Super User
شیوه های برخورد امام حسن عسکری (ع) با انحرافات
چکیده
امام حسن عسکریعلیهالسلام در دوره امامت، با گروههایی رو به رو بودند که هر یک به نوبۀ خود، انحرافی عظیم در دین ایجاد میکردند؛ از اینرو در برخورد با اینگونه انحرافات، دو روش غیرمستقیم و مستقیم را پیش گرفتند و با تلاش وسیع علمی و پرورش شاگردان و همچنین توجیه و راهنمایی بزرگان شیعه در روش غیرمستقیم و برخورد با غلات، صوفیان، ثنویه و... در روش مستقیم و معرفی جانشین خود، از انحرافات بسیاری در دین جلوگیری کردند.
کلیدواژه
امام حسن عسکریعلیهالسلام، برخورد غیرمستقیم، برخورد مستقیم، منحرفان.
مقدمه
امام حسن عسکریعلیهالسلام، در عصری زندگی میکرد که گروههای مختلفی از غُلات، صوفیه، ثنویه و...، اختلافهای بسیاری را در دین وارد کرده بودند، حتی برخی از شیعیان، در امامت ایشان دچار تردید شدند تا آنجا که امامعلیهالسلام فرمود: «مَا مُنِی أَحَدٌ مِنْ آبَائِی بِمِثْلِ مَا مُنِیتُ بِهِ مِنْ شَكِّ هَذِهِ الْعِصَابَةِ فِی فَإِنْ كَانَ هَذَا الْأَمْرُ أَمْراً اعْتَقَدْتُمُوهُ وَ دِنْتُمْ بِهِ إِلَى وَقْتٍ ثُمَّ ینْقَطِعُ فَلِلشَّكِّ مَوْضِعٌ وَ إِنْ كَانَ مُتَّصِلًا مَا اتَّصَلَتْ أُمُورُ اللَّهِ فَمَا مَعْنَى هَذَا الشَّك؛ (1) هیچ یک از پدرانم، آن گونه که من گرفتار تردید [گروهی از] شیعیان خود شدم مورد تردید واقع نشدند. اگر این موضوع [امامت] که شما به آن معتقد و پایبندید موقت و منقطع بود، جای شک و تردید داشت، و اگر امامت امری پیوسته و مستمر است [که چنین است و] تا زمانی که امور الهی جریان دارد [پا برجاست]، دیگر این شک و تردید چه معنایی دارد؟»
حضرت برای بیرون رفتن از این بحران و برخورد با منحرفان برنامههای وسیعی را ترتیب داد که به اهم آنها اشاره میشود:
روشهایبرخوردامامحسنعسکریعلیهالسلامبامنحرفان
الف. برخوردغیرمستقیم
برای از بین بردن انحرافات در جامعه، باید فرهنگسازی کرد. این کار در واقع مبارزۀ ریشهای و غیرمستقیم با انحرافات است. حضرت عسکریعلیهالسلام در این زمینه برنامههای زیرا را اجرا کردند:
1. تلاش وسیع علمی: همچون تربیت شاگردان، تشویق نویسندگان، تألیف کتب توسط خود آن حضرت و شاگردانش، پاسخ به شبهات (2) و... .
2. توجیه و راهنمایی بزرگان شیعه:
الف. «محمد بن حسن میمون» میگوید: به امام عسکریعلیهالسلام نامهای نوشتم و از فقر و تنگدستی شکایت کردم؛ ولی بعد با خود گفتم: مگر امام صادقعلیهالسلام نفرمود: «فقر با ما بهتر از توانگری با دیگران و کشته شدن با ما بهتر از زنده ماندن با دشمنان ما است.»
حضرت عسکریعلیهالسلام در پاسخ نوشتند: هرگاه گناهان دوستان، زیاد شود، خداوند آنها را به فقر گرفتار میکند و گاهی از گناهان بسیاری گذشت میکند، همچنانکه پیش خود گفتهای: فقر با ما بهتر از توانگری با دیگران است. ما برای کسانی که به ما پناهنده شوند، پناهگاهیم: «وَ نُورٌ لِمَنِ اسْتَبْصَرَ بِنَا وَ عِصْمَةٌ لِمَنْ اعْتَصَمَ بِنَا، مَنْ أَحَبَّنَا كَانَ مَعَنَا فِی السَّنَامِ الْأَعْلَى وَ مَنِ انْحَرَفَ عَنَّا فَإِلَى النَّارِ؛ (3) و برای کسانی که از ما هدایت و بصیرت بجویند، نوریم، و ما نگهدار کسانی هستیم که [برای نجات از گمراهی] به ما پناه آوردهاند، هر کس ما را دوست بدارد، در رتبۀ بلند [تقرّب به خدا] با ما میباشد و کسی که از ما جدا شود، به سوی آتش خواهد رفت.»
ب. نامۀ حضرتعلیهالسلام به «علی بن حسین بن بابویه قمی»، یکی از فقهای بزرگ شیعه که در آن، بعد از ذکر توصیهها و رهنمودها میفرمایند: «عَلَیكَ بِالصَّبْرِ وَ انْتِظَارِ الْفَرَجِ... فَاصْبِرْ یا شَیخِی یا أَبَاالْحَسَنِ عَلَى أَمْرِ جَمِیعِ شِیعَتِی بِالصَّبْرِ...؛ (4) صبر کن و منتظر فرج باش...ای شیخ من!ای ابوالحسن! بر کار همه شیعیان ما صبر کن... .»
3. استفاده وسیع از علوم غیبی: «محمد بن عیّاش» میگوید: چند نفر بودیم که در مورد کرامات امام عسکریعلیهالسلام با هم گفتگو میکردیم. فردی ناصبی [دشمن اهلبیت (] گفت: من نوشتهای بدون جوهر برای او مینویسم، اگر آن را پاسخ داد، میپذیرم که او بر حق است. مسائل خود را نوشتیم. ناصبی نیز بدون جوهر، مطلب خود را نوشت و آن را با نامهها به خدمت امامعلیهالسلام فرستادیم. حضرت پاسخ سؤالهای ما را مرقوم فرمود و روی برگۀ فرد ناصبی، اسم او و اسم پدرش را نوشت! ناصبی چون آن را دید، از هوش رفت، و چون به هوش آمد، حقّانیت حضرت را تصدیق کرد و در زمرۀ شیعیان ایشان قرار گرفت.» (5)
ب. برخوردمستقیمبامنحرفان
1. برخورد با غلات
«غلات» کسانی هستند که قائل به الوهیّت امام یا امامان بودهاند.
شخصی به امام عسکریعلیهالسلام نوشت: «فدایت شوم!ای آقای من! «علی بن حسکه» (6) ادّعا میکند که از دوستان شما است و میگوید: شما اوّل و قدیم هستی، و اینکه او باب شما و فرستادۀ شما است و شما امر فرمودهای که مردم را به این امر دعوت کند، و اعتقادش این است که تمام نماز، زکات، حج و روزه، معرفت شما و کسانی چون علی بن حسکه است که ادّعای بابیّت و نبوّت دارد. چنین فردی مؤمن کامل است که بندگی با نماز و روزه و حج از او قطع میگردد. او میگوید: تمام شرایع دین؛ یعنی آنچه که برای شما ثابت است، برای او نیز ثابت میباشد. مردمان زیادی به او گرایش پیدا کردهاند، از اینرو منّت گذارید و به دوستان خود جواب دهید تا آنان را از هلاکت برهانید.
حضرت عسکریعلیهالسلام نوشت: «كَذَبَ ابْنُ حَسَكَةَ عَلَیهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ بِحَسْبِكَ أَنِّی لَا أَعْرِفُهُ فِی مَوَالِی مَا لَهُ لَعَنَهُ اللَّهُ! فَوَ اللَّهِ مَا بَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً وَ الْأَنْبِیاءَ قَبْلَهُ إِلَّا بِالْحَنِیفِیةِ وَ الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصِّیامِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَایةِ، وَ مَا دَعَا مُحَمَّدٌصلیاللهعلیهوآله إِلَّا إِلَى اللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِیكَ لَهُ، وَ كَذَلِكَ نَحْنُ الْأَوْصِیاءُ مِنْ وُلْدِهِ عَبِیدُ اللَّهِ لَا نُشْرِكُ بِهِ شَیئاً، إِنْ أَطَعْنَاهُ رَحِمَنَا وَ إِنْ عَصَینَاهُ عَذَّبَنَا، مَا لَنَا عَلَى اللَّهِ مِنْ حُجَّةٍ بَلِ الْحُجَّةُ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَینَا وَ عَلَى جَمِیعِ خَلْقِهِ، أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ مِمَّنْ یقُولُ ذَلِكَ وَ أَنْتَفِی إِلَى اللَّهِ مِنْ هَذَا الْقَوْلِ،] فَاهْجُرُوهُمْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ [وَ أَلْجِئُوهُمْ إِلَى ضِیقِ الطَّرِیقِ! فَإِنْ وَجَدْتَ مِنْ أَحَدٍ مِنْهُمْ خَلْوَةً فَاخْرَشْ (7) رَأْسَهُ بِالحَجَرِ (8)؛ (9) ابن حسکه دروغ گفته است، خدا او را لعنت کند. تو را همین بس که من او را جزء دوستانم نمیشناسم. چه شده است او را؟ خدا لعنتش کند، پس به خدا سوگند! خداوند، محمدصلیاللهعلیهوآله و انبیاء (قبلش را جز به [دین] حنیف [و ابراهیمی] و نماز، زکات، روزه، حج و ولایت مبعوث نکرد، و محمدصلیاللهعلیهوآله جز به خدای یگانۀ بیشریک دعوت نکرد، و همچنین ما اوصیای از نسل او، بندگان خدا هستیم و چیزی را شریک او قرار نمیدهیم. اگر از خدا اطاعت کنیم، مورد رحمت او قرار میگیریم و اگر معصیت نماییم، عذابمان میکند. ما بر خدا دلیل و حجّتی نداریم؛ بلکه خداوند بر ما و تمام مخلوقاتش حجّت دارد. بیزاری میجویم به سوی خدا از آنچه او [ابن حسکه] میگوید و به خدا پناه میبرم از این نوع سخن، پس از آنان دوری کنید، خدا آنها را لعنت کند! عرصه را بر آنها تنگ کنید. اگر جای خلوتی یکی از آنها را یافتی، با سنگ سر او را مجروح کن!»
2. برخورد با صوفیّه
گروه صوفیه در طول تاریخ با لباس دین، در مقابل امامان قرار گرفتند و همیشه صف آنها از اهلبیتعلیهمالسلام و عرفایی که به حقیقت پیروان اهلبیتعلیهمالسلام بودند، جدا بوده است، از اینرو امامان معصومعلیهمالسلام شدیداً با آنها برخورد میکردند و مردم را از خطر انحرافات آنان، بر حذر میداشتند.
امام حسن عسکریعلیهالسلام فرمود: «سَیأْتِی زَمَانٌ عَلَى النَّاسِ وُجُوهُهُمْ ضَاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ مُظْلِمَةٌ مُتَكَدِّرَةٌ، السُّنَّةُ فِیهِمْ بِدْعَةٌ وَ الْبِدْعَةُ فِیهِمْ سُنَّةٌ، الْمُؤْمِنُ بَینَهُمْ مُحَقَّرٌ وَ الْفَاسِقُ بَینَهُمْ مُوَقَّرٌ، أُمَرَاؤُهُمْ جَاهِلُونَ جَائِرُونَ وَ عُلَمَاؤُهُمْ فِی أَبْوَابِ الظَّلَمَةِ [سَائِرُونَ] أَغْنِیاؤُهُمْ یسْرِقُونَ زَادَ الْفُقَرَاءِ وَ أَصَاغِرُهُمْ یتَقَدَّمُونَ عَلَى الْكُبَرَاءِ وَ كُلُّ جَاهِلٍ عِنْدَهُمْ خَبِیرٌ وَ كُلُّ مُحِیلٍ عِنْدَهُمْ فَقِیرٌ لَا یمَیزُونَ بَینَ الْمُخْلِصِ وَ الْمُرْتَابِ لَا یعْرِفُونَ الضَّأْنِ مِنَ الذِّئَابِ؛ (10) زمانی بر مردم بیاید که چهرههای آنان خندان و شاد باشد؛ ولی دلهایشان تیره و تاریک، سنّت [پیامبر و اهلبیتعلیهمالسلام] نزد آنها بدعت، و بدعت [و بینمازی و...] در بین آنان سنّت باشد. مؤمن بین آنها حقیر بوده، و فاسق [گناهکار] محترم و با وقار باشد. حاکمان آنها نادان و ستمگرند و علمای آنها به درِ [کاخها] و خانههای ستمگران رفت و آمد دارند [و درباری هستند]، ثروتمندان توشۀ فقرا را میدزدند، و کوچکترها از بزرگتر پیش میافتند، و هر نادانی نزد آنها اهل خُبره بهحساب میآید و هر آگاهی فقیر شمرده میشود. بین با اخلاص و شکاک فرق نمیگذارند و میش را از گرگها تشخیص نمیدهند.»
سپس در ادامه فرمود: «عُلَمَاؤُهُمْ شِرَارُ خَلْقِ اللَّهِ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ لِأَنَّهُمْ یمِیلُونَ إِلَى الْفَلْسَفَةِ وَ التَّصَوُّفِ وَ ایمُ اللَّهِ إِنَّهُمْ مِنْ أَهْلِ الْعُدُولِ وَ التَّحَرُّفِ یبَالِغُونَ فِی حُبِّ مُخَالِفِینَا وَ یضِلُّونَ شِیعَتَنَا وَ مُوَالِینَا إِنْ نَالُوا مَنْصَباً لَمْ یشْبَعُوا عَنِ الرِّشَاءِ وَ إِنْ خُذِلُوا عَبَدُوا اللَّهَ عَلَى الرِّیاءِ أَلَا إِنَّهُمْ قُطَّاعُ طَرِیقِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الدُّعَاةُ إِلَى نِحْلَةِ الْمُلْحِدِینَ فَمَنْ أَدْرَكَهُمْ فَلْیحْذَرْهُمْ وَ لْیصُنْ دِینَهُ وَ إِیمَانَهُ ثُمَّ قَالَ یا أَبَاهَاشِمٍ هَذَا مَا حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ آبَائِهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ' وَ هُوَ مِنْ أَسْرَارِنَا فَاكْتُمْهُ إِلَّا عَنْ أَهْلِهِ؛ (11) علمای آنها بدترین مردم روی زمین میباشند؛ زیرا آنان میل به فلسفه و صوفیگری دارند. بهخدا سوگند! آنها اهل عدول [از دین] و انحراف هستند. در دوستی مخالفین ما [اهلبیتعلیهمالسلام] زیادهروی میکنند و شیعیان و دوستان ما را گمراه میکنند. اگر به مقامی رسیدند، از خوردن رُشوه سیر نمیشوند، و اگر خوار شدند [و به جایی نرسیدند] خدا را ریاکارانه عبادت میکنند. بیدار باشید! اینها راهزنان مؤمنان هستند و دعوت کننده به فرقه گمراهان [همچون صوفیّه]. هر کسی آنها را درک کند، از آنها دوری نماید و دین و ایمان خود را [از خطر آنان] حفظ کند. سپس فرمود:ای اباهاشم! این حدیثی است که پدرم از پدرانش از جعفر بن محمد [حضرت صادقعلیهالسلام] نقل کرده است، و این از اسرار ما میباشد؛ پس آن را جز بر اهلش آشکار نکن!»
نکته:
مراد از اهل فلسفه، یقیناً امثال ملاصدرا و علامه طباطبایی که تقویت کنندۀ بنیاد دین و مدافع عقلانی معارف اهلبیت (بودهاند، نمیباشد؛ بلکه مقصود امثال «اسحاق کِندی» است که از فلاسفۀ اسلام و عرب به شمار میرفت و در عراق اقامت داشت. او مدتهای زیادی در منزل نشسته و گوشه نشینی اختیار کرده بود و خود را به نگارش کتابی انحرافی مشغول داشت. روزی یکی از شاگردان او به محضر امام عسکریعلیهالسلام شرفیاب شد، هنگامی که چشم حضرت به او افتاد فرمود: «آیا در میان شما مرد رشیدی وجود ندارد که گفتههای استادتان «کندی» را پاسخ گوید»، شاگرد عرض کرد: ما همگی از شاگردان او هستیم و نمیتوانیم به اشتباه استاد اعتراض کنیم. امامعلیهالسلام فرمود: «اگر مطالبی به شما تلقین و تفهیم شود، میتوانید آن را برای استاد خود نقل کنید؟»، شاگرد عرض کرد: آری. سپس امامعلیهالسلام مطالبی را به او برای مقابله با استادش تعلیم فرمود. (12)
3. برخورد با ثنویّه
فرقۀ دیگر در زمان حضرت عسکریعلیهالسلام ثنویه [دوگانه پرستها] یعنی همان مجوسها بودند که دو خدایی را پذیرفته بودند؛ یکی خالق خیرات که همان یزدان باشد و دیگری خالق شر که اهریمن است، پس یکی نور است و دیگری ظلمت. (13) حضرت عسکریعلیهالسلام با این گروه نیز برخورد شدیدی داشت و خطر آنها را گوشزد میکرد.
مرحوم کلینی) نقل کرده است: اسحاق از محمد بن ربیع شیبانی نقل کرده است که گفت: در اهواز با مردی از ثنویه مناظره کردم و دلایل او بر ثنویت به نظرم قوی آمد، تا اینکه به «سُرَّ منَ رَاَی» [سامرا] رفتم، در حالی که در دلم چیزی از سخنان او مانده بود. کنار دَرِ خانۀ «احمد بن الخصیب» نشستم. ناگهان دیدم ابومحمد [حضرت عسکریعلیهالسلام] از در عمومی، خارج شد. تا نگاهش به من افتاد، فرمود: «اَحدٌ، اَحدٌ، فَوَحِّدهُ؛ خدا یکی و یکتا است، پس تو هم یکی بدان!» تا این جمله را شنیدم، از هوش رفتم؛ (14) [پس از به هوش آمدن با خود گفتم] چگونه حضرت از دلم خبر داد و مشکلم را حَل کرد.
شخصی از امام حسن عسکریعلیهالسلام برای والدینش درخواست دعا نمود، در حالی که مادرش مؤمنه و پدرش ثنوی بود. حضرت در جواب نوشت: «رَحِمَ اللهُ وَالِدَتَکَ وَ التَّاءِ مَنقُوطَۀٌ مِن فَوقٍ؛ (15) خدا مادرت را رحمت کند. و «تا» دارای نقطه از بالا است [یعنی «ت» دو نقطه است، نه «یا» که «والدیکَ» خوانده شود.] حساسیّت شدید حضرت که علاوه بر دعا نکردن در حق پدر دوگانه پرست او، تصریح کردهاند که «یا» خوانده نشود، نشان میدهد که نباید در تأیید این گروه انحرافی کمترین اقدامی انجام گیرد.
4. برخورد با منحرفان از امامت
گروهی از شیعیان به امامت «محمد بن علی» برادر حضرت عسکریعلیهالسلام در زمان حیات حضرت هادیعلیهالسلام اعتقاد پیدا کرده بودند. عدّهای نیز تلاش میکردند این مسئله را تبلیغ و تثبیت نمایند، از جمله میتوان به «ابن ماهویه» اشاره کرد که بعد از شهادت امام هادیعلیهالسلام این پندار را دستاویز قرار داده و به انحراف شیعیان از امامت حضرت عسکریعلیهالسلام پرداخت. (16)
حضرت عسکریعلیهالسلام در این زمینه کارهای مهمی انجام داد که به اهم آنها اشاره میشود:
1. اثبات امامت خویش از طریق معجزات، کرامات و خبرهای غیبی وسیع. (17)
2. حفظ مسائل امنیتّی دربارۀ امامت خویش؛ «ابو هاشم داود بن قاسم» میگوید: چند نفر در زندان بودیم که امام عسکریعلیهالسلام و بردارش «جعفر» را وارد زندان کردند. برای عرض ادب و خدمت به سوی حضرت رفتیم و گرد ایشان جمع شدیم. در زندان، مردی ادعا میکرد که از علویان است. امام متوجه حضور وی شد و فرمود: اگر در جمع شما فردی که از شما نیست نبود، میگفتم که چه زمانی آزاد میشوید. سپس به آن مرد اشاره کرد تا بیرون رود، و او بیرون رفت.
سپس فرمود: «این مرد از شما نیست، از او بر حذر باشید، او گزارشی از آنچه گفتهاید برای خلیفه تهیه کرده و هم اکنون در میان لباس او است.» یکی از حاضران او را تفتیش کرد و آن گزارش را که دربارۀ ما مطالب مهم و خطرناکی نوشته بود، کشف کرد. (18)
3. رفع شبهه از شکّاکان؛ «علی بن محمد» میگوید: با جمعی از دوستان، از اهواز به سمت عراق حرکت کردیم. خلیفه را دیدیم که همراه ابومحمد [امام حسن عسکریعلیهالسلام] به سمت بصره میرفتند. ما در «سُرَّ مَن رَأَی» [سامرا] منتظر برگشت آنها ماندیم.
وقتی امامعلیهالسلام برگشت و نزدیک ما رسید، با یک دست کلاه خویش را از سر برداشت و در دست گرفت، و دست دیگر را بر سرش کشید و به چهرۀ یکی از ما تبسّم کرد. آن مرد [که حضرت به او تبسّم کرد] بلافاصله گفت: «أَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللَّهِ وَ خِیرَتُهُ؛ (19) شهادت میدهم که تو حجّت خدا و برگزیدۀ او هستی.» گفتیم: فلانی! چه شده است؟ گفت: من در امامت او شک داشتم، با خودم گفت: اگر برگشت و کلاه را از سر برداشت و دست دیگرش را بر سر کشید و تبسّم کرد [معلوم میشود امام بر حق است] و من به امامت او اعتراف میکنم.»
4. راهنمایی مردم توسط نامه؛ از جمله نامۀ حضرتعلیهالسلام به «اسحاق بن اسماعیل نیشابوری» است، که چون متن آن طولانی میباشد؛ (20) از آوردن کل آن صرف نظر میکنیم و فقط به نکات کلّی موجود در نامه اشاره میکنیم:
1. ما که بر دوستان خود دلسوز و از احسان خداوند بر آنها شادمانیم. «نَحْنُ بِحَمْدِاللَّهِ وَ نِعْمَتِهِ أَهْلُبَیتٍ نَرِقُّ عَلَى أَوْلِیائِنَا وَ نَسُرّ ُبِتَتَابُعِ إِحْسَانِ اللَّه؛ (21) به حمد و نعمت الهی اهلبیتی هستیم که بر دوستان خود دلسوزی میکنیم و از احسان خداوند بر آنها شادمانیم.»
2. «بزرگترین آرزوی ما اهلبیت، نجات شیعیان از آتش و رسیدن آنان به بهشت است.»
3. بزرگترین آیت الهی حجت خدا [در زمین] است: «وَای آیةٍ أَعْظَمُ مِنْ حُجَّةِاللَّهِ؛ و کدام آیه بزرگتر از حجت خدا است.»
4. بزرگترین منّت و نعمت خداوند بر شما، وجود امامان است: «مَنَّ عَلَیكُمْ بِإِقَامَةِ الْأَوْلِیاءِ بَعْدَ نَبِیكُمْ؛ با آوردن اولیا بعد از پیامبرتان بر شما منت نهاد.»
5. هدایتها، نامهها و وجود من در بین شما، از محبّتهای الهی بر شما است که [خداوند] خواسته است نعمتهای خود را بر شما تمام کند: «وَ لَوْلَا مَا یحِبُّ اللَّهُ مِنْ تَمَامِ النِّعْمَةِ مِنَ اللَّهِ عَلَیكُمْ لَمَا رَأَیتُمْ لِی خَطّاً وَ لَاسَمِعْتُمْ مِنِّی حَرْفاً...؛ و اگر خدا اتمام نعمت از سوی خود برای شما را دوست نمیداشت، قطعاً نه خطی از من میدیدید و نه حرفی میشنیدید.» (22)
6. باید نسبت به اهلبیت (علاوه بر محبّت و اطاعت، حمایت مالی نیز داشته باشید... .
5. تعیین نشانههای جانشین خود
«ابو الادیان» یکی از بزرگترین نامه رسانهای آن حضرت بوده است. او میگوید: نامههای آن حضرت را به شهرها میبردم. در بیماریی که امام با آن از دنیا رفت به خدمتش رسیدم. حضرت نامههایی نوشت و فرمود: اینها را به مدائن میبری، پانزده روز در سامرا نخواهی بود، روز پانزدهم که داخل شهر شدی، خواهی دید که از خانۀ من ناله و شیون بلند است...، عرض کردم: سرور من، امام بعد از شما کیست؟ حضرت سه نشانه ارائه فرمودند: نماز خواندن بر جنازۀ من، خبر دادن از نامهها، و جواب دادن به زائران قمی، که هر سه در حضرت مهدیعلیهالسلام محقّق شد. (23)
عسکری از دار فانی دیده بسته گرد ماتم بر رخ مهدی نشسته
گشته سامرّا دوباره وادی غم بر پدر صاحب زمان بگرفته ماتم
عازم جنگ شده با قلب سوزان نزد زهرا و پیمبر گشته مهمان
فهرستمنابع
1. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب (، انتشارات ذوی القربی، سوم، 1429ق/1387 ش.
2. اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمّۀ فی مَعرفَۀ الائمۀ، دار الکتاب الاسلامی، بیروت، 1401 ق/1981م.
3. پیشوایی، مهدی، سیره پیشوایان، مؤسسه امام صادقعلیهالسلام، قم، 1374 ش.
4. حرّانی، علی بن شعبۀ، تحف العقول عن آل الرسول، ترجمه صادق حسن زاده، انتشارات آل علی، قم، 1382ش.
5. خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، قم، چاپ پنجم، 1413ق.
6. طریحی، مجمع البحرین، کتابفروشی مرتضوی، تهران، چاپ سوم، 1375ش.
7. لطفی جمعه، محمد، تاریخ فلاسفۀ الاسلام، المکتبۀ العلمیّه، بیروت، بی تا.
8. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، مؤسسۀ الوفاء، بیروت، چاپ دوم، 1403 ق.
9. مجمع جهانی علوم اهلبیت، اعلام الهدایۀ، قم، چاپ اول، 1422ق.
10. محدّث نوری، حسین، مستدرک الوسائل، مؤسسه آل البیت، قم، چاپ سوم، 1408ق.
11. مسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین، اثبات الوصیّۀ، المطبعۀ الحیدریه، نجف، 1374ش.
پینوشـــــــــــــتها:
(1). تحف العقول عن آل الرسول، علی بن شعبۀ الحرّانی، ترجمه صادق حسن زاده، ص888، ح8.
(2). ر. ک: مقاله گوشههایی از تلاش علمی امام حسن عسکریعلیهالسلام، مجله مبلّغان، ش66.
(3). کشف الغمّه فی مَعرفَۀ الائمه، علی بن عیسی اربلی، ج3، ص211.
(4). مناقب آل ابی طالب (، محمد بن علی بن شهرآشوب، ج4، ص459.
(5). همان، ج4، ص472.
(6). از سران غلات در زمان امام حسن عسکریعلیهالسلام.
(7). یا «فَاشدَخ»
(8). یا «بالصَّخرِ».
(9). معجم رجال الحدیث، آیت الله خویی، صص343-344؛ بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج25، ص316.
(10). مستدرک الوسائل، محدّث نوری، ج11، ص38، باب 49؛ اعلام الهدایه، ج13، ص144.
(11). همان.
(12). ر. ک: مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج4، ص457؛ سیرۀ پیشوایان، مهدی پیشوایی، صص 628 - 630.
(13). مجمع البحرین، طریحی، ج1، ص78.
(14). مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج4، ص462؛ اعلام الهدایه، ج13، ص142؛ کافی، شیخ کلینی، ج1، ص511، ح20؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج50، ص293.
(15). بحارالانوار، علامه مجلسی، ج50، ص294؛ و کشف الغمّه، اربلی، ج3، ص221؛ اعلام الهدایه، ج13، ص144.
(16). اثبات الوصیّۀ، مسعودی، ص234.
(17). ر. ک: بحارالانوار، علامه مجلسی، ج50، صص247 - 303؛ مجلّه مبلّغان، شماره 90، صص 15-19.
(18). کشف الغمه، اربلی، ج3، ص232؛ مناقب، ابن شهرآشوب، ج4، ص433.
(19). بحار الانوار، علامه مجلسی، ص294.
(20). ر. ک: تحف العقول، علی بن شعبۀ الحرانی، ص882 به بعد؛ اعلام الهدایۀ، صص 190- 193.
(21). تحف العقول، حرانی، ص882.
(22). همان، ص886.
(23). ر. ک: کمال الدین، شیخ مفید، ص475؛ سیرۀ پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص660؛ بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج50، ص332.
امام هادی (ع) پرچمدار اندیشه و فرهنگ اسلامی
گذري بر اوضاع فرهنگي جامعه
دوران امامت علي النقي عليه السلام به دليل گسترش فرهنگي در گرايشهاي اعتقادي و بحثهاي علمي كه از برخورد ميان مكتبهاي كلامي و تحولات فرهنگي مختلف ناشي شده بود، از ويژگي خاصي برخوردار است. در اين دوران، مكتبهاي عقيدتي گوناگوني چون «معتزله» و «اشاعره» گسترش يافته و پراكندگي آراي فراواني در سطح فرهنگي جامعه پديد آمده بود. مباحثي كلان چون: جبر و تفويض، ممكن يا ناممكن بودن رؤيت خداوند، تجسيم و مباحثي از اين قبيل، افكار عمومي جامعه را دستخوش تاخت و تازهاي فكري كرده بود. سرچشمه اين تحولات فكري، در رويكرد دولت عباسي به مسائل علمي و فرهنگي و نيز هجوم فلسفه وكلام ديگر ملل به سوي جامعه مسلمانان خلاصه مي شود. دستگاه حكومتي، كتابهاي علمي دانشمندان ملل ديگر را به عربي ترجمه مي كرد و در اختيار مسلمانان مي گذاشت. اين روند از زمان مأمون آغاز شد و به تدريج ادامه يافت و به اوج خود رسيد. او تلاش فراواني در ترجمه كتابهاي ديگر ملل، به ويژه يونان داشت و بودجه بسياري را در اين راه هزينه كرد.
«جرجي زيدان» در اين باره مي نويسد: «مأمون هموزن كتابهاي ترجمه شده طلا مي داد و به قدري به ترجمه كتابها توجه داشت كه روي هر كتابي كه به نام او ترجمه مي شد، از خود علامتي مي گذاشت و مردم را به خواندن و فراگرفتن آن علوم تشويق مي كرد. با دانشمندان خلوت مي نمود و از معاشرت با آنان لذت مي برد.»(1)
پس از آن، اين روند تا آنجا ادامه يافت كه ثروتمندان و بزرگان دوره عباسي نيز به اين كار مبادرت ورزيدند و دانشمندان را گرامي داشتند. رفته رفته تعداد كتاب فروشان و كاغذفروشان در بغداد فزوني يافت و انجمنهاي علمي و ادبي تشكيل شد و مردم بيش از هر كار به مباحثات علمي و مطالعه پرداختند. اين رويه همچنان در دوره عباسي رو به رشد نهاد و كتابهاي بسياري از زبانهاي يوناني، سرياني، هندي، نبطي و لاتين ترجمه گرديد.(2) عباسيان لحظه اي دانشمندان غير مسلمان را از خود دور نمي كردند. متوكل و مهتدي، دانشمندان را بر تخت مي نشاندند و با آنان شراب مي نوشيدند و اميران و وزيران خود را در برابر آنها ايستاده نگه مي داشتند؛ به گونه اي كه هيچ بزرگي در مقابل آنها حق نشستن نداشت.(3) نزديكي بيش از حد خلفا با غير مسلمانان و احترام بيش از اندازه به آنها، عقايد شوم و ضد اسلامي حاكمان را به روشني برملا مي ساخت. به خوبي آشكار است كه اين احترام و صرف آن همه بودجه هاي هنگفت، صرفاً جهت دانش پروري و علم دوستي نبوده است. آنان با جمع آوري كتابهاي علمي گوناگون جايگاهي مناسب را در گسترش مناظره هاي علمي فراهم آوردند و اهداف مشخص و از پيش تعيين شده اي را در اين موضوع دنبال مي كردند؛ البته آنچه از بررسي زندگي علمي امام هادي عليه السلام در مناظره هاي علمي به دست مي آيد، برتري مباني اعتقادي شيعه را در اين برهه از زمان آشكار مي سازد. گذشته از اين مطالب، پيدايش اين همه آرا و نظرات گوناگون، سبب آشفتگي در اوضاع فرهنگي و اجتماعي گرديد و حاصل اين آشفتگي، در پيدايش گروه هاي گوناگوني چون: غلات، واقفيه، صوفيه و مجسّمه نمود يافت. حاكميت نيز از اين آشفتگي فرهنگي، براي دستيابي به اهداف خود بهره مي جست. عباسيان مي خواستند از اين جريانها به عنوان حربه اي براي تضعيف مباني فكري و اعتقادي مسلمانان بهره برداري كنند.
در اين ميان، تيزبيني امام عليه السلام در شناخت خط توطئه و استحاله فرهنگي، نقشه هاي دين ستيزانه آنان را آشكار ساخت. اگر چه مراقبت شديد از ايشان، اندكي آنان را در رسيدن به هدف ننگينشان ياري مي داد و عدم دسترسي به امام عليه السلام، مشكلات جامعه اسلامي را افزون تر مي كرد، ولي آن حضرت با نهايت درايت، در خنثا كردن اين توطئه هاي فرهنگي كوشيد.
