آخرین تصاویر مذهبی

آخرین فیلم های مذهبی

آموزش تصویری احکام - آموزش وضو، نماز، غسل، تیمم و...

آموزش تصویری احکام - آموزش وضو، نماز، غسل، تیمم و...

در آموزشی نوشته شده در پنج شنبه, 23 آذر 1402
مجموعه تصویری احکام شامل آموزش مطهرات، نجاست و نجس شدن چیزهای پاک، تطهیر لباس، پارچه، فرش و دیگر اشیا، آموزش وضو، آموزش نماز، آموزش غسل، تیمم، احکام محتضر، آموزش کفن…
دانلود مجموعه سخنرانی های  تصویری از مرحوم دولابی

دانلود مجموعه سخنرانی های تصویری از مرحوم دولابی

در بزرگان و شخصیت ها نوشته شده در سه شنبه, 21 آذر 1402
دانلود مجموعه سخنرانی ها و نکات اخلاقی از مرحوم دولابی با موضوعات: رزق و روزی انسان، دوست داشتن، قلب مومن، گرفتاری بشر، رحمت الهی و ... شامل 10 فایل تصویری
دانلود مجموعه نماهنگ ها و تصاویر جدید ویژه فلسطین و غزه

دانلود مجموعه نماهنگ ها و تصاویر جدید ویژه فلسطین و غزه

در انقلاب، دفاع مقدس، مقاومت نوشته شده در چهارشنبه, 08 آذر 1402
دانلود و تماشای مجموعه نماهنگ های جدید ویژه فلسطین و غزه
مجموعه نماهنگ ها و مداحی های جدید ویژه ایام فاطمیه - تنظیم استودیویی

مجموعه نماهنگ ها و مداحی های جدید ویژه ایام فاطمیه - تنظیم استودیویی

در مداحی تصویری نوشته شده در چهارشنبه, 08 آذر 1402
دانلود و تماشای مجموعه مداحی های جدید ویژه شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها با تنظیم استودیویی
مجموعه نماهنگ های جدید ویژه محرم | تنظیم استودیویی

مجموعه نماهنگ های جدید ویژه محرم | تنظیم استودیویی

در مداحی تصویری نوشته شده در یکشنبه, 19 تیر 1401
مجموعه نماهنگ های جدید ویژه محرم با تنظیم استودیویی
مجموعه نماهنگ های زیبا ویژه عید غدیر | هدیه اسباب بازی | نادعلی ...

مجموعه نماهنگ های زیبا ویژه عید غدیر | هدیه اسباب بازی | نادعلی ...

در مداحی تصویری نوشته شده در یکشنبه, 19 تیر 1401
مجموعه کلیپ های تصویری زیبا ویژه عید غدیر خم با کیفیت بالا

آخرین مطالب سایت

Super User

Super User

پنج شنبه, 23 آذر 1402 ساعت 22:03

امام حسین علیه‌ السلام الگوى زندگی (4)

پیروی از فرامین حیاتبخش امامان معصوم علیه السلام در صورتی محقق می‌شود كه پیوند عاطفی و درونی با آنان برقرار شود و این پیوند معنوی، با شناخت كمالات وجودی آن گرامیان دوام می‌یابد. در این نوشتار در ادامه مباحث گذشته، با دو ویژگی امام حسین علیه السلام؛ یعنی، «سخاوت واحسان» و «تربیت شایسته» آشنا می‌شویم:

11. تربیت شایسته

امام حسین علیه السلام برای تربیت افراد، مخصوصا فرزندان خویش، از كارآمدترین شیوه‌ها بهره می‌گرفت كه هر یك از آنان می‌تواند برای پدران و مادران و مربیان عصر ما راهگشا باشد. ما در اینجا جهت اختصار فقط به مواردی از آن اشاره می‌كنیم:

الف. تكریم همسر

آن حضرت با چهره‌ای گشاده و روحی سرشار از عاطفه و محبت با همسران خود برخورد می‌كرد؛ چرا كه آرامش روحی و روانی مادر، در پرورش فرزندان نقش به سزائی دارد. امام حسین علیه السلام بارها تكریم همسر را به دوستانش متذكر شده و در پاسخ اعتراض آنان كه به وجود فرشها و پرده‌های نو در منزل حضرت ایراد می‌گرفتند، می‌فرمود: «اِنّا نَتَزَوَّجُ النِّساءَ فَنُعْطیهِنَّ مُهُورَهُنَّ فَیشْتَرینَ بِها ماشِئْنَ، لَیسَ لَنا فیهِ شَی ء (1) ؛ ما با زنها ازدواج می‌كنیم و [پس از ازدواج] مهریه همسران را پرداخت می‌كنیم و آنان با مهرهایشان هر چه دوست داشته باشند می‌خرند و ما دخالتی نمی‌كنیم..»

امام حسین علیه السلام در مورد تكریم همسر و فرزند خود، اشعاری دارد كه از بالاترین علاقه قلبی و نهایت احترام به همسر و فرزندش حكایت می‌كند. در مورد همسرش حضرت رباب و دخترش سكینه می‌فرماید:

لَعَمْرُكَ اِنَّنی لاَُحِبُّ دارا                                                      تَكُونُ بِها سكینَةُ وَ الرُّبابُ

اُحِبُّهُما وَ اَبْذُلُ جُلَّ مالی                                                     وَ لَیسَ لِعاتِبٍ عِندی عِتابٌ (2)

«به جانت سوگند! من خانه‌ای را دوست دارم كه در آن سكینه و رباب باشد، من آنها را دوست دارم و عمده اموالم را [به آنان] می‌بخشم و برای كسی شایسته نیست كه مرا سرزنش كند..»

ب. گزینش نام نیك

نام هر شخص، معرّف اعتقادات، فرهنگ، ملیت و اصالت خانوادگی اوست. صاحبان نام زیبا، در آینده به آن افتخار می‌كنند و صاحبان نامهای ناشایست، از نام خود احساس حقارت خواهند كرد. حضرت سیدالشهداء علیه السلام در این زمینه الگوی شایسته‌ای برای ماست. شیخ مفید اسامی فرزندان آن حضرت را این گونه می‌شمارد: علی، جعفر، عبدالله، سكینه، فاطمه. (3)

امام علیه السلام نامهای نیك را ترویج می‌كرد و در این رابطه به صاحبان آن نامها و والدینشان درود می‌فرستاد. هنگامی كه جنازه خونین حرّ را در آخرین لحظات زندگی به حضورش آوردند، حضرت با دستان مبارك خود، صورت او را نوازش كرد و در حالی كه خونِ چهره‌اش را پاك می‌كرد، فرمود: «بَخٍّ بَخٍّ لَكَ یاحُرُّ، اَنْتَ حُرٌّ كَما سُمّیتَ فی الدّنیا وَ الاْآخِرَةِ وَاللّهِ ما اَخْطَأَتْ اُمُّكَ اِذْ سَمَّتْكَ حُرّا فَاَنْتَ وَاللّهِ حُرٌّ فی الدُّنیا وَ سَعیدٌ فی الاْآخِرَةِ؛ (4) به به! احسنت به تو‌ای حرّ!تو آزادمردی؛ چنان كه در دنیا و آخرت آزاده خوانده می‌شوی، سوگند به خدا!مادرت در اینكه تو را حرّ نامیده اشتباه نكرده است. به خدا قسم! تو در دنیا آزادمرد و در آخرت سعادتمند خواهی بود..»

ج. تشویق

در تربیت، تشویق شیوه‌ای كارآمد و موفق است، و اگر با شرایط صحیح انجام شود، محركی بسیار قوی در ایجاد و تكرار رفتارهای پسندیده در مخاطبان خواهد بود. در سیره امام حسین علیه السلام تشویق جایگاه خاصی دارد. ابن شهرآشوب می‌گوید: جعفر،یكی از فرزندان امام حسین علیه السلام، در نزد معلمی به نام عبدالرحمن سلمی در مدینه آموزش می‌دید. روزی معلّم جمله «الحمدللهِ ربِّ الْعالمینْ» را به كودك خردسال حضرت سیدالشهداء یاد داد. هنگامی كه جعفر آن را برای پدر ارجمندش قرائت كرد، حضرت حسین علیه السلام معلم را فراخوانده و با اهدای هدایای ارزشمندی او را تشویق نمود، و هنگامی كه به خاطر اعطای پاداش زیاد به معلم، مورد اعتراض اطرافیان قرار گرفت، فرمود: هدیه من كجا با تعلیم «الحمدلله رب العالمین» برابر است؟! (5)

د. توجه به پرسشهای جوانان

هنگامی كه فرزندان به سن بلوغ و رشد عقلانی می‌رسند، سؤالاتی در ذهن آنان مطرح می‌شود كه پاسخ صحیح و منطقی به آن در پرورش اندیشه آنان خیلی مؤثر است. قاسم بن الحسن یادگار حضرت مجتبی علیه السلام، هنگامی كه در شب عاشورا از عمویش امام حسین علیه السلام شنید كه به اصحابش بشارت می‌دهد، فردا تمامی آنها شهید خواهند شد، در ذهن او نیز سؤالهایی نقش بست. از جای برخاسته و از امام علیه السلام پرسید: عموجان! آیا من هم در میان شهداء خواهم بود؟ امام حسین علیه السلام فرمود! «یا بُنَی كَیفَ الْمَوْتُ عِنْدَكَ؛ پسرم! مرگ را چگونه می‌بینی؟» نوجوان خوش سیما با تمام خلوص و صفا پاسخ داد: «اَحْلی مِنَ الْعَسَلِ؛ شیرین‌تر از عسل!»

قاسم دوباره سؤالش را تكرار نمود: آیا من هم در ردیف شهدای كربلا خواهم بود؟ امام پاسخ داد: عمویت فدای تو باد! بلی به خدا قسم تو را هم در ردیف یارانم خواهند كشت، حتی كودك شیرخواره‌ام عبدالله را نیز به شهادت می‌رسانند. (6)

12. سخاوت و بخشندگی

حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام به عنوان اسوه كامل بشریت از تمام كمالات انسانی برخوردار بود. آن بزرگوار وارث تمام خوبیهای انبیاء، اولیاء و صلحا بود. و پیروان خود را نیز به فضائل اخلاقی ترغیب و تشویق می‌نمود و می‌فرمود: «اَیهَا النّاسُ نافِسُوا فِی الْمَكارِمِ وَ سارِعُوا فِی الْمَغانِمِ (7) ؛‌ای مردم! در كسب فضائل والای اخلاقی تلاش و برای بدست آوردن این سرمایه‌های معنوی شتاب كنید!»

از برجسته‌ترین خصلتهای انسانی آن حضرت؛ سخاوت و بخشندگی‌اش می‌باشد. آن بزرگوار تلاش می‌كرد با حمایتهای مادی و معنوی خود، مرحمی بر زخمهای نیازمندان و انسانهای دردمند و خسته از فشارهای سنگین فقر و فلاكت بگذارد. امام حسین علیه السلام بر این باور اصرار می‌كرد كه: «مَنْ جادَ سادَ وَ مَنْ بَخِلَ رَذِلَ وَ اِنَّ اَجْوَدَ النّاسِ مَنْ اَعْطی مَنْ لا یرْجوُا (8) ؛ كسی كه بخشش نماید، بزرگی خواهد یافت و هر كس بخل ورزد، پست خواهد گشت و یقینا بخشنده‌ترین مردم كسی است كه به نیازمندی كه [از او] امید یاری ندارد، بخشش كند..»

و می‌فرمود: «مَنْ نَفَّسَ كُرْبَةَ مُؤمِنٍ فَرَّج اللّهُ عَنْهُ كُرَبَ الدّنْیا وَ الاْآخِرَة؛ (9) هر كس كه غصّه‌ای را از دل مؤمنی برطرف كند، خداوند اندوه‌های او را در دنیا و آخرت برطرف می‌نماید..»

در اینجا به مواردی از بخششهای آن حضرت می‌پردازیم:

1. انس می‌گوید: نزد امام حسین علیه السلام بودم كه كنیزی آمد و دسته گلی به حضرت تقدیم كرد. امام فرمود: تو را در راه خدا آزاد كردم. گفتم:‌ای فرزند رسول خدا! یك دسته گل چقدر ارزش دارد كه شما او را آزاد كردید. امام فرمود: خدای سبحان ما را تربیت كرده است و فرموده است: «وَ اِذا حُییتُمْ بِتَحیةٍ فَحَیوُا بِاَحْسَنَ مِنْها اَوْرُدُّوها» (10) ؛ «هرگاه به شما تحیتی گفتند، پاسخ آنانرا نیكوتر از آن و یا به همان اندازه بدهید..» و پاسخ نیكوتر او همان آزادی‌اش بود. (11)

2. امام حسن علیه السلام به بیرون از مدینه رفت و شبی را بر چوپانی میهمان شد. او از حضرت كمال پذیرایی را نموده و هنگام صبح، امام را به سوی مدینه بدرقه كرد. حضرت مجتبی علیه السلام به او فرمود: اگر به مدینه آمدی، سراغ ما بگیر كه در خدمت تو باشیم. آن چوپان به مدینه آمد و به خدمت امام حسین علیه السلام رسید، به گمان اینكه امام حسن علیه السلام است، و عرضه داشت: من همان چوپانی هستم كه فلان شب میهمان ما شدید و فرمودید كه در مدینه به خدمتتان برسم.

امام حسین علیه السلام از گفته‌های چوپان فهمید كه برادرش امام مجتبی علیه السلام میهمان او بوده است. از او پرسید: تو چوپان چه كسی هستی؟ گفت: فلانی. امام پرسید: چند رأس گوسفند در اختیار داری؟ گفت: سیصد رأس.

امام حسین علیه السلام ارباب او را دعوت كرده و با رضایت وی، گوسفندان و چوپان را كه غلام او بود، خریداری كرد. آنگاه چوپان را بخاطر نیك رفتاریش با امام حسن علیه السلام آزاد كردو تمام گوسفندان را به او بخشید. سپس فرمود: «اِنَّ الَّذی باتَ عِنْدَكَ اَخی وَقَدْ كافَأْتُكَ بِفِعْلِكَ مَعَهُ؛ (12) آنكه در آن شب میهمان تو بود، برادرم امام حسن بود. اكنون اینها را در مقابل كاری كه با او كردی قرار دادم..»

3. مردی وارد مدینه شد و از بخشنده‌ترین فرد آن شهر پرسید: به او گفتند: حسین بن علی علیه السلام سخی‌ترین مرد این شهر است. او در پی حضرت به مسجد رفت و آن جناب را در حال نماز یافت، آنگاه با ابیاتی چند خطاب به امام حسین علیه السلام گفت:

لَم یخِبِ الاْآنَ مَنْ رَجاكَ وَ مَنْ                                            حَرّكَ مِنْ دُونِ بابِكَ الْحَلَقَة

اَنتَ جَوادٌ و اَنْتَ مَعْتَمَدٌ                                                     اَبُوكَ قَدْ كانَ قاتِلُ الْفَسَقَة

لَولاَ الَّذی كانَ مِنْ اَوائِلِكُمْ                                                  كانَتْ عَلینَا الْجَحیمُ مُنْطَبِقَة

«كسی كه به تو امید بسته و درب خانه ات را كوبیده، تا به حال ناامید و مأیوس نگردیده است. تو بخشنده‌ای و تو مورد اعتماد هستی و پدرت نابود كننده افراد فاسق بود. اگر هدایتها و زحمات شما خاندان رسالت نبود، عذاب جهنم همه ما را فرا می‌گرفت..»

امام حسین علیه السلام بعد از شنیدن سخنان وی، رو به قنبر كرده و فرمود: «آیا از مال حجاز چیزی به جای مانده است؟» قنبر گفت، بلی، چهار هزار دینار داریم. امام فرمود: «قنبر! آنها را حاضر كن كه این شخص برای مصرف آنها از ما سزاوارتر و نیازمندتر است..» سپس به منزل رفت و ردای خود را ـ كه بردی یمانی بود ـ از تن در آورد و دینارها را در آن پیچید و به خاطر شرم و حیا، از لای در، به آن مرد نیازمند داد و اشعار او را نیز با ابیاتی زیبا و در همان قافیه پاسخ داد:

خُذْها فَاِنّی اِلَیكَ مُعْتَذِرٌ                                                      وَ اعْلَمْ بِاَنّی عَلَیكَ ذوُ شَفَقة

لَوْكانَ فی سَیرِنا الْغَداةُ عَصا                                                          اَمْسَتْ سَمانا عَلَیكَ مُنْدَفِقَة

لكِنَّ رَیبَ الزَّمان ذُو غِیرٍ                                                     وَالْكَفُّ مِنّی قَلیلةُ النَّفَقة

«اینها را بگیر، من از تو معذرت می‌خواهم و مطمئن باش كه من نسبت به تو دلسوز و علاقه مندم. اگر امروز قدرت و حكومتی دست مابود، آسمان جود و رحمت ما بر تو ریزش می‌كرد. ولی حوادث روزگار در حال دگرگونی است،بدین جهت تنگدست شده و بخششمان اندك است..»

مرد عرب هدیه‌ها را گرفت و گریست. امام حسین علیه السلام فرمود: آیا عطای ما را اندك شمردی؟! گفت: نه هرگز! بلكه به این می‌اندیشم كه این دستان بخشنده چگونه به زیر خاك پنهان خواهد شد (13) ؟!

4. در زیارت جامعه كبیره خطاب به پیشوایان معصوم علیهم السلام عرضه می‌داریم: «فِعْلُكُمُ الْخَیرُ و عادَتُكُمُ الاِْحْسانُ وَ سَجِیتُكُمُ الْكَرَمُ؛ كارهای شما نیك، عادت شما احسان، و رسم و روش شما كرامت و بزرگواری است..» علی بن طعان محاربی می‌گوید: هنگامی كه لشكر حرّ با امام حسین علیه السلام ملاقات كرد، من آخرین نفری بودم كه از سپاه حر به منزل «ذوحسم» رسیدم. امام حسین علیه السلام چون تشنگی من و اسبم را مشاهده كرد، به من فرمود: «اَنَخِ الرّاویةَ؛ این راویه را بخوابان!» چون ما به مشك راویه می‌گفتیم، منظور امام را نفهمیدم. حضرت دوباره فرمود: «یابْنَ اَخی! اَنخِ الْجَمَل؛ برادرزاده! [آن شتری كه مشك آب روی اوست [بخوابان!»

چون شتر را خواباندم: فرمود: از آب آن بنوش. من خواستم آب بنوشم، امّا بر اثر خستگی نتوانستم. امام حسین علیه السلام برخاست و از آن مشك، من و اسبم را سیراب كرد. (14)

آب خود با دشمنان تشنه قسمت می‌كند                                   عزت و آزادگی بین تا كجا دارد حسین

در اینجا به عنوان حسن ختام این بخش، ابیات دیگری از این شعر دلنشین شهریار تبریزی را می‌آوریم:

شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین                                         روی دل با كاروان كربلا دارد حسین

از حریم كعبه جدش به اشكی شست دست                               مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسین

می برد در كربلا هفتادو دو ذبح عظیم                                       بیش از اینها حرمت كوی منا دارد حسین

پیش رو راه دیار نیستی كافیش نیست                                      اشك و آه عالمی را در قفا دارد حسین

رخت و دیباج حرم چون گل به تاراجش برند                           تا بجایی كه كفن از بوریا دارد حسین

بردن اهل حرم دستور بود و سر غیب                                       ورنه این بی حرمتیها كی روا دارد حسین

سر به قاچ زین نهاده، راه پیمای عراق                                      می‌نماید خود كه عهدی با خدا دارد حسین

او وفای عهد را با سركند سودا ولی                                         خون به دل از كوفیان بی وفا دارد حسین

دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا                                       با كدامین، سركند، مشكل دو تا دارد حسین

سیرت آل علی با سرنوشت كربلاست                                      هر زمان از ما یكی صورت نما دارد حسین

ساز عشق است و به دل هر زخم پیكان زخمه‌ای                       گوش كن عالم پراز شور و نوا دارد حسین

دست آخر كز همه بیگانه شد دیدم هنوز                                  بادم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین

شمر گوید گوش كردم تا چه خواهد از خدا                             جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین

اشك خونین گو بیا بنشین به چشم شهریار                               كاندرین گوشه عزایی بی ریا دارد حسین

پی نوشـــــــــــــــــــــــــــت:

1. الكافی، ج 6، ص 476.

1. بحارالانوار، ج 45، ص 47.

2. الارشاد، ج 2، ص 137.

3. لواعج الاشجان، ص147؛ لهوف، سیدبن طاووس، ص192.

4. المناقب، ج3، ص 222.

5. مدینة المعاجز، ج4، ص214.

6. نزهة الناظر، حلوانی، ص81.

7. همان، ص82.

8. همان، ص82.

9. نساء، 86.

10. بحارالانوار، ج44، ص195.

11. كلمات الامام الحسین علیه السلام، ص 620.

12. بحارالانوار، ج 44، ص 190.

13. مقتل ابو مخنف، ص 82.

آغاز سخن

برای ساختن جامعه‌ای نمونه و تربيت انسان‌های كامل و سالم، اصول و روش هايی لازم است كه انسان در سايه آن‌ها بتواند به دور از هر گونه انحراف مسير سعادت را بپيمايد.

ارائه كامل‌ترین و سالم‌ترین روش‌های اطمينان بخش تربيتي، انسان را به سعادت حقيقی و زندگی جاودانه و رضای پروردگار متعال نزديك می‌كند. اين شيوه‌ها را می‌توان از زندگی و رفتار و گفتار اسوه‌های حقيقی دين اسلام و پيشوايان راستين به دست آورد.

در اين نوشتار به بررسی سيره تربيتی امام حسن مجتبی عليه السلام می‌پردازيم، به اميد اين كه بتوانيم از راه و روش آن پيشوای معصوم كمال بهره را برده و در پرتو رهنمودهای نورانی اش تربيت شويم.

ضرورت تربيت

انسان موجودی متعالی و دارای استعداد رسيدن به كمال است و برای سير تكاملی خويش نيازمند پيروی از يك روش تربيتی قوی و كامل می‌باشد. انسان فاقد تربيت، فاقد همه چيز است، پس بايد به دنبال تربيت روح و روان خويش باشد.

امام مجتبی عليه السلام در زمينه ضرورت تربيت روحی و معنوی انسان و تغذيه روان او می‌فرمايد:«عجبت لمن يتفكر فی ماكوله كيف لا يتفكر فی معقوله، فيجنب بطنه ما يؤذيه و يودع صدره ما يرديه; (1) تعجب می‌كنم از فردی كه در غذای جسمانی خود فكر می‌كند (كه سالم و بهداشتی باشد) اما در غذای روح و جان خويش نمی‌انديشد، در نتيجه شكم خود را از غذاهای زيانبخش حفظ می‌كند ولی سينه اش را در مقابل آن چه آن را پست می‌گرداند رها می‌كند.»

بخش اول: عوامل تربيت

الف: خانه و خانواده

خانواده از مهمترين عوامل تربيتی محسوب می‌شود كه هدف از آن، ايجاد و پرورش نسل و هدايت آن به سوی اهداف صحيح تربيت می‌باشد. خانواده كانون مقدسی است كه در پرتو پيوند زناشويی دو انسان پايه گذاری شده و با پيدايش فرزند جلوه‌ای تازه به خود می‌گيرد. نتيجه اين پيوند فرزندانی است كه هركدام ممكن است در آينده سرباز يا سربار جامعه باشند. روانشناسان اجتماعي، خانواده را يكی از پاسداران آثار تمدن می‌دانند. در مورد تاثير و نقش خانواده در روند صحيح تربيت از امام مجتبی عليه السلام سخنان قابل توجهی به ما رسيده است.

نقش پدر صالح

پدر كه ركن مهم خانواده است بايد دارای شرايط و صفات پسنديده‌ای باشد.امام مجتبی عليه السلام به مردی كه برای نظر خواهی به حضورش آمده بود، فرمود: «شايسته است كه همسر دخترت مردی با تقوا و مومن باشد. زيرا اگر او دختر تو را وست بدارد وی را احترام خواهد كرد و اگر از او خوشدل نباشد به وی ستم روا نمی‌دارد.‌» (2)

مطمئنا اگر پدر به عنوان مدير خانواده فردی صالح و باايمان باشد همسر و ساير اعضای خانواده را در پرتو مهر و محبت خويش قرار داده و در اثر شايستگی‌های معنوی خويش، كانون خانواده را به محيطی امن تبديل نموده و زمينه تربيت فرزندانی باايمان و مسؤوليت پذير را فراهم خواهد نمود.

تاثير مادر شايسته

مادر نقش قابل توجهی در رشد و شكوفايی استعداد فرزندان در محيط خانه دارد تا آن جا كه يكی از عوامل سعادت و شقاوت انسان را در گرو اعمال مادر او دانسته‌اند. حضرت مجتبی عليه السلام در مورد نقش ويژه مادر در ساختار شخصيت افراد سخنی دارد كه ما را در درك اين مهم ياری می‌كند.

آن حضرت هنگامی كه با معاويه مناظره می‌كرد، در مورد يكی از علل شقاوت معاويه و سعادت خويش به نقش مادر اشاره كرده و فرمود: « چون مادر تو هند است و در دامن چنين زن پست و فرومايه‌ای پرورش يافته‌ای اين گونه اعمال زشت از تو سر می‌زند و سعادت ما خانواده در اثر تربيت مادرانی پاك همچون فاطمه عليها السلام و خديجه عليها السلام می‌باشد.‌» (3)

مادر به عنوان يك موجود عاطفی در ايجاد محيطی آرام برای فرزندان موثر است، و نقش تعيين كننده‌ای از هنگام انعقاد نطفه تا رسيدن به سن آموزش كودكان دارد. به ويژه در دوران بارداری و هنگام شير دادن كه شخصيت روانی و اخلاقی كودك ساخته می‌شود، مادر منبع تغذيه مستقيم كودك می‌باشد.

بر اين اساس ايمان و اخلاق و الدين كه دو ركن مهم خانواده هستند شرط اساسی در نيل به اهداف بلند تربيت می‌باشد.

ب: دوستان

بعد از خانواده دوستان و هم بازی‌ها و هم كلاسی‌های يك كودك می‌توانند به عنوان يك عامل محيطی در تربيت و خلق و خوی او تاثيرگذار باشند. كودك و نوجوان گرايش زيادی به دوستان هم سن و سال خود دارد و بدون ترديد اين همنشينی و هم گرايی دوستان در يكديگر موثر خواهد بود. البته معاشرت با دوستان صميمی يك نياز طبيعی است و لذت بخش‌ترین ساعات زندگی برای يك كودك و نوجوان لحظاتی است كه با دوستان سپری می‌كند.

پيشوايان معصوم ما ضمن بيان اثرهای مثبت و منفی رفاقت و همنشيني، پيروان خود را به مصاحبت با افراد شايسته سوق داده‌اند.

حضرت مجتبی عليه السلام در اين رابطه به فرزندش می‌فرمايد: «يا بنی لا تواخ احدا حتی تعرف موارده و مصادره فاذا استنبطت الخبرة و رضيت العشرة فآخه علی اقالة العثرة و المواساة فی العسرة; (4)

فرزندم! با هيچ كس دوستی نكن مگر اين كه از رفت و آمد (و خصوصيات روحی واخلاقي) او آگاه گردي، هنگامی كه دقيقا بررسی نمودی و معاشرت با او را برگزيدي، آنگاه با او براساس گذشت و چشم پوشی از لغزش‌ها و ياری كردن در سختی‌ها دوستی كن.‌»

ج - تشكل‌ها و محافل اجتماعی

انسان با رفت و آمد به مجالس و محافل، تحت تاثير رفتارها و حركات شركت كنندگان در آن‌ها قرار می‌گيرد.

امام حسن مجتبی عليه السلام در سخنی هم به اصل تاثير مجالس اجتماعی اشاره دارد و هم به شركت در محافل سالم و مفيد توصيه و ترغيب می‌فرمايد، آن جا كه می‌فرمايد: «من ادام الاختلاف الی المسجد اصاب احدی ثمان: آية محكمة و اخا مستفادا و علما مستطرفا و رحمة منتظرة و كلمة تدله علی الهدی او ترده عن ردي; هر كس پيوسته به مساجد برود يكی از هشت بهره را خواهد برد: آيه و نشانه‌ای محكم، برادری سودمند، علمی نو، رحمتی مورد انتظار، سخنانی كه او را به راه راست هدايت می‌كند و يا سخنی كه او را از هلاكت می‌رهاند.‌» (5)

بخش دوم: شيوه‌های تربيت

1 - استفاده از حس كمال جويی

كودكان و نوجوانان فطرتا كمالات و صفات زيبای انسانی را دوست دارند. مربی می‌تواند از طريق ارضاء صحيح تفوق خواهي، متربيان خود را به سوی اهداف مورد نظر خويش هدايت كند، و آنان را با دلگرمی و نشاط به كسب كمالات وادار سازد. امام مجتبی عليه السلام روزی فرزندان خود و فرزندان برادر خود را دعوت كرده و به آنان فرمود: «همه شما كودكان اجتماع امروز هستيد و اميد می‌رود كه بزرگان جامعه فردا باشيد، دانش بياموزيد و در كسب علم كوشش كنيد، هر كدام كه نمی‌توانيد در مجلس درس مطالب استاد را حفظ كنيد آن‌ها را بنويسيد و نوشته‌ها را در منزل نگهداری نماييد تا در موقع لزوم مراجعه كنيد.‌» (6)

آن حضرت با اين روش صحيح تربيتی فرزندان را به كسب دانش و درس خواندن ترغيب و تشويق می‌كند و آنان به اين طريق با عشق و علاقه به دنبال كسب دانش و ساير كمالات بشری می‌روند و در اين شيوه، نيازی به تهديد و مجازات نيست.

2 - معرفی اسوه‌های تربيت

كودك و نوجوان فطرتا به دنبال الگو می‌گردد و اين خواسته درونی او در حس تقليد وی جلوه می‌كند.

والدين و مربيان بايد با معرفی الگوهای صحيح، حس تقليد او را جهت دهند. آن چه در اين ميان اهميت ويژه دارد شناساندن الگوهای راستين و نمونه‌های كامل در به وجود آوردن صفات پسنديده در نهاد فرزندان است. اين شيوه در قرآن كريم فراوان ديده می‌شود. قرآن كريم با معرفی الگوهای كامل و بی‌عيب و نقص، در آموزش خوبی‌ها و كمالات و فضائل انسانی بهره می‌گيرد. حضرت مجتبی عليه السلام نيز به پيروی از قرآن در سيره تربيتی خويش اين روش را دنبال می‌كند. آن حضرت بعد از شهادت علی عليه السلام خطابه بليغی ايراد كرد و در ضمن آن به معرفی شخصيت ممتاز علی عليه السلام پرداخته و می‌فرمايد: «ای مردم! در اين شب مردی از دنيا رفت كه در هيچ كار نيكي، پيشينيان بر او سبقت نگرفتند و بندگان خدا در هيچ سعادتی نمی‌توانند به او برسند، او به همراه پيامبر صلی الله عليه و آله جهاد می‌كرد و جان خود را فدای او می‌نمود.‌» آن گاه با شمردن صفات ديگر اميرمؤمنان عليه السلام او را به عنوان امام و الگوی مردم مطرح می‌كند. (7)

3 - ايجاد خودباوری و عزت نفس در كودكان

به وجود آوردن خودباوری و عزت نفس در كودكان، آن هارادر زندگی آينده موفق‌تر خواهد نمود. اين صفت زيبا را می‌توان از همان دوران كودكی و با شيوه‌های مختلف در او پرورش داد. برخی از آن شيوه‌ها عبارتند از:

يك) احترام به كودك

پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله بارها امام حسن و امام حسين عليه السلام را در ايام كودكی احترام می‌نمود. روزی پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله نشسته بود كه آن دو كودك وارد شدند، پيامبر به احترام آن‌ها از جای برخواسته و به انتظار ايستاد، لحظاتی طول كشيد، آن‌ها نرسيدند. رسول اكرم صلی الله عليه و آله به طرف كودكان پيش رفت و از آنان استقبال نمود، بغل باز كرد و هر دو را بر دوش خود سوار نمود و به راه افتاد و به آنان فرمود: «فرزندان عزيز، مركب شما چه خوب مركبی است و شما چه سواران خوبی هستيد!» (8)

در روايت ديگری عبدالله بن عباس می‌گويد: «با پيامبر صلی الله عليه و آله به خانه فاطمه عليها السلام رفتيم. حسن عليه السلام (كه كودكی بيش نبود) صورتش را شسته و تميز و پاكيزه از منزل بيرون آمد. رسول خدا صلی الله عليه و آله حسن عليه السلام را در آغوش گرفته و بوسيد و سپس فرمود: «اين پسر من آقاست.‌» (9)

دو) همبازی شدن با او

كودكان و نوجوانان از بازی و ورزش لذت می‌برند و به اين وسيله ضمن آشنايی بيشتر با جهانی كه در آن زندگی می‌كنند رشد يافته و در عين حال فرصت‌های خوبی را برای بيان احساسات و عواطف خود می‌يابند. همبازی شدن والدين و بزرگترها با آنان در ايجاد خودباوری در وجود شان نقش مهمی دارد. ابورافع يكی از ياران پيامبر صلی الله عليه و آله روزی با امام حسن عليه السلام كه كودك خردسالی بود، همبازی شد. آنان روی قرار دوش گرفتن از همديگر بازی می‌كردند. هنگامی كه نوبت سواری به ابورافع می‌رسيد، حضرت مجتبی عليه السلام به او می‌فرمود: عجب دارم از تو كه می‌خواهی بر دوش كسی سوار شوی كه پيامبر صلی الله عليه و آله او را بر دوش خود سوار می‌كند. وقتی نوبت سواری امام حسن عليه السلام می‌شد، ابورافع می‌گفت: همانطوری كه تو به من سواری ندادی من هم تو را سوار نمی‌كنم. حضرت به او فرمود: آيا ميل نداری كسی را كه پيامبر صلی الله عليه و آله بر دوش خود می‌نشاند بر دوشت سوار كني؟ ناچار ابورافع طفل را بر دوش خود سوار می‌كرد.

شخصيت روحی اين كودك از خلال گفتار و كيفيت استدلالش پيداست. طفلی را كه پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله در آغوش خود پرورش داده و شخصيت روانی او را احياء نموده است، بزرگی خود را باور دارد و هرگز با ذلت و زبونی سخن نمی‌گويد. (10)

سه) انتخاب نام زيبا برای كودك

نام كودك نقش مهمی در شخصيت او ايفا می‌كند. بايد برای طفل نامی را انتخاب كرد كه بعدها به خاطر آن مورد استهزاء و تحقير قرار نگيرد و در آينده احساس حقارت نكند. نامی كه يادآور وابستگی او به خداوند متعال بوده و نشانگر فرهنگ و مكتب او باشد. سيره عملی امام مجتبی عليه السلام در نامگذاری فرزندان خويش گواه روشنی بر توجه آن حضرت به اين مهم می‌باشد. نام فرزندان پسر آن حضرت عبارتند از: حسن، زيد، قاسم، عمرو، عبدالله، عبدالرحمن، حسين، طلحه و نام فرزندان دختر او عبارتند از:‌ام الحسن،‌ام الحسين، فاطمه،‌ام عبدالله،‌ام سلمه، رقيه. (11)

چهار) مشورت با فرزندان

يكی از شيوه‌های شخصيت دادن به فرزندان، مشورت كردن با آن هاست. امام مجتبی عليه السلام ضمن توصيه به اين كار پسنديده، با فرزندان خويش در موارد مختلف مشورت می‌كرد و بدين وسيله شخصيت آنان را پرورش داده و در آن‌ها عزت نفس ايجاد می‌نمود. روزی معاوية بن خديج به عنوان خواستگار به منزل آن حضرت آمد، حضرت مجتبی عليه السلام به او فرمود: « انا قوم لا نزوج نساءنا حتی نستامرهن; (12)

ما قومی هستيم كه دختران خود را بدون نظرخواهی و مشورت با خودشان، شوهر نمی‌دهيم.‌»

پنج) سلام كردن به كودكان

حضرت مجتبی عليه السلام می‌فرمايد:

«هر كس قبل از سلام كردن به سخن آغاز كند، او را جواب ندهيد.» (13)

اين سخن در مورد معاشرت والدين با كودكان اهميت ويژه‌ای می‌يابد، زيرا كودكی كه به او سلام داده شود و بدين وسيله از وی احترام نمايند، لياقت و شايستگی خود را باور می‌كند و از همان دوران كودكی احساس می‌كند كه ديگران برای او اهميت و ارزش قائل هستند.

پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله فرمود: «پنج چيز را تا لحظه مرگ ترك نمی‌كنم...يكی از آن‌ها سلام دادن به كودكان است.‌» (14)

4 - مطابقت رفتار با گفتار:

والدين و مربيان اگر به گفته‌های خويش جامه عمل بپوشانند، بهترين و مؤثرترين و پرثمرترين شيوه را در تربيت به كار گرفته‌اند و به طور غيرمستقيم و ناخودآگاه متربيان را تحت تاثير قرار داده‌اند. پندها و نصيحت‌های مربيان و والدين زمانی بر فرزندان موثر واقع خواهد شد كه آنان هر يك نمونه‌ای عملی از آن توصيه باشند و گفتار خويش را با عمل هماهنگ سازند.

