آخرین تصاویر مذهبی

آخرین فیلم های مذهبی

آموزش تصویری احکام - آموزش وضو، نماز، غسل، تیمم و...

آموزش تصویری احکام - آموزش وضو، نماز، غسل، تیمم و...

در آموزشی نوشته شده در پنج شنبه, 23 آذر 1402
مجموعه تصویری احکام شامل آموزش مطهرات، نجاست و نجس شدن چیزهای پاک، تطهیر لباس، پارچه، فرش و دیگر اشیا، آموزش وضو، آموزش نماز، آموزش غسل، تیمم، احکام محتضر، آموزش کفن…
دانلود مجموعه سخنرانی های  تصویری از مرحوم دولابی

دانلود مجموعه سخنرانی های تصویری از مرحوم دولابی

در بزرگان و شخصیت ها نوشته شده در سه شنبه, 21 آذر 1402
دانلود مجموعه سخنرانی ها و نکات اخلاقی از مرحوم دولابی با موضوعات: رزق و روزی انسان، دوست داشتن، قلب مومن، گرفتاری بشر، رحمت الهی و ... شامل 10 فایل تصویری
دانلود مجموعه نماهنگ ها و تصاویر جدید ویژه فلسطین و غزه

دانلود مجموعه نماهنگ ها و تصاویر جدید ویژه فلسطین و غزه

در انقلاب، دفاع مقدس، مقاومت نوشته شده در چهارشنبه, 08 آذر 1402
دانلود و تماشای مجموعه نماهنگ های جدید ویژه فلسطین و غزه
مجموعه نماهنگ ها و مداحی های جدید ویژه ایام فاطمیه - تنظیم استودیویی

مجموعه نماهنگ ها و مداحی های جدید ویژه ایام فاطمیه - تنظیم استودیویی

در مداحی تصویری نوشته شده در چهارشنبه, 08 آذر 1402
دانلود و تماشای مجموعه مداحی های جدید ویژه شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها با تنظیم استودیویی
مجموعه نماهنگ های جدید ویژه محرم | تنظیم استودیویی

مجموعه نماهنگ های جدید ویژه محرم | تنظیم استودیویی

در مداحی تصویری نوشته شده در یکشنبه, 19 تیر 1401
مجموعه نماهنگ های جدید ویژه محرم با تنظیم استودیویی
مجموعه نماهنگ های زیبا ویژه عید غدیر | هدیه اسباب بازی | نادعلی ...

مجموعه نماهنگ های زیبا ویژه عید غدیر | هدیه اسباب بازی | نادعلی ...

در مداحی تصویری نوشته شده در یکشنبه, 19 تیر 1401
مجموعه کلیپ های تصویری زیبا ویژه عید غدیر خم با کیفیت بالا

آخرین مطالب سایت

Super User

Super User

سه شنبه, 03 فروردين 1395 ساعت 04:30

رجعت سرخ

نگاهی به زندگانی و سیره آیت الله شهید مدنی رحمه الله

در یکی از روزهای به یادماندنی در سال 1292 ش (1323 ق) در شهرستان آذرشهر، یکی از شهرهای آذربایجان شرقی، در کانون با صفای خانواده‌ای نجیب، فرزندی پا به عرصه وجود گذاشت که بعدها خدمات ارزشمندی از خویش به یادگار گذاشت. پدرش به واسطة عشق و ارادت فراوانش به امیرمؤمنان علی ـ علیه السلام ـ یکی از القاب آن حضرت، یعنی اسد الله را برای او انتخاب کرد. سید اسد الله در 4 سالگی مادر خود و در 16 سالگی پدرش را از دست داد ودر آن سنین نوجوانی به ناچار مسئولیت سنگین ادارة زندگی نامادری و سه کودک یتیم را برعهده گرفت.

تحصیلات

از همان دوران کودکی، آثار نبوغ و استعداد در ایشان نمایان بود و زودتر از همسالان خود به فراگیری علم، علاقه نشان داد و پیشرفت چشمگیری کرد. هر چند در زمان حیات پدر، خواندن ونوشتن را در حد ابتدایی در مدرسة طالبیه تبریز فراگرفت، اما مرگ پدر او را از ادامة راه بازنداشت و علوم مقدماتی را نزد علماء آذرشهر، از استادانی چون: میرزا محمد حسن منطقی و میرزا محسن میرغفاری آموخت و سپس برای ادامة تحصیلات عازم حوزة علمیة قم شد.

هجرت ایشان به قم در حالی صورت گرفت که اسلام و روحانیت از یک سو با خودکامگی و استبداد رضاخان و از سوی دیگر با ظهور روشنفکران غربزده مواجه بود؛ به نحوی که عرصه تلاش برای تبلیغ اسلام تنگ شده بود. [1]

از همان اوائل ورود به حوزه، رفتار و کردار و تقوا و فضیلت ایشان بسیار مورد نظر علماء و بزرگان واقع شد. آیت الله مشکینی ـ مدّ ظله ـ در این باره می‌فرماید: «تقوا و علم ایشان سخت مرا تحت تأثیر قرار داده بود. مدنی سخت کوش و در این شهر پرآوازه در پای درس آیت الله حجت کوه کمری و آیت الله سید محمد تقی خوانساری رحمهما الله حاضر می‌شد و به اندوخته‌های علمی خود می‌افزود و از هیچ کوششی در راه کسب فیض فروگذار نبود. او مدت چهار سال از دروس فلسفه و عرفان و اخلاق امام خمینی ـ رحمه الله ـ نیز بهره مند گردید.‌» [2]

شهید مدنی از همان دوران جوانی مبارزات سیاسی خود را برای سرنگونی رژیم حاکم آغاز کرد و به علت مبارزه با فرقة گمراه بهائیت از قم به همدان و سپس به آذرشهر تبعید شد. پس از اتمام دورة تبعید در سال 1363 ق (چهل سالگی) به زیارت خانه خدا رفت و پس از اتمام مراسم حج، برای ادامة تحصیل، به سوی نجف اشرف رهسپار گردید و از محضر اساتید بلندپایه‌ای همچون آیت الله العظمی حکیم و آیت الله العظمی شیرازی و سپس از محضر امام امت ـ رحمه الله ـ بهره‌های فراوان برد. [3]

بر کرسی استادی

شهید مدنی در زمانی کوتاه، توجه اساتید بزرگ حوزة نجف را به خود جلب کرد و در چندین رشته درسی، از جمله: کفایه، رسائل، مکاسب و درایه به دستور مراجع بزرگوار کلاس درس برپا کرد. حضرت آیت الله راستی کاشانی در مقام توصیف مقام علمی ایشان می‌گوید: در آن ایام که ما در خدمتشان بودیم، مراحل اجتهاد را طی کرده و مشغول تدریس دروس مختلف بودند و از درس ایشان محصلین زیادی استفاده می‌کردند؛ به گونه‌ای که درس ایشان از همه درسها پرجمعیت‌تر بود. و شاگردانشان با یک عشق وعلاقه خاصی در درس ایشان شرکت می‌جستند. ایشان روزانه 7 الی 8 درس برگزار می‌کردند.‌» [4]

خود ایشان می‌گوید: «وقتی در نجف بودم، عده‌ای از من خواستند رساله (توضیح المسائل) بنویسم که مخالفت کردم؛ برای اینکه مرجعی چون حضرت آیت الله خمینی وجود داشت که باید همه از ایشان تقلید می‌کردیم.‌» [5]

دوران مبارزه

آیت الله مدنی ـ رحمه الله ـ از دورانی که هنوز جوانی بیش نبود، همپای رشد علمی و نائل شدن به درجة اجتهاد، در کنار مردم قرار گرفت و پیش از نهضت سال 42 هـ. ش در ایران با فرقه‌های گمراه در ستیز بود و پس از شروع نهضت نیز به همراه امام قدم در مسیر هجرت گذاشت.

1. ستیز با بهائیت

آقای بروجردی می‌گوید: «ایشان احساس می‌کند که زادگاه اصلی‌اش (آذرشهر) در خطر محاصره اقتصادی فرقه ضاله بهائیت، این مسلک و مرام استعماری ـ صهیونیستی قرار گرفته، مراکز حساس شهر مانند: کارخانه تولید برق و غیره به دست آنهاست. با بیانات آتشین خود مردم را علیه آنان بسیج می‌کند تا آنجا که مصرف برق را تحریم می‌کند و مردم از چراغهای نفتی استفاده می‌کنند. از این بالاتر، آذرشهر که نزدیک به تبریز واقع شده، در آن زمان مقدار زیادی از نان تبریز را تأمین می‌کرد. به دستور آن بزرگوار، مردم از فروش نان و مایحتاج زندگی به این فرقة گمراه خودداری می‌کنند و آنان مجبور می‌شوند از این شهر مذهبی و اسلامی کوچ کنند و بدین ترتیب، تب مبارزات ضد بهایی بالا گرفته و کم کم به مبارزه‌ای خونین تبدیل می‌شود. تمام این حوادث از طرف شهربانی وقت پی گیری شده و شهید مدنی تنها عامل همه تحریکات ضد بهایی شناخته می‌شود. در نتیجه او را به همدان تبعید می‌کنند، ولی قیام معظم له به ثمر می‌رسد، مردم دست از ادامة مبارزه برنداشته و بالاخره این شهر مذهبی را از لوث این فرقه استعماری ـ صهیونیستی نجات می‌دهند.‌» [6]

2. نهضت سال 42

نهضت انقلاب اسلامی ایران از سال 1342 هـ. ش شروع شد. دشمن که جایگاه رهبری را دانسته بود، بلافاصله ایشان را دستگیر کرد و تحت نظر خود قرار داد. در این زمان، توطئه غیر مذهبی نشان دادن قیام و اعدام امام را در سر داشتند. آیت الله مدنی که از اساتید مبرز و نامی نجف اشرف به شمار می‌رفت، با شنیدن دستگیری امام، کلاس و درس و بحث خود را تعطیل و به سوگ شهدای نهضت ایران نشست و با ترتیب دادن مجالس متعدد، چهره کریه حکومت ایران را در حد توان شناساند و توطئه دشمن را در انحراف اذهان عمومی از اسلامی بودن انقلاب ناکام گذاشت.

وقتی که در سال 1342 حرکت عظیم مردم مسلمان ایران به رهبری حضرت امام خمینی ـ رحمه الله ـ در جهت سرنگونی رژیم طاغوت آغاز گردید، آیت الله مدنی نخستین کسی بود که در نجف اشرف با تعطیل کردن کلاسهای خود و تشکیل مجالس سخنرانی، در جهت افشای چهرة پلید رژیم مزدور پهلوی گام برداشت. وی در این زمان، در نجف سردمدار جریان دفاع و پشتیبانی نهضت امام به شمار می‌آمد و وقایع ایران را برای طلاب بیان می‌کرد.

از آن شهید بزرگوار چنین نقل است: «من علماء را در مسجد هندی جمع کردم. صحبت کردم که به داد اسلام برسید. از آقایان علماء تقاضا کردم. من در آنجا گریه کردم و علماء هم گریه کردند. همچنین گفتم: شنیدم امام را گرفته اند. سپس با یک عده طلاب برای دیدن مرحوم آیت الله حکیم ـ رضوان الله علیه ـ رفتم. ایشان در نجف نبودند، رفتم کربلا خدمت ایشان. دستشان را بوسیدم و گفتم: آقا! امروز آقای خمینی، مظهر اسلام است. گفتند: باشد، هرچه بگویی می‌کنم. گفتم: اقدام کنید! ایشان بلافاصله به شاه تلگراف زدند.‌» [7]

3. مبارزه با حزب رستاخیز

در سال 1351 هـ. ش به امر مبارک حضرت امام خمینی ـ رحمه الله ـ آیت الله مدنی مأمور سرپرستی حوزة علمیة خرم آباد و سکونت در این شهرستان می‌گردد و در آن سامان حوزه پرتحرک و فعالی را تشکیل می‌دهد و خود نیز به تدریس سطوح عالی و درس خارج مشغول می‌شود.

با طرح تأسیس حزب فرمایشی رستاخیز، این روحانی عالی قدر، موضعی صریح و بسیار سرسختانه می‌گیرد و در جلسات عمومی و خصوصی علناً اظهار می‌کند که هر کس در این حزب ننگین ثبت نام کند، مانند آن است که در لشکر عمر سعد نام نویسی کرده و هر کس مردم را برای ثبت نام تحریک و تشویق کند و یا در این راه تلاش و کوشش کند، مانند یکی از فرماندهان لشک ر یزید است.

به دنبال این موضع گیری قاطعانه به دستور ساواک از خرم آباد لرستان به ممسنی شیراز تبعید می‌گردد و مدت 22 ماه در تبعید به سر می‌برد و در این مدت، شمع محفل دوستان انقلابی در استان فارس و بنادر جنوب می‌شود که جوانان انقلابی و علماء و فضلاء به عنوان ملاقات نزد ایشان می‌رفتند و در این پوشش، جوانان آن سامان را تشکل داد. رژیم که احساس خطر کرده بود، محل تبعید وی را تغییر داد و او را به گنبد کاووس منتقل کرد. در آنجا هم پس از 11 ماه واقعه گذشته تکرار شد؛ رژیم که باز احساس خطر کرده بود، ایشان را به یکی از بنادر دور افتاده جنوب (بندر کنگان) که هوای گرمی داشت تبعید کرد، ولی این تبعید 18 روز بیشتر به طول نکشید؛ چرا که در آنجا نیز جوانان و مردم خون گرم جنوب به گرد این فرزانه سیاستمدار جمع شدند و این بار نیز رژیم وی را برای چهارمین بار به مهاباد کردستان تبعید کرد و در مدت سه سال اقامت اجباری، مردم از شیعه و سنی با ایشان تماس داشتند. و بدین طریق، مردم را در راستای مبارزه تربیت می‌کرد و پرورش می‌داد. شهید مدنی پیوسته می‌فرمود: «تبعید که سهل است، اگر سر مرا ببرید، حاضر به رأی دادن به این رژیم منفور نخواهم شد.‌» [8]

4. پایان دوران تبعید

بعد از هجرت امام از نجف به پاریس در سال 1357 هـ. ش، تبعید ایشان نیز پایان یافت، آیت الله مدنی از کردستان راهی همدان شد و مورد استقبال باشکوه و بی نظیر مردم مبارز آن خطه قرار گرفت. مرد و زن و پیر و جوان آمده بودند تا با مبارز نستوهی که غبار سالیان دراز تبعید را بر پیشانی داشت، تجدید بیعت کنند. وی پس از ورود با تلاش خود از حرکت یگان تانک تیپ همدان، که قرار بود برای سرکوبی مردم تهران حرکت کند، جلوگیری کرد.

5. سالهای بعد از انقلاب

همزمان با فجر انقلاب، آیت الله مدنی نیز به همراه آیت الله بهشتی و مبارزان دیگر در صف مقدم مبارزه با ایادی استکبار و عموم سرسپردگان آنها قرار گرفت.

پس از آن نیز همزمان با تشکیل مجلس خبرگان قانون اساسی، به عنوان یک مجتهد جامع الشرائط از سوی مردم همدان وارد مجلس شد. و زمانی که جریان شهادت آیت الله قاضی طباطبایی، اولین امام جمعه تبریز توسط گروه فرقان پیش آمد، ایشان توسط امام ـ رحمه الله ـ به عنوان امام جمعه تبریز و نمایندة امام در آذربایجان رهسپار تبریز شد.

الف. غائله خلق مسلمان

در آن روزهای حساس که مزدوران مسلح، قسمتی از غرب کشور را با خطر مواجه کرده بودند، حزب خلق مسلمان، تبریز و شهرهای اطراف آن را ناامن ساخته و بسیاری از مراکز انتظامی و امنیتی را در اختیار خود درآورده بود.

سخت‌ترین روزهای زندگی آیت الله شهید مدنی در آشوب تبریز بوده است که شجاعانه و دلیرانه با تلاش و کوشش خود نقشه‌های تفرقه آفرین ضد انقلاب را در هم کوبید و در این مسیر، دردها و رنجهای بی شماری را به جان خرید؛ روزی عناصر خلق مسلمان به نام هیئت قمه زنی به خانه‌اش می‌ریزند و روزی محراب عبادتش را به آتش می‌کشند و روز دیگر، قصد جان او را می‌کنند و در یکی از خیابانهای تبریز آب دهان به صورتش می‌اندازند، اما او در هر حادثه ناگوار، استوار و ثابت قدم می‌ایستد و با الهام از کلام خدا: هفَاستَقِم کَما اُمِرتَه [9] می‌گوید: «من تا زنده‌ام، نمایندة امام هستم و نماز جمعه می‌خوانم.‌»

خلاصه اینکه، این سید والامقام در مقابل تمام سختیها و دشواریها مردانه ایستاد و با تمام قدرت و توکل و استقامت، نقشه‌های دشمنان را نقش برآب کرد. [10]

ب. در کنار رزمندگان

ایشان وقتی دفاع مقدس شروع شد، در حد توان به واسطة شوق وافری که داشت، درمناطق جنگی حضور می‌یافت؛ زیرا عشق به شهادت در آن وجود مقدس جولان داشت واحساس می‌کرد که از قافله شهادت عقب افتاده است. درنتیجه، تا روز شهادت، در دفعات مختلفی همراه رزمندگان اسلام به سوی بزمگاه عاشقان شتافت. [11]

ج. در سنگر نماز جمعه

شهید مدنی از شب جمعه با دعای کمیل و نماز شب و راز و نیاز با معبود، خود را برای فردا مهیا می‌ساخت و غسل جمعه، این مستحب مؤکد، را فراموش نمی‌کرد و با فکری آرام به تهیه و تنظیم خطبه‌ها می‌نشست. نماز جمعة ایشان همیشه با شور و حال همراه بود؛ گریه بود و ناله و دعوت به تقوا و انسانیت و همواره در متعالی کردن اندیشه‌ها و سوق دادن آنها به سوی ایزد یکتا سعی داشت. در خطبه‌های نماز چنان با حرارت سخن می‌گفت که گویا جدش علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ سخن می‌گوید. همة حرکتهایش خدایی بود، حتی سلاح به دست گرفتنش. خطبه‌های او برخاسته از دل سوختة عارفی مهربان و واصل بود که پیامهای زنده‌ای را برای نسلهای آینده در برداشت. [12]

جلوه‌های رفتاری و تبلیغی

1. احتیاط در بیت المال

هرچند اموال زیادی در اختیار شهید مدنی بود، اما ساده زیستی در سراسر زندگی او مشهود بود؛ چنان که گفته اند: پس از شهادت ایشان مبلغ 9360 تومان اموال شخصی او در تبریز باقی ماند و بقیه حدود 14 میلیون تومان از وجوه شرعی بود که در اختیار نماینده امام، حضرت آیت الله مشکینی ـ مد ظله العالی ـ قرار گرفت.

شدت احتیاط ایشان به حدی بود که دوست و آشنا و غریبه، برایش تفاوتی نداشت. یکی از دامادهای ایشان که از نزدیک شاهد احتیاط او در مصرف بیت المال بود، می‌گوید: «برای خریدن منزل به شدت گرفتار قرض بودم. یک روز موضوع را با ایشان درمیان گذاشتم و گفتم: اگر شما می‌توانید، مبلغی را به صورت قرض در اختیار من بگذارید تا بتوانم مقداری از بدهی هایم را بپردازم. در جواب فرمودند: همین قدر بگویم: من عثمان نیستم.‌» [13]

منظور ایشان این بود که از مال شخصی چیزی ندارم و هرچه هست، از بیت المال است و من نمی‌توانم مانند عثمان آنها را بذل و بخشش کنم.

2. اهمیت دادن به جوانان

آیت الله مدنی به جوانان عشق می‌ورزید و توجه خاصی به این قشر پر جنب و جوش جامعه داشت. وقت معینی از روز را به جوانان اختصاص می‌داد و ساعتها سؤالات گوناگون آنها را پاسخ می‌گفت. در پاسخ به سؤال یکی از نزدیکانش که پرسیده بود: حاج آقا! چرا این قدر وقت خود را به این بچه‌ها اختصاص می‌دهید، در حالی که از وضعیت جسمانی خوبی برخوردار نیستید؟ گفته بود: «اگر من آغوشم را برای بچه‌ها و جوانان باز نکنم، آغوشهای باز شدة نگران کننده‌ای هست که اینها را در می‌یابد.‌» [14]

یکی از برادران همدانی که در زمان طاغوت فعالیتهای مبارزاتی چشمگیری داشت و رعب و وحشتی در دل دژخیمان رژیم منفور پهلوی در همدان و حتی قم ایجاد کرده بود، می‌گفت: «من، بیچارة اخلاق پیامبرگونة ایشان شدم، از روزی که برای پرسیدن یک مسئله سیاسی خدمتشان رسیده بودم که با یک دنیا ملاطفت و مهربانی مرا پذیرفت و پهلوی خود نشاند و آرام دست خود را روی شانه‌ام گذاشت و آهسته به پشت شانة من زد و جوابم را با کلمة «بالام» (کلمة ترکی به معنی فرزندم) شروع کرد.‌» [15]

«به خاطر دارم که قبل از تبعید آیت الله مدنی از خرم آباد، سال 53 ـ 54 یک شب بعد از نماز مغرب و عشاء در مسجد اعلام کردند که چون تعطیلات تابستانی فرا رسیده و جوانان عزیز فراغت بیشتری دارند، اگر بخواهند منزل ما بیایند و سؤالاتی داشته باشند، هر روز عصرها از ساعت 4 بعد ازظهر تا غروب، درب منزل به روی همگان باز است. و سفارش می‌کردند به دوستان و آشنایان خود نیز خبر دهید؛ لذا هر روز عصر جوانان پرشور و با ایمان خرم آباد، به منزل ایشان می‌رفتند و او نیز با آغوش باز آنها را می‌پذیرفت.

یک روز جوانی که آن روزها خود را به شکل «هیپیها» درآورده بود، به حضور آقا رسید. قیافه‌اش به حدی زشت بود که ما جوانان حاضر نبودیم با او هم صحبت شویم، ولی این شهید بزرگوار آن چنان با گرمی و بدون اینکه قیافه ظاهری او را به رخش بکشد، با او مشغول صحبت شد که آن جوان کاملاً فریفته و مجذوب او شد و روزهای بعد نیز مرتباً شرکت می‌کرد و قیافه خود را تغییر داد و حتی در خانواده‌اش نیز اثر گذاشت و خواهرش را که بی حجاب بود و با وضع زننده‌ای بیرون می‌آمد، نصیحت کرد و او نیز با حجاب شد.‌» [16]

شهید بزرگوار زین الدین نیز در خرم آباد با شهید مدنی آشنا شد و برخورد ایشان چنان تأثیری در وجود این جوان برجا گذاشت که بعدها توانست فعالیتهای فراوانی در راستای ادارة جنگ تحمیلی انجام دهد و از فرماندهان زبده و ارزشمند جنگ شود.

3. مناجاتهای نیمه شب

شهید مدنی هر شب، نماز شب را اقامه می‌کرد. آقای بهاء الدینی (داماد ایشان) در خاطراتش می‌گوید: «ما حالت نورانی و باصفای ایشان را در مناجاتهای نیمه شبشان نظاره گر بودیم. در نیمه شب یک روز تابستانی درمحلی نزدیک همدان، من دیدم از میان درختهای باغ صدای ناله می‌آید. از رختخواب که بلند شدم، دیدم آقا (آیت الله مدنی) نیست و رفته در میان درختان گریه می‌کند و می‌گوید: خدایا! من آمدم. اگر توبه من جواب ندهی و رهایم سازی، کیست که مرا دریابد! اینها را می‌گفت و اشک می‌ریخت.‌» [17]

4. عشق به ائمه اطهار علیهم السلام

خود ایشان در ارادتشان به اهل بیت ـ علیهم السلام ـ می‌گویند: «وقتی به مشهد آمدم، حاجتی داشتم و آن را به امام رضا ـ علیه السلام ـ عرض کردم؛ اما تا 12 روز اثری ندیدم. روز دوازدهم به امام عرض کردم:‌ای امام! من از افرادی نیستم که زود دست بردارم، تا وقتی حاجتم را برآورده نکنی، از درِ خانه ات نمی‌روم. فردای آن روز در مسجد نماز می‌خواندم. پس از نماز مردی که با امام ـ علیه السلام ـ ارتباط قلبی داشت، دستش را روی شانة من گذاشت و فرمود: سید حاجتت برآورده شد! و همین طور نیز شد و به آنچه می‌خواستم رسیدم.‌» [18]

در نجف اشرف هم که بود، سالی چند بار با پای پیاده به کربلا می‌رفت. ایشان در این سفرها، قافله سالار بود و در بین راه با ابراز احساسات پاک به ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ دوستانش را منقلب می‌ساخت. در ایام محرم نیز پیشاپیش دسته‌های سینه زنی به راه می‌افتاد و به سر و سینه خویش می‌زد. به محض شنیدن نام امام حسین ـ علیه السلام ـ چهرة مبارکش مملوّ از اشک می‌شد و در ایام شهادت ائمه معصومین ـ علیهم السلام ـ در منزلش مجالس تعزیه ترتیب می‌داد.

آری، این بزرگان دریافته بودند که عشق به ائمه ـ علیهم السلام ـ یعنی عشق به خدا و عشق به خدا، یعنی رستگاری و دوری از این خاندان، دوری از انسانیت و طریق انحطاط است. [19]

5. نماز

آیت الله شهید مدنی با تأسی به معصومین ـ علیهم السلام ـ مقید به نماز اول وقت بود و هیچ کاری را در موقع نماز بر آن ترجیح نمی‌داد و دیگران را نیز به نماز اول وقت تشویق می‌کرد و به هنگام گزاردن نماز، سراپا مجذوب الهی می‌شد و عاشقانه به زمزمة با محبوب می‌پرداخت. آیت الله راستی کاشانی در خصوص عبادتهای شهید می‌گوید: «ایشان در عبادتهایشان یک حالت خاصی داشتند. کسانی که حالت عبادی ایشان را می‌دیدند، لذت می‌بردند.

در خصوص تشویق به نماز اول وقت آمده است که به شهید مدنی اطلاع دادند طلبه‌ای صبحها دیر از خواب بر می‌خیزد. او چهل روز، صبحها به دیدار او می‌رود، او را از خواب بیدار می‌کند، با او نماز می‌خواند، قرآن می‌خواند، و صبحانه میل می‌فرماید، تا عادت ناپسند را از او بگیرد و موفق هم می‌شود.‌» [20]

بدین طریق، هم خود مزین به این اخلاق بود و هم با رفتار عملی و تبلیغی دیگران را نیز در راستای درک و رسیدن به ثواب نماز اول وقت یاری می‌داد.

6. تواضع

او در سلام کردن بر دیگران پیشی می‌گرفت و حتی اگر با بچه‌ها رو به رو می‌شد، به آنها نیز سلام می‌کرد و این رفتار به حدی بود که باعث تعجب دوستانش می‌شد. آیت الله بنی فضل در این باره می‌گوید: «در احترام و تواضع به دیگران، حتی به کوچک‌تر از خودش از لحاظ علمی و موقعیت اجتماعی، به گونه‌ای برخورد می‌کرد که من فکر می‌کردم خداوند متعال در او نفس امّاره نگذاشته است.‌» [21]

7. شجاعت

یکی دیگر از صفات بارز آیت الله شهید مدنی، شجاعت بود که از سرچشمة ایمانش نشئت می‌گرفت. او همواره در راه برآورده شدن حقوق مردم در تلاش بود و از در افتادن با حکومت ستم شاهی از هیچ چیز وحشت نداشت. حضرت آیت الله بنی فضل در این باره می‌گوید:

«من از نزدیک با آیت الله مدنی معاشرت داشتم. ایشان را انسانی غیور و جسور می‌دیدم؛ غیرت دینی و انقلابی داشت. در گنبد کاووس تبعید بود. رئیس ساواک گنبد به صورت یک فرد ناشناس به ایشان تلفن می‌زند و در مسئله تقلید از او سؤال می‌کند که به نظر شما امروز از چه کسی باید تقلید کرد؟

وی با صراحت و بی پروا می‌گوید: با وجود آیت الله خمینی ـ رحمه الله ـ معلوم است که باید از ایشان تقلید کرد. رئیس ساواک که یکّه خورده بود، بعداً به ایشان پیغام فرستاد که آقای مدنی کمی ملاحظه کنید! ایشان در پاسخ می‌گوید: من آنچه عقیده‌ام هست، می‌گویم و از کسی هم باکی ندارم.‌» [22]

8. ساده زیستی و قناعت

شهید مدنی صرفه جویی را در همة ابعاد زندگی خود جاری می‌ساخت و در این جهت به مردم پیرامون خود توجه خاصی داشت. در اوائل جنگ، وقتی دید مردم با کمبود نفت مواجه شده اند، از نفت استفاده نکرد و در سرمای سوزان تبریز، با پوشیدن پوستین زندگی‌اش را گذراند. زمانی که همه نمی‌توانستند گوشت بخورند، او گوشت نمی‌خورد و حتی در جزئی‌ترین امور چنان دقت می‌کرد که تعجب اطرافیانش را بر می‌انگیخت. وقتی به مجلس عروسی دعوت می‌شد، اگر پذیرایی بیشتر از یک رقم میوه بود و یا مهریه قدری گران و بالا بود، ایشان آنجا را ترک می‌کرد و بیرون می‌رفت.