تلاشهاي گسترده امام عليه السلام در زمينه هاي فرهنگي
يكي از پردامنه ترين تلاشهاي امام هادي عليه السلام در دوران زندگي شان، فعاليتهاي ايشان در زمينه هاي فرهنگي بود كه برخي از مهم ترين آنها در قالبهاي ذيل انجام مي پذيرفت:
1. مبارزه فرهنگي با گروههاي منحرف عقيدتي
همان گونه كه گفته شد، دوران امام هادي عليه السلام، اوج پيدايش مكتبهاي گوناگون عقيدتي بود كه بستر آن با ايجاد فضاي فكري از سوي حكومت عباسي فراهم شده بود. گردانندگان و نظريه پردازان اين حركتها را نيز مشتي عناصر فريب خورده، فرصت طلب و سودجو تشكيل مي دادند. برخي از اين گروهها عبارت بودند از:
صوفيه(4)
يكي از انديشه هاي منحرفي كه با رخنه در جامعه اسلامي، سبب بدنامي شيعه و تشويش افكار عمومي جامعه مسلمانان شد، «تصوف» بود. پيروان اين مكتب، با نماياندن چهره اي زاهد، عارف، خداپرست، بي ميل به دنيا و پاك و منزه از پستيها و آلايشهاي دنيايي، مردم را گمراه مي كردند. آنها از همگي اين عنوانها در جهت اهداف سودجويانه خود در زمينه هاي گونه گون بهره مند مي شدند. آنان در اماكن مقدسي چون مسجد پيامبرصلي الله عليه وآله گرد هم مي آمدند و به تلقين اذكار و اوراد با حالتي خاص مي پرداختند؛ به گونه اي كه مردم با ديدن حالت آنها مي پنداشتند با پرهيزكارترين افراد روبه رو هستند و تحت تأثير رفتارهاي عوام فريبانه آنان قرار مي گرفتند. امام هادي عليه السلام با واكنشهايي سريع و به هنگام، اين توطئه عقيدتي را كشف و خنثا ساخت.
نگاشته اند: روزي آن حضرت با گروهي از ياران صميمي خود در مسجد مقدس پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله نشسته بودند. گروهي از صوفيه وارد مسجد النبي صلي الله عليه وآله شدند و گوشه اي از مسجد را برگزيده، دور هم حلقه زدند و با حالتي ويژه، مشغول تهليل گرديدند. امام عليه السلام با ديدن اعمال فريب كارانه آنها، به ياران خود فرمودند:
«به اين جماعت حيله گر و دو رو توجهي نكنيد. اينان همنشينان شياطين و ويران كنندگان پايه هاي استوار دين اند. براي رسيدن به اهداف تن پرورانه و رفاه طلبانه خود، چهره اي زاهدانه از خود نشان مي دهند و براي به دام انداختن مردم ساده دل، شب زنده داري مي كنند. به راستي كه اينان مدتي را به گرسنگي سرمي كنند تا براي زين كردن، استري بيابند. اينها لا اله الاّ اللّه نمي گويند، مگر اينكه مردم را گول بزنند و كم نمي خورند، مگر اينكه بتوانند كاسه هاي بزرگ خود را پر سازند و دلهاي ابلهان را به سوي خود جذب كنند. با مردم از ديدگاه و سليقه خود درباره دوستي خدا سخن مي گويند و آنان را رفته رفته و نهاني، در چاه گمراهي كه خود كنده اند، مي اندازند. همه اين وردهايشان، سماع و كف زدنشان و ذكرهايي كه مي خوانند، آوازه خواني است و جز ابلهان و نابخردان، كسي از آنان پيروي نمي كند و به سوي آنان گرايش نمي يابد. هر كس به ديدار آنها برود، چه در زمان زندگاني آنان و چه پس از مرگ آنها، گويي به زيارت شيطان و همه بت پرستان رفته است و هر كس هم به آنان كمك كند، مانند اين است كه به پليداني چون يزيد و معاويه و ابو سفيان ياري رسانده است.»
وقتي سخنان امام عليه السلام به اينجا رسيد، يكي از حاضران با انگيزه اي كه امام عليه السلام از آن آگاهي داشت، پرسشي مطرح كرد كه سبب ناراحتي ايشان شد. او پرسيد: «آيا اين گفته ها در حالي است كه آنان به حقوق شما اقرار داشته باشند؟»
امام عليه السلام با تندي به او نگريست و فرمود:
«دست بردار از اين پرسش! بدان كه هر كس به حقوق ما اعتراف داشته باشد، هرگز اين چنين مشمول نفرين و طعن و لعن ما نمي شود. آنان كه اين اعمال را انجام مي دهند و به حقوق ما نيز اعتراف دارند، پست ترين طايفه صوفيان اند؛ چرا كه تمامي صوفيان با ما مخالف اند و راهشان نيز از ما جداست. آنها يهوديان و نصرانيان امت اسلام اند. همينها هستند كه سعي در خاموش كردن نور الهي دارند؛ ولي خداوند نورش را بر همگان به طور كامل خواهد تاباند، هر چند كه كافران ناخشنود باشند.» (5)
واقفيه
«واقفيه»، از ديگر فرقه هاي دوران امامت امام هادي عليه السلام بودند كه امامت علي بن موسي الرضاعليه السلام را نپذيرفته و پس از شهادت پدر گرامي ايشان، امام موسي بن جعفرعليه السلام متوقف در ولايت پذيري ائمه شده و در امامت و رهبري جامعه دچار ايستايي شدند. آنان با انكار امامان پس از امام كاظم عليه السلام و موضع گيري در مقابل امامان، حتي مردم را از پيروي ايشان منع كردند. امام هادي عليه السلام نيز براي اثبات جايگاه امامت و پيشوايي خود به آنان، دست به رويارويي فرهنگي زد و آنها را نيز بسان غلات و صوفيان، مشمول لعن و نفرين خود كرد تا آنان را به مردم بشناساند. در اين باره «ابراهيم بن عقبة» در نامه اي به امام هادي عليه السلام مي نويسد:
«فدايت شوم! من مي دانم كه ممطوره (واقفيه) از حق و حقيقت دوري مي كنند. آيا اجازه دارم در قنوت نمازهايم آنان را نفرين كنم؟» امام عليه السلام با صراحت تمام پاسخ مثبت داد (6) و اين گونه بر انديشه هاي گمراه كننده آنان خط بطلان كشيد. سركردگي اين گروه را «علي بن ابي حمزه بطائني» بر عهده داشت كه از زمان امامت علي بن موسي الرضاعليه السلام از پرداخت مالياتهاي اسلامي به امام عليه السلام خودداري مي كرد و به نشانه مخالفت و رد صلاحيت ايشان، به رفتارهايي از اين قبيل دست مي زد. آنها رويّه خود را همچنان تا عصر امام هادي عليه السلام ادامه دادند. روزي امام عليه السلام يكي از آنان، به نام «ابو الحسن بصري» را ديد و چون او را قابل هدايت و بيداري يافت، به او رو كرد و فقط در يك جمله به او فرمود: «آيا زمان آن نرسيده كه به خود آيي؟» سخن روح فزاي ايشان در وي اثر ژرف بر جاي نهاد و سبب تغيير رويه و بيداري او گرديد. (7)
2. مناظره هاي علمي و اعتقادي
امامان معصوم عليهم السلام چشمه هاي جوشان معرفت و گنجينه هاي دانش الهي اند و چون چراغي پرفروغ و زوال ناپذير، فراسوي علم را با پرتوافشاني خود روشن مي كنند. آنان با بيان شيوا و روشنگر خود، تاريكي ناداني را از بين برده و در هر زمان، اميد نورستيزان را نااميد مي ساختند.
همان گونه كه پيش تر نيزبدان اشاره شد، دولت عباسي، همواره به دنبال برپايي جلسه هاي مناظره و گفتگوي علمي بود كه برقراري اين گونه جلسه ها در زمان مأمون عباسي به اوج خود رسيد و اين روند تا دوران امامت امام هادي عليه السلام نيز ادامه يافت. برپايي اين مجالس هدفدار، براي درهم شكستن چهره علمي امامان و زير سؤال بردن دانش و حتي امامت آنان تشكيل مي شد. البته اين كار نه تنها دشمنان را به مقصود خويش نمي رساند، بلكه موجب رسوايي و فضاحت آنها نيز مي شد؛ چرا كه بزرگ پيشوايان دانش و معرفت، از اين فرصت براي روشن كردن اذهان عمومي ونشر فرهنگ اصيل اسلامي بهره برداري مي كردند.
دولت عباسي مي كوشيد تا با زير نظر گرفتن امام عليه السلام و كنترل شديد ملاقاتهاي ايشان با شيعيان، از روشن شدن افكار مردمي جلوگيري كند و جلوي فيضان اين سرچشمه بزرگ را بگيرد؛ ولي برپايي نشستهاي علمي در تناقض با اين سياست برمي آيد و تمام تلاشهاي عباسيان را بيهوده مي ساخت. پي گيري اين سياست متناقض از سوي سردمداران نفاق، حاكي از كوته فكري، آنان در برابر اهداف معين خود بود.
متوكل عباسي براي اين منظور، دو تن از دانشمندان به نامهاي «يحيي بن اكثم» و «ابن سكّيت» را به خدمت خواند تا نشستي علمي با امام علي النقي عليه السلام ترتيب دهند. در نشستي كه به اين منظور ترتيب داده شده بود، متوكل از يحيي بن اكثم خواست تا پرسشهاي خود را مطرح كند. او نيز كاغذي بيرون آورد كه در آن پرسشهاي پراكنده اي را مطرح كرده بود و پاسخ را از امام عليه السلام به طور مكتوب خواست. (8) پرسشهاي اودرباره تأويل و تفسير برخي آيات قرآن، گواهي زن، احكام خنثي، دليل بلند خواندن نماز صبح و مسائلي درباره عملكرد امير مؤمنان علي عليه السلام بود. امام با نهايت دقت و ظرافت به پرسشهاي وي پاسخ داد و افزون بر اثبات جايگاه علمي خود، سيزده پرسش پيچيده و مشكل را براي شيعيان پاسخ گفت و به صورت غير مستقيم، معارف واقعي اسلام را در اختيار خواهندگان قرار داد. پاسخهاي امام هادي عليه السلام آنچنان كوبنده و دقيق بود كه يحيي بن اكثم در پايان اين رويارويي، به متوكل گفت: «پس از اين جلسه واين پرسشها، ديگر سزاوار نيست كه از او درباره مسئله ديگري پرسش شود؛ زيرا هيچ مسئله اي پيچيده تر از اينها وجود ندارد و او از عهده پاسخگويي به همه آنها بر آمد و آشكار شدن بيشتر مراتب علمي او، موجب تقويت شيعيان خواهد شد.» (9)
3. رفع شبهه هاي ديني
افزون بر شبهه هاي خرد و كلاني كه از سوي دانشمندان مزدور و فرقه هاي ساختگي آن دوران در حوزه دين مطرح مي شد، كشمكشهاي بزرگي بر سر مسائل بنيادين و زيربنايي اسلام، هر از چند گاهي رخ مي نمود كه دامنه فتنه انگيزي آن، انديشه قشر گسترده اي از مسلمانان و گاه شيعيان را در بر مي گرفت. يكي از بزرگ ترين اين فتنه جوييها، موضوع مخلوق بودن قرآن بود كه مدتها انديشه مسلمانان را به خود مشغول ساخته بود و چه بسيار انسانهايي كه به جهت عقيده به آن، جان خود را از دست دادند! خلفاي عباسي با مطرح ساختن اين پرسش و نيافتن پاسخ دلخواه خود، مخالفان شان را به شدت سركوب مي كردند. از اين دسته، «احمد بن نصر خزاعي» را مي توان نام برد كه از مخالفان دولت عباسي بود و يك بار هم نقشه قتل واثق، خليفه عباسي را كشيد؛ ولي نافرجام ماند. خليفه نيز براي از ميان برداشتن او، با طرح اين پرسش كه آيا قرآن مخلوق است يا نه، برنامه سركوب او را آغاز كرد و پس از بيان پرسشهاي گوناگون در اين زمينه و ديگر مسائل اعتقادي، بهانه اي براي قتل وي به چنگ آورد و او را از ميان برداشت. (10)
واثق، احمد بن نصر را كه معتقد به خلق قرآن نبود، دست بسته از بغداد به سامرا آورد و از ا و درباره خلق قرآن پرسيد. هنگامي كه از عقيده او آگاهي يافت، گردن او را زد و دستور داد سرش را در بغداد و بدنش را در سامرا آويزان كنند و برگه اي به گوش او آويختند كه بر آن نوشته شده بود: «اين سر احمد بن نصر است كه معتقد به خلق قرآن و نفي تشبيه خداوند نيست!» (11)
معتزله كه گرايشي افراطي به عقل دارند، قرآن كريم را حادث و مخلوق مي دانستند و آن را از صفات باري تعالي مي شمردند؛ ولي در برابر آنها اشاعره به مخالفت برخاسته و قرآن را قديم و غير مخلوق دانستند. جرقه هاي اين كشمكش كه برخاسته از نظريه جبر يا تفويض بود، از اواخر حكومت امويان آغاز گرديد و با پيدايش اين دو مكتب كلامي در عصر عباسيان به اوج خود رسيد. تا پيش از مأمون، حكمرانان عباسي گرايش شديد و تعصب بسياري بر نظر اشاعره و جبرگرايي داشتند و معتزليان را به شدت شكنجه و سركوب مي كردند. با به حكومت رسيدن مأمون، ورق برگشت و مخالفان معتزله و نظريه خلق قرآن با حربه هاي گوناگون از صحنه روزگار پاك مي شدند! پس از مأمون نيز خلفاي عباسي از او پيروي كردند و كساني را كه به عقايد معتزله پايبند نبودند، شكنجه مي كردند يا از ميان برمي داشتند.
هنگامي كه متوكل به حكومت دست يافت، دوباره به عقايد اشاعره پيوست و اين بار قربانيان اين ماجرا، معتزليان بودند! در گير و دار اين آشوب زدگيهاي اعتقادي، امام هادي عليه السلام پيشواي انديشه اسلامي، وارد عرصه شد و با بدعت شمردن اين بحثها، خط سير مكتب ناب اسلامي را براي پيروان خود ترسيم كرد. ايشان براي تنوير اذهان پيروان خود در بغداد نوشت:
«به نام خداوند بخشايشگر مهرورز. پروردگار، ما را از فتنه هاي اين روزگار در پناه دارد كه در اين صورت، بزرگ ترين مرحمت را در برابر ما به انجام رسانيده است كه در غير آن، چيزي جز نابودي و بدبختي دستاورد كسي نخواهد شد. نظر من درباره جدالي كه بر سر مخلوق بودن يا نبودن قرآن در گرفته، اين است كه آن بدعتي بيش نيست كه در گناه اين بدعت، پرسش كننده و پاسخ دهنده، هر دو يكسان اند؛ چرا كه براي پرسش كننده سودي در بر نخواهد داشت و به واقع آن دست نمي يابد و براي پاسخ دهنده نيز جز رنجي ناشي از طرح موضوعي كه از فهم و درك او خارج است، باقي نخواهد ماند. همانا خالقي جز خدا وجود ندارد و جز او، همه آفريدگانش هستند. قرآن نيز كلام خداوند بزرگ است. پس، از پيش خودتان بر آن نامي قرار ندهيد كه از گمراهان خواهيد بود و خداوند شما و ما را در شمار افراد اين آيه قرار دهد كه فرمود: آنان كساني هستند كه در نهان از خداي خويش مي ترسند و از روز جزا سخت در وحشت اند.» (12) و اين گونه آن حضرت شيعيان را از آشفتگي فكري بيرون آوردند. (13)
اين پرسش پيشتر نيز از امامان پرسيده شده بود؛ چنانكه از امام رضاعليه السلام پرسيدند و ايشان قاطعانه پاسخ داد: «قرآن، كلام خداست. همين و بس!» (14) بدين ترتيب، امام عليه السلام با تبيين موضعي اصولي و روشنگرانه در اين بحث، شيعيان را از كاوش در اين گونه بحث و جدلهايي كه ثمره اي در بر ندارد، بر حذر داشته و نظر خود را بيان كردند.
4 مبارزه با خرافات
خرافه پرستي كه از بينشهاي سست سرچشمه مي گيرد، گاه ناشي از انگيزه هاي سوء و گاهي نيز ناشي از ناداني و جهالت است. البته در هر حال پيامدهاي منفي در جامعه بر جاي مي گذارد و سبب مي شود افراد جامعه در تمام مسائل به خرافات روي آورند و به همه چيز از دريچه آن بنگرند. با پيشامد چنين وضعي، پيشواي جامعه اسلامي وظيفه دارد براي حفظ كيان دين كه در اثر خرافه گرايي دستخوش انواع بدعتها مي شود، با آن مبارزه كند و اين بستر مناسب براي نوآوري در دين و بدعت گذاري را از بين ببرد. بنابراين، مبارزه با خرافات گامي مهم در زدودن بدعتها و انديشه هاي باطل بوده و موجب گرايش بيشتر جامعه به سوي آموزه هاي اسلام ناب و ارزشهاي راستين خواهد شد. از جمله تلاشهاي مهم امام هادي عليه السلام در دوران امامت خود، مبارزه با خرفات است.
«حسن بن مسعود» مي گويد: خدمت ابا الحسن علي بن محمدعليهما السلام رسيدم؛ در حالي كه جراحتي به دستم وارد شده بود و سواري هم به من برخورد كرده و به شانهام آسيب رسانده بود و در اثر ازدحام و كشاكش جمعيت لباسهايم پاره شده بود. در اين حال، از ناراحتي گفتم: «وه كه چه روز شومي بود! خدا شرّش را از من بگرداند.» امام عليه السلام فرمود: «آيا تو هم كه نزد ما رفت و آمد مي كني و با ما در ارتباطي، گناه خود را بر گردن ديگري مي نهي كه گناهي ندارد؟» من از اين سخن امام عليه السلام شرمنده شدم و دانستم كه اشتباه كردهام. گفتم: «اي سرور من! از خداوند آمرزش مي خواهم.» امام عليه السلام فرمود: «اي حسن! روزها چه گناهي دارند كه وقتي شما به سزاي اعمال خود مي رسيد، آنها را سرزنش مي كنيد و شوم مي پنداريد؟» (15)
5. پاسخگويي به مسائل فقهي
به دليل جايگاه ويژه علمي و مرجعيت خاصي كه امام هادي عليه السلام در دوران امامت خويش داشتند، بسياري از مسائل شرعي به ايشان بازگشت داده مي شد.
امام هادي عليه السلام بيشترين اهميت را نسبت به نشر شريعت اسلامي و تبيين احكام الهي مبذول مي داشتند و با بيان مسائل فقهي، همگان را از سرچشمه زلال دانش و معرفت خويش سيراب مي ساختند. به عنوان نمونه، از امام عليه السلام درباره مصرف زكات پرسيدند. ايشان پس از بيان موارد مصرف آن، افزود: «به كساني كه قائل به جسم بودن خدا هستند، زكات ندهيد و نماز نيز پشت سرشان نخوانيد.» (16)
«حسن بن مصعب مدائني» به امام هادي عليه السلام نامه اي مي نويسد و نظر ايشان را درباره سجده بر شيشه جويا مي شود. اين در حالي بود كه او و برخي ديگر مي پنداشتند كه هر چه از زمين باشد، سجده بر آن اشكال ندارد. امام در پاسخ وي، پندار اشتباهش را يادآور شد و فرمود كه شيشه از شن و نمك است و سجده بر آن جايز نيست.... (17)
«ريان بن صلت» از امام هادي عليه السلام درباره نماز با لباسي كه از موي انسان تهيه شده باشد، مي پرسد و امام عليه السلام به جواز آن فتوا مي دهد. (18)
«علي بن مهزيار» از امام مي پرسد: «آيا نماز شخصي كه از هوش رفته است، قضا دارد يا نه؟» امام عليه السلام در پاسخ مي فرمايد: «او نه روزه اش را قضا مي كند و نه نمازش را؛ زيرا هر چه را خداوند بر شخص غالب كرده، خود نيز پذيرنده عذر اوست.» (19)
«عباس بن هلال»، از امام هادي عليه السلام درباره تفسير آيه «اَللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ»؛ (20) مي پرسد و امام عليه السلام مي فرمايد: «يعني خداوند راهنماي در آسمانها و در زمين است.» (21) گفته اند: روزي متوكل عباسي بيمار شد و نذر كرد كه اگر بهبود يابد، تعداد كثيري سكه طلا صدقه دهد. پس از مدتي بهبود يافت و خواست كه نذر خود را ادا كند. از فقهاي دربار خود پرسيد كه با توجه به اين نذر چقدر بايد صدقه بدهد و كلمه «كثير» بر چند دلالت مي كند. فتاواي بسيار و گوناگوني از فقهاي دربار صادر شد و هيچ يك نتوانستند به درستي تعداد را مشخص كنند. ناگزير از امام هادي عليه السلام كمك خواستند و امام فرمود: «بايد هشتاد سكه زر بپردازي». اين پاسخ شگفتي حاضران را برانگيخت و از امام عليه السلام خواستند كه نظر خود را تشريح كند تا بدانند كه بر چه مبنايي كثير بر هشتاد دلالت مي كند. امام فرمود: «خداوند در قرآن كريم مي فرمايد: «لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَةٍ»؛ (22) «خداوند شما (مسلمانان) را در موارد كثير ياري فرمود.» و همه خاندان پيامبرصلي الله عليه وآله روايت كرده اند كه تعداد جنگها و سريه هاي زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله هشتاد نبرد بوده است. متوكل حيرت زده شد و ده هزار درهم براي امام عليه السلام فرستاد. (23)
همچنين نوشته اند: متوكل نويسنده مسيحي خود را «ابو نوح» خواند. برخي از ديگر نويسندگان به او اعتراض كردند كه بر فرد كافر و نامسلمان كنيه نهادن جايز نيست. متوكل از فقيهان آن زمان استفتا كرد و هر كس چيزي در پاسخ نوشت. متوكل با ديدن تشتت آرايي كه هيچ يك استدلال محكمي نداشت، به امام نامه نوشت و از ايشان پاسخ خواست. امام نيز تنها با يك آيه، پاسخ را مشخص كرد و نگاشت: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ»؛ (24)
امام عليه السلام با استناد به يك آيه از قرآن كريم و بدون هيچ توضيحي، جايز بودن اين كار را اعلام كرد. (25)
6. تربيت شاگردان و تقويت نيروهاي ارزشي
از ديگر فعاليتهاي علمي - فرهنگي امام هادي عليه السلام، شناسايي و جذب افراد مستعد و تربيت و تجهيز آنان به دانش روز بود. اگر چه اعمال فشار از سوي حاكميت و محدوديتهايي كه نسبت به ايشان صورت مي گرفت، مانع دستيابي كامل تشنگان دانش و معرفت به اين سرچشمه جوشان علم مي شد، ولي تا حدي كه در توان آنان بود، خود را از اين اقيانوس بيكران سيراب مي ساختند و شرايط نامساعد فرهنگي و سياسي و نيز تنگناهايي كه در پيش رو داشتند، آنان را از كسب فيض از آفتاب عالمتاب دانش باز نمي داشت. شمار شاگردان آن امام همام را بالغ بر 185 تن بر شمرده اند (26) كه همگي از دانشمندان و بزرگان علمي روزگار خود به شمار مي آمدند، هرچند شماري از آنان از محضر پرفيض امامان ديگري نيز بهره مند شده بودند. در ادامه، برخي از چهره هاي برجسته آنان را به اختصار معرفي مي كنيم.
عبد العظيم حسني
ايشان از نوادگان امام مجتبي عليه السلام و مردي پارسا و مورد اعتماد و احترام اهل بيت عليهم السلام بود تا آنجا كه امام هادي عليه السلام در شأن او فرمود: «اگر قبر عبد العظيم حسني را زيارت كنيد، گويا قبر حسين بن علي عليه السلام را زيارت كرده ايد.» (27)
«ابو حمّاد رازي» مي گويد: «نزد امام هادي عليه السلام رفتم و درباره احكام شرعي از ايشان مسائلي را پرسيدم و حضرت به آنها پاسخ فرمود. هنگامي كه خواستم از محضر ايشان مرخص شوم، به من فرمود: هرگاه دچار مشكلي در كار دينت شدي، از عبد العظيم حسني بپرس و سلام مرا نيز به وي برسان.» (28)
از نكته هاي برجسته در مورد شخصيت او، عرضه اعتقادات خود به امام معصوم زمان خود است تا اگر در آن كژي يا نارسايي وجود دارد، آن را برطرف سازد. خود او مي گويد: «نزد مولايم (امام هادي عليه السلام) رفتم. وقتي مرا ديد، خوش آمد گفت و فرمود: به درستي كه تو دوست ما هستي. عرض كردم: مي خواهم دينم را به شما عرضه كنم كه اگر مورد پسند شماست، تصديق كنيد تا خداي را در حالي ملاقات كنم كه دينم پذيرفته است... من عقيده دارم پروردگار يكتاست و مانندي ندارد و از حد ابطال و تشبيه بيرون است. او جسم و صورت و عَرَض و جوهر نيست؛ بلكه آفريننده اجسام و صورت دهنده شكلها و آفريننده عَرَضها و جوهرهاست و خداوندِ هر چيز است و مالك و ايجادكننده و آشكار سازنده همه اشياء است. همانا محمدصلي الله عليه وآله بنده و فرستاده اوست و خاتم پيامبران است. پس از او تا روز قيامت پيامبري نيست و آيين او خاتم آيينها و شريعتهاست و شريعتي پس از آن تا روز رستاخيز نيست و جانشين او امير مؤمنان، علي بن ابي طالب عليه السلام است و پس از آن حسن عليه السلام و....» امام هادي عليه السلام فرمود: «پس از من حسن عليه السلام، فرزندم، جانشين من است و مردم با فرزند او چگونه خواهند بود؟» گفتم: «چه خواهد شد؟» فرمود: «كسي او را نمي بيند و نامش را نمي تواند برد تا ظهور كند و زمين را از عدل پر مي سازد؛ همچنانكه پر از جور و ستم مي شود....»
امام عليه السلام پس از عرضه ديگراعتقادات او مبني بر حقانيّت معراج، بازخواست در قبر، بهشت و دوزخ، صراط و ميزان فرمود: «اي ابو القاسم! به خدا اين دين، دين خداست كه براي بندگانش راضي گشته است. پس بر آن ثابت قدم و پايدار باش، خداوند تو را بر قول ثابت در زندگي دنيا و آخرت ثابت بدارد!» (29)
او در روزگاري كه عباسيان تهديد و شكنجه را به اوج خود رسانيده بودند، از ديار خود هجرت كرد و در شهر ري اقامت گزيد و در آنجا به روشنگري و هدايت مردم در زمينه امامت پرداخت و در همان سرزمين بدرود حيات گفت. (30)
فضل بن شاذان
او يكي از شاگردان بزرگ مكتب امام هادي عليه السلام و امامان پيش از ايشان بود و روايات بسياري از پيشوايان اسلام نقل كرده است كه در كتابهاي مختلف حديثي يافت مي شود. (31) وي فردي دانشمند و معتمد امامان بود كه مورد ستايش آنان نيز قرار گرفته و مدح او در تاريخ باقي است.
حسين بن سعيد اهوازي
تلاشهاي حسين بن سعيد در زمينه هاي مختلف فقهي، اخلاقي و اجتماعي انكارناپذير است. او اهل كوفه بود و با برادرش به اهواز و سپس به قم رفت و تا پايان عمر در آنجا ماند. او به نوشتن كتابهاي گوناگون اسلامي با گرايشهاي مختلف و نقل تعداد بسياري روايت از امامان معصوم پرداخت. (32)
ابو هاشم جعفري
نامش «داوود بن قاسم» و كنيه اش «ابو هاشم» و از اهالي بغداد بود. او مردي جليل القدر بود كه نزد امامان جايگاهي ويژه داشت و محضر آن بزرگواران را از امام رضاعليه السلام تا حضرت صاحب العصرعليه السلام درك كرده بود. (33)
ابن السّكيت اهوازي
ابن السكيت بن يعقوب بن اسحاق اهوازي از بزرگان لغت و فرهيختگان عرصه شعر و ادب و نويسنده كتاب الصلاح المنطق است. او را به جهت كثرت سكوتش ابن السكيت مي خوانند. از نزديكان امام جوادعليه السلام و امام هادي عليه السلام و مورد وثوق اهل بيت عليهم السلام و فردي شجاع و عاشق ساحت مقدس امامان بود. او تربيت فرزندان متوكل را بر عهده داشت و متوكل از علاقه او نسبت به اين خاندان آگاه بود. روزي از وي پرسيد: «دو فرزند من (معتز و مؤيد) نزد تو محبوب ترند يا حسن و حسين عليهما السلام؟» او با بي باكي تمام و كوبنده پاسخ داد: «قنبر، غلام علي عليه السلام نزد من محبوبتر از تو و فرزندانت است.» متوكل اين پاسخ دندان شكن را دستاويزي براي قتل او قرار داد و پس از شكنجه، او را به شهادت رسانيد. (34)
حسن بن علي
او نياي مادري «سيد مرتضي» است كه سيد درباره او مي گويد: «مقام و برتري او در دانش و پارسايي و فقه، روشنتر از آفتاب است. همو بود كه اسلام را در ديلم انتشار داد؛ به گونه اي كه مردم آن سامان به وسيله او از گمراهي رهايي يافتند و با دعاي خير او بود كه به حق بازگشتند. صفات پسنديده و اخلاق نيكوي او بيش از آن است كه شمرده شود و روشنتر از آن است كه پنهان ماند.» (35)
عثمان بن سعيد
او نخستين نايب خاص امام زمان عليه السلام است و در تاريخ، شخصيت بسيار شناخته شده اي است. دومين نايب خاص حضرت نيز فرزند اوست. امانتداري و فريفته نشدن به مال دنيا و پارسايي و ورع، از ويژگيهاي برجسته اوست.»احمد بن اسحاق قمي» كه از بزرگان شيعه است، مي گويد: «روزي خدمت امام علي النقي عليه السلام رسيدم وعرض كردم: مولاي من! براي من ممكن نيست كه همواره خدمت شما برسم. سخن چه كسي را بپذيرم و از دستور چه كسي پيروي كنم؟ امام فرمود: ابو عمرو (عثمان بن سعيد) مردي راستگو و امين است؛ هر چه به شما بگويد، از جانب من گفته و آنچه را به شما مي رساند، از سوي من است. هنگامي كه ايشان به شهادت رسيدند، نزد امام عسكري عليه السلام رفتم و آنچه را به پدر بزرگوارشان گفته بودم، بازگو كردم و همان را پرسيدم و ايشان نيز دقيقاً همان پاسخ را فرمود.» (36)
- پاورقــــــــــــــــــــي
1) تاريخ تمدن اسلام، جرجي زيدان، تهران، مؤسسه مطبوعاتي امير كبير، 1333 ش، ج 3، ص 216.
2) همان.
3) همان، ص 237.
4) در مجله مبلغان شماره 57، مقاله آقاي حسين مطهري، گروهايي مانند غلات، مجسّمه و مشبهه، مطرح شده و در اينجا تكرار نمي شود. علاقه مندان به آنجا مراجعه كنند. همچنين بحث جبر و اختيار در آن شماره به تفصيل آمده است.
5) سفينة البحار، شيخ عباس قمي، ج 2، ص 58.
6) رجال كشي، شيخ طوسي، ص 460.
7) معجم رجال الحديث في طبقات الرواة، سيد ابو القاسم خويي، منشورات آية اللّه خويي، بيروت، چاپ سوم، 1403 ق، ج 1، ص 259.
8) بحار الأنوار، محمدباقر مجلسي، بيروت، مؤسسه الرسالة، 1403 ق، ج 50، ص 164.
9) همان.
10) تاريخ طبري، محمد بن جرير طبري، بيروت، روائع التراث العربي، بي تا، ج 9، ص 134.
11) تاريخ الخلفاء، جلال الدين السيوطي، بيروت، دار القلم، چاپ اوّل، 1406 ق، ص 384، تاريخ طبري، ج 9، ص 134.
12) انبياء / 49.
13) التوحيد، شيخ صدوق، ص 223.
14) همان.
15) تفسير نمونه، جمعي از نويسندگان، تهران، كتاب فروشي اسلاميه، 1365 ش، ج 23، ص 46.
16) وسائل الشيعة، حرّ عاملي، ج 9، ص 228، باب مستحقين زكات، ح 8.
17) مستدرك الوسائل، ميرزا حسين محدث نوري، قم، مؤسسه آل البيت 1406 ق، ج 4، ص 10. گفتني است از آنجا كه شيشه را از ذوب شن مخلوط با قليا و سود حاصل شده از آن (مخلوطي از سليكاتهاي قليايي) به دست مي آورند، سجده بر اين مواد صحيح نيست.
18) وسائل الشيعة، ج 3، ص 277.
19) همان، ج 5، ص 352.
20) نور / 35.
21) الاحتجاج، ج 2، ص 487.
22) توبه / 25.
23) الاحتجاج، ج 2، ص 497؛ بحار الانوار، ج 50، ص 162. شايان توجه است كه در كتاب تذكرة الخواص (سبط ابن الجوزي، تهران، مكتبة نينوي الحديثة، بي تا، ص 360) اين تعداد، 83 عدد ذكر شده است.
24) مسد / 1.
25) حياة الامام علي الهادي عليه السلام، ص 239. خداوند نام ابو لهب را كه كافر بوده، به كنيه خوانده است.
26) رجال الطوسي، محمد بن الحسن الطوسي، نجف، مكتبة الحيدرية، 1381 ق، ص 409.