حضرت امام حسن مجتبی عليه السلام يكی از دوستان خود را كه شايسته تمجيد آن بزرگوار بود با صفات زيبائی معرفی كرد و در ضمن خصلت‌های پسنديده او می‌فرمود: « كان لا يقول ما لا يفعل و يفعل ما لا يقول; (15) او آن چه را كه عمل نمی‌كرد، نمی‌گفت و كارهايی را كه نگفته بود انجام می‌داد.»

  • · پاورقــــــــــــــــــــی

 

1) الدعوات، قطب الدين راوندي، قم، مدرسة الامام المهدي، 1407 ه. ق، ص 144 و 145.

2) مكارم الاخلاق، ص 233.

3) احتجاج طبرسي، ج 1، ص 279.

4) تحف العقول، ص 233.

5) تحف العقول، ص 235.

6) منية المريد، ص 340.

7) منتهی الآمال، ج 1، ص 225.

8) كودك فلسفي، ج 1، ص 115.

9) اعلام الوري، ص 211.

10) كودك فلسفي، ج 2، ص 133.

11) الارشاد، ج 2، ص 16.

12) حياة الحسن عليه السلام، ج 1، ص 329.

13) مسند الامام المجتبی عليه السلام، ص 688.

14) الخصال، ج 1، ص 271.

15) تحف العقول، ص 234.

اشاره

ابعاد صلح شجاعانه امام حسن عليه السلام با معاوية بن ابی سفيان كه يگانه عامل بقای اقليت شيعه در آن عصر بود، چنان با عظمت است كه تاكنون محققان زيادی را به تحليل و تبيين آن واداشته است. بدون اغراق می‌توان گفت: اكثر مقالات و تحقيقات پيرامون آن حضرت، در اطراف اين رويداد دور می‌زند. اين نوع نگرش هر چند بيانگر عمق و عظمت صلح امام عليه السلام است اما در دوره ديگر (قبل از امامت و بعد از صلح) كمتر مورد توجه قرار گرفته‌اند و به تبع آن ميزان آگاهی مردم نيز از اين دوره‌ها اندك است. بر اين اساس و به مناسبت سالگرد شهادت حضرت، در اين شماره با دوران امامت حضرت بعد از صلح (9 سال و اندي) آشنا می‌شويم.

نفوذ اموی‌ها در حاكميت دين

مهم‌ترین چالشی كه امام حسن عليه السلام در طول دوره امامت و بلكه حيات خود با آن رو به رو شد، مساله نفوذ اموی‌ها در حاكميت دينی دوره‌های قبل و بروز آثار آن در اين دوره است. نفوذی كه از زمان رحلت پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله (8 سالگي) شروع و در خلافت عثمان به اوج خود رسيد. طبيعی است كه بايد سابقه نفوذ اموی‌ها را از دوره فراگيری حكومت اسلامی (فتح مكه) پی گرفت زيرا به موازات گسترش اسلام، گروه‌های مختلفی به علل گوناگون به اسلام رو آوردند. منافقان نيز از باب ناچاری نتوانستند در مقابل اين سيل خروشان قرار بگيرند و به ناچار با آن بنای هم سويی گذاشتند. اين هم سويی نه از روی ميل كه از باب اضطرار و بی‌نتيجه بودن مقاومت بود. آن‌ها تنها زمانی كه پرچم لا اله الا الله را بر فراز شهر ديدند، لب به شهادتين گشودند و به اين ترتيب دوران حيات خود را با تاكتيك هم سويی موقت ادامه دادند. رسول اكرم صلی الله عليه و آله با درايت كامل متوجه اين حركت خزنده بود. لذا اهداف پليد آنان را اين گونه افشا می‌كرد:

«اذا بلغ بنو العاص ثلاثين اتخذوا مال الله دولا و عباد الله خولا و دين الله دخلا; (1)

زمانی كه فرزندان عاص (بنی اميه) (2) به سی برسند، مال خدا را ميان خود دست به دست می‌كنند، بندگان خدا را بنده خود و دين خدا را مغشوش می‌كنند.‌»

امام حسن عليه السلام نيز از سابقه اين گروه كاملا آگاه بود. لذا در مجلس معاويه به او خطاب كرد:

معاويه! فراموش كرده‌ای كه وقتی پدرت تصميم گرفت اسلام بياورد، تو اشعاری خواندی و او را از اسلام بازداشتي. و شما‌ای گروه (حاميان معاويه) به خدا سوگندتان می‌دهم آيا به ياد نمی‌آوريد كه رسول خدا صلی الله عليه و آله در هفت جا ابوسفيان را لعنت كرد. كسی از شما می‌تواند آن را انكار كند؟ آن‌ها عبارتند از:

1- روزی كه در خارج مكه نزديكی طائف در حالی كه پيامبر صلی الله عليه و آله قبيله بنی ثقيف را به اسلام دعوت می‌كرد، پدرت پيش آمد و به پيامبر ناسزا گفت و او را ديوانه و دروغگو خواند...

2- زمانی كه كاروان قريش از شام می‌آمد و پيامبر صلی الله عليه و آله می‌خواست در برابر اموالی كه از مسلمانان گرفته بودند، كاروان را توقيف كند، ابوسفيان كاروان را از بيراهه به سوی مكه برد و جنگ بدر را به راه انداخت...

3- روز جنگ احد آن گاه كه پيامبر صلی الله عليه و آله بر فراز كوه بود و فرياد می‌زد: «الله مولانا ولا مولی لكم.» ابوسفيان هم نعره می‌زد: «اعل هبل. ان لنا العزی ولا عزی لكم; برافراشته باد بت هبل. ما بت عزی داريم و شما چنين بت عظيمی نداريد.»

4- در جنگ احزاب نيز پيامبر صلی الله عليه و آله بر او لعنت كرد...

5- روز صلح حديبيه كه ابوسفيان به همراه قريش راه را بر مسلمانان بست و آنان را از انجام فريضه حج محروم نمود. پيامبر صلی الله عليه و آله به رهبر مشركين و پيروانش لعنت كرد. به آن حضرت گفتند: آيا اميد اسلام به هيچ يك از آنان نداري؟ فرمود: «اين لعنت بر مؤمنان از فرزندان آن‌ها نمی‌رسد، اما زمامدارانشان هرگز رستگار نخواهند شد.‌»

6- در جنگ حنين ابوسفيان كفار قريش و هوازن را جمع كرد و عيينه قبيله غطفان و عده‌ای از يهود را گرد آورد. خداوند شر ايشان را دفع كرد.‌ای معاويه! تو مشرك بودي. پدرت را ياری می‌كردی و علی عليه السلام بر دين پيامبر ثابت قدم بود.

7- روز ثنيه كه يازده نفر به همراهی ابوسفيان كمر به قتل پيامبر صلی الله عليه و آله بسته بودند (6 نفر از بنی اميه و 5 نفر از ديگر افراد قريش)... (3)

پيامبر صلی الله عليه و آله با نفرين و لعن خويش چهره معاند و حق ستيز آنان را معرفی می‌ساخت ليكن انحراف در مسير حاكميت دينی (انحراف داخلي) زمينه‌های رويش مجدد آن‌ها را فراهم ساخت و به محض خروج حاكميت از دست زمامداران صالح، فضای باز برای حزب نفاق فراهم شد و آنان را از انزوا و مرگ تدريجی رهانيد.

در دوره حكومت عمر نفوذ حزب ابی سفيان چنان شد كه فرزندش معاويه، ولايت شام و سوريه را ربود و چنان بر آن مسلط شد كه علی رغم عزل و نصب‌های متوالی كارگزاران توسط عمر، او هميشه در منصب خود باقی ماند و به اين ترتيب پايگاهی ثابت و مطمئن برای بالندگی حزب منسجم ابی سفيان فراهم شد.

در زمان زمامداری عثمان به دلايل متعدد مخصوصا ارتباط نسبی معاويه و عثمان شاخه‌های شجره ملعونه بنی اميه وانست بخش‌های عمده حاكميت دينی را تسخير كند و در هر مركز قدرتی ريشه‌ای بدواند و به اين ترتيب در اين دوره حتی مروان و پدرش كه رانده شده رسول اكرم صلی الله عليه و آله بودند و دو خليفه قبل شفاعت عثمان را برای بازگرداندن آن‌ها به مدينه نپذيرفته بودند، توسط خود عثمان برگردانده و صاحب پست‌های كليدی شدند. امام حسن عليه السلام در اين باره نيز به ياران معاويه (در مجلس معاويه) فرمود: «شما را به خدا سوگند! آيا می‌دانيد كه ابوسفيان بعد از بيعت مردم با عثمان به خانه وی رفت و گفت: برادرزاده! آيا غير از بنی اميه كسی ديگر در اين جا حضور دارد؟ عثمان جواب داد: نه. او گفت:‌ای جوانان بنی اميه! خلافت را مالك شويد و همه پست‌های اساسی آن را به دست بگيريد. سوگند به كسی كه جانم در دست اوست نه بهشتی وجود دارد و نه جهنمي.

ای مردم! آيا نمی‌دانيد بعد از بيعت مردم با عثمان ابوسفيان دست برادرم حسين عليه السلام را گرفت و به سوی قبرستان بقيع غرقد (4) برد و در آن جا به صدای بلند فرياد زد:‌ای اهل قبرستان! شما با ما سر حكومت و خلافت جنگيديد و امروز بدنتان زير خاك پوسيده است و كار حكومت در دست ماست. حسين عليه السلام خطاب به او فرمود:

ای ابوسفيان! عمری بر تو گذشته است. صورتت زشت باد. سپس دست خود را كشيد و به سوی مدينه آمد. اگر نبود لقمان بن بشير، چه بسا ابوسفيان حسين عليه السلام را نابود كرده بود.‌ای معاويه! اين است كارنامه ننگين زندگی تو و پدرت... عمر تو را والی شام كرد و تو خيانت كردي. در پی آن عثمان آن حكم را تنفيذ كرد. باز تو او را در دهان مرگ انداختي. از اين هر دو بالاتر اين كه به خود جرات دادی و با جسارت در برابر خدا ايستادی و با علی بن ابی طالب مخالفت كردي... تو مردم نادان را برانگيختی و آنان را به معركه جنگ آوردی و با مكر و حيله خونشان را بر زمين ريختی و اين‌ها ثمره تلخ بی‌ايمانی تو به معاد و نترسيدن از عقاب الهی است... (5)‌»

به اين ترتيب حزب بنی اميه در همان اوايل زمامداری عثمان توانست به طور شگفت آوری به دو ركن حكومت (ثروت و منصب) نزديك شده، آن‌ها را قبضه كند و در انتظار دستيابی به ركن سوم حاكميت يعنی دين بنشيند.

اين موقعيت نيز با قتل عثمان پيش آمد و معاويه با ادعای خونخواهی خليفه شهيد، در مدتی اندك توانست عواطف دينی مردم را منحرف و سپاه دين را بر ضد دين (علوي) به خيزش درآورد. به عبارت ديگر همان طور كه حيات عثمان عامل كسب مناصب حساس برای بنی اميه شد، مرگ وی هم مورد استفاده كامل آنان قرار گرفت و يك پله ديگر آنان را به قدرت نزديك‌تر كرد. در اين باره نامه شبث بن ربعی به معاويه قابل تامل است. «تو برای گمراه كردن مردم و جلب آرا و تمايل آنان و برای اين كه آنان را به زير فرمان خود درآوري، هيچ وسيله‌ای نداری جز اين كه گفتی پيشوای شما به ناحق و مظلومانه كشته شد و ما به خونخواهی او برخاسته ايم. در نتيجه فرومايگان و افراد نادان بر گرد تو فراهم آمده‌اند... دلت می‌خواست او كشته شود تا به اين جا برسي...‌» (6)

امام علی عليه السلام به زيباترين شيوه استفاده دو منظوره از عثمان را توسط معاويه در نامه‌ای به او يادآور می‌شود: «انك انما نصرت عثمان حينما كان النصر لك وخذلته حينما كان النصر له; (7)

وقتی پشتيبانی از عثمان به نفع تو بود، به ياری اش شتافتی و آن گاه كه به نفع او بود، او را خوار گذاشتي.»

از همين دوره زمان تعارض بين حاكميت حق علوی و حاكميت باطل اموی آغاز شد و تمام دوران حكومت اميرمؤمنان و دوره كوتاه حكومت امام حسن عليه السلام را به خود مشغول ساخت و سرانجام در سال 41 ه به دلايل متعدد داخلی و خارجی اين تعارض به نفع جريان اموی پايان يافت و امام حسن عليه السلام را ناچار به صلح كرد. بنابراين بايد دقت كرد كه تلاش‌های بنی اميه از 8 هجری تا 41 هجری (33 سال) برای دست يابی به حاكميت در اين دوره به مرحله نهايی و ثمردهی می‌رسد و امام حسن عليه السلام كه با چنين جريان ريشه داری رو به رو می‌گردد، ناچار به صلح می‌شود. (8) امام خود به برخی از دلايل صلح با معاويه بارها اشاره كرد كه يك مورد آن چنين است:

1- شيخ طوسی به سند معتبر از امام زين العابدين عليه السلام نقل می‌كند: «وقتی امام حسن عليه السلام برای صلح با معاويه راهی شد و با او ملاقات كرد، معاويه بر فراز منبر رفت و گفت: ايهاالناس! حسن فرزند علی بن ابی طالب و فاطمه زهرا مرا اهل خلافت دانست و خود را اهل خلافت ندانست و اينك به رغبت و شوق آمده است تا با من بيعت كند. برخيز يا حسن! سپس حضرت برخاست و فرمود: «...‌ای جماعت! سخن می‌گويم; بشنويد و گوش و دل خود را با من همراه سازيد و سخنانم را ثبت كنيد... اگر سال‌ها بايستم و فضيلت‌ها و كرامت هايی را كه خدا ما را به آن مخصوص كرده، بشمارم، تمام نخواهد شد. منم فرزند پيغمبر بشير و نذير و سراج منير كه حق تعالی او را رحمت عالميان گردانيده و پدرم علی ولی مؤمنان و شبيه هارون است. معاويه پسر صخر ادعا می‌كند من او را اهل خلافت دانسته‌ام و خود را اهل آن ندانسته ام! دروغ می‌گويد. به خدا سوگند كه من در كتاب خدا و نت خدا برتر از مردم به خلافت هستم. ولكن ما اهل بيت عليهم السلام روزی كه حضرت رسالت صلی الله عليه و آله از دنيا رفته است تا حال هميشه مظلوم و مقهور بوده ايم. پس خدا حكم كند ميان ما و آن‌ها كه بر ما ظلم كردند و حق ما را غصب كردند و بر گردن ما سوار شدند، مردم را بر ما مسلط كردند و حق ما را كه در كتاب خدا برای ما مقرر شده است، از خمس و غنائم، منع كردند و كسی كه منع كرد از مادر ما فاطمه، ميراث او را از پدرش...

امت مرا واگذاشتند، ياری نكردند و با تو بيعت كردند.‌ای پسر حرب! اگر ياران مخلص می‌يافتم كه با من در مقام فريب نبودند هرگز با تو بيعت نمی‌كردم، چنانچه حق تعالی هارون را زمانی كه قومش او را تضعيف كردند و با او دشمنی نمودند معذور داشت، همچنين من و پدرم وقتی كه امت دست از ما برداشتند و متابعت غير ما كردند و ياوری نيافتيم، نزد خداوند معذور هستيم. احوال اين امت با امت‌های گذشته مثل هم است...

معاويه گفت: به خدا سوگند كه حسن از منبر فرود نيامد تا زمين بر من تيره شد، خواستم به او ضرر برسانم. ولی فهميدم فروخوردن خشم به عافيت نزديك‌تر است.‌» (9)

در اين سخنرانی تكان دهنده امام به نكات بسيار حساسی اشاره می‌كند و با كالبد شكافی اوضاع كنوني، سرنخ‌های آن را در دوران گذشته نشان می‌دهد و آن چيزی نيست جز خروج حاكميت دينی از مسير اصلی خود، امری كه موجب تمام انحرافات بعدی و مظلوميت اهل بيت عليهم السلام شد. علاوه بر اين امام به عوامل ديگر مانند همراهی نكردن مردم، غدر و نيرنگ بازی آنان، نداشتن همراهان مخلص، تضعيف موقعيت توسط مردم، دشمنی آنان با امام اشاره می‌كند و در پايان جواز صلح در شرايط اين چنينی را يادآور می‌شود.

در هر صورت دوران دستيابی به حاكميت برای اموی‌ها فرارسيد و معاويه با فراخوانی امام عليه السلام به شام و اخذ بيعت، كوشيد اين پيروزی را به طور رسمی اعلام كند. فضيل غلام محمد بن راشد نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمود: «معاويه به حسن بن علی عليه السلام نامه نوشته و او و حسين عليهما السلام و ياران علی عليه السلام را به شام فراخواند. همه از جمله قيس بن سعد بن عباده انصاری به شام آمدند. معاويه به آنان اذن ورود داد. آن گاه گفت:‌ای حسن برخيز و بيعت كن. او برخاست و چنين كرد. سپس گفت:‌ای حسين برخيز و بيعت كن. او نيز برخاست و چنين كرد. سپس گفت:‌ای قيس تو نيز برخيز و چنين كن. او هم برخاست و متوجه امام حسين عليه السلام شد تا او چه فرمان دهد. حسين عليه السلام فرمود:‌ای قيس او (امام حسن عليه السلام) امام من است.‌» (10)

بعد از صلح چه گذشت؟

چند روز بعد از امضای قرارداد صلح، امام حسن عليه السلام با مردم كوفه وداع كرد و رهسپار مدينه شد. (11) و به دنبال آن معاويه به طور كامل بر سرنوشت مسلمانان حاكم شد و حكومت تمام عيار اموی را به پيش برد. اما طبيعی بود كه ماهيت ضد دينی حكومت معاويه اجازه نمی‌داد، مصالحه با امام به همان حالت باقی بماند به عبارت ديگر هر چند صلح در ظاهر به وقوع پيوسته بود ولی در حقيقت ماهيت متضاد اين دو جريان اجازه مصالحه واقعی به آنان نمی‌داد و علی رغم زدوده شدن تضادهای ظاهری كه موجب حفظ جان شيعيان شد، تضادهای واقعی همچنان باقی بود و جبهه حق و باطل هرگز قابل تفاهم و تصالح نبودند.

* * *

در مورد جدايی بنی اميه از اسلام و مباين بودن جبهه آنان با جبهه حقيقی دين، شهيد مطهری قدس سره اين گونه به بررسی دلايل ضديت آنان با اسلام اشاره می‌كند:

«مبارزه شديد امويان كه در راس آن‌ها ابوسفيان بود، با اسلام و قرآن... دو علت داشت: يكی رقابت نژادی كه در سه نسل متوالی متراكم شده بود. دوم تباين قوانين اسلامی با نظام زندگی اجتماعی رؤسای قريش مخصوصا اموی‌ها كه اسلام بر هم زننده آن زندگانی بود... گذشته از اين‌ها مزاج و طينت آن‌ها طينتی منفعت پرست و مادی بود و در اين گونه مزاج‌های روحي، تعليمات الهی و ربانی اثر ندارد و اين ربطی به باهوش يا بی‌هوشی آن‌ها ندارد. كسی به تعليمات الهی اذعان پيدا می‌كند كه در وجود خودش پرتوی از شرافت و علو نفس و بزرگواری باشد. اين مطلب خود يك اصل بزرگی است. داستان ابوسفيان و عباس وگفتن «لقد صار ملك ابن اخيك عظيما...‌» قصه «بالله غلبتك يا اباسفيان‌» ايضا قصه «تلقفونها تلقف الكره‌» همگی دليل كوری باطنی ابوسفيان است. (12)

و بر پايه همين تفسير است كه به طور متوالی شاهد بروز تضادهای درونی به صورت توطئه‌های متعدد معاويه برای قتل امام هستيم (استفاده از هر وسيله ممكن) و در مقابل امام را نيز می‌بينيم كه (تنها با وسايل مشروع) در صدد تضعيف حكومت معاويه است. البته معاويه بارها می‌كوشيد بر تضادهای حقيقی جبهه باطل و حق سرپوش گذارد و حداقل در منظر عمومی منازعات خود و امام را امری در نهايت حزبي، قبيله‌ای و طايفه‌ای جلوه دهد و در مقابل امام با درايت كامل اجازه شكل گيری چنين تصوری را نمی‌داد. بنابراين تمام تلاش معاويه اين بود كه بر تضادهای حقيقی دو جبهه سرپوش گذارد و جبهه حق را در سايه صلح ظاهری در خود هضم كند و برعكس امام می‌كوشيد در سايه صلح ظاهری بيشترين منافع متصور را نصيب خود و شيعيان كند و در عوض تضادهای درونی را در هر فرصت ممكن بروز دهد. نمونه‌ای تاريخی را در اين باره می‌خوانيم:

معاويه برای مروان نامه‌ای نوشت و در آن از مروان خواست دختر عبدالله بن جعفر، برادرزاده امام علی عليه السلام، را برای پسرش يزيد خواستگاری كند و افزود: مهريه اش هر قدر باشد، می‌پذيرم و هر قدر قرض داشته باشد، می‌دهم. به علاوه اين وصلت موجب صلح بين بنی اميه و بنی هاشم خواهد شد.

مروان بلافاصله بعد از دريافت نامه با عبدالله بن جعفر ملاقات و موضوع خواستگاری را مطرح كرد. او گفت: اختيار اين امور با حسن بن علی عليهما السلام است. از او خواستگاری كن. مروان به ناچار نزد امام رفت و دختر عبدالله را خواستگاری كرد. امام به او فرمود: هر كسی را كه می‌خواهی دعوت كن تا گرد هم آيند. وقتی بزرگان دو طايفه جمع شدند، مروان بلند شد و بعد از خطبه و حمد و ثنای الهی گفت: اميرمؤمنان معاويه به من فرمان داده تا زينب دختر عبدالله بن جعفر (13) را برای يزيد خواستگاری كنم به اين ترتيب كه: هر قدر پدرش خواست مهر تعيين كند. هر قدر پدرش مقروض بود، می‌دهم. اين وصلت موجب صلح بين دو طايفه بنی اميه و بنی هاشم می‌شود. يزيد پسر معاويه كسی است كه نظير ندارد. به جانم سوگند حسرت و افتخار شما به يزيد بيشتر از حسرت و افتخار او به شماست و او كسی است كه به بركت چهره اش از ابرها طلب باران می‌شود. در پی اين سخنان مروان نشست و امام حسن عليه السلام به پاخاست و فرمود:

«...اما ما ذكرت من حكم ابيها فی الصداق فانا لم نكن لندعب عن سنة رسول الله فی اهله وبناته

... واما الصلح الحيين فانا عادينا لله و فی الله فلا نصالحكم للدنيا...;

1- در مورد مهريه، ما از سنت پيامبر صلی الله عليه و آله (840 درهم) تجاوز نمی‌كنيم.

2- در مورد قرض ها، چه وقت زن‌های ما قرض پدران شان راداده اند؟

3- در مورد صلح بين دو طايفه دشمنی ما با شما برای خدا و در راه خداست. بنابراين با دنيای شما صلح نمی‌كنيم.

4- در مورد افتخار ما به وجود يزيد... اگر مقام خلافت بالاتر از مقام نبوت است، ما بايد به يزيد افتخار كنيم و اگر مقام نبوت بالاتر است، او بايد به ما افتخار كند.

5- در مورد طلب باران به بركت چهره يزيد... تنها از محمد و ال محمد طلب باران می‌شود. نظر ما اين است كه دختر عبدالله را به ازدواج پسرعمويش قاسم بن محمد بن جعفر در آوريم...‌» (14)

در ضمن همين رويداد به ظاهر خانوادگی است كه امام در جمع بزرگان هر دو گروه مبنای دشمنی آنان را يادآور می‌شود و نقشه معاويه را كه درصدد بود، ابتدا سطح منازعات را به دعواهای حزبی و قبيله‌ای تقليل دهد و بعد خود را منادی صلح و آشتی معرفی كند، نقش بر آب می‌كند و همين نكته كليدی است كه باعث می‌شود علی رغم مصالحه ظاهري، تعارضات همچنان ادامه يابد و با به اوج رسيدن آن در زمان امام حسين عليه السلام آتش جنگ شعله ور شده، لايه‌های پنهان منازعات بار ديگر چهره خود را بنماياند و نشان دهد كه حق و باطل هرگز آشتی پذير نيستند و صلح امام حسن عليه السلام تنها يك حركت تاكتيكی برای بقای اقليت شيعه بوده است. (15)

با اين ديدگاه برای يافتن دلايل شهادت امام حسن عليه السلام بايد به تعارض جبهه حق و باطل توجه كرد نه تعارضات قبيله‌ای و...

الف - نسبت به امام

1- پيمان شكنی

معاويه حتی نتوانست يا نخواست برای ايامی چند هدف اصلی خود از جنگ با امام را برملا نسازد و به اين ترتيب پرده از هدفی برداشت كه آشكارترين دليل بر سازش ناپذيری دو جبهه بود. علامه مجلسی در اين باره می‌نويسد:

«چون صلح منعقد شد، معاويه متوجه كوفه شد تا آن كه روز جمعه به نخيله فرود آمد. در آن جا نماز كرد، خطبه‌ای خواند، در آخر خطبه اش گفت: من با شما قتال نكردم برای آن كه نماز كنيد يا روزه بگيريد يا زكات بدهيد وليكن با شما قتال كردم كه امارت بر شما را به هم رسانم. خدا به من داد، هرچند شما نمی‌خواستيد. شرطی چند با حسن كرده ام، همه در زير پای من است. به هيچ يك از آن‌ها وفا نخواهم كرد. پس داخل كوفه شد. بعد از چند روز كه در كوفه ماند، به مسجد در آمد. حضرت امام حسن عليه السلام را بر منبر فرستاد و گفت: بگو برای مردم كه خلافت حق من است.‌» (16)

2- تلاش برای جذب امام:

معاويه تلاش بسياری به خرج می‌داد كه امام را به سوی خود جذب كند تا مرزهای روشن جدايی حقيقی بين دو جبهه را بپوشاند. امام نيز با شيوه‌های مختلف همچنان بر جدا بودن دو جبهه تاكيد می‌كرد. يكی از شيوه‌ها تلاش برای برقراری ارتباطهای سببی و خانوادگی و ائتلاف قبيله‌ای بود كه نمونه‌ای از آن را خوانديم. يكی ديگر از شيوه‌های معاويه ارسال هدايا و جوايز و در مجموع تحركات عاطفی بود كه البته امام نيز آن‌ها را دريافت و به مصارف لازم می‌رساند (17)، اما اجازه نمی‌داد از اين‌ها به عنوان نزديكی وی به معاويه تعبير شود.

امام باقر عليه السلام می‌فرمود: «قد كان الحسن والحسين يتقبلان جوائز المتغلبين مثل معاوية لانهما كانا اهلا لما يصل اليهما من ذلك وما فی يد المتغلبين عليهم حرام وهو للناس واسع اذا وصل اليهم فی خير واخذوه من حقه; حسن و حسين عليهما السلام عطايای زورمندانی مثل معاويه را می‌پذيرفتند، زيرا حق آنان بود و آنچه در اختيار زورمداران ستمگر است، برای خود آنان حرام است ولی اگر در راه (اطاعت) و خير به مردم برسد، برای آنان حلال است و به حق دريافت كرده‌اند.‌»

قال ابوجعفر بن محمد عليهما السلام: «وجوائزهم لمن يخدمهم فی معصية الله حرام عليهم وسحت; و عطايای آنان برای كسانی كه در نافرمانی خدا به آنان خدمت می‌كنند، حرام و نارواست.‌»

3- توهين به امام:

از جمله رفتارهايی كه دستگاه بنی اميه در برابر امام اتخاذ كرد، توهين به آن حضرت بود كه در قالب‌ها و شكل‌های مختلفی اجرا می‌شد و صفحات تاريخ پوشيده از اين نوع رفتارهاست.

در يك مورد امام به معاويه چنين فرمود: اين گروه به من ناسزا نگفتند بلكه تو به من ناسزا گفتي، زيرا، تو با زشتی انس گرفته‌ای و اخلاق ناپسند در جانت ريشه دوانده. با محمد و خاندان او دشمنی می‌ورزي. سوگند به خدا‌ای معاويه! اگر من و اين جماعت در مسجد پيامبر صلی الله عليه و آله درگير می‌شديم و مهاجرين و انصار اطراف ما بودند، جرات چنين جسارت هايی نسبت به ما نداشتند...‌» (18)

در جای ديگر پسر عاص به معاويه می‌گويد: «مردم به دنبالش راه افتاده‌اند. فرمان داد، اطاعت كردند. سخن گفت تصديق كردند. اين دو كار را به جاهای باريك تری خواهند كشاند. چه خوب بود كه كسی را دنبالش می‌فرستادی تا او و پدرش را لعن می‌كرديم و دشنام می‌داديم و ارزش هر دو را در پيش ديگران پايين می‌آورديم. (19)‌» در همان مجلس معاويه، اطرافيان معاويه اهانت هايی به امام كردند و كوشيدند مقام و منزلت وی را كم كنند از جمله اين كه: «تو‌ای حسن! ادعا كرده‌ای خلافت به تو می‌رسد تو توان آن را نداري... ما تو را به اين جا دعوت كرده ايم كه تو و پدرت را دشنام دهيم. اما پدرت را خدا به تنهايی سزايش را داد،... شما مدعيان چيزهايی بوده ايد كه حقيقت ندارد...‌» (20)

4- تهمت‌ها به امام:

در اين بخش نيز معاويه و اموی‌ها نهايت تلاش خود را به خرج دادند تا از منزلت امام بكاهند. از جمله به امام می‌گفتند: «تو و پدرت در قتل خلفای قبلی شركت داشتيد. با ابوبكر درست بيعت نكرديد. در حكومت عمر كارشكنی كرديد و عثمان را كشتيد و...» (21)

5- توهين و تهمت به امام علی بن ابيطالب عليه السلام:

معاويه برای درهم كوبيدن جبهه امام حسن عليه السلام به امام علی عليه السلام توهين می‌كرد و به او تهمت می‌زد و ديگران را هم به اين كار تشويق می‌كرد. اين توهين‌ها گاه در مورد شخص حضرت علی عليه السلام بود و گاه در مورد زمامداری و امامت او كه در نوع دوم هدف خنثی سازی جايگاه امامت در اذهان مردم بود. در همان مجلس قبل كه معاويه يارانش را برای تحقير امام حسن عليه السلام گردآورد، به آنان اين گونه رهنمود داد: «شما سعی كنيد كشته شدن عثمان را به پدرش علی نسبت دهيد و اين مطلب را جا بيندازيد كه وی از سه خليفه قبل ناخشنود بوده‌» و در پی آن بود كه سيل حملات عليه امام علی عليه السلام سرازير شود مانند: پدرت علی به خاطر دوستی دنيا و سلطنت بر عثمان عيب جويی كرد وسپس در قتل او مشاركت جست; پدرت ابوبكر را مسموم كرد; در توطئه قتل عمر دست داشت; پدرت با رسول خدا صلی الله عليه و آله دشمن بود; او شمشيری بلند و زبانی گويا داشت; زنده‌ها را می‌كشت; مردگان را متهم می‌ساخت و... (22) معاويه بعد از شهادت امام حسن عليه السلام نيز به كارگزارانش نوشت: «هرگز اهانت به علی بن ابی طالب را فراموش نكنيد.»

گاهی معاويه در حضور امام حسن عليه السلام به ايشان اهانت می‌كرد از جمله: معاويه در سفری كه به مدينه داشت، بالای منبر رفت و با ناسزاگويي، به مقام امام علی عليه السلام توهين كرد. امام حسن عليه السلام در همان مجلس برخاست و فرمود: «...‌ای مردم! خداوند هيچ پيامبری را نفرستاد مگر اين كه مجرمان را دشمن او قرار داد. چنان كه قرآن می‌فرمايد: «وكذلك جعلنا لكل نبی عدوا من المجرمين.» من پسر علی هستم و تو پسر صخر، مادر تو هند است و مادر من فاطمه. مادربزرگ تو نثيله و مادربزرگ من خديجه است.‌» (23)

و در مجلسی ديگر كه به امام علی عليه السلام هتاكی زيادی كرد، امام حسن عليه السلام فرمود: «ای پسر جگرخواره! آيا به اميرمؤمنان ناسزا می‌گويي؟ با اين كه پيامبر فرمود هر كس به علی ناسزا بگويد، به من ناسزا گفته و هر كس به من ناسزا بگويد، به خدا ناسزا گفته و كسی كه به خدا ناسزا گويد، خداوند او را برای هميشه به دوزخ وارد می‌كند. آن گاه به عنوان اعتراض مجلس را ترك كرد.» (24)

6- بركناری ياران علی عليه السلام:

معاويه بعد از اعلام نقض پيمان صلح با امام حسن عليه السلام... دستورالعملی صادر كرد كه بر اساس آن تمام ياران و محبان اهل بيت عليهم السلام بايد از كارهای حساس و غيرحساس كشور اسلامی شامل (حجاز، عراق، ايران، شامات) بركنار می‌شدند: «انظروا الی من اقامت عليه البينة. انه يحب عليا واهل بيته فامحوه من الديوان واسقطوا عطاءه ورزقه و من اتهمتموه بموالاة هؤلاء القوم فنكلوا به و اهدموا داره...; (25)

درباره هر كس دليلی اقامه شد كه او علی واهل بيت او را دوست دارد، نامش را از ديوان‌ها محو كنيد و حقوق و مزايايش را نپردازيد و هر كس را كه به دوستداری اهل بيت عليهم السلام متهم كرديد، كار را بر او سخت بگيريد و خانه اش را خراب كنيد.‌»

7- كشتن شخصيت‌های شيعي:

معاويه می‌كوشيد از اين طريق نيز جبهه حق را تضعيف كند و اجازه نفس كشيدن به آنان ندهد. لذا گاه به طور مستقيم بر دار كشيدن آنان را نظارت می‌كرد و در مواردی خود فرمان قتل می‌داد. اشخاصی مانند: حجر بن عدی و فرزندانش در مرج عذرا، رشيد هجري، كميل بن زياد، ميثم تمار، محمد بن اكثم، خالد بن مسعود، جويريه، عمر بن حمق، قنبر، مزرع و... قربانی اين شيوه شدند و پيش بينی‌های امام علی عليه السلام تحقق يافت. «عمت خطتها وخصت بليتها» (26) «واصاب البلاء من ابصر فيها واخطا البلاء من عمی عنها» (27) اين بليه‌ای است كه همه جا را می‌گيرد ولی گرفتاری اش به طبقه‌ای معين اختصاص دارد. و فتنه كور و تاريكی است كه دامنه آن فراگير و همگانی و گرفتاری آن ويژه افراد خاص (شيعيان) است. بلای آن به كسی می‌رسد كه بينا باشد و به هر كور و بی‌تفاوت راه پيدا نمی‌كند.

ب - نسبت به ارزش‌ها

نشانه‌های تعارض را می‌توان در روی كرد جبهه اموی نسبت به ارزش‌ها نيز جست و جود كرد. اين جبهه همواره در تقابل و جنگ با ارزش‌های ناب اسلامی بود كه از جمله می‌توان به اين موارد اشاره كرد:

1- رویكرد به بدعت‌ها و...

حكومت معاويه سرتاسر آكنده از انواع خلاف‌ها و ظلم‌ها در ابعاد مختلف آن بود كه برخی عبارتند از:

در ايام خلافت خود چهل روز در نماز جمعه صلوات بر رسول خدا صلی الله عليه و آله را ترك كرد. وقتی علت را پرسيدند: گفت: «نام پيامبر بر زبان جاری نمی‌كنم تا اهل بيت او بزرگ نشوند.» (28)

معاملات ربوی را تجويز كرد. به طوری كه ابودرداء در برابرش ايستاد و گفت: «از رسول خدا صلی الله عليه و آله شنيدم كه مردم را از معاملات ربوی نهی كرد، مگر آن كه وزن دو جنس با يكديگر برابر باشد.‌» و معاويه بی‌اعتنايی كرد و ابودرداء - با اين كه قاضی دمشق بود - از كار دست كشيد و به مدينه رفت. (29)

برخی از احكام حج را عملا تغيير داد. او در هنگام احرام بر خود عطر زد. (30)

نسبت به شعائر هر طور می‌خواست عمل می‌كرد. مثلا در نماز عيد فطر و قربان اذان و اقامه اضافه كرد. با اين كه پيامبر صلی الله عليه و آله فرموده بود: «ليس فی العيدين الاذان و الاقامة.‌» (31)

خطبه نماز عيد را قبل از نماز خواند... (32) آب را در ظرف طلا نوشيد، غذا در آن خورد. (33) لباس حرير پوشيد (34) و...

2- علنی كردن منكرات:

ماهيت ضد دينی حكومت بنی اميه چنان مبتذل بود كه منكرات آنان به صورت علنی نيز بروز می‌يافت. مانند آن كه معاويه طی نامه‌ای زياد بن عبيد (ابيه) را به پدر خود، ابوسفيان، نسبت داد: «من اميرالمؤمنين معاوية بن ابی سفيان الی زياد بن ابی سفيان...» اين كار معاويه موجب شد گروه‌های زيادی مانند امام حسن عليه السلام و حسين عليهما السلام، يونس بن عبيد، عبدالرحمان بن حكم، ابوعريان و ابوبكره و حسن بصری و... به اين رفتار اعتراض كردند و نوشتند كه رسول خدا صلی الله عليه و آله فرمود: «الولد للفراش وللعاهر الحجر; (35) فرزند مال مادر است و زناكار بايد سنگسار شود.»

