Super User
هزینه های امر به معروف و نهی از منکر از دیدگاه امیر مومنان (ع)
مقدمه:
امر به معروف و نهی از منكر به دليل ماهيت «بازدارندگي» خود میتواند تنش هايی را در پی داشته و يا منافع افراد يا گروه هايی را مورد تهديد قرار دهد. بر اين اساس عمل به امر به معروف و نهی از منكر میتواند عكس العمل هايی را از سوی مخاطبان برانگيزد و هزينه هايی را بر آمر و ناهی تحميل كند.
در مقابل چنين فرآيندی وظيفه امر و نهی ساقط نمیشود و جامعه دينی و شهروندان آن موظف به پرداخت اين هزينهها هستند. از اين رو امام علی عليه السلام میفرمايد: «لا حاجة لله فيمن ليس لله فی ماله و نفسه نصيب; (1) خداوند به كسی كه از مال و جان خود سهمی برای خدا قرار ندهد، نياز ندارد.»
اين سخن بيانگر مسؤوليت و لزوم هزينه پذيری شهروند جامعه دينی در برابر حفظ جامعه سالم دينی است.
همچنين آنگاه كه حضرت در بستر شهادت افتاده بود، خطاب به حاضران فرمود: «قال عز و جل لنبيه صلی الله عليه و آله وامر بالمعروف وانه عن المنكر واصبر علی ما اصابك، ان ذالك من عزم الامور; (2) خداوند به رسولش فرمود: امر به معروف و نهی از منكر كن و بر آنچه به تو رسيد صبر كن زيرا اين از امور مهم است.»
به اين ترتيب روشن میشود كه اجرای امر به معروف و نهی از منكر هزينه هايی را در پی دارد و صرف هزينه و ضرر، مانع اجرای آن نمیشود. در اين مقاله پيرامون هزينههای اجرای اين فريضه سخن خواهيم گفت.
الف: هزينههای مربوط به آمر و ناهی
1- پذيرفتن احتمال خطر
شخصی كه اقدام به اجرای امر به معروف يا نهی از منكر میكند، بايد به فكر بروز عواقب خطرناك آن هم باشد و خود را برای وقوع آن آماده سازد. اين آمادگی باعث خواهد شد كه آمر و ناهی در پی كم خطرترين راهها باشد و براساس رعايت احتياط به خواسته الهی خود برسد.
نمونهای از نهی از منكر عملی پيامبر صلی الله عليه و آله و علی عليه السلام گويای اين آمادگی و پذيرش خطرهای احتمالی است. علامه مجلسی مینويسد: يك شب كه پيامبر علی را خواست، او نزد رسول خدا شتافت. پيامبر به علی فرمود: از پی من بيا. علی نيز پشت سر او به راه افتاد. وقتی به كعبه رسيدند، پيامبر به آرامی به علی فرمود: بر دوش من برو. او بالا رفت و به امر رسول خدا بتها را پايين ريخت و آرام و بیصدا و در كمال احتياط به خانه بازگشتند. در بازگشت، پيامبر به علی فرمود: «اولين كسی كه بتها را شكست جد تو ابراهيم و آخرين نفر تو هستي.» اين عمل با چنان ظرافت، دقت و احتياطی انجام شد كه قريش با اين كه میدانستند تنها محمد و علی ممكن است اين كار را بكنند، هيچ سندی برای آسيب رساندن به آن دو نيافتند. (3)
2- تحمل سختی
در كنار پيش بينی عواقب، چنان كه مشكلی نيز پيش آمد، بايد آمران و ناهيان، سختیها را تحمل و پيش آمدها و هزينهها را به جان بخرند.
ابن شهر آشوب مینويسد: اميرمؤمنان علی عليه السلام وارد خانه شد. لحظهای بعد بانويی آمد و از شوهرش شكايت داشت. حضرت فرمود: اندكی صبر كن تا از گرمای هوا كاسته شود. آن زن گفت: در اين صورت خشم شوهرم بيشتر میشود. حضرت سر خود را پايين انداخت و لحظهای بعد فرمود: به خدا قسم! نبايد رسيدگی به دادخواهی مظلوم را به تاخير انداخت. حق مظلوم را بايد از ظالم گرفت و رعب او را از دل مظلوم بيرون كرد تا با كمال شهامت در مقابل ستمگر بايستد و حق خود را بخواهد. آن گاه به آن زن گفت: برويم.
حضرت با زن همراه شد تا به در خانه زن رسيد، آن گاه صدا زد: درود بر شما! جوانی از خانه بيرون آمد. حضرت بعد از احوال پرسی فرمود: «يا عبدالله اتق الله فانك قد اخفتها و اخرجتها;ای بنده خدا! از خدا پروا كن، چرا كه همسرت را ترسانده و از خانه بيرون رانده اي.»
جوان از اين سخن برآشفت و گفت: به تو چه ربطی دارد! به خدا سوگند! به خاطر همين حرف تو، او را آتش خواهم زد. امير مومنان هم فرمود: من تو را امر به معروف و نهی از منكر میكنم، تو در برابر من منكر ديگری مرتكب میشوی و معروف را كنار مینهي!
در همين لحظات مرد جوان متوجه شد افرادی كه از كوچه عبور میكنند به آن مرد با عنوان امير مومنان سلام میدهند. به همين خاطر امام را شناخت و هراسان گفت:ای امير مومنان! اشتباه مرا ببخشيد. به خدا سوگند در مقابل همسرم مانند زمينی آرام خواهم بود تا پا بر روی من بگذارد. حضرت نيز رو به آن زن كرد و فرمود: به منزل برو و همسرت را به اين كارها مجبور نساز! (4)
3- تحمل شكنجه و سختیهای شديد
آنچه از رفتار علوی خوانديم، مربوط به تحمل اموری است كه در مسير اجرای امر به معروف و نهی از منكر، معمولا پيش میآيد و به عبارت ديگر لازمه طبيعی آن است. اما گاه هزينههای بسيار سنگين در انتظار اصلاحگران و آمران است كه امير مؤمنان میكوشيد شهروندان جامعه دينی را متوجه آن سازد و در اين زمينه خصوصا به مشقاتی كه پيشگامان اصلاحات و امر به معروف ; يعنی پيامبران الهی متحمل شدهاند اشاره میكرد و میفرمود: «ان نبی الله زكريا قد نشر بالمنشار و يحيی زبح و قتله قومه و هو يدعوهم الی الله عز و جل و ذالك لهوان الدنيا علی الله. ان اولياء الشيطان قد حاربوا اولياء الرحمان. قال الله: «ان الذين تكفرون بايات الله و يقتلون النبيين بغير حق و يقتلون الذين يامرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب اليم» (5) ; پيامبر خدا، زكريا با اره قطعه قطعه شد و يحيی را قومش كشتند، با اين كه او آنها را به خدا دعوت میكرد. اين به خاطر خواری دنيا بر خداوند است. اوليای شيطان با اوليای رحمان همواره در نبردند و خداوند در كتابش فرموده است: كسانی كه به آيات خدا كافر شدند و پيامبران را به ناحق كشتند و از مردم (نيز) كسانی را كه امر به قسط میكردند كشتند، پس به عذاب دردناك بشارتشان ده.»
4- اعتراض قدرتمندان و آزار آنها
هرچند امير مؤمنان در دوران خلفا نيز از جايگاه والايی برخوردار بود و موقعيت اجتماعی و سياسی ويژهای داشت، اما در عين حال در برابر دستگاه حاكمه يك شهروند بود. با اين همه در چنين موقعيتی نسبت به بروز ضد ارزشها ساكت نمیماند و عليه آن اعتراض مینمود. امام خود میفرمود: روزی خليفه سوم هنگام ظهر مرا به خانه اش احضار كرد. وقتی وارد شدم ديدم بر مسند نشسته است و اموال زيادی از طلا و نقره در برابرش چيدهاند. خليفه به من گفت: «خذ من هذا حتی تملا بطنك فقد احرقتني; هر چه از اين میخواهی بردار كه دل مرا به آتش كشيده اي!»
گفتم: اگر اين اموال از راه ارث، صدقه، بخشش يا كسب و تجارت به دست تو رسيده است، من اختيار دارم احسان تو را بپذيرم يا رد كنم، اما اگر از بيت المال است نه تو حق بخشش داري، نه من حق پذيرش. خليفه با شنيدن اين پاسخ بر آشفت «ثم قام الی بالقضيب فضربني. والله ما ارد يده حتی قضی حاجته. فتقنعت بثوبی و رجعت الی منزلی و قلت: الله بينی و بينك ان كنت امرتك بمعروف او نهيت عن منكر; با تازيانه به سوی من برخاست و مرا مضروب كرد. به خدا! دست برنداشت تا آن كه به خاسته اش رسيد. آن گاه خود را با لباسم پوشاندم و به خانه برگشتم و گفتم: خدا بين من و تو حكم كند كه من تو را امر به معروف و نهی از منكر كردم.» (6)
5- فروش جان
زمانی كه يك شهروند در جامعه دينی با وقوع منكر يا ترك واجب روبرو میشود، دو موضوع ذهن او را به خود مشغول میسازد:
1. حفظ خود از ضررهای جاني، مالي، آبرويی و... واجب است. چون به ضرر انداختن خود حرام است.
2. اجرای امر به معروف و نهی از منكر به دليل اهميت آن واجب است و اگر به بهانه ضرر، ترك شود، به خاطر طبيعت امر و نهی (مخالف با منافع مخاطب و ايجاد تنش و احتمال عكس العمل و ضربه زدن) هرگز امر و نهی صورت نخواهد گرفت. پس لازم ست حتی به قيمت تحمل ضرر، اين فريضه احيا شود.
آمر و ناهی در برابر اين تزاحم بايد ببيند ضرر ترك كداميك بيشتر است و به آن عمل كند.
به اين ترتيب هرگاه اصل دين در معرض نابودی قرار گيرد، يا عقايد مسلمانان در آستانه تزلزل واقع شود، او وظيفه خواهد اشت حتی به قيمت از دست دادن جان، امر و نهی كند. بر همين اساس امير مؤمنان میفرمود: منظور از آيه «و من الناس من يشری نفسه ابتغاء مرضات الله»، مردی است كه در راه امر به معروف و نهی از منكر كشته شود.» (7)
ب: هزينههای مربوط به جامعه
اجرای امر به معروف و نهی از منكر علاوه بر هزينه هايی كه برای آمر و ناهی دارد گاه هزينه هايی را بر جامعه نيز تحميل میكند. زيرا افرادی هستند كه ويژگیهای خاصی دارند، مثلا كارآفرين، كارشناس، سرمايه دار، مدير، متخصص و... هستند كه از حيث اجتماعی مورد نياز جامعهاند و فقدان آنها ضرباتی بر پيكر جامعه وارد میسازد. اين گروهها با احساس كوچك ترين ناملايمت و يا تنگی فضا بار خود را بسته و به جاهايی میروند كه به اصطلاح به آزادی عمل آنان لطمه نخورد. حذف اين افراد از تعاملات اجتماعي، موجب محروميت جامعه در زمينههای فني، علمي، اقتصادي، مديريتی و... میشود. گاهی نيز چنين اشخاصی بعد از خروج از دايره حكومت ارزش گرا، به مخالفت و مقابله با آن میپردازند و میكوشند چنين نظامی را ساقط، تعديل يا استحاله كنند. بنابراين امر و نهی از اين جهت هم میتواند نارضايتی در برخی تودهها و ضرر و زيان جامعه را در پی داشته باشد.
با اين همه، امير مؤمنان عليه السلام ارزش اجرای امر به معروف و نهی از منكر را بنيادين میداند و معتقد است كه آثار سازنده آن به مراتب از پی آمدهای منفی اش بيشتر است و رضايت مردم يا كسب منافع بدون حفظ ارزشهای بنيادی امری باطل است و هدف از تشكيل جامعه دينی را تامين نمیكند. از اين رو خود حضرت بارها اين هزينهها را بر جامعه روا میداشت اما امر و نهی در برابر منكرگرايان و اباحه گران را روا نمیداشت. نمونه هايی از اين رفتار علوی را میخوانيم:
1- فرار كارگزاران
امام علی عليه السلام نعمان بن عجلان زرقی را به فرمانداری بحرين منصوب كرد ولی مدتی بعد مطلع شد كه نعمان اموال عمومی مردم بحرين را به يغما برده و به بيت المال مسلمانان تجاوز كرده است. حضرت در اولين گام در ضمن نامهای به وی نوشت: «من استهان بالامانة و رتع فی الخيانة و لم ينزه نفسه و دينه عنها فقد احل بنفسه الذل و الخزی فی الدنيا و هو فی الاخرة اذل و اخزی و ان اعظم الخيانة خيانة الامة و افظع الغش غش الائمة; (8) آن كه در امانت كوتاهی كند و در خيانت با ناز و نعمت زندگی كند و خود و دينش را از آن پاك نسازد، ذلت و زبونی را در دنيا به خود ارجاع داده است و او در آخرت ذليلتر و زبونتر است. و بزرگ ترين خيانت، خيانت به امت و رسواترين فريبكاري، فريبكاری پيشوايان است.»
در پی اين نامه، امام از وی خواست خراج هايی را كه گرفته بازبينی و برای نظارت و حسابرسی نزد امام گزارش كند. اما تا نامه به دست او رسيد، اسباب و اثاث خود را جمع كرد و به معاويه ملحق شد.
قاطعيت امام علی عليه السلام در نهی از منكر چنان بود كه تمام كارگزارانش میدانستند اگر خيانتی كنند و امام آگاه شود، بیدرنگ بازخواست خواهند شد و امام كسی نيست كه برای مديرانش حاشيه امنيتی در نظر بگيرد.
ذهل بن حارث در مورد يكی از اين كارگزاران كه به دليل خيانت میدانست مورد بازخواست قرار خواهد گرفت میگويد: مصقلة بن هبيره مرا به خانه اش برد و با هم غذا خورديم. آن گاه به من گفت: «والله ان اميرالمؤمنين يسالنی هذا المال و والله ما اقدر عليه; به خدا قسم امير مؤمنان اين اموال را [كه به هدر داده ام] از من خواهد خواست و به خدا قسم من توان بازگرداندن آن را ندارم.» به او گفتم: اگر بخواهی میتوانی سر يك هفته اين مال را جمع كني. او گفت: به خدا قسم اگر از فرزند هند (معاويه) يا فرزند عفان (عثمان) اين اموال را میخواستم برای من واگذار میكردند. آيا به عثمان نمینگری كه چگونه سالانه صد هزار درهم از خراج آذربايجان را به اشعث میبخشيد.» سخن ما به درازا كشيد و يك شب بعد او به معاويه پيوست. (9)
2- جنگ
گاهی دامنه هزينهها به جنگ با نيروهای منحرف میانجامد و امكانات و نيروهای زيادی را در كام خود فرو میبرد و امام اين همه را تحمل میكند برای آن كه ارزشها زنده بمانند. امام خود در مورد شكل گيری جنگ با خوارج نهروان میفرمود: «[پس از جنگ صفين و قبول حكميت] زبان مردم گشوده شد و هر كس ديگری را به باد ملامت گرفت كه چرا كار را به حكمين واگذار كردند! اما ديگر دير شده بود و كاری از آنان ساخته نبود. در ميان خود گفتند: پيشوای ما نبايد از كار خطای ما پيروی میكرد. او وظيفه داشت طبق نظر خود عمل كند (حكميت را نپذيرد)، هر چند به قيمت كشته شدن او و يارانش تمام شود. اما او چنين نكرد و تابع نظر ما شد; نظری كه خود از روز نخست آن را خطا میپنداشت. پس هم اينك او كافر شده و كشتن كافر و ريختن خون او بر ما رواست. با ظهور اين فكر، آنها به سرعت از ميان لشكر بيرون رفتند و با صدای بلند فرياد سر دادند كه داوری مخصوص خداست. سپس دسته دسته به هر سو پراكنده شدند. گروهی به نخيله، عدهای به حرورا و برخی هم به سوی مشرق رفتند و از دجله گذشتند. در بين راه با هر مسلمانی كه برخورد كردند، از فكر و عقيده اش پرس و جو كردند و اگر عقيده آنها را نداشت، كشتند.
من از ابتدا نزد دو دسته اول رفتم و چون به غير جنگ راضی نشدند با آنان جنگيدم و هر دو گروه را بعد از دعوت به صلح كه نپذيرفتند، كشتم.... برای دسته سوم هم نامهای نوشتم... آنان نيز راه دوستانشان را پيمودند. به هر مسلمانی كه رسيدند، به جرم اين كه با عقيده آنها مخالف بود، او را كشتند و گزارش اين وقايع پی در پی به من رسيد. من هم از دجله عبور كردم و نزد آنان رفتم و پيش از هر اقدامی نمايندگان خود را نزدشان فرستادم و تا آن جا كه در توان داشتم تلاش كردم، اما نپذيرفتند و بر ادامه پستی و شرارت خود تاكيد كردند. اين شد كه با آنها جنگيدم و تمامی چهار هزار نفر، بلكه بيشتر كشته شدند و حتی يك نفر هم به عنوان خبرنگار جان به سلامت نبرد. (10)
احيای امر به معروف و نهی از منكر ضرورت امروز
پذيرش هزينهها (تا اين حجم) توسط امير مؤمنان مبين اين حقيقت است كه جامعه دينی بر محوريت ارزشها (معروف ها) شكل گرفته است و هر گونه آسيب رساندن به ارزش ها، مبارزه با اساس نظام اسلامی و غير قابل چشم پوشی است و امر به معروف و نهی از منكر نيز در واقع مكانيزمی است كه دين برای دفاع از خود و ارزشهای خود طراحی كرده است. با درك اين حقيقت، میتوانيم به عمق توطئه هايی كه امروز، برای مبارزه با ارزشها (معروف ها) از يك سو و مبارزه با مدافع ارزشها (امر به معروف و نهی از منكر) صورت میگيرد پی ببريم. از جمله اين حملات میتوان شبهات زير را مطرح كرد كه از سوی برخی مطبوعات در نظام اسلامی ما طی چند سال گذشته مطرح شده است.
1- «آزادی مطلق است و كسی حق ندارد مثلا زنی را وادار به رعايت حجاب كند.»
روزنامه خرداد، 78/3/20، مجيد محمدی
پاسخ كوتاه: آزادی محدود به حدود و ارزشهای الهی و نيز حقوق مردم است.
2- «انسان ارزش دارد و نمیشود ارزش انسان را به خاطر دين پايمال كرد... اين سيره علی بن ابی طالب است.»
روزنامه ابرار اقتصادي، 78/10/12، هاشم آقاجری
پاسخ كوتاه: ارزش انسان به دين مداری است و انسان به عنوان خليفه الهي، بدون رعايت ارزشهای دينی مانند حيوانات بلكه پستتر است.
3- «دين صرفا بشارت دهنده و انذار است و هيچ ضمانت اجرايی برای پياده كردن اوامر و نواهی خود ندارد.»
روزنامه سلام، آبان 77، واعظ زاده اصفهانی
پاسخ كوتاه: بالاترين ضمانت اجرايی آن فريضه امر به معروف و نهی از منكر است و نمونه عينی آن حكومت رسول الله صلی الله عليه و آله و امام علی عليه السلام است.
4
- «حكومت دينی هرگز به معنای اجرای احكام فقهی نيست، در هيچ جا حضرت علی عليه السلام امر به اجرای احكام فقهی مانند حجاب يا نوع عبادت مردم نكرده است.»
ماهنامه چشم انداز ايران، مهر و آبان 78، ش 2، مجيد محمدی
پاسخ كوتاه: سيره امام علی عليه السلام مخالف اين برداشت است و حضرت همواره به اين امور توجه داشت.
5
- «بی اعتنايی نسبت به همه ارزش ها، چاره رفع تعارضات يك جامعه تكثرگرای فرهنگی است، همچنان كه امروزه در خارج از كشور روابط بيرون از محدوده زناشويی و همجنس بازي، امری روا شمرده میشود و كسی متعرض آن نمیگردد.»
ماهنامه كيان، بهمن 77، ترجمه عزت الله فولادوند
پاسخ كوتاه: جامعه بدون ارزش ها، جامعه دينی نيست و مولفه اساسی جامعه دينی ارزشها هستند.
6- «برخورد با توهين كنندگان به مقدسات چون منجر به اشاعه توهين میشود، خود اشاعه فحشاست.»
روزنامه ابرار اقتصادي، مهر 78، عطاءالله مهاجرانی
پاسخ كوتاه: در اين صورت هرگز نبايد با انحرافات مبارزه شود و حتی فريضه امر به معروف و نهی از منكر نيز ترك و راه فساد باز گذاشته میشود.
به اين ترتيب روزگاری فرا رسيده كه در سايه شوم تسامح و تساهلهای غير معقول، ميزان حملات به ارزشها (مؤلفه اصلی جامعه ديني) و مكانيزم دفاع از ارزشها (امر به معروف و نهی از منكر) فزونی يافته و میرود كه به تدريج نقش دين در زندگی اجتماعی را كم رنگتر سازد. و اباحه گران عصر ما به تبع پيشينيان خود حملات به سمت فريضه امر به معروف و نهی از منكر را سامان دادهاند و روزی نيست كه مقاله، سخن و يا تحليلی در مسير تضعيف اين فريضه اصلاح گر ارايه نكنند.
بگذريم از حوزههای رفتاری بعضی از متوليان فرهنگی كه صاحبان وجدانهای بيدار از عمق خيانتهای آنان آگاهند.
چنين خيزش ناميمونی هر مسلمان بيدار و هر مبلغ هوشياری را
به احيای سيره امير مومنان پيرامون اين فريضه با تحمل تمام هزينههای آن فرا میخواند.
فريضهای كه زنده كننده ارزشها و نابود كننده ضد ارزشها و در يك كلام تنها سلاح مبارزه با اباحه گري، رواداری و تسامح غير معقول است.
- · پاورقــــــــــــــــــــی
1) نهج البلاغه، صبحی صالح، ص 491، خصائص الائمه، ص 101.
2) فقه القرآن، قطب راوندي، ج 1، ص 361; مستدرك الوسائل، ج 12، ص 179.
3) بحارالانوار، ج 38، ص 84 و الفضائل، ص 97.
4) بحارالانوار، ج 41، ص 57; مناقب، ج 2، ص 106 و مستدرك الوسائل، ج 12، ص 337.
5) كتاب سليم، ص 773 و بحارالانوار، ج 33، ص 157.
6) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج 9، ص 16; بحارالانوار، ج 31، ص 452.
7) فقه القرآن، ج 1، ص 361; مستدرك الوسائل، ج 12، ص 179 و جامع احاديث الشيعه، ج 14، ص 403.
8) نهج البلاغه، ص 382; غررالحكم، ش 5243; نهج السعادة فی مستدرك نهج البلاغه، ج 5، ص 17.
9) الغارات، ج 1، ص 248; بحار الانوار، ج 33، ص 405; شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 145 تا 148.
10) بحارالانوار، ج 38، ص 183، نقل از اختصاص، ص 179.
شمه ای از مناقب فاطمه زهرا علیها السلام
در طول تاریخ همواره كتابهای متعددی درباره یگانه گوهر عالم هستی و سر مستتر الهی فاطمه زهرا علیها السلام نوشته شده است كه از آن جمله، میتوان از كتب عامه به: «اتحاف السائل بمالفاطمة - رضی الله... عنها - من الفضائل» ، از محمد حجازی شافعی؛ «الثغور الباسمة فی مناقب السیدة فاطمه» ، از جلال الدین سیوطی؛ «فضائل فاطمة الزهرا علیها السلام» ، از حاكم نیشابوری، و از كتب شیعیان به: «الروضة الزهرا فی مناقب فاطمة الزهرا»، از محمد بن احمد خزاعی؛ «فضائل الزهرا علیها السلام» ، از احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی؛ «الاربعون حدیثا فی فضائل السیدة فاطمه علیها السلام» ، از نجم الدین شریف عسكری، و دهها كتاب دیگر اشاره كرد.
استاد علی محمد علی دخیل میگوید: «كتابخانه عمومی علمین در نجف به سال 1387 ه. ق از كسانی كه در مورد فاطمه زهرا علیها السلام كتاب یا مقالهای نوشته اند، فراخوانی داده و این جانب حدود 300 كتاب كه درباره ایشان نوشته شده بود، جمع كردم. (1) .»
و این از كثرت كتبی كه در مورد این بانوی یگانه نوشته شده، خبر میدهد.
در این مقاله میكوشیم تا به قدر وسع، هشت منقبت از مناقب بسیار آن حضرت را به رشته تحریر در آوریم، كه:
آب دریا را اگر نتوان كشید هم بقدر تشنگی باید چشید
1. پیدایش فاطمه علیها السلام
در روایات زیادی به این مطلب اشاره شده كه فاطمه زهرا علیها السلام نطفهاش از میوه بهشتی تكون یافته است. از آن جمله، روایتی است كه در امالی صدوق آمده كه امام رضا علیه السلام فرمود: «پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: وقتی به معراج رفتم، جبرئیل دست مرا گرفت و وارد بهشت نمود. پس رطب بهشتی به من داد كه آن را خوردم و آن غذا در صلبم به نطفه تبدیل شد. پس چون به زمین آمدم، با خدیجه همبستر شدم و او به فاطمه حامله شد.» (2)
همچنین از مناقب آن حضرت، این است كه پیامبر صلی الله علیه و آله برای به وجود آوردن فاطمه علیها السلام مامور به چهل روز عبادت شد و عظمت این منقبت آنجا روشن میشود كه حضرت موسی علیه السلام نیز برای آوردن تورات مامور به چهل روز عبادت شده بود. اگر چه پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله برای آوردن قرآن مدتی را در غار حرا معتكف بود، ولی برای ایجاد فاطمه علیها السلام مامور به چنین عبادت طولانی گردید.
علامه مجلسی روایت میكند كه «روزی پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در سرزمین ابطح نشسته بود و با او عمار و منذر بن ضخصاح و ابوبكر و عمرو عباس بودند. علی علیه السلام هم در آن جمع بود كه جبرئیل به صورت اصلی بر حضرت نازل شد و عرض كرد: خدا به تو سلام رسانده، میفرماید كه باید چهل روز از خدیجه دوری كنی... پس چون چهل روز به پایان رسید، جبرئیل نازل شد و گفت: خدایت سلام میرساند و میفرماید: خود را برای هدیه و تحفهای آماده كن. حضرت فرمود: آن تحفه چیست؟ در جواب گفت: از این تحفه خبری ندارم. بعد از آن، میكائیل فرود آمد و با او طبقی بود و حضرت روزه خود را با طعام درون طبق افطار كرد. بعد از آن، جبرئیل خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض كرد: خداوند به ذات خود سوگند یاد نموده كه امشب از صلب تو ذریهای طیب بیافریند. (3) .»
گوهر پاك بباید كه شود قابل فیض ورنه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود
2. شباهت به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله
ام سلمه میگوید: «فاطمه علیها السلام شبیهترین مردم از لحاظ صورت به پیامبر صلی الله علیه و آله بود.» (4) و عائشه میگوید: «شبیهتر از فاطمه علیها السلام در گفتار به پیامبر صلی الله علیه و آله ندیدم. (5) .» و جابر میگوید: «هر گاه فاطمه راه میرفت، به یاد حضرت رسول صلی الله علیه و آله میافتادم. (6) .» پس فاطمه شبیهترین مردم به پیامبر بود صورتا و سیرتا و كلاما.
3. ایمان و كمال
در روایتی آمده كه ابوذر روزی به خانه علی علیه السلام میرود و علی علیه السلام را صدا میزند، ولی كسی جواب نمیدهد، در حالی كه سنگ آسیا خود به خود در حال چرخش بوده. پس جریان را به حضرت رسول خبر داده و پیامبر صلی الله علیه و آله میفرماید: «ان ابنتی فاطمة ملا الله قلبها وجوارحها ایمانا ویقینا؛ (7) خداوند قلب و جوارح دخترم فاطمه را از ایمان و یقین پر نموده است.» بنابراین، چون خداوند ضعف فاطمه را میدانست، با فرستادن فرشته او را در زندگی یاری میدهد.
ابن صباغ در كتاب خود؛ «الفصول المهمه» از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل میكند كه فرمود: «كمل من الرجال كثیر ولم یكمل من النساء الا مریم بنت عمران وآسیة بنت مزاحم امراة فرعون وخدیجة بنت خویلد وفاطمة بنت محمد صلی الله علیه و آله؛ مردان بسیاری [از لحاظ ایمان] كامل شده اند، اما از زنان تنها مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم، همسر فرعون و خدیجه دختر خویلد و فاطمه علیها السلام دختر محمد صلی الله علیه و آله به كمال رسیدند.» این روایت را مسلم و بخاری و ترمذی نقل نموده اند. (8)
و به خاطر همین منزلت، حضرت فاطمه علیها السلام از نخستین كسانی است كه به بهشت میرود (9) . در روایتی میخوانیم: «اول شخص یدخل علی الجنة فاطمة بنت محمد؛ (10) اول كسی كه وارد بهشت میشود، فاطمه دختر محمد صلی الله علیه و آله است.»
4. علم فاطمه علیها السلام
از دیگر فضائل فاطمه زهرا علیها السلام علم ایشان به آینده و حوادث قبل است. سلمان میگوید: «روزی عمار به من گفت: آیا خبر عجیبی به تو بدهم؟ گفتم: آری! عمار گفت: علی بن ابی طالب علیه السلام را دیدم كه بر فاطمه وارد شد؛ چون چشم فاطمه بر او افتاد، گفت: اجازه میدهی از گذشته و حال و آینده تا روز قیامت خبر دهم.
عمار میگوید: سپس دیدم كه امیرمؤمنان علیه السلام به عقب برگشت و به مسجد رفت و خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: نزدیك بیا یا ابا الحسن! چون نزدیك پیغمبر رسید فرمود: تو میگویی یا من بگویم؟ حضرت امیر علیه السلام عرض كرد: حدیث شما و كلام شما بهتر است و آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله جریان را بیان نمود... عمار میگوید: امیرمؤمنان بعد از آن، از مسجد خارج شد و من هم با او بیرون رفتم و بر فاطمه وارد شد و حضرت فاطمه علیها السلام از آنچه علی علیه السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله گفته بود، خبر داد. (11) .»
و نیز در روایتی از امام كاظم علیه السلام نقل شده كه فرمود: «فاطمه علیها السلام از تمام صحابه داناتر بود، جز از شوهرش. (12) .» و مكرر میشد كه پیامبر صلی الله علیه و آله مردم را به فاطمه زهرا علیها السلام ارجاع میداد و او به مردم پاسخ كافی میداد، چرا كه آنچه را كه دیگران نمیدانستند میدانست.
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله با عدهای از اصحاب خود نشسته بودند، رو به اصحاب كرده، فرمودند: «برای زنان چه چیزی بهتر است؟ آنها نتوانستند جوابی بگویند. حضرت علی علیه السلام این خبر را به فاطمه علیها السلام رسانید و آن حضرت پاسخ داد كه: شما نگفتید بهترین چیز برای زن آن است كه نه مردی او را ببیند و نه او مردی را ببیند؟»
علی علیه السلام این جواب را به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض كرد. حضرت فرمودند: «چه كسی این جواب را به تو گفت؟» عرض كرد: فاطمه علیها السلام. حضرت فرمودند: «راستی كه او پاره تن من است. (13) .»
و چه بسیار اتفاق میافتاد كه زنان مسائل خود را از فاطمه زهرا علیها السلام میپرسیدند.
از ایشان كلمات گوهرباری هم رسیده كه خود بهترین دلیل بر علم و فضل ایشان میباشد؛ خصوصا خطبههای توحیدی آن حضرت كه همسنگ خطبههای توحیدی نهج البلاغه میباشد.
و اگر ابن ابی الحدید در مورد خطبههای توحیدی علی علیه السلام میگوید:
«واعلم ان التوحید والعدل والمباحث الشریفة الالهیة ما عرفت الا من كلام هذا الرجل وان كلام غیره من اكابر الصحابة لم یتضمن شیئا من ذلك اصلا ولاكانوا یتصورونه ولو تصوروه لذكروه؛ (14) و بدان كه توحید و عدل و مباحث شریف الهی جز از كلام این مرد شناخته نشد و بی شك در كلام غیر او از بزرگان صحابه چیزی از اینها اصلا وجود ندارد و تصور آن را هم نمیكردند. و اگر آن را تصور میكردند، بیان مینمودند.» باید گفت این جملات در مورد فاطمه زهرا علیها السلام هم صحیح میباشد و باید گفت: «هذه المباحث ما عرفت الا من كلام هذا الرجل وزوجته» و چه خوب فرمود، مرحوم آیة ا... العظمی غروی اصفهانی:
حامل سر مستمر حافظ غیب مستتر دانش او احاطه بر دانش ما سوا كند
5. لباس بهشتی
روزی بعضی از یهودیان خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده، گفتند: ما حق همسایگی داریم، درخواست میكنیم دخترت فاطمه را به عروسی ما بفرستی تا مجلس جشن ما به قدوم آن حضرت زینت گیرد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: فاطمه، زن علی بن ابیطالب است و در اطاعت او میباشد. اما آنها اصرار كردند كه تو شفاعت كن كه علی به او اجازه دهد. بعد از اجازه، یهودیان خود را به هر آنچه از لباسهای خوب و فاخر و جواهرات داشتند، آراستند و گمان میكردند كه فاطمه علیها السلام با لباس فقیری میآید و او را استهزاء میكنند؛ اما جبرئیل نازل شد و یك لباس بهشتی با جواهرات بی نظیری - كه چشم روزگار مانند آن را ندیده بود - با خود آورد و فاطمه علیها السلام آن را پوشید و به مجلس عروسی رفت و زنان چون این منظره را دیدند، به سجده افتاده، مسلمان شدند و به سبب آن بسیاری دیگر از یهودیان هم مسلمان شدند. (15) .»