27) معجم رجال الحديث، سيد ابوالقاسم خويي، ج 10، ص 48.
28) همان.
29) الامالي، شيخ صدوق، بيروت، مؤسسة الاعلمي، بي تا، ص 278.
30) حياة الامام علي الهادي عليه السلام، ص 229.
31) معجم رجال الحديث، ج 13، ص 455.
32) المفيد من معجم رجال الحديث، محمد الجوهري، قم، منشورات مكتبة المحلاتي، 1417 ق، ص 161.
33) منتهي الآمال، شيخ عباس قمي، قم، انتشارات هجرت، چاپ هشتم، 1418 ق، ج 2، ص 693.
34) همان، ص 696.
35) معجم رجال الحدیث، ج 5، ص 28.
36) منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، قم، انتشارات هجرت، چاپ هشتم، 1418 ق، ج 2، ص 889.
برخى از ویژگی هاى فردى امام هادی
اشاره
امام هادىعلیهالسلام نمونهاى از انسان كامل و مجموعه سترگى از اخلاق اسلامى مىباشد. ابن شهر آشوب در اینباره مىنویسد:
«امام هادىعلیهالسلام خوش خوترین و راستگوترین مردم بود. كسى كه او را از نزدیك مىدید، خوش برخوردترین انسانها را دیده بود و اگر آوازهاش را از دور مىشنید، وصف كاملترین فرد را شنیده بود. هر گاه در حضور او خاموش بودى، هیبت و شكوه وى تو را فرا مىگرفت و هرگاه اراده گفتار مىكردى، بزرگى و بزرگوارىاش بر تو پرده در مىانداخت. او از دودمان رسالت و امامت و میراثدار جانشینى و خلافت بود و شاخسارى دلنواز از درخت پربرگ و بار نبوت و میوه سرسبد درخت رسالت بود.» (1)
امام در تمام زمینههاى فردى، اعم از ظاهرى و اخلاقى، زبانزد همگان بود. ابن صباغ مالكى در این راستا مىنگارد:
«فضیلت ابو الحسن، على بن محمد الهادىعلیهالسلام بر زمین پرده گسترده و رشتههایش را به ستارههاى آسمان پیوسته است. هیچ فضیلتى نیست كه به او پایان نیابد و هیچ عظمتى نیست كه تمام و كمال به او تعلق نگیرد. هیچ خصلت والایى بزرگ نمىنماید، مگر آنكه گواه ارزش آن در وى آشكار است. او شایسته، برگزیده و بزرگوار است كه در سرشت والا پسندیده شده است.
... هر كار نیكى با وجود او رونق یافته است. او از نظر شكوه، آرامش، پاكى و پاكیزگى براساس روش نبوى و خلق نیكوى علوى آراسته شده است.» (2)
آنچه در ذیل مىآید، نگاهى است به برخى از ویژگیهاى فردى امام هادىعلیهالسلام.
1. عبادت
ایجاد ارتباط عاشقانه با معبود و معشوق ازلى و عبادت فراوان، از ویژگیهاى برجسته امام هادىعلیهالسلام است. در اینباره نوشتهاند: «همواره ملازم مسجد بود و میلى به دنیا نداشت. عبادتگرى فقیه بود. شبها را در عبادت به صبح مىرساند، بىآنكه لحظهاى روى از قبله برگرداند. با پشمینهاى بر تن و سجادهاى از حصیر زیر پا به نماز مىایستاد. شوق به عبادتش در شب تمام نمىشد. كمى مىخوابید و دوباره بر مىخاست و مشغول عبادت مىشد. آرام زیر لب قرآن را زمزمه مىكرد و با صوتى محزون آیاتش را مىخواند و اشك مىریخت كه هر كس صداى مناجات او را مىشنید، مىگریست. گاه بر روى ریگها و خاكها مىنشست. نیمه شبها را مشغول استغفار مىشد و شبها را به شب زندهدارى مىگذراند.» (3)
شبانگاه به سجده مىافتاد و با صدایى محزون و غمگین مىگفت: «خداوندا! این گناهكار پیش تو آمده و این نیازمند به تو روى آورده، خدایا! رنج او را در این راه بىپاداش مگذار! بر او رحمت آور و او را ببخش و از لغزشهایش درگذر!» (4)
2. سادهزیستى
از دیگر ویژگیهاى برجسته اخلاقى امام هادى - علیهالسلام -، سادهزیستى و دورى از دنیا بود. در این زمینه نیز آمده است: «از دنیا چیزى در بساط زندگى نداشت. بندهاى وارسته از دنیا بود. در آن شبى كه به خانهاش هجوم آوردند، او را تنها یافتند با پشمینهاى كه همیشه بر تن داشت و خانهاى كه در آن هیچ اسباب و اثاثیه چشمگیرى دیده نمىشد. كف خانهاش خاكپوش بود و بر سجاده حصیرى خود نشسته، كلاهى پشمین بر سر گذاشته و با پروردگارش مشغول نیایش بود.» (5)
3. دانش
یكى از محورهاى اساسى و از سترگترین پشتوانههاى امامت، دانش امام است كه براساس آن بشریت از كوره راههاى نابودى رهایى مىیابد. شخصیت علمى امام هادىعلیهالسلام از همان دوران كودكى و پیش از امامت ایشان شكل گرفته بود. مناظرههاى علمى، پاسخگویى به شبهههاى اعتقادى و تربیت شاگردان برجسته، نمونههاى برجستهاى از جایگاه والاى علمى امام هادىعلیهالسلام است. اودر همان كودكى مسائل پیچیده فقهى را كه بسیارى از بزرگان و دانشمندان در حلّ آن فرو مىماندند، حل مىكرد. گنجینهاى پایانناپذیر از دانش بود.
دشمن سادهاندیش به خیال در هم شكستن وجهه علمى ایشان، مناظرههاى علمى تشكیل مىداد، ولى جز رسوایى و فضاحت ثمرهاى نمىدید. از اینرو، به بلندى مقام امام اعتراف مىكرد و سر تسلیم فرود مىآورد. (6)
با این همه، متوكل، مانع نشر و گسترش علوم از سوى ایشان مىشد و همواره در تلاش بود تا شخصیت علمى امام بر مردم آشكار نشود. از اینرو، امام را تحت مراقبت شدید نظامى گرفته بود و از ارتباط دانشمندان علوم و حتى مردم عامى با ایشان جلوگیرى مىكرد. و امام با صبرى بىپایان، لحظهها را به كار مىگرفت و تیرگى جهل را با نور دانش خود مىزدود. او در بیان پرتو افشانى چهارده خورشید تابنده علم مىفرمود:
«اسْمُ اللَّهِ الْأَعْظَمُ ثَلَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً كَانَ عِنْدَ آصَفَ حَرْفٌ فَتَكَلَّمَ بِهِ فَانْخَرَقَتْ لَهُ الْأَرْضُ فِیمَا بَینَهُ وَ بَینَ سَبَإٍ فَتَنَاوَلَ عَرْشَ بِلْقِیسَ حَتَّى صَیرَهُ إِلَى سُلَیمَانَ ثُمَّ انْبَسَطَتِ الْأَرْضُ فِی أَقَلَّ مِنْ طَرْفَةِ عَینٍ وَ عِنْدَنَا مِنْهُ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَرْفٌ عِنْدَ اللَّهِ مُسْتَأْثِرٌ بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیبِ؛ (7) اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است. تنها یك حرف آن نزد آصف [بن برخیا] بود كه [وقتى خدا را] بدان خواند، زمین در فاصله مابین او و سرزمین سبأ براى او درهم پیچیده شد و تخت بلقیس را در برگرفت تا اینكه آن را نزد سلیمان نبىعلیهالسلام آورد. آنگاه زمین در كمتر از یك چشم برهم زدن گسترده شد [و به حال اوّل خود برگشت] و نزد ما [خاندان وحى] هفتاد و دو حرف از آن وجود دارد و یك حرف آن نزد خدا مانده [و بقیه را به ما داده] كه در خزانه دانش غیب او به خودش اختصاص دارد.» (8)
او به تمامى زبانهاى عصر خود از قبیل: هندى، تركى، فارسى و... آگاه بود و حتى نوشتهاند كه در جمع فارسىزبانان به زبان خودشان سخن مىگفت. (9)
اظهارنظرهاى یزداد نصرانى، شاگرد بختیشوع درباره دانش امام هادىعلیهالسلام بسیار مهم است. او پزشك مخصوص دربار معتصم بود. چیرگى امام در دانش، به اندازهاى او را مجذوب خود كرد كه در توصیف مقام علمى ایشان گفته بود: «اگر بنا باشد آفریدهاى را نام ببریم كه از جهان غیب آگاهى داشته باشد، او (امام هادى - علیهالسلام -) خواهد بود.» این سخن نتیجه تنها دیدار كوتاه او با امام بود. (10)
4. آگاهى از اسرار
براساس روایات فراوان، امام معصومعلیهالسلام هرگاه بخواهد از چیزى كه بر او پوشیده است، آگاه شود، خداوند او را بدان آگاه خواهد ساخت. امام على النقىعلیهالسلام نیز بسان دیگر پیشوایان، از غیب خبر مىداد، آینده را به وضوح مىدید، از درون افراد آگاه بود و زمان مرگ افراد را مىدانست.
ابوالعباس احمد ابى النصر و ابو جعفر محمد بن علویه مىگویند: «شخصى از شیعیان اهل بیت - علیهمالسلام - به نام عبدالرحمان در اصفهان مىزیست. روزى از او پرسیدند: سبب شیعه شدن تو در این شهر چه بود؟ گفت: من مردى نیازمند، ولى سخنگو و با جرأت بودم. سالى با جمعى از اهل شهر براى دادخواهى به دربار متوكل رفتم. به در كاخ او كه رسیدیم، شنیدیم دستور داده امام هادىعلیهالسلام را احضار كنند. پرسیدم: على بن محمد كیست كه متوكل چنین دستورى داده؟ گفتند: او از علویان است و رافضیها او را امام خود مىخوانند. پیش خود گفتم: شاید متوكل او را خواسته تا به قتل برساند. تصمیم گرفتم همانجا بمانم تا او را ملاقات كنم.
مدتى بعد، سوارى آهسته به كاخ متوكل نزدیك شد. با وقار و شكوهى خاص بر اسب نشسته بود و مردم از دوطرف او را همراهى مىكردند. به چهرهاش كه نگاه كردم، محبتى عجیب از او در دلم افتاد. ناخواسته به او علاقهمند شدم و از خدا خواستم كه شرّ دشمنش را از او دور گرداند. او از میان جمعیت گذشت تا به من رسید. من در سیمایش محو بودم و برایش دعا مىكردم. مقابلم كه رسید، در چشمانم نگریست و با مهربانى فرمود: «خداوند دعاهاى تو را در حقّ من مستجاب كند، عمرت را طولانى سازد و مال و اولادت را بسیار گرداند!»
وقتى سخنانش را شنیدم، از تعجب - كه چگونه از دل من آگاه است - ترس وجودم را فرا گرفت. تعادل خود را از دست دادم و بر زمین افتادم. مردم اطرافم را گرفتند و پرسیدند: چه شد؟ من كتمان كردم و گفتم: خیر است ان شاء اللّه و چیزى به كسى نگفتم تا اینكه به خانهام بازگشتم. دعاى امام هادىعلیهالسلام در حقّ من مستجاب شد. خدا داریىام را فراوان كرد. به من ده فرزند عطا فرمود و عمرم نیز اكنون از هفتاد سال فزون شده است. من نیز امامت كسى را كه از دلم آگاه بود، پذیرفتم و شیعه شدم.» (11)
خیران اسباطى نیز در زمینه آگاهى امام از اسرار مىگوید: نزد ابوالحسن الهادىعلیهالسلام در مدینه رفتم و خدمت ایشان نشستم. امام پرسید: از واثق (خلیفه عباسى) چه خبر دارى؟ گفتم: قربانت شوم! او سلامت بود و ملاقات من با او از همه بیشتر و نزدیكتر است؛ اما الآن حدود ده روز است كه او را ندیدهام. امام فرمود: مردم مدینه مىگویند: او مرده است. گفتم: ولى من از همه او را بیشتر مىبینم و اگر چنین بود، باید من هم آگاه مىبودم. ایشان دوباره فرمودند: مردم مدینه مىگویند: او مرده! از تأكید امام بر این كلمه فهمیدم منظور امام از مردم، خودشان هستند.
سپس فرمود: جعفر (متوكل عباسى) چه؟ عرض كردم: او در زندان و در بدترین شرایط است. فرمود: بدان كه او هماكنون خلیفه است. سپس پرسید: ابن زیات (12) (وزیر واثق) چه شد؟ گفتم: مردم پشتیبان او و فرمانبردارش هستند. امام فرمود: این قدرت برایش شوم بود. پس از مدتى سكوت، فرمود: «لَا بُدَّ أَنْ تَجْرِی مَقَادِیرُ اللَّهِ تَعَالَى وَ أَحْكَامُهُ یا خَیرَانُ مَاتَ الْوَاثِقُ وَ قَدْ قَعَدَ الْمُتَوَكِّلُ جَعْفَرٌ وَ قَدْ قُتِلَ ابْنُ الزَّیاتِ فَقُلْتُ مَتَى جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ بَعْدَ خُرُوجِكَ بِسِتَّةِ أَیامٍ؛ (13) مقدّرات خداوند متعال و دستورها و فرامینش باید اجرا شوند. اى خیران! واثق مرده و متوكل [به جاى او] نشسته و ابن زیات نیز كشته شده است. عرض كردم: فدایت شوم! چه وقت؟ فرمود: شش روز پس از اینكه از آنجا خارج شدى.»
5. سخنورى
گفتار امام، شیرین و سرزنش ایشان تكاندهنده بود. آموزگارش در كودكى شیفته سخنورى او شده بود. آنگاه كه لب به سخن مىگشود، روح شنوندهاش را تازگى مىبخشید و چون او را عتاب مىكرد، كلامش چون شمشیرى آتشین از جملههاى نغز، پیكره دشمنش را شرحه شرحه مىكرد.
آنگاه كه خصم براى عشرتطلبى خود از او مىخواهد شعرى بخواند تا بزم خود را با آن كامل كند، لب به سخن مىگشاید و چند بیت مىخواند و آنچنان آتشى از ترس در وجود او مىاندازد كه بزم و عیشش را تباه مىسازد و جهان را پیش چشمان شبپرست دشمن تیره و تار مىكند:
باتُوا عَلى قُلَلِ الاَْجبالِتَحْرِثُهُمْ قُلْبُ الرِّجالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمْ الْقُلَلُ
واسْتُنْزِلُوا بَعْدَ عِزٍّ مِنْ مَعاقِلِهِمْ و اُسْكِنُوا حُفَراً یا بِئْسَما نَزَلُوا
نادیهُمْ صارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمْ اَینَ الاَساوِرُ وَالتِّیجانُ وَالْحُلَلُ
اَینَ الْوُجُوُ الَّتى كانَتْ مُنَعَّمَةً مِنْ دُونِها تُضْرَبُ الاَْسْتارُ وَالْكِلَلُ
فَافْصَحَ الْقَبْرُ عَنْهُمْ حِینَ سائَلَهُمْ تِلْكَ الْوُجُوهُ عَلَیهَا الدُّودُ تَنْتَقِلُ
قَدْ طالَ ما اَكَلُوا دَهْراً وَ قَدْ شَرِبُوا وَ اَصْبَحُوا الْیوْمَ بَعْدَ الاَْكْلِ قَدْ اُكِلُوا
«بر بلنداى كوهسارها شب را به صبح آوردند، در حالى كه مردان نیرومند از آنان نگهبانى مىكردند؛ ولى كوههاى بلند هم به آنان كمكى نكرد.
سرانجام پس از دوران شكوه و عزت از جایگاههاى خویش به زیر كشیده شده، در گودالهاى قبر افتادند و در چه جاى بد و ناپسندى منزل گرفتند.
پس از آنكه به خاك سپرده شدند و فریادگرى فریاد برآورد: كجاست آن دستبندها، تاجها و زیورآلات و آن لباسهاى فاخرتان؟ كجاست آن چهرههاى نازپرورده و پردهنشینتان؟
قبرهاشان به جاى آنها ندا در مىدهد: بر آن چهرههاى نازپرورده اكنون كرمها مىخزند.
چه بسیار خوردند و آشامیدند؛ ولى اكنون پس از آنهمه شكمبارگیها، خود، خوراك كرمها مىشوند.»
مستى از سر متوكل پرید. جام شراب از دستش به زمین افتاد. تلو تلوخوران از ترس فریاد مىكشید. حاضران مىگریستند و متوكل، سخت حیران و وحشتزده، آنقدر گریست كه ریشش خیس شد و دستور داد بزم بر هم خورده را برچینند. (14)
6. مهربانى
امام بسیار مهربان بود و همواره در رفع مشكلات اطرافیان تلاش مىكرد و حتى گاه خود را به مشقّت مىانداخت. آن هم در دورانى كه شدت سختگیریهاى حكومت بر شیعیان به اوج خود رسیده بود. محمد بن على از زید بن على روایت مىكند: «من به سختى بیمار شدم و شبانه، پزشكى براى درمان من آوردند. او نیز دارویى برایم تجویز كرد. فرداى آن روز هرچه گشتند، نتوانستند آن دارو را بیابند. پزشك دوباره براى مداواى من آمد و دید حالم وخیمتر شده است؛ ولى چون دید دارو را به دست نیاوردهام، ناامیدانه از خانهام بیرون رفت.
اندكى بعد فرستاده امام هادىعلیهالسلام به خانهام آمد و كیسهاى در دست داشت كه همان دارو در آن بود. آن را به من داد و گفت: ابو الحسن به تو سلام رساند و این دارو را به من داد تا برایت بیاورم. او فرمود: آن را چند روز بخور تا حالت بهبود یابد. دارو را از دست او گرفتم و خوردم و چندى بعد به كلى بهبود یافتم.» (15)
7. احترام به اهل دانش
امام به مردم بهویژه دانشمندان و اهل علم احترام فراوان مىگذاشت. در تاریخ آمده است: «روزى امام در مجلسى نشسته بودند و جمعى از بنى هاشم، علویان و دیگر مردم نیز در آن مجلس حضور داشتند كه دانشمندى از شیعیان وارد شد. او در مناظرهاى اعتقادى و كلامى، تعدادى از ناصبیان و دشمنان اهل بیت - علیهمالسلام - را مجاب و رسوا ساخته بود. به محض ورود این شخص به مجلس، امام از جاى خود برخاست و به نشانه احترام به سویش رفت و او را نزد خود در بالاى مجلس نشانید و با او مشغول صحبت شد. برخى از حاضران از این رفتار امام ناراحت شدند و اعتراض كردند.
امام در پاسخ آنان فرمود: اگر با قرآن داورى كنم، راضى مىشوید؟ گفتند: آرى. امام تلاوت فرمود: «اى كسانى كه ایمان آوردهاید! هنگامى كه به شما گفته شد: در مجلس جا براى دیگران باز نمایید! باز كنید تا خداوند [رحمتش را] برایتان گسترده سازد. و چون گفته شد: برخیزید! برخیزید تا خداوند به مراتبى [منزلت] مؤمنانتان و كسانى را كه علم یافتهاند بالا برد.» (16) و نیز فرموده است: «آیا كسانى كه دانشمند هستند با آنان كه نیستند برابرند؟» (17) خداوند مؤمن دانشمند را بر مؤمن غیردانشمند مقدم داشته؛ همچنانكه مؤمن را بر غیرمؤمن برترى داده است. آیا به راستى آنكه مىداند و آنكه نمىداند، مساوى است؟ پس چرا انكار و اعتراض مىكنید؟ خدا به این مؤمن دانشمند برترى داده است. شرف مرد به دانش اوست. نه به نسب و خویشاوندىاش. او نیز با دلایلى محكم كه خدا به او آموخته، دشمنان ما را شكست داده است.» (18)
8. بخشش
بخشندگى با خون و گوشت اهل بیت - علیهمالسلام - آمیخته بود. آنان همواره با بخششهاى خود، دیگران را به شگفتى وامىداشتند. گاه آنقدر مىبخشیدند كه رفتارشان در شمار معجزه به شمار مىآمد؛ تا آنجا كه در این مقام در توصیف حضرت هادىعلیهالسلام گفتهاند: «انفاق امام هادىعلیهالسلام به قدرى بود كه جز پادشاهان كسى توانایى انجام آن را نداشت و مقدار بخششهاى ایشان تا آن زمان از كسى دیده نشده بود و در جغرافیاى اندیشهها نمىگنجید.» (19)
اسحاق جلاب مىگوید: «براى ابوالحسنعلیهالسلام گوسفندان بسیارى خریدم. سپس مرا خواست و از منزلش مرا به جایى برد كه بلد نبودم و فرمود تا تمامى این گوسفندان را میان افرادى كه خود دستور داده بود، پخش كنم.» (20)
بىآنكه دیگران متوجه شوند، آنان را از نسیم بخشندگى خود مىنواخت و مورد تفقد قرار مىداد. گوسفندانى را مىخرید، با دست خود ذبح و بین نیازمندان توزیع مىكرد. (21) گاه نیز در حدّ توان خود و به همان اندازهاى كه شخص درخواست كرده بود، به آنان بخشش مىكرد.
ابوهاشم جعفرى مىگوید: «در تنگناى مالى بسیارى گرفتار آمده بودم تا آنجا كه تصمیم گرفتم براى درخواست كمك نزد امام هادىعلیهالسلام بروم. هنگامى كه خدمت امام رسیدم، پیش از آنكه سخنى بگویم، فرمود: « أَبَا هَاشِمٍای نِعَمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیكَ تُرِیدُ أَنْ تُؤَدِّی شُكْرَهَا فَقَالَ رَزَقَكَ الْإِیمَانَ فَحَرَّمَ بَدَنَكَ عَلَى النَّارِ وَ رَزَقَكَ الْعَافِیةَ فَأَعَانَتْكَ عَلَى الطَّاعَةِ وَ رَزَقَكَ الْقُنُوعَ فَصَانَكَ عَنِ التَّبَذُّلِ یا أَبَا هَاشِمٍ إِنَّمَا ابْتَدَأْتُكَ بِهَذَا لِأَنِّی ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُرِیدُ أَنْ تَشْكُوَ لِی مَنْ فَعَلَ بِكَ هَذَا وَ قَدْ أَمَرْتُ لَكَ بِمِائَةِ دِینَارٍ فَخُذْهَا (22)؛ اى ابا هاشم! كدامیك از نعمتهاى خدا را مىخواهى شكر كنى؟ سپس فرمود: ایمان را روزى تو كرد كه بدنت را بر آتش حرام كند و سلامتى را روزى تو كرد تا تو را در بندگى و طاعت كمك كند، و قناعت را روزیت كرد تا تو را از درخواست مردم حفظ كند.
اى ابا هاشم! [علت آنكه] من سخن آغاز كردم، آن است كه گمان كردم تو مىخواهى از برخى مشكلات خود شكایت كنى. دستور دادهام دویست دینار طلا به شما بدهند [كه با آن مشقتت را برطرف سازى.] آن را بگیر [و به همان مقدار بسنده كن!]»
9. سختكوشى
على النقىعلیهالسلام پیشواى بزرگ شیعیان و بزرگ خاندان هاشم بود. درآمدهاى اسلامى به دست او مىرسید و مىتوانست از آن بهرهمند شود؛ چرا كه حق او بود، ولى بسان پدران خود دوست داشت از حاصل دسترنج خود بهره گیرد و نیازهاى زندگىاش را با زحمت خود فراهم آورد. على بن حمزه مىگوید: «ابو الحسنعلیهالسلام را دیدم كه به سختى مشغول كشاورزى است؛ بهگونهاى كه عرق از سر و رویش جارى است. از ایشان پرسیدم: فدایت شوم! كارگران شما كجایند [كه شما اینگونه خود را به زحمت انداختهاید] ؟ در پاسخ فرمود: «یا عَلِی عَمِلَ بِالْیدِ مَنْ هُوَ خَیرٌ مِنِّی وَ مِنْ أَبِی فِی أَرْضِهِ فَقُلْتُ لَهُ مَنْ هُوَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِصلىاللهعلیهوآله وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ آبَائِی - علیهمالسلام - كُلُّهُمْ قَدْ عَمِلُوا بِأَیدِیهِمْ وَ هُوَ مِنْ عَمَلِ النَّبِیینَ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ الصَّالِحِینَ؛ (23) اى على [بن حمزه]! آن كس كه از من و پدرم برتر بود، در زمین خود با دستش كار مىكرد. عرض كردم: منظورتان كیست؟ فرمود: رسول خداصلىاللهعلیهوآله، امیر مؤمنان و همه پدرانمعلیهمالسلام، همگى با دست خودشان كار مىكردند و كشاورزى از جمله كارهاى پیامبران، فرستادگان و شایستگان درگاه الهى است.»
10. بردبارى
شكیبایى از برجستهترین صفات مردان بزرگ الهى است؛ زیرا برخوردهاى آنان با مردم نادان بیشتر از همه است و آنان براى هدایتشان باید صبر پیشه سازند تا اینگونه، دروازهاى از رستگارى را به رویشان بگشایند.
«بریحه عباسى، گماشته دستگاه حكومتى و امام جماعت دو شهر مكه و مدینه بود. او از امام هادىعلیهالسلام نزد متوكل سخنچینى و سعایت كرد و براى او نگاشت: اگر مكه و مدینه را مىخواهى، على بن محمدعلیهماالسلام را از این دو شهر دور ساز؛ زیرا مردم را به سوى خود فرا خوانده است و گروه بسیارى نیز به او گرایش یافتهاند و از او پیروى مىكنند.
در اثر سعایتهاى بریحه، متوكل امام را از جوار پرفیض و ملكوتى رسول خداصلىاللهعلیهوآله تبعید كرد و ایشان را به سامرا فرستاد. در طول این مسیر، بریحه نیز با ایشان همراه شد. در بین راه رو به امام كرد و گفت: تو خود بهتر مىدانى كه من عامل تبعید تو بودم. سوگندهاى محكم و استوار خوردهام كه چنانچه شكایت مرا نزد امیر المؤمنین (متوكل) و یا حتى یكى از درباریان و فرزندان او كنى، تمامى درختانت را در مدینه به آتش كشم و خدمتكارانت را بكشم و چشمهها و قناتهاى مزرعهات را ویران سازم. بدانكه در تصمیم خود مصمم خواهم بود.
امامعلیهالسلام با چهرهاى گشاده در پاسخ بریحه فرمود: نزدیكترین راه براى شكایت از تو، این بود كه دیشب شكایت تو را به درگاه خدا عرضه كنم و من شكایتى را كه نزد خدا كردهام، نزد غیرخدا و پیش بندگانش عرضه نخواهم كرد. بریحه كه رأفت و بردبارى امام را در مقابل سعایتها و موضع زشتى كه در برابر امام گرفته بود، دید، به دست و پاى حضرت افتاد و با تضرع و زارى از امام درخواست بخشش كرد. امام نیز با بزرگوارى تمام فرمود: تو را بخشیدم.» (24)
11. شكوه و هیبت
از آنجا كه امام معصوم - علیهالسلام -، كانون تجلى قدرت و عظمت پروردگار و معدن اسرار الهى و قطب عالم امكان است، قداست معنوى و شكوه و وقار بسیار دارد. در زیارت جامعه كبیره از زبان امام هادىعلیهالسلام مىخوانیم:
«طَأْطَأَ كُلُّ شَریفٍ لِشَرَفِكُمْ و نَجَعَ كُلُّ مُتَكَبِْرٍ لِطاعَتِكُمْ وَ خَضَعَ كُلُّ جَبَّارٍ لِفَضْلِكُمْ وَ ذَلَّ كُلُّ شَىْءٍ لَكُمْ (25)؛ هر صاحب شرافتى در برابر بزرگوارى شما و شرافتتان سر فرود آورده و هر خودبزرگبینى به اطاعت شما گردن نهاده است. هر زورگویى در برابر برترى شما فروتن شده و همه چیز در برابر شما خوار و ذلیل است.»
محمد بن حسن اشتر مىگوید: «من همراه پدرم بیرون كاخ متوكل با جمعى از علویان، عباسیان و جعفریان ایستاده بودیم كه امام هادىعلیهالسلام آمد. تمام مردم براى اداى احترام و بزرگداشت حضرت، از مركبهاى خود پایین آمدند و صبر كردند تا ایشان وارد كاخ شود. پس از آن، برخى زبان به گلایه گشودند و گفتند: چرا ما باید به این پسربچه احترام بگذاریم و از مركبهایمان به احترامش پیاده شویم؟ نه شرافت او از ما بیشتر است و نه بزرگسالتر از ماست. به خدا سوگند كه وقتى بیرون آمد، دیگر از مركبهایمان پیاده نمىشویم.
ابو هاشم جعفرى در ردّ سخن آنها گفت: به خدا سوگند كه همگى شما با خوارى و خفت پیاده خواهید شد. پس از مدتى، امام از كاخ متوكل بیرون آمد. صداى تكبیر و تهلیل مردم به آسمان برخاست و همگى مردم، حتى آنان كه گلهمند بودند، از اسبهایشان پیاده شدند. آنگاه ابوهاشم رو به آنان كرد و گفت: شما كه گفتید به او احترام نمىگذارید و سوگند یاد كردید كه از مركبهایتان پیاده نمىشوید! آنها كه نتوانسته بودند هیبت و جلال امام را نادیده انگارند، سرافكنده پاسخ دادند: به خدا سوگند! بىاختیار از مركب پیاده شدیم.» (26)
پینوشـــــــــــتها:
1) مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب مازندرانى، بیروت، دار الاضواء، بىتا، ج 4، ص 401.
2) فصول المهمّة، ابن صباغ مالكى، بیروت، دار الاضواء، دوم، 1409 ق، ص 268.
3) ائمّتنا، محمدعلى دخیل، بیروت، مكتبة الامام الرضا - علیهالسلام -، ششم، 1402 ق، ج 2، ص 217.
4) همان، ص 257.
5) همان، ص 217؛ اصول كافى، محمد بن یعقوب كلینى، تصحیح على اكبر غفارى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ق، ج 1، ص 502؛ بحار الانوار، محمدباقر مجلسى، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 50، ص 211.
6) الفصول المهمّة، ص 267.
7) الكافی، ج 1، ص230.
8) اصول كافى، ج 1، ص 230؛ دلائل الامامة، محمد بن جریر طبرى، نجف، منشورات الحیدریة، 1369 ق، ص 219؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 406.
9) بحار الانوار، ج 50، ص 130.
10) دلائل الامامة، ص 221.
11) سفینة البحار، شیخ عباس قمى، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، بىجا، ج 2، ص 240.
12) او وزیر معتصم و واثق بود كه مخالفان را در تنورى مىانداخت كه كف آن میخهاى آهنى بزرگى قرار داشت. مردم به شدت از او متنفر بودند. متوكل بعد از به قدرت رسیدن، او را در همان تنور انداخت. (مروج الذهب و معادن الجوهر، على بن حسین مسعودى، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، چهارم،1370 ش، ج 2، ص 489.)
13) الارشاد، شیخ مفید، ترجمه هاشم رسولى محلاتى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378 ش، ج 2، ص 424؛ كشف الغمة فى معرفة الائمة، على بن عیسى الاربلى، تهران، دار الكتب الاسلامیة، بىتا، ج 3، ص 236.
14) تذكرة الخواص، ابن جوزى، تهران، مكتبة النینوى الحدیثة، ص 361؛ بحار الانوار، ج 50، ص 211.
15) الارشاد، ج 2، ص 433.
16) مجادله/11. «یا اَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اِذا قیلَ لَهُمْ تَفَسُّحُوا فِى الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا یفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَ اِذا قیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا یرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرجاتٍ».
17) زمر/ 9».. هَلْ یسْتَوِى الَّذینَ یعْلُمُونَ وَالَّذینَ لا یعْلَمُونِ..»
18) الاحتجاج، احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، قم، انتشارات اسوه، دوم، 1416 ق، ج 2، ص 309.
19) مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 409.
20) اصول كافى، ج 1، ص 489.
21) اعیان الشیعة، سید محسن امین، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، بىتا، ج 2، ص 37.
22) بحار الأنوار، علامه مجلسى، ج 50، ص 129.
23) من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، جامعه مدرسین، 1404 ق، دوم، ج 3، ص 162.
24) اثبات الوصیة، ابو الحسن على بن الحسین المسعودى، ترجمه محمد جواد نجفى، تهران، كتابفروشى اسلامیة، 1343 ش، ص 196.
25) مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمى، قم، انتشارات اسوه، چهارم، 1379 ش، زیارت جامعه كبیره.
26) حیاة الامام على الهادى - علیهالسلام -، باقر شریف قرشى، بیروت، دار الاضواء، اوّل، 1408 ق، ص24.
بررسی قیام ها و شورش های دوران امام هادی علیه السلام
اشاره
دوران امامت امام هادیعلیهالسلام با برخوردهای اعتقادی، مناقشههای علمی، تبعیضهای قومی، فشارهای اقتصادی و سیاسی، و هرج و مرجگرایی دولتمردان عباسی مصادف بود، كه قلمرو حكومت آنان را به صحنة درگیریهای مختلف گروهها، احزاب و جنبشها مبدل ساخت. این جنبشها را از حیث انگیزة دینی یا غیر دینی به دو دستة «آشوب» و «نهضت» میتوان تقسیم كرد. آشوبها با اهداف قدرت طلبانه و فتنه جویانه و نهضتها كه از سوی علویان به وقوع میپیوست، با انگیزههای حقگرایانه صورت میپذیرفت. این نوشتار نگاهی گذرا به این حركتها دارد.