پس بايد او را زياد بن سميه ناميد نه زياد ابن ابی سفيان. زيرا به شهادت ابی مريم سلولی ابوسفيان از جمله كسانی بود كه با سميه روابط نامشروع داشت و اين انتساب معاويه خلاف صريح فرمايش رسول خدا بود و...

3- مبارزه با مشروعيت حكومت علوي:

در كنار تمام خلاف‌های فوق، آنچه هدف اصلی معاويه بود، ساقط كردن حكومت علوی و فرزندان وی از مشروعيت بود. وی تلاش می‌كرد برای تثبيت حكومت خود، جبهه مقابل را از مشروعيت بيندازد و برای اين كار شيوه‌های عجيبی نيز به كار برد كه برخی عبارتند از:

الف - مشروعيت بخشی به خلافت خلفای سه گانه:

معاويه برای اين هدف از شخصيت‌های دينی و روحانی وابسته استفاده كرد تا به خيال خود زمينه كم رنگ شدن احاديث نبوی در مورد علی عليه السلام را فراهم سازد. لذا او بارها از كارگزاران خود می‌خواست:

1- «با كمال دقت راويانی را كه طرفدار عثمان هستند و در فضايل او سخن می‌گويند، شناسايی كنيد و در مجامع شركت دهيد و بزرگ بداريد و نام آنان را به همراه روايات و احاديث آن‌ها درباره عثمان و پدرش برای من بفرستيد.» (36)

به اين ترتيب در مدت زمانی اندك احاديث متنوعی در مورد عثمان خلق شد.

2- او همچنين به كار گزارانش فرمان داد چون روايات درباره عثمان زياد شده، از اين پس به گويندگان و نويسندگان بگوييد درباره ابوبكر و عمر و ديگر صحابه حديث بسازند. هر حديثی را كه درباره ابوتراب شنيديد، آن را رها نكنيد، مگر اين كه حديثی از صحابه در رد آن برای من نقل كنيد. چنين رواياتی چشم مرا روشن و ادله و حجت مربوط به ابوتراب را كم رنگ‌تر می‌كند و حجت شان را باطل می‌سازد.‌» (37)

اين سياست چنان پيش رفت كه هر كسی حديثی از پيامبر صلی الله عليه و آله نقل می‌كرد، ديگر به حديث او با شك و ترديد نگاه می‌كردند. امام باقر عليه السلام در مجلسی برای آگاهی مردم از اين گونه احاديث بيش از صد مورد را خواند و فرمود:

«مردم گمان می‌كنند اين گونه احاديث صحيح است. آن گاه فرمود: هی والله كلها كذب و زور; (38) اين‌ها همه به خدا قسم، دروغ و بهتان است.‌»

ابان بن تغلب می‌گويد: «خدمت امام باقر عليه السلام عرض كردم: بعضی از آن احاديث را بيان فرماييد امام فرمود: رووا ان سيدی كهول اهل الجنة ابوبكر و عمر و ان عمر محدث و ان الملك يلقنه و ان السكينة تنطلق علی لسانه و ان عثمان الملائكة تستحيی منه...; (39)

روايت می‌كنند كه ابوبكر و عمر دو آقای پيران اهل بهشت هستند و می‌گويند عمر از ملائكه خبر می‌گرفت و ملائكه مطالب را به وی تلقين می‌كردند و آرامش و وقار بر زبانش جاری می‌شد و می‌گويند عثمان كسی است كه ملائكه از او حيا می‌كنند... پس امام فرمود: به خدا قسم همه اين‌ها دروغ است.‌»

ب) قداست زدايی از سيمای امير مؤمنان عليه السلام

اقدام دوم معاويه اين بود كه از سيمای امام قداست زدايی كند و با اين ترفند جايگاه او را از دل‌ها بزدايد.

شهيد مطهری رحمه الله می‌نويسد: «علی عليه السلام از دنيا رفت و معاويه خليفه شد، بر خلاف انتظار معاويه، علی عليه السلام به صورت نيرويی باقی ماند و معاويه آن طوری كه اعمال بيرون از تعادل و متانتش نشان می‌دهد، از اين موضوع خيلی ناراحت بود لهذا تجهيز ستون تبليغاتی عليه علی عليه السلام كرد.» (40)

بخشی از تلاش‌های معاويه در اين عرصه چنين است:

دستور داد در منابر رسما علی عليه السلام را سب كنند و آن را در خطبه‌های نماز و منابر رواج داد و با تهديد و ارعاب مردم را وادار به اين كار می‌كرد.

در موردی از احنف بن قيس خواست كه به علی عليه السلام لعن كند و او چون با اصرار معاويه روبه رو شد، بر منبر رفت و گفت:

«معاويه مرا به لعن علی امر كرده است، معاويه و علی اختلاف داشتند. به هر كدام ظلم شده است، او را دعا می‌كنم. لعنت خدا و ملائكه و خلق تو‌ای خدا بر كسی باد كه ظلم كرده است و لعنت تو بر فئه باغيه از اين‌ها باد.» مردم هم گفتند: آمين.

صحابه منافق را وادار به جعل حديث عليه امام می‌كرد. از جمله سمرة بن جندب را با 400 هزار درهم وادار كرد بگويد آيه «من الناس من يشری نفسه ابتغاء مرضات الله...‌» (41) كه درباره علی عليه السلام در ليلة المبيت است درباره ابن ملجم نازل شده است.

در اين زمينه كار به جايی رسيد كه دست به بدعت در احكام هم زدند. مثلا چون در خطبه‌های نماز عيد علی عليه السلام را سب می‌كردند و مردم به خاطر اين كه نشنوند از محل نماز خارج می‌شدند، خطبه‌ها را مقدم بر نماز كردند. (42)

امام باقر عليه السلام در مورد اين اقدام بنی اميه می‌فرمود: «ويروون عن علی عليه السلام اشياء قبيحة و علی الحسن و الحسين عليهما السلام ما يعلم الله انهم قد رووا فی ذلك الباطل و الكذب و الزور; (43)

مطالب زشتی را درباره علی عليه السلام و حسن و حسين عليه السلام نقل می‌كردند كه خدا می‌داند همه اش باطل و دروغ و بهتان بود.»

4- تلاش برای تشكيل حكومت موروثی

آنچه هدف اصلی معاويه بود و تمام اقداماتش بر محور آن دور می‌زد، قبضه كردن حكومت و تثبيت آن در دست بنی اميه بود; همان هدف پنهانی كه امام حسن از آن آگاه بود و برای اتمام حجت در شرايط صلح، آن را گنجاند:

«هذا ما صالح عليه الحسن بن علی بن ابی طالب معاوية بن ابی سفيان: صالحه علی ان يسلم اليه ولاية امر المسلمين علی ان يعمل فيهم بكتاب الله و سنة رسوله صلی الله عليه و آله و سيرة الخلفاء الصالحين و ليس لمعاوية بن ابی سفيان ان يعهد الی احد من بعده عهدا بل يكون الامر من بعده شوری بين المسلمين...; (44)

اين قرارداد صلحی است بين حسن بن علی بن ابی طالب و معاوية بن ابی سفيان: با او مصالحه كرد به اين كه ولايت امر مسلمانان را به او واگذارد، به اين شرط كه بين مسلمانان براساس كتاب خدا و شيوه پيامبر و سيره خلفای صالح عمل كند و معاويه حق ندارد كه پس از خود كسی را به جانشينی و خلافت انتخاب كند و تعيين خليفه براساس شورای بين مسلمانان باشد.‌»

و يا به اين صورت كه: «المادة الثانيه ان يكون الامر للحسن من بعده فان حدث به حدث فلاخيه الحسين و ليس لمعاوية ان يعهد به الی احد.‌» (45)

اما معاويه در راستای همان هدف اصلی خود، بعد از پانزده سال كه موانع سر راه خود را برداشت، تصميم گرفت يك همه پرسی عمومی به راه اندازد و برای فرزندش يزيد از عموم مردم مكه، مدينه، شامات، عراق و... بيعت بگيرد. برای اين كار به تمام مراكز حكومتی بخشنامه كرد و مخالفان را با شدت تمام سركوب كرد. اما مدتی بعد از طرح گرفتن بيعت عمومی متوجه شد كه گروه‌های خواص همچنان مخالف او هستند و بالاترين خطرها نيز به دو دليل از جانب امام حسن عليه السلام است:

اولا: بسياری از مخالفان منتظرند ببينند سلاله رسول خدا صلی الله عليه و آله چه می‌كند چرا كه در صلح نامه شرط كرده بود، برای معاويه خليفه و جانشينی تعيين نشود.

ثانيا: امام مجتبی عليه السلام در ميان مردم مسلمان از پايگاه بسيار قوی برخوردار است و شايستگی عظمت و لياقت او برای تصدی خلافت و زمامداری جامعه زبانزد است.

از طرفی معاويه می‌دانست كه اگر موضوع ولايتعهدی را به مردم واگذارد، هيچ كس كم‌ترین توجهی به يزيد نخواهد كرد. از اين رو معاويه به فكر افتاد نظر مخالفان را به سوی خود جلب كند و نامه هايی به حسين بن علي، عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبير، عبد الله بن جعفر و... نوشت. امام حسين عليه السلام در پاسخ نامه او نوشت:

«اتق الله يا معاوية! و اعلم ان لله كتابا لايغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها، واعلم ان الله ليس بناس لك قتلك بالظنة و اخذك بالتهمة و امارتك صبيا يشرب الشراب و يلعب بالكلاب ما اراك الا و قد او بقت نفسك و اهلكت و اضعت الرعية والسلام; (46)

ای معاويه! در مورد جانشينی فرزندت يزيد و اصرار بر آن از خدا بترس. بدان كه برای خداوند منان صحيفه‌ای است كه تمام اعمال ريز و درشت را ثبت می‌كند و هيچ عملی از آن مخفی نخواهد ماند.

معاويه! بدان خداوند همانند مردم نيست كه بخشی از آنان را با كم‌ترین سوءظنی بكشی و عده‌ای ديگر را متهم نمايی و دستگير كني. فرزندت يزيد كه آرمان تو است، شراب می‌آشامد و به سگ بازی مشغول است. معاويه! می‌بينم كه تنها با اين كارت خودت را متزلزل می‌سازی و دين خود را نابود می‌كنی و مردم را از بين می‌بري.»

نشانه‌های تعارض از سوی جبهه امام حسن عليه السلام

تمام اقدامات امام در طول دوره بعد از صلح رو در روی اقدامات معاويه قرار داشت. عمده كوشش‌های امام به دو بخش تقسيم می‌شود كه به اختصار به آن دو می‌پردازيم.

الف - فعاليت‌های دينی و نشر فرهنگ اسلام:

پس از حضور امام عليه السلام در مدينه، محدثان و دانشمندان گرد وجود حضرت حلقه زدند. اين افراد يا از صحابه پيامبر صلی الله عليه و آله، و ياران با سابقه امام علی عليه السلام بودند يا تابعين و ديگر گروه‌ها بودند. از گروه اول می‌توان به احنف بن قيس، اصبغ بن نباته، جابر بن عبدالله انصاري، جعيد همداني، حبة بن جوين عرفي، حبيب بن مظاهر، حجر بن عدي، رشيد هجري، رفاعة بن شداد، زيد بن ارقم، سليمان بن صرد خزاعي، سليم بن قيس هلالي، عامر بن واثله بن اسقع، عباية بن عمر و بن رهبي، قيس بن عباد، كميل بن زياد، حارث بن اعور بن بنان، مسيب بن نجبه فزاری و ميثم بن يحيی تمار اشاره كرد و از گروه دوم ابوالاسود دوئلي، ابواسحاق بن كليب سبيعي، ابومخنف، جابر بن خلد، جارود بن منذر، حبابه بنت جعفر والبيه، سويد بن غفلة، مسلم بن عقيل و... را نام برد.

اين‌ها كسانی بودند كه از شهرهای مختلف گرد آمدند و به واسطه تربيت علمی و معنوی صحيح به عنوان سدهای محكم در مقابل تحركات معاويه ايستادند. (47)

عمق فعاليت‌های علمی و تربيتی امام عليه السلام چنان بود كه وقتی معاويه از يكی از افرادی كه از مدينه به شام آمده بود، از امام حسن عليه السلام پرسيد او پاسخ داد: امام حسن عليه السلام نماز صبح را در مسجد جدش برگزار می‌كند تا طلوع آفتاب می‌نشيند و سپس تا به نزديك ظهر به بيان احكام و تعليم مردان مشغول است، سپس نماز می‌خواند و به همين گونه زنان از احاديث و روايات او بعد از ظهر استفاده می‌كنند و اين برنامه هر روز اوست. (48)

ابن صباغ مالكی هم می‌نويسد: «و كان اذا صلی الغداة فی مسجد رسول الله صلی الله عليه و آله جلس فی مجلسه يذكر الله حتی ترتفع الشمس و يحبس اليه من يجلس من سادات الناس يحدثهم... و يجتمع الناس حوله فيتكلم بما يشفی غليل السائلين و يقطع حجج المجادلين...; (49)

نماز صبح را در مسجد النبی برگزار می‌نمايد و تا طلوع آفتاب می‌نشيند و به ذكر خدا مشغول می‌شود. روزها مردم گرداگردش حلقه می‌زنند و او برايشان معارف و احكام الهی را بازگو می‌كند... مردم اطراف او گرد می‌آيند تا سخنانش را بشنوند كه دل‌های شنوندگان را شفا می‌بخشد و تشنگان معارف را سيراب می‌كند. بيانش حجت قاطع است. به طوری كه جای احتجاج و مجادله باقی نمی‌ماند.‌»

البته امام عليه السلام برای فعاليت‌های اين چنينی به سلاح علم مجهز بود. آن هم علمی كه از پدرش امير مؤمنان عليه السلام و جدش رسول خدا صلی الله عليه و آله به ارث برده بود. لذا امام صادق عليه السلام می‌فرمود: «وقتی حضرت امام حسن عليه السلام با معاويه صلح كرد، روزی در نخيله نشسته بودند. معاويه گفت: شنيده‌ام كه حضرت رسول خرما را در درخت تخمين می‌كرد و درست می‌آمد. آيا تو آن علم را داري؟ شيعيان ادعا می‌كنند علم هيچ چيز از شما پنهان نيست. حضرت فرمود: رسول اكرم عدد پيمانه‌های آن را بيان می‌كرد. من عدد دانه هايش را برای تو می‌گويم.

چهار هزار و چهار دانه است. معاويه دستور داد خرماها را چيدند و چهار هزار و سه دانه شد. امام فرمود: يك دانه را پنهان كرده‌اند و آن را در دست عبدالله بن عامر يافتند. در اين لحظه بود كه امام به معاويه فرمود: به خدا سوگند‌ای معاويه! اگر نبود اين كه تو كافر می‌شوی و ايمان نمی‌آوري، به تو از آنچه خواهی كرد، خبر می‌دادم. پيامبر در زمانی زندگی كرد كه او را تصديق می‌كردند و تو می‌گويی كه كسی اين را از جدش شنيد و او كودك بود. به خدا سوگند كه زياد را به پدر خود ملحق خواهی كرد و حجر بن عدی را خواهی كشت و سرهای شيعيان را برای تو خواهند آورد.» (50)

علاوه بر اين امام در مجالس خود گاه از معجزاتی نيز استفاده می‌كرد كه موجب تعميق اعتقاد مردم می‌شد. مانند حكايت جوانی از بنی اميه كه به امام عليه السلام در مجلس سخنرانی توهين كرد و به اعجاز امام عليه السلام زن شد و در همان دم موهای ريشش ريخت و...‌» (51)

ب) اقدامات تقابلی در مواجهه با معاويه

بخش ديگر از كارهای امام كه پرده از وجود تباين بين دو جبهه برداشت، مربوط به كارهايی بود كه امام در برابر اقدامات معاويه انجام می‌داد و به عنوان مدافعی سرسخت و مقتدر در مقابل انحرافات او می‌ايستاد و سكوت نمی‌كرد. البته نفس حضور امام خود مانع بسياری از انحرافات بود و ابهت حضور وی قدرت خيلی از خلاف‌ها را سلب كرده بود. لذا شاهد هستيم كه بعد از شهادت امام فشار عجيبی بر شيعيان وارد می‌شود و آنان را تا مرز نابودی پيش می‌برد. در هر صورت اقدامات تقابلی امام دقيقا در برابر اقدامات ضد دينی معاويه قرار می‌گيرد كه نمونه هايی از آن را تا به حال خوانديم.

در اين بخش به مواردی از تقابل امام با معاويه اشاره می‌كنيم:

1- حمايت از شيعيان

در مورد اين نوع تقابل ها، كافی است به حمايت‌های امام از دوستان خود در برابر فشار دستگاه معاويه اشاره شود. در اين موارد امام يگانه پناهگاه اين اشخاص بود و با جرات تمام در مقابل ظلم معاويه و كارگزاران وی می‌ايستاد.

آيا در اين زمان استاندار كوفه زياد بود؟

سعيد بن ابی سرح كوفی كه از دوستان امام بود، مورد خشم استاندار كوفه (زياد بن ابيه) قرار گرفت و توسط زياد جلب شد. او نيز فرار كرد و خود را به مدينه رساند و به امام عليه السلام پناهنده شد. در مقابل، حاكم كوفه، خانواده سعيد را زنداني، اموالش را مصادره و خانه اش را ويران كرد. وقتی خبر اين اقدامات به گوش امام عليه السلام رسيد نامه‌ای خطاب به زياد بن ابيه نوشت:

«اما بعد فانك عمدت الی رجل من المسلمين له ما لهم و عليه ما عليهم فهدمت داره و اخذت ماله و حبست اهله و عياله فان اتاك كتابی هذا فابن له داره و اردد عليه ماله...; (52)

اما بعد تو يكی از مسلمانان را مورد غضب و خشم قرار داده‌ای با اين كه سود و زيان او سود و زيان مسلمانان است. خانه اش را ويران ساخته و مالش را گرفته و خانواده اش را زندانی كرده اي. تا نامه من به تو رسيد، خانه اش را بساز و مالش را برگردان...

زياد ابن ابيه در مقابل نوشت: «از زياد ابن ابی سفيان به حسن بن فاطمه! اما بعد، نامه ات به من رسيد. چرا نام خود را قبل از نام من نوشته بودي؟ با اين كه تو نيازمندی و من قدرتمند! تو كه از مردم عادی هستي، چگونه مثل فرمانروای قدرتمند دستور می‌دهی و از فرد بدانديشی كه به تو پناه آورده و تو هم با كمال رضايت پناهش داده‌ای حمايت می‌كني؟ به خدا سوگند اگر او را بين پوست و گوشت خود پنهان كني، نمی‌توانی از او نگهداری كنی و من اگر به تو دسترسی بيابم هيچ مراعات نخواهم كرد و لذيذترين گوشت را برای خوردن، گوشت تو می‌دانم. سعيد را به ديگری واگذار. اگر او را بخشيدم، به خاطر وساطت تو نيست و اگر كشتم، به جرم محبت او با پدر تو است. والسلام.»

در پی اين عبارت، امام عليه السلام نامه‌ای به معاويه نوشت و نامه فرماندار را هم به آن ضميمه كرد و برايش فرستاد. معاويه نيز بنابر ملاحظات مختلف نامه‌ای به اين صورت برای زياد نوشت: «... نامه‌ای برای حسن نوشته‌ای و در آن به پدرش دشنام داده‌ای و فاسق ناميده اي، در صورتی كه به جان خودم سوگند تو خود به فسق سزاوارتري.... به مجرد اين كه نامه‌ام به دستت رسيد، خاندان سعيد بن ابی سرح را آزاد كن; خانه اش را بساز; اموالش را برگردان; ديگر مزاحم او نباش و...‌» (53)

2- دفاع از ارزش‌ها

در اين بخش به دفاع امام عليه السلام از اصلي‌ترین ارزش‌ها يعني، ولايت و امامت می‌پردازيم كه معاويه به صورت‌های مختلف سعی در مخدوش ساختن آن داشت تا به هدف خود يعني، استقرار حاكميت در خاندان خود توفيق يابد. امام در مورد اين مساله مهم موضع گيری زيادی داشت كه به برخی اشاره می‌كنيم:

1- 2- تبيين چهره پاك و مقدس امير مؤمنان عليه السلام

زمانی كه معاويه به خاطر وسوسه اطرافيان مجلسی در كوفه تشكيل داد و اطرافيان معاويه به امام حسن عليه السلام و اميرمؤمنان توهين هايی كردند، امام در مقام دفاع از مشروعيت امامت و حاكميت امام علی عليه السلام و خاندان او چنين سخن گفت: شما را به خدا سوگند! نمی‌دانيد و به ياد نمی‌آوريد مطالبی را كه پيامبر در حجة الوداع خطاب به مردم فرمود: «ايها الناس انی قد تركت فيكم مالم تضلوا بعده كتاب الله فاحلوا حلاله و حرموا حرامه و اعلموا بمحكمه و آمنوا بمتشابهه و قولوا آمنا بما انزل الله من الكتاب و احبوا اهل بيتی و عترتی و والوا من والاهم و انصروهم علی من عاداهم و انهما لم يزالا فيكم حتی يردا علی الحوض يوم القيامة ثم دعا و هو علی المنبر عليا فاجتذبه بيده فقال:

اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه. اللهم من عادی عليا فلا تجعل له فی الارض مقصدا و لا فی السماء مصعدا واجعله فی اسفل درك من النار... انت الذائذ عن حوض يوم القيامة تذود عنه كما يذود. احدكم الغربيه من وسط ابله... انما مثل اهل بيتی فيكم كسفينة نوح من دخل فيها نجی و من تخلف عنها غرق...‌» (54)

2- 2- تقبيح حكومت ناشايستگان

روش ديگر امام عليه السلام اين بود كه بی‌لياقتی و ناشايستگی معاويه را بيان می‌كرد. لذا در نامه‌ای به معاويه نوشت:

«سوگند به خدا! اگر بعد از رحلت پيامبر مردم با پدر من بيعت می‌كردند، آسمان باران خود را بر آن‌ها می‌باريد و زمين بركاتش را به آن‌ها می‌بخشيد و تو‌ای معاويه! در خلافت طمع نمی‌كردی اما چون خلافت از سرچشمه اصلی اش منحرف شد، قريش در آن نزاع كردند تا آن جا كه طلقا و فرزندانش به آن طمع كردند. با اين كه پيامبر فرموده بود: هيچ امتی حكومت خويش را به افراد ناشايست واگذار نكرد با اين كه دانشمندتر از آن‌ها بود، مگر اين كه كارشان به تباهی كشيد...‌» (55)

همچنين امام عليه السلام به خود معاويه ناشايسته بودنش را يادآوری كرد و فرمود: «اما الخليفة فمن سار بسيرة رسول الله صلی الله عليه و آله و عمل بطاعة الله عز وجل و ليس الخليفة سار بالجور و عطل السنن و اتخذ الدنيا اما و ابا و عباد الله خولا و ماله دولا و لكن ذلك امر ملك اصاب ملكا فتمنع منه قليلا و كان قد انقطع عنه...; (56)

خليفه آن كسی است كه به روش پيامبر صلی الله عليه و آله سير كند و به طاعت خدا عمل نمايد. خليفه كسی نيست كه با مردم به جور رفتار كند. و سنت را تعطيل كند و دنيا را پدر و مادر خود قرار دهد. و بندگان خدا را برده و مال او را دولت خود بداند. زيرا چنين كسی پادشاهی است كه به سلطنت رسيده و مدت كمی از آن بهره مند و سپس لذت آن منقطع شده است...‌»

3- 2- اعلام بيزاری از حكومت ناپاكان

امام بارها مشروعيت حكومت ناپاكان را زير سؤال می‌برد و از كارگزاران آن‌ها اعلام بيزاری می‌كرد.

نقل است كه حضرت روزی در مسجدالحرام طواف می‌كرد كه «حبيب بن مسلمه فهري‌» (57) را ديد و به او فرمود: «ای حبيب، راهی كه برگزيده‌ای راه غير خداست. او در پاسخ از روی تمسخر گفت: روزی كه راه پدرت را می‌رفتم در مسير اطاعت خدا بودم!

امام حسن به او فرمود: «بلی والله لكنك اطعت معاوية علی دنيا قليلة زائلة فلئن قام بك فی دنياك لقد قعد بك فی آخرتك ولو كنت اذ فعلت قلبت خيرا كان ذلك كما قال الله تعالي: و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا وللنك كما قال الله سبحانه كلا بل ران علی قلوبهم ما كانوا يكسبون;

آري، سوگند به خدا كه تو برای دنيای ناچيز و نابود شدنی از معاويه اطاعت كردي.

اگر معاويه زندگی دنيايی تو را تامين كرده، به جايش آخرت را از تو گرفته است و چنانچه تو كاری به گمان خود نيك انجام دهي، مصداق اين آيه شده‌ای كه فرمود: و گروهی ديگر به گناهان خود اعتراف نموده و اعمال زشت و زيبا را با هم مخلوط كرده‌اند ولی خداوند می‌فرمايد: نه چنين است دل‌های آنان بر اثر گناه و تبهكاری سياه شده و خود را تيره بخت كرده‌اند.‌» آن گاه امام از حبيب روی برگرداند و به راه خود ادامه داد.» (58)

4- 2- تبيين مشروع بودن حكومت اميرمؤمنان:

امام حسن عليه السلام علاوه بر موارد فوق تاكيد بسياری بر نشان دادن مشروعيت حكومت اميرمؤمنان داشت تا از اين طريق به تهاجمات معاويه عليه بر حق بودن ولايت علی عليه السلام پاسخ بدهد. لذا شاهد استناد حضرت به سخنان پيامبر صلی الله عليه و آله در مورد امامت اميرمؤمنان عليه السلام هستيم مانند نصب حضرت در غدير خم. (59)

5- 2- بيان بر حق بودن خود برای حكومت

امام علاوه بر بيان مشروعيت امام علی عليه السلام به مشروعيت خود نيز اشاره می‌كرد و اين در مقابل ادعاهای معاويه بود كه امام حسن را شايسته خلافت نمی‌دانست. امام حسن بر فراز منبر در حضور معاويه به معرفی خود می‌پرداخت و می‌فرمود: «ايها الناس هر كه مرا می‌شناسد كه می‌شناسد، هر كه مرا نمی‌شناسد من حسن بن علی بن ابی طالب و فرزند بهترين زنان، فاطمه دختر محمد رسول خدا هستم.... من هستم كه مرا از حق خود (ولايت) محروم كرده‌اند.‌» (60)

و نيز آن گاه كه معاويه از وی خواست بر فراز منبر بگويد خلافت را به معاويه واگذار كردم، فرمود:

«به خدا سوگند كه من اولی‌تر از مردم هستم به خلافت مردم در كتاب خدا و سنت رسول خدا» (61)

6- 2- آمادگی برای نبرد مجدد

طبيعی است كه شرايط صلح و مواد آن بارها و بارها از سوی معاويه نقض شده بود، بنابراين می‌توان گفت در صورت فراهم آمدن امكانات، امام عليه السلام برای نبرد مجدد با معاويه آمادگی داشت لذا برخی عقيده دارند كه دليل مسموم كردن امام عليه السلام نيز همين آمادگی او برای رفتن به شام و مبارزه با معاويه بود. (62)

آنچه خوانديم تنها بخشی از تعارض‌های دو جبهه حق و باطل بود كه بروز می‌يافت و بر سازش ناپذيری آنان تاكيد می‌كرد. همين واقعيت و اقدام‌های قاطع و موثر امام حسن عليه السلام جای شك برای معاويه باقی نگذاشت كه يگانه خطر برای او و اموی‌ها حسن بن علی است و هر لحظه احتمال خطر از سوی امام آن‌ها را تهديد می‌كند.

بنابراين در صدد برآمد به هر وسيله ممكن امام را از سر راه بردارد. او برای اين كار بارها اقدام به توطئه و مسموم كردن امام كرده بود.

حاكم نيشابوری با سند قوی از‌ام بكر بنت مسور نقل می‌كند: «كان الحسن بن علی سم مرارا كل ذلك يغلب حتی كانت مرة الاخيرة التی مات فيها كان يختلف كبده فلم يلبث بعد ذلك الا ثلاثا حتی توفي; (63)

حسن عليه السلام را بارها مسموم كردند ليكن اثر چندانی نمی‌گذاشت ولی در آخرين مرتبه زهر پهلويش را پاره پاره كرد و بعد از آن سه روز بيشتر زنده نماند.‌»

در اين باره، ابن ابی الحديد دليل اصلی اقدام معاويه را اين گونه بيان می‌كند: «چون معاويه می‌خواست برای پسرش يزيد يعت بگيرد، اقدام به مسموم كردن امام مجتبی عليه السلام گرفت. زيرا معاويه برای گرفتن بيعت به نفع پسرش و موروثی كردن حكومت مانعی بزرگ‌تر و قوی‌تر از حسن بن علی عليهما السلام نمی‌ديد.» (64)

امام صادق عليه السلام می‌فرمود: «جعده - لعنة الله عليها - زهر را گرفت و به منزل آورد. آن روزها امام روزه داشت و روزهای بسيار گرمی بود. به هنگام افطار خواست مقداری شير بنوشد. آن ملعون زهر را در ميان آن شير ريخته بود.

وقتی شير را آشاميد، لحظاتی بعد فرياد برآورد: عدوة الله! قتلتني، قتلك الله والله لاتصيبن منی خلفا و لقد غرك و سخر منك والله يخزيك و يخزيه;

ای دشمن خدا! تو مرا كشتي. خدا تو را نابود كند. سوگند به خدا بعد از من بهره‌ای برای تو نخواهد بود. تو راگول زدند و رايگان به كار گرفتند. سوگند به خدا بی‌چاره و بدبخت نمود تو را و خود را خوار و ذليل كرد.»

امام صادق عليه السلام در ادامه فرمود: «امام مجتبی عليه السلام بعد از اين كه جعده او را مسموم كرد، دو روز بيشتر زنده نماند و معاويه نيز به آنچه وعده كرده بود، عمل نكرد.‌» (65)

  • · پاورقــــــــــــــــــــی

 

1) شرح ابن ابی الحديد بر نهج البلاغه، خطبه 128.

2) جد مروان حكم و بيشتر خلفای اموي. نسب معاويه نيز چنين است: معاوية بن ابی سفيان بن حرب بن اميه بن عبدالشمس و مادرش هند دختر عتبة بن ربيعه و جدش با عثمان برادر بود. معاويه بعد از فتح مكه (يا ديرتر) مسلمان شد. او از مؤلفة القلوب هاست. در 15 يا 20 ه از طرف عمر امير شام شد و عمر او را كسرای عرب ناميد. دول الاسلام، ذهبي. ص 27 (چاپ لبنان)

3) شرح ابن ابی الحديد، ج 14، ص 75; تذكرة الخواص، ابن جوزي، ص 183 و بحارالانوار، ج 44، صص 70- 86.

4) نوعی درخت خاردار در قبرستان می‌روييد كه غرقد نام داشت.

5) بحارالانوار، ج 44، ص 70- 86.

6) وقعه صفين، ص 187، تاريخ طبری ج 3، ص 570 و الغدير، ج 9، ص 151.

7) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحديد، ج 3، ص 411 و الغدير، ج 9، 3 150.

8) اين مقاله به وقايع بعد از صلح می‌پردازد. لذا برای آگاهی از وقايع مربوط به صلح و تحليل آن به كتب مربوطه مراجعه شود مانند: اسرار صلح امام حسن، محمدعلی انصاری - زندگانی امام حسن مجتبي، سيدهاشم رسولی محلاتی - صلح امام حسن، رجبعلی مظلومی - صلح امام حسن، پرشكوه‌ترین نرمش قهرمانه تاريخ، شيخ راضی آل ياسين و ماهنامه مبلغان (ش 1- ص 12)

9) امالی شيخ طوسي، ص 561، برخی دلايل ديگر صلح در كلام امام حسن عبارتند از:

1) خيانت بزرگان: «امروز شنيده‌ام كه اشراف شما با معاويه بيعت كرده‌اند. شما بوديد كه در جنگ صفين پذيرفتن حكميت را بر پدرم تحميل كرديد.» (بحارالانوار، ج 44، ص 147)

2) بی‌نتيجه بودن جنگ و پايان ذلت بار: «والله لو قاتلت معاوية لاخذوا بع12نقی حتی يدفعونی اليه مسلما» (همان)

3) روی كرد عمومی به صلح: «انی رايت هوی اعظم الناس فی الصلح وكرهوا الحرب...‌» (اخبار الطوال، دينوري، ص 220)

4) نداشتن ياور: «لو وجدت انصارا لقاتلته ليلی و نهاري...‌» (بحارالانوار، ج 44، ص 1)

5) ريشه كن شدن شيعه: لولا ما اتيت ترك من شيعتنا علی وجه الارض احدا الا قتل‌» (همان)

6) قطع فتنه: «ان معاويه نازعنی حقا هو لی دونه فنظرت لصلاح الامة وقطع الفتنة‌» (همان، ص 66)

10) جلاء العيون، علامه مجلسي، ص 235.

11) الكامل فی التاريخ، ج 3، ص 407.

12) حماسه حسيني، ج 3، صص 19 و 20.

13) طبق برخی روايات نام دختر‌ام كلثوم و نام امام «حسين‌» عليه السلام ذكر شده است. بحارالانوار، ج 44، صص 207 و 208، با اين وصف روايات ديگری نيز وجود دارد كه به امام حسن عليه السلام استناد شده مانند روايت معاوية بن خديج كه معاويه او را برای خواستگاری از يكی از دختران يا خواهرهايش برای يزيد فرستاد... و... كه در تمام موارد امام درايت كامل به خرج می‌داد و مانع چنين وصلت هايی می‌شد (مقتل خوارزمي، ج 1، ص 124 مجمع الزوايد، هيثمي، ج 4، ص 278.

14) بحارالانوار، ج 44، ص 119- 120.

15) متاسفانه برخی از محققان متاثر از سياست معاويه كوشيده‌اند تحليل قبيله‌ای برای رويداد منجر به صلح ارائه كنند. به اين صورت كه سه جريان بنی هاشم، بنی اميه و گروه‌های ميانی (بنی تميم و عدي..). در پی رسيدن به حكومت بودند. اما بنی هاشم بعد از پيامبر صلی الله عليه و آله نتوانستند به حكومت برسند. بنی اميه نيز همچنان صفات نفاق و طلقا را يدك می‌كشيدند. لذا بنی اميه گروه‌های ميانی (ابوبكر - عمر) را بر سركار آوردند و سرانجام بعد از آن دو كوشيدند مانع رسيدن بنی هاشم به كومت شوند. يعني، در مرحله اول با گروه‌های ميانی كنار آمدند و بعد به تعارض با گروه بنی هاشم پرداختند و سرانجام در زمان امام حسن عليه السلام به هدف خود رسيدند. در نقد اين ديدگاه بايد گفت: معاويه نيز بسيار كوشيد جنگ بين آنان از زاويه حزبی و طايفه‌ای ديده شود اما امام هرگز اجازه چنين برداشتی نداد و در ماجرای خواستگاری دختر عبدا...; در بين بزرگان هر دو قبيله بر اعتقادی و دينی بودن تعارضات و جنگ تاكيد كرد. بنابراين اگر امام علی عليه السلام يا امام حسن عليه السلام با گروه بنی اميه يا گروه‌های ميانی رودر رو می‌شود، از خاستگاه قبيله‌ای نيست بلكه از اعتقاد دينی است و اين جنگ طايفه‌ای برای دست يابی به قدرت نيست. هرچند رقابت بين گروه‌های ميانی و بنی اميه را می‌توان از چنين مقوله‌ای دانست و يا از ديدگاه آنان رقابت با بنی هاشم را از باب قبيله‌ای دانست، ولی مطمئنا از ديدگاه امام علی و امام حسن عليه السلام تلاش برای دستيابی به حكومت به عنوان نزاع طايفه‌ای نبود و شايسته نيست اقدامات آنان را چنين بی‌محابا تحت اين گونه برداشت‌ها ارزيابی كرد.

16) جلاء العيون، ص 435.

17) خرايج، ج 71 ص 238 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 22.

18) بحارالانوار، ج 44، صص 70 تا 86، ح 11.

19) تحليلی از زندگانی سياسی امام حسن مجتبی عليه السلام، علامه جعفر مرتضی عاملي، ترجمه محمد سپهري، ص 189.

20) بحارالانوار، ج 44، صص 71- 73.

21) همان.

22) همان.

23) كشف الغمة، ج 2، ص 150.

24) احتجاج طبرسي، ج 1، ص 145.

25) نهج البلاغه ابن ابی الحديد، ج 3، ص 16.

26) نهج البلاغه فيض الاسلام، خ 92، ص 274.

27) همان.

28) النصائح الكافيه، ص 97 و حقايق پنهان، ص 258.

29) همان، ص 94.

30) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج 1، ص 464.

31) همان، ج 3، ص 470 و كشف الغمه، ج 1، ص 123.

32) همان، ج 3، ص 470.

33) همان، ج 1، ص 463.

34) همان، ج 3، ص 470.