6. مائده آسمانی
نزول مائده آسمانی برای فاطمه علیها السلام مكرر اتفاق افتاده است. در روایتی آمده: پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله به خانه فاطمه زهرا علیها السلام رفت و وقتی وارد شد، دید چهره فاطمه زرد است. از حال او سؤال كرد. جواب داد: سه روز است كه غذا نخورده ایم. پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شد و حسن و حسین علیهما السلام را بر پای راست و چپ خود نشاند. بعد از آن علی علیه السلام وارد شد. سپس پیامبر صلی الله علیه و آله رو به آسمان كرد و فرمود: «الهی وسیدی ومولای هؤلاء اهل بیتی اللهم اذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهیرا؛ای خدا و آقا و مولای من! اینها اهل بیت من هستند. خدایا! پلیدی را از آنها ببر و آنها را حقیقتا پاك گردان.»
بعد از آن فاطمه بلند شد و دو ركعت نماز گذارد و دستها را رو به آسمان برده، فرمود: «الهی وسیدی هذا محمد نبیك وهذا علی ابن عم نبیك وهذان الحسن والحسین سبطا نبیك، الهی انزل علینا مائدة من السماء كما انزلتها علی بنی اسرائیل؛ای خدا و آقای من! این محمد پیامبر تو و این علی پسر عموی پیامبر تو و این دو حسن و حسین دو فرزند پیامبر تو هستند. خدایا! مائدهای از آسمان بر ما نازل كن! همان گونه كه بر بنی اسرائیل نازل فرمودی.» پس غذایی برای آنها فراهم شد و علی علیه السلام گفت: این از كجا بوده؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:ای اباالحسن! بخور و سؤال نكن! خدا را شكر كه نمردیم و خدا فرزندی را به ما مرحمت كرد، مانند مریم كه «كلما دخل علیها زكریا المحراب وجد عندها رزقا» (16) ؛ «هرگاه زكریا بر او در كنار محراب وارد میشد، نزد او رزقی را مشاهده میكرد.»
7. همسر علی علیه السلام
از دیگر افتخارات فاطمه علیها السلام این است كه پدری همچون رسول الله صلی الله علیه و آله و همسری همچون علی ابن ابی طالب علیهما السلام داشت و اگر علی علیه السلام نبود، هیچ همتایی برای فاطمه نبود تا با او ازدواج كند. (17)
در روایتی از رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نقل شده است كه فرمود: «به فاطمه چهار چیز در دنیا داده شده: 1. پدری همچون من؛ 2. شوهری همچون علی؛ 3. فرزندانی همچون حسن و حسین....» (18)
بضعه سید بشر ام ائمه غرر كیست جز او كه همسری باشه لافتی كند
8. محبت فاطمه علیها السلام
حب و بغض معصومین علیهم السلام - كه از جمله آنها فاطمه زهرا علیها السلام میباشد - در بسیاری از روایات مورد تاكید قرار گرفته است؛ به طوری كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله در روایتی فرمودند: «خدایا! تو خود شاهد باش كه من دوستدار آن كسی هستم كه آنها را دوست بدارد و دشمنم با آنكه آنها را دشمن میدارد.» (19) اما به طور خصوص در مورد محبت فاطمه علیها السلام روایتی نقل شده كه دلالت بر عظمت مقام آن بانوی یگانه میكند.
سلمان روایت كرده كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «من احب فاطمة ابنتی فهو فی الجنة معی ومن ابغضها فهو فی النار، یا سلمان حب فاطمة ینفع فی ماة مواطن ایسر تلك المواطن الموت والقبر والمیزان والحشر والصراط والمحاسبة فمن رضیت عنه ابنتی فاطمة رضیت عنه ومن رضیت عنه رضی الله عنه؛ (20) هر كس فاطمه دخترم را دوست بدارد، او در بهشت با من خواهد بود و هر كس او را دشمن دارد، در آتش است.ای سلمان! محبت فاطمه در صد جا سود میرساند كه كمترین آن جاها مرگ و قبر و میزان و حشر و صراط و محاسبه اعمال است. پس هر كس دخترم فاطمه از او راضی باشد، از او راضیم و هر كس من از او راضی باشم، خداوند از او راضی است.»
این گوشهای از فضائل آن گوهر یكتا بود كه در این مقال به رشته تحریر در آمد و باید در وصف آن حضرت گفت:
وصف تو بگذشت از قدر عقول عقل در شرح شما شد بوالفضول
پی نوشــــــــــــــــــــــــت:
1) فاطمة الزهرا علیها السلام، ازسلسله اعلام النساء (3) ، علی محمد علی دخیل، مؤسسه اهل البیت بیروت، ص 148.
2) بحارالانوار، ج 43، ص 4.
3) همان، ج 16، صص 80 - 78.
4) همان، ج 43، ص 55.
5) همان، ص 25؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 167، ح 4732.
6) همان، ص 53.
7) همان، ص 29.
8) الفصول المهمه، ابن صباغ، نشر دارالاضواء بیروت، ص 137.
9) مستدرك حاكم، ج 3، ص 151؛ فاطمة الزهراء، ص 28.
10) الفصول المهمه، ص 137.
11) بحارالانوار، ج 43، ص 8.
12) زندگانی فاطمه زهرا علیها السلام، حسین عمادزاده، ص 181.
13) بحارالانوار، ج 43، ص 54.
14) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، به تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، داراحیاء الكتب العربیة، ج 6، ص 346.
15) بحارالانوار، ج 43، ص 30.
16) همان، ص 73 و نیز ر. ك: همان، ص 31، 50، 68 و 59.
17) اصول كافی، محمد بن یعقوب كلینی، با ترجمه سید جواد مصطفوی، انتشارات علمیه اسلامیه، ج 2، كتاب الحجة، باب مولد فاطمه زهرا علیها السلام، ص 360، ح 10.
18) بحارالانوار، ج 43، ص 57 و 58.
19) همان، ص 25.
20) بحارالانوار، ج 27، ص 116.
هجوم به خانه وحی (1)
زهرا كه غمش جدا زدلها نشود ظلمی كه به او رسیده احصا نشود
بخشند اگر به او گناه همه را یك جو، دیه صورت زهرا نشود
حوادث پس از «سقیفه» از تلخترین و دردناكترین حوادث تاریخ اسلام و زندگانی امیرمؤمنان علیه السلام و فاطمه زهرا علیها السلام میباشد.
واقع گوئی و بیان واقعیات تلخ آن دوران باعث دلگیری و رنجش گروهی است كه نسبت به رهبران آن حوادث تعصب خاص ورزیده، و تا جایی كه امكان دارد، میخواهند گردی بر دامن آنها ننشیند. از طرف دیگر پوشاندن حقایق و وارونه جلوه دادن حوادث، خیانت بزرگی به تاریخ و نسلهای آینده بشری و جامعه مسلمین است كه هرگز یك انسان منصف و با وجدان و دردمند به خود اجازه چنین خیانت و پا گذاشتن روی حقیقت را نمیدهد. بزرگترین حادثه تاریخی پس از غصب خلافت موضوع هجوم و یورش به خانه وحی، و منزل فاطمه زهرا علیها السلام است كه برای بیرون آوردن متحصنان و معترضان به غصب خلافت انجام گرفت.
هجوم به خانه وحی
از دستورات ارزنده و حیاتی اسلام این است كه هیچ مسلمانی حق ندارد بدون اجازه و رضایت صاحب خانه، به منزل كسی وارد شود و اگر صاحب خانه معذور بود و از پذیرفتن مهمان عذرخواهی كرد، وظیفه دارد از همانجا بدون رنجش برگردد. (1)
و البته برخی از خانهها از مقام و منزلت خاصی برخوردارند؛ همچون خانههایی كه در آن خداوند مورد پرستش قرار میگیرد «فی بیوت اذن الله ان ترفع ویذكر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو والآصال» (2) ؛ «در خانههایی كه خداوند اجازه داده است كه دیوارهای آن را بالا برند؛ و نام خدا در آنها برده شود و صبح و شام در آنها تسبیح او میگویند.»
در این میان خانه پیامبر اكرم از احترام ویژهای برخوردار است؛ لذا قرآن كریم دستور مخصوصی در این باره میدهد، آنجا كه میفرماید: «یا ایها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی الا ان یؤذن لكم» (3) ؛ «ای كسانی كه ایمان آورده اید! به خانههای پیامبر وارد نشوید، مگر زمانی كه به شما اذن [ورود] داده شود.»
بدون هیچ شكی خانه فاطمه علیها السلام از آن خانههای رفیع و محترمی است كه در درون آن زهرا و علی علیهما السلام و فرزندان آن دو خدا را به بهترین وجه عبادت و تقدیس نموده اند.
اكنون باید دید كه ماموران دستگاه خلافت احترام خانه زهرا علیها السلام را تا چه حد رعایت كردند؟ آنچه از منابع «فریقین» استفاده میشود این است كه دستگاه خلافت نه تنها حرمت خانه زهرا و علی علیهما السلام را نگه نداشتند، بلكه بدترین جسارتها را بر آن روا داشتند.
الف. منابع اهل سنت
برخی از تاریخ نویسان اهل تسنن حادثه یورش به خانه وحی را نیمه روشن و برخی تا حدی روشن بیان نموده اند كه به نمونههایی اشاره میشود:
1. طبری:
او كه نسبت به خلفا تعصب خاصی دارد، به این مقدار اعتراف میكند: «اتی عمر بن خطاب منزل علی فقال: لاحر قن علیكم او لتخرجن الی البیعة؛ (4) عمر بن خطاب در برابر خانه علی علیه السلام قرار گرفت و گفت: براستی [خانه را] بر روی شما به آتش میكشم و یا اینكه شما برای بیعت [با ابابكر] خانه را ترك گویید.»2. ابن قتیبه دینوری:
این نویسنده گامی فراتر رفته، میگوید: خلیفه نه تنها تهدید كرد، بلكه دستور داد كه در اطراف خانه هیزم جمع كنند و افزود: «به خدایی كه جان عمر در دست اوست! یا باید خانه را ترك كنید و یا اینكه خانه را آتش زده و میسوزانم.» وقتی به او گفته شد كه دختر گرامی پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله، فاطمه در خانه است، گفت: «هر چند فاطمه در آن باشد.» (5)3. ابن عبد ربه اندلسی:
او كه متوفای 495 میباشد، میگوید: خلیفه به عمر ماموریت داد كه متحصنان را از خانه بیرون كشد و اگر مقاومت كردند با آنان نبرد نماید، از اینرو عمر آتشی آورد كه خانه را بسوزاند «فاقبل بقبس من النار علی ان یضرم علیهم الدار»، در این موقع با فاطمه علیها السلام روبرو گردید، آن حضرت فرمود: فرزند خطاب! آمدهای خانه ما را به آتش بكشی؟ وی گفت: آری، مگر اینكه بسان دیگران با خلیفه بیعت نمایید. (6)شبیه اعترافات فوق را ابو الولید محب الدین محمد بن شخته الحنفی قاضی حنفیها در حلب متوفای سال 815 دارد. (7) احمد بن یحیی بلاذری متوفای 279 (8) ، ابوبكر احمد بن عبدالعزیز جوهری، صاحب كتاب «فدك» و «سقیفه» (9) و ابی خیزرانه در كتاب غرر (10) و شاه ولی الله دهلوی (11) در «ازالة الخفاء» و واقدی (12) و بلاذری و ابن ابی الحدید (13) نیز چنین مطالبی دارند. و همچنین ابن واضح یعقوبی (14) ، اسماعیل بن محمد ابوالفدا، عمر رضا كحاله در كتاب «اعلام النساء»، عبدالفتاح عبدالمقصود (15) و ابراهیم بن عبدالله یمنی در كتاب «الاكتفاء» و... این امور را ذكر كرده اند.
4. گروهی از تاریخ نویسان اهل سنت:
گروه دیگری از تاریخ نویسان اهل سنت به آخرین مرحله از جسارت به خانه زهرا علیها السلام نیز اعتراف نموده اند، و صریحا گفته اند كه عمر خانه علی علیه السلام و زهرا علیها السلام را آتش زد. از جمله:1. ابی الحسن، علی بن الحسین بن علی المسعودی الهذلی، صاحب «مروج الذهب» متوفای 346 ه میگوید: «... فوجهوا الی منزله فهجموا علیه واحرقوا بابه...؛ (16) پس [عمر و همراهان] به سوی خانه علی علیه السلام روی كردند، پس بر او هجوم بردند و خانه او را آتش زدند.»
2. محمد بن عبدالكریم بن احمد شافعی، معروف به شهرستانی (579 - 548) ، از ابراهیم بن سیار بن هانی، معروف به نظام، متوفای سال 231 - كه از اعاظم شیوخ معتزله و استاد جاحظ بوده است - نقل كرده است كه گفت: «... وكان عمر یصبح احرقوها بمن فیها وما كان فی الدار غیر علی وفاطمة والحسن والحسین علیهم السلام؛ (17) و عمر بود كه فرمان داد خانه را با كسانی كه در آن قرار دارند بسوزانند، در حالی كه در خانه جز علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام كسی نبود.»
عبدالقاهر اسفر ائینی متوفای 429 ه نسبت فوق را به نظام تایید نموده است. (18)
3. در زمان ملكشاه سلجوقی، وزیرش با یكی از علمای سادات شیعه مناظره میكرد، در ضمن سخنانش گفت: «وجمع عمر الحطب علی باب فاطمة واحرق الباب بالنار...؛ عمر در خانه فاطمه هیزم جمع كرد و در خانه را به آتش كشید.»
شاه به وزیرش رو كرد و گفت: آیا آنچه این شیعه علوی میگوید درست است؟ وزیر گفت: «نعم انی رایت فی التواریخ ما یذكره العلوی؛ (19) بله آنچه این [شیعه] علوی میگوید را در تاریخ دیدهام.»
و جالب اینجا است كه خود ابابكر نیز به این امر اعتراف نموده است؛ زیرا در آخرین روزهای عمر خود از چند عمل اظهار پشیمانی نمود، از جمله گفت: «وددت انی لم اكشف بیت فاطمة وتركته وان اغلق علی الحرب...؛ (20) دوست داشتم كه خانه فاطمه را نمیگشودم و آن را رها میكردم، گر چه ناچار به جنگ میشدم [و كار به جنگ میكشید] .»
ب. منابع شیعه
هنگامی كه به روایات و كتابهای دانشمندان شیعه مراجعه میكنیم، جریان را روشنتر و گویاتر مییابیم، كه به نمونههایی اشاره میشود:
1.
سلیم بن قیس و عیاشی و... نقل كرده اند: طبق فرمان عمر، قنفذ با جماعتی به در خانه علی علیه السلام رفتند تا او را برای بیعت با ابابكر دعوت كنند، حضرت علی علیه السلام در را باز نكرد، سرانجام عمر با جمعی بر در سرای زهرا علیها السلام آمدند، عمر فریاد برآورد كه: یا علی! از خانه بیرون آمده، با خلیفه رسول خدا!! بیعت كن وگرنه آتش بدین سرای میزنم. فاطمه برخواست و فرمود:ای عمر! این چه دشمنی است كه با ما داری؟ او جواب داد: در را باز كنید والا در خانه را به آتش میكش م! فاطمه زهرا علیها السلام فرمودند:ای عمر! از خدا نمیترسی؟... «ثم دعا عمر بالنار فاضرمها فی الباب فاحرق الباب؛ آنگاه عمر فرمان داد تا آتش بیاورند، پس آن را در میان درب افكند و درب [خانه] را به آتش كشید.» (21)2.
امام صادق علیه السلام فرمودند: «والله ما بایع علی حتی رای الدخان قد دخل بیته؛ (22) به خدا سوگند! علی علیه السلام بیعت نكرد مگر زمانی كه دید دود وارد خانهاش شده است.»3.
مفضل به امام صادق علیه السلام عرض كرد: گریه چه پاداش و ثوابی دارد؟ حضرت فرمودند: اگر گریه بر حق باشد، ثواب آن قابل احصا نیست. آنگاه مفضل گریه شدید و طولانی نمود و گفت:ای پسر رسول خدا! روز انتقام شما [از جنایتكاران] بزرگتر از روز محنت و غصه شما خواهد بود. پس حضرت صادق علیه السلام فرمودند: «ولا كیوم محنتنا بكربلاء، وان كان یوم السقیفة واحراق النار علی باب امیرالمؤمنین والحسن والحسین وفاطمة وزینب وام كلثوم و فضة وقتل محسن بالرفة اعظم وادهی وامر لانه اصل یوم النداب؛ (23) نه چون روز محنت ما در كربلا، و گر چه روز سقیفه [و غصب خلافت] و سوزاندن آتش بر در [خانه] امیرمؤمنان و حسن و حسین و فاطمه و زینب وام كلثوم علیهم السلام و كشته شدن محسن بر اثر فشار، بزرگ تر، دردناكتر و تلختر است؛ زیرا اساس روز ندبهها بود.»4.
مفضل روایت مفصلی از امام صادق علیه السلام درباره علائم ظهور و كارهای حضرت حجت علیه السلام بعد از ظهور نقل نموده است، (24) در بخشی از آن میخوانیم: حضرت آن روز را به یاد میآورد و میگوید: «وجمعهم الجزل والحطب علی الباب لاحراق بیت امیرالمؤمنین وفاطمة... واضرامهم النار علی الباب؛ (25) و جمع نمودنشان هیزم تروخشك بر در خانه، برای سوزاندن خانه علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام، آتش زدن آنها درب [خانه علی علیه السلام] را»5.
پیامبر اكرم در یكی از سخنان خویش كه از حوادث آینده خبر میداد، فرمود: «واما ابنتی فاطمة فانها سیدة نساء العالمین... وانی لما رایتها ذكرت ما یصنع بها بعدی كانی وقد دخل الذل بیتها وانتهكت حرمتها وغصبت حقها ومنعت ارثها و كسر جنبها واسقطت جنینها وهی تنادی یا محمداه فلاتجاب وتستغیث فلاتغاث؛ (26) و اما دخترم فاطمه، سیده زنان جهانیان [از ابتدا تا انتهای آفرینش] است... و من آن گاه كه فاطمهام را میبینم به یاد آنچه كه با او رفتار میشود [از ستمها و اهانتها] میافتم. گویا میبینم كه خواری به خانه او راه یافته، و حرمتش هتك، و حقش غصب شده است، و [از] ارثش جلوگیری بعمل آمده، و پهلویش شكسته و فرزندش سقط شده و او ناله میزند یا محمدا! پس جواب داده نمیشود و كمك میخواهد، سپس كمك نمیشود.»خداوندا چرا دلها گرفته جهان را ماتمی عظمی گرفته
چرا سرها بود بر زانوی غم سحاب تیره عالم را گرفته
چه غوغایی به یثرب گشته برپا كه موج فتنهها بالا گرفته
ز جور امت و هجران بابا دل صدیقه كبری گرفته
زدند آتش به درب مهبط وحی كه دودش گنبد خضرا گرفته
امیرمؤمنان سردار اسلام غم عالم بقلبش جا گرفته
فدك را از كف دخت پیمبر ریاكاران بی پروا گرفته
چه رخ داده مگر از بهر زهرا كه روی خویش از مولا گرفته
مه برج نبوت منخسف شد كه قرص صورت زهرا گرفته
سیه كرده است قنفذ بازویش را به دستوری كه زان رسوا گرفته
گلویش را فشار غصه و غم زدست بی وفائیها گرفته
امید از زندگی ببریده دیگر زدنیای دنی دل وا گرفته
نه تنها سوخت «فولادی» از این درد كه غم بر دهر و مافیها گرفته (27)
ادامه دارد....
پی نوشــــــــــــــــــــت:
1) نور/27 - 28.
2) نور/36.
3) احزاب/53.
4) تاریخ طبری (چاپ از دایرة ا لمعارف) ، ج 3، ص 202؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 56.
5) شرح نهج البلاغه، (همان) ، ج 1، ص 134؛ الامامة والسیاسة، ج 2، ص 12؛ اعلام النساء، ج 3، ص 1205.
6) عقدالفرید، ج 4، ص 260؛ تاریخ ابی الفداء، ج 1، ص 156؛ اعلام النساء، ج 3، ص 1207.
7) شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 19 و ج 1، ص 134؛ ریاحین الشریعه، ج 1، ص 285.
8) انساب الاشراف، ج 1، ص 586؛ تلخیص الشافی، ج 3، ص 76.
9) شرح نهج البلاغه (همان) ، ج 6، ص 48 و 47.
10) نهج الحق و كشف الصدق، ص 271.
11) ریاحین الشریعه، ج 1، ص 289؛ اثبات الوصیه، مسعودی، ص 123.
12) نهج الحق و كشف الصدق، علامه، ص 271؛ تلخیص شافی، سید مرتضی، ج 7، ص 76.
13) شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 48.
14) تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 126.
15) الغدیر، ج 3، ص 103 - 104.
16) مسعودی، اثبات الوصیه، چاپ بیروت، ص 154؛ الوافی بالوفیات، ج 5، ص 347.
17) ملل و نحل، شهرستانی، ج 1، ص 57 (چاپ ایران) و در چاپ غیر ایران، ص 72 و ر. ك: ج 2، ص 59.
18) الفرق بین الفرق، عبدالقاهر اسفر ائینی، ص 107.
19) مؤتمر علماء البغداد، ص 64 - 63.
20) لسان المیزان، ج 4، ص 189؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 236؛ الامامة والسیاسة، ج 1، ص 13؛ مروج الذهب، ج 1، ص 414 (چاپ قدیم) ؛ عقدالفرید، ج 3، ص 68؛ الاموال، حافظ ابوالقاسم بن سلام، ص 193؛ نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 6، ص 51.
21) تفسیر العیاشی، ج 2، ص 66 - 68؛ كتاب سلیم بن قیس، ص 249 - 253؛ ریاحین الشریعه، ج 1، ص 260 و 270.
22) بحار، ج 28، ص 390؛ تلخیص شافی، ج 3، ص 76.
23) میرجهانی، نوائب الدهور، ص 192.
24) بحارالانوار، ج 53، ص 1 - 19.
25) همان، ص 18.
26) همان، ج 43، ص 172 - 173، ح 13؛ ابراهیم الجوینی، فرائد السمطین، ج 2، ص 36.
27) حسین فولادی.
سوگنامه یاس كبود
دل غریب من از گردش زمانه گرفت به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
شبانه بغضِ گلوگیر من كنار بقیع شكست و دیده زدل اشك دانه دانه گرفت
زپشت پنجرهها دیدگان پراشكم سراغ مدفن پنهان و بی نشانه گرفت
نشان شعله و درد و نوای زهرا را توان هنوز زدیوار و بام خانه گرفت
مصیبتی است علی را كه پیش چشمانش عدو امید دلش را به تازیانه گرفت
فراق فاطمه را بوتراب باور كرد شبی كه چوبه تابوت را به شانه گرفت
طلیعه سخن
در بیستم جمادی الثانی سال پنجم بعثت (1) بوی بهشت مكه مكرمه را فرا گرفت، گویی كه موجودی بهشتی به زمین آمده است، آری نوری از انوار الهی از میان عرشیان به جمع فرشیان آمده بود تا با شعاع نورانی خود انسانها را بهره مند سازد و از تاریكیهای ظلمت برهاند، او كسی نبود جز «فاطمه.»
زنان مكّه خدیجه علیهاالسلام را به خاطر ازدواج با فرزند یتیمی به نام محمد صلی الله علیه و آله ترك گفته بودند و خیال میكردند كه او در تنهایی و بی كسی وضع حمل خواهد كرد، غافل از اینكه عدهای از زنان بهشتی (ساره همسر ابراهیم، آسیه دختر مزاحم، مریم دختر عمران و كلثوم خواهر موسی بن عمران) به همراه عدهای از حورالعین به امر پروردگار به زمین آمده بودند و فاطمه علیهاالسلام را با آب كوثر شستشو داده و لباسهای خوشبو و معطّر بر تن او میكردند. (2)
البته مورخین اهل سنّت تاریخ ولادت فاطمه علیهاالسلام را پنج سال قبل از بعثت میدانند (3) ؛ یعنی سالی كه قریش خانه كعبه را میساختند، ولی قرینهای وجود دارد كه قول شیعه را تقویت میكند و آن اینكه وقتی پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله پس از بعثت از معراج برگشتند، فرمودند: در آن شب سیبی بهشتی به من دادند و نطفه دخترم زهرا از آن میوه تكوین یافت (4) .
پس معلوم میشود كه تولد آن حضرت پس از بعثت و بعد از واقعه معراج بوده است.
در هر حال آن بانوی بزرگ در زمانی به دنیا آمد كه جز اندكی از یاران و اصحاب، اكثر قبایل عرب با پیامبر صلی الله علیه و آله مخالفت و دشمنی میكردند و حتی در پارهای اوقات درصدد قتل آن حضرت بودند. این ماجرا گویای این حقیقت بود كه حضرت فاطمه علیهاالسلام روزگار سختی را پیش رو خواهد داشت.
غربت و مظلومیت
با كمی مطالعه وبررسی متون تاریخی و روایی شیعه و اهل سنت میتوان به جایگاه رفیع و والای زهرای اطهر علیهاالسلام به عنوان برترین بانوی جهانیان پی برد، چنان كه دانشمندان بزرگ فریقین در مقابل این عظمت سر تعظیم فرود آورده اند و زبان به تحسین گشوده اند، برای نمونه ابن حجر عسقلانی از دانشمندان بزرگ اهل سنّت میگوید: «ومَناقِبُها كَثیرَةٌ جِدّا؛ فضائل فاطمه علیهاالسلام بسیار زیاد است (5) » همچنین ذهبی از مورخین بزرگ اهل سنت مینویسد: «وَمَناقِبُها غَزِیرَةٌ وكانَتْ صابِرةً دَینةً خَیرةً صینةً قانِعةً شاكِرةً للّه ِ؛ (6) فضیلتهای فاطمه علیهاالسلام بسیار است و همانا [ایشان بانویی] صابر، متدین، نیكوكار، عفیف، قانع و شكرگزار خداوند بود.»
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله احترام ویژهای برای آن بانوی شریف قائل بودند و پیوسته در مورد ایشان به اصحاب خویش سفارش میكردند. ذهبی نقل میكند: «وَقَدْ كانَ النَّبی یحِبُّها وَ یكْرِمُها وَ یسِرُّ الَیها؛ (7) پیامبر صلی الله علیه و آله او را دوست میداشت و ایشان را اكرام و احترام مینمود و اسرارش را با وی در میان میگذاشت.»
همچنین بخاری از علمای بنام اهل سنّت نقل میكند كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّی فَمَنْ أَغْضَبَها أَغْضَبَنی؛ (8) فاطمه پاره تن من است، پس هر كس او را غضبناك كند، همانا مرا غضبناك كرده است.»
اما برخلاف تصوّر، زندگی آن حضرت علیهاالسلام از دوران كودكی تا لحظه شهادت سراسر درد و رنج و مصیبت و مظلومیت بود و به همین دلیل برای ایشان القابی همچون: مظلومة، مغصوبة (حقش غصب شده) ، حاملةُ البلوی (حمل كننده سختی و بلا) ، محزونة، مكروبة (دل شكسته) و باكیة (گریه كننده) ذكر شده است (9) .
حضرت زهرا علیهاالسلام علاوه بر مصائب و رنجهایی كه از دوران طفولیت تا وفات رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله تحمّل كردند و از آزمایش الهی سربلند بیرون آمدند، در دوران كوتاه ولی پر درد و رنج بعد از وفات پدر مهربانشان سختیها و محنتهای بسیاری را متحمّل شدند. در این زمان كسانی كه خود را از صحابه و نزدیكان رسول اللّه صلی الله علیه و آله معرفی میكردند و توصیهها و سفارشات آن حضرت صلی الله علیه و آله را درباره فاطمه علیهاالسلام شنیده بودند، به عللی چون حسادت، حب مال و مقام، دیدگان خود را بر تمام حقایق بستند و چنان ظلم و ستمی در حق آن بانوی مظلوم روا داشتند كه اگر بر كوههای بزرگ وارد میشد متلاشی میگردیدند، ولی حضرت فاطمه علیهاالسلام كه از پدر بزرگوار خویش درس صبر و استقامت را به خوبی آموخته بود، در مقابل تمام ظلمها و سختیها صبری جمیل پیشه كرد و هر از گاهی در خطبهها و سخنان پر از غم و اندوه خویش دشمنان را از سرانجام شومشان آگاه ساخت. از اینرو در این نوشتار برآنیم تا گوشههایی از ابعاد غربت و مظلومیت آن بانوی دل شكسته را از تولد تا شهادت بازگو كنیم و برای تسكین دلِ پر از اندوه خویش اشك غم جاری سازیم.
دوران تلخ كودكی
فاطمه علیهاالسلام در زمانی به دنیا آمد كه پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله دعوت خویش را علنی ساخته و تمام قبایل و ملل را به دین اسلام فراخوانده بود. قریش كه به دلیل تسلط بر مكّه و تجارت در این منطقه و حفاظت از نظام دینی جاهلی، سروری عرب را به دست آورده بودند، موقعیت خویش را در خطر میدیدند و به پیامبر صلی الله علیه و آله میگفتند: بدیمنتر از تو برای قومش در میان عرب ندیدیم، تو جماعت ما را متفرق كرده، امور ما را درهم ریخته، از دین ما عیب جویی كرده و ما را در میان عرب مفتضح كرده ای. (10) از اینرو به جز اندكی از اصحاب و یاران، اكثر قبایل عرب با آن حضرت مخالفت و دشمنی میكردند و حتی در پارهای اوقات درصدد قتل ایشان بودند.
این وقایع گویای این حقیقت بود كه حضرت فاطمه علیهاالسلام از همان ابتدای تولد روزگار سختی را در پیش رو خواهد داشت و رنجها و محنتهای بسیاری را متحمّل خواهد شد. برای نمونه، هنوز دو سال از تولّد ایشان نگذشته بود كه واقعه شعب ابی طالب به وقوع پیوست و قریش پیمانی بر ضدّ بنی هاشم منعقد كردند كه بر طبق آن كسی حق ازدواج و خرید و فروش و رابطه با آنان نداشت. مورخین عرب در مورد شعب مینویسند: «قَطَعُوا عَنْهُمْ المادَّةَ والْمَیرَةَ؛ (11) راه ورود غذا و آب را به روی آنان بستند.» این امر سبب شد كه فرزندان آنان (از جمله فاطمه علیهاالسلام) به قدری دچار سختی شوند كه صدای ناله آنها از بیرون شعب شنیده میشد. (12) حضرت علی علیه السلام در نامهای به معاویه به وقایع تلخ شعب اشاره میكند و میفرماید: «وَهَمُّوا بِنَا الْهُمُومَ وفَعَلُوا بِنَا الأَفاعیلَ وَمَنَعُونَا العَذْبَ وأحْلَسُونا الخَوْفَ واضطَرُّونا اِلی جَبَلٍ وَعْرٍ... فَعَزَمَ اللّه ُ لَنا عَلَی الذَّبِّ عن حَوْزَتِهِ؛ (13) [قریش] غم و اندوه را به [جانهای] ما ریختند و هر چه میتوانستند [بدی] درباره ما انجام دادند و ما را از زندگانی خوش و راحت باز داشتند و ترس و خوف را با ما قرین گردانیدند و ما را به پناه بردن به كوه صعب العبور مجبور ساختند... ولی خداوند اراده نمود كه به وسیله ما شریعتش را نگهداری كند.»
فراق مادر
در سال نهم بعثت كه مسلمانان با موفقیت و سربلندی از شعب ابی طالب خارج شدند، امید آن بود كه از رنجها و سختیهای آنان كاسته شود، اما چیزی نگذشته بود كه در سال دهم بعثت فاطمه با مصائبی بزرگ مواجه شد؛ مرگ مادرش خدیجه و ابوطالب برای او آزمایش سختی بود امّا او در مكتب پدر آموخته بود كه: «وَبَشِّرِ الصّابِرینَ الّذینَ إذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَةٌ قالُوا إنّا للّه ِ وإنّا إلیهِ راجِعُونَ»؛ (14) «و به استقامت كنندگان بشارت ده ؛ كسانی كه هر گاه مصیبتی به آنان رسد، میگویند: ما از آن خدا هستیم و به سوی او باز میگردیم.»
در این هنگام فاطمه علیهاالسلام كه از فراق مادر مهربانش غمگین و افسرده است، باید جای خالی او را نیز پر كند تا مبادا پیامبر صلی الله علیه و آله احساس تنهایی كند، او دیگر دختر خانواده نیست؛ او جانشین ابوطالب، عبداللّه و خدیجه است. به همین دلیل بر طبق نقل مورخین شیعه و اهل سنت، او را «أمّ أبیها؛ مادر پدرش» نامیدند (15) .
از طرف دیگر چون وفات حضرت خدیجه علیهاالسلام با وفات ابوطالب عموی پیامبر نزدیك بود، رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله بزرگترین حامیان خود را از دست داد و این امر سبب شد كه قریش بر آزار و اذیت پیامبر صلی الله علیه و آله بیافزایند، به حدّی كه در این دوران روزی فاطمه علیهاالسلام كه كودكی خردسال بود از شدّت اندوه، دشمنانِ پدر را نفرین میكند. بخاری مینویسد: در هنگامی كه پیامبر صلی الله علیه و آله در سجده بود و عدهای از قریش اطراف ایشان بودند، عقبة بن أبی معیط كه شكنبه شتری (یاگوسفندی) به همراه داشت آمد و آن را بر پشت پیامبر پاشید، آن حضرت سر از سجده برنداشتند تا اینكه فاطمه علیهاالسلام آمد و آنها را از پشت آن حضرت برداشت و بر كسی كه چنین كاری كرده بود نفرین كرد (16) .»
