Super User
شهید بهشتی در آیینه خاطرات
آیة الله شهید دكتر سید محمدحسین حسینی بهشتی یكی از چهرههای درخشان و برجسته انقلاب اسلامی ایران بود كه در به ثمر رسیدن این نهضت عظیم نقش حساسی داشت.
وی در دوم آبان 1307، در شهر اصفهان، محله لومبان متولد شد. خانوادهای متدین داشت و پدرش روحانی بود.
به علت پیشرفت شگفت انگیز او در یادگیری علوم، خانواده او را به عنوان یك فرد تیزهوش میشناختند. وی تحصیلات خود را در سن چهارسالگی آغاز كرد و بعد از آن به سرعت خواندن قرآن را فرا گرفت. تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان دولتی ثروت - كه بعدها به نام 15 بهمن نامیده شد - به پایان برد. سپس در دبیرستان سعدی - كه در نزدیكی میدان شاه آن زمان و میدان امام كنونی است - مشغول به تحصیل شد. در اوایل سال دوم بود كه حوادث 20 شهریور پیش آمد. بعد از آن در سال 1321 تحصیلات خود را نیمه كاره رها میكند و به دنبال تحصیل علوم دینی میرود و تا سال 1325 در شهر اصفهان ادبیات عرب و منطق و سطوح فقه و اصول را به سرعت فرامی گیرد. در كنار این دروس به فراگیری زبان انگلیسی نیز پرداخت و آن را به طور كامل فراگرفت.
در سال 1325 به قم آمد و بعد از تكمیل دروس سطح، از اول سال 1326 فراگیری درس خارج را شروع كرد. استادان وی در درس خارج فقه و اصول عبارتند از: «آیة الله محقق داماد»، «آیة الله امام خمینی رحمه الله» ، «آیة الله بروجردی» ، «آیة الله سید محمد تقی خوانساری» ، و «آیة الله حجت كوه كمره ای»
در سال 1327 مجددا به فراگیری دروس جدید پرداخت و با اخذ دیپلم ادبی به صورت متفرقه در دانشگاه الهیات و معارف كنونی، دوره لیسانس را در فاصله سالهای 27 تا 30 گذراند.
وی پس از اخذ لیسانس در یكی از دبیرستانهای قم به نام حكیم نظامی، مشغول به تدریس زبان انگلیسی شد و در سال 1333 مسئولیت اداره دبیرستان دین و دانش قم به وی واگذار شد.
در سال 1338 دوره دكترای فلسفه را در دانشكده الهیات سپری كرد.
در سال 1341 انقلاب اسلامی با رهبری امام رحمه الله و محوریت و شركت فعال روحانیت نقطه عطفی در تلاشهای انقلابی وی به جای گذارد. در فاصله بین سالهای 41 تا 57 - كه مصادف با مبارزات انقلاب اسلامی بود - آیة آلله بهشتی نقش بسیار ارزندهای در به ثمر رساندن مبارزات مردمی داشت و در جلسات بسیاری؛ اعم از جلسات دانشجویی و طلاب، به ایراد سخنرانی و آگاه نمودن مردم و جوانان میپرداخت و با آمد و شد و گفتگوهایی كه با امام داشت به ایجاد شورای انقلاب و تشكیل هسته اصلی آن پرداخت.
وی علاوه بر فعالیتهای سیاسی و فرهنگی در ایران، با بعضی از كشورهای خارجی از جمله آلمان و اتریش در ارتباط بود و در آنجا نیز به تشكیل انجمنها و سخنرانی عمومی و مشورتهای تشكیلاتی میپرداخت. از جمله كارهای ایشان در هامبورگ؛ تشكیل انجمنهای اسلامی دانشجویان گروه فارسی زبان بود.
همچنین آن بزرگوار علاوه بر فعالیتهای سیاسی و فرهنگی، به تالیف كتاب پرداخته است كه تعدادی از آنها عبارتند از:
1. خدا از دیدگاه قرآن؛
2. روحانیت در اسلام و در میان مسلمین؛
3. نماز چیست؟؛
4. بانكداری و قوانین مالی اسلام؛
5. مبارز پیروز؛
6. نقش ایمان در زندگی انسان؛
7. كدام مسلك؟؛
8. شناخت دین. (2)
در این نوشتار خاطراتی چند، از زندگی شهید مظلوم آیة الله بهشتی - به نقل از خود ایشان - كه در سه بخش تنظیم گردیده است، بیان میگردد:
1. خاطرات دوران پیش از انقلاب اسلامی؛
2. خاطرات دوران انقلاب اسلامی؛
3. خاطراتی از امام خمینی.
خاطرات پیش از انقلاب
1. روح حساس
از زمان كودكی؛ یعنی هنگامی كه 12 یا 13 ساله بودم، همیشه در برخورد با ناپاكیها و ناروائیهایی كه مخالف اسلام بود؛ حساسیت و جوش و خروشی داشتم كه نمیتوانستم آرام بگیرم و تحمل كنم؛ زیرا اسلام مسلمان را حساس میسازد، حساس در برابر ناروائیها و ناپاكیها.
یادم میآید آن وقتها كه شاید 15 ساله بودم و آغاز طلبگی من بود با یكی دو نفر از طلاب دیگر درس میخواندیم، گاهی در خیابانها راه میافتادیم تا چیزی را كه به نظرمان منكر میآید جلویش را بگیریم و نهی از منكر كنیم، مثلا گاهی میدیدیم از مغازهای صدای ترانههای زشت و فساد آور میآید، آن وقت یك كدام از ما جلو میرفتیم و نصیحتش میكردیم؛ میگفت برو دنبال كارت، بگذار به كسب و كارمان برسیم! یكی دیگر از دوستان جلو میرفت و پشتوانه میشد كه البته مؤثر واقع میگردید. در اینجا بود كه ما میفهمیدیم «ید الله مع الجماعة (3) ؛ دست خداوند با جماعت است.» (4)
2. شاد زیستن
در آغاز دوران بلوغ، تحصیلات علوم اسلامی را تازه شروع كرده بودم. در این سن، انسان نشاط و شادابی خاصی دارد، گاهی پیش از مباحثه و بعد از آن و یا قبل از درس، با دوستان میگفتیم و میخندیدیم. یكی از دوستانم كه بزرگ شده جلسات مذهبی بود، و چند سالی از من بزرگتر بود با من هم مباحثه بود، وقتی ما میخندیدیم، میگفت فلانی حالا كه در آغاز تحصیل علوم اسلامی هستیم، بهتر است خودمان را عادت بدهیم و نخندیم یا كمتر بخندیم. گفتم چرا؟ گفت این آیه قرآن است:
«فلیضحكوا قلیلا ولیبكوا كثیرا» (5) ؛ «باید كم بخندند و زیاد بگریند.»
سپس یكی دو حدیث هم در این رابطه میخواند. من از وی پرسیدم آیا خندیدن كاری حرام است؟ گفت نه حرام نیست.
گفتم حالا كه حرام نیست، من میخندم. از این ماجرا چند سالی گذشت و من اولین مطلبی كه به صورت مستقل و بر اساس كتاب و سنت دربارهاش تحقیق كردم و سعی كردم قرآن را از اول تا آخر به صورت علمی بررسی كنم، همین بحث بود تا اینكه به این آیه رسیدم. به خود گفتم عجب، این آیه در قرآن است، اما مطلب درست نقطه مقابل مطلبی است كه دوست من فهمیده بود و آن دستور پیغمبر بود كه باید تمام نیروهای توانا برای شركت در مبارزه علیه كفار و مشركینی كه به سرزمین اسلام هجوم آورده بودند، بسیج شوند.
عدهای با بهانههای مختلف از شركت در این لشكركشی خودداری كرده بودند و از فرمان خدا و پیغمبر تخلف نمودند. خداوند در این آیات قرآن میفرماید: «لعنت خدا بر كسانی كه دیدند پیغمبر با انبوه مسلمانان به میدان نبرد میروند اما باز هم دوست داشتن زندگی آنها را وادار كرد تا از فرمان خدا و رسولش تخلف كنند و بمانند» و به دنبال آن به عنوان یك نفرین و كیفر میفرماید: «از این پس كم بخندند و زیاد بگریند.»
از دیدگاه اسلام زندگی با نشاط نعمت و رحمت خداست و زندگی توام با گریه و زاری خلاف رحمت خداست.
در این آیه خداوند در مقام نكوهش از این تخلف میفرماید: «از این پس از نعمت خنده و نشاط كم بهره باشید و همواره گریان و غمزده زندگی كنید.»
از طرف دیگر تفریح یكی از نیازهای ضروری زندگی انسان است كه باعث تجدید قوای انسان میگردد.
چنانچه قرآن میفرماید:
«قل من حرم زینة الله التی اخرج لعباده والطیبات من الرزق قل هی للذین آمنوا فی الحیوة الدنیا» (6) ؛
«ای پیغمبر! بگو: چه كسی زینت خدا را كه برای بندگانش خلق كرده، و روزیهای پاك را حرام كرده است؟ بگو این روزیهای پاك برای مردم با ایمان در این دنیا است.» (7)
3. هنر؛ نردبان تكامل
آیة الله بهشتی در یكی دیگر از خاطراتش چنین بیان میدارد:
زمانی كه آیة الله بروجردی مرحوم شده بودند، عدهای به مناسبت هفتم یا چهلم آن بزرگوار، عزاداری میكردند، شعر میخواندند و سینه میزدند، ولی وقتی كسی اولین بند از این شعر را گوش میكرد، ترانه عشقی كه همان روزها از رادیو پخش میشد، در ذهنش تداعی میكرد. آهنگ، آهنگ همان ترانه بود اما شعر مرثیه بود كه با آن میشد سینه زد اما دل انسان نمیشكست؛ چون آهنگ آن شاد بود.
بعد از بیان این خاطره آن شهید بزرگوار میفرماید: «باید محتوای سرودهای انقلابی و آهنگی كه برای آن ساخته میشود با هم سنخیت داشته باشد.» سپس فرمودند: «من از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران انتظار دارم كه در این مورد دقت كند و این نوع سرودها را حذف نماید و زمینه را برای سرود سازان خلاق هموار نماید تا سرودهای واقعا انقلابی بسازند.
هنر، هنر تعالی بخش و هنری كه به انسان كمك كند تا از زباله دان زندگی منحصر در مصرف اوج بگیرد و بالا بیاید و معراج انسانیت را با سرعت بیشتری درنوردد؛ هنر اسلامی است. این هنر؛ هنری است كه موجب تشویق و تقدیر اسلام است. در مدت زمانی كه از انقلاب اسلامی میگذرد، چند نوع سرود انقلابی ساخته شده است؛ یك نوع سرود و آهنگ انقلابی كه از نظر ما خوب و مطلوب است و یك نوع هم سرود انقلابی، ولی با آهنگ عشقی كه فقط كلمات شعر عوض شده است. این نوع آهنگ بدرد نمیخورد و این همان است كه در اسلام حرام شمرده شده است.
چنانچه اگر قرآن را هم با این آهنگ غنا بخوانیم، حرام میباشد.
لذا اكنون كه مسئله انقلاب فرهنگی در جامعه ما مطرح است، میبایست جای والایی به انقلاب هنری داده شود تا معلوم گردد كه اسلام، هنر پرور و هنر دوست و هنر خواه است، نه ضد هنر!
اما هنری كه انسان ساز است، هنر مبتذل و غربی نیست؛ زیرا هنر باید وسیله و نردبان عروج و تكامل انسان باشد نه وسیله سقوط و تباهی! هنری كه انسان را انسانتر كند نه اینكه او را به حیوانیت و شهوت رانی بكشاند. (8) »
4. قاطعیت در برخورد با دشمن
یكی از خاطراتی كه هرگز فراموش نمیكنم، مربوط به سخنرانی پرشوری است كه در هفده ربیع الاول سال 1343 در مدرسه چهار باغ اصفهان، كه نام فعلی آن امام جعفر صادق علیه السلام است، داشتم. جلسه پر شور و با شكوهی بود. در آن سخنرانی مردم را به انقلاب دعوت كردم و تحت عنوان این مطلب كه انسانی كه در این روز متولد شده (در 17 ربیع الاول) پیام آور بوده است، صحبت را به اینجا كشیدم كه این پیام آور فرموده است: انقلاب را با رساندن پیام خدا و پیام فطرت پذیر آغاز كنید و ادامه دهید.
اما هر وقت دشمنان خدا و دشمنان انسانیت سر راهتان ایستادند و خواستند ندای حق شما را در گلو خفه كنند، آن وقت آرام ننشینید، سلاح به دست بگیرید و با آنها بجنگید! وقتی بحث به اینجا كشید، چون ماموران امنیتی در آنجا بودند جلسه متشنج شد و یادداشتی به من دادند كه شیاطین ناراحت هستند و منظورشان هم این بود كه بحث را برگردانم. اما من روا نمیدانستم كه بحث را عوض كنم و آن را به پایان رساندم.
بعد از اینكه از جلسه بیرون آمدم، ماموری آمد كه مرا دستگیر كند، ولی نشد. بنده به منزل رفتم و بعد آنها آمدند و مرا در منزل دستگیر كردند و به شهربانی و بعد به ساواك اصفهان بردند. رئیس ساواك گفت: من متدین هستم و به دین اسلام علاقه دارم، حتی شما میتوانید از علمای اینجا بپرسید كه آرامش اینجا رامن حفظ نمودهام.
بعد گفت: شما مثل این كه ماموریت داشتید بیایید و این شهر را به هم بریزید و مردم را به جنگ مسلحانه دعوت كنید. من در جلسه بودم اما از آن جایی كه بحث به اینجا رسید، دیگر دیدم كه نباید بمانم و از جلسه خارج شدم و گفتم نوار آن را بیاورند تا من گوش كنم.
گفتم پس شما هنوز نوار را گوش نكرده صحبت میكنید، چه اشتباهی!؟ فعلا بگذارید آنهایی كه آنجا نگفتم اینجا برایتان بگویم. شروع كردم برایشان صحبت كردن، معاونش آمد و گفته هایم را یادداشت كرد. گفتم شما به این ملت چه میگویید؟ آیا یك ملت مرده میخواهید در این كشور باشد. ما میگوییم ملت ما باید یك ملت زندهای باشد. آن روز برای چندمین بار - چون اولین بار نبود كه مرا ساواك احضار مینمود - تجربه كردم كه اگر انسان مؤمن و مبارز، در برخورد با دشمن با قوت و قدرت نفس سخن بگوید چطور میتواند او را حتی پشت میز ریاستش مرعوب سازد.
این آقای سرهنگ پس از اینكه دید من با قاطعیت و صراحت میگویم كه این انقلاب برای آن است كه از این مردم انسانهایی بسازد كه در برابر هر دشمنی از خودشان دفاع كنند، تحت تاثیر قرار گرفت و گفت اگر روحانیون با این شیوه با مسایل برخورد كنند، این برای ما یك معنی دیگری پیدا خواهد كرد و من حس كردم كه آن باقی مانده فطرتی كه در اعماق روح این افراد مانده بود، متاثر شد و توانست چیزی را كه هرگز انسان انتظار ندارد از رئیس ساواك یك استان بشنود از زبان او بشنویم. (9)
5. تمایز جامعه اسلامی و غربی
در سفری كه به تركیه داشتیم، در راه آنكارا در یكی از شهرهای جنوبی شبی را گذراندیم. صبح كه میخواستیم زودتر حركت كنیم پسر كوچكم اظهار تشنگی كرد، به مغازهای رفتم و نوشابهای برای او گرفتم. كیفی را كه مبلغ كمی پول و تمام اسناد - از گذرنامه گرفته تا اسناد ماشین - در آن بود در همان مغازه فراموش كردم و حركت كردیم. حدود 250 كیلومتر كه از آن محل دور شده بودیم برای خوردن صبحانه نگه داشتیم. از روی عادتی كه داشتم دست بردم تا كیفم را بردارم دیدم نیست! یادم آمد كه آن را در همان مغازه جا گذاشتهام. با سرعت مسافت طی شده را برگشتم. با خود فكر میكردمای كاش آن مختصر پول در كیف نبود، كه اگر نبود شاید آن كیف گم نمیشد.
من بیشتر نگران اسنادی بودم كه داخل كیف بود چرا كه بدون آنها مسافرت مابه هم میخورد. وارد آن مغازه كه شدم، دیدم صاحب مغازه مثل آنكه نعمت بزرگی به او داده باشند با چهرهای باز جلو آمد و با زبان تركی به سختی به من فهماند كه بعد از رفتن شما - وقتی متوجه كیف شدم - متاسفانه خیلی دور شده بودید؛ به محلهای میان راه هم تلفن كردم، اما چون شماره ماشین را نداشتم، نتوانستم به شما خبر بدهم. او كیف را آورد و من دیدم كه همه چیز در آن است. خواستم هدیه یا انعامی به او بدهم، ولی او قبول نكرد!
این اتفاق در یك كشور اسلامی، بر روی پسر كوچكم بسیار اثر گذارد. اتفاقا این مسئله مدتی بعد دوباره برایم اتفاق افتاد، ولی این بار در هامبورگ چیزی را گم كردم؛ هر چه بدنبال آن رفته و سراغش را گرفتم، پیدا نكردم. در این هنگام بود كه پسر كوچكم به من گفت: پدر ببین آنجا كه مسلمانان زندگی میكردند چقدر عالی بود، وقتی كیفمان گم شده بود آن رابه ما دادند و ما رااز نگرانی رهانیدند، اما اینها چنین نكردند. (10)
خاطرات دوران انقلاب
1. رمز موفقیت در مبارزه
مرحوم آیة الله شهید بهشتی در یكی از خاطراتش كه مربوط به راهپیمایی در دوران انقلاب میباشد میگوید:
در راهپیمایی وحدت، مردم عزیز ایران توانستند با درخشیدن یك روزه، تبلیغات شوم چند ماهه دشمنان انقلاب اسلامی ایران را در داخل و خارج بی ارزش كنند. بوقهای تبلیغاتی دشمنان انقلاب همه جا فریاد سر داده بودند كه ملت ایران خودش را به زور میكشد. آن شور و آن حضور و آن عشق و علاقه به انقلاب دیگر در ملت نیست. اما راهپیمایی یازده میلیونی در سرتاسر ایران و راهپیمایی دو میلیون نفری در تهران، نشان داد كه دشمنان انقلاب اسلامی همانطور كه اول، انقلاب ایران را نشناخته بودند، هنوز هم نشناخته اند. یادمان نرفته است كه سیاستمدارهای آمریكا و سیاستمداران مزدور و نظامیان وابسته به آنها، و خبرنگاران اعزامی آنان به ایران، هر وقت صحبت از انقلاب ایران میشد ما را تهدید میكردند.
مكرر به خود من میگفتند: شما چكار میكنید؟ و موقعی كه زمان بختیار رسیده بود میگفتند: بگذارید بختیار اقلا كار خودش را بكند!
من به آنها گفتم: انقلاب ما جهتش مشخص است. مردم میدانند كه چه میخواهند. مگر مردم ما را ندیدید كه تا بختیار بر روی كار آمد فریاد زدند مرگ بر بختیار نوكر بی اختیار!
ملت ما نوكری را نمیپذیرد. ما را تهدید میكردند و میگفتند: شما خیلی به این ملت اتكا و اعتماد دارید و بیش از حد خوش بین هستید. ما نگران هستیم كه اگر ارتش به وفاداری شاه قیام كند در همین تهران یك میلیون نفر كشته شوند.
به اینها گفتم: عیب كار همین جاست كه شما ما را نشناخته اید. به آنها گفتم وضع شما مانند وضع كسی است كه با یك عاشق روبرو شده باشد. آن وقت سخن از معشوقش به میان بیاید و بعد به او بگوید كه تو از معشوقت نمیترسی! شهادت؛ كشته شدن در راه آرمان الهی، معشوق ماست. آیا شنیدهای عاشقی را از معشوق بترسانند. شما ملت ما را به اشتباه با ملت خودتان قیاس میكنید، و رهبران مخلص ما را با رجال سیاسی تان اشتباه گرفته اید. در آنجا یك رجل سیاسی این طرف و آن طرف میرود، نطق انتخاباتی میكند، مصاحبه میكند تا به كرسی برسد. وقتی یك رهبر سیاسی همه تلاشش در عشق یك كرسی است اگر به او بگویند ممكن است در این راه تو را بكشند، واضح است كه كناره گیری میكند.
ولی یك رهبر سیاسی و اجتماعی اسلامی و یاران همرزمش از همان آغاز جهاد و مبارزه با عشق شهادت میآیند؛ عشق به شهادت ناشی از مكتب است. (11)
2. فرهنگ نو
سال 57، روز چهارم شوال، مصادف با روز شانزده شهریور، دومین راهپیمایی عمومی پرشكوه تهران به دعوت روحانیت مبارز انجام گرفت. هنگامی كه جمعیت به سر پیچ شمیران آمدند، نماز ظهر را به اتفاق خواندیم. در آن زمان هنوز برنامهها از قبل هماهنگ نمیشد. وقتی نماز تمام شد عدهای گفتند: حالا از كدام طرف به راهپیمایی ادامه بدهیم؟ گفتم: مگر ستاد تصمیم قبلی نگرفته است؟ گفتند نه! فقط قرار شده است بر حسب موقعیت تصمیم گیری شود. كمی مشورت كردیم و تصمیم گرفتیم به سمت میدان آزادی كه شهیاد نام داشت، حركت كنیم و چون هنگام اعلام كردن نمیخواستیم شهیاد بگوئیم همان جا ذهن خلاق دوستان اسمی پیدا كرد و گفتند به سمت میدان شیاد میرویم.
وقتی حركت كردیم، شاید حوالی دانشگاه بودیم كه عده زیادی كه هنوز ترس از دلشان زدوده نشده بود، گفتند مردم را به كجا میبرید؟ به قتلگاه!؟
گفتم: نمیبریم، با هم میرویم، همه با هم میرویم، اگر قتلگاه است همه با هم میرویم ما كه جلوتر هستیم. بعضیها گفتند خواهرها جلوی صف باشند كه دشمنان حیا كرده و حمله نكنند. ما گفتیم خیر! روحانیون باید جلوی صف باشند. برای اینكه خواهرها در عین اینكه در این مبارزه شركت دارند، باید ما حامی آنها باشیم.
حركت را ادامه دادیم، خبر آوردند در نزدیكی میدان، ماشینهای مسلح و آماده برای حمله ایستاده اند و اگر آنجا برویم، مردم اصلا امكان فرار ندارند و ممكن است هزاران نفر كشته شوند. به آنها گفتم اگر یك میلیون نفر هم كشته شوند باید این راه را برویم، این یك وظیفه است. اگر هم شهید شدیم كه به هدفمان رسیده ایم.
وقتی وارد میدان شدیم خواهرها كه در پشت صف حركت میكردند، با مشتهای گره كرده به سمت ماشینها رفتند و ابهت دشمن را شكستند.
این كار؛ نشانه یك فرهنگ تازه است كه در برابر آن ماشین مسلح كه هیچ، بلكه رگبار مسلسل هم توان ایستادگی ندارد.
شاید در همان روز بود كه شعار توپ تانك مسلسل، دیگر اثر ندارد را بیان كردند.
این دگرگونی و این انقلاب راستین در روحیه و در نظام ارزشی انسانها همان چیزی است كه اسلام میخواهد؛ زیرا اسلام میخواهد كه ما در راه دفاع از خود، سرزمین و دینمان؛ مردمی نترس و جانبازی فداكار باشیم. (12)
3. بزرگترین ویژگی انقلاب
یكی از ماركسیستهای چكسلواكی كه به ایران آمده بود، میگفت: روشی كه شما ایرانیان در پیش گرفته اید و وضعی كه ادامه داده اید، با هیچ یك از قالبهای فكری و فرمولهای تحلیل گری كه ما در جامعه شناسی لیبرالیستی داریم، قابل فهم نیست. اینكه شما در ابتدای كار میگفتید: مشت بر نیزه و خون بر شمشیر پیروز است، ما نمیفهمیدیم یعنی چه؟ ولی بعد دیدیم كه پیروز شد. این تودههای میلیونی به استقبال تانكها میرفتند، این برای ما قابل فهم نبود، ولی چنین شد و پیروز شدید. پس از پیروزی، به دنبال تبلیغات شوم رژیم شاه و مزدوران غربی و شرقی، ما فكر میكردیم كه دیكتاتوری «نعلین و عمامه» جانشین دیكتاتوری «چكمه و تاج» میشود، اما دیدیم كه چنین نشد. شما آزادیهای بیش از حد به جامعه داده اید كه ما همواره نگرانیم كه مبادا از طریق این آزادیها بر این انقلاب آسیبی وارد شود.
بنابراین بزرگترین ویژگی چشمگیر این انقلاب؛ آزادی است كه بسیاری از تحلیل گران غیر مسلمان هم به آن اذعان دارند. (13)
4. رو به رو شدن یا نشدن با دشمن
زمانی كه هسته شورای انقلاب تشكیل شد، وقتی صحبت از مذاكره با آمریكا پیش آمد، سه نظر وجود داشت؛ یك نظر اینكه با آمریكاییها، صحبت كنیم، شاید به نقطه نظر جدیدی برسیم كه من با این نظر مخالف بودم. میگفتم ماباید نقطه نظرهایمان را قبلا بر اساس معیارهای انقلاب انتخاب كنیم بعد با هر كسی صحبت میكنیم باید قاطع حرف بزنیم.
نظر دوم این كه اصلا حرفش را نزنیم. چون آن وقت بدنامی برایمان به وجود میآید و عدهای میگویند با آمریكاییها مذاكره كردند. من با این هم مخالف بودم و این را ضعف نفس میدانستم.
نظر سوم این بود كه با آمریكاییها - به عنوان اعضای شورای انقلاب - حق داریم رو به رو شویم و سخن بگوئیم اما به یك شرط، به شرط اینكه در این برخوردها، به آنها بفهمانیم كه یك سر سوزن از آنها چیزی نمیخواهیم و از موضع قدرت با آنها رو به رو شویم و پس از هر برخوردی یك پیروزی روانی به دست بیاوریم.
در همین راستا یك آمریكایی كه به عنوان سبك شناس معرفی شده و به مطالعاتی راجع به ایران میپرداخت، اصرار داشت كه با برخی از اعضای شورای انقلاب صحبت كند.
قرار شد من با او صحبت كنم. بنده برای حفظ عزت و قدرت، یكی از روشهایی كه به كار میبردم این بود كه میگفتم «هر كس كه میخواهد حرفی بزند به خانه ما بیاید و ما به جایی نمیرویم» چون در آن موقع ما دفتر و دبیرخانه نداشتیم، ولی بعضی از دوستان خیال میكردند كه من به سبب تكبر علمایی این را میگویم، به آنها گفتم این طور نیست. من برای حفظ عزت یك مسلمان این را میگویم. حتی سران ارتش تقاضای دیدار داشتند، گفتم: در خانه اشكالی ندارد. من هیچ جا نمیروم. گفتند اینها از نظر امنیتشان میترسند. گفتم نیایند!