35) بحارالانوار، ج 73، ص 350، ح 13 و نامه‌های امام حسن و حسين عليهما السلام، الكامل فی التاريخ، ج 3، ص 443، رجال كشي، ص 33 و بحارالانوار، ج 44، ص 213.

36) انظروا من قبلكم من شيعة عثمان و محبيه و اهل ولايته و الذين يرون فضائله و مناقبه فادنوا مجالسهم و قربوهم و اكرموهم و اكتبوا لی لكل مايروی كل رجل منهم و اسمه و اسم ابيه و عشيرته. نهج البلاغه ابن ابی الحديد، ج 3، ص 15، 16.

37) ان الحديث فی عثمان قد كثر و فشا فی كل مصر و فی كل وجه و ناحيه فاذا جاءكم كتابی هذا فادعوا الناس الی الرواية فی فضائل الصحابة و الخلفا الاولين و لا تتركوا خبرا يرويه احد من المسلمين فی ابوتراب الا و اتونی بمناقض له فی الصحابة مغتعله فان هذا احب الی و اقر لعينی و ادحض لحجة ابی تراب و شيعته‌». همان، ج 3، ص 16.

38) سليم بن قيس، صص 68، 69.

39) اسد الغاية، ج 3، ص 215; منتخب كنزالعمال با حاشيه منه احمد بن حنبل، ج 5، ص 2.

40) حماسه حسيني، ج 3، ص 26.

41) بقره، 207.

42) تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 152.

43) سليم بن قيس، ص 69.

44) بحارالانوار، ج 44، ص 65. الصواعق المحرقه، ص 81 و كشف الغمه، ج 2، ص 170.

45) الاصابة فی تمييز الصحابة، ج 1، ص 330 و الامامة و السياسة، ج 1، ص 184.

46) الامامة و السياسة، ج 1، ص 203.

47) به بحارالانوار، ج 42، صص 110 تا 112 و ناسخ التواريخ، ج 5، صص 245 تا 247 مراجعه شود.

48) الامام الحسن، ابن عساكر، ص 139، ج 231.

49) الفصول المهمه، ص 159.

50) بحارالانوار، ج 43، ص 329. نمونه‌های ديگر در خرايج، ج 2، ص 573 و العدد القويه، ص 42.

51) خرايج، ج 1، ص 236.

52) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحديد، ج 4، ص 72.

53) نهج البلاغه ابن ابی الحديد، ج 4، ص 73.

54) بحارالانوار، ج 44، صص 70 تا 86، ج 1.

55) همان، ج 44، ص 63.

56) احتجاج طبرسي، ج 1، ص 419 و الخرايح و الجرائح، ص 218.

57) از ياران معاويه، از سوی عمر به فرمانداری آذربايجان و ارمنستان گمارده شد. توسط معاويه دوباره والی ارمنستان شد. اسدالغاية، ج 1، ص 374.

58) احكام القرآن، احمد بن علی رازي، ج 4، ص 355 و با اندك اختلاف نور الثقلين، ج 5، ص 532.

59) جلاء العيون، ص 442 و بحارالانوار، ج 44، صص 70 تا 86.

60) امالی شيخ صدوق، ص 150.

61) جلاء العيون، ص 442.

62) الغدير، ج 11، ص 8، به نقل از طبقات ابن سعد.

63) المستدرك علی الصحيحين، ج 3، ص 173.

64) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحديد، ج 16، ص 49.

65) بحارالانوار، ج 44، ص 154.

امير مؤمنان علی عليه السلام جلوه زيبای عشق و مظهر تجلّيات ربّانی است. جذبه جمالش هر عارف سالك را به وجد و شوق آورده و دل انگيزترين آهنگ و ترنّم ياد دوست رابدان‌ها ارزانی می‌دارد. او چنان است كه خود فرمود: «ينحدر عنّی السّيل و لا يرقی الی الطّير؛ سيلاب از ستيغ من ريزان است و مرغ از پريدن به قلّه‌ام گريزان‌»(1)

تجلّی اين زيبايی و عشق زمانی شكوهمندتر می‌گردد كه آيينه دار جمالش، سبط اكبر و يادگار معصومش مجتبای آل محمّد صلی الله عليه و آله وسلم گردد كه بايد گفت:

«چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنيدن             به رخت نظاره كردن سخن خدا شنيدن‌»

اكنون ميهمان بوستان كلمات الهی او شده و گلواژه هايی از سخنان عشق آفرينش را مرور می‌كنيم، باشد تا شاهد جلوه‌ای از جذبه‌های جمال علوی در آيينه تمام نمای امام حسن عليه السلام باشيم.

ايمنی بخش بودن امام علی عليه السلام

امام حسن عليه السلام كودكی است خردسال و سخنانش برای پدر شورآفرين و گرمابخش محفل نورانی اوست. اميرالمؤمنين عليه السلام از او می‌خواهد سخنرانی كند تا كلامش را بشنود. خانواده اش به دستور حضرت آماده گوش فرا دادن به سخنانش می‌شوند. حضرت خطبه را با اين كلمات آغاز می‌كند و می‌فرمايد: «الحمدلله الواحد بغير تشبيه، الدائم بغير تكوين القائم بغير كلفة» تا بدان جا كه می‌فرمايد: امّا بعد فانّ عليّا بابٌ من دخله كان آمنا، و من خرج منه كان كافرا اقول قولی هذا و استغفر اللّه العظيم لی و لكم؛(2) علی عليه السلام دری است كه هر كس داخل آن گردد، ايمنی خواهد يافت و آن كس كه از آن خارج گردد، كافر گردد. اين سخن را می‌گويم و برای خود و شما از خدای بزرگ آمرزش می‌خواهم.‌» در اين هنگام امام علی عليه السلام به پا خاست و بين دو چشم او را بوسيد و فرمود: «ذريّة بعضها من بعض و اللّه سميعٌ عليم؛(3) فرزندان و دودمانی كه (از نظر پاكی و تقوا و فضيلت) بعضی از بعض ديگر گرفته شده‌اند و خداوند شنوای داناست.»

دروازه شهر دانش

امام مجتبی عليه السلام در يكی ديگر از سخنرانی‌های دوران كودكی خويش از امام علی عليه السلام به عنوان باب و دروازه شهر علم پيامبر صلی الله عليه و آله وسلم ياد می‌كند و می‌فرمايد: «ايّها الناس سمعت جدّی رسول اللّه صلی الله عليه و آله يقول: و انا مدينة العلم و علّی بابها و هل يدخل المدينة الاّ من بابها؛‌ای مردم از جدّم پيامبر خدا شنيدم كه می‌فرمود: و من شهر علم هستم و علی عليه السلام درِ آن شهر، و آيا به شهری جز از دروازه آن می‌توان وارد شد.‌» (4)

ابّهت علوي

امام حسن عليه السلام علاقه فراوان به مسجد و شنيدن وحی از رسول گرامی اسلام صلی الله عليه و آله وسلم داشت. هنگامی كه پيامبر گرامی اسلام صلی الله عليه و آله وسلم به مسجد می‌رفت و آيات الهی را برای مردم می‌خواند، او با اشتياق تمام آن‌ها را حفظ می‌نمود و زودتر از پدر بزرگوارش امام علی عليه السلام به خانه می‌آمد و آن‌ها را برای مادرش حضرت صدّيقه عليهاالسلام تلاوت می‌نمود. هر زمان امير مؤمنان عليه السلام به خانه می‌آمد،مشاهده می‌كرد كه زهرای مرضيّه عليهاالسلام از آيات تلاوت شده در مسجد مطلع است. علت آن را از همسرش جويا شد. معلوم شد كه امام حسن عليه السلام آن‌ها را برای مادرش تلاوت نموده است.

حضرت در يكی از روزها تصميم گرفت خود را از مقابل ديدگان امام مجتبی عليه السلام پنهان كند، تا چگونگی تلاوت آن حضرت را بشنود. امام حسن مجتبی عليه السلام طبق معمول می‌خواست آيات را بخواند امّا اضطراب و لكنت زبان بر آن حضرت عارض گشت. فاطمه زهرا عليهاالسلام متعجب شد و علت آن را پرسيد. فرزندش پاسخ داد: «لاتعجبين يا اماه فاِنَّ كبيرا يسمعني؛‌ای مادر! تعجب نكن. شخصيتی بزرگ سخنان مرا می‌شنود.»

در روايتی ديگر فرمود: «يا امّاه قلّ بيانی و كلّ لسانی لَعلّ سيّدا يَرعاني؛‌ای مادر! بيانم ناتوان شد و زبانم را لكنت گرفته است. مثل اين كه آقايی مرا زير نظر گرفته است.‌» در اين زمان امام علی عليه السلام ظاهر شد و او را بوسيد.(5)

جهاد و زهد امام علی عليه السلام

سال 40 هجری است. جامعه اسلامی سوگمند شهادت امام علی عليه السلام است. دوستداران اهل بيت عليهم السلام جهت رهبری امت چشم به سوی فردی از خاندان پيامبر صلی الله عليه و آله وسلم دوخته‌اند. ابن عباس به سوی مردم آمد و گفت: «امير مؤمنان به سرای آخرت سفر نمود و فرزندش حسن بن علی عليه السلام را جانشين خود قرار داد. اگر دوستدارش هستيد به سوی شما آيد.»

مردم گريستند و خواستار آمدن سبط اكبر شدند. پس آن حضرت به سوی مسجد با جامه سياه حركت نمود.

مردمان از هر سوی به مسجد آمدند و جمعيت بسياری در آن جا گرد هم آمدند. در اين زمان حضرت بر منبر رفت و پس از حمد و سپاس الهی و درود بر رسول خدا صلی الله عليه و آله وسلم فرمود: «در اين شب مردی جهان را وداع گفت كه نه پيشينيان در اطاعت الهی از وی پيشی گرفتند و نه آيندگان توان رسيدن به آن را خواهند داشت. او همراه رسول گرامی اسلام جهاد نمود و خود را سپر بلای آن وجود مقدس قرار می‌داد و رسول گرامی اسلام صلی الله عليه و آله وسلم پرچم جهادی خويش را بدو می‌سپرد. پس جبرئيل از طرف راست و ميكائيل از جانب چپ او را محافظ و ياور بود. هر گز از جنگ روی بر نتافت تا خداوند او را بر دشمنان نصرت و پيروزی می‌بخشيد. او در شبی وفات كرد كه عيسی بن مريم در آن شب به آسمان رفت و يوشع ابن نون وصی موسی رحلت نمود و از زر و سيم دنيا چيزی باقی نگذاشت جز هفتصد درهم كه از عطايای او زياد آمده بود و تصميم داشت كه با آن خادمی برای اهل خويش ابتياع كند.

چون سخنش بدين جا رسيد، بغض گلويش را فشرد. پس بگريست و مردمان نيز بگريستند.(6)

انسان‌های پشيمان

آن‌ها كه امام معصوم را تنها گذاشتند و به هنگام نياز اسلام، به استراحت و خواب ناز فرو رفتند، قبل از آخرت و خذلان الهی در اين دنيا شرمسار گشته و قبل از ديگران، خود به سرزنش خويش پرداختند.

اين عبرتی است برای همه آن هايی كه چشم بصيرت داشته و دارند و گذشته را چراغ راه آينده خويش قرار می‌دهند. امام مجتبی عليه السلام عده‌ای از اين نادمان و پشيمان شدگان را كه از اطاعت قرآن ناطق، امام علی عليه السلام سر باز زده بودند، نام می‌برد و در نامه‌ای به معاويه می‌نويسد: «اگر كسی بپرسد كه آن پشيمان برخاسته و پشيمان نشسته كيست؟ گوييم: يكی از آن‌ها زبير است كه چون عهد شكنی نمود و در جنگ جمل حاضر شد، امير مؤمنان عليه السلام اشتباه و باطل بودن زبير را يادآور شد و روشن ساخت كه آنچه زبير به رسول گرامی اسلام نسبت می‌دهد نادرست است.

پس از آنكه زبير از جنگ برگشت، اگر با توبه واقعی به بيعت پيشين خويش وفا می‌نمود، عهدشكنی اش مورد عفو و گذشت واقع می‌شد اما او در ظاهر اظهار ندامت می‌نمود و باطن را خدای دانا می‌داند.

ديگری عبد الله بن عمر است كه هر گاه او را اندوهی فرا می‌گرفت، می‌گفت: هرگز بر چيزی همانند نجنگيدن در ركاب امام علی عليه السلام متأسف و غمگين نيستم و افسوس می‌خورم كه چرا عليه گروه متجاوز به همراه امام مبارزه ننمودم.

ديگری عايشه است كه هر گاه يادآور جنگش با امام علی عليه السلام می‌شد، می‌گفت: سوگند به خدا اگر از رسول خدا بيست پسر آورده بودم كه هر يك همانند عبد الرحمن بن حارث بودند، و مرگ همگی آنان فرا می‌رسيد يا دستخوش تيغ و تير می‌شدند، بر من آسان‌تر بود از اين كه بر علی عليه السلام خروج كردم و شكايت آن را فقط به خدا می‌برم.

ديگری از آن شرمساران، سعد بن وقّاس است. چون به او خبر رسيد كه علی عليه السلام (در جنگ خوارج) ذو الثّريّة را كشته است ـچنان كه پيامبر صلی الله عليه و آله خبر داده است ـ بر كردار خويش اندوهگين شده، دچار اضطراب و نگرانی شد و گفت: «والله لو علمتُ انَّ ذلك كذلك لَمِشيتُ اِليه وَ لَو حَبوا؛ به خدا سوگند اگر اين روز را می‌دانستم، به سوی علی عليه السلام می‌شتافتم اگر چه با سر و سينه راه را می‌پيمودم.‌»(7)

اگر با علی عليه السلام بيعت می‌شد؟

امام مجتبی عليه السلام در نامه‌ای كه به معاويه می‌نويسد، به خسارت جامعه اسلامی در اثر عدم بيعت يا بيعت شكنی با امام علی عليه السلام پرداخته و می‌فرمايد: «سوگند به خدای اگر آن گاه كه پيغمبر از جهان رحلت فرمود، مردم با پدر من بيعت می‌نمودند، آسمان باران خويش را بر آن‌ها می‌باريد و زمين بركات خود را بدان‌ها عطا می‌نمود. ديگر تو‌ای معاويه! در خلافت طمع نمی‌كردي. ولی چون خلافت از سرچشمه اصلی اش جدا شد، قريش در آن به نزاع برخاستند تا جايی كه طُلقا و فرزندانشان ـ كه تو و اصحابت هستی ـ بدان طمع نمودند. با اين كه پيامبر گرامی اسلام فرمود: هيچ ملتی حكومت خويش را به افراد ناشايست واگذار ننمود، با اين كه در ميان آن‌ها دانشمندتر از او وجود داشت، جز آن كه كارشان به سوی تباهی رفت، مگر آن كه از آنچه كرده‌اند، بازگردند.

سپس در ادامه می‌فرمايد: در حالی امت، پدرم را رها نمودند كه از پيامبر صلی الله عليه و آله شنيده بودند كه فرمود: «تو از برای من چنان هستی كه هارون از برای موسی بود، جز اين كه بعد از من پيامبری نيست.‌» و خود شاهد بودند كه رسول خدا پدرم را در غدير خم به خلافت نصب نمود و دستور داد كه حاضران به غايبين اين خبر را برسانند.»(8)

فلسفه سكوت امام علی عليه السلام

يكی از حوادث تلخ و جانفرسايی كه امام علی عليه السلام با آن روبرو بود، سكوت بيست و پنج ساله آن حضرت است. امام عليه السلام در نهج البلاغه می‌فرمايند: «صبرتُ و فی العين قذی و فی الحلق شجي؛ صبر پيشه نمودم همانند فردی كه در چشم او خاشاك و در گلويش استخوان باشد.‌»(9)

امام مجتبی عليه السلام در نامه‌ای كه به معاويه می‌نگارد، به فلسفه اين سكوت اشاره نموده و می‌فرمايد: «زمانی كه رسول خدا از ستم مردمان خويش هجرت كرد و به غار پناهنده شد، اگر ياوری می‌داشت، هجرت نمی‌كرد. پدر من نيز اين چنين بود. هنگامی از طلب حق خويش باز ايستاد كه با آن‌ها احتجاج نمود و از آن‌ها طلب ياری نمود اما او را پاسخ ندادند. خداوند هارون را معذور داشت هنگامی كه او را تنها گذاشتند. بگونه‌ای كه نزديك بود او را بكشند و همين طور خداوند پيامبر اسلام را به خاطر نداشتن ياور در پناهندگی به غار معذور داشت. اكنون من و پدرم نيز در اين «سكوت و صلح‌» از سوی خدا معذوريم. زيرا امت ما را تنها گذاشته و با تو بيعت نموده‌اند و اين سنت و قانونی است كه هر يك پس از ديگری می‌آيد.(10)

دفاع از امام علی عليه السلام

عدّه‌ای همانند مغيرة ابن شعبه، عمرو ابن عاص و وليد ابن عقبه از معاويه خواستند تا مجلسی ترتيب دهد كه در آن حسن ابن علی عليه السلام حضور داشته باشد و به گمان خود او را تحقير كنند. پس از تشكيل مجلس هر كدام به گونه‌ای از امام علی عليه السلام بدگويی نموده وبه آن حضرت اهانت كردند. امام حسن عليه السلام با بيانی شيوا به آنان پاسخ داد و جلوه هايی زيبا از زندگی پر افتخار پدر بزرگوارش را بيان نمود. در بخشی از آن چنين می‌خوانيم:

«هان‌ای معاويه! ابتداء شرح حال تو را به كمتر از آنچه هستي، می‌گويم: شما را به خدا سوگند می‌دهم! آيا می‌دانيد اين فردی را كه به او دشنام داديد، كسی بود كه بر دو قبله نماز خواند ولی تو‌ای معاويه هر دو را گمراهی می‌دانستی و بت لات و عزّی را می‌پرستيدي. ديگر آن كه او فردی بود كه دو بيعت نمود: يكی بيعت رضوان و ديگری بيعت فتح و تو‌ای معاويه! در يكی كافر بودی و در ديگری عهد شكن.

علی عليه السلام كسی بود كه شما را در جنگ بدر در حالی ديدار كرد كه با او پرچم رسول خدا و مؤمنان بود ولی با تو‌ای معاويه پرچم مشركين بود كه بت لات و عزّی را می‌پرستيدی و جنگ با رسول خدا و مؤمنان را واجب می‌شمردی و همين طور در جنگ احد و احزاب او پرچم دار پيامبر بود و تو پرچمدار مشركان.»(11)

روزی معاويه روی منبر در حضور امام حسن عليه السلام به امير مؤمنان عليه السلام اهانت نمود. امام مجتبی عليه السلام اين چنين به او پاسخ داد: «خداوند هيچ پيامبری را نفرستاد، مگر آن كه برايش وصی قرار داد و هيچ پيامبری نبود، مگر آن كه دشمنی از گناهكاران داشت و علی عليه السلام وصی پيامبر صلی الله عليه و آله است و من فرزند علی هستم و تو فرزند ابوسفيان. جدّ تو حرب است و جدّ من رسول خدا صلی الله عليه و آله. مادرت هند «جگر خواره» است و مادر من فاطمه است. جدّه من خديجه و جدّه تو نثيله «بت پرست» است. پس خداوند لعنت كند آن كس را كه از جهت شرافت پست‌تر و از جهت كفر سابقه دارتر و نامش زشت‌تر و آن كس كه نفاقش شديدتر است.‌»(12) همگی اهل مسجد گفتند: آمين.

ابن ابی الحديد می‌نويسد: اين حديث را فضل ابن حسن مصری از يحيی ابن معين روايت می‌كند و می‌گويد: چون سخن را يحيی بدين جا رساند، گفت آمين و من كه فضل هستم، می‌گويم آمين و علی بن الحسين اصفهانی ـ كه از راويان اين حديث است ـ می‌گويد آمين و من كه ابن ابی الحديدم، نيز می‌گويم آمين.»(13)

امام مجتبی عليه السلام و حديث غدير

غدير سند محكم و دليل روشنی است كه ائمه بر آن تأكيد داشته و در مناظرات خويش بدان احتجاج می‌نمودند. علامه امينی در كتاب الغدير، از اهل سنت احتجاجی را نقل می‌كند كه در آن امام مجتبی عليه السلام به حديث غدير استناد نموده و فرمود: «ما از اهل بيتی هستيم كه خداوند ما را به اسلام گرامی داشته و برگزيده و ما را از هر گونه پليدي، پاك و پاكيزه ساخته است. از آن هنگام كه مردم دو فرقه شدند، خداوند ما را در بهترين آن دو قرار داد تا به جدّم محمد صلی الله عليه و آله وسلم رسيد. چون او را به رسالت برگزيد و كتاب خويش را بر او نازل نمود، به او دستور داد تا مردم را به سوی خدا دعوت كند. پدرم اول كسی بود كه خدا و رسول را اجابت نمود و اول كسی بود كه ايمان آورد و خدا و پيامبرش را تصديق نمود. خداوند در قرآن می‌فرمايد: «اَفَمَن كانَ علی بَيِّنَة من ربّه و يتلوه شاهدٌ منه»پس جدّ من، پيامبر صلی الله عليه و آله وسلم، است كه دارای بيّنه و دليل روشن از جانب پروردگارش است و پدرم تلاوت كننده و شاهدی از سوی اوست.

اين امت شنيده است كه جدّم فرمود: هيچ امتی حكومت را به مردی كه دانشمندتر از او در ميان مردم است، واگذار نمی‌كند، جز آن كه كار آنان به سوی تباهی خواهد رفت. تا آن زمان كه از آنچه انجام داده‌اند، برگردند و شنيدند كه جدّم به پدرم می‌فرمود: «نسبت تو به من همانند نسبت هارون به موسی است جز آن كه بعد از من پيامبری نيست» و نيز ديدند و شنيدند كه دست پدرم را در غدير خم گرفت و برای آنان گفت: «هر كس من مولای او هستم، علی مولای اوست. پروردگارا هر كس كه علی عليه السلام را ولی و دوست خويش بگيرد، دوستدارش باش و دشمن دار هر آن كس كه علی عليه السلام را دشمن بدارد.‌»(14)

سلام و درود خداوند بر آن دو امام همام باد. آن زمان كه قدم به صحنه گيتی گذاردند و آن هنگام كه با امامت خويش جلوه‌های زيبايی و عشق و كمال را تجلّی بخشيدند و تجسّمی زيبا از قرآن كريم گشتند و آن هنگام كه در غربت نجف و تربت بقيع مظلومانه آرميدند تا همچنان نورافشان پاكی‌ها و نويد دهنده امن و امان انسانی بوده باشند.

  • · پاورقــــــــــــــــــــی

 

1-نهج البلاغة (فيض الاسلام) خطبه سوم معروف به شقشقيّه.

2-بحار الانوار، ج 43، ص 350.

3-آل عمران/ 34.

4- ينابيع المودّة، ج 1، الباب الرابع عشر، ص 220.

5- بحار الانوار، ج 43، ص 338.

6- همان، ص 362.

7- ناسخ التواريخ، بخش امام حسن مجتبی ـ7ـ، ج 1، ص 222.

8- بحار الانوار، ج 44، ص 63.

9- نهج البلاغه، خطبه سوم معروف به شقشقية.

10- بحارالانوار، ج 44، ص 63.

11- همان، ص 74.

12- احتجاج، ص 145 ـ بحار الانوار، ج 44، ص 90.

13- به نقل از ناسخ التواريخ، بخش امام مجتبی ـ7ـ، ج 1، ص 234

14- الغدير، ج 1، ص 198-197.

«انا اعطيناك الكوثر فصل لربك و انحر ان شانئك هو الابتر‌»

نخستين مظهر و نشانه‌ی كوثر كه بر دامان پاك فاطمه‌ی اطهر سلام الله عليها پا به عرصه‌ی گيتی نهاد امام حسن عليه السلام بود. نشانه‌ای از تجلی مقدس‌ترین پديده‌ای كه از خجسته‌ترین پيوند برين انساني، نصيب حضرت محمد صلی الله عليه و آله، علی مرتضی عليه السلام و فاطمه زهرا (س) گرديد. همان لؤلؤی كه از برزخ دو اقيانوس نبوت و امامت به ظهور پيوست ومعجزه‌ی بزرگ «مرج البحرين يلتقيان، بينهما برزخ لا يبغيان، يخرج منهما اللؤلوء والمرجان‌». (1) را تجسم بخشيد و كلام خدا در كلمه‌ی وجود چنين ظاهر شد. از نيايی الهام گير و پدری پيشوا، وارثی برخاكيان و جلوه‌ای برافلاكيان پديد آمد با وراثتی ابراهيمي، مقصدی محمدي، منهجی علوي، زهره‌ای زهرايی كه عصای فرعون كوب موسی را در دست صلح آفرين عيسوی داشت و تنديس زنده‌ی اخلاق قرآن بود و رايت جاودانگی اسلامی را در زندگی توام با مجاهده و شكيبايی تضمين كرد و بقاع امن و ايمان را به ابديت در بقيع شهادت بر افراشت و مكتبش از خاك گرم مدينه به همه سوی جهان جهت يافت و با همه‌ی مظلوميتش در برابر سياهی و تباهی جبهه گرفت و به حقيقت اصالت بخشيد و مشعلدار گمراهان و زعيم ره يافتگان گرديد. حضرتش در بقيع بی‌بقعه; در جوار جده‌ی پدريش فاطمه بنت اسد، برادر زاده نازنينش امام سجاد عليه السلام و مضجع امام باقر و امام صادق عليهما السلام آرميده است. (2)

تولد و كودكی

فرزند گرامی رسول الله و نخستين نوه‌ی او در مقدس‌ترین ماه‌های سال قمری يعنی پانزدهم (3) رمضان سال سوم هجرت چشم به جهان گشود.

امام مجتبی عليه السلام در دامان حضرت زهرا سلام الله عليها بزرگ شد. او از همان دوران كودكی از نبوغ سرشاری برخوردار بود وی با حافظه‌ی نيرومندش، آياتی را كه بر پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله نازل می‌شد، می‌شنيد و همه را حفظ می‌كرد و وقتی به خانه می‌رفت برای مادرش می‌خواند و حضرت فاطمه (س) آن آيات و سخنان رسول الله صلی الله عليه و آله را برای حضرت علی عليه السلام نقل می‌كرد و علی عليه السلام به شگفتی می‌پرسيد: اين آيات را چگونه شنيده است؟ و زهرای مرضيه می‌فرمود: از حسن عليه السلام شنيده ام. (4)

به داستانی در اين مورد توجه كنيد:

«روزی علی عليه السلام پنهان از ديدگان فرزندش به انتظار نشست، تا ببيند فرزندش چگونه آيات را بر مادرش تلاوت می‌كند.

امام حسن عليه السلام به خانه آمد و خواست آيات قرآن را برای مادرش بخواند; ولی زبانش به لكنت افتاد و از گفتار باز ماند و چون مادرش علت را پرسيد، گفت: مادر جان! گويا شخصيت بزرگی در اين خانه است كه شكوه وجودش، مرا از سخن گفتن باز می‌دارد». (5)

درس اخلاق

از امام مجتبی عليه السلام خواستند كه سخنی و مطلبی درباره‌ی اخلاق نيكوی پيامبر صلی الله عليه و آله بگويد. او فرمود:

هر كس نيازی به حضور پيامبر صلی الله عليه و آله می‌برد حاجتش رد نمی‌شد و هرچه در توان داشت برای رفع نياز مردم به كار می‌برد و شنيدم پيغمبر صلی الله عليه و آله فرمود: هر كس نماز صبح را بگذارد، آن نماز بين او و آتش دوزخ ديواری ايجاد می‌كند. (6)

امام حسن عليه السلام از منظر رسول الله صلی الله عليه و آله

حضرت ختمی مرتبت صلی الله عليه و آله فضايل و امتيازات فرزندش امام حسن مجتبی عليه السلام را بين مسلمانان تبليغ می‌كرد و از ارتباط او با مقام نبوت و علاقه‌ی حقيقی كه به وی داشت همه جا سخن می‌گفت.

آنچه از زبان پيامبر صلی الله عليه و آله در مورد حضرت مجتبی عليه السلام بيان شده است چنين است:

«هر كس می‌خواهد آقای جوانان بهشت را ببيند به حسن عليه السلام نگاه كند‌». (7)

«حسن گل خوشبويی است كه من از دنيا برگرفته ام‌». (8)

روزی پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله به منبر رفت و امام حسن عليه السلام را در كنارش نشانيد و نگاهی به مردم كرد و نظری به امام حسن عليه السلام انداخت و فرمود: «اين فرزند من است و خداوند اراده كرده كه به بركت و جود او بين مسلمانان صلح را برقرار سازد». (9)

يكی از ياران رسول الله صلی الله عليه و آله می‌گويد: پيغمبر صلی الله عليه و آله را ديدم كه امام حسن عليه السلام را بر دوش می‌كشيد و می‌فرمود: «خدايا من حسن را دوست دارم، تو هم دوستش بدار‌». (10)

روزی پيامبر معظم اسلام صلی الله عليه و آله امام حسين عليه السلام را بر دوش گرفته بود، مردی گفت:‌ای پسر بر مركب خوبی سوار شده اي. پيامبر فرمود: «او هم سوار خوبی است‌». (11)

شبی پيغمبر خدا صلی الله عليه و آله نماز عشاء می‌خواند و سجده‌ای طولانی به جا آورد. پس از پايان نماز، دليل را از حضرتش پرسيدند، فرمود: پسرم حسن، بر پشتم نشسته بود و ناراحت بودم كه پياده اش كنم. (12)

انس بن مالك نقل می‌كند كه: رسول الله صلی الله عليه و آله درباره‌ی امام حسن عليه السلام به من فرمود:

ای انس! حسن فرزند و ميوه‌ی دل من است، اگر كسی او را اذيت كند، مرا اذيت كرده و هر كس مرا بيازارد، خدا را اذيت كرده است. (13)

زينب دختر ابو رافع می‌گويد: حضرت زهرا (س) در هنگام بيماری رسول الله صلی الله عليه و آله هر دو فرزندش را نزد پيامبر صلی الله عليه و آله آورد و فرمود: اينان فرزندان شما هستند. اكنون ارثی به آنان بدهيد. حضرت فرمود:

«شرف و مجد و سيادتم را به حسن عليه السلام دادم و شجاعت وجود خويش را به حسين عليه السلام بخشيدم‌». (14)

اسوه‌ی بزرگواری

امام حسن عليه السلام در طول زندگی پر بركتش همواره در راه هدايت و ارشاد مردم گام بر می‌داشت و شيوه‌ی برخوردش با عموم مردم - حتی دشمنان - چنان جالب و زيبا بود كه همه را به خود جذب می‌كرد.

مورخين نوشته‌اند «روزی امام مجتبی عليه السلام سواره از راهی می‌گذشت. مردی شامی بر سر راه آن حضرت آمد و ناسزا گفت. وقتی كه فحش هايش تمام شد، امام عليه السلام رو به او كرده و سلامش كرد! آنگاه خنديد و گفت:‌ای مرد! فكر می‌كنم در اين جا غريب هستي... اگر از ما چيزی بخواهي، به تو عطا خواهيم كرد. اگر گرسنه‌ای سيرت می‌كنيم، اگر برهنه‌ای می‌پوشانيمت، اگر نيازی داري، بی‌نيازت می‌كنيم، اگر از جايی رانده شده‌ای پناهت می‌دهيم، اگر حاجتی خواسته باشی برآورده می‌كنيم، هم اينك بيا و مهمان ما باش. تا وقتی كه اين جا هستی مهمان مايي...

مرد شامی كه اين همه دل جويی و محبت را از امام مشاهده كرد به گريه افتاد و گفت:

«شهادت می‌دهم كه تو خليفه‌ی خدا روی زمين هستی و خداوند بهتر می‌داند كه مقام خلافت و رسالت را در كجا قرار دهد. من پيش از اين، دشمنی تو و پدرت را به سختی در دل داشتم. اما اكنون تو را محبوب‌ترین خلق خدا می‌دانم.

آن مرد، از آن پس، از دوستان و پيروان امام عليه السلام به شمار آمد و تا هنگامی كه در مدينه بود، همچنان مهمان آن بزرگوار بود. (15)

اسوه‌ی ايثارگری

يكی ديگر از صفات برجسته‌ی امام مجتبی عليه السلام انفاق و بخشش بی‌سابقه‌ی اوست.

تاريخ نگاران نوشته اند: امام حسن عليه السلام دوبار تمام ثروت خود را در راه خدا خرج كرد و سه بار دارايی اش را به دو نصف كرده، نيمی را برای خود گذاشت و نصف ديگر را در راه خدا انفاق كرد. (16)

امام حسن عليه السلام ملجاء درماندگان، آرام بخش دل‌های دردمندان و اميد تهيدستان بود، هيچ گاه نشد كه فقيری به حضور آن بزرگوار برسد و دست خالی برگردد. در همين مورد نقل كرده اند: مردی به حضور امام حسن عليه السلام آمد و اظهار فقر و حاجت كرد. امام حسن عليه السلام دستور داد تا پنجاه هزار درهم، به اضافه‌ی پانصد دينار به او بدهند. مرد سائل حمالی را صدا زد كه پول هايش را برايش ببرد. امام مجتبی عليه السلام پوستين خود را هم به آن مرد داد و فرمود: اين را هم به جای كرايه به آن مرد بده. (17)

امام حسن مجتبی عليه السلام بعد از پدر

پس از آن كه حضرت علی عليه السلام در محراب عبادت خون خويش را به پای درخت توحيد نثار كرد امام مجتبی غمگين در سوگ اسوه‌ی صبر و بردباري، برفراز منبر رفت و بعد از حمد و سپاس خداوند در فرازی از سخنانش فرمود:

... لقد قبض فی هذه الليلة رجل لم يسبقه الاولون بعمل ولا يدركه الاخرون بعمل... (18)

«شب گذشته مردی از اين جهان در گذشت كه هيچ يك از پيشينيان - در انجام وظيفه و اعمال شايسته بر او سبقت نگرفتند و از آيندگان نيز كسی را يارای پا به پايی او نيست...

و سپس فرمود: علی عليه السلام در شبی رخت از جهان بست كه در آن شب عيسای مسيح به آسمان عروج كرد، يوشع بن نون جانشين موسای پيامبر نيز در آن شب درگذشت.

پدرم در حالتی دنيا را ترك كرد كه هيچ سيم و زر و اندوخته‌ای نداشت. مگر تنها هفتصد درهم كه از هدايای مردم به جا مانده بود كه قصد داشت با آن خدمتكاری بگيرد.

در اينجا، امام گريست و مردم نيز همصدا با حضرت مجتبی عليه السلام گريستند.

سپس ادامه داد: من پسر بشيرم، من پسر نذيرم، من از خانواده‌ای هستم كه خداوند دوستی آنان را در كتاب خويش (قرآن) واجب كرده است آن جا كه می‌فرمايد:

«قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فی القربی ومن يقترف حسنة نزد له فيها حسنا..». (19) بگو من هيچ پاداشی از شما بر رسالتم در خواست نمی‌كنم جز دوست داشتن نزديكانم [اهل بيتم] ; و هر كس كار نيكی انجام دهد، بر نيكی اش می‌افزاييم‌».

بر اين اساس دوستی ما - خاندان - همان حسنه و خوبی است كه خداوند بدان اشاره كرده است.

سپس بر جای خود نشست.

در اين هنگام «عبدالله بن عباس‌» برخاست و به مردم گفت: اين فرزند پيامبر شما و جانشين امام علی عليه السلام است، اكنون او رهبر و امام شماست. بياييد و با او بيعت نماييد!

مردم گروه گروه به سوی حضرت مجتبی عليه السلام روی آوردند و بيعت كردند. سپس امام عليه السلام خطبه‌ای بيان فرمود كه در آن بر لزوم اطاعت از خدا و پيامبر و اولی الامر تاكيد شده بود و مردم را از پيروی شيطان برحذر داشت و اهميت ايمان و عمل خير را يادآور گرديد (20).

امام مجتبی عليه السلام در سال چهلم هجرت و در سن 37 سالگی با مردم بيعت كرد و با آن‌ها شرط كرد كه: با هر كه من صلح كنم شما هم صلح كنيد، با هر كه من جنگ كنم شما هم جنگ كنيد و آن‌ها قبول كردند (21).

در ضمن امام عليه السلام نامه‌ای به معاويه نوشت و او را دعوت به بيعت كرد و متذكر شد كه اگر در امر اداره‌ی جامعه اخلال كند و جاسوس بگمارد با قاطعيت برخورد خواهد كرد و در مورد دستگيری و اعدام دو جاسوس وی به او هشدار داد (22).

معاويه در پاسخ امام نوشت:

... من از تو سابقه بيشتری دارم، پس بهتر آن كه تو پيرو من باشي. من نيز قول می‌دهم كه خلافت مسلمانان، پس از من با تو باشد و هر چه بيت المال عراق است در اختيار تو خواهم گذارد... (23) و چنين بود كه معاويه از پذيرش حق امتناع ورزيد و نه تنها از بيعت با امام حسن عليه السلام خودداری كرد، بلكه عملا به طرح توطئه عليه حضرت پرداخت و با خدعه و فريب و تطميع، افرادی را برانگيخت تا نسبت به قتل امام عليه السلام اقدام نمايند و سرانجام اين امام مظلوم در بيت خودش به دست همسرش «جعده‌» زهر خورانده شد و به جای اين كه نوشی برای مولی باشد نيشی شد كه جگر امام مجتبی عليه السلام را پاره كرد.