یکی از نزدیکانش می‌گوید: «نکته اخلاقی و آموزنده‌ای که از ایشان به خاطر دارم و شاید برای اهلش مفید باشد، مسئله شرط ایشان در هنگام عقد ازدواج دخترشان بود. بر خلاف معمول که همة شرط و شروط درهنگام عقد، روی مسائل مادی دور می‌زند، مثل اینکه حقوق و درآمدش چطور باشد و یا خانه و زندگی‌اش کجا و چگونه باشد، ولی ایشان مقید بودند که دامادهایشان طلبة درس خوان و متقی باشند و تنها شرطی که با این جانب کردند، این بود که یک دوره رساله توضیح المسائل را به خانواده‌ام درس بدهم‌» [23]

9. خدمت به محرومین

ارتباط نزدیک نیازمندان با آیت الله مدنی به حدی بود که منزلش قبلة آمال محرومان شده بود. آقای بهاء الدینی (داماد ایشان) می‌گوید: «یادم هست یک موقع پیرمردی رسید و ما به جهتی او را توی خانه راه ندادیم تا اینکه از فرصت استفاده کرد و دوید خودش را به آقا رساند و نیازش را به ایشان گفت. ایشان بر سر ما فریاد زد که آقا من جواب خدا را چه بدهم؟ این مرد کار داشت و شما راهش نمی‌دادید؟ آیت الله مدنی در همدان مؤسسه‌ای برای کمک به محرومان داشتند. هر کس هر چه می‌توانست از وسائلی که مورد احتیاج خانواده‌های مستمند بود، می‌آورد و شبها آن وسائل را با همکاری افرادی می‌بردند و تحویل خانواده‌های بی سرپرست می‌دادند و از آنها دلجویی می‌کردند.‌» [24]

10. سفرهای تبلیغی

آیت الله مدنی ـ رحمه الله ـ در دوران اقامت درنجف اشرف، در ایام تعطیل حوزه در تابستانها، به طور مرتب به ایران سفر می‌کرد و در شهرهای مختلف به تبلیغ و روشنگری سرگرم می‌شد. مبارزه با مفاسد اجتماعی و مظاهر طاغوت، یکی از کارهای اصلی آن شهید بود که به هر دیار که سفر می‌کرد یا تبعید می‌شد، مبارزه، سرلوحة فعالیتها و حرکتها و برنامه‌های وی بود و این درحالی بود که ایشان از اساتید مبرّز و مطرح در نجف اشرف به شمار می‌رفت.

ایشان، حرکت تبلیغی خود را از همدان و از روستای «درّة مدادبیک» ـ به عنوان تبلیغ و پیاده کردن برنامه‌های اصلاحی ـ آغاز کرد؛ چنان که خود فرموده است:

«من دیدم باید همدان را حرکت بدهم. از یک ده کار را شروع کردم تا مردم ببینند، بعد گرایش پیدا کنند.‌» وی دستور داد کسی حق ندارد بدون حجاب اسلامی وارد بشود. همچنین فروختن و خوردن مشروبات را ممنوع کرد. و درّة مراد بیک، یک ده نمونه شد.

این عمل ایشان باعث علاقة مردم متدین همدان به او شد و پس از اینکه وی را شناختند، گرد او جمع شدند و از وی دعوت به عمل آوردند تا به همدان بیاید و ایشان با انتقال به همدان، فعالیتهای خود را گسترش داد. [25]

11. استفاده از زبان عربی و لهجة بومی در تبلیغ

یکی از اسرار موفقیت در تبلیغ، سخن گفتن با مردم منطقه به زبان خودشان است. آیت الله شهید مدنی نیز در بعضی از این مناطق تبلیغی، به خصوص عربی زبان و ترک زبان سعی می‌کرد با زبان و لهجه خود مردم با آنها سخن بگوید.

مقام معظم رهبری در یکی از خاطراتشان از این امتیاز شهید خبر می‌دهند و می‌فرمایند:

«در ایامی که سوسنگرد در یکی از دفعاتی که آزاد شده بود، بعد البته مجدداً اشغال شد، بنده اهواز بودم. می‌خواستم به سوسنگرد بروم. لباس نظامی تنم بود و در این بین دیدیم که آقای مدنی از تهران به دنبال ما به اهواز آمده بودند. گفتند: کجا می‌روید؟ گفتیم: می‌رویم سوسنگرد. گفتند: من هم می‌آیم. ایشان را هم با خودمان برداشتیم و رفتیم. آنجا ظهر نماز خواندیم و من قدری با مردم صحبت کردم. خب من طبعاً فارسی حرف می‌زدم و نمی‌توانستم نطق عربی از حفظ کنم، به خصوص آن هم با لهجه بومی و مردمی. ایشان گفتند که من با مردم حرف می‌زنم و منتظر نشد؛ چون بعد از اینکه من صحبت کردم، جمعیت مسجد تقریباً متفرق شد.

ایشان رفت توی مردم، یک وقت دیدیم جماعت عظیمی از زن و مرد را دور خودش جمع کرده و با لهجه حرف می‌زند. یک سخنرانی حسابی گرم آنجا کرد که مردم را به هیجان آورد.

یک خاطره‌ای که من مکرر نقل می‌کنم در همان جماعت آنجا بود که مردم یک زنی را نشان دادند و گفتند: این، هفت تا، پنج تا از مهاجمین عراقی را با چوب کشته است. یعنی حرف آقای مدنی و آن شور و هیجانی که ایجاد کرده بود، همه را به شور و هیجان آورد و این چنین می‌توانست با آن قشر مردم ارتباط برقرار کند.‌» [26]

ایشان اکثر خطبه‌های جمعه را نیز در زمان امامت جمعه تبریز، به صورت ترکی ایراد می‌کرد و این اقدام، در تقویت ارتباط ایشان با مردم بسیار مهم بود.

12. تبلیغ و معرفی حضرت امام رحمه الله

حضرت امام ـ رحمه الله ـ پس از مدتی که در ترکیه تبعید بودند، به عراق آمدند. در آن زمان، شهید مدنی در مسجد وسطی نماز می‌خواند و امام ـ رحمه الله ـ در مدرسة آقای بروجردی. یک شب شهید محراب متوجه شدند که بعضی از طلاب مدرسه بروجردی (به خاطرعدم شناخت از مقام امام) برای اقامة نماز جماعت به مسجد وسطی آمده اند. ایشان از شب بعد خودشان شخصاً در نماز جماعت حضرت امام حاضر شدند و تا آخر، این کار را ادامه دادند و بدین وسیله مُهر تأییدی بر تقوا و اخلاص و زهد و اعلمیت حضرت امام ـ رحمه الله ـ زدند. [27]

 

  • پاورقــــــــــــــــــــی

 

[1]. یادوارة شهید محراب آیت الله مدنی، ص32.

[2]. دیدار با ابرار، 66، ص 22.

[3]. سجادة خونین، ص 6.

[4]. یادواره شهید محراب آیت الله مدنی، ص176.

[5]. مجله عروة الوثقی، شمارة 82.

[6]. شهید اخلاق و فضیلت، به اهتمام صادق گلزاده، ص 194.

[7]. مصاحبه با آقای بهاء الدینی، داماد شهید مدنی، تاریخ 27/06/61.

[8]. سجاده خونین، ص 18 و 19؛ شهید اخلاق و فضیلت، ص 196 و 197.

[9]. هود / 112.

[10]. عروة الوثقی، ش 82، به نقل از سجادة خونین، ص 26؛ ر. ک: شهید اخلاق و فضیلت، صص 190 ـ 191.

[11]. شهید اخلاق و فضیلت، صص 356 - 357.

[12]. سجادة خونین، ص 28.

[13]. یادوارة شهید محراب، آیت الله مدنی، ص 227.

[14]. روزنامه جمهوری اسلامی، 18/06/61.

[15]. یادوارة شهید محراب، ص 257.

[16]. خاطراتی از حجت الاسلام بروجردی، داماد شهید مدنی ـ رحمه الله ـ.

[17]. روزنامه جمهوری اسلامی، ویژه نامه شهید مدنی، 18/06/61.

[18]. یادوارة شهید محراب آیت الله مدنی، ص 51.

[19]. سجادة خونین، صص 11 ـ 12.

[20]. یاد ایام، به نقل از داستانهایی از زندگی علما، محمد تقی صرفی.

[21]. سجادة خونین، ص 14.

[22]. دیدار با ابرار، جواد محدثی، ص39.

[23]. خاطراتی از حجت الاسلام بروجردی (داماد شهید محراب).

[24]. سجادة خونین، ص 15.

[25]. یاران امام به روایت اسناد ساواک (شهید آیت الله اسد الله مدنی) ، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ش20، شهریور 1377، ج اول، ص 14.

[26]. اخلاق کارگزاران، ص 18 و 19.

[27]. خاطرة حجت الاسلام بنکدار، به نقل از سجادة خونین، ص50.

افتخار و مباهات هر شهری به چهره‌های علمی و معنوی آن است و وجود ستارگان فروزان نشانه رشد و بالندگی آن مرزوبوم به شمار می‌آیند. معرفی وشناساندن این چهره‌‌های پر فروغ، مسیر ترقی و تكامل را برای آیندگان خصوصاً مبلغان جوان روشن می‌سازد. شایسته است،‌به زندگی با بركت این حاملان ارزشهای دینی و مبلغان عرصة دین و اخلاق پرداخته و گنجهای ارزشمند؛ ولی پنهان آن مردمان را به عاشقان هدایت و سالكان طریق ولایت بشناسانیم. در این راستا بر آن شدیم به معرفی یکی از شخصیتهای گمنام و ارزشمند کشورمان؛ یعنی حضرت آیت الله شیخ حسین وحید آستانه‌ای بپردازیم. [1]

زادگاه و تحصیلات

در قسمت شرقی رودخانه خروشان «سفیدرود»شهر كوچك و با صفایی به نام آستانه اشرفیه قرار دارد كه در قدیم، اسم آن «كوچال» بوده، اما به واسطه وجود بارگاه منور حضرت سید جلال الدین اشرف، فرزند برومند امام هفتم ـ علیه السلام ـ، آن آبادی بی‌نام و نشان به آستانه اشرفیه نام گرفته و امروزه هم به همین نام شهرت دارد.

در این شهر كوچك و مذهبی، كودكی در سال 1275 شمسی، در منزل با صفای حاج ربیع دیده به جهان گشود كه نام او را «حسین»گذاشتند. حاج ربیع مردی متدین وشب زند‌ه‌دار بود كه علاوه بر انجام كار كشاورزی، سمت پر افتخار خادمی حضرت سید جلال الدین اشرف ـ علیه السلام ـ را به عهده داشت و با عشق زائد الوصفی به این خدمت افتخار و مباهات می‌كرد. حسین دوران كودكی و نوجوانی را به سرعت پشت سرگذاشت و به تشویق والدین خود برای تحصیل علوم دینی رهسپار لاهیجان گردید. كتب متداول مقدماتی را در این شهر و در نزد اساتید فرزانه به خوبی آموخت و آن گاه به رشت عزیمت كرد و اغلب درسهای حوزوی را در این شهر در محضر اساتید این فن دنبال كرد.

آیة الله سید حسین خلخالی ـ معروف به محقق خلخالی كه از علمای بزرگ و مدرسین والامقام آن شهر به شمار می‌رفت ـ از مهم‌ترین اساتید شیخ حسین در حكمت و معقول بود.

كوچ پرستوی عاشق

آیة الله وحید برای ادامه تحصیل در سال 1303 شمسی، رهسپار نجف اشرف گردید و مدتی را در مسیر راه در قزوین و در مدرسة التفاتیه در كنار آیت الله سید موسی زرآبادی در علوم مختلف خصوصاً حكمت مطالبی فرا گرفت.

و پس از آن، عازم كربلای معلی و نجف اشرف گردید و از محضر دانشمندان بزرگ آن دیار بهره‌مند شد و از دانش بیكران آنان خوشه‌های فراوانی چید، که مهم‌ترین اساتید این عالم بزرگوار عبارتند از آیات عظام:

1. شیخ مرتضی طالقانی (م 1364 ق) ؛

2. شیح شعبان رشتی (م 1348ق) ؛

3. سید ابوالحسن اصفهانی (م 1365ق) ؛

4. سید حسین اشكوری (م 1349ق) ؛

5. آقا ضیاء الدین عراقی (م 1361 ق) ؛

6. میرزا حسین نائینی (م 1355ق) ؛

7. ملافتح الله شریعت اصفهانی (م1339ق)

آیة الله شیخ حسین وحید، علاوه بر فراگیری دروس خارج فقه و اصول، حكمت، تفسیر، عرفان و سیر و سلوك الهی را نیز از محضر عارف نامدار شیخ مرتضی طالقانی - كه از اوتاد و عرفای بزرگ اسلامی نجف اشرف به شمار می‌رفت - فرا گرفت و به مدت سه سال تمام در خدمتشان تلمذ نمود و از دریای علوم و معارف آن بزرگوار علماً و عملاً بهره‌مند شد.

رجعت عالمانه

آیة‌الله وحید در سال 1316 شمسی، بعد از كسب كمالات علمی و فضائل اخلاقی و معنوی و نائل شدن به مقامات والای انسانی و بعد از اخذ اجازات كم‌نظیری از اساتید فرزانه و نامدارش، به مفاد آیة نفر عمل كرده و به زادگاهش آستانه اشرفیه بازگشت و تا آخر عمر شریف خویش، محبوب دینداران این دیار قرار گرفت. مرحوم وحید در میان مردم آستانه اشرفیه و حومه، محبوبیتی خاص داشت و از نفوذ سیاسی و اجتماعی یك مرجع برخوردار بود. محبوبیت فراوان آن مجتهد وارسته، تنها در سایة اخلاق و پرهیزگاری شكل گرفت.

تندیس اخلاق

این مرد ربانی، تواضع و فروتنی فوق العاده‌ای داشت و با آنكه از نظر علمی در مقام بالایی از فقاهت بود، همراهی و تفقد از مردم را بر خود لازم می‌دانست و این خود یكی از رموز محبوبیت به شمار می‌رفت.

نگارنده در چندین سفر تبلیغی كه به آستانه اشرفیه و بندر كیاشهر و روستاهای اطراف آن داشته است، می‌گوید: بعد از گذشت بیش از پنجاه سال از رحلت آن عالم ربانی، همچنان از صفات و اخلاق برجستة او به خوبی در میان مردم یاد می‌شود و آنان از سر صدق و صفا و از عمق جان به وی اعتقاد دارند. در یك كلمه، مردم آن دیار، دین داری خود را مدیون كارها و تبلیغات دینی و عملی آیة الله وحید می‌دانند.

در بارگاه نور

او از فرصتهای تبلیغی بهترین بهره را می‌برد. آیات الهی را با بیانی روان و ساده برای مردم تفسیر می‌كرد و قلوب مشتاقان وحی را روشنایی می‌بخشید و مردم را از نور تفسیر قرآن، بهره ‌مند می‌ساخت. برخی از روحانیون و نیز پیر مردان روشن ضمیر و آگاه كه سالیان متمادی از منابر آن بزرگوار بهره‌مند بوده‌اند می‌گفتند: «حضرت آیة الله وحید دارای بیانی شیرین بودند، به صورتی كه مشكل‌ترین مسائل علمی و دینی را با بیانی ساده برای همگان بیان می‌كردند. و با اینكه دارای علوم باطنی بودند ولی هیچ‌گاه كسی را با آن چشم نمی‌نگریستند. رفتار و كردار این مرد بزرگ در طول زندگی خویش، به ویژه در دوران حكومت خفقان‌آور رضاخان و اوایل حكومت فرزندش - كه آشفته بازار فرقه‌گرایی و تفرفه‌افكنی و دین ستیزی بود - در ایجاد جامعه دینی و مذهبی آن سامان، نقش بسیار عمده‌ای داشت.‌» [2]

در محفل انس

آیة‌الله وحید هر روزه مقید بود كه برای ارشاد و هدایت مردم به منبر برود و آنان را با پند و موعظه سازنده خویش، در مسیر الهی سوق دهد و از آنجایی که سخنان وی نافذ و مؤثر بود و از دل با صفای او بر می‌خاست، لاجرم بر دلها می‌نشست.

حضرت آیة‌الله قربانی، نماینده ولی فقیه در استان گیلان و امام جمعه رشت می‌فرمود: «وقتی من جوان بودم، روزی پای منبر ایشان در مسجد كنار حرم سید جلال الدین اشرف ـ علیه السلام ـ حاضر شدم و یادم هست كه ایشان این شعر را می‌خواندند:

دائماً هر كَر اصلی گنگ گشت                                   ناطق، آن كس گشت كز مادر شنید

ایشان درباره اینكه حواس ظاهری راه ارتباط با دنیای خارج است، صحبت می‌كردند.‌» [3]

خدمات عمرانی

آیة الله وحید مساجد متعددی را در آن منطقه تأسیس نمودند كه مهم‌ترین آن عبارت است از: مسجد جامع آستانه اشرفیه.

علت تأسیس این مسجد و نیز مهاجرتشان به آستانه اشرفیه به خاطر خوابی بود كه معظم له در نجف اشرف دیده بودند. ایشان در این باره فرمودند: «در خواب دیدم مرا بر هودجی سوار و در شهر آستانه اشرفیه مقابل حرم حضرت سید جلال الدین اشرف ـ علیه السلام ـ با عزت و احترام پیاده كردند و امر فرمودند در آنجا مسجد و مدرسه علمیه بنا سازم، كه الحمد لِلّه این توفیق به لطف الهی بدست آمد.‌»

نا گفته نماند كه مسجد جامع و مدرسة علمیه جلالیه آستانه اشرفیه، بعد از رحلت آن عالم ربانی، توسط آیة‌الله دكتر ضیایی به شكل آبرومندی بازسازی و توسعه داده شد و همه امكانات رفاهی و كتابخانه بدان اضافه گردید. [4]

بازسازی بقعة آقا سیدجلال الدین اشرف ـ علیه السلام ـ از دیگر اقدامات این مبلغ دینی بود.

سید ابراهیم المرتضی الاصغر، ملقب به جلال الدین اشرف فرزند امام هفتم ـ علیه السلام ـ در سال 180 ق در مدینه متولد و بعد از شهادت امام رضا ـ علیه السلام ـ به گیلان آمد و با همكاری مردم این دیار، عَلَم مخالفت را علیه دولت عباسیان بر افراشت و بعد از 13 سال حكومت و نبرد و مبارزه،‌سرانجام در سال 223 قمری توسط ایادی دولت عباسیان در رودبار شهید شد. دوستان وی برای اینكه جسد این شهید بزرگوار از حقد و كینة دشمنان اسلام در امان بماند، آن را در تابوتی گذارده و تابوت وی را طبق وصیت آن حضرت در آب خروشان سفیدرود رها ساختند. تابوت حامل پیكر مطهر حضرت، در حوالی لاهیجان در قریه كوچان به ساحل رسید و پیكر پاكش توسط دوستان، در این آبادی بی‌نام و نشان به خاك سپرده شد، كه بعدها به بركت وجود مرقد مطهر آن حضرت، به صورت یكی از شهرهای مشهور شمال ایران در آمده است. [5] در طول قرون متمادی ساختمانهای زیادی بر آن مرقد پاك، ساخته شد؛ ولی ساختمان امروزی، به دست با كفایت آیة‌الله وحید بر آن مرقد شریف پایه‌گذاری گردید كه امروزه یكی از شریف‌ترین مكانهای مذهبی استان گیلان به شمار می‌رود.

آئینه بصیرت

او سالیان متمادی سالك راه حقیقت بود. صفای روح و كمال نفسانیش گواه بر این مدعا است. آیة ‌الله وحید تكامل در اخلاق و عرفان عملی را مرهون زحمات و هدایتهای معنوی استادش مرحوم طالقانی می‌دانست.

عادت این مرد بزرگ این بود كه بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب تدریس می‌كرد و ثلث آخر شب را همیشه بیدار و مشغول عبادت و دعا بودند.

آیة الله وحید همواره در مدرسة علمیه جلالیه ـ كه با دست توانای خویش آن را پایه‌گذاری كرده بود ـ مشغول تدریس طلاب و سربازان حضرت ولی عصر ـ علیه السلام ـ بود.

حجة الاسلام و المسلمین آقای تاج لنگرودی واعظ در این باره می‌نویسد:

«حقیر در دوران تحصیل در حوزه، به عنوان گذراندن ایام تعطیلی به وطنم لنگرود رفته بودم، روزی تصمیم گرفتم از لنگرود به آستانه رفته تا هم مدرسه را ببینم و هم محضر آقای وحید را درك نمایم. وقتی وارد آن مدرسه شدم با بعضی از طلاب آشنا نشستیم و مشغول صحبت شدیم، در همین حین پیرمردی با پیراهن بلند، حیاط مدرسه را جارو می‌زد و آشغال جمع می‌كرد. به یكی از طلاب گفتم: خیلی مایلم آقای وحید را ببینم. ایشان گفتند: همین پیرمردی كه پیراهن بلند پوشیده و عرقچین بر سر دارد و حیاط مدرسه را جارو می‌زند، آقای وحید است كه هم درس می‌گوید و هم هنگام نماز به مسجد جوار سید جلال‌الدین اشرف رفته و نماز جماعت می‌خواند و هم خدمت به طلاب می‌كند.‌» [6]

غروب ستاره آستانه

سرانجام این مرد وارسته و عالم جلیل القدر، به علت عارضة سكته قلبی در شب جمعه، دوم جمادی الثانی 1374 قمری مطابق با 8 بهمن 1333 شمسی دار فانی را وداع گفت و مردم آن خطه را داغدار كرد.

 

  • پاورقــــــــــــــــــــی

 

[1]. شرح زندگی نامة این عالم ربانی در كتب؛ پیشینة تاریخی و فرهنگی لاهیجان و بزرگان آن، نوشته محمدعلی قربانی، ص 834- 828 و دانشوران گیل و دیلم نوشته صادق احسان بخش، ص 706 و ماهنامة اَصناف گیلان، سال سوم، شماره 4، سال 1333شمسی، به صورت مفصل آمده است.

[2]. مصاحبه نگارنده با برخی از روحانیون محترم آستانه اشرفیه، كه خلاصه‌ای از آن در اینجا درج گردید.

[3]. پیشینة تاریخی فرهنگی لاهیجان، ص 830.

[4]. مجله مبلغان، شماره 65.

[5]. شرح حال و خدمات حضرت سید جلال الدین اشرف ـ علیه السلام ـ به صورت مستقل در کتب ذیل آمده است: تاریخ انقلاب سید جلال الدین اشرف، قاسم غلامی کفترودی، تاریخ میرجلال الدین اشرف مؤلف نامعلوم، جنگ نامه سید جلال الدین اشرف به اهتمام دکتر محمد روشن.

[6]. دین ما، علمای ما، تألیف محمدمهدی تاج لنگرودی واعظ، ص 55.

سه شنبه, 03 فروردين 1395 ساعت 04:30

شهید صدوقی الگوی فضیلت

نام و نسب

در سال 1327 هـ. ق در یزد و در خانواده‌ای روحانی كودكی زاده شد كه او را محمد نام نهادند. پدرش مرحوم میرزا ابوطالب از عالمان وارسته آن سامان بود كه در مسجد روضة محمدیه، معروف به حظیره اقامه جماعت می‌كرد و محل رجوع مردم بود و به جهت خط خوشی كه داشت، در تنظیم اسناد عقود و معاملات مردم می‌كوشید.

نسب شریف «صدوقی» بر اساس آنچه بر سنگ مزار آخوند ملا مهدی كرمانشاهی حك شده است، به چهرة والای شیعه، شیخ جلیل فقیه، ابوجعفر، محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، معروف به «شیخ صدوق»رحمه الله علیه می‌رسد. [1]

تحصیل و تدریس

وی در سایة سرپرستی مرحوم میرزا محمد كرمانشاهی، پسر عموی خود، به تحصیل علم پرداخته، شرح لمعه و قوانین را در مدرسه عبدالرحیم خان یزد خواند. در سال 1348 هـ. ق برای ادامة تحصیل راهی حوزة كهن اصفهان شد، و پس از یك سال عازم شهر جهاد و اجتهاد، یعنی قم گردید.

اقامت وی در قم مصادف است با ششمین سال سلطنت استبدادی رضا خان و اوج حملات وی به روحانیت كه همزمان جوّ ارعاب و تهدید «امنیه های» رضا خانی بیداد می‌كند، پوشیدن لباس روحانیت جرم محسوب می‌شود، مجلس روضه ممنوع شده، مؤسس حوزه در فشار طاقت فرسا قرار دارد و مردم به پوشیدن كت و شلوار و كلاه پهلوی مجبورند.

وی درقم پس از مدتی به درس حاج شیخ عبدالكریم راه می‌یابد و مورد لطف و توجه خاص ایشان قرار می‌گیرد و بر اثر اعتماد ایشان، محل رجوع طلاب و حلال مشکلات آنان می‌شود.

از سال 1355 هـ. ق آیات ثلاث آن روزگار، سید محمد تقی خوانساری (1295ـ 1371 هـ. ق) ، سید صدر الدین صدر (1299 ـ 1377 هـ. ق) و سید محمد حجت كوه كمره‌ای (1310 ـ 1373 هـ. ق، مشتركاً به رتق و فتق امور حوزه پرداختند. در این راه، آیه الله صدوقی نیز با همتی بلند و عزمی استوار، به یاری آنان شتافت؛ چنان كه خود می‌گوید:

«پس از فوت مرحوم آیه الله حائری قسمت عمده‌ای از كارهای حوزه به دوش ما افتاد و علاوه بر تولیت مدارس، تقسیم شهریه‌های طلاب نیز زیر نظر بنده بود.‌»

همزمان با تدبیر امور حوزه و تحصیل در محضر آیات ثلاث، خود نیز به تدریس دروس سطح مشغول می‌گردد و به جهت برخورداری از بیان شیوا و حافظة قوی و محضر خوش، تدریس وی مورد استقبال طلاب جوان قرار می‌گیرد.

آیه الله صدوقی آن گاه كه در محضر زعیم حوزه به تدریس و تحصیل و خدمت به طلاب سرگرم بود، در ایام فراغت نیز برای امرار معاش از دسترنج خویش، به كار كشاورزی در منطقة عباس آباد قم می‌پرداخت.

شروع جنگ جهانی دوم و فرار رضا خان، موجب دمیده شدن روح آزادی و شكست پیكرة استبداد گردید. در این سالها، حوزة علمیه قم رونق گذشته را باز یافت و بر اثر سعی و تلاش آیات عظام قم، تعداد طلاب رو به فزونی نهاد.

آشنایی با امام خمینی قدس سره

آیه الله صدوقی از بدو ورود به قم به دوستی و هم صحبتی با امام خمینی قدس سره دل بست؛ به طوری كه هر دو بزرگوار در جلسات و محفل انس یكدیگر شركت می‌كردند. آن شهید می‌گوید: «بنده در سال 1349 هـ. ق كه وارد قم شدم، دو سه روز پس از ورود، با امام خمینی آشنا شدم و كم كم آشنایی ما بالا گرفت و به رفاقت كشید و گاه در تمام مدت شبانه روز با ایشان بودم.‌»

بازگشت به یزد

آیه الله صدوقی در پی اصرار مردم و علمای یزد، به ویژه عالم فرزانه مرحوم سید محمد علی وزیری و ارسال تلگرافهای گوناگون آنان به خدمت آیه الله بروجردی و سایر مراجع، و علی رغم داشتن موقعیت ممتاز در شهر قم، به یزد مراجعت می‌كند و مورد استقبال بی نظیر مردم آن دیار قرار می‌گیرد.

او با وردد به یزد، حوزه درس تشكیل می‌دهد و خدمات عمرانی و فرهنگی خویش را آغاز می‌كند. میزان و نحوة خدمت رسانی وی به گونه‌ای بود كه او را به حضرت خضر نبی علیه‌السلام  تشبیه كرده اند؛ چرا كه گفته اند: حضرت خضر علیه‌السلام  هر كجا كه می‌نشست، آنجا سبز و خرم می‌شد و آیه الله صدوقی نیز به هر دیار كه قدم می‌گذاشت، از خودش آثار خیر و باقیات صالحات به یادگار می‌گذاشت.

مبارزات سیاسی

شهید صدوقی اهل مبارزه سیاسی بود و همگام با امام راحل قدس سره همواره با ظالمان زمان خویش در جنگ و ستیز بود. در غائله انجمنهای ایالتی و ولایتی، به افشاء این توطئه پرداخت و روحانیت منطقه یزد را جهت مقابله سازماندهی كرد.

در جریان موضع گیری قاطع علماء و مراجع بزرگ در مقابل رفراندم قلابی انقلاب سفید، ایشان نیز در یزد نقش هماهنگ كننده در بسیج مردم و روحانیت را داشت.

وی ماجرای حمله وحشیانه به مدرسه فیضیه در سال 1342 هـ. ش را محكوم كرد و در ماجرای دست گیری امام راحل قدس سره در همان سال از یزد به قم مهاجرت كرد و پی گیر امور بود.

شهید صدوقی از امضاء كنندگان بیانیه كم نظیر علمای اسلامی در اعتراض به انتخابات دوره بیست و یكم و نیز ادامه بازداشت امام خمینی قدس سره بود. وی با شنیدن خبر تبعید حضرت امام به تركیه، در خانه به سوگ نشست و از اقامه جماعت خودداری و دیگران را نیز از این كار منع كرد و حتی به مؤذنین گفته بود كه اذان نگویند.

او مدافع و حامی فدائیان اسلام بود و مرحوم نواب صفوی و سید محمد واحدی را كه مورد تعقیب بودند، در خانه خود مخفی نگه می‌داشت.

در دوران ستمشاهی به شدت مانع شركت روحانیون در مجالس و مراسم شاهانه بود. با ارسال كمكهای مالی و وجوه شرعیه به دفتر امام خمینی قدس سره در نجف اشرف، موجب تقویت امام می‌گشت و به فرموده مقام معظم رهبری، در طول یكی دو سال قبل از پیروزی انقلاب برای بیشتر فعالیتهای انقلاب در سراسر كشور نقش محوری داشت.

با پیروزی انقلاب در 22 بهمن ماه سال 1357 آیه الله صدوقی برای تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی از یزد راهی مجلس خبرگان شد و در این مجلس شهادت و رشادت خود را در تدوین اصل ولایت فقیه به منصه ظهور رساند.

امامت جمعه و نمایندگی امام

امامت جمعه و نمایندگی امام، مسئولیت دیگری است كه او از عهدة اجرای آن رد راستای حل مشكلات مردم، تعدیل تندرویها، تحریض مردم و بازسازی استان و كمك به محرومان و مستضعفان به نیكوترین وجه بر می‌آید. او با درایت و كاردانی و مدیریت بالای خود به گونه‌ای عمل می‌كند كه در طول سالهای بحرانی اوّل انقلاب كه هر روز ایران زمین شاهد توطئه‌ای جدید بود، استان یزد از كمند توطئه‌های گوناگون در امام می‌ماند.

در روزهای آغازین بعد از پیروزی، لانه‌های توطئه و فساد گروهكهای چپ و راست را تعطیل می‌كند و بساط آنان را بر می‌چیند و هر حركت خزندة دشمن را در نطفه خفه می‌كند. با شروع جنگ تحمیلی، سیل كمكهای مردمی و نیروی انسانی را از یزد راهی جبهه‌های نبرد می‌كند و خود نیز در بعضی عملیات افتخار آفرین حضور می‌یابد و گرمابخش فضای جبهه‌ها می‌شود كه شورانگیزترین حضورش در عملیات غرورآفرین بیت المقدس و فتح خرمشهر بود.