من برای حفظ عزت و این كه از موضع قدرت برخورد كنم، معتقد بودم كه اگر حرفی دارند آنجا بیایند، ما كه با آنها حرفی نداریم. همین اولین برخورد ما با آنها؛ نشانه بی نیازی ما بود.
به هر حال آن آقا آمد و صحبت كردیم - خاطره بسیار جالبی است هنوز هم برای خودم زنده است - وقتی پیرامون مشكلات انقلاب و پیروزی انقلاب مقداری بحث كرد، ارتش شاه را به رخ ما كشید و گفت: شما فكر نمیكنید یك ملت بی سلاح را با یك ارتش پانصد هزار نفری از بیخ دندان و فرق سر تا نوك پا مسلح با بهترین سلاحها رو به رو میكنید!
گفتم چرا میدانم، ولی شما هم فكر نمیكنید كه این ارتش، ارتشی است كه به آسانی از شاه جدا میشود!
گفت فرض كنید كه نصف اینها از شاه جدا شوند، دویست هزار تای آنها وفادار به شاه بمانند؛ فكر نمیكنید كه كشتار میلیونی راه بیاندازند!؟
در این هنگام من با یك هیجان و روحیه گرم به او گفتم: میفهمی چه میگویی؟ آیا شنیدهای عاشقی را از معشوق خود بترسانند؟ این جمله خیلی برایش تعجب آور بود. چون ما داشتیم بحث سیاسی میكردیم و بحث عشق و عاشقی نمیكردیم.
گفت نمیفهمم چه میخواهید بگویید؟ گفتم: من كه میگویم شما مادیهای ما تریالیست غربی، نمیتوانید انقلاب ما را درك كنید. باز جا خورد و گفت اینها چه ربطی به هم دارد!؟
گفتم شما مادی فكر میكنید. وقتی صحبت مرگ و شهادت برایتان پیش میآید افق در برابر چشمانتان تاریك میشود، اما باید به تو بگویم برای ملت بپا خواسته ما كه مسئولیتهای بزرگ را به عهده گرفته است، شهادت عشق است و آرمان. در آن جلسه ما او را اینچنین مایوس كردیم.
آری با دشمن سخن بگو و او را از خود مایوس كن و دندان طمع دشمن را بكن. (14)
5. برای آمریكا جای خالی نداریم
شهید بهشتی در یكی از سخنرانیهایش تحت عنوان «انقلاب اسلامی در مقابل كفر و مستكبرین» كه در كانون مالك اشتر، مورخ 28/7/59 ایراد شد، خاطرهای را این چنین بیان كردند:
بزرگداشت جمعی از شهدا بود، با وجود كارهای بسیار زیاد، تمام كارهایم را رها كردم و در جمع خانواده شهدا در بهشت زهرا، حاضر شدم. مادر یكی از شهدا، زنی حدود 60 یا 65 ساله بود، این مادر چند كلمه برای خانوادهها و تشییع كنندگان صحبت كرد. قبل از این كه صحبت كند من به مزار مرحوم آیة الله طالقانی و مزار شهدا رفتم و فاتحهای خواندم، بعد كه آمدم به آن مادر تبریك و تسلیت گفتم. او گفت به غیر از این پسرم كه شهید شده، من پنج پسر دیگر و یك داماد دارم كه الان در جبهه است؛ من به امام و امت اسلامی میگویم كه این پنج پسرم را هم تقدیم میكنم. او مردانه و با ایمان و چنان شجاع و پر شور بود كه به همه مادران و پدران كه آنجا بودند نیرو میبخشید.
در این هنگام من با خود گفتم به آمریكا بگویید چشم طمعت را از جمهوری اسلامی ایران بكن! جامعهای كه چنین مادران و فرزندانی پرورده است، برای آمریكا جای خالی ندارد!
آنچه بیان شد؛ تنها گوشهای از خاطرات آن شهید مظلوم بود. در پایان شعری را به عنوان یاد بودی برای آن بزرگوار بیان میداریم.
تو ای گوهر بحر عرفان «بهشتی» توای اختر چرخ ایمان «بهشتی»
تو ای از تبار بزرگان كه بردی شهادت به ارث از نیاكان «بهشتی»
همه عمر تو صرف ترویج دین شد چه در آشكار و چه پنهان «بهشتی»
ز صد موج غم، غم نخوردی كه دریا ندارد هراسی ز طوفان «بهشتی»
فصول كتاب حیاتت موشح ز عرفان و ایمان و ایقان «بهشتی»
شهامت، شهادت، جز این سرگذشتی نبودت در آغاز و پایان «بهشتی»
به دریا زند اهل همت دل اما به دریای آتش زدی جان «بهشتی»
- پاورقــــــــــــــــــــی
1) برگرفته از كتاب «خاطرات ماندگار از زندگی آیة الله دكتر سید محمد حسین حسینی بهشتی» به كوشش مرتضی نظری.
2) خاطرات ماندگار، مرتضی نظری، ص 19، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378.
3) نهج البلاغه، سید رضی، خطبه 127.
4) سید محمد حسینی بهشتی، رابطه تشكیلات، امامت، روحانیت، نشر حزب جمهوری اسلامی، قم، ص 6.
5) توبه/82.
6) اعراف/32.
7) سخنرانی شهید بهشتی، اسلام و تفریحات سالم، روزنامه جمهوری اسلامی، 27 خرداد 66، شماره 2333، ص 9.
8) مقاله برداشتهای یك بعدی از اسلام، قسمت اول، روزنامه جمهوری اسلامی، شماره 3493.
9) مجله شاهد، شماره 7، مورخ 1/3/1360.
10) حج در قرآن، شهید دكتر محمد حسینی بهشتی، ص 60، ناشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، بهار 67، چاپ دوم.
11) سخنرانی شهید بهشتی تحت عنوان دستاوردهای انقاب اسلامی ایران، 13/5/1358، مسجد مهدیه تهران، آرشیو نوار معاونت فرهنگی سازمان تبلیغات اسلامی.
12) سخنرانی شهید بهشتی تحت عنوان جهاد در نظام ارزش اسلامی، اهواز، آرشیو نوار معاونت فرهنگی سازمان تبلیغات اسلامی.
13) سخنرانی شهید بهشتی تحت عنوان: انقلاب اسلامی و خصومت رژیم بعث، فروردین 1359 در قم، آرشیو نوار معاونت فرهنگی سازمان تبلیغات اسلامی.
14) سخنرانی شهید مظلوم در اجتماع پرشكوه مردم اصفهان، 19/11/1358، قسمت چهارم، به نقل از روزنامه كیهان، شماره 11776 - 28/10/61.
خورشید درخشان شمال
(حاج شیخ حسن حجتی واعظ)
شرح حال خطیب جوان و گوینده توانای دین، مرحوم حاج شیخ حسن حجتی واعظ قدس سره و كارنامه مشحون از خدمات وی میتواند برای همه مبلغان جوان الگو و اسوه باشد.
جوانی كه عمرش از سی و دو سال بیشتر نشد، و تازه در آسمان وعظ و خطابه طلوع كرده بود و انتظار میرفت سالهای متمادی تودههای مردم از وجود مباركش استفاده نمایند ولی زود از انظار پنهان شد و در سرزمین قم كنار حرم كریمه اهل بیت علیها السلام و در جوار مرقد منور میرزای قمی آرمید.
تولد و تحصیلات
مرحوم حاج شیخ حسن حجتی واعظ در سال 1306 شمسی در یك خانواده روحانی در نجف اشرف دیده به جهان گشود. هنوز دوران كودكی را سپری نكرده بود كه به همراه پدر بزرگوارش آیت الله حاج ابوالقاسم حجتی گیلانی (1) از شاگردان خاص میرزای نائینی به ایران هجرت كرد و در شهرستان رشت رحل اقامت افكند. وی در این شهر مشغول تحصیل در مدرسه «ترقی» گردید و چون دارای هوش سرشار و استعداد فوق العادهای بود مراحل تحصیلی را با موفقیت به پایان رساند و همواره شاگرد ممتاز بود. آنگاه به واسطه عشق و علاقه وافر به تحصیل علوم دینی، در سال 1321 شمسی راهی حوزه علمیه قم گردید تا به تحصیل علم و فضل و كمالات پرداخته و سعادت اخروی نصیبش گردد.
مرحوم حجتی واعظ در شمار باهوشان حوزه علمیه قم به شمار میآمد و توانست مراحل طولانی تحصیلی آن عصر و كتب متداول آن وقت را با سرعت و دقت طی نماید. ظرف دو سال لمعتین را به اتمام رساند و در سال 1323 شمسی راهی حوزه علمیه نجف اشرف گردید و در آن حوزه مباركه و در جوار حرم علوی علیه السلام به كسب علم و معنویت پرداخت. مهمترین استاد معظم له در حوزه نجف مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالحسین فقیهی رشتی بود كه كفایتین را نزد وی آموخت.
وی در سال 1325 ش مجددا وارد حوزه علمیه قم شد و اغلب دروس خارج فقه و اصول، تفسیر و حكمت را از محضر استاد الخطباء مرحوم آیت الله حاج میرزا محمد تقی اشراقی واعظ معروف قم فرا گرفت و در كنار آن یك درس فقه را از محضر آیت الله حاج آقا حسین طباطبائی بروجردی و درس منظومه حكمت را نزد آیت الله حاج سید محمد تقی خوانساری فرا گرفت. چون مرحوم اشراقی ذوق، استعداد سرشار، حافظه قوی (2) ، عشق به فراگیری، همت و پشتكار این شاگرد را مشاهده كرد، در تربیت و تعلیم و تهذیب وی از هیچ كوششی دریغ نورزید.
آئینه تمام نمای استاد
آیت الله شیخ زین العابدین قربانی نماینده ولی فقیه در گیلان و امام جمعه رشت مینویسد:
«مرحوم حجتی از شاگردان خاص مرحوم اشراقی بود. روزی مرحوم اشراقی در مدرسه فیضیه این شاگرد و دست پرورده خویش را برای تمرین و امتحان به منبر فرستاد، آن مرحوم هم در حضور هزاران نفر طلبه و مجتهد و حتی آیت الله بروجردی آنچنان مستدل، داغ، پرشور و با حرارت سخنرانی كرد كه همه عقول را مات و مبهوت ساخته و مورد تشویق و تحسین همگان خصوصا آیت الله بروجردی قرار گرفت. وقتی از منبر پایین آمد، مرحوم اشراقی از جای برخاست و در حضور آن جمعیت او را در آغوش گرفت و آنگاه خود بر عرشه منبر نشست و فرمود: حجتی آئینه تمام نمای من است و بعد از این من خودم را در وجود او میبینم.» (3)
در سوگ استاد
مرحوم حجتی واعظ عشق و علاقه خاصی به مرحوم حاج میرزا محمد تقی اشراقی داشت، از این رو مرگ مرحوم اشراقی در روحیه او اثر غم انگیزی گذاشت. شبی در یكی از روستاهای اطراف شهرستان لنگرود محفل دوستانهای برقرار بود و یكی از آقایان اهل منبر با لحن مرحوم اشراقی این شعر حافظ را خواند:
سحر بلبل حكایت با صبا كرد كه بوی عشق گل با ما چهها كرد
من از بیگانگان هرگز ننالم كه با من هرچه كرد آن آشنا كرد
آقای حجتی كه در آن جلسه حضور داشت، آن چنان گریست كه آخر بی هوش شد. (4)
خدمات ده ساله
مرحوم حجتی واعظ در سال 1328 شمسی بعلت گرفتاریهای شخصی قم را ترك و در شهرستان رشت رحل اقامت افكند. آن مبلغ تلاشگر خدمات شایانی برای عموم مردم انجام داد كه در ذیل فهرست وار آورده میشود:
1 - خطابهها:
مرحوم حجتی واعظ، سخنوری بصیر، شجاع، بلیغ و فصیح بود. هنوز هم بعد از چهل سال از خاموش شدن این خورشید درخشان شمال، در افواه و السنه مردم سخن از ملاحت و شیرینی سخنان وی میرود. لحن سخنان او، آشنا بودن با مسائل زمان و مكان، روانشناسی و روانكاوی و جامعه شناسی، بی باك بودن، عدم غفلت از مسائل سیاسی آن عصر، فصاحت و نفوذ كلمات، وی را سرآمد همه خطبای شمال كرده بود. «حافظه وی به قدری قوی بود كه اگر یك شعر صد بیتی را یك بار میخواند، فورا آن را حفظ میكرد و با همان بیان سحر آمیزش چنان آن شعر را قرائت میكرد كه اشكها را از چشمها جاری میساخت.» (5)
سخنرانیهای وی در بیداری افكار تودههای مردم نقش مؤثری داشت.
وی در ماجرای ملی شدن صنعت نفت در بالكن ساختمان شهرداری رشت و در حضور جمعیت پنجاه هزار نفری چنان سخن گفت كه موجب وحشت استاندار و مقامات استان گیلان گردید. او كه از نزدیكان آیت الله كاشانی بود، او را به رشت دعوت نمود و آنگاه كه آیت الله كاشانی رهسپار رشت گردید، با سخنرانیهای مهیج و شورانگیزش، جمعیت فراوانی را به استقبال آیت الله كاشانی فرستاد. این جمعیت متشكل از علماء بزرگ و مردم از اقشار مختلف بود. آیت الله كاشانی با عزت و شكوه و احترام زاید الوصفی وارد رشت شد و در منزل آیت الله سید محمود ضیابری از علماء مهم رشت رحل اقامت نمود و مردم دسته دسته به زیارت آن بزرگوار میشتافتند و این استقبال كم نظیر در روحیه آیت الله كاشانی كه در تهران و در دوران انزوا به سر میبرد، خیلی مؤثر واقع شد.
مردم رشت و بندر انزلی به خوبی به یاد دارند كه خطابههای مؤثر این خطیب شجاع و فرزند رشید اسلام باعث گردید بازار داغ مرامهای الحادی و كمونیستی به كسادی گراید. در زمانی كه توده ایها در رشت جشن قرآن سوزی داشتند، مرحوم حجتی به اتفاق مرحوم حجت الاسلام سید محمد علی صدرائی اشكوری و مرحوم آیت الله دكتر ضیایی به جنگ و مقابله آنان رفتند و مردم گرداگرد این سربازان فداكار را گرفته و تمام بساط آنان را برچیدند. (6)
«مرحوم حجتی واعظ با اتكاء به خداوند متعال و نیروی خارق العاده بیان و به كمك و همراهی مردم بندر انزلی توانست تمام پلاژها و كلبهها و كانونهای فساد و فحشاء را در كناره دریای انزلی برچیده و نابود سازد و این آخرین اقدام وی در حیاتش بود.» (7)
2 - قلم:
مرحوم حجتی در خلال برنامههای تبلیغی خویش احساس كرد كه تمام مطالب را نمیشود از راه خطابه به سمع جامعه رساند؛ از این رو نشریهای به نام «راه حق» منتشر كرد. این نشریه علمی، دینی، اخلاقی و اجتماعی با مقالات پرمحتوایی از گویندگان و نویسندگان قدرتمند در 28 شماره به چاپ رسید.
نشریه مزبور با مقالات متنوعی از نویسندگان فاضل و ارجمند كشور و سرمقالههای انتقادی و در عین حال مستدلی كه با قلم توانای خود آن مرحوم نوشته میشد خدمت بزرگی به دین و قرآن و مردم نمود.
آیت الله حاج شیخ محمد مهدی تاج لنگرودی واعظ برای نگارنده فرمودند:
«زمانی كه ایشان با خطابههای گرم و شیرین خود تمام سرزمین گیلان را مجذوب خود كرده بود، مصلحت دانست امتیاز مجله «راه حق» دریافت كند تا با بنان نیز در خدمت خدا و خلق باشد، اتفاقا استاندار آن زمان آقای اشتری - كه با علماء انس فراوانی داشت - مخالفت با آقای حجتی را آغاز كرد تا به جائی كه انتشار مجله نام برده را ممنوع اعلام كرد و هیچ مطبعهای حق نداشت مجله نامبرده را چاپ كند ولی مرحوم حجتی علی رغم خواسته استاندار، در تهران مجله را چاپ كرد و به همه مشتركین رساند و یك نسخه را هم برای استاندار فرستاد كه با دیدن مجله خیلی ناراحت شد.»
خدمات مرحوم حجتی، واعظ شهیر گیلان زیاد است. او با سخنان سحرآمیز خود ضرورت تاسیس دانشگاه در گیلان را به مركزنشینان گوشزد نمود و باعث گردید آنان در گیلان مركز دانشگاهی تاسیس نمایند و در حقیقت پایه گذار و بانی اصلی علوم دانشگاهی در گیلان بود. مرحوم حجتی پناهگاه محرومان و اقشار آسیب پذیر جامعه بود و توانست با تشكیل دارالایتام مشكلات معیشتی اقشار محروم جامعه را حل نموده، برای رفاه و آسایش آنان اقداماتی اساسی انجام دهد. او برای اولین بار برای شهادت حضرت امام صادق علیه السلام در گیلان [رشت] جلسات روضه منعقد ساخت كه هنوز هم این سنت جاریه و ارزشمند از وی به یادگار مانده است. (8)
1 - آیت الله تاج لنگرودی از خطبای محترم تهران نقل كردند كه: «مرحوم حجتی زمانی كه در رشت اقامت داشت، سالی به عنوان زیارت حرم حضرت معصومه به قم مشرف شده بود، آقایان طلاب و علمائی كه حجتی واعظ را میشناختند به دیدن ایشان رفتند، زمانی كه جمعیت زیادی حضور داشتند، ناگهان چهره نورانی معمار انقلاب بزرگ اسلامی چون آفتاب فضا را منور كرد، كه در آن زمان فقط به نام «حاج آقا روح الله خمینی» شهرت داشت. تشریف فرمائی معظم له بر عظمت آقای حجتی افزود و چهره مجلس را دگرگون ساخت. نمیدانم به چه علت مرحوم حجتی آیه 62 سوره بقره را عنوان كرد «ان الذین آمنوا والذین هادوا والنصاری والصابئین من آمن بالله والیوم الآخر وعمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم ولا خوف علیهم ولا هم یحزنون» و درباره اینكه چگونه شد كه خداوند متعال مؤمنین، یهود و نصاری را در ردیف هم قرار داده مباحثه و گفتگو در گرفت، اظهار نظرها شروع شد ولی خودم شاهد بودم كه پیوسته نگاه به امام میكردم تا جملهای بشنوم ولی نمیدانم چه مصلحت بود سخنی نمیگفت و فقط تحسین میكرد و بعد از پایان جلسه با آقای حجتی معانقه و تعارف و خداحافظی كردند و تشریف بردند.»
اصولا حضرت امام راحل رحمه الله از طلاب خوش استعدادی كه دارای نبوغ فكری و علمی بودند خوشش میآمد و مرحوم حجتی با فضلاء خوش استعدادی همانند امام موسی صدر، شهید نواب صفوی، شهید سید عبدالحسین واحدی، مرحوم آقا شهاب الدین اشراقی (داماد حضرت امام) و... سابقه آشنائی و مباحثه داشت و آنان را به گیلان دعوت مینمود.
2 - همچنین آیت الله تاج لنگرودی نقل كردند: «طبق سنت هر ساله طلاب در ایام محرم برای تبلیغ، من نیز به گیلان رفتم و بنا شد در یكی از شهرهای گیلان منبر بروم، ولی دو روز قبل از شروع ایام عزاداری در مدرسهای كه آن زمان مشهور به مدرسه كاسه فروشان رشت بود وارد شدم و با یكی از دوستان در صحن مدرسه نشسته بودیم، در این حال آقای حجتی وارد شد، نزدیك ما آمد و پس از سلام و احوالپرسی با ما نشست و فرمود چطور شد به رشت آمدی؟ من هدفم را گفتم. فرمود: از آیات موضوعی چند آیه میدانی؟ گفتم: هیچ. فرمود: اگر بخواهی در مذمت دروغ صحبت كنی چند حدیث میدانی؟ گفتم: هیچ. سپس گفت: درباره راست و راستگوئی چند حدیث میدانی؟ گفتم: هیچ. بالاخره هرچه پرسید جواب منفی بود. گرچه ایشان نفرمودند تو شایستگی منبر نداری ولی تلویحا حقیر را در جریان صناعت منبر قرار دادند و دانستم كه خمیر مایه منبر آیات قرآن و احادیث اهل بیت علیهم السلام است. گرچه آن سؤالات در كام حقیر تلخ بود، اما میوه شیرین داشت و دانستم كه باید چه كار كنم تا اهل منبر باشم.»
3 - در عصر مرجعیت آیت الله بروجردی، یكی از نقشههای استعمار بدنبال كشف حجاب، و اتحاد شكل لباس مردان و زنان، طرح تغییر خط بود كه به شدت مورد مخالفت بزرگان و علماء، خصوصا آیت الله العظمی بروجردی قرار گرفت. ایشان معتقد بودند با شكل گرفتن این مطلب، آثار اسلامی در خطر خواهد بود.
مرحوم حجتی واعظ در آخرین شماره مجله «راه حق» مخالفت خود با این طرح را در لباس یك داستان ابراز كرد؛ به این صورت كه: حضرت موسی علیه السلام در كوه طور، باید چهل روز و شب بماند چنانچه در قرآن مجید آمده است:
«وواعدنا موسی ثلاثین لیلة واتممناها بعشر فتم میقات ربه اربعین لیلة وقال موسی لاخیه هرون اخلفنی فی قومی واصلح ولا تتبع سبیل المفسدین» ؛ (9)
«و ما به موسی سی شب وعده گذاردیم، سپس آنرا با ده شب [دیگر] تكمیل نمودیم، به این ترتیب میعاد پروردگارش [با او] چهل شب تمام شد و موسی به برادرش هارون گفت: جانشین من در میان قوم من باش و [آنها را] اصلاح كن و از روش مفسدان پیروی منما.»
در این فرصت طولانی سامری برای اغوای مردم گوسالهای ساخت كه گویند طلائی بود و به مردم گفت: اگر موسی دیر كرده و نیامد به خانه من بیائید كه خدای موسی آمده است. او قبلا دیوار اطاق خود را سوراخ كرده و عقب گوساله را نزدیك سوراخ اطاق قرار داده بود تا روی گوساله مقابل مردم باشد. وقتی مردم گوساله طلائی را دیدند با تعجت گفتند: آیا این گوساله با ما حرف میزند؟ گفت: آری، خودش به درون اتاق رفت و از درون همان سوراخ فریاد زد: «انی انا الله» از داخل اطاق خارج شد و گفت: آیا شنیدید؟ گفتند: بلی شنیدیم، گفت: حالا سجده كنید و مردم سجده كردند.
مرحوم حجتی با نقل این جریان در مجله «راه حق» میخواست بگوید: این سر و صداها از دنیای غرب است كه از دهان رسانه، به گوش میرسد.
رحلت واعظ جوان
مرحوم حجت الاسلام حاج حسن حجتی واعظ در مسافرتی در بین جاده قم - اصفهان كه با ماشین شخصی خود رانندگی میكرد با كامیون ارتشی تصادف كرد و كشته شد. علی الظاهر این تصادف از سوی دولت طاغوتی از پیش طراحی شده بود به طوری كه پدر بزرگوارش فرموده بود: «رژیم فرزند مرا كشت و از بین برد.»
مرگ این جوان تاثر شدیدی در حوزهها علی الخصوص برای آیت الله بروجردی ایجاد كرد و آن مرحوم با تشییع جنازه مفصل و با نماز مرحوم آیت الله سید مرتضی لنگرودی در قبرستان شیخان قم به خاك سپرده شد. لوح مزار مرحوم حجتی واعظ توسط رفیق صمیمیاش آیت الله امام موسی صدر بدین گونه نگارش یافته است:
«در این مكان، خورشید درخشان شمال ایران، زبان گویای اسلام، سپر محكم دین، ركن الاسلام والمسلمین ثقة المحدثین آقای حاج شیخ حسن حجتی گیلانی طاب ثراه غروب كرده است. حوزههای علمیه قم و نجف به تربیت و تكمیل او همت گماشته و عمر كوتاه سی و دو سالهاش مشحون از خدمات ذی قیمت و كم نظیر به وسیله زبان و قلم و قدم به اسلام و مسلمین بوده است.
طنین خطابههای مؤثر و شمارههای مجله وزین راه حق و خدمات او به مردم هرگز فراموش نمیشود. فضائل اخلاقی و كمالات انسانی، او را در شمار فرزندان حقیقی اسلام در آورده است. درگذشت جانگداز او روز چهارشنبه پنجم آبان ماه 1328 در جاده قم - اصفهان اتفاق افتاد و جهان علم و فضیلت را عزادار نموده است. در این حادثه مرتضی فرزند پنج ساله ناكامش بدرود زندگی گفت و اكنون مانند ستاره سهی در آغوش این اختر فروزان و پدر دانشمندش خفته است.»
- پاورقــــــــــــــــــــی
1) برای اطلاع از زندگی و خدمات مرحوم آیت الله شیخ ابوالقاسم حجتی گیلانی به كتب: گنجینه دانشمندان، محمد شریف رازی، ج 2، ص 133 و آثار الحجة، محمد شریف رازی، ج 2، ص 80 مراجعه نمائید.
2) دكتر محمد باقر نوبخت نماینده مردم رشت در مجلس شورای اسلامی درباره حافظه قوی ایشان اظهار داشتند: مرحوم حجتی به قدری حافظهاش قوی بود كه هر متنی را یك بار میخواند حفظ میكرد؛ مثلا اشعار صد بیتی را با یك بار خواندن از حفظ میشد و نیازی به تكرار آن نبود.
3) مجله ماهانه «مجموعه حكمت» ، آبان 1338 شمسی، ص 21.
4) مصاحبه نگارنده با آیت الله حاج شیخ محمد مهدوی تاج لنگرودی از خطبای محترم تهران و نویسنده مجموعه «گفتار وعاظ»
5) نقل از آیت الله سید مجتبی رودباری از علماء موجه مقیم رشت.
6) كتاب دولتمردان و دانشوران گیل و دیلم، صادق احسانبخش، ص 157.
7) ماهنامه طالب حق، حاج محمد جوادی، آبان 1379، رشت.
8) نقل از دكتر نوبخت نماینده مجلس شورای اسلامی.
9) اعراف/142.
زندگانی علمی و پارلمانی آیت الله شهید سید حسن مدرس
چشمهای كه در كویر جوشید
طایفه «حاجی میرعابدین» شاخهای از سادات طباطبایی میباشند كه نسب آنان به سید بهاء الدین حیدر میرسد. همان سید وارستهای كه در مقابل هجوم مغولان به شهر زواره مقاومت نمود و در خانه خویش به شهادت رسید (1).
سید اسماعیل طباطبایی از معاریف این خاندان در منطقه زواره و اردستان به شمار میرفت و با خدیجه طباطبایی كه دختری از طایفه سید سالار زواره بود، ازدواج كرد. ثمره این پیوند پاك كودكی بود كه در سال 1287 ه. ق. (1249 ه. ش) دیده به جهان گشود و اهل خانه را در نشاط و وجد فرو برد. این طفل دوران صباوت را در خانوادهای سپری كرد كه چشمه فضیلت را در كویر جاری ساخته بودند (2). پدر به جنبههای روحی و پرورشی این كودك همت گماشت و كوشید تا او را كه سید حسن نام داشت به صورت انسانی صالح و رها از وابستگیهای دنیایی و امور فناناپذیر پرورش دهد.