نمونههایی از حركتها
الف. حركت كُوْلیها
آنان اقوامی بدوی بودند كه در عشیرههایی با هم زندگی میكردند و در دوران خلافت معتصم توانسته بودند بر راه بصره كه شریان اقتصادی خلافت به شمار میرفت، تسلط یابند و وابستگان حكومت را تهدید كنند. آنان جلوی كشتیهای تجاری را میگرفتند و مانع رسیدن كمك به بغداد میشدند. معتصم، یكی از فرماندهانش به نام «عجیف بن عنبه» را در 219. هـ. ق در «بطیخه» (1) به جنگ آنان فرستاد. (2)
ب. حركت «بابك خرم دین»
بابكیه، فرقهای بودند كه از بابك پیروی میكردند و تا اندازهای حركت آنان نمود دینی و هدف سیاسی داشت، و خطرناكترین حركتی بود كه در این دوران رخ داد. آنان بر ضد سلطة سیاسی اعراب دست به شورش زدند. در واقع، حركت آنها حركتی نژاد پرستانه به شمار میرفت و بیانگر روحیة نارضایتی اقوام ایرانی از اعراب بود. بابك خودش را به «ابومسلم خراسانی» مرتبط میدانست و ادعا میكرد كه از نسل دختر اوست؛ چیزی كه آنان را به ریشة ایرانی قدیم هدایت میكرد. او سیاستی حكیمانه را در جذب پیروانش پیشه كرد و موفق شد تمام بخشهای آذربایجان را به هم پیوند دهد و بنا به دعوت او بخشهایی چون: طبرستان، همدان، اصفهان، گرگان، ارمنستان، خراسان و دیگر سرزمینهای غیر عرب نیز به او پیوستند. (3)
معتصم در سال 220هـ. ق به بزرگترین فرماندهش «افشین» دستور سركوبی او را داد. وی نیز با شیوههای جاسوسی پیشرفته، بابك را شكست داد و سرانجام او را دستگیر كرده و نزد معتصم برد و به طرز فجیعی به قتل رسانید؛ سپس بدنش را پس از مدتی آویختن در شهر، به خراسان فرستاد. (4)
ج. حركت «مازیار»
هنوز حكومت عباسی از خطرهایی كه حركت بابك در مناطق غربی دریای مازندران ایجاد كرده بود، رها نشده بود كه با حركت ایرانی دیگری رو به رو شد. مازیار اهل طبرستان بود. او موطن خود را عرصه فعالیتهای انقلابی خصمانه با حكومت قرار داد. مازیار به اسلام گروید و «محمد» نام گرفت و در زمان مأمون به استانداری طبرستان و دماوند منصوب شد و به «سپهبد» شهرت یافت. او در سال 225هـ. ق دست به شورش جدایی طلبانه زد. (5) و از دشمنی میان «طاهریان» و «افشین» بهره جست و با افشین، مكاتبه و او را به سرپیچی از فرمان حكومت تشویق كرد تا خطر سركوب او را از خود دور كند. مازیار به او وعده داد كه در این صورت میتواند خراسان را - كه افشین به آن طمع فراوانی داشت - از چنگ حكومت بیرون آورد. مازیار اعتراف كرد كه افشین او را به شورش، نافرمانی و گرایش به مجوسیت تحریك كرده است. (6)
خلیفه كه از اهداف این شورش آگاه شده بود، به سركوبی آنها برخاست و مازیار را دستگیر كرد و او را آن قدر تازیانه زد كه مرد. بدن او را كنار بدن بابك - كه هنوز بر دار آویخته بود - آویزان كردند و از قتل افشین نیز - چون ترك بود - صرف نظر شد و او آن قدر در زندان ماند كه بدرود حیات گفت. (7)
د. حركت ناراضیان در بغداد
بغداد در سال 249هـ. ق مورد تهاجم ناراضیان حكومت قرار گرفت كه در اعتراض به سیاستهای قوم گرایانه عباسی و فشارهای ناشی از حضور تركان در دربار عباسی دست به آشوب زدند و در سال 251 هـ. ق این شهر محل تاخت و تاز «معتز» و «مستعین بالله» بر سر قدرت گردید. این آشوبها، ماهها به طول انجامید و گروه بسیاری از مردم كشته و خانههایشان ویران شد. (8) در سال بعد، شورشی دیگر علیه «محمد بن عبدالله بن طاهر»، والی بغداد صورت گرفت و شهر به آتش كشیده شد. (9) بسیاری از حركتها و جنبشهای مسلحانة دیگر در شهرهای اندلس و دمشق نیز صورت گرفت كه شرح كامل آن در تاریخ آمده است و از وضع نابسامان سیاسی در این دوره از خلافت عباسیان حكایت میكند. (10)
پیدایش و گسترش نهضت علویان
در نگاهی كلان، اعتقاد شیعه مبنی بر حقانیت خلافت خاندان پیامبرصلیاللهعلیهوآله، عامل احیای حركت انقلابی علویان و شیعیان بر ضد حاكمیت بود و در درجة دوم، این حركتها، بازتابی روشن از سیاستها و برنامههای سركوب گرایانة عباسیان بود. روحیة تسلیم ناپذیری علویان در برابر ستم از یك سو و فشار بیش از حد عباسیان بر شیعیان و نسل كشی آنها از سوی دیگر، چهرههای برجسته و ممتاز علوی را بر آن داشت تا برای احقاق حق امامان خود و پایان دادن بر اعمال ننگین دستگاه، دست به قیام بزنند. سردمداران این قیامها، خود از فرزندان ائمة اطهارعلیهالسلام و نوادگان آنان بودند كه به انگیزة براندازی نظام ستم پیشة عباسی با شعار «الرضا من آل محمدصلیاللهعلیهوآله» با شخص برگزیدهای از خاندان پیامبر، قیام خود را آغاز كردند. علت انتخاب این شعار، ابتدا زیر سؤال بردن مشروعیت خلافت عباسیان و غاصبانه بودن حكومت آنها و در گام دوم، حفظ جان امامشان كه در آن زمان تحت مراقبت نظامی قرار داشت بود؛ زیرا اگر آنها نام شخص خاصی را بر نهضت خود میگذاشتند - كه بیشك، آن شخص امام هادیعلیهالسلام بود - دستگاه به آسانی با از بین بردن آن فرد، قیام را سركوب میكرد. مهمترین آن قیامها را میتوان به طور خلاصه چنین گزارش كرد:
1. قیام «محمد بن قاسم»
نیای سوم او، امام سجادعلیهالسلام بود. وی در دوران معتصم در سال 219. هـ. ق قیام خود را در طالقان آغاز كرد. او اهل فقه بود و در دینداری و دوری از دنیا شهرت داشت. به همین دلیل، عدة بسیاری به او گرویدند. «عبدالله بن طاهر»، یكی از فرماندهان نظامی خود به نام «ابراهیم بن غسّان» را فرا خواند و او را مأمور سركوبی محمد بن قاسم كرد. ابراهیم شبانه بر طبل نواخته و افرادش را آماده میكند و به سمت منطقة «نساء» به راه میافتد و با گرفتن نشانی محمد و اصحابش، به جستجوی خانه به خانه پرداخته و آنان را دستگیر میكند و در غل و زنجیر بسیار سنگینی میبندد و نزد عبدالله میآورد، وی با دیدن وضعیت رقتبار محمد فریاد میزند: «وای بر توای ابراهیم! از خدا نهراسیدی كه با بندة نیكوكاری چنین رفتاری انجام دادی و او را با چنین زنجیرهای سنگینی آزردی؟!» گویا ابراهیم از سخن امیر تعجب كرد كه چندی پیش از عصبانیت در آتش میسوخت؛ ولی اینك به حال دشمنش دل سوزی میكند! بنابراین پاسخ داد: «امیر! ترس از غضب تو، ترس از خدای را از خاطرم زدود و نیز وعدههایی كه داده بودی، هوش از سرم ربود.» امیر با بزرگوارنمایی و بزرگمنشی تعجبآوری، فرمان داد غل و زنجیر محمد را باز كنند و او را در زنجیری سبكتر به بند كشند. آن گاه او را به زندان افكندند و سه ماه او را مخفیانه نگه داشتند تا مردم از او آگاهی نیابند و دست به شورشی دوباره نزنند. او بعدها موفق شد از زندان بگریزد؛ اما پس از مدتی پنهان زیستی، دوباره در دوران متوكل دستگیر و به زندان ابد محكوم گردید. سرانجام و بنا به نقلی، مسموم شد و به شهادت رسید.
2. قیام «یحیی بن عمرو»
او نیز از نوادگان امام زین العابدینعلیهالسلام و فردی شجاع، قوی هیكل، با قلبی آكنده از ایمان و دور از ناپختگیهای جوانی بود كه كسی نمیتوانست عیبی در او بیابد. وی در پارسایی زبانزد همگان بود. برادرزادهاش، محمد بن حسین، دربارهاش میگوید: «من مردی پارساتر از او ندیدم.» او در دوران خفقان خلافت متوكل قیام خود را در خراسان آغاز كرد. متوكل، عبدالله بن طاهر، را مأمور سركوب او كرد. او پس از مدتی دستگیر شد و پس از ضرب و جرح فراوان در زندان «فتح بن خاقان» زندانی گردید. سالیانی بعد، از زندان آزاد شد و به بغداد رفت و دوباره پرچم قیام را با شعار «الرضا من آل محمدصلیاللهعلیهوآله» برافراشت و مردم كوفه را نیز به یاری خود برانگیخت. امیر بغداد، «محمد بن عبدالله بن طاهر»، به رویارویی با او برخاست. سرانجام یحیی پس از مقاومت بسیار شكست خورد و به شهادت رسید و دستهای از افراد او اسیر شدند. اسیران را با پای برهنه وارد بغداد كردند و هر كس را كه عقب میماند، گردن میزدند. در میان اسیران، بزرگانی بودند كه از آن جمله «اسحاق بن جناح» را میتوان نام برد. وقتی اسحاق در زندان درگذشت، محمد بن عبدالله بن طاهر نوشت كه او را بدون غسل و كفن و نماز در گورستان یهودیان دفن كنند. (11)
سر یحیی را از بدن جدا كردند؛ ولی از شدت ضرباتی كه بدان وارد شده بود، به سختی قابل شناسایی بود. مردم نخست قتل او را باور نمیكردند؛ ولی با آگاهی از شهادت او، به شدت گریستند. سر او را به بغداد فرستادند و سفاكان دولت عباسی برای تهنیت نزد امیر بغداد رفتند. شهادت یحیی موجی از اندوه و سوگ را در میان شیعیان ایجاد كرد و شاعران آزادهای كه در آن دوران میزیستند، در رثای او اشعار بسیاری سرودند. (12)
3. قیام «حسن بن زید»
او از نوادگان امام حسن مجتبیعلیهالسلام بود و نسب او با پنج واسطه به ایشان میرسیـد. تاریـخ، قیـام وی را سال 250هـ. ق و در ناحیة طبـرستان ضبط كرده است كه شامل نواحیای چون: چالوس، دیلم و كلار میشد. او توانست در این مناطق افراد بسیاری را برای پیوستن به قیام خود دعوت كند. از ویژگیهای فردی او، بخشندگی، فروتنی و فقاهت را میتوان برشمرد. وی از تجلیل و تمجید دیگران نسبت به خود بسیار اكراه داشت. نوشتهاند: روزی شاعری او را تمجید و تحسین كرد و گفت: «خدا یكی است و فرزند زید، یكی!» حسن بن زید بسیار خشمگین شد و گفت: «سنگ بر دهانت باد ای دروغگو! چرا نگفتی كه خدا یكی است و پسر زید بنده او؟» آن گاه به سجده افتاد و از خدا آمرزش خواست و شاعر را نیز از بخشش محروم كرد. (13)
قیام او نزدیك به بیست سال طول كشید و توانست ناحیه طبرستان را در اختیار خود بگیرد و سرزمینهای دیگری چون ری و همدان را نیز از سلطة عباسیان بیرون آورد. (14)
4. قیام «حسین بن محمد»
نسب او نیز با چهار واسطه به امام زین العابدینعلیهالسلام میرسد. او در سال 251هـ. ق در كوفه بر ضد حكومت ستم پیشة عباسی قیام كرد كه با دوران خلافت مستعین همزمان بود. خلیفه، «مزاحم بن خاقان ارطوج» را برای سركوبی وی گسیل داشت. حسین بن محمد را سیصد مرد علوی و سیصد نفر از جارودیه و زیدیه همراهی میكردند. جنگ بین آنها در گرفت و حسین شكست خورد و به سوی شهر عقب نشست. مردم در دفاع از این انقلابی ستم ستیز، به سوی مزاحم سنگ پرتاب كردند. او از این حركت مردم بسیار خشمگین شد و به افراد خود فرمان داد تا شهر را آتش زنند. آنها در ناحیهای بزرگ شهر را به آتش كشیدند. هفت بازار و هزار خانه را به آتش كشیدند و نوامیس مردم را مورد هتك حرمت قرار دادند. زندانها را نیز از علویان آكندند و این گونه قیام حسین بن محمد را سركوب كردند. (15)
5. قیام «اسماعیل بن یوسف»
او با چهار پشت به امام مجتبیعلیهالسلام میرسد. وی در مكه و در همان سال دست به قیام زد و با امیر مكه «جعفر بن فضل» به مقابله برخاست. او توانست قدرت را در این شهر به دست بگیرد و به خزانهداری شهر و نیز آنچه در كعبه نگهداری میشد، دست یابد. او پس از قیام خود، حكمران مكه را همراه هوادارانش بیرون راند و بسیاری از آنان را كشت. پس از پنجاه روز به سوی مدینه لشکر كشید و آنجا را نیز بدون مقاومت «علی بن حسین»، حكمران مدینه، به تصرف خود درآورد و دوباره به مكه بازگشت. شهر مكه در محاصرة اقتصادی قرار گرفت، تا جایی كه مردم از تشنگی و گرسنگی تلف میشدند. لشکریان معتز با آنان وارد جنگ شدند كه جنگ آنها در روز عرفه بود. هزار و صد حاجی در خون خود غلطیدند و در آن سال، كسی در عرفات توقف نكرد. (16)
دلایل ناكامی نهضت علویان
اگر چه نهضت علویان پیروزیهایی نسبی به دست آورد؛ ولی به طور كلی و در سطح كلان به این دلایل ناكام ماند و شكست خورد:
1. سركوبگری شدید عباسیان
بهرهگیری حكومت عباسی از شیوههای سركوبگرانه و بكارگیری فرماندهان با تجربه در امور نظامی، عامل مهمی در شكست قیامهای علویان بود. آنان برای سركوب علویان از تاكتیكهای پیشرفتة نظامی - اطلاعاتی بهره میبردند و علویان را كه تجربه و نیروی چندانی در برابر این شیوهها نداشتند، وادار به شكست میكردند. فشار سنگین عباسیان سبب ترس بیش از اندازة مردم برای شركت در حركتهای مخالف حاكمیت شده بود؛ به گونهای كه دوران عباسی، به ویژه متوكل، با سختگیری كلی بر مردم، به ویژه شیعه شناخته میشود. شیعه، عنصری خطرناك برای عباسیان به شمار میرفت و آن گونه كه گذشت، فشار دستگاه بر شیعیان تحمل ناپذیر بود. این وضع سبب شد تا بیشتر شیعیان راه تقیه را پیش گیرند و از ابراز اعتقاد خود دوری گزینند. در فضای ترور و اختناقی كه عباسیان ایجاد كرده بودند، كسی نمیتوانست خود را دوستدار اهلبیتعلیهمالسلام معرفی كند. «صقر بن ابی دُلَفِ كرخی» در این زمینه میگوید: «وقتی متوكل، امام هادیعلیهالسلام را به سامرا تبعید كرد، من بدانجا رفتم تا از وضعیت پیشوای خود آگاهی یابم. هنگامی كه وارد شدم، «زرافی» دربان متوكل از من پرسید: چه خبرای صقر؟ گفتم: خیر و سلامتی. گفت: بنشین و برایم از گذشته و آینده بگو. با خود گفتم: عجب اشتباهی كردم كه آمدم. پرسید: برای چه آمدهای؟ گفتم: برای امر خیری آمدهام. گفت: شاید برای جویا شدن از احوال مولایت آمدهای؟! گفتم: مولایم كیست؟ مولای من امیرالمؤمنین (متوكل) است. گفت: بس كن! مولای حقیقیات را میگویم. لازم نیست عقیدهات را از من مخفی داری؛ [زیرا من با تو هم عقیدهام]. گفتم: خدای را سپاس. گفت: آیا میخواهی او را ببینی؟ گفتم: بله، میخواهم. آن گاه پس از خارج شدن پیك حكومتی نزد امام رفتیم... .» (17)
خفقان شدید حاكم سبب میشد تا نیرو و دقت فراوانی برای شناسایی و گردآوری شیعیان زیر بیرق نهضت تلف شود و رهبران نهضت نتوانند از توان واقعی شیعه در رسیدن به اهداف خود بهره برداری كنند.
2. نبود همه جانبهنگری در عاملان قیام
یكی از مشكلات اصلی علویان در قیام، نداشتن تیزبینی و تحلیل دقیق از شرایط حاكم وقت بود. فشارهای بیش از حد دستگاه، آنان را به شدت برانگیخته بود كه در مقابل حاكمیت قد علم كنند و به فشارها پایان دهند. این عصبانیت و نارضایتی تا حد بسیاری ابتكار عمل را از آنان ستانده بود. آنان بدون رایزنی كافی و مشورت با امام، خود را آماده حركت نظامی بر ضد عباسیان میكردند. تنها توجیه آنان از مشاوره نكردن و انجام واكنش سریع، مقابله جدی با حكومت زورمدار وقت بود؛ در صورتی كه اگر مشاوره صورت میگرفت و همة جوانب سنجیده میشد، شاید قیام علویان پایان مطلوبتری مییافت.
3. كمبود نیروهای انقلابی
میتوان گفت یكی از مهمترین عوامل ناكامی و شكست نهضتهای اسلامی در طول تاریخ، نبود یا كمبود نیروهای پایبند به اصول و مبانی اسلامی و ارزشهای آن است؛ زیرا وجود این افراد در برههای كه دفاع از كیان و حریم اسلام لازم است و عَلَم قیام برافراشته شده، بسیار ضروری میباشد، تا قیام به اهداف عالی خود دست یابد. در این دوره از تاریخ شیعه نیز این كمبود كه ضربة بزرگی به قیام و كامیابی در اهداف آن وارد ساخت، به چشم میخورد.
4. ناهماهنگی اعتقادی عناصر انقلابی
از مهمترین عوامل شكست هر قیامی میتوان به پراكندگی اعتقادی عناصر آن اشاره كرد؛زیرا ناهماهنگی در باورهای شركت كنندگان در هر حركتی، سبب ایجاد شكاف، آشفتگی در عمل و انگیزه و ناهماهنگی در اهداف میشود و موجب هدر رفتن نیروها و نبود یكپارچگی در رسیدن به هدف واحد میگردد. در تاریخ، سخن از حضور عناصر فرقههای مختلفی چون زیدیه، جارودیه و نیز معتزله در این قیامها به میان آمده است. این فرقهها در موضوع امامت و مسائل كلامی برداشتهای متفاوتی نسبت به شیعیان داشتند. این برداشتهای گوناگون در مسئلة امامت سبب میشد كه در اهداف نیز ناسازگاری به وجود آید و این ناسازگاری تا حدّی، ضعف آنان را در رویارویی با عباسیان تشدید میكرد.
موضعگیری امام هادیعلیهالسلام در برابر نهضت علویان
اگر چه امام در شرایط بسیار سختی به سر میبرد و به شدت تحت مراقبت بود؛ ولی به عنوان پناهگاه شیعیان، حركت آنها را زیر نظر داشت؛ البته شرایط به ایشان اجازه نمیداد كه در جریانها حضور مستقیم داشته باشند. با این حال، از اخبار رسیده از اوضاع اقتصادی و سیاسی رقّتبار شیعیان، متأثر میشد و در فرصتهای مناسب با دلجویی از آنان، در صورت امكان، آنان را مورد تفقد و رأفت قرار میداد. (18) اگر چه در آن خفقان شدید انقلابیون از رهبری كامل امام برخوردار نبودند؛ ولی از برخی روایات برمیآید كه پندهای روشنگرانه و راهنماییهای سودمند امام شامل حال آنها شده است.
عوامل عدم قیام توسط امام هادیعلیهالسلام
1. فراهم نبودن شرایط
امام به هیچ روی، اوضاع جامعه را برای برپا داشتن قیام مناسب نمیدید. چون انقلابیون امام را كانون توجهات خود میدیدند، همواره تلاش میكردند تا ایشان را به عنوان رهبر جریان خود معرفی كنند و از حمایتهای بنیهاشم و افراد سرشناس و شیعیان حضرت بهره ببرند؛ اما امام به دلیل وجود فضای اختناق و فشار عباسیان برای حفظ جان مردم و شیعیان، قیام مسلحانه را به صلاح نمیدیدند. (19)
2. حفظ مصالح كلی و دراز مدت جامعة اسلامی
برجستهترین اهداف سیاسی پیشوایان اسلام در ادوار مختلف، حفظ جامعة اسلامی از خطر نابودی و نیز روشن نگه داشتن چراغ اسلام در كوران حوادث بوده است. آنان از رویارویی با ستمپیشگان و ضدیت با دستگاه ستمگر كوچكترین هراسی نداشتند؛ ولی با درایت و تیزبینی، به شكل دادن مبارزات بر اساس شرایط حاكم و در نظر داشتن كامل اوضاع میپرداختند. نبود درك و آگاهی لازم برای جان فشانی در حفظ اسلام و ارزشها از یك سو و نیز نبود شرایط لازم برای پذیرش بیچون و چرای رهبری امامان در تمامی شئون زندگی و مظاهر آن از سوی دیگر، امامان را در تنگنایی دشوار قرار میداد و موجب میشد كه آنها نتوانند آن گونه میخواهند به مبارزات شكل دهند. اگر چه شیعیان بسیاری اطراف امام هادیعلیهالسلام را گرفته بودند؛ ولی نسبت آنها به تودة مردم ناچیز و اندك بود. فضای عمومی جامعه را انسانهایی رفاه طلب و بیتفاوت نسبت به سرنوشت سیاسی تشكیل میداد و امام نمیتوانست از بنیة مردمی، آن گونه كه میخواست بهره برداری كند. اندیشة جامعه را رعایت مصالح شخصی و رویكرد به زندگی مادی رقم زده و همین سبب شده بود كه با حكمرانان فاسق خود، آنان نیز به بیبندوباری روی آورند. چنین مردمی به محض همسو نبودن جریانی كه امیال و خواستههای آنان را به خطر میانداخت، در برابر آن جریان موضعگیری میكردند و اگر جریانی حق محور بود، مقابل آن نیز میایستادند. به یقین، اگر امام هادیعلیهالسلام به برپایی چنین حركتی اقدام میكرد، با مخالفت تودة مردم مواجه میشد. بر این اساس، ایشان چونان نیاكان وارستة خود، صلاح امت را در صبر و سكوت یافت و به قیام دست نزد.
3. تلاش برای پیریزی جامعة بیدار
از دیگر اهداف مهم و اساسی سكوت امام، تلاش برای پیریزی جامعهای بیدار و آگاه بود كه در پرتو ایمان، به عنوان زمینهای برای تحقق آرمانهای ارزشمند خلافت اسلامی و حكومت خاندان پیامبرصلیاللهعلیهوآله عملی میشد. امام با پیگیری سیاست مبارزة منفی با حكام ستمگر و توجه به رشد و بالندگی امت اسلامی، به تودة مردم مهلت داد تا در این مدت، به بلوغ سیاسی لازم برسند و آرمانهای اسلامی و اعتقادی خود را فدای لذتهای زودگذر دنیایی نكنند و دریابند كه سازشگری با ستم، آتشی برخواهد افروخت كه به زودی دامان همة آنها را خواهد گرفت. در آن صورت، عرصه چنان بر آنان تنگ خواهد شد كه خود دست به اقدام اصلاحگرانهای بزنند و برای رهایی از زیر سلطة حاكمیتی كه بانی فساد و تباهی در جامعه است، برخیزند؛ فساد و هلاكتی كه روزی گریبانگیر آنان خواهد شد. در چنین شرایطی، موضعگیری صریح امام در برابر حاكمیت نه تنها اهداف یاد شده را تضمین نمیكرد؛ بلكه به ناتوانی و فروپاشی جبهة حق میانجامید. بنابراین، امام در این مدت، مبارزه خود را در قالب غیر مسلحانه شكل داد و با نگارش نامههایی به شیعیان خود در نقاط مختلف بلاد اسلامی، ایشان را به بصیرت در دین، دوری از افتادن در فتنهها و جریانهای ساخته و پرداختة عباسیان دعوت مینمود. از جملة آنها، نامه حضرت به یکی از شیعیاناش در بغداد بود كه در آن آمده است: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ عَصَمَنَا اللهُ وَ إِیاكَ مِنَ الْفِتْنَةِ فَإِنْ یفْعَلْ فَأَعْظَمَ بِهَا نِعْمَةً؛ به نام خداوند بخشایگر مهرورز. خداوند ما و شما را از [افتادن در] فتنه [ها] مصون دارد. پس اگر چنین كند، هر آینه نعمت [خود را بر ما] بدان بزرگ داشته است.» (20)
پینوشـــــــــــــتها:
(1). منطقهای در شام.
(2). تاریخ طبری، الطبری، اباجعفر محمد بن جریر بن رستم، بیروت، روائع التراث العربی، بیتا، ج 9، ص 8.
(3). تاریخ یعقوبی، ابن ابی یعقوب، احمد، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، چاپ سوم، 1977 م، ج2، ص 502.
(4). مروج الذهب و معادن الجوهر، ابوالحسن علی بن الحسین، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم، 1370 ش، ج 2، ص 471.
(5). تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 502.
(6). مروج الذهب، ج 2، ص 474.
(7). همان، ص 475؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 504.
(8). تاریخ الخلفاء، سیوطی، جلال الدین، بیروت، دارالقلم، چاپ اول، 1406 ق، ص 408.
(9). تاریخ طبری، ج 9، ص 356.
(10). الكامل فی التاریخ، ابن اثیر، علی بن ابی الكرم، بیروت، دار صادر، 1385 ق، ج 7، صص 80 و 90 و 162 و 189.
(11). مقاتل الطالبیین، الاصفهانی، ابوالفرج، نجف، مكتبۀ الحیدریه، چاپ دوم، 1965 م، صص 387 - 392.
(12). همان، ص 424 - 430.
(13). الكامل فی التاریخ، ابن اثیر، علی بن ابی الكرم، بیروت، دار صادر، 1385 ق، ج 7، ص 407.
(14). همان؛ تاریخ طبری، ج 9، ص 271.
(15). تاریخ طبری، ج 9، ص 328.
(16). همان، ص 346.
(17). بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، بیروت، موسسه الوفاء، چاپ دوم، 1403 ق، ج 50، ص194.
(18). اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، فضل بن الحسن، بیروت، دارالمعرفه، 1399 هـ. ق، ص343.
(19). تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 505.
(20). أئمتنا، محمد علی دخیل، قم، دارالكتاب الاسلامی، چاپ سوم، 1429 هـ. ق، ج 2، ص222.
برخی از موانع کمال انسان در کلام امام هادی علیه السلام
انسان برای رسیدن به قلّة كمال معنوی و نجات یافتن از سقوط در ورطة هلاكت، نیازمند فراهم شدن مقدماتی است كه از جملة آنها رفع موانع و آسیبهای روحی و روانی است؛ یعنی اگر انسان بخواهد خود را به صفات زیبای اخلاقی بیاراید، لازم است كه وجودش را از آلودگیهای نفسانی و شیطانی پاك سازد. به قول معروف:
آیینه شو جمال پری طلعتان طلب جارو بزن به خانه و پس میهمان طلب
در این رابطه حضرت امام علی النقیعلیهالسلام میفرماید: «الْحَسَدُ مَاحِقُ الْحَسَنَاتِ وَ الزَّهْوُ جَالِبُ الْمَقْتِ وَ الْعُجْبُ صَارِفٌ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ دَاعٍ إِلَى الغَمْطِ وَ الْجَهْلِ وَ الْبُخْلُ أَذَمُّ الْأَخْلَاقِ وَ الطَّمَعُ سَجِیةٌ سَیئَةٌ؛ (1) حسد نیكیها را نابود میكند، خود برتربینی و تکبّر، دشمنی و نفرت میآورد، خودخواهی و خودپسندی آدمی را از طلب علم باز میدارد و حقّ دیگران را ناچیز میشمارد و موجب نادانی میشود، بخل زشتترین اخلاق به شمار میرود، و طمع خوی بدی محسوب میگردد.»
امام هادیعلیهالسلام در این سخن حكیمانه برخی از بیماریهای اساسی روح را، همانند: حسد، تكبر، بخل و طمع كه مانع كمال انسانی است، مطرح فرموده و به كمالجویان عالم هشدار میدهد كه تا این مرضها معالجه و رفع نشود، سایر تلاشهای انسان بیفایده خواهد بود. در این مقال با استعانت از آیات و روایات به شرحی مختصر از کلام امام هادیعلیهالسلام میپردازیم.
چهار خصلت مذموم و ممدوح
مهمترین نكته در اینجا شناختن مرزهای ظریف و حساس این صفتهاست و هر یك بستگی به موقعیت و نیت افراد دارد؛ زیرا این صفات نسبی بوده و خوب و بد دارد (2) كه انسان در صورت عدم شناخت كافی از خوب و بد آن ممكن است دچار افراط و تفریط شده و گرفتار انحطاط روحی و اخلاقی بشود؛ یعنی نه تنها متخلّق به اخلاق اسلامی نمیشود؛ بلكه گاهی عكس قضیه اتفاق میافتد.
معنای حسد
حسد؛ یعنی تمنای زوال نعمتی از برادر مسلمان خود؛ از نعمتهایی كه صلاح او باشد و اگر تمنای زوال نعمت از او نكند؛ بلكه مثل آن را از برای خود خواهد، آن را «غبطه» و «منافسه» میگویند و اگر زوال چیزی را از كسی خواهد، كه صلاح او نباشد، آن را «غیرت» گویند، و ضدّ حسد، نُصح و خیرخواهی است و آن عبارت است از: خواستن نعمتی كه صلاح برادر مسلمان در آن باشد، از برای او. (3)
و معیار در نصیحت آن است كه آنچه را از برای خود خواهی، برای برادر خود نیز بخواهی و آنچه را كه برای خود مكروه داری، برای او نیز مكروه داشته باشی.
و معیار در حسد آن است كه آنچه را برای خود نخواهی، برای او بخواهی و آنچه را برای خود میخواهی، برای او نخواهی.
مذمت حسد و فضیلت غبطه
در صفت آرزوی سلب نعمت از دیگران به ناحق، حسد ناپسند و مذموم است و سخن امام هادیعلیهالسلام به همین حسد مذموم اشاره دارد كه فرمود: «اَلْحَسَدُ مَاحِقُ الْحَسَنَاتِ؛ حسد نیكیها را نابود میكند.»؛ امّا در صورت آرزوی سلب نعمت از ظالم و فاسق، خوب است. همچنین در صورت آرزوی به دست آوردن نعمتهای در دست دیگران ـ بدون اینكه خود آرزوی سلب آن را از دیگران بكند، كه به آن «غبطه» میگویند ـ خصلتی انسانی و خداپسندانه است.
امام صادقعلیهالسلام در مورد فرق مؤمن و منافق در غبطه و حسد فرمود: «إِنَّ الْمُؤْمِنَ یغْبِطُ وَ لَا یحْسُدُ وَ الْمُنَافِقُ یحْسُدُ وَ لَا یغْبِطُ؛ (4) مؤمن غبطه میخورد و حسادت ندارد، و منافق حسد میورزد و غبطه ندارد.»
نمونههایی از غبطة پسندیده
1. روزی امام چهارمعلیهالسلام به «عبید الله بن عباس بن علیعلیهالسلام» نگاهی كرد و اشك چشمانش را فرا گرفت و فرمود: روزی به رسول خدا صلی الله علیه وآله سختتر از روز احد نگذشت كه عمویش حمزه در آن كشته شد و بعد از آن در جنگ موته است كه عموزادهاش جعفر بن ابی طالب كشته شد. سپس فرمود: روزی چون روز تو نباشدای حسین! سی هزار مرد كه گمان میكردند از این امّتند، دور او را گرفتند و هر كدام به كشتن او به خدا تقرّب میجستند و او خدا را به آنها یادآور میشد؛ ولی پند نمیگرفتند تا او را با ظلم و ستم به شهادت رساندند. سپس فرمود: «رَحِمَ اللَّهُ الْعَبَّاسَ فَلَقَدْ آثَرَ وَ أَبْلَى وَ فَدَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّى قُطِعَتْ یدَاهُ فَأَبْدَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِمَا جَنَاحَینِ یطِیرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ فِی الْجَنَّةِ كَمَا جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَنْزِلَةً یغْبِطُهُ بِهَا جَمِیعُ الشُّهَدَاءِ یوْمَ الْقِیامَةِ؛ (5) خدا [عمویم] عباس را رحمت كند كه جانبازی كرد و خود را فدای برادر ارجمندش نمود تا دو دستش قطع شد و خداوند در مقابل آن دو دست؛ مثل عمویش حضرت جعفر طیار دو بال به او عنایت كرد تا با آنها به همراه ملائكه در بهشت پرواز كند، همانا حضرت عباسعلیهالسلام نزد خداوند تبارك و تعالی منزلتی عظیم دارد كه تمام شهدا در روز قیامت بر او غبطه میخورند [و تمنای مقامش را مینمایند].»
