Super User
فضائل حضرت خدیجه علیها السلام
درد جانكاه
دهم رمضان المبارك یاد آور داغ جانسوز و حادثه جانكاهی است كه عصاره هستی و خاتم و افضل پیامبران را به سوگ نشاند. در سال دهم بعثت بانوی بزرگ اسلام بعد از 25 سال همراهی و فداكاری در راه پیامبر صلی الله علیه و آله با كوله باری از رنجها، فداكاریها، گذشت و ایثارها، در سن 65 سالگی، چشم از جهان فرو بست و همسرش محمد صلی الله علیه و آله را در میان دشمنان در فراق جانسوزی تنها گذاشت. این حادثه دردناك درست بعد از سه روز از وفات ابوطالب، حامی دلسوز و فداكار پیامبر صلی الله علیه و آله اتفاق افتاد و آنچنان حضرت ختمی مرتبت را متأثر و محزون ساخت كه آن سال (دهم بعثت) را «عام الحزن» و سال غصه و غم نامگذاری نمود و در میان اندوه فراوان و اشكی چون باران، خدیجه را در محلی به نام «حجون» به خاك سپرد.
آنچه در پیش رو دارید نگاهی است گذرا، به فضائل خدیجه كبری، بانوی فداكار و صبور اسلام.
فضائل خدیجه علیهاالسلام
1. بصیرت ژرف
از بالاترین فضائل خدیجه كبری این است كه از اندیشه بلند و فكر عمیق و بصیرت ژرف برخوردار بود؛ مخصوصاً عقل عملی او در اوج خود قرار داشت. این امر را میتوان از انتخاب پیامبر اكرم به عنوان شوهر آینده و شایسته خود از بین آن همه خواستگاران پولدار و تاجر فهمید.
او در چهره و رفتار محمد صلی الله علیه و آله آینده درخشان و ممتاز او را میدید، به همین جهت راز پیشنهاد ازدواج با محمد صلی الله علیه و آله را (قبل از بعثت) چنین بیان میكند: «یابْنَ عَمّ! اِنّی قَدْ رَغِبْتُ فِیكَ لِقِرابَتِكَ مِنّی وَ شَرَفِكَ فی قَوْمِكَ وَ اَمانَتِكَ عِنْدَهُمْ وَ حُسْنِ خُلْقِكَ وَ صِدْقِ حَدِیثِكَ؛ (1) ای پسر عمو! من به خاطر خویشاوندی ات با من، و شرف و امانتداری ات در میان قوم خود، و به جهت اخلاق نیك و راستگویی ات، به تو تمایل پیدا كردم.»
جملات فوق به خوبی نشان میدهد كه محبت و ارادت این بانو به پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله براساس عشق مجازی و محبت شهوانی نبوده، بلكه بر اثر معرفت و شناخت عمیقی بوده است كه از شخصیت محمد صلی الله علیه و آله داشت. اما افرادی كه چنین بصیرتی نداشتند، از جمله گروهی از زنان قریش سخت خدیجه را مورد ملامت و سرزنش قرار دادند، تا آنجا كه گفتند: «او با این همه حشمت و شوكت با یتیم ابو طالب كه جوانی فقیر است تن به ازدواج داد. چه ننگ بزرگی.»
خدیجه كه انتخابش از سر شناخت و معرفت بود، محكم و قرص بر انتخاب خویش پای فشرد و در جواب سخنان ناشی از جهالت و بی خبری آنها گفت: «ای زنان! شنیدهام شوهران شما [و خودتان] در مورد ازدواج من با محمد خرده گرفته اید و عیب جویی میكنید، من از خود شما میپرسم آیا در میان شما، فردی مانند محمد وجود دارد؟ آیا در شام و مكه و اطراف آن شخصیتی به سان ایشان در فضائل و اخلاق نیك سراغ دارید؟ من به خاطر این ویژگیها با او ازدواج كردم و چیزهایی از او دیدهام كه بسیار عالی است. (2) »
گذشت زمان، پیروزیهای پی در پی پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله، گسترش اسلام، و فرزندانی كه از خدیجه به یادگار ماند، از جمله فاطمه زهرا علیهاالسلام كه یازده امام معصوم از نسل اوست، بر انتخاب زیبای خدیجه و بصیرت ژرف او تحسین گفت؛ هر چند خود شاهد ثمرات انتخاب شایسته خویش نبود.
2. ایمان و اسلام محكم و پایدار
همان بصیرت ژرف خدیجه كه باعث انتخاب محمد صلی الله علیه و آله برای همسری آینده او شد، عامل ایمان و اسلام او نیز گشت، و باعث شد كه لقب اول زن مسلمان را به خود اختصاص دهد.
«ابن عبد البر» به سند خود از پدر «ابی رافع» نقل میكند كه پیامبر خدا در روز دوشنبه (مبعث) نماز گذارد و خدیجه در (ساعات) آخر همان روز نماز خواند. (3)
و علی علیه السلام نیز بر ایمان و اسلام خدیجه این گونه صحه گذاشت كه: «لَمْ یجْمَعْ بَیتٌ واحِدٌ یؤْمَئِذٍ فی الْاِسْلامِ غَیرَ رَسُولِ اللّه وَ خَدیجَةَ وَ اَنَا ثالِثُهُمْ. اَری نُورَ الْوَحْی وَ الرِّسالَةِ وَ اَشُمُّ ریحَ النُّبُوَّةِ؛ (4)
خانهای واحد در آن روز در اسلام جمع نشد غیر از رسول خدا صلی الله علیه و آله و خدیجه و من كه سومین آنان بودم. نور وحی و رسالت را میدیدم و بوی نبوت را استشمام میكردم.»
خدیجه علیهاالسلام تا آخرین لحظه بر آن ایمان پای فشرد و در راه اسلام فداكاری و گذشت نمود و یك لحظه از رهبر اسلام و حمایت او غافل نگشت.
3. از برترین بانوان دو سرا
برترین زنان جهان هستی را چهار زن تشكیل میدهند؛ چنانكه ابن اثیر از انس بن مالك از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نقل كرده كه فرمودند:«خَیرُ نِساءِ الْعالَمینَ مریمُ، آسِیةُ، خدیجةُ وَ فاطِمةُ؛ (5) برترین زنان عالم مریم، آسیه، خدیجه و فاطمه علیهاالسلام هستند.»
همینها كه كوله بار كمال را در دنیا بستند، در بهشت نیز در صدر قرار دارند و از جمله آنها خدیجه كبری علیهاالسلام میباشد. «عكرمه» از «ابن عباس» نقل میكند كه حضرت رسول اكرم صلی الله علیه و آله فرمودند:«اَفْضَلُ نِساءِ اَهْلِ الْجَنَّةِ خَدیجةُ بِنْتُ خُوَیلَدٍ وَ فاطِمةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ مَرْیمُ ابْنَةُ عِمْرانَ وَ آسِیةُ بِنْتُ مُزاحِمٍ اِمْرَأةُ فِرْعَوْنَ؛ (6) بهترین زنان بهشت اینانند: خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر محمد و مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم، همسر فرعون»
4. برترین همسر پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله
پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله همسران متعددی داشتند، ولی از نظر درجات یكسان نبودند.
یكی از آنها در حال حیات و بعد از رحلت پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله سخت حضرت را اذیت و آزار داد، و بر خلاف دستورات او حركت كرد، كه همین امر باعث تنزل مقام و منزلت او گردید، ولی برخی از آنها مانند خدیجه كبری با تمام وجود و هستی خویش در راه اطاعت از پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و جلب رضایت او كوشید و در نتیجه در بین تمام همسران رتبه ممتاز را كسب نمود. مرحوم شیخ صدوق از امام صادق علیه السلام نقل میكند كه آن حضرت فرمودند: «تَزَوَّجَ رَسُولُ اللّهِ بِخَمْسَ عَشَرَ اِمْرَأَةً اَفْضَلُهُنَّ خَدیجَةُ بِنْتُ خُوَیلَدٍ؛ (7) رسول خدا صلی الله علیه و آله با پانزده زن ازدواج كرد كه برترین آنان خدیجه دختر خویلد بود.»
5. مادر زهرا علیهاالسلام
طبق نص قرآن كریم همسران پیامبر مادران روحانی مؤمنان و«ام المؤمنین» هستند: «وَ اَزْواجُه اُمَّهاتُهُمْ (8) »؛ «همسران او (پیامبر) مادران مؤمنین هستند» و خدیجه از برترین مصداقهای آیه بشمار میرود. واین سعادت در بین همه زنان حضرت، نصیب خدیجه گشت كه یازده امام از نسل او از طریق فاطمه زهرا علیهاالسلام پدید آید. راستی چنین مقامی نیاز به لیاقت و استعداد بالا دارد.
از بین همه فرزندان حضرت محمد صلی الله علیه و آله فاطمه زهرا علیهاالسلام از مقام ممتازی برخوردار است؛ چرا كه هم دارای عصمت است (9) و هم امامت و وصایت از طریق نسل او استمرار یافت.
6. سخاوت و انفاق بی بدیل
ثروت خدیجه در آن دوران زبانزد خاص و عام بود. ثروت این بانوی كاردان و عاقله به قدری زیاد بود كه مالداران درجه یك قریش چون «ابو جهل» و «عقبة بن ابی معیط» در نزد او ناچیز به شمار میرفتند.
مورخان ثروت خدیجه را بدین ترتیب شمرده اند:
1. هزاران شتر كه اموال تجارتی او را حمل میكردند.
2. قبهای از حریر سبز با طنابهای ابریشمی بر بام خانهاش افراشته بود. این امر نمایانگر ثروت فراوان او بود و فقرا نیز از روی این علامت برای استعانت و كمك مراجعه میكردند.
3. چهار صد غلام و كنیز كه خدمات ارجاعی او را انجام میدادند. (10)
پس از ازدواج با پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله، خدیجه تمامی این ثروت را در اختیار رسول خدا صلی الله علیه و آله قرار داد و عرض كرد: «اَلْبَیتُ بَیتُكَ وَ اَنَا اَمَتُكَ؛ خانه (من) خانه تو،و من هم كنیز تو هستم.» (11)
ورقة بن نوفل، عموی خدیجه، بعد از این قضیه كنار كعبه آمد و بین زمزم و مقام ابراهیم ایستاد و با صدای بلند گفت: «ای عرب! بدانید كه خدیجه شما را شاهد میگیرد كه خود همه ثروتش را از غلامان و كنیزان، املاك، دامها، مهریه و هدایایش را به محمد صلی الله علیه و آله بخشیده است و همه آنها هدیهای است كه محمد صلی الله علیه و آله آن را پذیرفته است و این كار خدیجه به خاطر علاقه و محبت او به محمد صلی الله علیه و آله است. شما در این باره گواه باشید و گواهی دهید. (12) »
و پیامبر اكرم نیز از این اموال برای پیش برد اسلام و اهداف آن نهایت استفاده را برد. به همین جهت خود آن حضرت فرمود: «هیچ ثروتی، هرگز مانند ثروت خدیجه به من سود نرساند. (13) »
7. صبر و بردباری بی مانند
فردی مانند خدیجه كه در درون ثروت فراوان بزرگ شده طبعا باید نازپرورده و كم تحمل باشد؛ اما خدیجه با برخورداری از نعمتها بعد از ازدواج و ایمان به پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله خود را برای تحمل همه سختیها آماده كرد، تحمل فشارهای مختلف مشركان مكه، سرزنشهای بستگان، محاصره اقتصادی در شعب ابی طالب و... مخصوصا محاصره اقتصادی سخت او را اذیت و آزار داد و با كهولت سن (63 ـ 65 سالگی) تحمل و بردباری نهایی را به عرصه نمایش گذاشت. بنت الشاطی در این زمینه میگوید: «خدیجه در سنی نبود كه تحمل آن همه رنج برایش آسان باشد، و از كسانی نبود كه در جریان زندگی با تنگی معیشت خو گرفته باشد، اما در عین حال و با وجود كهولت سن، سختیهایی را كه در اثر محاصره در شعب وارد میشد تا سر حد مرگ تحمل كرد.» (14)
8. حامی رسالت و محب امامت
چهار زن در این دنیا به حد كمال رسیده اند و به عنوان زنان نمونه و شایسته هستی شناخته شدند: آسیه، مریم، خدیجه، فاطمه علیهاالسلام. از مهمترین اشتراكات این چهار زن، حمایت و اطاعت از رهبری و پیشوایان زمان خود بوده است. آسیه تا پای جان از رهبری و رسالت موسی علیه السلام حمایت نمود، مریم با تحمل تهمت و رنجها پایههای رسالت عیسی علیه السلام را محكم نمود، فاطمه زهرا علیهاالسلام تا مرز شهادت از امام خویش علی بن ابی طالب پشتیبانی و دفاع نمود و سر انجام شهید راه امامت و ولایت گشت.
و اما خدیجه علیهاالسلام از حامیان راستین رسالت بود. او نیز جان و مال خویش را تقدیم رسالت نمود. او هم رسالت مدار بود و هم امامت محور. هم حامی و همگام رسالت بود و هم محب و طرفدار امامت.
در مورد حمایت از رسالت در بخشهای پیشین اشاراتی به میان آمد، در این بخش فقط به یك نكته اكتفا میشود. حضرت آدم در بهشت نگاهی به زندگی محمد صلی الله علیه و آله و خدیجه علیهاالسلام انداخت و گفت: «یكی از برتریهای محمد بر من این است كه همسر او برای اجرای اوامر خداوند با شوهرش همكاری و مساعدت نمود و حال آنكه همسر من مرا در نا فرمانی خداوند تشویق نمود. (15) »
اما در مورد محبت و ارادت خدیجه علیهاالسلام نسبت به علی علیه السلام، مرحوم مجلسی چنین نقل میكند: پس از ازدواج پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله با خدیجه [و به دنیا آمدن علی علیه السلام] ، خدیجه را از دوستی و محبت علی خبر داد. و خدیجه پس از آن [به علی علیه السلام محبت فراوان داشت] و برای آن حضرت به وسیله خدمتكارانش لباس، زیور آلات، كنیز و ملزومات میفرستاد؛ به گونهای كه مردم میگفتند: علی برادر محمد صلی الله علیه و آله و محبوبترین افراد نزد اوست و نور چشم خدیجه به حساب میآید.... الطاف و محبتهای خدیجه صبح و شام به خانه ابو طالب روان بود. (16) »
هنگام ولادت فاطمه علیهاالسلام، خدیجه بیشتر با ولایت آشنا گشت؛ چرا كه دخترش زهرا هنگام ولادت، بعد از شهادت به توحید و رسالت، اینگونه شهادت داد: «وَ اَنَّ بَعْلِی سیدُ الْاَوْصِیاء وَ وُلْدِی سادَةُ الاَْسْباط (17) ؛ و به راستی همسرم سید اوصیا و فرزندانم سید و سالار نوادگان رسول خدا هستند.» علاوه بر این خدیجه علیهاالسلام ولایت علی و فرزندان او را صریحا پذیرفته بود، با آنكه در آن زمان امامت حضرت هنوز به فعلیت نرسیده بود.
مرحوم محلاتی به نقل از مجلسی رحمه الله میگوید: «روزی رسول خدا خدیجه را نزد خود خواست و فرمود: این جبرئیل است و میگوید: برای اسلام شروطی است: اول: اقرار به یگانگی خداوند، دوم: اقرار به رسالت پیامبران، سوم: اقرار به معاد و عمل به اصول و مهمات شرع، چهارم: اطاعت اولی الامر [یعنی علی] و ائمه طاهرین از فرزندان او و برائت از دشمنان آنها» خدیجه هم به آنها اقرار نمود و آنها را تصدیق كرد. (18)
در خصوص امامت امیر مؤمنان، رسول اكرم صلی الله علیه و آله به خدیجه فرمود: «هُوَ مَولاكَ وَ مَوْلَی الْمُؤْمِنینَ وَ اِمامُهُمْ بَعْدی؛ علی مولای تو و مولای تمام مؤمنان و امام آنها پس از من است.»
آن گاه دست خود را بالای دست امیرمؤمنان گذاشت و خدیجه دست خود را بالای دست پیامبر قرار داد و این گونه بیعت ابدی ولایت مداری را انجام داد. (19)
- پاورقــــــــــــــــــــی
1. سیره نبوی، ابن هشام، ج1، ص201؛ تاریخ طبری، ج1، ص521.
2. بحارالانوار،ج16،ص81 و ج103،ص374.
3. استیعاب، ج2، ص419، ش13.
4. تاریخ طبری، ج2،ص208 وشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج13،ص197.
5. خصال صدوق، باب خصال اربعه.
6. اسدالغابة، ج5، ص437؛ استیعاب، ج4، ص1821.
7. خصال شیخ صدوق، باب خصال اربعه.
8. احزاب/5.
9. احزاب/33.
10. الوقایع و الحوادث، محمد باقر ملبوبی، ص13؛ بحارالانوار،ج17،ص309 وج16،ص22.
11. همان دو.
12. بحارالانوار،ج16،ص75ـ77.
13. همان، ج19، ص63.
14. خدیجه كبری، نمونه زن مجاهد مسلمان.
15. طبقات ابن سعد، ج1،ص134.
16. بحار الانوار، داراحیاء التراث، ج37، ص43.
17. همان، ج43،ص3.
18. محلاّتی، ریاحین الشریعه، ج2، ص209.
19. همان.
مقام حضرت خدیجه در پیشگاه خدا و رسول اكرم صلی الله علیه و آله
امشب دل تنگ مرا اشكم روایت میكند امشب خدیجه با توای اسماء وصیت میكند
اسماء بهار عمر من امشب به پایان میرسد زهرا سرش بر سینهام من بر لبم جان میرسد
اسماء ببر از من پیام بر خاتم پیغمبران بر گو كنار تربتم امشب بیا قرآن بخوان
در سال دهم بعثت دو حادثه دردناك و جانسوز بر پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله وارد گشت، چنان كه در تاریخ آمده است: «وَردَ عَلَی رَسولِ الله أمْران شدیدانِ عَظیمانِ وَجَزَعَ جَزَعاً شدیداً؛ دو امر بزرگ وسخت بر پیامبر وارد شد به گونهای كه فریاد و ناله شدید حضرت بلند شد.» آن دو امر یكی رحلت جانسوز ابوطالب بود که در 26 رجب سال دهم بعثت و یا هفتم رمضان، همان سال واقع شد، و دیگری وفات یار فداكار آن حضرت، خدیجه كبری بود كه در دهم رمضان همان سال اتفاق افتاد.
پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله خدیجه را با دستان خویش در محلّی به نام «حجون» (قبرستان ابوطالب فعلی) دفن نمود. او به قدری از این دو حادثه غمناك بود كه از خانه كمتر بیرون میآمد و در واقع خانه نشین شده بود و به همین جهت آن سال را، «عامُ الحُزْن» و سال غصّه و غم نامگذاری نمود. [1] و علی علیه السلام در رثای آن دو بزرگوار چنین فرمود: «ای چشمان من! آفرین بر شما! بر آن دو رفتهای كه دیگر مانندشان را نمیبینند؛ بر بزرگ بطحاء و بر بانوی بانوان؛ آن نخستین كسی [از زنان] كه نماز گذارد، بر آن زن پیراسته و خجستهای كه خداوند او را پاك داشت و برتریاش داد، اشك بریزید. مرگ این دو، روز را بر من تاریك ساخته و از این پس، شبها را در اندوه و سوگ آن دو سر میکنم. آن دو در برابر ستمکاران به دین، آیین محمد را یاری كردند و پاس پیمان خویش داشتند.» [2]
آنچه در پیش رو دارید نگاهی است گذرا، به مقامات خدیجه كبری، بانوی فداكار و صبور اسلام، در پیشگاه الهی و نزد پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله. [3]
ضرورت بیان فضائل زنان شایسته
قرآن بر خلاف تصور برخی افراد كه فقط مردان را الگوی افراد و جامعه میدانند، آنجا كه میخواهد الگوها و اسوهها را معرّفی كند، در كنار اسوه بودن حضرت ابراهیم علیه السلام و پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله، الگوها و نمونههایی از زنان وارسته و همچنین زنان گمراه را نیز به جامعه و مؤمنان معرّفی مینماید، از جمله میفرماید: «ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلذین كَفَروا امْرَأة نوحٍ وامْرأةَ لوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَین مِنْ عِبادِنا صالِحین فَخانَتاهُما فَلَمْ یغْنِیا عَنْهُما مِنَ الله شَیئاً وَقیلَ ادْخلا النّار مَعَ الدَاخِلینَ وَضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذین آمَنوا إمْرَأةَ فِرْعَوْنَ إذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لی عِنْدَكَ بَیتاً فی الجَنَّةِ وَنَجِّنی مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنی مِنَ القَوْمِ الظَّالِمینَ وَمَرْیمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتی اَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فیه مِنْ روحِنا وَصَدَّقَتْ بِكَلِماتِ ربِّها وكُتُبه وَكانَتْ مِنَ القانِتِین [4] ؛ خداوند برای كسانی كه كافر شدند، به همسر نوح و همسر لوط مثل زده است، كه آن دو تحت سرپرستی دو بنده از بندگان صالح ما بودند؛ ولی به آن دو خیانت كردند و ارتباط با این دو [پیامبر] در برابر خداوند سودی به حالشان نداشت و به آنها گفته شد: «وارد آتش شوید همراه كسانی كه وارد میشوند». و خداوند برای مؤمنان به همسر فرعون مثل زده است، در آن هنگام كه گفت: «پروردگارا! خانهای برای من نزد خودت در بهشت بساز و مرا از فرعون و كار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهایی بخش!.» و همچنین به مریم دختر عمران كه دامان خود را پاك نگه داشت و ما از روح خود در آن دمیدیم و او كلمات پروردگار و كتابهایش را تصدیق كرد و از مطیعان فرمان خدا بود.»
آیات فوق نشان میدهد كه زنان بزرگ نه تنها الگو و اسوه برای زنان میباشند، بلكه مثال و نمونه برای كل جامعه میباشند. در همین راستا بیان فضائل و مقامات خدیجه سلام الله علیها میتواند برای كل جامعه اسلامی راهگشا باشد و الگوی زیبائی برای جامعة ایمانی قرار گیرد؛ چرا كه به شهادت پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله خدیجه از كاملترین زنان وبهترین الگوهایی است كه فضائل و مقامات او به حد كمال رسیده است. این معنی را رسول اعظم با بیانات مختلفی مطرح نموده است. در یك جا فرمود: «خَیرُ نِساءِ العالَمین مَرْیمُ، آسِیةُ، خَدیجَةُ وَفاطِمَةُ علیها السلام؛ برترین زنان عالم، مریم، آسیه، خدیجه و فاطمه علیها السلام هستند.» [5]
در جای دیگر فرمود: «إنَّ اللهَ اخْتارَ مِنَ النِّساءِ أرْبَعاً: مَرْیمَ وآسِیةَ وخَدیجَةَ وفاطِمَةَ [6] ؛ براستی خداوند از زنان عالم چهار زن بر گزید: مریم، آسیه، خدیجه، وفاطمه علیها السلام.»
ریشه مقامات و فضائل خدیجه
قطعاً فضائل و مقامات حضرت خدیجه بدون اسباب و علّت نمیتواند باشد. عقل و عنایات و الطاف الهی، ریشه فضائل و مقامات اوست.
در كلمات برخی موّرخان به این جملات برمی خوریم: «کانَتْ خَدیجَةُ إمْرَأةً عاقِلَةً شَریفَةً مَع ما أرادَ اللهُ بِها مِنَ الكرامَةِ وَالْخَیرِ وَهِی یوْمَئذٍ أفْضَلُهُمْ نَسَباً وَأعْظَمُهُم شَرَفاً وَأكْثَرُهُمْ مالاً؛ خدیجه با آنچه خداوند از بزرگی و خیر كه نسبت به او اراده كرده بود، بانوی خردمند شریفی بود. او در آن دوران از برترین افراد در نسب و بزرگترین شخصیت درشرف و ثروتمندی بود. [7] »
ایمان خدیجه به پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و انتخاب او به عنوان همسر آینده، در كنار درایت و لطف الهی نقش تعیین كنندهای در فضائل و مقامات خدیجه سلام الله علیها دارد.
جالب این است كه راهب نصرانی این مسئله را قبل از رسالت پیامبر و ازدواج او با خدیجه به خوبی پیش بینی كرد كه اگر خدیجه پیغمبر را رها نكند به مقامات و فضائل عظیمی دست خواهد یافت؛ آنجا كه به میسره غلام خدیجه گفت: «یا مَیسَرَةُ إقْرَأ مَوْلاتَكَ مِنّی السّلام وَاعْلِمْها أنَّها قَدْ ظَفَرّتْ بِسَیدِ الاَنامِ، وَأنَّهُ سَیكونُ لَها شَاْنٌ مِنَ الشَّاْنِ وتَفْضُلُ عَلی سائِرِ الخاصِّ والْعامِ وَاحْذَرْها أنْ تَفوتَها القربَ مِنْ هذا السَّید فَإنَّ اللهَ تعالی سَیجْعَلُ نَسْلَها مِنْ نَسْلِهِ وَیبْقی ذِكْرُها إلی آخِرِ الزَّمانِ...؛ [8] ای میسره به خانم و مولای خود سلام مرا برسان و به او اعلام كن كه به آقای مردم [حضرت محمد] دست یافته است. وبه زودی برای او (خدیجه) شأن و جایگاهی خواهد بود و بر تمامی خاص و عام برتری مییابد و بترسان او را از اینكه نزدیك شدن به این آقا (محمد صلی الله علیه و آله) را از دست بدهد؛ زیرا خداوند بلند مرتبه بزودی نسل او را از نسل محمد قرار خواهد داد و نام [نیكش] تا آخر الزمان خواهد ماند.»
این پیش بینی نشان میدهد كه در كتب آسمانی گذشته و یا در بیانات انبیاء، كاملاًً مقام و منزلت خدیجه سلام الله علیها بیان شده بود، از این رو راهب نصرانی به خوبی و با دقّت تمام آن را بیان و پیش بینی كرد. و جالبتر اینكه زنان قریش از جمله صفیه دختر عبدالمطلب در شب ازدواج خدیجه و جشن عروسی او نیز به این امر اشاره كرد كه: «یا خَدیجَةُ! لَقَدْ خَصَصْتَ هذه اللَّیلَةَ بِشَیءِ ما خَصَّ بِهِ غَیرُكَ، وَلا نالَهُ سِواكَ مِنْ قَبائِلِ الْعَرَبِ وَالْعَجَمِ، فَهَنیئاً لَكِ بما أوتِِیتَهُ وَوَصَلَ إلَیكِ مِنَ العِزِّ والشَّرَفِ [9] ؛ای خدیجه! در این شب به چیزی اختصاص یافتی كه هیچ كس غیراز تو بدان دست نیافته است، و جز تو از قبائل عرب و عجم به آن نرسیده است، پس گوارایت باد به آنچه به تو داده شد و از عزّت و بزرگی به تو رسید.»
البته خدیجه هم به خوبی برای استقبال از این مقام و منزلت سرمایه گذاری نمود. در آغاز، تمام اموال و هستی خویش را تقدیم محمد صلی الله علیه و آله نمود. خدیجه به عمویش ورقه گفت: « این اموال را بگیر و نزد محمد ببر و به او بگوهمه این اموال هدیه است برای او و ملك او میباشد، هر گونه خواست در آن تصرف نماید، و به او بگو كه تمام اموال و بردههای من، و تمامی كنیزها و آنچه در تحت تصرّف من است به محمد صلی الله علیه و آله هبه كردم، بخاطر احترام و تجلیل از او. پس ورقه بین زمزم و مقام (ابراهیم) ایستاد و با صدای بلند اعلام كرد:ای گروه عرب! خدیجه شما را شاهد گرفته است بر اینكه خود و مالش، و بردگان و كنیزان و خادمان، و چهار پایان و مهریه و هدایای او همه برای محمد صلی الله علیه و آله است، و این هدیه بخاطر تجلیل و تعظیم از او و به جهت علاقه به اوست، شما نیز بر این امر شاهد باشید.» و بعد از بعثت پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله با ایمان خویش، مقامات و فضائل خود را ب یمه نمود.