گوئی این طفل از همان دوران كودكی به صورت نابغهای شگفت پرورش مییافت و استعدادش را چنان به كار میگرفت كه از هر موقعیت و لحظهای نكتهها میآموخت و اندوختههای خویش را با نگرشهای توام با دقت و عبرت غنی میساخت، چنانكه خود در خاطرهای میگوید: «روزهای كودكی من ساعات و دقایق پر بار و آموزندهای بود بخصوص سفر از كچو [مجاور روستای سرابه كه محل نشو و نمای مدرس بود] ، گذشتن از اردستان، زواره و آبادیهای اصفهان و مشاهده فقر، محرومیت و ذكاوت مردم این نواحی، شوق زندگی را در كالبدم بیدار میكرد، پدر و جدم زندگی زاهدانه و محترمانهای داشتند. آنان قناعت را به حد كمال، ركن زندگی خود قرار داده بودند (3).»
استعداد خارق العاده، اشتیاق و آموزههای پدر موجب گردید تا سید حسن حتی در دوران طفولیت از هر منظرهای نتیجهای عالی بگیرد. او درباره آفتابگردان كه در محیط روستا و مزارع موطن خود دیده بود، چنین برداشتی دارد:
«باید مانند آفتابگردان در تاریكی، دیده را در انتظار طلوع خورشید به افق دوخت و با حركت نور آن حركت كرد. من عاشقی بهتر و پایدارتر از گل آفتابگردان سراغ ندارم. باید همچون این درخت تك ساله چشم به گرمی و حرارت نور دوخت تا پخته و مایه حیات گردید. (4) »
گل وجود مدرس كه رایحه فضیلت را در بر داشت و در پیمانه قرآنی و روایی شكل گرفت و دو باغبان وارسته و اهل بصیرت و معرفت یعنی پدرش و جدش (میر سید عبدالباقی) برتربیتش نظارت داشتند، شكوفا گردید و عطر روح نوازش مشام جان مشتاقان معرفت را نوازش داد (5).
سید حسن كه همراه پدرش در شش سالگی به قمشه مهاجرت كرده بود، تا سن چهارده سالگی معلومات عربی و فارسی را در این شهر نزد استادانی كه در منطقه اشتهار داشتند، فرا گرفت و با دستی تهی از امكانات دنیوی، اما قلبی مشحون از امید و ایمان و نبوغی شگفت و روانی آراسته به اخلاص و اعتماد به نفس برای اقامت در اصفهان و پیگیری تحصیلات راهی این شهر گردید. وی در بهار زندگی و به مدت سیزده سال تمام در این دیار با مجاهدت شبانه روزی به یادگیری معارف دینی و علوم علوی علوی مشغول بود و در این مدت به قول خودش حضور بیش از سی استاد را در علوم گوناگون درك نمود. (6) آیات گرامی آخوند ملا محمد كاشی و جهانگیرخان قشقایی از مربیان وی در عرصه حكمت، فلسفه و عرفان بودند (7). او در محضر آیات عظام سید محمد باقر درچهای، شیخ مرتضی ریزی و برخی دیگر از معاریف اصفهان در فقه و اصول به درجه اجتهاد رسید و بویژه در اصول چنان مهارتی بدست آورد كه تقریرات استاد خود را در این رشته و در سنین جوانی در ده هزار سطر نگاشت (8).
هنگامی كه نهضت تنباكو (سالهای 1309- 1308 ه. ق) صورت گرفت، شهید آیت الله مدرس در سنین بیست یا بیست و دو سالگی به سر میبرد و اگر چه سخت مشغول تحصیل و فراگیری انواع علوم دینی بود، اما اندیشهاش فراتر از قیل و قال مدرسه را نظارهگر بود و فضای اجتماعی - سیاسی را بخوبی میشناخت و به قول خودش با انعقاد قرار داد استعماری «رژی» بین دولت انگلستان و شاه ایران، برای نخستین بار بود كه سیاست را با دسیسهها و فریبهایش میدید و تجربه میكرد، جالب آن است كه مدرس برای امرار معاش و تامین هزینه تحصیلات خویش به مزارع اصفهان میرفت و همراه با مردمان محروم و رنج دیده به كار و تلاش روی زمینهای زراعتی میپرداخت. خودش چنین گفته است:
«در بحبوحه واقعه تنباكو من پنج یا شش سال بود كه در اصفهان به سر میبردم و طلبهای در سطح خارج و غالبا روزهای تعطیل برای تهیه معونه، یك هفته به كار عملگی (كارگری) میرفتم... روزهایی كه به كار كلوخ كوبی میرفتم، با كشاورزان صحبت میكردم؛ اغلب از قرارداد راضی بودند. میگفتند: شركت تنباكو به ما قرض میدهد كه بدهكاریهای اربابها را بدهیم و بعد محصول ما را یكجا میخرد و پول نقد میدهد؟! وقتی برایشان میگفتم: همه چیز را نمیتوان به خاطر پول نقد به فرنگیان داد، به فكر میافتادند... از همان ایام به مطالعه جدی تاریخ اقوام و ملل پرداختم و متوجه شدم كه این بحث در دروس ما چه جای خالی دیرینی دارد و مردمی كه قرارداد، معاهده، پیمان نامه واین دست آویزهای سیاسی را نفهمند چه روزگار سخت مطبخی خواهند داشت. (9) »
مدرس درباره قیام تنباكو میگوید: «واقعه دخانیه، توپی بود كه سحرگاه، مردم تیزهوش خفته را بیدار كرد و به طور طبیعی از زلزله شدیدی كه متعاقب آن بایستی به وقوع بپیوندد، با خبرشان نمود. عامه مردم خطر را احساس نمودند و چون به علمای مذهبشان اعتقاد داشتند، همراه آنان به حركت درآمدند. اگر محرك و متحرك با تكیه به هم و عقیده به هم، عالمانه به نفع جامعه، فعالیتی را شروع كنند، خداوند حمایت از آنان را تقبل نموده است. (10) »
مدرس پس از به پایان رسانیدن تحصیلات در اصفهان، به عتبات عالیات عراق رفت و نخست در سامرا به محضر میرزای شیرازی - رهبر قیام تنباكو - رسید و از خرمن معارف او خوشههایی زرین برچید. میرزای شیرازی كه متوجه خلاقیت و توان فوق العاده فكری و درك عالی مدرس گردید، درباره این شاگردش گفت: «این اولاد رسول الله صلی الله علیه و آله، پاكدامنی اجدادش را داراست و در هوش و فراست و آگاهی، من را به شگفتی وا میدارد. (11) »
مدرس پس از یك سال اقامت در سامرا به نجف رفت و در مدرسه منسوب به صدر این شهر سكونت اختیار كرد و با عارف مشهور، حاج شیخ حسنعلی اصفهانی، معروف به «نخودكی» هم حجره گردید. و از حوزه درسی آیات عظام آخوند خراسانی، سید محمد كاظم یزدی، سید محمد فشاركی طباطبایی، شریعت اصفهانی، حاج میرزا حسین خلیلی بهرهها برد و مدت اقامتش در عراق، هفت سال به طول كشید. ایام مزبور با نهضت مشروطه و مبارزه مردم ایران با استبداد مقارن بود كه شهید مدرس این حوادث را در نظر داشت و با دقت و نگرشی ژرف، وقایع این قیام مردمی را كه به رهبری عالمان شیعه صورت گرفت مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.
مدرس در نجف از چهرههای معروف علمی حوزه این دیار به شمار میرفت و با وجود آنكه مجتهدی جامع الشرایط، صاحب فتوا و لایق مرجعیت تقلید بود، حاضر نگردید رساله عملیه جهت استفاده عموم انتشار دهد. از سوی علمای عراق مرجعیت وی مورد تایید قرار گرفت و مرجعیت و رهبری شیعیان هند به وی پیشنهاد گردید كه نپذیرفت و با سری پرشور عازم ایران گردید، این زمان كه سال 1318 ه. ق. بود مدرس سی و یك سال داشت (12).
مدرس در نجف نیز غنای قناعت را پی گرفت و برای تامین احتیاجات زندگی و هزینه تحصیل كار میكرد. خودش گفته است: «در نجف روزهای جمعه كار میكردم و در آمد آن را نان میخریدم و تكههای نان خشك را روی صفحه كتابم میگذاشتم و ضمن مطالعه میخوردم. تهیه غذا آسان بود و گستردن و جمع كردن سفره و مخلفات آن را نداشت. خود را از همه بستگیها آزاد كردم. (13) »
در بدو ورود مدرس به وطن، نخست به دیدار اقوام و بستگان در قمشه رفت و پس از آن در اصفهان سكونت اختیار نمود و صبحها در مدرسه «جده كوچك» (شهید مدرس كنونی) درس اصول فقه و فقه و عصرها در مدرسه «جده بزرگ» درس منطق و شرح منظومه میگفت. روزهای پنج شنبه نیز با استناد به نهج البلاغه، اخلاق تدریس میكرد. مهارت و تسلط آن شهید در طرح مباحث به هنگام تدریس، در حدی بود كه به «مدرس» مشهور گشت (14).
آذرخشی در ظلمت استبداد و استعمار
به موجب فصل دوم از متمم قانون اساسی، رسما مقرر شده بود كه برای نظارت بر عدم مغایرت قوانین مصوبه مجلس با موازین شرع، پنج مجتهد عادل و آگاه به مقتضیات عصر به عنوان وكیل در مجلس حضور یابند. علمای ایران و نجف تصمیم میگیرند از میان مجتهدان معروف پنج نفر را برای این منظور گزینش نمایند كه یكی از آنان شهید مدرس بود. بدین گونه، اسباب مهاجرت مدرس به تهران فراهم گشت و گرچه آن فقیه والامقام تا قبل از آمدن به مركز حكومت، موقعیت اجتماعی سیاسی بالایی داشت، اما مهمترین حادثه دوران حیاتش، حضور او به عنوان مجتهد طراز اول در مجلس شورای ملی است. افتتاح مجلس دوم مشروطه در حقیقت، گشایش میدان مبارزه پارلمانی و سیاسی مدرس به شمار میرفت. این شخصیت دانشور وقتی قدم به ساحت مجلس نهاد همه تصور كردند، فردی معمولی است و برایشان باور نكردنی بود كه سیدی لاغر اندام با این عصای چوبی و لباس كرباس بزودی تمام عوامل را در اختیار گرفته و عظمت و تواناییهای فكری و علمی خود را در راه صیانت از ارزشهای دینی، آرمانهای انسانی و آزادی راستین بروز خواهد داد (15).
گرچه اولین جلسه رسمی دوره دوم مجلس، روز سه شنبه، دوم ذیقعده سال 1328 ه. ق. با حضور 62 نفر از نمایندگان تشكیل شد، اما شهید مدرس پس از 194 جلسه، در تاریخ 28 ذیحجة الحرام سال 1328 ه. ق. در مجلس حضور یافت و نخستین بار كه به ایراد نطق پرداخت، روز شنبه، 19 محرم الحرام سال 1329 ه. ق. در جلسه دویستم مجلس بود كه با این جمله آغاز شد: «عاقل تا بصیرت پیدا نكند، سخن نمیگوید. (16) »
تا چند ماه مدرس با نظری دقیق به مطالعه وضع عمومی و سكوت گذرانید و برخی نمایندگان كه نقشههای منفی را طراحی میكردند، فكر كردند این مجتهد كم حرف و آرام برایشان خطری ندارد، اما مدرس پس از چند ماه سكوت را شكست و موضع خود را در مقابل مسایل سیاسی - اجتماعی نشان داد و چون در استدلال و بحث كسی حریف او نمیشد، در مدت كوتاهی اقتدار معنوی و سیاسی خود را به دست آورد و شخصیت بارز خود را با شجاعت ذاتی به ظهور رسانید.
مورگان شوستر برای نظم بخشیدن به امور مالی ایران با تصویت مجلس در ایران مشغول كار شد، وی كارنامه خوبی از خود نشان داد و حتی در پی ضبط اموال برادر شاه مخلوع یعنی شعاع السلطنه بر آمد، روسها با این بهانه مخالفت خود را با حضور وی اعلام كردند و از ایرانیها خواستند نامبرده را از این سرزمین بیرون كنند و چون روسیه در این باب جوابی نشنید، اولتیماتومی چهل و هشت ساعته به ایران داد. دولت وقت از مجلس برای عملی ساختن تقاضای روسها، درخواست اختیار نمود كه با مخالفت و مقاومت شهید مدرس و شهید خیابانی مواجه شدند (17). فریاد این دو روحانی به مجلس جان داد و تمامی نمایندگان جز یازده نفر با اولتیماتوم روسها مخالفت كردند و قرار شد كمیسیونی منتخب از نمایندگان تشكیل شود كه متاسفانه آنان به گونهای برگزیده شدند كه اكثرشان حامی روس و انگلیس بودند. ناصر الملك وقتی این وضع را مشاهده كرد، در روز سوم دی ماه سال 1290 ه. ش. (سوم محرم سال 1330 ه. ق). دستور انحلال مجلس را صادر نموده و اولتیماتوم را پذیرفت و شوستر ایران را ترك نمود (18).
در ایام تعطیلی مجلس، تمام وقت مدرس با تدریس در مدرسه سپهسالار سپری شد. در شعبان سال 1329 ه. ق. اصول تشكیلات عدلیه و محاضر شرعیه و صلحیه را كه توسط مقامات قضایی تهیه شده بود، پس از ملاحظه و تطبیق با شرع، تایید كرد و این برنامه از كارنامه درخشان شهید مدرس در مجلس دوم حكایت دارد (19). در همین دوره دوم عضو كمیسیون برنامه و بودجه شد و دقت زیادی روی مسایل مالی داشت. او عقیدهاش بر این بود كه استقراض از خارجی، كار درستی نیست و كشور باید خود را بدون دست دراز كردن به سوی اجانب، تامین كند. هر گونه انعقاد قرارداد با خارجیها را بدون بررسی و تصویب مجلس، غیرقانونی میدانست. به نمایندگان توصیه مینمود، عایدات و درآمدها را زیاد كنید و از بالا رفتن هزینهها احتراز نمائید (20). او در این دوره به عنوان مجتهد طراز اول در فرصتهای مقتضی، جامعه و نمایندگان را به پرهیز از تفرقه و دسته بندیهای جناحی و باندبازی فراخواند و نخبگان و خواص را به سوی یك وحدت اصولی دعوت كرد (21).
شجاعت معنوی
در زمان ریاست وزرائی علاء السلطنه كه ایران مجلس شورای ملی نداشت، دولت تصمیم گرفت كه انتخابات مجلس سوم را برای مدت سه ماه به تعویق بیاندازد. برای رسیدن به این منظور از میان برخی نمایندگان دوره اول و دوم و عدهای از رجال مورد تایید خود «مجلس مشاوره عالی» تشكیل داد و بدین گونه اجازه تعویق انتخابات را بدست آورد. در این جلسه مدرس با این برنامه ولت به مخالفت برخاست و گفت: مجلس شورای ملی تعطیل نمیشود و این مجلس مشاوره عالی هم نمیتواند تصمیم دولت را جایز بشمارد. باید هرچه زودتر انتخابات شروع گردد و زمام امور كشور به دست مجلس سوم سپرده شود. بدین ترتیب مجلس مشاوره عالی بدون اخذ نتیجهای به هم خورد ولی دولت، مستبدانه انتخابات را تا صفر سال 1331 ه. ق. به تعویق انداخت. با این وجود، شجاعت مدرس در مقابل برنامههای غلط دولت، زبان به زبان گشت و همه بر استواری او در دفاع از حقوق انسانها آفرین گفتند و چنان نامش بر سر زبانها افتاد كه مردم تهران تصمیم گرفتند وی را برای نمایندگی دوره سوم انتخاب كنند (22).
در زمان تشكیل مجلس سوم جنگ جهانی اول آغاز گردید و آتش آن به سوی ایران شعله كشید، با وجود آن كه دولت وقت بی طرفی ایران را اعلام كرد، متفقین در سال 1334 ه. ق. آن را نادیده انگاشته و این كشور را مورد تهدید قرار دادند و هر لحظه بیم آن میرفت كه با تسخیر مركز حكومت، استقلال ایران از بین برود. رای شهید مدرس بر این بود كه چون فاتح این نبرد جهانی مشخص نمیباشد، باید با تدبیری دقیق وضع ایران را در صورت پیروزی یكی از طرفین متخاصم روشن نمود و در عمل راه را بر پیشروی قوای بیگانه در خاك ایران بست. برنامه مدرس و یارانش آن بود كه دو دولت تشكیل شود: یكی مركزی كه بر حسب ظاهر هر یك از طرفین كه خود را حامی آن میداند روی كار میآید و دیگری دولت مهاجرت. این رای، صواب به نظر آمد و نخست جمعی متشكل از بیست و هفت نفر از وكلای مجلس و تعدادی از علما و رجال سیاسی، همراه با گروهی از مردم تهران به سوی قم عزیمت كردند و در این شهر برای مقابله با تجاوز روسها كمیته دفاع ملی تشكیل دادند، قوای روس در رباط كریم شهریار با نیروهای مسلح مهاجرین درگیر شدند كه در این نبرد روسها پیروز شدند و قم به اشغال آنان درآمد. اعضای كمیته از قم راهی غرب كشور شدند و چون این ناحیه نیز مورد یورش روسها قرار گرفت، مدرس و همراهان به قلمرو دولت عثمانی واقع در تركیه كنونی وارد شدند. مدرس از آغاز ورود به استانبول (بندری در تركیه) و مشاهده استقبال خوب سربازان ترك از رجال ایرانی، فهمید كه دولت عثمانی در پی آن است كه در این جنگ از تواناییهای ایران به نفع خود استفاده كند (23). به همین دلیل مدرس در ملاقات با پادشاه عثمانی خاطر نشان ساخت: «اصولا ما روحانیون در زمان حكومت استبداد ایران، آزاد بودیم و من نیز پس از استبداد در حكومت مشروطه هم به دلیل آن كه نماینده مجلس بودم، در تمام مراحل آزاد صحبت میكردم؛ از این رو، در اینجا هم آزادانه اظهار نظر میكنم. مقصود از مهاجرت ما ایرانیان به این كشور آن است كه اولا دولت عثمانی صحبت الحاق بخشی از خاك آذربایجان را به قلمرو خودش متوقف نماید. ثانیا در موضوع صمیمیت بین برادران مسلمان ایرانی و ترك مذاكراتی به عمل آوریم. (24) »
در ملاقات رسمی كه مدرس با پرنس سعید حلیم پاشا، صدر اعظم وقت، و طلعت پاشا، وزیر كشور عثمانی و دیگر وزرا داشت، با آنكه جایگاه مذاكره مبلمان بود، مدرس بر روی زمین نشست كه تمام وزرا به احترام وی صندلیها را ترك گفتند و بر روی زمین نشستند. بعد از انجام تعارفات معمولی، صدر اعظم دستور داد تا چای عجمی برای میهمان بیاورند؛ چون این عبارت بوی تحقیر نسبت به ایرانیان را میداد، مدرس با شهامت و اعتماد به نفس شگفتی گفت: «بگویید به جای كلمه عجم لفظ ایرانی استعمال نمایند؛ زیرا، ماده لغوی كلمه عجم از عجمه میباشد و اشتقاق آن به كلمات مختلفه، حاكی از تحقیرنژاد غیر عرب حتی ملت ترك و ایرانی است و ما ایرانیان كه دارای نوابغ و مشاهیری بوده ایم كه به زبان و تمدن عرب و اسلام خدمتهای شایان كرده اند، سزاوار نیست كه تحقیر شویم. (25) »
اعضای كابینه موقت از راه دیار بكر و سلیمانیه به سنندج آمدند و پس از چند روز توقف در این شهر به تهران بازگشتند. مدرس در حالی كه لباس رزم پوشیده، تفنگ و قطار فشنگی بر دوش داشت، به در خانه رسید، در این هنگام همسر و یكی از فرزندانش دار فانی را وداع گفته بودند و دیگر فرزندانش با سختیهای زیادی روبرو بودند.
در این ایام، كابینه صمصام السلطنه با ضعف تمام روی كار بود، در حالی كه مردم از ستم، قحطی و گرسنگی رنج میبردند. شهید مدرس كه نمیتوانست این آشفتگیهای سیاسی - اجتماعی ناشی از ناتوانی دولت مزبور را تحمل كند، به همراه گروهی از علما در شوال سال 1336 ه. ق. علیه كابینه صمصام به مخالفت برخاست. این عده برای عملی نمودن خواسته بر حق خود، در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی تحصن اختیار نمودند. احمد شاه با مشاهده این وضع صمصام السلطنه را بر كنار نمود و برای انتقال علما به تهران كالسكه سلطنتی را به حرم حضرت عبدالعظیم فرستاد و آنها را با احترام و عزت فراوان به تهران مراجعت داد. در 29 شوال سال 1336 ه. ق. كابینه وثوق الدوله روی كار آمد.
استواری در برابر سلطه اجانب
با توجه به این كه رقیب انگلیس، یعنی روسیه دچار آشوب و جنگ داخلی شد و برای مدتی هرچند موقت نتوانست در امور سیاسی ایران مداخلاتی داشته باشد، راه برای استعمارگری افزونتر انگلیسها هموار گردید. آنها در صدد برآمدند تا با استفاده از موقعیت پیش آمده، نفوذ خود را در ایران محكم نموده و این كشور را به صورت منطقهای نیمه مستعمره درآورند. بدین منظور در 12 ذیقعده سال 1337 ه. ق. (نهم اوت 1919 م). سر پرسی كاكس انگلیسی (وزیر مختار دولت بریتانیا) با وثوق الدوله (نخست وزیر وقت ایران) قراردادی منعقد ساخت. قرارداد مذكور در هفت ماده و یك ضمیمه تنظیم گردید.
شهید مدرس كه به دقت و با هوشیاری و ظرافت تمام، مراقب اوضاع بود، این قرارداد ننگین را به منزله تحكیم مواضع ابرقدرتها و مضاعف گشتن رنج و محرومیت ملت ایران تلقی نمود. از این جهت به محض انتشار خبر انعقاد قرارداد، شهید مدرس مانند كسی كه سالها نیروی خود را ذخیره نموده و انتظار مقابله با دشمن را داشته باشد، با شور و هیجان وافری از سنگر مجلس، در میدان ستیز با استعمار پای نهاد و چنان تحركی در مردم ایجاد كرد كه لغو قرارداد و سقوط كابینه وثوق الدوله را به دنبال داشت.
مدرس در جلسه پنجم، یكشنبه 25 ذیقعده سال 1339 ه. ق. در این باره گفته است: «13 ذیقعده سال 1337 ه. ق. یك روز نحسی از برای ایران بود و یك قرارداد منحوسی بدون اطلاع احدی منتشر شد. مردم كمال غفلت را داشتند كه این قرارداد منحوس چیست، الا افراد نادری كه از جمله بنده بودم كه در همان ساعت كه قرارداد انتشار یافت با آن مخالف شدم تا امروز، بالاخره توفیق به ملت ایران داد، قرارداد منحوس یك سیاست مضر به دیانت اسلام میباشد. كابینه وثوق الدوله، خواست ایران را رنگ بدهد، اظهار تمایل به دولت انگلیس كرد. ملت برضد او قیام نمود. هر كس تمایل به سیاست (بیگانه) نماید ما با او موافقت نخواهیم نمود. (26) »
از تلگراف «كاكس» به «لرد كرزن» بر میآید كه از عوامل مهم مخالف این قرارداد شهید مدرس بود (27). سرانجام قرارداد وثوق الدوله كه ایران را در تمامی ابعاد اقتصادی، سیاسی و فرهنگی تحت سلطه مستشاران انگلیس قرار میداد با مقاومت وحانیت شیعه و در راس آنها شهید مدرس، شكست خورد. حیله گران انگلیسی كه قدرت مبارزه و میزان نفوذ روحانیت متعهد و آگاه را در عرصههای سیاسی - اجتماعی به طور عینی مشاهده كردند، این طبقه مقاوم و مبارز را سد راه منافع خویش تلقی كردند و از این جهت تصمیم گرفتند نظامی را سامان دهند كه برای مبارزه با ارزشهای دینی و اسوههای مقاومت به كار گرفته شود و منافع بیگانگان را حفظ نماید؛ از این رو، به فكر افتادند كه روح قرارداد وثوق الدوله را در كالبد دیگری بدمند و با زمینه سازی برای سقوط كابینه مشیرالدوله و استعفای كابینه سپهدار، سید ضیاء الدین طباطبایی، مدیر روزنامه رعد، كه به انگلستان تمایل داشت، از سوی بریتانیا برای كودتای ننگین سوم اسفند 1299 ه. ش. انتخاب شد.
در همین زمان نابغه وارسته و عالم عامل، شهید مدرس، دریافت كه نقشه مزبور ساخته و پرداخته انگلستان است و پس از چهل سال كه اسناد وزارت خارجه انگلستان انتشار یافت، نظر مدرس به اثبات رسید.
با فرار هیات دولت و پناهندگی سپهدار به سفارت انگلیس عوامل كودتا كه در میان آنها رضاخان، نقش مهمی را برای اجرای این برنامه عهده دار بود، حكومت نظامی اعلام كردند و سیدضیاء پس از سه روز با فشار دولت انگلیس فرمان نخست وزیری را از احمد شاه قاجار دریافت كرد. سید ضیاء پس از گرفتن حكم مزبور كابینه سیاه را تشكیل داد و در پی آن وضعی را برای ایران پدید آورد كه اهداف انگلستان را تامین میكرد و نفوذ این كشور را در ایران مستحكم مینمود. او گروهی از افراد سرشناس و از جمله شهید مدرس را دستگیر نمود و روانه زندان ساخت. مدرس در سخنانی بطور قطع اعلام كرد كه این كابینه عمر كوتاهی دارد، پیش بینی او به حقیقت پیوست و سیدضیاء تنها توانست 93 روز دوام بیاورد و مدرس و سایر زندانیان آزاد شدند (28).
در بهار سال 1300 ه. ش. برای انگلستان مسلم گردید كه یكی از دو عامل كودتا (رضاخان و سیدضیاء) باید كنار بروند و رضاخان را بر دیگری ترجیح دادند. سرانجام قدرت در دست رضاخان قرار گرفت و فرمان شاه در عزل سید ضیاء صادر شد. گروهی قزاق به خانهاش رفتند، او را مسلحانه بدرقه كرده و از ایران تبعید نمودند (29).