همراه با شهدای محراب

او در شهادت اولین شهید محراب، «مدنی» را «اسوه» می‌خواند و قاتلان او را دشمنان كوردل و فریب خوردگان ابرقدرتها می‌نامد. وی می‌نویسد: «مكتبی كه با خون علی‌ها پایه گذاری شده، باید با خون امثال مدنی‌ها آبیاری شود.‌» [2]

در شهادت دومین رفیق راه خود، شهید آیه الله دستغیب نیز می‌نویسد: «و‌ای امام! ملت ما در مكتب حسین علیه‌السلام  این مسئله را به خوبی دریافته كه مرگ در بستر برای شخصیتی چون آیه الله دستغیب كم بود.‌» [3]

همچنین می‌نویسد: «و همة ما آمادگی برای این چنین مسائل داشته و داریم.‌» تا اینكه در یك روز گرم كویری ناگهان صدای جمهوری اسلامی ایران خبری جانكاه را چنین اعلام می‌كند:

«ساعت 5/1 بعد از ظهر امروز (جمعه یازدهم تیر ماه 1361) عالم ربانی، مجاهد خستگی ناپذیر، آیه الله صدوقی، یار امام امّت و نمایندة امام و امام جمعة یزد با دهان روزه، در محراب نماز به شهادت رسید... .‌»

آری، چند لحظه پس از پایان نماز جماعت با زبان روزه در سن 75 سالگی، به فیض شهادت نائل گشت و بدین سان دفتر عمر سراسر زهد و تلاش او بسته شد. [4]

ویژگیهای اخلاقی

مرحوم آیه الله سید روح الله خاتمی رحمه الله علیه درباره شخصیت اخلاقی آیه الله شهید صدوقی می‌فرمایند:

«به طور اجمال باید عرض كنم كه آقای صدوقی آن طوری كه مشاهده شان كردم ـ همچنان كه علامة حلّی دربارة خواجه طوسی می‌گوید: من در میان این همه علماء و دانشمندان و بزرگانی كه دیدم، او فاضل‌ترین و برترین كسان بود از حیث اخلاق ـ من هم باید دربارة ایشان همین را عرض كنم؛ واقعاً من در زندگی خودم كمتر كسی را به جامعیت اخلاقی حضرت آیه الله صدوقی دیده بودم. ایشان واقعاً متخلق بود به اخلاق اسلامی و رمز موفقیت ایشان در این امور همان اخلاق اسلامی ایشان بود.‌» [5]

ـ تواضع

هم ایشان در جایی دیگر می‌گویند كه «یكی از جلوه‌های اخلاقی ایشان، تواضع بود كه یك اخلاق حمیدة بزرگی است و از تعلیمات اسلام می‌باشد و دربارة آن وارد شده است كه هر كس تواضع بیشتر كند، خدا هم عزت و برتری و شرافت بیشتر به او می‌دهد. ایشان هم درنهایت درجة تواضع بود... همان طوری كه خدا دستور می‌دهد به پیغمبرش كه تو باید نهایت تواضع و فروتنی نسبت به مؤمنین داشته باشی، این خلق اسلامی و خلق پیغمبر گونه در آقای صدوقی به حد اعلی موجود بود كه حتی به بچه‌ها چنان تواضع می‌نمود و محبت می‌كرد كه بچه‌ها با یك ملاقات واقعاً ارادتمند ایشان می‌شدند.‌» [6]

ـ مردم داری

به خاطر وجود همین تواضع زیاد بود كه برای اصلاح كار مردم، و رفع احتیاجات آنها، كمتر به استراحت می‌پرداخت و در صورت خستگی حتماً سفارش می‌كرد در صورتی كه فردی برای دیدار آمد، او را از خواب بیدار كنند. تمام مردم را می‌پذیرفت و امور آنها را به لطف و محبت اصلاح می‌كرد و صحبت كردنش گرم و برخوردش با اشخاص، همراه با كمال تواضع بود. به خاطر همین، همه افراد بدون اختیار به انجام اوامرش می‌پرداختند. [7]

ـ كم خوابی برای خدمت

یكی از چیزهایی كه خداوند به ایشان اعطا كرده بود و در واقع رمز موفقیتشان به حساب می‌آمد، این بود كه ایشان خواب و بیداری شان را در اختیار خودشان داشتند. اگر یك شبانه روز خواب نمی‌رفت، خستگی در ایشان پدید نمی‌آمد و اگر یك شبانه روز زنج می‌كشید، هیچ به روی خود نمی‌آورد؛ مثلاً دعوت می‌كردند كه به فلان ده بروند تا در مجلس عقد یك آدم معمولی شركت نمایند. ایشان واقعاً با كمال رنج و تحمل مشكلات، اما در نهایت گشاده رویی می‌پذیرفتند.‌» [8]

ـ عبادت و تقوا

بالاتر از همة خصائص اخلاقی ایشان، تقوا و اهتمام به عبادات بود. وی همان طور كه روزهای خود را در اختیار مردم می‌گذاشت و در اصلاح امور مردم می‌كوشید، شبهایش را با خداوند خلوت می‌كرد. شاید اغراق نباشد، اگر گفته شود كه از اوّل جوانی تا شب آخر عمرشان، نماز شبشان ترك نشد. بسا می‌شد که تا یک ساعت بعد از نصف شب برای اصلاح كار مردم گرفتار بود و بعد می‌خوابید و ظرف یك ساعت باز بیدار می‌شد و نماز شب و روابط معنوی با خدا را حفظ می‌كرد.

این چنین بود كه توفیق فوق العاده‌ای شامل حال ایشان شده بود و ایشان در زندگی این همه موفقیت پیدا كردند؛ موفقیتهایی مانند عمران و آبادی، دستگیری مستضعفان، خدمت به مردم كه ازبهترین كارهای مؤمنین به حساب می‌آمد. [9]

فرزند بزرگوارش حجه الاسلام و المسلمین محمد علی صدوقی نیز در این باره می‌گویند كه: «والده نیز می‌فرمودند كه یاد ندارم شبی از شبها نماز ایشان قطع شده باشد. خلاصه خیلی مقید به مستحبات بودند.‌» [10]

ـ تشكیلاتی عمل كردن

یكی از عواملی كه در پیشرفت و موفقیت عملكرد آیه الله شهید صدوقی بسیار نقش داشت، تشكیلاتی عمل كردن است؛ بعضی از كارهای متفرقه را در سایه تشكیل یك بنیاد به نام بنیاد صدوق برنامه‌ریزی نمود و سعی كرد تا از طریق كارهای اقتصادی و... ، و كمك گیری از نتایج آن به كارهای خیریه و عمران و آبادی بپردازد. [11]

ساواك در سال 1356 در اسناد خود خبر از تشكیل سپاه اسلام در استان یزد می‌دهد كه توسط آیه الله صدوقی تشكیل شده بود. این سپاه كه از روحانیون و مبلغین به وجود آمده بود، هدفش اعزام آنها به مناطق مختلف استان یزد بود كه به گونه‌ای متشكل در روستا و شهر مستقر شده، به كارهای تبلیغی مشغول می‌شدند.

ـ تیزبینی سیاسی

ایشان از لحاظ سیاسی شخصی بسیار تیزبین و تیز هوش بودند. بسیاری از جریانات سیاسی را قبل از اینكه افرادی كه به سیاست نسبت به ایشان نزدیك‌تر بودند، بفهمند، می‌فهمید و زودتر از بقیه فریاد می‌زد؛ به طوری كه حتی بعضیها می‌گفتند این حرفها زود است و این افراد كه شما علیه ایشان فریاد می‌كشید، شاید به این حد نباشند كه شما این فریادها را بر سرشان می‌كشید؛ مثلاً بعد از انقلاب، اوّل روحانی طراز اولی كه در ایران علیه منافقین فریاد كشید، ایشان بود. اینها را شناخت و علیه اینها قیام كرد. تنها شهری كه منافقین نتوانستند در آن دفتر داشته باشند، شهر یزد بود. ایشان چون دارای یك بینش سیاسی خاص بود، اینها را شناسایی كرد و نگذاشت در این شهر رخته كنند.

یكی از اطرافیان شهید صدوقی می‌گوید:

در قضیه بنی صدر از همان دیدار اولی كه در پاریس با او داشتند، از آن موقع همیشه چهرة وی به عنوان یك علامت سؤال برای ایشان مطرح بود، و در مجلس خبرگان شناخت بیشتری یافتند؛ به طوری كه گاه گاهی هم به جدل رو در رو در مجلس خبرگان كشیده می‌شد و بعداً جریان ریاست جمهوری پیش آمد. خیلی از دوستان، ایشان را تحت فشار قرار دادند كه بنی صدر را تأیید كنید. ولی ایشان حاضر نشد و بعداً شاید یزد اوّل شهری بود كه شعار «مرگ بر بنی صدر» از آن بلند شد. [12]

با شروع جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی و تبلیغات گستردة رژیم و ولخرجیهای از حد بیرون محمد رضا پهلوی در راستای برگزاری این جشنها، بعضاً اقدام به تبلیغات نمایشی كرده بودند و مدارس و مراكزی را به این مناسبت افتتاح می‌كردند. آیه الله صدوقی با هشیاری از ترفند رژیم، از ساخت و بنای مدرسه‌ای كه امكان سوء استفاده در افتتاح آن می‌رفت، جلوگیری كرد.

یكی از روحانیون یزد از او در خصوص بنای دبستانی در محله اكبر آباد یزد كسب تكلیف می‌كند. ایشان می‌گوید: «هیچ صلاح نیست اقدام كنی؛ چون به نام جشنهای 2500 ساله نام گذاری می‌شود و خلاف شرع است. بگذار بعد از سپری شدن ایام جشنها، مدرسه‌ای كه زیر نظر خودم باشد، خواهم ساخت. [13]

ـ محبت به خانواده

فرزندشان حجه الاسلام محمد علی صدوقی، امام جمعه كنونی یزد، در این باره می‌گویند: «ایشان بسیار با محبت بودند. بدیهی است كه كسی كه به غیر محبّت دارد، نسبت به افراد خانوادة خودش قاعدتاً بیشتر محبت می‌ورزد. با بچه‌ها صحبت می‌كردند و با بچه‌های كوچك و بزرگ برخورد تندی اصلاً نداشتند.

با اینكه به خاطر مقام والایی كه داشتند و به خاطر این عظمت روحی، ابهت ویژه‌ای داشتند ـ كه این ابهت به ما هم این اجازه را نمی‌داد كه به راحتی با وی حرفهای خودمان را در میان بگذاریم ـ ولی در عین حال، آزادیهای زیادی به ما می‌دادند و اصلاً حالت دیكتاتوری نداشتند و در انجام واجبات ما را راهنمایی می‌نمودند و از محرمات مَنعمان می‌كردند و همیشه به عنوان راهنما مستحبات را به ما معرّفی می‌كردند و به انجام آنها تشویق می‌نمودند.‌» [14]

ـ همدلی و همراهی با مردم

یكی دیگر از رموز موفقیت آیه الله شهید صدوقی در امر تبلیغ و ترویج فرهنگ دینی، همراهی و همدلی با مردم بود. این عامل آن گونه در وی نقش بسته بود كه خود را جدای از عامة مردم نمی‌دید. یكی از محافظان ایشان نقل می‌كردند كه در روز آخر زندگی آن شهید و در بین دو خطبه احساس كردم كه آن حضرت بسیار خسته شده و عرق كرده اند، به خاطر همین در فرصت به دست آمده دستمال از جیب درآورده، به ایشان تعارف كردم تا عرقهای صورت و پیشانی خود را پاك كنند. ایشان با تغیر فرمودند: مگر نمی‌بینی مردم در این گرما چطور عرق می‌ریزند؟ چطور من عرقهایم را خشك كنم؟ و بلافاصله برای ایراد خطبه دوم برخاستند.‌» [15]

و بدین گونه بود كه ایشان توانستند در قلبهای گرم مردم یزد جای گیرند و این مردم با صفا، اشارات نورانی و روحانی ایشان هدایت یابند.

 

  • پاورقــــــــــــــــــــی

 

[1]. شهید آیت الله حاج شیخ محمد صدوقی، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، حوزه هنری، چاپ دوم، 1377، ص «الف».

[2]. با استفاده از پیام آیه الله مشكینی درباره شهادت شهید صدوقی.

[3]. پیام به مناسبت شهادت آیه الله دستغیب.

[4]. یادواره سومین شهید محراب آیه الله صدوقی، سید محمد مكی، قم، انتشارات امام محمد باقر%، چاپ اوّل، خرداد 1363، ص4.

[5]. همان.

[6]. همان، صص 45 ـ 46.

[7]. همان، ص 46.

[8]. همان.

[9]. همان، ص 47.

[10]. همان، ص 58.

[11]. همان، ص 49.

[12]. همان، ص 57.

[13]. شهید آیه الله حاج شیخ محمد صدوقی، ج 2، یاران امام به روایت اسناد ساواك، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، حوزه هنری، چاپ دوم، 1377، ص «د‌»

[14]. همان، ص 60، با اندكی تغییرات.

[15]. همان، ص 71.

سه شنبه, 03 فروردين 1395 ساعت 04:30

میرزای شیرازی و حماسه تنباكو

طلیعه

نگاهی گذرا به تاریخ ریشه دار مرجعیت و فقاهت، پاسخ برخی از ابهامات را در اذهان روشن می‌سازد. یكی از شبهاتی كه در اثر هجمه‌های فرهنگی دشمن، به اذهان جوانان و نسل جدید راه یافته است در مورد جایگاه فقه و فقاهت و فلسفه وجود چنین نهادی در جامعه شیعی است. می‌گویند: روحانیت و مرجعیت برای دنیای مردم چه دستاورد مثبتی دارد؟ حوزه‌های علمیه با آن قدمت تاریخی، شخصیتهای برجسته، پرورش عالمان و برنامه‌هایی كه بسیاری از مردم از كم و كیف آن ناآگاهند، چه خلأی را در جامعه پر می‌كند؟ آیا مردم به این نهاد در تأمین دنیای خود نیازی دارند؟ یا اینكه حوزه‌های علمیه فقط سعادت جهان آخرت آنان را در پی دارد و دنیای آنان را باید گروههای دیگری تضمین نمایند؟

برای یافتن پاسخ، لازم نیست تاریخ چند قرن گذشته این صنف مقدس را ورق بزنیم. اگر به حوادث یك قرن و نیم گذشته نظری بیفكنیم، پاسخ صریح و شفاف خود را به راحتی در می‌یابیم. یكی از این حوادث فتوای میرزای شیرازی مبنی بر تحریم تنباكو است. (1)

30 ربیع الثانی سال 1309 ق، یادآور این حماسه پرشكوه در تاریخ ایران و مرجعیت شیعه بشمار می‌رود. در این روز آیت الله العظمی سید محمد حسن شیرازی رحمه الله معروف به میرزای بزرگ، فتوای انقلابی خود را در موضوع تحریم تنباكو صادر كرده و تمام طرحهای استعمارگران را در تسلط و نفوذ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بر ملت مسلمان ایران نقش بر آب كرد. میرزای شیرازی رحمه الله با صدور فتوای انقلابی خود چهره واقعی استعمار انگلیس را نمایان ساخته و قدرت فتوا را در تغییر معادلات جهانی به نمایش گذاشت.

حضرت امام خمینی رحمه الله با اشاره به خدمات فقهای بزرگ شیعه و دستآوردهای عظیم آنان در طول تاریخ، به فتوای میرزای شیرازی اشاره كرده و فرمود: «همان نصف سطر میرزای شیرازی رضوان الله تعالی علیه، مملكت ما را از توی حلقوم خارجیها بیرون كشید.

«الیوم استعمال دخانیات حرام است، معارضه با امام زمان است»، این یك كلمه، یك ملت را وادار كرد كه مخالفت كند، چرا این قدرت را می‌شكنید»؟! (2)

در این مقاله ضمن آشنایی با شخصیت میرزای شیرازی رحمه الله، اشارتی به ماجرای تحریم تنباكو خواهیم داشت.

آشنایی با میرزای شیرازی

سید محمد حسن حسینی معروف به میرزای شیرازی فرزند میرزا محمود در 15 جمادی الاول سال 1230. ق در فضایی علمی و معنوی در شیراز متولد شد. پدر او در همان سالهای تولد وفات یافته و وی تحت تربیت دایی دانشمندش سید حسین مجدالاشراف قرار گرفت. محمد حسن در چهار سالگی به مكتب رفته و در شش سالگی وارد حوزه علمیه شد. او دارای هوشی سرشار و حافظه‌ای قوی و استعدادی درخشان بود و این همه لیاقت و شایستگی، همگان را به اعجاب واداشته بود.

میرزا محمد حسن در هشت سالگی در مسجد وكیل شیراز به مواعظ اخلاقی پرداخته و حاضران را به خودسازی و خدا محوری دعوت می‌نمود. در دوران نوجوانی مهم‌ترین كتاب فقهی حوزه؛ شرح لمعه را تدریس می‌كرد تا جایی كه در همان دوران، حاكم شیراز منصب مهمی را در حكومت شیراز به او پیشنهاد كرد اما او كه عاشق تحصیل و راهیابی به مسلك عالمان راستین و آشنایان معارف اهل بیت علیهم السلام بود، تحصیل را بر مسند ریاست ترجیح داده و راهی حوزه اصفهان گردید كه در آن زمان پر رونق‌ترین حوزه شیعی بود.

شیخ محمد تقی اصفهانی صاحب كتاب «هدایة المسترشدین» نخستین هدایتگر وی در اصفهان بود. بعد از فوت وی، سید حسن بید آبادی او را به شاگردی پذیرفته و جان تشنه كامش را به جرعه‌های معارف زلال اهل بیت علیهم السلام سیراب كرده و قبل از بیست سالگی، اجازه اجتهاد میرزا را صادر نمود.

حاج محمد ابراهیم كلباسی از دیگر استادان وی در حوزه اصفهان می‌باشد.

میرزای شیرازی بعد از گذراندن 29 سال از بهار عمرش و كسب فیض از بهترین استادان عصر و دریافت اجازه اجتهاد از حوزه اصفهان، برای تكمیل معلومات خود راهی دیار نجف و كربلا گردید. او به یمن بركت وجود مقدس امیرالمؤمنین علی علیه السلام و حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام به حلقه درس اساتید شایسته‌ای همچون حسن كاشف الغطاء، شیخ حسن نجفی (صاحب جواهر) ، سید ابراهیم قزوینی (صاحب ضوابط) و شیخ مشكور حولائی پیوست.

بعد از اینكه خود را بی نیاز از اساتید حوزه‌های عراق احساس كرد، قصد برگشت به ایران نمود. صاحب جواهر كه آن همه شایستگی را در وجود ایشان حس كرده بود، برای حاكم شیراز و مردم منطقه نامه‌ای نوشته و با ستایش فراوان از میرزای شیرازی، وجود چنان شخصیت والایی را برای آن منطقه مغتنم و ضروری دانست. اما وقتی كه میرزا از حوزه كربلا برای وداع با مرقد مطهر علی علیه السلام وارد نجف گردید، به شیخ انصاری خبر دادند كه طلبه مستعدی بنام سید محمد حسن شیرازی قصد برگشت به وطن دارد. او را دعوت كرده و در یك جلسه علمی وارد مذاكره با میرزای شیرازی گردید. میرزا با شنیدن سخنان شیخ جان تازه‌ای گرفته و احساس كرد با دریایی مواج از فقه و اصول رو بروست، از این رو قصد خود را از سفر به وطن عوض كرده، این شعر سعدی شیرازی را زمزمه نمود كه:

چشم مسافر چو بر جمال تو افتد                                          عزم رحیلش بدل شود به اقامت

میرزا از آن روز به حلقه درس شیخ انصاری پیوسته و تا آخرین لحظات عمر شیخ، از وی جدا نشد. شیخ نیز آنچنان به لیاقت میرزا باور كرده بود كه با اصرار تمام، تصحیح كتاب «رسائل» خود را به میرزا محمد حسن واگذار كرد.

میرزای شیرازی به تربیت شاگردان ممتازی همت گماشت كه از جمله آنها می‌توان به میرزا محمد تقی شیرازی (معروف به میرزای دوم) ، شیخ عبدالكریم حائری (مؤسس حوزه علمیه قم) ، میرزا حسین نائینی، شهید شیخ فضل الله نوری و آخوند ملا محمد كاظم خراسانی، حاج آقا رضا همدانی، حاج میرزا حسین سبزواری، سید محمد فشاركی اصفهانی، سید محمد كاظم یزدی صاحب عروة الوثقی اشاره كرد.

میرزای شیرازی در سال 1281 ق، بعد از رحلت شیخ انصاری، 23 سال منصب خطیر مرجعیت را عهده دار گردید. اقدامات میرزای شیرازی در نشر معارف اهل بیت علیهم السلام و دفاع از كیان اسلام، هر كدام نقطه عطفی در تاریخ مرجعیت تشیع به شمار می‌آید. دفاع از شیعیان مظلوم افغانستان، تلاش برای ایجاد وحدت میان شیعه و سنی (با انتقال حوزه علمیه تشیع از شهر نجف به شهر سنی نشین سامرا، پرداخت شهریه و كمكهای مالی به علماء و طلاب اهل سنت، از میان بردن موانع وحدت) ، تربیت و اعزام مبلغ به مناطق محروم، جلوگیری از تجاوز یهودیان به مسلمانان همدان، جلوگیری از خرید سرزمینهای شهر طوس توسط دولت روسیه، فرستادن آیة الله سید عبدالحسین لاری برای مبارزه با عوامل انگلیس در جنوب ایران و حمایت از قیام آزادی خواهانه مردم آن سامان، برخی از این تلاشها است.

این پرچمدار علم و عمل و مرد سیاست و دیانت در سال 1312 ق، در سن 82 سالگی درگذشت و پیكر مقدس او را به نجف حمل كرده و در كنار درب طوسی حرم علی علیه السلام به خاك سپردند. (3)

صفات و ویژگیها

الف. اخلاص و ریاست گریزی

هنگامی كه بحث جانشینی شیخ انصاری به میان آمد و فقهای عصر به شایستگی میرزای شیرازی نظر دادند، او به شدت مخالفت كرد و گفت: فتاوی و نظریات من آماده نیست و در میان شما فقیهی همچون آقا حسن نجم آبادی است.

آقا حسن نجم آبادی گفت: به خدا سوگند كه پذیرفتن مرجعیت برای من حرام است. مرجعیت نیاز به شخصی فقیه، سیاستمدار و آشنای به مصالح زمان دارد و آن شخص شما هستی و فراهم كردن فتاوی برای شما كار خیلی آسان و راحتی است.

میرزای شیرازی همچنان در سر انكار بود تا اینكه یكی از میان جمع گفت: جناب میرزا! شما قائل به ولایت فقیه می‌باشید؟ میرزا جواب مثبت داد. گوینده ادامه داد: آیا این عده را كه الآن در این جلسه حضور دارند فقیه می‌دانید؟ میرزا بار دیگر پاسخ مثبت داد. گوینده ادامه داد: پس این فقها حكم می‌كنند كه پذیرفتن مرجعیت بر شما لازم است. اینجا بود كه میرزای شیرازی در حالی كه قطرات اشك بر صورتش می‌لغزید و تمامی پهنای صورتش را فراگرفته بود گفت: به خدا سوگند هرگز فكر نمی‌كردم این مسئولیت بزرگ را به عهده بگیرم و بار سنگین مرجعیت را به دوش كشم. (4)

ب. تیزبینی و دوراندیشی

یكی از ساكنین سنی مذهب سامرا كه از میرزای شیرازی رنجشی در دل داشت و به علل نامعلومی به آن رادمرد تاریخ، كینه می‌ورزید، در یك فرصت مناسب میرزا محمد شیرازی فرزند ارشد میرزای شیرازی را مضروب ساخته و او در اثر ضربات وارده درگذشت. میرزای شیرازی در آن واقعه سكوت كرده و كمترین واكنشی نشان نداد.

دشمنان مسلمانان و عوامل خارجی آنان كه برای ایجاد اختلاف میان گروههای مسلمان لحظه شماری كرده و از هر فرصتی سود می‌بردند، خواستند از این حادثه به نفع خویش بهره برداری كرده و فتنه‌ای ایجاد نمایند. آنان به سامرا رفته و خواستار دستورات میرزای بزرگ در رابطه با قتل فرزندشان شدند. اما آن بزرگوار با دوراندیشی خاصی انگیزه آنان را از این قضیه فهمیده و با كمال قاطعیت به آنان فرمود: می‌خواهم خوب بفهمید كه شما حق ندارید در هیچ یك از امور مربوط به ما مسلمانان و سرزمینهای ما مداخله كنید. این یك قضیه ساده است كه میان دو برادر اتفاق افتاده است.

هنگامی كه این ماجرا در استانبول به خلیفه سنی مذهب عثمانی رسید، از موضع هوشمندانه مرجع شیعیان شادمان گشته و به والی بغداد دستور داد كه شخصا به حضور میرزا رسیده و ضمن تشكر بخاطر بزرگواری و دوراندیشی وی، از وقوع حادثه عذرخواهی و از میرزای شیرازی دلجویی نماید. (5)

ج. شجاعت و حق پذیری

میرزای شیرازی شخصیتی متواضع و فروتن بود. او در مقابل حق تسلیم می‌شد و هیچگاه برای به كرسی نشاندن حرف خود تلاش نمی‌كرد. شیخ آقا بزرگ تهرانی در این رابطه می‌نویسد: مولی محمد هرندی شاگرد شیخ انصاری بود و در شهر خویش مرجعیت یافت. بعد از سال 1300 ق برای زیارت به عتبات بازگشت و با میرزا ملاقاتی داشت و در میان آن دو بزرگوار در مسئله‌ای مباحثه درگرفت. بعد از مباحثه به كاظمیه رفت. پس از رفتن وی، میرزای شیرازی متوجه شد كه حق با مولی محمد هرندی بوده است. دستور داد كه نامه‌ای بنویسند و آن را با قاصدی سواره به سوی وی بفرستند و بگویند كه حق با او بوده است. قاصد در كاظمیه به او رسید و پیام میرزا به وی ابلاغ شد. پس از این ماجرا، میرزا گفت: «مرحوم شیخ (شیخ انصاری) را چه شاگردانی از فحول است كه در جای جای زمین پراكنده و مجهول مانده اند». (6)

د. رسیدگی به محرومین

علامه سید حسن صدر در مورد شیوه رسیدگی به محرومین توسط میرزای شیرازی می‌نویسد: میرزای شیرازی بزرگ در هر شهر وكلایی از تجار داشت كه فهرست اسامی فقرای آن شهر را برای آنان فرستاده بود و میزان كمك به آنها را نیز معین می‌كرد. این فقرا غیر از كسانی بودند كه در هر ماه و سال پول دریافت می‌كردند. نه تنها تمام شهرهای عراق بلكه نقاط مختلف ایران مورد توجه میرزا بود و به تنگدستان آن شهرها به اندازه توان كمك می‌كرد. اگر در جایی عالمی بود كه به او اعتماد داشت، هر سال مبلغی پول برایش می‌فرستاد تا بین تنگدستانی كه در خورِ دستگیری بودند تقسیم كند. (7)

حماسه جاویدان تنباكو

ایران در دوران حكومت سلسله قاجاریه یكی از اسفبارترین دورانهای خود را می‌گذرانید. هر روز به یكی از دشمنان این مرز و بوم امتیاز تازه‌ای واگذار می‌شد و دست آنها برای سلطه این كشور گشوده‌تر می‌گشت. گاه این امتیازها آنقدر ظالمانه و نابخردانه بودكه از سوی دشمنان نیز «بخشیدن ایران توسط شاه» نام می‌گرفت.

واگذاری امتیاز خرید و فروش توتون و تنباكو در داخل و خارج كشور به كمپانی ساختگی «رژی» یكی از این امتیاز بخشیها بود. طرف اصلی این قرارداد دولت انگلیس بود كه در پشت ماسك كمپانی رژی و شخصی به نام «ماژور تالبوت» مخفی شده بود. در آن زمان یك پنجم مردم ایران به كار كشت و زرع و خرید و فروش تنباكو مشغول بودند و واگذاری این امتیاز به منزله واگذاری حق حیات یك پنجم مردم ایران به انگلیس بود.

با توجه به اینكه به انگلیسیها اجازه داده شده بود كه با استخدام و وارد كردن افراد مسلح تمامی راهها را تحت نظر بگیرند و تمامی كالاها را بازرسی كنند، می‌توان به پی آمدهای فاجعه انگیز و دردناك این قرارداد ننگین و ذلّت بار پی برد. بویژه آنكه در هنگام اجرای آن، انگلیسیها با وارد كردن دختران و زنان فاسد و برپایی جلسات و مراسم عفت ستیز، سعی در تزلزل باورهای مردم نیز داشتند. در حقیقت واگذاری امتیاز تنباكو فقط یك وابستگی اقتصادی نبود، بلكه یك هجمه فرهنگی و عقیدتی بر مرزهای ایمان و معنویت و خداباوری ایران اسلامی به شمار می‌رفت. توجه به همه جوانب این حادثه تاریخی، توطئه‌ها و نقشه‌های از قبل طراحی شده استعمار را در قرن سیزدهم علیه ملت ایران بر ملا می‌سازد.

اولین عكس العمل این امتیاز استعماری، قیام مردم شیراز بود. رهبر آنان روحانی برجسته و مجاهد نستوه، مرحوم فال اسیری بود كه آن قیام به تبعید ایشان و شهادت برخی از مردم منجر شد. در تبریز مردم مسلمان به رهبری آیة الله مجتهد تبریزی به پا خواسته و با تلگراف تندی به ناصرالدین شاه قاجار، اعتراض و خشم خود را منعكس نمودند.

مردم خراسان به پیروی از حاج شیخ محمد تقی بجنوردی و آیة الله سید حبیب مجتهد شهیدی و دیگر عالمان آن دیار علیه امتیاز تنباكو شورش نموده و از ورود افراد كمپانی رژی به مشهد جلوگیری كردند. مردم اصفهان را آیة الله آقا نجفی و آیة الله محمد باقر فشاركی و آقا منیرالدین، علیه شاه و استعمارگران بسیج نمودند.