شریك غمهای پدر
رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در دوران حیات شریفشان رنجها و آزار و اذیتهای بسیاری را تحمّل نمودند تا بتوانند نهال نوپای اسلام را آبیاری نمایند و آن را به ثمر بنشانند. از آن حضرت نقل شده كه فرمودند: «ما أوُذِی نَبِی مِثْلَ ما أوُذِیتُ؛ (17) هیچ پیامبری به اندازهای كه من اذیت شدم، اذیت نشد.» در چنین شرایطی و مخصوصا بعد از وفات خدیجه و ابوطالب علیهماالسلام كه سختترین دوران زندگی آن حضرت سپری میشد، فاطمه علیهاالسلام بهترین یار و حامی و شریك غمهای پدر بود و حتی در هنگام جنگها ایشان را تنها نمیگذاشت.
مورخین نوشته اند كه وقتی در جنگ احد صورت نازنین رسول خدا صلی الله علیه و آله مجروح و خون آلود شد و خبر آن به فاطمه علیهاالسلام رسید، به همراه عدهای از بانوان به راه افتاد و خود را به پیامبر صلی الله علیه و آله رساند، پس چون فاطمه علیهاالسلام مشاهده نمود كه خون بند نمیآید، در حالی كه او خون را شستشو میداد و علی علیه السلام بوسیله سپر آب بر روی آن میریخت، قطعه حصیری را سوزاند تا تبدیل به خاكستر شد، سپس آن را بر زخم پدر ریخت و خون قطع شد (18) .»
همچنین نقل شده كه در جریان جنگ احزاب كه از پر رنجترین غزوات اسلامی بود، فاطمه علیهاالسلام به كنار خندق آمد و برای پدر كه چند روزی گرسنه مانده بود، غذا آورد، و در جریان فتح مكّه برای پدر خیمه زد و آب برای شستشو آماده نمود تا گرد و غبار از تن بشوید و لباس پاكیزه بپوشد و رهسپار مسجدالحرام شود. (19)
فقر و تنگدستی
با وجود اینكه حضرت فاطمه علیهاالسلام دختر رسول خدا بود و تصوّر میشود كه در زندگی از رفاه نسبی برخوردار بوده، ولی برخلاف تصور، آن بانوی صبور در زندگی با فقر و تنگدستی مواجه بود و دوران سختی را میگذراند؛ به حدّی كه ابن سعد از مورخین اهل سنّت از قول علی علیه السلام نقل میكند كه: «لَقَدْ تَزَوَّجْتُ فاطِمَةَ وَمالی وَلَها فِراشٌ غیرُ جِلْدِ كَبْشٍ ننامُ عَلَیهِ بِاللَّیلِ ونَعْلَفُ عَلَیهِ النّاضِحَ بِالنَّهارِ ومالی وَلَها خادِمٌ غَیرُها؛ (20) همانا با فاطمه ازدواج كردم در حالی كه برای من و او هیچ فرشی نبود مگر پوست گوسفندی كه شب بر روی آن میخوابیدیم و در روز به شتر آبكش خود بر روی آن علوفه میدادیم و به جز این شتر خدمتگذاری نداشتیم.»
همچنین اسكافی از علمای معتزلی مذهب اهل سنّت مینویسد: روزی علی علیه السلام از فاطمه پرسید: آیا طعامی در خانه هست؟ فاطمه علیهاالسلام پاسخ داد: نه به خدا سوگند سه روز است كه برای خود و فرزندانمان حسن و حسین چیزی نداریم. علی علیه السلام فرمود: پس چرا به من خبر ندادی. ایشان فرمودند: «إنّی لاَءَسْتَحْیی مِنْ رَبّی أَنْ أُكَلِّفكَ ما لاتَقْدِرُ عَلَیهِ؛ من از خدایم شرم میكنم از تو چیزی بخواهم كه توانایی آماده كردن آن را نداشته باشی.» در این هنگام علی علیه السلام از خانه بیرون آمد و دیناری قرض گرفت در میان راه مقداد را دید كه از شدت گرما آستین خود را بر روی سرش گذاشته بود، حضرت فرمود: «ما أَخْرَجَكَ فی هِذهِ الْحال وأَراكَ كَالْحیرانِ؛ چه چیزی در این حال (هوای گرم) تو را [از خانه] خارج نموده و اكنون تو را حیران و سرگردان میبینم.» مقداد گفت: مرا معذور بدار و از من چیزی نپرس، ولی با اصرار آن حضرت گفت: همانا دیدم كه فرزندانم از شدّت گرسنگی گریه و زاری میكنند و من نتوانستم گریه آنها را تحمّل كنم. در این هنگام امیرمؤمنان علی علیه السلام آن دینار را به مقداد داد و سپس به طرف مسجد آمد و بعد از این كه رسول خدا صلی الله علیه و آله از نماز فارغ شد ماجرا را برای ایشان تعریف نمود و به همراه ایشان به سوی فاطمه علیهاالسلام آمدند. هنگامی كه رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد خانه شد فرمود: «هاتی ما عِنْدَكِ یا فاطِمَةُ، قال علیه السلام : فأَخْرَجَتْ الینا مائدةً عَلَیها طَعامٌ طَیبٌ لَمْ أَرَ أَحْسَنَ مِنْهُ لَوْنا ولا أطْیبَ رِیحا؛ای فاطمه آنچه را كه نزد توست بیاور. علی علیه السلام میفرماید: فاطمه برایمان سفرهای گسترد كه در آن طعامی پاكیزه و طاهر بود كه تاكنون غذایی به خوشرنگی و خوشبویی آن ندیده بودم. در این موقع پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: «هذا رِزْقٌ مِنَ اللّه ِ بَدَلُ دِینارِكَ؛ (21) این رزقی است از طرف پروردگار، عوض دیناری كه بخشیدی.»
گریه رسول خدا صلی الله علیه و آله
رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله میدانست كه بعد از او چه ظلمها و ستمهایی در حق اهل بیت علیهم السلام انجام خواهد شد؛ از اینرو برای اتمام حجّت در مواضع مختلف به اصحاب و یاران و نزدیكان سفارشاتی مینمود و در مواردی هم خود اهل بیت را از وقایع آینده باخبر میساخت. از جمله از عبداللّه بن عباس نقل شده، هنگامی كه رسول خدا صلی الله علیه و آله در اواخر عمر شریفشان در بستر بیماری بودند، شروع به گریستن نمودند به حدّی كه «بَلَّتْ دُمُوعُهُ لِحْیتَهُ؛ اشكهای ایشان محاسنشان را خیس كرد.» به ایشان عرض كردند:ای رسول خدا! برای چه گریه میكنید؟ ایشان فرمودند: «أَبْكی لِذُریتی وما تَصْنَعُ بِهِمْ شِرارُ أُمَّتی مِنْ بَعْدی كَأَنّی بفاطِمَةَ بِنْتی وَقَدْ ظُلِمَتْ بَعْدی وَهِی تُنادی یا أَبَتاهُ فَلا یعینُها أحدٌ مِنْ أُمَّتی؛ (22) برای ذرّیهام گریه میكنم و آنچه كه أشرار امتم بعد از من در مورد آنان انجام میدهند، گویا دخترم فاطمه را میبینم كه بعد از من مورد ظلم و ستم واقع میشود، در حالی كه ندا سر میدهد:ای پدر! ولی هیچ كس از امتم او را یاری نمیكند.»
در حدیث دیگری از امیرمؤمنان نقل شده: من و فاطمه و حسن و حسین نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم، آن حضرت به ما نگریست و اشك از چشمانش جاری شد، از ایشان پرسیدم:ای رسول خدا! برای چه گریه میكنید؟ ایشان فرمودند: «أَبْكی مِمّا یصْنَعُ بِكُمْ بَعْدی؛ برای آنچه بعد از من در مورد شما انجام خواهد شد گریه میكنم.» از ایشان پرسیدم: چه اموری؟ فرمودند: «أَبْكی مِنْ ضَرْبَتِكَ عَلَی القَرَنِ ولَطْمِ فاطمةَ خَدِّها وطَعْنَةِ الحَسَنِ فِی الفَخْذِ وَالسَّمِ الّذی یسقی وقَتْلِ الحُسَینِ؛ (23) گریه میكنم بخاطر ضربهای كه بر فرق سرت زده میشود، و آسیب دیدن صورت فاطمه و ضربهای كه به ران پای حسن زده میشود و سمّی كه به او خورانده میشود و كشتن حسین.»
فراق پدر
به راستی أوج مصائب و محنتهای حضرت فاطمه علیهاالسلام از زمانی شروع شد كه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به دیدار حق شتافت و آن بانوی گرامی غریب و تنها در كنار همسر وفادارش علی علیه السلام آماج طعنهها و كینههایی قرار گرفت كه از جنگهای بدر، اُحد، حنین، احزاب و فتح مكّه نسبت به رسول اللّه صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام بوجود آمده، و در زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله در دلهای مشركان و منافقان مخفی مانده بود. زهرای أطهر علیهاالسلام در مقابل تمام این نامهربانیها صبر و بردباری از خود نشان میداد و در خلوت خود اشك غم جاری میساخت به حدّی كه در زمره كسانی كه بسیار گریه میكردند نام برده شد. از امام صادق علیه السلام نقل شده كه فرمودند: «البَكّاؤُونَ خَمْسَةٌ: آدمُ ویعقوبُ وَیوسفُ وفاطمةُ بنتُ محمّدٍ وعلی بن الحسینِ علیهم السلام؛ بسیار گریه كنندگان پنج نفرند: آدم و یعقوب و یوسف و فاطمه دختر رسول خدا و علی فرزند حسین علیه السلام.» امّا آدم پس گریه كرد بخاطر بهشت تا اینكه بر گونههای او جای جاری شدن اشك باقی مانده بود، و أما یعقوب آنقدر برای یوسف گریست كه بیناییاش از دست رفت و امّا یوسف آنقدر برای پدرش یعقوب گریست كه اهل زندان به ستوه آمدند و گفتند: یا روزها گریه كن و شب را برای استراحت ما بگذار و یا شبها گریه كن و روز را برای استراحت ما بگذار، «وَأَمّا فاطِمَةُ فَبَكَتْ عَلی رَسُولِ اللّه ِ حَتَّی تَأَذّی بِهِ أَهْلُ المَدینَةِ فَقالُوا لَها: قَدْ آذَیتِنا لِكَثْرةِ بُكائِكِ فكانَتْ تَخْرُجُ إِلَی الْمقابِرِ، مقابرِ الشُّهَداء فَتبْكِی حتّی تَقْضِی حاجَتَها ثَمَّ تَنْصَرِفُ؛ و اما فاطمه علیهاالسلام آن قدر برای پدرش گریست كه مردم مدینه در سختی قرار گرفتند و به ایشان گفتند: با زیادی گریه ات ما را اذیت كردی، از اینرو آن بانوی گرامی به مقابر شهداء میرفت و میگریست (در بیت الأحزان كه علی علیه السلام برای ایشان مهیا نموده بود) و پس از آنكه حاجتش محقق میشد بازمی گشت.» و اما علی بن الحسین علیهماالسلام برای پدرش امام حسین علیه السلام میگریست.» (24)
شدت غم و اندوه فاطمه علیهاالسلام در این دوران به حدّی بود كه مورخین نوشته اند: «انّها ما زالَتْ بَعْدَ أَبیها مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ ناحِلَةَ الْجِسْمِ مُنْهَدَّةَ الرُّكْنِ باكِیةَ الْعَینِ مُحْتَرَقَةَ القَلْبِ؛ (25) همانا فاطمه بعد از رحلت پدرش پیوسته (بخاطر زیادی مصیبت) شال بر سر بسته بود و جسم او ضعیف و رنجور شده و پهلویش شكسته و چشمهایش گریان بود و قلبی سوزان داشت.»
هجوم به خانه زهرا علیهاالسلام
هنوز از وفات رسول اللّه صلی الله علیه و آله چند لحظهای بیش نگذشته بود و وجود شریف آن حضرت كفن و دفن نشده بود كه فریب خوردگان دنیا گرد هم جمع شدند و برخلاف وصایا و سفارشات پیامبر صلی الله علیه و آله به تعیین خلیفه اقدام كردند. پس از این واقعه، برای گرفتن بیعت از علی علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام به طرف خانه فاطمه آمدند. علمای متعصّب اهل سنّت كه بسیاری از حقائق را مخفی كرده اند، نوشته اند: عمر شعلهای از آتش در دست داشت و تهدید كرد كه اگر با ابوبكر بیعت نكنید خانه را به آتش خواهم كشید، فاطمه علیهاالسلام فرمود: اگر چه خانه دختر رسول خدا باشد؟ عمر گفت: آری (26) . در ادامه این رویداد ابن جریر طبری مینویسد: سبب شهادت فاطمه علیهاالسلام این بود كه قنفذ غلام عمر به دستور عمر با غلاف شمشیر به ایشان ضربهای وارد كرد كه در اثر آن فرزندش محسن را سقط كرد و دچار بیماری سختی شد و بعد از آن به أحدی از كسانی كه او را مورد آزار و اذیت قرار دادند اجازه نداد تا بر او داخل شوند (27) .»
واقعه غمبار فدك
فدك طبق نقل مورخین قریهای آباد و حاصل خیز در سرزمین حجاز و در نزدیكی خیبر بود (28) . هنگامی كه رسول خدا صلی الله علیه و آله از فتح خیبر باز میگشت، خداوند رعب و وحشت را در قلوب اهل فدك كه از یهودیان سرسخت بودند، افكند و آنان به خاطر ترس از كشته شدن صلح نامهای را با پیامبر صلی الله علیه و آله امضاء نمودند و براساس آن نیمی از فدك را به آن حضرت صلی الله علیه و آله بخشیدند و چون برای بدست آوردن فدك جنگی انجام نشده و سربازان اسلام هیچ دخالتی در آن نداشتند، مشمول عنوان غنیمت نگشته و «فِی ءْ» محسوب میشود كه اختیار آن با پیامبر است (29) . به همین دلیل وقتی برخی از سران مسلمین از پیامبر صلی الله علیه و آله درخواست كردند كه فدك را مانند دیگر غنائم بین آنها تقسیم كند، این آیه نازل شد: «وَما أفاءَ اللّه ُ علی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما اَوْجَفْتُمْ عَلَیهِ من خَیلٍ وَلارِكابٍ ولكنَّ اللّه َ یسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلی مَنْ یشاءُ وَاللّه ُ عَلی كُلِّ شی ءٍ قَدیرٌ»؛ (30) «آنچه را خدا به رسولش از آنها (یهود) باز گرداند، چیزی است كه شما برای بدست آوردن آن نه اسبی تاختید و نه شتری، ولی خداوند رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلط میسازد و خدا بر هر چیز قادر است.»
از اینرو پس از اینكه آیه «وَآتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ» (31) ؛ «حق خویشاوندان نزدیك خود را بده.» نازل شد، پیامبر صلی الله علیه و آله فدك را به حضرت فاطمه علیهاالسلام بخشید. دانشمندان بزرگ اهل سنّت همچون ابی یعلی موصلی (32) ، ذهبی (33) ، سیوطی (34) ، هیثمی (35) ، خوارزمی (36) و حاكم حسكانی (37) نقل میكنند كه وقتی آیه فوق نازل شد، «دَعَا النَّبی فاطمةَ وأَعْطاها فَدَكَ؛ پیامبر صلی الله علیه و آله فاطمه علیهاالسلام را فرا خواند و فدك را به او اعطا نمود.»
از مطالب بیان شده روشن میشود كه «فدك» ملك شخصی حضرت فاطمه علیهاالسلام بوده و ابوبكر به زور و بدون هیچ مدرك معتبری و به صرف یك حدیث جعلی دالّ بر اینكه پیامبران از خود ارثی به جای نمیگذارند (38) ، آن را غصب كرد. نقل شده كه بعد از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله حضرت فاطمه علیهاالسلام نزد ابوبكر رفت و فرمود: «یا اَبابَكْرٍ مَنْ یرِثُكَ إذامُتَّ؛ای ابابكر! هنگامی كه بمیری چه كسی از تو ارث میبرد؟» ابوبكر گفت: أهل و فرزندانم. ایشان فرمودند: «فمالی لاأرثُ رسولَ اللّه ِ؛ پس چگونه است كه من از رسول خدا ارث نمیبرم؟» و سپس فرمودند: «واللّه ِ لاأُكَلِّمُكَ بِكَلِمَةٍ ما حَییتُ؛ به خدا قسم تا وقتی كه زندهام كلامی با تو سخن نخواهم گفت.» و لذا تا وقتی كه ایشان زنده بود، با او سخن نگفت (39) .
البته «فدك» اگر چه از نظر اقتصادی برای اهل بیت علیهم السلام مهم بود ولی از آنجا كه سند مشروعیت و حقانیت و قرب معنوی آنان به رسول خدا صلی الله علیه و آله محسوب میشد، دشمنان اسلام سعی داشتند به هر نحوی كه شده آن را در اختیار گیرند و به كار خود (غصب) مشروعیت بخشند. شاهد گویا بر این مطلب این است كه ابن ابی الحدید دانشمند اهل تسنّن میگوید: از استادم علی بن فارقی پرسیدم: آیا فاطمه راستگو و صادق بود؟ پاسخ داد: آری. گفتم: پس چرا ابوبكر «فدك» را به ایشان برنگرداند؟ استادم لبخندی زد و گفت: اگر در آن روز فدك را به فاطمه علیهاالسلام داده بود، در روز بعد فاطمه خلافت شوهرش را ادّعا میكرد و ابوبكر نمیتوانست هیچ عذری بیاورد؛ چرا كه یقین داشت فاطمه در مورد خلافت شوهرش راست میگوید. (40)
آری این هم ظلم و مصیبتی دیگر، امّا فاطمه كه در كوران حوادث تلخ روزگار همچون كوهی پرصلابت و استوار ایستادگی نموده بود، از حقّ مسلم خود گذشت و همچون دیگر موارد صبر و پایداری نمود و دردهای خود را با خالق خویش در میان گذاشت و این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله در ذهن او تداعی میكرد كه: «اِلَی اللّه ِ أَشكُو ظالِمیكِ مِنْ أُمَّتی؛ نزد خداوند از ستمكاران امتم كه در حق تو ظلم میكنند شكایت میكنم.» (41)
در بستر بیماری
پس از این وقایع دردناك، فاطمه علیهاالسلام بیمار و رنجور در بستر بیماری، در انتظار فرا رسیدن وعده پدر و ملحق شدن به ایشان بود و هر زمان كه بر سر قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله میرفت با او چنین نجوا مینمود: «یا أَبَتاهُ! بَقیتُ والِهةً وَحَیرانَةً فَریدَةً قَدِ انْخَمَدَ صَوْتی وانْقَطَعَ ظَهْری؛ (42) پدر جان! [بعد از تو] بی كس و تنها شدم، حیران و محروم ماندهام، صدایم به خاموشی گرائید و پشتم شكست.»
و همچنین در شعری كه منسوب به آن حضرت علیهاالسلام است میفرمود:
صُبَّتْ عَلَی مَصائِبُ لَوْ أَنَّها صُبَّتْ عَلَی الأَیامِ صِرْنَ لَیالِیا
« [بعد از توای پدر] آنقدر مصائب بر من فرو ریخت كه اگر بر روزگار [روشن] فرو میریخت به صورت شبها [ی تیره و تار] در میآمد.» (43)
هنگامی كه آن بانوی مظلوم در بستر بیماری بود، عدهای از زنان مدینه به دیدارش آمدند و حال ایشان را جویا شدند. در پاسخ فرمودند: «أَصْبَحْتُ وَاللّه ِ عائِفَةً لِدُنیا كُنَّ قالِیةً لِرِجا لِكُنَّ لَفَضْتُهُمْ بَعْدَ أَنْ عَجَمْتُهُمْ وشَنَأتُهُمْ بَعْدَ أَنْ سَبَرْتُهُمْ فَقُبْحا لِفُلُولِ الحَدِّ واللَّعْبِ بَعْدَ الجِدِّ وقَرْعِ الصَّفاةِ وصَدْعِ القَناةِ وخَطَلِ الآراءِ وزُلَلِ الاْءَهواءِ وَبِئْسَما قَدَّمَتْ لَهُمْ أنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللّه ُ عَلَیهِمْ وفِی العَذابِ خالِدُونَ؛ (44) به خدا سوگند شب را به صبح رساندم در حالی كه از دنیای شما متنفّرم، مردان شما را دشمن میشمرم و از آنها بیزارم، آنها را آزمودم و دور افكندم، و امتحان كردم و مبغوض داشتم. چقدر زشت است شكسته شدن شمشیرها (سكوت در برابر غاصبان) و بازی كردن بعد از جدیت (و به شوخی گرفتن سرنوشت اسلام و مسلمین) و كوبیدن بر سنگ (كار بی حاصل كردن) و شكافته شدن نیزهها (تسلیم در برابر دشمن) و گمراهی افكار و لغزش ارادهها و چه بد چیزی پیش از خویش (برای سرای آخرت) فرستادند كه خدا بر آنها غضب كرد و در عذاب الهی جاودانه خواهند بود.»
إربلی از مورخین بزرگ شیعه در این باره میگوید: سخنان حضرت فاطمه علیهاالسلام در بستر بیماری نشان دهنده شدت اندوه و بزرگی مصیبت و نهایت شكوه ایشان از كسانی است كه در حق او ظلم كردند و او را از حقش منع نمودند. (45)
پایان رنجها
در نهایت زهرای أطهر علیهاالسلام پس از تحمّل مصائب و محنتها و بی وفاییهای بسیار، در اثر بیماری و تألمی كه از ضربات دشمنان بر بدن مباركشان حاصل شده بود به شهادت رسیدند و به دیار حق و ملاقات با پدر شتافتند. (46) پس از آن بر طبق وصیت آن حضرت علیهاالسلام جسد شریفشان شبانه غسل داده و كفن شد (47) و آن گاه غریبانه به خاك سپرده شد، بدون اینكه كسی از محل دفن آگاهی یابد.
از واقدی نقل شده: «انّ فاطِمَةَ لَمّا حَضَرَتْها الوَفاةُ أَوصَتْ عَلیا أنْ لایصَلِّی عَلَیها أَبُوبَكْرٍ وَ عُمَرُ فَعمِلَ بِوَصِیتِها؛ (48) هنگامی كه فاطمه علیهاالسلام در بستر شهادت بود، به علی علیه السلام وصیت فرمود كه ابوبكر و عمر بر جنازهاش نماز نگذارند و امیرمؤمنان هم به وصیت ایشان عمل نمود.»
در روز بعد وقتی این خبر به عمر و ابوبكر رسید، به سرعت خودشان را به بقیع رساندند و وقتی نتوانستند قبر را پیدا كنند، عمر به امیرمؤمنان علیه السلام گفت: به خدا قسم قبر او را پیدا كرده و نبش خواهیم كرد و بر بدن او نماز خواهیم گذاشت. آن حضرت با چهرهای غضبناك فرمود: «یا ابْنَ السَّوْداءِ أَمّا حَقّی فَقَدْ تَرَكْتُهُ مَخافَةَ أَنْ یرْتَدَّ النّاسُ عَنْ دِینِهِمْ، أَمّا قَبْرُ فاطِمَةَ فَوَ الَّذی نَفْسُ عَلِی بِیدِهِ لَئِنْ رُمْتَ وَأَصْحابُكَ شَیئا مِنْ ذلكَ لاَءَسْقِینَّ الأَرْضَ مِنْ دِمائِكُمْ؛ای فرزند سوداء (زن سیاه رو) ! اما از حق خودم (خلافت) گذشتم تا مبادا مردم از دینشان خارج شوند، امّا در مورد قبر فاطمه علیهاالسلام، قسم به كسی كه جان علی در دست اوست اگر تو و یارانت قصد چنین كاری داشته باشید، هر آینه زمین را از خونهای شما سیراب خواهم كرد.» در این هنگام ابوبكر قسم یاد كرد كه چنین كاری انجام ندهد و سپس آنجا را ترك كردند و مردم متفرق شدند. (49)
آری فاطمه علیهاالسلام از میان شعلههای ظلم و نامهربانی رهایی یافت، امّا علی علیه السلام و یتیمان فاطمه علیهاالسلام غریب و تنهاتر از گذشته راه سخت و دشواری را در پیش رو داشتند. با شهادت آن بانوی بزرگ امیرمؤمنان شریك روزهای تلخ و پر درد زندگی خویش را از دست داد و زندگی برای او دشوارتر گردید. در این هنگام بود كه این شعر را انشاء نمود:
نَفْسی عَلی زَفَراتِها مَحْبُوسَة
یا لَیتَها خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَراتِ
لاخَیرَ بَعْدَكِ فِی الحَیاةِ وإنَّما أبْكی مَخافَةَ أَنْ تَطُولَ حَیاتی
«جان من در بین نَفَسهایش حبس شده،ای كاش جانم به همراه آنها [از بدنم] خارج میشد. بعد از تو هیچ خیری در زندگی [دنیا] وجود ندارد و من در حالی گریه میكنم كه میترسم [بعد از تو] عمرم طولانی شود.» (50)
ای كاش میآمد زتن من جان من برون همراه نالههای اسف خیز زار من
از سوز دل بنالم و ترسم كه از قضا گردد دراز زندگی رنجبار من
امیرمؤمنان علیه السلام هنگام دفن زهرای مرضیه در حالی كه با فاطمه علیهاالسلام وداع مینمود، وداع با پیامبر را به یاد آورد و به پیامبر صلی الله علیه و آله چنین گفت: «قَلَّ یا رَسُولَ اللّه ِ عن صَفِیتِكَ صَبْری وَرَقَّ عَنْها تَجَلُّدی... فلَقَدِ استُرْجِعَتِ الوَدیعَةُ وأُخِذَتِ الرَّهینَةُ، أَمّا حُزْنی فَسَرْمَدٌ وأمّا لیلی فَمُسَهَّدٌ إلی أَنْ یخْتارَ اللّه ُ لی دارَكَ الّتی أَنْتَ بِها مُقیمٌ وَسَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بتَضافُرِ أُمّتِكَ عَلی هَضْمِها، فأحفِها السُّؤالَ وَاستَخْبِرْهَا الْحالَ، هذا ولم یطُلِ العَهْدُ ولَمْ یخْلُ مِنْكَ الذِّكْرُ؛ (51) ای پیامبر خدا! از فراق دختر برگزیده ات صبرم كم شده و طاقتم از دست رفته است... امانت باز گردانده شد و آنچه در دست من بود گرفته شد، اما اندوهم همیشگی است و شبهایم همراه بیداری، تا آن دم كه خداوند سر منزل تو را كه در آن اقامت گزیدهای برایم انتخاب كند. به زودی دخترت تو را آگاه خواهد ساخت كه امّتت در ستم كردن به وی اجتماع كرده بودند، سرگذشت وی را از او بپرس و چگونگی حال را از وی خبر گیر، وضع اینچنین است در حالی كه هنوز فاصلهای از زمان حیات تو نگذشته و یادت فراموش نگردیده است.»
پاورقــــــــــــــــــــی
1. بحارالأنوار، علامه مجلسی، مؤسسة الوفاء، ج43، ص7؛ كشف الغمّة، اربلی، دارالكتاب الاسلامی، ج2، ص75؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، مطبعة الحیدریه، ج3، ص32.
2. أمالی شیخ صدوق، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، مجلس 87، ح1؛ بحارالأنوار، همان، ص3.
3. الطبقات الكبری، ابن سعد، دارصادر، ج8، ص19.
4. بحارالأنوار، همان، ص5.
5. تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، دارالكتب العلمیة، ج12، ص391.
6. سیر أعلام النبلاء، ذهبی، مؤسسة الرسالة، ج2، ص119.
7. همان.
8. صحیح بخاری، دارالجیل، ج5، ص26.
9. ر. ك: مناقب آل ابی طالب، همان، ج3، ص133.
10. المصنف فی الأحادیث والآثار، ابن ابی شیبه، چاپ هند، ج14، ص296.
11. الطبقات الكبری، همان، ج1، ص209.
12. همان.
13. نهج البلاغة، نامه9.
14. بقره /155 ـ 156.
15. مناقب آل ابی طالب، همان، ج3، ص132؛ تهذیب الكمال، مزّی، مؤسسة الرسالة، ج35، ص247؛ تهذیب التهذیب، همان، ج12، ص391.
16. صحیح بخاری، همان، ج5، ص57.
17. جواهر المطالب، باعونی، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیة، ج2، ص360.
18. كشف الغمّه، همان، ج1، ص195؛ المغازی، واقدی (اهل سنّت) نشر دانش اسلامی، ج1، ص249؛ انساب الأشراف، بلاذری، دارالفكر، ج1، ص396؛ الكامل فی التاریخ، ابن اثیر، دار احیاء التراث العربی، ج1، ص554.
19. زندگانی حضرت فاطمه زهرا، آیة اللّه مكارم شیرازی، انتشارات طور، ص43.
20. الطبقات الكبری، همان، ج8، ص22.
21. المعیار والموازنة، ابی جعفر اسكافی، تحقیق محمّد باقر محمودی، ص236.
22. امالی شیخ صدوق، همان، مجلس 28، ح2؛ بحارالأنوار، همان، ص156.
23. امالی شیخ صدوق، همان، مجلس 28، ح2؛ مناقب آل ابی طالب، همان، ج2، ص51.
24. أمالی شیخ صدوق، مجلس 29، ح5؛ كشف الغمّة، همان، ج1، ص124؛ بحارالأنوار، همان، ص155.
25. مناقب آل ابی طالب، همان، ج3، ص137.
26. الامامة والسیاسة، ابن قتیبه، مؤسسة الحلبی، ج1، ص18؛ العقد الفرید، ابن عبد ربّه، مطبعة الأزهریة، ج3، ص63؛ تاریخ الامم والملوك، همان، ج3، ص202؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، داراحیاء التراث العربی، ج2، ص56.
27. دلائل الامامة، ابن جریر طبری، مؤسسة البعثة، ص134؛ بحارالأنوار، همان، ص170.
28. معجم البلدان، مادّه «فدك.»
29. ر. ك: سیرة النبویة، ابن هشام، دارالمعرفة، ج3، ص353.
30. حشر/6.
31. اسراء/ 26.
32. مسند ابی یعلی موصلی، دارالمأمون، ج2، ص334.
33. میزان الأعتدال، ذهبی، ج2، ص228.
34. الدر المنثور، سیوطی، ذیل آیه فوق.
35. مجمع الزوائد، هیثمی، دارالكتاب العربی، ج7، ص49.
36. مقتل الحسین، خوارزمی، مكتبة المفید، ج1، ص71.
37. شواهد التنزیل، حاكم حسكانی، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیة، ج1، ص438.
38. تاریخ المدینة، ابن شَبّه، دارالفكر، ج1، ص197 ـ 198.
39. كشف الغمّة، همان، ج1، ص103؛ تاریخ المدینة، همان.
40. شرح نهج البلاغة، همان، ج16، ص284.
41. كشف الغمّة، همان، ج1، ص123؛ بحارالأنوار، همان، ج28، ص27.
42. بحارالأنوار، همان، ج43، ص175.
43. زندگانی فاطمه زهرا، جعفر شهیدی، دفتر نشر اسلامی، ص144؛ زندگانی حضرت فاطمه زهرا، همان، ص80.
44. بحارالانوار، همان، ج43، 159؛ أمالی طوسی، مجلس 13، ح55.
45. كشف الغمّة، همان، ص132.
46. در تاریخ شهادت ایشان اختلاف زیادی وجود دارد، ولی مشهورترین اقوال از نظر شیعه 75 یا 90 روز بعد از رحلت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله است.
ر. ك: مناقب آل ابی طالب، همان، ج3، ص132؛ بحارالانوار، همان، ج43، ص188؛ كشف الغمّة، همان، ج1، ص128.
47. كشف الغمّة، همان، ص120.
48. مناقب آل ابی طالب، همان، ج3، ص362.
49. دلائل الأمامة، همان، ص134؛ بحارالأنوار، همان، ج43، ص171.
50. مقتل الحسین، همان، ج1، ص84.
51. نهج البلاغة، خطبه 202.
دورنمای فتنه های ناشی از سقیفه از نگاه حضرت فاطمه زهرا علیها السلام
(به مناسبت شهادت حضرت زهرا علیها السلام)
«... ثمّ اسْتَنْهَضَكم فَوَجَدَكُمْ خِفافا، وَاَحْمَشَكُمْ فَاَلْفاكُمْ غضابا فَوَسَمْتُمْ غَیر اِبِلِكُمْ وَ وَرَدْتُمْ غیرَ مَشْرَبِكُمْ هذا والعَهْدُ قَریبٌ، والكَلْمُ رحیبٌ، والجَرْحُ لَمّا ینْدَمِل، والرّسول لمّا یقْبَرُ، إبْتِدارا زَعَمْتُمْ خَوفَ الْفِتْنَةِ، ألا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطوا وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالْكافِرینَ... (1) ؛
سپس شیطان از شما خواست كه برخیزید، آن گاه دریافت كه شما افراد سبكی هستید، او شما را تحریك و عصبانی كرد و شما را غضبناك یافت. آن گاه شما شترهای دیگران را داغ نمودید [علامت مالكیت زدید] و [برای نوشیدن آب] از غیر راه خود وارد شدید... و این [اعمال شما] در حالی صورت گرفت كه عهد شما [نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله [نزدیك است، و جراحتی كه [به واسطۀ رحلت پیامبر] وارد شده، هنوز وسیع [و تازه [است، و جراحتی كه [بر ما] وارد شده، هنوز التیام پیدا نكرده است. و رسول خدا هنوز دفن نشده بود. [خیلی با عجله این كار را كردید] . خیال كردید كه [اگر این كار را نكنید] فتنه پدید میآید. آگاه باشید كه در فتنه سقوط كردند، و حتما جهنم كافران را احاطه میكند...» (2) .