الف. مقام خدیجه در پیشگاه الهی
خداوند متعال بارها موقعیت و مقام خدیجه را از طرق گوناگون آشكار نموده، و از منزلت رفیع او در درگاه الهی پرده برداشته است كه به نمونههایی اشاره میشود:
1. سلام خاص الهی
بارها سلام سفارشی و مؤكّد ربوبی توسط جبرئیل به محضر خدیجه رسیده است. ابو هریره نقل كرده است كه: «أتی جَبْرَئیلُ النَّبی صلی الله علیه وآله، فَقالَ: هذِهِ خَدیجَةُ قَدْ أتَتْكَ مَعَها إناءٌ مُغطّی فیه إدامٌ أوْ طَعامٌ أوْ شَرابٌ فَإذا هِی أتَتْكَ فَاقْرَأ عَلَیها السَّلامَ مِنْ رَبِّها، وَمِنِّی السَّلام...؛ [10] جبرئیل نزد پیامبر آمد و گفت: خدیجه همراه با ظرفی سر پوشیده كه در آن خورشت یا غذا یا نوشیدنی است نزد تو میآید، پس هر گاه آمد، سلام پروردگارش و سلام من را به محضر او برسان.»
در روایت دیگری میخوانیم: «إنَّ جَبْرَئیلَ أتی النَّبِی صلی الله علیه و آله فَقالَ إقْرَءْ خَدیجَةَ مِنْ رَبِّها السَّلامَ فَقالَ رَسولُ الله صلی الله علیه و آله: یا خَدیجَةُ هذا جَبْرَئیلُ یقْرِئُكَ مِنْ رَبِّكِ السلامَ، قالَتْ خَدیجَةُ: اللهُ السَّلامُ وَمِنْهُ السَّلامُ وَعَلی جَبْرئیلَ السَّلامُ [11] ؛ به حقیقت جبرئیل نزد پیامبر آمد پس گفت: به خدیجه از طرف پروردگارش سلام برسان، پس حضرت فرمود:ای خدیجه این جبرئیل است كه از طرف پروردگارت سلام میرساند. خدیجه گفت: خدا سلام است و سلام [و سلامتی] از اوست و بر جبرئیل سلام باد.»
امّا سلام سفارشی جبرئیل علاوه برآنچه كه در ضمن روایات قبلی اشاره شد در روایت دیگری با سند صحیح از طریق بزرگان رواة شیعه، به این صورت نقل شده است: «عَنْ زُرارة وَحَمْران بنِ أعْینْ وَمُحَمَّد بن مُسْلِمْ عَنْ أبی جَعْفَر علیه السلام، قالَ: حَدّثَ أبو سَعید الخِدِری أنَّ رَسولَ الله قال: إنَّ جَبْرَئیلَ أتانی لَیلَةً اُسری بی فَحینَ رَجَعْتُ قُلْتُ: یا جَبْرَئیلُ هَلْ لَكَ مِنْ حاجَةِ؟ قالَ: حاجَتی أنْ تَقْرَءَ عَلی خَدیجَةَ مِنَ اللهِ وَمِنِّی السّلامَ وَحَدَّثَنا عِنْدَ ذلِكَ أنَّها قالَتْ حینَ لَقِیها نَبی الله فَقال الَّذی قالَ جَبْرَئیلُ فقالَتْ: إنَّ الله هُوَ السَّلامُ وَ مِنْهُ السَّلامُ وَإلَیهِ السَّلامُ وَعَلَی جَبْرَئیلَ السَّلامُ [12] ؛ امام باقر علیه السلام به زراره و حمران و محمد بن مسلم چنین روایت كرد كه ابو سعید خدری نقل كرد كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آن شبی كه در معراج بودم، به هنگام بازگشت جبرئیل نزد من آمد. به جبرئیل گفتم:ای جبرئیل! آیا حاجتی داری؟ پاسخ داد: حاجت من این است كه از طرف خدا و من به خدیجه سلام الله علیها سلام برسانی. و نقل كرد كه: چون رسول خدا پیغام جبرئیل را به خدیجه رسانید، خدیجه پاسخ داد: همانا خدا سلام است و سلام] و سلامتی] از اوست و سلام به سوی اوست و بر جبرئیل سلام باد.»
2. فرستادگان ویژه الهی
هر كس در مسیر الهی حركت كند، خداوند هرگز او را رها نكره و تنها نخواهد گذاشت. نمونه بارز آن سرگذشت خدیجه كبری سلام الله علیها است. هنگامی كه وضع حمل آن بانو نزدیك گشت، به زنان قریش و بنی هاشم پیغام داد كه مرا در این امر یاری نمایید، ولی آنان پاسخ دادند:ای خدیجه! چون تو در ازدواجت از سخنان ما سرپیچی نمودی، و محمد یتیم را به همسری بر گزیدی، ما نیز تو را یاری نمیكنیم. خدیجه از این جواب سخت غمگین گشت، در این هنگام چهار زن همانند زنان بنی هاشم وارد شدند در حالی كه خدیجه از دیدن آنان هراسان بود، یكی از آن چهار زن به خدیجه گفت: غمگین مباش، پروردگارت ما را برای یاری تو فرستاده است. ما خواهران و یاوران تو هستیم. من «ساره» هستم، این «آسیه دختر مزاحم.» رفیق بهشتی تو است و این هم «مریم دختر عمران» است و این یكی «كلثوم خواهر موسی بن عمران» است. خدا ما را برای كمك به تو فرستاده است تا یاور و پرستار تو باشیم [13] ...» راستی كه باید گفت: هألَیسَ اللهُ بِكافٍ عَبْدَهُه [14] ؛ آیا خداوند برای [حمایت و دفاع از] بندهاش كافی نیست؟»
3. كفن بهشتی
خدیجه كبری سلام الله علیها در لحظات احتضار « اسماء بنت عمیس.» را به نزد خویش طلبید و در مورد دخترش فاطمه زهرا سلام الله علیها به او سفارشاتی كرد. آنگاه فاطمه را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله واسطه قرار داد كه از رسول خدا، خواهش كند تا یكی از لباسهای خود را كفن خدیجه قرار دهد. وقتی فاطمه نزد پدر رفت و درخواست مادر را مطرح كرد، اشك از چشمان حضرت جاری گشت، چیزی نگذشت كه جبرئیل نازل شد در حالی كه كفنی از بهشت همراه خویش داشت كه خداوند آن را برای خدیجه فرستاده بود. [15]
آری انسانی كه تمام ثروت خویش را دو دستی در راه خدا تقدیم نموده است، در پیشگاه الهی این عظمت را پیدا میكند كه خداوند كفن بهشتی برای او بفرستد، و اینگونه از ایثار و انفاق او تقدیر به عمل آورد.
4. درقصری از بهشت
قبل از رحلت خدیجه كبری، خداوند متعال بارها توسط پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله از جایگاه ویژة خدیجه در بهشت خبر داد، از جمله «عکرمه» از «ابن عباس» نقل میكند كه رسول اكرم صلی الله علیه و آله فرمود: «اَفْضَلُ نِساءِ أهْلِ الجَنَّةِ خَدیجَةُ بِنْتُ خویلدْ، وَفاطِمَةُ بِنْتُ مُحمَدٍ وَمَرْیمُ ابْنَتَ عِمْرانَ وَآسِیةُ بَنْتُ مزاحِمْ...؛ بهترین زنان بهشت اینانند، خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر محمّد و مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم (همسر فرعون) .» [16]
و از عبد الله جعفر نقل شده است كه رسول اكرم صلی الله علیه و آله فرمود: «أمِرْتَ أنْ أُبَشِّرَ خَدیجَةَ بِبَیتٍ مِن قَصَبٍ لاصَخَبَ فیهِ ولا نَصَبَ؛ دستور داده شدهام كه خدیجه را به خانه طلایی كه در آن زحمت و خصومت، وجود ندارد بشارت دهم.» [17] و همین مضمون نیز از عبدالله بن ابی اوفی از رسول اكرم صلی الله علیه و آله نقل شده است. [18]
آنگاه كه رسول اكرم صلی الله علیه و آله درحال احتضار قرار گرفت، فاطمه زهرا علیها السلام دربارة جایگاه آن حضرت در قیامت پرسشهایی كرد، از جمله پرسید: «أینَ والِدَتی خَدیجَةُ؛ [در آن روز] مادرم خدیجه كجاست؟» حضرت فرمود: «فی قَصْرٍ لَهُ أرْبَعَةُ أبْوابٍ إلی الجَنَّةِ؛ [خدیجه] در قصری است كه چهار درب به سوی بهشت دارد. [19] »
ب. منزلت خدیجه در نزد پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله
هر گاه انسانی در پیشگاه الهی از چنان مقامی برخوردار باشد، نگفته پیدا است كه در نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیز دارای منزلتی است رفیع چنانكه تاریخ نیز گواهی میدهد كه محبوبترین همسران پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله نزد او، خدیجه كبری علیها السلام بود. [20]
حضرت 24 سال با حضرت خدیجه زندگی كرد و تا زنده بود به احترام او همسر دیگری اختیار نكرد.
«جان دیون پورت انگلیسی» میگوید: «با وجود اینكه خدیجه در چنان سن و سال [بالایی] بود و به حسب قائده بایستی زیبایی دوران جوانی خود را از دست داده باشد، با این حال محمد تا آخرین دقیقه حیات خدیجه، نسبت به او وفادار ماند و تا زنده بود همسر دیگری اختیار نكرد.» [21]
بعد از رحلت آن بانوی گرامی نیز پیامبر صلی الله علیه و آله او را فراموش نكرد و دائماً به یاد او بود كه به نمونههایی اشاره میشود:
1. یاد خدیجه
«عَنْ عائِشَةَ: كانَ رَسولُ الله صلی الله علیه و آله لایكادُ یخْرُجُ مِنَ الْبَیتِ حَتّی یذكُرَ خَدیجَةَ فَیحْسُنَ الثَّناءَ عَلَیها
وَالاسْتَغْفارَ لَها. فَذَكَرَها ذاتَ یومٍ فَحَمَلَتْنی الْغَیرَةُ فَقُلْتُ عَوَّضَكَ اللهُ مِنْ كَبیرَةِ السِّنِّ قالَتْ فَرَأیتُ رَسولَ اللهِ غَضِبَ غَضَباً شَدیداً...؛ عائشه گوید: رسول خدا از خانه بیرون نمیرفت، مگر اینكه خدیجه را به نیكی یاد میكرد و برای او استغفار مینمود. روزی از او یاد كرد من حسد بردم و گفتم: خداوند جایگزین آن پیرزن به تو عطا کرده است!! پیامبرشدیداً خشمگین شد.»
و ادامه میدهد كه: رسول خدا فرمود: «خَدیجَةُ وَأینَ مِثْلُ خَدیجَةَ، صَدَّقَتْنی حِینَ كَذَّبَنی النَّاسُ وَوَازَرَتْنی عَلی دینِ اللهِ وَأعانَتْنی بِمالِها؛ خدیجه و كجاست مثل خدیجه علیها السلام؟ او مرا تصدیق كرد آن گاه كه مردم مرا تكذیب نمودند و با مال خود مرا بر دین خدا كمك و یاری كرد.» [22]
این قضیه بارها تكرار شده است؛ از جمله روزی پیامبر اكرم در جمع همسران خویش حضور داشت و از خدیجه یاد نمود و در فراق او گریست. عائشه گفت: بر پیرزن سرخ روی از تیره بنی اسد میگریی؟ رسول خدا فرمود:
«صَدَّقَتْنی اِذا کَذَّبْتُمْ وَ آمَنَتْ بی اِذْ کَفَرْتُمْ وَ وَلِدَتْ لی اِذْ عَقِمْتُمْ. قالَتْ عائِشَةُ: فَما زِلْتُ اَتَقَرَّبُ اِلی رَسُولِ اللهِ صلّی الله علیه و آله بِذِکْرِها؛ [23] خدیجه روزی كه شما مرا تكذیب كردید، تصدیق نمود و روزی كه كفر ورزیدید او به من ایمان آورد و فرزند برای من آورد و شما نازا بودید. عایشه اضافه میكند: همیشه این گونه بود كه من با بیان خوبیهای خدیجه به پیامبر خدا تقرّب میجستم.»
2. اظهار محبّت به دوستان خدیجه
از آنجا كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله شدیداً به خدیجه محبّت و ارادت داشت، نسبت به دوستان و آشنایان او نیز اظهار محبّت و دوستی میكرد. به همین جهت هنگام ذبح قربانی میفرمود: از گوشت آن برای دوستان خدیجه نیز ببرید؛ چرا كه «إنّی لَأُحِبُّ حَبیبَها؛ من دوستان خدیجه را نیز دوست میدارم. [24] »
و نیز روایت شده روزی پیرزنی بر پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله وارد شد، پیامبر او را مورد لطف و مهربانی قرار داد، پس از رفتن او عائشه علّت آن همه لطف را جویا شد، حضرت فرمود: این بانو در زمان خدیجه بر من وارد میشد. [25]
آری آنهایی كه در راه خدا قدم برداشتند و تلاش خود را در مسیر او قرار دادند، هرگز از یادها و خاطرهها نمیروند.
هرگز نمیرد آنكه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما
به همین جهت به اعتراف عائشه، هرگز پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله از یاد خدیجه و گفتن مدح او خسته نشد. «قالَتْ: كانَ رَسولُ اللهِ إذا ذَكَرَ خَدیجَةَ لَمْ یسْأَمْ مِنْ ثَناءٍ عَلَیها وَاسْتِغْفارٍ لها؛ عائشه گفت: رسول خدا همیشه این گونه بود كه هرگاه خدیجه را یاد میكرد، از گفتن ثنای او و استغفار برای او خسته نمیشد.» [26]
بحث را با این زبان حال پیامبر اكرم در سوگ خدیجه علیها السلام به پایان میبریم:
یار شكسته بال من، به حال من نظر نما دلدار خسته حال من، به جمع ما گذر نما
بنگر به سوز سینهام، كه سوزد از برای تو سوزد دُخت حزینهام، به یاد آن وفای تو
- پاورقــــــــــــــــــــی
[1] . ر. ك: منتهی الامال، شیخ عباس قمی، كتابفروشی اسلامیه، چاپ افست، ج1، ص36.
[2] . دیوان امام علی، قطب الدین حسن بیهقی نیشابوری، ص360.
[3] . قابل ذکر است که در شماره 59 مجله مبلّغان بخش اول مقاله، تحت عنوان «فضائل خدیجه کبری سلام الله علیها» بیان، و اکنون در بخش دوم، مقامات آن حضرت بیان میشود.
[4] . تحریم / 12 ـ 11.
[5] . خصال صدوق، باب خصال اربعه، ج1، ص 96.
[6] . بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ج16، ص2، ح4.
[7] . تاریخ خمیس، ج1، ص263.
[8] . بحار الانوار، همان، ج16، ص44.
[9] . همان، ج16، ص 71، ذیل صفحه.
[10] . همان، ج16، ص8، به نقل از مسند احمد بن حنبل.
[11] . همان، ص 11، روایت ابن هشام، و ر. ك: ص 8.
[12] . بحار الانوار، ج18، ص385، ح90.
[13] . همان، ج16، ص80، و ج43، ص2 ـ 4؛ امالی، الصدوق، ص 475.
[14] . زمر / 36.
[15] . به نقل از واعظ محترم جناب آقای یثربی.
[16] . همان، ج16، ص 2؛ اسد الغابة، ج5، ص 437؛ استیعاب، ج4، ص 1821.
[17] . بحار الانوار، همان، ج16، ص7، ح 12.
[18] . همان، ص 7.
[19] . بحار الانوار، ج 22، ص 510.
[20] . همان.
[21] . عذر تقصیر به پیشگاه محمد، ص 25.
[22] . سفینة البحار، ج1، باب خاء، ص 380؛ قاموس الرجال، ج10، ص 432.
[23] . بحار الانوار، ج 16، ص 8؛ كشف الغمة، ج2، ص 131.
[24] . ریاحین الشریعة.
[25] . سفینة البحار، ج1، ص 379 ـ 381.
[26] . بحار الانوار، همان، ج 16، ص 12.
صدف كوثر
در میان میلیونها بانوى با فضیلت جهان، تنها یك بانو این افتخار را پیدا كرد كه دُرِّ شاهوار جهان آفرینش، دُردانه بىهمتاى خداوند منّان باشد و سرور بانوان عالم، دخت گرانمایه پیامبر خاتم، وجود اقدس فاطمه اطهرعلیهاالسلام را در صدف خود بپروراند، و او كسى جز حضرت خدیجهعلیهاالسلام نیست.
دهم رمضان، یادآور ارتحال این بانوى بزرگ، روز یتیمى كوثر قرآن و روز غم و اندوه خاندان عصمت و طهارت است.
این مصیبت بزرگ را به پیشگاه مقدّس حضرت بقیة اللّه (ارواحنا فداه) تسلیت گفته، به گوشهاى از زندگى پربار آن بانوى با فضیلت اشاره مىكنیم:
نَسَبْ حضرت خدیجهعلیهاالسلام
او دخت گرامىِ «خُوَیلِد» فرزند اَسَد، فرزند عبد العُزّى، فرزند قُصَىّ، فرزند كلاب، فرزند مُرَّة، فرزند كعب، فرزند لؤى، فرزند غالب، فرزند فِهر است. (1) مادرش، فاطمه، دخت زائده، پسر أصم، پسر رواحه، پسر حَجَر، پسر عبد، پسر مَعیص، پسر عامر، پسر لُؤَى، پسر غالب، پسر فِهر است. (2)
حضرت خدیجه از تیره قریش است كه از سوى پدر در نیاى سوّم (قُصَىّ) و از سوى مادر در نیاى هشتم (لُؤَىّ) با نسب پیامبر، پیوند مىخورد.
«خُوَیلِد»، قهرمان دلاورى بود كه هنگام تهاجم «تُبَّع»، پادشاه خودكامه «یمن»، دست به شمشیر برد، در برابرش مردانه شمشیر زد و او را با ذلّت از حریم كعبه دور ساخت. (3)
هنگام جلوس «سیف بن ذى یزَن» بر تخت سلطنت، او همراه عبدالمطلب از سوى قریش به «صَنعا» رفت و در كاخ «غمدان» با وى دیدار كرد. (4)
پدر خویلد، «اسد» نیز در اجتماع «حِلف الفُضول» - كه براى دفاع از مظلومان برگزار شد و به «پیمان جوانمردان» موسوم شد - شركت فعّال داشت. (5)
كنیه و القاب
براى آن خانم، القاب و كنیههاى فراوانى نقل كردهاند كه برخى از آنها عبارت است از:
1.ام المؤمنین
همسران پیامبر و در رأس آنها حضرت خدیجه «امّ المؤمنین» لقب یافتهاند (6) و پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله او را «برترین و بهترین امّهات مؤمنین» خوانده است. (7)
2. بانوى بانوان
امیر مؤمنانعلیهالسلام در چكامهاى كه در سوگ حضرت خدیجه سرود، از آن حضرت به عنوان «سیدة النسوان» تعبیر فرمود، (8) امام كاظمعلیهالسلام وى را «سیدة قریش» تعبیر فرمود، (9) اسماء بنت عمیس، آن خانم را «سیدة نساء العالمین» مىخواند (10) و در عهد جاهلى او را «سیدة نساء قریش» مىخواندند. (11)
3. صدّیقه
گلواژه صدّیقه در قرآن، فقط یكبار درباره حضرت مریم به كار رفته (12) و امام صادقعلیهالسلام آن را معصومه معنا كرده است. (13)
پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله در معرّفى حضرت خدیجه خطاب به جبرئیل فرمود: «هذِهِ صِدِّیقَةُ اُمَّتِى؛ (14) این صدّیقه امّت من است.»
4. طاهره
مشهورترین لقب آن حضرت در عصر جاهلى «طاهره» بود. (15) زیرا او پاكترین و عفیفترین بانوى آن دوران بود. (16)
5. مباركه
محدث قمى چنین روایت كرده است: «خداوند به حضرت عیسىعلیهالسلام وحى فرمود كه نسل پیامبر آخر الزمان از بانویى «مباركه» است.» (17) عبد اللّه بن سلیمان نیز این معنا را از انجیل نقل كرده است. (18)
6. دیگر القاب
در یكى از زیارتنامههاى پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله آمده است: سلام بر... صدّیقه، طاهره، زكیه، راضیه، مرضیه، خدیجه كبرىام المؤمنین.» (19)
سیماى خدیجه در آیینه وحى
نخستین سیر شبانه خاتم انبیاصلىاللهعلیهوآله دو سال پس از بعثت در شب دوشنبهاى در ماه ربیع الاول انجام گرفت. (20) و هنگامى كه از معراج به سوى زمین بازمىگشت، از سوى پیك وحى، اینگونه به او خطاب شد: «حاجَتِى اَنْ تَقْرَاَ عَلى خَدِیجَةَ مِنَ اللَّهِ وَمِنِّى السَّلامَ؛ خواستهام این است كه از سوى خدا و از طرف من (جبرئیل) به خدیجه سلام برسانى.»
وقتى پیامبر اسلامصلىاللهعلیهوآله درود خداوند متعال و جبرئیل امین را به حضرت خدیجه ابلاغ فرمود، عرضه داشت: «خداوند، خود سلام است، سلام از او و به سوى اوست و بر جبرئیل سلام باد.» (21)
یك بار دیگر، پیك وحى بر حضرت پیامبر فرود آمد و گفت: «این خدیجه است كه براى تو غذا و نوشیدنى آورده است؛ چون نزد تو آید از خدا و از من به او سلام برسان و او را به قصرى از مروارید در بهشت بشارت بده كه در آن، نه سر و صدایى است و نه غم و اندوهى.» (22)
ذهبى گوید: «بر صحیح بودن این حدیث، اتّفاق نظر هست. (23) پس از ارتحال آن بانو، حضرت فاطمهعلیهاالسلام در اطراف پیامبر خداصلىاللهعلیهوآله مىچرخید و مىگفت: «مادرم كجاست؟» پیك وحى فرود آمد و عرضه داشت: «پروردگارت امر مىفرماید كه به فاطمه سلام برسانى و بگویى كه مادرت در قصرى از مروارید است كه سقفش از طلا و ستونهایش از یاقوت سرخ و در میان مریم و آسیه است.»
اینجا هم حضرت فاطمه - كه در آن ایام 5 ساله بود - عرض كرد: «خداى، خود سلام است. سلام از او و به سوى او است.» (24)
خدیجه كبرى از دیدگاه رسول خداصلىاللهعلیهوآله
از رسول اكرمصلىاللهعلیهوآله احادیث فراوانى در مناقب حضرت خدیجهعلیهاالسلام رسیده است كه فقط به شمارى از آنها اشاره مىكنیم:
1. خدیجه، صدّیقه امّت من است. (25)
2. هر روز چندین بار خداوند به خدیجه بر فرشتگان مباهات مىكند. (26)
3. خدیجه برترین امّهات مؤمنین است. (27)
4. هرگز خدا همسرى بهتر از او براى من جایگزین نكرده است. (28)
5. برترین بانوان بهشتى، خدیجه دخت خویلد و فاطمه دخت محمّد است. (29)
6. خدیجه بر بانوان امّت من برترى داده شده است. (30)
7. خداوند محبّت خدیجه را بر من ارزانى داشت. (31)
8. خدیجه در ایمان به خدا و من، گوى سبقت را از همه بانوان عالم ربود. (32)
9. خداوند شكم مادرت را (خطاب به حضرت فاطمهعلیهاالسلام) ظرف امامت قرار داد. (33)
خدیجه مام فضیلتها
ابن حجر عسقلانى گو ید كه حضرت خدیجه، سرچشمه اهل بیت پیامبرصلىاللهعلیهوآله است، زیرا در تفسیر آیه شریفه «إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا» ثابت شده است كهام سلمه گفت:
«چون این آیه نازل شد، پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله، على، فاطمه، حسن و حسین را فرا خواند و كسایى بر فراز آنها انداخت و فرمود: «بار خدایا! اینها اهل بیت من هستند.» و همه اینها از خدیجه نشأت گرفتهاند؛ زیرا حسن و حسین، فرزندان فاطمه و فاطمه دختر خدیجه است و على نیز در كودكى در خانه خدیجه تربیت شده و در بزرگى، داماد او شده است. (34)
ابن حجر گوید كه فرستاده خداصلىاللهعلیهوآله در حدیثى با سند نیكو فرموده است: «لَقَدْ فُضِّلَتْ خَدِیجَةُ عَلى نِساءِ اُمَّتِى؛ خدیجه بر بانوان امّت من برترى یافته است.»
با این حدیث، بر برترى خدیجه بر عایشه استدلال شده است. (35)
سپس چنین مىگوید: پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله در حدیثى صحیح السند فرموده است: «اَفْضَلُ نِساءِ اَهْلِ الْجَنَّةِ خَدِیجَةُ وَفاطِمَةُ وَمَرْیمُ وَآسِیةُ؛ برترین بانوان بهشت؛ خدیجه، فاطمه، مریم، و آسیهاند.»
این حدیث، صریح است و قابل تأویل نیست. (36)
ابن كثیر شمارى از فضایل ویژه حضرت خدیجه را بر مىشمرد و سپس مىگوید: «برخى از اهل سنّت، غلوّ مىكنند و عایشه را بدین سبب كه دختر ابو بكر است بر خدیجه تفضیل مىدهند.» (37)
ابن حجر در ادامه، نكته ظریفى را نقل مىكند و آن این است: «قدر مشترك در میان مریم، آسیه و خدیجه، این است كه هر یك از اینها، پیامبر مرسلى را تحت كفالت خود گرفته است:
1. آسیه، حضرت موسىعلیهالسلام را كفالت و تربیت كرد و چون مبعوث شد به او ایمان آورد.
2. مریم، حضرت عیسىعلیهالسلام را كفالت و بزرگش كرد و چون مبعوث شد به او گروید.
3. خدیجه پیشنهاد ازدواج به پیامبر اسلام داد، همه اموالش را در راه او تقدیم كرد و چون وحى بر آن حضرت نازل شد به او ایمان آورد. (38)
بخارى با سند صحیح از برخى همسران پیامبر روایت مىكند كه مىگفت: «من هرگز به هیچ زنى چون خدیجه حسد نورزیدم.» آنگاه عامل این حسد را دو چیز بیان مىكند:
1. پیامبر از او به كثرت یاد مىكرد؛
2. خداوند به پیامبر امر فرموده بود كه خدیجه را بشارت دهد به خانهاى در بهشت از «قَصَب»، یعنى مروارید، كه در آن «صَخَب» و «نَصَب»، یعنى سر و صدا و رنج و درد، وجود ندارد. (39)
ابن حجر در شرح این حدیث از «سهیلى» نقل مىكند كه تعبیر «قَصَب» از این جهت است كه آن بانوى بزرگوار، گوى سبقت را از همه بانوان جهان ربوده است. تعبیر «صَخَب» از این جهت است كه حضرت خدیجه، هرگز با پیامبر درگیر نشد، صدایش را بلند نكرد، سر و صدا ایجاد نكرد و خانه را محیط امن و آرام قرار داد. تعبیر «نَصَب» هم از این جهت است كه وى بر خلاف برخى همسران پیامبر هرگز آن حضرت را نیازرد.
از این رهگذر، خداوند قصرى در بهشت به آن حضرت عطا فرمود كه محیط آرام، بىسر و صدا و بدون اذیت و آزار باشد. (40)
ثروتمندترین بانوى دوران
ذهبى از واقدى نقل كرده است كه خویلد پدر خدیجه، پیش از جنگ فجار درگذشته بود... و این موضوع در میان اصحاب ما مورد اتّفاق است. (41)
حضرت خدیجه با عقل و درایت خود آنچه از پدر به ارث برده بود را در راه ایجاد اشتغال براى جوانان حجاز به كار گرفت و تجارت گستردهاى به راه انداخت. وى همه جوانان را تشویق مىكرد كه با ثروتش تجارت كنند؛ هم سود ببرند و هم به او سود رسانند.
شیوه تجارت آن بانوى با درایت، مضاربه بود. ابن هشام در اینباره مىنویسد:
«خدیجه دخت خویلد بانویى تاجر پیشه بود و ثروت و شرافت داشت. او مردان را استخدام مىكرد و با آنها قرارداد مىبست و از طریق مضاربه با آنها رفتار مىكرد.» (42)
آن بانو، با پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله نیز همینگونه رفتار مىكرد؛ جز اینكه براى آن حضرت، حق مضاربه بیشترى تعیین مىكرد و غلام خود «میسره» را نیز در محضر آن حضرت مىفرستاد وگرنه حضرت مصطفىصلىاللهعلیهوآله هرگز براى كسى اجیر نشده است. (43)
فرزانه قریش
آوازه دختر خویلد در سراسر حجاز پیچید. بازرگانانى كه با ثروت او تجارت مىكردند، آوازه او را از مرز حجاز گذراندند و شهرتش را در بلاد اطراف، بهویژه در سرزمین یمن به گوش سلاطین رساندند.