امام عليه السلام با دسيسه معاويه مسموم گرديد... (24) و پس از چهل روز در روز بيست و هشتم ماه صفر سال پنجاهم هجری به شهادت رسيد و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد. چونان خورشيدی در دل زمين (25).

  • · پاورقــــــــــــــــــــی

 

1) الرحمن، 19، 20 و 22.

2) با استفاده از مقدمه‌ی مترجم كتاب زندگانی امام حسن عليه السلام تاليف باقر شريف القرشي.

3) تاريخ خلفاء، ص 73، سيوطی - دائرة المعارف بستانی واژه‌ی حسن.

4) ترجمه‌ی زندگانی امام حسن، ص 59، باقر شريف القرشي.

5) همان، ص 60.

6) اسد الغابه، ج 2 ص 185.

7) البداية والنهاية، ج 8.

8) الاستيعاب، ج 2.

9) مسند احمد حنبل، ج 5 ص 44.

10) البداية والنهاية، ج 8.

11) صواعق المحرقة، ص 280- حلية اولياء، ص 226.

12) الاصابه، ج 2.

13) كنز العمال، ج 6 ص 222، متقی هندي.

14) ترجمه‌ی اعلام الوری ص 304، طبرسي.

15) ستارگان درخشان، ص 42، محمد جواد نجفي.

16) تاريخ يعقوبي، ج 2 ص 215- اسد الغابه، ج 2 ص 13، تذكره سبط بن جوزي، ص 196.

17) ستارگان درخشان، ص 46.

18) ارشاد مفيد، ص 348- جلاء العيون مجلسي، ص 378، تهران، انتشارات اسلامي، چاپ 1353.

19) شوری / 23.

20) زندگانی چهارده معصوم عليه السلام، ص 543، عماد زاده.

21) جلاء العيون، ص 378.

22) ارشاد مفيد، ص 350.

23) نهج البلاغه، شرح ابن ابی الحديد، ج 16، ص 35.

24) پيشوای دوم، ص 28.

25) آفتابی در هزاران آيينه، ص 119، جواد نعيمي.

تلاشهای پيش از صلح

1. تشكيل شورای براندازی از سوی معاويه

پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام، امام مجتبی عليه السلام سخنرانی پرشوری ايراد كرد. مردم در حالی كه می‌گريستند، به سخنانش گوش می‌دادند. پس از پايان سخنرانی امام، عبدالله بن عباس برخاست و گفت: «مردم! اين فرزند پيامبرتان و جانشين امامتان است. پس با او بيعت كنيد.»

سپس خود جلو آمد و دست امام را در دست فشرد.[1] مردم نيز به پيروی از او با امام هم پيمان شدند. آن روز، بيست و يكم ماه رمضان سال چهلم هجری بود.[2] معاويه از ماجرای بيعت آگاهی يافت، برای اينكه تلاشهايش در به دست گرفتن قدرت، هدر نرود، خيلی زود وارد عمل شد. از اين رو، مشاوران سياسی خود مانند عمروعاص و قيس بن اشعث را حاضر كرد تا برای سست كردن پايه‌های خلافت امام حسن عليه السلام تصميم بگيرند؛ خلافتی كه حتی يك هفته از روی كار آمدن آن نمی‌گذشت. آنها به اين نتيجه رسيدند كه اگر خلافت امام را از ميان نبرند، همواره در نگرانی و نااميدی خواهند بود.[3] معاويه همواره يك خط مشی سياسی را پی می‌گرفت. خط مشی سياسی معاويه هميشه پيرو اين سه اصل فريبكارانه بود: تطميع، تهديد، شكنجه.

او در راستای سياستهای فريبكارانه خود به تناسب از هر سه روش سود می‌جست. نخست فرد مقابل را با وعده‌های توخالی و يا گاه واقعی به طمع وا می‌داشت. اگر نتيجه نمی‌داد، با استفاده از قدرت و نفوذش او را از عاقبت كارش می‌ترسانيد و اگر باز هم نتيجه‌ای نمی‌گرفت، با زور شكنجه او را از سر راه خود كنار می‌زد.

نكته مهم در اينجا اين است كه بيشتر كسانی كه دستخوش اين سياست بازی قرار می‌گرفتند، در همان مرحله اول فريفته معاويه می‌شدند. شايد به جرأت بتوان گفت كه او تمامی سياستهايش را با بهره گيری از همان روش اول به انجام رسانيد و بدون نياز به زور و شيوه‌های ديگر، سياستهای شيطانی اش را به كرسی می‌نشاند.

او برای پيش برد سياست تطميع خود، بايد فضايی مناسب دست و پا می‌كرد تا بتواند به راحتی مهره‌های مورد نظر را خريداری كرده و به سوی خود بكشاند. او بايد امام را فردی ناكار آمد در خلافت، سست اراده و صلح جو يا رفاه طلب معرفی می‌كرد تا بتواند از آب گل آلود، ماهی بگيرد. از همين رو، هجوم تبليغاتی گسترده‌ای را عليه ايشان آغاز كرد. او افرادی را نزد مردم عراق می‌فرستاد تا با اغتشاش و شايعه پراكني، افكار عمومی را مشوش ساخته و زمينه‌های آشوب را آماده سازند.

2. نامه نگاري‌های دو جانبه

با دستگيری جاسوسان معاويه كه مأموريت شايعه پراكنی و آشوبگری در بافت عمومی جامعه اسلامی را داشتند، امام حسن عليه السلام برای معاويه نامه‌ای فرستاد تا او را از شكست نقشه‌های پليدش آگاه سازد. امام نوشت:

«تو پنهانی افرادی را به كوفه و بصره فرستادی تا برای تو جاسوسی كنند. گويا خواستار جنگ هستي. ترديدی نيست كه جنگ واقع خواهد شد. پس منتظر جنگ باش كه اگر خدا بخواهد، درخواهد گرفت. به من خبر رسيده است كه تو از مرگ بزرگ مردی (علی عليه السلام) خشنود شده اي؛ در حالی كه هيچ عاقل و انديشمندی از آن خشنود نيست و...».

در پايان دو بيت شعر بدين مضمون برای او نوشت:

«به كسی كه برخلاف همه فكر ميكند و ديگر انديش است، بگو مانند ديگران برای رفتن آماده باش كه رفتن تو نيز نزديك است.»[4]

معاويه نيز برای امام نامه‌ای فرستاد و در آن انگيزه‌های جنگ طلبانه خود را بيشتر بروز داد. معاويه در اين نامه نوشت:

«خدای بيهمتا را می‌ستايم كه دشمن شما و كشندگان خليفه عثمان است؛ همان پروردگاری كه با عنايت خويش، مردی از بندگان خود را برانگيخت تا علی بن ابيطالب را غافلگير كرده و بكشد و ياران او پراكنده گردند كه از طرف سركردگانشان نامه هايی به دستم رسيده است كه از من برای خود و قبيلهشان امان خواسته‌اند. به همين جهت، به محض دريافت نامه من، با لشكرت و هرچه برای جنگ با من آماده كرده‌ای آماده جنگ باش....»[5]

او در اين نامه با چهره‌ای حق به جانب و مظلوم نما، در درجه اول امام را از قاتلان عثمان قلمداد می‌كند و در درجه دوم او را آغازگر جنگ و تجاوزگر معرفی می‌كند تا بتواند همه توطئه‌های خود را توجيه كند و آن را حركتی شايسته در مقابل جنگطلبی امام بشناساند.

ولی از آنجا كه امامان معصوم هرگز آغازگر جنگ نبوده‌اند، امام مجتبی عليه السلام نيز درصدد خيرخواهی بيشتر برآمده و برای جلوگيری از كشتار مسلمانان و اتمام حجت، نامه‌ای به معاويه فرستاد و پس از ستايش الهي، نوشت:

«ای معاويه! به راستی جای شگفتی است كه تو به چنين كاری دست زده‌ای كه به هيچ گونه شايستگی آن را نداري؛ نه به فضيلتی در دين معروف هستی و نه در اسلام پيشينه‌ای درخشان داري.

تو فرزند كسانی هستی كه در جنگ احزاب با رسول خدا صلی الله عليه وآله به دشمنی برخاستند. تو پسر پليدترين فرد قريش نسبت به پيامبر هستي. بدان كه خدا تو را نااميد خواهد كرد و به زودی به سويش باز می‌گردي. آنگاه خواهی دانست كه فرجام نيكوی آن سرا از آن كه خواهد بود. به خدا سوگند، به زودی با پروردگارت ديدار می‌كنی و به سزای كردار زشت خود دچار خواهی شد و خداوند هيچ گاه به بندگانش ستم نخواهد كرد. پس از در گذشت پدرم علی عليه السلام، مسلمانان امر خلافت را پس از او به من واگذار كردند و من از خدا می‌خواهم كه در اين دنيای زود گذر چيزی را كه سبب كاستی نعمتهای آخرتش گردد به ما ندهد و از آنچه بر ما عنايت كرده نكاهد.

اينكه من به تو نامه نگاشته ام، تنها به سبب اين بود كه ميان خود و خدايم عذری داشته باشم. اين را بدان كه اگر از مخالفت با من دست برداري، بهره معنوی بزرگی خواهی برد و مصلحت مسلمانان رعايت خواهد شد. از اين رو، به تو پيشنهاد می‌كنم كه بيش از اين بر باطل پا فشاری نكن و از آن دست بردار و مانند ديگر مردم كه با من بيعت كرده‌اند، تو نيز بيعت كن؛ زيرا تو خود می‌دانی كه من به امر خلافت شايسته‌تر از تو هستم. از خدا بترس و ستم كاری را رها كن و خون مسلمانان را بدين وسيله پاس بدار. راه مسالمتآميز پيش گير و سر تسليم فرود آر و درباره خلافت با كسی كه شايسته آن و از تو سزاوارتر است، ستيزه مجوی تا خدا آتش جنگ و اختلاف را فرو نشاند. اگر هم در خودسری و جنگطلبی خود سرسازش نداري، ناچار با مسلمانان و لشكر انبوه به سوی تو خواهم آمد و با تو پيكار خواهم كرد تا خداوند ميان ما حكم كند كه او بهترين داوران است.»[6]

در نامه امام حسن عليه السلام انگيزهای جز خيرخواهی و اتمام حجت به چشم نميخورد. برای اينكه معاويه رويه خود را تغيير دهد و راه درست در پيش گيرد، لازم بود تا امام همه مطالب را به روشنی بيان می‌داشت. معاويه با بيشرمي، پاسخ نامه امام را اين گونه داد:

«سياستمداری و تجربه من در خلافت بيش‌تر است. اين تويی كه بايد از من پيروی كني. پس به فرمان من در‌ای تا من هم خلافت را پس از خود به تو واگذار كنم. از اين گذشته، هر چه در خزانه عراق يافت می‌شود را به تو می‌دهم. آنها را بردار و به هر جا كه می‌خواهی برو. اجازه نخواهم داد كه كسی بر تو حكومت كند و كارها نيز بدون دستور تو اجرا نخواهد شد. البته كارهايی كه منظور در آن، اطاعت خداباشد، برابر خواست شما انجام می‌گيرد.»[7]

روشن است كه معاويه با بی‌شرمی تمام، خود را بالاتر از فرزند رسولخدا صلی الله عليه وآله می‌دانست كه فريبكاری را مايه برتری خود بر امام می‌پنداشت. از اينرو، دوباره همان سياستهای كهنه اش را كه پيش‌تر در جريانهای مختلف مانند جنگ صفين در مورد امام علی و يارانش آزموده بود، به كار گرفت و به امام حسن نيز وعده ولی عهدی خود را داد و بهای كنارهگيری امام از خلافت را نيز از خزانه بيت المال عراق و از جيره مسلمانان پرداخت. با همه اين بيشرميهای معاويه، امام حسن بار ديگر فروتنی كرد و پاسخ او را برخلاف ميل خود و تنها برای اتمام حجتی ديگر، چنين نگاشت:

«چون ستمكاری و زورگويی تو را ديدم، آن را لايق پاسخ ندانستم و به خدا پناه ميبرم. بيا و از راستی و درستی پيروی كن كه من اهل آنم.»[8]

اين آخرين نامه امام به معاويه پيش از لشكركشی بود.

3. آماده سازی سپاه برای جنگ با معاويه

پس از نامهنگاريهای امام و معاويه، هر دو طرف تصميم به رويارويی نظامی با يكديگر گرفتند. امام برای تقويت روحيه نظامی سپاهش، برای آنان سخنرانی كرد؛ در حالی كه نبود روحيه پيكارگری و دفاع از حق را در چشمان آنان می‌ديد. سپاه امام در ميدان نُخَيلة گرد هم آمد و تا دير عبدالرحمن پيشروی كرد. لشكری انبوه با ساز و برگ كامل گردهم آمده بود. امام به عبيدالله بن عباس فرمود:

«ای پسر عمو! من دوازده هزار نفر از جنگجويان و قاريان شهر را با تو همراه ميسازم؛ مردانی كه هر كدام با گروهی از دشمن برابری ميكنند. با آنان همراه شو و نسبت به آنها نرمش نشان ده و فروتنی كن و آنان را به خود نزديك گردان؛ زيرا آنها باقی مانده افراد مورد اطمينان اميرالمؤمنين عليه السلام هستند. همچنان از كرانه رود فرات حركت كنيد تا به سپاه معاويه برسي. هر جا به او برخوردي، جلوی او را بگير تا من به شما برسم. اگر با آنها برخورد كردی تو شروع به جنگ مكن، ولی اگر او جنگ را آغازيد، با او بجنگ. اگر برايت اتفاقی افتاد، قيس بن سعد را جانشين خود كن و پس از او نيز سعيد بن قيس جانشينی را بر عهده گيرد.»[9]

عبيدالله بن عباس به همراه لشكر خود حركت كرد و با معاويه روبهرو شد و ميانشان درگيری رخ داد و او توانست نيروهای معاويه را به عقب نشينی وادار كند.

4. بستر سازی صلح از سوی معاويه

معاويه با ارزيابی توان بالای نظامی امام و ناتوانی خود، به نيرنگی كثيف دست زد و پيروزی خود را در صلح انگاشت، ولی جنگ شروع شده بود و او بايد می‌كوشيد تا زمينه را برای صلح فراهم سازد. او بايد صلح را به امام تحميل می‌كرد؛ زيرا ميدانست امام از انگيزه‌های شيطانی اش باخبر است. از سوی ديگر، معاويه به خوبی از تزلزل روحيه لشكر امام و انگيزه‌های دنيايی برخی از آنان برای شركت در جنگ آگاهی داشت. بنابراين، از اين سستی و ناتوانی ياران امام سود جست و تحريك و فريب آنان را راهكار اصلی شكست دادن سپاه امام دانست.

از اين رو، به فرماندهان سپاه امام نامه نوشت و سياستهای شيطانياش را درباره آنان به كار گرفت. البته بعضی نپذيرفتند، ولی عبيدالله بن عباس لغزش نشان داد و فريب خورد. معاويه به او نوشته بود كه امام صلح كرده است و بهتر است او نيز دست از جنگ بكشد و فرمانبردار باشد. همچنين به او هزار هزار درهم (يك ميليون درهم) پيشنهاد داده و نيمی از آن را نيز پيشاپيش به او پرداخت كرده بود. او نيز نيمه شب خيمهگاه خود را ترك كرد و به سوی اردوی معاويه گريخت.[10] هنگامی كه خبر پناهنده شدن عبيدالله بن عباس پيچيد، در لشكر آشفتگی پديد آمد؛ اين در حالی بود كه امام هنوز به اردوگاه خود نرسيده بود.

معاويه نيز از فرصت استفاده كرد و بر اين آشفتگی بيشتر دامن زد تا پيش از رسيدن امام كار را يكسره كند. او افرادی را به لشكرگاه امام فرستاد كه می‌گفتند:‌ای مردم اين عبيدالله بن عباس امير شماست كه به معاويه پيوسته و پناهنده شده است و اين هم حسن بن علی است كه صلح كرده است. پس خود را به كشتن ندهيد[11] .

بدين ترتيب، با شايعه پراكنی در نبود امام، زمينه را برای صلح آماده ساختند. از سوی ديگر، معاويه گروهی را برای مذاكره با امام به مدائن فرستاد تا درباره پارهای از موضوعات بهجز صلح با امام گفتگو و تبادل نظر كنند، ولی وقتی كه از خيمه امام بيرون آمدند و به سوی قرارگاه خويش به راه افتادند، بلند بلند ـ به گونه‌ای كه مردم می‌شنيدند ـ به همديگر می‌گفتند:

«خدا را شكر كه امام صلح را پذيرفت و خدا به وسيله فرزند رسولش، خون بی‌گناهان را حفظ كرد.»[12]

اين دروغپردازيها و شايعه پراكنيها، هم لشكر امام را از هم گسيخت و هم خشم اطرافيان امام را برانگيخت. آنان با شمشيرهای برهنه به خيمه امام ريختند. سجاده نماز را از زير پای حضرت كشيدند و وسايل امام را غارت كردند. شماری از ياران راستين امام به دفاع برخاستند و امام را بر اسب خود سوار كردند و از معركه دور نمودند.[13] اوضاع و شرايط چنان مبهم و آشفته بود كه امام ترجيح داد در فرصتی مناسبتر به روشن كردن موضع خود بپردازد.

بررسی عوامل صلح

عوامل زيادی در صلح امام حسن عليه السلام با معاويه نقش داشت كه برخی از آن شفاف و بعضی ديگر پيچيده بود. در اينجا به بررسی برخی عوامل می‌پردازيم:

1. فريبكاری معاويه

چنانچه ديديم معاويه در دوران زمامداری اش پيوسته می‌كوشيد با سياستهای عوام فريبانه، واقعيتها را ديگر گونه جلوه دهد و از ابزارهای پيچيده‌ای بهره برد. او با شايعه پراكني، دروغپردازي، تطميع فرماندهان نظامی و سياسي، معرفی چهره‌ای مذهبی و شريعت دوست از خود، و ده‌ها راهكار ديگر فضا را كاملا مبهم و تيره كرد.

در جريان صلح، او نه تنها به خريدن عبيدالله بن عباس بسنده نكرد، بلكه از خود او برای جلب ديگر افراد بهره گرفت و گروه زيادی از سپاهيان امام را توسط او از لشكر جدا كرد.

گفتنی است فريبكاری دشمن را نمی‌توان عامل مستقل در شكست يك لشكر دانست؛ اگر در سپاهي، عناصر ساده لوح، دنيا دوست و سست عقيده باشند، فريب كاری دشمن می‌تواند كار آمد گردد و زمينه‌های شكست را فراهم آورد. وقتی امام حسن عليه السلام مجبور به صلح شد با بينشی ژرف و عملكردی روشنبينانه، صلح را پذيرفت تا توطئه دشمن را خنثی سازد و اندك مسلمانان واقعی را كه در كنار او مانده بودند، در امان بدارد.

2. بی‌وفايی و دنيازدگی سپاهيان امام حسن عليه السلام

درگيريها و جنگهای طولانی‌ای كه در زمان علی عليه السلام با گروههای مختلف در گرفته بود، نوعی خستگی از جنگ و بيعلاقگی به دفاع از حق و حقيقت در ميان سپاهيان امام بر جای گذاشته بود. همچنانكه علی عليه السلام در دوران خلافت خود نيز با اين مشكل روبهرو بود و به سختی مردم را به دفاع از حق و ايستادگی در برابر مهاجمان ترغيب می‌كرد. به گونه‌ای كه می‌فرمود:

«ملّتها صلح می‌كنند در حالی كه از ستم زمامدارانشان در وحشت‌اند، ولی من صلح می‌كنم در حالی كه از ستم ياران خودم در وحشتم. شما را برای جهاد با دشمن برانگيختم، به پای برنخاستيد. حقيقت را به گوش شما خواندم، ولی نشنيديد. شما را به مبارزه با سركشان ترغيب كردم، هنوز سخنانم پايان نيافته، مانند قوم «سبأ»، پراكنده شديد و در لباس اندرز و پند، همديگر را فريب داديد تا مبادا سخنانم در شما اثر كند... رهبرتان از خدا اطاعت می‌كند، شما با او مخالفت می‌كنيد، ولی رهبر شاميان معاويه از خدا نافرمانی می‌كند و از او فرمانبرداريد. به خدا سوگند، دوست دارم معاويه شما را با افراد خودش مبادله كند و مثل مبادله دينار با درهم، ده نفر از شما را برابر يكی از افراد خودش به من بدهد.»[14]

اين خط رفاهطلبی و آسايش پرستي، در زمان خلافت علی عليه السلام نيز بود و اكنون امام مجتبی عليه السلام با افرادی به جنگ معاويه رفته بود كه سرزنشهای علی عليه السلام به راهشان نياورده بود. براين اساس، همين روحيه ذلتپذيري، امام را با بحران پذيرش صلح روبهرو ساخت. امام با شناختی كه از اطرافيان و روحيه آنان داشت، كوشيد تا باز هم با نصيحت آنان را به مبارزه تشويق كند. بر اين اساس، اين گونه با آنان سخن گفت:

«هيچ چيز نمی‌تواند ما را از رويارويی با سپاه شام باز دارد. ما در گذشته، با تكيه بر پشتوانه استقامت شما با شاميان وارد جنگ شديم، ولی امروز شايعه پراكنيهای بيهوده و كينه توزيها، استقامت شما را از ميان برده و لب به شكوه گشوده ايد. وقتی به جنگ صفين می‌رفتيم، دين را بر دنيا برگزيده بوديد، ولی امروز منافع خود را لحاظ می‌كنيد. ما همانيم كه در گذشته بوديم، ولی شما مانند گذشته وفادار نيستيد.

شماری از شما بستگان خود را در جنگ صفين و برخی ديگر نيز در نهروان از دست دادند. گروهی بر آنها اشك می‌ريزيد. عده‌ای هم خونبهای آنها را می‌خواهيد. ديگران هم از دستورهای من سرپيچی ميكنند. معاويه به ما پيشنهادی دور از انصاف داده است كه با هدف ما و عزت اسلامی ما منافات دارد. حال اگر برای كشته شدن در راه خدا آمادهايد برخيزيد و با شمشير پاسخ او را بدهيد، ولی اگر خواستار آسايش و رفاه هستيد بگوييد تا صلح را بپذيرم.»

سخن امام پايان نيافته بود كه همه سپاهيان فرياد زدند: «زندگي! زندگي!»[15]

امام با ديدن سستی سپاهش، به ناچار صلح را پذيرفت. گذشته از اينكه شماری از آنان نيز پيش‌تر با نامهنگاريهايشان با معاويه به استقبال صلح رفته بودند. حتی برخی نيز آمادگی خود را برای تسليم امام به معاويه و يا ترور او اعلام كرده بودند. از اين رو، وقتی از امام علّت صلح را می‌پرسيدند، پاسخ داد:

«به خدا اگر با معاويه می‌جنگيدم، مرا دست بسته به او تحويل می‌دادند.»[16]

3. انگيزه‌های مختلف در سپاهيان امام حسن عليه السلام

چنانچه در سخنرانی امام نيز به چشم می‌خورد، افرادی با انگيزه‌های مختلف در سپاه ايشان گرد آمده بودند و سپاه امام در هدف خود يكپارچه نبود. دستهای از آنان در اثر انديشه‌های انحرافی خوارج برای دستيابی به معاويه و قتل او صف آراسته بودند؛ زيرا پس از قتل علی عليه السلام هدف بعديشان معاويه بود. همچنانكه ابن ملجم نيز بر آن اعتراف كرده است.[17] گروهی در راستای تعصبات قبيله‌ای و برخی ديگر نيز به طمع غنيمتهای جنگی آمده بودند. اين گوناگونی و اختلاف انگيزه ها، سبب شده بود كه فرمانبرداری لازم را از امام به عمل نياورند.

اهداف و انگيزه‌های امام حسن عليه السلام از پذيرش صلح

افزون بر عواملی كه سبب تحميل صلح به امام بر شمرده شد، ميتوان به اين جريان از نگاه امام مجتبی عليه السلام نيز نگريست. امام حسن عليه السلام با در نظر گرفتن موارد زير دست به صلح زدند:

1. خطر تهاجم خارجي

حمله روميان خطر جدی و بزرگی بود كه همواره سرزمين مسلمانان را تهديد می‌كرد. آنها از آغاز ظهور اسلام ضربه‌های مهلكی از مسلمانان خورده بودند و همواره در پی فرصتی مناسب می‌گشتند تا تهاجمی تلافی جويانه را آغاز كنند. با انتشار خبر بروز فتنه‌های داخلی در كشور اسلامي، آنها به سرعت واكنش نشان دادند و برای عملی كردن آرمان سلطه گرانه خود لشكركشی كردند؛ ولی صلح امام سبب دفع اين خطر بزرگ گرديد.[18] زيرا هدف اصلی امام حفظ نظام اسلامی در سطح كلان بود؛ نه استحكام خلافت خود.

2. رعايت مصلحت عمومي

سيره پيامبر اكرم صلی الله عليه وآله و پيشوايان دين اين بود كه هيچ گاه آغازگر جنگ نبودند و تا حمله‌ای صورت نمی‌گرفت، دست به شمشير نمی‌بردند. بر اين اساس، همواره حجت را تمام می‌كردند و تا جايی كه امكان داشت می‌كوشيدند كه با نصيحت و خيرخواهی از خونريزی جلوگيری كنند و در صورت نااميدی از حق گرايی دشمن، به جنگ دست می‌زدند.

امام مجتبی عليه السلام از جنگ و پيكار و بذل جان خويش در راه خدا دريغ نمی‌ورزيد. او كانون شجاعت و ستم ستيزی بود، ولی افكار عمومی جامعه، پذيرای روحيه بلند او نبود. او از حق خود گذشت تا مبادا در آن دوره حساس زماني، گزندی به اسلام و جامعه مسلمانان وارد شود. وی با در نظر گرفتن مصالح جامعه اسلامي، و برای جلوگيری از چند دستگی و حفظ اركان نظام اسلامي، خود را كنار كشيد و صلح كرد. زيرا او دشمن خود را به خوبی می‌شناخت و ميدانست كه جنگ با او نيز سبب جلوگيری از سرپيچی او نخواهد شد. جنگ تنها عرصه را بر امام تنگ می‌كرد. امام به خوبی می‌دانست كه با ادامه دادن جنگ نابرابر، اسلام دوام چندانی نخواهد آورد. امام دوران خلافت پدرش را به خوبی در نظر داشت و دشمن حيلهگر را كاملا می‌شناخت كه چگونه برای رسيدن به قدرت، به هر جنايتی دست می‌زند و چون روزبهروز از شمار مسلمانان راستين كاسته می‌شد، خطری سخت‌تر از دوران خلافت علی عليه السلام اسلام را تهديد می‌كرد؛ زيرا برای مثال، عبيدالله بن عباس در زمان اميرالمؤمنين چهره درخشانی از خود نشان داده بود. او از فرمانداران علی عليه السلام و افراد مطمئن آن زمان به شمار می‌رفت و علی عليه السلام او را به فرمانداری يمن گمارده بود، ولی يك شب بيش‌تر در اردوگاه امام حسن عليه السلام دوام نياورد.

امام برای خنثی كردن توطئه‌های معاويه كه هر روز خطرناك‌تر می‌شد، كنار رفت. خون مسلمانان بيگناه برای او بيش‌تر از خلافت بر آنها ارزش داشت. از اين رو، به صلح تن در داد. خود بارها می‌فرمود:

«من جنگ را تنها به خاطر رضايت خدا و حفظ خون مسلمانان رها كردم.»[19]

3. حفظ جايگاه امامت

معاويه به تلاش گسترده‌ای برای تخريب چهره امامان معصوم دست يازيده بود. او تمام توان خود را برای شوراندن مردم و تشويش فضای سياسی عليه امام به كار می‌گرفت. او می‌خواست داغ ننگی را كه سالهای سال بر پيشانی خاندان اميه خورده بود، پاك كند و شكل زيبنده‌ای به حكومت خود دهد و تمام آن خفتها و خواريها را متوجه امام مجتبی عليه السلام گرداند و خود را برای مردم، محبوب‌تر جلوه دهد. زمينه‌های چنين فتنه‌ای را نيز پيش‌تر در ميان سپاه امام آماده كرده بود. امام فتنه انگيزيهای او را به چشم می‌ديد، ولی مردم درك نمی‌كردند كه معاويه چگونه شخصيت امام را زير سؤال می‌برد. او هنگامی كه به دست افراد سپاهش زخم خورد، در اين باره فرمود:

«به خدا من معاويه را به اين مردم ترجيح ميدهم؛ زيرا خيال كردهاند كه شيعه و پيرو من هستند، ولی نقشه قتل مرا می‌كشند. اثاثيه مرا به غارت می‌برند و مالم را می‌دزدند. به خدا اگر من از معاويه پيمانی برای حفظ جانم بگيرم، بسيار بهتر است كه در ميان ياران خودم در امان نباشم. بسيار بهتر از اين است كه اينان كه خود را پيرو من می‌پندارند مرا بكشند و خانواده‌ام را به اسيری برند. به خدا اگر با معاويه می‌جنگيدم، همينان دست و گردنم را بسته و به معاويه تسليم می‌كردند. به خدا اگر من با او صلح كنم، جايگاهم محترم شمرده شده و عزيز می‌مانم؛ ولی اگر بجنگم يا مرا به خواری اسير می‌كند و يا با منت گذاردن آزاد می‌كند كه تا قيامت اين داغ ننگ از پيشانی بنی هاشم پاك نخواهد شد؛ خوار می‌گرديم و معاويه و دودمانش تا ابد بر زنده و مرده ما منت خواهند گذاشت.»[20]

پس بايد دانست كه امام افقی را ميديد كه هيچ يك از يارانش آن را نمی‌ديدند. آنان نگرشی سطحی به جريان داشتند.

4. سكوت تا بلوغ سياسي

گاه گذشت زمان آموزگار خوبی برای وجدانهای خواب آلوده است كه با عافيتطلبی روزگار می‌گذرانند و تازيانه بی‌وفايی را نچشيده‌اند و همواره گردش روزگار را بركام مراد می‌انگارند؛ به سان كودكی لجوج كه از سختی آموزش می‌گريزد و لذت بازی را برمی گزيند و تنها آن روز می‌فهمد كه ديگر پشيمانی سودی نمی‌بخشد.

اندرزهای امام نه در معاويه اثر می‌كرد و نه در دل مردم، تا از او پيروی كنند. امام وقتی افكار عمومی را برای پذيرش جنگ آماده نمی‌بيند و اسلام عزيز را در معرض آسيبهای گوناگون می‌يابد، صلح می‌كند و مبارزه را به گونه‌ای ديگر آغاز می‌كند. او می‌خواست با كمك مسلمانان، اسلام را از خطر نجات دهد، ولی با پشت كردن آنان و شانه خالی كردن از زير بار جنگ، به ناچار خود به تنهايی بار تمام مسئوليتها را بر دوش گرفت و به آنان فرصت داد تا فردا به چشم خويش عاقبت غفلت امروزشان را ببينند تا در آينده با عزمی راسخ‌تر و اراده‌ای جدی‌تر برای حق از دست رفته بپاخيزند.

آنچه بر امام در آن مقطع حساس زمانی تكليف بود، ياد آوری فردايی سخت برای جامعه نافرمان بود كه عافيت می‌طلبيدند. تمامی اين لجاجتها در جهتی سامان می‌گرفت كه امامِ بر حق مردم در خانه تنها بماند و درنده‌ای سيريناپذير بر آنان حكومت كند. هم چنانكه اعمال فشار، تهديد و شكنجه از همان روزهای آغازين حكومت معاويه بر مردم كوفه و بصره كه عليه او قد علم كرده بودند آغاز شد. نامشان از دفتر بيت المال حذف گرديد. شهادت دادنشان پذيرفته نشد، داراييشان به تاراج رفت و خانه هايشان ويران شد.[21] همه اينها كفاره لحظه‌ای غفلت و آسايش خواهی بود.

امام هيچ سياستی را در آن شرايط آشفته برتر از صلح نمی‌يافت. تنها به آنان فرصت داد تا نتيجه نادانی و رفاهطلبيشان را ببينند. امام تنها دراينباره به شيعيانش فرمود:

«شما شيعيان من هستيد. اگر من در پی رياست و دنيا پرستی بودم، معاويه هرگز اينگونه بر من پيشی نمی‌گرفت، ولی من چيزی را ميبينم كه شما نميبينيد. آنچه روا داشتم، تنها برای جلوگيری از خونريزی و حفظ جان شما بود. پس حال كه اين گونه شد، به امر خدای خود راضی و در برابر دستور او تسليم باشيد. حال به خانه هايتان برويد و آسايش يابيد.»[22]

پی نوشــــــــــــــــت:

[1] . كشف الغمة فی معرفة الائمة، علی بن عيسی الاربلي، ج 2، ص 156.

[2] . ابن ابی الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 30.

[3] . همان، ص 32.

[4] . مقاتل الطالبيين، ابوالفرج الإصبهاني، ص 44.

[5] . همان، ص 59.

[6] . همان، ص 67.

[7] . همان، ص 69.

[8] . همان، ص 70.

[9] . تاريخ اليعقوبي، احمد بن ابی يعقوب، ج 2، ص 190.

[10] . همان، ج 2، ص 191؛ مقاتل الطالبيين، ص 59.

[11] . مقاتل الطالبيين، ص 58.

[12] . تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 191.

[13] . همان، ص 192.

[14] . نهج البلاغه، خطبه 97.

[15] . بحار الانوار، محمد باقر المجلسي، ج 44، ص 21.

[16] . همان.

[17] . همان، ج 43، ص 302.

[18] . تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 208.

[19] . بحار الانوار، ج 44، ص 25.

[20] . الاحتجاج، احمد بن علی بن ابی طالب الطبرسي، ص 148.

[21] . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 43.

[22] . بحار الانوار، ج 44، ص 28.

نگاه اميرالمؤمنين عليه السلام به حكومت، نگاهی الهی است; نگاهی كه با نگاه دنيا مدارانه و قدرت محورانه به حكومت تفاوت اساسی دارد. امام علی عليه السلام جهان را آفريده حضرت حق و خدا را مالك مطلق هستی می‌داند; خداوندی كه خلق را به حال خود رها نساخته است، بلكه زمينه هدايت و راهيابی اش را به كمال حقيقی از طريق بعثت پيامبران فراهم نموده است و اين دايت به سوی حقيقت تحقق نمی‌يابد، مگر اينكه لوازم تحقق اين هدف در محيط زندگی و جامعه وجود داشته باشد.

از نگاه حضرت علی عليه السلام ساختار حكومت نه صرفا به دليل نقش آن در مديريت امور اقتصادی و اجتماعی و تامين امنيت و آبادانی و رفاه مردم، بلكه مهم‌تر از آن به دليل نقش حكومت در شكل گيری رفتار و اخلاق جامعه و سرشت و سرنوشت معنوی مردم، جايگاه برجسته و مهمی پيدا می‌كند; چنان كه حضرت علی عليه السلام می‌فرمايند: «الناس بامرائهم اشبه منهم بابائهم; (1) مردم به زمامدارانشان بيش از پدرانشان شباهت دارند.‌»

هدف و غايت حكومت در انديشه علوي، اعلای كلمه حق و اعتلای همه جانبه مردمان است و اين بدان معنی نيست كه تامين معاش و رفاه مردم و رشد اقتصادی جامعه به فراموشی سپرده شود، بلكه در پرتو همين عنايت، به بعد مادی زندگی مردمان نيز پرداخته می‌شود. حكومت در اين چهارچوب فكري، مردم را برای همراهی و پيروی از خود و يا تامين خواسته‌های حكام نمی‌خواهد، بلكه آنان را برای خدا می‌خواهد و هدف امام عادل از بسيج توده‌های مردم برای همراهی با حكومت، تحقق آرمانهای الهی است; آرمان مقدسی كه محور اصلی آن اعتلای امت است.

سيره حكومتی امام علی عليه السلام

در انديشه سياسی غالبا دو طرز تفكر در مورد سياست وجود دارد: گروهی معتقد هستند كه برای دست يافتن به قدرت از هر وسيله و ابزاری و از هر راه ممكنی می‌توان استفاده نمود. براساس اين ديدگاه، سياست بر هيچ يك از ارزشهای انسانی متمركز نيست و سياست مدار كاری به حق و باطل ندارد و فقط هدف او اعمال قدرت و تسلط بر جامعه می‌باشد كه اكثر سياست مداران جهان چنين هستند.

تفكر ديگر، سياستی است كه هدف محوری آن خدا می‌باشد و بر پايه ارزشهای انسانی استوار است. در چنين نوع سياستي، سياست مدار مجاز نيست برای رسيدن به حكومت به هر نوع ابزار و وسيله‌ای تمسك جويد.

سيره سياسی و حكومتی امام علی عليه السلام هم مبتنی بر نوع دوم و ديدگاه گروه دوم است كه هدف از دست يابی به حكومت در آن، اين است كه جامعه انسانی را به سوی تكامل مادی و معنوی و در نهايت به طرف خداوند سوق دهد و عدالت اجتماعی را برقرار نمايد و زندگی سالم و مسالمت آميزی را برای مردم فراهم آورد.