در تهران آیة الله میرزا حسن آشتیانی و آیة الله شیخ فضل الله نوری ـ كه هر دو از شاگردان برجسته میرزای شیرازی بودند ـ رهبری خیزش مردمی را به دست گرفته و با اشاره‌های میرزای شیرازی، هجوم گسترده‌ای علیه شاه و همدستانش آغاز كردند.

اما مرجع بزرگ شیعیان جهان در سامرا، حضرت میرزای شیرازی در دو نوبت با تلگراف به ناصرالدین شاه اعتراض خود را نسبت به واگذاری امتیاز تنباكو به عوامل بیگانه اعلام نمود و با شمردن مفاسد و پی آمدهای ننگین این گونه امتیازات، از او خواست به جای اعتماد به بیگانگان اسلام ستیز و دشمنان قسم خورده ملت ایران، به مردم مسلمان تكیه كند و كشور را به خارجیان نفروشد. وی تمام راههای لازم را در تنویر افكار دولت مردان ایران نسبت به فرجام ذلت آور این قرارداد طی كرد، ولی با كمال تأسف هیچگونه پاسخ مثبتی دریافت نكرد. تا اینكه به نیروی مقتدر مرجعیت و با عنایت و فضل پروردگار، فتوای جاودانه خود را این گونه نگاشت:

«الیوم استعمال توتون و تنباكو بِاَی نحوٍ كان در حكم محاربه با امام زمان صلوات الله علیه است.‌» (8)

این فتوای به ظاهر ساده و كوتاه، موجهای آشفته را به طوفانی سهمگین تبدیل كرده و رژیم غفلت زده را در آستانه سقوط قرار داد. امواج آن، چنان سنگرهای دشمن را درنوردید كه حتی شاه در خانه‌اش نیز از آن در امان نماند. هنگامی كه ناصرالدین شاه در حرمسرای خود دستور آوردن قلیان را داد، هیچ كس اعتنا نكرد و چون از اطاق خود بیرون آمد، زنان را مشغول شكستن قلیانهای سلطنتی دید.

حضرت امام خمینی رحمه الله می‌فرماید: «ایشان یك سطر نوشت كه تنباكو حرام است، حتی بستگان خود آن جائر هم و حرمسرای خود آن جائر هم ترتیب اثر دادند به آن فتوا و قلیانها را شكستند. دربعضی جاها تنباكوهائی كه قیمت زیاد داشت در میدان آوردند و آتش زدند و شكست دادند آن قرارداد و لغو شد قرارداد. یك همچو چیزی را اینها دیدند كه یك روحانی پیر مرد در كنج یك دهی از دهات عراق (سامره) یك كلمه می‌نویسد و یك ملت قیام می‌كند و قراردادی كه مابین شاه جائر و انگلیسیها بوده است به هم می‌زند و یك قدرت این طوری دارد روحانیت.‌» (9)

بعد از صدور فتوا، شاه و عوامل استعمارگران به تكاپو افتاده و به دنبال راه چاره‌ای می‌گشتند. جلسات متعدد و تهدیدهای بسیار و پیشنهاد رشوه و هدیه از طرف دربار به علما سودی نبخشید و آنان را به نادیده گرفتن فتوای مرجع تقلید وادار نكرد. بالاخره جمعیت مؤمن با اجتماع در مسجد بزرگ بازار تهران (مسجد امام) به طرف دربار حركت كرد و عده‌ای در اثر تیراندازی عوامل شاه به شهادت رسیدند.

قلیانها شكسته شد و استعمال و خرید و فروش تنباكو و توتون به وضع مخاطره آمیزی افتاد و فشار بیش از حد ملت مسلمان ایران دولت ناصری را وادار به لغو قرارداد با كمپانی رژی كرد. به این ترتیب بود كه نقشه گسترده استعمارگران انگلیس برای تسلط بر ایران، نقش بر آب شد و بار دیگر نقش مرجعیت در نجات ملتهای مسلمان بر همگان آشكار گردید. (10)

مرجعیت و استقلال كشورها

امام خمینی رحمه الله با تجلیل از اقدام با شكوه میرزای شیرازی می‌فرماید: همیشه علما و زعمای اسلام، ملت را نصیحت و به حفظ آرامش دعوت می‌كردند، خیلی از زمان «میرزای بزرگ» مرحوم حاج میرزا محمد حسن شیرازی نگذشته است. ایشان با اینكه یك عقل بزرگ متفكر بود و در سامره اقامت داشت، در عین حالی كه نظرشان آرامش و اصلاح بود، لكن وقتی ملاحظه كردند برای كیان اسلام خطر پیش آمده است و شاه جائر آن روز می‌خواهد به وسیله كمپانی خارجی، اسلام را از بین ببرد، این پیر مرد كه در یك شهر كوچك نشسته و سیصد نفر طلبه بیشتر دورش نبود ناچار شد سلطان مستبد را نصیحت كند. مكتوبات او هم محفوظ است. آن سلطان گوش نمی‌داد و با تعبیرات سوء و بی ادبی به مقام شامخ عالم بزرگ رو به رو شد تا آنجائی كه آن عالم بزرگ مجبور شد یك كلمه بگوید كه استقلال [ایران] برگردد.

استقلال عراق نیز مرهون فتوای میرزای مجاهد مرحوم میرزا محمد تقی شیرازی (11) است. اگر ایشان نبود عراق از بین رفته بود. بعد از اینكه دیدند عراق در معرض خطر است یك كلمه فرمودند، عرب پشتیبانی كردند، مطلب را برگردانید.

تمام ممالك اسلامی مرهون این طایفه هستند. اینهایند كه تا به حال استقلال ممالك اسلامی را حفظ كرده اند. این ذخایر هستند كه همیشه با نصیحت خود مردم سركش را خاموش كرده اند. در عین حال روزی كه ببینند اسلام در معرض خطر است، تا حد امكان كوشش می‌كنند، اگر با نشر مطالب شد، با گفتگو شد با فرستادن اشخاص شد فَبِها؛ و اگر نشد ناچار هستند قیام كنند.

اینها (مراجع تقلید) كسانی هستند كه در عین حال كه علاقه به اتحاد و وحدت تمام طوایف مسلمین دارند، لكن تا آن حدی می‌توانند تأمل كنند كه استقلال مملكت را در خطر نبینند، به یك چیزهایی كه ممكن است خود دولتها هم وارد و متوجه نباشند. اینجا شرع تكلیف معین فرموده است؛ چیزی نیست كه علما بتوانند از خودشان بگویند. قیام، قیام قرآنی و دینی بود.

به بنده ـ شبی كه بنا بود فردای آن در مسجد سید عزیز الله، برای تنبه دولتها دعا كنند ـ اطلاع دادند دولت بنا دارد مقاومت كند. ما دیدیم علما در اینجا تكلیف دیگری دارند، من تصمیم آخر را ضمن ابتهال (دعا و مناجات و استمداد از حضرت حق) به خداوند متعال گرفتم و به هیچ كس هم نگفتم ولكن خداوند بر دولت شاه و ملت منت گذاشت. اگر خدای نكرده جسارتی به علمای تهران شده بود، من یك تصمیم خطرناكی گرفته بودم، اما دولت، بعد از نیمه شب متوجه شد نمی‌شود با قوای مردم مقاومت كرد... .‌» (12)

 

  • پاورقــــــــــــــــــــی

 

1. ماهنامه كوثر، ش 18، ص 60.

2. صحیفه امام، ج 9، ص 537.

3. الكنی و الالقاب، ج 3، ص 225؛ فقهای نامدار شیعه، شرح حال میرزای شیرازی؛ گلشن ابرار، ج 1، ص 385.

4. گلشن ابرار، ج 2، ص 388.

5. گزیده سیمای فرزانگان، ص 246، به نقل از شیخ آقا بزرگ، ص 28.

6. همان، ص 231 به نقل از میرزای شیرازی، ص 145.

7. همان، ص 260، به نقل از ترجمه هدیه الرازی، ص 58.

8. فقهای نامدار شیعه، شرح حال میرزای شیرازی.

9. صحیفه امام، ج 13، ص 358.

10. گلشن ابرار، ج 1، ص 390.

11. میرزا محمد تقی شیرازی معروف به میرزای كوچك و میرزای مجاهد، از مراجع بزرگ شیعه و از شاگردان میرزای شیرازی بزرگ است. او در سال 1338 ه. ق. وفات یافت. وی در جنگ جهانی اول و در ماجرای اشغال كشور عراق توسط قوای انگلیس، رهبر مبارزات مردم و عشایر شیعه عراق علیه سلطه گران انگلیسی بود. متن فرمان وی چنین بود: «مطالبه حق بر مردم عراق واجب است». در آن جنگ ـ كه بین دولتهای عثمانی و آلمان از یك سو و انگلیس و فرانسه از سوی دیگر به عراق كشیده شده بود ـ با صدور این فرمان جهاد توسط میرزای دوم علیه كفار انگلیسی، مسلمانان عراقی بپا خواسته و قیام كردند.

12. صحیفه امام، ج 1، صص 114 و 115، سخنرانی 11 آذر 1341

سه شنبه, 03 فروردين 1395 ساعت 04:30

جلوه‏‌های معلمی استاد مطهری (ره)

سرآهنگ

هر استادی در تدریس خویش، دست كم باید از دو ویژگی مهم برخوردار باشد:

1. ویژگی علمی؛

2. ویژگی اخلاقی.

ویژگیهای «علمی» و «اخلاقی» هر استادی لازم و ملزوم یكدیگرند و هر یك بدون دیگری كاری عقیم و راهی ستَروَن است و البته برخورداری توأمان از این دو ویژگی نیز بس دشوار است:

به هوس راست نیاید به تمنا نشود                                كاندرین راه بسی خون جگر باید خورد

بدین منظور، بر آن شدیم تا «روش تدریس شهید مطهری رحمه الله را به نظاره نشینیم و در این زمینه، نكته‌هایی را گردآوری كنیم و از ویژگیهای «علمی» و «اخلاقی» آن استاد شهید در هنگام تدریسهایشان مُستفیض و مست فیض شویم. امید است كه به خواست خدای سبحان و عنایات امام زمان علیه السلام و توجهات كوثر قرآن علیهاالسلام، این نكته‌ها مقبولتان افتد و در تدریس و كلاسداری به كارتان آید.

شایان توجه است كه تمامی این نكته‌ها از كتاب «جلوه‌های معلمی استاد مطهری» برگرفته شده اند، اما گزینش، دسته بندی، عنوان گذاری و انتخاب اشعار متناسب با برخی از این نكته‌ها، از سوی نگارنده این نكته هاست كه پیشاپیش، از نگارنده آن كتاب تشكر و قدردانی می‌كند و دست به دعا بر می‌دارد و به خدای خویش عرضه می‌دارد:

گر خطا گفتیم اصلاحش تو كُن                                            مصلحی تو‌ای تو سلطان سخُن

الف. ویژگیهای علمی و روشی

هنر تشریح مطالب

یكی از استادان حوزه علمیه قم می‌گوید: در یكی از جلسات درس علامه طباطبایی رحمه الله پس از اینكه روی آیه‌ای از قرآن بحث شده بود، سؤالی مطرح شد كه خود مرحوم علامه به آن سؤال جواب فرمودند. بعد از اینكه حدود پنج دقیقه مرحوم علامه مطلب را تقریر و تبیین فرمودند، استاد مطهری رحمه الله همراه با تواضع حدود ربع ساعت با بیان جدیدتری همان مطلب را تشریح كردند. آن قدر جالب صحبت می‌كردند كه همه سراپا گوش بودند. خود مرحوم علامه طباطبایی رحمه الله شدیدا به حالت وجد و شوق در آمده بودند. این بود كه علامه پس از شهادت استاد مطهری رحمه الله فرمودند: با بودن مطهری در درس، می‌دانستم چیزی هدر نمی‌رود. و اگر تعبیر بدی نباشد من به حالت رقص در می‌آمدم. در همان جلسه هم این حالت شادی و شعف زیاد در مرحوم علامه دیده می‌شد. (1)

احاطه علمی

یكی از شاگردان استاد مطهری رحمه الله می‌گوید: ویژگی دیگری كه به عقیده بنده از همه مهم‌تر است این بود كه ایشان به موضوع بحث تسلط علمی داشتند، یعنی مطلب را خود فهمیده بودند. (2)

پختگی علمی

یكی از دوستان شهید مطهری رحمه الله می‌گوید: استاد كم حرف می‌زد ولی پخته حرف می‌زد. (3)

كم گوی و گزیده گوی چون دُر                                           تا ز اندك تو جهان شود پُر

و یكی از شاگردان استاد مطهری رحمه الله می‌گوید: از نظر علمی باید بگویم استاد مطهری قبل از آنكه مسئله‌ای را برای شاگرد مطرح كند، اول برای خودش پخته كرده بود، یعنی هرگز مسئله‌ای طرح نمی‌شد كه برای خود ایشان كاملاً روشن نشده باشد. به همین دلیل هیچ گاه در برابر هیچ پرسشی، ایشان دچار لكنت زبان نمی‌شد. (4)

جذب با مطلب

یكی از شاگردان استاد مطهری رحمه الله می‌گوید: یكی از مهم‌ترین تفاوتهایی كه میان استاد مطهری و بعضی دیگر بود، این بود كه استاد با «مطلب» جذب می‌كرد و دیگران با بیان. البته بیان مهم است، اما اگر فقط بیان باشد زود می‌گذرد. (5)

درس استاد به گونه‌ای بود كه شاگرد وقتی پای درسش می‌نشست، تمامی وجود استاد را می‌پذیرفت. (6)

پیش مطالعه

ایشان پیش از حضور در كلاس مقید بود كه به سبك همه اساتید حوزه در حدی كه فرصت اجازه می‌داد، از پیش، مطالعه كند و مطالب را در ذهن خود مرتب سازد. (7)

نو بودن مطالب

درس ایشان همیشه نو بود. استاد مطهری سعی می‌كردند مطالعه را قطع نكنند. اگر درسی را می‌خواستند مطرح كنند به كتاب جدیدی كه برخورد می‌كردند مطالعه می‌كردند. ایشان به مجلات مختلف رجوع می‌كردند، مخصوصا به اندیشه‌های معاصرین بسیار توجه داشتند و همین خصوصیت، درس ایشان را نو می‌ساخت. (8)

هر كه ز آموختن ندارد ننگ                                                دُر بر آرد ز آب و لعل از سنگ

آنكه دانش نباشدش روزی                                                 ننگ دارد ز دانش آموزی

(نظامی)

جهت دار بودن

درس و بحث ایشان غالبا و در اكثر قریب به اتفاق موارد، یك بحث جهت دار بود، یعنی شاگرد می‌فهمید كه این بحث به چه درد می‌خورد. (9)

تاریخچه بحث

ایشان قبل از ورود در اصل درس یك مقدمه تاریخی بیان می‌كردند. با احاطه‌ای كه به اقوال گذشتگان داشتند، سیر تحول یك مفهوم را بیان می‌كردند و ریشه و سابقه مطلب را توضیح می‌دادند تا شاگرد تصور نكند كه این بحث مانند قارچی از زمین بدون سابقه سبز شده و بلكه بفهمد كه در طول روزگار، این بحث چه سرنوشت و سرگذشتی داشته و از این طریق بتواند جای بحث را در تفكر امروزی مشخص كند. (10)

توضیح مقدمات

استاد در آغاز درس، مقدمات را به خوبی توضیح می‌داد و مشخص می‌كرد كه مطلب بر چه مقدماتی مبتنی است، و این خصوصیت باعث می‌شد كه هنگام تدریس، اشتباهاتی در ذهن شنونده پیش نیاید... استاد مطهری می‌كوشیدند چیزهایی را كه موجب درهم آمیختگی فكری و اشتباه در مطلب می‌شود، نخست توضیح دهند، تا هنگام درس، استدلال به درستی جایگیر شود. (11)

طرز فكر صحیح

از مهم‌ترین خصوصیات ایشان، حساسیت فوق العاده نسبت به ارائه صحیح اندیشه اسلامی به جامعه بود. (12)

تا نیك ندانی كه سخن عین صواب است                                باید كه به گفتن دهن از هم نگشایی

دور نشدن از بحث

مرحوم مطهری رحمه الله در تدریس نیز همچون سایر جنبه‌های زندگی‌اش بسیار منظم و مقید به برنامه بود، در طول كلاس حتی المقدور از مطلب اصلی دور نمی‌شد، و اگر احیانا مطلبی را بر سبیل استطراد بر زبان می‌آورد، آن را به گونه‌ای انتخاب می‌كرد كه با موضوع مورد بحث قرابت داشته باشد و در هر حال رشته اصلی بحث را رها نمی‌كرد و از ابتدا تا به انتها آن را به خوبی دنبال می‌كرد. (13)

تنظیم درس

یكی از شاگردان استاد مطهری رحمه الله می‌گوید: ایشان در تنظیم شكل درس بسیار متبحر بودند كه من كمتر كسی را مانند ایشان دیدم. (14)

سخن را سر است ‌ای خردمند و بُن                                       میاور سخُن در میان سخُن

شناخت حد و مرز درس

ایشان در تدریس از موضوع خارج نمی‌شدند، از خط بحث بیرون نمی‌رفتند و حد و مرز موضوعات و مسائل را خوب می‌شناختند. یك مطلب را می‌گرفتند و همان را در یك خط مستقیم دنبال می‌كردند. (15)

مدیریت علمی

ایشان بر معلومات خودشان مدیریت داشتند. این طور نبود كه حافظه، مزاحم كار ایشان شود و مطلب غیرلازم وارد بحث شود. درس ایشان جُنگ مانند و كشكول مانند نبود. (16)

پاسخ به سؤالات

استاد اهل بحث بود. در كلاس درس از اشكال و سؤال شاگرد استقبال می‌كرد. هیچ وقت نمی‌شد كه بخواهد با هیمنه و غلبه استاد بر شاگرد، جلوی سؤال و اشكال را گرفته یا آن را متوقف كند، بلكه به عكس پا به پای شاگرد یا صاحب اشكال جلو می‌رفت. گاهی می‌شد كه در یك جلسه درس حدود 31 یا بیشتر از وقت به رفع اشكال و گفتن پاسخ می‌گذشت. (17)

استاد در مواقعی كه می‌دید سؤال كننده هدفش از اشكال به غیر از جنبه‌های علمی و به دست آوردن مطلب است، و یا خیلی پرت سخن می‌گوید، و یا در مواردی اشكال خیلی خارج از بحث است و اشكال كننده هم دست بردار نیست، در این موارد ابتدا با لحن آرام و عباراتی همچون «حالا ببینیم» و سپس با لحن محكم تری چون «این مربوط نیست» و «نخیر آقا» و... بحث را به دست می‌گرفتند، ولی روحیه كلی ایشان استقبال از سؤال بود. (18)

ژرف نگری

مرحوم مطهری علاوه بر وسعت معلومات، سخت موشكاف و نكته سنج و تحلیل گر بود.

آنچه را بسیاری از همگان به سادگی از سر آن می‌گذشتند و نكته‌ای در آن نمی‌یافتند، استاد با دقتی حیرت انگیز مورد كنكاش قرار می‌داد و تناقضات درونی و نقاط ضعف آن را آشكار می‌ساخت. (19)

سخندان پرورده، پیر كهن                                                                   بیندیشد آنگه بگوید سخن

مزن بی تأمل به گفتار دم                                                                    نكو گوی اگر دیر گویی چه غم

بیندیش و آنگه برآور نفس                                                                  وز آن پیش بس كن كه گویند بس

به نطق آدمی بهتر است از دواب                                                          دواب از تو به، گر نگویی صواب

تدریس دلنشین

مرحوم مطهری علاوه بر عمق و وسعت معلومات، بیان گرم و دلنشینی نیز داشت و خود این امر بیش از پیش سبب گرمی محضر ایشان می‌شد. (20)

مرور مطالب قبلی

ایشان مقید بودند در آغاز درس، مطالب عمده و اصلی بحث را كه قبلاً مطرح شده بود یادآوری كنند. این خود باعث می‌شد كه ارتباط مطلب با گذشته حفظ شود و به علاوه چارچوب روشنی از همه بحث به خصوص در درس فلسفه تصویر گردد، و این سبب بهره دهی بیشتر و بهتر درس ایشان می‌شد. (21)

بیان مسائل كاربردی و نو

آن مرحوم مقید بود به اینكه ارتباط مسائل و مباحثی را كه تدریس می‌كرد با مسائل مستحدثه در زمان روشن سازد، و به اصطلاح كاربرد مطلبی را كه می‌آموزد به خوبی مشخص نماید. همین امر سبب شده بود تا درسهای او سر زندگی و جذابیت خاصی پیدا كند و از صورت درسهای خشك و بحثهای مجرد بیرون آید. (22)

ایشان همیشه با مسائل تازه تماس داشت. و شاگرد وقتی از كلاس ایشان بیرون می‌آمد، برای خودش تعدادی از مسائل نو گیر می‌آورد كه بتواند پیگیری كند. (23)

بیانهای گوناگون

یكی از شاگردان استاد مطهری رحمه الله می‌گوید: ایشان سعی می‌كردند خیلی آسان و بی تكلّف بهترین طرح و توجیه را در مطالب ـ كه بسیاری از آنها جنبه ابتكاری داشت ـ بیان دارند. از این رو گاه بیانی را كه خود در یك موضوع عنوان كرده بودند نمی‌پسندیدند و از نو بیان دیگری را ارائه می‌دادند. از جمله به خاطر دارم كه در درس عقاید (ایدئولوژی اسلامی) یك بار صریحا گفتند: آنچه را در جلسه گذشته بیان كردم رها كنید، و مطلب را به گونه‌ای كه اكنون می‌گویم به خاطر بسپارید. (24)

بیان ساده

شهید مطهری این خصوصیت را داشت كه مطالب سنگین و بالا را می‌توانست به حدی تنزل دهد كه به اندازه فهم شنونده باشد. (25)

یكی از شاگردان استاد مطهری رحمه الله می‌گوید: استاد مطهری در تفهیم مطالب استاد بودند، بسیار ورزیده بودند و می‌توانستند یك مطلب پیچیده را به صورت ساده بیان كنند. یكی از خصوصیات ایشان توانایی شان به ساده نویسی و ساده گویی بود. (26)

عشق و عقیده

از خصوصیات استاد در هنگام درس، عشق و علاقه ایشان بود به آنچه می‌اندیشید. ایشان از مطالب پیچیده فلسفی با همان شور و شوق و حرارتی صحبت می‌كردند كه در مجالس و سخنرانیهای عمومی راجع به موضوعات و شخصیتهای والای مذهبی سخن می‌گفتند. این روحیه به علت این بود كه استاد در زندگی اصولاً جز برای حقیقت كاری نمی‌كردند. درسی كه می‌دادند از روی واقعیت و اعتقاد به آن موضوعات بود. (27)

علاقه به تدریس

علاقه ایشان به تعلیم و تدریس بسیار زیاد بود. بعد از پیروزی انقلاب و با وجود مسئولیت در شورای انقلاب باز هم به قم می‌آمدند و مباحث علمی را ادامه می‌دادند. (28)

تدریس با تمام وجود

استاد بسیار با حرارت و جدی درس می‌دادند. ایشان در هنگام تدریس با تمام وجود خودشان صحبت می‌كردند و بسیار بلند درس می‌دادند، گویی كه در نقل اقوال دیگران و جرح و تعدیل آنها حریف را مانند كشتی گیری در مقابل خودشان می‌بینند و با تمام نیرو دارند با او می‌جنگند و كشتی می‌گیرند. این بود كه یك ساعت درس ایشان به اندازه چند ساعت درس معمولی نیرو می‌برد. نتیجه این جدّیت و صرف نیرو این بود كه شاگرد به هیچ وجه مجلس درس ایشان را كسل كننده و یكنواخت نمی‌دید. (29)

شور و شوق آمد سخن را تار وپود                                       هر كه شورَش بیش، او خوشتر سُرود

آتشی در دیگدان می‌بایدش                                                تا ز روزن دود بیرون آیدش

محقق و نقاد بار آوردن

شهید مطهری ذهن شاگرد را نقّاد بار می‌آورد؛ یعنی وقتی برای مطلبی استدلال می‌كرد، استدلال را در كوچه بن بست رها نمی‌كرد، به این معنی كه یك دلیل و برهان عرضه كند و بعد هیچ، بلكه سلسله استدلال را تا مبانی فلسفی و دینی آن تعقیب می‌كرد. به شاگردش خط می‌داد، به طوری كه شاگرد می‌فهمید هر جا می‌خواهد استدلال كند، باید در استدلالش این زنجیره را رعایت كند. (30)

چون و چرا بیار كه بر جاهل گیتی چو حلقه تنگ از اینجا شد

استفاده از قالبهای متنوع

معمولاً در كلاسهای عمومی تر، ایشان از امثله و حكایات و اشعار و داستانهای شیرین برای رفع خستگی احتمالی مستمعین بیشتر سود می‌جست. (31)

یكی از شاگردان استاد مطهری رحمه الله می‌گوید: استاد در تفهیم مطلب از مثال زیاد استفاده می‌كردند و مثالهای بسیار مناسبی هم انتخاب می‌كردند. (32)

ب. ویژگیهای اخلاقی

با وضو بودن

استاد، خود همواره با وضو در كلاس حضور می‌یافت و حضورش آن چنان روحانیتی به مجلس می‌بخشید كه مستمع با تمام وجود، معنویت و قداست آن را در می‌یافت و به نسبت آمادگی‌اش در جذبه‌های الهی آن مستغرق می‌گردید. (33)

قرآنی بودن

یكی از دوستان شهید مطهری رحمه الله می‌گوید: شهید مطهری قبل از هر چیز شاگرد قرآن كریم بود... روح او روح قرآن بود. (34)

متعبد بودن

ایشان بسیار متعبد بود كه نظر قرآن و روایات را اصل بداند... هیچ وقت حاضر نمی‌شد در نوشته، درس و یا سخنرانی خود، كوچك‌ترین تجاوزی از احكام شرعی؛ یعنی همان احكام كه فلسفه آنها روشن نیست داشته باشد. (35)

ما را نبود نظر به خوبی و بدی                                             مقصود رضای او و خشنودی اوست

تقوا داشتن

از یكی از شاگردان استاد مطهری رحمه الله سؤال كردند: فكر می‌كنید استاد بر اثر چه كارهایی به این حد از وارستگی و اخلاق رسیدند كه نمونه شدند؟ شاگرد در پاسخ گفت: تقوا، تقوا و تحقیق براساس انجام وظیفه. (36)

احترام به استاد

ایشان در ضمن درس به استادان خودشان بسیار احترام می‌گذاشتند. به نام علامه طباطبایی رحمه الله كه می‌رسیدند، از ایشان با «روحی له الفداء» (37) یاد می‌كردند. (38)

فروتنی

یكی از شاگردان استاد مطهری رحمه الله می‌گوید: ما به منزل ایشان كه می‌رفتیم مثل اینكه با ما رفیق بود. البته گاهی لطف می‌كردند و به منزل ما می‌آمدند، ولی اصلاً این مسائل مطرح نبود. یعنی ایشان خود بزرگ بینی نداشت و این اخلاق انسانی خیلی تأثیر داشت و از خصایص فوق العاده ایشان محسوب می‌شد. (39)

توجه به شاگرد

یكی از شاگردان استاد مطهری رحمه الله می‌گوید: ایشان گاهی لطف می‌كردند به تنهایی و گاهی همراه با خانواده شان به منزل ما تشریف می‌آوردند. (40)

و یكی دیگر از شاگردان ایشان می‌گوید: ایشان برخوردشان بسیار متین و توأم با مهربانی بود. اصولاً استاد مطهری فردی بودند كه از هر حیث مؤدب به ادب علمی بودند و برای فضای درس و بحث، همچنین شاگردانشان احترام خاصی قائل می‌شدند. (41)

چشم بگشا و ببین جمله كلام الله را                                       آیه آیه همگی معنی قرآن ادب است

استاد مطهری رحمه الله هرگز نسبت به شاگردش نظر تحقیرآمیز نداشت. یعنی حرف شاگرد را می‌شنید و به این وسیله به شاگردش اجازه عقده گشایی می‌داد. (42)

یكی از دوستان استاد مطهری رحمه الله می‌گوید: برخورد ایشان با شاگردانشان مانند برخورد دو رفیق بود. خیلی با محبت بودند و با حرارت و شور برخورد می‌كردند. (43)

در خرمن كائنات كردیم نگاه                                               یك دانه محبت است و باقی همه كاه

رابطه معنوی با شاگردان

یكی از شاگردان استاد مطهری رحمه الله می‌گوید: سلوك ایشان به نحوی بود كه در دل شاگردانشان نسبت به ایشان محبت ایجاد می‌شد. ما در همان وقت كه در درس ایشان حاضر می‌شدیم، در درسهای استادان دیگر دانشگاه هم شركت می‌كردیم و به خوبی محسوس بود رابطه‌ای كه شاگردان استاد مطهری رحمه الله با ایشان دارند با رابطه‌ای كه دانشجویان دانشگاه با استادان خود دارند، متفاوت است. چه این رابطه رسمی و اداری نبود، بلكه توأم با عشق و شوق بود. (44)

درس معلم ار بود زمزمه محبتی                                           جمعه به مكتب آورد طفل گریز پای را

شكوفاسازی استعداد شاگرد

ایشان اگر استعدادی از شاگردانشان می‌دیدند، خوشحال می‌شدند، به او كمك می‌كردند كه استعداد وی پرورش پیدا بكند، مثل یك پرنده كه بال زدن را یاد جوجه‌های خود می‌دهد. ایشان شاگردان خوش استعداد خودشان را تشویق و تشجیع می‌كردند و مثل برزگری كه بذر افشانی می‌كند برای آینده، ایشان در ذهن شاگردان خودشان بذر افشانی می‌كردند و با صرف وقت برای آینده سرمایه گذاری می‌كردند. (45)

تشویق كردن

استاد، شاگرد خوش قریحه را مورد تشویق قرار می‌داد و به انحاء مختلف او را به كار اضافی و انجام تحقیقات و مطالعات بیشتر توصیه می‌كرد. (46)

رابطه صمیمی با شاگرد

مرحوم مطهری با شاگردانشان به اندازه‌ای مهربان بودند كه حتی اجازه می‌دادند آنها مسائل خصوصی و شخصی شان را با ایشان مطرح كنند. در انتخاب راه و مسیر آینده با ایشان مشورت كنند، حتی ایشان به اندازه‌ای نزدیك می‌شدند كه در مجالسی مانند عروسی شاگردانشان ـ در صورت دعوت ـ شركت می‌كردند. (47)

خوشرو بودن

ایشان بسیار خوشرو بودند، با شاگردان روابط پدرانه داشتند و در واقع وقتی ارتباط شاگردی با ایشان ادامه پیدا می‌كرد، به نوعی دوستی مبدّل می‌شد. (48)

به دست آوردن دنیا هنر نیست                                             یكی را گر توانی دل به دست آر

بی پیرایگی

عشق و صفای ایشان، بی پیرایگی و بی تكلّفی ایشان، برای همه شاگردان ایشان درس بود. (49)

سادگی

یكی از شاگردان استاد مطهری رحمه الله می‌گوید: به یاد دارم كه در درس فلسفه (متن شفای بوعلی) كه در آغاز در مدرسه مروی برگزار می‌گردید، گاه در یك حجره و گاه در حجره دیگر، هر جا كه ممكن بود تدریس می‌كردند و یك بار كه صاحبان این حجره‌ها غایب بودند و حجره‌ای برای تدریس باز نبود، ایشان به سادگی و بدون از دست دادن فرصت در ایوان كوچكی جلوی یكی از حجره‌های بسته به روی زمین نشستند و برای حاضرین درس را بیان داشتند و علاوه بر درس فلسفه، درس اخلاق نیز آموختند. (50)

مراد بودن

از نظر اخلاقی ایشان در حدی بود كه حكم مراد را برای شاگردان خود داشت. (51)

الگو بودن

كلاسهای درس مرحوم مطهری صرفا محل تعلیم و آموزش نبود، بلكه همراه آن و در برخی موارد بیش از آن، مكانی بود برای تزكیه و پالایش... رابطه مرحوم مطهری با شاگردان كلاس خود رابطه ساده معلم و متعلم نبود. استاد مرشدی بود كه به ارشاد جمع می‌نشست و مرادی كه مریدان به گرد شمع وجودش حلقه می‌زدند و از پرتو او بهره‌ها می‌گرفتند. (52)

بخل نورزیدن

یكی از شاگردان استاد مطهری رحمه الله می‌گوید: استاد یادداشتها و نوشته‌های خودشان را به شاگردان می‌دادند كه در تحقیق از آنها استفاده بكنند. به یاد دارم كه وقتی خدمتشان می‌گفتم كه در مسائل مربوط به انسان علاقه به مطالعه دارم و طرحی را از این مبحث كه در ذهن داشتم خدمتشان عرض كردم، ایشان مجموعه‌ای از رساله‌های خطی چاپ نشده علامه طباطبایی را كه در اختیار داشتند، به بنده دادند تا استفاده كنم. (53)

مبارزه با انحرافات

یكی از شاگردان استاد مطهری رحمه الله می‌گوید: یك روز استاد فرمودند: من با اینها (گروه فرقان) مقابله می‌كنم، ممكن است مرا بكشند، اما من حرف خودم را می‌زنم؛ چون می‌دانم كه اینها برای دین خطرناكند. (54)

اصلاح اشتباهات

یكی از شاگردان استاد مطهری رحمه الله می‌گوید: مرحوم استاد مطهری از آنجایی كه خداوند هوش فوق العاده‌ای به ایشان عطا كرده بود و از جنبه علمی بسیار قوی بودند، كمتر می‌شد در هنگام درس اشتباه كنند، اما اگر اتفاق می‌افتاد كه در نكته‌ای اشتباه كنند و فی المثل یكی از شاگردان اشتباه را یادآور می‌شد می‌پذیرفتند. هیچ گاه سراغ ندارم كه ایشان پافشاری در اشتباه خود كنند و مطلب را به زور تحمیل نمایند.