دلاوریهاى پدرش خویلد در برابر «تُبَّع» پادشاه خودكامه یمن (44) از یكسو و دیدار تأثیرگذار وى در كاخ «غُمدان» با «سیف بن ذى یزَن» در صنعاء، (45) از دیگر سو، باعث شد كه همه اعیان و اشراف یمن، آرزوى همسرى فرزانه قریش را در دل بپرورانند.
ولى حضرت خدیجه هشیارتر از آن بود كه با آن ثروت و مكنت و جمال و كمال، در برابر پیشنهادهاى آنان سر فرود آورد. او فقط دل در گرو جوانى هاشمى داشت و منتظر روزى بود كه در دل امین بنى هاشم راه یابد.
مورّخان، اتّفاق نظر دارند كه در میان اعیان و اشراف منطقه، صاحب ثروت و صاحب مكنتى نماند؛ جز اینكه از حضرت خدیجه خواستگارى كرد و او دست ردّ بر سینه همگان زد. (46)
خدیجه و چگونگى شناخت از پیامبر
آن بانوى بزرگوار از حُنَفاء بود؛ یعنى یكتاپرست و پیرو آیین حضرت ابراهیمعلیهالسلام بود. آخرین اوصیاى حضرت ابراهیم، حضرت ابوطالب و حضرت عبد المطلب بودند كه وى آنها را درك كرده ونویدهاى آنها را درباره جوان هاشمى شنیده بود.
روز میلاد مسعود پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله حضرت ابوطالب خطاب به همسرش فرمود: «سى سال صبر كن تا همانند او را - به جز نبوت - براى تو بیاورم.» (47)
در دوران كودكى وى بود كه عبد المطلب به فرزندانش سفارش مىكرد كه هر كدام بعثت آن حضرت را درك كند به او ایمان بیاورد. (48)
محمد، جوانى 20 ساله بود كه ابوطالب گفت: «پدرم به من خبر داده است كه او همان پیامبر موعود است.» (49)
فرزانه قریش كه این معلومات را در بایگانى حافظه گرد آورده است، دل در گرو جوان هاشمى مىسپارد و به همه خواستگاران از هر تیره و گروه، جواب منفى مىدهد.
در سفر تاریخى خویلد (پدر خدیجه) با حضرت عبد المطلب به یمن براى تبریك و تهنیت به «سَیف بن ذى یزَن» در ایام جلوس او بر تخت سلطنت، پادشاه به او خبر مىدهد كه این ایام باید پیامبر موعود متولّد شده باشد، نامش «محمد» است، در میان شانهاش مُهر نبوّت است، پدر و مادرش فوت مىكند، عمو و پدر بزرگش كفالت او را برعهده مىگیرند... . (50)
سیف بن ذى یزن، به صراحت مىگوید: «سوگند به كعبه كه تو پدر بزرگِ آن پیامبر موعود هستى. پس حضرت عبد المطلب به سجده مىافتد و سجده شكر به جاى مىآورد.» (51)
خویلد برمىگردد و این سخنان را به عنوان سوغات سفر مىآورد و در میان اهل و عیالش بازگو مىكند و فرزانه قریش، آن را آویزه گوش خود مىسازد.
حضرت ابوطالب با كاروان تجارتى به شام مىرود و پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله را كه در سنین نوجوانى بود، همراه خود مىبرد. در بُصرى راهبى به نام «بحیرا» براى اوّلین بار، كاروان را به ضیافت دعوت مىكند و پس از گفتگوى فراوان، به ابوطالب مىگوید: «او را زود برگردان كه اگر یهود او را ببینند، شناسایى مىكنند و به وى آزار مىرسانند.» (52)
این خبر در مكّه پخش مىشود و فرزانه قریش نیز آن را به خاطر مىسپارد.
اكنون جوان هاشمى به 25 سالگى رسیده است و با پول خدیجه به صورت مضاربه عازم تجارت است. خدیجه، غلام مخصوص خود «میسره» را با او مىفرستد و به او توصیه مىكند كه از آن حضرت جدا نشود و هر چه مىبیند به خاطر بسپارد.
در این سفر، راهبى به نام «نسطور» از میسره مىپرسد: «این مرد كه زیر این درخت نشسته كیست؟» مىگوید: «او مردى از قریش از اهل حرم است.» نسطور با قاطعیت به او اعلام مىكند كه او پیامبر است.
میسره چون برمىگردد، سخن راهب را براى بانویش بازگو مىكند و در ضمن مشاهدات خود مىگوید كه چون هوا گرم مىشد، دو فرشته، بالهاى خود را بر سر او مىافراشتند و بر او سایه مىانداختند. (53)
سالها پیش نیز یكى از احبار یهود، جوان هاشمى را در منزل خدیجه دید و به او گفت: او همان پیامبر موعود است كه نشانههاى او را در تورات خواندهام. بانویى از قریش با او ازدواج مىكند كه سرور بانوان بهشت است؛ مبادا تو از این شرف محروم شوى.» (54)
ورقة بن نوفل، پسرعموى خدیجه نیز او را تشویق مىكرد و مىگفت: «پیامبرى كه براى این امّت وعده داده شده است و ما در انتظار او هستیم، وقت ظهورش فرا رسیده است؛ به راستى، محمد، همان پیامبر موعود این امت است.» (55)
پدیدار شدن این بشارتها و نویدها، پشت سرِ یكدیگر، فرزانه قریش را در تصمیم خود محكمتر مىساخت و او را در موضع سرسختى كه گرفته بود مصمّمتر مىساخت. این نویدها بود كه همه اشراف منطقه را در نظرش بىاهمیت مىساخت و تنها آن جوان هاشمى را شایسته همسرى جلوه مىداد.
گامى استوار به سوى زندگى پایدار
حضرت خدیجه، گذشته از جمال، كمال، مال و منال، از دانش، بینش، اصالت اندیشه، سلامت فكر، صلابت رأى، دقّت نظر و قدرت تصمیمگیرى به موقع برخوردار بود. از این رهگذر پس از دست ردّ زدن بر سینه سلاطین یمن، اشراف طائف و بزرگان حجاز، تصمیم گرفت كه با عزم جزم، سنّت رایج را بشكند و در انتظار خواستگارى از سوى جوان هاشمى ننشیند؛ بلكه با یك سنّتشكنى، او به سراغ شوهر ایدهآل خود برود.
وى از بانوى فرزانهاى به نام «نفیسه» كمك گرفت و وعده دیدار با امین قریش تعیین كرد. خدیجه در این دیدار با صراحت گفت: «اى امین قریش! من دختر شایستهاى براى شما در نظر گرفتهام.»
امین قریش پرسید: «كیست؟» عرضه داشت: «هِىَ مَمْلُوكَتُكَ خَدِیجَةُ؛ او كنیز شما خدیجه است.» (56) جوان هاشمى فرمود: «تو صاحب مال و مكنت هستى و من چیزى از مال دنیا ندارم. من، دنبال همسرى چون خود هستم.»
حضرت خدیجه با بیانى شیرین و دلنواز، عرضه داشت: «من خودم، ثروتم، كنیزانم و آنچه در تصرّف من است، از آنِ شماست و تابع فرمان شما.» (57)
آنگاه خلعت گرانبهایى به صفیه (عمّه پیامبر) بخشید و گفت: «اى صفیه! تو را به خدا سوگند مىدهم كه مرا یارى كنى تا به وصال محمّد برسم.» (58)
وى خواهرش، هاله را نیز نزد عمّار فرستاد تا موانع این پیوند مقدّس را برطرف كند. (59)
انگیزه ازدواج
حضرت خدیجه علّت این همه پافشارى بر تحقّق یافتن این پیوند مقدّس را به «صفیه» چنین بیان كرد: «اِنِّى قَدْ عَلِمْتُ اَنَّهُ مُؤَیدٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ؛ من بهطور حتم و یقین مىدانم كه او از سوى پروردگار عالمیان، مورد تأیید است.» (60)
آن حضرت، به شخص پیامبر عرضه داشت: «به خدا سوگند! من با شما چنین رفتار نمىكنم، جز براى اینكه امید دارم شما همان پیامبرى باشید كه برانگیخته خواهد شد.» (61)
آنگاه دیگر ویژگیهاى حضرت را چنین شماره كرد: «اى پسر عمو، من به این دلایل، دل در گرو تو دارم:
1. خویشاوند من هستى؛
2. از شرافت والایى برخوردارى؛
3. در میان قوم خود به امانت شهرت دارى؛
4. فردى راست گفتارى؛
5. اخلاقى نیكو دارى.» (62)
هر فرازى از سخنان خدیجه حكایت از نظر صائب، اندیشه استوار، دانش و بینش وافر، دقّت نظر و عمق درایت او مىكند.
لحظه انتظار
سرانجام، لحظه انتظار فرا رسید و رؤیاهاى طلایى خدیجه تعبیر شد. حضرت ابوطالب، حمزه و دیگر بزرگان خاندان رسالت به منزل خدیجه آمدند و سعادت دو جهان را برایش به ارمغان آوردند.
حضرت ابوطالب رشته سخن را به دست گرفت و فرمود: «سپاس و ستایش به پروردگار این بیت كه ما را از نسل ابراهیم و از تبار اسماعیل قرار داد، ما را در حرم امن خود جاى داد و زمامدار مردم كرد و این شهر را براى ما مبارك ساخت.
این برادرزاده من هرگز با احدى از رجال قریش مقایسه نمىشود؛ جز اینكه بر او برترى یابد و با احدى از مردمان مقایسه نمىشود؛ جز اینكه بر او فزونى یابد و هرگز با احدى برابرى نمىكند. او از نظر مال دنیا ثروت كمترى دارد؛ ولى ثروت براى گذران زندگى است و سایهاى ناپایدار.
اكنون ما براى خواستگارى آمدیم به رضایت و دلخواهش. و آنچه مهریه از نقد و نسیه بخواهید از مالِ من است. سوگند به پروردگار بیت كه براى او جایگاهى رفیع، دینى جهان شمول و درایتى كامل است.»
آن بانو شخصاً سخن گفت و رضایت خود را اعلام كرد.
حضرت ابوطالب، شترى نحر كرد، ولیمه عروسى برگزار شد و زفاف انجام یافت. (63)
مهریه حضرت خدیجه
حضرت خدیجه 4000 دینار به عباس داد كه آن را به خانواده خدیجه به عنوان مهریه بپردازد؛ (64) ولى مسلّم، این است كه رسول خداصلىاللهعلیهوآله به او 500 درهم به عنوان مهریه تقدیم كرد. (65)
براساس نقل مورّخان و سیرهنویسان، پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله دوازده و نیم اوقیه، یعنى 500 درهم به حضرت خدیجه پرداخت. (66) براساس روایات معصومانعلیهمالسلام مهریه همه همسران پیامبر 500 درهم است؛ (67) ولى درباره این بانوى بزرگوار، حضرت ابوطالبعلیهالسلام 20 شتر جوان از مال خودش افزود. (68)
تاریخ ازدواج
بىگمان، سال ازدواج فرستاده خداصلىاللهعلیهوآله با این بانوى با كرامت، سال 25 عام الفیل، 15 سال پیش از بعثت و 28 سال پیش از هجرت بوده است. این رویداد مبارك در ماه ربیع الاوّل بوده و اختلافى در آن نقل نشده است.
روز ازدواج نیز بنا بر مشهور، دهم ماه مذكور است؛ چنانكه سید بن طاووس با سلسله اسنادش از شیخ مفید چنین نقل مىكند و روزه آن را براى شكرانه این پیوند مقدّس، مستحب مىداند. (69)
شیخ مفید نیز همان تاریخ را ثبت كرده است. (70)
علامه مجلسى نیز آن را طبق نقل سید بن طاووس از شیخ مفید روایت كرده است. (71)
مرحوم كاشف الغطاء هنگام بحث از روز نهم ربیع الاوّل مىافزاید:
«یكى دیگر از علل شادى و سرور حضرت زهرا این است كه روز نهم و دهم، ایام پیوند مقدّس سید كائنات با بانوى پاك و پاكسرشت، حضرت خدیجه است كه بىگمان، حضرت زهرا، همه ساله در چنین روزى شاد و مسرور است و به آن مباهات مىكند. این شادى و سرور در این ایام به شیعیان و ارادتمندانش به ارث رسیده است.» (72)
همسر و هم سِرّ
كفایت و درایت حضرت خدیجهعلیهاالسلام در سطحى بود كه عظمت بیكران رسول اكرمصلىاللهعلیهوآله را درك مىكرد. وى در مشكلات، یار و یاور آن حضرت بود. پیامبر نیز در امور زیادى با وى مشورت مىكرد. (73)
این نكته، بسیار حائز اهمیت است كه دوران تجرّد پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله 25 سال و دوران پس از ازدواج آن حضرت 38 سال است. آن جناب، 25 سالِ آن را با حضرت خدیجه سپرى كرد و 13 سال دیگر را با 13 زن دیگر.
یعنى رسول اعظمصلىاللهعلیهوآله دقیقاً دو سوّم دوران پس از ازدواج خود را با یك همسر به سر برده و هرگز نیاز به همسر دیگرى احساس نكرد. او، همسر و هم سِرّ پیامبر بود و با وجود چنین همسرى، هیچ كمبودى در زندگى خویش احساس نمىشد.
در مقابل آن، حضرت رسولصلىاللهعلیهوآله در دوران 13 سال پس از آن، با وجود 13 همسر - كه برخى از آنها همسران شایستهاى بودند - همواره جاى خدیجه را خالى مىدید و احساس خلأ مىكرد و به قدرى از او یاد مىكرد كه باعث رنجش و حسد برخى همسران مىشد. (74)
اوّلیات حضرت خدیجهعلیهاالسلام
1. حضرت خدیجه، نخستین بانویى است كه پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله با او ازدواج كرد.
2. وى نخستین بانویى است كه به رسالت پیامبر ایمان آورد و نام خود را با خطوطى زرّین بر تارك صفحات تاریخ ثبت كرد. (75)
3. وى نخستین بانوى نمازگزار است كه سالها تنها وى و حضرت علىعلیهالسلام در كنار كعبه با پیامبر خداصلىاللهعلیهوآله نماز برپا مىداشتند تا بعدها جعفر طیار نیز به آنها پیوست. (76)
4. وى نخستین بانوى معتقد به ولایت امیر مؤمنان بود كه پیامبر در شب ارتحالش فرمود: «باید به ولایت على بن ابى طالب شهادت دهى.» خدیجه گفت: «به ولایت او ایمان آوردم و بیعت كردم.» (77)
5. او نخستین بانویى بود كه از دست مبارك پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله از انگور بهشتى تناول فرمود. (78)
غروب غمبار
25 سال تمام پیامبر رحمت با وى انس داشت و او تنها ستاره فروزان خانه پیامبر بود و نگاههاى جاذب و غمزدایش تنها مایه تسلّى رسول خداصلىاللهعلیهوآله در محیط خانه بود؛ از اینرو غم ارتحالش به همین مقدار بر فرستاده خداصلىاللهعلیهوآله كه دریاى عواطف بود، سخت و جانگداز بود. نوشتهاند كه آن جناب، در غم ارتحال همسرش به قدرى اندوهگین شد كه بر سلامتىاش نگران شدند. (79)
به محضر پیامبر گفته شد: «پس از ارتحال خدیجه خیلى افسرده شدهاید.» فرمود: «او مادر فرزندان و كدبانوى خانهام بود» و مىفرمود: «خداوند، محبت او را در دلم قرار داده بود.» (80)
تاریخ وفات
اختلافى نیست كه وفات ایشان، در ماه رمضان رخ داد. (81) طبرى، تاریخ آن را دهم رمضان در سال دهم بعثت ثبت كرده است. (82)
غالب سیرهنویسان متّفق القول هستند كه وفات آن خانم، در دهم رمضان سال دهم بعثت، سه سال پیش از هجرت در مكّه واقع شد. وى در حجون به خاك سپرده شد. شخص پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله وارد قبر شد و همسر گرامىاش را در قبر گذاشت. (83)
سال غم و اندوه
آنچه مسلّم است این است كه ارتحال حضرت خدیجه با فاصله اندكى از رحلت جانگداز بزرگ حامىِ پیامبر، حضرت ابوطالبعلیهالسلام اتّفاق افتاد؛ از اینرو، پیامبر اكرم به شدّت اندوهگین شد و آن سال را «عام الحزن»، یعنى سال غم و اندوه نام نهاد و همواره مىفرمود: «تا ابوطالب و خدیجه زنده بودند، غم و اندوه بر من مستولى نشد.» (84)
امیر بیان در سوگ حضرت خدیجه، چكامهاى سرود و از او به عنوان «بانوى بانوان» یاد كرد. (85)
حقشناسى پیامبر
پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله، كانون عواطف بود. آن جناب، لحظهاى خدمات، ایثارها، فداكاریها، شایستگیها، محبّتها و دیگر فضایل خدیجه را فراموش نكرد.
هنگامى كه پیامبر با 000/10 سرباز جنگى وارد مكّه معظمه شد و كعبه را از لوث بتها پاك كرد، اشراف مكّه با اصرار و الحاح از او خواستند كه به خانه آنها قدم بگذارد؛ ولى او به رسم وفا به كنار قبر خدیجه آمد، آنجا خیمه زد و ایام اقامتش در مكّه را در كنار قبر همسرش سپرى كرد. (86)
این عمل پیامبر، گذشته از درس حقشناسى به امّت، پیام دلنشین و دلنوازى به حضرت خدیجه داشت:
«هان، اى سنگ صبور من! اى همسر با وفاى من! اگر در همه روزهاى سخت زندگى، در دوران محاصره اقتصادى، در آن روزگار خفقان و اختناق جانكاه قریش در كنار من بودى و آن همه رنج و مشقّت را به جان خریدى، اكنون، من پس از فتح قلعههاى شرك و نفاق به كنار تربت پاك تو آمدهام تا شادىام را با تو تقسیم كنم.» (87)
پینوشـــــــــــتها:
1) السیرة النبویة، ابن هشام، تحقیق طه عبد الرؤف سعد، بیروت، دار الجیل، 1410 ق، ج 2، ص 8.
2) همان.
3) الانوار الساطعة، سیلاوى، ص 9.
4) تاریخ مكّه، ازرقى، تحقیق رشدى صالح ملحسن، مكّة المكرمة، دار الثقافة، چ سوم، 1398ق، ج 1، ص 149.
5) همان، ص 266.
6) احزاب/6.
7) الانوار الساطعة، سیلاوى، ص 226.
8) بحار الانوار، علامه مجلسى، تهران، دارالكتب الاسلامیة، 1380 ق، ج 35، ص 143.
9) قرب الإسناد، حمیرى، قم، مؤسسه فرهنگى كوشانپور، 1417 ق، ص 252، ح 1232.
10) فاطمة الزهراء، قزوینى، قم، بصیرتى، 1412 ق، ص 110.
11) شرح المواهب اللدنیة، زرقانى، ج 1، ص199.
12) مائده/75.
13) اصول كافى، كلینى، تحقیق علىاكبر غفّارى، بیروت، دار الأضواء، 1405 ق، ج 1، ص 459.
14) البدایة والنهایة، ابن كثیر، بیروت، مكتبة المعارف، 1408 ق، ج 2، ص 62.
15) الاصابة، ابن حجر، بیروت، دار الكتب العلمیة، افست، چاپ كلكته هند، 1835 م. ج 8، ص 60.
16) شرح المواهب اللدنیة، زرقانى، ج 1، ص 199.
17) كحل البصر فى سیرة سید البشر، محدث قمى، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404 ق، ص 70.
18) بحار الانوار، ج 43، ص 22.
19) همان، ج 100، ص 189.
20) مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، بیروت، دار الاضواء، دوم، 1412 ق، ج 1، ص228.
21) التفسیر، عیاشى، قم، مؤسسة البعثة، 1421 ق، ج 3، ص 35.
22) الصحیح، بخارى، بیروت، دار الجیل، افست چاپ سلطانى، بولاق، 1313 ق، ج 5، ص 48.
23) سیر اعلام النبلاء، ذهبى، بیروت، مؤسسة الرسالة، نهم، 1413 ق، ج 2، ص 113.
24) الامالى، شیخ طوسى، قم، مؤسسة البعثة، 1414 ق، ص 175، ح 294.
25) البدایة والنهایة، ابن كثیر، ج 2، ص 62.
26) بحار الانوار، ج 16، ص 78.
27) الانوار الساطعة، سیلاوى، ص 7.
28) فتح البارى، ابن حجر، بیروت، دار المعرفة، ج 7، ص 140.
29) همان، ص 139.
30) تاریخ دمشق، ابن عساكر، دار احیاء التراث العربى، 1421 ق، ج 74، ص 84.
31) كفایة الطالب، گنجى شافعى، تهران، دار احیاء التراث اهل البیت، سوم، 1404 ق، ص 359.
32) المستدرك على الصحیحین، حاكم، بیروت، دار الفكر، 1398 ق، ج 3، ص 184.
33) مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 383.
34) فتح البارى، ابن حجر، بیروت، دار المعرفة، بىتا، ج 7، ص 138.
35) همان، ص 135.
36) همان.
37) البدایة والنهایة، ابن كثیر، ج 3، ص 129.
38) همان.
39) الصحیح، بخارى، ج 5، ص 48.
40) فتح البارى، ابن حجر، ج 7، ص 138.
41) سیر اعلام النبلاء، ذهبى، ج 2، ص 111.
42) السیرة النبویة، ابن هشام، ج 2، ص 5.
43) التاریخ، یعقوبى، نجف، المكتبة الحیدریة، 1384 ق، ج 2، ص 16.
44) الانوار الساطعة، سیلاوى، ص 9.
45) تاریخ مكّه، ازرقى، ج 1، ص 149.
46) الاستغاثه، ابو القاسم كوفى، نجف، بىنا، بىتا، ج 1، ص 70.
47) امّهات المعصومین، آیت اللّه شیرازى، بیروت، دار العلوم، 1424 ق، ص 90.
48) اصول كافى، ج 1، ص 452.
49) بغیة الطالب، عاملى، قم، المكتبة الحیدریة، 1428 ق، ص 90.
50) التاریخ، یعقوبى، ج 2، ص11.
51) دلائل النبوّة، ابو نعیم، بیروت، دار النّفائس، 1419 ق، ج 1، ص 97.
52) الخصائص الكبرى،سیوطى، بیروت، دار الكتب العلمیة، 1424 ق، ج 1، ص 155.
53) السیرة النبویة، ابن هشام، ج 1، ص 322.
54) همان، ج 2، ص 6.
55) بحار الانوار، ج 16، ص 55.
56) السیرة النبویة، ابن هشام، ج 2، ص 10.
57) التاریخ، یعقوبى، ج 2، ص 16.
58) بحار الانوار، ج 16، ص 55.
59) همان، ص 58.
60) التاریخ، یعقوبى، ج 2، ص 16.
61) بحار الانوار، ج 16، ص 57.
62) فتح البارى، ابن حجر، ج 7، ص 134.
63) دلائل الامامة، طبرى، ص 77.
64) الكافى، ج 5، ص 374.
65) بحار الانوار، ج 16، ص 70.
66) براساس محاسبهاى كه اهل فن انجام دادهاند، 500 درهم برابر16212 مثقال نقره خالص و در زمان ما در حدود 165000 تومان است.
67) السیرة الحلبیة، حلبى، بیروت، دار احیاء التراث العربى، ج 1، ص 139.
68) الكافى، ج 5، ص 375.
69) المستدرك على الصحیحین، ج 3، ص 182.
70) الاقبال، سید بن طاووس، قم، دفتر تبلیغات، 1377 ش، ج 2، ص 115.
71) مسارّ الشیعة، شیخ مفید، قم، بصیرتى، 1396 ق، ص 29. به پیوست تاریخ الائمّة، در ضمن «مجموعه نفسیه»
72) بحار الانوار، ج 98، ص 357.
73) جنّة المأوى، كاشف الغطاء، تبریز، بىتا، 1397 ق، ص 94.
74) تذكرة الخواص، ابن جوزى، قم، مجمع جهانى اهل بیت، 1426 ق، ج 2، ص 306.
75) الهدایة الكبرى، خصیبى، ص 39.
76) الامالى، شیخ طوسى، ص 259، مجلس 10، ح 467.
77) خصائص امیر المؤمنین، نسائى، ص 45.
78) بحار الانوار، ج 18، ص 233.
79) مجمع الزوائد، هیثمى، ج 9، ص 225.
80) سیر اعلام النبلاء، ذهبى، ج 2، ص 116.
81) كفایة الطالب، گنجى شافعى، تهران، دار احیاء التراث اهل البیت، 1404 ق، ص 359؛ تاریخ الاسلام، ذهبى، ج 1، ص 237.
82) دلائل الامامة، طبرى، ص 8.
83) تذكرة الخواص، ابن جوزى، ج 2، ص 311؛ الطبقات الكبرى، ابن سعد، ج 8، ص 18؛ الاصابة، ابن حجر، ج 8، ص 62؛ الاتحاف بحبّ الاشراف، الشبراوى، منشورات رضى، قم، 1363 ش، ص 128.
84) كشف الغمّه، اربلى، بیروت، دار الكتاب الاسلامى، 1401 ق، ج 1، ص 16.
85) بحار الانوار، ج 35، ص 143.
86) مصباح المتهجد، شیخ طوسى، بیروت، فقه الشیعه، 1411 ق، ص 812.
87) التاریخ، طبرى، ج 3، ص 57.
خدیجه علیها السلام اسوۀ فضیلت
روز دهم ماه مبارك رمضان سال دهم بعثت، بزرگ بانوی اسلام و بهترین یاور و همكار پیامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله حضرت خدیجهعلیهاالسلام دار فانی را وداع گفت و پیامبر خدا را به سوگ عظیمی نشاند، تا آنجا كه آن سال را سال «حزن و غم» نامگذاری نمود.
یقیناً ارادت پیامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله به آن بانو، بهخاطر همسر بودن ایشان و یا ثروتمند بودن وی نبود؛ بلکه بهخاطر كمالات و اوصاف برجستهای كه در آن بانو بروز و ظهور داشت.
آنچه پیش رو دارید، اشاره به چهار امر كلیدی (1) است كه در ساختار شخصیتی خدیجهعلیهاالسلام نقش تعیینكنندهای داشته است و میتواند به عنوان الگویی برای جامعه، خصوصاً بانوان مطرح باشد.
الف. آگاهی و اطلاعات
با اینكه زن در جامعه جاهلیت، از علوم، دانش و آگاهی به زمان خویش كاملاً محروم بود، خدیجه برخلاف تمام زنان آن زمان و زنان همه دورهها، از آگاهی و اطلاعات وسیع و زمانشناسی دقیقی برخوردار بود و عوامل این آگاهی و زمان شناسی چند امر بود:
1. برخورداری از هوش و درایت سرشار؛ چنانكه مرحوم اربلی میگوید: «وَكَانَتْ خَدِیجَةُ اِمْرَاَةً حَازِمَةً نَبِیلَةً؛ خدیجه بانویی خردمند و خردورز بود.» (2) و در جای دیگر میخوانیم: «وَكَانَتْ مِنْ اَحْسَنِ النِّسَاءِ جَمَالاً وَاكْمَلُهُنَّ عَقْلاً وَاَتَمُّهُنّ رَأیاً؛ (3) خدیجه از زیباترین زنان بود و در عقل كاملترین و در رأی و نظر برترین آنان بود.»
2. رشد و نمو در خانوادهای روشن اندیش و حقّ طلب؛
پدر خدیجه، «خویلد» از چهرههای برجسته، آگاه و شجاع زمان خویش بود. تاریخنگاران آوردهاند وقتی پادشاه ستمگر یمن، تصمیم گرفت حجر الاسود را از دیوار كعبه جدا نموده، برای رونق بخشیدن به معبد «یمن»، به آنجا انتقال دهد، برای مقابله با آنها كارهایی انجام داد كه نشاندهنده رشد و آگاهی اوست:
یك: با پادشاه یمن ملاقات كرد و او را از این كار به شدّت برحذر داشت و گفت: «وَاِنَّ رَبَّ الْبَیتِ لَنْ یتْرُكْهُ بَلْ یسْتَحِلَّ عَلَیهِ اللَّعْنَةَ تُؤَدِّی بِهِ اِلَی التَّهْلُكَۀِ؛ براستی صاحب خانه آن را رها نمیكند (و از آن دفاع خواهد كرد)؛ بلكه [متجاوز را] به لعنت [ابدی] گرفتار نموده، هلاك خواهد ساخت.»