علی عليه السلام احياگر حكومت و سياستی بود كه پيامبر بنا نهاد و اگرچه خود نيز در پيش برد حكومت نبوی نقش به سزايی داشت، اما 25 سال پس از رحلت پيامبر، زمانی كه زمام حكومت را شخصا به دست گرفت، می‌ديد چهره حكومت اسلامی كاملا دگرگون شده و از اهداف پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله فاصله گرفته است و برای باز گرداندن جامعه به سيره پيامبر و قرآن بايد تلاشی پی گير و طاقت فرسا انجام دهد.

حضرت علی عليه السلام در خطبه 131 نهج البلاغه انگيزه خود را از پذيرش حكومت، چنين بيان می‌دارد:

«پروردگارا! تو می‌دانی آنچه ما انجام داديم، نه برای اين بود كه ملك و سلطنتی به دست آوريم و نه برای اينكه از متاع پست دنيا چيزی تهيه كنيم، بلكه بدان سبب بود كه نشانه‌های از بين رفته دينت را بازگردانيم و صلح و اصلاح را در شهرهايت آشكار سازيم تا بندگان ستم ديده ات در ايمنی قرار گيرند و قوانين و مقررات تو كه به دست فراموشی سپرده شده بار ديگر عملی شود.‌»

همچنين وی در نخستين روز بيعت خود در مسجد پيامبر صلی الله عليه و آله، بر بالای منبر رفته و برنامه‌های خود را بدون پرده پوشی چنين اعلام كرد:

«هان، بدانيد كه اوضاع و احوال جامعه شما به همان گونه‌ای بازگشته است كه در روز بعثت پيامبر بود. سوگند به آن كه او را برانگيخت تا حق را بگستراند و برقرار سازد، بايد سخت زير و رو و آزموده شويد. سپس بيخته و از هم جدا گرديد و بر هم زده شويد; چنان كه كفگير در ته ديگ طعام زنند; بدان سان كه هر كه پايين افتاده فرا رود و هر كه فرا رفته به زير آيد. بايد پيش افتادگانی كه عقب مانده‌اند، پيش افتند و پس افتادگانی كه به ناروا سبقت جسته و برتر شده‌اند، به عقب كشانده شوند. به خدا سوگند، نه به اندازه سر سوزنی حقيقت را پنهان كردم و نه هيچ نوع دروغی گفتم.‌» (2)

آري، حضرت علی عليه السلام تمام تلاش خود را به كار بست تا بتواند سيره حكومتی و سياسی حضرت رسول صلی الله عليه و آله را بدون هيچ كم و كاستی در جامعه پياده كند. اصول مهم چنين حكومت و سياستی به شرح زير می‌باشد:

1. صداقت و راستگويی

بسياری از سياستمداران در طول تاريخ برای رسيدن به قدرت و حكومت تا آنجا كه می‌توانند به مردم وعده‌های دروغ و بی‌پايه و اساس می‌دهند تا بتوانند آرای مردم را جمع آوری نموده و به قدرت برسند. از جمله، عثمان كه به مردم وعده داده بود كه به روش قرآن و سنت عمل كند، اما بعد از آنكه حكومت را به دست گرفت، نه تنها به روش پيامبر عمل ننمود، بلكه حتی نتوانست روش ابوبكر و عمر را نيز پياده نمايد. (3)

امام علی عليه السلام در همان شورای شش نفره [كه بعد از رحلت پيامبر برای تعيين خليفه بعد از رسول اكرم صلی الله عليه و آله تشكيل شده بود] با قاطعيت و صراحت تمام بيان داشت كه من به سنت پيامبر و اجتهاد خود عمل خواهم كرد. حتی در زمان بيعت مردم با او نيز با صراحت بيان داشت كه برای رسيدن به خلافت، دروغ نخواهم گفت و از صراط حق منحرف نخواهم گشت.

حضرت با شجاعت تمام، همه اموری را كه به قطع، مخالفتهای بسياری را بر می‌انگيخت، در همان آغاز بيعت مردم با خود بيان داشت و برای رسيدن به خلافت و به دست آوردن دل مخالفان خويش، حتی دروغ مصلحت آميز نيز نگفت. (4)

علی عليه السلام در دوران پيامبر در مسائل متفاوت و در جنگها و حوادث شركت داشت و در همه اين جنگها بسيار موفق عمل نموده بود.

اگر می‌خواست برای به دست آوردن قدرت به زور و نيرنگ متوسل شود، هيچ كس نمی‌توانست در برابر او قد علم كند، اما همان طور كه خود آن حضرت فرموده است، او هرگز چنين كاری را نكرد. حضرت در بيانی می‌فرمايد:

«لولا التقی لكنت ادهی العرب; (5) اگر تقوای الهی [مانعم] نبود از همه اعراب، زيرك‌تر [و سياست مدارتر] بودم.‌» و يا در حديثی ديگر می‌فرمايد: «يا ايها الناس لولا كراهية الغدر، كنت من ادهی الناس; (6)‌ای مردم، اگر زشتی نيرنگ نبود، من از همه مردم زيرك‌تر بودم.‌»

2. حق محوری و باطل ستيزی

علی عليه السلام از همان اوان زندگی در همه حال بر محور حق و حقيقت تلاش می‌كرد و در راه حق قدم بر می‌داشت و سعی در احقاق حق داشت; چنان كه پيامبر در اين مورد فرموده است:

«الحق مع علی اينما مال; (7) حق با علی عليه السلام است به هر طرفی كه ميل پيدا كند.‌»

حق محوری آن حضرت زبانزد همه مردم بود و آن حضرت در تمامی مراحل زندگی و حكومتی خود بر احقاق آن می‌پرداخت; چنان كه می‌فرمايد:

«ان افضل الناس عند الله من كان العمل بالحق احب اليه و ان نقصه و كرثه من الباطل و ان جر اليه فائدة وزاده; (8) بی‌گمان برترين مردم نزد خداوند كسی است كه عمل به حق برايش دوست داشتنی‌تر از باطل باشد، اگر چه [اين طرفداری از حق و عمل به آن] موجب نقصان و حادثه‌ای برايش شود و اگر چه باطل برايش سودی به همراه داشته باشد و موجب زيادتی برای او شود.‌»

باز گرداندن اموال غصب شده بيت المال و بر كنار نمودن فرماندارانی كه عثمان آنان را به باطل به كار گماشته بود و اجرای حدود الهی حتی بر نزديكان، نمونه‌ای از كارهای حضرت علی عليه السلام و سيره عملی آن حضرت بر حق مداری حكومت می‌توان شمرد.

3. قانون گرايی

يكی از اموری كه حضرت علی عليه السلام به آن اهتمام تمام می‌ورزيدند، قانون مدار بودن و اجرای قانون الهی به معنای واقعی كلمه بود. اگر كسی بر خلاف قانون عملی می‌كرد، بدون در نظر گرفتن موقعيت و مقام وي، حدود الهی و قانونی را بر وی اجرا می‌كرد و هيچ واسطه و شفاعتی را نمی‌پذيرفت و در اين مورد دقيق عمل می‌كرد.

از امام باقر عليه السلام روايتی نقل شده است كه حضرت علی عليه السلام مردی از بنی اسد را كه مرتكب خلافی شده بود، دستگير كرد. گروهی از خويشاوندان وی جمع شدند و از امام حسن عليه السلام خواستند تا با آنان نزد علی عليه السلام برود و از مرد اسدی شفاعت كند، اما امام حسن عليه السلام كه پدر خود و التزام وی به قانون را به خوبی می‌شناخت، به آنان فرمود: خود نزد علی عليه السلام برويد، چون وی شما را به خوبی می‌شناسد. پس آنان علی عليه السلام را ديدار كردند و از وی خواستند تا از حد زدن مرد اسدی صرف نظر كند. حضرت در پاسخ فرمود: اگر چيزی را از من بخواهيد كه خود مالك آن باشم، به شما خواهم داد. آن گروه كه گمان می‌كردند علی عليه السلام به آنان پاسخ مثبت داده، از نزد وی بيرون آمدند. امام حسن عليه السلام از آنان پرسيد: چه كرديد؟ گفتند: قول مساعد داد و سخنانی را كه بين علی عليه السلام و خودشان مطرح شده بود، نقل كردند. امام حسن عليه السلام كه منظور پدر را خوب فهميده بود، به آنان فرمود: دوستتان تازيانه خواهد خورد. علی عليه السلام مرد اسدی را بيرون آورد و تازيانه زد، سپس فرمود: به خدا سوگند من مالك اين امر نبودم كه وی را ببخشم. (9)

4. انضباط كاری

همه كارهای حضرت امير عليه السلام از نظم و انضباط خاصی برخوردار بود، ولی اين انضباط در امور حكومتی از نمود بيشتری برخوردار بود. حتی آن حضرت هميشه به فرمانداران و ماموران خويش دستور می‌فرمودند كه در كارهايشان منظم باشند و برنامه دقيق داشته باشند و از بی‌برنامگی بپرهيزند.

آن حضرت در عهدنامه‌ای كه برای مالك اشتر می‌نويسد، چنين می‌فرمايد:

«و اياك والعجلة بالامور قبل اوانها، او التسقط فيها عند امكانها، او اللجاجة فيها اذا تنكرت، او الوهن عنها اذا استوضحت، فضع كل امر موضعه و اوقع كل عمل موقعه; (10) از شتاب در مورد كارهايی كه زمانشان نرسيده يا سستی در كارهايی كه امكان انجام آن فراهم است يا لجاجت در اموری كه مبهم است يا سستی در كارها هنگامی كه آشكار است، بر حذر باش و هر كاری را در جای خود و به موقع انجام بده.‌»

حتی زمانی كه مامورانی را برای گرفتن ماليات گسيل می‌دارد، به آنان نيز سفارشاتی در داشتن نظم و انضباط در امور می‌كند; چنان كه می‌فرمايد: «از تاخير در كار و دور ساختن خير بپرهيزيد، زيرا موجب پشيمانی می‌شود.‌» (11)

5. انتخاب صالح

حضرت علی عليه السلام در سيره حكومتی خويش بسيار مراقب بودند تا افراد صالح و شايسته را برای اداره امور انتخاب كنند و كسانی را كه لياقت، شايستگی و برتری بيشتری نسبت به سايرين دارند، برای انجام مسئوليت برگزينند. آن حضرت هرگز اجازه نمی‌دادند واليان ناشايست بر مردم حكومت كنند; چنان كه همه افرادی را كه عثمان بر سر كار آورده بود، از كار بركنار نمودند و افرادی را كه شايستگی كافی برای انجام مسئوليت داشتند، بر سر كار آوردند; زيرا آنان پست و مقام خود را يا به سبب اشرافيت و يا بازيهای سياسی به دست آورده بودند. حتی خود معاويه را نيز كه از سران قبيله قريش بود، از كار بركنار نمودند.

ابن عباس می‌گويد: «وقتی از مكه به مدينه بازگشتم، زمانی بود كه مردم با علی عليه السلام بيعت كرده بودند. به منزل علی عليه السلام رفتم و ديدم مغيرة بن شعبه با حضرت خلوت كرده است. صبر كردم تا مغيره از منزل خارج شد. نزد حضرت رفتم و پرسيدم: مغيره چه می‌گفت؟ حضرت فرمودند: مغيره دو بار نزد من آمد.

يك بار از من خواست تا معاويه را از كار بركنار نكنم، ولی چون نتيجه‌ای نگرفت، بار دوم نزد من آمد و از من خواست كه وی را بركنار كنم. ابن عباس گفت: مغيره بار اول از روی خيرخواهی از تو درخواست ابقای معاويه را كرد و بار دوم به تو خيانت ورزيد.

حضرت فرمود: حال، چه نصيحتی داري؟ ابن عباس گفت: من نيز از تو می‌خواهم كه معاويه را ابقا كني; زيرا اگر چنين نكني، درباره بيعت بازخواست خواهی شد و قتل عثمان را به گردن تو خواهند گذاشت و شام را بر ضد تو خواهند شوراند و از طرف ديگر، من از طلحه و زبير نيز ايمن نيستم كه بر تو نياشوبند و عراق را بر ضد تو بسيج نكنند. حضرت فرمود: اينكه گفتي: «صلاح است معاويه را ابقا كنم‌» ; به خدا سوگند شك ندارم كه خيرخواهی است، اما زود گذر است و دينم مرا ملزم می‌سازد كه تمام كارگزاران عثمان را بركنار سازم. اگر پذيرفتند كه به خير و صلاح خودشان است و اگر نپذيرند سر و كارشان با شمشير است.

بار ديگر ابن عباس از حضرت خواست كه چند روزی از خلافت كناره گيری كند و بعد كه اوضاع آرام شد باز گردد. چون مردم كسی بهتر از او را ندارند، باز به سراغ او خواهند رفت و دوباره با او بيعت خواهند كرد و يا اينكه معاويه را ابقا كند.

حضرت اين بار نيز نپذيرفت و فرمود حتی يك ساعت هم معاويه را ابقا نخواهد كرد. (12)

بنابراين، آن حضرت به وظيفه سنگين و الهی خودش عمل نمود. امام نه تنها عدالت را فدای اميال و حكومت خويش نكرد، بلكه خود و حكومتش را فدای حق و عدالت كرد. حضرت علی عليه السلام در مورد انتخاب فرد شايسته برای حكومت و ويژگی او چنين می‌فرمايند: «ايها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه، و اعلمهم بامرالله فيه; (13)‌ای مردم سزاوارترين كس به حكومت، قوي‌ترین مردم نسبت به آن و داناترين آنان به فرمان خداوند در مورد آن است.‌»

6. صيانت كارگزاران

با آنكه حضرت علی عليه السلام اهتمام ويژه‌ای در انتخاب كارگزارانی شايسته و با كفايت داشت و افرادی را كه از هر لحاظ لياقت كافی برای اداره امور جامعه داشتند، به كار می‌گماشت، ولی پس از انتخاب، آنان را به حال خود وانمی گذاشت و به شيوه‌های گوناگون تلاش می‌كرد آنان را از افتادن در دام انحراف باز دارد. برخی از اين شيوه‌ها عبارت‌اند از:

الف) نشان دادن راه

آن حضرت با نشان دادن خط مشی و شيوه رفتار كارگزار صالح كه از طريق راهنمايی و پند و اندرز و نصيحت صورت می‌گرفت، آنان را نسبت به لغزشهايی كه در طريق قدرت وجود دارد، آگاه می‌ساخت; چنان كه در نامه هايی كه به كارگزاران نوشته است، بهترين اندرزها و پندها را می‌توان مشاهده نمود.

آن حضرت در نامه‌ای كه به مالك اشتر نوشته است، او را در مقابل حوادث و چگونگی حكومت چنين راهنمايی می‌كند.

«ای مالك، بدان من تو را به كشوری فرستادم كه پيش از تو دولتهای عادل و ستمگری بر آن حكومت داشتند و مردم به كارهای تو همان گونه می‌نگرند كه تو در امور زمامداران پيش از خود می‌نگری و هماره درباره تو همان خواهند گفت كه تو درباره آنان می‌گفتی.... از گذشت خود آن مقدار به آنها عطا كن كه دوست داری خداوند از عفوش به تو عنايت كند.

بايد افرادی كه درباره مردم عيب جوترند از تو دور باشند. در تصديق سخن چينان شتاب نكن; زيرا آنان اگرچه در لباس ناصحان جلوه گر شوند، خيانت كارند. بخيل را در مشورت خود راه مده; زيرا تو را از احسان منصرف و از تهيدستی و فقر می‌ترساند.... با افراد باشخصيت و اصيل و خوش سابقه رابطه برقرار كن و پس از آن با مردم شجاع و سخاوتمند و افراد بزرگوار ; چراكه آنها مراكز نيكی‌اند. در ميان مردم، برترين فرد نزد خداوند را برای قضاوت برگزين و.... (14)‌»

آری حضرت علی عليه السلام اين چنين به كارگزاران خود پند و اندرز می‌دهد و آنها را از لغزشهايی كه ممكن است دچار آن شوند، بيمه می‌كند.

ب) تامين مالی كارگزاران

كارگزاران با تامين معيشت، ديگر از لحاظ مالی نيازمند نخواهند بود تا چشم طمع به دست اين و آن بدوزند و يا اينكه ثروتمندان بخواهند آنان را از طريق پول و ثروت تطميع كرده و بفريبند و به مطامع سياسی خود برسند. امام علی عليه السلام از طريق رفع مشكلات و توسعه زندگی كارگزاران، سلامت نظام اداری را تضمين می‌نمايد.

حضرت علی عليه السلام در قسمتی ديگر از عهدنامه مالك چنين تصريح می‌كند:

«... ثم اسبغ عليهم الارزاق فان ذلك قوة لهم علی استصلاح انفسهم، و غنی لهم عن تناول ما تحت ايديهم; (15) سپس روزی فراوان بر آنان ارزانی دار; زيرا اين كار آنها را در اصلاح خويش تقويت می‌كند و از خيانت در اموالی كه زيردست آنها است، بی‌نياز می‌سازد.‌»

ج) انجام بازرسی مستمر

آن حضرت هميشه به فرمانداران خود توصيه می‌نمود كه افرادی خبره و متعهد و امين به عنوان بازرس به صورت آشكار و پنهان، كار عاملان و كارمندان حكومتی را مورد بررسی قرار دهند و آنچه را كه مشاهده نموده‌اند، به فرمانداران گزارش دهند; چنان كه به مالك اشتر چنين امر می‌فرمايند:

«... ثم تفقد اعمالهم، وابعث العيون من اهل الصدق والوفاء عليهم، فان تعاهدك فی السر لامورهم حدوة لهم علی استعمال الامانة والرفق بالرعية. و تحفظ من الاعوان، فان احد منهم بسط يده الی خيانة اجتمعت بها عليه عندك اخبار عيونك، اكتفيت بذلك شاهدا فبسطت عليه العقوبة فی بدنه و اخذته بما اصاب من عمله، ثم نصبته بمقام المذلة و وسمته بالخيانة، و قلدته عار التهمة; (16) كارهای آنان را زير نظر بگير و [برای آنان] ماموران مخفی راستگو و باوفا بگمار; زيرا مراقبت و بازرسی پنهانی امور آنان، سبب می‌شود كه آنان به امانت داری و مدارای با مردم وادار شوند. اعوان و انصار خويش را سخت زيرنظر بگير. اگر يكی از آنان به خيانت دست زد و گزارش ماموران مخفی تو به اتفاق آن را تاييد كرد، به همين مقدار از شهادت بسنده كن و او را زير تازيانه كيفر بگير و آنچه به خاطر اعمالش به دست آورده از او بگير و او را در جايگاه ذلت قرار ده و علامت خيانت بر او بگذار و طوق بدنامی به گردنش بيفكن.‌»

آن حضرت در نامه‌ای به منذربن جارود، فرماندار خود در اصطخر چنين نوشت:

«به من گزارش داده‌اند كه كارهای حكومتی را رها كرده، به لهو و لعب و صيد و شكار می‌پردازی و به تفريح و گردش می‌روی و در اموال عمومی و خداوند دست خيانت دراز كرده، و به خويشاوندانت داده اي، گويی كه ميراث پدر و مادر توست. به خدا سوگند! اگر اين گزارش درست باشد، همه خويشاوندانت و خاك كفشت از تو بهتر خواهند بود و بدان كه لهو و لعب مورد رضای خداوند نيست و خيانت به مسلمانان است. و سپس حضرت او را مجازات كرده و از كار بركنار كردند. (17)‌»

د) تشويق درستكار و تنبيه خلافكار

حضرت علی عليه السلام همان طور كه مراقب بود تا كارگزارانی شايسته و درستكار را به كار بگمارد و به دقت مواظب اعمال و رفتار و كارهای آنان باشد، از طرف ديگر كارگزارانی را كه در حوزه فرمانداری او به درستی رفتار می‌كردند، مورد تشويق قرار می‌داد و كسانی را كه در كارهايشان خيانت می‌نمودند، به سختی مورد مجازات و كيفر قرار می‌دادند; چنان كه در اين مورد به مالك اشتر می‌فرمايند:

«ولايكونن المحسن والمسی ء عندك بمنزلة سواء، فان فی ذلك تزهيدا لاهل الاحسان فی الاحسان و تدريبا لاهل الاساءة علی الاساءة. و الزم كلا منهم ما الزم نفسه; (18) هرگز نبايد نيكوكار و بدكار نزد تو يكسان باشند كه ميل نيكوكار را در نيكی كم می‌كند و بدكار را به بدی وا می‌دارد. هريك از آنان را مطابق كاری كه انجام داده‌اند، پاداش ده.‌»

ه) حساب‌رسی كارگزاران

حضرت امير عليه السلام به طور پنهانی و يا آشكار به حساب رسی كارگزاران خود می‌پرداخت; چنان كه می‌بينيم برای آگاهی از اوضاع و احوال زياد بن ابيه كه كارگزار آن حضرت در فارس بود، ماموری را فرستاد و به او دستور داد پس از حساب رسی كامل، آنچه را كه زياد گرد آورده است، نزد من بياور. زياد گزارش نادرستی به مامور داد. امام از طريق ديگر ماموران خويش دانست كه زياد گزارش نادرست به مامور او داده است. از اين رو، نامه‌ای به وی نوشت:

«ای زياد! به خدا سوگند تو دروغ گفته‌ای و اگر خراج و مالياتی را كه از مردم گرفته‌ای كامل نزد ما نفرستي، بر تو بسيار خت خواهيم گرفت و مجازات سختی خواهی ديد، مگر اينكه آنچه گزارش داده‌ای محتمل باشد. (19)‌»

7. مردم داری و مهرورزی

حكومتها طبق روشهای مادی و دنيامدارانه، سعی می‌كنند از هر ابزاری برای جلب توجه مردم بهره برند، بدون اينكه در حقيقت مردم را به حساب آورند. اما روش حكومت امام علی عليه السلام مهربانی و مهرورزی عاطفی و معنوی با مردم، توجه به نيازها و مشكلات آنان و تلاش برای خدمت به خلق خدا بود; چنان كه در نامه خود به مالك اشتر چنين نوشت:

«و اشعر قلبك الرحمة للرعية والمحبة لهم واللطف بهم ولاتكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم; (20) دلت را برای رعيت پر از مهر و محبت و لطف كن و بر آنها درنده آزار دهنده‌ای مباش كه خوردن آنان را غنيمت شماری.‌»

از نظر حضرت علی عليه السلام مهربانی و محبت با مردم در جذب دلها و اداره كردن انسانها نقش ارزنده‌ای دارد و باعث می‌شود زمامدار بر قلوب مردم حكومت كند. اين يك اصل اسلامی است كه امام سخت به آن وفادار بود و به آن به عنوان يك اصل مهم در حكومت می‌نگريست.

8. توجه خاص به ضعفا و ستم ديدگان

در هر جامعه‌ای كسانی هستند كه دچار محروميت يا ضعف شده‌اند و به گرفتاری و يا ستمی دچار شده‌اند. در چنين جامعه‌ای عدالت اقتضا می‌كند كه حاكم همه انسانها را به يك چشم بنگرد و در بين آنان تساوی حقوق و امكانات فراهم آورد.

امام علی عليه السلام در روش حكومتی خويش هميشه اين اصل مهم را مدنظر داشته و بر آن تاكيد می‌ورزيدند. در توصيه هايی كه آن بزرگوار به كارگزاران خود داشته‌اند، چنين آمده است:

«ثم الله الله فی الطبقة السفلی من الذين لا حيلة لهم من المساكين والمحتاجين واهل البؤسی و الزمني; (21) سپس خدا را خدا را در طبقه پايين از مردم، آنان كه راه چاره ندارند; از تهيدستان و نيازمندان و گرفتاران و كسانی كه [به خاطر بيماري] زمين گير شده‌اند [مراقب باش] .‌»

9. انتقاد پذيری

اميرالمؤمنين عليه السلام به صراحت كلام حق را برای مسئولان جامعه بيان می‌كرد و در عين حال تاكيد می‌ورزيد كه اين سنگينی كلام حق را بايد پذيرفت; چراكه اگر كلام حق برای كسی سنگين باشد، عمل به آن برايش دشوارتر خواهد بود. حضرت علی عليه السلام از مردم می‌خواهد كه حرف حق را در هرحال به او يادآوری كنند و او را بی‌نياز از مشورت و نصيحت ندانند:

«فلا تكفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل فانی لست فی نفسی بفوق ان اخطی ء ولا آمن ذلك من فعلی الا ان يكفی الله من نفسی ما هو املك به مني; (22) پس، از گفتن سخن حق يا مشورت عدالت آميز خودداری نكنيد; زيرا من خويشتن را مافوق آنكه اشتباه كنم نمی‌دانم و از آن در كارهايم ايمن نيستم، مگر اينكه خدا مرا در كار نفس كفايت كند كه از من بر آن تواناتر است.‌»

البته، اگرچه حضرت انتقاد خيرخواهانه را سازنده می‌داند، اما هشدار می‌دهد كه اين نقد و انتقاد و عيب نمايی افراد از زمامداران خويش، نبايد به مخالفت و تمرد و عدم اطاعت از حاكمان حق و عادل منجر شود; زيرا نتيجه مخالفت بی‌اساس و انتقاد مغرضانه، فساد جامعه و عدم توانايی حاكم عادل بر مديريت صحيح و رشد جامعه است; چنان كه فرموده است:

آفة الرعية مخالفة القادة (23) ; آفت مردم مخالفت با زمامداران است.‌»

حضرت با توجه به اينكه نقد سازنده می‌تواند بسياری از انحرافهای زمامداران را اصلاح كند و جامعه را به سوی ترقی و تكامل پيش برد، تاكيد فراوانی بر انتقاد سازنده دارد. در سيره امام علی عليه السلام راه انتقاد و نصيحت باز بود و خود حضرت در دوران 25 ساله زمامداری خلفای سه گانه بارها به آنها پند می‌داد و نسبت به كارهای خلافشان به شدت انتقاد می‌كرد و راه خير و صلاح را به آنها نشان می‌داد.

10. برابری در حقوق

اميرالمؤمنين علی عليه السلام به صراحت می‌فرمايد: «لی مالكم و علی ما عليكم (24) ; برای من است آنچه كه برای شماست و بر من است آنچه كه بر شماست.‌»

اين حديث، برابری همگان در برخورداری از امكانات جامعه و لزوم پاسخ گويی ايشان در برابر وظايف را روشن ساخته است. البته، از ساير فرموده‌های مولا استفاده می‌شود كه حاكم جامعه اسلامی هرچند در حقوق با ديگران برابر است و زياده از ديگران حقی بر خود قائل نيست، از نظر تكليف، خود را بيش از ديگران برای خدمت به جامعه و اعلای كلمه حق و اقامه عدل مسئول و مكلف می‌داند. به همين دليل است كه از استانداران می‌خواهد كه زندگی خود را با ضعفای جامعه بسنجند، نه با مرفهان و برخورداران.

پی نوشـــــــــــــــــــــــــت:

1) تحف العقول، ابن شعبه حراني، ص 144.

2) كافي، محمدبن يعقوب كليني، ج 8، ص 67; نهج البلاغه، خطبه 16.

3) كافي، محمدبن يعقوب كليني، ج 8، ص 24.

4) همان.

5) غرر الحكم و دررالكلم، ص 120، ح 2098.

6) كافي، محمد بن يعقوب كليني، ج 2، ص 338.

7) همان، ج 1، ص 294.

8) نهج البلاغه، خطبه 125.

9) دعائم الاسلام، قاضی نعمان تميمي، ج 2، ص 443.

10) نهج البلاغه، نامه 53.

11) وقعه صفين، نصر بن مزاحم منقري، ص 108.

12) تاريخ طبري، محمد بن جرير طبري، ج 4، ص 439.

13) نهج البلاغه، خطبه 173.

14) نهج البلاغه، نامه 38.

15) همان، نامه 53.

16) همان.

17) انساب الاشراف، بلاذري، احمدبن يحيي، ج 2، ص 391; نهج البلاغه، نامه 71.

18) نهج البلاغه، نامه 53.

19) انساب الاشراف، بلاذري، احمد بن يحيي، ج 2، ص 390.

20) نهج البلاغه، نامه 53.

21) همان.

22) نهج البلاغه، خطبه 216.

23) غرر الحكم، آمدي، عبدالواحد، ص 154.

24) موسوعة امام علی بن ابيطالب عليهما السلام، محمد محمدی ری شهري، ج 4، ص 105.

درمكتب لايموت دردانه علی است                           در كون و مكان شاهد فرزانه علی است

در كعبه ظهور كرده تابر همه خلق                            معلوم شود كه صاحب خانه علی است

خانه كعبه صدف گشت كه معلوم شود                       بين ابناء بشر گوهر يك دانه علی است

حضرت امير مؤمنان علی عليه السلام در سيزدهم رجب سال 30 عام الفيل در كعبه ديده به جهان گشود. مادرش فاطمه بنت اسد، زنی كه سخت مورد احترام پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله بود، و پدرش عمران، معروف به ابوطالب حامی بزرگوار رسول خدا بود.

مادرش فاطمه می‌گويد: وقتی از خانه خدا خارج شدم «هتف بی‌هاتف يا فاطمة سميه عليا فهو علی والله الاعلی يقول: انی شققت اسمه من اسمی و ادبته بادبی و وقفته علی غامض علمی و هوالذی يكسر الاصنام فی بيتی و هوالذی يؤذن فوق ظهر بيتی و يقدسنی و يمجدنی فطوبی لمن احبه و اطاعه و ويل لمن ابغضه (1) ;

هاتفی [از غيب] مرا ندا داد:‌ای فاطمه! [اين نوزاد را] به نام علی نام گذاری كن. پس او علی است و خدای اعلی می‌گويد: به راستي، اسم او را از اسم خودم جداساختم، و او را به ادب خود، ادب نمودم و او را بر پيچيدگيهای علم خود آگاه ساختم و او كسی است كه بتها را در خانه من خواهد شكست و بر بام خانه من اذان خواهد گفت و مرا تقديس و تمجيد خواهد نمود. پس خوش به حال كسی كه او را دوست بداردو اطاعتش كند و وای بر كسی كه او را دشمن بدارد.‌»

سرانجام در بيست و يكم ماه مبارك رمضان 40 هجری در شهر بی‌وفای كوفه به شهادت رسيد و شبانه و مخفيانه در نجف اشرف به خاك سپرده شد، و عزيزانش در تاريكی شب، بدن پاك پدر را زير خاك پنهان نمودند.

زمين را از عدالت پاك كردند                        گريبان فلك را چاك كردند

زچشمان ملائك اشك می‌ريخت                     بميرم مرتضی را خاك كردند

علی مرد نامتناهی

بدون هيچ تعارفی درباره علی عليه السلام سخن گفتن و اوصاف او را بيان نمودن، كاری است بس مشكل، پيامبر گرامی اسلام صلی الله عليه و آله فرمود: «لو ان الرياض اقلام والبحر مداد والجن حساب والانس كتاب ما احصوا فضائل علی بن ابی طالب (2) ; اگر همه درختان باغها قلم شوند، و تمام درياها مركب و جوهر، و جنها حسابگر و انسانها نويسنده گردند، نمی‌توانند فضايل علی عليه السلام را شماره كنند»

كتاب فضل تو را آب بحر كافی نيست                       كه‌تر كنم سر انگشت و صفحه بشمارم

همچنين آن حضرت فرمود: «خداوند برای برادرم علی عليه السلام فضايلی قرار داده كه از شماره بيرون است. هر كس يكی از فضايل او را بيان و بدان معترف باشد، خداوند گناهان گذشته و آينده اش را خواهد بخشيد و كسی كه فضيلتی را از او بنويسد تا وقتی كه از آن نوشته اثری باقی است فرشته‌ها برايش طلب آمرزش می‌كنند و آنكه به فضايل علی عليه السلام گوش بسپارد، خداوند گناهانی را كه به وسيله گوش دادن مرتكب شده، می‌بخشد. هر كس به نوشته‌ای در فضيلت علی عليه السلام نگاه كند، گناهانی را كه به وسيله چشم انجام داده است، مورد آمرزش قرار خواهد داد.‌» (3)

و خود آن حضرت در بيانی دردمندانه فرمود: «غدا ترون ايامی و يكشف لكم عن سرائری و تعرفونی بعد خلو مكانی وقيام غيری مقامی (4) ; فردا روزگار مرا می‌بينيد [و مرا خواهيد شناخت] و برای شما از اسرار [شخصيت] من پرده برداشته می‌شود و مرا بعد از خالی شدن مكان من [و رفتن من از اين دنيا] و نشستن ديگران به جای من خواهيد شناخت.‌»

آری علی را يا نشناختند و يا قدر او را ندانستند. عمر گفت: «عقمت النساء ان يلدن علی بن ابی طالب; زنان، ديگر شخصيتی مانند علی نزايند (5)‌» ولی آن گونه با او رفتار كرد كه تاريخ از بيانش شرم دارد.

شبلی شميل مادی مسلك می‌گويد: «الامام علی بن ابی طالب عظيم العظماء نسخة مفردة لم ير لهاالشرق و لاالغرب صورة طبق الاصل لاقديما ولاحديثا; امام علی بن ابی طالب بزرگ بزرگان، يگانه نسخه‌ای است كه شرق و غرب، نسخه‌ای مطابق او در گذشته و حال نديده است.‌» (6)

و جرج جرداق مسيحی می‌گويد: «ماذا عليك يادنيا لو حشدت قواك فاعطيت فی كل زمن عليا بعقله و قلبه و لسانه و ذی فقاره;‌ای دنيا! چه می‌شد كه قدرتهای خويش را بسيج می‌كردی و هر دوره‌ای [انساني] مانند علی عليه السلام رابا همان عقل و روح، و با همان زبان [و قدرت] و شجاعت [به جامعه بشري] تحويل می‌دادی.‌» (7)

با همه اينها علی عليه السلام برای بشر ناشناخته است; چراكه علی عليه السلام قرآن ناطق است. همچنان كه قرآن صامت ناشناخته است وبشر به عمق و ژرفای آن نرسيده است، به ژرفا و حقيقت علی عليه السلام نيز پی نبرده‌اند.

يكی از شاعران مصری چنين می‌سرايد:

لئن قيل اسلام و ما قيل حيدر                                  فذلك قلب ليس ينبضه دم

(8)

«اگر اسلام گفته شود [و اسلام را بپذيريم] ولی به حيدر و علی قائل نباشيم [و امامت او را نپذيريم] ، پس اين قلبی [كه اسلام را پذيرفته] در آن خون جريان ندارد، [قلبی است كه حيات ندارد و اسلامی است كه روح ندارد] .‌»

البته در اينجا بنا نداريم كه اوصاف بی‌پايان علی عليه السلام را بيان كنيم; بلكه فقط حالاتی را از زبان شخصيتهايی كه گوشه‌ای از عظمت او را دريافته‌اند بيان می‌كنيم.

امام خمينی قدس سره درباره مقام و منزلت آن حضرت می‌فرمايد: «ما با كدام مؤونه و با چه سرمايه‌ای می‌خواهيم در اين وادی وارد شويم؟ ما درباره شخصيت علی بن ابی طالب عليه السلام از حقيقت ناشناخته او صحبت كنيم يا از شناخت محجوب و مهجور خود؟ اصلا علی عليه السلام يك بشر ملكی و دنيوی است كه ملكيان از او سخن بگويند يا يك موجود ملكوتی است كه ملكوتيان او را اندازه گيری كنند؟ اهل عرفان درباره او جز با سطح عرفانی خود و فلاسفه و الهيون جز با علوم محدوده خود با چه ابزاری می‌خواهند به معرفی او بنشينند؟! تا چه حد او را شناخته‌اند تا ما مهجوران را آگاه كنند؟ دانشمندان و اهل فضيلت و عارفان و اهل فلسفه با همه فضايل و با همه دانش ارجمندشان، آنچه از آن جلوه تام حق دريافت كرده‌اند، در حجاب وجود خود و در آيينه محدود نفسانيت خويش است و مولا غير از آن است. پس اولی [و بهتر] آنكه از اين وادی بگذريم.‌» (9)

آنچه در جملات فوق بيان شده حقيقتی است كه قرنها قبل سرور كائنات عصاره عالم هستی پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله درباره امير مؤمنان بيان نموده است:

«يا علی ماعرف الله حق معرفته غيری و غيرك و ما عرفك حق معرفتك غيرالله و غيری (10) ;‌ای علي! خداوند متعال را نشناخت به حقيقت شناختنش جز من و تو، و تو را نشناخت آن گونه كه حق شناختن توست، جز خدا و من.‌»

و يا در جای ديگر فرمود: «يا علی لايعرف الله تعالی الا انا و انت و لايعرفنی الا الله و انت و لايعرفك الاالله و انا (11) ;‌ای علي! خدا را نشناخت جز من و تو، و مرا نشناخت جز خدا و تو و تو را نشناخت مگر خدا و من.‌»

بنابراين، مانيز از بيان اوصاف آن امام همام می‌گذريم و در اين مقال برآنيم كه راز اوصاف متضاد آن حضرت را در حد درك و توان خود بيان داريم.

اوصاف متضاد علی عليه السلام

از مسائلی كه سخت توجه دانشمندان را به خود جلب نموده، اوصاف متضاد علی عليه السلام است.

به طور معمول انسانها يا شجاع‌اند و اهل تقوی و تقدس نيستند; يا دلسوزند و شجاعت ندارند; يا حراف و پرسخن هستند; يا ساكت و كم گو; يا زاهدند و اهل سياست و رزم نيستند و يا.... ولی علی عليه السلام چنين نيست; بلكه جامع صفات نيكو است.