جای دارد كه شهیدان همگی غبطه خورند به مقامی كه تو را داده خداوند كریم
2. امام عسكریعلیهالسلام نیز در مورد عظمت «فضل بن شاذان» این شخصیت خراسانی فرموده است: «أَغْبِطُ أَهْلَ خُرَاسَانَ لِمَكَانِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ وَ كَوْنِهِ بَینَ أَظْهُرِهِمْ؛ (6) من بر مردم خراسان غبطه میخورم كه فضل بن شاذان در میان آنهاست.»
اساساً هیچ كس بدون احساس حسد نیست و هر كسی ممكن است كه در زندگی خود به نوعی گرفتار این صفت باشد؛ امّا مهم، پیگیری و ترتیب اثر ندادن به این صفت است. امام صادقعلیهالسلام میفرماید: «ثَلَاثَةٌ لَمْ ینْجُ مِنْهَا نَبِی فَمَنْ دُونَهُ التَّفَكُّرُ فِی الْوَسْوَسَةِ فِی الْخَلْقِ وَ الطِّیرَةُ وَ الْحَسَدُ إِلَّا أَنَّ الْمُؤْمِنَ لَا یسْتَعْمِلُ حَسَدَهُ؛ (7) سه چیز است كه پیغمبر و كمتر از پیغمبر از آن رهایی نیابند: فكر كردن در وسوسههای راجع به خلقت و چگونگی آفرینش (و سؤالهایی كه در این زمینه برای انسان پیش میآید)، فال بد زدن و حسد بردن، جز آنكه شخص با ایمان حسد خود را بكار نمیبندد (8) (و بدنبال آن، به فكر سلب نعمت از محسود نمیافتد و كاری انجام نمیدهد).»
به این جهت پیامبر گرامیصلیاللهعلیهوآله میفرماید: «إِذَا تَطَیرْتَ فَامْضِ وَ إِذَا ظَنَنْتَ فَلَا تَقْضِ وَإذَا حَسَدْتَ فَلاَ تَبْغ؛ (9) چون فال بد زنی، اعتنا نكن! چون گمان بد بری، قضاوت مكن! و چون حسد بری، دنبالش را مگیر!» و در حدیث معروف رفع میفرماید: «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِی تِسْعُ خِصَالٍ الْخَطَأُ وَ النِّسْیانِ وَ مَا لَا یعْلَمُونَ وَ مَا لَا یطِیقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَیهِ وَ مَا اسْتُكْرِهُوا عَلَیهِ وَ الطِّیرَةُ وَ الْوَسْوَسَةُ فِی التَّفَكُّرِ فِی الْخَلْقِ وَ الْحَسَدُ مَا لَمْ یظْهِرْ بِلِسَانٍ أَوْ یدٍ؛ (10) خداوند متعال [مؤاخذه بر] نه چیز را از امت من برداشته است: اشتباه، فراموشی، آنچه را ندانسته انجام دهند یا طاقتش را نداشته باشند یا بدان ناچار و مضطر شوند و آنچه اكراهشان كنند و فال بد، و اندیشة وسوسه در خلقتِ عالم و حسد، مادامی كه آنچه به دل میگذرد در گفتار و كردار به آن ترتیب اثر ندهند و پیگیری نكنند.» (11)
تکبر مذموم و ممدوح
امام هادیعلیهالسلام در ادامة فرمایش خود به نتایج سوء تكبر و فخرفروشی اشاره كرده و میافزاید: «وَ الزَّهْوُ جَالِبُ الْمَقْت وَ الْعُجْبُ صَارِفٌ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ دَاعٍ إِلَى الغَمْطِ وَ الْجَهْلِ؛ (12) خود برتربینی و رفتار متکبرانه، دشمنی و نفرت میآورد و خودخواهی و خودپسندی آدمی را از طلب علم باز میدارد و حقّ دیگران را ناچیز میشمارد و موجب نادانی میشود.»
البته تكبر گاهی بد است و آن در موقعی است كه انسان در مقابل بندگان خدا، خودستایی و فخرفروشی كند و توقع داشته باشد كه دیگران او را بیجهت محترم داشته و تكریمش كنند و روحیة استكباری را در خود تقویت نماید. این خصلت زشت از عادات ایام جاهلیت بوده و امری مذموم است و اگر در مقابل خداوند و دستورات آن باشد، انسان را تا مرز كفر پیش میبرد. خداوند متعال این صفت را به ابلیس نسبت داده و میفرماید: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرینَ»؛ (13) «و هنگامی كه به فرشتگان گفتیم: به آدم سجده و خضوع كنید، همگی سجده كردند؛ جز شیطان كه سر باز زد و تكبر ورزید [و به خاطر تكبر] از جمله كافران شد!» امام هادیعلیهالسلام در مورد عواقب زیانبار تكبر مذموم و منفی میفرماید: «مَنْ رَضِی عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السَّاخِطُونَ عَلَیهِ؛ (14) آن كس كه خودپسند و از خود راضی است، غضبكنندگان به وی زیاد خواهند بود.» سعدی در شرح این معنی میگوید:
به چشم كسان در نیاید كسی كه از خود بزرگی نماید بسی
بزرگان نكردند بر خود نگاه خدابینی از خویشتنبین مخواه
تواضع سر رفعت افرازدت تكبر به خاك اندر اندازدت
ز مغرور دنیا ره دین مجوی خدابینی از خویشتنبین مجوی (15)
اما گاهی تكبر خوب و پسندیده است و آن در صورتی است كه نیت خیری در كار باشد، مثلاً انسان در مقابل افراد سركش و شیطانصفت تكبر نماید.
در معارف دینی نیز مواردی ذكر شده است كه تكبر خوب میباشد؛ از جمله در میدان جنگ، در مقابل دشمن (16) و همچنین در مقابل شخص متكبر، و همچنین لازم است كه زن مسلمان در مقابل مرد نامحرم رفتار متكبرانهای داشته باشد. در این زمینه دو مورد را میخوانیم:
الف. امام علیعلیهالسلام در مورد تكبر ممدوح فرمود: «خِیارُ خِصَالِ النِّسَاءِ شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَالِ: الزَّهْوُ وَ الْجُبْنُ وَ الْبُخْلُ؛ فَإِذَا كَانَتِ الْمَرْأَةُ ذَاتَ زَهْوٍ لَمْ تُمَكِّنْ مِنْ نَفْسِهَا وَ إِذَا كَانَتْ بَخِیلَةً حَفِظَتْ مَالَهَا وَ مَالَ بَعْلِهَا وَ إِذَا كَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ كُلِّ شَیءٍ یعْرِضُ لَهَا؛ (17) [برخی از] نیكوترین خلق و خوی زنان، زشتترین خصلتهای مردان است، مانند: تكبّر، ترس، بخل؛ هرگاه زنی متكبّر باشد، بیگانه را به حریم خود راه نمیدهد، و اگر بخیل باشد، اموال خود و شوهرش را حفظ میكند، و چون ترسان باشد، از هر چیزی كه به آبروی او زیان میرساند، فاصله میگیرد.»
ب. در مقاتل نقل شده است: «هنگام ورود حضرت زینب كبراعلیهاالسلامبه مجلس ابن زیاد، حضرت چنان با ابهت و عظمت وارد شد كه آن حاكم ستمگر بیاختیار گفت: مَنْ هَذِهِ الْمُتَكَبِّرَۀُ؟ (18) این بانوی بزرگمنش كیست؟» رفتار بزرگمنشانه و با هیبت حضرت زینبعلیهاالسلام به دو جهت صورت گرفت: هم تكبر در برابر متكبر و هم در مقابل نامحرم.
علامه مجلسیرحمهالله نیز در ذیل آیة «سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِی الَّذِینَ یتَكَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیرِ الْحَق»؛ (19) «به زودی كسانی را كه در روی زمین به ناحق تكبّر میورزند، از [ایمان به] آیات خود، منصرف میسازم.» به دو نوع تكبر مثبت و منفی اشاره كرده است و میفرماید: «چون تكبر نوع ممدوح هم دارد، مانند تكبر در مقابل اهل گناه و فساد، به همین جهت خداوند متعال تكبر به ناحق را نكوهش میكند، نه تكبر به حق را.» (20)
و از اینجا این سخن مشهور شده است كه: «التَّكَبُّرُ عَلَی الْمُتَكَبِّرُصَدَقَة؛ (21) کبر ورزیدن بر متکبر صدقه است.» چون برای علاج متكبر، گاهی تكبر لازم میشود. (22)
بخل مثبت و منفی
امام علی النقیعلیهالسلام در مورد بخل كه یكی دیگر از صفات زشت انسانی است، میفرماید: «وَالْبُخْلُ أذَمُّ الأخْلاَقِ؛ (23) بخل، زشتترین اخلاق به شمار میرود.» آنجا هم باز دقت لازم است؛ چون افراط در بذل مال «اسراف» محسوب میشود و در مقابل تفریط در آن را بخل میگویند كه هر دو قبیح است و حدّ اعتدال آن «جود» و «سخا»ست كه امری پسندیده و محمود میباشد؛ البته گاهی خود بخل هم به همین معنا پسندیده است؛ همچنانكه امام علیعلیهالسلام میفرماید: «وَ إِذَا كَانَتْ بَخِیلَةً حَفِظَتْ مَالَهَا وَ مَالَ بَعْلِهَا؛ (24) اگر زن بخیل و ممسك باشد، مال خود و شوهرش را نگهداری میكند.»
بنابر این اگر برخی از صفات اخلاقی و كمالات انسانی را به حدّ اعتدال رفتار كنیم، صفت پسندیده و محمودی است؛ وگرنه ممكن است تبدیل به ضدّ كمال بشود. چنانكه خداوند متعال در قرآن كریم بارها به رسول گرامی اسلامصلیاللهعلیهوآله تذكر داده است و آن گرامی را از افراط و تفریط باز میدارد و میفرماید: «وَ لا تَجْعَلْ یدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً»؛ (25) «ای رسول ما! هرگز دستت را بر گردنت زنجیر مكن [و ترك انفاق و بخشش منما] و بیش از حد نیز دست خود را مگشای، تا مورد سرزنش قرار گیری و از كار فرو مانی.»
طمع مثبت و منفی
پیشوای دهمعلیهالسلام در مورد صفت طمع نیز میفرماید: «الطَّمَعُ سَجِیةٌ سَیئَة؛ (26) طمع خوی بدی محسوب میگردد.»
این خصلت نازیبا نیز در انحطاط روحی و اخلاقی انسان تأثیر فراوان دارد. طمع، چشم دوختن به داراییهای مردم و توقع نابجا از آنان است كه انسان را به نهایت ذلت و پستی سوق میدهد و در مقابل صفت استغنا قرار دارد؛ البته توقع بجا از مردم خوب است كه از طریق ارتباطات سالم و منطقی صورت گیرد؛ چون هیچ كس از ارتباط و تعامل با مردم بینیاز نیست، و اگر در قضیة بینیازی و استغنا، انسان مقداری افراط كند، باز ممكن است به دام خصلت دیگری به نام تكبر و خود بزرگبینی گرفتار شود و آدمی خشك و منزوی تلقی گردد، كه با روح اسلام سازگار نیست.
همچنین طمع در مسایل معنوی و درخواست از خداوند متعال ممدوح و مطلوب است و بارها در قرآن مورد ستایش قرار گرفته است. از جمله از زبان سَحَرة مصر میفرماید: «إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ یغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطایانا أَنْ كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنینَ»؛ (27) «ما طمع داریم كه پروردگارمان خطاهای ما را ببخشد؛ چرا كه ما نخستین ایمانآورندگان بودیم!» و از زبان حضرت ابراهیمعلیهالسلام یادآور میشود كه: «وَ الَّذی أَطْمَعُ أَنْ یغْفِرَ لی خَطیئَتی یوْمَ الدِّینِ»؛ (28) «و از پروردگار عالمیان طمع دارم گناهم را در روز جزا ببخشد!»
به این جهت در مورد پیاده كردن اوصاف اخلاقی و عمل به آنها، نباید دچار افراط و تفریط شد؛ البته لازم است كه برای مصونیت از این آفت حتماً از رهنمودهای اساتید اخلاق و انسانهای كمالیافته بهرهبرداری نمود كه گفتهاند:
طی این مرحله بیهمرهی خضر مكن ظلمات است، بترس از خطر گمراهی
پینوشـــــــــــــتها:
(1). بحار الانوار، علامه مجلسی، نشر الوفا، بیروت، 1404 ق، ج 69، ص 199، باب جوامع مساوی الاخلاق.
(2). البته نسبی بودن برخی از ارزشهای اخلاقی در روایات؛ ارتباطی به نسبی بودن اصل اخلاق و معیارهای ثابت اخلاقی ندارد.
(3). معراج السعادة، ملا احمد نراقی، نشر هجرت، ص 417.
(4). الكافی، محمد بن یعقوب كلینی، نشر اسلامیه، تهران، 1362 ش، ج 2، ص 307، باب الحسد.
(5). أمالی صدوق، ص 462، المجلس السبعون.
(6). رجال كشی، با كوشش شیخ طوسی، نشر دانشگاه مشهد، ج 2، ص 820؛ وسائل الشیعة، شیخ حرّ عاملی، مؤسسه آل البیت، قم، ج 27، ص 101.
(7). الكافی،ج 8، ص 108.
(8). علامه مجلسیرحمهالله در توضیح این حدیث مینویسد: «ظاهر این حدیث آن است كه حسدی كه در خاطره انسان خطور كند، بیآنكه آن را برای مردم آشكار سازد، گناه نیست؛ وگرنه اتصاف انبیا بدان ممكن نیست، و امكان دارد كه مقصود از حسد در اینجا معنای عامی باشد كه غبطه را نیز شامل گردد.»
(9). تحف العقول عن آل الرسول، ص 50.
(10). الكافی، ج 2، ص 463.
(11). بحار الانوار، ج 5، ص 192.
(12). بحارالأنوار، ج 69، ص 199، باب 105، جوامع مساوی الأخلاق.
(13). بقره/34.
(14). بحار الانوار، ج 69، ص 316.
(15). بوستان، باب چهارم، در تواضع.
(16). امام علیعلیهالسلام بعد از آنكه «عمرو بن عبدود» را در جنگ خندق كشت، وقتی كه از میدان به طرف مسلمین میآمد، قدمها را آهسته برمیداشت و خودش را خیلی رشید گرفته بود و متكبرانه میآمد، پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله فرمود: «این نوع راه رفتن راه رفتنی است كه خداوند جز در این موقع آن را مبغوض میدارد.» (مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 22، ص 623).
(17). نهج البلاغه، حكمت 234.
(18). نگاهی به خطبههای حضرت زینب سلام الله علیها، عبد الكریم پاكنیا، نشر فرهنگ اهلبیتعلیهمالسلام، ص72.
(19). اعراف/146.
(20). بحار الانوار، ج 5، ص 192.
(21). مفاتیح الغیب، محمد بن عمر فخر الدین رازی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1420 ق، ج 15، ص 4.
(22). استاد مطهریرحمهالله مینویسد: «به ما گفتهاند: «التَّكَبُّرُ مَعَ المُتَّكَبِّرِ عِبَادَةٌ؛ با متكبر، تكبر كردن عبادت است.» مقصود این است كه اگر كسی متكبرانه رفتار میكند، شما طوری عمل نكنید كه او را به تكبرش تشویق كنید؛ بلكه در مقابل آدمی كه متكبرانه رفتار میكند، متكبرانه رفتار كنید تا دماغش به خاك مالیده شود و دیگر تكبر نداشته باشد.» مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج22، ص 621.
(23). بحارا الانوار، ج69، ص199.
(24). نهج البلاغه، حكمت 234.
(25). اسراء/29.
(26). بحار الانوار، ج 69، ص 199.
(27). شعرا/51.
(28). شعرا/82.
برخی از موانع کمال انسان درکلام امام هادی علیه السلام (2)
اشاره
در شمارههای قبلی ماهنامه مبلّغان (شماره 134) برخی از موانع کمال انسان در کلام امام هادیعلیهالسلام برای مبلّغان گرامی بیان شد؛ اکنون در ادامۀ آن مطالب به شرح یكی دیگر از این موارد كه «حسد» میباشد میپردازیم، به امید اینكه ره توشهای مناسب برای دنیا و آخرت خودمان از این كلمات حیاتبخش برداریم:
امام هادیعلیهالسلام در رابطه با حسد، جملۀ پرمعنایی بیان فرموده و در آن به حسد بهعنوان یكی از موانع كمال آدمی پرداختهاند و آثار روانی حسد را در وجود آدمی بیان کرده و میفرمایند: «إِیاكَ وَ الْحَسَدَ فَإِنَّهُ یبِینُ فِیكَ وَ لَا یعْمَلُ فِی عَدُوِّك؛ (1) از حسد بپرهیز كه آثار [رنجآور] آن در تو آشكارا دیده مىشود، بىآنكه اثرى در دشمنت بگذارد.»
سخن امامعلیهالسلام در مورد حسدِ مذموم، برگرفته از كلام خداوند است كه فرمود: «لَا تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلىَ بَعْضٍ»؛ (2) «برتریهایى را كه خداوند براى بعضى از شما بر بعضى دیگر قرار داده آرزو نكنید! [این تفاوتهاى طبیعى و حقوقى، براى حفظ نظام زندگى شما، و بر طبق عدالت است].»
حكایتیازسعدی
در توضیح این سخن امام هادیعلیهالسلام (كه آثار حسد بیشتر در حسود ظاهر میشود و حسد، حسود را بیشتر از محسود میرنجاند) سعدی داستانی بدین شرح نقل میکند:
سرهنگى پسرى داشت كه در كاخ برادرِ سلطان، مشغول خدمت بود. با او ملاقات كردم، دیدم هوش و عقل نیرومند و سرشارى دارد، و در همان زمان خردسالى، آثار بزرگى در چهرهاش هویدا بود.
بالاى سرش ز هوشمندى مىتافت ستاره بلندى
این پسر هوشمند، مورد توجه سلطان قرار گرفت؛ زیرا داراى جمال و كمال بود كه خردمندان گفتهاند: «توانگرى به هنر است نه به مال و بزرگى به عقل است نه به سال.»
مقام او در نزد شاه موجب شد تا آشنایان و اطرافیان، نسبت به او حسادت ورزیده و به وی تهمت خیانتكارى زدند، و در كشتن او تلاش بىفایده نمودند.
شاه از آن سرهنگ زاده پرسید: «چرا با تو آن همه دشمنى مىكنند؟»
سرهنگزاده گفت: زیرا من در سایه دولتِ تو، همه را خشنود كردم مگر حسودان را، كه راضى نمىشوند الّا اینكه نعمتى كه در من است نابود گردد.
توانم آن كه نیازارم اندرون كسى حسود را چه كنم كو ز خود به رنج در است
بمیر تا برهى اى حسود كین رنجى است كه از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست
***
شوربختان (3) به آرزو خواهند مُقبلان (4) را زوال نعمت و جاه
گر نبیند به روز، شب پره چشم چشمه آفتاب را چه گناه؟ (5)
فردی كه به این بیماری روحی مبتلا باشد، به شخصیت معنوی دیگران نمیتواند آسیب برساند؛ امّا با این صفت پَست و غیرانسانی، خود را در عمق ضلالت و گمراهی قرار میدهد. و تمام نیكیها و خوبیهایش را نابود میسازد. برای همین امام هادیعلیهالسلام میفرماید: «الْحَسَدُ مَاحِقُ الْحَسَنَاتِ؛ (6) حسد تمام نیكیها را نابود مىكند.»
استاد مطهریرحمهالله در مورد حسد مذموم، مینویسد: «بیمارى نفس انسان فقط این نیست كه دچار حرص و آز مىشود، دچار بخل مىشود؛ بلكه انسان گاهى یك نوع بیماریهاى پیچیدهاى پیدا مىكند كه از بیماریهاى تن پیچیدهتر و مشكلترند؛ بیماریهایى كه اساساً با منطق و عقل سازگار نیستند و فقط با روح همان بیمار سازگارند. همان چیزهایى كه امروز [آن را] عقدههاى روانى مىنامند، مثل حالت «حسد»
حالت حسد در انسان یك حالت ضد منطق است؛ یعنى انسان حالتى پیدا مىكند كه فراموش مىكند در فكر سعادت خودش باشد [بلکه] فقط در فكر بدبختى [شخصِ] دیگرى است. آرزویش این نیست كه خودش خوشبخت شود. اگر هم آرزو دارد كه خودش خوشبخت شود، ده برابر آرزویش این است كه دیگرى بدبخت شود. در هیچ حیوانى چنین حالتى نیست كه آرزوى آن حیوان، بدبختى حیوان دیگرى باشد. حیوان در فكر شكم خودش است و بس؛ ولى در انسان چنین حالتى پیدا مىشود.» (7)
انسان سالم، در مورد داشتههای دیگران غبطه میخورد و حسادت نمیورزد؛ او همیشه دربارۀ خودش فكر مىكند كه پیشرفت کند. اگر یك انسان همیشه در این فكر باشد كه خودش پیشرفت کند، سالم است. این، دلیل بر عیب نیست. اما اگر كسى همیشه در این اندیشه است كه دیگرى عقب بیفتد، بیمار و مریض است. حتى گاهى آدمهاى حسود به مرحلهاى مىرسند كه حاضرند به خودشان صد درجه صدمه بزنند، تا به دیگرى پنجاه درجه صدمه وارد شود.
قصۀثروتمندحسود
در زمان یكى از خلفا، مرد ثروتمندى غلامى خرید. از روز اولى كه او را خرید، مانند یك غلام با او رفتار نمىكرد؛ بلكه مانند یك آقا با او رفتار مىكرد. بهترین غذاها را به او مىداد، بهترین لباسها را برایش مىخرید، وسایل آسایش او را فراهم مىكرد و درست مانند فرزند خود با او رفتار مىكرد؛ گویى پروارى براى خودش آورده است. غلام مىدید كه اربابش همیشه در فكر است، ناراحت بود. بالاخره ارباب یك شب درد دل خود را با غلام در میان گذاشت و گفت: من حاضرم تو را آزاد كنم و این مقدار پول را هم به تو بدهم؛ ولى مىدانى براى چه این همه خدمت به تو كردم؟ فقط براى یك تقاضا. اگر تو این تقاضا را انجام دهى، هرچه كه به تو دادم حلال و نوش جانت باشد و بیش از این هم به تو مىدهم؛ ولى اگر این كار را انجام ندهى، من از تو راضى نیستم.
غلام گفت: هرچه تو بگویى اطاعت مىكنم. تو ولىّ نعمت من هستى و به من حیات دادى. گفت: نه، باید قول قطعى بدهى! مىترسم اگر پیشنهاد كنم قبول نكنى. گفت: هرچه مىخواهى پیشنهاد كنى بگو، تا من بگویم «بله». وقتى كاملاً قول گرفت، گفت: پیشنهاد من این است كه در یك موقع و جاى خاصى كه من دستور مىدهم، سر مرا از بیخ ببرى. گفت: آخر چنین چیزى نمىشود. گفت: من از تو قول گرفتم و باید این كار را انجام دهى.
نیمه شب غلام را بیدار كرد، كارد تیزى به او داد و با هم به پشتبام یكى از همسایهها رفتند. در آنجا خوابید و كیسه پول را به غلام داد و گفت: همینجا سر من را ببر و هرجا كه دلت مىخواهد برو. غلام گفت: براى چه؟ گفت: براى اینكه من این همسایه را نمىتوانم ببینم. مُردن براى من از زندگى بهتر است. ما رقیب یكدیگر بودیم و او از من پیش افتاده و همه چیزش از من بهتر است. من دارم در آتش حسد مىسوزم. مىخواهم قتلى به پاى او بیفتد و او را زندانى كنند. اگر چنین چیزى شود، من راحت میشوم. راحتى من فقط براى این است كه مىدانم اگر اینجا كشته شوم، فردا مىگویند جنازهاش در پشت بام رقیبش پیدا شده؛ پس حتماً رقیبش او را كشته است. بعد رقیب مرا زندانى و سپس اعدام مىكنند و مقصود من حاصل مىشود!
غلام گفت: حال كه تو چنین آدم احمقى هستى، چرا این كار را نكنم؟ تو لیاقتت این است که کشته شوی. سر او را برید، كیسه پول را هم برداشت و رفت. خبر در همه جا پیچید. آن مرد همسایه را به زندان بردند؛ ولى همه مىگفتند: اگر او قاتل باشد، روى پشت بام خانه خودش كه این كار را نمىكند؛ پس قضیه چیست؟ معمایى شده بود. وجدان غلام او را راحت نگذاشت. پیش حاكم وقت رفت و حقیقت را اینطور بیان کرد: من به تقاضاى خودش او را كشتم. او آنچنان در حسد مىسوخت كه مرگ را بر زندگى ترجیح مىداد. وقتى مشخص شد قضیه از این قرار است، هم غلام و هم مرد زندانى را آزاد كردند. (8)
آری حسد یك خوى زشت شیطانى است كه بر اثر عوامل مختلفی مانند حب دنیا، ضعف ایمان، تنگنظرى و بخل، در وجود انسان پیدا مىشود. حسد، به معنى درخواست وآرزوى زوال نعمت از دیگرى و سرچشمه بسیارى از گناهان كبیره است. که در نهایت آتش به خرمن ایمان میزند و آن را نابود میکند.
امام باقرعلیهالسلام مىفرماید: «إِنَّ الْحَسَدَ لَیأْكُلُ الْإِیمَانَ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَب؛ (9) حسد ایمان را مىخورد [و از بین مىبرد] همانگونه كه آتش هیزم را میخورد [و از بین میبرد.]»
از منظر امام صادقعلیهالسلام یكی از مهمترین آفات دین و دینداری، خصلت ناپسند حسد میباشد. پیشوای ششمعلیهالسلام در این زمینه میفرماید: «آفَةُ الدِّینِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْبُ وَ الْفَخْر؛ (10) آفت دین، حسد و خودبزرگبینى و فخرفروشی است.»
حسودواعتراضبهخداوند
حسود در واقع معترض به حكمت خدا است كه چرا افرادى را شامل نعمت و عنایت خود نموده است؟! همانگونه كه در آیه 54 سوره مبارکه نساء، با اشاره به این اعتراض ناشایست، مىخوانیم: «أَمْ یحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»؛ «یا اینكه نسبت به مردم [پیامبر و خاندانش]، و بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد مىورزند.» در روایتی از رسول خداصلیاللهعلیهوآله آمده است كه: خداى عزّ و جلّ به موسى بن عمرانعلیهالسلام فرمود: «یا ابْنَ عِمْرَانَ لَا تَحْسُدَنَّ النَّاسَ عَلَى مَا آتَیتُهُمْ مِنْ فَضْلِی وَ لَا تَمُدَّنَّ عَینَیكَ إِلَى ذَلِكَ وَ لَا تُتْبِعْهُ نَفْسَكَ فَإِنَّ الْحَاسِدَ سَاخِطٌ لِنِعَمِی صَادٌّ لِقَسْمِی الَّذِی قَسَمْتُ بَینَ عِبَادِی وَ مَنْ یكُ كَذَلِكَ فَلَسْتُ مِنْهُ وَ لَیسَ مِنِّی؛ (11) اى پسر عمران! بر آنچه از فضل خود به مردم دادهام حسد مبر و چشمان خود را به آن خیره مکن و دلت را پى آن مبر؛ زیرا حسدبرنده، از نعمت من ناراحت است و میخواهد از تقسیمى كه میان بندگانم كردهام، مانع شود، و كسى كه چنین باشد، من از او نیستم و او از من نیست.»
اساساً برخی از حوادث تلخ تاریخ، با صفت زشت حسد گره خورده است. نخستین قتلى كه در جهان واقع شد از ناحیه «قابیل» نسبت به برادرش «هابیل»، بر اثر انگیزه «حسد» بود. ماجرای حضرت یوسفعلیهالسلام و گرفتاریهای او و پدرش بر اثر حسد برادرانش بود. اصلاً یكی از مهمترین عوامل مظلومیت انبیاء و اولیاء و اوصیاء بهویژه علیعلیهالسلام و خاندان پاكش، ریشه در حسد مخالفان و معاندان ایشان دارد. به همین جهت خداوند متعال به رسول مكرمشصلیاللهعلیهوآله میفرماید: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَق... وَ مِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَد»؛ (12) «بگو: پناه مىبرم به پروردگارِ سپیده صبح... . و از شرّ هر حسود، هنگامى كه حسد مىورزد.» برای اینكه حسد ممكن است سرنوشت انسان را كاملا زیر و رو كند و انسان به خاطر حسد، چنان از درجۀ عالی خود سقوط كند كه ارتكاب تمام گناهان برایش راحت شود و تمام نیكیهایش را با دست خود از بین ببرد.
در اینجا عمق كلام امام هادیعلیهالسلام روشن میشود كه فرمود: «الْحَسَدُ مَاحِقُ الْحَسَنَاتِ؛ حسد تمام نیكیها را نابود مىكند.»
ماجرای ذیل شاهد خوبی بر این مدعاست كه حسد چگونه اعمال نیک انسان را نابود کرده و سرنوشت حسود را تغییر میدهد:
عاقبتشگفتانگیزحسادت
در ایام خلافت «معتصم عباسى»، شخصى ادیب وارد مجلس او شد. معتصم از صحبتهاى او، خیلى خوشنود شد و دستور داد هر چند روز، در مجلس او حاضر شود، و عاقبت این شخص از جمله ندیمان (همدم، همصحبت) خلیفه گردید.
یكى از وزیران خلیفه، در حق این ادیب حسد ورزید كه مبادا جاى وزارت او را بگیرد. قصد کرد که او را به طریقى از بین ببرد. روزى وقت ظهر، با ادیب از حضور خلیفه بیرون آمدند و از او خواهش كرد به منزلش بیاید تا كمى صحبت كنند و ناهار بماند، ادیب هم قبول كرد.
ندیم موقع ناهار، در غذای مهمان زیاد سیر ریخته بود و ادیب از آن خوراكِ سیر زیاد خورد. وقت عصر صاحبخانه (وزیر حسود) به حضور خلیفه رفت و صحبت از ادیب كرد و گفت: من نمكپرورده نعمتهاى شما هستم. نمىتوانستم این سِرّ را پنهان كنم كه این ادیب كه ندیم شما شده، پنهانى به مردم میگوید: خلیفه پیوسته مرا نزد خود احضار مىكند و بوى دهانش مرا اذیت میكند.
خلیفه بىاندازه آشفته گردید و او را طلبید. ادیب چون سیر خورده بود، كمى با فاصله نشست و با دستمال دهن خود را گرفته بود. خلیفه یقین كرد كه حرف وزیر درست است؛ به همین دلیل نامهاى به یكى از كارگزارانش نوشت كه حامل نامه را گردن بزند.
ندیمِ حسود در خارج اطاقِ خلیفه، منتظر بود و ادیب را دید که از حضور خلیفه آمد در حالی که مكتوبى در دست دارد. خیال كرد، خلیفه در نامه نوشته است که مال زیادى به وى بدهند. حسدش زیادتر شد و گفت: من تو را از زحمت بردن نامه خلاص میکنم. به دو هزار درهم آن را خرید و به ادیب گفت: چند روز خودت را به خلیفه نشان مده، او هم قبول كرد.
ندیمِ حسود، نامه را به عامل خلیفه داد و او هم بنا بر دستور خلیفه، گردن او را زد. مدتى بعد خلیفه سؤال كرد: ادیب ما كجاست؟ پیدا نمیشود آیا به سفر رفته است؟ گفتند: خیر به سفر نرفته، ما او را دیدهایم. احضارش كرد و با تعجب گفت: ترا نامهاى دادیم، به عامل ندادى؟ قضیه نامه و وزیر را نقل كرد. خلیفه گفت: سؤالی میكنم، دروغ نگو. بگو تو به ندیم ما گفتى: بوى دهان خلیفه مرا اذیت میكند؟ گفت: نه. خلیفه بیشتر تعجب كرد و گفت: چرا زمانی که نزد ما آمدى دورتر نشستى و با دستمال دهان خود را گرفته بودى؟
عرض كرد: ندیم شما مرا به خانه خود برد و سیر به من خورانید، چون به حضور شما آمدم، ترسیدم بوى دهانم خلیفه را آزار نماید.
خلیفه گفت: الله اكبر، سپس قضیه حسادت ندیم و قتل حسود و زنده بودن محسود را براى همه حُضّار نقل كرد و همگان در حیرت شدند. (13)
پندهایشیطانبهحضرتنوحعلیهالسلام
در روایات آمده است كه: ابلیس به نوحعلیهالسلام گفت: «فَإِیاكَ وَ الْكِبْرَ وَ إِیاكَ وَ الْحِرْصَ وَ إِیاكَ وَ الْحَسَدَ فَإِنَّ الْكِبْرَ هُوَ الَّذِی حَمَلَنِی عَلَى أَنْ تَرَكْتُ السُّجُودَ لِآدَمَ فَأَكْفَرَنِی وَ جَعَلَنِی شَیطَاناً رَجِیماً وَ إِیاكَ وَ الْحِرْصَ فَإِنَّ آدَمَ أُبِیحَ لَهُ الْجَنَّةُ وَ نُهِی عَنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ فَحَمَلَهُ الْحِرْصُ عَلَى أَنْ أَكَلَ مِنْهَا وَ إِیاكَ وَ الْحَسَدَ فَإِنَّ ابْنَ آدَمَ حَسَدَ أَخَاهُ فَقَتَلَهُ فَقَالَ نُوحٌعلیهالسلام فَأَخْبِرْنِی مَتَى تَكُونُ أَقْدَرَ عَلَى ابْنِ آدَمَ قَالَ عِنْدَ الْغَضَب؛ (14) بپرهیز از كبر و حرص و حسد؛ زیرا كبر، مرا از سجده بر آدم باز داشت و كافر و شیطان رجیم كرد، و و مبادا حرص بورزی؛ زیرا برای آدم بهشت مباح شده و تنها یک درخت از او نهی شده بود اما حرص باعث شد که از آن بخورد [و از بهشت رانده شود] مبادا حسود باشى كه پسر آدم از حسد برادرش را كشت. پس نوح گفت: بهمن بگو در چه وقتى بر گمراه كردن آدمیزاد تواناتری؟ گفت هنگام خشم و غضب.»