دو: با دعوت سران قریش و چهرههای بانفوذ، شورای امنیت ملّی تشكیل داد و با این شعار آنان را به مقاومت دعوت نمود: «اَلْمَوْتُ اَحْسَنُ مِنْ ذَلِكَ؛ مرگ بهتر از این [ذلّت] است.»
سه: شمشیر خود را برگرفت و به میدان دفاع قدم گذاشت و قریش نیز با شمشیرهایشان او را همراهی كردند و در نتیجه شاه یمن را از حمله باز داشتند. (4)
و همینطور مادر خدیجهعلیهاالسلام كه «فاطمه» نام داشت، اسیر ارزشهای منفی و ذلّتبار خرافی نشد؛ بلكه دل، دامان، اندیشه و رفتار را پاك میداشت و وجود خود را به ارزشهای راستین آراسته نموده و به آیین پدران توحیدگرا و عدالتخواه، حضرت ابراهیم و اسماعیلعلیهالسلام ایمان داشت. (5)
همچنین عموی او «ورقة بن نوفل» مرد دانشمند، خردمند و خوشفكری بود و با بت پرستی مخالف. ابن هشام میگوید: «از جمله كسانی كه علیه بتپرستی سخن گفت، ورقه بود؛ او خطاب به قوم خود، مكّیان گفت: جامعه و مردم ما از راه و رسم ابراهیم خلیل انحراف جسته و در برابر بتها و معبودهای دروغین سجده میكنند! این سنگی كه آنان در برابرش سجده میكنند، نه قدرت شنیدن دارد و نه توان دیدن و نه میتواند به كسی سود و زیانی برساند.» (6)
و همینطور برادرزادهاش «حكیم» مرد خردورز و صاحبنظری بود، تا آنجا كه در سن پانزده سالگی به عضویت «دار الندوة» یا مجلس مشورتی قریش - كه از شرائط آن عمر و تجربه چهل ساله بود - درآمد. (7)
این شخص و عمویش و همینطور پدر خدیجه، در روش و منش و مدیریت خدیجهعلیهاالسلام نقش بهسزایی داشتهاند.
3. برخورداری از آموزههای آیین حقگرایی ابراهیم علیهالسلامكه خاندان محمدصلیاللهعلیهوآله و خدیجه خود را فرزند و پیرو آن و خدمتگزار كعبه میدانستند.
حضرت خدیجهعلیهاالسلام بر اثر خویشاوندی كه با حضرت محمدصلیاللهعلیهوآله داشت؛ چون نسب هر دو در «قصی» به هم میرسید؛ لذا از آینده درخشان پیامبرصلیاللهعلیهوآله اطلاعات وسیعی داشت (8) و همین امر باعث گرایش او را به توحید و دین ابراهیم فراهم نموده بود.
و بدین جهات در دوران جاهلیت یكی از لقبهایی كه حضرت به آن شهرت یافت، «طاهره» بود؛ (9) چون به ناپاكی و شرك و بتپرستی آلوده نشد. (10)
4. آگاهی از آموزههای دین موسی و عیسیعلیهالسلام از راه گفت و شنود مستقیم و غیر مستقیم با عالمان و دانایان آن ادیان مانند ورقة بن نوفل، عموی حضرت خدیجه، كه دربارۀ او گفتهاند: «او دانشور و صاحبنظر در معارف و مفاهیم و مقررات كتابهای آسمانی پیشین، و یك كشیش آگاه و حقطلب و آزادمنش و بیتعصب بود.» (11)
و با «نسطور» از عالمان و پارسایان اهل كتاب و از منتظران ظهور پیامبر موعود (12) و بحیرا (13)، و نیز با گروههایی كه به خاطر نوید و بشارتهای موسی و مسیح و وصف آخرین پیامبر و خاستگاه او، از شام و فلسطین به حجاز آمده بودند، و در انتظار ظهور پیامبر بودند، آشنایی داشت.
5. آگاهی از طریق روابط تجاری و اقتصادی و آشنایی با قطبهای قدرت و مركز خبرساز، و خبررسان آن زمان.
6. از راه دیدار با چهرههای مطرح روزگار و آشنایی با ا ندیشه آنان بدون واسطه یا بوسیله افراد هوشمند.
در «ریاحین الشریعة» میخوانیم: «از ویژگیهای این بانوی خردمند این بود كه در گفت و شنودش با مسیحیان و دیگر اهل كتاب، آگاهی و اطلاعات گستردهای از كتابهای آسمانی و بشارتهای آنها به ظهور آخرین پیامبر و نیز از خوابهایی كه دیده بود، به وقوع این مهمّ اطمینان داشت و بر این باور بود كه دینش جهانی میشود؛ لذا از منتظران ظهور آن حضرت به حساب میآمد. (14)
7. از طریق برخی الهامات و دریافتهای شگفتی كه بر اندیشه بسیار پاك او ظاهر میشد، و همینطور از طریق رؤیاهای صادقه كه نمونه آن را در جریان ازدواج آن حضرت با پیامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله مشاهده میكنیم. (15)
8. تلاش فردی او در راه شناخت و آگاهی اوضاع زمان، خصوصاً شخص حضرت محمدصلیاللهعلیهوآله.
9. خداجویی و توحیدگرایی، كه خود زمینه آگاهی درونی را ایجاد میكند.
ب. شجاعت
مروری مختصر در زندگی بانوی حجاز، در دورانی كه زن از كمترین ارزشها برخوردار بود، نشان میدهد كه او بانوی شجاع و دلیری بوده است؛ نمونههای ذیل نشاندهنده شجاعت او است:
1. شهامت او در شكستن آداب و رسوم خرافی و انزوا گزینی دختران و زنان و پذیرش زندگی طفیلی و وابسته، با گزینش استقلال و آزادگی همراه با تقوا و پاكدامنی.
2. شهامت در اداره بزرگترین و موفقترین شبكه اقتصادی و تجارت داخلی و خارجی، آن هم در روزگاری كه زن را نه انسان به حساب میآوردند و نه دارای حقوق انسانی. (16)
كه در یكی از سفرهای تجارتی، شخص پیامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله نیز به عنوان نماینده او به كار پرداخت. (17)
مجموع سرمایهای كه توسط حضرت خدیجه به گردش درآمد، هشتاد هزار شتر بود و چهارصد غلام، كه اموال او را حمل و نقل میكردند، (18) و این آمار، خیرهكننده و حیرتآور است. ثروت خدیجه بیشترین سود را نیز به پیامبرصلیاللهعلیهوآله رساند. (19)
3. شهامت در انتخاب برترین همسر تاریخساز،آن هم با زیر پا گذاشتن رسم جامعه كه باید مرد به خواستگاری زن رود، او خود توسط افرادی به آن حضرت پیشنهاد ازدواج داد؛ درحالی كه آن حضرت فقیر و ندار بود و دست رد زدن به سینه خواستگاران پولدار، و ترس نداشتن از ملامتهای بستگان و همنوعان.
4. شهامت در همراهی مردی كه به عنوان آخرین پیامبر در مقابل تمام ارزشهای بیاساس جاهلیت ایستاد و تمام خطرات را به جان خرید.
از مرگ و تاراج اموال و اذیت و آزار گرفته تا تهمتهای ناروا. قرار گرفتن در كنار چنین مردی و حمایت جانانه از او، شهامت و جسارت بالایی را میطلبد كه حاضر باشد خطرات احتمالی را بجان بخرد. و خدیجه با تمام شهامت خطرها را پذیرا گشت. از جمله محاصره سه ساله اقتصادی در «شعب ابی طالب».
5. حمایت همهجانبه از پیامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله در مقابل پیروان جاهلیت، خصوصاً در مواردی كه آن حضرت توسط مشركان مورد حمله قرار میگرفت و یا سنگباران میشد، تا آنجا كه مجبور بود مكه را ترك كند و به كوههای اطراف پناه ببرد. تنها كسی كه به جستجوی او برمیآمد تا او را یاری رساند، و زخمهای بدنش را پانسمان كند، خدیجه كبریعلیهاالسلام بود. در یكی از این صحنهها كه از پیدا شدن آن حضرت مأیوس شده بود، فریاد او در كوههای اطراف مكه اینگونه طنین انداز شد: «مَنْ أَحَسَّ لِی النَّبِی الْمُصْطَفَى؟ مَنْ أَحَسَّ لِی الرَّبِیعَ الْمُرْتَضَى؟ مَنْ أَحَسَّ لِی الْمَطْرُودَ فِی اللَّهِ؟ مَنْ أَحَسَّ لِی أَبَا الْقَاسِمِ؟؛ (20) آیا كسی هست از حال نبی برگزیده برایم خبر آورد؟ كیست كه مرا از بهار پسندیده (زندگی) خبرم دهد؟ كیست كه مرا از حال شخصی كه برای خاطر خدا طرد شده است خبر دهد؟ كیست كه از اباالقاسم مرا خبر دهد؟.» تا سرانجام پیامبر توسط پیك وحی خبردار شد كه پاسخ خدیجه را بگوید.»
و گاه میشد كه در مقابل سنگباران مكیان سپر بلای پیامبر میگشت و فریاد برمیآورد «یا مَعْشَرَ قُرَیشٍ! تُرْمَى الْحُرَّةُ فِی مَنْزِلِهَا؟ فَلَمَّا سَمِعُوا ذَلِكَ انْصَرَفُوا عَنْهُ؛ (21) ای قریش! آیا سنگ به منزل او پرتاب میكنید؟ وقتی صدای او را میشنیدند، رها میكردند.»
به طوفان بلا چون كوه محكم به كشتی امان لنگر خدیجه
چو میشد سنگباران خانه او به پیش مصطفی سنگر خدیجه
ج. مدیریت
صفت دیگری كه از آن بانو مورد بررسی قرار میگیرد، صفت مدیریت است. بانویی كه آن ثروت زیاد را - كه اشاره شد - به چرخش درآورد، یقیناً از مدیریت بالایی برخوردار است. و بعد از ازدواج با پیامبر و بعثت حضرتصلیاللهعلیهوآله باید مدیریت بحران را به عهده گیرد كه از عهده آن نیز بهخوبی برآمد.
درباره آن بانو میخوانیم كه: «وَكَانَتْ مِنْ اَحْسَنِ النِسَاءِ جَمَالاً وَاَكْمُلُهُنَّ عَقْلاً وَاَتَمَّهُنَّ رَأیاً، وَاَكْثَرُهُنَّ عِفَّۀًً وَدِیناً وَحَیاءً وَمُرُوَّةً وَمَالاً؛ (22) خدیجه از زیباترین زنان، و كاملترین آنان از جهت عقل بود. و در رای و نظر كامل، و از نظر عفت و دیانت و حیا و مروّت و مال در اوج قرار داشت.»
اساس هر مدیریتی، خردورزی و طرح دهی كامل است، خصوصاً اگر همراه باانصاف و مروّت گردد. خدیجه همه را یكجا داشت.
«ابن جوزی» درباره مدیریت حضرت خدیجهعلیهاالسلام مینویسد: «او در جهان عرب نخستین زن ثروتمندی است كه در اقتصاد و تجارت و مدیریت درخشید و در این راه شخصیت منطقهای و شهرت جهانی یافت. او در كار تجارت و مدیریت خویش براساس همان بینش برجستهاش گام برمیداشت و هرگز به هر قیمت و هر بهایی سود نمیجست و بسان زرپرستان روزگار، تجارت را به عنوان وسیلهای برای بدست آوردن درآمدهای سرشار، اما حرام و ظالمانه و غیر شرافتمندانه و ضد مردمی و به هر شكل و از هر راه نمیپسندید.
از این رویه بود كه برخلاف رسم رایج بازار روزگارش او از احتكار و انحصار و كم فروشی و فریب، از رباخواری و بهرهكشیهای ظالمانۀ رایج و از هر نوع حرامخواری و سوء استفاده، از فرصت و اعتبار و امكانات برای انباشتن ثروت دوری میجست، و كار پرشرافت خویش را به این گناهان بزرگ آلوده نمیساخت، و به كارگران و كارمندان و مدیران تحت فرمانش نیز هشدار میداد كه داد و ستد و سود و درآمد را در پرتو درایت و صداقت و هوشمندی و از راههای مشروع دنبال كنند.
او به دلیل همین ویژگیهای اخلاقی و انسانی و مدیریت منطقی و خردمندانه، نه تنها اعتماد بازارهای داخلی را جلب كرد؛ بلكه بازارهای منطقهای را نیز تصاحب نمود و كاروانهای تجاری او بود كه مورد استقبال بازارهای مصر و یمن و شام و حبشه قرار میگرفت. (23)
از آنچه گفتیم به خوبی روشن میشود كه خدیجه هم زنی آگاه به زمان، مسائل ادیان، خصوصاً مسائل مربوط به آخر الزمان بود، و هم بانویی با شجاعت، وشهامت و سنّت شكن و نواندیش، و همینطور زن مدیر و مدبّر كه با مدیریت قوی او تجارتش در تمام بازارهای داخلی و منطقهای رونق گرفت.
د. ولایتمداری
صفت چهارمی كه شخصیت حضرت خدیجه كبریعلیهاالسلام را برجسته نموده است، ولایتمداری اوست. بسیار بودند كسانی كه در قبولی اسلام و رسالت و حمایت از پیامبر پیشقدم بودند؛ امّا در مسئله امامت و ولایت امیر المؤمنین علیعلیهالسلام جا ماندند و عقب گرد كردند؛ طلحه و زبیر، حسان بن ثابت، اسامة بن زید و... . كسانی بودند كه از پیشگامان مسلمین به شمار میرفتند و در حدّ فراوانی از اسلام حمایت كردند؛ ولی بر ولایت علیعلیهالسلام تا لحظه آخر نماندند و قافیه را باختند.
امّا خدیجهعلیهاالسلام هم در مسئله رسالت و انتخاب اسلام و بیعت با پیامبرصلیاللهعلیهوآله پیشتاز بود، وهم در مسئله امامت و ولایت علیعلیهالسلام ثابتقدم و استوار ماند. در این زمینه نكاتی یادآوری میشود.
یک. مربّی و مدافع علیعلیهالسلام
پیامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله در آغاز زندگی و بعد از، از دست دادن مادر بزرگوارش آمنه، (پدر را قبل از تولد از دست داده بود) تحت سرپرستی جناب «ابو طالب» و همسر خداجو و پاكدامنش «فاطمه بنت اسد» قرار گرفت؛ امّا گویا روزگار در پی تكرار و جبران حوادث است. مدتی نگذشت كه علیعلیهالسلام تحت سرپرستی پیامبرصلیاللهعلیهوآله قرار گرفت. درست در سن پنج سالگی و بعد از پنجمین بهار زندگانی مشترك پیامبرصلیاللهعلیهوآله و خدیجهعلیهاالسلام، علیعلیهالسلام تحت سرپرستی آن دو بزرگوار قرار گرفت تا تغذیه جسمی، فكری، عاطفی و اخلاقی كاملی شده باشد و تاریخ از این وقایع اینگونه گزارش میدهد:
«وَاَخَذَ رَسُولُ اللّهُصلیاللهعلیهوآله عَلِیاً وَهُوَ اِبْنُ سِتَّ سِنِینَ كَسِنِّهِ یوْمَ اَخَذَهُ اَبُو طَالِبٍ، فَرَبَّتْهُ خَدِیجَةُ وَالْمُصْطَفَی اِلَی اَنْ جَاءَ الْاِسْلَامُ وَتَرْبِیتُهُمَا اَحْسَنُ مِنْ تَرْبِیةِ اَبُوطَالِبٍ وَ فَاطِمَةَ بِنْتِ اَسَدٍ فَكَانَ مَعَ النَّبِی اِلَی اَنْ اَمْضَی وَبَقِی عَلِی بَعْدَهُ؛ (24) رسول خداصلیاللهعلیهوآله علی را [تحت تربیت] گرفت در حالی که او شش سال داشت؛ همانند پیامبرصلیاللهعلیهوآله كه شش سال سن داشت، هنگامی كه ابو طالب او را [تحت تربیت] گرفت. پس علیعلیهالسلام را خدیجه و پیامبر تربیت كردند تا زمانی كه اسلام آمد (و محمدصلیاللهعلیهوآله به پیامبری برگزیده شد). تربیت آن دو [نسبت به علیعلیهالسلام] از تربیت ابو طالب و فاطمه بنت اسد [نسبت به پیامبر] بهتر بود. پس علی همراه با پیامبر بود تا زمانی كه از دنیا رفت و علی باقی ماند.»
در حدیث دیگر میخوانیم: «ثُمَّ اِنَّهُ كَانَ اَبُو طَالِبٍ وَفَاطِمَةُ بِنْتُ اَسَدٍ رَبَّیا النَّبِی وَرَبَّی النَّبِِی وَخَدِیجَةُ لِعَلِی؛ (25) پس [از رحلت والدین محمدصلیاللهعلیهوآله] بهراستی ابوطالب و فاطمه بنت اسد پیامبر را تربیت نمودند، و پیغمبر و خدیجه نیز علیعلیهالسلام را تربیت نمودند.»
دو: مهر وصفناپذیر
بعد از مدّتی كه امام علیعلیهالسلام به سرای پیامبر و خدیجه وارد شد، چیزی نگذشت كه كار از تعهد انسانی برای نگهداری و مراقبت از یك كودك و یا مراعات حال فامیلی و خویشاوندی گذشت، و مهر و محبت آن كودك همچون فرزند دلبند، ژرفای قلب و وجود خدیجه را پر كرد و به صورت مادر شیفته و شیدای آن كودك درآمد.
كار دلبستگی این كودك آینده ساز به پیامبر و خدیجه نیز به آنجا رسید كه پدر و مادرش او را جز در خانه مربیان دلسوز نمییافتند.
روزی حضرت ابو طالب به همسرش فاطمه گفت: چرا دیگر فرزندمان علی را در خانه و كنار خویش نمینگریم؟ او دیگر كمتر با ما بازی و در منزل ما استراحت میكند؟ همسرش در پاسخ گفت: خدیجه با همه وجود تربیت او را به عهده گرفته و به گونهای به او مهر و محبت میورزد كه دیگر از او و خانه او هوای جدایی نمیكند. (26)
یكی از دانشمندان اهل سنّت مینویسد: «وَعَلِی نَشَاَ فِی بَیتِ خَدِیجَةٍ وَهُوَ صَغِیرٌ ثُمَّ تَزَوَّجَ بِنْتَهَا فَظَهَرَ رُجُوعُ اَهْلِ الْبَیتِ النَّبوی اِلَی خَدِیجَةَ دُونَ غَیرِهَا؛ (27) علی از كودكی در خانه خدیجه رشد كرد، و سپس با دختر او [بعد از این دوران] ازدواج كرد؛ پس این معنی آشكار میگردد كه [اساس] خاندان اهل بیت پیامبر [از طریق مادر] به خدیجه برمیگردد، نه دیگری.»
یعنی از طریق حضرت خدیجه اهل بیت پیامبرصلیاللهعلیهوآله بوجود آمده و توسعه یافته است.
محبّت بینظیر
حضرت خدیجهعلیهاالسلام به علیعلیهالسلام محبت شدیدی داشت، تا آنجا كه خدمتكاران و نزدیكان خدیجه در پاسخ پرسش افراد ناشناس از علیعلیهالسلام میگفتند: «هُوَ اَخُو مُحَمَّدٍ وَاَحَبُّ الْخَلْقِ اِلَیهِ وَقُرَّةُ عَینِ خَدِیجَةَ وَمَنْ ینْزِلُ السَّكِینَةَ عَلَیهِ؛ او برادر محمّد و محبوبترین مردم نزد او و نور دیدگان خدیجه، و کسی است که آرامش را بر پیامبر نازل میکند.» (28)
این تعبیر نشان دهنده اوج مهر و محبت پیامبرصلیاللهعلیهوآله و خدیجهعلیهاالسلام به علیعلیهالسلام است.
سه: نخستین بیعت كننده با علیعلیهالسلام
پیامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله در سوم بعثت دعوت خویش را علنی كرد، و نخستی كسی كه به او ایمان آورد حضرت علیعلیهالسلام بود. در این موقع بود كه پیامبرصلیاللهعلیهوآله دست خود را بر دست علی زد و جملۀ تاریخی خود را در مجلس بزرگان بنی هاشم درباره علیعلیهالسلام بیان نمود و فرمود: «یا بنی عبد المطلب!... اِنَّ هَذَا اَخِی وَوَصِیی وَخَلِیفَتِی فِِیكُم؛ (29) هانای فرزندان عبدالمطلب! این برادر و وصی و خلیفه من در میان شما است».
حضرت خدیجهعلیهاالسلام ناظر این صحنه بود، و پیامبر نیز به صورت جداگانه او را مورد خطاب قرار داد: «ثُمَّ قَالَ: یا خَدِیجَةُ! هَذَا عَلِی مَوْلاكِ وَمَوْلَی الْمُؤمِنِین وَاِمَامُهُمْ بَعْدِی. قَالَتْ: صَدَقْتَ یا رَسُولَ اللَّهِ! قَدْ بَایعْتُهُ عَلَی مَا قُلْتَ: اُشْهِدُ اللَّه وَ اُشهِدُكَ بِذَلِك وَكَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً؛ (30) سپس فرمود:ای خدیجه! این علی مولای تو و مولا و پیشوای مؤمنین بعد از من است. خدیجه گفت: راست گفتیای رسول خدا. [طبق آنچه فرمودی] من با علی بیعت كردم و بر این بیعت خدا و تو را شاهد میگیرم و خداوند به عنوان گواه كافی است.»
این جملات، عمق و ژرفای ولایتمداری حضرت خدیجه و ثبات و استقامت او را بر این طریق نشان میدهد.
پینوشـــــــــــــتها:
(1). راز انتخاب این اوصاف این است كه در مقالات قبلی مربوط به خدیجه كبریعلیهاالسلام، به اوصاف دیگر آن بانو پرداخته شد. و به این اوصاف كمتر توجّه شده است.
(2). كشف الغمّة، اربلی، مكتبة بنی هاشمی، تبریز، ج 1، ص 509؛ بحار الانوار، ج16، ص8، ب 5.
(3). ریاحین الشریعة، ذبیح الله محلاتی، تهران، 1370 هـ. ق، دار الكتب الاسلامیة، ج 2، ص204.
(4). الانوار الساطعة، سیلاوی، ص 9 - 10، به نقل از فروغ آسمان حجاز، علی كرمی فریدنی، قم، دفتر فرهنگی نسیم انتظار، 1385، ص 90 - 91.
(5). فروغ آسمان حجاز، همان، ص 91.
(6). سیره ابن هشام، قاهره، مطبعة البابی، ج 1، ص222.
(7). فروغ آسمان حجاز، ص 92 - 94.
(8). بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، ج 16، ص20 - 21.
(9). مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، قم، المطبعة العلمیة، ج 1، ص 41.
(10). ر. ك: شرح المواهب اللانیه، زرقانی، ج 1، ص 199؛ تنقیح المقال، مامقانی، ج 3، ص 77، و... ..
(11). فاطمه زهرا، توفیق ابو علم، ص 32.
(12). ر. ك: سیره ابن هشام، قاهره، مصطفی البابی، ج 1، ص 199 - 201.
(13). ر. ك: بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، دار احیاء التراث العربی، ج 16، ص 20 - 21، ج17، ص 331؛ مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص41.
(14). ر. ك: ریاحین الشریعة، ج 2، ص 207؛ فروغ آسمان حجاز، همان، ص 328 - 327.
(15). المجالس السنیة، سید محسن امین، ج 5، ص6، به نقل از فروغ آسمان حجاز، ص326.
(16). ابن سعد، طبقات، بیروت، دار صادر، ج 1، ص 129؛ تاریخ اسلام، مهدی پیشوایی، دفتر نشر معارف، 1386، ص 117.
(17). همان.
(18). بحار الانوار، مجلسی، بیروت، ج 16، ص22.
(19). همان، ج 16، ص 75 - 77.
(20). بحار الانوار، ج 18، ص241.
(21). همان، ص 243.
(22). ریاحین الشریعة، همان، ج 2، ص 204.
(23). تذكرة الخواص، ابن جوزی، ج 2، ص 300 - 302، به نقل از فروغ آسمان حجاز، همان، ص 322 - 323، با تلخیص.
(24). بحار الانوار، ج 35، ص 119؛ سیره ابن هشام، ج 1، ص 263؛ مناقب آل ابی طالب، ج2، ص 179.
(25). انوار الساطعة، همان، ص 335، به نقل از فروغ آسمان، همان، ص 413.
(26). ر. ك: فروغ آسمان حجاز، ص 416.
(27). فتح الباری بشرح البخاری، ج 7، ص 110.
(28). اثبات الوصیة، مسعودی، بیروت، ص 144.
(29). ر. ك: تاریخ الامم والملوك، محمد طبری، بیروت، دار القاموس الحدیث، ج 2، ص 217؛ الكامل فی التاریخ، ابن اثیر، بیروت، دار صادر، 1399 هـ. ق، ج 2، ص 63؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 13، ص 211؛ والغدیر، علامه امینی، ج 2، ص 279 - 284.
(30). بحار الانوار، همان، ج 18، ص 231؛ وسائل الشیعة، حرّ عاملی، دار احیاء التراث العربی، ج 1، ص 281؛ اثبات الهداة، ج 1، ص 641؛ الانوار الساطعة، ص 337 - 340.
حضرت علی اکبر علیه السلام برترین الگو برای جوانان
اسوهای شایسته
جامعه اسلامی و به خصوص نسل جوان در جستجوی قهرمانی محبوب و اسوهای شایسته است تا اخلاق و رفتار خویش را مطابق او تنظیم نماید. بدان امید که پرتوی از کمالات وی در وجودش راه یابد و از امتیازات الگوی خویش بهره مند گردد. یک جامعه سالم و زنده که مشعل اصلاح، ترقی، توسعه فکری و فرهنگی را به دوش میکشد و در تباهیها و مفاسد کنونی که چون مردابهای متعفّن جهان را فرا گرفته، انسانهای تشنه حق را به سرچشمه معنویت و معرفت توجّه میدهد، در صورتی میتواند در این راه موفق شود که در جهت بهبود وضع فکری و روحی جوانان اهتمام ورزد.
به طور مسلم بزرگترین و مؤثرترین عامل که جوانان را به سوی معارف دینی و افتخارات معنوی سوق میدهد و مجد و عزّت و عظمت آنان را میسر میسازد و روح ایمان و فداکاری را در اعماق وجودشان احیا میکند، معرفی ابعاد زندگی اسوههای فضایل و جلوههای مکارم است. آری، باید برای تقویت عرق دینی و ترویج سنّتهای نیکو در میان نسل جوان از ارادههای نیرومند و همّت طلایه داران عظمتهای معنوی استمداد طلبید که حضرت علی اکبر یکی از این چهره هاست.
به علاوه روی آوردن به حماسههای راستین به اراده و اندیشه ما ایمان و صلابت میبخشد و آشنایی با چهرههای تابناکی که با شایستگی، اصالت، لیاقت ذاتی و فضیلت آفرینی به فرازین قلههای کرامت صعود کردند، به جامعه جوانان شخصیت، هویت، خودآگاهی و قدرت معنوی میبخشد. از این رو نگارنده در این نوشتار کوشیده است به معرفی شمّهای از زندگی حضرت علی اکبر علیه السلام بپردازد:
مست صهبای علی اکبر شدم سرخوش از این باده تا محشر شدم
غرق گشتم اندر این بحر بسیط کردهام گم دست و پا در این محیط
بوستان معنی
حضرت علی اکبر علیه السلام در خاندانی نشو و نما یافت که حافظ سرّ خداوند، جانشینان بر حقّ آخرین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ذریه او هستند.
پدرش سبط رسول خدا، خامس آل عبا، از مخصوصین آیه تطهیر و سید جوانان بهشت است.
مادر علی اکبر لیلی، دختر ابی مرة بن عروة بن مسعود ثقفی است. این زن برای امام حسین علیه السلام پسری رشید، دلیر، خوش سیما به دنیا آورد. بهرهاش از ایمان و پاکی موجب گردید تا با زنان اهل بیت عصمت و طهارت همنشین باشد و بر سر سفره انسانهای پاک و وارسته حاضر گردد. اجداد این زن از یاران رسول خدا6 و اهل بیت بوده اند. درباره خصوصیات وی حارث بن خالد مخزومی شعری سروده که ترجمهاش چنین است:
«او (لیلی) ، پدر و مادرش، وفادارترین قریش در حفظ پیمان هستند و عموهایش از تیره ثقیف میباشند.» [1]
در روز یازدهم شعبان سال سی و سوم هجرت ستارهای پرفروغ در آسمان خاندان عصمت هویدا گردید که درخشش و تابش آن شیعیان و اصحاب ائمه را در موجی از شادی و شعف فرو برد. این دُرّ درخشان کسی جز علی اکبر نیست که در شهر مدینه و در بیت امامت دیده به جهان گشود.