آنچه در بالا خواندید، بخشی از خطبۀ فدكیۀ حضرت فاطمه علیهاالسلام است كه به دنبال تصرف فدك توسط خلیفۀ اول آن بانوی بزرگ، در برابر خلیفه و در حضور مهاجران و انصار ایراد فرمود.
گرچه این خطبه به مناسبت غصب فدك ایراد شده، امّا محور بخشهایی از آن، موضوع خلافت و رهبری جامعۀ اسلامی است.
دختر گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله در سخنان تند و عتاب آمیز خود، كسانی را كه وصی و برادر پیامبر صلی الله علیه و آله را از صحنۀ رهبری كنار زده، خود زمام امور مسلمانان را در دست گرفتند، مورد انتقاد قرار داده كه آلت دست شیطان شده به حوزۀ «خلافت» وارد شدند كه حق آنان نبوده و هنوز سوگ رسول خدا فراموش نشده شتاب زده دست به اقدامی زدند (ماجرای سقیفه) كه آنان را در گرداب فتنه افكند.
فتنه افكنی، یا دستاویز گریز از فتنه!
نكتهای كه در این بخش از سخنان حضرت فاطمه علیهاالسلام جلب توجّه میكند، این است كه توجیه نادرست صحنه گردانان سقیفه در مورد انتخاب خلیفه را افشا كرده، عواقب زیانبار آن را بیان میكند و میگوید: «خیال كردید [اگر این كار را نكنید] فتنه پدید میآید، آگاه باشید كه در فتنه سقوط كردید.»
در این جا این سؤال پیش میآید كه آنان كدام فتنه را دستاویز قرار دادند و مقصودشان از فتنه چه بود؟ و مقصود حضرت زهرا علیهاالسلام از این كه آنان در فتنه سقوط كردند، چیست؟
چنان كه در كتب تاریخ اسلام مطرح شده و قرائن نیز آن را تأیید میكند، مقصود آنان از فتنه، ارتداد امت، آشوب و هرج و مرج و از هم گسیختن نظام اسلامی به دنبال انتشار خبر رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله، و پیدایش
خلأ قدرت در مركز حكومت اسلامی بود. آنان به این عنوان كه از چنین فتنهای جلوگیری كنند، پیش از آن كه پیكر پاك پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله را به خاك بسپارند، و در حالی كه علی علیه السلام و بنی هاشم سرگرم مراسم غسل پیامبر صلی الله علیه و آله بودند، به سقیفه شتافته در صدد تعیین خلیفه و زمامدار مسلمانان برآمدند! امّا مگر آن تشریفات چه قدر وقت میخواست كه در آن مدت، بیم فتنه میرفت؟ آیا در همان مدت اندك، خبر رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله (با نبودن وسائل ارتباطی امروزی) در سراسر كشور اسلامی منتشر میشد و همه چیز به هم میریخت. این سؤالها در صحّت و درستی نگرانی از فتنه، ایجاد تردید میكند. از این رو حضرت فاطمه علیهاالسلام با تعبیر، زَعم، پندار و خیال از آن یاد كرده است.
امّا این كه آنان چگونه در فتنه سقوط كردند ـ كه موضوع اصلی این نوشتار است ـ پاسخ این است كه آنان با این اقدام خود منشأ اختلاف و دو دستگی و شكاف در جامعه اسلامی شدند. شكافی كه تاكنون پر نشده است. گرچه آن روزها با بیعت مردم با ابوبكر، كار تعیین زمامدار به ظاهر پایان یافت، امّا این انتخاب عواقبی را به دنبال داشت كه هر چه مسلمانان از آن سالها دورتر شدند، آثار نامطلوب آن بیشتر پدیدار گشت. خاطرۀ اختلاف و كشمكشهای مسلمانان بر سر امامت و خلافت، خاطرهای تلخ و غم انگیز است. كدام فتنهای بزرگتر از قرنها اختلاف و كشمكش و خونریزی كه سنگ زیر بنای آن در سقیفه گذاشته شد.
شهرستانی مینویسد:
«هرگز در اسلام هیچ شمشیری به خاطر یك بنیاد دینی، چون شمشیری كه به خاطر امامت كشیده شد، آهیخته نگردید.» (3)
پردههای دیگری از فتنه ها
فاطمۀ زهرا علیهاالسلام در خطبۀ دیگری، پردههای دیگری از فتنههای ناشی از سقیفه را فاش ساخته است. دختر پیامبر صلی الله علیه و آله، این خطبه را هنگامی ایراد كرد كه گروهی از زنان مهاجران و انصار برای عیادت و احوال پرسی از او ـ كه در اثر حمله به خانهاش مصدوم و بیمار بود ـ رفته بودند.
آن بانوی بزرگ در فرازی از این خطبه فرمود:
«آگاه باشید به جانم سوگند! این حكومتی كه پدید آوردند، تازه آبستن شده است. پس صبر كنید تا ببینید چه ثمرهای به بار میآورد. آن گاه از آن به اندازۀ ظرفهای بزرگ [به جای شیر [خون تازه و سمّ كشنده بدوشید! این جا است كه كسانی كه به راه باطل رفته اند، زیانكار میشوند و آیندگان، عاقبت آنچه را كه گذشتگان تأسیس كردند، خواهند دید. [اكنون كه به مراد خود رسیدید] از بابت دنیای خود خوش باشید و قلبا برای فتنههایی كه خواهد آمد، مطمئن باشید. و بشارت باد بر شما به شمشیرهای برندهای كه به دنبال آن میآید و قدرت متجاوزی كه حداكثر ظلم و تعدّی را روا میدارد و به هرج و مرجی فراگیر كه همه جا را شامل میشود و به استبدادی از ظالمین كه مقدار اندكی از بیت المال را باقی میگذارد، به گونهای كه كسی در آن رغبت نمیكند و جمعیت شما را درو میكند [همه را قتل عام میكند] ، پس حسرت و اندوه با شما باد، و به كدامین سو میروید؟....» (4)
در این سخنان كوتاه، امّا رسا و گویا، حوادث تلخ و اندوهبار چند دهه پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله به روشنی ترسیم شده است كه ریشه در سقیفه داشت. زیرا با روشی كه در انتخاب خلیفه پیش گرفته شد، افراد دیگری نیز كه خود را از خلفای اولیه كمتر نمیدانستند، به فكر خلافت افتادند و كشمكش و رقابت بر سر خلافت در گرفت و منتهی به جنگها و خونریزیها شد.
از طرف دیگر مسیری كه در مورد خلافت در پیش گرفتند، موجب شد كه با فراهم شدن تدریجی زمینه و موافقت عملی خلیفه دوم و سوم، بنی امیه به حكومت برسند و با ظلم و ستم و تجاوز و تعدی ـ كه بر هیچ مورخی پوشیده نیست ـ با مردم رفتار كردند و بیت المال مسلمین را به یغما بردند. با توجه به این حوادث، سخنان حضرت فاطمه علیه السلام در این زمینه، از نظر تحلیل اجتماعی و سیاسی در تاریخ اسلام بسیار ارزنده و تكان دهنده است.
شاخصهای گویا از فتنه ها
چنانكه اشاره شد، ماجرای سقیفه، افرادی از صحابۀ بزرگ رسول خدا را به فكر خلافت افكند. به ویژه شورای شش نفری خلافت كه توسط خلیفۀ دوم طراحی شد ـ و خود دنبالۀ سقیفه بود ـ اعضای شورا را به فكر خلافت انداخت و خود را برای این منصب شایسته یافتند (5) و پس از آغاز خلافت علی علیه السلام به مخالفت برخاستند، و این موضوع به اضافه قدرت یافتن معاویه با موافقت دو خلیفۀ قبلی، موجب بروز جنگهای جمل، صفین و نهروان شد و تلفات هرگز در اسلام هیچ شمشیری به خاطر یك بنیاد دینی، چون شمشیری كه به خاطر امامت كشیده شد، آهیخته نگردید.
سنگینی به بار آورد كه هیچ فتنهای با آن قابل مقایسه نمیباشد. برای آن كه به عمق فتنه پی ببریم كافی است به آمار تلفات سه جنگ یاد شده توجه كنیم:
به گفتۀ یعقوبی: «در جنگ جمل بیش از سی هزار نفر [از طرفین] كشته شدند و تلفات جنگ نهروان بالغ بر چهار هزار بود.» (6)
و به اعتقاد مسعودی، مجموع كشته شدگان جنگ صفین از عراقیها و شامیها، هفتاد هزار نفر بود كه بیست و پنج هزار نفر آن عراقی و چهل و پنج هزار نفر شامی بودند.» (7)
عمق فاجعه هنگامی آشكارتر میشود كه بدانیم مجموع كشتگان در جنگهای زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله را (از طرفین) حدود هزار و پانصد نفر تخمین زده اند در حالی كه در آن زمان، جنگ با كفار و مشركان بود اما در سه جنگ یاد شده، جنگ، جنگ مسلمان با مسلمان و جنگ اهل قبله با اهل قبله بود!.
حمله به خانۀ حضرت فاطمه علیهاالسلام از نظر علمای اهل سنت
در این جا به مناسبت بحث، لازم است گفته شود كه مدرك و مأخذ حمله به خانۀ حضرت فاطمه علیهاالسلام تنها منابع و مدارك شیعی نیست بلكه در تعدادی از منابع اهل سنت نیز به این معنا تصریح شده است. (8)
به عنوان نمونه «طبری» مورّخ نامدار اهل سنت، از ابوبكر نقل میكند كه به هنگام احتضار از نه چیز اظهار ندامت میكرد و یكی از آنها این بود كه میگفت:... «كاش دستور ورود به خانۀ فاطمه را نداده بودم، هر چند آن را به قصد جنگ بسته بودند.... (9) »
ابن قتیبه دینوری نیز در مورد آتش زدن در خانۀ حضرت فاطمه علیهاالسلام مینویسد: «و إن ابابكر رضی الله عنه قفقد قوما تخلّفوا عن بیعته عند علی كرّم اللّه وجهه، فبعث الیهم عمر، فجاء فناداهم و هم فی دار علی، فأبَوا ان یخرجوا فدعا بالحطب و قال: والذی نفس عمر بیده، لتخرجنّ او لأحرقنّها علی من فیها، فقیل له: یا ابا حفص ان فیها فاطمة؟، فقال: و إن.... (10)
همچنین نظّام (11) ـ كه یكی از علمای برجستۀ معتزله بوده ـ در این باره میگوید: «ان عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتی القت الجنین من بطنها، و كان یصیح: احرقوا [دار] ها بمن فیها، و ما كان فی الدار غیر علی و فاطمة و الحسن و الحسین.» (12)
پاورقــــــــــــــــــــی
1 ـ این جمله از آیه 49 سورۀ توبه گرفته شده و به صورت «درج» از آن استفاده شده است. خداوند در آیۀ یاد شده سخن یكی از منافقان را كه به بهانۀ فریفته شدن به دختران و زنان زیباروی رومی، نمیخواست در جنگ تبوك شركت كند، نقل میكند و میفرماید: «ومنهم من یقُول ائذن لی ولا تفتّنی؛ و بعضی از آنان میگوید: مرا [در ماندن در شهر [اجازه بده و مرا به فتنه مینداز.» خدواند آن گاه در پاسخ او میگوید: «الا فی الفتنة سقطوا و انّ جهنّم لمحیطة بالكافرین؛ هشدار كه آنان خود به فتنه در افتاده اند، و بی تردید جهنّم بر كافران احاطه دارد.» (تفسیر نمونه، ج 7، ص 438.)
2 ـ این خطبه در منابع متعدد، و از آن جمله در كتاب الأحتجاج احمد بن علی طبرسی، ط نجف، 1350 ه، ص 61 ـ 66 نقل شده است.
3 ـ شهرستانی، محمد بن عبدالكریم، كتاب الملل و النحل، ط 2، قاهره، مكتبة آنجلو المصریة، ج 1، ص 30.
4 ـ طبرسی، الأحتجاج، ص 66؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، تهران، المكتبة الأسلامیة، ج 43، ص 160.
5 ـ سعد بن ابی وقاص با علی علیه السلام بیعت نكرد و این، علتی جز این نداشت كه او پس از شورای شش نفری، خود را رقیب علی علیه السلام و شایستۀ خلافت میدانست! زیرا او از اعضای این شورا بود. (ابن اثیر، الكامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر، ج 3، ص 191)
از علی علیه السلام نقل شده است كه میفرمود: «طلحه و زبیر به من گفتند:با این شرط با تو بیعت میكنیم كه در خلافت با تو شریك باشیم، من به آن دو گفتم:شما شریك من به
هنگام توانایی، و یار من به هنگام ناتوانی باشید... طلحه، امید حكومت یمن و زبیر امید حكومت عراق را داشت.» (مجلسی، بحارالأنوار، بیروت، دار الرضا، ج 30، ص 17) طلحه و زبیر
نیز از اعضای شورای شش نفری بودند!
6 ـ ابن واضح، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، نجف، المكتبة الحیدریة، 1384 ه، ج 2، ص 172، ص 182.
مرحوم شیخ مفید مینویسد: دربارۀ شمار كشتگان در جنگ بصره (جمل) روایات، مختلف است: در برخی آمده است كه شمارشان بیست و پنج هزار بوده است. از عبدالله بن زبیر هم روایت شاذّی نقل شده كه شمار آنان پانزده هزار بوده است. شاید هم سخن ابن زبیر صحیحتر باشد ولی از آنچه همۀ اهل علم در این باره گفته اند، فاصله دارد و نمیتوان آن را پذیرفت. اخباری رسیده درباره كسانی كه در آن جنگ دست و پایشان جدا شده و بعد از آن جراحت مرده اند، مشهور است كه شمارشان حدود چهارده هزار تن بوده است (مفید، نبرد جمل، ترجمه و تحشیۀ دكتر محمود مهدوی دامغانی، چاپ اول، تهران، نشر نی، 1367، ص 251.)
7 ـ علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ط 1، بیروت، دار الأندلس، ج 2، ص 394.
8 ـ برای آگاهی بیشتر در این زمینه، رجوع شود به كتاب: مأساة الزهراء، سید جعفر مرتضی عاملی، بیروت، درا السیرة، ج 2.
9 ـ... فوددت انی لم اكشف بیت فاطمه عن شیی ء و ان كانوا قد غلقوه علی الحرب... ، طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والملوك، بیروت، دارالقاموس الحدیث، ج 4، ص 52.
10 ـ عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینوری، الأمامة والسیاسة، تحقیق استاد علی شیری، قم، منشورات الشریف الرضی، ج 1، ص 30.
11 ـ ابراهیم بن سیار بن هانی ء نظّام.
12 ـ محمد بن عبدالكریم شهرستانی، كتاب الملل و النحل، ج 1، ص 59.
منزلتهای فاطمه زهرا علیهاالسلام
هدف از بیان منزلت و فضایل فاطمه زهرا علیها السلام، بیان مطالب شگفت آور و غیرقابل وصول نیست؛ بلكه هدف از آن آگاهی بیشتر و درك عظمت وجود فاطمه زهرا علیها السلام و درس آموختن از مكتب پربار اوست.
حضرت زهرا علیها السلام از نظر زندگی مادی؛ بشری چون دیگران است، اما از جنبه معنوی؛ بدانجا رسید كه شناخت تمامی ابعاد شخصیتی آن حضرت بسی دشوار و دست یابی به همه جوانب آن مشكل مینماید. مقامی كه آن بزرگوار در اثر بندگی خدا و شناخت و معرفت حضرت حق بدست آورد؛ مقامی بس عظیم و فضایل او بی شمار است. در این نوشته سعی خواهیم كرد برخی از فضایل و مناقب آن حضرت را بازگو نمائیم. باشد كه زندگی آن حضرت را الگو و سرمشق خویش قرار دهیم.
علم فاطمه زهرا علیها السلام
رسول الله صلی الله علیه و آله فرمودند: «ان الله جعل علیا و زوجته وابناءه حجج علی خلقه وهم ابواب العلم فی امتی من اهتدی بهم هدی الی صراط مستقیم؛ (1)
خداوند متعال علی، همسر و فرزندانش را حجت بر مخلوقاتش قرار داده و آنان درهای علم در میان امت من هستند. هر كس به وسیله آنان هدایت جوید؛ به راه راست هدایت یافته است.»
در این حدیث، فاطمه زهرا علیها السلام مانند امیرالمؤمنین علیه السلام و سایر حضرات معصومین باب علم و عامل هدایت مردم شمرده شده است.
در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام چنین رسیده است:
«ان فاطمة علیها السلام مكثت بعد رسول الله صلی الله علیه و آله خمسة وسبعین یوما، وكان دخلها حزن شدید علی ابیها وكان یاتیها جبرئیل فیحسن عزاءها علی ابیها ویطیب نفسها ویخبرها عن ابیها ومكانه ویخبرها بما یكون بعدها فی ذریتها وكان علی یكتب ذلك؛ (2)
فاطمه علیها السلام پس از رحلت رسول خدا، هفتاد و پنج روز زندگی كرد و [در این ایام] بسیار محزون بود. در طول این مدت جبرئیل به حضورش میرسید، او را در عزای پدر تسلیت میگفت و دلش را از غصهها پاك میساخت و او را از پدرش و جایگاه عظیم او آگاه میكرد، حتی اخبار آینده را در مورد فرزندانش به اطلاع او میرساند و امیرالمؤمنین علیه السلام آنها را مینوشت.»
چنانچه از این حدیث بر میآید؛ حضرت فاطمه علیها السلام با جبرئیل ارتباط مستقیم و مداوم داشت و اخباری از دنیا و آینده و عالم برزخ را از او دریافت میكرد. بدین وسیله میزان علم، اطلاع و آگاهیش، محدود به زمان و مكان خود نبوده است؛ بلكه علم او بسیار گسترده بود و از علم الهی سرچشمه میگرفت.
فاطمه زهرا علیها السلام بر اموری اشراف داشتند كه نزد دیگران پوشیده و پنهان بود. از جمله این موارد؛ علم حضرت به زمان مرگ خویش بود! چنانچه در روایتی اسماء بنت عمیس - همسر جعفر طیار - چنین میگوید:
«حضرت زهرا علیها السلام هنگام وفات به من فرمودند: هنگام وفات پیامبر صلی الله علیه و آله، جبرئیل مقداری كافور بهشتی برای رسول خدا صلی الله علیه و آله آورد. پیامبر آن را سه قسم كرد؛ یك قسم آن را برای خود برداشت؛ قسم دیگر را برای علی علیه السلام و قسم آخر را برای من گذاشت.ای اسماء! آن مقدار كافور را بیاور و كنار سرم بگذار، اندكی صبر كن و در انتظار من باش، پس مرا صدا بزن، اگر جوابت را ندادم؛ بدان كه به پدرم رسول خدا صلی الله علیه و آله ملحق شدهام.
اسماء میگوید: اندكی صبر كردم و آنگاه فاطمه علیها السلام را صدا زدم، جوابی نشنیدم، دانستم كه فاطمه علیها السلام به ملكوت اعلی پیوسته است. (3) .»
همچنین سلمیام بنی رافع نقل میكند: «در واپسین لحظههای عمر حضرت زهرا علیها السلام كه من در محضر آن بزرگوار بودم، ایشان از من آبی برای غسل و شستشوی بدنش خواست. آب را آماده كردم، سپس فرمود: لباسهای نو را نیز بیاور. چنین كردم. آن بزرگوار پس از غسل، آن لباسها را بر تن كرد و در بستر رو به قبله خوابید. آنگاه خطاب به من فرمود:ای سلمی! من در همین لحظه قبض روح میشوم و به سوی پروردگارم خواهم رفت، بعد از مرگ من هیچ كس لباس مرا از تن برنگیرد. (4) .»
عصمت فاطمه علیها السلام
در شان نزول آیه تطهیر، روایات متواتری در دست است و حكایت از آن دارد كه آیه تطهیر در خانهام سلمه نازل شده است. هنگام نزول آیه، رسول خدا صلی الله علیه و آله، فاطمه زهرا علیها السلام، علی علیه السلام و حسن و حسین علیهما السلام حضور داشتند. پیامبر صلی الله علیه و آله عبای خویش را بر آنان افكند و بدین ترتیب آنان از باقی اهل خانه و دیگران جدا و مشخص شدند. آنگاه حضرت رسول صلی الله علیه و آله، دستها را به سوی آسمان بلند نمود و فرمود: خدایا اینان اهل بیت من هستند، پس بر اهل بیت من و آل او درود فرست. خداوند عزوجل این آیه را در شان آنان نازل فرمود (5) :
«انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت ویطهركم تطهیرا»؛ (6)
«همانا خداوند اراده فرمود كه زشتیها و پلیدیها را از شما اهل بیت دور سازد و شما را پاك و مطهر گرداند.»
استدلال به آیه تطهیر
چون خلیفه اول - پس از رحلت پیامبر خدا - فدك را غصب كرد و حضرت فاطمه زهرا علیها السلام با او به محاجه و مناظره پرداخت؛ امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیز پس از سخنرانی و خطبه فاطمه زهرا علیها السلام (در مسجد) ، به مسجد رفت و در سخنانش خطاب به ابوبكر فرمود:
«یا ابابكر! بگو ببینم قرآن خوانده ای؟!
ابوبكر گفت: بلی خواندهام.
علی علیه السلام: بگو ببینم آیا آیه تطهیر «انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت ویطهركم تطهیرا» در حق ما نازل شده یا در حق دیگران!؟
ابوبكر: در حق شما نازل شده.
علی علیه السلام: اگر كسی شهادت دهد كه فاطمه علیها السلام كار بدی انجام داده، چه میكنی؟ آیا شهادت او را میپذیری یا نه؟
ابوبكر: بله میپذیرم و برای فاطمه علیها السلام مانند دیگران حد جاری میكنم.
علی علیه السلام: در این صورت در پیشگاه خداوند كافر میشوی.
ابوبكر: چرا؟!
علی علیه السلام: زیرا در این فرض تو شهادت خدا را كه به پاكی فاطمه گواهی داده، قبول نكرده و گواهی مردم را پذیرفتهای، همان طور كه شهادت خدا و پیامبر را در این مورد نادیده گرفته و فدك را از فاطمه علیها السلام به یغما برده ای!ای ابوبكر! مگر فدك در دست فاطمه علیها السلام نبود؟ چرا و چگونه چیزی را كه در دست او است برای اثبات مالكیتش از او بینه و شاهد میخواهی!؟
مردم چون این مناظره و سخنان علی علیه السلام و ابوبكر را شنیدند، به یكدیگر نگاه كرده، گفتند: «صدق والله علی بن ابی طالب؛ سوگند به خدا كه علی راست میگوید.»
در اینجا علی علیه السلام با استفاده از آیه تطهیر بر عصمت فاطمه علیها السلام استدلال نمود و مهاجر و انصار نیز آنرا پذیرفته و مورد تایید قرار داده اند.
گواهی ملائكه بر عصمت فاطمه علیها السلام
از روایات متعددی استفاده میشود كه جبرئیل و سایر ملائكه آسمانها، بر حضرت فاطمه علیها السلام نازل شده و با وی به مكالمه و مصاحبه پرداخته و در ضمن سخنان خود، در مورد فضایل و مناقب آن بانوی گرامی، مطالبی میگفتند كه عصمت آن بزرگوار از آنها ثابت میشود. در حدیثی از رسول گرامی اسلام آمده است:
«... ابنتی فاطمة، وانها لسیدة نساء العالمین، فقیل: یا رسول الله! اهی سیدة نساء عالمها؟ فقال: ذاك لمریم بنت عمران، فاما ابنتی فاطمة فهی سیدة نساء العالمین من الاولین والآخرین وانها لتقوم فی محرابها فیسلم علیها سبعون الف ملك من الملائكة المقربین وینادونها بما نادت به الملائك ة مریم فیقولون یا فاطمة! ان الله اصطفیك وطهرك واصطفیك علی نساء العالمین؛ (7)
... دخترم فاطمه سرور زنان جهان است. گفته شد: یا رسول الله! آیا او سرور زنان زمان خویش است؟ فرمودند: این [امتیاز محدود] ، مربوط به مریم دختر عمران است، ولی دخترم فاطمه برترین زنان عالمیان از اولین تا آخرین است. بر او در محراب عبادتش، هفتاد هزار فرشته از مقربین درگاه الهی سلام میدهند و او را با آن جملهای كه مریم را مخاطب قرار داده بودند، مخاطب قرار میدهند و چنین میگویند:ای فاطمه! خداوند تو را برگزیده و پاك ساخته و تو را بر تمام زنان عالمیان برتری داده است.»
چنانچه در این حدیث ملاحظه شد؛ فرشتگان به وضوح طهارت و عصمت فاطمه زهرا علیها السلام را بیان نموده اند.
همچنین از شیعه و سنی نقل شده كه حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمودند: «فاطمة بضعة منی، فمن آذاها فقد آذانی، ومن آذانی فقد آذی الله؛
فاطمه پاره تن من است، هر كس او را آزار دهد مرا آزار نموده و هر كس مرا اذیت كند خدا را اذیت نموده است. (8) .»
آنچه كه از این احادیث در رابطه با عصمت حضرت زهرا علیها السلام میتوان استفاده كرد؛ این است كه اگر فاطمه علیها السلام معصوم نبود، چگونه پیامبر خدا به طور مطلق خشم او را خشم خدا و رضای او را رضای الهی معرفی میكند؟! مگر میتوان رضا و خشم اشخاص غیرمعصوم را - به طور مطلق - با رضا و خشم خدا مرتبط دانست!؟
شفاعت فاطمه علیها السلام
از مقامات حضرت زهرا علیها السلام شفاعت و بشارت امت به نجات است.
در حدیثی آمده است: روزی سلمان به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض كرد:ای مولای من! تو را سوگند به خدا از عظمت فاطمه در روز قیامت تعریفی بفرما.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با تبسم رو به سلمان كرد و فرمود: سوگند به آن آفریدگاری كه جانم در دست اوست، فاطمه را در آن روز، بر ناقهای از ناقههای بهشت سوار میكنند، جبرئیل و میكائیل به ترتیب از راست و چپ او حركت میكنند. علی علیه السلام در پیشاپیش و حسن و حسین علیهما السلام از پشت سر، وی را همراهی میكنند، تا بدین طریق فاطمه از صراط میگذرد و پس از گفتگوهای زیاد، خطاب میرسد،ای فاطمه علیها السلام! هر چه میخواهی بخواه! دخترم عرض میكند:
«اسالك ان لا تعذب محبی ومحبی عترتی بالنار، فیوحی الله الیها: یا فاطمة وعزتی وجلالی وارتفاع مكانی، لقد آلیت علی نفسی من قبل ان اخلق السموات والارض بالفی عام ان لا اعذب محبیك ومحبی عترتك بالنار؛ (9)
[بار الها] از تو میخواهم علاقه مندان خود و فرزندانم را در آتش نسوزانی. خداوند به او وحی میكند:ای فاطمه! به عزت و جلالم و به بلندی موقعیتم سوگند، كه دو هزار سال پیش از آنكه آسمانها و زمین را خلق كنم، بر خودم لازم كردهام كه علاقه مندان به تو و فرزندانت را با آتش عذاب نكنم.»
همچنین جابر جعفی به حضور امام باقر علیه السلام رسیده و عرض كرد: فدایت شوم حدیثی در مورد فاطمه علیها السلام بفرمائید كه با نقل آن، شیعیان را خوشحال كنم.
حضرت فرمودند: «در رستاخیز منابری از نور برای پیامبران نصب میگردد كه منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله از همه مجللتر است و همچنین منبرهایی برای اوصیاء قرار میدهند كه منبر علی علیه السلام از همه مجللتر است. آنگاه نوبت به فرزندان انبیاء میرسد كه مقام حسن و حسین بس منیعتر است. سپس نوبت فاطمه علیها السلام فرا میرسد، او را با تجلیل و شكوه بی نظیر به محشر میآورند و در كنار در بهشت قرار میگیرد، ولی داخل آن نمیشود و میگوید: خدایا از تو مسئلت دارم كه مقام مرا در چنین روزی برای اهل محشر معلوم كنی. از جانب خدا ندا میرسد؛ای دختر پیامبر! به سوی اهل محشر برگرد و هر كه را از علاقه مندان خود یافتی شفاعت كن.»
امام باقر علیه السلام میفرمایند: «به خدا سوگند! فاطمه شیعیان خویش را یكی پس از دیگری انتخاب نموده و داخل بهشت مینماید؛ همان طوری كه پرندگان دانه را برمی گزینند و سپس شیعیان آن حضرت نیز، خود شفاعت نموده و علاقه مندان فاطمه را به بهشت میبرند. و سپس فرمودند:
«والله لا یبقی فی الناس الا شاك او كافر او منافق؛ (10)
سوگند به خدا! از میان مردم كسی باقی نمیماند مگر افراد «مذبذب.» ، «كافر» و «منافق.» [، ولی سایر مردم مورد شفاعت فاطمه علیها السلام قرار میگیرند] .»
مودت فاطمه علیها السلام
قرآن مجید محبت و مودت اهل بیت علیهم السلام را مزد رسالت دانسته و در سوره شوری آیه 23، چنین میفرماید:
«قل لا اسئلكم علیه اجرا الا المودة فی القربی.» ؛
«بگو من هیچ پاداشی از شما در برابر زحمات رسالتم به جز دوست داشتن اهل بیتم نمیخواهم.»
هنگامی كه آیه فوق نازل شد، جمعی از صحابه از رسول خدا صلی الله علیه و آله سؤال كردند:ای پیامبر خدا، آنان چه كسانند كه خداوند محبتشان را بر ما واجب نموده است؟ حضرت در جواب فرمودند: علی و فاطمه و دوفرزندانشان. (11)
همچنین پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله محبت اهلبیت را اساس اسلام دانسته و میفرمایند:
«یا علی ان الاسلام عریان لباسه التقوی... واساس الاسلام حبی وحب اهل بیتی.» (12) ؛
یاعلی! همانا اسلام عریان است و تقوی و پرهیزكاری لباس آن میباشد... اساس اسلام؛ محبت من و اهل بیت من است.» پس محبت فاطمه علیها السلام نیز به عنوان اهل بیت پیامبر اساس اسلام میباشد.
در روایت دیگری حضرت رسول صلی الله علیه و آله پیرامون مودت فاطمه علیها السلام و همسر و فرزندانش چنین میفرماید:
«انا حرب لمن حاربكم وسلم لمن سالمكم. قاله لعلی وفاطمة والحسن والحسین؛ (13)
من دشمن كسی هستم كه با شما دشمنی كند و یار كسی هستم كه با شما از در مسالمت درآید.» (این مطلب را پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله به علی و فاطمه و حسن و حسین علیهما السلام فرمود) .
همچنین آن حضرت در حدیث دیگری چنین میفرماید:
«یا سلمان! من احب فاطمة بنتی فهو فی الجنة معی ومن ابغضها فهو فی النار، یا سلمان! حب فاطمة ینفع فی ماة من المواطن، ایسر ذالك المواطن: الموت والقبر والمیزان والمحشر والصراط والمحاسبة؛ (14)
ای سلمان! هر كس دخترم فاطمه علیها السلام را دوست بدارد، او در بهشت با من خواهد بود و چنانچه كسی او را به خشم آورد، جایگاهش آتش است.
ای سلمان! محبت فاطمه علیها السلام در صد جا اثر خواهد داشت كه راحتترین آن جاها؛ مرگ و عالم قبر و میزان و محشر و صراط و محاسبه اعمال است.»
نزول مائده برای فاطمه علیها السلام
حضرت فاطمه علیها السلام در پیشگاه خدا آن چنان عزیز بود كه بارها موردعنایت خاص خداوند قرار گرفت. به یك نمونه از این عنایتها اشاره میكنیم:
پیامبر عالی قدر اسلام به شدت گرسنه بود و ضعف و ناتوانی شدیدی به او روی آورده بود، به خانه دخترش فاطمه علیها السلام رفت تا در آن جا مقداری غذا میل كند، ولی فاطمه علیها السلام و فرزندانش نیز گرسنه بودند؛ رسول خدا خانه دخترش را ترك كرد و هنوز چند قدمی از منزل دخترش نگذشته بود كه یكی از همسایگان او مختصر طعامی برای فاطمه علیها السلام فرستاد. در این هنگام فاطمه علیها السلام با خود گفت؛ سوگند به خدا، خود و فرزندانم گرسنه میمانیم، ولی این مختصر غذا را برای پدرم نگاه میدارم. بنابراین یكی از فرزندانش را به دنبال پدر فرستاد و او را به خانهاش دعوت كرد. فاطمه علیها السلام اهدایی همسایه را كه دو تكه نان و مختصر گوشتی بود در یك ظرف سرپوشیده قرار داد و چون پدرش بازگشت آن را در مقابل رسول خدا قرار داد. در این هنگام فاطمه علیها السلام دید ظرف پر از غذا شده است و از این رو تعجب كرد و خیره خیره به آن نگاه میكرد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله خطاب به دخترش گفت:ای فاطمه! این طعام را چگونه و از كجا بدست آورده ای؟ فاطمه در جواب گفت: «هو من عند الله؛ ان الله یرزق من یشاء بغیر حساب، فقال الحمد لله الذی جعلك شبیهة بسیدة نساء بنی اسرائیل فانها كانت اذا رزقها الله شیئا فسئلت عنه قالت: هو من عند الله ان الله یرزق من یشاء بغیر حساب؛ (15)
این از بركات الهی است كه خداوند به هر كسی كه بخواهد بدون محدودیت عطا میكند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله [چون سخن دخترش را شنید] فرمود: سپاس خدایی كه تو را همانند مریم؛ سرور زنان بنی اسرائیل قرار داده؛ زیرا او نیز هرگاه خداوند برایش چیزی میفرستاد و از او درباره آن سؤال میشد، میگفت: این طعام از جانب خداست و خداوند به هر كسی كه بخواهد روزی بی حساب میدهد. (16) .»