آثارحسددررفتارانسان
1. محرومیتازشرفوبزرگی
پیامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله در روایتی فرمود: «أَنَّ الْحَسُودَ لَا یسُود؛ (15) شخص حسود هرگز به مقام بزرگی و سیادت نمیرسد.» چون به دنبال كشف عیب دیگران و در صدد بیارزش نمودن آنان است و هرگز فرصت اصلاح خود را ندارد. (16)
2. غصهواضطرابدائمی
امام صادقعلیهالسلام فرمود: «الْحَسُودُ مَغْمُومٌ؛ (17) حسود، همواره ناراحت و غمگین است.»
حسود از غمِ عیشِ شیرینِ خلق همیشه رود آب تلخش به حلق
رسول گرامی اسلامصلیاللهعلیهوآله فرموده: «أَقَلُّ النَّاسِ لَذَّةً الْحَسُودُ؛ كم بهرهترین مردمان از لذت، حسود است.» (18)
زیرا وی از غصه و ناراحتی ناشی از حسادت، همواره در رنج و تعب است و فكر و خیال در مورد موضوعات مختلف، لذت زندگی را از وی سلب میكند.
3. ناراحتیهایجسمی
علیعلیهالسلام یكی دیگر از آثار بیماری حسد را، از دستدادن سلامتی جسمی بیان كرده و میفرماید: «صِحَّةُ الْجَسَدِ مِنْ قِلَّةِ الْحَسَدِ؛ سلامتى تن در كم شدن حسد است.»
انواعحسد
امام صادقعلیهالسلام فرمود: حسد دو نوع است: 1. حسد فتنه؛ 2. حسد غفلت: اما حسد غفلت مانند حرف ملائكه است كه خداوند میفرماید: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِخَلِیفَةً قالُوا أَتَجْعَلُ فِیها مَنْ یفْسِدُ فِیها وَ یسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ»؛ «من میخواهم در زمین خلیفهاى قرار بدهم، [ملائکه] گفتند: میخواهى در زمین، كسى را قرار دهى که فساد و تباهى كند و خونریزى نماید در حالی که ما تو را تسبیح و تقدیس میكنیم.»
منظور ملائکه، این بود كه خلیفه را از میان ما قرار ده. پس این حرف را بهواسطه حسد نسبت بهآدم، از نوع حسد فتنه نگفتند كه بخواهند او را رد كنند و منكرش شوند؛ بلکه از روی غفلت چنین خواستهای را مطرح نمودند.
حسد دوم كه شخص را بهكفر و شرك میكشاند، حسد ابلیس است كه حرف خدا را رد کرد و از سجده امتناع ورزید. (19)
مهمترینریشۀحسد
به نظر میرسد، مهمترین ریشۀ حسد ضعفها و کمبودهای روحی و روانی است زیرا روح انسان هرچه مقتدرتر باشد، حسد و كینهاش كمتر خواهد شد؛ همچنانكه امام حسینعلیهالسلام در یك جمله حكیمانه میفرماید: «الْقُدْرَةُ تُذْهِبُ الْحَفیظَةَ؛ (20) قدرت كینه را از بین مىبرد.»
وقتى انسان در خودش احساس قدرت كند، نسبت به دیگران كینه ندارد. در نقطه مقابل، آدمِ ضعیف است كه همیشه كینه دیگران را در دل دارد و نسبت به دیگران حسادت مىورزد.
پینوشـــــــــــــتها:
(1). بحار الانوار، علامه مجلسی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج75، ص370، باب مواعظ أبی الحسن الثالثعلیهالسلام.
(2). نساء/32.
(3). بدبختان.
(4). خوشبختان.
(5). گلستان سعدی، باب اول.
(6). بحارالانوار، ج69، ص199.
(7). مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، مرتضی مطهری)، انتشارات صدرا، قم، ج23، ص230.
(8). همان، ص103 تا 105.
(9). الكافی، ج2، ص 306.
(10). همان، ص307.
(11). همان.
(12). فلق/1 و 5.
(13). رنگارنگ، علی اكبر عماد، نشر قریشی، ج1، ص 358.
(14). بحارالانوار، ج60، ص 251.
(15). إرشاد القلوب إلى الصواب، شیخ حسن دیلمى، نشر شریف رضى، قم، 1412 ق، ج1، ص 29.
(16). نزهة النواظر، محدث قمى، نشر اسلامیه، تهران، ص123.
(17). بحار الأنوار، ج70، ص256..
(18). أمالی الصدوق، شیخ صدوق، نشراعلمى، بیروت، 1400 ق، ص 21.
(19). بحار الأنوار، ج75، ص255، باب مواعظ الصادق جعفر بن محمد'.
(20). نزهة الناظر وتنبیه الخاطر، حسین بن نصر حلوانی، تحقیق و نشر مدرسة الإمام المهدیعلیهالسلام، قم المقدسه، 1408 ق، ص84.
قطرهای از دریای عنایات حضرت جواد علیه السلام
طبق بینش وحیانی قرآن، پیامبرصلی الله علیه وآله و اولیاء الهی به اذن خداوند متعال علاوه بر ولایت تشریعی بر موجودات عالم، از ولایت تكوینی نیز برخوردارند؛ زیرا امامت امام معصوم علیه السلام به دو دلیل ثابت میشود: یكی نص از معصوم قبلی و دیگری سیره و روش آن حضرت و تصرف در موجودات به اذن الهی و صدور معجزات و كرامات.
امامان معصوم علیهم السلام ویژگیهایی دارند كه آنان را بر سایر مردم برتری بخشیده است. از جمله این ویژگیها عصمت، علم، معجزه و كرامت آنان است. بنابراین یكی از دلائل امامت هر پیشوای معصومی معجزه و كرامت است تا برای مخالفان، اتمام حجت باشد و بر ایمان مؤمنان بیفزاید.
امام در حقیقت با اعجاز، جایگاهش را نزد خداوند معرفی میكند و مردم به عظمت و شكوه او پی برده و به برتریاش معرفت پیدا میكنند. در صورت شناخت كامِل امام توسط مردم، اطاعت از دستورات و رهنمودهایش به راحتی انجام میپذیرد؛ زیرا اطاعت و تسلیم در گرو معرفت و آگاهی به قدر و منزلت آنان است. امامان معصوم علیهم السلام به خاطر اثبات حقّانیت خویش گاهی به اذن و اراده الهی معجزاتی میآورند و گاهی این معجزات با درخواست و دعا و به اذن خداوند متعال انجام میپذیرد. قرآن كریم در مورد معجزات پیامبران الهی به هر دو قسم اشاره كرده است. در یكی از توقیعات مباركی كه از ناحیه مقدسه حضرت حجت علیه السلام صادر شده است، در این مورد میخوانیم: «وَ اَمَّا الْاَئِمَّةَ فَاِنَّهُمْ یسْأَلُونَ اللَّهَ تَعالی فَیخْلُقُ وَ یسْأَلُونَهُ فَیرْزُقُ ایجابَاً لِمَسْأَلَتِهِمْ وَ اِعظاماً لِحَقِّهِمْ؛ (1) امامان از خداوند امری را درخواست میكنند و خداوند هم آن را میآفریند و آنان از خدا میخواهند و خداوند روزی میدهد و این به خاطر پاسخ به خواسته هایشان و بزرگداشت حق و مقامشان است.»
امیرمؤمنان علی علیه السلام در روایتی، ولایت تكوینی و انجام معجزات و امور خارق العاده را برای امامان شیعه این گونه تشریح میكند: «من به اذن خداوند مرده را زنده میكنم و زنده را میمیرانم، من میتوانم از آنچه كه شما خورده اید و در خانه هایتان ذخیره كرده اید به اذن پروردگارم خبر دهم. من از رازهای قلبهایتان باخبرم و امامان معصوم علیهم السلام از نسل من نیز اینگونه اند و این امتیاز را خداوند متعال به ایشان ارزانی داشته است. آنان نیز این علوم الهی را میدانند و این اعمال خارق العاده و معجزه را میتوانند انجام دهند. هر گاه آنان دوست داشته باشند و بخواهند میتوانند به اذن الهی معجزه نشان دهند؛ چرا كه ما جانشینان پیامبرصلی الله علیه وآله همه مان نور واحدیم. ویژگیها و امتیازات همه مان عین همدیگر است. اول، اوسط و آخر ما محمد است و همه ما محمدیم.» (2) یعنی همانند اوییم، جز اینكه ما پیامبر و صاحب شریعت نیستیم.
با توجه به این نكات اعتقادی مهّم در موضوع امامت، در این فصل به برخی از نمونههای ولایت تكوینی امام جوادعلیه السلام پرداخته و شمهای از معجزات و كرامات آن گرامی را با هم مرور میكنیم.
سبز شدن درخت
ابو هاشم جعفری میگوید: وقتی كه آن حضرت از مأمون جدا شد و با همسرشام فضل از بغداد به سوی مدینه میرفت، با همراهان خود هنگام غروب در راه كوفه به دارالمسیب رسید و در آنجا داخل مسجدی شد. در صحن مسجد درختی بود كه همواره خشك و بی ثمر بود. امام مقداری آب خواست و كنار آن درخت وضو گرفت و نماز مغرب را در آن مسجد با جماعت برگزار نمود. حضرت در ركعت اول پس از حمد، سوره «نصر» را قرائت كرد، در ركعت دوم پس از حمد، سوره توحید را خواند و قبل از ركوع، قنوت گرفته و دعا كرد و ركعت سوم را نیز خوانده و تشهد گفت. او پس از نماز اندكی نشست و به ذكر خدا، بدون انجام تعقیبات پرداخت و چهار ركعت نافله بجا آورد و بعد از تعقیب نماز، دو سجده شكر نموده و از مسجد خارج شد. حضرت وقتی به كنار آن درخت رسید، مردم با شگفتی تمام مشاهده كردند كه درخت سبز شده و میوههای شیرین و بی دانه در شاخه هایش ظاهر گردیده است. آنان از آن میوهها خورده و بسیار تعجب كردند. ابن شهر آشوب میگوید: فقیه بزرگ شیعه جناب شیخ مفید نیز از میوه آن درخت در مسیر بغداد - كوفه خورده است. (3) در همانجا بدرقه كنندگان با امام وداع كردند و حضرت در همان لحظه رهسپار مدینه گردید. امام همچنان در مدینه بود و مردم از وجودش به نحو شایستهای بهره میبردند تا اینكه خلافت به معتصم عباسی رسید. او امام جوادعلیه السلام را دوباره از مدینه به بغداد احضار كرد و تا هنگام شهادت، امام را در آن شهر نگاه داشت. (4)
شفای نابینا
محمد بن میمون یكی از همراهان امام رضاعلیه السلام در ایام حج در مكه بود. در آن هنگام امام رضاعلیه السلام هنوز به سفر اجباری خراسان نرفته بود. او كه از نور چشمانش محروم بود، میگوید: پس از مراسم حج، من با امام رضاعلیه السلام خداحافظی میكردم كه در آن حال به امام عرض كردم: میخواهم از مكّه به مدینه بروم، دوست دارم برایم نامهای نوشته و مرا به حضرت جوادعلیه السلام معرفی كنید. امام تبسم كرد و نامهای برایم نوشت. من به مدینه آمدم. كارگزار امام جوادعلیه السلام آن حضرت را به نزد ما آورد. من نامه را به آن كودك بزرگمنش دادم. او به كارگزارش موفق خادم فرمود: آن نامه را باز كن! او مهر از نامه برداشت و آن را باز كرد و در مقابل امام جوادعلیه السلام قرار داد. حضرت به نامه نگاهی انداخت و در آن حال به من متوجه شده، فرمود:ای محمد! وضع چشمانت چطور است؟ گفتم:ای پسر رسول خدا همانطور كه مشاهده میكنید من از چشم و از نعمت بینایی بی بهرهام.
حضرت جوادعلیه السلام در آن لحظه دستان كوچكش را نزدیك آورد و به چشمانم كشید. از یمن بركت آن بزرگوار چشمانم شفا یافت و بیناییام بازگشت و بهتر از قبل شد. من از خوشحالی دست و پای آن گرامی را بوسیدم و در حالی از امام جواد جدا شدم كه كاملاً همه جا را میدیدم. (5)
طی الارض
از عنایات خداوند متعال به بندگان شایسته خود كرامت طی الارض است كه خداوند زمین را در اختیار آنان قرار میدهد و اولیاء بزرگ الهی میتوانند در هر كجای زمین كه اراده كنند در یك لحظه حضور یابند.
این هدیه پروردگار برای ارج نهادن به مقام قرب آنان و نشانهای از عظمت حق است. این حقیقت قرآنی در سوره نمل این گونه بیان شده است: «قالَ عِفْریتٌ مِنَ الْجِنِّ اَنَا آتیكَ بِهِ قَبْلَ اَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ اِنّی عَلَیهِ لَقَوی اَمینٌ * قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ اَنَا آتیكَ بِهِ قَبْلَ اَنْ یرْتَدَّ اِلَیكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبّی...»؛ (6) «عفریتی از جن گفت: من آن را پیش از آنكه از مجلس خود برخیزی برای تو میآورم و بر این [كار] سخت توانا و مورد اعتمادم. امّا كسی كه بهرهای از علم كتاب داشت گفت: پیش از آنكه چشم به هم زنی آن تخت را نزد تو حاضر میكنم. وقتی كه سلیمان علیه السلام تخت را [به آن سرعت] در نزد خود آماده دید گفت: این از فضل و عنایت پروردگارم میباشد.»
وقتی جنّی میتواند تخت بلقیس را در مدت كوتاهی از ناحیه سبا در یمن به اردن بیاورد و آصف بن برخیا، جانشین حضرت سلیمان بن داود به فاصله چشم بر هم زدن این فاصله را طی میكند، چه مانعی دارد امام جوادعلیه السلام نیز كه جانشین حضرت خاتم الانبیاصلی الله علیه وآله و حجت خداوند بر عالمیان است، این توانایی را از پروردگارش دریافته باشد. (7)
در زمان بستری شدن امام رضاعلیه السلام به علت مسموم شدن توسط مأمون، امام جوادعلیه السلام به اباصلت، كه از ورود حضرت به منزلی كه درهایش قفل بود، شگفت زده شده و از چگونگی این عمل پرسیده بود فرمود: «اَلَّذی جاءَ بی مِنَ الْمَدینَةِ فی هذَا الْوَقْتِ هُوَ الَّذی اَدْخَلَنی الدَّارَ وَ الْبابُ مُغْلَقٌ؛ (8) خدایی كه مرا در یك لحظه از مدینه به طوس میآورد، میتواند مرا به خانهای دربسته نیز داخل كند.»
در این بخش نمونههایی از كرامتهای آن حضرت در زمینه طی الارض را با هم میخوانیم و روح و جان خود را با كوثر زلال معارف اهل بیت علیهم السلام روشنایی میبخشیم.
بایزید بسطامی
بایزید بسطامی در یكی از سفرهایش با امام جوادعلیه السلام در دوران كودكی برخورد داشته و مطالبی آموخته است. او میگوید: زمانی در راه مسافرت به مكه به كودكی چهار ساله برخورد كردم و پیش خود گفتم: او كودكی است كه اگر به او سلام كنم شاید معنای سلام را نداند و به سلام من بی اعتنا باشد؛ امّا اگر سلام دادن را هم ترك كنم یكی از آموزههای اخلاقی اسلام را عمل نكردهام. تصمیم گرفتم كه به او سلام كنم. وقتی سلام مرا شنید، سربلند كرد و فرمود: قسم به خدایی كه آسمان را برافراشت و زمین را گسترد، اگر خدا امر به پاسخ سلام نكرده بود، سلام تو را پاسخ نمیدادم! آیا تو خودت را بزرگ میشماری و من در نظر تو به خاطر كمی سن و سال كوچك هستم؟ علیك السلام و رحمة اللّه بركاته و تحیاته و رضوانه. سپس گفت: خداوند راست فرموده است كه: «وَ اِذا حُییتُمْ بِتَحِیةٍ فَحَیوا بِاَحْسَنَ مِنْها؛ (9) هر گاه به شما تحیت گویند پاسخ آن را بهتر از آن بدهید!» بعد از آن دیگر سكوت كرده و حرفی نزد. من گفتم: ادامه آیه این است: «اَوْرُدُّوها؛ یا لااقل به همان گونه پاسخ دهید.» فرمود: این بخش از آیه مربوط به كوته اندیشانی همانند توست!
من فهمیدم كه او به رغم سن اندك خود از عارفان بزرگ و تأیید شدگان از سوی خداست. او به من گفت:ای ابایزید! كجا میروی؟
گفتم: قصد زیارت خانه خدا را دارم.
او از جای بلند شد و به من فرمود: آیا وضو داری؟
گفتم: نه وضو ندارم.
او مرا با خود ده گام برد كه به رودی بزرگتر از رودخانه فرات رسیدیم. او نشست و من هم در كنارش نشستم و به شكل شایسته و نیكویی وضو گرفت و من هم وضو گرفتم.
پرسیدم: این نهر چه نام دارد؟
گفت: این رود جیحون (10) است و باز سكوت كرد. پس از اندكی آن پسر بچه به من فرمود: بلند شو برویم! باز به همراه او حركت كردم. بیست گام رفته بودیم كه به رودخانهای بزرگتر از فرات و جیحون رسیدیم. به من فرمود: بنشین و من نشستم! او رفت. من مردمی را دیدم كه با مركبهایشان از آنجا میگذشتند. پرسیدم: اینجا كجاست؟ گفتند: اینجا رودخانه نیل در یك فرسخی مصر است. ساعتی نگذشته بود كه دوستم یعنی همان پسر بچه به نزدم آمد و فرمود: بلند شو برویم! باز هم من پشت سر او راه افتادم. حدود بیست گام برداشته بودیم كه در افق مغرب زمین هنگام غروب آفتاب به درختان نخل زیادی رسیده و در آنجا نشستیم. بلند شده و به من فرمود: با من بیا! من لحظاتی پشت سر او راه رفته بودم كه خودم را در خانه كعبه یافتم. از این همه عظمت و شكوه در شگفتی فرو رفته بودم، از مردی كه خانه كعبه را به رویمان گشود پرسیدم: این پسر بچه كیست؟ او گفت: این آقای من امام محمد جوادعلیه السلام است. با كمال تعجب در حالی كه در مورد عظمت او به فكر و اندیشه فرو رفته بودم، گفتم: «اَللَّهُ اَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسالَتَه؛ (11) خداوند بهتر میداند كه رسالت (امامت) خود را بر دوش چه كسانی قرار دهد.»
سفر استثنایی
علی بن خالد میگوید: مدتی من در شهر سامرا بودم. در آنجا شنیدم مردی را از شام با قید و بند و زنجیر آورده اند و در سامرا حبس كرده اند. میگفتند كه او ادعای نبوت كرده است. من با شنیدن این خبر كنجكاو شده و به محل حبس او رفتم. پس از تلاشهای فراوان و راضی كردن مأموران موفق شدم تا با مرد زندانی ملاقات نموده و حال و روزش را از زبان خودش بشنوم. با او صحبت كردم و متوجه شدم كه او شخصی بیهوده گو و غیر معتدل نیست؛ بلكه دارای فهم و شعور و منطق است. گفتم: اگر ممكن است قصه ات را برایم بگو و علت دستگیریت را توضیح بده! او گفت: من مدتی در سرزمین شام و محل رأس الحسین علیه السلام به عبادت و نیایش اشتغال داشتم. در یكی از شبها كه در محراب ذكر خدا میگفتم شخصی به نزدم آمد و گفت: بلند شو با من بیا! من بلند شدم و چند قدم همراه او نرفته بودم كه خودم را در مسجد كوفه دیدم! از من پرسید: آیا اینجا را میشناسی؟ گفتم: بله اینجا مسجد كوفه است. او در آنجا نماز خواند و من هم نماز خواندم. سپس او از آنجا بیرون رفت و من هم در پی او رفتم. چند قدمی نرفته بودیم كه خودمان را در مسجد پیامبرصلی الله علیه وآله دیدیم. او به پیامبرصلی الله علیه وآله سلام داد و نماز خواند و من هم در پی او سلام دادم و در حرم نبوی صلی الله علیه وآله نماز خواندم. از آنجا بیرون آمدیم و اندكی راه رفتیم كه من خودم را در مكه و در كنار خانه خدا دیدم! در آنجا به همراه او طواف كردم و او دوباره آهنگ حركت كرد. چند گام نرفته بودیم كه خود را در همان محل عبادت قبلیام در شام دیدم. آن شخص با عظمت از نظرم پنهان شد. من از آن همه كمال و شكوه وی در حیرت بودم و در اندیشه عمیقی فرو رفتم. یك سال پس از آن واقعه، همان شخص را دیدم و با دیدنش خوشحال شدم. او دوباره مرا صدا زد و همانند سال قبل به آن مكانهای مقدس برده و مسجد كوفه و مرقد مطهر نبوی و خانه خدا را زیارت كرده و به جایگاه اولم در شام آورد. هنگامی كه میخواست برود دامنش را چسبیده و التماس كردم كه: [ای مولای من] تو را قسم میدهم به آن كسی كه به تو این همه قدرت و كرامت بخشیده است كه قطرهای از آن را به چشم خود دیدم، تو كیستی؟ او گفت: من محمد بن علی بن موسی بن جعفرم.
من این خبر حیرت انگیز را با شخصی در میان نهادم و كم كم گزارش به گوش محمد بن عبدالملك زیات - از حكمرانان عباسی - رسید. او مأمور فرستاد و مرا دست بسته به عراق فرستادند و چنان كه میبینی در اینجا هستم و به من تهمت ناروای ادّعای نبوت زده اند.
علی بن خالد میگوید: از شنیدن قصهاش دلم به درد آمد و به او پیشنهاد كردم كه دوست داری حقیقت را برای حاكم نوشته و توضیح دهم كه تو بی گناهی؟ او پذیرفت.
من نامهای نوشتم و احوال او را به محمد بن عبدالملك زیات شرح دادم. او زیر نامه نوشت: به او بگو اگر راست میگویی همان فردی كه تو را در یك شب از شام به كوفه و از كوفه به مدینه و مكه برده است، بیاید و تو را از دست مأموران ما برهاند!
علی بن خالد میگوید: من از پاسخ حاكم بسیار غمگین شدم و از اینكه نتوانستم به آن مرد بی گناه كمكی كنم متأثر بودم. مأیوس و نگران به منزل رفتم؛ امّا شب نتوانستم بخوابم. صبح زود باز به سوی زندان حركت كردم تا از احوال آن شخص بی گناه خبری بگیرم و مقداری با او صحبت كرده، از غصه هایش بكاهم و به او آرامش دهم. امّا با كمال شگفتی دیدم مأموران و زندانبانان با دلهره و اضطراب به این سمت و آن سمت میشتابند و مردم زیادی هم آنجا جمع شده اند. پرسیدم: چه خبر است؟ گفتند: آن مردی كه ادّعای نبوت كرده بود با این همه مأمور و زندانبان دیشب ناپدید شده است و معلوم نیست در زمین فرو رفته یا پرندهای او را ربوده است!
علی بن خالد میگوید: فهمیدم كه امام جوادعلیه السلام آن یار وارسته خود را از زندان نجات داده است. شیخ مفیدرحمه الله پس از نقل این ماجرا اضافه میكند، علی بن خالد كه تا آن لحظه به مذهب زیدیه گرایش داشت، با مشاهده این اعجاز آشكار به مذهب امامیه به ویژه امامت حضرت جوادعلیه السلام اعتقاد راسخ پیدا كرد و در اعتقادش ثابت قدم و استوار گردید (12) .
فیض روح القدس
در برخی آیات قرآن كریم به كرامات و معجزات اولیاء الهی و پیامبران عظیم الشأن اشاره شده است و این روشن میسازد كه آنان با اجازه خداوند میتوانند در عالم تكوین تصرف كرده و كارهای خارق العاده انجام دهند.
قرآن سخن حضرت عیسی علیه السلام را به بنی اسرائیل این گونه بیان میفرماید:.».. اَنّی اَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطّینِ كَهَیئَةِ الطَّیرِ فَاَنْفُخُ فیهِ فَیكُونُ طَیراً بِاِذْنِ اللَّهِ وَ اُبْرِی ءُ الْاَكْمَهَ وَ الْاَبْرَصَ وَ اُحْی الْمَوْتی بِاِذْنِ اللَّهِ وَ اُنَبِّئكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فی بیوتِكُمْ اِنَّ فی ذلِكَ لَآیةً لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنینَ»؛ (13) «من از گل برای شما [چیزی] به شكل پرنده میسازم، آنگاه در آن میدمم، پس به اذن خدا پرندهای میشود؛ و به اذن خدا نابینای مادرزاد و پیس را بهبود میبخشم؛ و مردگان را زنده میگردانم؛ و شما را از آنچه میخورید و در خانه هایتان ذخیره میكنید، خبر میدهم؛ مسلماً در این [معجزات] ، برای شما - اگر مؤمن باشید - عبرت است.» (14)
در این آیه ظهور كرامات متعدد از اولیای الهی از جمله جاندار شدن اجسام بی جان، شفا یافتن امراض لاعلاج و صعب العلاج، زنده شدن مردگان و آگاهی از رازهای نهفته انسانها به اذن خداوند متعال مورد تأیید قرار گرفته است. امّا طبق باورهای پیروان مكتب اهل بیت علیهم السلام این امر مختص پیامبران نیست و جانشینان آنان و اولیاء خاص خداوند كه تداوم بخش راه پیامبر خاتم حضرت محمدصلی الله علیه وآله هستند نیز مشمول این آیه میشوند.
در اینجا به نقل نمونهای از معجزات امام جوادعلیه السلام در مورد زنده شدن مردگان میپردازیم.
شفای فرزند بی جان
در زمان امامت حضرت جوادعلیه السلام مردی به نام شاذویه كه قبیله آنان تیرهای از بنی امیه بودند بر خلاف باورهای تبارشان فقط خود او و همسرش به امامت حضرت جوادعلیه السلام اعتقاد داشتند. علت گرایش آنان نیز اعجازی بود كه از وجود مبارك پیشوای نهم علیه السلام در مورد فرزندشان رخ داده بود. ماجرا از این قرار بود كه شاذویه روزی به طور اتفاقی همراه رفیقش به حضور امام محمد تقی علیه السلام رفت. در آن جلسه محمد بن سنان نیز حاضر بود.
امام به آنان خوش آمد گفت و درود فرستاد و فرمود:ای شاذویه! در نظر تو موضوعی است كه میخواهی آن را پیش ما مطرح كنی و نیز دلیل و نشانهای نیز بر امامت ما میخواهی! تو این راز را نزد كسی آشكار نكرده ای!
وقتی كه شاذویه سخنان حضرت را - كه از مكنونات قلبیاش آگاه بود - شنید به امامت و حقانیت آن گرامی یقین كرد و او فهمید كه حضرت جوادعلیه السلام از خاندان وحی، اهل بیت نبوّت و میراث دار رسالت است. امام به وی فرمود:ای شاذویه! تو میخواهی ما برایت انگیزه آمدنت و نیازی را كه تو را پیش ما كشانده بیان كنیم!
شاذویه در حالی كه از كلمات امام علیه السلام ذوق زده شده بود گفت: آری سرورم! من اینجا نیامدهام مگر به خاطر اینكه راز دل مرا آشكار كنی، سؤالم را پاسخ دهی و نیازم را بگویی! حضرت جوادعلیه السلام فرمود: بله، همسر تو باردار است و به زودی پسری به دنیا میآورد. همسرت در هنگام تولد این فرزند زنده خواهد ماند. او همسر خوبی است و از قبیله امیه است. برو نزد همسرت!
شاذویه گفت: بله.ای ابا جعفر!
رفیق شاذویه كه به امام جوادعلیه السلام اعتقادی نداشت، گفتگوی وی با امام را بر نتابید و او را مذمت كرد و گفت: ابوجعفر این سخنان را به خاطر پیشبرد امامت خویش به زبان آورد؛ امّا شاذویه سخن او را نپذیرفت.
شاذویه پس از اینكه از محضر امام علیه السلام مرخّص شد به خانهاش آمد. وی همسرش را در آستانه مرگ دید؛ امّا چون به گفته امام جوادعلیه السلام اعتقاد داشت زیاد نگران نشد و آرامش خود را حفظ كرد. پس از مدتی عیالش نوزاد پسری به دنیا آورد كه مرده بود.
او دوباره به حضور امام رسید و وقتی نزدیك رفت، امام فرمود:ای شاذویه! آیا آنچه را كه در مورد همسر و فرزندت گفته بودم درست بود؟
او گفت: بلهای آقای من! اما چرا دعا نكردی تا پسرم زنده به دنیا بیاید؟
امام فرمود: آیا این را از ما میخواهی؟ شاذویه گفت: بله سرورم! امام فرمود: امّا سرنوشت او مقدّر شده است و حكم الهی در مورد او جاری است. او با لحنی ملتمسانه گفت: پس فضل و كرامت شما چه میشود؟
محمد بن سنان نیز به یاری او شتافته و با اصرار و التماس شاذویه را تأیید كرد و گفت: آقا جان! از خدا بخواهید تا پسر او را زنده كند!
لبهای امام به حركت در آمد و با خداوند متعال به نجوا پرداخت: خداوندا! تو به رازهای درونی بندگانت آگاهی! شاذویه دوست دارد كه فضل و رحمت و كرامت تو را ببیند، پس خدایا! پسر او را برایش زنده كن!
در همین لحظه امام خم شد و سر مباركش را به شاذویه نزدیك نموده و فرمود: برو به نزد پسرت كه خداوند او را برایت زنده كرد!
شاذویه با شتاب تمام از محضر پیشوای نهم خارج شد در حالی كه از شنیدن زنده شدن پسرش سر از پا نمیشناخت. وقتی خبر به مادر بچه رسید، او از اعتقادات فاسد قبیلهاش تبری جسته و به مذهب اهل بیت گروید و امام جوادعلیه السلام را به عنوان امام برگزید.
كسانی كه در منزل شاذویه شاهد معجزه امام نهم بودند، همگی شیعه شدند. (15)
- پاورقــــــــــــــــــــی
1) الزام الناصب فی اثبات الحجه الغائب، علی یزدی بارجینی، تحقیق سید علی عاشور، ج 1، ص 386.
2) بحارالانوار، ج 26، ص 5.
3) المناقب، محمد ابن شهر آشوب مازندرانی، نشر علّامه، 1379 ش، ج 4، ص 390.
4) ارشاد مفید، نشر اسلامیه، تهران، 1380 ش، ص 628.
5) الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، مؤسسه امام مهدی (عج) ، 1309 ق، ج 1، ص 372.
6) نمل / 38 تا 40.
7) الامام الجواد من المهد الی اللهد، سید محمد كاظم قزوینی، نشر لسان الصدق، قم، 1426 ق، ص 246.
8) عیون اخبار الرضاعلیه السلام، شیخ صدوق، نشر جهان، 1378 ق، ج 2، ص 242.
9) نساء / 86.
10) رودی در اطراف بلخ است.
11) اثبات الهداة، شیخ حر عاملی، تحقیق ابوطالب تجلیل، ج 3، ص 348.
12) الارشاد، ص 629 و روضة الواعظین، محمد فتال نیشابوری، نشر رضی، قم، ج 1، ص 241.
13) آل عمران / 49.
14) همان.
15) الهدایة الكبری، حسین بن حمدان خصیبی، مؤسسه البلاغ، بیروت، 1411 ق، ص 307.
برخي از دلائل امامت امام جواد عليه السلام
مقدمه
منصب امامت همانند نبوت با گزينش و نصب خداوند متعال و با راهنمائي و اعلام رسول خدا و يا از طريق امامي كه با نص رسول خداصلي الله عليه وآله منصوب به امامت گرديده است، معين مي شود. بنابراين تعيين امام به دستور خداوند متعال و توسط پيامبر و يا جانشين مشخص شده اش به مردم اعلام و معرفي مي گردد؛ چه اينكه مردم توانائي تشخيص و انتخاب امام داراي شرائط ويژه امامت و رهبر جهاني را ندارند؛ زيرا انفاس قدسي انسانهاي والا تبار كه به مقام خطير امامت برگزيده مي شوند و داراي شرائط ويژه امامت مي باشند فقط از سوي خداوند قابل شناسائي و درك است.
محدث و فيلسوف بزرگ جهان تشيع ملا محسن فيض كاشاني رحمه الله در اين زمينه مي گويد:
نه هر كه روي نبي ديد سروري داند نه هر كه آينه سازد سكندري داند
كسي كه اكثر عمرش به بت پرستي رفت چسان هدايت دين پيمبري داند
كسي كه در ره دين كج نهد قدم زاول ز رَه برون رود آخر چه رهبري داند
هزار در كه هر يك هزار بگشايد ز علم تا نبود چون كسي سري داند
بجز خداي نداند امام عالم كيست كه قدر گوهر يكدانه گوهري داند
نجات خلق ز غرقاب جهل كار علي است در اين محيط نه هر كس شناوري داند
مقام راهبري گر به حق بود نيكو است وگرنه هر كه تو بيني ستمگري داند
جهان و كار جهان گر چه در هم است اي فيض ولي مُدبّر كل دادگستري داند
به همين جهت از روزي كه رسول خداصلي الله عليه وآله مأموريت يافت تا جانشين خود را معين كند و تداوم بخش وظيفه رسالت باشد، و در فرصتهاي مناسب به معرفي جانشينان دوازده گانه خود كه برگزيده الهي بودند پرداخته و بر امامت امير مؤمنان علي عليه السلام تا امامت حضرت مهدي عليه السلام به طور مكرر و به صورت تصريحي و تلويحي تأكيد نمود.