اصولاً ایشان در مقابل حق خاضع بودند و آنچه را حق می‌یافتند می‌پذیرفتند. (55)

به نزد من آن كس نكوخواه توست                                                       كه گوید فلان خار در راه توست

هر آن كس كه عیبش نگویند پیش                                                       هنر داند از جاهلی، عیب خویش

آزادگی

یكی از دوستان شهید مطهری رحمه الله می‌گوید: آنچه در تمام برخوردهای با شهید مطهری كاملاً محسوس بود، حریت و آزادی شهید مطهری بود، او دارای دلی بود آزاد و دارای مغزی بود آزاد و قهرا دارای زبان و قلمی آزاد بود. (56)

داماد استاد مطهری رحمه الله نیز می‌گوید: در اظهار نظرهای ایشان پیرامون عقاید انحرافی و یا لغزشهای ایدئولوژیكِ گروههای سیاسی حرّیت و آزادگی دیده می‌شود. (57)

توجه نكردن به تعداد شاگردان

ایشان هرگاه درسی را لازم می‌یافتند آن را می‌پذیرفتند، به كم و كیف افراد و چند و چون جلسه درس مقید نبودند و هر جا كه میسر می‌شد درس را برقرار می‌كردند و به تدریس و توضیح كامل مطلب می‌پرداختند، هرچند افراد شركت كننده اندك بودند. (58)

انصاف داشتن

بارزترین خصیصه ایشان داشتن روحیه انصاف بود. این ویژگی سبب شده بود كه اولاً استاد بر روی حرف مخالفین نظر خود ـ هركه می‌خواهد باشد و در هر مقامی كه باشد ـ كاملاً بیندیشد؛ یعنی هیچ گاه با روحیه استكباری و بزرگ منشانه با آراء و عقاید حتی مخالف‌ترین دشمنان خود نیز برخورد نمی‌كردند، همیشه هر سخن و گفته‌ای را تا حد امكان تجزیه و تحلیل می‌كردند و شقوق درست و قابل قبول آن را از احتمالات نادرست جدا كرده، به حساب هر یك جداگانه رسیدگی می‌كردند. (59)

یكی از شاگردان استاد مطهری رحمه الله می‌گوید: یك روز بعد از اینكه ایشان مطلبی را بیان فرمودند من اشكال كردم، هر قدر ایشان بیان كردند و توضیح دادند برایم قابل قبول نبود. سرانجام قدری بی ادبی و گستاخی كردم و گفتم: انصاف بدهید! ایشان فرمودند: من انصافم از شما بیشتر است. (60)

مشورت با شاگرد

استاد با برخی از دوستان و شاگردان نزدیكش در باب آنچه فراهم آورده بود، مشورت می‌كردو نظریاتشان را جویا می‌شد. (61)

میاسای ز آموختن یك زمان                                                زدانش میفكن دل اندر گمان

رازداری

مرحوم مطهری بسیار رازدار و اهل سرّ بود. هیچ رازگشایی نمی‌كرد. (62)

راستگویی

استاد شهید مطهری رحمه الله در نامه‌ای به دخترشان می‌نویسند: تو خودت می‌دانی كه دروغ هرگز به زبان و قلم من جاری نمی‌شود. (63)

عصبانی نشدن

یكی از شاگردان استاد مطهری رحمه الله می‌گوید: در مدت دوازده سالی كه خدمتشان شاگردی می‌كردم، یك دفعه هم ندیدم كه در درس با عصبانیت جواب كسی را بدهند. (64)

درشتی نگیرد خردمند پیش                                                                 نه سستی كه نازل كند قدر خویش

 

  • پاورقــــــــــــــــــــی

 

1. جلوه‌های معلّمی استاد مطهری، ص72.

2. همان، ص99.

3. همان، ص88.

4. همان، ص54.

5. همان، ص56.

6. همان، ص54.

7. همان، ص112.

8. همان، ص97 ـ 98.

9. همان، ص98.

10. همان، ص96.

11. همان، ص68.

12. همان، ص172.

13. همان، ص112.

14. همان، ص96.

15. همان، ص97.

16. همان، ص97.

17. همان، ص169.

18. همان، ص169.

19. همان، ص115.

20. همان، ص112.

21. همان، ص176.

22. همان، ص113.

23. همان، ص100.

24. همان، ص177.

25. همان، ص181.

26. همان، ص97.

27. همان، 169.

28. همان، ص60.

29. همان، ص97.

30. همان، ص56.

31. همان، ص112.

32. همان، ص 97.

33. همان، ص114.

34. همان، ص85 و 90.

35. همان، ص60 و 65.

36. همان، ص57.

37. جان من فدای او باد.

38. همان، ص98.

39. همان، ص55.

40. همان، ص94.

41. همان، ص94.

42. همان، ص55.

43. همان، ص71.

44. همان، ص94.

45. همان، ص94 ـ 95.

46. همان، ص112.

47. همان، ص94.

48. همان، ص94.

49. همان، ص101.

50. همان، ص177.

51. همان، ص54.

52. همان، ص113 ـ 114.

53. همان، ص100.

54. همان، ص181.

55. همان، ص67.

56. همان، ص78.

57. همان، ص107.

58. همان، ص177.

59. همان، ص167.

60. همان، ص68.

61. همان، ص120.

62. همان، ص172.

63. همان، ص41.

64. همان، ص68.

سه شنبه, 03 فروردين 1395 ساعت 04:30

آیت الله ضیایی الگوی خدمت

آیة الله دكتر سید عبداللّه ضیایی (1) از چهره‌های برجسته‌ای بود كه علاوه بر دروس حوزه، دروس عالی دانشگاهی را آموخت و در حقیقت، جامع علوم دینی و كلاسیك بود.

معظم له در سال 1302 شمسی در روستای دریا كنار شهرستان لنگرود از شهرهای قدیمی استان گیلان در بیت سیادت و فضیلت پای به عرصه وجود گذاشت.

سید حسین، پدر بزرگوار وی، مردی متدین و شب زنده دار بود كه به همان شیوه نیاكان و اسلاف گرامی‌اش به كشاورزی (برنج كاری) و نوغان داری (پرورش كرم ابریشم) مشغول بود.

سید حسین علاقه شدیدی به قرآن كریم و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام ابراز می‌داشت و با وجود كارهای طاقت فرسای كشاورزی، اغلب اوقات عمرش را پای منابر سخنوران و واعظان شیرین سخن آن ناحیه سپری می‌كرد و بسیار مایل بود كه خداوند به او فرزندی عنایت كند تا در كسوت روحانیت، پیام رسان كلام الهی باشد. با دعای خیر آن سلاله سادات، فرزندش سید عبداللّه توانست علاوه بر تكمیل معارف و اخذ مدارج عالی علمی و كسب مقامات معنوی، در شمار سخنوران منطقه گیلان و غرب مازندران در آید.

دوران كودكی

سید عبداللّه در سن پنج سالگی برای آموختن قرآن به مكتب رفت و چند سالی را در آنجا نزد معلمان طالقانی ـ كه از طالقان برای امرار معاش و تعلیم و تربیت اطفال بدان نواحی می‌آمدند ـ قرآن و برخی از كتب متداول آن زمان، همانند: احسن المراسلات و سید الانشاء نوظهور و كلیله و دمنه و بوستان سعدی و همچنین طرز تنظیم اسناد اجاره و معاملات و انواع نامه نگاری را فرا گرفت.

سید عبداللّه با پشتكار و تلاشهای شبانه روزی موفق به اخذ پایان نامه كلاس ششم ابتدایی آن زمان از مدارس دولتی لنگرود شد و آن گاه در سال 1323 شمسی عازم حوزه علمیه قم گردید.

آیة الله دكتر ضیایی با نبوغ و هوش فوق العاده‌اش، ضمن آنكه توانست خیلی سریع مراحل تحصیلی و كتابهای رایج حوزوی آن زمان را در حوزه علمیه قم طی كند و سرآمد هم قطاران گردد، سطوح پایین‌تر را برای عده‌ای از طلاب تدریس می‌نمود.

ورود به نجف اشرف

آیة الله دكتر ضیایی در سال 1327 شمسی به قصد زیارت عتبات مقدس عراق و ادامه تحصیل در حوزه نجف، از قم به آن دیار عزیمت می‌كند و مابقی سطوح را در آنجا به اتمام می‌رساند و به مدت سه سال تمام در آن دیار ماندگار می‌شود.

معظم له درباره این قسمت از زندگی خود، چنین آورده است:

«به اتفاق دو نفر از دوستان صمیمی عازم كربلا به طور قاچاق شدیم، ولی من تصمیم داشتم در نجف بمانم و پس از توفیق زیارت عتبات مقدسه در نجف ماندم. دو سه سالی كه در نجف بودم، خوب موفق به عبادات و زیارات و دروس بودم؛ به طوری كه در مدرسه حاج میرزا خلیل سمت مدرسی معالم و مغنی یافتم و قصد توطّن كردم. اما روزگار جریانی برای خانواده‌ام پیش آورد كه پدر و مادرم با اصرار هر چه زیادتر، بازگشتنم را دستور دادند؛ لذا اطاعت كرده، در قم اقامت گزیدم.‌» (2)

هجرتی دیگر

او پس از اقامت در قم، از دروس آیات عظام: بروجردی، خوانساری، امام خمینی و علامه طباطبائی بهره مند شد. اقامت آیة الله ضیایی در قم، چندان دوامی نیافت و پس از چندی به ناچار به تهران رفته، در مدرسه علمیه مروی تهران به تحصیل خود ادامه داد و در درس خارج كفایه و رسائل و مكاسب آیات عظام: حاج سید احمد خوانساری، حاج عماد الدین غروی رشتی (نوه مرحوم میرزا حبیب الله رشتی) و آقا باقر آشتیانی و آقا میرزا هاشم آملی شركت جست.

او علاوه بر ادامه تحصیل در مورد سایر فعالیتهایش در تهران می‌گوید: در مدرسه شیخ عبد الحسین سمت مدرسی داشتم و نیز به دعوت آیة الله خوانساری در جلسه استفتای معظم له حضور می‌یافتم تا اینكه پس از چند سالی به اتفاق عده زیادی از فضلای تهران و قم كه از آن جمله مرحوم شهید مطهری بود، در امتحان تصدیق مدرسی كه برای اولین بار تشكیل شده بود، شركت كردیم.‌» (3)

استقامت در راه عقیده

دكتر ضیایی از جمله برجستگان ممتاز حوزوی بود كه به دانشگاه راه یافت و ضمن تحصیل در آنجا، از مبارزه و مقابله علمی با عناصر غربزده و اساتید منحرف دانشگاه غافل نبود. ایشان با اینكه به راحتی می‌توانست جذب مراكز دولتی شود مصمم و استوار تلاشهای علمی خود را در دانشگاه ادامه داد.

او به خاطر باورهای دینی خود فعالیت در دستگاه طاغوتی را جایز نمی‌دانست. این در حالی بود كه وضع معیشت بر او بسیار سخت می‌گذشت و دوستان و دشمنان، هر كدام به طریقی او را مورد ملامت قرار می‌دادند كه چرا استخدام نمی‌شوی تا وضع زندگی و آینده ات سر و سامانی بیابد؟

معظم له در این باره می‌نویسد:

«تمام افرادی كه با من بودند، استخدام شدند و من جرئت دخول در جرگه ظلم را نداشتم و شبهه ركون به ظالم و معاونت ظلم در نزد من قوی بود و زندگی برای من بسیار سخت شده بود. روزی از آیة الله خوانساری [سید احمد] پرسیدم كه طلبه‌ای چنین و چنان است و می‌گوید: اگر در دستگاه دولتی قرار بگیرم، ممكن است داد مظلومی را بستانم و یا جای یك بهایی و كمونیست را بگیرم، آیا جایز است؟ فرمودند:

«این همه، وسوسه‌های شیطانی است و شیطان قوی است.» و قصه‌ای نقل كردند كه شیطان از طریق حمایت از دین، مرجعی را گول زد و دیگر راه جبران نداشت كه شرحش مفصل است. و بعد فرمودند: اگر روزگارخیلی سخت می‌گذرد، چرخ دستی بگیرید و سیب زمینی بفروشید.‌» (4)

دكتر ضیایی با همه سختیها و گرفتاریهای زندگی، لحظه‌ای از كسب علم و دانش غافل نماند و علاوه بر دروس حوزوی، موفق به اخذ مدرك دكترا در رشته علوم تربیتی از دانشگاه تهران شد. وی در این باره خاطره‌ای نقل می‌كند:

«در دوره دكترا مبصر كلاس بودم، آخر سالها بود؛ یعنی در سال 1335 شمسی كه مرحوم آقای مشكاة حسن ظنّی به من داشت. در حضور جمعی از اساتید از من خواست كه استخدام شوم؛ اما من این كار را حرام می‌دانستم، به تعلّل متوسل شدم. بالاخره استدلال آنها قوی بود و من جرئت نمی‌كردم كه بگویم: من حرام می‌دانم. تا آنجا كه مستأصل شدم، گفتم: استخاره می‌كنم. قرآن گرفتم و استخاره كردم. از باب اعجاز قرآن، این آیه در اوّل صفحه دست راست قرآن بعد از گشودن، نوشته شده بود:«اَهُمْ یقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَینَهُمْ مَعْیشَتَهُمْ». (5)

وقتی این آیه را دیدند، كانه علی رؤوسهم الطیر!

در مورد عدم قبول استخدام دولتی خیلی حرفها خوردم؛ اما همه را به پای خدا محسوب داشتم كه ان شاءالله همان طور كه در دنیا پاداش مضاعف داده، در آخرت نیز عطا فرماید.‌» (6)

این عالم وارسته از سال 1335 تا 1341 شمسی به امامت جماعت نازی آباد تهران مشغول بود و از دوستان و همكاران نزدیك آیة الله كاشانی در مبارزه علیه حكومت وقت بود.

اقامت در آستانه اشرفیه

آیة الله دكتر ضیایی بعد از اخذ مدرك دكترا و اخذ اجازات اجتهاد از آیات عظام: بروجردی، امام خمینی، خوانساری و... به امر مراجع تقلید، به ویژه حضرت امام خمینی رحمهم الله، تهران را به قصد توطن در گیلان ترك كرد و در آستانه اشرفیه رحل اقامت افكند. وی به مدت 17 سال، یعنی از سال 1341 تا 1357 شمسی مأمور به امامت جماعت مسجد جامع و مدیریت حوزه علمیه جلالیه آستانه اشرفیه گردید.

خدمات اجتماعی و فرهنگی

آیة الله ضیایی جزو معدود عالمانی بود كه توفیق یافت منشأ خدمات اجتماعی و سیاسی و آثار و بركات معنوی گردد. از جمله خدمات وی موارد ذیل است:

ـ بازسازی و احیای حوزه علمیه جلالیه آستانه اشرفیه با امكانات و تجهیزات كامل.

ـ تربیت و پرورش صدها نفر طلبه كه بسیاری از آنان در سمت امامت جمعه و جماعت و مناصب دولتی و قضایی به نظام اسلامی خدمت می‌كنند.

ـ احیای مسجد جامع آستانه اشرفیه.

ـ احداث بیمارستان در آستانه اشرفیه.

ـ احداث و مرمت مساجد و حسینیه‌های فراوان در منطقه گیلان و غرب مازندران.

ـ احداث پمپ بنزین آستانه اشرفیه كه كلنگ جایگاه آن توسط شهید محراب آیة الله صدوقی به زمین زده شد.

ـ احداث ساختمانهای وقفی از قبیل حمام و....

ـ اعزام مبلغ به روستاهای گیلان و مازندران.

از آنجا كه ایشان با روحیه و آداب و رسوم مردم منطقه كاملاً آشنایی داشت، اوّل ماه محرم یا رمضان، مبلغان اعزامی از قم و مشهد وقتی وارد استان گیلان می‌شدند، ابتدا به منزل وی در آستانه می‌آمدند. ایشان در منزل از آنان امتحان منبر به عمل می‌آورد و بعد به تناسب نوع سخنرانی و لحن و معلومات طلبه، می‌فهمید كه او را به كدام محل بفرستد تا هر دو راضی باشند. مردم منطقه از این روش همواره رضایت كامل داشته و به او احترام فوق العاده‌ای قائل بوده و همواره از او به نیكی یاد كرده اند.

محبوبیت اجتماعی

در استان گیلان در این اواخر، عالمانی را سراغ داریم كه از محبوبیت فراگیر در میان توده‌ها و طبقات مردم برخوردار می‌باشند: آیة الله سید هادی روحانی در رودسر، آیة الله كوشالی در لاهیجان، آیة الله ضیابری، آیة الله بحرالعلوم، شیخ حسن حجتی، صدرائی اشكوری و آیة الله احسانبخش رحمهم الله در سراسر شهرهای گیلان و آیة الله شمس لنگرودی در لنگرود و مرحوم آیة الله وحید در آستانه اشرفیه و دكتر ضیایی در شرق گیلان.

در آستانه اشرفیه و سایر شهرهای شرقی گیلان در كمتر محافل و مجالسی است (حتی در قهوه خانه‌ها كه مردم خسته از كار برای نوشیدن چای به آنجا می‌آیند) كه سخن از دكتر ضیایی و سخنان و آداب و برخورد اجتماعی او نباشد. او به قدری محبوبیت در بین مردم داشت كه حتی ساواك رابطه عاطفی بین او و مردم را به مقامات بالا گزارش داده بود.

پاسخ گویی به شبهات

آیة اللّه ضیایی از جمله شخصیتهای برجسته و شاخصی بود كه با توجه به تحصیلات حوزوی و دانشگاهی و تسلط و احاطه بر مبانی مسلكها و شناخت عناصر منحرف و عقاید آنان، منزل خود را پایگاه پاسخ گویی به سؤالات علمی و شبهات گوناگون اساتید دانشگاهها، فرهنگیان، گروههای مختلف از قبیل توده ایها، بهاییها، كمونیستها و جوانان مسلمان دانشجو و... قرار داده بود.

او نقش به سزایی در روشن شدن اذهان مردم در برابر این انحرافات داشت و كانون توجه و مراجعه روشنفكران بود.

وعظ و خطابه او باعث بیداری نسل جوان در برابر تهاجمات و خطرات فكری، فرهنگی، عقیدتی، علمی و... می‌شد. در یك كلمه، گرچه او در شهر كوچك آستانه اشرفیه سكونت داشت، ولی در حقیقت مركز هدایت فكری و فرهنگی تمام گیلان و غرب مازندران به شمار می‌رفت و در این راستا، با عده‌ای از واعظان و نویسندگان منطقه، همانند: آیة الله احسانبخش، آیة الله زین العابدین قربانی، مرحوم لاهوتی، شهید ربانی املشی و... همكاری داشت.

فعالیت سیاسی

او مبارزه را از هنگام ورود به دانشگاه آغاز كرد و با مباحث و مناظرات علمی با چهره‌های منحرف و وابسته به رژیم طاغوتی و استخدام نشدن در دوائر دولتی كه نشانه مشروع ندانستن حكومت طاغوت بود، در عرصه‌های مختلف به مصاف طاغوت و اندیشه‌های منحرف رفت. زمانی كه به آستانه اشرفیه باز گشت، باز هم از مبارزه باز نایستاد و در منابر و سخنرانیها، در مناسبتهای مختلف، به شدت از رژیم طاغوتی انتقاد می‌كرد؛ به طوری كه یك سال قبل از انقلاب ممنوع المنبر شد و چند ماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، منزل او به دست عوامل مزدور ساواك به آتش كشیده شد كه بر اثر آن، بسیاری از نوشته‌ها، كتب، تقریرات درسی مربوط به حوزه و دانشگاه، اجازات و... از بین رفت.

او بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان یكی از خبرگان از استان گیلان به منظور تدوین قانون اساسی با اكثریت آراء انتخاب گردید. سپس به طور موقت به تهران رفت و پس از چندی در قم مقیم شد. ایشان علاوه بر تدریس در حوزه، یكی از بنیان گذاران شورای مدیریت حوزه علمیه قم بود و مدتی را هم در سمت دبیر این شورا انجام وظیفه كرد.

مرحوم دكتر ضیایی برای سامان دهی امور حوزه، به همراه بزرگان و مدرسین حوزه علمیه طرح مدیریت حوزه را به اجرا در آورد و با تمهیداتی توانست هسته اولیه نهاد اجرائی حوزوی را تهیه نماید و به تصویب امام و سایر مراجع حوزه برساند.

حالات معنوی

دكتر ضیایی هر قدر كه برای فراگیری علم و دانش تلاش می‌كرد، به همان اندازه نیز متخلّق به آداب و اخلاق نبوی و سیره عملی معصومین علیهم السلام بود. او علم و تعهد و معنویت را با هم آمیخته بود. آیة الله قربانی، نماینده ولی فقیه در گیلان و امام جمعه رشت، درباره حالات این مرد والامقام می‌گوید:

«در سال 1356 شمسی كه ما به همراه ایشان به حج مشرف شده بودیم، در روز عرفه معظم له با حال خوشی دعای سید الشهداء علیه السلام را به گونه‌ای سوزناك می‌خواندند كه هنوز طنین آن سوز و گدازها در گوش من موجود است.‌»

طبع شاعرانه

دكتر ضیایی از طبع شاعرانه هم بی بهره نبود. بسیاری از اشعار وی نیز در آتش سوزی خانه مسكونی وی توسط ساواك از بین رفت. نمونه‌ای از غزل معظم له در مدح حضرت بقیة الله الاعظم علیه السلام كه در سال 1354 شمسی سروده است، در اینجا می‌آوریم:

شب دردمند عاشق چه شب دراز باشد                                     غم دل به دل سراید، پی فاش راز باشد

چو خیال دلبرش را، به عیادتش ببیند                                        همه درد او شود به، همه ناله ساز باشد

سپری شده است عمرم، پی وصل آن یگانه                                كه وصال آن پریوش، همه دم نیاز باشد

نظر ار به مهر دارد، همه درد را زداید                                       چه رسد كه لب گشاید، همه دلنواز باشد

همه عمر رنج بردم ره وصل او كنم طی                                               شده طی كتاب عمرم، ره وصل باز باشد

غم دل فراز گفتم، مگرش قبول افتد                                         به قبولی‌اش گهی چون كُهی سر فراز باشد

همه درد من زهجرش، همه ناله‌ام ز مهرش                               چه شود كه آن سلیمان، نگهش به ناز باشد

به امید آنكه آید، سر من به بر بگیرد                                        دم آخرین خود را، به سرم نماز باشد

مخراش‌ای «ضیایی» دل خود به پنجه غم                                               كه امیر دادگستر، شه غم نواز باشد

رحلت

سرانجام آیة الله ضیایی كه به مرض سرطان مبتلا شده بود، پس از معالجات ممتد در ایران و خارج، در شب شام غریبان حضرت ابی عبدالله علیه السلام در 23 مرداد 1368 شمسی دار فانی را وداع گفت و به عالم بقا شتافت.

 

  • پاورقــــــــــــــــــــی

 

1. شرح حال این عالم ربانی در كتب ذیل آمده است:

گنجینه دانشمندان، محمد شریف رازی، ج 3، ص 33؛ دانشوران و دولتمردان گیل و دیلم، صادق احسانبخش، ص 375؛ پیشینه تاریخی فرهنگی لاهیجان و بزرگان آن، محمد علی قربانی، ص 874. همچنین در مجموعه ستارگان حرم، ج 11، ص 241، توسط نگارنده شرح حال جامعی از این عالم بزرگوار آمده است.

2. ر. ك: پیشینه تاریخی فرهنگی لاهیجان، ص 874 به بعد.

3. همان.

4. همان.

5. زخرف / 32.

6. ر. ك: پیشینه تاریخی فرهنگی لاهیجان، ص 874 به بعد.

سه شنبه, 03 فروردين 1395 ساعت 04:30

مرزبان ارزشها

(آیت الله معراجی واعظ)

خطیبان بزرگوار در طول تاریخ شیعه با تشریح و تبیین حقایق نورانی شریعت محمدی و انتشار مكارم و سجایای والای اخلاق علوی به رشد جامعه بشری و پویایی و بالندگی انسانها كمك شایان توجهی كرده و به رغم همه سختیها و مشكلات و محرومیتهای فراوان، عمر با بركت خویش را در راه احیای ارزشهای مقدس مكتب حیات بخش جعفری صرف نموده اند. فقیه وارسته و گمنام، حاج شیخ ابراهیم معراجی لنگرودی از تبار چنین عالمان و خطیبان فرزانه و ارزشمندی بوده است كه مصداق كلام نورانی رئیس مذهب حقه جعفری، امام صادق علیه السلام هستند كه فرمود:

«رَحِمَ اللّهُ قَوْما كانُوا سِراجا وَ مَنارا، كانُوا دُعاةً اِلَینا بِاَعْمالِهِمْ وَ مَجْهُودِ طاقَتِهِم؛ (1) خداوند گروهی را مورد رحمت قرار دهد كه چراغ فروزان و روشنی بخش بودند و با اعمال خویش و به كار بردن تمامی توان خود [مردم] را به سوی ما دعوت كردند.‌»

تولد و زادگاه

خطیب خدمت گزار و با اخلاص حاج شیخ ابراهیم معراجی لنگرودی در 8 رجب سال 1313 قمری در شهرستان لنگرود و در بیت علم و فضیلت دیده به جهان گشود.

پدر بزرگوار این خطیب والامقام، آیة الله شیخ محمد مجتهد (م 1308 ش) (2) بوده است كه اصالتا متعلق به یكی از قرای اشكور رودسر به نام «كُجِدْ» یا «كُجیدْ» می‌باشد و از عالمان و فرزانگان گیلانی به شمار می‌آمده و سالیان متمادی در نجف اشرف از وجود بزرگانی، همانند: میرزای رشتی (م 1312 ق) بهره مند شده و خود نیز به تدریس علوم اسلامی اشتغال داشته است كه حكیم بزرگوار میرزا ابوالحسن رفیعی قزوینی، (3) استاد امام راحل (م 1395 ق) یكی از دانش آموختگان مكتب علمی این عالم فرزانه به شمار می‌رود. وی بعد از مهاجرت به ایران به شهرستان لنگرود مهاجرت كرده و تا پایان عمر در این شهر رحل اقامت افكنده و نیز عمر گرانقدر خود را صرف تبلیغ، تدریس و تألیف علوم دینی كرده است.

در این دوران فقیهان و عالمان برجسته فراوانی در این شهر می‌زیستند و نیز حوزه‌های علمیه پر رونقی وجود داشت كه می‌توانست موقعیت تدریس و تألیف و رشد و بالندگی عالمان برجسته را غنا بخشد.