دوران آشفتگی
سرانجام، پس از شش سال فترت، مجلس چهارم، در 15 شوال 1339 ه. ق. با حضور 65 نفر نماینده با نطق احمد شاه قاجار افتتاح گردید. شهید مدرس در این دوره با 48 رای به نیابت اول مجلس انتخاب شد و در همین جلسه به دلیل نبودن رئیس (مؤتمن الملك) ریاست مجلس را شهید مدرس عهده دار گردید (30). یك روز قبل از افتتاح مجلس چهارم بیانیهای تحت عنوان «بیان حقیقت» با امضای مدرس و گروه دیگری از نمایندگان در مخالفت با وقایع دوران كابینه سیاه سیدضیاء و اعلام الغای قرارداد 1919 م. انتشار یافت (31). در آغاز این دوره مدرس با تصویب اعتبارنامه وكلای موافق قرارداد وثوق الدوله مخالفت كرد و با توانایی و نفوذی كه داشت، اجازه نداد اعتبارنامه اكثر آنان به تصویب برسد. همچنین در این دوره دولت قوام السلطنه از مجلس رای اعتماد گرفت كه در عرض هشت ماه سه بار تغییر كرد (32).
از حوادث اسف بار این دوره، طغیان رضاخان در مقام وزارت جنگ بود. از آنجا كه این فرد خودخواه و قدرت طلب با حمایت برخی از روزنامه نگاران، از جمله علی دشتی در صدد بر آمد تا با ظاهری دلسوز و به عنوان افسری شجاع [؟!] راه را برای نفوذ استعمار هموار كند و به سوی مقاصدی باطل و بر هم زننده امنیت ایران گام بردارد، از دوره چهارم مجلس، مبارزات پارلمانی شهید مدرس شكل دیگری به خود گرفت و بدون این كه از تشكیلات نظامی و تهدیدهای رضاخان بیمی به دل راه دهد، با قدرت معنوی و استقامت فوق العاده، ستیز با این چهره منفور را در صدر برنامههای خود قرار داد و در جلسه 148، پنج شنبه 12 مهر 1301 ه. ش. (13 صفر 1341 ه. ق). نطقی علیه رضاخان ایراد نمود كه در بخشی از آن آمده بود: «امنیت... به دست كسی است كه اغلب ماها از او خوشوقت نیستیم... ما كه از رضاخان ترسی نداریم. باید بدون ترس و بی پرده سخن گفت. ما كه قدرت داریم سلطنت را تغییر بدهیم، قدرت داریم رئیس الوزرا را عزل كنیم، رضاخان را هم تغییر میدهیم. كاری ندارد... (33) »
مجلس دوره چهارم، در دریای كشمكشهای لفظی غرق و از لحاظ اتخاذ یك مشی روشن در خصوص مسایل سیاسی - اقتصادی ناتوان ماند. تلاشهای شهید مدرس و عدهای از همفكران او هم نتوانست بین افكار نمایندگان تجانس و اتحاد ایجاد كند. از عوارض منفی این تفرق و تحزب كه بر جو مجلس حاكم بود، رشد سرطانی سردار سپه میباشد. نزاع بین نمایندگان، آن چنان قدرت خطرناكی به رضاخان داد كه مجلس پنجم هم نتوانست از نقشههای مخرب وی جلوگیری كند و احمد شاه بر خلاف میل درونی منصب ریاست وزرایی را به او واگذار كرد (34).
جنجال جمهوری
انتخابات دوره پنجم مجلس شورا در جوی آشفته و اوضاعی ناگوار آغاز گردید. در چنین اوضاعی، عدهای از وكلای تهران و برخی شهرها انتخاب شدند و چون رضاخان مشاهده كرد اوضاع به نفع او پیش نمیرود، كوشید در شهرستانها به مداخله و اعمال نفوذ در امر انتخابات بپردازد تا در مجلس طرفدارانی برای خود تدارك ببیند. با این همه، گروهی انسان متعهد و دلسوز كه مدرس در میان آنان چون مشعلی میدرخشید به این دوره راه یافتند و دوره پنجم مجلس، در روز 22 بهمن 1301 ه. ش. با نطق محمد حسن میرزا - ولیعهد - رسما افتتاح شد.
مشیر الدوله كه ریاست كابینه را عهده دار بود، به دلیل تهدیدهای رضاخان با وجود اصرار مدرس استعفا كرد و این مقام حساس را در برابر جاه طلبی چون سردار سپه خالی گذاشت. سرانجام با وجود مخالفت شدید شهید مدرس و تردید شاه، فرمان ریاست وزرا در سوم آبان 1302 ه. ش. به نام سردار سپه صادر گشت.
رضاخان در این شرایط جدید به آزار مخالفان پرداخت و وابستگان و حامیان خویش را در راس امور قرار داد و در صدد آن برآمد كه به تقلید از «مصطفی كمال آتاتورك» نظام جمهوری دروغینی را بر ایران حاكم كند. شهید مدرس و متفكرانی چون ملك الشعرای بهار، حائری زاده و سید حسن زعیم در مقابل سردار سپه و افكار باطلش به مقاومت برخاستند. مدرس و یارانش كوشیدند تا از تصویب اعتبارنامههای عدهای نماینده كه به دستور رضاخان انتخاب شده یا با او تبانی داشتند، ممانعت به عمل آورند تا شاید بتوانند از این رهگذر عدهای از عناصر ناپاك را از مجلس خارج كنند.
از آنجا كه مساله جمهوریت بنا به تصمیم انگلستان برای تمركز قدرت در ایران طراحی شده بود، در جلسه هفتم دوره پنجم، این موضوع با عجله عنوان گردید. شتابزدگی اصحاب جمهوری چنان بود كه اجازه ندادند اعتبارنامههای تمامی نمایندگان به تصویب برسد. در این حال فراكسیون اقلیت مجلس به رهبری مدرس با ریاست جمهوری رضاخان مخالفت كرد.
سید محمد تدین كه از حامیان جدی رضاخان بود، كوشید تا نمایندگان طرفدار خود را هنگام سخنرانی مدرس از جلسه خارج كند ولی بیانات پر جاذبه، باصلابت و منطقی مدرس همه را تحت تاثیر قرار میداد، این وضع تدین را چنان عصبانی كرد كه در پی درگیری لفظی با مدرس همراه با عدهای از فراكسیون تجدد (كه رهبری آنان را او عهده دار بود) جلسه را ترك كردند. در خارج جلسه بحث و جدال لفظی ادامه یافت و مدرس در اتاق تنفس بیانات خود را پی گرفت. در این میان دكتر حسین بهرامی معروف به احیاء السلطنه پس از مشاجرهای لفظی به تحریك سید محمد تدین بر گونه سید حسن مدرس سیلی نواخت. این حركت توام با اهانت همچون كبریتی كه به انبار باروت برسد در افكار و احساسات مردم، انفجاری عظیم پدید آورد. بازارها بسته شد و طبقات گوناگون ساكنین تهران به همراه علما و روحانیان در مساجد و سایر اجتماعات به تظاهرات اعتراض آمیزی روی آوردند، سرانجام در شكل یك راهپیمایی بزرگ به سوی مجلس شورای ملی راه افتادند. دولت كوشید از این حركت جلوگیری كند تا آن كه مؤتمن الملك - ریاست مجلس - جلسه آشتی ترتیب داد و نمایندگان بازار تهران و اصناف به مجلس دعوت شدند. به رغم این برنامه، هر روز بر مخالفین جمهوری افزوده میشد و در روز دوم فروردین 1303 ه. ش. مردم تهران از محلات گوناگون به سوی مجلس حركت كردند و با فریادهای «مرده باد جمهوری، زنده باد مدرس. ما دین نبی میخواهیم، جمهوری نمیخواهیم» وارد حیاط مجلس شدند.
رضاخان و یارانش نیز به مجلس آمدند، ولی مردم نفرت و انزجار از او را علنی ساختند و مانع ورود او به داخل مجلس شدند، او و سربازانش افراد خشمگین را مورد ضرب و شتم قرار دادند. چون شرایط به ضرر رضاخان پیش رفت و این وضع بر نفرت مردم میافزود، طرفداران رضاخان با درماندگی وی را از مجلس بیرون بردند. مدرس با آرامش كامل به میان مردم آمد و از آگاهی و هوشیاری مردم تهران تشكر نمود.
بدین گونه، جمهوری رضاخانی با شكست مواجه گردید (35). البته افراد مبارز همچنان در توقیف و تبعید بودند و فشارهای زیادی به یاران مدرس وارد آمد و از هر طرف عرصه بر آن شهید و حامیانش تنگتر میگردید، تا جایی كه حتی در مجلس هم به او اجازه نمیدادند حقایق را بگوید و از جنایات رضاخان و نقشههای اجانب پرده بردارد. به همین دلیل، در روز هفتم مرداد 1303 ه. ش. مدرس پشت تریبون مجلس قرار گرفت و با مقدمهای ماهرانه استیضاح رضاخان را مطرح كرد، اما شرایط به گونهای شد كه مقرر گردید، تكلیف استیضاح به وقت دیگری موكول شود. به رغم مخالفت مدرس، عدهای از نمایندگان رضاخان را به حكومت رسانیدند و طولی نكشید كه مجلس مؤسسان كه با اعمال نفوذ و سرنیزه وی انتخاب شده بودند او را به عنوان اعلیحضرت رضاشاه كبیر بر سرنوشت امت مسلمان ایران حاكم نمودند و یك ساعت و نیم بعد از ظهر روز نهم آبان 1304 ه. ش. سقوط قاجاریه با شلیك چندین توپ اعلام شد و در 25 آذر 1304 ه. ش. رضاخان به مجلس آمد و در خطابهای خود را رسما شاه ایران خواند و در روز چهارم اردیبهشت سال 1305 ه. ش. در كاخ گلستان رسما تاجگذاری كرد (36).
از ترور نافرجام تا شهد شهادت
دوران انتخابات دوره ششم مجلس شورای ملی فرا رسید. رضاخان كه مقام سلطنت را به دست آورده بود، میكوشید تا از تمام نقاط كشور حامیان خود را برای مجلس آینده، تعیین كند. مردم تهران به رغم تبلیغات مسموم و فشارهای عوامل رضاشاه موفق شدند، افرادی چون شهید مدرس و ملك الشعرای بهار و برخی از افراد صالح دیگر را برای این دوره برگزینند. در جلسه اول دوره ششم مجلس كه روز نوزدهم تیرماه 1305 ه. ش. تشكیل شد، مدرس ریاست سنی مجلس را بر عهده داشت. او پس از شروع كار مجلس به اعتراض نسبت به دخالت رضاخان و هوادارانش در انتخابات پرداخت و با اعتبارنامه وكیلهای سفارشی مخالفت كرد و گفت: «در این انتخابات هم حكومت، نظامی بوده و هم انتخاب كننده نظامی بوده است» وقتی عوامل حكومتی مشاهده كردند، فریاد حق طلبی مدرس خاموش شدنی نیست، تصمیم گرفتند فریاد آن وارسته مرد را با ترور، در حلقوم پاكش خاموش سازند. از این جهت، در روز هفتم آبان 1305 ه. ش. هنگامی كه آن شهید، طبق معمول به سوی مدرسه سپهسالار برای تدریس میرفت، وی را هدف گلوله قرار دادند. تیرها بدن مدرس را از ناحیه كتف و بازو به شدت مجروح نمود، اما او از خطر مرگ رهایی یافت و برای معالجه مدت 64 روز در بیمارستان بستری بود (37).
با به پایان رسیدن دوره ششم در 22 مرداد 1307 ه. ش. ، انتخابات دوران هفتم مجلس فرا رسید. رضاخان تصمیم گرفت به هر طریق ممكن از راه یافتن مدرس و همفكرانش به مجلس جلوگیری كند. این انتخابات كاملا فرمایشی بود و همزمان با برگزاری آن اغلب یاران مدرس در زندانها و تبعیدگاههای خوفناك به سر میبردند. در تهران به رغم فعالیت مردم این دیار برای انتخاب شهید مدرس، عوامل رضاخان وقاحت را به حدی رسانیدند كه اجازه ندادند حتی یك رای به نام مدرس از صندوقها بیرون بیاید. مدرس علاوه بر محروم شدن از راه یافتن به مجلس، گرفتار سختترین شرایط زندگی گشت، تا آنكه در روز دوشنبه 16 مهر 1307 ه. ش. توسط عوامل شهربانی تهران، منزلش محاصره گردید و آن شهید دستگیر و به قلعه خواف در خراسان تبعید گشت كه به مدت نه سال در این قلعه مخوف زندانی بود. سرانجام غروب 27 رمضان سال 1356 ه. ق. مطابق با دهم آذر 1316 ه. ش. سه جانی خبیث به نامهای جهان سوزی، خلج و مستوفیان، آیت الله سید حسن مدرس را كه از خواف به كاشمر انتقال یافته بود، در این شهر به شهادت رسانیدند كه اكنون آرامگاهش زیارتگاه مردمان مشتاق حق و حقیقت میباشد (38).
- پاورقــــــــــــــــــــی
1) نك: مقاله خواجه نصیر و مردم زواره، محیط طباطبایی، مجله یغما، سال 1335 ه. ش.
2) طفولیت مدرس، سید محمد محیط طباطبایی، مجله محیط، شماره دوم، سال اول.
3) فصلنامه یاد، سال پنجم، شماره 20، پاییز 1369، ص 21.
4) مشك مشام معنی، قسمت اول، مجله پیام زن، سال هفتم، شماره 81، ص 36.
5) نك: اعیان الشیعه، سید محسن امین، ج 5، ص 21.
6) همان.
7) مدرس مجاهدی شكست ناپذیر، عبدالعلی باقی، ص 161- 160.
8) مجله مجلس و پژوهش، شماره 7، ص 193.
9) سده تحریم تنباكو، به اهتمام موسی نجفی، رسول جعفریان، مقاله دكتر علی مدرسی، ص 135.
10) همان، ص 139.
11) دیدار با ابرار، ج 67 (شهید مدرس، ماه مجلس) ، از نگارنده، ص 201.
12) مدرس، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی، ج دوم، ص 309؛ مدرس مجاهدی شكست ناپذیر، ص 26.
13) مجله مجلس و پژوهش، همان، ص 195.
14) شهید مدرس ماه مجلس، از نگارنده، ص 37- 36.
15) مرد روزگاران، دكتر علی مدرسی، ص 62.
16) همان، ص 63.
17) تاریخ هیجده ساله آذربایجان، كسروی، ص 488.
18) دو مبارز مشروطه، رحیم رئیس نیا - عبدالحسین ناهید، ص 207- 206.
19) آراء و اندیشهها و فلسفه سیاسی مدرس، محمد تركمان، ص 19.
20) مدرس تاریخ و سیاست، گروهی از نویسندگان، ص 25- 24.
21) نك: مدرس در پنج دوره تقنینیه، محمد تركمان، ج اول، ص 10- 8.
22) شهید مدرس ماه مجلس، ص 102.
23) مرد روزگاران، ص 69- 68.
24) مدرس قهرمان آزادی، حسین مكی، ج اول، ص 141- 140.
25) همان، ص 142.
26) مدرس در پنج دوره تقنینیه، ج اول، ص 195- 194.
27) مدرس، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی، ج اول، مقدمه.
28) سالنامه دینا، سال 1324 ه. ش. ، ص 110؛ مدرس در پنج دوره تقنینیه، ج اول، ص 198.
29) تاریخ سیاسی معاصر ایران، دكتر سید جلال الدین مدنی، ج اول، ص 100.
30) گزیدهای از مجموعه اسناد عبدالحسین میرزافرمانفرما، به كوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، ج سوم، ص 187.
31) همان، ص 885- 884.
32) از سید ضیاء تا بختیار، مسعود بهنود، ص 36.
33) مدرس در پنج دوره تقنینیه، ج اول، ص 328- 327.
34) شهید مدرس ماه مجلس، از نگارنده، ص 142- 141.
35) مدرس، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی، بخش خاطرات، ص 224.
36) مدرس قهرمان آزادی، حسین مكی، ج دوم، ص 520- 539.
37) بازیگران عصر طلایی، ابراهیم خواجه نوری، ص 160.
38) نك: مرد روزگاران، ص 335- 334.
خاطراتی از زندگی علامه شهید قاضی طباطبایی (ره)
اشاره
عالمان متعهد و وظیفه شناس در طول تاریخ بر اساس مقتضیات و زمینههای موجود در عصر خویش، مسؤولیت سنگین الهی و اجتماعی خود را به انجام میرسانند. آنان برای رهبری فكری جامعه اسلامی از هیچ كوششی دریغ نكرده و با روحیهای سرشار از ایمان و عشق، به متحول كردن افكار مردم و سوق دادن آنان به سوی اهداف و ارزشهای الهی میپردازند و به این وسیله از مرزهای عقیدتی و ایمانی مردم پاسداری كرده و از هجوم لشكر شیطان و خناسان وسوسه گر مراقبت مینمایند.
امام صادق علیه السلام میفرماید: «علماء شیعتنا مرابطون، (1) ؛ علمای شیعه ما مرزبان هستند.» آنان مراقب هجوم لشكر شیطان بر مرزهای ایمانند و آنان را از تسلط بر مستضعفان اعتقادی و فكری باز میدارند.ای شیعیان ما! بدانید كه اگر كسی از شما در كمین چنان اهریمن صفتان بنشیند [و از مرزهای اسلام و معنویت پاسداری كند] كوششهای علمی او هزار هزار مرتبه از جهاد با [كفار] روم و ترك و خزر پرارزشتر و گرانقیمتتر است، چرا كه اینان از عقاید و [انسانیت و معنویت] پیروان ما دفاع میكنند و آنان از پیكرها و اندامهای جسمانی دوستان ما (2).
حضرت آیت الله قاضی طباطبایی تبریزی رحمه الله یكی از همین مرزبانان اعتقادی در سنگر علم و اجتهاد و فقاهت بود. این عالم پر تلاش و مجاهد شب زنده دار، در طول عمر بابركت خود خدمات شایان توجهی به دنیای اسلام به ویژه به فرهنگ اهل بیت علیهم السلام كرد و تا سر حد شهادت در دفاع از كیان تشیع و معارف ناب ائمه اطهار علیهم السلام پیش رفت.
به مناسبت شهادت این عالم ربانی، در این نوشتار نخست نگاهی كوتاه به زندگی آن بزرگوار خواهیم داشت و سپس به نقل خاطراتی آموزنده از آن عالم شهید میپردازیم.
نگاهی كوتاه به زندگی آیت الله قاضی طباطبایی رحمه الله
آیت الله سید محمد علی قاضی طباطبایی فرزند آیت الله حاج میرزا باقر، در سال 1331 ه. ق (3) در تبریز و در یك خانواده اصیل دیده به جهان گشود. او تحصیلات مقدماتی علوم دینی را از پدر بزرگوار و عموی گرامیاش، آیت الله میرزا اسد الله در تبریز فرا گرفت و در سال 1347 ه. ق در هنگام قیام تبریز به اتفاق پدرش توسط رضا خان به تهران تبعید شد. بعد از انقضای مدت تبعید در تهران، ایشان را به همراه پدرش برای یكسال دیگر به مشهد تبعید كردند و در طول این مدت به دستور رضا خان پهلوی خانه ایشان را با خاك یكسان كردند و به خیابان تبدیل نمودند. آن انسان الهی پس از ماهها دوری از وطن، به تبریز مراجعت نمود. در سال 1359 ه. ق به حوزه علمیه قم عزیمت نموده، مشغول ادامه تحصیلات دینی شد. او در قم از محضر مراجع عظام، آیت الله حجت، صدر، بروجردی، گلپایگانی و امام خمینی - رحمهم الله - كسب علم نمود. آیت الله قاضی طباطبایی پس از ده سال تحصیل علوم دینی در قم و كسب فیض از محضر مراجع و علمای بزرگ، راهی نجف اشرف شد و در آنجا به محضر علمای بزرگی چون آیت الله حكیم، آیت الله عبد الحسین رشتی، میرزا باقر زنجانی، آیت الله بجنوردی و علامه محمد حسین كاشف الغطاء شتافته و از كوثر زلال حوزه علمیه نجف جرعهها نوشیده و ذخیرهها اندوخت و پس از رسیدن به مراتبی از علم و معنویت در سال 1372 ق به ایران بازگشت و در تبریز اقامت گزید.
با اوجگیری نهضت اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی رحمه الله در سال 1342، شهید قاضی طباطبایی با حضور فعال خویش در صحنههای مبارزه با رژیم پهلوی، در جهت تحقق اهداف متعالی رهبر انقلاب حضرت امام خمینی رحمه الله گامهای مؤثری برداشت. همین فعالیتها باعث شد كه رژیم شاه او را دستگیر كرده و در زندان قزل قلعه محبوس و سپس به شهرهای بافت كرمان و زنجان تبعید نماید. فشارهای روحی و جسمی رژیم بر ایشان باعث شد كه شدیدا بیمار شده و به مدت سه ماه در بیمارستان بستری گردد. او پس از بهبودی به عراق تبعید شد و پس از پایان دوران تبعید به ایران بازگشت و دوباره در تبریز سكونت اختیار كرد و هرگز دست از مبارزه و فعالیت نكشید. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، آیت الله قاضی طباطبایی در مقام نمایندگی امام خمینی رحمه الله در آذربایجان و امامت جمعه تبریز به خدمات ارزنده خویش ادامه داد و زحمات بسیاری را در جهت پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی متحمل شد. تا اینكه سر انجام در دهم آبان سال 1358 ش در روز عید قربان، قربانی اسلام و قرآن شد.
آن شهید بزرگوار، آن روز هنگامی كه نماز مغرب و عشاء را در مسجد شعبان به جا آورد و عازم منزل بود، به دست گروهك منحرف «فرقان» به شهادت رسید و با شهادت خود دنیایی افتخار نصیب اسلام و روحانیت كرد و یك جهان رسوایی برای دشمنان خویش به جای گذاشت.
در سنگر دانش
یكی از ویژگیهای شخصیتی آیت الله قاضی، وجود علم وافر در ایشان بود. وی گذشته از آن كه مقالات مفید و محققانهای در پارهای از مجلات دینی عرب زبان از خود به یادگار گذاشته است، صاحب تالیفاتی نیز میباشد، كه تعدادی از آنها هنوز به صورت خطی است و در مجموع بیش از چهل اثر مكتوب (مطبوع و غیر مطبوع) از آن بزرگوار در موضوعات مختلف به یادگار مانده است. تحقیق درباره اربعین، تعلیقات بر انوار نعمانیه، مقدمه بر كتاب جنة الماوی، تاریخ قضا در اسلام، تقریرات اصول آیت الله حجت كوه كمری، حاشیه بر كفایة الاصول آخوند خراسانی، از جمله تالیفات این دانشمند شهید میباشد (4).
اخلاص و توسل
بدون تردید یكی از علتهای موفقیت عالمان دین و اولیاء الهی، مناجات شبانه و توسل به پیامبر و ائمه اطهار میباشد. انسان میتواند با توسلات حقیقی در تحصیل علم، كسب اخلاص و تهذیب نفس به مراتب عالی نائل آمده و مشكلات و موانع زندگی را از میان بردارد. خلوتهای عارفانه، تهجد و شب زنده داریها، انجام نوافل شبانه روزی و راز و نیازهای سحر گاهی، به سالك فی سبیل الله آرامش و امید میبخشد. آری:
هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود
به همین جهت آیت الله قاضی در طول مدت زندگی خویش هیچ گاه از توسل و تعبد دست نكشید. دعا و توسل یكی از مهمترین برنامههای شبانه روزی وی بود. او بسیاری از موفقیتهای خود را مرهون همین خصلت دانسته و در یكی از خاطراتش مینویسد: «در ایام تحصیلات علمی خودم در حوزه علمیه قم؛ قبل از آنكه به حوزه علمیه نجف اشرف تشرف حاصل نمایم، ذوق و شوق سرشار و علاقه مخصوصی به تحصیل علم اصول دین داشتم و در این راه به اعتقادات اجمالی در اصول دین كه از قبیل واجبات مطلقه است، اكتفا نمیكردم و علاقه مخصوصی به تفاصیل و حقایق و فروعات اصول داشتم و از آن جمله در مساله علم پیغمبر و امام علیه السلام بسیار كوشش كردم كه اعتقاد خود را در این موضوع استوار نمایم و اكتفا به ظن و تخمین ننموده و از مرحله تقلید پا فراتر بگذارم و در راه وصول به این مطلب، دست توسل به دامن اهل بیت عصمت علیهم السلام زده و از آل اطهار علیهم السلام مطلب خود را میجستم. دیر زمانی در این راه قدم برمی داشتم و رفته رفته گامی فراتر میگذاشتم تا به سر منزل مقصود برسم. سالی سعادت یاری كرد و مدتی در جوار حرم مطهر و قبر انور و اطهر امام رضا علیه السلام گذرانیدم و چند روزی توسل به حضرت امام رضا علیه السلام نموده و در حرم مطهر در پشت سر مبارك مینشستم و منظورم این بود: میخواستم در موضوع علم امام علیه السلام توجهی از آن حضرت بشود و اعتقاد خودم را محكم نمایم و تفصیلا بفهمم و از خود قرآن مجید برایم كشف و روشن گردد. چند روزی بر این منوال گذشت و به توسل خود به ساحت اقدس امام علیه السلام ادامه دادم تا روزی در حرم مطهر در همین مكان مقدس در مقابل ضریح مبارك قرار گرفته و در تفكر بودم كه ناگهان گویا به قلب من الهام شد كه در موضوع علم پیغمبر و امام علیه السلام آیه شریفه تطهیر كافی است و به موجب مفاد آیه مباركه، جهل و نادانی به آن حضرات راه نمییابد، زیرا خداوند میفرماید: «انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت ویطهركم تطهیرا» (5) ؛ «خداوند [بزرگ] ، اراده فرموده [تنها] از شما اهل بیت ریشه پلیدی را بر كند، و هر چه بیشتر پاكتان گرداند. (6) »
تلاش برای وحدت مسلمانان
ضرورت ایجاد وحدت و همدلی در میان مسلمانان، نیاز به استدلال و برهان ندارد و جزء آرمانها و آرزوهای مصلحان و پیشوایان دلسوز عالم اسلام بوده است؛ زیرا تفرقه و جدایی بین مسلمانان، اصلیترین عامل ذلت، شكست و سرافكندگی مسلمانان میباشد. آیت الله قاضی نیز در این زمینه از فرصتهای به دست آمده كمال استفاده را میبرد و به این سخن استادش، علامه محمد حسین كاشف الغطاء كه گفته است «اسلام بر دو كلمه استوار است: كلمه توحید و توحید كلمه» ، اعتقاد راسخ داشت.
آیت الله قاضی مینویسد: یاد دارم در «رمادی» كه از سوریه برگشته و وارد عراق شدم و غروب نزدیك بود، توقف كردیم كه نماز مغرب را ادا كرده و حركت نماییم. وضو گرفته، در صحن خانه وسیعی حصیر انداخته، خواستم مشغول نماز باشم. دیدم عدهای از جوانان اهل تسنن آمدند و در چند قدمی ایستادند. فهمیدم كه میخواهند بدانند كه چه طور سجده خواهم كرد و من هم در موقع سجده پیشانی را بر بالای حصیر گذاشتم و سایر رفقا نیز اغلب از من تبعیت كردند. بعد از فراغت از نماز چند نفر از آنها جلو آمده و از حقیقت سجده بر تربت كربلا كه بعضی از همراهان در نماز گذاشته بودند، سؤال كردند. واقع امر را برای آنها بیان كردم، بسیار قانع شده و امتنان به جا آوردند و اظهار نمودند كه به ما جور دیگر تلقین نموده بودند (7).