آنگاه رسول خدا علی را نیز به حضورش فراخواند و همگی از آن غذا خوردند و سیر شدند و زنان و اهل بیت نیز دعوت شدند و خوردند در حالی كه غذا و مائده آسمانی به همان صورت باقی بود؛ حتی فاطمه برای همسایگان نیز از طعام آسمانی كه از الطاف خفیه الهی سرچشمه گرفته بود ارسال داشت. (17)
در پایان و به مناسبت سالگرد شهادت فاطمه زهرا شعری را در این زمینه تقدیم میداریم.
عطر گل یاس
یاس بوی مهربانی میدهد عطر دوران جوانی میدهد
یاس مثل عطر پاك نیت است یاس استنشاق معصومیت است
یاس یك شب را گل ایوان ماست یاس تنها یك سحر مهمان ماست
بعد روی صبح پرپر میشود راهی شبهای دیگر میشود
یاس را آئینهها رو كردهاند یاس را پیغمبران بو كردهاند
یاسها یادآور پروانهاند یاسها پیغمبران خانه اند
یاس خوشبوی محمد داغ دید صد فدك زخم از گل این باغ دید
باید از فقدان گل خونجوش بود در فراق یاس مشكی پوش بود
حضرت زهرا دلش از یاس بود دانههای اشكش از الماس بود
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه میچكانید اشك حیدر را به چاه
اشك میریزد علی مانند رود بر تن زهرا گل یاس كبود
«شعر از احمد عزیزی»
پاورقــــــــــــــــــــی
1) عوالم العلوم، شیخ عبدالله بحرانی اصفهانی، ج 11، ص 78، انتشارات انصاریان، ص 1411.
2) اصول كافی، محمد بن یعقوب كلینی، ج 1، ص 458، انتشارات عمید تهران.
3) محمد دشتی، نهج الحیاة فرهنگ سخنان فاطمه علیها السلام، چ ششم، قم، مؤسسه تحقیقاتی امیرالمؤمنین علیه السلام 1373، ص 236.
4) همان، ص 228.
5) انصاری زنجانی، اسماعیل، فاطمه در آینه كتاب، ص 10 - 11، موسسه نشر الهادی قم.
6) احزاب/33.
7) عوالم العلوم، علامه بحرانی، ج 11، ص 99، انتشارات انصاریان، 1411.
8) محجة البیضاء، محسن فیض كاشانی، ج 4، ص 210، چاپ دوم، دفتر انتشارات اسلامی، قم؛ شرح نهج البلاغه، ابوحامد عبدالحمید بن هبة الله المدائنی (ابن ابی الحدید) ، ج 16، ص 273، دارالاحیاء التراث العربی، بیروت، 1409.
9) سفینة البحار، ج 2، ص 375، حاج شیخ علی نمازی شاهرودی، مؤسسه نشر اسلامی، 1419.
10) بحارالانوار، ج 43، ص 65، علامه محمد باقر مجلسی، مؤسسه الوفاء بیروت، 1404 ق.
11) فرائد السمطین، ابراهیم بن محمد جوینی خراسانی، مؤسسه المحمودی، بیروت، چاپ اول، 1398ه. ق، ج 2، ص 13، ش 359.
12) كنز العمال، ج 12، ص 105.
13) همان، ص 97.
14) فرائد السمطین، ابراهیم بن محمد جوینی خراسانی، ج 2، ص 67، مؤسسة المحمودی، بیروت، چاپ اول، 1398ه. ق.
15) آل عمران/37.
16) مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 339، ابن شهرآشوب، المطبعة العلمیه، قم، بی تا.
17) فرائد السمطین، ج 2، ص 51 و 52، ابراهیم بن محمد جوینی خراسانی، مؤسسة المحمودی، بیروت، چاپ اول، 1398ه. ق.
هجرت همچنان باقی است
قال الله الحكيم:
«واصبر علی ما يقولون واهجرهم هجرا جميلا (1)» ; «برآنچه میگويند شكيبا باش و از آنان بگونهای شايسته دوری گزين.»
هجرت رسول خدا صلی الله عليه و آله:
چهارده سال از بعثت و رسالت رسول گرامی اسلام میگذشت، مردم مكه به شدت پايبند عقايد خرافی خود بودند و چون كسانيكه به هيچ حقی اعتنا نمیكنند، ندای ملكوتی «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» ی پيامبر را نمیشنيدند. «و لهم اذان لايسمعون بها»
مسلمانان كه تعداد محدودی بودند، در برابر گروه بیشمار بت پرستان عنود و فشار و برخوردهای غير انسانی آن ها، به ستوه آمده و اسلام عزيز دوران سخت شكل گيری خود را میگذراند.
سرانجام رسول خدا صلی الله عليه و آله به دستور خداوند تصميم به «هجرت» گرفت. و در حالی كه دشمنان كينه توز نقشه كشتنش را در سر میپروراندند، «علی عليه السلام» را به جای خود گذاشت و به طور معجزه آسايی مكه را به قصد مدينه ترك كرد.
زمان هجرت و چگونگی آن:
بر اساس نقل مرحوم مجلسی در بحارالانوار، هجرت پيامبر صلی الله عليه و آله از مكه به مدينه، در سال چهاردهم بعثت صورت گرفت و اين حادثه با سی و چهارمين سال سلطنت «خسرو پرويز» و نهمين سال فرمانروايی «هرقل» (امپراطور روم) همزمان بود. «محمد بن كعب قرظي» (2) میگويد: قريش در خانه پيامبر جمع بودند و میگفتند: محمد میگويد: اگر شما با او بيعت كنيد، بر عرب و عجم فرمانروا خواهيد شد. شما پس از مرگ هم دوباره زنده خواهيد شد و برای شما باغ هايی چون باغهای اين جهان خواهد بود.... در اين هنگام رسول خدا صلی الله عليه و آله از منزل بيرون آمد و مشتی خاك برداشت و فرمود: «نعم انا اقول ذلك; آری من اين را میگويم.» سپس مشت خاك را به روی آنان پاشيد و آيه شريفه «و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لايبصرون (3)» را تلاوت نمود. تمام كسانی كه از آن خاك روی سرشان ريخته شد، در جنگ بدر كشته شدند. رسول خدا صلی الله عليه و آله حركت كرده و از آنان دور شد، اما همچنان كفار درب خانه پيامبر صلی الله عليه و آله ايستاده بودند. شخصی به جمع آنان پيوست و پرسيد: در اين جا چه میكنيد؟ گفتند: منتظر محمد هستيم. او گفت: به خدا قسم! همين الآن محمد از كنار شما عبور كرد و بر سر همه شما خاك ريخت.
آنان دست خود را روی سرشان كشيدند، و خاكهای ريخته شده را بر سر خود ديدند. به درون خانه سرك كشيدند، خيال كردند رسول خدا در بستر خود آرميده است; در حالی كه امير مؤمنان عليه السلام به جای آن حضرت بود. آنان همچنان تا صبح منتظر ماندند و صبح متوجه شدند كه او علی عليه السلام است كه در بستر رسول خدا صلی الله عليه و آله خوابيده است. پس گفتند: به خدا قسم! آن مرد راست گفت. (4)
افتخار مهاجران
يكی از نكات مهم در هجرت رسول خدا صلی الله عليه و آله اين است كه مهاجرت بر فضيلت، برتري، عزت و احترام مهاجران و كسانی كه همراه رسول خدا صلی الله عليه و آله بودند افزود.
امام سجاد عليه السلام در ماجرای تلخ و غم انگيز عاشورای سال 61 هجري، هنگامی كه در مجلس يزيد حماسه آفريد و خطبه معروف و مشهور خويش را انشاء نمود، مهاجرت را برای جد بزرگوار خويش، افتخاری بس بزرگ برشمرده و امير مؤمنان عليه السلام را با «هجرت» ستود:
«انابن من ضرب بين يدی رسول الله بسيفين و طعن برمحين و هاجر الهجرتين... (5)
; من پسر كسی هستم كه در پيشاپيش رسول خدا صلی الله عليه و آله با دو شمشير جنگيد و با دو نيزه نبرد كرد و دوبار هجرت كرد.»
هجرت همچنان باقی است
«هجرت» گرچه يك حادثه تاريخی است و در صدر اسلام اتفاق افتاده است; اما به طور قطع در آن خلاصه نمیشود و در طول تاريخ حيات بشر تا وقوع قيامت كبری همچنان بر قوت خود باقی است و آثار و بركاتش همانند چشمهای زلال و جوشان، نصيب انسان میشود.
نمونه هايی از مصاديق هجرت را میتوان در موارد زير يافت.
1- غير مسلمانی كه، با يك تحول درونی به دين مقدس اسلام میگرايد، در حقيقت مهاجرت كرده است. پنجمين پيشوای شيعيان، حضرت باقر عليه السلام میفرمايد: «من دخل فی الاسلام طوعا فهو مهاجر (6) ; هركس داوطلبانه به اسلام در آيد، مهاجر است.»
2- مسلمانی كه از گناهان خود دوری كرده، تمايلات نفسانی خود را زير پا نهد و با نفس خويش مبارزه كند، از مهاجران واقعی به شمار میرود. پيامبر بزرگ اسلام میفرمايد:
«الهجرة هجرتان: احداهما ان تهجر السيئات والاخری ان تهاجر الی الله تعالی و رسوله و لاتنقطع الهجرة ما تقبلت التوبة (7) ; هجرت دو گونه است: يكی از آنها اينكه از بدیها دوری كنی و ديگری آن است كه به سوی خداوند متعال و رسولش هجرت كني، و تا زمانی كه توبه پذيرفته میشود هجرت قطع نمیشود.»
بنابراين «هجرت» را نبايد يك حادثه تاريخی لحاظ كرد، بلكه كسانی كه در مسير زندگی خود پايبند به شرع نبودند و حدود الهی را زير پا نهادهاند میتوانند با يك تصميم جدی در جمع مهاجران الی الله قرار گيرند. پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله فرمود: «اشرف الهجرة ان تهجر السيئات (8) ; بهترين هجرت آن است كه از گناهان هجرت كني.»
هجرت از گناه
خداوند متعال غرائزی را در وجود انسان نهفته است كه بیترديد بدون آن با مشكلات غير قابل جبرانی روبرو میشود. حال اگر انسانی راه افراط و تفريط را در پيش گيرد; يعنی يا به تمام تمايلات نفسانی و غرائز درونيش بدون قيد و شرط پاسخ گويد و آن را ارضاء نمايد يا به طور كلی آن را سكوب نمايد، يقينا از حد و مرز شرعی خارج شده است.
مساله اعتدال، در روايات اسلامی به شدت مورد تاكيد قرار گرفته و اعتدال نيروهای دروني، در اسلام مطلوب است. اين اعتدال و پرهيز از افراط وتفريط میتواند ما را به مسير سعادت سوق دهد.
انسان وقتی انسان است كه در چگونه زيستن هماهنگ با دستورات حجتهای پروردگار عمل كند و غرايز و تمايلات نفسانی خويش را تعديل نمايد. بیترديد كسانی كه در جاده گناه قرار میگيرند، كارهای حيوانی را در قالب و شكل انسانی انجام میدهند.
كوتاه سخن اينكه اينگونه افراد در عالمی غير از عالم حقيقی كه جايگاه اصلی آنان است قرار دارند. بنابراين با پشت پا زدن به خواستههای نفس اماره و وسوسههای شيطان میتوانند در جمع مهاجران قرار گيرند و از آن عالم پست، به عالم ملكوت هجرت نمايند.
مهاجران واقعی
در ذيل به چند نمونه از كسانی كه به صورت جدی از گناه هجرت كردهاند اشاره میشود:
1- «فضيل بن عياض» مردی متظاهر به فسق بود. بر سر راه كاروانهای تجارتی و مسافرتی قرار میگرفت و با زور و تهديد، اموال كاروانيان را به غارت میبرد. دزدی قهار و چيره دست بود و تمام مردم او را با همان صفاتش میشناختند.
او كه از راه دزدي، اموال فراوانی را به دست آورده بود و از وضع مالی مناسبی برخوردار بود، شبی برای دزدی به خانهای به قصد دستبرد زدن وارد شد.
صاحب منزل در حال قرائت قرآن بود كه فضيل با طرح و نقشه قبلی روی ديوار منزل قرار گرفت، همينكه خواست وارد خانه شود، قرائت قرآن صاحب منزل توجه اش را جلب نمود. صاحب خانه اين آيه را تلاوت كرد كه:
«الم يان للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله» (9) ; «آيا وقت آن نرسيده است كه قلبهای كسانی كه ايمان آوردهاند باياد خدا خاشع شود؟»
فضيل بن عياض با شنيدن اين آيه تمام وجودش شعله ور شد واز ديوار پائين آمد و مثل آنكه آيه بر او نازل شده باشد، تحت تاثير قرار گرفت و سرانجام از عالم حيوانی به عالم انسانی درآمد و در جمع مهاجران حقيقی به سوی خدا قرار گرفت.
وی با يك تصميم جدی از تمام گناهان خود توبه كرد و دست از قمار و شراب كشيد و تا جايی كه صاحبان اموال به دست آمده از راه دزدی را میشناخت، راضی كرد و اموال را بازگرداند. (10)
2- «بشر حافي» مردی عياش و به دور از اخلاق بود، دستورات الهی را زير پا مینهاد و از انجام هيچ گناهی دريغ نداشت.
امام كاظم عليه السلام در راه بود، نزديك منزل «بشر» رسيد، صدای آواز و موسيقی و رقاصی از درون منزلش به گوش میرسيد. كنيزكی برای ريختن خاكروبه و آشغالهای منزل به در منزل آمده بود.
امام عليه السلام رو به آن كنيز فرمود: صاحب اين منزل عبد است يا آزاد؟ كنيزك در جواب عرض كرد: آقا! او خود صاحب چندين عبد و نوكر است، اين چه سؤالی است؟ حضرت فرمود: آري، اگر بنده و عبد بود اين گونه نبود و صدای آواز از خانه اش بر نمیخاست و عليه مولايش قيام نمیكرد.
وقتی كنيز باز گشت مورد بازخواست قرار گرفت كه چرا دير كردي؟ وی ماجرا را بازگو كرد.
بشر با شنيدن ماجرا، با پای برهنه از خانه بيرون دويد و به دنبال امام عليه السلام حركت كرد و سرانجام با يك مهاجرت حقيقی در جمع مهاجران الی الله قرار گرفت، به همين خاطر او را «بشر حافي» يعنی «بشر پابرهنه» ناميدند و به اين نام شهرت يافت. (11)
سفر آن نيست كه از مصر به بغداد روی از سر نفس گذشتن سفر مردان است
3- مرحوم «حاج رسول دادخواه تبريزي» يكی از مهاجران حقيقی بود كه با توبه، از عالم حيوانی و نفسانی خود مهاجرت كرد و سرانجام در جمع مهاجران الی الله قرار گرفت.
وی مردی قوی هيكل و مشهور به فسق بود كه از ارتكاب گناهان صغيره و كبيره ابايی نداشت. او را به عنوان «رسول ترك» میشناختند. يك سال در ماه محرم الحرام كه هيئت آذربايجانیهای مقيم تهران مراسم عزاداری برپا كرده بودند، او نيز مانند ديگر شركت كنندگان سر از پا نمیشناخت و برای عرض ادب به مقام شامخ سالار شهيدان درآن مجلس شركت مینمود.
گروهی از محترمان هيئت كه «رسول ترك» را خوب میشناختند، از حضور فعال و همكاريش در كارهای هيئت ناراحت شده، جوانی را به عنوان قاصد به سوی او روانه كردند تا به او بگويد ديگر به هيئت نيامده و در مجلس شركت نكند.
«رسول ترك» به شدت ناراحت میشود و هيئت را ترك میكند.
يكی از مسؤولان هيئت، شبی در عالم رؤيا خوابی میبيند و پس از بيدار شدن از خواب، سراسيمه به طرف منزل رسول ترك حركت میكند. وقتی با رسول ترك روبرو میشود و او را به هيئت دعوت میكند; رسول میگويد: شما مرا بيرون كرديد، حالا دعوت میكنيد؟ بايد بگوييد چه اتفاقی افتاده است.
وی ماجرای خواب خود را اين گونه بيان میكند:
شب در عالم خواب ديدم در صحرای كربلا هستم و خيمههای امام عليه السلام برافراشته است. جلو راه ورودی به خيمهها سگی هار و درنده ايستاده بود و به هر دشمنی كه قصد حمله به خيمهها را داشت حمله میكرد و مانع ورود دشمنان به محوطه خيام میشد. بدن آن حيوان بدن سگی بود; اما سر و صورتش، سر وصورت تو بود.
رسول ترك با شنيدن اين ماجرا میگويد: راست میگويي؟ يعنی من سگ در خيمههای حسين عليه السلام بودم؟
هنگامی كه پاسخ مثبت میشنود، از خود بیخود میشود و توبه میكند و در جمع محبان حقيقی و مهاجران الی الله قرار میگيرد (12).
كار رسول ترك به جايی رسيد كه در آخرين لحظات عمر چشمانش را باز كرد و صدا زد: آقام گلدي، آقام گلدی (آقايم آمده، آقايم آمده.)
اين غلام آزاد شده امام حسين عليه السلام سرانجام در سال 1339 هجری شمسی مطابق با شب 15 رجب سال 1380 هجری قمری جان به جان آفرين تسليم كرد و در قبرستان «نو» واقع در قم روبروی حرم مطهر حضرت معصومه عليها السلام مدفون گرديد. مرقد اين عاشق دلباخته واقع در ضلع غربی قبرستان در كنار مرقد مرحوم كربلايی كاظم میباشد (13).
تا دلم در حرم قرب تو يابد راهی آتشی زن به وجودم كه برآيد آهی
سفر از خويش نكردم كه رهم دور افتاد ورنه تا كعبه وصل تو نباشد راهی
تو به يك كاه دو صد كوه گنه میبخشی من بيچاره چه سازم كه ندارم كاهی
به جز از تو كه كشی ناز گنه كاران را نشنيدم كه كشد ناز گدا را شاهی (14)
- · پاورقــــــــــــــــــــی
1) مزمل/ 10.
2) وی همان «محمد بن كعب بن سليم بن اسد، ابو حمزه قرظي» است كه از افراد برجسته مدينه بود و مدتی در كوفه اقامت داشت. وی در سال 40 به دنيا آمد و در سال 120 در مدينه درگذشت. به نقل از پاورقی بحارالانوار، ج 19، ص 38.
3) يس/ 9.
4) بحارالانوار، ج 19، ص 38، ح 6، به نقل از ميزان الحكمه، ج 13، ص 6598.
5) خطبه امام سجاد عليه السلام.
6) كافي، ج 8، ص 148، ح 126.
7) كنز العمال، ص 46262. به نقل از ميزان الحكمة، ج 13، ص 6602.
8) ميزان الحكمة، ج 13، ص 6602، ح 21063.
9) حديد/ 16.
10) اقتباس از گفتارهای معنوي، شهيد مطهري، ص 261.
11) مجالس المؤمنين، قاضی نورالله شوشتري، ج 1; گفتارهای معنوي، شهيد مطهري، ص 261.
12) اقتباس از كتاب «رسول ترك» آزاد شده امام حسين عليه السلام، محمد حسين سيف اللهي.
13) همان. برای اطلاع بيشتر از زندگاني، كرامات و فضايل اخلاقی ايشان به كتاب «رسول ترك» مراجعه كنيد.
14) شعر از غلامرضا سازگار.
هجرت پیامبر (ص)
قريش در برابر اسلام
ظهور اسلام در مكه و مخالفت آن با منافع طبقه مسلط، آنان را وا داشت تا در مقابل اسلام به معارضه برخيزند و با انواع روشها برای خاموشی شعلههای آن بكوشند. به اين ترتيب جامعه مسلمانان در برابر فشارهای طاقت فرسای قريش قرار گرفت. در اين مسير، مشركان به تناسب نوع و تازگی موقعيت مسلمانان، از تمام شيوههای ممكن استفاده میكردند. سيره نويسان نيز به اين حقيقت اشاره كردهاند كه عذب قوم لا عشائر لهم ولا مانع; (1)
«گروهی شكنجه میشدند كه پشتوانه و بازدارندهای نداشتند.»
مهم ترين عكس العملهای خشونت بار قريش بر عليه مسلمانان را میتوان در چند عنوان توضيح داد.
1- شكنجه:
معمولا طبقات ضعيف اجتماعی (بيشترين حاميان پيامبر صلی الله عليه و آله) گرفتار اين نوع رفتار میشدند. بلال به دست امية بن خلف، (2) عمار و پدر و مادرش به دست بنی مخزوم، (3) و زنی از كنيزان در بنی عدی توسط عمر بن خطاب كه آن زمان مشرك بود، شكنجه میشد. (4) در باره بلال نقل شده است كه او را بر زمين داغ میخواباندند و سنگ بر سينه اش میگذاشتند. ريسمان بر گردنش آويزان میكردند و به دست بچهها میدادند تا او را در ميان كوچههای مكه به اين سو و آن سو بكشند. (5) بلال خود نيز میگفت: مرا يك شبانه روز تشنه نگاه میداشتند و بعد روی سنگ داغ میخواباندند. (6)
2- زندانی كردن:
مصعب بن عمير از اين گروه است. او وقتی مسلمان شد، اسلام خود را از پدر و مادر و اقوام پنهان میكرد ولی سرانجام شخصی آنان را از مسلمان شدن او آگاه كرد و خانواده نيز فرزند خود را زندانی كردند. (7)
نمونه ديگر عبد الله بن سهيل بن عمرو از مهاجران به حبشه است كه پس از هجرت رسول خدا به مدينه، به مكه آمد تا از آنجا به مدينه برود ولی پدرش او را زندانی كرد. (8) ابو جندل فرزند سهيل بن عمرو نيز كه مسلمان شده و گرفتار زندان پدر بود، از اين گروه است. او در گير و دار صلح حديبيه خود را از بند رهانيد و به نزد پيامبر رسيد ولی چون پيمان صلح امضا شده بود، باز گردانده شد. (9)
البته میتوان گفت كه نبود حكومت واحد و فراگير موجب میشد تا هر خانواده بر اساس احساس تعهد خود يا قبيله اش به زندانی كردن منحرفان از آيين جاهلی روی آورد.
3- فريب:
اين شيوه نيز معمولا در باره ضعفا به كار میرفت. مشركان علاوه بر شوراندن و تحريك تودهها عليه ضعفا، گاه از فريب آنان نيز استفاده میكردند. (10)
4- فشارهای اجتماعی و اقتصادي:
نقل است كه عاص بن وائل حاضر نشد بدهی خود را بدهد مگر آنكه طلبكار از اسلام برگردد كه البته او نپذيرفت. (11) اوج اين نوع فشارها را میتوان در دوران شعب جستجو كرد.
5- قتل مسلمانان:
فشار شكنجههای مشركان چنان بود كه به شهادت تعداد زيادی از مسلمانان انجاميد. مادر عمار از جمله اين شهداست. (12)
تاثير فشارهای قريش بر جامعه مسلمانان
مسلمانان در برابر فشارهايی كه بر آنان وارد میآمد به تناسب موقعيت و وضعيت، عكس العملهای متفاوتی نشان میدادند، كه میتوان به برخی از آنها اشاره كرد.
1- صبر و تحمل:
گروههايی از مسلمانان كه به هر دليل (روحي، جسمي، قبيله اي،..). توان تحمل را داشتند، در برابر شكنجهها و آزارهای مشركان صبر پيشه میكردند هر چند اين صبر و تحمل گاه به كشته شدن آنها میانجاميد مانند مادر عمار ياسر و...
2- تقيه:
گروههايی نيز به دليل فشارهای طاقت فرسا ناچار شدند در ظاهر از دين برگردند هر چند در حقيقت بر دين خود باقی بودند. عمار ياسر كه پس از شهادت مادرش و تحمل آزارهای فراوان ديگر، تاب و توانش را از دست داده بود اولين كسی است كه از اين شيوه استفاده كرد. آيهای نيز در باره درستی عمل او - كه از پيامبر پرسيده بود - نازل شد: «من كفر بالله من بعد ايمانه الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان ولكن من شرح بالكفر صدرا فعليهم غضب من الله و لهم عذاب عظيم» ; (13) «كسی كه پس از ايمان به خدا كافر میشود، نه آن كه او را به زور وا داشتهاند تا اظهار كفر كند و حال آن كه دلش به ايمان خويش مطمئن است بلكه آنان كه در دل را به روی كفر میگشايند مورد خشم خدايند و عذاب بزرگی برای ايشان است.»
ابن جوزی مینويسد: غير از كسانی كه به حبشه رفتند، ديگران ايمان خود را پنهان كردند. (14) مصعب بن عمير، سهيل بن بيضا و نعيم بن عبد الله بن اسيد نيز از همين دسته بودند كه ايمان خود را پنهان كردند.
3- ارتداد:
به غير از كسانی كه ايمان خود را حفظ میكردند، تعدادی نيز در برابر شكنجهها و تحريمها و ناملايمتها به جد دست از ايمان خود میكشيدند. اين عده بر خلاف گروه دوم كه رو به تقيه میآوردند. و نيز بر خلاف گروه اول كه فشارها را تحمل میكردند، به طور كامل از دينداری كناره میگرفتند و مغلوب كفار میشدند.
سيره نويسان از اين فشارها كه برای بازگرداندن از دين بود به نام «فتنه» و از مسلمانانی كه هدف «فتنه» بودند با عنوان «مستضعف» ياد میكنند. از همين روست كه در كتب مختلف میخوانيم: صهيب از مستضعفان بود، از مؤمنانی كه در راه خدا شكنجه شد. در مورد عمار نيز میخوانيم: كان عمار بن ياسر من المستضعفين الذين يعذبون بمكة ليرجع عن دينه. (15)
اساسا هدف عمده مشركان از وارد كردن فشارهای مختلف نيز همين بازگرداندن از دين بود. به همين خاطر ابن عباس میگفت: اين شكنجهها چنان بود كه مسلمانان چارهای جز ترك دين نداشتند، آنان به افراد ضعيف چنان گرسنگی و تشنگی میدادند و آنها را میزدند كه توان نشستن نداشتند; آنگاه از شكنجه شدگان میخواستند كه بگويند به جای خدا، به لات و عزي، اعتقاد دارند. (16) ابن اسحاق نيز میگويد: كسانی كه ضعيف بودند از دين خود برمی گشتند. (17) كلبی نام تعدادی از اين افراد را میبرد همانند: سلمة بن هشام، وليد بن وليد بن مغيره. (18) و مقريزی آنها را 5 تن میداند:
ابوقيس بن مغيره، ابوقيس بن فاكه بن مغيره، عاص بن منبه، حارث بن زمعة، وليد بن مغيره. (19)
هجرت تنها عكس العمل ممكن
بنا بر آنچه گفتيم مطالعه اهداف قريش از رفتارشان نسبت به مسلمانان حكايت از آن دارد كه مشركان به چيزی كمتر از باز گرداندن تازه مسلمانان از دين جديد به آيين قديم راضی نبودند و در اين مسير هر شخصی را به تناسب جايگاه قبيلهای و ميزان اعتبار اجتماعی اش مورد آزار و اذيت قرار میدادند. درست بر همين اساس بود كه شخص پيامبر و عدهای از صاحبان موقعيت قبيلهای از رفتارهای حاد در امان بودند. همين امر پيامبر را وا میداشت تا فكری به حال مسلمانان بیپناه بكند; آن فكر چيزی نبود جز «خروج از مكه».
در راستای همين مسير، پيامبر سه حركت انجام داد كه به ترتيب عبارتاند از: هجرت مسلمانان به حبشه، سفر به طائف، هجرت به مدينه. به اين ترتيب هجرت به مدينه آخرين حلقه از اقدامات رسول خداست كه برای خلاص مؤمنان از فشارها و حفظ دين آنان صورت میگرفت و برای شناخت جايگاه و دلايل اصلی آن بايد به مطالعه «هجرت» به عنوان يك كل كه هجرت به مدينه بخشی از آن است، پرداخت.
1- هجرت به حبشه
در مورد هجرت به حبشه تنها به اين نكته از زبان جعفر بن ابی طالب اشاره میكنيم كه در برابر نجاشی گفت: زمانی كه شمار مسلمانان افزايش يافت و ايمان آوردن به اسلام آشكار شد و شماری از قبايل به شكنجه و زندانی كردن مسلمانان خود پرداختند تا آنان را از دينشان باز گردانند، رسول خدا به آنان فرمود: در زمين پراكنده شويد. سؤال كردند به كجا؟ فرمود: به حبشه. (20) ابن اسحاق نيز نگرانی پيامبر را از امكان باز گرداندن مسلمانان به دين جاهليت يادآور میشود و بر اين نكته تاكيد میكند كه هدف پيامبر نجات مؤمنان از تغيير دين (فتنه) بود: «رسول خدا صلی الله عليه و آله شاهد بود كه خود با حمايت خداوند و عمويش از آزار مشركان در امان است اما يارانش گرفتارند و او توان دفاع از آنان را ندارد پس به آنان گفت به حبشه بروند و آنان نيز از ترس فتنه و برای مهاجرت به سوی خدا و حفظ دين به حبشه رفتند.» (21) وصاحب انساب الاشراف مینويسد: رسول خدا اين گونه دعا فرمود: خدايا هجرت اصحاب من را پذيرا باش و آنان را به جاهليت شان باز نگردان (22)
بازگشت اين مهاجران تدريجی بود. عدهای به مكه و گروهی نيز پس از هجرت به مدينه، به اين شهر آمدند و آخرين گروهها در سال هفتم هجرت وارد مدينه شدند. (23) به هر حال بعد از اين رويداد، قريش بر شدت فشار خود افزودند و تا آنجا پيش رفتند كه در سال هفتم بعثت به طور جدی خواستار قتل پيامبر شدند. در تاريخ به نقل از قطان میخوانيم:
زمانی كه قريش دريافتند تلاشهای آنان در محدود كردن رسول خدا صلی الله عليه و آله ناموفق بوده است، در صدد برآمدند تا حضرت را به قتل برسانند. اين كار زمانی مقدور بود كه ابوطالب رئيس بنی هاشم راضی باشد تا بعدها كار به جنگ بیپايان قبيلهای نرسد. پس از ابوطالب خواستند تا ديه قتل پيامبر را دو برابر دريافت كند و فردی غير قريش او را بكشد. (24) ابوطالب به شدت با اين درخواست مخالفت كرد و از بنی عبد المطلب خواست تا داخل شعب شوند و از جان رسول خدا دفاع كنند. همگی سخن او را قبول كردند و داخل شعب شدند. در اين وقت قريش نيز تصميم گرفتند پيوندهای خانوادگی و اقتصادی و... خود را با آنان قطع كنند و پيمان نامهای هم نوشتند. (25)
حضور مسلمانان در شعب سه سال طول كشيد. آنان سرانجام در سال دهم بعثت از محاصره رهايی يافتند. اين امر خود میتوانست برای مسلمانان پيروزی مهمی به حساب آيد. اين كه مشركان به رغم پيمانهای خود مبنی بر ادامه محاصره تا تسليم پيامبر برای قتل، از تصميم خود دست برداشتند، نوعی رسميت بخشيدن به مسلمانان بود و میتوانست موقعيت آنان را تثبيت كند. به همين خاطر قاضی عبد الجبار از اين واقعه (پايان محاصره) به عنوان يك پيروزی بزرگ ياد میكند. (26) اما اندكی پس از آن در اول ذيقعده سال دهم ابوطالب و سی و پنج روز بعد از آن خديجه عليها السلام درگذشتند. اين دو حادثه موجب شد كه پايههای حمايت قبيلهای پيامبر درهم بشكند و به جای تثبيت موقعيت مسلمانان، اوضاع از آنچه بود نيز بدتر شود. در اينجا بود كه پيامبر به فكر پايگاه جديدی برای اسلام افتاد و آن هجرتی ديگر بود.
2- سفر به طائف
در مورد اوضاع پس از وفات ابوطالب، ابن هشام مینويسد: «چند صباحی از مرگ ابوطالب نگذشته بود كه مردی از قريش مقداری خاك بر سر او (پيامبر) ريخت. پيامبر به همين وضع وارد خانه شد. يكی از دختران او متاثر از اين واقعه آب آورد تا سر و صورت پدر را بشويد و در همان حال قطرات اشك از چشمانش سرازير شد. پيامبر فرمود: «گريه نكن دخترم. خدا حافظ پدرت است. تا ابوطالب زنده بود، قريش موفق نشدند در باره من كار ناگواری انجام دهند.» (27) (ما نالت منی قريش شيئا اكرهه حتی مات ابوطالب)
وضعيت اخير، پيامبر را وا داشت تا سفری به شهر بزرگ طائف انجام دهد. او در آنجا با سران قبيله ثقيف تماس گرفت و آيين خود را عرضه كرد، ولی پاسخ آنان اين بود كه: اگر تو برگزيده خدا باشی رد سخن تو موجب نزول عذاب است و اگر در ادعای خود دروغگو باشی كه شايسته سخن گفتن نيستي! پيامبر متوجه بیميلی آنان شد و از جا برخاست تا برگردد و از آنها قول گرفت كه سخنانش را با افراد ديگر در ميان نگذارند. اما آنان بر خلاف پيمان خود، اراذل و اوباش را بر انگيختند و پيامبر صلی الله عليه و آله را با وضع دلخراشی آزردند چنان كه حضرت مجبور شد به باغی كه متعلق به عتبه و شيبه دو تن از مشركان مدينه بود، پناه ببرد. (28)
چنين بود كه پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله در اين سفر نتوانست به پايگاهی جايگزين دست يابد و از فشارهای طاقت فرسای مكيان رها شود.