شرایط خانوادگی و محیط پرورش او پاکیزهترین و عالیترین مکان بود، این کودک تحت عنایت ویژه پدر و در سایه توجّهات عمویش امام حسن علیه السلام و در دامان مادرش لیلی پرورش یافت، با ولادت وی رایحه عطرآگین رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در فضای خانه امام حسین علیه السلام بیش از پیش استشمام میگردید. هر کس بر او مینگریست، انگشت حیرت به دندان میگرفت. چرا که گویی فروغ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نظاره گر است.
حضرت امام حسین علیه السلام نام وی را علی نامید تا نام پدر را در جامعه اسلامی برخلاف تبلیغات مسموم و شایعات امویان، احیا کند. از سنتهای ائمه این بود که برای فرزندان خود کنیه تعیین میکردند. چنانچه امام باقر علیه السلام فرموده اند: «ما برای فرزندانمان در دوران کودکی کُنیه مشخص میکنیم، زیرا بیم آن داریم که در سنین بالاتر به لقبهای ناگوار مبتلا شوند.» [2] حضرت امام حسین علیه السلام در جهت اجرای این سنّت پسندیده کنیه ابوالحسن را ـ که کنیه پدرش میباشد ـ برای فرزندش، علی اکبر علیه السلام، برگزید و این عنوان برای آن بود که وی از همان دوران کودکی مورد توجّه قرار گیرد و در اجتماع از اعتماد به نفس بهتری برخوردار باشد و اگر اولاد پسری آورد، نامش را حسن بگذارد.
در آداب زیارت علی اکبر ـ که «ابو حمزه ثمالی» از امام ششم علیه السلام روایت کرده ـ آمده است که «صورت را بر قبر بگذار و بگو: «صلّی اله علیک یا اباالحسن» و این ذکر را سه مرتبه تکرار نما.» [3]
علّامه سید ابراهیم موسوی زنجانی عقیده دارد که علی اکبر فرزند نداشته ولی کنیهاش ابوالحسن بوده است. [4] امّا علامه مقرّم احتمال داده که علی اکبر فرزندی به نام حسن داشته و شاهد بر این ادعا را روایت احمد بن ابی نصر بزنطی میداند. [5]
این سید شهید به لقب اکبر معروف گردید و این لقب به دلیل فزونی سن او از امام سجّاد میباشد.
شکوفایی شکوهمند
حضرت امام حسین علیه السلام جهت تربیت حضرت علی اکبر علیه السلام خود را با عوالم فرزندش هماهنگ ساخت و رفتاری را که در خور درک نوباوهاش بود پیش گرفت، زیرا در روایتی از اهل بیت (آمده است: «من کان له صبی فلیتصابّ» [6] هر کس بچه دارد، باید خود را به بچگی بزند و این برنامه را در مکتب جدّش حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آموخته بود.
آن امام همام علیه السلام در سایه معیارهای تربیتی قرآن و سنت شخصیت فرزندش را به عنوان انسانی شجاع، طالب فضیلت و مُصرّ در احقاق حق بارور نمود؛ او عالیترین عواطف را نثار فرزندش کرد و با بوسیدن و نگاههای آمیخته با محبت و لبخندهای شادمانه این رفتارهای عاطفی را نسبت به علی اکبر علیه السلام بروز داد. عقاد میگوید: «امام حسین علیه السلام از آن کسانی بود که به فرزندان خود محکمترین علایق و محبتها را دارند و عواطف نیرومندی دارند.» [7]
امام به فرزند خویش کمک میکرد تا شخصیت او رشد کند. حتّی در معاشرتها و مجالستها برایش حیثیت والایی قایل میگردید و جایی را برایش فراخ میساخت تا بنشیند. به هنگام نام بردن از او الفاظی توأم با احترام به کار میبرد تا از همان دوران کودکی احساس سرافرازی کند و بتواند در سایه چنین هویتی از دین خدا دفاع کند یا حقوق محرومان را باز ستاند و در برابر اجحاف و ستم بی تفاوت نماند و عصیان مطلوب در مقابل رفتارهای زشت و نامشروع داشته باشد.
از سن هفت سالگی کودک را به تنظیم رفتارهای پسندیده تمرین میداد؛ با مراقبتهای صحیح و سنجیده و اصولی تحرک هایش را سامان میبخشید و تحت ضوابطی معقول قرار میداد؛ از همین دوران تمرینهای دینی و آموزش حکمتها را برای فرزندش به کاری بست و به وی توصیه میکرد نماز بخواند زیرا جدّ ماجدش فرموده است:
«مروا اولادکم بالصّلوة لسبع؛ [8] کودکان خود را از سن هفت سالگی به نماز وادارید.»
در همین دوران امام زمینههایی را فراهم ساخت تا فرزندش قرآن را بیاموزد و با این اقیانوس بی کران الهی آشنا شود.
عبدالرحمان سلمی به حضرت علی اکبر علیه السلام سوره حمد را میآموخت، وقتی طفل تمام سوره را آموخت و آن را در حضور پدر قرائت کرد، امام به معلمش پول و هدایای فراوان داد و دهانش را از مروارید پر نمود. برخی از این رفتار حضرت شگفت زده شده و چنین عطایی را برای آن تلاش معلم بزرگ دانستند. دلیل آن را از امام سوم جویا شدند. حضرت فرمودند: این هدایا کجا میتواند با عطای سلمی؛ یعنی، تعلیم قرآن (آموزش سوره حمد) برابری کند که هرچه به ازای آن داده شود، ناچیز است.» [9]
آیینه پیامبر
به خاطر پیوستگی عاطفی، معنوی و روحی رسول خدا6 با امام حسین علیه السلام خصوصیات ظاهری و برخی خصلتهای اخلاقی وی به فرزندش علی اکبر انتقال داده شد، او به عنوان آیینه تمام نمای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مشهور گردید. به نحوی که حتّی دشمنان و معاندان به این ویژگی و شباهت تام و تمام اعتراف میکردند. علی اکبر در خَلق، خُلق، منطق و بیان در عصر خویش شبیهترین افراد به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود؛ زیرا پدر بزرگوارش درباره ا ش ـ هنگامی که عازم جنگ با اشقیا بود ـ فرمود: «اللهمّ اشهد علی هولاء القوم فقد برز الیهم غلام اشبه النّاس خلقا و خلقا و منطقا برسولک محمد6» [10]
اگر کسی با صوت پرجذبه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آشنا بود و علی اکبر از پشت دیواری زبان به سخن گفتن میگشود، آن فرد تصور میکرد رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حال تکلم است. هنگامی که اهل بیت (از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یاد مینمودند. به علی اکبر نظر میافکندند و چون دل پدر برای صوت قرآن جدش تنگ میگردید، به جوانش میفرمود: «علی جان برایم قرآن بخوان تا محظوظ گردم.» [11]
عدهای از مردم مدینه که نسبت به پیامبرش شوق و علاقه داشتند و با ارتحال آن خورشید پرفروغ و ابدی در اندوهی ژرف به سر میبردند، گاهی دسته دسته به منزل علی اکبر میرفتند و به شوق سید پیامبران او را زیارت میکردند. علی اکبر هم با کرامت خاصّی از آنان پذیرایی مینمود و وسایل مهمان نوازی را به وجه احسن تدارک میدید. [12]
آن حضرت به حدی در قلوب مردم جا گرفته بود که مخالفین هم با دیده احترام و عزّت به او مینگریستند.
علامه فقید آیه الله حاج شیخ محمد حسین غروی معروف به کمپانی در شعری علی اکبر را چنین معرفی میکند:
روح روان عالمی جان نبی خاتمی طاووس آل هاشمی ناموس حق عزّوجلّ [13]
فضایل علی اکبر علیه السلام
حضرت علی اکبر علیه السلام به عبادت و راز و نیاز با خداوند عشق میورزید؛ در راه فراهم آوردن نیازهای بندگان خدا کوشا بود؛ ایمان راسخ، شجاعت و شهامت به او بخشیده بود و در طریق دانش و معرفت به کمالاتی نایل و چشمههای حکمت در روح و روانش جاری گشته بود؛ محدثی بنام بود و از جدّش روایت نقل میکرد. [14]
دلایلی که از مقام والای این جوان هاشمی حکایت دارند، بدین صورت میتوان برشمرد:
1. جامعترین و بهترین سخن در خصوص فضایل او همان بیانات حضرت امام حسین علیه السلام است که وقتی جوانش عازم میدان رزم با اشقیا بود، بر زبان آورد.
2. ارزش معنوی علی اکبر علیه السلام تا به آن اندازه است که پدر بزرگوارش که دارای مقام عصمت و امامت میباشد، زندگی پس از او را فنا و مرگ میداند.
3. حضرت امام حسین علیه السلام به هنگام بدرقه جوانش به سوی میدان این آیه را تلاوت فرمود:
{انّ الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین ذرّیه بعضها من بعض... } [15]
که درجاتی از پاکی و طهارت روح را برای علی اکبر علیه السلام به اثبات میرساند.
4. هنگامی که بدن علی اکبر زخمهای فراوان خورده بود، خطاب به پدر گفت: «از شربتی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به دستم داد، سیراب شدم که در آن تشنگی نمیباشد و امام را برای نوشیدن این شربت فرا خواند و این حقیقت شأن و منزلت علی اکبر را تأیید میکند.» [16]
5. امام سجاد علیه السلام بدن مطهر او را در مقبرهای مستقل در مجاورت مرقد مطهر پدرش به گونهای دفن نمود که از دیگر قبور شهدا مشخص باشد. [17]
6. ائمه معصومان در روایات و زیارات مستقل، مقام او را به پاکی و طهارت نفس ستوده اند. [18]
7. در موقفی به نام «بنی مقاتل» امام حسین علیه السلام را خواب سبکی فرا گرفت که پس از آن آیه استرجاع بر زبان جاری نمود، در گفت و گویی که بین پدر و پسر رخ داد، علی اکبر عرض کرد:ای پدر وقتی بر حق بودن ما قطعی است، دیگر از مرگ در راه آن باکی نداریم. امام وقتی چنین معرفتی را از پسر دید فرمود:
«خدایت پاداشی نیکو عطا کند. نیکوترین پاداش که باید فرزندی از پدر دریافت کند.» [19]
8. وقتی علی اکبر علیه السلام به شهادت رسید، امام قاتلان او را به عنوان افرادی معرفی کرد که بر خداوند رحمان جسارت کرده و حرمت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را هتک نموده اند. [20]
9. حضرت مهدی (عج) در زیارت ناحیه مقدسه او را از نسل پاک و تبار ابراهیم علیه السلام دانسته، بر او و پدرش درود فرستاده است.
10. عظمت مقام و خصال حمیده این جوان در حدی است که در میان اقوام عرب به بزرگ منشی و عزت نفس معرفت بوده و دشمنان، صفات خوب او را مورد تحسین قرار داده اند.
11. علی اکبر از دو وجه حیات معنوی و طیبه دارد: یکی آن که اهل معرفت، خرد و حکمت است. دیگر این که در راه احیای دین، حمایت از حریم ولایت و ستیز با شقاوت به شهادت رسیده، از این جهت تا ابد زنده است.
- پاورقــــــــــــــــــــی
[1] . علی اکبر، علامه مقرم، ص 17.
[2] . روضه المتقین، ج 8، ص 626؛ حیاه الامام الحسن، ج اول، ص 65.
[3] . کامل الزیارات، ابن قولویه، ص 240.
[4] . وسیله الدارین فی انصار الحسین، ص 285.
[5] . نک: علی اکبر، علامه مقرم؛ ص 190 ـ 21.
[6] . محجّة البیضا، فیض کاشانی، ج 2، ص 233.
[7] . پرتوی از عظمت حسین علیه السلام، لطف الله صافی گلپایگانی، ص 172.
[8] . مسائل الخلاف، ج اول، ص 93.
[9] . مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 66؛ لؤلؤ و مرجان محدث نوری، ص 44 ـ 45.
[10] . موسوعة کلمات الامام الحسین علیهالسلام ، پژوهشکده باقر العلوم، ص 460.
[11] . مصائب امام حسین علیه السلام، (گزیده بیانات حاج شیخ جعفر شوشتری) ، به کوشش غلامعلی رجایی، ص 108.
[12] . علی بن الحسین الاکبر، محمد علی عابدین، ص 42؛ نهضة الحسین، علامه سید هبة الدین بغدادی، ص 90.
[13] . دیوان کمپانی، ص 123.
[14] . ابصار العین فی انصار الحسین، سماوی، ص 21.
[15] . آل عمران / 33 و 34.
[16] . علی الاکبر ابن الامام الحسین، علی محمد دخیل، صص 12 ـ 13.
[17] . همان مأخذ.
[18] . همان.
[19] . ابصار العین، ص 86؛ مشیر الاحزان، علامه جواهری، ص 33؛ الارشاد، ج 2، ص 82؛ کامل ابن اثیر، ج 4، ص 51؛ المختار من مقتل بحار الانوار، صص 75 ـ 76؛ الفتوح، ابن اعثم، ص 873.
[20] . مقتل خوارزمی، ج 2، ص 31.
حضرت علی اکبر از مدینه تا کربلا
امتناع از بیعت
حضرت امام حسین علیه السلام به دلیل امتناع از بیعت با امویان واعراض ازظلم و جهالت غاصبان حکومت و نیز به منظور عملی نمودن اصل اساسی و استوار امر به معروف و نهی از منکر تصمیم گرفت تا شهر جدّ بزرگوارش را ترک کند و به مکّه و مسج الحرام روی آورد ا از این رهگذر بتواند جامعه فرسوده و دچار انحطاط را از انحراف رهایی دهد و سنّت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را احیا کند و مسلمانان را متوجّه فجایع و جنایاتی که ارمغان اختناق اُموی است، بنماید.
وقتی حضرت اعلام کرد عزم سفر دارد و میخواهد از مدینة النّبی بیرون برود، حضرت علی اکبر علیه السلام پرچم وفاداری نسبت به امام را پیشاپیش قافله به اهتزاز درآورد. امام حسین علیه السلام پس از وداع با خویشاوندان و دوستان در شب یکشنبه 29 ماه رجب سال شصتم هجری، شهر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به مقصد مکّه ترک نمود و سرانجام در روز سوم شعبان همان سال مصادف با سال روز تولد آن حضرت وارد مکّه گردید. از آن جا که حضور سومین فروغ امامت در جوار خانه خدا برای یزیدیان توأم با خوف و خطر بود و امکان داشت افشاگریهای امام بساط آنان را در هم بریزد، لذا دستور یافتند تحت برنامهریزی والی مکّه در ایام حج، ذریه رسول خدا6 را در حالی که جامه احرام بر تن دارد ـ ترور کنند. امام علیه السلام به نقشه آنان واقف شد و برای حفظ حرمت مسجد الحرام حج را نیمه تمام نهاد، آن را به عمره تبدیل کرد و تصمیم به خروج از مکّه گرفت و بالاخره هشتم ذی الحجه از حرم امن الهی خارج شد و راه کربلا را پیش گرفت. [1]
مگر بر حق نیستیم
کاروان حماسه و ایثار پس از پشت سر نهادن منازل ذو حُسم، بیضه و عُذیب الهجانات به موقفی به نام بنی مقاتل رسید. عقبة بن سمعان ـ که از یاران و همراهان امام بود و بسیاری از روایات واقعه عاشورا از وی نقل شده ـ میگوید: شب هنگام در رکاب امام حرکت کردیم و چون ساعتی را پیمودیم، امام حسین علیه السلام را خواب سبکی فرا گرفت. در حالی که سر مبارکشان روی قربوس زین اسب بود و به زودی دیدگان آن سرور آزادگان گشوده شد و فرمود: «انّا لله و انّا الیه راجعون الحمد الله ربّ العالمین» و دو یا سه بار آیه استرجاع را تکرار فرمود؛ حضرت علی اکبر علیه السلام با درایت و فراستی که داشت، متوجّه حال پدر گردید مشاهده کرد آن ستاره پرفروغ اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مدام آیه مذکور را بر زبان جاری مینماید. مرکب خویش را به سوی اسب پدر هدایت کرد و خطاب به ایشان گفت: «پدر جان! از چه جهت آیه استرجاع را تلاوت میکنید. امام فرمود: فرزند عزیزم اندکی که خواب رفتم، سواری عنان اسب را کشید و گفت: «القوم یسیرون و المنایا تسری الیهم» این قوم در حال حرکتند در حالی که مرگ به سوی آنان میآید.
علی اکبر علیه السلام پس از لحظهای مکث، با قوّت قلب وشهامتی شگفت روی به پدر بزرگوار خویش کرد و گفت: «یا ابة لا اراک الله السوء و السنا علی الحقّ» پدر جان! خداوند حادثهای ناگوار پدید نیاورد. آیا ما بر حق نیستیم؟ امام در جوابش فرمود: «بلی والّذی الیه مرجع العباد:» آری، به خداوندی که بازگشت بندگان به سوی اوست، ما بر حقّیم.» علی اکبر با شنیدن این پاسخ چون گُل شکفت و با آرامشی خاصّ امام علیه السلام را مورد خطاب قرار داد و گفت: «یا ابه اذا لانبالی نموت محقّین»ای پدر! [وقتی بر حق بودن ما مسلّم است] در این صورت باکی نیست و بر حق جان میدهیم. امام علیه السلام وقتی مشاهده فرمود فرزند در این مصاحبه معرفتی سربلند و پیروز بیرون آمد، شاد شد. او را مخاطب قرار داد و فرمود: «جزاک الله من ولد خبری ما جزی ولدا عن والده» خدایت پاداشی نیکو عطا کند؛ نیکوترین پاداش که باید فرزندی از پدر خویش دریافت کند. [2]
این گفت و گوی معنوی کمالات روحانی علی اکبر را ترسیم مینماید و بر یقین وی مُهر تأیید میزند.
نخستین شهید هاشمی
امام و یاران باوفایش در روز اوّل محرّم سال 61 هـ. ق. از موقف بنی مقاتل به کربلا حرکت کردند و روز بعد هم زمان با ورود لشکر حرّ ـ که در توقفگاه شارف به کاروان امام رسیده بود [3] ـ وارد این دیار آغشته به خوف و محن گردیدند. در سومین روز از ماه محرم عمر سعد به فرماندهی 4000 نفر دیگر به سرکردگی شیث بن ربعی بدو پیوستند و تا روز ششم محرم 20000 نفر نیرو مسلح در کربلا حاضر شدند تا شقاوت خویش را در مقابل سپاه اهل بیت (به نمایش بگذارند.
نه روز از ماه محرم گذشت و شام عاشورا فرا رسید. آن شب آخرین شب زندگانی دنیوی حضرت علی اکبر بود. ماه در بالای آسمان رنگ پریده و نگران به تماشای دشت نینوا مشغول بود دورتر از خیام امام علیه السلام در محوطه پهناوری سربازان اموی دسته دسته زیر نور ماه نشسته و سر نیزهها را تیز و شمشیرها را صاف و صیقلی مینمودند. جنگیدن با این قوم تبهکار برای علی اکبر مُسلّم بود. او در سنین جوانی دریافت که دمسازی با دستگاه سفّاک سفیانیان و چشم پوشی از جنایات یزید کار فرومایگان است که داغ ننگ را بر جبین خود به بهای لذّتهای فناپذیر میخریدند. او در این شرایط رنج، شهادت و اسارت را برای خود و خاندان خویش میپسندید و به تشنگی، آوارگی و اسارت کودکان، زنان و خواهران رضایت میداد.
علی اکبر به خوبی این قوم محروم از تقوا و درستی را میشناخت و میدانست در بین آنان افرادی هستند که با نامههای خود پدرش را به کوفه فرا خواندند. اکنون همانها با شمشیر و سنان خویش به استقبال امام علیه السلام آمده اند. و همین جماعت بود که با تبلیغات دروغین امویان و تحریفات عمر سعد، لشکر خدا نامیده شد! علی اکبر علیه السلام ضمن آن که مشغول آماده سازی سلاح و تدارک ابزار رزم بود، با خود زمزمه میکرد:ای شقاوت پیشگان، فردا در صحنه نبرد چون مور و ملخ شماها را بر روی هم میریزم، چون شیر غرّان بر شما رو به صفتان یورش میآورم و تار و مارتان میکنم. بعد در گوشهای نشست و به این سوی صحرا نگریست. یک دنیا صفا دید. یارانی را ملاحظه میکرد که حق را شناخته و رضای پروردگار را به صدق دل گردن نهاده بودند. اخلاص آنان به ساحت قدس و ملکوت، شائبه دلبستگیهای دنیایی را فاقد بود. آمده بودند تا در راه حقیقت جان دهند و از امام خویش در راه احیای ارزشهای الهی و سنتهای نبوی دفاع کنند.
در روز عاشورا جوانان هاشمی بی صبرانه در انتظار لحظات جانبازی بودند و پیش دستی آنان در رسیدن به افتخار شهادت در قلوب پراشتیاق آنان هیجان ایجاد میکرد. از میان خاندان هاشمی، نخستین شخصی که طی ستیز با ستمگران شهید شد، حضرت علی اکبر علیه السلام است. چنانچه در زیارت ناحیه مقدسه این جوان را به عنوان اوّلین کشته از هاشمیان معرفی میکند، شیخ مفید، طبری، ابن اثیر و ابن کثیر دمشقی در اثر خویش [4] ابوالفرج اصفهانی، شیخ ابن ادریس حلّی، مرحوم سماوی، سید محسن امین و شیخ شوشتری در کتاب الاوائل [5] چنین نظری دارند.
مرحوم علامه مجلسی در کتاب تحفه الزائر خود ـ زیارت شانزدهم ـ مینویسد: «خطاب به علی اکبر علیه السلام باید این زیارت را خواند: السلام علیک یا اوّل قتیل من نسل خیر سلیل.»
شبیه رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
سید بن طاووس در کتاب لهوف مینویسد: «وقتی علی اکبر نزد امام آمد و برای عزیمت به میدان جنگ و اجازه نبرد خواست، حضرت اباعبدالله علیه السلام بی درنگ به او اذن جنگ داد. امام در آن لحظه برای شهادت فرزندش نگران نبود و با نیروی غیبی فرجام او را مشاهده میکرد.» و به قول حضرت آیه الله جوادی آملی: «... علی اکبر در بیرون دروازه دل جای دارد نه در درون و حسین علیه السلام هم در بیرون دروازه دل علی ا کبر جای دارد نه در درون [زیرا] شبستان دل حسین علیه السلام مهر خداست و سراسر بوستان دل علی اکبر هم علاقه به خداست. اولیای الهی چون صبغه الهی دارند، از آن جهت محمود و ممدو ح هستند. نه پدر پسر میخواهد و نه پسر پدر میخواهد. بلکه هم پدر و هم پسر خدا میطلبند هم او استجازت میکند و هم این در کمال رضا اجازت میدهد. سرّش آن است که قلب هر دو به یاد حق متیم است...» [6]
با این وجود عواطف پدر و فرزندی موجب شد که پدر به سیمای فرزند نگاه کند و پسر به چهره پدر بنگرد. امام نگاه مأیوسانهای به قامت چون سرو علی اکبر نمود. [7] بی اختیار گریست و انگشت سبابه خود را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: «خداوندا! تو بر این مردم گواه باش. به تحقیق جوانی به جنگشان رفت که از حیث صورت، خُلق و نطق شبیهترین اشخاص به پیامبرت بود. هرگاه شوق دیدار رسولت را پیدا میکردیم به سیمایش مینگریستیم. خدایا! برکتهای زمین را از ایشان [قاتلان علی اکبر] دریغ دار و آنها را به شدّت پراکنده ساز و میانشان تفرقه افکن که هر یک به طریقی روند، حاکمان را از ایشان راضی مگردان، زیرا ما را دعوت کردند که یاریمان کنند ولی به جای نصرت، بر ما تاختند و به جدال با ما پرداختند.» [8]
نفرین امام در خصوص کوفیان عملی گردید و این شهر هرگز روی آرامش ندید و پس از آشفتگی بسیار به صورت دیاری متروکه درآمد.
رجز و رزم
حضرت علی اکبر علیه السلام به سوی میدان رزم رفت تا گوهر گران بهای حق و شهادت، را ازاعماق اقیانوس حماسه به دست آورد و سینه خویش را آماج پیکان ناپاکان بنماید.
او با رجزی پرمحتوا خود را چنین معرفی کرد:
انا علی بن الحسین بن علی نحن و بیت الله اولی بالنّبی
من شبث و شمر ذاک الدّنی اضربکم بالسیف حتّی نیثنی
ضرب غلام هاشمی علوی ولا زال الیوم احمی عن ابی
تالله لا یحکم فینا ابن الدّعی؛ [9]
منم علی فرزند حسین بن علی [سوگند به خداوند که] ما به پیامبر سزاوارتریم از شبث (بن ربعی) و شمر بن ذی الجوشن (این مرد فرومایه) آن قدر با شمشیرم شما را میزنم، تا خم شود. ضربت جوان هاشمی علوی و اکنون از پدرم حمایت میکنم به خدا سوگند که زنازاده نباید درباره ما حکم کند.»
طارق بن کثیر که فردی هتّاک و شقی بود، چون کفتاری خون آشام به سوی فرزند امام علیه السلام یورش برد، امّا با ضربه شمشیر علی اکبر به هلاکت رسید. برادر و فرزند وی نیز به چنین سرنوشتی دچار شدند. شخصی به نام طلحه و نیز مصراع بن غالب در مصاف با شبیه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چنان در خون کثیف خویش غلطیدند که وحشت بر سپاه دشمن حاکم شد و هر چه علی اکبر مبارز طلبید، سپاه متوحّش و حیران جرأت نکرد به صحنه رزم بیاید سرانجام با تحریکات ابن سعد شخصی به نام بکر بن غانم ـ که به تهوّر و قدرت رزمی خود میبالید ـ چون گرازی وحشی در میدان نبرد آشکار شد، کوهی از آهن بر کوهی سوار بود و تنها چشمانش از میان این تور آهنین پیدا بود. او نیز به سرنوشت دیگر جانیان دچار گشت و روح پلیدش به گودال جهنّم رفت. [10]
علی اکبر علیه السلام پس از درهم شکستن صفوف دشمنان چون مشاهده کرد کسی حاضر نیست، با او به مقابله برخیزد. چون ساعقهای به خرمن سپاهیان سیاه اعمال، شرر افکند و از هر سو که میرفت، شقاوت پیشه گان را از هم میشکافت و گروهی را به دیار عدم رهسپار مینمود.
آخرین دیدار
سرانجام علی اکبر علیه السلام راه خیمهها را پیش گرفت و نزد پدر آمد تا قدری استراحت کند و از شدّت عطش برای امام بگوید. عرض کرد: «یا ابة العطش قد قتلنی و ثقل الحدید اجهدنی فهل الی شربة من الماء سبیل اَتَقوّی بها علی الاعداء [11] » پدر جان! تشنگی مرا از پای درآورد و سنگینی آهن توانم را از من بُرده. آیا جرعهای آب یافت میشود تا به وسیله آن توان گرفته و بر دشمن یورش آورم.
امام حسین علیه السلام گریست و فرمود: «و اغوثاه ما اسرع الملتقی بجدّک فیسقیک بکاسه شربة لا تظمأ بعدها و اخذ لسانه فمصّه و دفع الیه خاتم لیضعه فی فمه [12] »ای فرزند! چقدر نزدیک است که به جدّتبرسی و او تو را به کاسهای از شربت سیراب کند که دیگر پس از آن تشنه نگردی. سپس زبان علی را در دهان خود گرفت و انگشتری خویش را بدو داد تا در دهان خود نهد.