شهامت و صلابت
آیت الله قاضی طباطبایی رحمه الله در طول زندگی پرفراز و نشیب خویش با حوادث و بحرانهای زیادی روبرو گشته و تمامی این حوادث و وقایع گواهی میدهد كه او مردی با اراده، مصمم و نسبت به اصول و ارزشهای اسلامی حساس و سازش ناپذیر بوده است.
آری، او یكی از مصادیق سخن امیر مؤمنان علی علیه السلام در مورد مردان الهی بود كه فرمود: «عظم الخالق فی انفسهم فصغر مادونه فی اعینهم (8) ؛ خداوند متعال در دل و جان آنان از همه چیز بزرگتر بوده و غیر خدا در مقابل چشم آنان كوچك و بی مقدار است.»
شهید قاضی طباطبایی رحمه الله یكی از روحانیون مبارزی بود كه در سالهای قدرت رژیم پهلوی شجاعانه و به طور علنی با طاغوت مبارزه كرد، و با تكیه بر قدرت لایزال الهی آنان را تحقیر نمود، و لحظهای از مبارزه دست نكشید. دو خاطره را در این زمینه میخوانیم:
1- در اوج نهضت اسلامی در واقعه 15 خرداد 1342، رژیم شاه جامعه روحانیت آذربایجان را برای مذاكره و به اصطلاح پیدا كردن راه حلی برای بحران سیاسی كشور به اتاق بازرگانی تبریز دعوت كرده بود، در این میان آیت الله قاضی طباطبایی تنها فردی بود كه با شهامت تمام و بدون كوچكترین هراسی از جای خود بلند شد و خطاب به عمال رژیم فریاد زد: «شما از جان ما چه میخواهید، ما از شما فقط احترام به قانون را میخواهیم.»
این حمله شدید آیت الله قاضی رحمه الله، فرمانده لشكر وقت را سخت برآشفت و منازعه لفظی شدیدی بین آنان در گرفت. بدین جهت عوامل رژیم، شجاع مرد آزاده روحانیت را كتف بسته سوار هواپیما كرده و به تبعیدگاه فرستادند. اما دو سال بعد كه پیروزمندانه به دیار خود باز میگشت، اهالی آذربایجان چنان از او تجلیل كردند كه تنها شایسته او بود.
رژیم از این استقبال عظیم مردم به وحشت افتاد و بدین ترتیب نطفه مبارزه با طاغوت همانجا بسته شد (9).
آیت الله قاضی طباطبایی رحمه الله در اوج قدرت رژیم هر وقت بالای منبر میرفت، با بیانات كوبنده خود لرزه بر جان ستمگران و عوامل آنان میانداخت و سخنان روشنگرانه وی به مبارزات مردم شتاب میبخشید. ایشان با اینكه در برابر ستمگران و زورگویان با قاطعیت تمام ایستادگی میكرد و فردی قاطع و سازش ناپذیر بود، اما در مقابل دوستان و مؤمنین حقیقی، همیشه مؤدب، خاضع و متواضع بود. این یكی دیگر از نشانههای دوستان خداست كه: «اذلة علی المؤمنین اعزة علی الكافرین» (10) ؛ «در برابر مؤمنان متواضع و در برابر كافران سرسخت و نیرومندند.»
2- او هنگامی كه در مقابل مامورین ستمگر ساواك قرار میگرفت، هیچ گاه از خود ضعف و زبونی نشان نمیداد، بلكه با روحیهای مقاوم با آنان برخورد میكرد.
هنگامی كه آیت الله قاضی رحمه الله در بافت كرمان در تبعید به سر میبرد، یك مامور ساواك هر روز جهت حضور و غیاب تبعیدی به محل سكونت او سر میكشید. مامور ساواك طبق تعلیماتی كه از طرف سازمان به او داده بودند، با گستاخی تمام به جای وارد شدن از در اتاق، با كفش از پنجره به وسط اتاق میپرید و با حالت غرور و خودخواهی با صدای خشن و ناهنجار خود دستور میداد: زود باش امضاء كن!....
چند روزی بدین ترتیب گذشت و آیت الله قاضی رحمه الله چند بار به ایشان تذكر دادند كه ادب را رعایت كند، ولی آن بی ادب مغرور به تذكرات سودمند آن عالم روشن ضمیر توجهی نكرد و دست از كار بی شرمانه خود برنداشت تا اینكه روزی هنگامی كه مرد ساواكی با همان شیوه همیشگی به وسط اتاق پرید، آیت الله قاضی رحمه الله بلافاصله یكی از كتابهای سنگین و ضخیم خود را برداشته و محكم به گردن مامور كوبید و فریاد زد: بی ادب! مگر نگفتم مؤدب باش (11) !....
آن فرد مغرور با زبونی و ترس تمام از اتاق بیرون رفت و دیگر آن عمل خود را تكرار نكرد.
عشق به كتاب و مطالعه
مطالعات و تتبع او كم نظیر بود و در مطالعه حوصله زیادی داشت. هر كتابی كه میگرفت قبل از اینكه مطالعه كند در قفسه قرار نمیداد. كتابخانه بسیار منظمی داشت و كتابهای خطی بسیار ارزندهای كه از اجدادشان به ارث رسیده بود و یا خود خریده بودند، در آن وجود داشت. كتابخانه او با داشتن بالغ بر پانزده هزار جلد كتاب و بیش از هزار نسخه خطی و نایاب، یكی از كتابخانههای ارزشمند و از گنجینههای علمی تبریز بود.
هر كتابی كه تهیه میكرد، اول آن را صفحه شماری نموده و سپس در صورت امكان تمام یا بخشی از متن كتاب را مطالعه میكرد و تك تك موضوعاتش را مورد بررسی و دقت قرار میداد و هر كجا نیاز به رد یا توضیح داشت، علامت میگذاشت و در حاشیه همان صفحه نظرات اصلاحی و نقدهای خود را یادداشت مینمود.
توجه به نسل جوان
این شخصیت فرزانه با الهام از رهبر بزرگ مكتب جعفری علیه السلام كه فرمود: «بر شما باد تربیت جوانان، زیرا آنان زودتر از دیگران خوبیها را میپذیرند. (12) » در ترقی و تعالی نسل جوان كوشیده و در تحكیم مبانی مكتب جعفری در افكار و اندیشههای آنان نقش مهمی داشت. زمانی كه تمام درهای شهر تبریز به روی مردم انقلابی به ویژه جوانان بسته بود، این مرد عظیم الشان در خانهاش را باز كرده و به همه جوانان انقلابی پناه داده و در تربیت آنان كوشیده و راه و روش انقلاب و اسلام و چگونه زیستن را به آنان آموخت و نسلی تربیت یافته و مشتاق ایمان و معنویت به جامعه تحویل داد. نسل جوان آن دوران خاطرات زیبایی از آن شهید سعید در سینه دارند و رهنمودهای آن بزرگوار روشنی بخش زندگی آنان است.
رفتار كریمانه
یك روز به مناسبتی، یكی از مخالفین سرسخت وی به حضورش آمده و وارد منزل او شد. آیت الله قاضی طباطبایی، بدون درنگ تمام قد در مقابل او بلند شد و كمال احترام را به جای آورد. بعد از رفتن وی یكی از نزدیكان آقای قاضی گفت: آقا! این شخص دشمنی سرسختی با شما دارد، چرا این قدر احترامش كردید؟ آیت الله قاضی فرمودند: به دو دلیل: اولا ایشان مهمان ما بود و احترام مهمان واجب است، اگر چه با من مخالف باشد. ثانیا او لباس مقدس روحانیت به تن دارد و قداست این لباس راباید حفظ نمود (13).
خاری در چشم دشمنان
آیت الله قاضی از آنجا كه از كوشش در راه اهداف اسلام و پیشبرد انقلاب اسلامی ذرهای دریغ نمیكرد و پیوسته با عوامل فتنه جو و توطئه گر مبارزه مینمود، همیشه مورد بغض شدید دشمن قرار داشت تا جایی كه به آن شهید بزرگوار دروغهای زیادی میبستند و تهمتهای فراوانی میزدند و ایشان را تهدید به قتل مینمودند. ایشان نیز با شجاعت تمام در برابر این تهدیدها ایستاده و میگفت: «مرا تهدید به قتل میكنند، من از شهادت نمیترسم، آمادهام و از خدا میخواهم.» وی بااعتقادی راسخ به این كلام خدا «یجاهدون فی سبیل الله و لا یخافون لومة لائم» ؛ «[دوستان خدا] در راه خدا جهاد و تلاش میكنند و از سرزنش هیچ ملامتگری نمیهراسند. (14) » و با ارادهای استوار در برابر مخالفین دین و احكام الهی كاملا مقاومت میكرد.
این حقیقت را در گزارشهای ساواك میتوان مشاهده كرد. در یكی از گزارشهای رئیس سازمان اطلاعات و امنیت آذربایجان شرقی در مورد آیت الله قاضی چنین آمده است: «نامبرده كه یكی از روحانیون مخالف آذربایجان شرقی بوده و در راس آنان قرار دارد، از سال 42 فعالیت خود را تشدید، علنا در مقام مخالفت با دولت ولوایح ششگانه برآمده و شروع به اهانت به مقامات عالیه كشور، مامورین ساواك و ادارات دولتی نموده است. مشارالیه انتخابات سال 42 را تحریم و مطالب تندی پیرامون نحوه انتخابات بیان نموده و به استناد مدارك موجود تا آنجا كه توانسته در توهین به مقامات و لوائح اصلاحی كشور چیزی فرو گذار نكرده است و در بیانات خود از خمینی به بزرگی یاد نموده است. وی در عید فطر سال 1388 ق مطابق با 1347 شمسی در مسجد مقبره بالای منبر میرود و طی سخنرانی خویش در زمینه وضع دختران و ظاهر شدن آنان در قصبات، مطالبی اظهار و آن را منافی با حفظ حیثیت جامعه تشخیص داده و بیاناتی درباره اقلیتهای مذهبی ایراد میكند، كه با توجه به این مطالب و گفتههای تند دیگر وی در روز مذكور، كمیسیون امنیت اجتماعی استان به اتفاق آراء وی را به شش ماه اقامت اجباری در بافت محكوم و رای صادره نیز از طرف دادگاه شعبه 2 استان تایید میگردد.»
مبارزه با اسرائیل
ایشان در نامهای كه در 15 شوال 1388 هجری قمری خطاب به آیت الله العظمی میلانی رحمه الله از بافت كرمان ارسال داشته اند، علت محكومیت خود را این چنین مینویسند: «شب كه از مسجد بعد از اداء فریضه بیرون آمدم، [مرا] به شهرستان بافت حركت دادند و فعلا در این جا به جرم اینكه روز عید فطر در بیانات خودم به یهود خذلهم الله تعالی واخزاهم نفرین كردهام، باید مدتی باشم. هیچ جای نگرانی نیست، فقط یكه و تنهایی است، ولی مهر و محبت اهالی این شهرستان به تمام طبقاتهم آن آثار غربت را زایل میكند و دلشادم كه در این محل تبعید، دچار این پیشامدها میشوم. (15) »
اشعار توحیدی
یكی از شیوههای عالمان و مبلغان دین در رساندن مضامین معنوی و عرفانی به مخاطبان خود بهره گیری از هنر شعر میباشد. علامه قاضی طباطبایی رحمه الله نیز در رساندن نغمههای توحیدی به گوش مشتاقان، از این قاعده مستثنی نبود. یكی از اشعار توحیدی وی چنین است:
چهل سال با خرد و هوش زیستم آخر نیافتم به حقیقت كه چیستم
عاقل ز هست گوید و عارف ز نیستی من در میان آب و گل هست و نیستم
من صدر بزم انسم و مجلس نشین قدس لیكن تو چون به بزم نشینی بایستم
زان خنده آمدم به كمالات دیگران كاندر كمال خویش چو دیدم گریستم (16)
غیرت و حساسیت دینی
امام صادق علیه السلام میفرماید: «ان الله تبارك وتعالی غیور و یحب كل غیور (17) ؛ خداوند تبارك و تعالی غیرتمند است و غیرتمندان را دوست دارد.»
لازمه داشتن ایمان كامل، حساسیت و غیرت در دفاع از ارزشهای دینی و اسلامی است. یك انسان مؤمن بدون توجه به سخن دیگران با هر انحرافی كه كیان اسلامی را به خطر اندازد مقابله میكند و با هر گونه خلاف و ناهنجاریهای دینی و اجتماعی به مبارزه بر میخیزد.
عالمان دین باور این ویژگی را در مراتب عالی آن دارا هستند. آیت الله شهید قاضی طباطبایی رحمه الله در ردیف چنین دانشمندان عامل و غیرتمند بود و این ویژگی، او را به دفاع از اصول و ارزشهای اسلامی در مقاطع مختلف وا میداشت. هنگامی كه یكی از نویسندگان، نوشتهای را بر علیه اصول ارزشمند شیعه منتشر نمود و با این كار به مرزهای عقیدتی جهان تشیع هجوم آورد، آیت الله قاضی طباطبایی رحمه الله به محض اطلاع از این هجمه فرهنگی سخت برآشفت و حال و روزش دگرگون شد. چند روز گذشت و در طی این مدت آیت الله قاضی رحمه الله در پی فراهم آوردن مقدماتی بود تا پاسخی مناسب و در خور شان نویسنده داده باشد. او در این سوز و گداز به سر میبرد كه خبر آوردند، یكی از مرزبانان بیدار اسلام «حاج محمد علی انصاری» - كه دانشمندی توانمند بود - با قلمی شیوا كتابی به نام «پاسخ به بد اندیشان» در رد آن یاوه سرائیها نوشته است. خبر مسرت بخش انتشار این كتاب بار دیگر موج شادی و سرور در وجود آیت الله قاضی جاری ساخت و ایشان ضمن ارج نهادن به تلاش به موقع و ارزشمند دوست صمیمی خود، چندین هزار جلد از كتاب «پاسخ به بد اندیشان» را تهیه نمود و در منطقه پخش كرد و بدینسان یكی دیگر از نقشههای شوم دشمنان اسلام را خنثی ساخت (18).
در نگاه بزرگان
1- علامه سید محمد حسین كاشف الغطاء:
ایشان در یكی از نامههای خود خطاب به آیت الله قاضی طباطبایی رحمه الله چنین مینویسد: «ای سید بزرگوار و ای دانشمند والا مقام... ما از حالا میبینیم كه مردم آذربایجان عموما و اهالی تبریز خصوصا از راهنماییها و ارشادات شما بهره مند میشوند و چه زود است تاثیر خدمات ارزنده شما در نصرت حق و از بین رفتن باطل محسوس و ملموس باشد و در یاری و كمك از حق چه كسی بهتر و مقدمتر از شماست؟ (19) »
2- حضرت امام خمینی رحمه الله رهبر كبیر انقلاب اسلامی ایران:
حضرت امام خمینی رحمه الله در یكی از سخنان خود درباره مرحوم قاضی رحمه الله میفرماید:
«آقای قاضی طباطبایی رحمه الله كه از دوستان سابق من هستند و سوابق دارم با ایشان، ایشان حبسها رفته است، مجاهدات كرده، تبعیدها شده است. آنها اینطور اشخاص را یكی یكی ترور میكنند و منظور این است كه مایوس كنند شما را. (20) »
و در جای دیگری با نهیب به سردمداران طاغوت میفرماید: «باید برای آشپزهای آمریكایی، برای مكانیكهای آمریكایی، برای اداریهای آمریكایی، مامورین، كارمندان فنی و برای خانواده هایشان مصونیت باشد، لكن آقای قاضی در حبس باشد. (21) »
3- آیت الله العظمی گلپایگانی رحمه الله:
آیت الله العظمی گلپایگانی كه یكی از اساتید وی بود، در مورد شخصیت آن عالم شهید مینویسد: «او از افراد نخبه روحانیت و از فرزندان عزیز اسلام بود كه خدمات ارزنده و آثار علمی و قلمی او زیب افزای كتابخانه شیعه است و علاوه بر این كه از ذریه طاهره بود، از مدافعین ولایت اهل بیت علیهم السلام و دلباختگان مخلص مكتب حضرت سیدالشهداء علیه السلام بود. (22) »
مراتب علمی و معنوی آیت الله قاضی رحمه الله از سوی شاخصترین علمای شیعه مورد تایید قرار گرفته و آنان مقام علمی و زحمات این دانشمند فرزانه شیعه را مورد عنایت و تقدیر و تشویق قرار داده اند. اسامی برخی از مشاهیر آنان چنین است: علامه شیخ آغا بزرگ تهرانی؛ آیت الله سید محمد حجت كوه كمری؛ علامه مبارز سید شرف الدین عاملی؛ علامه مجاهد شیخ محمد حسین كاشف الغطاء؛ آیت الله حكیم؛ حضرت امام خمینی رحمه الله؛ آیت الله گلپایگانی؛ آیت الله خویی؛ آیت الله مرعشی نجفی؛ علامه طباطبایی؛ آیت الله شاهرودی (مرجع شیعیان در نجف) ؛ سرآمد بانوان معاصر علویه هاشمیه نصرت امین اصفهانی.
روحیه شهادت طلبی
آیت الله قاضی رحمه الله از شهادت به عنوان یك آرزوی بزرگ یاد میكرد و گاهی رسیدن به این آرزوی بزرگ را خاضعانه از خداوند طلب كرده و میگفت: «كاش من هم مثل آقای مطهری رحمه الله روزی شربت شهادت بنوشم.» سرانجام در دهم آبانماه 1358، 6 ماه پس از شهادت استاد مطهری رحمه الله ایشان نیز به آرزوی دیرینه خود نائل آمد. حضرت امام خمینی رحمه الله در بخشی از پیام تسلیت خود، در شهادت آیت الله قاضی فرمود: «شهادت در راه خداوند زندگی افتخارآمیز ابدی و چراغ هدایت برای ملت هاست، ملتهای مسلمان از فداكاری مجاهدین ما در راه استقلال و آزادی و اهداف توسعه اسلام بزرگ الگو بگیرند و با پیوستن به هم سد استعمار و استثمار را بشكنند، به پیش به سوی آزادی و زندگی انسانی بروند. از خداوند متعال عظمت اسلام و مسلمین و رحمت و مغفرت برای شهدای راه حق و شهید سعید طباطبایی خواستارم. (23)»
- پاورقــــــــــــــــــــی
1) احتجاج، شیخ طبرسی، ج 1، ص 8 و منیة المرید، شهید ثانی، ص 117.
2) احتجاج طبرسی، ج 1، ص 8 و منیة المرید، ص 117.
3) در مفاخر آذربایجان تاریخ تولد ایشان 1333 ق ذكر شده است.
4) جمهوری اسلامی، شماره 4177؛ اطلاعات، 10/8/1367.
5) احزاب/33.
6) مقدمه آقای قاضی بر كتاب علم امام از علامه محمد حسین مظفر، ص 12- 16.
7) تحقیق درباره اربعین، ص 280.
8) نهج البلاغه، خطبه 193.
9) كیهان، 12/8/58.
10) مائده/54.
11) قاضی طباطبایی، ص 75.
12) الكافی، ج 8، ص 93.
13) قاضی طباطبایی، ص 103.
14) مائده/54.
15) مجلس نشین قدس، ص 36.
16) گنجینه دانشمندان، ج 3، ص 323.
17) مشكاة الانوار، ص 415.
18) قاضی طباطبایی، ص 111.
19) الفردوس الاعلی، پاورقی ص 64.
20) صحیفه امام، ج 10، ص 452.
21) همان، ج 1، ص 421.
22) كیهان، 12/8/58.
23) صحیفه امام، ج 10، ص 420.
خاطراتی از زندگی معنوی استاد مطهری (ره)
طلیعه سخن
مردان بزرگ در طول تاریخ با گامهای استوار خود مسیر تكامل را هموار ساختند، از گردنههای هول انگیز و خطرناك آن بالا رفتند و پرچم كرامت و عزّت انسانی را بر فراز قلّههای ایمان و دانش به اهتزاز در آوردند.
در این میان عالمان و دانشمندان اسلام كه وارثان حقیقی انبیاء و اوصیاء الهی و ادامه دهندگان راه آن مردان الهی اند، جایگاه ویژهای دارند. آنان شبانه روز به سازندگی خود و جامعه پرداخته و همانند مشعلی فروزان فراروی انسانیت را روشن نموده اند.
آشنایی با شیوههای زندگی این رادمردان الهی، انسان را در پیمودن راه كمال و فضیلت علاقمند و مصمّم میسازد و پویندگان طریق انسانیت را همتی بلند بخشیده و راه سلوك خالصانه را برای آنان به ارمغان میآورد.
استاد مطهری رحمه الله از معدود عالمانی است كه علم و حكمت و عرفان را به هم آمیخته و از وجود خویش چهرهای نورانی و تابناك برای جامعه ظلمت زده زمان خود ساخت. شناخت ابعاد شخصیت این شهید آگاه و مرد اندیشه و عمل برای تمام دین داران، آزادمردان و به ویژه نسل جوان سازنده و حركت آفرین است.
آشنایی اجمالی
استاد شهید مرتضی مطهری رحمه الله، فرزند شیخ محمدحسین مطهری رحمه الله در 13 بهمن 1298 ه. ش در شهرستان فریمان و در یك خانواده اصیل روحانی متولد شد.
او در 12 سالگی جهت فراگیری علوم اسلامی عازم مشهد مقدس گردید. مطهری در مدت پنج سال اقامت خود در مشهد، دروس مقدماتی و ادبیات عرب را با جدیت تمام پشت سرگذشت.
عشق به تكمیل تحصیلات، آموختن فلسفه و عرفان اسلامی، او را در سال 1319 به حلقه شاگردان فقیه عالی قدر و عالم ربانی حضرت امام خمینی رحمه الله در قم كشانید. او در سال 1323 در درس آیت ا... العظمی بروجردی رحمه الله حضور پیدا كرده و در سال 1325 به محضر حاج میرزا علی آقا شیرازی رحمه الله تشرف یافت. شهید مطهری رحمه الله در سال 1329 در جلسه درس علامه طباطبایی رحمه الله شركت جست.
این استاد فرزانه بعد از تكمیل تحصیلات خویش در سن 33 سالگی و در سال 1331 به تهران هجرت نمود. بعد از دو سال اقامت در تهران به تدریس در دانشكده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران مشغول شد و در سال 1334 با مجامع اسلامی و كانونهای مذهبی همكاری نموده و ایراد سخنرانیهای علمی و نگارش كتاب را در متن برنامههای خود گنجانید.
آیت ا... مطهری رحمه الله در 15 خرداد 1342 به جهت شركت در نهضت اسلامی ایران دستگیر و به زندان شهربانی انتقال یافت. او در سال 1343 به صلاحدید و امر حضرت امام خمینی رحمه الله با جمعیتهای مؤتلفه اسلامی به همكاری پرداخت. این متفكر دوراندیش در سال 1346 برای انسجام بخشیدن به فعالیتهای فرهنگی خود با كمك چند تن از یاران صمیمی خویش به تأسیس حسینیه ارشاد اقدام كرد.
در سال 1348 به خاطر صدور اعلامیهای مبنی بر جمع یارانه برای آوارگان فلسطینی از طرف رژیم شاه دستگیر شد و در سال 1354 حضورش در منابر به دلیل سخنرانیهای انقلابی ممنوع گردید. در سال 1355 از دانشكده الهیات كناره گرفته و در همان سال در نجف اشرف به محضر امام خمینی رحمه الله مشرف شد.
استاد مطهری رحمه الله برای تمركز بخشیدن به فعالیتهای روحانیت در سال 1356 جامعه روحانیت مبارز تهران را پایه گذاری نمود و بالاخره در سال 1357 ضمن سفر به پاریس، مسؤول تشكیل شورای انقلاب اسلامی از طرف امام خمینی رحمه الله گردید. این استاد فرزانه بعد از 60 سال عمر با بركت و سراسر افتخار در 11 اردیبهشت سال 1358 به دست گروه فرقان به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
در این فرصت نگاهی به ویژگیهای اخلاقی این بزرگمرد تاریخ معاصر میاندازیم:
تهجد و تعبّد
خلوتهای عارفانه و عبادتهای عاشقانه، یكی از مهمترین عوامل موفقیت در زندگی یك انسان مسلمان میباشد. اقامه نماز شب و به یاد خدا بودن در تمام مراحل زندگی، انسان را در تحصیل علم، حل مشكلات و كسب اخلاص و تهذیب نفس یاری نموده و به سوی كمال سوق میدهد. روی آوردن به لذّتهای عمیق معنوی انسان را از آرامش روحی و روانی برخوردار ساخته و او را با ارادهای استوار در مقابل امواج مشكلات و سختیهای زندگی سربلند و موفق میگرداند.
شهید مطهری رحمه الله در این رابطه میگوید: «ما یك سلسله لذتهای معنوی داریم كه معنویت ما را بالا میبرد. برای كسی كه اهل تهجد و نماز شب باشد، جزو صادقین و صابرین و مستغفرین بالاسحار باشد، نماز شب لذت و بهجت دارد... ما چنین اشخاصی را دیده ایم، به لذتهای مادیای كه ما دل بسته ایم، هیچ اعتنا ندارند.»
ایشان به عنوان نمونه پدر خود را مطرح میكند و میفرماید: «از وقتی كه یادم میآید، من میدیدم این مرد بزرگ و شریف هیچ وقت نمیگذاشت و نمیگذارد كه وقت خوابش سه ساعت از شب گذشته تأخیر بیفتد. شام را سرشب میخورد و سه ساعت از شب گذشته میخوابد و حداقل دو ساعت به طلوع صبح مانده و شبهای جمعه از سه ساعت به طلوع صبح مانده بیدار میشود و حداقل قرانی كه تلاوت میكند یك جزء است. با چه فراغت و آرامشی نماز شب میخواند. حالا تقریباً صد سال از عمرش میگذرد و هیچ وقت من نمیبینم كه یك خواب ناآرامی داشته باشد و همان لذت معنوی است كه این چنین نگهش داشته، یك شب نیست كه پدر و مادرش را دعا نكند، یك نامادری داشته كه به او خیلی ارادتمند است و میگوید: خیلی به من محبت كرده است. شبی نیست كه او را دعا نكند. یك شب نیست كه تمام خویشاوندان و ذی حقّان و بستگان دور و نزدیكش را یاد نكند. اینها دل را زنده میكند.