نكته قابل ملاحظه در اين سفر، واقعه پايانی آن و نحوه بازگشت پيامبر به مكه است. پيامبر كه احتمال میداد توسط بت پرستان مكه دستگير شود، تصميم گرفت چند روزی در نخيله (محلی بين طائف و مكه) بماند تا كسی را بيابد و نزد يكی از سران قريش بفرستد و با امان او وارد شهر شود. ولی چون كسی را نيافت به ناچار تا «حراء» رفت و در آنجا با يك عرب خزاعی تماس گرفت و به وسيله او به مطعم بن عدی از شخصيتهای مؤثر مكه پيام داد كه به او امان دهد. مطعم نيز با اينكه بت پرست بود، گفت: محمد يك راست به خانه من بيايد. من و فرزندانم جان او را حفظ میكنيم. پيامبر در پی توافق با مطعم، شبانه به خانه او آمد. صبح روز بعد به پيشنهاد مطعم و در حفاظت مطعم و فرزندانش به مسجد الحرام آمد و در منظر عمومی طواف كرد و همه دريافتند كه وی از اين پس در امان مطعم است. ابوسفيان در اين ماجرا بيش از همه خشمگين بود و از اين كه چطور محمد از كمين او جان سالم به در میبرد در فشار و رنج افتاده بود. (29)
به اين ترتيب پيامبر كه در پی از دست دادن استوانههای قبيلهای خود (ابوطالب و خديجه عليهما السلام) ناچار به دنبال پايگاهی جديد خارج از مكه میگشت، ولی نتوانست به خواسته خود در طائف برسد، توفيق يافت تا از طريق مطعم مجددا پايگاه قبيلهای ديگری در همان مكه پيدا كند و به كمك آن از شر قريش در امان بماند. در اهميت حمايت مطعم همين بس كه پيامبر در جنگ بدر كه قريش ضمن دادن تلفات سنگين اسرای زيادی نيز بر جای گذاشته بودند، فرمود: اگر مطعم زنده بود و از من تقاضا میكرد كه همه اسيران را آزاد كنم يا به او ببخشم، تقاضايش را رد نمیكردم. (30)
زمينههای هجرت به مدينه
رويكرد به تبليغات موسمی
از اين پس پيامبر به صورت موسمی و در مواقعی خاص به دعوت میپرداخت و در واقع همان سياست سالهای نخست بعثت را در پيش گرفت و به انجام دعوت در مواقع حج و ايام حرام مشغول شد. اين نوع تبليغات هر چند در اوايل سال اول (يازدهمين سال بعثت) ثمری برای پيامبر نداشت ولی در اواخر آن و نيز سال دوم و سوم (سال دوازدهم و سيزدهم بعثت) به تدريج زمينههای مهاجرت سوم، يعنی هجرت به مدينه را فراهم ساخت.
در واقع فعاليتهای تبليغی پيامبر در اين مقطع (سال 11 تا 13) را میتوان جست و جويی برای يافتن فرصت و راه چارهای برای نجات از وضع موجود دانست. اين اقدامات پيامبر را میتوان به دو مقطع تقسيم كرد:
1- فعاليتهای تبليغی سال يازدهم بعثت
سخنرانی در موسم حج
در ايام حج، اعراب در نقاط مختلف تجاری مانند عكاظ، مجنه و ذی المجاز گرد هم میآمدند و معمولا شاعران گرمی بخش محافل میشدند. پيامبر از اين فرصت استفاده میكرد و در نقطهای بلند میايستاد و خطاب به مردم میفرمود: به يگانگی خدا اعتراف كنيد تا رستگار شويد; با نيروی ايمان میتوانيد زمام قدرت را به دست گيريد و تمام مردم را زير فرمان خود در آوريد و در آخرت در بهشت جای گيريد. (31)
ديدار با سران عشاير و دعوت آنان
پيامبر در ايام حج با رؤسای قبيلهها تماس میگرفت، حتی آنان را به خانه خود دعوت میكرد و پيام رسالت را به آنان ابلاغ مینمود. گاهی هم كه مشغول سخن گفتن میشد، ابولهب از پشت سر میرسيد و میگفت: مردم! سخن او را باور نكنيد زيرا او با دين نياكان شما مخالف است. اين نوع رفتارهای ابولهب تاثير سوئی در پذيرش دعوت داشت. (32) قبايل به طور عمومی دعوت پيامبر را نمیپذيرفتند تا اينكه پيامبر آيين خود را به گروهی از بنی عامر كه وارد مكه شده بودند عرضه كرد. مردی به نام بحيرة بن فراس و يكی از بزرگان قبيله اظهار كردند كه اسلام را میپذيريم و تمام نيروی خود را در اختيارتان میگذاريم به اين شرط كه كار جانشينی بعد از خود را به ما وا گذاريد. اما پيامبر به اين پيشنهاد پاسخ رد داد و فرمود: الامر الی الله يضعه حيث يشاء. (33)
ديدار سرنوشت ساز
سرانجام در ايام حج سال يازدهم بعثت، ملاقات سرنوشت سازی روی داد كه بعدها به ديدار گروه شش نفری مشهور شد. به گزارش ابن اسحاق، زمانی كه رسول خدا به دعوت قبايل در موسم حج مشغول بود، در عقبه به گروهی از خزرجيان برخورد كرد. حضرت از آنها خواست بنشينند و به حرفهايش گوش كنند. آنان نيز نشستند و از دعوت پيامبر با خبر شدند و چون قبلا از يهوديان شنيده بودند كه پيامبری ظهور خواهد كرد، وی را همان دانستند و دعوتش را پذيرفتند. آنها به پيامبر گفتند: ما در حالی قوم خود را ترك كرده ايم كه بدترين دشمنی و شرارت ميان آنها وجود دارد. اميدواريم با پذيرفتن دعوت تو با يكديگر متحد شوند. ما اكنون به سوی يثرب بر میگرديم و آيين تو را عرضه میداريم; هر گاه همگی بر پذيرفتن آن اتفاق كردند، گرامیتر از تو كسی نزد ما نخواهد بود. (34)
اين افراد عبارت بودند از: اسعد بن زراره، عوف بن حارث، رافع بن مالك، قطبة بن عامر، عقبة بن عامر، جابر بن عبد الله بن رئاب. (35)
به اين ترتيب سپاه تبليغی شش نفره از اهالی خود يثرب، به آن شهر رهسپار شد تا با عزمی دو چندان به تبليغ دين اسلام بپردازد. چنان كه طبری مینويسد فعاليت اين شش نفر به گونهای انجام شد كه خانهای در يثرب نبود كه سخن از پيامبر در آن نباشد. (36)
2- فعاليتهای تبليغی سال دوازدهم و سيزدهم
پيمان عقبه اول
تبليغات متعهدانه گروه شش نفری موجب شد تا گروههايی از يثربيان به اسلام روی آورند. برای همين در سال دوازدهم بعثت، دستهای دوازده نفره از يثرب حركت كردند و با رسول خدا صلی الله عليه و آله در عقبه ملاقات نمودند و نخستين پيمان اسلامی ميان آنان بسته شد. متن پيمان چنين بود: «با رسول خدا پيمان بستيم كه به اين وظايف عمل كنيم: ان لا نشرك بالله شيئا و لا نسرق و لا نزنی و لا نقتل اولادنا و لا ناتی ببهتان نفتريه بين ايدينا و ارجلنا و لا نعصيه فی معروف; «به خدا شرك نورزيم، دزدی و زنا نكنيم، فرزندانمان را نكشيم، به يكديگر بهتان نزنيم و در كارهای نيك نافرمانی اش نكنيم.» (37)
رسول خدا صلی الله عليه و آله به آنان فرمود: اگر بر طبق اين پيمان عمل كنيد جايگاه شما بهشت است و اگر نافرمانی كنيد، كار دست خداست; يا میبخشد يا عذاب میكند. اين دوازده نفر به يثرب برگشتند و مدتی بعد ضمن نامهای از پيامبر درخواست كردند برای آنان مبلغ دينی بفرستد. (38)
همچنين نقل است كه دو نفر (معاذ بن بن عفرا و رافع بن مالك) نزد رسول خدا آمدند تا كسی را برای تعليم دين نزد آنان بفرستد. (39) در پی اين درخواست، پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله مصعب بن عمير را برای تعليم و تبليغ نزد آنان فرستاد. وی امر جماعت و جمعه و نيز قرائت قرآن را عهده دار شد و به تبليغات گستردهای به نفع اسلام دست زد. يكی از بزرگ ترين موفقيتهای او مسلمان كردن يك قبيله (بنی عبد الاشهل) بود.
ابن اسحاق در اين باره میگويد: اسعد و مصعب نزديك خانههای بنی عبد الاشهل و بنی ظفر زندگی میكردند. وقتی سعد بن معاذ و اسيد بن حضير متوجه حضور آنان شدند، تصميم گرفتند آن دو را بيرون برانند. اسيد نزد آنان آمد ولی با شنيدن آيات قرآن تحت تاثير قرار گرفت و مسلمان شد. سعد بن معاذ (اسيد فرزند خاله او بود) به دنبال وی نزد آنان آمد و او نيز مسلمان شد. سعد بعد از آنكه مسلمان شد نزد بنی عبد الاشهل آمد و چون بزرگ آنان بود از آنها خواست تا مسلمان شوند. خاندان بنی عبد الاشهل دعوت وی را لبيك گفتند و همگی مسلمان شدند. (40) همين امر موجب نفوذ اسلام در ميان اوس و خزرج شد و به اين ترتيب زمينه برای حضور پرشورتر در ايام حج سال ديگر فراهمتر شد. در تاثير اقدامات تبليغی مصعب همين بس كه بلاذری در فتوح البلدان مینويسد:
«فتحت المدينة بالقرآن; (41) مدينه با قرآن فتح شد.»
پيمان عقبه دوم
در سال بعد، تعداد قابل توجهی از تازه مسلمانان يثرب در موسم حج شركت كردند. كاروان يثرب شامل پانصد نفر بود كه هفتاد نفر آنان مسلمانان بودند. بلاذری رقم بيعت كنندگان را هفتاد مرد و دو زن میداند. (42) دو نفر از اعضای كاروان (عويم بن ساعده و سعد بن خيثمه) (43) در مكه نزد رسول خدا رسيدند و قرار شد در ايامی كه حجاج در منی هستند (در عقبه) با وی ديدار كنند. در شب موعود (13 ذيحجه)، مسلمانان با رعايت اصول پنهان كاري، خود را به شعبی كه آنجا بود رساندند زيرا رسول خدا فرموده بود نبايد كسی را بيدار كنند و منتظر فرد غايبی شوند. به همين خاطر، يثربیها تك تك و دو به دو به سوی منطقه مورد نظر رفتند. (44) در آنجا چند نفر سخن گفتند; از جمله براء بن معرور گفت: به خدا سوگند هرگز در دل ما غير از آنچه بر زبان ما جاری میشود، چيز ديگری نيست. ما جز صداقت و عمل به پيمان و جانبازی در راه پيامبر، چيزی در سر نداريم. بعد از آن پيامبر آياتی چند از قرآن خواند و فرمود: با شما بيعت میكنم بر اين كه از من دفاع كنيد همان طور كه از فرزندان و اهل بيت خود دفاع میكنيد. باز براء برخاست و گفت: ما فرزندان جنگ و تربيت يافتگان جبهههای نبرد هستيم. بعد از آن جمعيت بيعت كردند و به آرامی پراكنده شدند. ابوالهيثم هنگام بيعت گفت:ای رسول خدا! ما با يهوديان پيمان بسته ايم، حالا ناچاريم از آن صرف نظر كنيم پس سزاوار نيست شما روزی از ما دست برداريد و به سوی قوم خود برگرديد. پيامبر فرمود: شما با هر كسی پيمان بسته ايد، من آن پيمان را محترم میشمارم... (45)
آنگاه دوازده نفر نماينده برای آنها انتخاب كرد. (46) رسول خدا قول داد در موقع مناسب، مكه را ترك كند و به مدينه برود. (47)
نكاتی در باره اهميت اين پيمان
به اين ترتيب معلوم میشود انديشه هجرت پيامبر، حد اقل از پيمان دوم عقبه، رسميت میيابد و شكل يك تعهد را به خود میگيرد كه پيامبر بايد در فرصت مناسب به آن عمل كند.
علاوه بر اين، پيمان ياد شده از جهت ديگری نيز اهميت منحصر به فرد داشت و آن مسئله اعلان حمايت از پيامبر و تقويت مواضع او بود. زيرا در اين زمان، پيامبر سخت در معرض تهديد مشركان بود قرار داشت و از همين رو به طائف رفته بود تا پناهی بيابد كه توفيق نيافته و به طور موقت در پناه مطعم بن عدی دوباره وارد مكه شده بود. اما اينك يثربی ها، با پذيرش اسلام و اعلام تعهد برای دفاع از وي، راهی جديد فراروی پيامبر مینهادند، عبادة بن صامت پيرامون بيعت در عقبه دوم میگويد: «بايعنا رسول الله صلی الله عليه و آله علی السمع و الطاعة فی العسر و اليسر و المكره و المنشط و ان لا ننازع الامر اهله و ان لانقول الا بالحق حيث كان و لانخاف لومة لائم.» (48)
موضوع سوم كه پيروزی بزرگی برای پيامبر در عقد چنين بيعتی به شمار میآمد، مسئله واگذار نكردن جانشينی خود به قبيلههای ديگر بود. همان طور كه گفتيم بنو عامر بن صعصعه در برابر دعوت پيامبر حاضر به ياری او شدند به اين شرط كه جانشينی خود را به آنان وا گذارد ولی پيامبر نپذيرفت. در پيمان با يثربیها نيز به نقل سيوطي، عبارت (الا ننازع الامر اهله) به تاكيد میرساند كه سخن بر سر حكومت بوده است (49) ; يعنی پيمان میبنديم كه در مورد امر (حكومت) با اهل آن منازعه نكنيم.
پس از بيعت، فردای آن شب قريش نزد اوس و خزرج آمدند و نسبت به موضوع بيعت تحقيق كردند. اما مسلمانان، مشركان اوس و خزرج را گواه گرفتند كه چنين گزارشی نادرست است. عبد الله بن ابی نيز اظهار كرد كه قوم او بدون اطلاعش كاری نمیكنند. با اين حال قريش به جست و جوی برخی از سران مسلمان شده پرداختند و تنها به سعد بن عباده دست يافتند كه او هم توسط جبير بن مطعم نجات يافت. (50)
نگاهی به دلايل گسترش اسلام در يثرب (مدينه)
مطالعه چگونگی گسترش اسلام در مدينه نشان از تفاوت ملموس آن با گرايش مردم مكه و طائف دارد. بر خلاف آن دو مركز، اسلام از همان سالهای يازدهم و دوازدهم به بعد كه پيامبر به فكر پايگاهی در خارج مكه افتاد، به طور گسترده پذيرای اسلام شدند و زمينه را برای انتقال پايگاه اسلام، به آن شهر آماده كردند. بنا بر اين لازم است نگاهی به دلايل تفاوت اين بسترها بيندازيم.
1- آگاهی از ظهور پيامبر
ابن اسحاق میگويد: يهوديانی كه در اين بلاد با اوس و خزرج زندگی میكردند و اهل كتاب بودند، هرگاه با اعراب به نزاع برمی خاستند، میگفتند پيامبری ظهور خواهد كرد; ما از او پيروی میكنيم و شما را چون عاد و ارم به قتل میرسانيم. (51) همين امر سبب شد در همان آغاز دعوت، برخی از آنها اظهار كنند كه اين همان رسول موعود يهوديان است، اجازه ندهيد يهوديان بر شما سبقت گيرند. (52)
2- وضعيت بحرانی يثرب
نزاعهای صد و بيست ساله، مردم يثرب را خسته كرده بود. مطالعه جنگ بغاث كه يكی از جنگهای يثربيان است چهره بحرانی آن سامان را نشان میدهد. در اين جنگ كه «اوسی ها» در آغاز شكست خوردند و به سوی نجد گريختند، خزرجیها به سرزنش آنان پرداختند. به همين دليل رئيس اوسیها نيزه اش را در ران خود فرو برد و از اسب افتاد و فرياد زد به خدا سوگند از جای خود برنمی خيزم تا اينكه كشته شوم. به اين ترتيب اوسیها روحيه تازهای يافتند و اين بار آنان پيروز شدند. بعد از آن جنگها و صلحهای پياپی ميان آنان برقرار بود و هر دو طرف از اين وضع خسته شده بودند.
آنها سرانجام به اين نتيجه رسيده بودند كه از عبد الله ابن ابی يكی از اشراف خزرج كه در جنگ شركت نكرده بود، بخواهند تا ميانشان صلح برقرار كند و هر دو قبيله را از اين وضعيت برهاند. آنان حتی تاج اميری هم برای او حاضر كرده بودند كه در همين زمان موضوع دعوت پيامبر پيش آمد و آنان رو به پيامبر آوردند.
به روايتی از عايشه، روز بغاث روزی بود كه خداوند آن را درآمدی برای رسول خود قرار داد. وقتی آن حضرت وارد مدينه شد، سران آنها متفرق، كشته يا زخمی شده بودند و اين درآمدی برای ورود اسلام بود. (53)
3- نقش مبلغ موفق رسول خدا صلی الله عليه و آله
از نقش ويژه مصعب و نيز سعد بن معاذ رئيس قبيله بنی الاشهل نبايد غفلت ورزيد كه موجب شدند كل يك قبيله، يكجا ايمان آورند.
4- وجود افكار توحيدی
يكی از حنفای مدينه، ابوقيس صرمة بن ابی انس است كه رو به رهبانيت آورده و از بت پرستی كناره میگرفت. او میگفت خدای ابراهيم را میپرستد. بعد از ورود رسول خدا به مدينه مسلمان شد. (54) اين گونه افكار توحيدی موجب تسهيل نفوذ اسلام در مدينه شد.
5- وابستگی كمتر به بتها
مردم مدينه چون قرابت بيشتری با يهوديان داشتند، كمتر از مردم مكه به بت پرستی آلوده شدند. البته مردم مكه، منافع اقتصادی و سياسی شان را نيز در ارتباط مستحكم با بت پرستی میديدند. به اين خاطر بدنه جامعه خصوصا جوانان زودتر ايمان میآوردند و اقليت متعصب را هم به اصرار و اجبار با خود همراه میكردند. (55)
در مورد اقدامات جوانان، اين حكايت جالب نقل شده است كه: عمرو بن جموح پيرمرد لجوج بنی سلمه بود و بعد از ازگشت بيعت كنندگان عقبه دوم هنوز بر شرك خود باقی بود. جوانان خصوصا معاذ بن جبل و معاذ بن عمرو، شبانه بت او را در چاله كثافات انداختند. فردا عمرو بت خود را برداشت و شست. روز بعد نيز آنها چنين كردند. روز سوم عمرو خسته از بیخاصيتی بت، لب به شكوه گشود و گفت: من نمیدانم چه كسی با تو چنين میكند، ولی اگر كاری از تو ساخته است، با اين شمشير، از خودت دفاع كن. اما آن شب نيز جوانان بت را در چاه كثافات انداختند و سگ مردهای را به آن بستند. عمرو با ملاحظه اين وضع از خواب غفلت بيدار شد و اسلام را پذيرفت. (56)
آغاز هجرت
هجرت به مدينه حد اقل به دو بخش تقسيم میشود، ابتدا هجرت مسلمانان و بعد هجرت پيامبر با اندك ياران باقيمانده. بنا بر اين بايد در مورد اين دو به تفصيل سخن گفت.
1- هجرت مسلمانان
اعلان حمايت اهالی يثرب از پيامبر، خشم و كينه قريش را برانگيخت و آنان را به آزار و اذيت مسلمانان وا داشت. در نتيجه روز به روز بر ميزان آزارها و اذيتها افزوده شد (57) و كار به جايی رسيد كه خود مسلمانان از رسول خدا درخواست مهاجرت كردند. پيامبر نيز بعد از چند روز فرمود كه بهترين نقطه يثرب است و شما میتوانيد يك به يك به آنجا برويد. بنا بر اين فشارهای قريش روند مهاجرت را جلوتر انداخت.
البته پيش از دستور پيامبر نيز مهاجرت به مدينه تجربه شده بود و آن هجرت ابوسلمة بن عبد الاسد بود. (58)
در هر صورت مسلمانان به آرامی از اين شهر خارج میشدند تا آنجا كه در مدت 70 روز يا سه ماه (فاصله پيمان عقبه دوم تا هجرت رسول خدا) اكثريت مسلمانان به يثرب هجرت كرده بودند. مشركان نيز بيكار نبودند و به محض پی بردن به اين حركت، تصميم گرفتند هر طور كه ممكن است، مانع خروج آنان شوند. مثلا وقتی ابو سلمه هجرت كرد، خانواده همسرش، اجازه هجرت به زن ابوسلمه را ندادند و تنها يك سال بعد كه زن ابو سلمه به شدت اظهار بیتابی میكرد اجازه خروج يافت. (59)
با اين همه اكثر مسلمانان رفتند. حتی گروهی به صورت خانوادگی هجرت كرده بودند مانند خاندان جحش (بنو غنم) (60) لذا وقتی ابوجهل و چند نفر از قريش به همراه عباس عموی رسول خدا از كنار آن خانه میگذشتند، عباس گفت: اين كار فرزند برادر من است كه جماعت ما را متفرق كرد و امور ما را پراكنده ساخت و بين ما جدايی انداخت. (61) چهار فرزند بكير نيز يكجا همراه با هم پيمانان خود يكباره مكه را ترك كردند. (62) در باره عياش بن ابی ربيعه نيز نقل شده است كه ابوجهل و برادرش حارث به يثرب آمدند و با نقل دل نگرانیهای مادر او و گريه هايش دلش را نرم كرده و او را به مكه باز گرداندند. در مكه، وی را زندانی كردند و به مردم گفتند با سفيهان خود اين گونه رفتار كنيد. (63) به صهيب رومی نيز وقتی اجازه خروج دادند كه پذيرفت تمام دارايی خود را به مشركان بدهد. (64) البته علاوه بر فشارهای قريش، مشكلات خانوادگی افراد نيز گاه موجب ايجاد درد سر میشد. از همين رو گفتهاند كه آيه «ان من ازواجكم و اولادكم عدو لكم فاحذروهم» (65) در باره مهاجرانی نازل شد كه زنان و فرزندانشان با گريه و بیتابی مانع از هجرت آنان میشدند. به اين ترتيب در مدتی اندك، شهر مكه تقريبا از مسلمانان خالی شد. تنها پيامبر، علی عليه السلام و ابوبكر (البته عدهای از خانواده آنان هم مانده بودند) و افراد بازداشت شده و بيمار باقی ماندند.
2- هجرت رسول اكرم صلی الله عليه و آله
جلسه دار الندوه:
شكل گيری پايگاه جديد اسلام در مدينه، مشركان را در ترس و وحشت فرو برد و آنان كه تا كنون به طور جدی در باره كشتن پيامبر به دليل حفظ امنيت مكه برای تجارت، تصميم نگرفته بودند، اينك برای مقابله با تهديد جدی مسلمانان عليه تجارت آنان كه با حضور مسلمانان در مدينه محل عبور كاروانهای قريش ايجاد شده بود، بايد تصميم میگرفتند. به همين دليل در دار الندوه گرد آمدند. در اين روز (يوم الزحمه) ابوالبختری بن هشام پيشنهاد حبس و اسود بن ربيع پيشنهاد تبعيد را مطرح كردند (66) و سرانجام به پيشنهاد ابوجهل تصميم گرفتند وی را به قتل برسانند. خود ابوجهل شيوهای را پيشنهاد كرد كه بعدها موجب اختلافات داخلی نشود، او گفت: همه خانوادههای قريش و حتی ابولهب در اين اقدام شركت كنند تا اگر بنی هاشم مدعی شدند، نتوانند با همه در بيفتند و ناچار به ديه راضی شوند.
خبر جبرئيل از جلسه دار الندوه
خيلی زود، جبرئيل خبر اين توطئه را به اطلاع پيامبر رساند و او را از خوابيدن در آن شب موعود برحذر داشت (67) و به روايت ديگر، رقيعه فرزند ابوصيغی اين خبر را به پيامبر رساند. (68) خداوند متعال بعدها اخبار مربوط به تصميم مشركان را اين گونه بيان میفرمايد: «و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكرالله والله خير الماكرين» ; (69)
«[ای رسول ما] به ياد آر وقتی را كه كافران با تو مكر میكردند تا تو را [از مقصد خود كه تبليغ دين خداست] باز دارند يا بكشند يا از شهر بيرون كنند. اگر آنها با تو مكر كنند خدا هم با آنها مكر میكند و خدا بهتر از هر كس مكر تواند كرد.»
البته از آنجا كه اين سوره مدنی است، احتمال دارد حكايت خداوند از تصميم مشركان باشد نه اين كه همان روز اين آيه نازل شده باشد. (70)
شب موعود و فداكاری علی
سرانجام شب موعود فرا رسيد و چهل نفر از قريش (يا 15 يا 100 نفر) اطراف خانه پيامبر را محاصره كردند. (71) پيامبر كه به كمك فرشته الهی از تمام توطئه آگاه بود، رو به علی عليه السلام كرد و فرمود: من امشب مامور هستم از مكه بروم، زيرا نقشه قتل من در ميان است; آيا تو در بستر من میخوابي؟ و نيز میفرمايد: «افدنی بنفسك; جانت را فدايم كن.» تنها چيزی كه علی بن ابی طالب میپرسد اين است كه آيا اگر من در جای شما بخوابم، شما به سلامت خواهيد بود؟ كه پيامبر میفرمايد: آري. (72) آنگاه پيامبر میفرمايد: امشب در جای من بخواب و پارچه سبز رنگی را كه هنگام خواب روی خود میكشم، روی خود بكش، علی عليه السلام نيز چنين میكند.
غزالی در احياء العلوم پيرامون ارزش اين فداكاری مینويسد: شبی كه علی عليه السلام بر بستر پيامبر صلی الله عليه و آله خوابيد، خداوند به دو فرشته اش جبرئيل و ميكائيل وحی كرد كه من عمر يكی از شما را گرفتم و به عمر ديگری اضافه كردم. كدام يك در حق ديگری ايثار میكنيد؟ هر يك حيات را برگزيدند. آنگاه خداوند فرمود: افلا كنتما مثل علی بن ابی طالب عليه السلام خيت بينه و بين محمد فبات علی فراشه يفديه بنفسه ويؤثره بالحياة اهبطا الی الارض فاحفظاه من عدوه. (73)
امام سجاد عليه السلام نيز میفرمود: اولين كسی كه جان خود را برای جلب رضای خدا تقديم كرد، علی بود. (74) و از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه آيه «و من الناس من يشری نفسه ابتغاء مرضات الله» (75) «بعضی مردانند كه از جان خود در راه رضای خدا در میگذرند.» در باره ليلة المبيت و در شان امير مؤمنان نازل شد كه به جای پيامبر خوابيد. (76)
خروج پيامبر از خانه
بسياری عقيده دارند كه پيامبر در حالی كه آيات نخست سوره يس و از جمله آيه «و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لا يبصرون» (77) را میخواند از خانه خارج شد و به سمت جنوب شهر مكه (عكس سمت مدينه) حركت كرد. علی بن ابراهيم در تفسير آيه «و اذ يمكر بك الذين كفروا» مینويسد كه هنگام خروج پيامبر از خانه تمام آنها خوابيده بودند تا بامدادان حمله كنند و گمان نمیكردند پيامبر از نقشه آنان مطلع باشد. البته به نظر میرسد اين تفسير صحيح نباشد زيرا بعيد است چهل نفر آدمكش كه خانه را محاصره كردهاند، همه بخوابند. (78) اما قراين زيادی وجود دارد كه خداوند نمیخواست پيامبرش را از طريق اعجاز نجات دهد. يكی از اين قراين، خوابيدن علی عليه السلام به جای پيامبر صلی الله عليه و آله است كه اگر قرار بود اعجاز در كار باشد، نيازی به اين امور نبود. با اين وصف امكان دارد نظر كسانی كه میگويند پيامبر قبل از آمدن دشمنان، خانه را ترك كرده است درست باشد. (79)
حمله به خانه
طبق برنامه، قرار بود حمله در نيمه شب صورت گيرد. اما ابولهب گفت: در اين وقت، زنان و فرزندان در داخل خانه هستند. برخی نوشتهاند كه صدای زنی از داخل خانه شنيده شد; به دنبال آن برخی گفتند نمیتوانند تحمل كنند كه بعدها عرب در باره شان بگويند حرمت فرزندان عم خويش را شكستند. از همين رو منتظر ماندند تا صبح حمله كنند. (80) البته آنان همچنان مواظب بودند تا پيامبر از خانه خارج نشود و گاه به سوی وی (در حالی كه امام به جای پيامبر خوابيده بود) تيرها (يا سنگهايي) هم پرتاب میكردند اما امام گاه تنها در جای خود میغلطيد ولی سر خود را بيرون نمیآورد. (81) به هر حال وقتی صبح شد همگی به خانه هجوم آوردند ولی به يكباره علی از بستر برخاست و همه را مات و حيران كرد.
آنان كه تازه دريافته بودند پيامبر قبلا از خانه خارج شده است، از امام پرسيدند او كجاست؟ حضرت اظهار بیاطلاعی كرد. برای همين امام را از خانه بيرون كشيدند و كتك زدند و ساعتی هم در مسجدالحرام زندانی كردند و بعد رهايش ساختند. (82) در برخی روايات نيز آمده است كه او را تا سر حد كشتن زدند. (83) امام خود در باره حمله اين شب، اشعاری سروده است كه بخشی از آن چنين است:
وقيت بنفسی خير من وطا الحصی و من طاف بالبيت العتيق و بالحجر
محمد لما خاف ان يمكروا به فوقاه ربی ذوالجلال من المكر
و بت اراعيهم متی ينشروننی و قد وطنت نفسی علی القتل والاسر
من جان خود را برای بهترين فرد روی زمين و نيكوترين شخصی كه خانه خدا و حجر اسماعيل را طواف كرده است سپر قرار دادم.
آن شخص گران قدر، محمد بود و من هنگامی دست به اين كار زدم كه كافران نقشه قتل او را كشيده بودند ولی خدای من او را از مكر دشمنان حفظ كرد.
من در بستر وی تا صبح ماندم و در انتظار حمله دشمن بودم و خود را برای مرگ يا اسارت آماده كرده بودم. (84)
و چنين بود كه پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله توانست به سلامت راهی مدينه شود. (85)
پاسخ به چند شبهه
1- چرا آيه 207 سوره بقره در باره علی عليه السلام است؟
گفتهاند كه آيه 207 سوره بقره در مورد علی عليه السلام نازل نشده است. در اين مورد سمرة بن جندب با گرفتن چهارصد هزار درهم حاضر شد نزول اين آيه در باره علی عليه السلام را انكار كند. او چنين كرد و اظهار داشت كه آيه ياد شده در مورد ابن ملجم است و آيه 204 بقره در حق علی است.
البته اين تلاش ذليلانه نيازی به پاسخ نداشت چون در طول تاريخ روشن شد كه اين آيه در حق حضرت علی بود و مفسران و محدثان بزرگ به اين حقيقت اعتراف كردند. (86)
2- خوابيدن علی عليه السلام در بستر پيامبر چه اهميتی داشت؟
جاحظ يكی از دانشمندان اهل سنت میگويد: هرگز خوابيدن علی در بستر پيامبر را نبايد فضيلت بزرگی دانست چون پيامبر به او اطمينان داده بود كه اگر در جايگاه او بخوابد آسيب نخواهد ديد. (87)
3- علی عليه السلام میدانست كه نمیميرد
ابن تيميه دمشقی مینويسد: پيامبر به علی گفته بود فردا در محل معين از مكه اعلام كن كه هر كسی نزد محمد امانتی دارد بيايد و بگيرد. علی از اين جا فهميد كه زنده میماند.
پاسخ دو شبهه:
پيرامون اين دو شبهه، دو نوع جواب ارائه شده است; اول جواب مشترك و بعد پاسخ تفصيلي.
1- جواب مشترك اين است كه به هر حال يا بايد گفت كه ايمان علی عليه السلام به پيامبر در حد معمول بوده و يا اينكه آن حضرت ايمانی فوق العاده داشته است. در صورت نخست نمیتوان گفت كه وی علم قطعی به سلامت خود داشت چون با ايمان معمولی نمیتوانست از حرف پيامبر به زنده ماندن حتمی خود يقين كند. اما اگر ايمان فوق العاده داشت به گونهای كه از سخن پيامبر يقين به سلامت خود در آن شرايط بحرانی میيافت، اين نشان از درجه عالی ايمان او دارد كه خود فضيلتی بالاتر است. (88)
2- در مورد شبهه اول بايد گفت كه معلوم نيست پيامبر اين سخن را گفته باشد. به همين دليل است كه میبينيم غير از ابن هشام، ابن سعد مؤلف طبقات الكبری و مقريزی در كتاب خود و نيز در كتاب امتاع الاسماع اين سخن كه «به تو آسيبی نخواهد رسيد» وجود ندارد.
اما در باره جمله دوم بايد گفت كه اين جمله در همان شب به علی عليه السلام گفته نشد تا علی يقين كند كه كشته نخواهد شد، بلكه در زمان ديگری گفته شد.