خواجه نصير الدين طوسي نظريه پرداز بزرگ جهان تشيع در موضوعات كلامي و... در اين زمينه مي نويسد: «اَلْاِمامُ لُطْفٌ فَيَجِبُ نَصْبُهُ عَليَ اللَّهِ تَعالي تَحْصيلاً لِلْغَرَضِ؛(1) وجود امام لطف [بر امت ] است، پس لازم است كه خداوند از باب لطف، امام را بر امت نصب و معين نمايد، تا غرض حاصل شود.»
آري! با وجود امام مردم به اطاعت نزديك و از معصيت دور مي شوند و اگر امام نباشد فتنه و فساد برمي خيزد و در صورت نصب امام از سوي خداوند، سعادت دين و دنياي انسانها تأمين خواهد شد و اين هدف متعالي خداوند است. اينك به بخشي از دلائل امامت حضرت جوادعليه السلام مي پردازيم:
1. جبرئيل خبر مي دهد
علامه مجلسي رحمه الله در ضمن روايتي با اشاره به نصوص آسماني در مورد امامان دوازده گانه مي نويسد: هنگامي كه حضرت جبرئيل در مورد جانشينان پيامبرصلي الله عليه وآله به آن حضرت گزارش مي داد، وقتي به امام جوادعليه السلام رسيد عرضه داشت: «وَ يُخْرِجُ مِنْ صُلْبِهِ اِبْنَهُ وَسَمّاهُ عِنْدَهُ مُحَمَّداً اَلْمُرَغِّبَ في اللَّهِ وَ الذّابَّ عَنْ حَرَمِ اللَّهِ؛ و از پشت (نسل) او (علي بن موسي الرضا) پسري به دنيا مي آورد كه نامش را نزد خود محمد گذاشته است. او ترغيب كننده به سوي خدا و مدافع حريم [ارزشهاي ] الهي خواهد بود.(2)»
2. لوح فاطميه عليها السلام
جابر بن عبداللَّه انصاري در حديث لوح كه در محضر امام باقرعليه السلام نقل مي كند، به نص بر امامت امام نهم مي پردازد. وقتي كه پيشواي پنجم از او مي پرسد: جابر! در صحيفه مادرم فاطمه عليها السلام چه ديدي؟ برايم بگو! جابر با تواضع حديث طولاني لوح را بيان كرده و مي گويد: وقتي آن صحيفه نوراني را در دست حضرت زهراعليها السلام ديدم، از آن بانوي بانوان عالم پرسيدم: پدر و مادرم فدايت اي دختر رسول اللَّه! اين لوح سبز و نوراني چيست؟
حضرت فاطمه عليها السلام در پاسخ فرمود: اين لوحي است كه خداوند به پيامبرش هديه داده است و در آن نام پدر، همسر، دو فرزندم حسن و حسين و ديگر اوصياء از فرزندان من است، تا مرا بشارت داده باشد.
جابر در ادامه مي گويد: من آن لوح را از حضرت زهراعليها السلام گرفتم و نسخه برداري كردم. در آن صحيفه نوراني به نام تمام امامان معصوم عليهم السلام تصريح شده است و در مورد امام نهم عليه السلام از كلام خداوند چنين مي خوانيم: «لأََسُرَّنَّهُ بِمُحَمَّدٍ اِبْنِهِ وَ خَليفَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَوارِثِ عِلْمِهِ فَهُوَ مَعْدِنُ عِلْمي وَمَوْضِعُ سِرّي وَ حُجَّتي عَلي خَلْقي لا يُؤمِنُ عَبْدٌ بِهِ اِلّا جَعَلْتُ الجَنَّةَ مَثْواهُ وَشَفَّعْتُهُ في سَبْعينَ مِنْ اَهْلِ بَيْتِهِ كُلُّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا النّارَ؛ (3) مطمئناً او (حضرت رضاعليه السلام) را به وجود پسرش محمد خشنود خواهم ساخت؛ [محمد ]جانشين بعد از او و وارث علم او و سرچشمه علم من و گنجينه دار سرّ [و راز] من و حجت من بر مخلوقاتم مي باشد. هيچ بنده اي به او ايمان نمي آورد مگر اينكه بهشت را جايگاه او قرار مي دهم و او را شفيع هفتاد نفر از خاندانش كه سزاوار آتش اند خواهم ساخت.»
3. گزارش امام حسن مجتبي عليه السلام
امام حسن مجتبي عليه السلام مي فرمايد: پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در يكي از سخنرانيهاي عمومي خود بعد از حمد و ثناي پروردگار فرمود: «اِنِّي تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتي اَهْلَ بَيْتي ما اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا؛ (4) من در ميان شما دو امانت ارزشمند باقي مي گذارم؛ كتاب خدا، و عترتم، كه اهل بيت من مي باشند. اگر به آن دو تمسك كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد.» سپس رسول خداصلي الله عليه وآله ادامه داد: «دين خود را از آنان فراگيريد و به آنان چيزي نياموزيد؛ چرا كه عترت من از همه شما آگاه ترند. بدانيد كه روي زمين هرگز از جانشينان و عترت من خالي نخواهد ماند و اگر روي زمين از حجت الهي خالي شود اهل زمين هلاك خواهند شد.» وقتي سخن پيامبر به اينجا رسيد، فرمود: «پروردگارا! من مي دانم كه علم تو و واسطه فيض ميان تو و اهل زمين هرگز قطع نمي شود و تو روي زمين را از حجت و رهبري الهي خالي نمي گذاري و بندگان و دوستانت را بعد از آنكه به راه راست هدايت كرده اي، در وادي گمراهي و حيرت رها نمي كني!
همان بندگاني كه تعدادشان اندك، اما قدر و منزلتشان در نزد خداوند بزرگ است.»
امام حسن مجتبي عليه السلام در ادامه گزارش خود مي فرمايد: وقتي كه رسول خداصلي الله عليه وآله از منبر پائين آمد، پيش رفتم و عرضه داشتم: يا رسول اللَّه! مگر حجت خداوند بر تمام مردم تو نيستي؟! فرمود: «اي حسن! خداوند تبارك و تعالي مي فرمايد: «اِنَّما اَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ»؛ (5) « [اي رسول ما!] همانا كه تو هشدار دهنده هستي و براي هر قومي راهنمائي [نيز] هست.» پسرم! من هشدار دهنده به مردم هستم و علي هادي و راهنماي آنان است.
گفتم: يا رسول اللَّه! اينكه فرمودي زمين از حجت الهي خالي نمي ماند يعني چه؟
پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «بلي، علي بعد از من امام امت و حجت خدا بر مردم خواهد بود. بعد از او تو امام و حجت خدا هستي، بعد از شهادت تو برادرت حسين امام و حجت خداست. خداي مهربان و آگاه به من اطلاع داده كه از نسل حسين فرزندي پديد مي آيد كه نامش علي است و همنام جدش علي مي باشد، هر گاه كه حسين از دنيا برود بعد از او اين فرزندش علي عهده دار امامت و رهبري مردم خواهد بود. او حجت الهي و امام امت است. خداوند متعال از نسل علي بن الحسين عليهما السلام فرزندي به دنيا مي آورد كه همنام و شبيه من است، دانش او دانش من و فرمانش فرمان من است. او بعد از رحلت پدرش امام و حجت خداست و خداوند متعال از صلب او مولودي را خواهد آفريد كه نامش جعفر است، او راستگوترين مردم از جهت گفتار و رفتار بوده و بعد از پدرش عهده دار منصب امامت و حجت خدا بر مردم زمين خواهد بود. خداوند از صلب جعفر نوزادي را پديد مي آورد كه هم نام حضرت موسي بن عمران است، او در عرصه عبادت بر تمام مردم پيشي مي گيرد، او بعد از پدرش امام امت و حجت خداست. پروردگار متعال از نسل موسي پسري خلق مي كند كه نامش علي است، او سرچشمه علم خدا و كانون دستورات اوست، علي بن موسي امام امت و حجت خدا بعد از شهادت پدرش مي باشد.
خداي سبحان از صلب علي بن موسي مولودي پديد مي آورد كه او را محمد خوانند، او امام امت و حجت خداوند بعد از پدرش خواهد بود. خداي بزرگ از صلب محمد مولودي خلق مي كند كه نامش علي است و او بعد از پدرش امام و حجت خدا خواهد بود. خداوند از نسل علي بن محمد مولودي مي آفريند كه حسن نام دارد، او امام و حجت بعد از پدرش خواهد بود و در نهايت از صلب حسن پسري به دنيا مي آيد كه او حجت قائم و امام زمان خود مي باشد. حجة بن الحسن نجات دهنده دوستان خدا، مدتي طولاني غائب مي شود و از منظر و ديد عموم مردم پنهان است، برخي از امامت او برمي گردند، اما برخي ديگر در امامت او ثابت قدم خواهند بود.» (6)
4. بيان امام حسين عليه السلام
در سخن ديگري كه امام حسين عليه السلام در تفسير آيه «النَّبيُّ اَوْلي بِالْمُؤمِنينَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ» (7) از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله نقل مي كند، پيامبر در آن سخن وقتي كه به امام نهم عليه السلام مي رسد مي فرمايد: «ثُمَّ بَعْدَهُ مُحَمّد اَوْلي بِالْمُؤمِنينَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ؛ (8) بعد از او (امام هشتم علي بن موسي الرضاعليه السلام) محمد [بن علي] است كه بر اهل ايمان از خود آنان برايشان شايسته تر خواهد بود.»
5. روايت سلمان
سلمان فارسي مي گويد: روزي رسول خداصلي الله عليه وآله براي ما خطبه خواند و فرمود: اي مردم! من به زودي از ميان شما خواهم رفت و به عالم ملكوت منتقل مي شوم. به شما سفارش مي كنم كه در مورد عترت من به خوبي و نيكي رفتاركنيد. از بدعت و تحريف در دين حتماً بپرهيزيد؛ چرا كه هر بدعتي گمراهي است و گمراهان در آتش جهنم خواهند بود.
اي مردم! هر گاه آفتاب را گم كرديد به ماه پناهنده شويد و هر گاه از نور ماه محروم شديد از نور دو ستاره پر نور روشنايي بگيريد و هر گاه دو ستاره پر نور از دستتان رفت به ستارگان فروزان بعد از من پناه ببريد....
سلمان مي گويد: پيامبر از منبر پائين آمد و من به همراه او حركت كردم تا اينكه به منزل عايشه رفت. در آنجا از حضرت پرسيدم: پدر و مادرم به فدايت يا رسول اللَّه! من سخنان شما را در مسجد شنيدم، منظور شما از شمس و قمر و فرقدان و نجوم زاهره چه كساني بودند؟ فرمودند: شمس منم، قمر علي، فرقدان حسن و حسين هستند. اما نجوم زاهره نُه امام بعد از حسين عليه السلام و از نسل او هستند كه نهمين آنان مهدي عليه السلام است.
آنان اوصيا و خلفاي بعد از من و اماماني نيكو رفتار به تعداد فرزندان يعقوب و حواريون عيسي عليه السلام هستند. سلمان گفت: اي رسول خدا! نام آنان را برايم بشمار! رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: اول آنان علي بن ابي طالب، بعد از او دو نوه من حسن و حسين، بعد از آن دو، علي زين العابدين و بعد از او محمد بن علي معروف به باقر شكافنده علوم انبياء، بعد از او به ترتيب صادق جعفر بن محمد، سپس فرزندش كاظم همنام موسي بن عمران و همان امامي كه در سرزمين غربت به شهادت مي رسد، بعد از او پسرش علي، سپس فرزندش محمد و بعد از او دو امام راستگو علي و حسن و در نهايت حجة قائم منتظرعليه السلام كه داراي غيبت طولاني خواهد بود. اينان عترت منند و از خون و گوشت من مي باشند. علم آنان از علم من ريشه گرفته و دستورات آنان همان فرامين من است. هر كس مرا در مورد آنان اذيت كند خداوند او را به شفاعت من نائل نخواهد كرد.» (9)
6. تصريح امام رضاعليه السلام
عقبة بن جعفر مي گويد: به امام هشتم عليه السلام گفتم: شما به سني رسيده ايد كه معمولا هر مردي در اين سن و سال داراي فرزندي است، اما شما هنوز داراي فرزند نشده ايد. امام رضاعليه السلام فرمود: اي عقبه! امام معصوم هرگز نمي ميرد تا اينكه جانشين بعد از خود را مي بيند. (10)
محمد بن بزيع نيز از كساني است كه در مورد امامت بعد از حضرت رضاعليه السلام سؤالاتي در ذهن خود داشت، به اين جهت به محضر حضرت مشرف شده و به انتظار پاسخ نشست، تا اينكه از امام رضاعليه السلام سؤال شد: آيا امامت به وسيله عمو و دائي هم تداوم مي يابد؟ (يعني بعد از شما دائي يا عمويتان امام خواهد بود؟)
امام رضاعليه السلام فرمود: نه!
- آيا در برادر شماست؟
- نه!
- پس چه كسي بعد از شما به امامت خواهد رسيد؟
- پسرم امام بعد از من است.
محمد بن بزيع مي گويد: آن روز هنوز امام داراي پسري نبود. (11)
7. نوشته اي از نور بر ساق عرش
حضرت امام حسين عليه السلام به نقل از رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: جبرئيل به من خبر داده است: هنگامي كه خداوند تبارك و تعالي نام محمد را در ساق عرش قرار داد، به خداوند عرضه داشتم: پروردگارا! اين نامي كه در پرده هاي نوراني عرش نوشته شده است، به نظرم عزيزترين و نزديك ترين آفريده تو در پيشگاهت مي باشد. خداوند متعال براي جبرئيل دوازده وجود مقدس را نشان داد كه بين زمين و آسمان اشباهي بودند كه هنوز روح بر بدنهايشان دميده نشده بود. جبرئيل با مشاهده اين موجودات با عظمت گفت: خداوندا! تو را سوگند مي دهم به حق اين عزيزان كه مرا از جايگاه ارزشمندشان باخبر سازي و آنان را به من معرفي كني! خداوند متعال [پرده از حقيقت آن دوازده نور مقدس برداشت و] به جبرئيل فرمود: اين نور علي بن ابيطالب است. اين نور حسن، اين نور حسين، اين نور علي بن الحسين و آن ديگري نور محمد بن علي و بعدي نور جعفر بن محمد و بعد از آن نور موسي بن جعفر و همچنين بعد از آن به ترتيب انوار مقدس علي بن موسي، محمد بن علي، علي بن محمد، حسن بن علي و بالاخره آخرين موجود نور مقدس حضرت حجة قائم عليهم السلام منتظر است.
امام حسين عليه السلام در ادامه روايت به نقل از رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: هيچ كس به وسيله اين گروه با عظمت به سوي خداوند تقرب نمي جويد مگر اينكه خداوند او را از آتش جهنم نجات مي بخشد. (12)
8. گواهي جمادات
يحيي بن اكثم، قاضي سامرا مي گويد: بعد از آنكه من محمد بن علي عليهما السلام پسر امام رضاعليه السلام را آزمايش كردم، با او مناظره و مباحثه نموده و در علوم آل محمدعليهم السلام سؤالات بيشماري را از وي پرسيده و پاسخ دريافت كردم. در يكي از روزها در مدينه به طواف قبر رسول خداصلي الله عليه وآله مشغول بودم كه ناگاه چشمم به محمد بن علي الرضاعليهما السلام افتاد. او نيز به زيارت مرقد مطهر نبوي صلي الله عليه وآله مشغول بود، در همانجا در مورد برخي از مشكلات علمي سؤالاتي را مطرح كردم و او نيز پاسخهاي دقيق و منطقي برايم داد. در آن حال به او گفتم: به خدا سوگند من مي خواهم فقط يك پرسش ديگر از تو داشته باشم، اما خجالت مي كشم. او گفت: من به تو از سؤالت خبر مي دهم، قبل از آنكه تو خود پرسش را مطرح كني! تو مي خواهي در مورد امام و رهبر مردم سؤال كني!
گفتم: به خدا سوگند! آري مي خواستم بدانم كه امام اين زمان كيست؟
گفت: من همان امام و حجت خدا و جانشين پيامبر هستم!
گفتم: اگر نشانه اي باشد خرسند خواهم شد.
در دستش چوب دستي همانند عصا بود كه با اشاره امام جوادعليه السلام به سخن در آمد و با كلام فصيح گفت: «اِنَّ مُولايَ اِمامُ هذا الزَّمانِ وَ هُوَ الْحُجَّةُ؛ (13) آقا و مولاي من، امام زمان و حجت خدا بر روي زمين است.»
9. گواهي حضرت خضر
حضرت امام محمد تقي عليه السلام در ضمن روايتي به گواهي حضرت خضر به امامت جانشينان حضرت محمدصلي الله عليه وآله پرداخته و مي فرمايد: روزي اميرالمؤمنين علي عليه السلام به همراهي حسن بن علي عليهما السلام و سلمان فارسي به مسجد الحرام داخل شدند، در همان حال مردي خوش چهره و آراسته پيش آمد و به امام علي عليه السلام سلام كرد، آنگاه در مورد مسائلي از حضرت سؤالاتي نمود، وقتي كه پاسخهاي منطقي وقانع كننده علي عليه السلام را شنيد شروع به بيان شهادت به توحيد و نبوت و امامت نمود تا اينكه گفت: «اَشْهَدُ عَلي مُحَمَّدِبْنِ عَلي اَنَّهُ القائمُ بِاَمْرِ عَليّ بنِ مُوسي؛ گواهي مي دهم كه محمد بن علي تداوم بخش راه حضرت علي بن موسي الرضاعليهما السلام خواه بود.»
بعد از اينكه به تمام جانشينان رسول خداصلي الله عليه وآله شهادت داد، برخاست و رفت. علي عليه السلام به امام حسن دستور داد كه به دنبال او برود. امام مجتبي عليه السلام نيز در پي او رفت، اما ديگر او را در بيرون مسجد الحرام نديد. وقتي به نزد پدرش برگشت و ماجرا را گزارش داد، علي عليه السلام فرمود: اي ابا محمد! آيا او را شناختي؟ او حضرت خضر نبي عليه السلام بود. (14)
- پاورقــــــــــــــــــــي
1) كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص 284.
2) بحارالانوار، ج 36، ص 349.
3) الكافي، ج 1، ص 527؛ كمال الدين، ج 1، ص 573.
4) مستدرك الوسائل، ج 7، ص 254.
5) رعد/7.
6) كفاية الاثر، صص 163 - 165؛ بحارالانوار، ج 36، ص 338.
7) احزاب/ 6.
8) بحار الانوار، ج 36، ص 345.
9) كفاية الاثر، صص 40 - 42.
10) همان، ص 279.
11) همان، ص 278.
12) كفایة الاثر، صص 169 - 170؛ بحار الانوار، ج 36، ص 341.
13) الكافی، ج 1، ص 353.
14) كمال الدین، ج 1، ص 581.
از حضرت جواد علیه السلام بیاموزیم (1)
مقدمه
انسان، یك موجود اجتماعى است و بدون ارتباط با افراد جامعه، هرگز نمىتواند به مراحل رشد، كمال و سعادت برسد. و در این زمینه موفقیت انسان در گرو جلب دوستى دیگران است. به این سبب، هر كسى در این جهان دوست دارد تا در دل انسانها نفوذ كرده، طرف مقابل را با خود هم رأى و هماهنگ كند؛ زیرا براى موفقیت در یك تعامل اجتماعى، بهترین گزینه و روش، همان نفوذ در دل افراد جامعه و فتح دل آنان است.
رمز توفیق پیشوایان دینى ما، به ویژه رسول مكرم اسلامصلىاللهعلیهوآله نیز در ارتباط قوى و تنگاتنگ اجتماعى با مردم نهفته است. آن گرامیان براى نیل به اهداف آسمانى و مقدس خویش تلاش مىكردند تا دل و جان مخاطبان را تسخیر كنند و ارزشها و معارف الهى - انسانى، بهتر و عمیقتر در وجود مخاطبانشان جاى گیر شود.
به همین دلیل، قرآن كریم در میان آن همه معجزهها، كرامتها و فضیلتها، انگشت اشارت را به سوى این رمز، نشانه مىرود و بالاترین پیروزى رسول خداصلىاللهعلیهوآله را نفوذ آن بزرگوار در دلهاى مردم مىداند. قرآن مجید درباره مهمترین راز موفقیت آن جناب مىفرماید:
«فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُتَوَكِّلینَ»؛ (1) «به بركت رحمت الهى، در برابر مردم، نرم و مهربان شدى و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراكنده مىشدند. پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب و در كارها با آنان مشورت كن؛ اما هنگامى كه تصمیم گرفتى، [قاطع باش و] بر خدا توكل كن؛ زیرا خداوند متوكلان را دوست دارد.»
در این آیه شریفه، نكته هایى كلیدى در توفیق ارتباط با مردم به چشم مىخورد كه براى همه انسانها، به ویژه مبلّغان اسلامى و كسانى كه با عموم مردم سر و كار دارند از ضروریات است. برخى از این نكتهها عبارتاند از:
1. نرمى و مهربانى؛
2. اجتناب از تندى و خشونت (مگر در مراحل آخر كه دیگر راهى نمانده باشد و به قول حافظ: آخِرُ الدَّوا اَلْكَىْ)؛
3. عفو و بخشش؛
4. نظرخواهى و مشورت؛
5. طلب آمرزش از خداوند براى طرف مقابل؛
6. قاطعیت و تردید نداشتن در هدفهاى مقدس؛
7. توكل و اعتماد به فضل و رحمت بى پایان الهى؛
8. و... .
آرى، مهمترین رمز توفیق رسول خداصلىاللهعلیهوآله و امامان معصومعلیهمالسلام، در صید دلهاى پاك و مستعد را مىتوان در ویژگیهاى خاص آنان در تعامل با مردم جستجو كرد. اوصاف برجسته و ویژگیهاى زیباى آنان در معاشرت با دیگران، دلهاى پاك و روانهاى سالم را به سوى آنان متمایل مىساخت؛ زیرا آن گرامیان، شایستهترین انسانهاى عصر خود بودند.
به این سبب، حقیقت جویان و سعادت طلبان عالم كه وجدانى آگاه و عقلى پویا و فطرتى ناب داشته و دارند - بدون در نظر گرفتن آیین و اعتقادات خود - با مطالعه زندگى، رفتار و سیره رسول خداصلىاللهعلیهوآله و ائمه اطهارعلیهمالسلام از عمق جان، مشتاق آشنایى و معرفت با ایشان مىشوند و در موارد بسیارى، مطالعه سیره و اخلاق پیشوایان دینى، آنان را به سوى حق و حقیقت رهنمون مىشود.
با توجه به نكات فوق، در این فرصت از شیوههاى امام نهمعلیهالسلام در ارتباط قوى با مردم، سخن خواهیم گفت و رازهاى توفیق اجتماعى را در سیره و سخن حضرت جوادعلیهالسلام بررسى مىكنیم. به این امید كه این سلوك معنوى در دل و جانمان رسوخ كند و راه و روش آن بزرگوار در زندگى اجتماعى، چراغ را همان باشد.
عفو و گذشت
عفو و بخشش از صفات پسندیدهاى است كه در وجود هر كس باشد، نشانه كمال اوست و دیگران نیز علاوه بر محبت قلبى، به دیده احترام به او مىنگرند. امام جوادعلیهالسلام كه كاملترین انسان عصر خویش بود، در این وادى، گوى سبقت را از دیگران ربود و اسوه بارز مردم در مقام عفو و بخشش بود. آن گرامى، حتى درباره مخالفان سرسختِ خود نیز، عفو و گذشت داشت.
حكیمه قرشى از بانوان صالح دوران آن امام (2) مىگوید: بعد از شهادت آن حضرت، نزدام فضل، دختر مأمون و همسر امامعلیهالسلام رفتم تا به او در این مصیبت، تسلیت بگویم. او چنان ناراحت و محزون بود كه سخنانش با ناله و گریههاى شدید همراه بود. من مقدارى با او سخن گفتم و وى را آرام كردم. سپس درباره كرامت، اخلاق ستوده، شرافت، بزرگوارى و اخلاص حضرت جوادعلیهالسلام گفتگو كردیم. در میان سخن،ام فضل گفت: «آیا مىخواهى از موضوع شگفت انگیزى كه فوق تصور است و در میان من و آن حضرت اتفاق افتاد برایت بگویم» با تعجب گفتم: «این داستان چه بوده است؟!»
دختر مأمون گفت: از وقتى با حضرت جوادعلیهالسلام زندگى مشترك آغاز كردم، همواره غیرت نشان مىدادم و مراقب حركت و رفتار وى بودم كه مبادا همسر دیگرى داشته، یا درصدد تجدید فراش باشد؛ حتى گاهى سخنانى را كه از وى مىشنیدم در دل، به شك و تردید مىافتادم و بسا این وسوسهها و تصورات مرا وادار مىكرد كه نزد پدرم، شكوه و گلایه كنم؛ اما پدرم مرا به آرامش دعوت مىكرد و مىگفت: «دخترم! او را تحمل كن و با همسرت مدارا داشته باش، او پاره تن رسول خداست.»
تا اینكه روزى نشسته بودم. دخترى وارد شد و بر من سلام كرد. گفتم: «تو كیستى؟» او گفت: «من دخترى از نسل عمار یاسر و همسر ابوجعفر، محمد بن على امام جوادعلیهالسلام هستم.» با شنیدن این خبر، چنان آشفته خاطر شدم كه قادر به كنترل خود نبودم. وقتى او از نزد من بیرون رفت، بلند شدم و نزد پدرم رفتم و گزارش واقعه را برایش شرح دادم.
مأمون به شدت مست بود و به طور كامل، هوش از سرش پریده بود. وى با شنیدن خبر، چنان برآشفت كه از غلامش شمشیر خواست و در حالى كه به شدت خشمگین بود، با شمشیر برهنه به سوى منزل امام جوادعلیهالسلام حركت كرد. او ضمن حركت مىگفت: «به خدا قسم، او را مىكشم!» وقتى چنین دیدم گفتم: «انالله و انا الیه راجعون؛ من با همسرم چه كردم؟!» او رفت و من همچنان به خود مىپیچیدم و به صورت لطمه مىزدم. تا اینكه به اتاق امام جوادعلیهالسلام وارد شد.
او با شمشیر حمله كرد و پشت سر هم، ضربات شمشیر را بر بدن وى وارد مىكرد تا اینكه بدنش را قطعه قطعه كرد و سپس از اتاق بیرون آمد. من هم در حال اضطراب و پریشانى، پشت سر او مىدویدم. شب را تا صبح نخوابیدم.
فرداى آن شب، نزد پدرم رفته، گفتم: «پدر مىدانى دیشب چه كردى؟» گفت: «نه، چه كردم؟!» گفتم: «تو دیشب ابن الرضاعلیهالسلام را به قتل رساندى و او را با شمشیر، قطعه قطعه كردى!» برق از چشمانش پرید و بیهوش شد. پس از مدتى به حال خود آمد و به من گفت: «واى بر تو! چه مىگویى؟» گفتم: «بله، به خدا سوگند! تو در حال مستى و با عصبانیت تمام به اتاق ابن الرضاعلیهالسلام رفتى و با شمشیر او را به قتل رساندى!»
پدرم به شدت مضطرب و درمانده شد. سپس یاسر خادم را صدا زد و گفت: «واى بر تو! این دخترم چه مىگوید؟» او گفت: «دخترت راست مىگوید.» در این حال با دست به سینه و صورت خویش مىكوبید و مىگفت: «انالله و انا الیه راجعون. به خدا قسم بیچاره شدیم و به مهلكه گرفتارى افتادیم و تا آخر عمر رسوا شدیم.» بعد گفت: «یاسر تو برو و خبرى بیاور، عجله كن! چیزى نمانده است كه من قالب تهى كنم.»
یاسر رفت و به سرعت برگشت و با خوشحالى گفت: «مژده باد! من رفتم. حضرت جوادعلیهالسلام را دیدم كه صحیح و سالم در حال مسواك زدن بود. سلام كردم و گفتم: اى پسر رسول خدا! دوست دارم این پیراهن خود را به من هدیه دهى تا در آن نماز بخوانم و به آن تبرك جویم. هدفم از این عمل، آن بود كه به بدن او نگاه كنم و آثار شمشیر را ببینم. بدن او را دیدم، چنان سالم و سلامت بود كه ذرهاى اثر زخم شمشیر در آن مشاهده نمىشد.»
مأمون گریه كرد و گفت: «این حادثه براى عبرت گرفتن اولین و آخرین كافى است. یاسر! برخى حركاتم را به یاد مىآورم كه دیشب چگونه با غضب شمشیر به دست گرفتم و به اتاق او رفتم؛ اما موقع برگشت را هرگز به یاد نمىآورم. خدا این دختر را لعنت كند. نزد ابن الرضاعلیهالسلام برو و سلام مرا برسان و بیست هزار دینار هم برایش ببر» و هدایاى دیگرى نیز براى امام فرستاد.
یاسر نزد حضرت رفت و هدایا را تقدیم داشت. امام به آنها نظر انداخت، تبسم كرد و گفت: «اى یاسر! آیا عهد بین او و پدرم و بین من و او اینگونه بود كه با شمشیر بر من هجوم بیاورد؟ آیا او نمىداند كه من یاورى و مدافعى (بى همتا) دارم كه مرا حمایت مىكند و از گزند حوادث مصون مىدارد؟» یاسر گفت: «سرورم! اى پسر رسول خدا! این عتاب و سرزنشها را رها كن. به خدا قسم و به جدت رسول اللهصلىاللهعلیهوآله سوگند! كه او نمىداند و كارهایش از سر عقل و اندیشه نیست و جایگاه خود را در روى زمین نمىشناسد.
او نذر مهمى در راه خدا كرده است؛ عهد كرده است كه پس از این، هرگز شراب نخورد و مست نشود؛ زیرا زمینههاى نفوذ شیطان را در وجودش هموار مىكند. اى پسر پیامبر! هر گاه شما نزد او آمدید در این زمینه چیزى نگویید و بر او عتاب نكنید.»
امام جوادعلیهالسلام با كمال بزرگوارى، تمام گذشتهها را به فراموشى سپرد و همسرش و مأمون را عفو كرد و فرمود: «اتفاقاً تصمیم من هم همین بود.» سپس آن حضرت، لباسهایش را پوشید و همراه تعدادى از مردم، نزد مأمون رفت. مأمون با چهرهاى گشاده از آن حضرت استقبال كرد و آن بزرگوار را در كنارش نشانید. (3)
سادهزیستى
از عواملى كه در تعامل با مردم، رهبران بزرگ را محبوب قلبها مىكند، ساده زیستى و دل نبستن به مظاهر دنیوى و مفاخر آن است.
امام جوادعلیهالسلام به پیروى از پدران بزرگوار خود هرگز به تشریفات ظاهرى و تجملات، علاقه نشان نمىداد، زرق و برق دربار خلفاى عباسى در آن زمان براى بسیارى از مردم، فریبنده و جذاب بود؛ اما امام، هرگز خود را به تشریفات دنیوى نیالود و به این دلیل، دلبر و محبوب دیگران بود.
حسین مكارى در این باره مىگوید: وقتى امام جوادعلیهالسلام در بغداد بود، به آن شهر سفر كردم. وقتى به دربار خلیفه رفتم، امام را در یك زندگى مرفه و در نهایت جلال و تشریفات ملاحظه كردم. در دلم گفتم: «امام محمد تقىعلیهالسلام با این زندگى عالى و مجلل، دیگر به آن زندگى ساده در مدینه بر نمىگردد. چه كسى از غذاهاى لذیذ و زندگى تشریفاتى و مجلل و راحت دست مىكشد و به زندگى ساده بر مىگردد؟!»
همین كه این افكار به ذهن من خطور كرد، دیدم آن بزرگوار سر به زیر انداخت. بعد از اندكى سر بلند كرد و در حالى كه از ناراحتى، رنگ صورت مباركش زرد شده بود به من فرمود: «یا حُسَینُ خُبْزُ شَعِیرٍ وَ مِلْحُ جَرِیشٍ فِى حَرَمِ رَسُولِ اللَهِ اَحَبُّ اِلَىَّ ممَّا تَرَانِى فِیهَا؛ اى حسین! نان جو با نمك نیمكوب در حرم رسول خداصلىاللهعلیهوآله نزد من بهتر است از آنچه كه تو در اینجا مشاهده مىكنى.»
امام به حسین مكارى توضیح داد كه زندگى ساده برایش خیلى گواراتر از آن همه مظاهر دنیوى است؛ اما افسوس كه با اجبار حكومت، مجبور به سكونت در محیط اشرافى بود. آرى، براى مردان الهى، اشرافىگرى نه تنها لذت بخش نیست، بلكه آزار دهنده و غیر متبوع نیز هست. (4)
برخورد با هنرمندان غیرمتعهد
پیشواى نهم در راستاى ایفاى نقش خطیر امامت و پاسدارى از ارزشهاى الهى در مقابل منكرات و كارهاى خلاف قوانین اسلامى به پاخاست و با تمام وجود با ضد ارزشها مبارزه كرد. آن حضرت نه تنها در محافل خصوصى، بلكه در جلسات عمومى و رسمى نیز هیچ گاه به متخلفان و حریم شكنان روى خوش نشان نمىداد؛ بلكه به شدت از اعمال زشت آنان بیزارى مىجست و اگر لازم مىشد از قوه قهریه و اقتدار امامت نیز در این زمینه سود مىجست.