آیة الله مُمَجّد لنگرودی مدیر حوزه علمیه لنگرود ـ قدس سره ـ درباره موقعیت علمی لنگرود و جنایات رضاخان می‌گوید: «لنگرود مهد علم و عالم بود. فقیهان بی شماری از این خطه برخاسته اند كه متأسفانه پسوند اغلب آنان به مرور زمان در تاریخ تغییر پیدا كرده است. این فقیهان و عالمان بر دو دسته اند: نخست بسیاری از آنان در حوزه‌های علمیه مشغول تدریس سطوح عالی هستند كه در میان آنان سه نفر مرجعیت عامه پیدا كردند كه عبارت اند از: آیات عظام ملا عبدالله لنگرودی، معروف به مازندرانی از رهبران مشروطه و آقا شیخ شعبان گیلانی و آقا سید مرتضی لنگرودی، و امّا دسته دوّم، عالمان و فقیهان برجسته و ممتازی هستند كه در شهر لنگرود و حتی برخی از روستاهای آن زندگی می‌كردند. در همان اوائل طلبگی بنده در سال 1305 شمسی بیش از هفتاد ـ هشتاد عالم و فقیه در این شهر زندگی می‌كردند كه اكثر آنان مجتهد مسلم بودند و آیة الله شیخ علی اكبر فتیدهی لنگرودی اعلم علمای آن شهر به شمار می‌رفت.

سه حوزه علمیه پر رونق وجود داشت كه رضاخان وقتی مسئله متحد الشكل كردن لباس و رفع حجاب را مطرح كرد، علمای این شهر همانند بسیاری از شهرها به مخالفت با او برخاستند و لذا همه آنان مورد غضب رضاخان واقع شدند و بسیاری از آنان تبعید گردیدند و مدارس تخریب و به خانه روستا تبدیل شد و موقوفات مدارس نیز از بین رفت. امتیاز دیگر لنگرود علاوه بر مجمع علماء بودن، مهد پرورش خطبای فراوان بوده است. شاید هیچ شهری از شهرهای شمال به اندازه شهرستان لنگرود خطیب و واعظ نداشته و ندارد.‌» (4)

تحصیلات و استادان

واعظ جلیل القدر و عالم ربانی، آیة الله شیخ ابراهیم معراجی لنگرودی (5) اختر درخشانی بود كه در آسمان لنگرود پرتو افشانی كرد و لحظه‌ای از انجام خدمات علمی و اجتماعی باز نماند. او با دلسوزی و از راه خطابه‌های شیرین، علاقه مندان را به وظائف دینی و مسئولیتهای شرعی آشنا می‌ساخت و در تبیین اندیشه‌های اسلامی و نشر فرهنگ اهل بیت علیهم السلام صادقانه تلاش می‌كرد.

مرحوم معراجی در زادگاهش لنگرود بعد از سپری ساختن دوران كودكی، خواندن و نوشتن و فراگیری قرآن و برخی از دروس مقدماتی را در نزد پدر بزرگوارش و نیز آیة الله شیخ علی اكبر فتیدهی لنگرودی آموخت و آن گاه به مدت دو سال در مشهد مقدس مشغول تحصیل گردید و سپس عازم قزوین كه در آن زمان دارای مركزیت خاص علمی بود، شد.

مهم‌ترین استاد وی در حوزه علمیه قزوین، عالم ربانی و عارف صمدانی آقا شیخ عبدالصمد بی بالانی رانكوهی رودسری كه از شاگردان عارف و فقیه والامقام آقا سید موسی زرآبادی است، می‌باشد. (6)

هجرت به شهر عشق

آقای معراجی برای تكمیل معارف و كسب مدارج عالیه علمی رهسپار شهر مقدس نجف اشرف گردید و در محضر عالمان جلیل القدر و فقیهان و مراجع عصر، آیات عظام: شیخ شعبان دیوشلی گیلانی، سید ابوالحسن اصفهانی، آقا ضیاءالدین عراقی، و میرزا حسین نائینی زانوی علم و ادب بر زمین زد و از خرمن دانش بیكران آنان خوشه چینی نمود و خود نیز علاوه بر تحصیل، به تدریس سطوح اشتغال ورزید. وی به مدت 12 سال در نجف اشرف علی رغم مشكلات و تنگناهای اقتصادی و فقر شدید، به صورت شبانه روز و با تلاش و همّت والا و عزمی راسخ مشغول كسب علم و معرفت گردید.

وی با تلاش خستگی ناپذیر خویش توانست علوم رایج حوزه‌های علمیه، مانند: فقه، اصول، ادبیات، اخلاق، عرفان و... را از محضر اساتید نام آور نجف كسب نماید و موفق به اخذ اجازات كم نظیری در اجتهاد گردد.

مراجع عظام در اجازات خود از وی به عنوان «عالم، فاضل، كامل، عمادالاعلام، عمادالعلماء الاتقیاء و سنادالافاضل الازكیاء...‌» تعبیر كرده اند. (7)

مراجعت به وطن

مرحوم معراجی واعظ پس از كسب معارف و نیل به مقام شامخ فقاهت، جهت نشر و ترویج آموخته‌های خویش به زادگاهش لنگرود مراجعت و تا آخر عمر شریف خود یكسره مشغول تبلیغ و ارشاد و هدایت مردم گردید و از خویش نام و آثار نیكی به جای گذارد.

رایت تبلیغ

معراجی واعظ با پشتوانه محكم علمی و علی رغم مشكلات داخلی و اقتصادی، به علت ذوق و استعداد ذاتی خویش، بعد از اقامت در زادگاه، كار تبلیغ و وعظ و خطابه را سرلوحه امور خویش قرار داد و بعد از چندی منابر آموزنده و جذّاب وی مورد استقبال مردم منطقه قرار گرفت. خصوصا در دوران ستم شاهی كه همگان سعی داشتند مردم و جوانان را به گناه و معاصی بكشانند و برای منحرف كردن جوانان، انواع و اقسام برنامه‌های تفریحی و آلوده به گناه وجود داشت، با این حال، مواعظ سودمند، شیوا و تأثیرگذار معراجی واعظ جانهای خفته را بیدار می‌ساخت و به آنها شخصیت دینی، اخلاقی و كرامت انسانی می‌بخشید.

وی از نقش عاطفی و روانی واژه‌ها آگاهی داشت و كلماتی را به زبان می‌آورد كه شنوندگان را تحت تأثیر قرار می‌داد و به آنان تحرك می‌بخشید. وی مردم را با سیره معصومین علیهم السلام به خوبی آشنا ساخت و نقش خود را در رشد جامعه به طور احسن به انجام رساند. سخنان وی كه بیشتر در محور مواعظ دور می‌زد، بسیار شیرین و جذّاب بود و مواعظ و نصایح مشفقانه وی تا اعماق دلها نفوذ می‌كرد و توانست با همین مواعظ و سخنان حكمت آمیز خویش موجب هدایت دهها نفر از ضلالت و گمراهی و انحرافات اخلاقی و اعتقادی گردد. (8)

دوران ستم شاهی

یكی از مصیبتهای بزرگی كه علمای شیعه در دوران معاصر به آن گرفتار بودند، مصیبت كشف حجاب و برنامه‌های ضد دینی رضاخان قلدر و بعد از او پسرش بود. معراجی واعظ همانند همه علماء و بزرگان دینی از این گرفتاری بركنار نبود. عمال رضاخان در خلع لباس كردن مرحوم معراجی واعظ موفق نبودند؛ زیرا او مجتهد بود و مراتب علمی وی مورد تأیید مراجع عظام تقلید بود و گواهی اجازات اجتهاد وی مانع شد تا آنان بتوانند وی را از كسوت لباس روحانیت بیرون بیاورند. امّا در امر روضه خوانی از آنجایی كه به دستور رضاخان هرگونه تشكیل محافل روضه و روضه خوانی ممنوع بود، مشكلات فراوانی را این واعظ شیرین سخن متحمل شد و بارها توسط نظمیه (شهربانی) لنگرود احضار و مدتی به جرم منبر رفتن زندانی شد.

فرزند آن مرحوم می‌گوید: «مشكل دیگر پدرم، مواجه بودن با زمان رضاخان بود. مرحوم والد به دو جهت گرفتار شهربانی شد: یكی به جهت كسوت روحانیت و داشتن عمامه و دیگری هم به عنوان منبر رفتن و روضه خوانی كه برپایی مجالس روضه خوانی اكیدا از سوی رضاخان قدغن بود؛ امّا در مرحله اول آنان موفق به خلع لباس ابوی نشدند و حال آنكه جمع كثیری از علماء و اهل منبر خلع لباس شده بودند و شاید شخصیت فوق العاده ایشان و اجازات حضرات مراجع تقلید نجف بی اثر نبود.

و امّا درباره مرحله دوم نیز باز شهربانی موفق نشد؛ زیرا منبرهای دل نشین و نغز ایشان مورد استقبال فراوان مردم واقع شده بود. او به هر شكل ممكن منبر می‌رفت و از حضرت سیدالشهداء علیه السلام استمداد و طلب یاری می‌كرد و در این راه نیز موفق بود؛ ولی در عین حال، شهربانی ایشان را از لحاظ منبر رفتن دچار مشكلاتی كرد. بارها به شهربانی احضار شد و مدتی را در زندان شهربانی بود و حقیر چند روزی از منزل برای آقای والد به شهربانی غذا بردم.‌»

معراجی واعظ بیش از نیم قرن در لنگرود و اطراف و اكناف آن به وعظ و خطابه و ذكر مصائب اهل بیت علیهم السلام اشتغال داشت و با اینكه می‌توانست پیوسته در شهر و در یك مسجد امامت داشته باشد و همان جا منبر برود، ولی پیشنهادات مردم را در این باره قبول نكرد و فقط در ماه مبارك رمضان امامت و منبر را می‌پذیرفت. و نیز سی سال به صورت مداوم در قریه «لیالستان» واقع در جاده لنگرود ـ لاهیجان عهده دار اقامه جماعت و سخنرانی و ارشاد و هدایت و نیز حل و فصل امور مردم بود.

صفات و ویژگیها

این واعظ خوشنام دارای صفات و ویژگیهایی بود كه به چند مورد آن اشاره می‌شود:

1. قرائت حدیث كساء

این واعظ پارسا به قرائت حدیث كساء علاقه فوق العاده‌ای داشت. هم اكنون برنامه قرائت حدیث كساء در پایان عزاداری ماههای محرم و صفر در گیلان مرسوم است.

2. روضه خوانی

خواندن روضه اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام خصوصا سیدالشهداء علیه السلام با لحن مخصوص به خودش همگان را به شدت متأثر و منقلب می‌كرد و گاهی باعث بیهوش شدن چندین نفر از شنوندگان و مستمعان وی می‌شد.

مرحوم آیة الله ممجّد لنگرودی فرمود: «آقای معراجی با اینكه در اواخر عمرش نابینا شده بود، ولی منبرهای آموزنده و سازنده و شیرینی داشت. او طوری سخن می‌گفت كه همه شنوندگان مجذوب سخنان او بودند. سخنان او قیمتی بود و آن وقت كه روضه می‌خواند، كمتر كسی بود كه با شنیدن آن متأثر نشود. سوز و گداز عجیبی داشت.‌» (9)

3. عشق به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله

این واعظ نامدار، عشق و ارادت فوق العاده‌ای به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله داشت. او هر سال مقید بود با خانواده برای زیارت امام رضا علیه السلام به مشهد مقدس مشرف شود. سالی از سوی برخی از ارادتمندان در ایام تشرف، از ایشان برای سخنرانی در مسجد گوهرشاد دعوت به عمل آمد. وی این دعوت را نپذیرفت و فرمود:

«بنده برای زیارت مولایم آمده‌ام، نه به عنوان كسب شهرت.‌»

4. بی اعتنایی به زخارف دنیوی

مرحوم معراجی مرد زاهد و قانعی بود و تنها راه تأمین زندگی‌اش همان درآمد ناچیزی بود كه از راه روضه خوانی به دست می‌آورد. منزل مسكونی بسیار ساده‌ای داشت كه قسمتی از بنّایی منزل را با دست خودش انجام داده بود؛ زیرا از لحاظ اقتصادی نمی‌توانست از بنّا و كارگر رسمی استفاده كند.

5. ارادتمند امام راحل

فرزندش می‌گوید: «سالی مرحوم والد برای زیارت كریمه اهل بیت علیهم السلام به قم مشرف شد. در این سفر به دیدن حضرت امام خمینی ـ سلام الله علیه ـ رفته بود. وقتی كه از محضرشان بیرون آمد، پرسیدند: آقا را چگونه دیدی؟ در جواب گفته بود: «اگر این آقا روزی پا در ركاب كند، دنیا را به هم خواهد زد.‌»

این دیدار وی با امام راحل باعث شد كه وی از ارادتمندان آن بزرگوار به شمار آید و نیز این جمله كوتاه را وقتی فرمود كه حضرت امام هنوز مرجع نبودند و بلكه از مدرسین مشهور قم به شمار می‌آمدند.‌»

افول ستاره

مرحوم معراجی پس از عمری خدمت به اسلام و مكتب جعفری در 25 آبان ماه 1357 شمسی در سن 83 سالگی درگذشت و پیكر پاكش در كنار قبور دوازده امام زادگان قریه ملاط واقع در 5 كیلومتری لنگرود و در كنار قبر پدر بزرگوارش به خاك سپرده شد. (10) «عاش سعیدا و مات سعیدا.‌»

 

  • پاورقــــــــــــــــــــی

 

1. الحیاة، محمد رضا حكیمی و محمد حكیمی، ج 1، ص 298.

2. سیمای لنگرود، عبدالحسین رفیعی لاهیجی، ص 189.

3. آسمان معرفت، حسن زاده آملی، ص 383.

4. مصاحبه نگارنده با آیة الله ممجّد لنگرودی ـ قدس سره ـ كه بخشهایی از آن در ستارگان حرم، دفتر 12 و مجله حوزه، شماره 87 به چاپ رسیده است.

5. خلاصه‌ای از شرح حال این خطیب ارجمند در گنجینه دانشمندان، ج 7 و سیمای لنگرود آمده است.

6. در این قسمت، از متن نوشتاری كه فرزند ارجمند آن مرحوم، جناب آقای ابوالحسن معراجی و داماد ارجمند آن مرحوم، حاج شیخ محمد مهدی تاج لنگرودی، مؤلف «گفتار وعّاظ» كه در اختیارم گذارده اند، استفاده شد.

7. متن اجازات آیات عظام اصفهانی، عراقی، نائینی به معظم له در نزد حقیر موجود است.

8. نمونه‌ای از سخنرانی سودمند آن مرحوم در «گفتار وعّاظ»، ج 2، صص 401 ـ 412 آمده است.

9. مصاحبه نگارنده با مرحوم آیة الله ممجّد لنگرودی ـ قدس سره ـ.

10. سیمای لنگرود، ص 188.

تولد، ایام كودكی و نوجوانی

در سال 1371 ه. ق مطابق 1331 ه. ش در شهر نبی شیثِ لبنان از پدری موسوی و مادری هاشمی، فرزندی دیده به جهان گشود كه نام «عباس» را برای او انتخاب كردند؛ بدان امید كه همچون حضرت عباس علیه السلام در مسیر ایثار و فداكاری گام نهد و باشجاعت و استواری، تمامی توان خود را برای اعتلای حق به كار گیرد.

او در حومه جنوبی بیروت و در خانه‌ای كه همسایه مسجد بود، دوران كودكی را سپری كرد. مجالس سوگواری كه در عاشورای هر سال در این مكان برگزار می‌گردید، جرعه‌هایی جان بخش از حماسه و شهامت را به كام كودكانی همچون سید عباس سرازیر می‌ساخت.

سید عباس نوباوه، از همان دوران صباوت با رفتارهای خویش نوعی فراست، تیزهوشی و شجاعت را بروز می‌داد كه در كودكان هم سال وی، چنین ویژگیهایی قابل مشاهده نبود.

به تدریج كه به دوران نوجوانی گام می‌نهاد، بر اثر پرورشهای پرمایه والدین، استعداد خارق العاده و علاقه‌های درونی با فضیلتهای اخلاقی الفت پیدا كرد و با دردهای محرومان و مستمندان آشنا گردید. به همین دلیل، وجود بابركتش از حركت و تلاش برای افراد رنج دیده و محاصره شده در ستم و شقاوت لبریز می‌گردید و احساس دلسوزی و تعهد در قبال مسلمانان همراه با آگاهی دینی و پویایی سیاسی در او آرام آرام شكوفا می‌شد.

از این جهت، وقتی به پانزدهمین بهار زندگی قدم گذاشت، در سال 1386 ه. ق مطابق با 1346 ه. ش و در جنگ ژوئن 1967 م، اعراب از رژیم صهیونیستی شكست سختی خوردند.

سید عباس به جای اینكه در گوشه‌ای بنشیند، زانوی غم در بغل گیرد و در موجی از حزن و نگرانی فرو رود، به صفوف فداییانِ مجاهد جهت مشاركت در دفاع از فلسطین پیوست و پس از مدتی در حالی كه مصدوم گشته بود، به وطن بازگشت. پدرش می‌گوید: وقتی فرزندمان از ناحیه پا دچار شكستگی گردید، همراه با مادرش به عیادتش رفتیم و از او پرسیدیم: سید عباس! چگونه قادری در چنین سنّی بلاها و شدائد را تحمل كنی؟

جواب داد: این راه سختیها و مقاومت در برابر آنها را از ما می‌طلبد و آن طریق ایثار و شهادت است! (1)

تحصیلات و فراگیری علوم اسلامی

سید عباس در سال 1387 ه. ق پس از ملاقات با امام موسی صدر در منطقه اوزاعی جنوب بیروت بر اثر توصیه‌های آن امید محرومانِ لبنان، رغبت خاصی به مطالعات اسلامی پیدا كرد و بی درنگ به مراكز آموزشی مورد نظر پیوست. تحصیلات ایشان در مؤسسه‌ای در برج شمالی واقع در حوالی شهر صور حدود یكسال و اندی طول كشید و در سال 1388 ه. ق برای ادامه تحصیل و بهره مندی از بركات حوزه پربار نجف، راهی عتبات عراق گردید.

هوش سرشار، نبوغ ذاتی، استفاده از فرصتها، و درك محضر اساتیدی دانشور و وارسته موجب گردید كه سید عباس دوره‌های مقدماتی و سطح متداول در حوزه را در خلال پنج سال بگذراند؛ در حالی كه این مقاطع به طور متعارف برای یك طلبه عادی حدود 15 سال به درازا می‌كشید.

او در كنار دروس حوزوی به فراگیری زبانهای خارجی اقبال نشان داد و در كلاسهای درس زبان انگلیسی و فرانسوی حاضر می‌گردید و شهید سید محمد باقر صدر هزینه آموزشهای او را پرداخت می‌كرد. وی پس از طی مراحل مقدماتی و سطح، محضر پرفیض شهید صدر را مغتنم شمرد و ضمن كسب دانش از پرتو اندیشه‌های والای فقیه شهید، با وی روابط نزدیك فكری و علمی برقرار كرد. (2) همین ارتباط بود كه موجب گردید حقایقی كه سید عباس مدتها در پی آن بود، در وجودش متبلور گردد. (3)

سید عباس از همان روزهای آشنایی با شهید صدر، به طور كامل تحت تأثیر برنامه‌های اصلاحی و ارشادی ایشان قرار گرفت و مصمم گردید با الهام از ابتكارات، اندیشه‌ها و طرحهای آن دانشمند به خون خفته، مسئولیت تبلیغ و ارشاد را در جوامع شیعی لبنان عهده دار شود.

در نجف نیز فعالیتهای فرهنگی و تبلیغاتی این سید شهید، شهید صدر را به سوی خود جلب كرد و از این رو مسئولیتهای تبلیغی وسیعی را به مناسبت ایام ماه مبارك رمضان و محرم بر دوش وی و برادرانش نهاد؛ به علاوه آن ستارگان فروزان برای تعظیم شعائر مذهبی و دمیدن روحی تازه در مفاهیم و مراسم عاشورا، به لبنان می‌آمدند.

سال 1398 ه. ق آخرین باری بود كه آن سید وارسته برای گرامی داشت خاطره عاشورا به لبنان آمد، اما در همان زمان نیروهای سازمان امنیت حزب بعث عراق برای چندین بار به محاصره و بازرسی منزل وی در نجف اشرف پرداختند و قصد داشتند سید را دستگیر و به زندان ببرند. این وضع، موجب شد كه همسرش‌ام یاسر طی پیامی سید عباس را مطلع كند كه به دلیل آشفتگی اوضاع، به عراق بازنگردد كه چنین شد و پس از چندی خانواده‌اش به وی ملحق شدند. (4)

شخصیت دیگری كه سید عباس در دوره درس خارج و مراحل عالی علوم حوزوی از محضرش استفاده كرد، آیة الله سید ابوالقاسم خویی رحمه الله بود. حوزه درسی این فقیه فرزانه برای ذهن پرتكاپو و پرجوشش سید عباس به لحاظ بیان رسا، انسجام در مطالب، بحثهای استدلالی و انتقادی جالب استاد مذكور، آموزنده و ارزنده بود. (5)

سید عباس در دوره تحصیل در نجف برای زیارت مستمر جدش حضرت علی علیه السلام جدیت داشت و هرگز از رفتن به كربلا و زیارت بارگاه منور حضرت امام حسین علیه السلام و سایر شهیدان این تربت مقدس، باز نماند و مسیر طولانی بین نجف تا كربلا را به شوق زیارت، اغلب اوقات پیاده طی می‌كرد. (6) او پس از نه سال اقامت در نجف، با كوله باری از علم، معرفت و تقوا به لبنان بازگشت.

تلاشهای آموزشی، فرهنگی و تبلیغی

ایشان در حالی كه بار مسئولیتی سنگین را بر دوش خویش احساس می‌كرد، رهسپار بعلبك گردید و در این شهر، مركزی را برای فراگیری علوم دینی بنیان نهاد تا برای طلابی كه امكان عزیمت به نجف را ندارند، مكان مناسبی باشد. (7) این حوزه كه به نام امام منتظر علیه السلام بنیان نهاده شد، در منطقه عین بورضای بعلبك قرار دارد و در سال 1398 ه. ق. در یك منزل استیجاری فعالیتش آغاز شد و در سال 1399 ه. ق به ساختمانی در كنار مسجد امام علی علیه السلام انتقال یافت.

سرانجام ساختمان مختص این كانون علمی و تبلیغی با زیربنای 4 هزار متر مربع، در سال 1412 ه. ق و در روز عید غدیر خم آماده بهره برداری شد. (8)

به گفته آن شهید، امام موسی صدر و سید محمد حسین فضل الله در این حركت، همكاری داشتند و شهید آیة الله سیدمحمد باقر صدر بهترین پشتیبانی از آن را به عمل آورد. حوزه مذكور نقش تبلیغی بسیار مؤثری در منطقه بقاع و سایر مناطق لبنان همچون بیروت و جنوب این سرزمین برعهده داشت.

تربیت مبلغانی پرتوان، دلسوز و كوشا برای دفاع از حریم تشیع در برابر یورشهای فكری و فرهنگی دشمنان، ارشاد و هدایت نسل جوان به سوی تعالیم اصیل، سازنده و رشد دهنده و ایجاد مصونیت در آنان، در برابر انحرافهای عقیدتی و مردابهای ضلالت، احیاء ارزشهای دینی، سنتهای مذهبی و شعائر مكتب اهل بیت علیهم السلام در میان شیعیان لبنان، به خصوص بقاع و بعلبك، و ایجاد تحرك و نشاطِ اجتماعی ـ سیاسی در میان مسلمانان این سامان در برابر تهدید دشمنان و حفظ هویت دینی و ارزشی آنان، از اهداف مهم این سید نستوه در تأسیس حوزه مزبور بود.

آن بزرگوار، از حوزه امام منتظر علیه السلام سربرآورد و در مدتی كوتاه حركت تبلیغی گسترده‌ای از این پایگاه، سازماندهی كرد كه امواج پربار و انوار درخشان آن تمامی آبادیهای ناحیه بعلبك و هرمل را دربرگرفت. حتی روستاهای دورافتاده كه در شوره زارهای دره بقاع و دیگر مناطق در عكّار، در شمال لبنان، كه هیچ مبلّغی بدان جا گام ننهاده بود و مردمانشان پیش از آن با عالم دینی و مبلغ اسلامی روبه رو نشده بودند، مشمول این برنامه تبلیغی قرار گرفتند و سید عباس به همراه طلاب این مدرسه نخستین كسانی بودند كه در ایام ماه مبارك رمضان و محرّم به این مناطق محروم و فراموش شده عزیمت می‌كردند. شمار قابل توجهی از روحانیان و مجاهدانی كه در نقاط مركزی، جنوبی و غربی لبنان به تبلیغ و تلاشهای فرهنگی و مبارزاتی روی آوردند، در این مدرسه آموزشهای لازم را دیده بودند و آن سید شهید در تربیت آنان نقش مهم ایفا كرده بود.

خورشید عباس همواره از روستایی به روستای دیگر در حال حركت بود. در یك آبادی اقامه جماعت می‌كرد و در جای دیگر، مناسبتی مذهبی را گرامی می‌داشت. با مردم روابطی صمیمانه و عاطفی برقرار كرد و طی ملاقاتها، دیدارها و گفتگوهای وی با مردمانِ این نقاط، از عمق وجود، به دردها، گرفتاریها و تقاضاهای آنان با دقت و حوصله گوش می‌داد و ایشان را برای حلّ مشكلات راهنمایی می‌كرد. او اسوه حركتی آرامش ناپذیر، اراده‌ای نستوه و استوار بود و هرگز با خستگی ملاقات نكرد.

كلاسهای درسی بسیاری ـ علاوه بر شهر بعلبك ـ در روستاها و دهكده‌ها برگزار می‌كرد و مشاركتی فعال و تأثیرگذار در برپایی مدارس، دوره‌های آموزشی و پرورشی داشت. نه تنها تمام وقت و توانش را در اختیار جوانان مؤمن قرار می‌داد، بلكه تمام توجّه خویش را معطوف آنان می‌ساخت. با آنان دیدار می‌كرد و در گردهماییهای این قشر پرتحرك و بانشاط، با هیجان و اشتیاق فوق تصور حضور می‌یافت و محبّتی پدرانه و عطوفتی مشفقانه در خصوص آنان ابراز می‌داشت و در شرایطی كاملاً صمیمی و فضایی خودمانی و دوستانه جوانان را از تعلیمات قرآنی و فرهنگ اهل بیت علیهم السلام بهره مند می‌ساخت.

بنابراین، نهایت جهد و اهتمام خویش را به كار گرفت تا از آنان انسانهایی مؤمن، باصلابت، شجاع و مقاوم بسازد كه هسته اصلی و فعال تشكلی اسلامی را تشكیل دهند. و بهترین پاداشی كه خداوند به وی عطا كرد، همانا به بارنشستن نهالی بود كه در دلهای مؤمن و مستعدّ پرورش داد؛ به طوری كه برخی از آنان به فیض شهادت نائل آمدند و عده‌ای دیگر، هر كدام در مسیری مقدس كه برگزیده اند، مشغول تلاش فرهنگی و مبارزه و جهاد هستند. در میان پرورش یافتگان مكتب سید عباس، روحانی، پزشك، مهندس، استاد دانشگاه و نیروی مسلح دیده می‌شود.

سید عباس در عمل بسیجی خود به طور هم زمان در دو مسیر گام نهاد: خط سازندگی فكری و سیاسی، و خط تهذیب نفس و خودسازی معنوی.

وصف اخلاص و ایثار

مقام معظم رهبری، از این شهید به عنوان علامه مجاهدی كه هرگز خستگی و ملامت را نمی‌شناخت، سخن گفته اند و در ادامه، او را به عنوان عالمی ربانی و مخلص معرفی كرده اند.

رهبر فرزانه چنین متذكر گردیده اند: «شهید موسوی علم و عمل را در هم آمیخت و تمسك به صدق، فداكاری و ایثار را سرلوحه كار خویش قرار داد؛ همان بنیادهایی كه در مسیر دست یابی به اهداف مقدس عالی جهت دفاع از اسلام و رویارویی با ستم و سركوبی آن، آموزش می‌داد‌» (9)

علامه سید محمد حسین فضل الله، روحانی برجسته لبنانی، در وصف وی، نوشته است: «خداوند در دلش زیست، پس انسان ایمان گردید. رسالت در وجودش ریشه دوانید و انسان اسلام گشت. آگاهانه تمام زندگی‌اش را با مسئولیت در هم آمیخت، پس انسان جنبش و حركت گردید. امت در كلّ كیانش زندگی كرد، پس انسان انقلاب گردید و آن گاه كه به ملكوت اعلی پیوست، جامعه مفهوم این سخن را دریافت كه چگونه انسانی، در حالی كه برای آنها زندگی می‌كند، در مسیر حق و توحید بوده است.‌» (10)

سید حسن نصرالله، دبیر كلّ كنونی جنبش حزب الله لبنان، او را چنین معرفی كرده است:

برای كربلا متولد شده بود و در قلب او امام حسین علیه السلام در تپش بود و در رگهای او خشم انقلاب در جوشش بود. در دیدگانش برای كودكان یتیم و افراد محروم و كم بضاعت، اشك حلقه می‌زد. وارث راستین دودمان، آرمان و سلسله نسب بلند مرتبه رسول اكرم صلی الله علیه و آله، عالمی زاهد، عالمی عابد، انقلابی مجاهد و از تبار محرومان به شمار می‌رفت. هیچ گونه امكانات و ثروتی از خود برجای ننهاد، مگر ساده‌ترین وسایل زندگی كه گذر زمان آنها را دچار استهلاك ساخته، حتی كفایت بدهیهای او را نمی‌كرد. فروتن، بی تكلف، دوست فقیران، مأنوس با محرومان و شیفته مجاهدان و عاشق شهیدان بود.

با چشمانش یتیمان را مورد تفقد قرار می‌داد و در حد توان بر زخمهای آنان مرهم می‌نهاد. پیوسته در فكر اسیران و محبوسین روزگار می‌گذرانید. پیشاپیش جمع حركت می‌كرد و به گفته‌ها و اظهارات خویش در عرصه‌های گوناگون، اكتفا نمی‌كرد و همواره در فشارهای زندگی و مصائب روزگار یار و حامی سلحشوران بود. (11)

به گفته همسر شهید شیخ راغب حرب، این دو عالم مجاهد (سید عباس و شیخ راغب حرب) دانش و اندیشه خود را به مدرسه سیاری تبدیل كردند كه در میان امت مسلمان به حركت درمی آمد و احكام اسلام را درباره جفاكاران، اشغالگران، متجاوزان و ضرورت اتحاد و تفاهم مسلمین در مقابل خصم به آنان آموزش می‌دادند.