مرحوم طوسی مینويسد: شب هجرت سپری شد و علی از محل اختفای پيامبر آگاه بود و برای فراهم ساختن مقدمات سفر پيامبر لازم بود شبانه با او ملاقات كند. (89)
بايد بدانيم كه پيامبر سه شب در غار ثور ماند و در يكی از همين شبها وقتی علی عليه السلام نزد وی رفت، حضرت سفارشهايی كرد كه يكی از آنها رد امانات بود. حلبی نيز مینويسد: در يكی از شبها كه پيامبر در غار ثور بود، علی نزدش آمد. پيامبر آن شب به علی دستور داد كه امانتهای مردم را باز گرداند. (90)
- · پاورقــــــــــــــــــــی
1) انساب الاشراف، ج 1، ص 197، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحديد، ج 13، ص 255
2) انساب الاشراف، ج 1، ص 184 و سبل الهدی و الرشاد، ج 2، ص 277
3) سيره نبوي، ابن هشام، ج 1، ص 320
4) همان، ص 319 و انساب الاشراف، ج 1، ص 195
5) انساب الاشراف، ج 1، ص 185- 184
6) سبل الهدی و الرشاد، ج 2، ص 277
7) الطبقات الكبري، ج 3، 116
8) انساب الاشراف، ج 1، ص 219.
9) همان، ص 220، اكثر كسانی كه از حبشه برمی گشتند نيز گرفتار زندان میشدند. همان ص 215
10) سيره نبوي، ابن هشام، ج 1، ص 320
11) دلايل النبوة، ج 2، ص 281
12) سيره نبوي، ابن هشام، ج 1، ص 320
13) نحل، آيه 106
14) انساب الاشراف، ج 1، ص 181
15) الطبقات الكبري، ج 3، ص 248
16) سيره نبوي، ابن هشام، ج 1، ص 320
17) انساب الاشراف، ج 1، ص 185
18) همان، ج 1، ص 197
19) امتاع الاسماع، علی بن امية بن خلف، ج 1، ص 20
- جهت رعايت اختصار، با اشارهای گذرا به ذكر دو اقدام (هجرت به حبشه - سفر طائف) بسنده كرده ايم.
20) الطبقات الكبري، ج 1، ص 204; دلايل النبوه بيهقي، ج 2، ص 301
21) سيره نبوي، ابن هشام، ج 1، ص 320
22) انساب الاشراف، ج 1، ص 222
23) الطبقات الكبري، ج 1، ص 207
24) الدرر فی اختصار المغازی و السير، ص 27
25) دلايل النبوة، ج 2، ص 312
26) تثبيت دلايل النبوة، ص 363
27) سيره نبوي، ابن هشام، ج 1، ص 25
28) مسلمان شدن عداس مسيحی تنها دستاورد اين سفر بود.
29) الطبقات الكبري، ابن سعد، ج 1ص 210 و البداية و النهاية، ج 3، ص 137
30) همان
31) قولوا لا اله الا الله تفلحوا تملكوا بها العرب و تذل لكم العجم و اذا امنتم كنتم ملوكا فی الجنة.
32) الطبقات الكبری، ج 1، ص 216 و سيره نبوي، ابن هشام، ج 1، ص 422
33) سيره نبوي، ابن هشام، ج 1، ص 426; الطبقات الكبري، ابن سعد، ج 1، ص 262 و الطبري، ج 2، ص 84.
34) سيره نبوي، ابن هشام، ج 2ص 429; تاريخ طبري، ج 2، ص 354
35) الطبقات الكبري، ابن سعد، ج 1، ص 219; سيره نبوي، ابن هشام، ج 2، ص 429
36) تاريخ طبري، ج 2، ص 86
37) ده نفر خزرجی و دو نفر اوسی بودند. الدرر، ص 38; السيرة الحلبية، ج 2، ص 7; مجمع البيان، ج 9، ص 276
38) الطبقات الكبري، ابن سعد، ج 1، ص 220; انساب الاشراف، ج 1، ص 239
39) سيره نبوي، ذهبي، ص 294
40) همان، ج 2، ص 437، سيره نبوي، ذهبي، ص 295; سبل الهدی و الرشاد، ج 3، ص 273
41) فتوح البلدان، بلاذري، ص 21; ربيع الابرار، ج 1، ص 302
42) انساب الاشراف، ج 1، ص 251
43) همان، ص 253
44) الطبقات الكبري، ج 1، ص 221
45) سيره نبوي، ابن هشام، ج 2، ص 442
46) انساب الاشراف، ج 1، ص 254
47) سيره نبوي، ابن هشام، ج 1، ص 438 و الطبقات الكبري، ابن سعد، ج 1، ص 223- 221
48) انساب الاشراف، ج 1، ص 253
49) تنوير الحوالك، ج 2، ص 4
50) الطبقات الكبري، ج 1، ص 223; السيرة النبوية ابن هشام، ج 2، ص 449 و انساب الاشراف، ج 1، ص 254
51) سيره نبوی، ابن هشام، ج 2، ص 428
52) دلايل النبوة، بيهقي، ج 2، ص 434
53) السيرة النبوية، ابن هشام، ج 2، ص 429 و دلايل النبوة، بيهقي، ج 2، ص 434.
54) المعارف، ابن قتيبه، ص 61
55) تاريخ الادب العربي، طه حسين، ج 1، ص 156 و الصحيح، ج 2، ص 194
56) سيره نبوي، ابن هشام، ج 2، ص 452. در اين بخش از كتاب تاريخ سياسی اسلام نوشته رسول جعفريان استفاده بسياری صورت گرفت.
57) الطبقات الكبري، ج 1، ص 266. (جعل البلاء، يشتد علی المسلمين من المشركين لما يعلمون الخروج فضيقوا علی اصحابه و تعبثوا بهم و نالوا منهم مالم يكونون ينالون من الشتم و الاذي)
58) سيره نبوي، ابن هشام، ج 2، ص 468
59) انساب الاشراف، ج 1، ص 259
60) الطبقات الكبري، ج 3، ص 90
61) سيره نبوي، ابن هشام، ج 2، ص 471
62) همان، ج 2، ص 477
63) دلايل النبوة، بيهقي، ج 2، ص 260
64) الطبقات الكبري، ج 3، ص 228
65) تغابن، 14، مجمع البيان، ج 10، ص 300
66) سيره حلبيه، ج 2، ص 25
67) همان، ص 483
68) الطبقات الكبري، ج 8، ص 223
69) انفال، آيه 30
70) سيره رسول خدا، رسول جعفريان، ص 406
71) وفاء الوفاء، ج 1، ص 236
72) بحار الانوار، ج 19، ص 13 و 61; سيره نبوي، ابن هشام، ج 2، ص 483
73) بحار الانوار، ج 19، ص 39
74) همان، ج 19، ص 54
75) بقره، آيه 207
76) مجمع البيان، ج 2، ص 301
77) يس، آيه 9
78) فروغ ولايت، جعفر سبحاني، ص 48
79) سيره حلبي، ج 2، ص 32
80) همان، ص 28; سبل الهدي، ج 3، ص 330
81) امالي، شيخ طوسي، ج 2، ص 83
82) بحار الانوار، ج 19، ص 78
83) همان، ج 19، ص 92
84) الدر المنثور، ج 3، ص 180
85) شرح نحوه هجرت پيامبر خود مجالی ديگر میطلبد
86) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج 4، ص 73
87) العثمانية، ص 45
88) فروغ ولايت، ص 52
89) اعيان الشيعة، ج 1، ص 237
90) سيره حلبي، ج 2، ص 37
اسلام دین بی غروب
«ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين (1)»
اشاره:
با پايان يافتن حجة الوداع در سال ده هجری و بازگشت پيامبر، مدينه خود را برای وداعی ديگر آماده میكرد; وداعی جانسوز با رسول اكرم صلی الله عليه و آله آخرين فرستاده الهی و پايان بخش سلسله پيامبران.
اين انتظار تلخ در 28 صفر سال 11 هجری به سرانجام رسيد و امت اسلامی را به داغی ابدی نشاند. در ميان چنين غم و اندوهي، يگانه عاملی كه میتوانست جامعه مسلمانان را از هجران فقدان رسول خدا برهاند و به آيندهای اطمينان بخش اميدوار سازد، بشارتهای خداوند و رسول اكرم صلی الله عليه و آله مبنی بر جاودانه بودن دينی بود كه پيامبر خاتم آورده بود. اينك كه در آستانه سالروز رحلت رسول خاتم قرار گرفته ايم، مناسب است با نظاره خورشيد بیغروب دين اسلام، پرده از راز خاتميت محمد مصطفی صلی الله عليه و آله كنار بزنيم و دلهای اندوهگين خود را با ترسيم آيندهای درخشان برای اسلام تسلی بخشيم.
مبانی خاتميت
1- از منظر قرآن:
پايان يافتن سلسله پيامبران با بعثت رسول اكرم صلی الله عليه و آله از ضروريات اسلام است و ازاين روی نياز به استدلال ندارد. با اين حال میتوان هم به آيات و هم به روايات در اين مورد استناد كرد. صريح ترين آيه عبارت است از:
«ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين» ; (2) «محمد صلی الله عليه و آله پدر هيچ يك از مردان شما نيست ولی رسول خدا و پايان بخش انبياء است». البته در مورد اين آيه دو اشكال مطرح شده است كه عبارتند از:
1- خاتم به معنای انگشتری است.
2- انبيا پايان يافتهاند نه رسولان.
در پاسخ بايد گفت: خاتم به معنای وسيله پايان بخش به چيزی است (3) و هر پيامبری كه مقام رسالت داشت، نبی هم هست و با پايان يافتن سلسله انبياء، سلسله رسولان هم پايان میيابد و هر چند مفهوم نبی اعم از رسول نباشد اما از حيث مورد، نبی اعم از رسول است.
شهيد مطهری رحمه الله در ذيل اين آيه مینويسد:
«لحن آيه مورد بحث خود میرساند كه قبل از نزول اين آيه نيز پايان يافتن نبوت به وسيله پيامبر اسلام در ميان مسلمين امری شناخته شده بوده است. مسلمانان همان طوری كه محمد را رسول الله میدانستند، خاتم النبيين نيز میشناختند. اين آيه فقط يادآوری میكند كه او را با عنوان پدر خوانده فلان شخص نخوانيد. او را با همان عنوان واقعی اش كه رسول الله و خاتم النبيين است بخوانيد. در اين آيه به جوهر و هسته مركزی انديشه ختم نبوت اشاره میكند.» (4)
2- از منظر روايات:
موضوع خاتميت در ضمن صدها روايت مورد تاكيد قرار گرفته است كه برخی از آنها عبارتند از:
حديث منزلت:
هنگامی كه پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله میخواست راهی جنگ تبوك شود، علی عليه السلام را به جای خود در شهر تعيين كرد. امام از اين كه در اين جنگ نمیتواند با پيامبر همراه شود اندوهگين شد و اشك از چشمانش جاری شد. در اين لحظه پيامبر به او فرمود: «اما ترضی ان تكون منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدي; (5) آيا راضی نيستی كه نسبت به من همانند هارون به موسی باشی مگر اين كه بعد از من پيامبری نيست.»
حديث آخرين امت:
«ايها الناس انه لانبی بعدی و لا امة بعدكم; (6)ای مردم پيامبری بعد از من و امتی بعد از شما نيست.»
آخرين سنت:
«ايها الناس انه لانبی بعدی و لاسنة بعد سنتي; (7)ای مردم پيامبری بعد از من و سنتی بعد از سنت من نيست.»
آخرين در دنيا:
«نحن الاخرون السابقون يوم القيامة; (8) ما در دنيا آخرين و در قيامت اولين هستيم.»
تكميل كننده تعداد رسولان:
قال علی عليه السلام: «ولم يخل سبحانه خلقه من نبی مرسل او كتاب منزل او حجة لازمة او محجة قائمة. رسل لاتقصر بهم قلة عددهم ولا كثرة المكذبين لهم من سابق سمی له من بعده او غابر عرفه من قبله علی ذلك نسلت القرون و مضت الدهور و سلفت الاباء و خلفت الابناء الی ان بعث الله محمدا رسول الله صلی الله عليه و آله لانجاز عدته و تمام نبوته ماخوذا علی النبيين ميثاقه، مشهورة سماته، كريما ميلاده; (9)
خدا در هيچ عصری مردم را بدون پيامبر يا كتاب آسماني، رهبر مورد نياز و راه راست نگذاشته است.
پيامبرانی را فرستاد كه محدود بودن تعداد خود [و پيروانشان] و افزون بودن مخالفان آنان مانعی از انجام رسالت آنان نبود. هر پيامبری چه پيامبرانی كه اوائل تاريخ مبعوث شدهاند يا پيامبرانی كه اواخر آمدهاند همه مشخصات پيامبر بعد از خود را بيان میكردند. به همين ترتيب قرنها گذشت، روزگارها سپری شد، پدران گذشتند و پسران را به جای خود گذاشتند تا زمان بعثت رسول خدا صلی الله عليه و آله رسيد و خدا آن حضرت را برای وفای به عهد و تكميل نبوت خود كه با پيامبران بسته بود و اوصافش را برای آنان شرح داده بود، و از دودمانی شايسته بود، اعزام كرد.»
درود بر محمد; خاتم النبيين
قال علی عليه السلام: «... اجعل شرايف صلواتك و نوامی بركاتك علی محمد عبدك و رسولك الخاتم لما سبق;
... خدايا بهترين درودهای خود و بركات فراوانت را بر محمد; بنده و رسولت بفرست.
[محمدی كه] خاتم پيامبران است.» (10)
پايان عهد و پيمان
قال علی عليه السلام: «... و لم يخلهم بعد ان قبضه مما يؤكد عليهم حجة ربوبيته و يصل بينهم و بين معرفته به تعاهدهم بالحجج علی السن الخيرة من انبيائه و متحملی ودائع رسالاته قرنا فقرنا حتی تمت بنبينا محمد صلی الله عليه و اله و سلم حجته و بلغ المقطع عذره و نذره...; (11)
... خدا به وسيله پيامبران خود كه بهترين سخنگويان و حافظان امانتهای رسالت بودند در هر قرنی با ملت خود عهد و پيمان را ادامه داد تا رسالت به پيامبر ما محمد صلی الله عليه و آله ختم شد و رسالت اعلام خطر و اتمام حجت به پايان رسيد.»
ختم پيامبری
قال علی عليه السلام: «ارسله علی حين فترة من الرسل... فقفی به الرسل و ختم به الوحی...; (12)
خداوند پيامبر اكرم را در زمانی فرستاد كه مدتها بود پيامبری نيامده بود. خدا با فرستادن پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله برنامه پيامبران ديگر را تعقيب كرد و پيامبری را ختم نمود...»
پايان بخش رسولهای خدا
قال علی عليه السلام: «.. امين وحيه و خاتم رسله و بشير رحمته و نذير نقمته...; (13)
محمد صلی الله عليه و آله امين وحی خدا و پايان بخش پيامبران او و بشارت دهنده رحمت او و هشدار دهنده عذاب اوست.»
تكميل كننده خانه نبوت
قال رسول الله صلی الله عليه و آله: «انما مثلی فی الانبياء كمثل رجل بنی دارا فاكملها و حسنها الا موضع لبنة فكان من دخل فيها فنظر اليها قال ما احسنها الا موضع هذه اللبنه، فانا موضع هذاه اللبنه حتی ختم بیالانبياء; (14)
مثل من در ميان انبياء مانند مردی است كه خانهای بسازد و كاملش كند، مگر جای يك خشت را. پس هر كس كه وارد شود و به آن نظر اندازد، بگويد چه زيباست مگر جای اين خشت. من جای آن خشت هستم تا اين كه با من انبياء خاتمه يافت.»
آنچه خوانديم تنها گوشهای از روايات زيادی است كه در اين باب وارد شده است و البته گويای توجه رسول اكرم صلی الله عليه و آله، امام علی عليه السلام و ائمه عليه السلام به عمق عظمت مساله خاتميت میباشد. از حيث اجماع مسلمين نيز آن گونه كه گفتيم اين مساله جزء ضروريات اسلام به شمار میرود و به قول شهيد مطهری رحمه الله «هر آنچه از سوی انديشمندان مسلمان در اين باب گفته شده تنها در اين جهت بود كه میخواستند به عمق اين انديشه پی ببرند و راز ختم نبوت را كشف كنند.» (15)
3- از منظر عقل:
برای يافتن مبانی خاتميت از منظر عقل ابتدا بايد به ضرورت نزول وحی و پيامبران پی ببريم، آن گاه به دلايل تعدد پيامبران بپردازيم و در پايان معدوم شدن اين دلايل را توجيه گر پايان تعدد و نازل شدن سلسله وار انبياء بدانيم.
الف: ضرورت نزول وحی و دين (نبوت)
1- ضعف هدايت غريزي:
هدايت از جمله مظاهر الهی است كه بر سراسر هستی حكم میراند: «الذی خلق فسوی والذی قدر فهدي» (16) و «ربنا الذی اعطی كل شيی ء خلقه ثم هدي» (17) و البته هر موجودی به تناسب درجه كمال خود از نوعی خاص از هدايت بهره میبرد. در حيوانات، غريزه قوی و تخلف ناپذير وسيله هدايت است ولی در انسانها كه غريزه در ضعيف ترين حد ممكن است وسيله هدايتی و كنترلی ديگری لازم است كه آن وحی (18) میباشد و خداوند به وسيله انبياء اين رهنمودها را در اختيار بشر قرار میدهد.
2- ناتوانی در شناخت:
تاريخ بشری شاهد بروز عقايد و مكتبهای فراوانی است كه میخواهند طبيعت انسان را مطابق شرايط ذهنی خود تفسير كنند و زندگی تكاملی او را تعليم دهند. عقايدی كه محصول فكر و موضع گيریهای خاص بنيان گزاران آنها بوده و هيچ يك توانايی شناخت طبيعت واقعی انسان و جادهای را كه برای رسيدن به تكامل بايد روی آن حركت كند دارا نيستند. لذا اهم در شناخت طبيعت انسان و هم در تعيين جادهای كه برای وصول به مقصد بايد بپيمايد، دچار افراط و تفريط شدهاند، (19) اما دين اين توانايی را دارد.
3- غريزه استخدام:
وجود سر تا پا احتياج انسان نشان میدهد كه او در همه شؤون زندگی خود اجتماعی است. چون میدانيم كه او همه چيز را برای خود میخواهد و در راستای آن مخلوقات جهان را به استخدام درمی آورد. او حتی اين غريزه فطری (استخدام) را در مورد هم نوعانش هم به كار میبرد.
اما چون ديگران حاضر نيستند منافع خود را رايگان به او بدهند، ناچار مقداری از منافع خود را به آنها میدهد. تا نياز خود را از آنان تامين كند و به اين صورت مدنيت و تعاون بين انسانها برقرار میشود. طبيعی است چون اين همكاری و چشم پوشی از منافع در سايه ناچاری صورت گرفته است، من انسانی در پی فرصتی است كه زنجيرهای تعاون را از هم بگسلد و همه چيز را از آن خود كند و تاريخ آكنده است از نمونههای بدوی و مدرن چنين اقداماتي. (20) حاصل اين كه:
1. انسان نمیتواند در قانون گذاری خود خلاف غريزه و شعور خود (من خواهي) عمل كند.
2. امكان ندارد شعور غريزی كه خود عامل اختلاف، فساد و فزون خواهی است موجب اصلاح شود.
3. راه پايان دادن به اختلافات، هدايت و كنترل از سوی نيرويی است كه ذی نفع نباشد كه همان خداست و از طريق وحی عمل میكند.
4- ناكارآمدی قوانين بشری برای اصلاح صفات دروني:
علامه طباطبايی در اين باره مینويسد: «به طور كلی در ميان بشر سه نوع روش اجتماعی بيشتر نبوده و نيست:
الف) روش استبداد كه مقدرات مردم را به دست اراده گزافی میدهد و هر چه دلخواه او بود بر مردم تحميل میشود.
ب) روش حكومت اجتماعي: اداره امور مردم به دست قانون گذارده میشود و يك فرد يا هيئت مسؤول اجرا میشود.
ج) روش ديني: اراده تشريعی خداوند در مردم به دست همه مردم حكومت كرده و اصل توحيد و اخلاق فاضله و عدالت اجتماعی را تضمين میكند.
در دو روش اول و دوم تنها مراقب افعال مردم هستند و كاری به اعتقاد و اخلاق ندارند، لذا انسان در ماورای مواد قانوني، يعنی اعتقاد و اخلاق آزاد است. چون ماورای قانون اجتماعي، ضامن اجرا ندارد. تنها روشی كه میتواند صفات درونی انسان و اعتقاد را ضمانت و اصلاح كند روش دينی است كه به هر سه جهت اعتقاد، اخلاق و اعمال رسيدگی میكند. پس رافع حقيقی اختلافات اجتماعی تنها روش دينی است كه از مجرای وحی صورت میگيرد.» (21)
ب) دلايل تعدد پيامبران
1- پيامبران تشريعي:
اين دسته از پيامبران كه دستورالعملهای الهی را برای بشر آوردهاند و اولوالعزم ناميده میشوند (نوح، ابراهيم، موسي، عيسي، پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله) صاحب نبوت تشريعیاند و البته در كنار و به تبع آن، نبوت تبليغی نيز داشتند. همان گونه كه گفتيم نبوت تشريعی به خاطر نياز انسان به هدايت الهی است و در طول زمانها 5 بار تجديد شده است. نيازهای بشر به دو گروه ثابت و متغير تقسيم میشود و دستورات اديان مختلف هم به تبع انواع نيازهای بشر به دو گروه ثابت و متغير تقسيم شده است. گروهی از دستورالعملها كه ثابت و مشترك بين دين هاست، در حقيقت برخاسته از فطرت است و گروهی ديگر از دستورالعملها مطابق نيازهای مقطعی هر امت، براساس همين دستورالعملهای مشترك است كه قرآن كريم اصرار دارد پيامبران را دعوت كننده به سوی يك دين واحد معرفی كند و میفرمايد: «شرع لكم من الدين ما وصی به نوحا والذی اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسی و عيسي». (22)در كنار اين اصرار، قرآن كريم اختلافها را نيز مطرح میكند: «لكل جعلنا منكم شرعة و منهاجا». (23)
برای هر كدام (امت) يك راه ورود و يك طريقه مخصوص قرار داديم. بنابراين چون اصول فكری و عملی كه پيامبران به آن دعوت میكردند يكی بود، اختلاف شرايع و مناهج و قوانين جزئی در ماهيت اين راه كه در منطق قرآن به آن اسلام گفته شده تاثيری ندارد.
2- پيامبران تبليغي:
همان گونه كه میدانيم در فاصله ميان پيامبران صاحب شريعت، پيامبران زيادی ظهور كردهاند كه مبلغ شريعتهای قبل بودند و وظيفه تعليمي، ارشادی و تبليغی داشتند و خود صاحب شريعت نبودند. دليل ظهور اين پيامبران نيز عبارت بود از تحريف هايی كه در طول زمان در دين صورت میگرفت و يا احيانا به بوته فراموشی سپرده میشد و پيامبران تبليغی به قصد احيای دين و شريعت به ميان آنان فرستاده میشدند. اين پيامبران چنان زياد بودند كه در تاريخ میخوانيم بنی اسرائيل در يك شب دهها تن از آنان را كشتند و فردا بر سر كارهايشان حاضر شدند بیآن كه متاثر باشند. پس به طور خلاصه میتوان گفت: دليل تعدد پيامبران تشريعي، ظهور نيازهای جديد و دليل تعدد پيامبران تبليغي، تحريف، فراموشی و يا وارد شدن هر نوع آسيب اجتماعي، علمی و... به شريعتهای قبل بود.ج: ويژگیهای اسلام (راز خاتميت)
مطالعه ويژگیهای دين اسلام نشان میدهد كه دلايل تعدد پيامبران تشريعی از بين رفته است و اين دين میتواند پاسخگوی تمام نسلها باشد. اين ويژگیها عبارتند از:
1- اسلام قانون كلی است نه برنامه
شهيد مطهری رحمه الله در اين باره مینويسد: «اجتماع بشری گاه آن چنان جامد و ساكن و اسير عادات دست و پا گير میشود كه نيازمند به نيرويی است كه زنجيرها را از او برگيرد و او را به حركت درآورد و گاه آن چنان هوس نوخواهی پيدا میكند كه سنن و نواميس خلقت را فراموش میكند. بديهی است كه تندروی يا كندروی يا انحراف به راست يا چپ هر كدام برنامه مخصوص به خود دارد. برای جامعه منحرف به راست، نيروی اصلاح كننده بايد متمايل به چپ باشد و به عكس. اين است كه دوای يك زمان و يك دوره و يك قوم برای زمان ديگر و قوم ديگر، درد و بلای مزمنی است و اين است راز اين كه رسالتها مختلف و احيانا به صورت ظاهر متضاد جلوه میكند.... و راز موقت بودن تعليمات اين گونه پيامبران همين است... رسالت پيامبر اسلام با همه رسالتهای ديگر اين تفاوت را دارد كه از نوع قانون است نه برنامه. قانون اساسی بشريت است، مخصوص يك اجتماع تندرو يا كندرو يا راست رو يا چپ رو نيست.» (24)
به اين ترتيب اسلام طرحی جامع است كه همه طرحهای جزئی (برنامه ها) و تعليمات موقت كتب آسمانی ديگر را دارد. لذا قرآن كريم خود را نگهبان و حافظ ساير كتب آسمانی معرفی میكند. (25)
به عبارت ديگر میتوان رابطه اتصالی نبوتهای تشريعی را اين گونه توضيح داد كه همه پيامبران، مقدمه ظهور نبوت جامع بودند، لذا وظيفه داشتند نويد اكمال و اتمام دين را در دوره خاتم بدهند. لذا رسول اكرم صلی الله عليه و آله میفرمود: «آدم و من دونه تحت لوائی يوم القيامة.» (26)
به اين ترتيب مشخص میشود كه جريان نبوت تشريعی در مسير خود مسير تكاملی داشته و آخرين حلقه آن، مرتفع ترين قله آن نيز میباشد.
در اين مرحله تمام دستورهای الهی كشف شده و ديگر مرحلهای كاملتر باقی نمیماند كه كسی توان آوردن قانون جامع تری داشته باشد، لذا خداوند میفرمايد: «و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا لامبدل لكلماته و هو السميع العليم.» (27)
2- اسلام هماهنگ با تحول طبيعت است:
پيرامون اين روايت «حلال محمد حلال الی يوم القيامة و حرام محمد حرام الی يوم القيامة» (28) اشكالاتی مطرح شده كه يكی از آنها مربوط به قانون تغيير و تحول دائمی طبيعت است و اين كه ممكن نيست هيچ حلال و حرامی هم ثابت بماند، لذا قانون اسلام هم قابل تبديل و تغيير است.
شهيد مطهری رحمه الله در پاسخ اين اشكال معتقد است: «آن چيزی كه همواره در تغيير و تحول است ماده و تركيبات مادی جهان است، اما قوانين و نظامات، خواه نظامات طبيعی و يا نظامات اجتماعی منطبق بر نواميس طبيعي، مشمول اين قانون نمیباشد... گياهان و جانوران زاده میشوند و میزيند و میميرند اما قوانين زيست شناسی همچنان زنده است.
همچنين است حال انسانها و قانون زندگی آن ها. انسانها از آن جمله شخص پيامبر میميرد ولی قانون آسمانی او زنده است.
مصطفی را وعده داد الطاف حق گر بميری تو نميرد اين سبق
در طبيعت پديدهها متغيرند، نه قانون ها. اسلام قانون است نه پديده. اسلام آن وقت محكوم به مرگ است كه با قوانين طبيعت ناهماهنگ باشد اما اگر چنانچه خود مدعی است از فطرت و سرشت انسان و اجتماع سرچشمه گرفته باشد و با طبيعت و قوانين آن هماهنگی داشته باشد، چرا بميرد؟...» (29)
3- اسلام مخالف نوخواهی نيست:
گروهی عقيده دارند كه مقررات اجتماعی براساس نيازمندیهای اجتماعی وضع میشود و نيازمندیها كه مبنای مقررات هستند، به موازات توسعه و تكامل عوامل تمدن متغيرند. نيازمندیهای هر عصر با عصر ديگر متفاوت است، پس چگونه امكان دارد قوانين ثابتی را برای همه اعصار تجويز كرد؟
در پاسخ به اين ديدگاه بايد به هر يك از عناصر سه گانه آن (جبر تاريخ، مقتضيات جديد و نيازمندیهای جديد) پاسخ داد.
1. جبر تاريخ:
در اين كه سرگذشت بشر مانند همه حوادث جهان قانون لايتغيری دارد و عوامل تاريخی مانند همه عوامل ديگر تاثيرات قطعی و ضروری دارند سخنی نيست. قرآن كريم نيز با زبان مخصوص خود، تحت عنوان سنة الله آن را تاييد میكند. ولی سخن در شكل تاثير اين عوامل است كه آيا تاثير جبری عوامل تاريخ به اين شكل است كه همه چيز موقت و محدود و محكوم به زوال است يا به شكل ديگر میباشد؟ بديهی است كه بستگی به نوع عامل دارد. اگر عوامل گرداننده تاريخ ثابت و پايدار باشند، نتيجه تاثير جبری آنها به اين شكل خواهد بود... كه جريانی را ادامه دهد و اگر برعكس ناپايدار باشند نتايج آنها نيز ناپايدار خواهد بود. يكی از عوامل تاريخی عامل مذهبی است. در نهاد بشر گرايش به پرستش - به هر شكل و به هر صورت - وجود داشته است. پس اين كه جبر تاريخ را مساوی با موقت و محدوديت گرفته و دليلی برای ناپايداری هر قانون و قاعدهای بگيريم، اشتباه محض است.جبر تاريخ، آن جا ناپايداری را نتيجه میدهد كه عامل مورد نظر مانند عامل توليد اقتصادی ناپايدار باشد و عامل ديگر جای آن را بگيرد.
حقيقت اين است كه فرضيه مساوی بودن جبر تاريخ با ناپايداری همه شؤون زندگی انسان، مولود فرضيه يك بعدی بودن انسان است. از نظر اين گروه، عامل اصلی تاريخ در هر عصری اقتصاد است و جنبههای ديگر را نيز اين عامل تعيين میكند.
2. نيازمندی ها:
در اين باره نيز بايد گفت: اولا نيازمندیها بر دو گونه اولی و ثانوی هستند.نيازمندیهای اولی از عمق ساختمان جسمی و روحی بشر سرچشمه میگيرد و تا ابد اين نيازمندیها هستند. اعم از نيازمندیهای جسمي، روحی يا اجتماعی مانند نياز به خوراك، پوشاك، مسكن، همسر، علم، زيبايي، معاشرت، مبادله، تعاون، عدالت و... اما نيازمندیهای ثانونی كه ناشی از نيازمندیهای اولی است، مانند نياز به انواع وسايل زندگي، در هر عصر و زمانی متفاوت است. پس تغيير و تحولها مربوط به نيازمندیهای ثانوی است و نيازمندیهای اولی و حتی برخی از نيازمندیهای ثانوی مانند زندگی اجتماعی ثابت و غير قابل تغيير است.
ثانيا: با تغيير نيازمندی ها، قوانين و قواعد اساسی زندگی تغيير نمیكند. توضيح اين كه: درست است كه توسعه عوامل تمدن، نيازمندی هايی را ايجاد میكند، ولی اين توسعه لازم نمیكند كه حتما قوانين حقوقی و جزايی و مدنی مربوط به داد و ستدها، وكالتها و... - اگر مبتنی بر حقوق فطری واقعی و عدالت باشند - عوض شوند، چه رسد به قوانين مربوط به رابطه انسان با خدا يا با طبيعت. بايد توجه كرد كه قانون راه عادلانه تامين نيازمندی را معين میكند و تغيير وسايل مورد نياز سبب نمیشود كه راه تحصيل و استفاده و مبادله عادلانه عوض شود، مگر اين كه فرض كنيم همان طور كه اسباب و وسايل و ابزارها متكامل میشوند، مفاهيم حق، عدالت و اخلاق هم تغيير میكنند و به عبارت ديگر فرض كنيم حق و عدالت و اخلاق يك سلسله مفاهيم نسبی هستند، يك چيز در يك زمان حق و عدالت و اخلاق و در زمان ديگر ضد حق و عدالت و اخلاق است. اما بايد گفت آنچه در باب اخلاق، عدالت و حق متغير است، شكل اجرايی و مظهر عملی آن هاست نه حقيقت و ماهيتشان. و خلاصه اين كه: تناقض ميان قانون و احتياجات نو به نو، زمانی پيدا میشود كه قانون به جای مشخص كردن خط سير، به تثبيت شكل زندگی بپردازد. مثلا وسايل و ابزار خاصی را كه وابستگی تام به درجه فرهنگ دارد بخواهد برای هميشه تثبيت كند. پس قانون هر چه كلی باشد و توجه خود را به روابط ميان اشياء يا افراد (به جای شكلهای ظاهري) معطوف سازد بقای بيشتری خواهد داشت.
3. مقتضيات زمان:
برخی عقيده دارند وابستگی بشر به يك سلسله احتياجات مادی و معنوی و تغيير دائمی عوامل رفع كننده اين احتياجات و كاملتر شدن دائمی آنها كه به نوبه خود يك سلسله احتياجات جديد نيز به وجود میآورند، سبب میشود كه مقتضيات محيط و اجتماع و زندگی در هر عصر و زمانی تغيير كند و انسان الزاما خود را با مقتضيات جديد تطبيق دهد حال آن كه ثابت بودن دين مقاومت در برابر اين الزامات است.در پاسخ به اين ديدگاه بايد گفت: همه پديدههای نو كه رخ میدهند از نوع افكار بهتر و عوامل كاملتر برای تداوم زندگی سعادتمندانه نيستند.