آدمی اگر بخواهد از چنین لذتی بهره مند شود، ناچار از لذّتهای مادی تخفیف میدهد تا به آن لذت عمیق الهی معنوی برسد.» (1)
استاد مطهری رحمه الله خود نیز از این عوامل روح افزا بهره مند بود، او آنچنان از لذّتهای معنوی سرمست میشد كه ندای نماز شب وی دیگران را نیز متأثر میساخت. حضرت آیت ا... خامنهای، رهبر معظم انقلاب اسلامی در این مورد میفرماید: «مرحوم مطهری رحمه الله یك مرد اهل عبادت، اهل تزكیه اخلاق و روح بود. من فراموش نمیكنم ایشان وقتی مشهد میآمد، خیلی از اوقات به منزل ما وارد میشد، گاهی هم ورودشان در منزل خویشاوندان همسرشان بود. هر شبی كه ما با مطهری رحمه الله بودیم، این مرد نیمه شب تهجدِ با آه و ناله داشت. یعنی نماز شب میخواند و گریه میكرد، به طوری كه صدای گریه و مناجات او افراد را از خواب بیدار میكرد... بله، ایشان نصف شب نماز شب میخواند، همراه با گریه، با صدایی كه از آن اتاق میشد آن را شنید!... هر شب قبل از اینكه بخوابد گاهی در رختخواب و گاهی هم قبل از ورود به رختخواب قرآن میخواند.» (2)
بی تردید یكی از مهمترین عوامل توفیق این عالم وارسته همان دعاها و مناجاتهای شبانه بود؛ بلی:
هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود
خضوع و خشوع در نماز
حجت الاسلام والمسلمین سیدمحمد باقر حجتی در یكی از خاطرات خود به حالات معنوی استاد مطهری رحمه الله، اشاره كرده و میگوید: «روزی بر مسجد در آمدم. استاد - با اینكه هوا گرم بود - با عمّامه و قبا و عبا در حال اقامه نماز بودند. واقعاً نماز اقامه میكردند. شاید به علت آنكه با تمركزی عجیب و خضوع و خشوعی جالب توجّه نماز میخواندند، به هیچ وجه متوجه ورود من نشدند. استاد نماز را به گونهای آمیخته با توجه و خضوع برگزار میكردند كه حالت ویژه ایشان مرا به خود مجذوب ساخت. به جای اینكه به ایشان اقتدا كنم، مشغول تماشای نمازشان شدم. تا از نماز فارغ شدند، ادعیه و تعقیبات و تسبیحات را ادامه دادند. حالی كه از پشت سر در نماز ایشان به وضوح احساس میكردم، غیرقابل توصیف است. گوییا قیامت و احوال آن را شهود میكردند و حالت و خشیتی كه ویژه علمای واقعی و خدا آشناست، حتی از قفا در قد و بالای آن سرو سهی، انسان را مجذوب خود میساخت.» (3)
تواضع
تواضع یكی از خصلتهای زیبای انسانی است و خداوند متعال در كلام وحی فروتنی را یكی از نشانههای بندگان شایسته و صالح شمرده است. شهید مطهری رحمه الله كه یكی از این بندگان كمال یافته الهی است، زندگی پربار خود را به این صفت زیبای انسانی آراسته بود.
خاطره زیر كه توسط خود ایشان نقل شده است، نشانگر تواضع آن مرد الهی است:
«در دانشگاه شیراز از من دعوت كرده بودند، برای سخنرانی. در آن جا استادها و حتی رئیس دانشگاه همه بودند. یكی از استادهای آن جا كه قبلاً طلبه بود و بعداً رفت آمریكا تحصیل كرد و دكتر شد و آمد و واقعاً هم مرد فاضلی هست، مأمور شده بود كه مرا معرّفی كند.
آمد پشت تریبون ایستاد. جلسه هم خیلی پرجمعیت و با عظمت بود. یك مقدار معرّفی كرد: «من فلانی را میشناسم، حوزه قم چنین، حوزه قم چنان و....» بعد در آخر سخنانش این جمله را گفت: «من این جمله را با كمال جرأت میگویم، اگر برای دیگران لباس روحانیت افتخار است، فلانی افتخار لباس روحانیت است.»
آتش گرفتم از این حرف. ایستاده سخنرانی میكردم، عبایم را هم قبلاً تا میكردم و روی تریبون میگذاشتم، مقداری حرف زدم، رو كردم به آن شخص، گفتم: «آقای فلان! این چه حرفی بود كه از دهانت بیرون آمد؟! تو اصلاً میفهمی چه داری میگویی؟! من چه كسی هستم كه تو میگویی فلانی افتخار این لباس است؟»
با اینكه من آن وقت دانشگاهی هم بودم و به اصطلاح ذوحیاتین بودم، گفتم: «آقا من در تمام عمرم یك افتخار بیشتر ندارم، آن هم همین عمامه و عباست. من كیم كه افتخار باشم؟... ما را اگر اسلام بپذیرد كه اسلام افتخار ما باشد؛ اسلام اگر بپذیرد كه به صورت مدالی بر سینه ما باشد، ما خیلی هم ممنون خواهیم شد، ما شدیم مدالی بر سینه اسلام؟!» (4)
این عالم فرزانه در برابر روحانیت آن چنان متواضع بود كه همیشه به روحانی بودن خود افتخار میكرد و گاهی آن را چنین ابراز مینمود: «این بنده همه افتخارش این است كه، در سلك این طبقه منسلك است و خوشه چینی از این خرمن به شمار میآید و در خانواده روحانی رشد و نمو یافته و در حوزههای علوم دینی عمر خویش را به سر برده،... .» (5)
ایشان همواره روحیه طلبگی داشت و هیچگاه خود را برتر از دیگران فرض نمیكرد.
او با آن كه متفكر و فیلسوفی بزرگ بود، كتاب داستان راستان مینوشت و با وجود اعتراض دوستانش با كمال فروتنی میگفت: «خود را بزرگ نشان دادن هنر نیست، تلاش در راه هدف مهم است.»
پرهیز از گناه
استاد مطهری رحمه الله علاوه بر اینكه شدیداً از گناه و كارهای حرام و حتی مكروهات پرهیز مینمود، در مواردی كه احساس میكرد كارش مورد رضایت الهی نباشد، آن را ترك میكرد. داستان زیر نشانگر این روحیه استاد شهید میباشد.
او در خاطرات خود میگوید: «در ایام طلبگی - البته كمتر از جاهای دیگر ولی خوب - اتفاق میافتد كه انسان مینشیند در یك مجلس، عدهای از این آقا و آن آقا غیبت میكنند. یك وقت هم میبینی خود انسان گرفتار میشود.
خدا رحمت كند مرحوم آیت الله العظمی آقای حجت رضوان الله علیه را، من یك دفعه در شرایطی قرار گرفتم و با اشخاصی محشور بودم كه این مرد كه حق استادی به گردن من داشت و من سالها خدمت ایشان درس خوانده بودم و حتی در درس ایشان جایزه گرفتم، مورد غیبت واقع شد. یك وقت احساس كردم كه درست نیست. من چرا در یك چنین شرایطی قرار گرفته ام؟
ایشان در یك تابستانی به حضرت عبدالعظیم تشریف آورده بودند، یك روز بعد از ظهری رفتم درب خانه ایشان را زدم، گفتم: بگویید فلانی هست. ایشان در اندرون بودند، اجازه دادند. یادم هست كه رفتم داخل، كلاهی به سر ایشان بود و بر بالشتی تكیه كرده بودند. (پیرمرد مریض بود، دو سال قبل از فوت ایشان بود.) گفتم: آقا آمدهام یك مطلبی را به شما عرض كنم. فرمود: چیست؟! گفتم: من از شما غیبت كردهام ولی البته كم، امّا غیبت نسبتاً زیادی شنیدهام، و من از این كار پشیمانم كه چرا در جلسهای كه از شما غیبت میكردند، حاضر شدم و شنیدم و چرا احیاناً به دهان خودم هم غیبت شما آمد و من چون تصمیم دارم كه دیگر هرگز غیبت نكنم و هرگز هم غیبت شما را از كسی استماع نكنم، آمدهام به خود شما عرض بكنم كه مرا ببخشید، از من بگذرید.
این مرد با بزرگواریای كه داشت، به من گفت: «غیبت كردن از امثال من دو جور است، یك وقت به شكلی است كه اهانت به اسلام است. یك وقت هم هست كه به شخص ما مربوط میشود.» من دانستم كه مقصود ایشان چیست. گفتم: «نه، من چیزی نگفتم و جسارتی نكردم كه به اسلام توهین شود، هرچه بوده مربوط به شخص خودتان است.»
گفت: «من گذشتم.» (6)
غیرت و حساسیت دینی
نگاهی گذرا به آثار و گفتههای مرحوم مطهری رحمه الله، غیرت دینی و حساسیت او را در مسائل اسلامی بر ما روشن میكند. او در تمام لحظات زندگیاش خود را موظف میدانست كه از كیان اسلام دفاع نماید.
در اینجا به نمونههایی از حساسیت دینی و احساس مسؤولیت در قبال هجوم به ارزشهای اسلامی را در زندگی آن عالم مجاهد میخوانیم:
الف) در عرصههای فرهنگی
آیت ا... خزعلی میفرماید: «ایشان از نوشتههای منحرفانهای كه به نام اسلام نشر مییافت، رنج میبردند. در ایامی كه حكم تبعید مرا صادر كرده بودند و من در گوشهای از كوی كن مخفی شده بودم، ایشان مرا پیدا كردند و به آن جا آمدند و با بزرگواری در آن ایام سخت اظهار محبّت كردند. به ایشان گفتم: چه مینویسید؟ گفتند: درباره بعضی از مطالب غرب زدهها كه به نام اسلام نشر میدهند. گفتم: من در این باره چیزی یافتهام. با عطش عجیبی سراغ آن را گرفتند. كتاب را به ایشان دادم و با اشتیاق آن را گرفتند. بعد گفتم: استاد! اگر عیبهایی دارند كه مینویسید هنری را هم كه دارند بنویسید تا بدانند منصفید و خیال نكنند كه مهاجم اید.
گفتند: بنای من است كه اگر هنری هم دارند بنویسم ولی، به اسلام دارد حمله میشود، به اسلام دارند ضربه میزنند، به نام اسلام دارد مطالبی گفته میشود كه بر خلاف اسلام است.» (7)
ب) حمایت از فدائیان اسلام
حمایت استاد مطهری از فدائیان اسلام یكی دیگر از نمونههای غیرت دینی اوست. چرا كه فدائیان اسلام تبلور غیرت دینی در عصر رواج فحشا و بی بند و باری در رژیم پهلوی بودند.
نویسنده محقق آقای دوانی كه از نزدیك با روحیات استاد مطهری رحمه الله آشنا بوده است، میگوید: «شهید مطهری رحمه الله با فدائیان اسلام و افكارشان هماهنگ بود، بارها از شهید نواب شنیدم كه با احترام از آقای مطهری رحمه الله یاد میكرد و از احوال او جویا میشد. استاد مطهری رحمه الله كه گاهی در جلسات فدائیان اسلام شركت میكرد، در بعضی از جلسات خطاب به نواب میفرمود: «در حسن نیت و شور دینی و پاكی هدف شما و رفقایتان شكی نیست.» ایشان در ادامه میگوید: «تا آن جا كه به یاد دارم، شهید مطهری رحمه الله تا آخر هم به یاد فدائیان بود.» (8)
ج) تذكّر مستقیم
آقای هادی جوان میگوید: «استاد مطهری رحمه الله در سال 1349 در تالار دانشكده پزشكی دانشگاه مشهد، تحت عنوان «اسلام و مقتضیات زمان» سخنرانی داشتند. بنده نیز در آن جلسه حضور داشتم. چند تن از دانشجویان دختر، بدون حجاب در آن سخنرانی شركت كرده بودند. مرحوم استاد مطهری به محض دیدن آن صحنه، بسیار ناراحت شدند و گفتند: «من در تهران به آقای دكتر رامیار گفته بودم كه، اگر قرار باشد سخنران جلسه من باشم، باید وضع از این بهتر باشد. این چه وضعی است كه این جا دارد؟» (9)
د) اقدامات عملی
دكتر علی مطهری در رابطه با حساسیت شدید استاد مطهری رحمه الله نسبت به گروههای مخالف و ضد اسلامی میگوید: «در راهپیمایی عظیم عاشورای سال 57 تهران، در بین راهپیمایان، مینی بوسی حركت میكرد كه در بالای آن رهبر گروه فرقان و یكی از اعضای برجسته سازمان مجاهدین خلق (مناققین) كه هر دو لباس روحانیت بر تن داشتند، مشغول تشریح آرم سازمان مجاهدین خلق برای مردم بودند. عدهای از افراد آگاه و بیدار، موضوع را به اطلاع چند تن از روحانیون رساندند. آنها از مداخله منع كردند و گفتند: در این شرایط صلاح نیست درگیری ایجاد شود. سرانجام موضوع را به اطلاع استاد شهید رساندند، ایشان با صراحت گفتند: «به هر قیمتی شده باید این آرم را پائین بیاورید، حتی به قیمت كشته شدن این افراد، اینها برای آینده برنامههای خطرناكی دارند.» (10)
سادهزیستی و آزادگی
استاد مطهری رحمه الله عالمی ساده زیست و آزاده بود. او نزد ارباب زر و زور خضوع نمیكرد و تسلیم كسی نمیشد. تا امكان داشت به كسی اظهار حاجت نمینمود. در جمع مال و ثروت دنیا حریص نبود و در دوران طلبگی به كلی نسبت به آن بی اعتنا بود. او میگفت: «من برای جمع ثروت، فرصتهایی را از دست دادهام كه شاید در نظر دیگران به یك نوع دیوانگی و جنون شبیهتر بوده است.» (11)
استاد مطهری در صرف غذا بسیار ساده و قانع بود. آقای غلامحسین وحیدی یكی از كارمندان دانشكده الهیات كه مدتی با شهید مطهری رحمه الله همراه بوده است، میگوید: «استاد مطهری رحمه الله اتاقی كوچك و بسیار ساده در كنار اتاق شورای دانشكده داشتند. استادان دانشكده وقتی جلسهای داشتند و یا ورقههای امتحانی را تصحیح میكردند، تا ساعت سه بعداز ظهر در همان اتاق شورا میماندند و از سوی دانشكده برای آنان ناهار و نوشابه و میوه میآوردند. امّا استاد مطهری رحمه الله وقتی ظهر میشد، به اتاق خودشان تشریف میبردند. همیشه مقید بودند اول نماز بخوانند، سپس ناهار مختصری كه معمولاً نان و پنیر و یا نان و انگور بود و از منزل همراه میآوردند، صرف كنند.
استادان و مسؤولان دانشكده، اصرار میكردند كه استاد مطهری رحمه الله به اتاق شورا بروند و از ناهار دانشكده كه مثلاً چلوكباب برگ و غیره بود، صرف كنند؛ استاد قبول نمیكردند و عذر میآوردند كه: غذای من مخصوص است و غذای دانشكده با من سازگار نیست. امّا اظهار نمیكردند كه چرا از غذای استادان نمیخورند. من علتش را میدانستم. میگفتند: «این ناهار حق خدمتگزاران است و از بیت المال است. استادان حقوق خوبی دارند. خودشان بروند و از بازار بخرند و بخورند. این غذا حق ضعفاست.» (12)
اعتدال
یكی از علل توفیقات استاد مطهری رحمه الله پرهیز از افراط و تفریط در امور زندگی و مسائل اجتماعی و سیاسی بود. حجت الاسلام والمسلمین مصطفی زمانی در این باره میگوید: «استاد بزرگوار ناگزیر بودند از یكسو، با افكار تند و افراطی - كه معتقد بودند باید خیلی سریع حتی زودتر از تصمیم امام خمینی رحمه الله انقلاب پیاده شود - مقابله كنند و آنان را از تندروی باز دارند؛ و از سوی دیگر ناگزیر بودند؛ با افكار انحرافی، التقاطی و استعماری كه با رنگهای گوناگون خودنمایی میكردند، به مخالفت برخیزند و از طریق جراید، سخنرانی، تدریس و نشر كتاب به وظیفه خود عمل كنند. استاد [می] گفتند: «نمی شود واقعیتها را منكر شد. وقتی حضرت امام سفارش به وحدت همه مراجع و طلاب و دانشگاهیان میكند، چرا ما كاسه داغتر ازاش شویم و این و آن را بكوبیم؟ این كوبیدنها مخالف نظر حضرت امام خمینی است.» (13)
اخلاص
استاد مطهری رحمه الله سرا پا در عشق به اسلام و دفاع از ارزشهای اسلامی میسوخت. او قبل از اینكه عالم یا معلم خوبی باشند، انسانی معتقد، با ایمان و با تقوا بود. اعمال و رفتار وی دقیقاً مصداق كامل «اِنَّ صَلاتی وَ نُسُكی وَ مَحْیای وَ مَماتی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»؛ «نماز و تمام عبادات من، و زندگی و مرگ من، همه برای پروردگار جهانیان است.» (14) بود.
شهید مطهری رحمه الله چون تمام كارهایش را برای خدا انجام میداد، هیچ گاه به دنبال شهرت نبود. فرزند ایشان در مورد اخلاص استاد مطهری رحمه الله میگوید: «عنوان همیشگی نویسنده بر روی كتاب هایشان «مرتضی مطهری» بود و اجازه نمیدادند كلمههایی مثل استاد و غیره قبل از اسمشان آورده شود. از شهرت به شدت پرهیز داشتند. با اینكه تشكیل دهنده هسته مركزی شورای انقلاب بودند، در روزنامهها چندان نامی از ایشان آورده نمیشد، و وقتی از ایشان میپرسیدیم كه: «چرا اسمی از شما نیست و از اكثریت دست اندركاران انقلاب كم و بیش نامی هست؟»
ایشان میگفتند: «من كاری را كه باید انجام بدهم، انجام میدهم. هرچه نامم كمتر مطرح شود، آسوده ترم. سعی من بر این است كه در غیر موارد ضروری در اجتماعات عمومی مطرح نشوم.» (15)
نكات آموزنده
در این بخش 12 ویژگی از رفتار شهید مطهری رحمه الله را كه میتواند به عنوان دستورالعملی سازنده برای اهل ایمان و معنویت و دانش باشد، از زبان نزدیكان و آشنایان آن شهید نقل میكنیم:
1 - همیشه با وضو بود و به این كار توصیه میكرد.
2 - به طبیعت علاقه شدیدی داشت و گاه ساعتها در نقاط با صفا مینشست و فكر میكرد.
3 - همیشه نماز شب را به پا میداشت و به این خاطر شبها زودتر میخوابید.
4 - در موقع بیان مطالب علمی آنچنان تمركز حواس داشت كه از اطراف غافل میشد.
5 - شبها قبل از خواب 20 دقیقه قرآن میخواند.
6 - در مورد انجام فرائض دینی فرزندانش نظارت دقیق داشت.
7 - به فقرا و مستمندان كمك میكرد، به طوری كه برخی موارد آن بعد از شهادتش آشكار شد.
8 - مطالب قابل توجه را در فرصتهای مناسب و به طور منظم یادداشت میكرد.
9 - در هنگام روضه برای سیدالشهداءعلیه السلام و مناجاتهای شبانه صدای گریهاش بلند میشد.
10 - او آن چنان به خداوند ایمان داشت، كه در شرایط سخت زندگی به امدادهای غیبی چشم دوخته و از خداوند مدد میخواست.
11 - برای پدر و مادر و اساتید خویش احترام وصف ناپذیری قائل بود.
12 - در امور عبادی، اجتماعی و سیاسی از تظاهر كردن به شدت پرهیز میكرد. (16)
نسیم عطرآگین شهادت
استاد مطهری رحمه الله سه شب قبل از شهادت خویش، رؤیای صادقهای داشته و بشارت عطرآگین شهادت را از آن استشمام نموده بود. آن شهید وارسته داستان رؤیای معنویاش را بعد از بیداری در همان شب چنین بازگو نمود: «خواب دیدم كه من و آقای خمینی در خانه كعبه مشغول طواف بودیم، كه ناگهان متوجه شدم حضرت رسول صلی الله علیه وآله به سرعت به من نزدیك میشوند. همین طور كه حضرت نزدیك میشدند، برای اینكه به آقای خمینی بی احترامی نكرده باشم، خود را كنار كشیدم و به آقای خمینی اشاره كردم و گفتم: «یا رسول الله! آقا از اولاد شمایند.» حضرت رسول صلی الله علیه وآله به آقای خمینی نزدیك شدند، با ایشان روبوسی كردند و بعد به من نزدیك شدند و با من روبوسی كردند، بعد لب هایشان را بر روی لبهای من گذاشتند و دیگر بر نداشتند و من از شدت شعف از خواب پریدم، به طوری كه داغی لبهای حضرت رسول صلی الله علیه وآله را بر روی لب هایم حس میكنم.»
ایشان بعد از كمی سكوت ادامه داد:
«من مطمئنم كه به زودی اتفاق مهمّی برای من رخ میدهد.» (17)
سخن در مورد صفات پسندیده و والای آن شهید عزیز بسیار است و در این مجال نمیگنجد.
این نوشته را با كلامی از حضرت امام خمینی رحمه الله درباره استاد مطهری به پایان میبریم: «او در عمر كوتاه خود اثرات جاویدی به یادگار گذاشت، كه پرتوی از وجدان بیدار و روح سرشار از عشق به مكتب بود.» (18) و در فرازی دیگر فرمود: «مطهری كه در طهارت روح و قوت ایمان و قدرت بیان كم نظیر بود، رفت و به ملأ اعلی پیوست، لكن بدخواهان بدانند كه با رفتن او شخصیت اسلامی و علمی و فلسفیاش نمیرود.» (19)
- پاورقــــــــــــــــــــی
1) حق و باطل، ص 170.
2) سرگذشتهای ویژه، ص 88.
3) پارهای از خورشید، ص 263.
4) حماسه حسینی، ج 2، صص 290 - 288.
5) مرجعیت و روحانیت، ص 95.
6) گفتارهای معنوی، صص 145 و 146.
7) پارهای از خورشید، ص 297.
8) همان، ص 307.
9) همان، ص 172.
10) همان، صص 117 و 118.
11) مصاحبه اختصاصی با آیت الله واعظزاده خراسانی، همان، ص 481.
12) همان، ص 506.
13) همان، ص 334.
14) انعام/ 162.
15) پارهای از خورشید، ص 144.
16) لمعاتی از شیخ شهید، ص 48، با تلخیص.
17) پارهای از خورشید، ص 106.
18) لمعاتی از شیخ شهید، ص 9.
19) همان.
جلوههایی از هجرتهای علما (9)
مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمین سیدتقی طباطبایی
هجرتی در عصر حاضر
حجت الاسلام والمسلمین سید تقی طباطبایی كه در سال 1318 ه ش در جوار بارگاه با عظمت مولی الموحدین دیده به جهان گشود، سالهای زیادی در حوزه علمیه نجف از محضر اساتید والامقامی چون حضرت امام قدس سره بهره برده و در كنار تحصیلات حوزوی موفق به اخذ لیسانس زبان و ادبیات عرب از «كلیة الفقه» دانشگاه بغداد - كه به دست مرحوم مظفر تاسیس شده - نائل گردید. ایشان در سال 1354 ه. ش به ایران مهاجرت نمودند.
آنچه در پیش رو دارید خلاصه مصاحبهای است كه چندی قبل با ایشان انجام شد. با كمال تشكر از ایشان كه وقت خود را در اختیار ما گذاشتند توجه شما را به آن جلب میكنیم:
در سال 1361 ه ش با پیشنهاد عدهای از مسلمانان لبنانی الاصل مقیم برزیل كه برای شركت در جشنهای سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی به ایران آمده بودند و با آنها آشنا شده بودم، برای امر تبلیغ به كشور برزیل هجرت نمودم. ابتدا به صورت آزمایشی دو ماه در شهر سائوپولو (پایتخت برزیل) بودم و چون زمینه را برای تبلیغ و فعالیت مساعد یافتم و مردم را تشنه معارف دیدم تصمیم به اقامت در برزیل گرفتم، خصوصا كه مسلمانان و شیعیان آنجا عرب بودند و من هم به عربی تسلط كامل داشتم.
از اولین اقدامات ما در آنجا بنای مسجد عظیمی بود با ظرفیت 1500 نمازگزار كه زمین آن را جمهوری اسلامی به مبلغ 2 میلیون دلار خریداری كرده بود. این مسجد در قلب شهر صنعتی سائوپولو قرار داشت كه از 15 میلیون جمعیت آن، 40 هزار نفر مسلمان هستند. گرچه مهندسین آنجا از معماری به سبك اسلامی اطلاعی نداشتند اما سعی ما این بود كه تا حد امكان مسجد را به سبك مساجد اسلامی بنا كنیم، ساختمان مسجد با كمك مردم آغاز شد و در كنار آن كتابخانه، كلاس، آبدارخانه، آشپزخانه و سایر متعلقات و ضروریات در نظر گرفته شد.
پس از مدتی از سائوپولو به شهر كوری تابا منتقل شدیم و برادر كوچكتر خودم سید محسن را كه به آنجا برده بودم به جای خود گذاشتم و ایشان مسائل تبلیغی و ادامه كار ساختمان مسجد را به عهده گرفت.
در كوری تابا
در مدتی كه در شهر كوری تابا بودیم با دشواریها و مشكلات بسیار مواجه شدیم كه بخش عمدهای از آنها را افراد به ظاهر مسلمان، كه مخالف فعالیتهای ما بودند ایجاد نموده و بسیاری از اوقات كارشكنی میكردند، اما ما بدون ذرهای توجه به آنها یا عقب نشینی، به كار و فعالیت خود ادامه میدادیم. در مقابل، دوستان بسیاری هم بودند كه علاقمند به انقلاب و اسلام بودند و با ما همكاری میكردند.
در شهر كوری تابا چون محلی برای فعالیتهای خود نداشتیم و تنها یك مسجد وجود داشت كه سفارتخانههای كشورهای اسلامی ساخته بودند و امام جمعه آن را هم مصر فرستاده بود، ما هم از آن مسجد استفاده كردیم و آنجا را پایگاه فعالیتهای خود قرار دادیم.
امام جمعه آن مسجد كه مصری بود فقط هر هفته یكبار برای نماز جمعه لباس روحانی میپوشید و نماز جمعه را میخواند و به مسائل اساسی هم نمیپرداخت و خطبه را به روش سنتی اقامه میكرد، با همان مطلب ثابت. همه مسلمانان هم اعم از شیعه و سنی در نماز جمعه شركت میكردند، اما مسجد در بقیه ایام هفته در اختیار ما بود و ما ظهر و شب نماز جماعت داشتیم و گاهی تا پاسی از شب در آنجا به بحث و گفت وگو میپرداختیم.
فعالیت چشمگیر ما همراه با رابطه حسنهای كه با مردم داشتیم سبب شد تا از پایگاه مردمی قوی برخوردار شویم و مسجد به پایگاهی فعال تبدیل گردد و كم كم به طور كامل در اختیار ما قرار گیرد و ما نام مسجد را، مسجد امیرالمؤمنین علیه السلام گذاشتیم.
دوستداران امام و انقلاب علاقه زیادی از خود نشان میدادند و میخواستند عكس امام رحمه الله را در مسجد نصب كنند، اما امام جمعه مذكور مخالفت كرد و عكس را برداشت، مردم هم صراحتا به او گفتند ما نمیخواهیم تو امام جمعه باشی و اصرار میكردند ما این مسؤولیت را بپذیریم ولی ما توجهی نمیكردیم، خصوصا كه میگفتم باید اجازه ولی فقیه را كسب كنم.