با عنایت به این روایت امام علیه السلام تشنگی علی اکبر را رفع نموده و خستگی او را برطرف کرده و وی را به مقام قرب، منزلت قدس و نوشیدن جام معرفت از دست رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نوید داده است:
بودند دیو و دد همه سراب و میمکید خاتم زقحط آب سلیمان کربلا
وقتی علی اکبر زبان درکام خشکیده پدر گذاشت، متأثر شد. شاید با خویش نجوا نمود:ای علی! تاکنون کاری نکرده بودی که قلب مطهر پدرت را آزرده سازی.ای کاش! اکنون هم از پدر آب نمیخواستی. زبان پدر که از کام تو خشکتر است! نگران بود تا آن که به فکر افتاد، آن را ترمیم کند. [13]
جرعههای جاوید
علی اکبر این بار در حالی که از آن بشارت ملکوتی سراسر وجودش سرشار از شعف بود، روانه میدان نبرد گردید. با شمشیر، تندر مرگ بر دشمنان میافکند و صاعقه هلاک کننده، در میانشان پراکنده میساخت. تکبیر گویان به یمین و یسار لشکر یورش برد، رجز خواند و گفت:
ظهور حقایق به جنگ اندر است همه راستیها در آن مضمر است
عیان، حق زباطل شود در نبرد پدیدار گردد زنامرد مرد
بذات خداوند عرش بلند که امروز ای فرقه ناپسند
ز رزم شما بر نداریم دست تنِ جمله با خاک سازیم پست [14]
آن چشمهای که علی اکبر بدان دهان سپرده بود، تشنگی را از او برگرفت و آنچه اکنون داشت، شعفی غیر قابل وصف و حالتی توأم با وجد بود. از این جهت حالت حماسی او لشکر مخالف را بیش از پیش به هراس افکنده بود. در هر صورت آن جوان هاشمی بر دشمنان یورش میبرد و چون برگ درخت آنان را بر زمین میریخت. یکی از افرادی که وقتی علی بن الحسین علیه السلام به سویش نزدیک شد، به سرعت از کنارش گذشت، منقذ بن مره عبدی نام داشت. این ملعون در نبردی که با علی اکبر علیه السلام داشت، دچار جراحتی در دست خود شد، آن ستمگر که دید در جنگ تن به تن متداول در آن ایام نمیتواند خودی نشان دهد، به خیانت و حلیه گری روی آورد. پس در جایی کمین کرد و نیزهای را بر پشت علی اکبر علیه السلام فرود آورد. فرزند امام حسین علیه السلام غرق در خون گردید و دست خود را به گردن اسب آویخت. آن حیوان به تکاپو درآمد و کوشید تا بتواند سوار را نجات دهد، ولی چون خون جلو چشمان مرکب را گرفته بود به جای آن که راکب خویش را به سوی خیام حرم ببرد به طرف لشکر دشمن برد. آن ستمگران دست جنایت از آستین شقاوت بیرون کشیدند و هر کدام به طریقی ضربهای به آن جناب وارد نمودند. این جا بود که علی اکبر علیه السلام تصمیم گرفت، خاطره تلخ قبلی را ترمیم کند و در زیر ضربات مهلک دشمن پدر را ندا در داد و تحقّق وعدهاش را چنین بیان کرد:
«علیک منّی السلام یا ابا عبدالله! هذا جدّی رسول الله. قد سقانی بکأسه الاوفی شربه لا اظمأ بعدها ابدا و هو یقول: العجل العجل فانّ لک کأسا مزحوره حتّی تشربها الساعة [15] » سلام من بر توای ابا عبدالله! این جد من رسول خدا است که از جام پر ثمر خویش مرا سیراب نمود. به نحوی که دیگر تشنه نخواهم شد و او میگوید: [ای حسین علیه السلام] تو هم بشتاب. بشتاب که جامی برایت آماده نموده اند. تا در همین ساعت آن را بنوشی.
سپس علی اکبر علیه السلام فریادی زد و به فیض شهادت نائل آمد. [16] بدن پاره پارهاش بر روی زمین قرار گرفت و لحظاتی بعد پدر بر بالین پسر آمد و سرش را به دامن گرفته و میبوسید و بر سینهاش فشار میداد. [17] برای شهادت چنین مظهر قدس و تقوی جای دارد که ناله پدرش بلند شود. چنانچه طبری با سند خود از حمید بن مسلم روایت میکند که:
«سماع اذنی یومئذ من الحسین یقول: قتل الله قوما قتلوک یا بنی ما أجرأهم علی الرّحمن و علی انتهاک حرمة الرّسول. علی الدّنیا بعدک العفاء [18] حُمید بن مسلم گوید: گوشهای من آن روز از امام حسین علیه السلام شنید که میفرمود: خدا بکشد جماعتی را که تو را کشتندای فرزند من! چقدر جرئت و بی باکی آنها بر خدا زیاد است و چقدر بر هتک حرمت رسول خدا6 افزون است.
[ای نور دیده من!] پس از تو خاک بر سر دنیا باد!»
شکوفه خونین
سپس امام دست از خون مطهرّش پر ساخت و به آسمان پراکند که قطرهای از آن به زمین بازنگشت.
ابن قولویه از راویان موثق به نقل از ابی حمزه ثمالی زیارتی را از حضرت امام صادق علیه السلام روایت میکند که در فرازی از آن آمده است: «السّلام علیک... بابی انت دمک المرتقی به الی حبیب الله... [19] »
درود بر تو [ای علی اکبر!] پدرم فدایت باد که خونت را نزد حبیب خدا بالا بردند.
از این مضمون مستفاد میگردد که فرشتگانی مأمور بالا بردن خونهای مطهّر نزد رسول خدا6 هستند و این عمل امام علیه السلام بر اساس حکمتها و مصالحی بوده که واقعیت آن برای ما روشن نیست شاید بتوان چنین استنباط کرد که این خونها ذخایری نفیس و مطهّر از آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم هستند. وسیله احتجاج میباشند و اصولاً خون شهید امتیازی خاصّ دارد و شهیدان بدین وسیله میتوانند شفاعت کنند.
حمید بن مسلم میافزاید: «و کانّی انظر الی امراة خرجت مسرعة کانّها الشّمس الطّالعة تنادی: یا اخیاه و ابن اخیاه. قال: فسئلت عنها فقیل هذه زینب ابنة فاطمة ابنة رسول الله6 فجاعت حتّی اکبّت علیه، فجاءها الحسین فاخذ بیدها فردّها الی القسطاط [20] »
و مثل آن که من نظاره میکنم، زنی را که به سرعت از خیمه خارج شد و همچون خورشید تابان میدرخشید و فریاد بر میداشت:ای وای بر برادر من!ای وای بر پسر برادر من! (حمید بن سلم) میگوید، پرسیدم: این زن کیست؟ گفتند: این زینب دختر فاطمه، دختر رسول خدا6 است. این زن آمد و آمد تا خود را بر روی علی اکبر علیه السلام انداخت و پس از آن امام حسین علیه السلام آمد و دست او را گرفت و به خیام حرم برگردانید.
برخی عقیده دارند این رویه زینب کبری علیهاالسلام بدان جهت بود که قدری از تألّمات برادر را کم کند و امام پیکر پاک فرزند را ترک کرده و به بازگردانیدن خواهر به خیام متوجّه شود. شدّت علاقه زینب علیهاالسلام به علی اکبر در حدّی است که با اندوهی فراوان خود را بر روی بدن او میافکند، ولی وقتی دو فرزندش عون و محمد به شهادت رسیدند، چنین حالتی را از خود بروز نداد.
موقعی که پیکر پاره پاره علی اکبر علیه السلام را به سوی خیمهها انتقال میدادند، امام پیشاپیش فرزندش حرکت میفرمود و ا ین رفتار امام حکمتی داشته است. میتوان این گونه برداشت کرد که زنان، خواهران و کودکان نخست سیمای پر صلابت امام را مشاهده میکنند و بعد از آن پیکر خونین فرزندش را و این مشاهدات ا ز اندوه آنان تا حدودی میکاهد. دیگر این که از بدن علی اکبر علیه السلام خون میچکد و امام میخواهد پای خود را بر روی آنها نگذارد. در این وقت امام حسین علیه السلام داخل خیمه گردید و به اطراف نظر افکند، در حالی که آه سوزناکی از جگر میکشید و گوهر اشک از چشمه دیده بر روی گونههای مبارک خویش سرازیر مینمود، سکینه علیهاالسلام به نزد پدر آمد و چون متوجّه شهادت برادرش شد، این کلمات را «وای برادر من!» با صدای بلند میگفت. امام فرمود: «نور دیده! جزع مکن و در این مصیبت صبر پیشه کن.» [21]
بدین گونه حضرت علی اکبر علیه السلام پس از آن که 120 نفر را در حمله اوّل و 80 نفر را در یورش دوم به خاک هلاکت افکند، توسط شقی خیانتکار، منقذ بن مرة عبدی، به شهادت رسید. اگر چه دوران زندگیش کوتاه بود، بر اوراق تاریخ خطّی درخشان ترسیم نمود که در هر عصری برای انسانهای تشنه حق و عاشق فضیلت نور افشانی دارد و هر امّتی را که برای ستیز با ستم توان ندارد، به تحرّک وا میدارد. پدید آورنده زیباترین صحنههای تاریخ شکوهمند حماسی میشود. خون او بر زمین ریخته شد تا خونهای پاک در شریانهای مردم خدا شناس و معتقد برای صیانت از ارزشهای معنوی و حریم مکارم در جریان باشد و معیاری برای تفکیک تیره گیها از روشناییها باشد. گلهای معطری که لب تشنگان وادی یکتاپرستی و حق جویی به بارگاه شکوه عشق هدیه میبرند، از خون وارستگانی چون علی اکبر رنگ گرفته است.
منظومه نورانی
اشتقیا به کشتن حماسه سازان کربلا اکتفا نکردند و به فرمان عبیدالله بن زیاد مقدر گردید ده شقی سفّاک بر بدنهای مطهر شهیدان نینوا اسب بتازند. و تصمیم گرفتند سرهای شهیدان را از تن آنان جدا کنند که سر مطهّر حضرت علی اکبر علیه السلام در بین سرها چون ماه میدرخشید، همان گونه که سر مطهر پدر بزرگوارش چون خورشیدی در حال پرتو افشانی بود.
گلشن روی تو عجب با صفاست ای سر پر خون بدنت در کجاست؟
بعد از آن که رژیم سفّاک یزید وسایل مراجعت اهل بیت امام حسین علیه السلام را به مدینه فراهم ساخت. اقتضای حوادث و تحریک شدن افکار عمومی آنان را وادار نمود که سرهای مقدّس شهدا (را در همان دمشق به خاک سپارند. جایگاهی که سرهای مطهّر دفن شده، باب الصغیر نام دارد. علّامه سید محسن امین مینویسد: «در دمشق مقبرهای به نام «مقبره باب الصغیر» است بعد از سال (1321 هـ. ق) نگارنده، این مقبره را مشاهده نمود. بر سر در مقبره، سنگی وجود داشت که بر آن این عبارت دیده میشد:
«هذا مدفن رأس العباس بن علی و رأس علی بن الحسین الاکبر و رأس حبیب المظاهر!» [22]
البته قول دیگری در بین برخی محدّثین و مورّخین شیعه اشتهار دارد که این سرها همراه سر مطهّر امام حسین علیه السلام توسط امام زین العابدین علیه السلام به کربلا آورده شد و به بدنهای مطهّر ملحق گردید و این در حالی است که در شرق مسجد جامع دمشق آرامگاه سر مقدس حسین بن علی علیه السلام واقع میباشد. سبط ابن جوزی میگوید: پنجمین خلیفه فاطمی سربریده امام را از باب الفرادیس به عسقلان و از آنجا به قاهره آورد و مقریزی هم بر این عقیده میباشد.» [23]
صفای زیارت
گفته میشود: بنی اسد با راهنمایی امام سجاد علیه السلام قبری ویژه برای حضرت امام حسین علیه السلام حفر نمودند. و پیکر منوّر آن امام توسط فرزندش زین العابدین علیه السلام در آن دفن گردید. آن گاه علی اکبر علیه السلام را جدای از شهدای بنی هاشم ـ جایی که هم اکنون مرقد اوست ـ در کنار قبر پدر دفن کردند. اگر به شیوه امام سجاد علیه السلام در قرار دادن پیکر برادرش اندیشه کنیم، متوجّه میشویم که آن امام همام هدف والایی داشته و میخواهد فضائل و مکارم برادر خود را با این رفتار ثابت کند و نشان دهد که مقرّبترین شهدای نینوا به سیدالشهدا علی اکبر است.
در کتاب بحار الانوار مجلّد مزار به نقل از کتاب کامل الزیارات ابن قولویه روایتی از امام صادق علیه السلام خطاب به حماد بصری آمده که در فرازی از آن این عبارت مشاهده میشود:
«انّ الحسین بن علی غریب مدفون بارض غریبه، یبکیه من زاره و یحزن له من لم یزره و یحترق له من لم یشهده و یرحمه من نظر الی قبر ابنه عند رجلیه»
به درستی که حسین بن علی علیه السلام غریب است و در زمین غریب مدفون است. هر کس او را زیارت کند، برای او میگرید و حتّی کسی که به زیارتش نایل نگردیده و نزدش حضور نیافته برای او محزون میشود و قلبش آتش میگیرد و هر که به مرقد فرزندش (علی اکبر) نزد پای مبارک او، بنگرد، دلش بر او میسوزد.
از آن زمان تاکنون هر کس به زیارت امام حسین علیه السلام میرود فرزندش را نیز زیارت میکند. ابن قولویه در کتاب خود (کامل الزیارات) میگوید: ابوحمزه ثمالی نقل کرده است که امام صادق علیه السلام به من فرمودند: هر گاه قصد زیارت امام حسین علیه السلام را نمودی از دری که به جانب مشرق است وارد شو...»
شیخ مفید در مزار خود روایتی را آورده که از آن برمی آید، نخستین بنای مزار در عصر امام صادق علیه السلام برپا بوده است. در بخشی از آن میخوانیم: «پس از رسیدن به در حائر درنگ کن و آن گاه وارد شده، خود را به قبه برسان از آن جا به سمت بالا سر حرکت نما و پس از زیارت به سوی پایین پای حضرت علی بن الحسین علیه السلام روانه شو.»
همان گونه که علّامه مجلسی در اثر معروف خود آورده است: «هر گاه کسی اراده زیارت شهیدان کربلا را مینماید، لازم است پیش پای قبر امام حسین علیه السلام، آن جا که مدفن علی اکبر است، توقف کند و رو به قبله ـ که آن جا موضع شهیدان است ـ خطاب به علی بن حسین زیارتی را بخواند که با این عبارت آغاز میشود: السّلام علیک یا اوّل قتیل من نسل خیر سلیل من سلالة ابراهیم الخلیل صلّی الله علیک و علی ابیک... [24] »
در زیارت مخصوصه اوّل رجب از قول معصوم مضمونی آمده که از پاکی و طهارت علی اکبر حکایت دارد:
«کما منّ علیک من قبل و جعلک من اهل البیت الّذین اذهب الله عنهم الرجس و طهّر هم تطهیرا [25] »
همان گونه که قبلاً بر تو منت نهاد و از خاندانی قرارت داد که خداوند پلیدی را از ایشان زدوده و مطهرشان نمود.
برای حضرت علی اکبر در منابع مستند شیعه زیارات ویژهای آمده است. شیخ طوسی در کتاب مصباح المتهجّد نقل میکند که صفوان جمال از پیشگاه امام صادق علیه السلام برای عزیمت به زیارت امام حسین علیه السلام رخصت طلبید و از ایشان خواست که به او زیارتی بیاموزند. امام زیارتی به وی تعلیم دادند و در دنباله آن تأکید کردند: «آن گاه به سمت پای مبارک امام میروی و بر بالای سر علی بن حسین میایستی و میگویی: السلام علیک یا بن رسول الله... [26].» ابن قولویه در کتاب کامل الزیارات، زیارت ویژهای را که امام صادق علیه السلام به ابوحمزه ثمالی تعلیم داده و به علی اکبر اختصاص دارد، آورده است. علّامه مقرّم در کتاب خود «علی بن الحسین الاکبر» آن را نقل نموده است.
- پاورقــــــــــــــــــــی
[1]. نک. تاریخ طبری و دیگر منابع تاریخی.
[2]. ابصار العین، مرحوم سماوی، ص 86.
[3]. ارشاد، ج 2، ص 79و علی بن الحسین الاکبر، علامه مقرم، ص 69.
[4]. البدایه و النهایه، ابوالفدا الحافظ ابن کثیر دمشقی (متوفی 774 هجری) ج 8، ص 187.
[5]. الاوائل، شیخ محمّد تقی شوشتری، ص 48.
[6]. عرفان و حماسه، آیة الله جوادی آملی، صص188 ـ 189.
[7]. ثقته المصدور، محدّث قمی، ص 241.
[8]. نفس المهموم، محدّث قمی، ص 164 و اللهوف ص 47.
[9]. این رجز با اندکی تفاوت در ارشاد و مقتل خوارزمی آمده است.
[10]. اقتباس از کتاب قیام امام حسین علیه السلام، بر علیه بیدادگری، جلال الدین جعفری، صص 558 تا 561.
[11]. بحار الانوار، ج 45، ص43.
[12]. مقتل خوارزمی، ج 2، ص 31؛ مقتل عوالم، ص 95 و مقتل الحسین، علامه مقرم، ص 298.
[13]. عرفان و حماسه، ص 189.
[14]. ترجمه رجز علی اکبر به صورت نظم توسط علی اکبر مشکوه السلطان، متن رجز:
الحرب قد بانت لها الحقایق
و ظهرت من بعدها مصادق
و الله ربّ العرش لا نفارق
جموعکم او تغمدا البوارق
نک: موسوعة کلمات الامام حسین، ص 462.
[15]. مقاتل الطالبین، صص 115ـ 116؛ بحار الانوار، ج 45، ص 44 و مقتل علامه مقرم، ص 260.
[16]. مقاتل الطالبین، ص 259.
[17]. ناسخ التواریح، جزء دوم از جلد ششم، ص 335.
[18]. تاریخ طبری، ج 5، ص 446.
[19]. علی اکبر، علامه مقدم، صص 87 ـ 88.
[20]. تاریخ طبری، ج 5، ص 446؛ مقتل ابی مخنّف، ص 129 و موسوعة آل النبّی، ص 704.
[21]. فرسان الهیجا، ذبیح الله محلّاتی، ج 1، ص 306.
[22]. اعیان الشیعه، ج 1، ص 627.
[23]. تذکره، سبط بن جوزی، ص 151 و الخطط، ج 3، ص 284.
[24]. بحار الانوار (کتاب مزار) ، ج 98، ص 270.
[25]. علی اکبر، علّامه عبدالرزّاق مقرّم، ص 48.
[26]. این زیارت در اغلب کتب ادعیه و خصوصاً مفاتیح الجنان آمده است.
نگاهی به شخصیت و عملکرد حضرت عباس علیه السلام پیش از واقعه کربلا
عَبَسَتْ وُجُوهُ الْقَوْمِ خَوفَ الْمَوْتِ وَالْعَباسُ علیه السلام فیهِمْ ضاحِكٌ یتَبَسَّمٌ
لَوْلا الْقَضا لَمَحَا الْوُجُودُ بِسَیفِهِ وَاللّه ُ یقْضی ما یشاءُ وَیحْكُمُ (1)
(سیدجعفر حلّی)
اشاره
زندگانی حكمت آمیز و غرور آفرین پیشوایان معصوم علیهم السلام و فرزندان برومندشان، سرشار از نكات عالی و آموزنده در راستای الگوگیری از شخصیت كامل و بارز آنان بوده و نیز درسهای تربیتی آنان نسبت به فرزندان خویش، در تمامی زمینههای اخلاقی و رفتاری، سرمشق كاملی برای تشنگان زلال معرفت و پناهگاه استواری برای دوستداران فرهنگ متعالی اهل بیت عصمت علیهم السلام و به ویژه برای نسل جوان، خواهد بود.
زندگانی پرخیر و بركت اهل بیت علیهم السلام در بردارنده دو اصل استوار «حماسه و عرفان» است و پرداختن به بُعد حماسی و عرفانی زندگانی آنان و فرزندانشان كه در معرض پرورش و تربیت ناب اسلامی قرار داشته اند، برای عامه مردم و بویژه جوانان، جذّاب و گام مؤثری در عرصه تبلیغ دینی خواهد بود.
این نوشتار سعی دارد با بررسی زندگانی حضرت عباس علیه السلام پیش از رویداد روز دهم محرم سال 61 هجری، با نگاهی به فعالیتهای دوران نوجوانی و شركت وی در جنگها، چهره روشن تری از ابعاد حماسی شخصیت آن حضرت را به تصویر كشد.
ولادت و نامگذاری
داستان شجاعت و صلابت عباس علیه السلام مدتها پیش از ولادت او، از آن روزی آغاز شد كه امیرالمؤمنین علیه السلام از برادرش عقیل خواست تا برای او زنی برگزیند كه ثمره ازدواجشان، فرزندانی شجاع و برومند در دفاع از دین و كیان ولایت باشد. (2) او نیز «فاطمه» دختر «حزام بن خالد بن ربیعه» را برای همسری مولای خویش انتخاب كرد كه بعدها «ام البنین» خوانده شد. این پیوند در سحرگاه جمعه، چهارمین روز شعبان المبارك سال 26 هجری به بار نشست. (3)
نخستین آرایههای شجاعت، در همان روز، زینت بخشِ غزل زندگانی عباس علیه السلام گردید: آن لحظهای كه علی علیه السلام او را «عباس» نامید. نامش به خوبی بیانگر خلق و خوی حیدری او بود. علی علیه السلام طبق سنت پیامبر صلی الله علیه و آله در گوش او اذان و اقامه گفت. سپس نوزاد را به سینه چسباند و بازوان او را بوسید و اشك حلقه چشمانش را فرا گرفت.ام البنین علیهاالسلام از این حركت شگفت زده شد و پنداشت كه عیبی در بازوان نوزادش است. دلیل را پرسید و نگارینهای دیگر بر كتاب شجاعت و شهامت عباس علیه السلام افزوده شد. امیرالمؤمنین علیه السلام حاضران را از حقیقتی دردناك اما افتخارآمیز، كه در سرنوشت نوزاد میدید، آگاه نمود كه چگونه این بازوان، در راه مددرسانی به امام حسین علیه السلام از بدن جدا میگردد و افزود: «ایام البنین! نور دیده ات نزد خداوند منزلتی سترگ دارد و پروردگار در عوض آن دو دست بریده، دو بال به او ارزانی میدارد كه با فرشتگان خدا در بهشت به پرواز در آید؛ آن سان كه پیشتر این لطف به جعفر بن ابی طالب شده است.» (4)
اشك در چشمانام البنین علیه السلام حلقه زد، اما هرگز فرونچكید؛ چرا كه اینگونه، طالع فرزند خود را بلند میدید و هیچ چیز را برتر از این نمیپنداشت كه فرزندش، فدایی راهِ امام خویش گردد. شادی جشنِ میلاد عباس علیه السلام با گریه درآمیخت و شیرینی خرسندی تولد او با بغض سنگین حسرت، فرو خورده شد؛ ولی افتخار و غرور از چشمان همه خوانده میشد.
خاستگاه تربیتی
عباس علیه السلام در گسترهای چشم به جهان گشود كه رایحه دل انگیز وحی، فضای آن را آكنده بود و در دامان مردی سترگ پرورش یافت كه بر كرانههای تاریخ ایستاده بود. در خانهای رشد كرد كه از زیور و زینتهای دنیایی تهی، اما از نور ایمان سرشار بود؛ خانهای گلین با دری چوبی كه یادگار خانه داری زهرا علیهاالسلام بود؛ خانهای كه دهلیز آن كانون خاطراتی تلخ و جانكاه برای علی علیه السلام بود و شاید با هر رفت و برگشت از آن، تلخی داغی سترگ، گلویش را میفشرد؛ داغ زهرا علیه السلام و دهلیزخانه یادگاری بود از شجاعت و شهامت زنی در دفاع از امامت تا پای جان.
پیداست كه عباس علیه السلام نیز از همان آغاز و در همان خانه با مفهوم ستیز با ظلم آشنا شده است و از همانجا زمینههای ایستادگی و جانفشانی در راه حق در او به وجود آمده است. در محضر پدری كه پدر یتیمان بود و غمخوار و همزبان غریبان؛ پدری كه لقمههای اشك آلود را با دست خود در كام یتیمان میگذاشت و 25 سال، و هر روز ثمره دسترنج خود را با نیازمندان تقسیم میكرد. پدری كه افسار دنیا را رها كرده بود و از هر تعلق وارسته و از هر كاستی پیراسته بود. مردی كه مدال سالها پیكار در ركاب رسول خدا صلی الله علیه و آله را به گردن آویخته بود و بتهای جاهلیت را شكسته و خیبرهای الحاد را در هم نوردیده و فتح كرده بود و در دامان مادری كه انگیزه ازدواج شوهرش با او را تا دم مرگ از یاد نبرد و آن را بُن مایه تربیت فرزندان برومندش قرارداد؛ او كه از همان آغاز فرزندان خود را بلاگردان فرزندان فاطمه علیهاالسلام خواست و پس از شهادت شوهر مظلومش، علی علیه السلام، هرگز در حباله مردی دیگر قرار نگرفت. (5)
كودكی و نوجوانی
تاریخ گویای آن است كه امیرالمؤمنین علیه السلام همّ فراوانی مبنی بر تربیت فرزندان خود مبذول میداشتند و عباس علیه السلام را افزون بر تربیت در جنبههای روحی و اخلاقی از نظر جسمانی نیز مورد تربیت و پرورش قرار میدادند تا جایی كه از تناسب اندام و ورزیدگی اعضای او، به خوبی توانایی و آمادگی بالای جسمانی او فهمیده میشد. علاوه بر ویژگیهای وراثتی كه عباس علیه السلام از پدرش به ارث برده بود، فعالیتهای روزانه، اعم از كمك به پدر در آبیاری نخلستانها و جاری ساختن نهرها و حفر چاهها و نیز بازیهای نوجوانانه بر تقویت قوای جسمانی او میافزود.
از جمله بازیهایی كه در دوران كودكی و نوجوانی عباس علیه السلام بین كودكان و نوجوانان رایج بود، بازیای به نام «مداحی» (6) بود كه تا اندازهای شبیه به ورزش گلف میباشد و در ایران زمین به «چوگان» شهرت داشته است. در این بازی كه به دو گونه سواره یا پیاده امكان پذیر بود، افراد با چوبی كه در دست داشتند، سعی میكردند تا گوی را از دست حریف بیرون آورده، به چالهای بیندازند كه متعلق به طرف مقابل است. این گونه سرگرمیها نقش مهمی در چالاكی و ورزیدگی كودكان داشت. افزون بر آن نگاشته اند كه امیرالمؤمنین علیه السلام به توصیههای پیامبر صلی الله علیه و آله مبنی بر ورزش جوانان و نوجوانان، اعم از سواركاری، تیراندازی، كشتی و شنا جامه عمل میپوشانید و خود شخصا، فنون نظامی را به عباس علیه السلام فرا میآموخت كه این موضوع نیز گام مؤثر و سازندهای در پرورشهای جسمانی عباس علیه السلام به شمار میرفت.
نخستین بارقههای جنگاوری
به حق، امیرالمؤمنین علیه السلام بیشترین سهم را در این بروز و اتصاف این ویژگی برجسته و كارآمد روحی در عباس علیه السلام بر عهده داشت و تیزبینی امیرالمؤمنین علیه السلام در پرورش عباس علیه السلام، از او چنان قهرمان نام آوری در جنگهای مختلف ساخته بود كه شجاعت و شهامت او، نام علی علیه السلام را در كربلا زنده كرد. روایت شده است كه امیرالمؤمنین علیه السلام روزی در مسجد نشسته و با اصحاب و یاران خود گرم گفتگو بود. در این لحظه، مرد عربی در آستانه درب مسجد ایستاد، از مركب خود پیاده شد و صندوقی را كه همراه آورده بود، از روی اسب برداشت و داخل مسجد آورد. به حاضران سلام كرد و نزدیك آمد و دست علی علیه السلام را بوسید و گفت: مولای من! برای شما هدیهای آوردهام و صندوقچه را پیش روی امام نهاد. امام در صندوقچه را باز كرد. شمشیری آب دیده در آن بود.
در همین لحظه، عباس علیه السلام كه نوجوانی نورسیده بود، وارد مسجد شد. سلام كرد و در گوشهای ایستاد و به شمشیری كه در دست پدر بود، خیره ماند. امیرالمؤمنین علیه السلام متوجه شگفتی و دقت او گردید و فرمود: فرزندم! آیا دوست داری این شمشیر را به تو بدهم؟ عباس علیه السلام گفت: آری! امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: جلوتر بیا! عباس علیه السلام پیش روی پدر ایستاد و امام با دست خود، شمشیر را بر قامت بلند او حمایل نمود. سپس نگاهی طولانی به قامت او نمود و اشك در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: یا امیرالمؤمنین! برای چه میگریید؟ امام پاسخ فرمود: گویا میبینم كه دشمن پسرم را احاطه كرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله میكند تا اینكه دو دستش قطع میگردد... (7)
و این گونه نخستین بارقههای شجاعت و جنگاوری در عباس علیه السلام به بار نشست.