حال، به نمونه هايی از سخنان بزرگان در اين زمينه اشاره می‌شود:

1. سيد رضی قدس سره كه به بيش از هزار سال پيش تعلق دارد، متوجه اين نكته و شيفته آن است. لذا می‌گويد: «از عجايب علی عليه السلام كه منحصر به خود او است و احدی با او در اين جهت شريك نيست، اين است كه وقتی انسان در آن گونه سخنانش كه در زهد و موعظه و تنبه است تامل می‌كند، و موقتا از ياد می‌برد كه گوينده اين سخن، خود شخصيت اجتماعی عظيمی داشته و فرمانش همه جا نافذ و مالك الرقاب عصر خويش بوده است، شك نمی‌كند كه اين از آن كسی است كه جز زهد و كناره گيری چيزی را نمی‌شناسد و كاری جز عبادت و ذكر ندارد; گوشه خانه يا دامنه كوهی را برای انزوا اختيار كرده، جز صدای خود چيزی نمی‌شنود و جز شخص خود كسی را نمی‌بيند واز اجتماع و هياهوی آن بی‌خبر است. كسی باور نمی‌كند كه سخنانی كه در زهد و تنبه و موعظه تا اين حد موج دارد، و اوج گرفته است، از آن كسی است كه در ميدان جنگ تا قلب لشكر فرو می‌رود، شمشيرش در اهتزاز است و آماده ربودن سر دشمن است، دليران را به خاك می‌افكند و از دم تيغش خون می‌چكد، و در همين حال اين شخص زاهدترين زهاد و عابدترين عباد است.‌»

آنگاه می‌گويد: «من اين مطلب را فراوان با دوستان در ميان می‌گذارم و اعجاب آنها را بدين وسيله بر می‌انگيزم.‌» (12)

2. صفی الدين حلی متوفای قرن هشتم هجری در اين باره می‌گويد:

جمعت فی صفاتك الاضداد                          و لهذا عزت لك الانداد

زاهد حاكم حليم شجاع                               ما تك ناسك فقير جواد

خلق يخجل النسيم من اللطف                        و باس يذوب منه الجماد

جل معناك ان تحيط به                                 الشعر و يحصی صفاتك النقاد

(13)

«در صفات تو ضدها جمع شده‌اند. از اين رو، همانند تو كم پيدا است، هم زاهدی و هم حاكم [كه نوعا اين دو جمع نمی‌شوند] ، هم حليمی [در نهايت درجه حلم] و هم شجاعی [در نهايت درجه شجاعت] ، هم خونريزی [در نهايت درجه خونريزی آنجايی كه بايد خون كثيفی را ريخت] و هم عابدی [در منتهای درجه عبادت] ، فقيری و بخشنده (نداری و انفاق كننده)، خلقهای [نيكي] كه نسيم [سحر] از لطافت آن شرمسار و خجل است و شدت [و قدرت و صلابتی كه] جمادات به موجب آن ذوب می‌شوند. معنا [و صفات] تو برتر از آن است كه شعر بر آن احاطه يابد و نقاد آن را شماره كند.‌»

3. شيخ محمد عبده، شارح نهج البلاغه، می‌گويد:

«قطع نظر از سخنان علي، به طور كلی روح علی يك روح وسيع و همه جانبه و چند بعدی است، و همواره اين خصلت ستايش شده است. او زمامداری است عادل; عابدی است شب زنده دار; در محراب عبادت گريان و در ميدان نبرد خندان است; سربازی ست خشن و سرپرستی است مهربان و رقيق القلب; حكيمی است ژرف انديش; فرماندهی است لايق; او هم معلم است و هم خطيب و هم قاضی و هم مفتی و هم كشاورز و هم نويسنده; او انسان كامل است و بر همه دنياهای روحی بشريت محيط است.‌» (14)

4. استاد شهيد مرتضی مطهری در اين باره می‌گويد:

«در علی هم خاصيت فيلسوف است و هم خاصيت رهبر انقلابی و هم خاصيت پير طريقت و هم خاصيتی از نوع خاصيت پيامبران. مكتب او، هم مكتب عقل و انديشه است و هم مكتب ثوره و انقلاب و هم مكتب تسليم و انضباط و هم مكتب حسن و زيبايی و جذبه وحركت.

علی عليه السلام پيش از آنكه امام عادل برای ديگران باشد و درباره ديگران به عدل رفتار كند، خود شخصا موجودی متعادل و متوازن بود. كمالات انسانيت را با هم جمع كرده بود. هم انديشه‌ای عميق و دور رس داشت و هم عواطفی رقيق و سرشار. كمال جسم و كمال روح را توام داشت. شب، هنگام عبادت از ماسوی می‌بريد و روز، در متن اجتماع فعاليت می‌كرد. روزها چشم انسانها مواسات و از خودگذشتگيهای او را می‌ديد و گوشهايشان پند و اندرزها و گفتارهای حكيمانه اش را می‌شنيد، و شب چشم ستارگان اشكهای عابدانه اش را می‌ديد و گوش آسمان مناجاتهای عاشقانه اش را می‌شنيد. هم مفتی بود و هم حكيم; هم عارف و هم رهبر اجتماعي; هم زاهد بود و هم سرباز; هم قاضی و هم كارگر; هم خطيب بود و هم نويسنده و بالاخره به تمام معنی يك انسان كامل بود با همه زيباييهايش.‌» (15)

جامعيت علی عليه السلام از نگاه پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله

جامعيت علی عليه السلام و برخورداری او از اوصاف متضاد، هرچند برای بزرگان و دانشمندان جنبه كشفی و تازگی دارد، ولی پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله 1400 سال قبل اين مسئله را گوشزد نمود.

بيهقی يكی از دانشمندان نامی اهل سنت چنين روايت نموده كه پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله فرمود:

«من احب ان ينظر الی آدم عليه السلام فی علمه و الی نوح عليه السلام فی تقواه و ابراهيم عليه السلام فی حلمه و الی موسی فی عبادته فلينظر الی علی بن ابی طالب عليه الصلوة والسلام;

هر كسی كه دوست دارد به علم و دانش آدم عليه السلام بنگرد و مقام تقوا و خودنگهداری نوح را [مشاهده نمايد] و بردباری حضرت ابراهيم عليه السلام را [نظاره كند] و به عبادت موسی عليه السلام [پی ببرد] ، بايد به علی بن ابی طالب عليه السلام نظر بيندازد.‌» (16)

اين روايت بيانگر اين حقيقت است كه علی عليه السلام جامع صفات پيغمبران اولوالعزم است. از اين رو، در روايت طولانی ديگری از صعصعة بن صوحان می‌خوانيم كه خود حضرت نيز به اين حقيقت اشاره نموده است:

«اگرچه تمجيد و تجليل از خويشتن زشت است، لكن از باب اظهار نعمت الهی می‌گويم كه من بر موسی و عيسی و ابراهيم و آدم و نوح و سليمان و... برتری دارم. (17)‌»

بيان مدعی

ادعای ما اين است كه علی عليه السلام هم شجاع است و هم گاهی به شدت اظهار ترس می‌كند، هم سخاوتند است و هم بخيل و.... اما شجاعت آن حضرت جای هيچ ترديدی نيست; بلكه شهره و آوازه جهانی دارد; در جنگ بدر اين علی عليه السلام است كه بعد از كشتن شجاعانی چون وليد و شيبه و عاص و حنظله، زمينه پيروزی را فراهم می‌كند و در جنگ احد آن كسی كه تا پای جان مقاومت كرد و مدال «لافتی الا علي، و لاسيف الا ذوالفقار (18) ; جوانمردی چون علی و شمشيری چون ذوالفقار نيست‌» از خداوند دريافت نمود، علی بود. در حالی كه عمر و ابوبكر فرار كردند و پيامبر صلی الله عليه و آله راتنها گذاردند.

در جنگ خندق اين علی است كه ندای «هل من مبارز» عمرو بن عبدود را جواب داد و به جنگ او رفت و اين چنين، تمام ايمان در مقابل تمام كفر قرار گرفت: «برز الايمان كله الی الشرك كله.‌» (19)

افزون بر اين ضربت او كه باعث كشته شدن عمرو می‌شود، از عبادت جن و انس برتر دانسته می‌شود كه: «ضربة علی عليه السلام فی يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين. (20)‌» و يا در جنگ خيبر بعد از هشت روز محاصره دژ قموص و فرار كسانی چون ابوبكر و عمر علی عليه السلام در خيبر را كند ; بابی كه حتی هشت نفر نتوانستند آن رااز جا تكان دهند و خود فرمود: «والله ما قلقت باب خيبر بقوة جسمانية بل بقوة رحمانية (21) ; به خدا قسم درخيبر را با قدرت جسمانی نكندم; بلكه با قدرت رحمانی كندم.‌»

بيان موارد شجاعت امام علی عليه السلام از حوصله اين نوشته خارج است و در شجاعت او همين بس كه پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله فرمود: «والله انه جيش فی سبيل الله; (22) به خدا قسم علی عليه السلام يك لشكر است [در جنگيدن] در راه خدا.‌»

همچنين خود آن حضرت فرمود: «والله لو تظاهرت العرب علی قتالی لما وليت عنها... (23) ; به خدا سوگند اگر اعراب در نبرد با من پشت به پشت يكديگر بدهند، از آن روی بر نتابم.‌»

و يا پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله می‌فرمود: «يا علي! اگر تمام شرق و غرب عالم به جنگ تو آيند، توان جنگيدن با همه آنان را داری.‌» (24)

ولی همين علی عليه السلام كه اسدالله الغالب است، گاهی آن چنان می‌لرزد و می‌ترسد و اظهار خوف و ترس می‌كند كه انسان خيال می‌كند در وجود او از شجاعت هيچ خبری نيست. ضرار بن ضمرة در حضور معاويه درباره علی عليه السلام چنين گفت:

«... فاشهد بالله لقد رايته فی بعض مواقفه و قد ارحی الليل سدوله و غارت نجومه و هو قائم فی محرابه قابض علی لحيته يتململ تململ السليم و يبكی بكاء الحزين... آه آه من قلة الزاد و بعد السفر و وحشة الطريق و عظيم المورد (25) ; پس خدا را شاهد می‌گيرم كه او را در بعضی از جايگاه هايش ديدم. در وقتی كه شب پرده‌های تاريكی اش را انداخته بود و ستارگان ظاهر شده بودند، در حالی كه در محرابش ايستاده بود و محاسن خود را بر دست گرفته بود و مانند انسان مار گزيده به خود می‌پيچيد و چون انسان غمديده گريه می‌كرد... [گويا هنوز آواز او را در گوش جان دارم كه می‌فرمود:] آه آه از كمی توشه، طولانی بودن سفر، وحشت راه و بزرگ بودن جايگاه ورود.‌»

پس آنگاه اشك معاويه جاری شد و با آستينش آن را پاك كرد و ديگران هم اشك ريختند. سپس معاويه گفت: آری ابوالحسن چنين بود. بعد گفت:‌ای ضرار! چگونه در فراق علی عليه السلام صبر می‌كني؟ گفت: مانند كسی كه فرزندش را بر روی سينه اش قربانی نموده باشد... كه اشكش تمام نمی‌شود وحسرتش پايان نمی‌يابد. و با همان حال گريه، از نزد معاويه بيرون آمد. معاويه گفت: اگر بميرم شما چنين ثنا نمی‌گوييد. شخصی گفت: رفيق به اندازه رفيقش است. (26)

به دعای كميل علی بنگريد، جز گريه و زاری و ترس و لرز در آن نمی‌بينيد: «ياسيدی فكيف لی و انا عبدك الضعيف الذليل الحقير المسكين المستكين;‌ای آقای من! پس چگونه خواهد بود حال من در حالی كه من بنده ضعيف، خوار، ناچيز، مستمند و بيچاره تو هستم. (27)‌»

همچنين به دعای صباح آن حضرت كه سر تا پا اظهار عجز و ناتوانی و بی‌چيزی است بنگريد كه می‌گويد: «الهی قرعت باب رحمتك بيد رجائی و هربت اليك لاجئا من فرط اهوائي; خدايا! من در خانه رحمت تو را با دست اميدواری می‌كوبم، و به سوی تو فرار می‌كنم در حالی كه از بی‌حدی هواهايم به تو پناه می‌برم.‌» (28)

شبيه همين مضمون را در ابتدای مناجات شعبانيه داريم. آنجا كه به درگاه الهی عرض می‌كند: «فقد هربت اليك و وقفت بين يديك (29) ; به سوی تو فرار كردم و درمقابل تو ايستادم.‌»

و در مناجات مسجد كوفه، حضرتش سراسر پناه بردن به خداوند، و اظهار ضعف و ناتوانی را عرضه می‌دارد: «مولای يا مولای انت القوی و انا الضعيف و هل يرحم الضعيف االاالقوي;‌ای مولای من!‌ای مولای من! تو توانمندی و من ناتوان، و آيا ناتوان را جز قدرتمند ترحم می‌كند؟ (30)‌»

نيمه شب زمزمه‌ای هست بلند                        كه مرا می‌گسلد بند از بند

هست جانسوزتر از ناله نی                            كرده صدناله به يك زمزمه طی

چه روان بخش صدايی دارد                          سوز عشق است و نوايی دارد

بس كه با شور و نوا دمساز است                    به سماوات طنين انداز است

آسمانها همه با آن عظمت                             رفته زين حال فرو در حيرت

دشت و صحرا همه در بهت و سكوت              كه بلند است نوای ملكوت

اين نوای ابديت از كيست                            شايد آهنگ مناجات علی است

نيمه شب خلوت رازی دارد                          با خدا راز و نيازی دارد

(31)

2. علی هم سخاوت دارد بی‌حد و نهايت و هم بخيل است بی‌اندازه:

سخاوت حضرت بر هيچ كس پوشيده نيست. اوست كه در حال ركوع انگشتری خويش را به فقير می‌دهد و غذای سه شبانه روز خود و اهل و عيالش را در حالی كه روزه دارند، تقديم مسكين و يتيم و اسير می‌كند (32) ; اوست كه بعد از حفر قنوات و رسيدن به آب، بلافاصله آن را در راه خدا وقف می‌كند; اوست كه در راه خدا شبانه و مخفيانه انفاق می‌كند (33) ; اوست كه ارثی از خود به جای نگذاشت; اوست كه بيت المال را جارو می‌كرد و جای آن نماز می‌خواند; اوست كه شمشيرش رادر حال جنگ بعداز تقاضای دشمن به او بخشيد; اوست كه انار تهيه شده برای زهرا عليها السلام را به فقير می‌بخشيد و.... معاويه درمورد سخاوت آن حضرت گفت: «اگر علی دو مخزن از طلا و كاه داشته باشد، اول طلا را در راه خدا می‌دهد، آنگاه كاه را.‌» (34)

اما همين علی سخاوتمند، گاهی آن چنان بخل می‌ورزد كه انسان فكر می‌كند در مرام او اصلا سخاوت راه ندارد. اينك به نمونه هايی توجه نماييد:

الف) آن حضرت می‌فرمايد:

«والله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملك به الاماء لرددته; به خدا سوگند اگر بيت المال [تاراج شده را هركجا كه] بيابم [به صاحبان اصلی آن] باز می‌گردانم، گرچه با آن ازدواج كرده ياكنيزانی خريده باشند. (35)‌»

ب) وقتی عقيل، برادرش، كه نابينا ونيازمند بود، نزد حضرت آمده و سهم بيشتری از بيت المال درخواست نمود، آن حضرت آهن داغ شده را به دست او نزديك كرد كه از حرارت آن فرياد عقيل بلند شد. آنگاه حضرت فرمود: «مادرت به عزايت نشيند! از آزاری ناله می‌زنی و من از آتش سوزان ناله نزنم. (36)‌»

علی عليه السلام هم رئوف و مهربان و دلسوز است، هم گاهی ازخود قاطعيت و صلابت نشان می‌دهد.

از رحم علی است كه می‌فرمايد: به خاطر خلخالی كه از پای زن يهوديه برده شده، اگر كسی از غصه بميرد، جا دارد; از دل رحمی علی است كه مشك آب زن خسته را بر دوش می‌كشد، با اينكه به تقسيم امروزی بر پنجاه كشور حكومت می‌كرد (از ليبی تا داغستان شوروي) (37) ; از رافت علی است كه شب به يتيمان و فقرا سركشی می‌كرد; از مهربانی علی است كه كنار پيرمرد نابينای خرابه نشين می‌نشيند و می‌گويد: «فقيری كنار فقيری نشسته و مسكينی كنار مسكينی.‌» (38) و صدها مورد ديگر.

ولی همين علی عليه السلام گاهی خيلی بی‌رحمانه عمل می‌كند; در جنگ نهروان چهارهزار نفر از خوارج را به قتل می‌رساند و می‌فرمايد: «فانا فقات عين الفتنة... (39) ; من چشم فتنه را در آوردم.‌»

در جنگ جمل متجاوز از سی هزار نفر كشته شدند و در جنگ صفين نيز حدود ده هزار نفر از طرفين تلفات دادند، (40) آيا نبايد بپرسيم كه‌ای علی دل رحم! كجا رفته آن همه رحمت و رافت؟!!

همين طور، علی عليه السلام كه علم اولين و آخرين را دارا بود (41)، گاهی اظهار نادانی می‌كند و می‌گويد: «تجرات بجهلی. (42)‌» علی ناطق‌ترین و فصيح‌ترین انسانها بود، اما بيست و پنج سال آن چنان سكوت كرد كه گويا اصلا اهل سخن نيست. (43)

حال بايد ديد كه راز اين تضادها در چيست؟

راز جامعيت

اوصاف متضاد اميرمؤمنان، علی عليه السلام از ايمان و معرفت عميق او، از بندگی و تسليم بی‌چون و چرای اودر مقابل خداوند سرچشمه می‌گيرد. آنجا كه فرمان الهی بر آن است كه بايد شجاع و دلير باشد و جان در كف اخلاص نهد، علی سراپا شجاعت و دليری است، ولی آنجا كه در پيشگاه معبود خود می‌رسد كه جايگاه خضوع و خشوع و تذلل و كوچكی است، سراپا ترس و لرز، و گريه و ناله است. آنجا كه به مال خودش می‌رسد تمام سخاوت است، اما آنگاه كه به بيت المال می‌رسد و مامور است طبق عدالت رفتار كند، سراپا بخل و امساك است. و همين طور، اوصاف ديگر علی عليه السلام تابع فرمان الهی است.

اينك به نمونه هايی كه نشان دهنده روح يقين، ايمان عميق و بندگی محض اوست اشاره می‌كنيم:

1. قرآن ناطق و وحی مجسم:

امام علی عليه السلام خود فرمود: «انا القران الناطق (44) ; انا كلام الله الناطق (45) ; انا علم الله... و لسان الله الناطق (46) ; من قرآن ناطقم، من سخن خدای ناطقم، من دانش خدا وزبان خدای ناطقم.‌»

2. شهود و ملكوت:

آن حضرت می‌فرمايد: «و لقد نظرت فی الملكوت باذن ربی فما غاب عنی ماكان قبلی و لاما ياتی بعدی (47) ; به حقيقت، من به ملكوت [جهان] بااذن پروردگار نظر كردم. پس چيزی از گذشته و آينده از من پنهان نيست.‌»

3. افتخار اطاعت و بندگي:

از اميرمؤمنان نقل شده است كه به درگاه خداوند عرض می‌كرد: «كفی لی عزا ان اكون لك عبدا و كفی لی فخرا ان تكون لی ربا (48) ; [در] عزت من همين بس كه بنده تو [و سراپا تسليم امر تو] باشم و اين افتخار مرا كافی است كه تو پروردگار [و مربي] من باشی.‌»

برخی انسانها به خاطر ترس از جهنم و يا طمع به بهشت خدا را بندگی می‌كنند، ولی علی هم عبادت عاشقانه دارد و هم آگاهانه، از اين رو، عرض می‌كرد: «الهی ما عبدتك خوفا من نارك و لاطمعا فی جنتك بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك (49) ; خدايا! من تو را به موجب بيم از آتشت و يا به خاطر طمع در بهشتت پرستش نكرده‌ام ; بلكه بدان جهت تو را پرستش كردم كه شايسته پرستش يافتم.‌»

و در جای ديگر فرمود: «لو لم يتوعد الله علی معصيته لكان يجب الا يعصی شكرا لنعمه (50) ; اگر [فرضا] خداوند به نافرمانی خويش وعيد نداده [و كيفری معين نكرده بود] ، سپاسگزاری نعمتهايش ايجاب می‌كرد كه از فرمانش تمرد نشود.‌»

آن حضرت در ادامه پاسخ برادرش عقيل فرمود: «والله لو اعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها علی ان اعصی الله فی نملة اسلبها جلب شعيرة ما فعلته; به خدا سوگند، اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمانهاست به من دهند تا خدا را نافرمانی كنم و به ناروا پوست جوی را از مورچه‌ای بگيرم، چنين نخواهم كرد.‌» آنگاه چنين فرمود: «همانا اين دنيای آلوده شما نزد من، از برگ جويده شده دهان ملخ پست‌تر است. (51)‌»

شب نوزدهم وقتی حضرت اذان آخرش را گفت، از ماذنه پايين آمد و با خود اين گونه زمزمه كرد:

خلوا سبيل المؤمن المجاهد                           فی الله لايعبد غيرالواحد

(52)

«باز كنيد راه مؤمن رزمنده در راه خدارا، كه جز [خداي] واحد نپرستيده است.‌»

تمام ارزشهای علي، عظمت و مقام او، و تمام اختلافات و تضادها در اوصاف او، درهمين وصف بندگی او نهفته است.

زبارگاه قدس حق يك نفس او كنار نيست علی است عاشق خدا بندگی اش شعار نيست

پيش يتيم بی‌نوا زانو زند گريه كند لباس وصله می‌زند اسير روزگار نيست

سوده همدانی بانوی فداكار و دلباخته و شيعه راستين علی عليه السلام، در مقابل معاويه بر علی درود فرستاد و در وصف او چنين گفت:

صلی الله علی روح تضمنها                            قبر فاصبح فيه العدل مدفونا

قد حالف الحق لايبغی به بدلا                        فصار بالحق والايمان مقرونا

(53)

«درود خدا بر روانی باد كه او را خاك برگرفت و عدل در آن مدفون گشت. باحق پيمان بسته بود كه به جای آن بدلی نگزيند; پس با حق و ايمان مقرون گشته بود.‌»

پی نوشت:

1) شيخ عباس قمي، انوار البهية، چاپ افست، ص 25.

2) بحار الانوار، ج 28، ص 197.

3) قندوزي، ينابيع المودة، ص 121.

4) اصول كافي، ج 1، ص 299; بحارالانوار، ج 42، ص 206; نهج البلاغه، خطبه 149.

5) الغدير، چاپ نجف، ج 6، ص 308.

6) صوت اسدالله، ج 1، ص 37.

7) صوت العداله الانسانية، جرج جرداق، ج 1، ص 49 و الغدير، ج 6، ص 308.

8) رضا حكيمي، حماسه غدير، ص 42.

9) پيام امام خمينی قدس سره به مناسبت برگزاری كنگره هزاره نهج البلاغه، 27/2/1360.

10) مناقب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 268.

11) محمد تقی مجلسي، روضة المتقين، ج 13، ص 273.

12) علامه مرتضی مطهري، سيری در نهج البلاغه، (قم، صدرا، چاپ دوازدهم، 1374)، ص 28; ر. ك: علامه مرتضی مطهري، انسان كامل، انتشارات كتابخانه عمومی اميرالمؤمنين اصفهان، 1400، ص 32.

13) انسان كامل، ص 33 و سيری در نهج البلاغه، ص 29.

14) سيری در نهج البلاغه، ص 29.

15) استاد مرتضی مطهري، جاذبه و دافعه علی عليه السلام، (قم، انتشارات صدرا، چاپ سی و نهم، 1380)، ص 13 - 12.

16) شيخ طوسي، امالي، (قم، دار الثقافة، 1416)، ص 416، مجلس 14; ر. ك: ديلمي، ارشاد القلوب، انتشارات شريف رضي، 1412 ه. ق، ج 2، ص 363 و علامه حلي، شرح تجريد، ص 221.

17) سيد نعمت الله جزائري، انوار النعمانية، شركت چاپ تبريز، ج 1، ص 27.

18) پژوهشی عميق پيرامون زندگی علی عليه السلام، جعفر سبحاني، جهان آرا چاپ اول، ص 127.

19) همان، ص 139 و 133; ر. ك: جعفر سبحاني، فروغ ابديت، ج 2، ص 136.

20) همان، ص 249.

21) رسولی محلاتي، زندگانی اميرالمؤمنين، ص 131 - 130.

22) محمدی ری شهري، شهادت، ص 7.

23) نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، ص 554، نامه 45.

24) سفينة البحار، ج 1، ص 690.

25) محمد باقر مجلسي، بحارالانوار (بيروت، داراحياء التراث العربي)، ج 41، ص 21، ذيل روايت 28.

26) همان.

27) مفاتيح الجنان، دعای كميل، ص 107.

28) همان، ص 99.

29) همان، ص 259.

30) همان، ص 657، مناجاب اميرالمؤمنين در مسجد كوفه.

31) اشك شفق، ص 182.

32) انسان/4.

33) بقره/274.

34) ر. ك: علی از ديدگاه ابن ابی الحديد، ترجمه علی دوانی.

35) نهج البلاغه، محمد دشتي، خطبه 15، ص 58.

36) بحارالانوار، ج 41، ص 115 - 114.

37) زندگی اميرالمؤمنين، سيد محمد شيرازي، ص 34.

38) دستغيب شيرازي، معارفی از قرآن، ص 231.

39) نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 92.

40) مهدی پيشوايي، زندگی امام حسن مجتبی عليه السلام، ص 34.

41) نهج البلاغه فيض الاسلام، ص 1145.

42) دعای كميل.

43) ر. ك: نهج البلاغه، خطبه 3.

44) سليمان قندوزی حنفي، ينابيع المودة (مؤسسة الاعلمي، چاپ اول)، ج 1، ص 214، ح 20.

45) محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج 82، ص 199.

46) شيخ صدوق، التوحيد، مؤسسه نشر اسلامي، ص 164، ح 1.

47) شيخ طوسي، الامالي، دارالثقافة قم، 1414 ق، ص 205، حديث 351.

48) محمدی ری شهري، ميزان الحكمه، بيروت، ج 5، ص 1959.

49) سيری در نهج البلاغه، ص 86.

50) نهج البلاغه، محمد دشتي، ص 700، حكمت 290.

51) همان، ص 460، خطبه 225.

52) ديوان علی عليه السلام، به نقل از انسان كامل (همان)، ص 48.

53) جاذبه ودافعه علي، همان، ص 96.

اشاره

در بخش نخست اين مقاله كه در مجله شماره 45 ارائه گرديد، پنج مورد از رمزهای موفقيت از نگاه امام علی عليه السلام مورد بررسی قرار گرفت. در ادامه مقاله، شش رمز ديگر از رمزهای موفقيت بيان می‌شود.

6. داشتن هدف

داشتن هدف در زندگی از لوازم اصلی حيات سعادتمندانه و معنادار است. انسان زمانی امنيت خاطر و آرامش دارد كه افق روشنی برای آينده خود ترسيم كند و با انگيزه و رضايت درونی برای رسيدن به آنچه در آن افق مد نظر دارد، تلاش كند. بدترين الت برای آدمي، زمانی است كه احساس سرگردانی كند و بلاتكليف بماند.

هم چنان كه همه مخلوقات از بزرگترين آنها گرفته تا كوچكترين موجودات، بر پايه هدفی خلق شده‌اند، انسان هم - كه اعجوبه خلقت است - در اين چرخه هستی بدون هدف نيست. به فرمايش امام علی عليه السلام: «فما خلق امرؤ عبثا; (1) كسی بدون هدف [و بيهوده آفريده نشده است.‌»

انسانی كه بدون هدف خلق نشده، كارها و اعمالش بايد بر پايه هدفی صورت بگيرد. در اين عمر كوتاه زندگي، رسيدن به همه اهداف و آرزوها ممكن نيست، بنابراين بايد هدفی را كه ارزشمندتر است انتخاب نمود. اگر اهداف متفاوت و متعدد دنبال شود نتيجه‌ای جز شكست و ناكامی نخواهد داشت: «من اوما الی متفاوت خذلته الحيل; (2) كسی كه به كارهای مختلف بپردازد، نقشه‌ها [و پيش بينيهايش] به جايی نمی‌رسد.‌» و اگر بجايی هم رسيد مسائل مهمتر را ضايع خواهد كرد، چنان كه علی عليه السلام فرمودند: «من اشتغل بغير المهم ضيع الاهم; (3) كسی كه به امور غير مهم بپردازد، مسائل مهم‌تر را ضايع می‌سازد.‌»

كسی كه دنبال موفقيت در كارهاست بايد در ابتدای امر، هدف خود را مشخص كند و بعد از اينكه مهمترين هدف را شناسايی كرد، با تمام توان جهت رسيدن به آن تلاش نمايد، چرا كه موفقيت انسان در كارهايی است كه فكر و انديشه را در همان كار بكار می‌گيرد. امام علی عليه السلام فرمودند: «ان رايك لا يتسع لكل شی ء ففرغه للمهم; (4) فكر تو وسعتی كه همه امور را فرا بگيرد ندارد، پس آن را برای امور مهم فارغ بگذار.‌»

البته به اين نكته نيز بايد توجه كرد كه انسان برای رسيدن به هدف مجاز نيست از هر وسيله‌ای استفاده كند. به ديگر سخن هيچ وقت هدف وسيله را توجيه نمی‌كند، علی عليه السلام در اين زمينه فرمودند: «ما ظفر من ظفر الاثم به والغالب بالشر مغلوب; (5) كسی كه گناه به وسيله او پيروز شود، پيروز نيست و كسی كه با بدی غلبه كند، شكست خورده است.‌»

7. داشتن همت

يكی از نيروهای نهفته در وجود انسان، قوه اراده است كه اگر به پرورش و تقويت آن پرداخته شود، بسياری از مشكلات روحی و جسمی را می‌توان درمان نمود. داشتن اراده‌ای قوی و همتی عالي، از نشانه‌های مؤمن است. علی عليه السلام در بيان صفات مؤمن می‌فرمايند: «بعيد همه; (6) همتش بلند است.‌»

حضرت امير عليه السلام قدر هر انسانی را به اندازه همتش می‌داند و می‌فرمايد: «قدر الرجل علی قدر همته; (7) قيمت و ارزش آدمی به قدر همت اوست.‌»

همت بلند دار كه مردان روزگار                     از همت بلند به جايی رسيده‌اند

همت بلند دار كه نزد خدا و خلق                             باشد به قدر همت تو اعتبار تو

(8)

از نكات قابل توجه در اين بحث اين است كه بلند همتی با تن پروری سازگار نيست. طالب موفقيت بايد خود را از تن پروری بدور كند و با تمام توان خود، به تلاش و كوشش بپردازد. علی عليه السلام می‌فرمايند: «فشدوا عقد المازر واطووا فضول الخواصر ولا تجتمع عزيمة ووليمة; (9) پس كمربندها را محكم ببنديد و دامن همت بر كمر زنيد كه به دست آوردن ارزشهای والا با خوشگذرانی ميسر نيست.‌» همچنين بايد از همراهی با انسانهای دون همت و بدون پشتكار پرهيز كرد و بر آنها تكيه نزد. آن حضرت توصيه كردند: «ولا تامنن ملولا; (10) بر آنكس كه پشت كار ندارد تكيه مكن.‌»

آفت دونان به عالی همتان هم می‌رسد                                   دايما از كج نهادن پای سر دارد خطر

(11)

8. داشتن دوست خوب

خداوند انسان را موجودی نيازمند به غير خلق كرده است يعنی جامعه انسانها طوری است كه هر كسی به ديگری محتاج است. در اين ميان نقش گروه همسالان و بخصوص دوستان حساس و خطير است. درباره نقش دوستان همين نكته كافی است كه شخصيت هر انسان را در اجتماع با دوستان او می‌سنجند، همچنان كه حضرت علی عليه السلام فرمودند: «فان الصاحب معتبر بصاحبه; (12) هر كس را از آن كه دوست اوست، می‌شناسند.‌»

شكی نيست كه دوستان هر انساني، اساسي‌ترین نقش را در موفقيت او ايفا می‌كنند و گاهی در اثر كم توجهی و يا بی‌توجهي، همين دوستان به اصطلاح صميمي، مايه بدبختی و هلاكت می‌شوند. حضرت علی عليه السلام فرزند خود را از مصاحبت با دوستان ناباب برحذر می‌دارند و می‌فرمايند: «يا بنی اياك ومصادقة الاحمق فانه يريد ان ينفعك فيضرك واياك ومصادقة البخيل فانه يقعد عنك احوج ما تكون اليه واياك ومصادقة الفاجر فانه يبيعك بالتافه واياك ومصادقة الكذاب فانه كالسراب، يقرب عليك البعيد ويبعد عليك القريب; (13) پسرم! از دوستی با احمق بپرهيز، چرا كه می‌خواهد به تو نفعی رساند اما دچار زيانت می‌كند، از دوستی با بخيل بپرهيز، زيرا آنچه را كه سخت به آن نياز داری از تو دريغ می‌دارد. و از دوستی با بدكار بپرهيز كه با اندك بهايی تو را می‌فروشد. و از دوستی با دروغگو بپرهيز كه او به سراب بماند; دور را برای تو نزديك و نزديك را برای تو دور می‌نماياند.‌»

تا توانی می‌گريز از يار بد                                      يار بد بدتر بود از مار بد

مار بد تنها تو را بر جان زند                                    يار بد بر جان و بر ايمان زند

به همان اندازه كه دوستان صالح و خوب انسان را در رسيدن به موفقيت كمك می‌كنند، دوستان نااهل نيز به همان اندازه او را از مرحله موفقيت پرت می‌نمايند. همنشينی با بدان گذشته از اينكه بر روی انسان تاثير بد می‌گذارد و مايه قساوت قلب می‌شود، ممكن است انسان را در قهر و عذاب الهی سهيم گرداند.

در آغاز بعثت پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله در ميان بت پرستان حجاز فردی بنام «عقبة بن ابی معيط‌» بود، وی در حالی كه مشرك و بت پرست بود، ميهمان نواز هم بود. روزی پيامبر صلی الله عليه و آله بر او می‌گذشت، عقبه از آن حضرت خواست كه با وی غذا بخورد. حضرت به او فرمود: بر سر سفره تو نمی‌نشينم مگر آنكه مسلمان شوی. عقبه وقتی ديد كه پيامبر صلی الله عليه و آله برای نشستن بر سفره او اين چنين شرطی گذاشته است، شهادتين بر زبان جاری كرد و مسلمان شد. در عين حال عقبه دوستی به نام «ابي‌» داشت، او وقتی از اين واقعه با خبر شد، با ناراحتی و عصبانيت نزد عقبه آمد و وی را مورد سرزنش قرار داده و گفت: تو از دين خودت خارج شدي؟ عقبه پاسخ داد: كسی بر من ميهمان شد كه حاضر نشد تا مسلمان نشوم بر سر سفره‌ام بنشيند. ابی به او گفت: حالا من دوستی خودم را با تو قطع می‌كنم، مگر آنكه به دين خودت برگردی و به پيامبر توهين كنی.