بعد از آن در سفری به ایران خدمت حضرت امام رحمه الله رسیدم و بعد از بیان وضعیت آنجا و تقاضای مردم، امام فرمودند: «اقامه جمعه كنید.» وقتی كه مردم از این حكم امام مطلع شدند و دیدند كه مانع بر طرف شده، برای اقامه نماز جمعه اصرار زیادی كردند و این كه حتی یك هفته ایشان بخواند و یك هفته ما. تا این كه یك هفته كه شیخ به مسافرت رفته بود مردم با شور و شوق حاضر شدند تا نماز جمعه را به امامت ما بخوانند اما با در بسته مسجد مواجه شدند و پلیس اجازه ورود به مسجد را نداد، ما هم با كمال خونسردی در پیاده رو مسجد نماز جمعه را اقامه كردیم و بدون خشونت برگشتیم. هفته بعد هم موضوع تكرار شد. بعد از این جریان پلیس اقامت ما را كه تازه تمدید شده بود گرفت و گفت ظرف مدت هشت روز باید از اینجا بروید، ما هم در روز هشتم به شهر دیگری كه هم مرز آرژانتین و پاراگوئه است رفتیم. خصوصیت این شهر آن بود كه جزء مناطق آزاد، و یك شهر سیاحتی بود، لذا نیازی به گرفتن اقامت نداشت. حدود ده ماه در آنجا بودیم كه یك شب هنگام افطار به خانه ما ریخته و مرا بازداشت كردند. آنان تصمیم به اخراج ما گرفته بودند، اما مردم علاقمند به بهانه آوردن غذا و... دائما میآمدند و اظهار نگرانی میكردند. گرچه آنها برای دلداری ما آمده بودند اما ما آنها را دلداری میدادیم.
بالاخره پس از چهار سال اقامت در برزیل برگه عبوری با مهر «خروج بدون عودت» به ما داده و ما را اخراج كردند. در مدت این چهار سال، در پوشش تدریس زبان عربی با بچهها كار كردیم تا جایی كه گاهی بچهها پدر و مادر خود را وادار به نماز و حجاب و... میكردند، گاهی هم مردم میگفتند: شما بودید كه اسلام را به اینجا آوردید و وقتی ما میگفتیم شما قبلا هم مسلمان بودید، با تمام وجود میگفتند: تعارفی نداریم، شما ما را مسلمان كردید و قبل از آن فقط نامی از اسلام برای ما باقی مانده بود.
از دیگر اقدامات ما در شهر مرزی «فزی فاستو» تاسیس یك حسینیه بزرگ و یك مدرسه غیرانتفاعی بود كه حدود 200 دانش آموز دختر و پسر داشت. البته این مدرسه در كنار مدارس دولتی است یعنی روزانه دو ساعت علاوه بر درسهای رسمی، در این مدرسه دروس عربی و اسلامی تدریس میشد.
در مدت اقامت ما در برزیل جریان جالبی اتفاق افتاد و آن این كه: پیر مرد مسیحی هفتاد سالهای به نام ابراهیم داود گاهی به ما سر میزد، روزی به ما خبر دادند كه مریض شده، به عیادت او رفتیم، در اطاق سی - سی - یو بیمارستان بود و لحظات آخر عمر را سپری میكرد. چشم هایش بسته بود اما حواسش هنوز كار میكرد، به او گفتیم: تو كه خدا و پیغمبرصلی الله علیه وآله را قبول داری و من از آنها برای تو صحبت كردهام پس شهادتین را بگو تا خدا تو را ببخشد و وارد بهشت شوی. او هم با اخلاص شهادتین را گفت و بعد گفت: «انا لله و انا الیه راجعون» و از دنیا رفت.
فردای آن روز كه جمعه بود، بعد از نماز جمعه گفتند: جنازه آن پیرمرد در كلیسا است و مردم برای تسلیت به آنجا میروند، ما هم دسته جمعی رفتیم و چون او مسلمان از دنیا رفته بود به خانوادهاش گفتیم اجازه میدهید برای او طلب مغفرت كنیم؟ آنها از این كه یك روحانی مسلمان این را میگوید خوشحال شدند و گفتند اشكال ندارد، ما هم به این بهانه نماز میت برایش خواندیم و وقتی كشیش آمد و ناراحت شد، خانواده میت از ما حمایت كردند. (چون ما میدانستیم او مسلمان از دنیا رفته، وظیفه ما خواندن نماز بود، اما بقیه اعمال مانند كفن و دفن و... را نمیتوانستیم انجام دهیم لذا از ما ساقط بود.)
مطلب دیگر این كه خیلی از مسلمانان با مسیحیان ازدواج میكردند و ما آنها را دعوت میكردیم و پس از ساعتی گفت وگو، طرف مقابل به اسلام مشرف میشد و ما دوباره صیغه عقد برایشان جاری میكردیم و به این شكل عده زیادی از مسیحیان مسلمان میشدند.
هجرت به كشور غنا
پس از مدتی پیشنهاد شد به كشور غنا برویم. كشوری در خط استوا با آب و هوای بسیار گرم و طاقت فرسا كه مرض رسمی آنان مالاریا است و فقر و عقب ماندگی از جنبههای مختلف در آنجا بیداد میكند. ابتدا به صورت آزمایشی سه ماه به «اكرا» پایتخت غنا رفتیم و به علت نبودن خانه مستقل، در خانه سفیر ایران ساكن شدیم، تا اینكه منزلی اجاره شد و در كنار آن ساختمان بزرگ ده اطاقهای برای حوزه علمیه و فعالیتهای دیگر اجاره و كرایه سه سال آن پرداخت گردید.
گرچه در غنا از نظر امكانات نسبت به برزیل در سطح پایین تری بودیم اما زمینه كار آمادهتر بود. با اعلام پذیرش طلبه، كار اصلی خود را شروع كردیم و ابتدا تعداد 40 نفر در سطح دیپلم یا سیكل پذیرفته شدند، البته روی شرط سنی تاكید زیادی داشتیم زیرا افراد در سنین بالا از انعطاف پذیری كمتری برخوردار هستند.
پس از شش ماه كه به زبان عربی مسلط شدند، درسهایی مانند تحریرالوسیله، زبدة الاحكام، شرح ابن عقیل و عقاید الامامیه و... را تدریس كردیم.
نكته جالب توجه در غنا این بود كه گرچه مذهب رسمی آنجا مسیحیت بود و مسلمانان هم سنی مذهب بودند اما طلابی كه پذیرش میشدند پس از گذشت سه یا چهار ماه اعلام تشیع میكردند، ما میگفتیم عجله نكنید ما كه نگفته ایم شیعه شوید و بالاخره با اصرار خودشان شیعه شدن آنها را میپذیرفتیم.
طلاب در غنا واقعا تشنه معارف بودند و ما مانند فرزندان خود به آنها محبت میكردیم و همین موجب دلگرمی و جذب آنها میشد.
برنامهها از صبح تا پاسی از شب ادامه پیدا میكرد و حتی گاهی ظهرها هم فرصت نمیشد كه خانه برویم. طلابی كه پذیرفته شده بودند از شش كشور از جمله نیجریه، ساحل عاج، سیرالئون و... بودند، ما هم تابستانها طلاب را به كشورهای خودشان میفرستادیم.
یكی از مشكلات ما مساله زبان بود، چون طلاب از كشورهای مختلف و دارای زبانهای گوناگون بودند، لذا تصمیم گرفتیم زبان واحدی ارائه دهیم و بهترین زبان عربی بود، زیرا برای فهم قرآن و متون روائی و درسی بسیار مفید بود. طلاب هم استقبال كردند و همه به زبان عربی تكلم میكردند.
مشكل دیگر ما كارشكنیهای افراد به ظاهر مسلمان به خصوص وهابیها بود. چون اهل بحث و تحقیق نبودند و دائما با حربه توهین و اهانت برخورد میكردند. خصوصا مدرسه علمیهای داشتند كه مدرسه علمیه ما رقیب آنها شده بود و چند تن از طلاب آنها به مدرسه ما آمده بودند و این برای آنها سنگین بود.
اقامت ما در غنا نیز چهار سال طول كشید و در این مدت توانسته بودیم هفتاد نفر طلبه در چهار كلاس جذب كنیم و در حال حاضر حدود سیزده نفر از زبدهترین و بهترین آنها در ایران مشغول تحصیل هستند.
فعالیت ما همراه با تحمل مشكلات و رنجهای طاقت فرسا بود از جمله مشكلات خانواده، زیرا مدرسه ایرانی در آنجا نبود و ناچار باید از نظر تحصیلی با فرزندانم كار میكردم تا خرداد ماه هر سال در ایران به صورت متفرقه امتحان بدهند، گرچه یك سال هم منجر به ترك تحصیل آنها شد. علاوه بر آن بچهها به بیماری شایع آنجا (مالاریا) مبتلا شدند و مشكلات بسیار دیگری به وجود آمد كه با توجه به اینها مجبور به بازگشت به ایران شدیم، اما مدرسه علمیه شیعه در كشور غنا به فعالیت خود همچنان ادامه میدهد.
مهاجرت به اتریش
در سال 1371 ه. ش از طرف دفتر مقام معظم رهبری پیشنهاد شد به كشور اتریش برویم. اتریش كشوری اروپایی با حدود صد هزار نفر مسلمان است كه عموما اهل تسنن هستند البته عدهای هم علوی مذهب بوده اما مقید به تكالیف شرعی نیستند.
به محض ورود به اتریش و در اولین فرصت، محلی برای انجام امور تبلیغی و فرهنگی فراهم كردیم. به این ترتیب كه سفارت جمهوری اسلامی ساختمانی را كه دارای چهار طبقه بود با زمینی به مساحت 1200 متر خریداری و با مقداری تعمیرات آماده بهره برداری ساخت.
پس از مدتی مسلمانان اتریش تقاضای اقامه نماز جمعه كردند، اما ما آن را موكول به اجازه مقام معظم رهبری كردیم و بعد از اخذ اجازه از ایشان، نماز جمعه را در طبقه اول همان ساختمان اقامه كردیم، اما چون فرش مناسب نداشت با اعلام نیاز از طرف ما فرش فروشان ایرانی فرشهایی برای آنجا اهدا نمودند.
در ضمن برنامههایی مانند نماز جماعت روزانه، دعای كمیل، سخنرانی، عزاداری و عقد و ازدواج هم در همان محل برگزار میشد و مسلمانان كشورهای مختلف ساكن اتریش با اشتیاق تمام شركت میكردند و ما هم به خاطر اینكه محدودیت یا حساسیتی ایجاد نشود، نامی از ایران نبرده و نام آنجا را مركز فرهنگ اسلامی گذاشتیم.
در اتریش خطبههای نماز جمعه را به زبان عربی و فارسی میخواندیم و بین دو نماز یك خطبه هم به زبان آلمانی (كه زبان رسمی اتریش است) در حدود پنج دقیقه به صورت ترجمه شده میخواندند.
الآن حدود دو سال است كه از حضور ما در اتریش میگذرد و در این مدت بحثهای مختلفی با روحانیون مسیحیت برگزار كرده ایم تا بتوانیم دین خود را به اسلام به واسطه هدایت آنان ادا كنیم.
نیروهای امنیتی هم شدیدا مراقب فعالیتهای ما هستند، اما ما توجهی به این مسائل نداریم و وظیفه خود را انجام میدهیم.
مسالهای كه بسیار باعث دلگرمی ما شده این است كه الآن به بركت انقلاب اسلامی ایران در كشورهای دیگر حتی اروپا و آمریكا از افتخارات مردم مسلمان این است كه خود را منسوب به اسلام و ایران بدانند و حتی مسیحیان هم افتخار میكنند كه در مورد ایران و اسلام مشغول مطالعه هستند. حتی زمانی در تلویزیون اتریش طی برنامهای از ایران به عنوان تنها كشور مستقل جهان كه روی پای خود ایستاده یاد شد.
سفارش به طلاب
در پایان لازم است عرض كنم طلابی كه قصد تبلیغ در خارج از كشور را دارند باید به زبان خارجی تسلط داشته باشند، به خصوص زبان انگلیسی كه بین المللی است و در مرحله بعد زبان عربی كه زبان رسمی اسلام است.
نكته دیگر این كه كار تبلیغ صبر و شكیبایی و پشتكار میطلبد و علاوه بر آن آشنایی عمیق با معارف اسلامی كه بتواند جوابگوی سؤالاتی كه امروزه در آن جا مطرح میشود باشد.
مفسر گمنام علامه مصطفوی (ره)
علامه حسن مصطفوی (1384 ـ 1297 ه. ش) در زادگاهش تبریز، دبستان و دبیرستان و همزمان دروس مقدماتی حوزه را گذراند و به دانشكدة الهیات] معقول و منقول [تبریز وارد شد و دكترا گرفت. وی در ادامة تحصیل مدتی در قم به درس فقه و اصول مرحوم آیت الله سید محمد حجت و سپس به نجف اشرف رفت و از افاضات حضرات آیات: آقا سید ابو الحسن اصفهانی، نایینی و حاج شیخ محمد حسین اصفهانی (كمپانی) بهره مند شد. و علاوه بر اساتید دروس فقه و اصول یاد شده، از محضر استاد اخلاق آیت الله آقا سید علی قاضی نیز فیض برد.
پس از مراجعت از نجف (25 سالگی) تنها یك سال در قم به تدریس تفسیر و علوم رایج عصر خود اهتمام ورزید.
آقای محمد شریف رازی مینویسد: «وی در خلال ایام تحصیل و تدریس، به مطالعات فنون گوناگون پرداخته و به نوادر و عجایبی برخورد كرده و اشخاص بزرگ معنوی را ملاقات كرده و از هر كدام بهره برده و از خرمن علمشان خوشهها چیده و در جستجوی مطلوب، مسافرتها به داخل كشور كرده است و در پایان كار، رحل اقامت در تهران افكند و بیشتر اوقات خود را صرف مطالعه و تزكیة نفس میكند» [1]
«استاد مصطفوی از افراد مجهول القدر و از افرادی است كه قریب چهل سال هست او را میشناسم. تا كنون از او هیچ كار ناپسند و مكروهی ندیدهام، چه رسد به گناه، همچنین جداً جز اخلاق زیبا و تلاش به جا از او مشاهده نكردهام. فاضل كامل، عالم عامل، در استخاره با قرآن مجید دارای ید طولا و در استنباط و استخراج خیر و شرّ مراد از كتاب خدا، مهارت كامل و بسیار مجرّب و مبتلا به همة طبقات است.» [2]
یكی از مبلغان از آن مرحوم نقل كرد: «زمانی در تهران منبر میرفتم. برخی محذورات و موانع تبلیغ در آن عصر، مثل توقّع ستایش و چاپلوسی بانی و مستمع، به ویژه درمجالس ترحیم سبب شد كه منبر را رها كنم.»
با اهل معنا و معرفت
از دوران جوانی به تقوا و سیر و سلوك، اهتمامی وافر داشت و با جمعی از اهل معرفت به حشر و نشر میپرداخت. گروهی ـ حدود 15 نفر از جمله شهید محراب آیت الله مدنی ـ در فیضیه محفل انسی داشتند و از عالم عارف ملا آقا جان زنجانی و... استفاده میكردند. وی سه ماه در قم در حجرة مرحوم مصطفوی اقامت داشت.
در مشهد نیز سه ماه با ملا آقا جان در مدرسه خیرات خان بود و میگفت: در آنجا اهل معنا و فضیلت زیاد بودند، ولی سرآمد همه، آقا شیخ حسنعلی مقدادی اصفهانی (نخودكی) بود. از این بزرگان و نیز از عارف گرانقدر حاج میرزا جواد آقا انصاری همدانی [3] و... خاطرات و سخنان شنیدنی داشت. [4]
ازدواج
پس از بازگشت از نجف اشرف در 26 سالگی در تهران ازدواج و اقامت كرد و عمدتاً در قم و تهران به سر میبرد. وی همواره سرگرم تحقیق و تألیف بود. او در مقدمة «رساله لقاء الله» میگوید: «من آنچه را به یقین حق دیدهام، در این كتاب نوشتهام.»
بیش از این، مجالی برای بیان شرح حال علامه مصطفوی نیست. گفتنی است كه در ماه مبارك رمضان 1322 ق مصادف با 1380 ش، از طرف نمایشگاه قرآن، از ایشان به عنوان یكی از خادمان قرآن، قدردانی شد.
آثار
نزدیك به 40 اثر از آن مرحوم منتشر شده است. برخی از این آثار كه بیشتر با مفسران و مبلغان مرتبط است، از این قرار است:
1. «التحقیق فی كلمات القرآن الكریم»، در 14 جلد به عربی كه در سال 1362 ش به عنوان كتاب برگزیدة سال، از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی معرفی شد؛
2. «تفسیر روشن» در 16 جلد به فارسی كه در سال 1381 ق مورد تشویق قرار گرفت؛
3. «اشعة نور، در تفسیر آیة نور»، مجموعهای از نظرات آیت الله حاج شیخ ملا هادی تهرانی و علامه مصطفوی؛
4. «روش علمی در ترجمه و تفسیر قرآن مجید»؛
5. «تفسیر سورة حشر»؛
6. «راهنمای گمشدگان»؛
7. «سرگذشت و قصههای عارف كامل و دانشمند بهلول عاقل»؛
8. «مجموعة قصههای شیرین»؛
9. «محاكمه و بررسی باب و بهاء»، در 3 جلد به فارسی در نقد بابیت و بهائیت؛
10. «الحقائق فی تاریخ الاسلام والفتن والاحداث»، یك دوره تاریخ مستند از عصر پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ تا عصر غیبت، برگرفته از منابع سنی در پنج قرن اول اسلام؛
11. «الامام المجتبی ـ علیه السلام ـ» ، برگرفته از منابع اهل سنت؛
12. «مناظره و بحث آزاد»، مباحثاتی با سنی، صوفی، مسیحی، مادی و بهایی؛
13. مقالاتی دربارة خاتمیت و بشارات حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ؛
14. «رسالة سیر و سلوك»؛
15. «رسالة معرفت الله»، ترجمه و شرح خطبهای از امام هشتم ـ علیه السلام ـ؛
16. «احادیث صعب و مشكل امام هشتم ـ علیه السلام ـ؛
17. و... .
نكاتی از سبك «تفسیر روشن»
در آغاز، لغات و ترجمه و توضیح مختصر آیه آمده و سپس یك تفسیر روشن و قاطع از آیه به زبان ساده ذكر شده است، نه چند قول موجود و محتمل در آیه. آن گاه به نقل و توضیح حدیث معتبر و مرتبط ـ اگر در ذیل آیه باشد ـ و بیان تركیب و اعراب و لطایف، میپردازد.
این تفسیر شامل مقدمات دوازه گانهای است كه برخی از آراء برجسته و نظرهای نویسنده، در آن مطرح گشته است. بعضی از آراء ایشان را به صورت خلاصه نقل میكنیم:
1. تفسیر
تفسیر یعنی شرح و بسط و توضیح، و این متوقف است بر فهم مراد و منظور گوینده تا بتواند آن طور كه واقعیت دارد، منظور او را توضیح بدهد. و فهم صحیح و درست مطالب قرآن كریم بر دو شرط متوقف است:
شرط اول: آشنایی كامل مفسر به كلمات و جملات و ظواهر تعبیرات آن از لحاظ ادبی؛ به طوری كه خود، صاحب رأی و اجتهاد و یقین باشد، نه آنكه در مقام فهمیدن مطالب، از اقوال دیگران تقلید كند و باید معانی حقیقیه را با تحقیق به دست آورد تا معانی قطعی را دریابد و كلام پروردگار متعال را به مفاهیم مجازی حمل نكند.
مجازگویی در قرآن مجید، موجب اضلال افكار و سرگردانی مردم است و نیز كتاب الهی را از قاطعیت ساقط میكند و به منحرفان فرصت میدهد كه مطابق رأی باطل و نظر فاسد خود، از آیات قرآن مجید استفاده كنند.
ضمناً تمام معارف الهی و حقایق، با حمل الفاظ به معانی مجازیه از میان برداشته شده و قسمت مهم كلمات خداوند متعال، نامفهوم و خارج از استفادة مردم خواهد بود.
شرط دوم: مفسر باید قلب پاك و باطن نورانی داشته باشد و با نور الهی محیط، حقایق كلمات پروردگار متعال را ادراك كند و از معارف لاهوتی و عوالم غیبی آگاه باشد. قرآن میفرماید: هالم، ذلِكَ الْكِتابُ لارَیبَ فیهِ هُدًی لِلْمُتَّقینَه [5] ؛ در این كتاب هیچ موضوع مشكوكی نیست و همة مطالب آن یقینی و حق است و با داشتن حقیقت تقوا و برخورداری از افكار و اخلاق و اعمال صالح، میشود مشمول هدایت قرآن شد.
2. ترجمه
ترجمه یعنی درآوردن لغتی به لغت دیگر (واژة ترجمه از آرامی و سریانی به عربی آمده است) و ترجمة قرآن به زبان دیگر مشكلتر از تفسیر آن است؛ زیرا لازم است كه در مقام ترجمه، تمام مقصود و منظور متكلم تفهیم شود و كوچكترین تحریفی در بیان مراد او پیش نیاید و این (علاوه بر دارا بودن شرائط تفسیر) ، محتاج است به تسلط كامل به جهت بیان و قلم تا بتواند مفهوم كامل آیة كریمه را به واژة كوتاه و مختصر و در عین حال، مفید و روشن و تمام تحویل بدهد... .
ترجمة كتاب خداوند متعال، بهترین خدمت به افراد بشر است، به شرط اینكه هیئتی از متخصصان در تفسیر، جمع شده و به جای ترجمه، تفسیر كوتاه و مختصری بنویسند و دست كم، مقاصد آن را به زبان گویا و كوتاه و جامع به قلم بیاورند.
3. نقل اقوال
از مطالب گذشته روشن شد كه تفسیر، در صورتی كه دارای شرایط گذشته باشد و با قاطعیت نورانیت باطنی و روحانیت تمام و آگاهی علمی و ادبی همراه شود، قهراً به واقعیت و حق نزدیك خواهد بود، احتمالات و اختلافات برطرف خواهد شد و مفهوم واحدی باقی خواهد ماند.
نقل اقوال و آراء بسیاری از مفسّران ـ كه بی تحقیق و اجتهاد فهم حقایق نورانی كتاب الهی قلم زده اند ـ به جز تكثیر شبهه و ایجاد حیرت و ضلالت، هرگز فایدهای نخواهد داشت.
ما نیز در این كتاب ـ در حدّ امكان ـ سعی كردیم كه اختلافی ایجاد نكنیم و خوانندگان گرامی را به معانی حقیقی نزدیك و در هر بخش، آنچه را كه حقّ میبینیم، بیان كنیم.
4. تأویل
تأویل یعنی برگردانیدن و ارجاع دادن كلمات و مفاهیم آنها به مقاصدی كه از جانب گوینده اراده شده است و ذكر این كلمه دلالت دارد بر اینكه «تشابه» در جهت مراد و مقصود است، نه معانی؛ زیرا كلمات، همیشه مفهوم و معلوم است و اطلاق تأویل بر آنها صحیح نیست.
پس تشابه، دارای معنای ابهام، مخفی بودن، پوشیده شدن و مجهول گشتن نباشد.
آری، لازمه و نتیجة متشابه بودن این است كه مراد و مقصود وی برای افرادی كه ضعیف و محجوب هستند، پوشیده بماند و نتوانند منظور و مراد را دریابند. [6]
تذكراتی دربارة كتاب «التحقیق فی كلمات القرآن الكریم»
هدف از تألیف این كتاب چنین تشریح شده است:
از آنجا كه استفاده از حقایق و معارف و احكام و آداب قرآن مجید، متوقف است بر درك دقیق و تحقیقی واژهها، لازم است برای درك حقیقت و معنای واقعی كلمهها و تشخیص معانی حقیقی از مجازی، تلاش شود.
از طرفی، آثاری كه در لغت عرب تألیف شده، گوناگون است و بیشترشان صرفاً جمع آوری اقوال و اشاره به مطلق موارد استعمال است؛ اعم از حقیقی و مجازی. و خالی از تحقیق است كه درنتیجه معنی حقیقی را روشن نمیكند و جز افزایش گمراهی و یا سرگردانی در واژههای قرآن، نتیجهای ندارد.
از این رو، به فضل خدا، توفیق تألیف این اثر برگزیده، تحقیق در كلمات قرآن، با ویژگیهای ذیل نصیبم شد.
1. در نقل لغات به كتابهای تحقیقی و پرمایه كه به ریشه یابی و ایراد صحیح پرداخته اند، اعتماد شد، مثل: صحاح و مقاییس.
2. در مرحلة دوم، از كتابهایی كه به دقت و تحقیق نزدیك ترند، از باب تأیید و توضیح نقل كردیم، مثل: اساس، فائق، مفردات و لسان.
3. به قدر نیاز و با رعایت امانت كامل، از منابع اخذ كردیم، نه بیشتر.
4. متن منقول از منابع و توضیحات، كاملاً جدای از هم است.
5. در توضیح، از هر آنچه خارج از موضوع است، پرهیز شده است.
6. معیار در شمارش آیات، سبك «المعجم المفهرس» است.
7. هدف از تألیف، جز تحقیق و كشف معانی واقعی واژهها چیزی نیست و در این زمینه، تلاش و كوشش به غایت و نهایت رسید و از آیات كریمة قرآنی و فیوضات الهی و الهامات ربانی نیز بهره گرفتیم. سپاس خدای را بر هدایت و عنایتش!
8. آن گاه كه معانی حقیقی كلمهای آشكار شد، همان را بر موارد استعمالش تطبیق كردیم.
9. هنگامی كه اصل واحد و ریشة آن روشن شد، سایر معانی مجازی و موارد استعمال را به همان اصل واحد ارجاع دادیم و وجه تناسبش را بیان كردیم.
10. با روشن شدن حقّ، متعرض سایر سخنانی كه در كتابهای لغوی، تفسیری و ادبی در تضعیف برخی معانی آمده است، نشدیم... . [7]
- پاورقــــــــــــــــــــی
[1]. گنجینه دانشمندان، ج3، ص568، با اندكی تلخیص و ویرایش.
[2]. همان.
[3]. زندگینامة ایشان با نام «در كوی بی نشانها» منتشر شده است.
[4]. از قول برخی بستگان و روحانیان.
[5]. بقره / 1 و 2.
[6]. مقدمة «تفسیر روشن» با اندكی تصرف.
[7]. مقدمه «التحقیق فی كلمات القرآن الكریم» مبلغان محترم جهت استفاده از آثار این عالم بزرگوار میتوانند به سایت ایشان در اینترنت مراجعه كنند.
آدرس: allamehmostafavi. com
جلوههایی از هجرتهای علما (7)
محقق كركی احیاگر تشیع در ایران
در بین سالهای 875 - 865 ه. ق در منطقه «جبل عامل» لبنان در روستای كوچكی به نام «كرك» كودكی به دنیا آمد كه او را «علی» نامیدند.