شركت در جنگها، نمونههای بارزی از شجاعت
شاید اولین تجربه حضور عباس در صحنه سیاسی، شركت او در جنگ جمل بوده است؛ اما از تلاشهای او در این جنگ، اسناد چندان معتبری در دست نیست. احتمال آن میرود كه كم سن و سال بودن این نوجوان تلاشگر، سبب شده تا فعالیتهای او از حافظه تاریخ پاك شود؛ اما حضور پررنگ او در جنگ صفین، برگ زرینی بر كتاب نام آوری او افزوده است. در این مجال به بررسی گوشههایی از اخبار این جنگ پرداخته میشود.
1. آب رسانی، تجربه پیشین
پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفری معاویه به صفین، وی به منظور شكست دادن امیرالمؤمنین علیه السلام عده زیادی را مأمور نگهبانی از آب راه فرات نمود و «ابوالاعور اسلمی» را بدان گمارد. سپاهیان خسته و تشنه امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی به صفین میرسند، آب را به روی خود بسته میبینند. تشنگی بیش از حد سپاه، امیرالمؤمنین علیه السلام را بر آن میدارد تا عدهای را به فرماندهی «صعصعة بن صوحان» و «شبث بن ربعی» برای آوردن آب اعزام نماید. آنان به همراه تعدادی از سپاهیان، به فرات حمله میكنند و آب میآورند. (8) در این یورش امام حسین علیه السلام و اباالفضل العباس علیه السلام نیز شركت داشتند و مالك اشتر این گروه را هدایت مینمود. (9)
به نوشته برخی تاریخ نویسان معاصر، هنگامی كه امام حسین علیه السلام در روز عاشورا از اجازه دادن به عباس علیه السلام برای نبرد امتناع میورزد، او برای تحریص امام حسین علیه السلام خطاب به امام عرض میكند: «آیا به یاد میآوری آن گاه كه در صفین آب را به روی ما بسته بودند، به همراه تو برای آزاد كردن آب تلاش بسیار كردم و سرانجام موفق شدیم به آب دست یابیم و در حالی كه گرد و غبار صورتم را پوشانیده بود، نزد پدر بازگشتم...» (10)
2. اهتمام امیرالمؤمنین علیه السلام در تقویت روحیه جنگاوری عباس علیه السلام
در جریان آزادسازی فرات توسط لشكریان امیرالمؤمنین علیه السلام، مردی تنومند و قوی هیكل به نام «كُرَیب بن ابرهة» از قبیله «ذی یزن» از صفوف لشكریان معاویه برای هماورد طلبی جدا شد. در مورد قدرت بدنی بالای او نگاشته اند كه وی یك سكه نقره را بین دو انگشت شست و سبابه خود چنان میمالید كه نوشتههای روی سكه ناپدید میشد. (11) او خود را برای مبارزه با امیرالمؤمنین علیه السلام آماده میسازد. معاویه برای تحریك روحیه جنگی او میگوید: علی علیه السلام با تمام نیرو میجنگد [و جنگجویی سترگ است [و هر كس را یارای مبارزه با او نیست. [آیا توان رویارویی با او را داری؟]. كریب پاسخ میدهد: من [باكی ندارم و] با او مبارزه میكنم.
نزدیك آمد و امیرالمؤمنین علیه السلام را برای مبارزه صدا زد. یكی از پیش مرگان مولا علی علیه السلام به نام «مرتفع بن وضاح زبیدی» پیش آمد. كریب پرسید: كیستی؟ گفت: هماوردی برای تو! كریب پس از لحظاتی جنگ او را به شهادت رساند و دوباره فریاد زد: یا شجاعترین شما با من مبارزه كند، یا علی علیه السلام بیاید. «شرحبیل بن بكر» و پس از او «حرث بن جلاّح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسیدند. امیرالمؤمنین علیه السلام كه این شكستهای پی درپی را سبب از دست رفتن روحیه جنگ در افراد خود و سرخوردگی یاران خود میدید، دست به اقدامی عجیب زد. او فرزند رشید خود عباس علیه السلام را كه در آن زمان علی رغم سن كم جنگجویی كامل و تمام عیار به نظر میرسید، (12) فراخواند و به او دستور داد كه اسب، زره و تجهیزات نظامی خود را با او عوض كند و در جای امیرالمؤمنین علیه السلام در قلب لشكر بماند و خود لباس جنگ عباس علیه السلام را پوشید و بر اسب او سوار شد و در مبارزهای كوتاه اما پر تب و تاب، كریب را به هلاكت رساند... و به سوی لشكر بازگشت و سپس محمد بن حنفیه را بالای نعش كریب فرستاد تا با خونخواهان كریب مبارزه كند. (13)
امیرالمؤمنین علیه السلام از این حركت چند هدف را دنبال میكرد. هدف بلندی كه در درجه اول پیش چشم او قرار داشت، روحیه بخشیدن به عباس علیه السلام بود كه جنگاوری نو رسیده بود. در درجه دوم او میخواست لباس و زره و نقاب عباس علیه السلام در جنگها شناخته شده باشد و در دل دشمن ترسی از صاحب آن تجهیزات بیندازد و برگ برنده را به دست عباس علیه السلام در دیگر جنگها بدهد تا هرگاه فردی با این شمایل را دیدند، پیكار علی علیه السلام در خاطرشان زنده شود. و در گام واپسین، امام با این كار میخواست كریب نهراسد و از مبارزه با علی علیه السلام شانه خالی نكند (14) و همچنان سرمست از باده غرور و افتخارِ به كشتن سه تن از سرداران اسلام، در میدان باقی بماند و به دست امام كشته شود تا هم او و هم همرزمان زرپرست و زورمدارش، طعم شمشیر اسلام را بچشند.
اما نكته دیگری كه فهمیده میشود این است كه با توجه به قوت داستان از جهت نقل تاریخی، تناسب اندام عباس علیه السلام چندان تفاوتی با پدر نداشته كه امام میتوانسته بالاپوش و كلاهخود فرزند جوان یا نوجوان خود را بر تن نماید. از همین جا میتوان به برخی از پندارهای باطل كه در برخی اذهان وجود دارد، پاسخ گفت كه واقعا حضرت عباس علیه السلام از نظر جسمانی با سایر افراد تفاوت داشته است و علی رغم اینكه برخی تنومند بودن عباس علیه السلام و یا حتی رسیدن زانوان او تا نزدیك گوشهای مركب را انكار كرده و جزو تحریفات واقعه عاشورا میپندارند، حقیقتی تاریخی به شمار میرود. اگر تاریخ گواه بر وجود افراد درشت اندامی چون كریب با شرحی كه در توانایی او گفته شد، در لشكر معاویه بوده باشد، به هیچ وجه بعید نیست كه در سپاه اسلام نیز افرادی نظیر عباس علیه السلام وجود داشته باشند؛ چرا كه او فرزند كسی است كه درب قلعه خیبر را از جا كند و بسیاری از قهرمانان عرب را در نوجوانی به هلاكت رساند؛ آن سان كه خود میفرماید: «من در نوجوانی بزرگان عرب را به خاك افكندم و شجاعان دو قبیله معروف «ربیعه» و «مُضَر» را در هم شكستم....» (15)
3. درخشش در جنگ صفین
در صفحات دیگری از تاریخ این جنگ طولانی و بزرگ كه منشأ پیدایش بسیاری از جریانهای فكری و عقیدتی در پایگاههای اعتقادی مسلمانان بود، به خاطره جالب و شگفت انگیز دیگری از درخشش حضرت عباس علیه السلام بر میخوریم. این گونه نگاشته اند: در گرماگرم نبرد صفین، جوانی از صفوف سپاه اسلام جدا شد كه نقابی بر چهره داشت. جلو آمد و نقاب از چهرهاش برداشت، هنوز چندان مو بر چهرهاش نروییده بود، اما صلابت از سیمای تابناكش خوانده میشد. سنّش را حدود هفده سال تخمین زده اند. مقابل لشكر معاویه آمد و با نهیبی آتشین مبارز خواست. معاویه به «ابوشعثاء» كه جنگجویی قوی در لشكرش بود، رو كرد و به او دستور داد تا با وی مبارزه كند. ابوشعثاء با تندی به معاویه پاسخ گفت: مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر میدانند [اما تو میخواهی مرا به جنگ نوجوانی بفرستی؟] آن گاه به یكی از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتی نبرد، عباس علیه السلام او رادر خون خود غلطاند. گرد و غبار جنگ كه فرو نشست، ابوشعثاء با نهایت تعجب دید كه فرزندش در خاك و خون میغلطد. او هفت فرزند داشت. فرزند دیگر خود را روانه كرد، اما نتیجه تغییری ننمود تا جایی كه همگی فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او میفرستاد، اما آن نوجوان دلیر همگی آنان را به هلاكت میرساند. در پایان ابوشعثاء كه آبروی خود و پیشینه جنگاوری خانوادهاش را بر باد رفته میدید، به جنگ با او شتافت، اما حضرت او را نیز به هلاكت رساند، به گونهای كه دیگر كسی جرأت بر مبارزه با او به خود نمیداد و تعجب و شگفتی اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام نیز برانگیخته شده بود. هنگامی كه به لشكرگاه خود بازگشت، امیرالمؤمنین علیه السلام نقاب از چهره فرزند رشیدش برداشت و غبار از چهره او سترد.... (16)
دوشادوش امام حسن علیه السلام
دوران سراسر رنج امیرالمؤمنین علیه السلام در سحرگاه شب 21 رمضان، سال 40 هجری به پایان رسید. امام پیش از شهادت به فرزند برومندش، عباس علیه السلام توصیههای فراوانی مبنی بر یاری رساندن به برادران معصوم و امامان او به ویژه امام حسین علیه السلام نمود. و در شب شهادتش، عباس علیه السلام را به سینه چسبانید و به او فرمود: پسرم! به زودی چشمم به دیدار تو در روز قیامت روشن میشود. به خاطر داشته باش كه در روز عاشورا به جای من، فرزندم حسین علیه السلام را یاری كنی. (17) و این گونه از او پیمانی ستاند كه هرگز از رهبری برادران خود تخطی نكند و همواره دوشادوش آنان به احیای تكالیف الهی و سنت نبوی صلی الله علیه و آله در جامعه بپردازد.
او در جریان توطئه صلحی كه از سوی معاویه به امام مجتبی علیه السلام تحمیل شد، همواره موضعی موافق با امام و برادر معصوم و مظلوم خویش اتخاذ نمود، تا آنجا كه حتی برخی از دوستان نیز از اطراف امام متواری شدند و نوشته اند «سلیمان بن صرد خزاعی» كه پس از قیام امام حسین علیه السلام قیام توابین را سازماندهی كرد واز یاران و دوستان امام علی علیه السلام به شمار میرفت، پس از انعقاد صلح، روزی امام مجتبی علیه السلام را «مُذِلُّ المؤمنین» خطاب نمود؛ (18) اما با وجود این شرائط نابسامان، حضرت عباس علیه السلام دست از پیمان خود با برادران و میثاقی كه با پدرش، علی علیه السلام در شب شهادت او بسته بود، بر نداشت و هرگز پیشتر از آنان گام برنداشت و اگرچه صلح هرگز با روحیه جنگاوری و رشادت او سازگار نبود، اما ترجیح میداد اصل پیروی بی چون و چرا از امام بر حق خود را به كار بندد و سكوت نماید.
در این اوضاع نابهنجار حتی یك مورد در تاریخ نمییابیم كه او علی رغم عملكرد برخی دوستان، امام خود را از روی خیرخواهی و پنددهی مورد خطاب قرار دهد. این گونه است كه در آغاز زیارت نامه ایشان كه از امام صادق علیه السلام وارد شده است، میخوانیم: «اَلسَّلامُ عَلَیكَ اَیها الْعَبْدُ الصّالِحُ، اَلْمُطیعُ لِلّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلاِءَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَینِ صَلّی اللّه ُ عَلَیهِمْ وَسَلَّمَ؛ (19) درود خدا بر توای بنده نیكوكار و فرمانبردار خدا و پیامبر خدا و امیرمؤمنان و حسن و حسین كه درود و سلام خدا بر آنها باد!»
البته اوضاع درونی و بیرونی جامعه هرگز از دیدگان بیدار او پنهان نبود و او هوشیارانه به وظائف خود عمل میكرد. پس از بازگشت امام مجتبی علیه السلام به مدینه، عباس علیه السلام در كنار امام به دستگیری از نیازمندان پرداخت و هدایای كریمانه برادر خود را بین مردم تقسیم میكرد. او در این دوران لقب «باب الحوائج» یافت (20) و وسیله دستگیری و حمایت از محرومین جامعه گردید. او در تمام این دوران در حمایت و اظهار ارادت به امام خویش كوتاهی نكرد، تا آن زمان كه دسیسه پسر ابوسفیان، امام را در آرامشی ابدی، در جوار رحمت الهی سكنا داد. آری، به آن نیز بسنده نكردند و بدن مسموم او را آماج تیرهای كینه توزی خود قرار دادند. آنجا بود كه كاسه صبر عباس علیه السلام لبریز شد و غیرت حیدریاش به جوش آمد. دست بر قبضه شمشیر برد، اما دستان مهربان امام حسین علیه السلام نگذاشت آن را از غلاف بیرون آورد و با نگاهی اشك آلود، برادر غیور خودرا باز هم دعوت به صبر نمود. (21)
یار وفادار امام حسین علیه السلام
معاویه در آخرین روزهای زندگی خود به پسرش یزید سفارش كرد: «من رنج بار بستن و كوچیدن را از تو برداشتم. كارها را برایت هموار كردم. دشمنان را برایت رام نمودم و بزرگان عرب را فرمانبردار تو ساختم. اهل شام را منظور دار كه اصل وریشه تو هستند. هر كس از آنان نزد تو آمد، او را گرامی بدار و هر كس هم نیامد، احوالش را بپرس... من نمیترسم كه كسانی با تو در حكومت نزاع كنند، به جز چهار نفر: حسین بن علی علیه السلام، عبداللّه بن عمر، عبداللّه بن زبیر و عبدالرحمن بن ابی بكر.... حسین بن علی علیه السلام سرانجام خروج میكند. اگر بر او پیروز شدی، از او درگذر كه حق خویشی دارد و حقش بزرگ و از نزدیكان پیامبر است....» (22)
اما حكومت یزید با پدرش تفاوتهای بنیادین داشت. چهره پلید و عملكرد شوم او در حاكمیت جامعه اسلامی، اختیار سكوت را از امام سلب كرده بود و امام چاره نجات جامعه را تنها در خروج و حركت اعتراض آمیز به صورت آشكار میدید. اگر چه معاویه تلاشهای فراوانی در راستای گرفتن بیعت برای یزید به كار بست، اما به خوبی میدانست كه امام هرگز بیعت نخواهد كرد و در سفارش به فرزندش نیز این موضوع را پیش بینی نمود. امام با صراحت و شفافیت تمام در نامهای به معاویه فرمود: «اگر مردم را با زور و اكراه به بیعت با پسرت وادار كنی، با اینكه او جوانی خام، شراب خوار و سگ باز است، بدان كه به درستی به زیان خود عمل كرده و دین خودت را تباه ساخته ای.» (23) و در اعلام علنی مخالفت خود با حكومت یزید فرمود: «حال كه فرمانروایی مسلمانان به دست فاسقی چون یزید سپرده شده، دیگر باید به اسلام سلام رساند [و باآن خداحافظی كرد]. .» (24)
در این میان، حضرت عباس علیه السلام با دقت و تیزبینی فراوان، مسائل و مشكلات سیاسی جامعه را دنبال میكرد و از پشتیبانی امام خود دست بر نمیداشت و هرگز وعدههای بنی امیه او را از صف حق پرستی جدا نمیساخت و حمایت بی دریغش را از امام اعلام میداشت. یزید پس از مرگ معاویه به فرماندار وقت مدینه «ولید بن عقبه» نگاشت: «حسین علیه السلام را احضار كن و بی درنگ از او بیعت بگیر و اگر سر باز زد گردنش را بزن و سرش را برای من بفرست.» ولید با مروان مشورت نمود. مروان كه از دشمنان سرسخت خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام به شمار میرفت، در پاسخ ولید گفت: اگر من جای تو بودم گردن او را میزدم. او هرگز بیعت نخواهد كرد. سپس امام حسین علیه السلام را احضار كردند. حضرت عباس علیه السلام نیز به همراه سی تن از بنی هاشم امام را همراهی نمودند. امام داخل دارالاماره مدینه گردید و بنی هاشم بیرون از دارالاماره منتظر فرمان امام شدند و ولید از امام خواست تا با یزید بیعت نماید؛ اما امام سرباز زد و فرمود: «بیعت به گونه پنهانی چندان درست نیست. بگذار فردا كه همه را برای بیعت حاضر میكنی، مرا نیز احضار كن [تا بیعت نمایم]. مروان گفت: امیر! عذر او را نپذیر! اگر بیعت نمیكند گردنش را بزن. امام برآشفت و فرمود: «وای بر توای پسر زن آبی چشم! تو دستور میدهی كه گردن مرا بزنند! به خدا كه دروغ گفتی و بزرگتر از دهانت سخن راندی.» (25)
در این لحظه، مروان شمشیر خود را كشید و به ولید گفت: «به جلادت دستور بده گردن او را بزند! قبل از اینكه بخواهد از اینجا خارج شود. من خون او را به گردن میگیرم.» امام همان گونه كه به بنی هاشم گفته بود، آنان را مطلع كرد، و عباس علیه السلام به همراه افرادش با شمشیرهای آخته به داخل یورش بردند و امام را به بیرون هدایت نمودند. (26) امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوی حرم امن الهی نمود و عباس علیه السلام نیز همانند قبل بدون درنگ و تأمل در نتیجه و یا تعلّل در تصمیم گیری، بار سفر بست و با امام همراه گردید و تا مقصد اصلی، سرزمین طفّ، از امام جدا نشد و میراث سالها پرورش در خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام را با سخنرانیها، جانفشانیها و حمایتهای بی دریغش از امام به منصه ظهور رساند.
چشمم از آب پر و مشك من از آب تهی است
جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهی است
به روی اسب قیامم به روی خاك سجود
این نماز ره عشق است، زآداب تهی است
جان من میبرد آبی كه از این مشك چكد
كشتیام غرقه در آبی كه ز گرداب تهی است
هرچه بخت من سرگشته به خواب است، حسین!
دیده اصغر لب تشنه ات از خواب تهی است
دست و مشك و علمم لازمه هر سقاست
دست عباس تو از این همه اسباب تهی است
مشك هم اشك به بی دستی من میریزد
بی سبب نیست اگر مشك من از آب تهی است
(شهاب یزدی)
- پاورقــــــــــــــــــــی
1. ترجمه: چهره دشمن از ترس مرگ در هم كشیده شده بود؛ در حالی كه عباس علیه السلام در میان آنان خندان بود و لبخند به چهره داشت. اگر قضا [ی الهی] نبود، هستی را با شمشیرش نابود میكرد؛ اما هر آنچه پروردگار بخواهد و فرمان دهد، همان خواهد شد.
2. نفس المهموم، شیخ عباس قمی، قم، مكتبة بصیرتی، 1405 ق. ، ص 332.
3. اعیان الشیعه، سیدمحسن امین، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1406 ق. ، ج7، ص429.
4. خصائص العباسیة، محمدابراهیم كلباسی، مؤسسة انتشارات خامه، 1408 ق. ، صص 119 و 120.
5. بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1403 ق. ، ج42، ص92.
6. نگرشی تحلیلی به زندگانی امام حسین علیه السلام، عباس محمود عقاد، برگردان: مسعود انصاری، تهران، نشر پردیس، 1380 ش. ، ص57.
7. مولد العباس بن علی علیه السلام، محمدعلی ناصری، قم، انتشارات شریف الرضی، 1372 ش، صص61 و 62.
8. نگرشی تحلیلی به زندگانی حضرت عباس علیه السلام، ابوالفضل هادی منش، قم، مركز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما، 1381 ش. ، ص47، به نقل از تذكرة الشهداء، ص255.
9. معالی السبطین، محمدمهدی حائری مازندرانی، بیروت، مؤسسة النعمان، بی تا، ج2، ص437؛ العباس، ص153.
10. العباس علیه السلام، عبدالرزاق مقرم، نجف، مطبعة الحیدریة، بی تا، ص88.
11. المناقب، احمدبن محمدالمكی الخوارزمی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1411 ق. ، ص227؛ العباس، ص154.
12. همان.
13. همان، ص228.
14. همان.
15. نهج البلاغه، دشتی، خطبه 192، ص398.
16. العباس علیه السلام، ص153؛ كبریت الاحمر، محمدباقر بیرجندی، تهران، كتابفروشی اسلامیه، 1377 ق. ، ص385.
17. معالی السبطین، محمدمهدی حائری مازندرانی، بیروت، مؤسسة النعمان، بی تا، ج1، ص454.
18. الامامة والسیاسة، عبداللّه بن مسلم ابن قتیبه الدینوری، برگردان: ناصر طباطبایی، تهران، انتشارات ققنوس، 1379 ش. ، ص188.
19. كامل الزیارات، جعفربن محمد بن جعفر بن قولویه القمی، بیروت، دارالسرور، 1418 ق. ، ص441.
20. مولد العباس بن علی علیهماالسلام، ص74.
21. العباس علیه السلام، ص156؛ العباس بن علی علیهماالسلام، رائد الكرامة و الفداء فی الاسلام، باقر شریف قرشی، بیروت، دارالكتاب الاسلامی، 1411ق. ، ص112.
22. نفس المهموم، عباس قمی، قم، مكتبة بصیرتی، 1405 ق. ، ص66.
23. بحارالانوار، ج44، ص326.
24. همان.
25. تاریخ الطبری، محمد بن جریر الطبری، بیروت، مؤسسه عزالدین، 1407 ق. ، ج3، ص172؛ الملهوف علی قتلی الطفوف، سید بن طاووس، قم، انتشارات اسوه، 1404 ق. ، ص98.
26. مناقب آل ابی طالب، ابوجعفر محمد بن علی بن شهرآشوب السروی المازندرانی، بیروت، دارالاضواء، بی تا، ج4، ص88.
نگاهی به رجزهای عباس علیه السلام
با نگاهی گذرا به رجزهایی كه حضرت عباس علیه السلام در پهنه كربلا خوانده، مدعای برخورداری او از گنجینه پربار شعر و ادب به اثبات میرسد.
رجز عبارت از شعری است كه جنگجو برای ستودن خود و توصیف حسب و نسب خویش با آهنگی حماسی میخواند و دارای مفاهیمی دال بر خوار شمردن دشمن است. گاهی اوقات نیز از اشعار دیگر شاعران بهره گرفته میشود. (1)
در هر حال رجز شعری از پیش تعیین شده بوده و كمتر پیش میآمده كه جنگجویی به گونه آغازین و فی البداهه در میدان جنگ آن را بسراید چه اینكه بخواهد به تناسب حال و هوای میدان نبرد آن را تغییر نیز بدهد و یا رویدادهایی را كه به وقوع پیوسته و او در همان لحظه شاهد آنان بوده به شعر درآورد؛ اما در پیكارهای حضرت عباس علیه السلام شاهد چنین ویژگیای در رجزهای او هستیم، كه نشان از توان بالای او در سخن دانی دارد.
او در ابتدا به توصیف خود، امام خود و حسب و نسب خود میپردازد - كه رجزها معمولاً بیشتر از این هم نبوده - و سپس میسراید:
أَقسَمْتُ بِاللَّهِ الأَعَزِّ الأعْظَمِ وَ بِالحُجُورِ صَادِقاً وَ زَمْزَم
وَ بِالحَطِیمِ وَ الفَنَاءِ المُحَرَّمِ لَیخْضَبَنَّ الیوْمَ جِسمِی بِالدَّمِ
دُونَ الحُسَینِ علیه السلام ذِی الفِخَارِ الأقْدَمِ إمَامِ اَهلِ الفَضلِ وَ التَكَرّمِ (2)
«به خداوند شكست ناپذیر و بزرگ و به حجر الاسود و زمزم و حطیم و... ، صادقانه سوگند یاد میكنم كه امروز پیكرم در راه حسین علیه السلام كه پیشوای پر افتخار اهل فضل و بخشش است، به خونم آغشته میشود.»
آن گاه به سوی دشمن هجوم میبرد. او در ابتدا نبرد سختی با دشمنان كرده و دوباره میسراید:
لا اَرْهَبُ المَوْتَ إذَا المَوْتُ زَقَا حَتَّی اُوَاری فِی المَصَالِیتِ لَقی
نَفْسِی لِنَفْسِ المُصطَفَی الطُّهْرِ وَقَا إنِّی اَنَا العَبَّاس علیه السلام اَغْدُوا بِالسَّقَا
وَ لا اَخَافُ الشَّرَّ یوْمَ المُلْتَقی
«من از مرگ، آن هنگام كه بانگ برمی آورد بیمی ندارم، تا این كه پیكرم در میان دلیر مردان به خاك افتد. جانم فدای جان پاك پیامبرصلی الله علیه وآله باد! منم عباس علیه السلام كه كارم آب آوری است و از دشمنان در روز رویارویی نمیهراسم.» (3)
حمله او به قدری برق آسا بود كه سبب پراكنده شدن و فرار دشمن شد. (4)
این حمله بی امان سبب شد تا دشمن از خیال نبرد رویارو بیرون آید، بدین منظور اجازه دادند عباس علیه السلام آب بردارد تا آنان از این فرصت استفاده كرده و در پشت نخلها كمین كنند. (5)
وقتی به آبراه فرات دست مییابد و میخواهد كمی آب بنوشد، تشنگی امام خویش را در نظر میآورد و میخواند:
یا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الحُسَینِ علیه السلام هُونی وَبَعْدَهُ لا كُنْتِ اَنْ تَكُونی
هذَا الحُسَینُ علیه السلام وَارِدُ المَنُونِ وَ تَشْرَبِینَ بَارِدَ المَعِینِ
تَاللَّهِ مَا هذَا فِعَالُ دِینی
«ای نفس پس از حسین علیه السلام خوار باشی! و پس از او هرگز زنده نمانی! این حسین علیه السلام است كه دل از زندگانی شسته اما تو آب سرد و گوارا مینوشی؟! به خدا قسم كه این شیوه دین من نیست.» (6)
و وقتی دست راست او قطع میشود، بی درنگ در رجز خود میگوید:
وَ اللَّهِ اِنْ قَطَعْتُمْ یمِینی اِنِّی اُحَامِی اَبَداً عَنْ دِینی
وَ عَنْ إمَامٍ صَادِقِ الیقِین نَجْلِ النَّبِی صلی الله علیه وآله الطَّاهِرِ الأمِینِ
«به خدا سوگند اگر دست راستم را قطع كنید همواره پشتیبان دینم و امامم كه یقین راستین دارد و نوه پیامبرصلی الله علیه وآله پاك و امین است باقی میمانم.» (7)
او به پیكار آن قدر ادامه داد كه خسته شد.
حكیم بن طفیل طائی سنبسی با شیوه قبلی در پشت نخل دیگری كمین كرد و با دیدن ضعف جسمانی حضرت، به او حمله ور شد و با ضربهای دست چپ او را نیز قطع نمود. حضرت با روحیهای استوار، نفس خود را مخاطب قرار داد و خواند:
یا نَْفسُ لا تَخْشَی مِنَ الكُّفَارِ وَ أَبْشِری بِرَحمَةِ الجَبَّارِ
مَعَ النَّبِی السَّیدِ المُختَارِ قَدْ قَطَعُوا بِبَغْیهِمْ یسَاری
فَأَصِلْهُمْ یا رَبِّ حَرَّ النَّارِ
«ای نفس از كافران مهراس و مژده مهربانی پروردگار در جوار آقای برگزیده (پیامبر بزرگ صلی الله علیه وآله) بده! [اگر چه] با سركشی خود دست چپ مرا قطع كردند. پس خداوندا! آنان را به آتش دوزخ خود در آر!» (8)
به خوبی آشكار است كه حضرت با هر حركت دشمن، رجزی متناسب با آن میسراید؛ اگر چه در آن گیر و دار جنگ و فرود آمدن ضربتهای كاری و قطع شدن دستان، دیگر مجالی برای رجزخوانی نمیماند، اما او با روحیهای استوار و ایمانی راسخ، با خواندن این رجزها همگان را از ایمان قلبی راسخ خود به خدا و امام خویش آگاه میسازد و در سختترین شرایط، دست از سر دادن شعارهای بلند عاشورا و چكامههای سرخ آن برنمی دارد.