با اصرار زياد ابي، عقبه همين كار را كرد و از اسلام خارج شد و عاقبت در جريان جنگ بدر به دست سپاهيان اسلام كشته شد. ابی نيز در جنگ احد به دست مسلمين كشته شد و هر دو در حال شرك مردند. در اين رابطه آيات 27 تا 29 سوره فرقان نازل گرديد كه در آن وصف حال و سرنوشت عقبه آمده است: «ويوم يعض الظالم علی يديه يقول يا ليتنی اتخذت مع الرسول سبيلا * يا ويلتی ليتنی لم اتخذ فلانا خليلا * لقد اضلنی عن الذكر بعد اذ جاءنی وكان الشيطان للانسان خذولا» ; «روزی كه آن فرد ستمگر (عقبه) دستان خود را می‌گزد و می‌گويد: كاش راه پيامبر را انتخاب كرده بودم. وای بر من،‌ای كاش با فلانی (ابي) دوست نمی‌شدم. او مرا از يادآوری [حق] گمراه ساخت بعد از اينكه [ياد حق] به سراغ من آمده بود. و شيطان هميشه خوار كننده انسان بوده است.‌»

حق ذات پاك الله الصمد                              كه بود به مار بد از يار بد

مار بد جانی ستاند از سليم                            يار بد آرد سوی نار مقيم

(14)

در اين آيات و با توجه به اين ماجرا نقش و تاثير مخرب دوست ناصالح در گمراهی انسان مشخص می‌گردد. اين داستان به ما هشدار می‌دهد كه از دوستی با دوستان ناصالح كه ممكن است به توهين و جسارت نسبت به پيامبر صلی الله عليه و آله منجر گردد، دوری گزينيم. امام علی عليه السلام فرمودند: «لا ينبغی للمرء المسلم ان يواخی الفاجر فانه يزين له فعله ويحب ان يكون مثله ولا يعينه علی امر دنياه ولا امر معاده ومدخله اليه ومخرجه من عنده شين عليه; (15) شايسته نيست كه يك انسان مسلمان با فرد فاجر [و تبهكار] رابطه برادرانه برقرار كند، زيرا او عمل و رفتار خود را برايش زينت می‌دهد و دوست دارد كه او هم به مانند خودش شود و او را نه در امر دنيا و نه در امر آخرتش ياری نمی‌كند و رفت و آمدش برای او ننگ است.‌»

9. استفاده از تجربه‌ها

يكی ديگر از عوامل موفقيت، استفاده از تجربيات است. آنهايی كه خود را بی‌نياز از تجربه می‌دانند به مقصد نخواهند رسيد. چنان كه علی عليه السلام فرمودند: «من غنی عن التجارب عمی عن العواقب; (16) كسی كه خود را از تجربه‌ها بی‌نياز بداند، سرانجام [امور] را نخواهد ديد.‌» كسی كه دنبال هدفی عالی است و برای رسيدن به آن بايد از گردنه‌های پر پيچ و خم عبور كند تا بر مشكلات پيروز شود، بايد بداند كه در اين راه نيازمند تجربه است. اميرمؤمنان علی عليه السلام فرمودند: «كل معونة تحتاج الی التجارب; (17) هر امر مشكلی [كه كمك لازم دارد] به داشتن تجربه‌ها نيازمند است.‌»

درباره ارزش و اهميت تجربه همين قدر كافی است كه حفظ تجربه‌ها يكی از نشانه‌های عقل و خردمندی است. علی عليه السلام در نامه خود به فرزندشان امام مجتبی عليه السلام فرمودند: «والعقل حفظ التجارب; (18) [از نشانه‌های عقل [و خردمندي] حفظ تجربه هاست.‌»

همچنين آن حضرت در نهج البلاغه فرمودند: «ومن التوفيق حفظ التجربة; (19) حفظ تجربه بخشی از موفقيت است.‌»

معمولا كسانی كه در پی اهداف عالی هستند، دشمنانی فرصت طلب نيز دارند كه در حال مكر و نيرنگ‌اند. استفاده از تجربه يكی از راههای شناخت فريب و نيرنگ است.

خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان تا سيه روی شود هر كه در او غش باشد (20)

امام علی عليه السلام فرمودند: «من لم يجرب الامور خدع; (21) آن كس كه كارها را تجربه نكند، نيرنگ می‌خورد.‌» به قول رودكي:

برو، زتجربه روزگار بهره بگير                        كه بهر دفع حوادث تو را به كار آيد

بايد از تجربه‌های بدست آمده بهترين استفاده را برد، چراكه بدبختی و شقاوتی از اين بدتر نيست كه از تجربه‌های بدست آمده استفاده نشود. اين نكته را حضرت امير عليه السلام در نامه‌ای به ابوموسی اشعری گوشزد كرده و فرمودند: «فان الشقی من حرم نفع ما اوتی من العقل والتجربة; (22) البته انسان شقی آن كسی است كه از ثمرات عقل و تجربه، بهره مند نشود [و محروم بماند] .‌»

در طول زندگی هر انساني، حوادثی تلخ چرخه زندگی را دچار كندی می‌كند كه البته اينها لازمه زندگی است، چرا كه اين تلخيها انسان را در مقابل مشكلات و حوادث آينده آبديده می‌كند. مواجهه با مشكلات و استفاده از تجربه‌های انجام شده پيش نياز زندگی است. امام علی عليه السلام فرمودند: «ومن لم ينفعه الله بالبلاء والتجارب لم ينتفع بشی ء من العظة; (23) كسی را كه خداوند بوسيله گرفتاريها و تجربه‌ها سود نرساند، از هيچ گونه موعظه‌ای بهره مند نخواهد شد.‌»

10. مشورت

شور و مشورت با صاحبان انديشه‌های پاك و همتهای عالي، مسير انسان را در رسيدن به اهداف عالی هموار می‌سازد. اشرف مخلوقات، حضرت نبی اكرم صلی الله عليه و آله - كه عصاره خلقت بود - به همان اندازه كه ديگران را به مشورت كردن دعوت می‌كرد، خود نيز سعی وافر داشت تا در كارها مشورت كند، چنان كه در جريان جنگ خندق چنين كرد.

هر كسی برای انجام كارهای مهم نيازمند پشتوانه‌ای قوی است تا در بحرانها كمك و يار و مدد كار او باشد. مشورت يكی از پشتوانه‌های بزرگ مردان الهی است.

علی عليه السلام فرمودند: «لا ظهير كالمشاورة; (24) پشتوانه‌ای همچون مشورت نيست.‌»

مشورت در كارها واجب شود                       تا پشيمانی در آخر كم شود

(25)

از فرمايشات علی عليه السلام در نهج البلاغه استفاده می‌شود كسانی كه دارای استبداد رای هستند و عقيده خود را برترين می‌دانند، در معرض خطری عظيم هستند. حضرت فرمود: «والاستشارة عين الهداية وقد خاطر من استغنی برايه; (26) مشورت نمودن چشمه هدايت است و كسی كه [به خاطر رای شخصي] خود را مستغنی از ديگران بداند، خويشتن را به خطر می‌افكند.‌»

همچنين می‌فرمايند: «من استبد برايه هلك ومن شاور الرجال شاركها فی عقولها; (27) كسی كه در رای خويش مستبد باشد، هلاك می‌شود و كسی كه با مردان مشورت نمايد، در عقلهای آنان شريك خواهد شد.‌»

مشورت ادراك و هشياری دهد                      عقلها مر عقل را ياری دهد

گفت پيغمبر بكن ‌ای رای زن                         مشورت كالمستشار مؤتمن

(28)

ترك مشورت در مسائل معنوی ومادي، شكستهای جبران ناپذيری به بار می‌آورد و در مقابل، مشورت با مردان خودساخته و صالح و صاحبان افكار عالي، انسان را در شناخت موارد خطا و اشتباه كمك می‌كند و از مواجهه با خطا مصونيت می‌بخشد. پرچمدار هدايتگران، مولی علی عليه السلام فرمودند: «من استقبل وجوه الآراء عرف مواقع الخطاء; (29) كسی كه از افكار [ديگران استقبال كند، موارد خطا را می‌شناسد.‌»

با چه كسانی مشورت كنيم؟

لازم است فردی طرف مشورت قرار گيرد كه علاوه بر فهم و خرد و آگاهی نسبت به امر مشاوره، بتوان از مشورت با او بهره مند شد، به ديگر سخن به فرمايش مولی علی عليه السلام بايد با كسی مشورت كرد كه عقل او را بپذيرد: «لا تشاور من لا يصدقه عقلك; (30) با كسی كه عقلت او را تصديق نمی‌كند مشورت نكن.‌»

گويند كه بی‌مشورت كار مكن                       الحق سخنی خوشست انكار مكن

ليكن به كسی كه از غمت غم نخورد               گر در ز دهن بريزد اظهار مكن

برای رسيدن به اهداف و دوری از حسرت و پشيمانی لازم است انسان با افراد نصيحت گر، عالم و صاحب تجربه مشورت كند. علی عليه السلام می‌فرمايند: «اما بعد فان معصية الناصح الشفيق العالم المجرب تورث الحسرة وتعقب الندامة; (31) مخالفت با شخص نصيحتگری كه مهربان و عالم و صاحب تجربه است، موجب حسرت می‌شود و پشيمانی را به دنبال دارد.‌»

همچنين آن حضرت فرمودند: «افضل من شاورت ذو التجارب; (32) برترين كسی كه با او به مشورت می‌نشينی كسی است كه تجربه‌ها اندوخته است.‌»

مشورت كن با گروه صالحان                         بر پيمبر امر شاورهم بدان

امر هم شوری برای آن بود                            كز تشاور سهو و كژ كمتر رود

اين خردها چون مصابيح انورست                             بيست مصباح از يك روشنتر است

(33)

با چه كسانی مشورت نكنيم؟

امام علی عليه السلام در توصيه خويش به فرماندار بصره، او را از مشورت با چند گروه برحذر می‌دارد: «ولا تدخلن فی مشورتك بخيلا يعدل عن الفضل ويعدك الفقر ولا جبانا يضعفك عن الامور ولا حريصا يزين لك الشره بالجور فان البخل والجبن والحرص غرائز شتی يجمعها سوء الظن بالله; (34) بخيل را در مشورت خود دخالت نده كه تو را از بخشش [و نيكوكاري] باز می‌دارد و به تو وعده تنگدستی می‌دهد. ترسو را در مشورت كردن دخالت نده كه در [انجام] كارها [روحيه] تو را سست می‌كند و حريص را [در مشورت كردن دخالت نده] كه حرص را با ستمكاری در نظرت زينت می‌دهد. همانا بخل و ترس و حرص، غرائز گوناگونی هستند كه ريشه آنها بدگمانی به خدای بزرگ است.‌»

11. نظم و برنامه ريزی

اوليای بزرگ اسلام، رعايت نظم و برنامه ريزی در كارها را از جمله مهمترين مسائل در زندگی انسان شمرده، آن را مورد تاكيد قرار داده‌اند.

علی عليه السلام در ضمن وصيت خود، خطاب به امام حسن و امام حسين عليهما السلام می‌فرمايند: «اوصيكما وجميع ولدی واهلی ومن بلغه كتابی بتقوی الله ونظم امركم; (35) شما و همه فرزندانم و هر كس كه نامه‌ام به او می‌رسد را به ترس از خدا و نظم در كارهايتان سفارش می‌كنم.‌»

برای هر انسانی شايسته است در همه كارهای زندگی برنامه منظمی داشته باشد تا بتواند از عمر خويش بهترين بهره را ببرد. يكی از نشانه‌های نظم اين است كه انسان اوقات شبانه روز را بر نيازمنديهای خويش تقسيم كند و زير بنای زندگی را كه نظم است، محكمتر سازد و از بی‌نظمی كه ضايع كننده عمر و بر باد دهنده استعدادهاست، دوری كند. علی عليه السلام در اين باره می‌فرمايند: «للمؤمن ثلاث ساعات، فساعة يناجی فيها ربه وساعة يرم معاشه وساعة يخلی بين نفسه وبين لذتها فيما يحل ويجمل. وليس للعاقل ان يكون شاخصا الا فی ثلاث، مرمة لمعاش او خطوة فی معاد او لذة فی غير محرم; (36) برای مؤمن [در شبانه روز] سه ساعت [و زمان] وجود دارد، زمانی كه در آن با پروردگار خويش مناجات می‌كند و زمانی كه هزينه زندگی را تامين می‌كند و زمانی برای واداشتن نفس به لذتهايی كه حلال و مايه زيبايی آن است. خردمند را نشايد جز آن كه در پی سه چيز شاخص باشد، تامين زندگی يا گام نهادن در راه آخرت يا [به دست آوردن] لذتهای حلال.‌»

نظم و برنامه، سامان دهنده زندگی و وسيله‌ای برتر برای رسيدن به اهداف بزرگ است. با برنامه ريزی صحيح در زندگی می‌توان ساعات عمر را پربار و از اتلاف عمر جلوگيری كرد.

بهره گيری از زندگی يكی از ميوه‌های نظم وبرنامه ريزی است. يكی از شاگردان حضرت امام خمينی رحمه الله می‌گويد: «نظم دقيق در زندگی از ويژگيهای معروف امام است. به راستی عجيب بود كه حتی برای مطالعه و قرائت قرآن و كارهای مستحب و حتی زيارتها و دعاهايی كه در وقت خاص هم وارد نشده بود، وقت خاص را تنظيم كرده بودند و هر كاری را بر طبق همان زمان بندی و تنظيم خاص انجام می‌دادند، بطوری كه برای هر كس كه مدتی با ايشان مانوس و معاشر می‌شد، مشخص بود كه در چه ساعتي، مشغول چه كاری و انجام چه عملند، اگر چه در حضور ايشان نباشد و فرسنگها از محضرشان دور و جدا باشد. (37)‌» ثمره اين نظم دقيق را در زندگی امام امت مشاهده كرده ايم.

امام علی عليه السلام با توجه به تاثير نظم در نتيجه بخشی كارها، بر انجام امور روزانه در وقت خود به مالك اشتر سفارش می‌كند كه: «وامض لكل يوم عمله فان لكل يوم ما فيه; (38) كار هر روز را در همان روز انجام ده [و آن را به روز بعد موكول مكن] زيرا برای هر روز كار خاصی است [كه مجال انجام عقب افتادگيها را نمی‌دهد] .‌»

پی نوشت:

1) نهج البلاغه، حكمت 370.

2) همان، حكمت 403.

3) غررالحكم، شماره 10944.

4) همان، شماره 555.

5) نهج البلاغه، حكمت 327.

6) همان، حكمت 332.

7) همان، حكمت 47.

8) ابن يمين.

9) نهج البلاغه، خطبه 241.

10) همان، حكمت 211.

11) لامع.

12) نهج البلاغه، نامه 69.

13) همان، حكمت 38.

14) مولوی.

15) كافي، ج 2، ص 460، ح 2.

16) غررالحكم، شماره 10162.

17) بحار، ج 75، ص 7، حديث 59.

18) نهج البلاغه، نامه 31.

19) همان، حكمت 211.

20) حافظ.

21) بحار الانوار، ج 74، ص 422; ارشاد مفيد، ج 1، ص 300.

22) نهج البلاغه، نامه 78.

23) بحار الانوار، ج 2، ص 312; نهج البلاغه، خطبه 176.

24) نهج البلاغه، حكمت 54.

25) مولوی.

26) نهج البلاغه، حكمت 211.

27) همان، حكمت 161.

28) مولوی.

29) نهج البلاغه، حكمت 173.

30) بحار الانوار، ج 72، ص 103، ح 33; مصباح الشريعه، ص 152، الباب الثانی والسبعون فی المشاورة.

31) نهج البلاغه، خطبه 35.

32) غرر الحكم، شماره 10075.

33) مولوی.

34) نهج البلاغه، نامه 53.

35) همان، نامه 47.

36) همان، حكمت 390.

37) پا به پای آفتاب، اميررضا ستوده، ج 2، ص 170، نشر پنجره.

38) نهج البلاغه، نامه 53.

پنج شنبه, 23 آذر 1402 ساعت 22:02

امام على (ع) در نگاه اهل سنت

امام علی عليه السلام اسوه‌ای جامع و انسانی است كه عظمت خرد و توان منديهای روحی - روانی او، وی را الگويی هميشه جاودان برای امروز و فردا و فرداهای تمامی جوامع ساخته، به گونه‌ای كه پيروان شيعی و شيفته ی او را در تمامی عصرها و نسل ها، سر بلند و خرسند كرده است.

به يقين، برجسته گی شخصيت آن حضرت، آن گاه چشم گيری خاصی می‌يابد كه در سخنان و ديدگاه‌های ديگران تجلی كند كه چنين باوري، دست مايه‌ای گران بار در هنگام سخن وری بوده و لذت خاصی در كلام شيعيان می‌آفريند همچنين در بحث‌ها و گفت و شنودها با صاحب نظران ديگر مذاهب و يا در عرصه هائی مختلف مانند حج و عمره دلائل نيرومندی بر حقانيت شيعه خواهد بود.

در اين جا، چند آيه از آيات قرآن و ديدگاه‌های اهل سنت را درباره ی شان نزول هر يك از باب نمونه بيان می‌كنيم:

الف - آية 207 از سورة 2 (بقره)

«ومن الناس من يشری نفسه ابتغاء مرضات الله والله رؤوف بالعباد‌» ; از مردم، كسی است كه جان خود را در برابر خشنودی خداوند می‌فروشند و خداوند نسبت به بنده گان مهربان است.

تفسير آية در كلام اهل سنت

مفسر معروف اهل سنت، ثعلبی می‌گويد:

هنگامی كه پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله تصميم بر هجرت از مكه به مدينه گرفت، برای تحويل امانت‌های مردم و پرداخت پول‌های آنان، علی عليه السلام را به جای خود قرار داد و شبانه به سوی «غار ثور‌» حركت كرد. و فرمان داد علی عليه السلام در بستر او خوابيده و پارچه ی سبز رنگی (برد خضرمي) كه مخصوص خود پيامبر صلی الله عليه و آله بود، روی خويش بكشد. مشركان، در همان شب، اطراف خانه ی پيامبر صلی الله عليه و آله را محاصره كردند.

در اين هنگام ايزد، به «جبرئيل‌» و «ميكائيل‌» وحی فرستاد: «من، بين شما برادری ايجاد كردم و عمر يكی از شما را طولانی‌تر كردم، كدام يك از شما حاضر است ايثار به نفس كند و زندگی ديگری را بر خود ترجيح دهد؟». هيچ كس حاضر نشد. به آنان وحی كرد: «اكنون علی عليه السلام در بستر خوابيده است و آماده ی فدای جان خود خواهد بود به زمين رويد و حافظ و نگاهبان او باشيد‌».

هنگامی كه جبرئيل بالای سر و ميكائيل پايين پای علی نشسته بودند، جبرئيل می‌گفت: «به به! آفرين بر تو‌ای علي! ايزد، به واسطه ی تو، بر فرشته گان افتخار می‌كند.». ناگاه آيه ی «ومن الناس من يشری نفسه ابتغاء مرضات الله والله رؤوف بالعباد‌» نازل شد.

و در آن، صفات علی عليه السلام بيان گرديد (1).

ابن ابی الحديد معتزلی كه از اهل سنت است - درباره ی تفسير اين آيه معتقد است كه حماسه ی علی عليه السلام در ليلة المبيت - شب خوابيدن به جای رسول الله صلی الله عليه و آله - مورد تاييد همه است جز كسانی كه مسلمان نيستند و افراد سبك مغز...، آن را انكار نمی‌كنند (2).

ب - آيه 3 از سوره ی 9 (توبه)

«واذان من الله ورسوله الی الناس يوم الحج الاكبر ان الله بری ء من المشركين ورسوله فان تبتم فهو خير لكم وان توليتم فاعلموا انكم غير معجزی الله وبشر الذين كفروا بعذاب اليم‌».

و اين اعلامی است از ناحيه ی ايزد و پيامبرش به [عموم] مردم در روز حج اكبر [روز عيد قربان] كه ايزد و پيامبر او، از مشركان بيزارند. اگر توبه كنيد، به نفع شما است و اگر سر پيچی كنيد، بدانيد شما نمی‌توانيد خدا را ناتوان سازيد [و از قلمرو قدرت اش خارج شويد] و كافران را به مجازات دردناك مژده ده.

تفسير آيه در كلام اهل سنت

احمد حنبل - پيشوای معروف اهل سنت - از ابن عباس نقل می‌كند كه پيامبر فلان شخص (خليفه ی نخست) را فرستاد و سوره ي، توبه را به او داد - تا به مردم، هنگام حج ابلاغ كند - سپس علی عليه السلام را به دنبال او فرستاد -، آن را از وی بگيرد و فرمود: «ابلاغ اين سوره، تنها، به وسيله ی كسی بايد باشد كه او از من است و من از اويم‌» (3).

ج - آيه 29- 30 از سوره ی 83 (مطففين)

«ان الذين اجرموا كانوا من الذين امنوا يضحكون واذا مروا بهم يتغامزون‌».

تا بدكاران [در دنيا] پيوسته به مؤمنان می‌خنديدند و هنگامی كه از كنار آن‌ها می‌گذشتند، با اشاره ی چشم و ابرو، به تحقير و عيب جويی آنان بر می‌خواستند.

تفسير آيه در كلام اهل سنت

برخی از مفسران اهل سنت، در تفسير اين آيه، اين گونه نوشته اند:

روزی علی عليه السلام و جمعی از مؤمنان، از كنار جمعی از كفار مكه گذشته، آن‌ها به حضرت و مؤمنان خنديدند و آنان را استهزا كردند. اين آيات [به دفاع و جانب داری امام و مؤمنان] نازل شد و سرنوشت مسخره كنندگان، را در قيامت روشن ساخت (4).

د - آيه 61 از سوره 3 (آل عمران)

«فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا وابناءكم ونساءنا ونساءكم وانفسنا وانفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علی الكاذبين‌».

هر گاه بعد از علم و دانش كه [در باره ی مسيح] به تو رسيده [باز] كسانی ستيز با تو برخيزند، به آن‌ها بگو: «بياييد فرزندان مان و فرزندان تان و زنان مان و زنان تان و خودمان و خودتان را بخوانيم آن گاه مباهله می‌كنيم و نفرين ايزد را بر دروغ گويان قرار دهيم.

مباهله، به معنای «رها كردن و قيد و بند را از چيزی برداشتن‌» است; يعني، بنده را به حال خود گذاشتن و عاقبت كار او را به دست ايزد سپردن.

تفسير آيه در كلام اهل سنت

انبوه بی‌شماری از مفسران اهل سنت «ابناءنا» در آيه را اشاره به حسن و حسين عليهما السلام و «نساءنا» را فاطمه و «انفسنا» را اشاره به علی عليه السلام دانسته‌اند. كه نشان از چشم گيری مقام علی عليه السلام در عرصه ی اثر بخشيدن به نفرين بر دشمنان و آشكار شدن حق، و در كنار رسول الله بودن و حتی همانند جان او گرديدن، دارد (5).

ه - آيه 1- 3 از سوره 70 (معارج)

«سال سائل بعذاب واقع للكافرين ليس له دافع من الله ذی المعارج‌».

پرسنده‌ای از عذابی فرود آينده، پرسيد كه ويژه ی كافران است و هيچ كس نمی‌تواند آن را دفع كند، از سوی ايزد ذی المعارج - صاحب فرشته گانی كه بر آسمان‌ها صعود می‌كنند.

تفسير آيه در كلام اهل سنت

علامه ی اميني، نام سی تن از عالمان اهل سنت را بيان می‌كند كه همه شان، علت نزول اين آيه را درخواست عذاب از سوی منكر انتصاب و ولايت علی عليه السلام بعد از رسول الله صلی الله عليه و آله - در صورت حقانيت امامت آن حضرت - دانسته‌اند. داستان از اين قرار است:

هنگامی كه رسول الله - درود خداوند بر او و دودمان پاك اش باد - علی عليه السلام را در روز عيد غدير خم به خلافت منصوب كرد، درباره ی او فرمود: «هر كس، من، مولا و ولی او هستم، علي، مولا و ولی او است‌».

چيزی نگذشت كه اين سخن، در تمامی شهرها منتشر شد، نعمان بن حارث فهری خدمت پيامبر آمد و گفت: «تو مارا به شهادت به يگانه گی ايزد و حقانيت و رسالت خود فرمان دادي، سپس فرمان جهاد و حج و روزه و نماز و زكات دادي، ما، همه ی اين‌ها را پذيرفتيم، اما به اين‌ها راضی نشدی تا اين كه اين جوان (علی بن ابی طالب) را به جانشينی خود برگزيدی و گفتي: «من كنت مولاه فهذا علی مولاه‌». آيا اين سخن، از ناحيه ی خودت است يا از سوی ايزد؟».

پيامبر صلی الله عليه و آله فرمود: «قسم به آن كه موجودی جز او نيست، اين، از ناحيه ی ايزد است.‌».

نعمان روی برگرداند و در حالی كه می‌گفت: «ايزدا! اگر اين سخن، حق است و از ناحيه ی تو است سنگی از آسمان بر من بباران!».

ناگاه سنگی بر سرش فرود آمد و او را هلاك كرد. ناگاه آيه «سال سائل بعذاب واقع للكافرين ليس له دافع‌» نازل شد (6).

و - آيه 5 از سوره 1 (فاتحه الكتاب)

«اهدنا الصراط المستقيم‌».

ما را به راه راست هدايت فرما.

تفسير آيه در كلام و صاحب نظران

علامه ی طباطبايی درالميزان از فقيه و تفسير عياشی نقل كرده كه «صراط مستقيم‌» در اين آيه، امير مؤمنان علی عليه السلام است (7).

در سخن ديگری از امام صادق عليه السلام «صراط مستقيم‌»، «راه به سوی معرفت ايزد‌» تفسير شده كه دو صراط است: يكی صراط در دنيا و ديگری صراط در آخرت.

صراط دنيا، امام واجب الاطاعه است، برای كسی كه او را شناخته و از وی پيروی كرده است. صراط در آخرت، صراطی است كه پل دوزخ است و كسانی كه در دنيا امام واجب الاطاعه را نشناسند، بر اين صراط لغزنده و در آتش دوزخ هلاك خواهند شد (8).

نتيجه اين كه حضرت علی عليه السلام، بارزترين مصداق «صراط مستقيم است‌» و صراط مستقيم، جز از راه ولايت، معبر ديگری ندارد.

ز

- آيه 274 از سوره 2 (بقره)

«الذين ينفقون اموالهم بالليل والنهار سرا وعلانية فلهم اجرهم عند ربهم ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون‌».

كسانی كه اموال خود را، در شب و روز، پنهان و آشكار انفاق می‌كنند، پاداش شان نزد پروردگار است و نه ترسی برای آن‌ها است و نه غمگين می‌شوند.

تفسير آيه در كلام اهل سنت

افزون بر مفسران شيعي، عالمان اهل تسنن مانند ابن عساكر، طبراني، ابن هاشم، ابن جرير و امام فخر رازی (9)، نيز در تفاسير خود، نزول اين آيه را درباره ی حضرت علی عليه السلام دانشته‌اند.

داستان شان نزول اين آيه، آن است كه امام علی عليه السلام در حالی كه چهار درهم در روز، يك درهم در شب، سومين آن را مخفيانه و درهم آخر را آشكارا در راه ايزد انفاق كرد.

بی شك حكم كلی و معيار روشن اين شيوه، آن است كه تمامی دين باوران، در عصرها و نسل‌های مختلف، در آشكار و مخفی بودن - و كيفيت اعمال صالح خود - جنبه‌های اخلاقی و اجتماعی و يا ابعاد شخصيت كمك گيران را مراعات كنند، آن جا كه حفظ آبروی افراد لازم است، از انفاق آشكار دوری جويند و چون تعظيم شعائر مذهب و تشويق افراد به عمل شايسته مطرح شود - و در كنار آن آبروی افراد حفظ شود - در برابر نگاه و توجه ديگران كمك كنند. در كنار كمك‌های خويش، هيچ گاه از فقر و تنگ دستي، بيمی نداشته باشند و به وعده‌های الهی اميدوار و به او توكل كنند تا بدين سان رضايت ايزد را كسب كرده و توشه‌ای هميشه گی برای آخرت خود بيندوزند (10)، همانند امام متقيان و پيشوای ايزد خواهان، حضرت علی عليه السلام.

ح - آيه ی 12 از سوره 69 (الحاقه)

«لنجعلها لكم تذكرة وتعيها اذن واعية‌».

(تا آن را وسيله ی تذكری برای شما قرار دهيم و گوش‌های شنوا آن را نگهداری می‌كنند).

تفسير آيه در كلام اهل تسنن و تشيع

برخی از مفسران شيعي، سی حديث از اهل تسنن و تشيع در نزول اين آيه درباره ی حضرت علی عليه السلام نقل كرده‌اند كه نشانه ی عظمت مقام امام عليه السلام نسبت به دانايی اسرار پيامبر صلی الله عليه و آله و وراثت همه ی علوم رسول الله - درود ايزد بر او و دودمان اش باد - است.

حديث، از آن جا آغاز می‌شود كه رسول اكرم صلی الله عليه و آله هنگام نزول آيه ی «وتعيها اذن واعية‌» فرمود:

«من، از ايزد درخواست كردم، گوش‌های علی را از اين گوش‌های شنوا و نگه دارنده ی حقايق قرار دهد.».

به دنبال سخن پيامبر صلی الله عليه و آله، علی عليه السلام فرمود: «من، هيچ سخنی بعد از آن، از رسول الله نشنيدم كه آن را فراموش كنم (11)، بلكه هميشه، آن را به خاطر داشتم.

ط - آيات 5 و 8 و 9 از سوره 76 (انسان)

«ان الابرار يشربون من كاس كان مزاجها كافورا... ويطعمون الطعام علی حبه مسكينا ويتيما واسيرا انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء ولا شكورا».

نيكان از جامی می‌نوشند كه با عطر خوش، آميخته است... [آنان] غذای - خود را - با اين كه به آن علاقه - و نياز - دارند، به مسكين و يتيم و اسير می‌دهند - و می‌گويند - : «ما، شما را برای رضای الهي، طعام می‌دهيم و هيچ پاداش و تشكری از شما نمی‌خواهيم...

تفسير آيه در كلام اهل تسنن و تشيع

34 نفر از عالمان معروف اهل تسنن، با نقل حديثی در كتاب‌های خود، اين آيات را درباره ی ايثار امام علی عليه السلام و خاندان تاب ناك او دانسته‌اند و تمامی عالمان شيعي، هجده آيه مورد بحث را از افتخارات بی‌نظير و فضايل بسيار مهم حضرت علی و فاطمه زهرا و فرزندان شان عليهم السلام شمرده‌اند (12).

ماجرای نزول آيات، بدين گونه بود كه حسن و حسين عليهما السلام بيمار شدند. پيامبر صلی الله عليه و آله با جمعی از ياران به عيادت شان رفتند و به علی عليه السلام گفتند: «ای ابو الحسن! خوب بود، نذری برای شفای فرزندان خود می‌كردي.‌».

علی عليه السلام، فاطمه عليها السلام و فضه، رضوان الله عليها، - خادم آنان - نذر كردند، اگر آن دو شفا يابند، سه روز، روزه بگيرند. (طبق برخی از روايات، حسن و حسين عليهما السلام نيز گفتند: «ما هم نذر می‌كنيم و روزه می‌گيريم.».

چيزی نگذشت كه هر دو، شفا يافتند در حالی كه از نظر مواد غذايي، دست خالی بودند. علی عليه السلام سه من جو قرض كرد و فاطمه عليها السلام يك سوم آن را آرد كرد و نان پخت.

هنگام افطار، سائلی به در خانه آمد و گفت: «سلام بر شما‌ای خاندان محمد! مست مندی از مست مندان مسلمانان هستم، غذايی به من دهيد! ايزد، به شما، از غذاهای بهشتی مرحمت كند!».

آنان، همه گي، مسكين را بر خود مقدم داشتند و سهم خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشيدند.

روز دوم را نيز روزه گرفتند و موقع افطار، يتيمی ندای كمك سر داد و باز آنان، غذای خود را به او دادند.

در سومين روز روزه، اسيری از غذای آنان طلب كرد و باز آنان، ايثار كرده و غذای خويش بدو بخشيدند و خود با آب افطار كردند.

صبح فردا حضرت علي، دست حسن و حسين عليهم السلام را گرفته، خدمت رسول الله آمدند و هنگامی كه پيامبر، عزيزان خود را نظاره كرد، ديد از شدت گرسنه گی می‌لرزند! فرمود: «اين حالی كه در شما می‌بينم، برای من بسيار گران است!‌». سپس برخاست و با آنان بر خانه ی فاطمه وارد شده، ديد، دختر عزيزش، در محراب عبادت ايستاده است، در حالی كه از شدت گرسنه گی شكم او به پشت چسبيده و چشمان اش به گودی نشسته است.

اندوه، وجود رسول الله صلی الله عليه و آله را فرا گرفت و در حالی كه غبار غم بر قلب مبارك آن حضرت نشسته بود، جبرييل نازل شد و گفت: «ای محمد: اين سوره را بگير! ايزد، با چنين خانداني، به تو تهنيت می‌گويد.‌».

«آن گاه جبرييل، سوره ی هل اتی - و هجده آيه مربوط به ايثار علي، فاطمه، حسن، حسين عليهم السلام را نازل كرد (13).‌».

ظ - آيه ی 19 از سوره 8 (توبه)

«اجعلتم سقاية الحاج وعمارة المسجد الحرام كمن امن بالله واليوم الاخر وجاهد فی سبيل الله لا يستوون عند الله والله لا يهدی القوم الظالمين‌».

آيا سيراب كردن حجاج و آباد ساختن مسجد الحرام را همانند [عمل] كسی قرار داديد كه ايمان به ايزد و روز قيامت آورده و در راه او جهاد كرده است؟ [اين هر دو] ، هرگز، نزد ايزد، مساوی نيستند ايزد، گروه ظالمان را هدايت نمی‌كند.

تفسير آيه در كلام اهل تسنن

دانشمند معروف اهل سنت، حاكم حسكاني، از بريده نقل می‌كند كه شيبه و عباس، هر كدام، بر ديگری افتخار می‌كردند. علی عليه السلام از كنار آن دو می‌گذشت، از افتخار كردن آنان پرسش كرد عباس گفت: امتيازی به من داده شده كه احدی ندارد و آن، مسئله ی آب دادن به حجاج است.

شيبه گفت: «من، تعمير كننده ی مسجد الحرام (و كليددار كعبه) هستم.

علی عليه السلام گفت: «با اين كه از شما حيا می‌كنم، اما بايد بگويم، با اين سن كم، افتخاری دارم كه شما نداريد‌».

آن دو پرسيدند: «كدام افتخار؟!‌».

حضرت فرمود: «من، با شمشير، جهاد كردم تا شما ايمان به ايزد و پيامبر آورديد!».

پيامبر صلی الله عليه و آله علی عليه السلام را خواست و از ماجرا پرسش كرد. ناگاه جبريل نازل شد و گفت: «ای محمد! پروردگارت، به تو سلام می‌رساند و می‌گويد كه اين آيات را بر آن‌ها بخوان: «اجعلتم سقاية الحاج...» (14).‌».

  • · پاورقــــــــــــــــــــی

 

1. تفسير نمونه، آيه الله مكارم شيرازی و جمعی از نويسندگان، ج 2، ص 46 ; رك: الغدير، ج 2، ص 44.

2. نك: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج 3، ص 270 ; احياء العلوم، غزالي، ج 3، ص 238 ; نزهة المجالس، صفوري، ج 2، ص 209 ; فصول المهمه، ابن صباغ مالكي; تذكرة الخواص، سبط ابن جوزی حنفي، ص 21 ; مسند احمد حنبل، ج 1، ص 348 ; تاريخ طبري، ج 2، ص 101 تا 99 با سيره ی ابن هشام، ج 2، ص 291 با تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 29.

3. رك: مسند احمد حنبل، ج 1، ص 231 (طبع مصر) ; همان، ج 23، ص 212 ; همان، ج 21 ص 150 ; خصايص نسائي، ص 28.

4. رك: تفسير فخر رازي، قرطبي، روح المعانی و كشاف زمخشري، ذيل آيه 29 و 30 از سوره ی مطففين; تفسير نمونه، ج 26، ص 238 و 284 ; تفسير ابن كثير، ج 2، ص 4 و 535 ; تفسير احسن الحديث ج 8، ص 324 و ج 11، ص 68 ; تفسير البيان، ج 2، ص 99 ; ج 3، ص 556 ; تفسير الجديد ج 6، ص 365 ; تفسير الكاشف، ج 1، ص 196 و ج 2، ص 414.

5. نك: صحيح مسلم، ج 7، ص 120 ; مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 185 ; تفسير طبري، ج 3، ص 192 ; مستدرك حاكم نيشابوري، ج 3، ص 150 ; دلائل النبوة، حافظ ابو فهيم اصفهاني، ص 297 ; روح المعاني، آلوس، ج 3، ص 167 ; كشاف زمخشري، ج 1، ص 193 ; فصول المهمة ابن صباغ، ص 108 ; الجامع لاحكام القرآن، علامه قرطبي، ج 3، ص 104.

6. تفسير نمونه، ج 25، ص 7.

7. تفسير الميزان (مترجم)، ج 1، ص 49 ; تفسير البرهان، علامه بحراني، ج 1، ص 50.

8. همان; رك: تفسير نمونه، ج 19، ص 40 ; تفسير الميزان، ج 15، ص 406 ; تفسير مجمع البيان، ج 6، ص 427.

9.) نك: تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 290 و 291.

10. رك: تفسير نمونه، ج 2، ص 267 ; تفسير نور ; حجة الاسلام قراشي، ج 1، ص 549 ; و تفسير مراغي، ج، ص.

11. نك: تفسير قرطبي، ح 10، ص 6743 ; مجمع البيان، روح البيان، روح المعاني، الميزان وتفسير ابو الفتوح رازي، ذيل آيه 12 سوره معارج; مناقب ابن مغازلی شافعي، ص 245.

12. رك: الغدير، علامه اميني، ج 3، ص 107 تا 111 ; احقاق الحق، قاضی نور الله شوشتري، ج 3، ص 157 تا 171 ; تفسير نمونه، ج 25، ص 345 ; تفسير احسن الحديث، ج 12، ص 274 ; الجديد، ج 7، ص 283 ; حجة التفاسير، ج 7، ص 139 ; الكاشف، ج 4، ص 670 ; كشف الاسرار، ج 10 ص 319.

13. نك: تفسير طبري، فخر رازی و آثار اصحاب النزول واحدي، تفسير خازن بغدادي، معالم التنزيل بغوي، مناقب ابن مغازلی و جامع الاصول ابن اثير.

برای توضيح بيش‌تر در باره ی اين حديث و شخصيات مدارك آن به احقاق الحق مرحوم شوشتري، ج 3، ص 122 تا 127 مراجعه كنيد.

(تفسير نمونه، ج 7، ص 322).

نيز به; تفسير الكاشف، ج 5، ص 201 ; تفسير الحديد، ج 4، ص 158 تفسير ابن كثير، ج 2، ص 535 ; تفسير نمونه، ج 7، ص 322 مراجعه كنيد.