لذا وظيفه انسان تنها انطباق و پيروی از زمان و مقتضيات آن (افكار، عادات) نيست، بلكه انسان وظيفه كنترل و اصلاح زمان و مقتضيات را هم بر عهده دارد. براساس اين ديدگاه ديگر فلسفه هايی مثل «دنيای امروز نمیپسندد»، «مد روز نيست» و... رنگ میبازد.
اسلام با مقتضيات متغير مثبت زمان هيچ تصادفی ندارد و با پيشروی به سوی زندگی بهتر موافق و با پسروی مخالف است و نمیتوان مخالفت با پسروی را عيب و نقص دانست. با اين سه مقدمه مشخص میشود كه صرف تغيير نيازمندیهای بشر متضاد با جاودانه بودن دين و نياز به دين جديد نخواهد بود و اسلام مخالف نوخواهی نيست.
4- موافقت با فطرت موجب انعطاف دين است.
طبيعی است كه يك قانون برای احاطه بر تمام صور متغير زندگی و ارائه راه حل برای هر نوع مشكلي، بايد نوعی انعطاف و تحرك داشته باشد و از خشك و جامد بودن بر كنار باشد. دين اسلام كه اصل «حلال محمد حلال الی يوم القيامة و حرام محمد حرام الی يوم القيامة» را به عنوان ركن ضروری خود میداند به يك دليل توان و ظرفيت چنين انعطافی را میيابد و آن در سايه وابستگی كامل اسلام به طبيعت انسان (فطرت) و اجتماع اوست. لذا چون فطرت و طبيعت ماندنی است، قوانين اسلام نيز ماندگار خواهد بود. اتكای اسلام به فطرت را از اين راهها میتوان متوجه شد:
1. دخالت عقل در حريم دين:
از آن جا كه مقررات اسلامی با واقعيت زندگی سر و كار دارد و اسلام برای تعليمات خود رمزهای مجهول قائل نشده، لذا به عقل جايگاه ويژهای داده و آن را جزء منابع خود میداند و فقها در اين باره قاعدهای به نام «قاعده ملازمه» دارند كه:كل ما حكم به العقل حكم به الشرع و كلما حكم به الشرع حكم به العقل.
2. جامعيت اسلام:
در توضيح اين اصل بايد به آيهای از سوره بقره توجه كرد: «و كذلك جلعناكم امة وسطا لتكونوا شهداء علی الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا» ; (31) «اين چنين شما را جماعت معتدل قرار داديم تا حجت بر مردم ديگر باشيد و پيغمبر حجت بر شما باشد.»همان گونه كه گفتيم اسلام قانون است و برنامه برای يك وضعيت ويژه (مثلا بازگرداندن از افراط به سوی تعادل) نيست، بلكه همه صور ممكن خروج از تعادل را در خود دارد. لذا يك جانبه بودن يك قانون و مكتب دليل منسوخ شدن آن است. و چون عوامل موثر بر زندگی انسان فراوان است چشم پوشی از هر يك، عامل عدم تعادل خواهد بود. پس مهم ترين ركن جاويد ماندن، توجه همه جانبه مادي، روحي، فردی و اجتماعی است. جامعيتی كه اسلام به دليل قانون كلی بودن دارد، به خلاف دينهای ديگر كه تنها برنامهاند و مخصوص يك جنبه و موقعيت.
3. رابطه علی و معلولی احكام دين با مصالح و مفاسد واقعی
در اسلام اعلام شده است كه احكام تابع مصالح و مفاسد واقعی است و البته اين مصالح و مفاسد در يك درجه نيستند.
اسلام اجازه داده كه علمای امت درجه اهميت مصلحتها را با توجه به راهنمايی اسلام بسنجند و امر پر اهميت را ترجيح دهند. لذا رسول خدا صلی الله عليه و آله میفرمود: «اذا اجتمعت حرمتان، طرحت الصغری للكبري.» در اين باب میتوان به مساله تشريح بدن ميت مسلمان در عصر حاضر اشاره كرد.
5- چاره جويی برای نيازهای متغير:
گفتيم كه تفاوت اديان در پاسخ دهی به نيازهای متغير است و گرنه در نيازهای ثابت همه يك جواب دارند، هر چند شيوهها متفاوت باشد. در پاسخ دهی به نيازهای متغير نيز هر دين، طبق شرايط ويژهای كه در آن قرار داشت برنامهای اجرايی ارائه میكرد و لذا با گذشت آن شرايط و زمان، برنامه مذكور نيز از بين میرفت و نياز به پيامبر و دين جديد میشد. تفاوت واقعی اسلام با ديگر اديان در همين جا نهفته است كه اسلام برای نيازهای متغير، وضعيت ديگری را در نظر گرفته است به اين گونه كه اين اوضاع متغير در هر عصر را با اصول ثابت و لايتغير خود مربوط ساخته است به گونهای كه در هر عصر و موقعيتي، آن اصول ثابت میتوانند قانون فرعی خاص و متناسبی توليد نمايند.
شهيد مطهری رحمه الله برای اين ويژگی چنين مثالی طرح میكند:
«دانشمندان اسلامی به ثبوت رساندهاند كه وجوب تحصيل دانش از نظر اسلام در دو مورد است يكی در موردی كه تحصيل ايمان به دانش بستگی دارد و ديگر در مواردی است كه انجام يك وظيفه به آن وابسته است. در مورد دوم میگويند: وجوب طلب دانش «تهيوي» است يعنی برای اين است كه انسان را برای عمل به وظيفه آماده كند. اين جاست كه تحصيل علوم از نظر وجوب و عدم وجوب به حسب مقتضيات زمان متفاوت میشود. در برخی از زمانها انجام تكاليف اسلامی حتی تكاليف اجتماعی از قبيل تجارت، صنعت، سياست و غيره نياز چندانی به تحصيل دانش ندارد و تجربيات عادی كافی است. ولی در زمان ديگر مانند زمان ما انجام اين وظايف آن چنان پيچيده و دشوار است كه سالها درس و تخصص لازم است تا انجام تكاليف اجتماعی اسلامی (واجبهای كفايي) امكان پذير گردد. از اين رو تحصيل علوم سياسی و اقتصادی و فنی و غيره كه در عصری واجب نبود، در عصر ديگر واجب میشود. چرا؟ چون اجرا و عملی ساختن اصل لزوم حفظ حيثيت و عزت و استقلال جامعه اسلامی كه يك اصل ثابت و دائم است در شرايط اين زمان جز با تحصيل و تكميل دانش حاصل نمیشود.» (31)
براساس اين نگرش و تحليل، پوچی ادعای كسانی كه با آب و تاب مطالب زير را اعلام میكنند معلوم میشود.
«اسلام هزار و چهارصد سال پيش در مورد مفاهيم اجتماعی امروز نظر ندارد.»
(هفته نامه آبان، مهر 77، عليرضا دست افشان).
«دين در تمام زمينههای اقتصاد، حكومت، تجارت، قانون، اخلاق، ارزش ها، اعتقادات و غيره احكامی حداقل دارد و اكثر را به عقل بشری واگذار نموده است.»
(ماهنامه كيان، فروردين 77، عبدالكريم سروش).
«اكمال دين كه در قرآن آمده به اين معناست كه دين به وظيفه خود كه بيان حداقل است كاملا عمل كرده است نه اين كه آنچه در زمينههای فقهي، سياسي، اجتماعی و غيره انسان محتاج به آن است بيان كرده باشد.» (همان، مرداد 78).
«دين برای ساختن آخرت است.»
(همان، جهان اسلام، مهر 77).
«برای عناوين جديد بشری همچون تحزب و غيره نمیتوان مبانی فقهی و يا كلامی درست كرد.»
(روزنامه ايران، دی 77، محمد مجتهد شبستري).
«حكومت دينی قدرت اداره دنيای مردم را ندارد.»
(ماهنامه كيان، فروردين 77، اكبر گنجي)
«مفاهيم جديد سياسی و اجتماعی و حكومتی اصلا در فقه ما سابقه ندارد تا ما بخواهيم از آنها مجوز بگيريم. حكومت، عدالت و آزادی زمان پيامبر با زمان ما متفاوت است. بنابراين نمیتوان الگويی از آن برای امروز يافت.»
(ماهنامه كيان، بهمن 77، محمد مجتهد شبستري)
«اسلام هيچ حكمی در باب سياسات نسبت به مسائل عصر ما ندارد و بسياری از فتاوای فقها در اين زمينه توجيه عقلايی ندارد.» (كيان، فروردين 78، همان)
«فلسفه و علم جديد منابع مستقل معرفت و استخراج احكام اجتماعیاند و تابع دين نيستند.»
(روزنامه نشاط، ارديبهشت 78، همان)
«دين امری فردی و در رابطه فرد با خداست.»
(روزنامه صبح امروز، ارديبهشت 78، حاتم قادري)
«دين هيچ ارتباطی به امور اجتماعی و سياسی و حكومتی ندارد.»
(صبح امروز، خرداد 78، عبدالكريم سروش)
«حقيقت ثابت نداريم، حتی در دست انبياء و معصومين هم حقيقت ثابتی نبوده كه بتوانند آن را برای همه ازمنه و امكنه ديكته كنند.»
(هفته نامه توانا، شهريور 77، مقصود فراستخواه)
«وحی برای نسلهای بعد از زمان خود قابل فهم نيست.»
(هفته نامه آبان، دی 77، احمد نراقي)
و صدها مورد ديگر...
- · پاورقــــــــــــــــــــی
1) احزاب / 40.
2) احزاب / 40 در مورد فرزند خواندگی زيد بن حارثه است.
3) نمونه اين نوع استفاده سوره يس، آيه 65 است.
4) مجموعه آثار شهيد مطهري، ج 3، ص 156.
5) بحارالانوار، ج 37، ص 254 تا 289; صحيح بخاري، ج 3، ص 58; مستدرك حاكم، ص 6 3، ص 109; مسند احمد بن حنبل، ج 1 ص 331 و ج 2، ص 369 و 437 و....
6) وسايل الشيعه، ج 1، ص 15; خصال، ج 2، ص 487.
7) من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 163; بحارالانوار، ج 22، ص 531 و وسايل الشيعه، ج 18، ص 555.
8) بحار الانوار، ج 6، ص 166 و صحيح مسلم، ج 3، ص 7.
9) نهج البلاغه، خطبه اول، زماني، ص 22.
0) همان، خطبه 71، ص 130.
11) همان، خطبه 90، ص 194.
12) همان، خطبه 132، ص 308.
13) همان، خطبه 172، ص 419.
14) مجمع البيان، ذيل آيه 40، سوره احزاب، به نقل از صحيح بخاری و مسلم.
15) مجموعه آثار شهيد مطهري، ج 3، ص 153.
16) اعلي/ 2 و 3.
17) طه/ 50.
18) وحی تشريعی منظور است.
19) اسلام دين جاوداني، ص 45.
20) مجموعه رسائل، علامه سيد محمد حسين طباطبايي، ص 23.
21) همان، ص 32.
22) شوري/ 13 و آيات 67 آل عمران و 132 بقره را بنگريد.
23) مائده/ 48.
24) مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، ج 3، ص 163.
25) و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه. مائده/ 48.
26) سفينة البحار، ماده لوي.
27) انعام/ 115.
28) كافي، ج 1، ص 57; بحارالانوار، ج 2، ص 260.
29) مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، ج 3، ص 177.
30) بقره/143.
31) اين بخش از مقاله برگرفته از مجموعه آثار شهيد مطهري، ج 3، ص 178 تا 194 است.
انقلاب ارزش ها در پرتو ظهور اسلام
هر انقلابی معمولا دگرگونی هايی در ارزشهای اجتماعی به وجود میآورد; ارزش هايی را از بين میبرد و ارزشهای جديدی را پديد میآورد.
دوام هر انقلابی نيز تا حدود زيادی بستگی به عمق و دوام ارزشهای جديد دارد.هر قدر اين ارزشها ريشه دارتر و اصيلتر باشد، به همان نسبت، انقلاب پايدارتر خواهد بود.
ظهور اسلام كه بزرگ ترين انقلاب در تاريخ بشر بود، همراه با بزرگ ترين انقلاب در ارزشهای اخلاقی و اجتماعی بود.
اين، يك تصور عاميانه است كه فكر انقلاب ارزشها در پرتو ظهور اسلام (به مناسبت ميلاد حضرت رسول اكرم صلی الله عليه و آله) مهدی پيشوايی كنيم، تنها كاری كه اسلام كرد، اين بود كه مردم جزيرة العرب بت پرست بودند و اسلام آنها را به خداپرستی دعوت كرد و آنها پذيرفتند، بلكه بايد توجه داشت كه پيش از ظهور اسلام «نظام شرك» در آن منطقه، حاكم بود و اين نظام، يك سلسله ارزشها را رواج داده; يعني، يك نظام ارزشی مبتنی بر شرك و گمراهی پديد آورده بود.
÷اسلام كه «نظام توحيدي» را به ارمغان آورد، با تعاليم خود «نظام ارزشي» خاص و جديدی آورد و با اين نظام ارزشي، ارزشهای زمان جاهليت را دگرگون ساخت و در واقع يك «انقلاب اسلام كه «نظام توحيدي» را به ارمغان آورد، با تعاليم خود «نظام ارزشي» خاص و جديدی آورد و با اين نظام ارزشي، ارزشهای زمان جاهليت را دگرگون ساخت و در واقع يك «انقلاب فرهنگي» را بنيان نهاد فرهنگي» را بنيان نهاد; مثلا پيش از ظهوراسلام، مال، ثروت، نژاد و نسب، فرزند، رنگ پوست، رياست قبيله و مرد بودن ارزش بود و زن بودن ضد ارزش.
اسلام همهی اين ارزشهای جاهلی را از بين برد و ارزشهای توحيدی را جايگزين آنها كرد.
دو نمونه بارز از تحول ارزشها
مطالعه و بررسی قرآن مجيد و تاريخ اسلام نشان میدهد كه مشركان مكه به بهانههای مختلف، به مخالفت با دعوت پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله برخاستند. بعضی از اين بهانهها و «نق زدن»ها مربوط به پايبندی آنها به ارزشهای جاهلی و الغای اين ارزشها توسط پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله است.
ذيلا در اين باره دو نمونه با استناد به آيات قرآن مجيد يادآوری میگردد.
1- ثروت و اولاد
قرآن مجيد از قول مشركان ثروتمند و مرفه مكه نقل میكند كه میگفتند: «نحن اكثر اموالا و اولادا و ما نحن بمعذبين» (1) :
اموال و اولاد ما زيادتر است [و اين، نشانهی علاقهی خدا به ما است] وما هرگز مجازات نخواهيم شد!
اين سخن نشان میدهد كه آنان فزونی ثروت و فرزندان را ارزش میدانستند و آن را موجب برتری و قرب و منزلت در پيشگاه خداوند میپنداشتند. لذا میگفتند: چون اينها از ناحيهی خداست، ما (نور چشمی ها!) هرگز مجازات نخواهيم شد!
قرآن مجيد، اين منطق غلط و تفكر باطل آنها را محكوم كرده به پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله ماموريت میدهد كه پاسخ آنها را داده، آنها را از گمراهی بدر آورد:
قل ان ربی يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر ولكن اكثر الناس لا يعلمون. و ما اموالكم و لا اولادكم بالتی تقربكم عندنا زلفی الا من آمن و عمل صالحا فاولئك لهم جزاء الضعف بما عملوا و هم فی الغرفات آمنون. (2)
بگو: پروردگار من است كه روزی را برای هر كس كه بخواهد گشاده يا تنگ میگرداند، [و اين، ارتباطی به قرب در درگاه او ندارد] ليكن بيشتر مردم نمیدانند.
و اموال و فرزندان شما چيزی نيست كه شما را به پيشگاه ما مقرب گرداند. مگر كسانی كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده باشند پس برای آنان دو برابر آنچه انجام دادهاند پاداش است و آنها در غرفهها [ی بهشتی] آسوده خاطر خواهند بود.
بدين ترتيب، قرآن ارزش واقعی را ايمان و عمل صالح معرفی میكند و مراتب تقرب انسانها را در پيشگاه خدا به عمل صالح آنها وابسته میكند. (3)
2- نامزد نبوت از ديدگاه مشركان
يكی ديگر از بهانههای مشركان در برابر دعوت پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله كه برخاسته از ارزشهای جاهلی بود، اين بود كه چرا فردی كه تهی دست است به پيامبری رسيده است و چرا قرآن بر مرد ثروتمندی از مكه يا طائف نازل نشده است؟ «و قالوا لو لا نزل هذا القرآن علی رجل من القريتين عظيم» (4).
و گفتند: چرا اين قرآن بر مرد بزرگی [مرد ثروتمندي] از اين دو شهر [مكه و طائف] نازل نشده است؟
از ديدگاه آنها معيار ارزش انسانها مال و ثروت و مقام ظاهری و شهرت آنان بود! آنان تصور میكردند ثروتمندان و شيوخ ظالم قبائل آنها مقرب ترين مردم در درگاه خدا هستند و بايد پيامبر نيز از ميان آنان انتخاب شود، لذا تعجب میكردند كه چرا موهبت نبوت و اين رحمت بزرگ الهي، بر يكی از اين قماش افراد نازل نشده است؟ و بر عكس بر يتيم و فقير و تهی دستی به نام محمد صلی الله عليه و آله نازل شده، اين باور كردنی نيست.
در اين كه منظور مشركان از اين شخص كيست؟ در ميان مفسران بحث شده. اغلب مفسران «وليد بن مغيره» را از مكه و «عروة بن مسعود ثقفي» را از طائف نام بردهاند.
هر چند بعضي، نام «عتبة بن ربيعه» از مكه و «حبيب بن عمر ثقفي» را از طائف به ميان آوردهاند ولی گفتار آنها روی شخص معينی دور نمیزند. هدف آنها اشاره به يكی از افراد پر پول و سرشناس و قوم و قبيله دار بوده است. (5)
قرآن مجيد اين تفكر غلط و بينش نادرست را محكوم و اعلام میكند:
«ا هم يقسمون رحمة ربك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فی الحيوة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا و رحمة ربك خير مما يجمعون». (6)
آيا آنان رحمت پروردگارت را تقسيم میكنند؟ ما [وسائل] معاش آنان را در زندگی دنيا ميانشان تقسيم كرده ايم و برخی از آنان را [از نظر درجات] بالاتر از بعضی [ديگر] قرار داده ايم تا بعضی از آنها بعضی [ديگر] را خدمت گيرند (7) و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان میاندوزند بهتر است.
برای دگرگون ساختن جامعهای كه محور سنجش شخصيت افراد در آن، تعداد شتران، مقدار درهم و دينار، تعداد غلامان و كنيزان، خانهها و وسائل تجملی بود «تا آنجا كه تعجب میكنند چرا محمد يتيم و از نظر مادی فقير، به نبوت برگزيده شده»، اساسی ترين كار اين بود كه اين چهارچوبهای غلط ارزشی درهم شكسته شود و بر ويرانهی آن، ارزشهای اصيل انساني، تقوا، علم، ايثار، فداكاري، شهامت و گذشت، بنا شود، در غير اين صورت، همهی اصلاحات، رو بنايي، سطحی و ناپايدار خواهد بود.
خواستگاری بلال
پيش از ظهور اسلام، در جامعهی جاهليت، بردگان و افراد گمنام كه به قبايل بزرگ وابستگی نداشتند، ارزشی نداشتند و سخت مورد تحقير بودند اما اسلام به افرادی از آنان كه دارای ايمان و عمل صالح بودند، ارزش داد و مقام و موقعيت آنها را بالا برد. آنان در فضای جديد، احساس حقارت و كوچكی نمیكردند و دارای اعتماد به نفس و روحيهی بالا بودند.
جريان خواستگاری بلال حبشی گواه روشن اين معنی است. بلال كه جزء مستضعفان زمان جاهليت بود پس از مسلماني، به افتخار مؤذنی پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله نايل شد. در مدتی كه (پس از رحلت پيامبر اسلام) در شام اقامت داشت، همراه برادر خود به نام «ابو رويحه» - كه پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله بين آن دو، عقد برادری بسته بود - به خواستگاری دو دختر يك خانواده (يكی برای خود و ديگری برای برادرش) رفت و به آنان چنين گفت:
اتيناكم خاطبين، قد كنا كافرين فهدانا الله عز و جل و مملوكين فاعتقنا الله عز و جل و فقيرين فاغنانا الله عز و جل، فان تزوجونا فالحمد لله و ان تردونا فلا حول و لا قوة الا بالله. (8)
ما دو (برادر) برای خواستگاری دو دختر شما آمده ايم (اگر اطلاعاتی از زندگی و گذشته ما خواسته باشيد) ما كافر بوديم، خداوند (در پرتو اسلام) ما را هدايت كرد، برده بوديم خدای بزرگ (در پرتو اسلام) ما را آزاد ساخت، تهی دست بوديم، خداوند (در پرتو اسلام) ما را بینياز ساخت، اينك اگر دختران خود را به ما تزويج كنيد، سپاس خدا راست، و اگر پاسخ رد به ما بدهيد، هيچ نيرو و قدرتی جز در دست خدا نيست.
در اين هنگام آن خانواده با پيشنهاد ازدواج آن دو موافقت كردند.
نقل شده: روزی تيمور لنگ - كه بسيار بدقيافه بود - به حمام رفت. حمامی او را شستشو و نظافت میكرد، تيمور به منظور شوخی و سربسر حمامی گذاشتن، به وی گفت: من چند میارزم؟، حمامی نگاهی به سراپای او كرد و گفت: سه درهم! (به پول آن زمان مبلغ بسيار ناچيز) تيمور گفت: چه میگويي؟، فقط لنگ حمام من سه درهم میارزد!، حمامی پاسخ داد: با لنگ حساب كردم!.
اين گونه قصهها اگر هم واقعيت تاريخی نداشته باشد، آموزندگی دارد و شايد بعضی از آنها را به همين منظور ساختهاند.
در فرهنگ جاهليت شرافت ذاتی خود انسان مطرح نبود، بلكه انسان را با لباسی كه میپوشيد، با مسكنی كه در آن سكونت داشت و با مركبی كه بر آن سوار بود، میسنجيدند.
اسلام شرافت ذاتی خود انسان را مورد توجه قرار داد. بلال با اين منطق به خواستگاری رفت.
پس از پيروزی انقلاب شكوهمند اسلامي، مردم به صورت طبيعي، به ساده زيستی روی آوردند و تشريفات و تجمل را كنار گذاشتند و ازدواجها سهل و آسان و با تشريفات كمتر برگزار گرديد.
متاسفانه در سالهای اخير، فرهنگ اشرافيگری و تجمل پرستی و مصرف گرايی رواج يافته و ازدواجها نيز پر تشريفات و پرخرج شده است.
سلمان، زادهی اسلام
چنان كه قبلا اشاره شد، پيش از ظهور اسلام، موضوع نژاد و نسب يكی از ارزشهای اجتماعی و وسيلهی تفاخر و اساس برتری بود.
به ويژه در مكه، قبيلهی قريش، خود را از نظر نژادی برتر از قبايل ديگر میشمرد و اقتدار و ثروتی كه اين قبيله در شهر مكه داشت، به اين تفكر غلط دامن میزد.
پس از ظهور اسلام با تاكيد قرآن مجيد (9) و رهنمودهای مكرر پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله موضوع نژاد و نسب، اعتبار خود را به عنوان معيار ارزش اجتماعی از دست داد.
بعضی از مهاجران (قرشي) كه هنوز رسوبات فرهنگ جاهلي، كاملا از فضای فكر و انديشه آنان پاك نشده بود، گاهی در اظهارات خود، از همان ملاكها سخن میگفتند. يك نمونه اين معني، تحقير سلمان - رضوان الله عليه - توسط برخی از مهاجران (قرشي) در مدينه است.
از امام محمد باقر عليه السلام روايت شده است كه روزی سلمان - رضوان الله عليه - با تنی چند از قريش در مسجد نشسته بود. آنان نسب خود را معرفی كرده، آن را به رخ يكديگر میكشيدند تا آن كه نوبت به سلمان رسيد. در اين هنگام عمر به سلمان گفت: بگو تو كيستي؟، پدرت كيست؟، و ريشه و خاندانت كدام است؟
سلمان گفت: من مسلمانم. پسر بندهای از بندگان خدا هستم. گمراه بودم خدا به وسيلهی محمد صلی الله عليه و آله مرا هدايت فرمود. تهی دست و نيازمند بودم خدا به وسيلهی محمد صلی الله عليه و آله بینياز و توانگرم كرد. برده بودم خدا به وسيلهی محمد صلی الله عليه و آله آزادم نمود.
اين، نسب من و آن حسب (شرف خانوادگي) من است.
سلمان با آنان سرگرم گفتگو بود كه رسول خدا صلی الله عليه و آله رسيد. سلمان سخنان آنان را برای حضرت بازگو كرد. پيامبر صلی الله عليه و آله پرسيد: تو به آنها چه گفتي؟ سلمان جريان را گزارش كرد. رسول خدا صلی الله عليه و آله خطاب به آنان فرمود:
ای گروه قريش!، شرف مرد، دين و ايمان او، مردانگی و انسانيت او و خلق و خوی اوست، و اصل ريشهی مرد، عقل اوست. خداوند میفرمايد:
«انا خلقناكم من ذكر و انثی و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقاكم».
سپس روی به سلمان كرده فرمود: برای هيچ يك از اينان برتری و فضيلتی نيست مگر در پرتو تقوا. اگر تقوای تو از آنها - بيشتر باشد تو از آنان برتر و بالاتری (10).
متفكر اسلامي، اقبال لاهوري، در اين زمينه چنين سروده است:
قوم تو از رنگ و خون بالاتر است قيمت يك اسودش صد احمر است
قطرهی آب وضوی قنبری در بهاء، برتر ز خون قيصری است
فارغ از باب وام و اعمام باش همچو سلمان زادهی اسلام باش
گر نسب را جزء ملت كردهای رخنه در كار اخوت كردهای
در زمين ما نگيرد ريشه ات هست نا مسلم هنوز انديشه ات
امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «الشرف بالهمم العالية لا بالرمم البالية» (11) «شرف و فضيلت آدمی به همتهای بلند و ارادههای نيرومند است. نه به استخوانهای پوسيده و اجساد متلاشی شدهی در گذشتگان».
چند نمونه از ارزشهای اسلامی در روايات
امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «قدر كل امرء ما يحسنه». (12)
ارزش و اعتبار هر انسانی آن چيزی است كه وی را نيكو میكند (و به او حسن و جمال اجتماعی میبخشد).
باز آن حضرت فرمود: «يا مؤمن ان هذا العلم و الادب ثمن نفسك فاجتهد فی تعلمها، فما يزيد من علمك و ادبك يزيد فی ثمنك و قدرك...». (13)
ای مؤمن علم و ادب ارزش وجود تو است، در تحصيل آن دو كوشش نما چه، به هر اندازه كه بر دانش و ادبت افزوده شود، قدر و قيمتت افزايش میيابد.
امام صادق عليه السلام فرمود: «شرف المؤمن قيام الليل و عزه استغناؤه عن الناس». (14)
«شرف و فضيلت مؤمن، عبادت شبانه، و عزت او، بینيازی وی از مردم است.»
امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «قدر الرجل علی قدر همته، و صدقه علی قدر مروءته و شجاعته علی قدر انفته و عفته علی قدر غيرته» (15)
«ارزش مرد به اندازهی همت اوست و صدق او به مقدار جوانمردی اش و دليری او به اندازهی سرفرازی او و پارسايی او به مقدار غيرت او است».
همچنين آن حضرت فرمود: «المرء يوزن بقوله و يقوم بفعله، فقل ما ترجح زنته و افعل ما تجل قيمته» (16)
آدمی به گفتارش سنجيده میشود و به رفتارش ارزيابی میگردد. چيزی بگو كه كفه سخنت سنگين شود و كاری كن كه قيمت رفتارت بالا رود.
نيز آن حضرت فرمود: «الا حر يدع هذه اللماظة لاهلها؟ انه ليس لانفسكم ثمن الا الجنة فلا تبيعوها الا بها» (17)
«آيا آزادهای نيست كه اين خرده طعام مانده در كام (دنيا) را رها كند و آن را برای آنان كه در خور آن هستند، فرو گذارد؟ برای جانهای شما بهايی جز بهشت نيست پس آن را جز به بهشت نفروشيد.»
تجلی ارزشهای اسلامی در قتلگاه عاشورا
حضرت سيد الشهداء عليه السلام كه خود تجسم عينی ارزشهای اسلامی و پاسدار و مروج جدی و وفادار آنها بود - روز عاشورا در برخورد با ياران خود، ارزشهای اسلامی را تجلی بخشيده، آن حضرت در ميان ياران خود، اعم از قرشی يا غير قرشي، غلام يا آزاد، فرقی نمیگذاشت. چنانكه در مقاتل آمده است، حضرت، هنگام شهادت يارانش، و در آخرين لحظات حيات آنان بر بالينشان حاضر میشد و جسد آنها را، از رزمگاه به خيمهها حمل میكرد و در كنار هم مینهاد.
امام حسين عليه السلام چنانكه در لحظات آخر، بر بالين فرزند دلبندش حضرت علی اكبر عليه السلام حاضر شد، بر بالين «جون» غلام ابوذر نيز حاضر شد و او را مورد تفقد قرار داد و دربارهی وی دعا كرد.
جون بعد از ابوذر به اهل بيت پيوست، و در محضر امام حسن عليه السلام بود. بعد از آن حضرت در خدمت امام حسين عليه السلام بود و همراه آن حضرت از مدينه به مكه و از مكه به عراق رفت. (18)
روز عاشورا - جون كه غلام سياه پوستی بود - آمادهی رزم شد، امام حسين عليه السلام فرمود: من به تو اذن دادم كه از اين سرزمين بيرون بروی و جان خود را حفظ كني. زيرا تو همراه ما آمدی تا به عافيت و خوشی برسي.
جون گفت:ای پسر پيامبر!، آيا روا است من در زمان خوشی و نعمت، نان خور شما باشم اما در سختیها شما را تنها بگذارم؟
درست است كه بويم بد، حسبم پست و رنگم سياه است. بر من منت گذاشته و مرا به آسايش جاويدان بهشتی برسان تا بدنم خوشبو، حسبم شريف و رويم سفيد شود.
نه، به خدا قسم از شما دور نمیشوم تا اين كه خون سياه خويش را با خون پاك شما درآميزم. آنگاه به جنگ پرداخت و جنگيد تا كشته شد. (19)
امام حسين عليه السلام در كنار او حاضر شد و گفت: خدايا! او را رو سفيد بگردان; بدنش را خوش بو بفرما و او را با نيكان محشور بگردان. و بين او و محمد و آل محمد صلی الله عليه و آله شناسايی برقرار ساز (با آنان پيوسته بگردان) (20).
نازم حسين را كه چو در خون خود طپيد عالی ترين حماسهی عالم بيافريد
يكسان رخ غلام و پسر بوسه داد و گفت در دين ما سيه نكند، فرق با سفيد
شاهی كه گفت خواهر خود را اسير باش آزاد تا بشر شود از قيد هر پليد
- · پاورقــــــــــــــــــــی
1) سبا/ 35.
2) سبا/ 36 و 37.
3) اين كه گشادی و تنگی روزي، در دست خدا است، بدان معنی نيست كه انسان دست از تلاش و كوشش لازم برای زندگی بردارد، بلكه هدف اين است كه داشتن امكانات اقتصادی و نيروی انسانی فراوان، هرگز معيار ارزش معنوی انسانها در پيشگاه خدا نمیشود. جهت آگاهی بيشتر رجوع شود به تفسير نمونه، جلد 21، ص 51.
4) زخرف/ 31.
5) تفسير نمونه، جلد 21، ص 49.
6) زخرف/ 32.
7) بايد توجه داشت كه مقصود آيه اين نيست كه گروه معينی از بشر، گروه ديگری را مسخر خود سازد و بهره كشی ظالمانه كند، بلكه منظور، استخدام عمومی و متقابل مردم نسبت به يكديگر است، به اين معنی كه هر گروهی امكانات و استعدادها و آمادگیهای خاصی دارند كه در يك رشته از مسائل زندگی میتوانند فعاليت كنند، طبعا خدمات آنها در آن رشته در اختيار ديگران قرار میگيرد. همان گونه كه خدمات ديگران در رشتههای ديگر نيز در اختيار آنها قرار میگيرد. (استخدامی متقابل و خدمتی طرفيني). (تفسير نمونه، جلد 21، ص 51).
8) عز الدين ابی الحسن، ابن الاثير جزري، اسدالغابة فی معرفة الصحابة، تهران، المكتبة الاسلامية، ج 1، ص 208، و ج 5، ص 195.
9) حجرات/ 13.
10) كليني، الروضة من الكافي، تهران، دارالكتب الاسلامية، ص 181.
11) محمد تقی فلسفي، الحديث (گرد آوری مرتضی فريد)، ج 1، ص 256، به نقل از غررالحكم.
12) غرر الحكم، ترجمه محمد علی انصاري، ج 2، ص 537.
13) ابوالفضل علی طبرسي، مشكاة الانوار فی غرر الاخبار، ص 135.
14) اصول كافي، ترجمه فارسي، ج 3، ص 218.
15) نهج البلاغه، تحقيق صبحی صالح، حكمت 47.
16) محمد تقی فلسفي، همان، ج 1، ص 269 به نقل از فهرست غرر.
17) نهج البلاغه، حكمت 456.
18) شيخ محمد سماوي، ابصار العين فی انصار الحسين، ص 105.
19) سيد بن طاووس، لهوف، ترجمه عقيقی بخشايشي، ص 127.
20) سماوي، همان.