محمد بن ریان مىگوید: مأمون براى خدشه دار كردن شخصیت حضرت جوادعلیهالسلام به هر حیلهاى دست مىزد تا نقطه ضعفى در ایشان بیابد و با درشت كردن آن، مقام امامت را بشكند و با آلوده كردن آن بزرگوار به امور دنیوى، از كرامت، عظمت و هیبت آن وجود نازنین در میان اجتماع بكاهد؛ اما تمام راهها را به روى خود بسته دید و از این جهت، خود را عاجز و ناتوان یافت تا اینكه ماجراى ازدواج دخترش را با حضرت پیش آورد.
او به این منظور، محفل جشنى ترتیب داد و عدهاى از كنیزان ماهرو و آوازه خوان را در آن جلسه گردآورد. سپس دستور داد هر یك از آنان جامى به دست گیرند كه داخل آنها پر از گوهرهاى گران قیمت بود و در مقابل امام جوادعلیهالسلام صف بكشند؛ ولى حضرت به آنان هیچ توجهى نكرد.
در آنجا مردى هنرپیشه، نوازنده و خواننده، به نام «مخارق» حضور داشت. مأمون، وى را براى گرم كردن مجلس فراخواند. او براى رضایت مأمون اظهار داشت: «اى امیر! مطمئن باش، من به راحتى مىتوانم خواسته شما را برآورم و او را به امور دنیوى و عیش و طرب وادارم.»
آنگاه مرد نوازنده، مقابل امام آمد و با ندایى، همه را گرد خود جمع كرد. سپس به خوانندگى و نواختن آلات موسیقى مشغول شد، مدتى تلاش كرد؛ اما پیشواى نهم نه تنها به او توجهى نكرد؛ حتى به راست و چپ خود نیز نگاه نمىكرد.
وقتى مرد نوازنده، گستاخى و بى ادبى را از حد گذراند و وجود مقدس امام را آزرده ساخت، حضرت سر را بلند كرده و به او نهیب زد: «اى ریش بلند! از خدا بترس!» همین جمله كوتاه، چنان او را مضطرب كرد كه از خود بیخود شد و آلات موسیقى از دستش افتاد و تا هنگام مرگ، دیگر نتوانست موسیقى بنوازد و از دستانش بهره ببرد.
وقتى مأمون از او پرسید: «چرا نتوانستى به كار خود ادامه دهى؟» او پاسخ داد: «وقتى ابوجعفر به من نهیب زد، چنان رعب و وحشتى بر دلم افتاد كه هیچگاه نمىتوانم آن را فراموش كنم.» (5) آن حضرت درباره امر به معروف و نهى از منكر مىفرمود: «مَنْ شَهِدَ أَمْراً فَكَرِهَهُ كَانَ كَمَنْ غَابَ عَنْهُ وَ مَنْ غَابَ عَنْ أَمْرٍ فَرَضِیهُ كَانَ كَمَنْ شَهِدَه؛ (6) هر كسى در جلسه گناهى حضور داشته باشد؛ اما با آن مخالفت و آن را نكوهش كند، مانند این است كه در آنجا حضور نیافته است و هر كس از جلسه گناهى غایب باشد؛ اما [در دل] به آن راضى شود، همانند كسى است كه در آن حضور یافته است.»
صبر و بردبارى
امام نهمعلیهالسلام در مقابل مصائب و گرفتاریهاى روزگار بسیار شكیبا و بردبار بود. آن حضرت در مقابل حوادث سخت و پیشامدهاى ناگوار، هیچگاه آشفته و مضطرب نمىشد؛ بلكه با اتكال به خداوند متعال به صبر و تحمل روى مىآورد؛ البته این در صورتى بود كه مشكلات به شخص حضرت روى مىآورد؛ اما درباره اصول اسلامى و حدود الهى كاملاً در مقام دفاع برمىآمد و موضع گیریهاى اساسى و حساب شدهاى به عمل مىآورد.
آن بزرگوار، صبر بر مصائب را از بهترین صفات نیكمردان قلمداد كرده، مىفرمود: «الصَّبْرُ عَلَى الْمُصیبَة مُصیبَةٌ عَلَى الشَّامِتِ بِهَا؛ (7) شكیبایى بر ناملایمات و مصائب بر شماتت كنندگان مصیب زده ناگوار است.»
مردى از امام جوادعلیهالسلام تقاضا كرد كه وى را نصیحت كند. امام فرمود: «اگر موعظه كنم، آن را مىپذیرى و بدان عمل مىكنى؟» سائل گفت: «آرى.» امام فرمود: «صبر را تكیه گاه و پشتوانه خود در رویارویى با فقر و ناكامى قرار ده.» (8)
یكى از دوستان امام جوادعلیهالسلام طى نامهاى از گرفتاریهاى خود به حضرت شكایت، و مصیبت خود را در مرگ فرزندش عنوان كرد. امام در پاسخ نامهاش نوشت: «اَمَا عَلِمْتَ اَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یخْتَارُ مِنْ مَالِ الْمُؤْمِنِ وَ مِنْ وُلْدِهِ اَنْفَسَهُ لِیاْجُرَهُ عَلَى ذَلِكَ؛ (9) آیا نمىدانى كه خداوند عزیز و جلیل از مال و فرزندان مؤمن، بهترین آن را بر مىگزیند [و از او مىگیرد] تا در مقابل آن به او پاداش عنایت كند؟!»
پینوشـــــــــــــتها:
1) آل عمران/159.
2) در برخى نقلها نام این بانو، حكیمه دختر امام جوادعلیهالسلام آمده است؛ اما از قرائن روایت برمى آید كه او غیر از حكیمه بنت الجوادعلیهالسلام است. منابعى كه ما به آن استناد كردهایم، مؤید این مطالب است.
3) عیون المعجزات، حسین بن عبدالوهاب، قم، نشر داورى، بى تا، ص 13؛ بحار الانوار، ج5، ص95 و مهج الدعوات، على بن طاووس، قم، دارالذخائر، 1411، ص 37.
4) الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندى، بى جا، مؤسسة الامام المهدىعلیهالسلام، بى تا، ج1، ص381.
5) الكافى، محمد بن یعقوب كلینى، تهران، نشر اسلامیه، 1365 ش، ج1، ص494.
6) تحف العقول، حسن بن شعبه حرانى، قم، جامعه مدرسین، ص 456.
7) كشف الغمه، على بن عیسى اربلى، تبریز، مكتبة بنى هاشم، ج3، ص 195.
8) تحف العقول، ص 455.
9) وسائل الشیعه، شیخ حر عاملى، بى جا، مؤسسه آل البیتعلیهالسلام، ج3، ص 243.
از حضرت جواد الائمه علیه السلام بیاموزیم (2)
اشاره
در شماره 109 مجلّه مبلّغان، عناوین عفو و گذشت، سادهزیستی، برخورد با هنرمندان غیرمتعهد و صبر وبردباری، مورد بررسی قرار گرفت. در ادامه، چند آموزة دیگر از این امام همام را بحث میکنیم.
نيكى به والدين
امام جوادعلیهالسلام همواره به شيعيان خود سفارش مىكرد كه حقوق والدين خود را رعايت و در معاشرت با آنان با كمال ادب و احترام رفتار كنند. آن حضرت حتى به يارانش تأكيد مىكرد كه اگر پدر و مادر آنان، باورهاى ناصحيح و اعتقادات فاسدى هم داشته باشند، باز هم از تكريم آنان دريغ نكنند.
بكر بن صالح مىگويد كه داماد من به امام محمّد تقىعلیهالسلام نامهاى نوشته و در آن آورده بود: «پدرم، يك فرد ناصبى و منحرف است. او به شدت از اعتقادات خود دفاع و بر آنها پافشارى مىكند. مىخواهم نظر حضرتعالى را در باره وى بدانم. آيا با او مقابله و يا مدارا كنم؟!»
امام نهم در پاسخ وى چنين نگاشت: «قَدْ فَهِمْتُ كِتَابَكَ وَ مَا ذَكَرْتَ مِنْ أَمْرِ أَبِيكَ وَ لَسْتُ أَدَعُ الدُّعَاءَ لَكَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ وَ الْمُدَارَاةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْمُكَاشَفَةِ وَ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرٌ فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ ثَبَّتَكَ اللَّهُ عَلَى وَلَايَةِ مَنْ تَوَلَّيْتَ نَحْنُ وَ أَنْتُمْ فِي وَدِيعَةِ اللَّهِ الَّتِي لَا يَضِيعُ وَدَائِعُه؛ منظور تو را از مضامين نامهات دريافتم و به وضعيت اعتقادى پدرت واقف شدم. ان شاء اللّه تو را از دعاى خیر فراموش نمىكنم. مدارا براى تو بهتر از رو در رويى و مقابله با پدر است. هر سختى، آسايش و راحتى در پى دارد. شكيبايى و بردبارى پيشه كن و صبور باش كه عاقبت نيك در انتظار پارسايان است. خداوند تو را در راه محبت و ولايتِ آنان كه دوستشان دارى، ثابتقدم بدارد. ما و شما در پناه رحمت الهى هستيم و او پناهندگان خود را ضايع نمىكند»
بكر بن صالح در ادامه سخن خود مىافزايد كه خداوند در مدت كوتاهى، دل پدر را [در نتيجه صبر وى] به او متمايل كرد كه ديگر در هيچ موردى با پسرش مخالفت نمىكرد. (1)
جود و احسان
معروفترين لقب پيشواى نهم شيعيان، «جواد» است. آن رهبر فرزانه را به سبب عطاى فراوانش، به اين نام خواندهاند كه برگرفته از نامهاى زيباى پروردگار متعال است. در فرازى از دعاى امام صادقعلیهالسلام مىخوانيم: «أنْتَ اللّهُ لا اِلَهَ اِلاَّ أنْتَ الْجَوَادُ الْمَاجِد» (2) و در فرازى از دعاى روز بيست و ششم ماه مبارك رمضان همنوا با امام زين العابدينعلیهالسلام مىخوانيم: «يَا اللَّهُ يَا جَوَادً لاَ يَبْخَلْ يَا اللَّهُ لَكَ الْاَسْمَاءُ الْحُسْنَى؛ (3) خداوندا! اى بخشندهاى كه در او بخل راه ندارد، خداوندا! تو داراى نامهاى زيبا هستى»
نام جواد، يادآور بخشش و احسان پروردگار متعال است كه در نام مقدس حضرت امام محمّد تقىعلیهالسلام بدان توجه شده است و كرامت و احسان آن حضرت و پدران بزرگوارشان را در اذهان زنده مىكند.
منشور بخشايش
آن گرامى، نامه پدرش، امام رضاعلیهالسلام را نصبالعين خود قرار داد و بخششهايش را چندين برابر كرد. در آن نامه خطاب به امام جوادعلیهالسلام - كه حدود 6 سال داشت - چنين آمده بود:
«بَلَغَنِي أَنَّ الْمَوَالِيَ إِذَا رَكِبْتَ أَخْرَجُوكَ مِنَ الْبَابِ الصَّغِيرِ فَإِنَّمَا ذَلِكَ مِنْ بُخْلٍ مِنْهُمْ لِئَلَّا يَنَالَ مِنْكَ أَحَدٌ خَيْراً وَ أَسْأَلُكَ بِحَقِّي عَلَيْكَ لَا يَكُنْ مَدْخَلُكَ وَ مَخْرَجُكَ إِلَّا مِنَ الْبَابِ الْكَبِيرِ فَإِذَا رَكِبْتَ فَلْيَكُنْ مَعَكَ ذَهَبٌ وَ فِضَّةٌ ثُمَّ لَا يَسْأَلُكَ أَحَدٌ شَيْئاً إِلَّا أَعْطَيْتَهُ وَ مَنْ سَأَلَكَ مِنْ عُمُومَتِكَ أَنْ تَبَرَّهُ فَلَا تُعْطِهِ أَقَلَّ مِنْ خَمْسِينَ دِينَاراً وَ الْكَثِيرُ إِلَيْكَ وَ مَنْ سَأَلَكَ مِنْ عَمَّاتِكَ فَلَا تُعْطِهَا أَقَلَّ مِنْ خَمْسَةٍ وَ عِشْرِينَ دِينَاراً وَ الْكَثِيرُ إِلَيْكَ إِنِّي إِنَّمَا أُرِيدُ بِذَلِكَ أَنْ يَرْفَعَكَ اللَّهُ فَأَنْفِقْ وَ لَا تَخْشَ مِنْ ذِي الْعَرْشِ إِقْتَاراً؛ (4) پسرم! به من خبر رسيده است كه خدمتكاران، تو را از در مخصوص خارج مىكنند. اين به علت بخل و تنگنظرى آنان است كه از وجود تو به مردم خيرى نرسد. تو را قسم مىدهم به حقى كه برايت دارم! سعى كن از در عمومى، رفت و آمد كنى و هرگاه بيرون مىآيى، مقدارى پول نقد، طلا و نقره، همراه داشته باش و هر يك از نيازمندان كه از تو درخواستى داشته باشد، به او چيزى ببخش!
اگر يكى از عموهايت از تو كمك بخواهد به او كمتر از 50 دينار نده و اگر بيشتر بدهى، خود دانى و اگر عمههايت از تو يارى بخواهند، كمتر از 25 دينار عطا نكن و اگر بيشتر دادى اختيار با توست. مىخواهم خداوند به وسيله جود و احسان تو، مقامت را والاتر بگرداند، احسان كن و بيم و هراس نداشته باش كه پروردگار صاحب عرش، تو را فقير و تنگدست بگرداند»
امام هشتمعلیهالسلام در نامه ديگرى به امام محمّد تقىعلیهالسلام چنين توصيه مىكند: «پسرم! خدا تو را نگه دارد و از گزند دشمنانت پناه دهد. عزيزم، پدرت فدايت باد! من در اموال دنيوىام به تو توضيح دادهام؛ در حالى كه زنده و سر پا هستم. آن اموال را در اختيارت گذاشتم تا به صله رحم بپردازى و به خدمتگزاران پدرم موسى بن جعفر و جدّم امام صادقعلیهالسلام احسان و نيكى كنى» (5)
در اينجا مواردى از جود و احسان حضرتش را به نظاره مىنشينيم:
بخشش و هديه
على بن مهزيار مىگويد كه ديدم حضرت امام جوادعلیهالسلام نماز واجب و غيرواجب خود را در يك قباى خز طارونى به جاى آورد و به من هم قباى خز ديگرى بخشيد و فرمود: «اين لباس را هنگام نماز پوشيدهام» سپس به من فرمود: «اى على! اين لباسِ اهدايى را هنگام نماز خواندن بپوش» (6)
محمّد بن سهل بن اليسع قمى از افرادى است كه به افتخار دريافت لباس متبرك از امام نهمعلیهالسلام نائل آمده است. او در اين باره مىگويد كه من در شهر مكه، مجاور بودم. از آنجا به مدينه آمدم و به حضور حضرت جوادعلیهالسلام رسيدم. در نظر داشتم كه از آن امام عالىقدر درخواست كنم كه به من لباسى به عنوان تبرك عنايت كند؛ امّا فرصت نشد و از محضرش خداحافظى كردم و بيرون آمدم.
با خود گفتم: «حالا كه نتوانستم خواستهام را به صورت حضورى براى آقا بيان كنم، پس طى نامهاى از محضر آن گرامى، خواستهام را طلب مىكنم» نامهاى نوشتم و دلخواهم را در آن اظهار كردم و سپس تصميم گرفتم كه به مسجد بروم و دو ركعت نماز بخوانم. آنگاه صد مرتبه به درگاه الهى استخاره كنم. اگر به دلم افتاد كه نامه را به حضورش مىفرستم و اگر نيفتاد، نامه را پاره مىكنم.
نماز را خواندم و بعد از نماز به دلم افتاد كه نامه را به حضورش نبرم. در نتيجه آن را پاره كردم و از شهر مدينه منوّره بيرون آمدم.
در همين موقع كه به راه افتاده بودم، پيكى از راه رسيد. او لباسى را به همراه داشت كه در بقچهاى پيچيده بود و از اهل كاروان در باره محمّد بن سهل قمى مىپرسيد تا اينكه به من رسيد و من را شناخت. به من گفت: «مولاى تو (امام جوادعلیهالسلام) اين لباس را برايت هديه فرستاده است. لباسهاى اعطايى امامعلیهالسلام دو لباس نرم و نازك بود. احمد بن محمّد گفته است: «محمّد بن سهل قمى از دنيا رفت. من او را غسل دادم و در آن دو لباس اهدايى امامعلیهالسلام او را كفن كردم» (7)
آرى، پيشواى نهم را به علت جود و احسان، جواد لقب دادند. آن حضرت در عرصه بذل و بخششهاى مادى و معنوى چنان عمل مىكرد كه دوست و دشمن، به ستايش حضرت، زبان مىگشودند.
خدمتگزارى و گرهگشايى
خدمت به مردم از كاربردىترين شيوهها براى جذب دلها است؛ چرا كه انسان بهطور فطرى، خود را مديون كسى مىداند كه به او نيكى كند و يا گرهى را از مشكلات زندگىاش باز مىكند. امام علىعلیهالسلام در اين باره فرمود: «أحْسِنْ اِلَى مَنْ شِئْتَ وَكُنْ أمِيرَهُ؛ (8) به هر كس مىخواهى نيكى [و خدمت] كن و امير او باش»
اكنون به مواردى از خدمتگزارى امام نهمعلیهالسلام براى اقشار مختلف جامعه اشاره مىكنيم:
1. مردى از اهالى سيستان كه در سفرى با امام محمّد تقىعلیهالسلام همراه شده است، خاطرهاى شنيدنى از آن سفر را گزارش كرده است. او مىگويد كه در سال اوّل خلافت معتصم، من با امام نهمعلیهالسلام همسفر شدم و در همه موارد با هم بوديم.
سر سفره غذا نشسته بوديم كه عرض كردم: «فدايت شوم! فرماندار شهر ما يكى از دوستان و شيفتگان شما اهل بيتعلیهمالسلام است. مأموران او براى من ماليات نوشتهاند؛ اما پرداختن آن برايم سنگين است. شما لطف كنيد و به او نامهاى بنويسيد كه با من مدارا كند» امام فرمود: «من او را نمىشناسم» گفتم: «فدايت شوم! همانگونه كه عرض كردم او از دوستداران شما اهل بيتعلیهمالسلام است. نامه شما براى من، خيلى كارساز و مشكلگشا خواهد بود»
امام كاغذى را برداشت و چنين نوشت:
«بسم اللّه الرحمن الرحيم. حامل اين نامه به تو، نكته زيبايى را يادآور شد كه تو به آيين پسنديدهاى گرايش دارى! مطمئناً تو در مقابل اعمال نيك، پاداش نيكى خواهى داشت. به برادرانت احسان كن و بدان، خداوند عزيز و جليل از ريزترين اعمال و رفتارت سؤال خواهد كرد»
مرد سيستانى در پايان مىگويد: «قبل از رسيدن من به سيستان، حسين بن عبد اللّه نيشابورى، فرماندار سيستان از نامه امام باخبر شده بود و هنگامى كه من به شهرم نزديك مىشدم، هنوز دو فرسخ مانده بود كه به استقبالم آمد.
«نامه را به او دادم. او آن را بوسيد و روى دو چشمانش گذاشت و به من گفت: «چه مىخواهى؟» گفتم: «در دفتر محاسبات شما براى من مالياتى نوشتهاند كه توان پرداخت آن را ندارم» دستور داد آن را براى من ببخشند و اضافه كرد: «تا زمانى كه من فرماندار شهر شما هستم تو را از خراج و ماليات معاف كردم» سپس از خانوادهام پرسيد و من وضعيت اقتصادى خود و خانوادهام را برايش شرح دادم. او دستور داد كه در باره مشكل معيشتى من، كارهايى انجام شود و مقدارى هم به صورت نقدى به من كمك كرد. تا او زنده و در منصب فرماندارى سيستان بود، از من ماليات و خراج نگرفتند و عطايش را تا آخر از من قطع نكرد. (9)
اساساً خدمت به مردم و رفع نيازهاى آنان در متن زندگى امامان معصومعلیهمالسلام قرار دارد. به همين سبب، امام جوادعلیهالسلام نيز در اين عرصه، پيشتاز بود. آن بزرگوار مىفرمود: «ثَلَاثٌ يُبَلِّغْنَ بِالْعَبْدِ رِضْوَانَ اللَّهِ كَثْرَةُ الِاسْتِغْفَارِ وَ خَفْضُ الْجَانِبِ وَ كَثْرَةُ الصَّدَقَة؛ (10) انسان با داشتن سه خصلت پسنديده مىتواند به مقام رضوان و خشنودى الهى برسد. زياد طلب آمرزش كردن، مدارا با مردم و زياد صدقه دادن»
امام نهمعلیهالسلام در خدمت به مردم و يارى آنان از هيچ كوششى دريغ نمىكرد. كمكهاى فكرى، مادى، معنوى و حتى يافتن كار و شغل به نيازمندان، از جمله خدمات آن گرامى بود.
2. داوود جعفرى از علاقهمندان و دوستان آن حضرت مىگويد كه روزى به حضور امام مشرف شدم و همراه من، نامههايى بود كه نويسندگان آن بر من مشتبه شده بود و به اين دليل، به شدت ناراحت بودم. وقتى نامهها را مقابل امام قرار دادم، اولى را برداشت و فرمود: «اين نامه زياد بن شبيب است» دومى را برداشت و فرمود: «اين نامه فلانى است» و همينطور... .
من از اين آگاهيهاى حضرت متعجب شدم. امام لبخندى زد و آنگاه به من سه هزار دينار داد و فرمود كه اين مبلغ را به يكى از پسر عموهايش تحويل دهم و توصيه فرمود كه بعد از گرفتن اين مبلغ، پسر عمويم از تو مىپرسد: «آيا پيشهورى مىشناسى كه من با اين مبالغ كالايى از او بخرم؟» تو نيز او را در اين زمينه راهنمايى كن!» داوود گويد: «وقتى پولها را به او دادم، از من پرسيد: «اى ابا هاشم! آيا تو بازرگانى را مىشناسى كه من با او معاملهاى بكنم؟» من نيز او را راهنمايى كردم.
3. ساربانى نيز از من خواسته بود تا مشكل بيكارى وى را مطرح كنم و از آن حضرت يارى جويم. هنگامى كه خدمتش رفتم تا در باره بيكارى وى سخنى بگويم، امام مشغول صرف غذا بود و عدّهاى هم، كنار سفره نشسته بودند. برايم ممكن نشد كه با او سخن بگويم. حضرت فرمود: «اى ابا هاشم! بيا سر سفره و مقابلم غذا نهاد» آنگاه بدون اينكه من در موضوع ساربان لب به سخن بگشايم به غلامش دستور داد: «اى غلام! ساربانى را كه ابوهاشم معرفى مىكند، نزد خود نگه دار!»
4. ابوهاشم در ادامه خاطرات خود از خدمترسانى آن حضرت مىگويد كه روزى همراه ايشان به بستانى رفته بوديم. به امام عرض كردم: «آقا! من به مشكل سختى گرفتار شدهام و به خوردن گل علاقه شديدى دارم» امام سكوت كرد و بعد از سه روز بدون اينكه سخنى گفته و يا سؤالى كرده باشم به من فرمود: «اى ابا هاشم! خداوند مشكل تو را حل كرد و ميل به گل خوردن را از تو برطرف ساخت» بر اثر دعاى امام جوادعلیهالسلام از آن روز به بعد، به شدت از گل خوردن نفرت دارم و هيچ چيزى بدتر از گل خوردن برايم نيست. (11)
از منظر امام نهمعلیهالسلام خدمترسانى به مردم بر اثر نزول رحمت الهى بر انسان است و اگر فردى در اين عرصه كوتاهى و سهلانگارى كند، ممكن است نعمتهاى الهى را از دست بدهد. به اين سبب، آن حضرت فرمود: «مَا عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللّهِ عَلَى عَبْدٍ اِلاَّ عَظُمَتْ مَئُونَةُ النَّاسِ عَلَيْهِ فَمَنْ لَمْ يَحْتَمِلْ تِلْكَ الْمَئُونَةَ فَقَدْ عَرَّضَ تِلْكَ النِّعْمَةَ لِلزَّوَال؛ (12) نعمت خداوند بر كسى فراوان نازل نمىشود، مگر اينكه نياز مردم به او بيشتر مىشود. هر كس كه در رفع اين نيازمنديها نكوشد و سختيهاى آن را تحمل نكند، نعمت الهى را در معرض زوال قرار داده است»
آن گرامى، اعمال نيك و آثار خدمت به ديگران را براى نيكوكاران مفيدتر از افراد نيازمند مىداند و مىفرمايد: «أَهْلُ الْمَعْرُوفِ إِلَى اصْطِنَاعِهِ أَحْوَجُ مِنْ أَهْلِ الْحَاجَةِ إِلَيْهِ لِأَنَّ لَهُمْ أَجْرَهُ وَ فَخْرَهُ وَ ذِكْرَهُ فَمَهْمَا اصْطَنَعَ الرَّجُلُ مِنْ مَعْرُوفٍ فَإِنَّمَا يَبْدَأُ فِيهِ بِنَفْسِهِ فَلَا يَطْلُبَنَّ شُكْرَ مَا صَنَعَ إِلَى نَفْسِهِ مِنْ غَيْرِهِ؛ (13) نيكوكاران به نيكىكردن بيشتر نياز دارند تا افراد محتاج و نيازمند؛ چرا كه انسانهاى خيِّر؛ پاداش اخروى، افتخار و نام نيك را در پرونده اعمال خود ثبت مىكنند. هر كسى كه به خدمتگزارى و نيك رفتارى با مردم و اهل درد مىپردازد، اوّل به خودش خير و نيكى مىرساند. پس او تشكر و قدردانى را از ديگران توقع نداشته باشد؛ زيرا آن عمل را براى خود انجام داده است»
كمك به درماندگان
حضرت جواد الائمهعلیهالسلام در امدادرسانى به محرومان، مستضعفان و درماندگان، نهايت تلاش خود را به عمل مىآورد و تا حد امكان از آنان دستگيرى مىكرد.
ابنحديد كوفى در اين باره مىگويد: «همراه عدهاى از شيعيان براى زيارت و انجام مناسك حج به مكه رفتيم. هنگام برگشت، راهزنان به ما حمله كردند و تمام داراييهايمان را به غارت بردند. به زحمت خود را به مدينه رساندم و به منزل امام نهم رفتم؛ ولى از سفر و حوادث آن چيزى نگفتم» امام جوادعلیهالسلام فرمود: «اى ابنحديد! راهزنان در منطقه عَرْج به شما حمله كردند و تمام هستىتان را به يغما بردند. شما سيزده نفر بوديد» آنگاه آن حضرت، ما را يك به يك با نام خود و پدرانمان نام برد. گفتم: «سرورم به خدا قسم! همينطور شد كه شما اشاره كرديد»
سپس امام به خادمش دستور داد براى ما لباسها و مبالغ زيادى دينار بياورد و چنين تأكيد فرمود: «اينها را ميان خود و يارانت تقسيم كن كه به مقدار آن چيزى است كه از شما به غارت رفته است» ابنحديد بعد از نقل اين همه لطف و احسان امامعلیهالسلام مىگويد: «من آن مبالغ اهدايى را ميان دوستان و همسفرانم تقسيم كردم و همانگونه كه امام فرموده بود دقيقاً به اندازه داراييهايمان بود كه قبل از حمله راهزنان داشتيم» (14)
آزادى بردگان
رها كردن بردگان از ديگر شيوههاى امام جوادعلیهالسلام در راستاى احسان به نيازمندان و دستگيرى از بينوايان و درماندگان بود. آن رهبر مهربان، همانند اجداد اطهار خويش، بر اين باور بود كه همه انسانها آزاد آفريده شدهاند و شايسته است كه با اختيار و اراده خود تصميم بگيرند و صلاح و رشد خود را تشخيص دهند.
اساساً برخورد رهبران الهى با موضوع بردگان از همان روز نخست ظهور اسلام بر اين مبنا بود كه انسانها را از زنجير بندگى ديگران آزاد كنند و تحت عبوديت آفريدگار جهان در بياورند. برنامههاى اسلام نيز طورى تنظيم شده است كه يك انسان مسلمان با انجام آنها از تمام قيدها و وابستگيهاى مجازى، رها شود و فقط به قدرت بىمنتهاى حضرت حق بپيوندد.
عبد الجبار بن مبارك نهاوندى از ياران امام محمّد جوادعلیهالسلام مىگويد كه در سال 209 ق به محضر آن حضرت رفتم و پرسيدم: «فدايت شوم! من شنيدهام پدران معصوم شما فرمودهاند كه اگر مسلمانان به فرمان حاكمان غاصب و غيرامام در جنگ شركت كنند و پيروز شوند، تمام غنيمتها بايد در اختيار امام معصومعلیهالسلام قرار گيرد. آيا چنين روايتى صحيح است؟» امام محمّد تقىعلیهالسلام فرمود: «آرى، درست است»
گفتم: «فدايت شوم من در بعضى پيروزيهاى مسلمانان به رهبرى خلفاى جور، اسير شدم و به عنوان غنيمت جنگى مرا به بندگى كشيدند؛ اما سرانجام، طبق قوانين شرعى و عقود اسلامى از دست مالكان خود آزاد شدم؛ اما وقتى مسئله را فهميدم متوجه شدم كه غنايم جنگى به امام معصومعلیهالسلام مىرسد. من آمدهام كه شما مرا به عنوان عبد و برده خود بپذيريد»
امام جوادعلیهالسلام فرمود: «پذيرفتم»
وقتى خواستم به حج بروم، دوباره به محضر امام رفتم و عرضه داشتم: «من غلام شما هستم و غلام، بدون اجازه مولايش نمىتواند كارى انجام دهد. حج رفته و ازدواج كرده و در ميان مسلمانان نيز به كسب درآمد مشغول بودهام. اكنون من در اختيار شما هستم» امام محمّد جوادعلیهالسلام فرمود: «به شهر و ديار خود برو، حج و ازدواج و اشتغال تو، همهاش صحيح و حلال است»
عبد الجبار مبارك نهاوندى در ادامه مىافزايد، هنگامى كه سال 213 ق رسيد. بار ديگر به حضور امام نهمعلیهالسلام رفتم و دوباره عبوديت خود را به امام عرضه داشتم. حضرت فرمود: «تو در راه خدا آزادى!» گفتم: «قربانت شوم! اين را برايم بنويس!» فرداى آن روز امام اينگونه نوشته بود:
«بسم اللّه الرحمن الرحيم. اين نامه را محمّد بن على هاشمى علوى در باره آزادى بندهاش عبد اللّه بن مبارك نگاشته است. اى عبد اللّه بن مبارك! من تو را در راه خدا و به سبب روز قيامت آزاد كردم و تو مولايى به غير از خداوند ندارى و هيچ كس مالك تو نيست. تو از دوستان من و دوستان امامان بعد از من هستى!» (15)
پناه نيازمندان
خانه امام جوادعلیهالسلام ملجأ و مأواى درماندگان، گرفتاران و حاجتمندان بود. هر كسى به نيتى به منزل آن گرامى وارد مىشد و بسيار اتفاق مىافتاد كه قبل از اظهار گرفتارى و خواسته خود، امام از راز نهانى او خبر دهد و گره از مشكلات زندگىاش باز كند. در نتيجه، غبار غم از دل ايشان زدوده مىشد و با نشاط و سرور از منزل امام بيرون مىرفتند. (16)
پینوشـــــــــــــتها:
(1). بحار الانوار، علامه مجلسي، چاپ مؤسسة الوفاء، بيروت، لبنان، 1404 هـ . ق، ج50، ص55.
(2). الكافى، ج 2، ص 538.
(3). اقبال الاعمال، سيد بن طاووس، دار الكتب الاسلاميه، ص 225.
(4). الكافى، ج 4، ص 43.
(5). تفسير عياشى، محمّد بن مسعود عياشى، تهران، چاپخانه علميه، ج 1، ص 131.
(6). من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، نشر جامعه مدرّسين، ج 1، ص 262 و وسائل الشيعه، ج 4، ص 359.
(7). بحار الانوار، ج 50، ص 44 و فتح الابواب، علامه مجلسى، بيروت، مؤسسة الوفا، 1404 ق، ص 243.
(8). شرح آقا جمال الدين خوانسارى بر غرر الحكم، ج 7، ص 70، باب الاحسان.
(9). تهذيب الاحكام، محمّد بن حسن طوسى، دارالكتب الاسلاميه، ج 6، ص 334.
(10). بحارالأنوار، ج75، ص81.
(11). الكافى، كتاب الحجه، مولد ابوجعفر ثانىعلیهالسلام ، ح 5.
(12). بحارالأنوار، ج75، ص79.
(13). همان.
(14). الخرائج، ج 2، ص 668، موسوعة الامام الجواد 7، قم، مؤسسه ولىّ عصرعلیهالسلام، 1411 ق، ج 1، ص 285.
(15). مستدرك الوسائل، محدث نورى، قم، مؤسسه آل البيت، 1408 ق و الامام الجواد من المهد الى اللحد، ص 189، محمّد كاظم قزوينى، قم، نشر لسان الصدق، 1426 ق، ج 7، ص 300.
(16). الكافى، مولد ابى جعفر الثانى، ح 5.