او كه از همان طفولیت علاقه وافری به تحصیل علوم دینی از خود نشان میداد، مدتی را در حوزه «جبل» گذراند و در مناطق دیگر به تجربیات ارزندهای دست یافت و از هر فرصتی برای بالا بردن سطح علمی و معنوی خویش استفاده كرد. ایشان با طی مراحل ابتدائی تحصیل، قدم در مرحله تازهای از زندگی گذاشت كه میتوانست در رسیدن او به درجات بالای علمی و روحی بسیار موثر باشد. او خود را آماده سفر به سوی دمشق كرد و درمدت اقامتش در آنجا توانست از محضر عالمان ربانی آن دیار كسب فیض كند، سپس راهی بیت المقدس، قبله اول مسلمین شد و بعد از آن به سوی شهرالخلیل به راه افتاد، مدتی نگذشت كه آنجا را هم به قصد مصر ترك نمود.
محقق كركی كه در این مدت توانسته بود به شیوههای استنباط احكام الهی دست یابد و ا ندیشههای فقهی اهل سنت را به خوبی شناخته و به برداشتهای اقتصادی آنان تسلط پیدا كند، به سفرهای خود ادامه داد و به طرف عراق حركت كرد.
ورود به نجف اشرف
محقق كركی وارد نجف شد و ایامی كه در آنجا اقامت داشت لحظهای از درس و بحث غافل نبود و در سایه عنایات اهل بیت علیهم السلام به فعالیت خویش ادامه داد و از بركات آنان بهره برد و برای موفقیت در كارهای خویش از آنها مدد جست. او به مرحلهای رسیده بود كه با تحقیق و استدلال در حوزههای علوم اسلامی در میان دانشمندان آن عصر سرآمد روزگار شد.
آغاز هجرت
در این زمان از طرف «شاه اسماعیل» كه سرسلسله یك حكومت شیعی در ایران تلقی میشد، پیغامی برای محقق فرستاده شد، و از او برای ترویج مذهب تشیع در ایران دعوت رسمی به عمل آمد. وقتی شاه اسماعیل صفوی به خراسان لشكركشی كرد، محقق كركی شرائط و موقعیت ایران را سنجیده و به این نتیجه رسید كه باید از این فرصت استفاده كند و شیعیان را كه در طول تاریخ مورد تعرض قرار گرفته بودند نجات دهد و هویت واقعی آنان را معرفی كند.
محقق ثانی پس از هجرت به ایران با همتی بلند وارد دربار شد و به علت داشتن مقام والای علمی و معنوی، مورد احترام همه قرار گرفت، و در اثر وقار و جایگاه عظیمی كه داشت به حدی مورد احترام شاه قرار گرفت كه او را در كنار خود بالاتر از وزیر اعظم مینشاند.
بركات و آثار هجرت
الف) تجدید حیات شیعه
با این تفكر بود كه دانشمندان زیادی از مناطق مختلف به خصوص جبل عامل به ایران آمدند و با همكاری یكدیگر برنامههای فرهنگی مهمی را آغاز كردند. محقق در ایران با تمام وجود تلاش كرد به اوضاع نابسامان شیعیان سر و سامان بخشد و از حكومت آن زمان به خوبی استفاده كرد و چنان چهره ایران را دگرگون ساخت كه شكوه از دست رفته مسلمانان و عظمت شیعه به آنان بازگشت و خاطرههای از یاد رفته دوباره زنده شد. از این رو به حق میتوان محقق ثانی را مجدد اسلام و شیعه در عهد صفوی نامید.
ب) احیاء ارزشهای شیعی
شیعه كه در طول تاریخ مورد هجوم دشمنان كینه توز قرار داشته است از حملات «سلطان طغرل بیك سلجوقی» هم در امان نبود و در سال 447 تا 528 ه. ق اكثر شعائر شیعه از بین آنان رخت بربسته بود، آنان دو جمله «اشهد ان علیا ولی الله» و «حی علی خیر العمل» را از اذان حذف كرده بودند كه در سایه اقتدار صفویان و درایت محقق به اذان بازگشت و بر فراز ماذنهها گفته شد. این قدرت اجتماعی به بركت وجود مشاوران تیزبین شیعی بود كه در دستگاه حكومت نفوذ داشتند.
ج) اصلاح ساختار اخلاقی و فرهنگی جامعه
پس از به حكومت رسیدن شاه طهماسب، وی به محقق گفته بود: «شما به حكومت و تدابیر امور مملكت سزاوارتر از من هستید، زیرا شما نایب امام علیه السلام میباشید و من یكی از حكام شما هستم و به امر و نهی شما عمل میكنم.»
محقق كركی كه تا این اندازه مورد اعتماد حاكمان قرار گرفته، و از جانب آنان به عنوان «شیخ الاسلام» معرفی شده بود، با همفكری و همكاری دانشمندان دینی توانست خدمات ارزندهای را در جامعه اسلامی برجای گذارد. شاه طهماسب به كمك او توانست بدعتها را بردارد و احكام را رواج دهد، و مراكز فساد و فحشاء را ویران كرده، زمینههای منكرات را از میان بردارد، او با استفاده از این فرصت توانست بافت فرهنگی جامعه را تغییر دهد و با توجه به واجبات خصوصا نماز جمعه و جماعت به شهرهای ایران چهره تازهای بخشد و نسبت به محرمات و منكرات نظارت جدی داشته باشد.
د) گسترش دامنه تبلیغات به مناطق دیگر
محدث جزایری مینویسد:
«من بعضی از فرمانها و دستورهایی را كه محقق ثانی به حكام و زمامداران نواحی كشور نوشته دیدهام، همه در بردارنده قوانین عدالت پیشهای و چگونگی برخورد مسؤولین با مردم، راجع به اخذ مالیات و مقدار آن است و در آنها دستور داده در هر شهر و دهی باید پیش نمازی تعیین شود تا با مردم نماز بگذارد و احكام دینی و مراسم اسلامی را به آنان بیاموزد.»
در احسن التواریخ آمده است:
«بعد از خواجه نصیرالدین طوسی هیچ كس مانند محقق ثانی در راه اعتلای مذهب شیعه و مرام ائمه اطهار سعی و كوشش نكرده است.»
ه) تقویت حوزههای علمیه
محقق ثانی در ایران به فكر تقویت حوزههای علوم دینی افتاد و با همین اندیشه به پایه گذاری و تقویت مدرسه علمیه اصفهان همت گماشت و در رشد و شكوفائی حوزههای دیگر چون حوزه قزوین سعی و اهتمام شایستهای نشان داد. او توانست شاگردانی ارزشمند كه هر كدام در تاریخ سیاسی اجتماعی مسلمین نقش عمدهای را داشتند تربیت كند، تا جائی كه میتوان گفت بسیاری از دانشمندان و فقهاء بزرگ اواخر قرن دهم و نیمه اول قرن یازدهم از شاگردان او بوده اند. وی نوشتههای گرانمایه و آثار قلمی فراوانی را بر جای گذاشت كه «جامع المقاصد» یكی از آنها میباشد.
محقق ثانی در سال 940 ه. ق در حالی كه هفتاد و اندی از عمرش گذشته بود به نجف اشرف بازگشت و پس از چند روز خبر دردناك شهادت وی به سرعت در همه جای شهر پیچید كه «محقق كركی شیخ الاسلام» به وسیله زهر مخالفین مسموم شده و به شهادت رسیده است. پیكر پاك و مطهرش با احترام خاصی تشییع شد، و سرانجام این احیاگر مكتب علوی سر بر آستان علی علیه السلام نهاد و در جوارش آرمید. *
پینوشــــــــــــــــــت:
* برای تدوین مجموعه «جلوههایی او هجرتهای علما» از منابع زیر استفاده شده است:
قرآن كریم؛ المراجعات، شرف الدین عاملی؛ روضات الجنان، میرزا محمد باقر موسوی خوانساری؛ اعیان الشیعه، سید محسن امین؛ مجله نامه فرهنگ، شماره 9؛ علامه امینی مصلح نستوه، سید علی رضا سیدكباری؛ شرف الدین عاملی چاووش وحدت، مصطفی قلی زاده؛ نواب صفوی سفیر سحر، سیدعلی رضا سیدكباری؛ محقق ثانی مقتدای شیعه، محمد جوان پیچان؛ شیخ طوسی خورشید ابرار، علی رضا شهروی؛ شیخ عبدالكریم حائری نگهبان بیدار، سعید عباس زاده.
ستاره سُلدوز (مرحوم حاج عباسعلی حسینی)
در طول تاریخ پر افتخار شیعه، همواره عالمان و مبلغان گمنامی بوده اند كه به عشق ترویج فرهنگ قرآن و اهل بیت علیهم السلام و در پاسداری از دین الهی، در سنگر وعظ و ارشاد مردم قرار گرفته و با راهنماییها و نصایح خود و ذكر سیره و گفتار خاندان وحی، آنان را به سوی اخلاق و معنویت دعوت كرده اند.
این واعظان پر ارج و مبلغان خستگی ناپذیر در بیشتر اوقات، مناطق دور افتاده و محروم را برای دعوت و تبلیغ انتخاب میكردند و برای حراست و محافظت از دین مردم، خوشیها و لذات دنیوی را بر خود حرام نموده، هدایت و ارشاد آنان را وظیفه اصلی خود میدانستند. همچنین با ذكر مناقب و فضائل ستارگان آسمان عصمت و ولایت، عشق و دوستی مردم به اهل بیت علیهم السلام را فزونی بخشیده، به برگزاری مداوم مراسم و مجالس دینی همت میگماشتند.
یاد كرد این واعظان سترگ، پاسداشت سالها زحمت و تلاش بی ریا و خالصانه آنان و نكو داشت نام و یاد گمنام آن بزرگان است. یكی از این مبلغان تلاشگر، شیفته اهل بیت علیهم السلام، مردم دار، دنیا گریز و عالم اخلاقی، حجة الاسلام و المسلمین حاج عباسعلی حسینی است. نگارنده سالها توفیق آشنایی و كسب فیض از این عالم پارسا و مبلغ خستگی ناپذیر را داشته و از محضر علم و ادب او، توشهها برچیده است و بر بسیاری از مطالب و نوشتههای زیر، شاهد و گواه بوده است.
چهل سال تبلیغ
مرحوم حاج عباسعلی حسینی، نزدیك به چهل سال در منطقه سلدوز (از شهرستان نقده در استان آذربایجان غربی) به فعالیت تبلیغی و دینی پرداخت و تا آخرین لحظات عمر شریف خویش، در انجام این وظیفه مذهبی و اسلامی خود كوتاهی نكرد. بنا به نقل خود ایشان، وی در سرما و گرما، روز و شب، زمستان و تابستان و دور و نزدیك به تبلیغ و ارشاد مردم پرداخت و سختیها و دشواریهای فراوانی را نیز متحمل شد. ایشان در زمانی كه روحانی و مبلغ كم، و نیاز روستاییان به تبلیغ و وعظ زیاد بود، سوار بر اسب به هفت یا هشت روستا میرفت و با نفس گرم و موعظههای رسا، آنان را یاری میرساند و به این كار خود عشق میورزید. در آن زمان، گاهی اسب ایشان نمیتوانست از برف و بوران رد شود؛ ولی با این حال، ایشان به حركت خود ادامه میداد تا به مقصد میرسید.
تبلیغ و بیان احكام و دستورات الهی، اهمیت و جایگاه ویژهای نزد ایشان داشت و هیچ چیز نمیتوانست وی را از این وظیفه مهم باز دارد. صدای دلنشین و صوت زیبای او هنگام ذكر مصیبت اهل بیت علیهم السلام، بر خرمن جانها آتش میزد و نوای گریه را از هر گوشه مجلس بلند میكرد. او خود بیشتر از همه بر مظلومیت اهل بیت علیهم السلام گریه میكرد و عاشق واقعی امام حسین علیه السلام بود.
مرحوم حسینی تمامی اقدامات و رفتارهای تبلیغی و ارشادی خود را معاملهای با امام حسین علیه السلام میدانست و همواره تاكید میكرد كه طرف حساب واعظان، خود حضرت اباعبدالله علیه السلام است. از این رو، هیچ وقت انتظار دریافت وجهی از كسی نداشت و پول دادن و پول ندادن مردم هیچ تاثیری بر رفتار او نمیگذاشت. در تمامی سالهای تبلیغ، هر چه را كه مردم پرداخت میكردند - كم یا زیاد - عطای حسینی میدانست و به همین جهت، همواره سفارش میكرد كه برای پول منبر نروید و در این رابطه هیچ صحبتی با مردم نكنید. اگر دادند، عنایت حسینی است و اگر ندادند، نزد آن حضرت محفوظ است.
مردمداری
یكی از خصوصیات برجسته تبلیغی مرحوم حاج عباسعلی حسینی، روحیه مردم داری، ارتباط صمیمانه و دوستانه با مردم، برخورد احترام آمیز و همرنگی و یكدلی با آنان و فروتنی و تواضع بسیار ایشان بود.
درب خانه ایشان بر روی همه باز بود و هر كس هر مشكل و گرفتاری داشت با وی در میان میگذاشت و او نیز با دقت و حوصله فراوان به درد دل آنها گوش میداد و راهنماییهای لازم را ارائه مینمود.
در تمامی مجالس و محافل منطقه حضور مییافت و در مجلس ختم همگان شركت میكرد. به دیدار زائران و حاجیان میرفت و از مریضان و بیماران عیادت میكرد... از این رو، مراسم تشییع جنازه و مجلس ختم خود ایشان با شركت خیل كثیری از مردم، به طرز باشكوهی برگزار شد.
هر كس، در هر ساعتی كه به او مراجعه مینمود و برای شركت در مجلس عقد یا كفن و دفن میت، او را دعوت میكرد، بدون استثناء پاسخ مثبت میداد و برای او فقیر و غنی فرقی نداشت. با وجود او در شهر، هیچ كس معطل نمیشد و كار او بر زمین نمیماند.
تواضع و فروتنی، برخورد خوش و دوستانه، ادب و متانت فراوان، آشنایی و ارتباط نزدیك با همه و اخلاق نیك و دوست داشتنی او، زبانزد همه بود و همواره در دل مردم جای داشت. این رابطه و رفتار گرم با مردم، تاثیر زیادی بر آنها میگذاشت و با دلسوزی و علاقه، آنان را به راه راست دعوت مینمود؛ به طوری كه بعضی از این افراد، توفیق توبه یافتند و با تشویق ایشان به حج رفتند.
انفاق و ایثار
عالم ربانی حاج عباسعلی حسینی، در انفاق و بخشش بی نظیر بود. وی نیازمندان و فقیران واقعی را میشناخت و با تاسی از امامان بزرگوار خود، به طور مخفیانه و پنهانی كمكهای زیادی به آنان میكرد. با اینكه گاهی نیاز واحتیاج خود او بیشتر از دیگران بود؛ اما هیچ وقت از احسان و انفاق دست برنداشت. او میگفت: كمك ما نباید اندك باشد؛ بلكه باید به گونهای باشد كه شان و آبروی فقیر حفظ شود و نیازی را از او برطرف سازد.
به عنوان نمونه، هنگام پخش گوشت قربانی، برای هر فقیر چند كیلو میفرستاد و ابا داشت كه گوشت كمی برای آنان بفرستد.
بعد از فوت او، افراد مستمندی مراجعه میكردند و به فرزندان آن مرحوم میگفتند: شما یتیم نشده اید، بلكه ما یتیم و بی سرپرست شده ایم.
در مقام یك مبلغ نیز همواره سعی میكرد ضمن راهنمایی مردم و جلب كمكهای آنان، واسطه دریافت و اعطای این كمكها باشد و آنها را به دست نیازمندان واقعی برساند.
ایثار و گذشت و صبر او نیز مثال زدنی است. در طول جنگ تحمیلی، یكی از فرزندان ایشان به شهادت رسید (طلبه شهید ابوالقاسم حسینی) ، یكی دیگر به اسارت دژخیمان دموكرات كردستان در آمد و سومی نیز از ناحیه دست زخمی شد؛ اما با این حال، صبر و تحمل پیشه كرد و خم به ابرو نیاورد و راضی به رضای خدا بود. این ایثار و بردباری او نیز به عنوان روحانی و امام جماعت مردم، سرمشق و الگوی دیگران بود و مردم درسهای فراوانی از این رفتار او گرفته بودند.
تعبد داشتن و محبت اهل بیت علیهم السلام
مبلغ موفق و خستگی ناپذیر، مرحوم حسینی در انجام تكالیف و دستورات دینی و عمل به واجبات و مستحبات و ترك محرمات و مكروهات، كوشا و متعبد بود؛ به طوری كه همواره سعی مینمود حتی از انجام مكروهات نیز بپرهیزد.
نمازهای واجب را با تانی و حضور قلب و در اول وقت به جا میآورد و هیچ كاری نمیتوانست او را از نماز اول وقت باز دارد. بعد از نماز صبح نمیخوابید و به قرائت قرآن و خواندن دعا مشغول میشد. زبان را به دروغ، تهمت و غیبت نمیآلود و دائما مواظب رفتار و گفتار خود بود. در بیشتر اوقات، نماز شب را بر پا میداشت و در دل شب با شور و شوق وصف ناپذیری به مناجات و گفتگو با خدا میپرداخت. تعبد او به نماز و عبادت تاثیر تبلیغی مثبتی بر دیگران میگذاشت و هر كس با او رفت و آمد میكرد، سعی مینمود نسبت به نماز و سایر دستورات دینی پایبند باشد.
عشق و علاقه عجیب و وافری نسبت به اهل بیت علیهم السلام داشت و در بزرگداشت نام و یاد آنان سر از پا نمیشناخت. نسبت به ساحت تك تك ائمه علیهم السلام - به خصوص امام حسین علیه السلام و امام رضا علیه السلام - ارادت و تولای خاصی داشت و این عشق و محبت قلبی، گسست ناپذیر و پرفروغ بود. او تلاش میكرد كه همیشه در سالروز شهادت امام رضا علیه السلام در مشهد باشد و در آخرین سالی كه توفیق زیارت نیافت، در روز شهادت آن حضرت از دنیا رحلت كرد.
بر این اساس، در سخنرانیها و مواعظ خود، نام و یاد اهل بیت علیهم السلام را فراموش نمیكرد و با بیان مصائب و سختیهای آنان، شور و حالی در مجلس ایجاد میكرد. همچنین علاقه و احترام خاصی نسبت به علما و مراجع - به خصوص مقام معظم رهبری - داشت و در گفتار و رفتار، این دوستی و احترام را بروز میداد.
جلوههایی از هجرتهای علما (5)
مهاجرتهای شهید سید مجتبی نواب صفوی
در سال 1303 «شمسی» كودكی دیده به جهان گشود كه سید مجتبی نام گرفت، او از همان كودكی با جدیت به حفظ قرآن پرداخت و در سن هفت سالگی راهی مكتبخانه گردید. پس از اتمام دوره، وارد مدرسه «آلمانی ها» شده به فراگیری دروس متداول آن جا پرداخت.
سید مجتبی به مباحث اسلامی علاقه وافری داشت و شیفته دروس حوزوی بود. او در عصری زندگی میكرد كه نظام آموزشی غرب، در كشور ایران به عنوان سنبل پیشرفت معرفی شده بود و میرفت تا ساختار فكری نسل جدید را دست خوش تحولی بسیار ناپسند نماید.
سید همزمان با فراگیری دروس جدید، درسهای حوزه را نیز میخواند و پس از اتمام تحصیلات خود وارد شركت نفت شد، ولی همچنان علاقهاش به معارف اسلامی آرام و قرار را از او گرفته بود.
بیش از شش ماه از ورود او به شركت نفت نگذشته بود كه در اثر حمله یك انگلیسی به یك كارگر ایرانی و مجروح شدن او، كارگران جلسهای ترتیب داده و سید در جمع آنان به ایراد سخنرانی پرداخت و باعث تحریك كارگران و شورش آنان بر علیه انگلیسیها شد، تا جائی كه كارگران به محل اقامت آن فرد هجوم برده و آن جا را خراب كردند. به دنبال این حركت، پلیس به مقابله با شورش برخاسته و عدهای را دستگیر نمود.
سید قبل از دستگیر شدن فرصت را مناسب دیده، برای كسب فیض از محضر علماء بزرگوار راهی نجف اشرف شد. این اولین حركت وی برای رسیدن به اهداف عالیهاش بود تا در كنار اولین مظلوم عالم، قصه مظلومیت میلیونها انسان در بند ظلم و ستم را باز گوید و از آن حضرت استمداد جوید.
سید مجاهد در شهر نجف كه با صدها سال سابقه، كانون اندیشههای علوی بوده است وارد مدرسه «قوام» شد و به تحصیل و فراگیری علوم اسلامی پرداخت.
او كه به سرچشمه معارف رسیده بود و سینه گشادهاش آمادگی زیادی برای كسب دانش داشت از محضر عالمان بزرگی همچون علامه امینی صاحب كتاب ارزشمند «الغدیر» كسب فیض نمود.
در ایامی كه وی سخت مشغول به تحصیل بود، كتابی به دستش رسید كه در آن به وجود مقدس صادق آل محمد علیهم السلام توهین شده بود، سید كه از این حركت سخت آشفته شده بود، كتاب را به چند تن از اساتید و مراجع عالیقدر نجف عرضه كرد تا اینكه حضرت آیت الله حاج آقا حسین قمی با صراحت حكم ارتداد نویسنده كتاب را صادر نمود.
آغاز هجرت
مقابله با حركتهای ضد دینی برای بیداری مسلمانان را سید از جد بزرگوارش امام حسین علیه السلام به ارث برده بود. به حكم وظیفه شرعی، با تصمیمی قاطع در حالی كه در گرماگرم درس و بحث بود رو به وطن خویش نمود، زیرا برای مجاهدی همچون نواب، وظیفه و رسالت الهی مهمترین چیزی بود كه تكلیف او را معین میكرد.
آثار و بركات سیاسی فرهنگی هجرت سید
الف - فرهنگی
شهید نواب به محض ورود به ایران، وظیفه اخلاقی خود دید كه ابتدا با نویسنده كتاب مذكور دیداری داشته باشد تا شاید بتواند او را ارشاد كند، زیرا این اهانت به قلم فردی صورت گرفته بود كه «احمد كسروی» نام داشت و مدتی را در لباس دین گذرانیده بود. ولی متاسفانه تلاش سید مجتبی در این جهت بی ثمر ماند.
سید كه توهین به مقدسات را نمیتوانست تحمل كند و میبایست به هر قیمتی جلوی این نقشههای شیطانی را سد نماید، ناچار شد با برنامهای دیگر دست به مبارزه علنی زده و برای تهیه اسلحه از بعضی از علماء پول تهیه كند.
روز بیست و سوم اردیبهشت سال 1324 كسروی را با شلیك گلولههای غیرت و غضب خویش هدف قرار داد ولی با عدم موفقیت روبرو شده، با دخالت پلیس به زندان افتاد. علماء نجف و ایران خواستار آزادی ایشان شدند كه پس از دو ماه با قید كفالت آزاد شد.
پس از آزادی از زندان جهت پیشبرد اهداف عالیه خود چاره را در ترتیب تشكیلاتی دید تا بتواند آرمانهای پاك و الهی را تحقق بخشد. او در این راستا دست به ایجاد «گروه فدائیان اسلام» زد و با انتشار اعلامیهای، «فدائیان اسلام» موجودیت خود را به رهبری آن سید بزرگوار اعلام كرد و پس از مدتی «كسروی» توسط چهار تن از افراد این شجره طیبه به هلاكت رسید.
ب - سیاسی
نواب صفوی به عنوان فردی فعال، یكی از موثرترین عناصر در جریان ملی شدن صنعت نفت بود و زمانی كه آیت الله كاشانی تبعید شده بود مقدمات بازگشت ایشان را فراهم كرد و بر خلاف مصدق بر روابط استعمارگرایانه با امریكا خط بطلان كشید.
یازدهم شهریور ماه 1332 شمسی مجاهد نستوه به سوی بغداد سفر كرد و از آن جا به بیروت، سپس به بیت المقدس هجرت نمود و در اولین جلسه كنگره عظیم اسلامی با نطقهای حماسی خویش به زبان عربی فریاد بیداری و مظلومیت مسلمانان آزاده را سر داد.
پس از پایان آن كنگره، نماینده جمعیت «اخوان المسلمین» مصر با وی آشنا شده، شیفته او گردید و از نواب صفوی دعوت نمود تا به سفر خویش ادامه دهد و از مصر دیدن نماید. اما عدم امكانات مالی این سفر را به تعویق انداخت و سید ناچار شد به عراق برگردد و داستان دعوت را با استاد خویش در میان بگذارد. استاد زمینه سفر را آماده كرده، نواب را به مصر اعزام نمود كه با استقبال پرشور مردم و جمعیت «اخوان المسلمین» مواجه گشت.
مدتی نگذشت كه دولت مصر جمعیت «اخوان المسلمین» را منحل اعلام نموده، حكم اخراج این سید مبارز را صادر كرد. او طی ملاقات هائی كه با «نجیب» و «جمال عبدالناصر» داشت موقعیت آن جمعیت را در جهت تحكیم دولت انقلابی مصر یادآور شد اما ثمری نبخشید.
پس از بازگشت به ایران در تاریخ اول آذرماه 1334 توسط مامورین امنیتی دستگیر و راهی زندان شد، همزمان با این اتفاق آیت الله كاشانی نیز تحت فشار قرار گرفته، در وضعیت نابسامانی به سر میبرد، پس از این برخورد نظام سرسپرده بود كه اكثر علماء از جمله حضرت امام « قدس سره» هر كدام به نوعی مخالفت خویش را ابراز داشتند.
چهارم دی ماه 1334 در حالی كه نواب صفوی در چنگال ناپاك ظلم و ستم فریاد آزادی سر میداد اولین دادگاه وی تشكیل شد و در نهایت، رای دادگاه بر اعدام او و سه تن از بهترین همرزمانش صادر گردید و در نیمه شب بیست و هفتم دیماه مطابق با سوم جمادی الثانی در سالگرد شهادت مظلومانه مادرش فاطمه زهرا علیها السلام با تیرهای كینه دژخیمان ستمگر مرغ روحش به ملكوت اعلی پروا ز كرد. *
پینوشــــــــــــت:
* - برای تدوین مجموعه «جلوههایی از هجرتهای علما» از منابع زیر استفاده شده است:
قرآن كریم؛ المراجعات، شرف الدین عاملی؛ روضات الجنان، میرزا محمد باقر موسوی خوانساری؛ اعیان الشیعه، سید محسن امین؛ مجله نامه فرهنگ، شماره 9؛ علامه امینی مصلح نستوه، سید علیرضا سید كباری؛ شرف الدین عاملی چاووش وحدت، مصطفی قلیزاده؛ نواب صفوی سفیر سحر، سید علیرضا سید كباری؛ سید عبدالحسین لاری پیشوای تنگستان، سید علیرضا سید كباری؛ محقق ثانی مقتدای شیعه، محمد جوان پیچان؛ شیخ طوسی خورشید ابرار، علیرضا شهروی؛ شیخ عبدالكریم حائری نگهبان بیدار، سعید عباس زاده.