با شهادت شیخ مذكور، سید عباس از شهر نبی شیث به سوی جبشیت واقع در قلب جبل عامل كه پایگاه تبلیغاتی و مبارزاتی شیخ راغب حرب بود، حركت كرد و در آنجا مستقر گردید. عبایش را بر زمین گسترانید، لباس رزم بر تن كرد و پیشانی بند جهاد بر جبین خویش نهاد. دور از همسر و كودك و خانواده‌اش پیش رفت و می‌كوشید در بین اهالی این سامان، پایداری و استقامت را ریشه دار سازد. دستهای مبارزان را صمیمانه می‌فشرد و بر پیشانی آنان بوسه می‌زد و اراده آن سلحشوران علوی را مستحكم می‌نمود. حالات معنوی مجاهدان را تقویت می‌كرد، بر مصائب حماسه سازان عاشورا می‌گریست، و بر ایشان آیات دعوت به جهاد و دفاع از اسلام را تلاوت می‌كرد.

وحید سوید، روزنامه نگار و خبرنگار لبنانی گفته است: ستاره سید در حال پرتوافشانی بود. خانه‌اش در صور ساده و بدون پیرایه همچون خانه تمام محرومان می‌نمود. این مكان همچون كندوی زنبور عسل از سویی محل استقبال از مجاهدین بود كه حامل رسالت تبلیغی بودند و از جبهه‌ها می‌آمدند و از طرف دیگر، آنهایی كه مأموریتشان خاتمه یافته بود، با سید وداع می‌كردند. سید گاهی هم نشین مرد سالخورده‌ای می‌گردید كه از روستای خود آمده بود تا مشكلات آبادی خویش را برای سید بیان كند. آن دیگری را تا درب منزل همراهی می‌كرد، در حالی كه دستی بر شانه‌اش داشت تا آنكه با گروهی دیگر از جنوبیها، بازگردد. (12) اندوه رزمندگان غم روزانه‌اش به شمار می‌آمد و حماسه حماسه آفرینان جنبش جنوب لبنان در زندگی او جاری بود. (13)

سید، خود می‌گوید: علاوه بر فعالیتهایم در مناطق دیگر، به فضل خدا، در منطقه جنوب با شوقی برخاسته از ایمان كار می‌كنم و به پاكی و خوش قلبی این مردمان باسخاوت كه در همسایگی بدطینتی چون صهیونیستها زندگی می‌كنند، در حالی كه از مبارزه و دفاع باز نمی‌ایستند، افتخار می‌كنم و دلخوش هستم. (14)

رهبری جنبش مقاومت

به دنبال اشغال لبنان توسط صهیونیستهای غاصب در سال 1402 ه. ق و عملیات شهادت طلبانه شیعیان علیه متجاوزان اسرائیلی، سازمانی به نام بسیج عمومی مستضعفین شكل گرفت كه بعدها به مقاومت اسلامی معروف شد. اولین ظهور علنی حزب الله در سال 1404 ه. ق. بود كه با انتشار و توزیع اعلامیه‌ای خطاب به محرومین جهان به مناسبت كشتار صبرا و شتیلا و نیز یك سال بعد، به مناسبت شهادت شیخ راغب حرب ضمن اعلام موجودیت، اهداف و طرحهای خود را برای مسائل گوناگون لبنان اعلام كرد و خواستار تغییر نظام سیاسی لبنان كه براساس نقشه‌های سیاسی استعمار تنظیم شده است، گردید.

علامه سید عباس موسوی كه در صف مقدم ستیز با رژیم اشغالگر قدس قرار داشت، با هم فكری جمعی از علماء و گروهی از شاگردان خود، جنبش انقلابی «حزب الله لبنان» را بنیان نهاد و به عنوان دبیر كل این حركت شیعی، با فكری روشن، دیدگاههای ابتكاری، روحیه توأم بااخلاص و صفا، برخوردهای واقع بینانه و دور از رفتار تصنّعی، اقشار گوناگون و به خصوص نسل جوان را شیفته خود ساخت.

حضور حزب الله در صحنه‌های سیاسی لبنان همراه با عملیات شهادت طلبانه علیه متجاوزان صهیونیستی و پیروزیهای حماسه آفرین و شكوهمند آنان، موجب گردید كه شیعیان جنوب و دیگر نواحی لبنان به سوی این تشكیلات گرایش یابند. هم اكنون این تشكل از قوی‌ترین نیروهای سیاسی و نظامی در لبنان می‌باشد و نقش مؤثر و تعیین كننده‌ای در مسائل كلان لبنان دارد. (15)

در واقع، سید عباس موسوی ظهور حزب الله در این سرزمین را مظهر انقلاب اسلامی لبنان می‌داند و می‌افزاید این نهضت كه در ایران صورت گرفت، الهام بخش ما بود.

وی در لبنان از انقلاب اسلامی و بنیان گذار آن سخت دفاع كرد و خود را در وجود امام خمینی رحمه الله درآمیخت و در این راه سخن شهید صدر را عملی نمود، آن گاه كه به مردم توصیه كرد: در امام خمینی ذوب شوید، همان گونه كه در اسلام ذوب گردیده اید.

آن سید شهید خاطرنشان نمود: امام معنی زندگی و وجودمان گردید. او یار و مونس ما در همه سفرها و غربتهایمان بود. خیمه‌ای بود كه در سایه‌اش پناه می‌گرفتیم و بدین گونه، احساس آرامش می‌كردیم. (16)

او تصمیم گرفت تا از طریق سازمان حزب الله بذر محبت به امام خمینی رحمه الله و ولایت او را در دل جوانان لبنان بیفشاند و روح آن انسان قدسی را در وجودشان بدمد و به آنان رسم وفاداری به امام و خط و مشی مقدس او را بیاموزد. یكی از ائمه جمعه اهل سنت ـ شیخ خلیل الصفی ـ در بعلبك، گفته است: من امام را نمی‌شناختم، ولی از خلال وجود سید عباس موسوی وی را بازشناختم و گویا او تصویری از امام خمینی است. (17)

پس از ارتحال امام، سید عباس همچنان متمسك به راه وی و مطیع جانشین برحقش، مقام معظم رهبری، حضرت آیة الله سید علی خامنه‌ای بود تا آنكه به لقاءالله رسید و در خون خویش شناور گشت.

ناگفته نماند با تأثیرپذیری حزب الله لبنان، از اندیشه امام خمینی رحمه الله و نهضتی كه وی بنیان گذاری كرد، این تشكّل مقاوم، در فعالیتهای خود به مبارزه با رژیم صهیونیستی بسنده نكرد و در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی لبنان حضور گسترده یافت و متولی بسیاری از امور محرومان، كارگران، و مردمان ساكن در نواحی عقب افتاده شد. كمك به ایجاد امنیت در نواحی جنوب لبنان، تقویت روحیه مقاومت مسلمانان، صرف نظر از وابستگیهای قومی و فرقه‌ای و جلوگیری از عادی سازی روابط رژیم اشغالگر قدس با دولت لبنان از جمله برنامه‌های حزب اللّه است. (18)

حزب اللّه با قدرت ناشی از ایمان، پوزه سردمداران اسرائیلی را در جنوب لبنان به خاك مذلت مالید و همین جوانان مؤمن بودند كه توانستند تجاوزات اسرائیل را متوقف سازند. بیم و هراس سربازان رژیم اشغالگر قدس از خدمت در این نواحی و ترجیح دادن زندان بر این برنامه، خود دلیل روشنی است بر ابهت معنوی جوانان پرشور حزب اللّه به رهبری سید عباس موسوی و پس از شهادت او با رهبری سید حسن نصر اللّه. (19)

حامی راستین فلسطین

سید عباس موسوی از سنین نوجوانی با قدس زیست و چشمانش را با شكست حریزان (سال 1386 ه. ق) گشود كه او را از اعماق وجود متأثر ساخت. از آن زمان ماجراهایش با پی گیری فكری و عملی قضایای فلسطین آغاز گردید و در مسیر جهاد و دعوت به رهایی قدس حركت كرد تا سرانجام بر دروازه‌های آن در حوالی میعادگاهش به دست دشمنان فلسطین به شهادت رسید.

تمامی گروههای انقلابی و اسلامی فلسطین او را ستوده اند و از وی به عنوان شهید قدس یاد كرده اند. «فضیله شیخ سید بركه» دبیر كلّ حزب اللّه فلسطین گفته است: سید عباس رهبری فلسطینی به معنای جامع آن بود. این سرزمین در اعماق قلب او جای داشت.

شهید دكتر فتحی شقاقی دبیر كلّ سابق جهاد اسلامی در فلسطین نیز درباره او گفته است: سید عباس موسوی، اندوه فلسطین و حزن قیام و كودكان و جهاد و تلاش را همواره بر دوش داشت. او را بیش از خویش فلسطینی یافتم. (20)

سید عباس در جهاد همه جانبه‌اش بر علیه اشغالگران صهیونیستی، بدون اعتنا به آنچه هماهنگی یا تعادل استراتژی یا برتری نظامی غاصبان نامیده می‌شود، حركت كرد تا به جهانیان ثابت كند همانا چشمهای بیدار در برابر هر متجاوزی مقاومت می‌كند و بر آن غلبه می‌یابد. او فریاد زد آیا نیرویی قوی‌تر از نیروی امتی كه شهادت را بر ذلت ترجیح داده است، وجود دارد؟ (21)

همگامی با مسلمانان جهان

سید عباس در برنامه‌های تبلیغی ـ فرهنگی و موضع گیری در عرصه‌های سیاسی ـ اجتماعی، از آن چنان سعه صدری برخوردار بود كه همه امت اسلامی را در قلب خویش جای می‌داد و گنجایش مسائل و مشكلات جهان اسلام را داشت. برای چاره اندیشی درباره قضایای مسلمین جهان بپاخاست و انجمن هفتگی تشكیل داد كه طی آن با عده‌ای از برادرانش اجتماع می‌كرد و مسائل امت اسلامی را از جنوب آفریقا تا نواحی شرقی آسیا مورد بررسی قرار می‌دادند.

در زندگی پربارش با شخصیتهای اسلامی از چهارسوی جهان ارتباط داشت و از آنان صمیمانه در منزل محقرش استقبال می‌كرد.

در پاییز سال 1362 ه. ش در دفاع از جمهوری اسلامی ایران علیه متجاوزان بعثی، در عملیات والفجر شركت جست تا سرانجام بنا به درخواست امام خمینی رحمه الله و بنا بر اتفاق نظر مسئولین نظام ایران، به لبنان اعزام گردید؛ چرا كه صحنه لبنان بیش از جبهه‌های جنگ ایران به وجود او نیاز داشت.

در كنفرانسهای سیاسی، فكری و فرهنگی كه در تهران، اسلام آباد، دمشق و آلمان منعقد گردید، حضور می‌یافت و برای رفع ناگواریهای جوامع اسلامی اهتمام می‌ورزید. در هر كجای جهان وقتی اجتماعی برای رسیدگی به امور فلسطین، كشمیر، افغانستان، یا هم بستگی با مسلمانان مبارز در الجزایر، تونس، مصر، عراق، و یا دیگر نقاط برگزار می‌شد، خود رابه آنجا می‌رساند و با نوعی هیجان درونی و اشتیاق زائدالوصف در بحثها و گفتگوها حضوری مداوم و فعال می‌یافت و از طریق فعالیتهای اسلامی خود با برجسته‌ترین رهبران كشورهای اسلامی و جنبشهای مسلمین در جهان اسلام، مراوده و ارتباط برقرار كرد.

سرانجام، سید عباس موسوی در روز 28 بهمن 1370 ه. ش كه برای شركت در مراسم یادبود هشتمین سالگرد شهادت شیخ راغب حرب به جبشیت لبنان رفته بود، به هنگام بازگشت توسط قوای صهیونیستی به شهادت رسید. چند تن از همراهان و نیز همسر و فرزندش به فیض شهادت نائل شدند. هیئتی از سوی ایران برای شركت در مراسم تشییع پیكر او به سرپرستی آیة اللّه جنّتی و از سوی مقام معظم رهبری به لبنان رفتند. مقام معظم رهبری در این خصوص پیامی صادر كردند كه در آن آمده بود: «خون پاك این مرد بزرگوار و خانواده‌اش موجب جدیت بیشتر و پایداری هرچه افزون‌تر مقاومت برحق ملت لبنان و فلسطین بر ضد رژیم صهیونیستی خواهد گردید».

 

  • پاورقــــــــــــــــــــی

 

1. شهادت رهبر میلاد امت، نشریه حزب الله لبنان، ص 16 و 18.

2. مشاهیر سیاسی قرن بیستم، احمد ساجدی، ص 426 و 425، 13/3/1992 میلادی.

3. نشریه العهد، شماره 403.

4. شهادت رهبر میلاد امت، ص 23.

5. غروب خورشید فقاهت، غلامرضا اسلامی، ص 14، مجله شاهد، شماره 9 ـ 3، بهمن 1379.

6. نشریه العهد، شماره 403.

7. برگرفته از سخنان علامه سید محمد حسین فضل الله در مراسم تشییع پیكر سید عباس موسوی، 18/2/1992م.

8. آفاق اسلام، ج 41، ص 52.

9. از پیام مقام معظم رهبری به مناسبت شهادت شهید سید عباس موسوی.

10. از متن تسلیت نامه علامه فضل الله در بزرگداشت شهید سید عباس موسوی.

11. شهادت رهبر میلاد امت، ص 13.

12. گزارش وحید سوید از محل اقامت سید عباس موسوی در صور، العهد، 398، 21/2/1992 م.

13. مصاحبه با سید شهید، الوحدة الاسلامیة، شماره 67، 4/12/1978 م.

14. گفتگو با نشریه العهد، شماره 173، 24 صفر 1408 ه. ق.

15. كیهان، شماره 14156.

16. نشریه العهد، شماره 261، 23/6/1989 م.

17. رهبر میلاد امت، ص 31.

18. مصاحبه سید حسن نصر اللّه با مجله الوسطی، شماره 4357.

19. الوحدة، شماره 237.

20. نشریه المجاهد، شماره 129، 21/2/1993 م.

21. العهد، شماره 209، ذی قعده 1408 ه. ق.

سه شنبه, 03 فروردين 1395 ساعت 04:30

آیت اخلاص

(آیت الله حاج میرزا محمد غروی تبریزی)

درآمد

هدایت و ارشاد بشر در زمان غیبت حضرت بقیة الله الاعظم علیه السلام بر دوش عالمان فرهیخته و اسلام شناسان پرورش یافته مكتب اهل بیت علیهم السلام نهاده شده است. چه بسیار عالمانی كه زحمتهای فراوانی در جهت تحصیل علم و تهذیب نفس به جان خریده اند و عمر شریف خویش را در راه تبلیغ دین خدا و خدمت به خلق او سپری نموده اند.

یكی از خدمتگزاران صدیق و مبلغان راستین شریعت محمدی صلی الله علیه و آله «آیت الله حاج میرزا محمد غروی تبریزی‌» رحمه الله است؛ فردی كه با تكیه بر خداوند متعال و با الهام از آموزه‌های والای مكتب اسلام به ترویج و نشر علوم دینی پرداخت.

صفحاتی از زندگی ایشان را مرور می‌كنیم؛ باشد تا مبلغان جوان در راه ترویج و تبلیغ دین گرانقدر اسلام توشه‌ای جدید بر گیرند.

ولادت

حضرت «آیت الله حاج میرزا محمد غروی تبریزی‌» ، مشهور به «توتونچی‌» (1) در سال 1324 ه. ق برابر با 1284 ه. ش در خانواده علم و تقوا و فقاهت، در نجف اشرف پا به عرصه وجود نهاد. پدرش «آیت الله شیخ حسین توتونچی‌» فقیهی فرزانه و عالمی تقوا پیشه بود (2) و مادرش دختر دانشمند متقی، «شیخ حیدر ایروانی‌» از اهالی ایروان بود.

تحصیلات

هنوز یك بهار از عمر شریفش سپری نشده بود كه همراه پدرش راهی ایران گردید و در تبریز اقامت گزید. در سن شش سالگی به مكتب «آقا میرزا محمدحسین‌» معروف به «عباچی‌» رفت و به مدت چهار سال دروس مكتب خانه را فرا گرفت.

علوم مقدماتی، فقه، اصول، رسائل و مكاسب را از پدر آموخت و در ربیع الثانی 1347 ه. ق با سفارش پدر بزرگوارش به شهر مقدس قم، مهاجرت نمود و در ردیف شاگردان «آیت الله حاج شیخ ابوالقاسم قمی‌» و «آیت الله حاج شیخ عبدالكریم حائری یزدی‌» درآمد. وی پس از شش سال تحصیل با كوله باری از علم و تقوا و معنویت، در سال 1353 ه. ق به تبریز آمد و در نزد پدر ارجمندش زانوی تلمذ زد و به فراگیری سطوح عالی فقه و اصول پرداخت.

فعالیت‌ها

«آیت الله توتونچی‌» نزدیك به نیم قرن به مردم متدین و عالم پرور تبریز خدمت نمود؛ ما به برخی از فعالیتهای ایشان اشاره می‌كنیم:

الف) تدریس

وی از ابتدای ورود به تبریز به تدریس علوم حوزوی پرداخت و در مدت اندكی حوزه درسی‌اش مركز تجمع دانش پژوهان اسلامی شد. او با بهره گیری از علوم و فنون مختلف به تدریس كتابهای شرح لمعه، رسائل، مكاسب و كفایه پرداخت و در ده سال آخر زندگی‌اش به تدریس خارج فقه و كلام روی آورد.

«استاد میرزا عمران علیزاده‌» در این خصوص می‌نویسد:

«او یكی از علمای واقعی و زاهد بود و تا آخر عمر، تدریس را ترك نكرد. در سرما و گرما و با كهولت سن، راه طولانی را پیاده به مدرسه طالبیه می‌آمد. چند بار شاگردانش عرض كردند: «حاج آقا چرا سوار تاكسی نمی‌شوید؟» فرمود: «من كه توان آمدن دارم، چرا مال امام را خرج كنم؟» (3)

ب) تبلیغ

یكی از ویژگیهای شاخص «آیت الله توتونچی‌» تبلیغ و ارشاد مردم و توانمندی معظم له در این خصوص بود. وی بیانی گیرا و گفتاری فصیح داشت. سخنان دلچسبش در روح و جان شنونده نفوذ می‌كرد و مستمعان را دگوگون می‌نمود.

قداست روح، پاكی نفس، اخلاق نیكو، رفتار پسندیده و گفتار حكیمانه ایشان موجب شد جلسات مختلف علمی، مذهبی و فرهنگی در سطح شهر تشكیل گردد كه نتیجه آن، آشنایی هزاران تن از جوانان و مردم متدین تبریز با احكام اسلامی و معارف فرهنگ دینی بود. «مرحوم آقای غروی برای ارشاد عوام و خواص، مجالس و محافل متعددی در طول عمرشان ایجاد كردند و همواره در این طریق كوشا بودند و سعی وافر داشتند؛ لذا بیشتر اهالی و خواص شهر تبریز از محضر علم، اخلاق و زهد ایشان بهره مند شده و از او به عنوان معلم اخلاق یاد می‌نمودند.‌» (4)

هنوز سخنرانیها و پندهای دلسوزانه این عالم فرزانه در ماههای مبارك رمضان و حلاوت و شیرینی اقامه نماز جماعت وی در مسجد «شیشه گر خانه‌» در یادها باقی است و در هر محفل و مجلس مذهبی سخن از ملاحت و زیبایی سخنان وی به میان می‌آید.

تالیفات

معظم له در كنار خدمات علمی، فرهنگی و تبلیغی به خلق آثار سودمندی در زمینه‌های مختلف اسلامی دست یازید و تالیفاتی جاویدان از خود به یادگار گذاشت. آنچه از تالیفات ایشان به زیور چاپ آراسته شده، چنین است:

1. تفسیر سوره والعصر؛

2. تفسیر سوره ماعون؛

3. اسلام و الخلافة؛

4. اشارات غرویه، (چهل اشاره در علوم قرآنی) ؛

5. شرح زیارت جامعه كبیره؛

6. تحفة غدیریة؛

7. مقامات مهدویه؛

8. مقالات حسینیه؛

9. شرح زیارت عاشورا؛

10. تفسیر آیة الكرسی؛

11. تفسیر سوره فاتحة الكتاب؛

12. سؤال و جواب دینی؛

13. گفتگو در باب و بهاء؛

14. نمونه‌ای از اسلام.

فضایل اخلاقی

دانشمند فرزانه «حاج میرزا احمد غروی‌» در مورد خصوصیات و فضایل اخلاقی مرحوم پدر بزرگوارشان می‌نویسند:

«1. در باب دنیا و علایق دنیوی زاهد واقعی و جدا نسبت به امور دنیوی از مال و منال و ریاست و تشخص بی اعتنا بوده، دوری می‌نمود.

2. به هدایت و ارشاد مردم و به خصوص به تربیت جوانان در امر دین و اعتقادات اهتمام می‌ورزید؛ به طوری كه جلسات خاص تفسیر و مجالس تبلیغی را با اشتیاق تام منعقد و خاضعانه و بدون چشم داشتی انجام می‌داد.

3. به طلاب و محصلان علوم دینی با چشم بزرگواری نگریسته و در عین حالی كه در فكر تربیت و رشد اخلاقی آنها بود، در توسعه و وسعت بخشیدن به حوزه‌های علمیه علاقه مند بود و در اعتلای آن می‌كوشید.

4. با رژیم منحط پهلوی، پدر و پسر بد بود و در مناسبتهای مختلف در منابر و جلسات تفسیری و سخنرانیها با صراحت یا با كنابه سیاستهای آنها را مورد انتقاد قرار می‌داد و معتقد بود كه این پدر و پسر ضربات مهلكی به عالم دیانت و اخلاق امت اسلامی وارد آورده، هویت اسلامی را از بین برده اند.

5. به علماء و مجتهدان عالم تشیع با چشم عظمت نگریسته و از علمای گذشته و حال با عظمت یاد می‌نمود و برای بعضی از علمای سلف، احترام خاصی قائل بود.

6. علاقه خاصی به حضرت ختمی مرتبت، حضرت محمد بن عبد الله صلی الله علیه و آله داشت. و در روزهای ولادت و رحلت آن بزرگوار با منعقد نمودن مجالس روضه و سرور یاد آن حضرت را گرامی می‌داشت.

7. شیفته و دلداده حضرت حجة بن الحسن العسكری علیهما السلام بود و اول كسی بود كه در تبریز برگزاری جشنهای نیمه شعبان را پایه گذاری نمود.

8. به گسترش فرهنگ نماز جماعت، اعتقاد فراوان داشت و در طول حیات مباركش، هیچ وقت از نماز جماعت غفلت نورزید و تنها ده روز به رحلت مانده به علت عذر موجه، این فریضه را تعطیل نمود.

9. وی با اینكه یكی از اساتید مسلم و از مجتهدان بنام حوزه علمیه تبریز بود و صاحب اجازات اجتهادی از «آیت الله میرزا عبدالكریم حائری یزدی‌» و «حاج میرزا ابوالقاسم قمی‌» بود، تا هنگام مرگ كسی از این اجازات با خبر نبود كه مبادا حمل بر خودستایی شود!» (5)

رحلت

سرانجام این عالم فرزانه در 26 اردیبهشت 1357 ه. ش مطابق با 8 جمادی الثانی 1398 ه. ق جان به جان آفرین تسلیم نمود.

پیكر مطهرش پس از تشییع با شكوه مردم و علمای شهر در قبرستان عمومی امامیه تبریز به خاك سپرده شد.

در پایان این مقال، لازم است از فرزند بزرگوارشان كه زندگی نامه ایشان را در اختیار نگارنده سطور قرار دادند، سپاسگذاری كنم.

 

پی‌نوشـــــــــت‌ها:

 

1) جد پدری او، مرحوم «آقا عبدالعلی‌» از كسبه تبریز بوده و به شغل توتون فروشی اشتغال داشته است. از آن به بعد نوادگان وی به توتونچی مشهور شدند.

2) برای اطلاع از شرح حال وی به كتاب «علمای معاصرین‌» ، حاج میرزا علی واعظ خیابانی، صص 188 - 189 مراجعه كنید.

3) نامداران تاریخ، عمران علیزاده، ص 342.

4) نقل از دانشمند گرامی «حاج میرزا احمد آقا غروی‌» فرزند معظم له.

5) نقل از فرزند ایشان.

سه شنبه, 03 فروردين 1395 ساعت 04:30

اسوه فداكاری شهید نواب صفوی

از تولد تا نوجوانی

در سال 1303 ه. ش در یك خانواده متدین و روحانی مقیم محله «خانی آباد» تهران، فرزندی به نام «سید مجتبی» به دنیا آمد. (1) پدرش «آقا سید جواد میرلوحی» كه روحانی‌ای علاقه مند به ساحت مقدس اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله بود، سید مجتبی را در معرض تربیتهای ناب اسلامی قرار داد و به آموزش او همت گمارد. او در سن هفت سالگی راهی دبستان «حكیم نظامی» شد و پس از آن، برای ادامه تحصیل به «مدرسه صنعتی آلمانیها» رفت.

پس از مدتی سید مجتبی وارد دبیرستان شد؛ اما اشتیاق به علوم حوزوی او را بر آن داشت تا دبیرستان را رها سازد و به تحصیل علوم حوزوی روی آورد. او بعد از مدتی برای ادامه تحصیل راهی نجف اشرف گردید. (2)

هجرت به نجف اشرف

سید مجتبی با ورود به نجف اشرف، در «مدرسه علمیه قوام» اقامت گزید. در همان روزها، حضرت علامه امینی رحمه الله صاحب كتاب شریف «الغدیر» در یكی از حجره‌های فوقانی آن مدرسه، كتابخانه‌ای دائر كرده و به تألیف الغدیر مشغول بود. این امر سبب شد تا سید مجتبی كه تازه از ایران به نجف عزیمت كرده بود، با این دانشمند سترگ آشنا شود. (3)

او كه در تهران دروس مقدماتی حوزه را فرا گرفته بود، در نجف، دروس عالی را پی گرفت و در درس بزرگانی چون: علامه امینی رحمه الله، آیة الله العظمی حاج آقا حسین قمی رحمه الله و آیة الله العظمی شیخ محمد تهرانی رحمه الله حضور یافت و علاوه بر علوم متداول حوزه، اعم از فقه، اصول و تفسیر، اصول فلسفه سیاسی اسلام را نیز آموخت و با فقه سیاسی اسلام هم آشنا گردید.

در همین دوران، یكی از كتابهای نویسنده مرتد، «احمد كسروی» به دستش رسید كه در آن نویسنده كتاب، آشكارا دست به توهین ائمه اطهار علیهم السلام و به ویژه امام صادق علیه السلام زده بود. وی كتاب مذكور را به تنی چند از علمای برجسته نجف نشان داد در نتیجه، مرحوم آیة الله العظمی حاج آقا حسین قمی رحمه الله با صراحت ارتداد نویسنده را اعلام داشت. این موضوع، سید مجتبی را به تأمل واداشت و او را به اتخاذ تصمیمی مهم وادار كرد. او تصمیم گرفت تا به وظیفه دینی خود در برابر توهین به ائمه اطهار علیهم السلام عمل نماید و از این رو، به وطن باز گشت. (4)

نخستین مبارزه سیاسی

پیش از حركت سید مجتبی از نجف به ایران، مردم تبریز و مراغه و گروهی از روزنامه نگاران به مقابله با كسروی برخاستند و اندیشه‌های منحرف او را به باد انتقاد و اعتراض گرفتند و خواستار محاكمه وی به دلیل انتشار كتاب گمراه كننده‌اش شدند؛ اما از آنجا كه تلاشهای كسروی همخوانی زیادی با سیاست اسلام زدایی رژیم داشت، اعتراض به جایی نرسید. (5)

هنگامی كه سید مجتبی نواب صفوی به ایران رسید، بدون فوت وقت به خانه كسروی رفت و با وی گفتگو كرد و او را از نوشتن مطالب توهین آمیز به مقدسات اسلام و تشیع برحذر داشت؛ اما سخنان وی در كسروی كه نویسنده‌ای سرسپرده بود، تأثیری نگذاشت. این گونه بود كه حجت بر سید تمام شد و تصمیم به قتل آن عنصر مهدور الدم گرفت. برای تأمین این منظور، حدود چهارصد تومان وجه از مرحوم «آقا شیخ محمد حسن طالقانی رحمه الله‌» از علمای پارسا و مجاهد تهران دریافت كرد و یك قبضه سلاح كمری تهیه نمود و در اردیبهشت 1341، در حالی كه بیست و یك سال بیشتر نداشت، كسروی را در خیابان حشمت الدوله هدف چند گلوله قرار داد؛ اما فقط یك گلوله به او اصابت كرد و از مهلكه نجات یافت و پس از بهبودی با خیره سری بیشتری به فعالیتهای گمراه كننده خود ادامه داد. امّا این عنصر ضد دینی به همت فدائیان اسلام در 20 اسفند همان سال كشته شد و به كیفر اعمال پلید خود رسید.

ظلم ستیزی و شهادت طلبی

سید مجتبی در دوران تحصیل در دبیرستان، به دلیل الگوگیری رژیم از شیوه مدرسه داری غربی، با هشیاری تمام شیوه حاكم را مخالف آرمانهای اسلامی یك دانش آموز مسلمان دید و در هفده آذر ماه سال 1321 ه. ش در مدرسه‌ای كه در آن تحصیل می‌كرد و معروف به مدرسه صنعتی آلمانیها بود، اوضاع فرهنگی و سیاسی وقت را به شدت مورد انتقاد قرار داد و طی یكی سخنرانی به دانش آموزان گفت: «برادران! ما در مقطعی از تاریخ وطنمان قرار گرفته ایم كه در برابر آینده مسئولیم. هجوم اجانب، به خصوص فرهنگ غرب، همه بنیادهای مذهبی ما را تهدید می‌كند و انسان عصر ما را به صورت برده در می‌آورد.

در گذشته اقتصاد ما و اكنون شخصیت ما را می‌كوبند... .» (6)

این سخنان آتشین چنان شوری در دانش آموزان ایجاد كرد كه به سان رودی خروشان به حركت در آمده، به سوی مركز شهر دست به راهپیمایی زدند. مردم نیز كم كم به این جریان پیوستند.

او هنگامی كه در شركت نفت مشغول به كار شد، روزی شاهد سیلی خوردن یك كارگر ساده ایرانی توسط یك مهندس انگلیسی بود، این حادثه شدیدا احساسات دینی او را جریحه دار كرد؛ چنان كه ضمن دلجویی از آن كارگر، دیگر كارگران را با ایراد یك سخنرانی شجاعانه و ضد استعمارگرایانه علیه انگلیسیها برانگیخت؛ او فریاد كشید: «برادران عزیز! ما مسلمانان، گرامی‌ترین خلق خداییم و روزی در پیروی از فرهنگ علمی و اسلامی تا مرزهای اروپا و آفریقا و دیوارچین رفتیم و فرهنگمان بر دنیا سایه انداخته بود؛ ولی امروز در اثر بی توجهی به خدا و اسلام چنین خوار شده ایم كه ملت وحشی دیروز و انگلستان امروز بر ما مسلط شده اند و به برادران عزیز ما این گونه جسارت می‌كنند... به فرمان خدا و قرآن، این مهندس انگلیسی یا باید در مقابل همه از این برادر كارگر عذرخواهی كند و یا اینكه قصاص شود.‌»

شعارهای ضد استعماری بلند شد و كارگران به سوی مقر انگلیسیها حركت كردند و خواستار قصاص ضارب شدند. (7) این حركت در واقع، آغاز مبارزه ضد انگلیسی و ضد استكباری نواب صفوی بود كه چندی بعد به مبارزه‌ای سهمگین با ایادی استكبار در ایران انجامید.

جمعیت فدائیان اسلام

پس از حادثه ترور نافرجام كسروی و مجروح شدن او به دست شهید نواب صفوی، تشكیلات احمد كسروی با صدور اعلامیه‌ای با عنوان «برای آگاهی یاران و دیگران» مبادرت به انتشار مطالبی كرد كه طی آن پیروان و هواخواهان خود را به اقدامات بیشتر و تلاشهای گسترده تری فرا خواند. در بخشی از این اطلاعیه آمده بود: «یاران ما نیك می‌دانند كه آنچه بدخواهان را به خشم آورده ـ كه با دادن وجه و دسته بندی، جانیهایی پست را به چنین كاری برانگیخته اند ـ ترسی است كه از كوششهای جانفشانانه و از پیشرفت تند ما پیدا كرده اند و در این هنگام، بهترین كیفر به آنان همین است كه ما به كوششهای خود بیفزاییم و پیشرفت خود را هر چه تندتر كنیم كه هم آنان به خشم و ترس افزایند و هم ما به آرمان و آرزوی خود نزدیك‌تر باشیم....‌» (8) این حركت كسروی، شهید نواب صفوی را بر آن داشت تا ضمن از میان برداشتن این جرثومه فساد، ریشه‌های جریان فكری خطرناكی را كه كسروی به راه انداخته بود، نیز بخشكاند و از آنجا كه این مقابله نیازمند تشكیلات منسجمی بود، در جذب نیروهای كارآمد و جوانان متعهد و فداكار تلاش نمود؛ لذا پس از آزادی از زندان، بی درنگ به شناسایی چنین افرادی برخاست و تعدادی از آنان را تحت عنوان «جمعیت فدائیان اسلام» گرد هم آورد‌».. نواب چون یقین داشت كه در راه مقصود بزرگی كه در پیش دارد، همه گونه فداكاری لازم است و ممكن است كه به فدا شدن عده‌ای از افراد منجر شود، لذا جمعیت را فدائیان اسلام نامید.‌» (9)

او در سال 1324 ه. ش این جمعیت را بنیان گذارد و با صدور اعلامیه‌ای به نام «دین و انتقام» رسما به اعلام موجودیت سازمان پرداخت. او در اعلامیه شدید اللحن خود كه به بخشها و عناوینی چون: «در محكمه الهی دادگاه خونین»، «انتقام» و «ولكم فی القصاص حیوة» تقسیم می‌گشت، هسته مقاومت اسلامی خود را تشكیل داد و آمادگی و فعالیت برای فدا شدن در راه دین خدا را اعلام كرد. در بخشی از اعلامیه او آمده است: «ما زنده ایم و خدای منتقم بیدار. خونهای بیچارگان از سر انگشت خودخواهان شهر تهران كه هر یك به نام و رنگی، پشت پرده‌های سیاه و سنگرهای ظلم و خیانت و دزدی و جنایت خزیده اند، سالیان درازی است، فرو می‌ریزد و گاه دست انتقام الهی هر یك از اینان را به جای خویش می‌سپارد، ولی دگر یارانش عبرت نمی‌گیرند...‌ای جنایتكاران پلید! شما خویشتن را بهتر می‌شناسید و بر دقایق جنایات خود مطلعید. ما هم، آزاد مردانِ از خود گذشته ایم كه باك نداریم و به كمك احتیاجمان نیست. بترسید از نیروی ایمان، زمانی كه مجال یابد!...‌ای مسلمین عالم! قیام كنید، زنده شوید تا حقوق خویش باز ستانیم....‌» (10)

نگاهی به فعالیتها و مبارزات فدائیان اسلام

1. هم پیمانی با آیة الله كاشانی و آزاد كردن او

در اواسط سال 1324 ه. ش آیة الله كاشانی كه مدت 18 ماه بود در زندان انگلیسیها به سر می‌برد، به تهران آمد. نواب صفوی كه ایشان را فردی با عظمت و اسلام شناس می‌دید، ارتباط با وی را راه رسیدن به مقاصد خود تشخیص داد.

از این رو، به دیدار ایشان رفت و گفت: «در راه اجراء احكام اسلام و رسیدن به هدف دینی خود، با نقشه و تدبیر كافی، با مشورت و همكاری شما حاضرم تا آخرین نفس استقامت كنم و از آزار دشمن نهراسم.‌» (11)

این ارتباط زمینه وقایعی گردید؛ در سال 1325 ه. ش آیة الله كاشانی از سوی حكومت، در حالی كه به زیارت مشهد مقدس عازم بود، دستگیر و به قزوین تبعید شد. نواب كه در آن هنگام برای شركت در مراسم چهلم «آیة الله قمی رحمه الله‌» عازم نجف شده بود، پس از پایان منبر ختم، به خطیب گفت كه منبر را خاتمه ندهد تا او سخنان ضروری خودش را عنوان كند. آن گاه چنین گفت: «دولت ایران به نام اینكه یك روحانی بزرگ از دنیا رفته است، تسلیت می‌گوید؛ ولی در همین ایام یك روحانی بزرگ دیگر را بازداشت و تبعید نموده است و اهانت به روحانیت كرده. بازداشت آیة الله كاشانی و عرض تسلیت متناقض است و منافات دارد. یا بایستی این عمل حمل بر اغراض شود و یا هر چه زودتر آقای كاشانی آزاد شوند.‌» (12) اعضای هیئت دولت كه به نمایندگی رژیم از ایران آمده بودند، به پاسخ گویی پرداخته و در نهایت مجاب شده، مجبور شدند آیة الله كاشانی را پس از بازگشت به ایران آزاد نمایند.

2. مبارزه با بی حجابی

در پاییز سال 1326 ه. ش زمزمه‌هایی در مجلس مبنی بر تغییر قانون اساسی در راستای افزایش قدرت شاه به گوش رسید كه سعی در نشان دادن وجهه اسلامی برای نظام حاكم داشت. این خبر، حساسیت محافل مذهبی و به ویژه فدائیان اسلام را برانگیخت. آنان برای مقابله با این حركت رژیم، اقداماتی از قبیل: مبارزه با فرهنگ بی حجابی و بی بندوباری را آغاز كردند و جلوی درب «مسجد سلطانی» پرده‌ای آویختند كه بر آن نوشته شده بود: «ورود زنان بی حجاب به مسجد اكیدا ممنوع!» این طرح در مسجد شاه و بازار نیز اجرا شد و تأثیر ژرفی بر بازار گذاشت. بیشتر مغازه‌ها، آگهیهایی زده بودند مبنی بر اینكه از فروختن اجناس و ارائه خدمات به زنان بی حجاب معذورند و از سویی به زنان با حجاب تخفیف ده درصدی می‌دهند. این موضوع، سبب شد تا زنان برای رفتن به بازار چادر به سركنند. رژیم به این مسئله حساسیت نشان داد، اما با مقاومت مردم روبه رو شد. (13)

3. طرح اتحاد ملل اسلامی

در واپسین ماههای سال 1326 ه. ش شهید نواب صفوی به همراه سید حسین امامی و سید عبد الحسین واحدی برای دیدار با سران ایل هزاره در افغانستان، راهی مرز خراسان شد. ایل هزاره در نواحی مرزی ایران و افغانستان واقع شده و نواب صفوی شنیده بود كه اكثریت افراد این ایل را شیعیان متعهد تشكیل می‌دهد. بدین منظور، جهت پاره‌ای مذاكرات با سران ایل، در راستای وحدت و همدلی عازم آن منطقه گردید؛ چرا كه بین این ایل دو دستگی و درگیری وجود داشت و این درگیری سبب از بین رفتن اتحاد بین شیعیان آن منطقه شده بود. او توانست در دیدار با سران ایل به مخاصمات و درگیریهای آنان خاتمه دهد. این موفقیت، او را بر آن داشت تا طرح خود را به صورت طرح جامعی برای اتحاد مسلمانان اعم از شیعه و سنی تعمیم دهد. از این رو، با سفیران كشورهای اسلامی به رایزنی پرداخت و طرح مكتوب خود را مبنی بر وحدت ملل اسلامی تسلیم آنان كرد. «فرید خانی» سفیر سوریه و «رحیم الله خان» سفیر افغانستان از طرح او استقبال شایانی كردند، اما برخی حوادث بعدی مانع پی گیری آن گردید. (14)

4. حمایت از مردم فلسطین

هنگامی كه جنگ فلسطین بین اعراب و یهود به خطرناك‌ترین مراحل خود رسیده بود، اجتماع عظیمی با برنامه‌ریزی نواب صفوی در منزل آیة الله كاشانی رحمه الله تشكیل شد. و سپس به همت این دو بزرگوار روز جمعه، سی و یكم اردیبهشت 1327 ه. ش مسجد سلطانی شاهد پرشكوه‌ترین اجتماع مردمی به منظور حمایت از آوارگان فلسطینی گردید و از آنجا تظاهرات پرشوری در خیابانها علیه رژیم اشغالگر قدس صورت پذیرفت و در پایان نیز قطعنامه‌ای مبنی بر اظهار همدردی با مردم زخم دیده فلسطین قرائت گردید. پس از آن، محلهایی جهت ثبت نام داوطلبین جنگ با صهیونیستهای اشغالگر در نظر گرفته شد و جمعیتی بالغ بر پنج هزار نفر آمادگی خود را اعلام نمودند. آن گاه اعلامیه‌ای از سوی جمعیت فدائیان اسلام منتشر شد كه خواستار اعزام داوطلبین توسط دولت به فلسطین شده بودند.

شهید نواب صفوی در اعلامیه خود كه به همراه نام او درج شده بود، نگاشت: «نصر من الله و فتح قریب. خونهای پاك فدائیان اسلام در حمایت از برادران فلسطین می‌جوشد. پنج هزار نفر از فدائیان رشید اسلام عازم كمك به برادران فلسطینی هستند و با كمال شتاب از دولت ایران اجازه حركت سریع به سوی فلسطین را می‌خواهند و منتظر پاسخ سریع دولت می‌باشند.‌» (15)

دولت دست نشانده، با اعزام آنان مخالفت كرد؛ اما نواب ساكت ننشست و خود به اراضی اشغالی سفر كرد. او به نوار مرزی اردن و فلسطین رفت و از «ملك حسین» خواست تا به یاری مظلومان فلسطینی بشتابد. او روزی در كنار سیم خارداری كه بین اردن و اسرائیل كشیده شده بود، ایستاد و پس از نگاهی عمیق به افق، از سیم خاردار گذشت و وارد خاك اسرائیل شد و فریاد كشید: «این ننگ آور نیست كه جز با اجازه اسرائیل ما مسلمانان نتوانیم قدم به خاك فلسطین بگذاریم؟» (16)

5. مخالفت با مجلس فرمایشی

در 19 اسفند 1327 ه. ش دربار، فرمان تشكیل مجلس مؤسسان را صادر كرد و فرمان سركوبی هرگونه حركت مخالف با آن را نیز داد. این دستور برای پاره‌ای تغییرات در قانون اساسی صادر شد كه مهم‌ترین مفاد آن عبارت بود از: سپردن فرماندهی كل قوا به شاه، تشكیل مجلس سنا و سپردن قدرت قانونی انحلال مجلسین به شاه.

در این زمان، نواب صفوی پانزده نامه را با جوهر قرمز به پانزده وكیل انتصابی مجلس نوشت كه در آن مخالفت صریح خود را با لوایح و مفاد مذكور اعلام می‌داشت و وكلای انتصابی را كه نمایندگان مجلس مؤسسان بودند، در صورت رأی مثبت دادن، تهدید به مرگ می‌كرد. (17)

6. اعدام انقلابی هژیر

پس از برگزاری انتخابات مجلس مؤسسان، شاه دستور برگزاری انتخابات دوره شانزدهم مجلس ملی را صادر كرد و احزاب شروع به فعالیت كردند. فدائیان اسلام نیز نامزدهای انتخاباتی خود را معرّفی كردند؛ اما به دلیل ترس رژیم از نتیجه انتخابات، به ربودن برخی صندوقها اقدام كردند و به مغشوش نمودن آراء و دست كاری نتیجه همه پرسی پرداختند؛ به نحوی كه نام همگی نامزدهای جمعیت فدائیان اسلام در شمار آخرین افراد قرار گرفت. از این رو، فدائیان به همراه مردم به واكنش پرداختند و در برابر كاخ شاه تجمع كردند. (18)

در هر حال، انتخابات به سود ملیون و با برنده شدن آنان و كنار رفتن مذهبیون خاتمه یافت و انگشت اتهام به سوی «عبدالحسین هژیر» نخست وزیر وقت و وزیر دربار نشانه رفت. او از مهره‌های بنام انگلیس بود. فدائیان اسلام و آیة الله كاشانی خواستار بركناری او و باطل اعلام كردن انتخابات شدند؛ (19) اما مخالفت هژیر و اقتدار او مانع می‌شد.

فدائیان او را خائن به دین و ملت دانسته، با اعتقاد به اینكه دفاع از ضروریات دین واجب است، توسط یكی از اعضای پركار و فعال جمعیت، به نام «سید حسین امامی» او را اعدام انقلابی كردند. انتخابات نیز باطل اعلام شد، ولی رژیم برای انتقام، در یك دادگاه نظامی سید حسین امامی را محكوم به مرگ نمود و به شهادت رسانید؛ اما كاندیداهای جمعیت، آیة الله كاشانی رحمه الله و دكتر مصدق، به عنوان نماینده به مجلس راه یافتند. (20)

7. مخالفت با دفن رضا خان در ایران

رضا خان در شهریور 1320 به جزیره «موریس» تبعید شد و پسرش محمد رضا به قدرت رسید. پس از گذشت نه سال، محمد رضا كه به تدریج بر اوضاع داخلی تسلط یافته و جای پای خود را تا حدی محكم كرده بود، برای اعاده حیثیت از خاندان خود و به منظور ارتقاء دادن شأن خانوادگی خویش، مقبره‌ای برای پدرش در شهر ری ساخت و در 9 اردیبهشت سال 1329 تصمیم گرفت جنازه پدرش را كه در مصر به امانت گذارده بود، به ایران انتقال دهد. فدائیان اسلام با شنیدن این خبر، به مقابله پرداختند تا هیچ گونه تجلیلی از او به عمل نیاید. بدین منظور، شهید نواب در تهران، عبد الحسین واحدی در قم و شیخ محمد رضا نیكنام در ری مسئولیت بسیج نیروها را بر عهده گرفتند تا كوچك‌ترین احترامی به عمل نیاید؛ زیرا قرار بود ابتدا جنازه را به قم آورده، در حرم حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام طواف دهند و سپس به ری برده، در جوار حضرت عبد العظیم حسنی به خاك سپارند. (21)

نواب صفوی به قم نیز رفت و در سخنرانی‌ای پرشور پس از درس آیة الله بروجردی رحمه الله گفت: «ارواح مطهر شهدای ما منتظر آن روزی هستند كه ما بتوانیم انتقام خون آنها را حداقل از بازمانده او بگیریم. این كار را نكردیم هیچ، حال ناظر آوردن جنازه او هم باشیم و ادعا كنیم كه سرباز امام زمان علیه السلام هم هستیم. بر شما طلاب جوان فرض است كه حداكثر فعالیت را بكنید و آن امكاناتی كه در اختیار دارید، به كار ببندید و جلوگیری كنید از آوردن جنازه به قم.‌» (22)

در نتیجه تلاشهای آنان بر خلاف انتظار رژیم، جنازه با سردی و بدون حضور مردم دفن شد و حتی یك نفر واعظ هم پیدا نشد كه در این مراسم سخنرانی كند. واعظان درباری هم از ترس فدائیان اسلام جرأت چنین كاری نیافتند. (23)

8. اعدام انقلابی دكتر برجیس

پزشكی یهودی در كاشان به نام دكتر برجیس بود كه بهائی شده بود و تبلیغ بهائیت می‌كرد. او حتی به مسلمانانی كه بر ضد بهائیت اقدام می‌كردند، داروی اشتباهی تجویز می‌كرد، تا آنان را از میان بردارد. او فساد داخلی شدیدی نیز داشت و به عنوان طبابت به ناموس مردم تعدی می‌كرد. (24) هشت تن از فدائیان اسلام كاشان از جمله «رسول زاده» و «رضا گلسرخی» به رهبری «تربتی واعظ» به مطب او رفته، او را كشتند و سپس خود را به شهربانی كاشان معرّفی كردند. گروههای مختلف مردم و علمای كاشان نیز در حمایت از عمل آنان، خود را شریك جرم معرّفی كردند و آزادی شان را خواستار شدند. پرونده به تهران رفت و آیة الله كاشانی و آیة الله بروجردی رحمهماالله نیز در این جریان دخالت كردند. دادگاه تشكیل شد و شهید نواب به همراه واحدی در دادگاه حضور یافت. با ورود اعضای گرداننده جمعیت به داخل دادگاه، جلسه به هم ریخت و دادگاه به تعطیلی كشیده شد. فردای آن روز، دادگاه با حضور جمع عظیمی از اعضای جمعیت فدائیان اسلام تشكیل شد و در پایان، دادگاه رأی به تبرئه آن هشت نفر داد. (25)

9. تلاش برای ملی كردن صنعت نفت

از مهم‌ترین اقدامات جمعیت فدائیان اسلام، تلاش برای ملی كردن صنعت نفت بود. مصدق كه نماینده‌ای اقتدار یافته از تلاشهای فدائیان اسلام بود، طرح ملی شدن صنعت نفت را عنوان كرد؛ اما با مخالفت جدی «رزم آرا» نخست وزیر وقت روبه رو شد. او برای جلوگیری از تصویب این لایحه در مجلس گفت: «هنوز ما لیاقت لولهنگ سازی را نداریم. پنجاه سال است كه فرم لولهنگ كه داریم می‌سازیم، هیچ فرقی نكرده، چطور ما می‌توانیم خودمان صنعت نفتمان را اداره كنیم.‌» (26) او حتی برای جلوگیری از تصویب لایحه به شاه نیز فشار آورد و تهدید به تعطیلی مجلس نمود و گفت اگر لازم باشد، مسجد شاه، دفتر آیة الله كاشانی رحمه الله و مجلس را بر سر اقلیت خراب می‌كند. (27)

در این دوره، فدائیان اسلام به فعالیت خود شدت بخشیدند. آنان به رزم آرا اخطار دادند و در مسجد شاه سخنرانی كردند؛ عبدالحسین واحدی، طی یك سخنرانی 3 ساعته مواضع آشكار فدائیان اسلام را مبنی بر لزوم ملی شدن صنعت نفت بیان كرد و در پایان، قطعنامه تنظیم شده توسط جمعیت را قرائت كرد و چنین اخطار داد: «اگر یك نفر از شما در مواقعی كه لایحه ملی شدن صنعت نفت در مجلس مطرح می‌شود، یك رأی مخالف بدهید، با یك رأی ملت از بین خواهید رفت.‌» و بعد هم رئیس دولت را تهدید كرد كه «اگر بیشتر از این بخواهی پافشاری كنی و جلوگیری نمایی، مصون از دست انتقام فرزندان اسلام نخواهی ماند.‌» (28)

اما روز بعد، رزم آرا در مجلس با لحنی تند خطاب به نمایندگان گفت: «ما به آنجایی رسیده ایم كه حرفهایی كه دیروز زده ایم، امروز عملی كنیم (درب مجلس را خواهیم بست) .‌» (29) تهدید رزم آرا، سبب وحشت اقلیت طرفدار لایحه شد و باعث اندكی درنگ در روند كار گردید.

رزم آرا، نوكر سرسپرده اجانب شناخته شد و جمعیت فدائیان تصمیم به قتل او گرفت. در اسفند ماه 1329، «خلیل طهماسبی» عملیات اعدام انقلابی رزم آرا را بر عهده گرفت. او جوانی 26 ساله، مؤمن، متعهد، كم حرف و محجوب به حیاء بود.

به مناسبت درگذشت آیة الله العظمی فیض رحمه الله، از مراجع عالی قدر قم، مراسم ختمی در 16 اسفند در مسجد شاه منعقد گردید. رزم آرا در حالی كه چهار دژبان از او حراست می‌كردند، از اتومبیلش پیاده شد و وارد حیاط مسجد گردید و خلیل طهماسبی با شلیك 3 گلوله او را به قتل رسانید. طهماسبی دستگیر شد و خود را «فدای اسلام، نابود كننده دشمنان اسلام و ایران، عبدالله، موحد و رستگار» معرّفی كرد. (30) در روز 20 اسفند «حسین علاء» نخست وزیر شد و در روز 29 اسفند دولت مجبور به تصویب لایحه ملّی شدن نفت گردید. خلیل طهماسبی نیز با تصویب لایحه‌ای كه از مجلس گذشت، از زندان آزاد شد؛ زیرا نمایندگان اقدام او را خواست ملت قلمداد كرده بودند. (31)

بی گمان جمعیت فدائیان اسلام و به خصوص شهید نواب صفوی در تصویب ملی شدن صنعت نفت، نقش اساسی داشتند و اگر فداكاری و جانفشانی آنان نبود، این لایحه تصویب نمی‌شد.

10. انتشار كتاب «راهنمای حقایق»

شهید نواب صفوی در اواخر سال 1328 ه. ش برای نشر اندیشه‌های جمعیت فدائیان اسلام به فكر چاپ و نشر كتابی درباره حكومت اسلامی افتاد. «نواب احتشام رضوی» برادر زن شهید نواب، در این باره می‌گوید: «من یك دفعه به آقای نواب پیشنهاد كردم كه مردم خیال می‌كنند شما تروریست هستید و این ریشه‌های فاسدی را كه شما بر می‌دارید، اینها به حساب دیگری می‌آورند و گمانشان این است كه شما فقط برنامه تان این است كه اشخاص را از بین ببرید. شما بایست در كنار این كارها، هدفتان را ارائه بدهید كه مردم بدانند در كنار این كارها، شما چه می‌خواهید و شهید نواب به فكر افتادند.‌» (32)

او شروع به نوشتن كتاب كرد، اما به دلیل محدودیتهای مالی، چاپ كتاب یك سال به تأخیر افتاد. وی پس از چاپ، كتابها را به مخفیگاهی انتقال داد و چند نفر از دوستان او كه صحافی بلد بودند، آنها را صحافی كردند و مخفیانه آن را در دست رس مردم قرار دادند. (33) این كتاب دارای بخشهای گوناگونی است؛ در فصل اوّل آن، نگاهی به مسائل و آسیبهای اخلاقی، فساد، فحشا و ابتذال دارد و در فصل بعد، به شیوه اصلاح طبقات گوناگون جامعه و بررسی برنامه‌های حكومت اسلامی پرداخته و در فصلی دیگر، به جایگاه ویژه و مهم نهاد روحانیت و تقلید و مرجعیت اشاره كرده و به بیان راهكارهایی در شیوه اداره حكومت بر اساس دیدگاههای حكومت دینی پرداخته است. (34)

انحلال جمعیت فدائیان اسلام

در سال 1334 ه. ش آمریكا با پیمان نظامی «سنتو» كوشید تا ایران، عراق، سوریه و تركیه را از نفوذ كمونیسم مصون دارد. فدائیان اسلام در تحلیل این پیمان نظامی به این نتیجه رسیدند كه از این پس، ایران به پایگاه نظامی آمریكا تبدیل خواهد شد.

بنابراین، با كوششی فزاینده با آن مخالفت ورزیدند و با صدور اعلامیه‌ای اعلان نمودند: «در مصلحت مسلمین دنیا، پیوستن و تمایل به هیچ یك از دو بلوك نظامی جهان و پیمانهای دفاعی نبوده، باید برای حفظ تعادل نیروهای دنیا و استقرار صلح و امنیت یك اتحادیه دفاعی و نظامی مستقل تشكیل دهند.‌» (35)

حسین علاء، نخست وزیر وقت، به طور جدی پیوستن ایران را به این پیمان دنبال كرد و فدائیان اسلام نیز طبق پیمان خود، اعدام انقلابی او را پی ریزی كردند. آنان روز 25 آبان 1334، علاء را كه در مجلس ختم پسر آیة الله كاشانی رحمه الله شركت كرده بود، در مسجد شاه هدف گلوله قرار دادند. فدایی اسلام «مظفر ذوالقدر» كه این عملیات را به عهده گرفته بود، ناكام ماند و نتوانست او را از پای در آورد. علاء دستور سركوبی فدائیان اسلام را داد و در نخستین روزهای آذر همان سال، نواب صفوی به همراه مظفر ذوالقدر، سید محمد واحدی و خلیل طهماسبی دستگیر شدند و دادگاه نظامی تشكیل گردید. (36)

پرواز به سوی دوست

پس از بازداشت آنان، حكم اعدام برایشان صادر شد. با صدور این حكم، هیئتی از نجف اشرف، به نمایندگی از طرف علما و مراجع نجف، آیات عظام: خویی رحمه الله، حكیم رحمه الله و شاهروردی رحمه الله به ایران اعزام گردید تا با مسئولین كشور صحبت كنند. حتی هیئتی از «اخوان المسلمین» مصر نیز برای دفاع از نواب و یارانش راهی ایران شد؛ (37) اما همه این دفاعها و هواخواهیها در 27 دیماه سال 1334 ه. ش بی نتیجه ماند. در ساعت 5/3 نیمه شب او را كه شكنجه زیادی متحمل شده بود، به همراه یارانش بیرون آوردند. به مجرد بیرون آوردن، ندای همیشگی آنان: «الله اكبر» بلند شد و مرحوم شهید نواب صفوی شروع به خواندن قرآن با صدای بلند كرد. آنان را به سوی جوخه اعدام بردند. نواب درخواست كرد كه دستانشان را باز كنند تا با یارانش معانقه نماید. سپس آنان را بستند؛ ولی نواب خواست كه چشمانشان را نبندند. (38) طنین الله اكبرشان در صدای زوزه گلوله‌های كینه پیچید و خاموش گردید. راهشان پایدار و روحشان بلند باد!

 

  • پاورقــــــــــــــــــــی

 

1. علمای مجاهد، محمد حسن رجبی، تهران، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اوّل، 1382 ش، ص 522.

2. رویدادها، دبیرخانه مركزی ائمه جمعه، تهران، چاپ اوّل، 1370 ش، ج 2، ص 223.

3. نهضت روحانیون ایران، علی دوانی، تهران، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم، 1377 ش، ج 1 و 2، ص 436.

4. سفیر سحر، سید علی رضا سید كباری، تهران، مركز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اوّل، 1372 ش، صص 51 ـ 52.

5. همان، صص 53 ـ 54.

6. شهدای روحانیت شیعه، علی ربانی خلخالی، بی نا، بی جا، چاپ اوّل، 1402 ق، ج 2، ص 207؛ سفیر سحر، ص 31.

7. جمعیت فدائیان اسلام، داود امینی، تهران، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اوّل، 1381 ش، ص 53؛ شهدای روحانیت شیعه، ج 2، صص 207 ـ 208.

8. جمعیت فدائیان اسلام، ص 68.

9. سربداران بیدار، مجدالدین معلمی، قم، انتشارات مركز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما، چاپ اوّل، 1380 ش، ص 18.

10. جمعیت فدائیان اسلام، صص 70 ـ 71؛ سربداران بیدار، صص 18 ـ 19.

11. فدائیان اسلام، تاریخ، عملكرد، اندیشه، ص 57.

12. همان، صص 57 - 58.

13. فدائیان اسلام، تاریخ، عمكرد، اندیشه، صص 60 ـ 62.

14. سربداران بیدار، صص 29 ـ 30.

15. جمعیت فدائیان اسلام، ص 143.

16. نهضت روحانیون ایران، ج 1 و 2، ص 441.

17. ناگفته‌ها، خاطرات شهید حاج مهدی عراقی، محمود قدوسی، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ اوّل، 1370 ش، ص 37؛ سفیر سحر، صص 85 ـ 86.

18. ناگفته‌ها، ص 44 و 39.

19. همان، ص 32.

20. شهدای روحانیت، ج 2، ص 209.

21. نهضت روحانیون ایران، ج 1 و 2، ص 438؛ سفیر سحر، ص 89.

22. ناگفته‌ها، ص 47.

23. نهضت روحانیون ایران، ج 1 و 2، ص 439.

24. سفیر سحر، ص 91.

25. برگرفته از: سربداران بیدار، صص 56 ـ 59.

26. رویدادها، ج 2، ص 225؛ جمعیت فدائیان اسلام، ص 198.

27. سربداران بیدار، ص 65.

28. ناگفته‌ها، ص 79.

29. همان مدرك.

30. فدائیان اسلام، صص 118 ـ 124.

31. نهضت روحانیون ایران، ج 1 و 2، ص 440.

32. سربداران بیدار، ص 60.

33. فدائیان اسلام، تاریخ، عملكرد، اندیشه، صص 110 ـ 112.

34. این كتاب در پایان كتاب فدائیان اسلام، تاریخ، عملكرد، اندیشه، ضمیمه شده است.

35. سربداران بیدار، ص 119.

36. نهضت روحانیون ایران، ج 1 و 2، ص 445.

37. جمعیت فدائیان اسلام، ص 327.

38. ناگفته‌ها، صص 352 ـ 353.