- پاورقــــــــــــــــــــی
1) دایرة المعارف تشیع، احمد صدر حاج سید جوادی، بهاء الدین خرمشاهی، كامران فانی، تهران، انتشارات شهید محبّی، چاپ اول، 1379 ه. ش، ج 8، ص 178.
2) مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی، ج 2، ص 30؛ الفتوح، ابن اعثم الكوفی، قم، نشر دار الهدی، 1379 ه. ش، ج 5، ص 207.
3) ینابیع المودّة، سلیمان بن ابراهیم القندوزی، نجف، مكتبة الحیدریة، 1411 ه. ق، ج 2، ص 341؛ ذخیرة الدارین، السید عبد المجیدالحائری، نجف، المطبعة المرتضویة، 1345 ه. ق، ج 1، ص 145.
4) مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 108؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 41؛ شرح شافیة ابن فراس، ابو جعفر محمد بن امیر الحاج، تهران، مؤسسة الطباعة والنشر وزارة الثقافة و الإرشاد الإسلامی، چاپ اول، 1416 ه. ق، ص 367.
5) مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 108؛ الدمعة الساكبة، ج 4، ص 323.
6) ینابیع المودّة، ج 2، ص 341؛ ابصار العین، الشیخ محمد السماوی، قم، مكتبة بصیرتی، بی تا، ص 30؛ مقتل الحسین علیه السلام، عبدالرزاق المقرم، قم، مكتبة بصیرتی، چاپ پنجم، 1394 ه. ق، ص 337؛ مقتل الحسین علیه السلام، محمد تقی بحر العلوم، بیروت، دار الزهراء، چاپ دوم، 1405 ه. ق، ص 320.
7) مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 108؛ مثیر الأحزان، نجم الدین جعفر بن محمد ابن نما الحلی، تهران، كارخانه خداداد، 1318 ه. ش، ص 84؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 41؛ مقتل الحسین علیه السلام، المقرم، ص 338.
8) مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 108؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 41؛ العیون العبری، السید ابراهیم المیانجی، نجف، مكتبة المرتضویة، چاپ اول، بی تا، ص 166؛ نفس المهموم، شیخ عباس قمی، قم، منشورات مكتبه بصیرتی، بی تا، ص 335؛ ینابیع المودّة، ج 2، ص 341.
کنیه ها و لقب های حضرت عباس (ع)
اشاره
خورشید به وسط آسمان رسیده بود كه قنبر، دوان دوان خود را به مسجد رساند، بر آستانه در ایستاد و نفسزنان امیر مؤمنان، علىعلیهالسلام را از به دنیاآمدن نوزادشان باخبر ساخت و عرض كرد: «مولاى من! هم اكنون آمدهام كه هم بشارت دهم و هم اسم و كنیه نوزاد را از شما بپرسم.»
برق شادى در چشمان آسمانى آن امام جهید و با گامهایى پرصلابت و دلى سرشار از احساس، به سوى خانه قدم برداشت. درِ خانه باز شد و حضرت زینبعلیهاالسلام به استقبال آمد. حضرت علىعلیهالسلام داخل شد و زینبعلیهاالسلام قنداقه كودك را به دست وى داد. اشك شوق از دیدگان پدر بر چهره نوزاد لغزید و او را در آغوش فشرد.
سپس آن والا مقام، سنّت رسول خداصلىاللهعلیهوآله را اجرا كرد و در گوش راستش اذان و در گوش چپ او اقامه گفت و لحظاتى بر چهره نوزاد خویش، خیره ماند. میلاد او، چهارم شعبان سال بیست و ششم هجرى (1) هنگام ظهر (2) بود.
سنّت نامگذارى
میان اعراب، حتى در دوران جاهلیت، سنتى رواج داشت كه نام نوزاد را از روى تفأّلى بر آیندهاش برمىگزیدند؛ یعنى اگر مىخواستند در آینده، صفتى در وى بارز شود و برجستگى یابد، نامى برگرفته از آن صفت بر او مىنهادند تا بعدها زمینه دستیابى به آن صفت در آن شخص بیشتر هموار شود؛ یعنى فرد بكوشد تا از اسمش، مسمّایى حقیقى بسازد و روحیات خود را به نام خویش نزدیك كند؛ همچنانكه امروزه نیز روانشناسان، اثر تربیتى نام اشخاص را دریافتهاند.
چه بسا آنانكه به دلیل داشتن اسم نیكو، خود را از بسیارى بدیها دور مىدارند و چه بسیار افرادى كه به سبب داشتن نام نامناسب و بىارزش، براى شخصیتشان نیز ارزش چندانى قائل نمىشوند. گاه برخى كه هوشیارتر هستند، بعدها، اسم خود را به نامى نیكوتر تغییر مىدهند؛ از اینرو است كه در اسلام سفارشهاى بسیارى براى گذاشتن نام نیكو دیده مىشود.
شخصى از رسول خداصلىاللهعلیهوآله پرسید: «حقّ فرزندم بر من چیست؟» پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله پاسخ فرمود: «تُحَسِّنِ اسْمَهُ وَأَدَبَهُ وَضِعْهُ مَوْضِعاً حَسَناً؛ (3) نام خوبى بر او برگزین و نیكو، تربیتش كن و او را در موقعیت [و شغل] خوبى بگمار.»
نیز فرمود: «اَوَّلُ مَا یبَرُّ الرَّجُلُ وَلَدَهُ أنْ یسَمِّیهِ بِاسْمٍ حَسَنٍ فَلْیحْسُنْ أَحَدُكُمُ اسْمَ وَلَدِهِ؛ (4) نخستین كار نیكى كه انسان باید براى فرزندش انجام دهد، این است كه اسم نیكو بر او بگذارد. پس همگى شما باید نام خوب بر فرزندتان بگذارید.»
پس از اینكه نوزاد خانه علىعلیهالسلام به عرصه گیتى گام نهاد، او را در قنداقهاى نهادند و به دست آن جناب دادند. چشمها منتظر و دلها بىقرار بود تا ببینند امام، نوزادش را چه مىنامد و به چه انگیزهاى، آن را برمىگزیند.
آن حضرت براى عمل به سنت رسول خداصلىاللهعلیهوآله و براى اینكه تفأّلى بر آینده درخشان نوزاد خویش زده باشد، او را عباس نامید. عباس در اصطلاح عرب از ماده عَبَسَ به معناى «در هم كشیدن بشره و گرفتگى صورت» (5) است. برخى عباس را به معناى شیرى گرفتهاند كه دیگر شیرها از او مىگریزند. (6) و برخى دیگر، آن را به «الاسد الغضبان؛ شیر خشمگین» ترجمه كردهاند. (7)
از آنجا كه امام علىعلیهالسلام از شجاعت و شكوه ایستادگى و پایمردى عباسعلیهالسلام در پیكار با دشمنان حقیقت، آگاهى كامل داشت، او را عباس نامید. (8)
حضرت عباسعلیهالسلام مصداق روشن و بارز آیه «أشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» (9) بود. (10) وى از سویى، وارث گنجینه دلیرى و مردانگى نسلى شمرده مىشود كه از هاشم، جدّ بزرگ او آغاز شد و تا پدر بزرگوارش، على بن ابى طالبعلیهالسلام ادامه داشت و از سوى دیگر، با دریاى نامآورى و استعداد خانواده مادرىِ خویش پیوند داشت كه این دو، از آن جناب وجودى سرشار از كمال و افتخار آفرید.
كنیههاى حضرت عباسعلیهالسلام
كنیه، در فرهنگ عربى به نامهایى مىگویند كه پیشوند اَبْ در مردان، وام در زنان داشته باشد. سنت انتخاب چنین نامى براى افراد در میان قبایل عرب، گونهاى از بزرگداشت و تجلیل براى فرد است. (11)
در اسلام نیز توجه زیادى به آن شده است. غزالى مىنویسد: «رسول خداصلىاللهعلیهوآله اصحاب خود را از روى احترام براى به دست آوردن دلهایشان با كنیه صدا مىزد و براى افراد بىكنیه، كنیهاى انتخاب مىفرمود و سپس آنها را بدان مىخواند. مردم نیز از آن پس، فرد مذكور را با آن مىخواندند. حتى آن حضرت براى افرادى كه فرزندى نداشتند تا كنیهاى داشته باشند، كنیهاى مىنهاد. پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله رسم داشت حتى براى كودكان نیز كنیه برمىگزید و آنان را مثلاً ابا فلان صدا مىزد تا دل كودكان را نیز به دست آورد.» (12)
در اینجا برخى كنیه هاى حضرت عباسعلیهالسلام برشمرده مىشود:
1. ابو الفضل
در منابع بسیارى، كنیه آن حضرت را ابو الفضل برشمردهاند (13) كه در بین كنیههاى ایشان، ابو الفضل (= ابو فاضل، ابو الفضائل) مشهورترین است؛ امّا موارد دیگر، یا غیرمشهور هستند و یا اینكه پس از واقعه كربلا، او را بدان خواندهاند. در باره این كنیه، بحث وجود دارد كه آیا واقعى بوده و آن حضرت، پدر فرزندى به نام فضل بوده است یا اینكه به صورت اعتبارى و در واقع، لقبى بوده است كه بدینشكل به او نسبت دادهاند. گفتهها و احتمالاتى در این زمینه وجود دارد كه بدان پرداخته مىشود:
الف. آنچه از بررسى اسامى افراد در تاریخ به دست مىآید این است كه انتخاب كنیه، همواره بر اساس نام فرزند بزرگتر فرد نبوده و در موارد بسیارى، این قاعده وجود ندارد.
ب. نوشتهاند در خاندان بنى هاشم، هر كه عباس نام داشت، به او ابو الفضل مىگفتند؛ همانگونه كه عباس بن عبد المطلّب، عباس بن ربیعة بن الحارث بن عبد المطلّب و... نیز چنین بودهاند. (14) این مطلب، گفتهاى مقبول و موجّه به نظر مىرسد.
ج. برخى دیگر گفتهاند این كنیه برگرفته از برترى و فضلى بوده است كه از كودكى در حضرت نمود فراوان داشته است و او را بدان صفت مىشناختهاند؛ آنگونه كه در سوگ او نیز سرودهاند:
اَبَا الْفَضْلِ یا مَنْ أسَّسَ الْفَضْلَ وَالإبَا أَبِى الْفَضْلُ إلاَّ أنْ تَكُونَ لَهُ أَبَا (15)
اى ابو الفضل! اى كسى كه هر برترى و پاكدامنى را بنا نهادى! آیا براى من برترى و فضلى وجود دارد كه تو پدر آن نباشى؟ (آیا كسى مىتواند فضلى داشته باشد كه در تو نباشد.)
همچنین در بین اعراب و مسلمانان نیز چنین سنتى بسیار دیده مىشده است كه كنیه افراد را بر اساس ویژگیهاى آنان مىگذاشتهاند. آوردهاند روزى رسول خداصلىاللهعلیهوآله شنید كه فردى را ابو الحَكَم مىخوانند. پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله او را نزد خود خواند و فرمود: «همانا حَكَم (داور) خداست و حُكم از آن اوست؛ تو چرا ابو الحكم خوانده مىشوى؟» او پاسخ داد: هرگاه قبیلهام بر سر مسئلهاى اختلاف پیدا مىكنند، نزد من مىآیند و من، بین آنان داورى و با صادر كردن حكم خویش اختلاف را برطرف مىكنم.» پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله به او فرمود: «چه كار خوبى مىكنى!» (16) و برگزیدن چنین كنیههایى را بر افراد، بدون اشكال دانست.
د) گذشته از مطالب پیشین، منابع، در ردیف فرزندان عباسعلیهالسلام نام پسرى را به اسم فضل آوردهاند؛ (17) امّا چون فضل، فرزندى نداشت، احتمال این وجود دارد كه نام او از حافظه تاریخ حذف شده باشد. این مسئله، سبب شده است كه برخى براى توجیه كنیه حضرت عباسعلیهالسلام بر مطالبى مانند آنچه گذشت، تمسك جویند؛ گرچه هیچیك از آنها با هم منافاتى ندارد و قابل جمع است؛ یعنى وقتى در كودكى، شخصى را ابو الفضل بخوانند، در او زمینههایى هم ایجاد مىشود كه نام یكى از فرزندان خویش را فضل بگذارد.
2. ابو القِرْبَة
در لغت عرب، قِرْبَة به معناى «مشك آب» است. ایشان را به دلیل آبرسانى در كربلا، اینگونه نامیدهاند.
در بسیارى از منابع تاریخى و رجالى، ابو القربة را براى حضرت ذكر كردهاند. (18)
3. ابو القاسم
كنیهاى غیرمشهور براى حضرت است؛ (19) اگر چه برخى نوشتهاند آن جناب، فرزندى به نام قاسم داشت كه در كربلا به شهادت رسید. (20)
4. ابو الفَرجَة
در لغت عرب «فرجه»، «گشایش در سختى و برطرف شدن اندوه» معنا شده است. برخى آن را براى حضرت برشمردهاند كه بیشتر به لقبى در قالب كنیه مىماند. دلیل آن هم برطرف كردن اندوه و گشایش در سختیها در نتیجه توسّل به او است. (21)
لقبهاى حضرت عباسعلیهالسلام
به عناوینى كه بر اثر بروز ویژگیهایى در انسانها، به آنان نسبت داده شود و بیانگر ویژگىشان باشد، لقب مىگویند. آن بزرگوار، القاب بسیارى دارد. براى ایشان بیش از بیست لقب مشهور برشمردهاند كه معروفترین آنها عبارتاند از:
1. قمر بنى هاشم
حضرت عباسعلیهالسلام از جمال و زیبایى ویژهاى برخوردار بود؛ بهگونهاى كه سیماى دلرباى او جلب توجه مىكرد و چهرهاش مانند ماه تمام، تابناك مىنمود؛ چون از دودمان هاشم، جدّ پیامبرصلىاللهعلیهوآله بود، او را «ماه فرزندان هاشم» مىخواندند. قمر بنى هاشم لقبى مشهور براى حضرت به شمار مىرود و بسیارى از منابع، آن را آوردهاند. (22)
2. سقّا
سقّا از مشهورترین لقبهاى ایشان است و پس از واقعه كربلا بدان متّصف شد. (23) یكى از بىرحمانهترین حربههاى جنگى دشمن در واقعه كربلا، بستن آب بر لشكر امام حسینعلیهالسلام بود كه از روز هفتم ماه محرّم آغاز شد؛ امّا آن حضرت همراه برخى دیگر از بنى هاشم، به فرات حمله مىبرد و آب مىآورد. (24)
و این لقب را از پدران خویش به ارث برده بود؛ زیرا حضرت عبد المطلب، هاشم، عبد مناف و قُصَّى نیز چنین لقبى داشتند. حضرت ابو طالبعلیهالسلام و عباس عموى پیامبر نیز به چنین ویژگى پسندیدهاى مشهور بودند. (25)
3. باب الحوائج
او در دوران زندگانى امام مجتبىعلیهالسلام پیوسته در كنار آن حضرت به مددكارى مردم و برآوردن نیازهایشان مىپرداخت. این رویه در زمان امامت امام حسینعلیهالسلام و پیش از جریان عاشورا نیز ادامه داشت تا آنجا كه هرگاه نیازمندى نزد این دو امام همام مىآمد، حضرت عباسعلیهالسلام مأمور مىشد دستور امام خویش را اجرا كند. وى جایگاه بلندى نزد برادرش ابا عبد اللّهعلیهالسلام داشت.
نوشتهاند: «همانگونه كه پدرش امیر مؤمنانعلیهالسلام جایگاه بلندى نزد پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله داشت و باب او بود و هرگاه مشكلى روى مىداد خاتم انبیاصلىاللهعلیهوآله ابتدا آن را با علىعلیهالسلام در میان مىگذاشت، عباسعلیهالسلام نیز چنین حالتى نسبت به سید الشهداعلیهالسلام داشت. امام، هر مشكلى را با برادرش در میان مىگذاشت و از او مىخواست كه آن را برطرف كند.» (26) این مسئله سبب شد تا ایشان را «باب الحوائج؛ برآورنده نیازها» بخوانند. (27) البته گویا این لقب بعدها نیز در نتیجه توسلهاى مردم و كرامتهاى آن حضرت به ایشان داده شده است.
4. باب الحسینعلیهالسلام
شدت دلبستگى حضرت به برادر بزرگتر خود، امام حسینعلیهالسلام تا آنجا بود كه همواره خود را خدمتگزار وى مىدانست و براى اجراى فرمانهاى ایشان، همیشه پیشقدم بود. رسول خداصلىاللهعلیهوآله فرمود: «أنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَعَلِىٌّ بَابُهَا فَمَنْ أرَادَ الْمَدینَةَ فَلْیأْتِ الْبَابَ؛ (28) من شهر دانش هستم و على دروازه ورود به آن است. پس هر كس خواهان ورود به شهر دانش است، باید نخست سراغ درِ آن را بگیرد.» حضرت عباسعلیهالسلام نیز درب ورود به شهر حسینىعلیهالسلام بود.
علامه طباطبایىرحمه الله در این باره فرمود: «مرحوم سید السالكین و برهان العارفین، آقا سید على قاضى، فرمود: «هنگام كشف بر من آشكار شد كه وجود مقدس ابا عبد اللّه الحسینعلیهالسلام مظهر رحمت كلیه الهیه است و باب و پیشكار آن حضرت، سقاى كربلا، سرحلقه ارباب وفا، آقا باب الحوائج الى اللّه، ابو الفضل العباس صلوات اللّه وسلامه علیه است.» (29)
5. كَبْش الكتیبة
اصطلاحى نظامى است كه در جنگها به كار مىرفته است. این عنوان، به رزمنده شجاعى اطلاق مىشده است كه تمام صفات شجاعت و نامآورى در او جمع بوده و در پیشانى لشكر به جنگ با دشمن مىپرداخته است. كبش الكتیبة، پیش از حضرت عباسعلیهالسلام تنها به دو نفر داده شد:
ابتدا به فردى قریشى از قبیله بنى عبد الدار كه از دشمنان سرسخت مسلمانان بود و طلحة بن ابى طلحه نام داشت. او در جنگ اُحد با امیر مؤمنانعلیهالسلام مبارزه كرد و كشته شد؛ زیرا شخص دیگرى، جرئت رویارویى با او را نداشت و شجاعت و جنگاورى وى، باعث تضعیف روحیه مسلمانان شده بود.
مرگ او، تقویت روحیه مسلمانان و خوشحالى پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله را به دنبال آورد؛ زیرا باعث شد اتحاد مشركان به شدت از هم گسیخته شود و بسیارى از آنان پا به فرار گذارند. (30)
دومین فردى كه پیش از حضرت ابو الفضلعلیهالسلام به این لقب خوانده شد، مالك اشتر نخعى بود. او را در دوران خلافت امیر مؤمنانعلیهالسلام كبش العراق مىخواندند. (31) پس از وى، این لقب به حضرت عباسعلیهالسلام رسید؛ آنگونه كه از زبان ابا عبد اللّهعلیهالسلام سرودهاند:
عَبَّاسُ كَبْشُ كَتِیبَتِى وَكَنَانَتِى وَ سرُّ قَومِى بَلْ أعَزُّ حُصُونِى
عباس، پهلوان لشكر و اهل بیت من، بلكه شكستناپذیرترین دژ من است. (32)
6. حامى الظُّعَینة
در لغت عرب، ظعینة از ریشه ظَعَنَ (كوچ كرد) گرفته شده و به معناى زن هودجنشین (33) است. این لقب از جمله القابى است كه پس از واقعه عاشورا به حضرت داده شد و به معناى پشتیبان زنان هودجنشین است؛ چرا كه دلگرمى زنان اهل حرم به بازوى تواناى او بود. چه بسا پشتیبانى و حمایت از زنان بىدفاع، خود، بخش بزرگى از دفاع است و وجود او در بین لشكر، قوت قلبى براى همه به شمار مىآمد.
این لقب در عرب، پیش از وى تنها به یك نفر داده شده است و او ربیعة بن مكدم كنانى از قبیله بنى فراس است و چه در زمان زندگى و چه پس از مرگش او را اینگونه مىخواندهاند. آنسان كه در بارهاش سرودهاند:
حامى الظعینة این منه ربیعة أم أین من علیا ابیه كلام (34)
القاب یاد شده از مشهورترین لقبهاى حضرت عباسعلیهالسلام است. البته ایشان لقبهاى دیگرى نیز دارند كه بدین شرح است:
7. شهید؛ (35)
8. عبد صالح؛
9. مستجار (پشت و پناه)؛
10. فادى (فداكار)؛
11. ضَیغَم (شیر)؛
12. مؤثّر (ایثارگر)؛
13. ظَهر الولایة (پشتیبان ولایت)؛
14. طیار؛ (36)
15. اكبر؛ (37)
16. مواسى (ایثاركننده)؛
17. واقى (پاسدار)؛
18. ساعى (تلاشگر)؛ (38)
19. صدّیق (راستگفتار و درستكردار)؛
20. بَطَل (گُرد)؛
21. اطلس (چابك و شجاع، در لغت به معناى رنگارنگ یا دو رنگ (39) و كنایه از فرد زیرك و چابك است)؛
22. حامل اللّواء (پرچمدار)؛ (40)
23. صابر؛
24. مجاهد؛
25. حامى؛
26. ناصر؛ (41)
در كلام معصومانعلیهمالسلام لقبهاى دیگرى نیز براى حضرت عباسعلیهالسلام آمده است كه از جایگاه والا و مقام ارجمند آن علمدار ولایت، حكایت مىكند.
پینوشــــــــــتها:
1) بحار الانوار، محمدباقر مجلسى، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 42، ص 75 و الوقایع والحوادث، باقر ملبوبى، تهران، انتشارات جهان، 1363 ش، ج 3، ص 30.
2) بطل العلقمى، عبد الواحد بن احمد المظفر، نجف، مطبعة الحیدریه، بىتا، ج 2، ص 6.
3) فروع الكافى، محمد بن یعقوب الكلینى، تهران، دار الكتب الاسلامیه، 1391 ق، ج 6، ص 48.
4) همان، ص 18.
5) لسان العرب، محمد بن مكرم بن منظور، بیروت، دار الاحیاء التراث العربى، اوّل، 1407 ق، ج 6، ص 129.
6) معالى السبطین، محمدمهدى مازندرانى، قم، منشورات الشریف الرضى، دوم، 1363 ش، ج 1، ص 437.
7) مقتل الحسینعلیهالسلام، محمدتقى السید بحر العلوم، بیروت، دار الزهراء، دوم، 1405 ق، ص 310.
8) معالى السبطین، ج 1، ص 437؛ وسیلة الدارین فى أنصار الحسینعلیهالسلام، موسوى زنجانى، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، اوّل، 1395 ق، ص 268؛ كبریت الاحمر فى شرائط اهل المنبر، محمدباقر خراسانى بیرجندى، تهران، انتشارات الاسلامیه، دوم، 1376 ش، ص 384 و مقتل الحسینعلیهالسلام، بحر العلوم، ص 310.
9) فتح/29.
10) خصائص العباسیه، محمد ابراهیم كلباسى، تهران، انتشارات خامه، دوم، 1359 ق، ص 118.
11) ر. ك: لغتنامه دهخدا، علىاكبر دهخدا، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، اوّل، 1373 ش، ج 11، ص 16452.
12) معارف و معاریف، سید مصطفى حسینى دشتى، تهران، انتشارات مفید، دوم، 1376 ش، ج 8، ص 595.
13) نفس المهموم، شیخ عباس قمى، قم، منشورات مكتبة بصیرتى، بىتا، ص 332؛ تنقیح المقال فى احوال الرجال، عبد اللّه مامقانى، نجف، المطبعة الحیدریه، 1352 ق، ج 1، ص 128؛ عمدة الطالب فى أنساب آل ابى طالب، ابن عنبة الحسنى، نجف، المطبعة الحیدریه، دوم، 1380 ق، ص 394؛ ذخیرة الدارین، السید عبد المجید الحائرى، نجف، المطبعة المرتضویه، 1345 ق، ج 1، ص 144 و معالى السبطین، ج 1، ص 443.
14) بطل العلقمى، عبد الواحد بن احمد المظفر، نجف، مطبعة الحیدریه، بىتا، ج 2، ص 9.
15) همان.
16) همان، ص 10.
17) العباسعلیهالسلام، عبد الرزاق المقرم، نجف، مطبعة الحیدریه، بىتا، ص 195 و المجدى فى أنساب الطالبین، نجم الدین ابو الحسن على بن محمد بن العلوى العمرى، قم، مطبعة سید الشهداء، مكتبة آیة اللّه العظمى النجفى، اوّل، 1409 ق، ص 231.
18) أنساب الاشراف، احمد بن یحیى بن جابر البلاذرى، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، اوّل، 1394 ق، ج 2، ص 192؛ إعلام الورى بأعلام الهدى، فضل بن الحسن الطبرسى، نجف، مكتبة الحیدریه، دوم، 1390 ق، ص 203 و مقاتل الطالبین، ابو الفرج الإصبهانى، نجف، مطبعة الحیدریه، 1385 ق، ص 55.
19) بطل العلقمى، ج 2، ص 8.
20) مقتل الحسینعلیهالسلام، محمد تقى بحر العلوم، بیروت، دار الزهراء، دوم،1405 ق؛ بحار الانوار، محمدباقر مجلسى، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ص 315 و العباسعلیهالسلام، ص 195.
21) همان، ص 10.
22) مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب السروى المازندرانى، ابو جعفر محمد بن على، قم، مطبعة العلمیه، بىتا، ج 4، ص 108؛ بحار الانوار، محمدباقر مجلسى، بیروت، مؤسسة الرساله، 1403 ق، ج 45، ص 40؛ تنقیح المقال فى احوال الرجال، عبد اللّه مامقانى، نجف، مطبعة الحیدریه، 1352 ق، ج 2، ص 70؛ اعیان الشیعة، سید محسن امین، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1406 ق، ج 7، ص 429 و العوالم، شیخ عبد اللّه بحرانى، قم، مدرسة الامام المهدى، اوّل، 1407 ق، ج 17، ص 282.
23) الثقات، محمد بن حبّان، دائرة المعارف العثمانیه، اوّل، بىجا، 1395 ق، ج 2، ص 310 و السیرة النبویة، محمد بن حبّان، بیروت، مؤسسة الثقافیه، اوّل، 1407 ق، ج 1، ص 559.
24) اختصاص، محمد بن محمد بن نعمان الشیخ المفید، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1402 ق، ص 78؛ رجال الطوسى، ابو جعفر محمد بن الحسن، نجف، مطبعة الحیدریه، اوّل، 1381 ق، ص 72؛ مقتل الحسینعلیهالسلام، موفق بن احمد الملكى، مشهور به اخطب خوارزم (الخوارزمى)، قم، مكتبة المفید، بىتا، ج 2، ص29 و مقاتل الطالبین، ص 56.
25) تاریخ یعقوبى، احمد بن ابى یعقوب، بیروت، دار صادر، بىتا، ج 2، ص 76؛ سیرة النبویة، ابن هشام، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1355 ق، ج 1، ص 96.
26) بطل العلقمى، ج 3، ص 35.
27) مقاتل الطالبین، ص 55؛ بحار الانوار، ج 45، ص 40؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 108؛ بطل العلقمى، ج 3، ص 208 و كبریت الاحمر، ص 384.
28) مستدرك الحاكم النیسابورى، حافظ ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاكم النیسابورى، بیروت، دار الكتب العلمیه، اوّل، 1411 ق، ج 3، ص 126.
29) چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباسعلیهالسلام، على ربانى خلخالى، قم، مكتب الحسین، پنجم، 1378 ش، ج 1، ص 147 و 148.
30) بطل العلقمى، ج 2، ص 53 و 54.
31) همان.
32) همان، ص 60.
33) فرهنگ معاصر، آذرتاش آذرنوش، تهران، نشر نى، اوّل، 1379 ش، ص 213.
34) بطل العلقمى، ج 2، ص 63 و 64.
35) مصباح الزائر، سید بن طاووس، قم، مؤسسة آل البیت، اوّل، 1417 ق، ص 245 - 249؛ بحار الانوار، ج 98، ص 222 - 227.
36) بطل العلقمى، ج 2، ص 108.
37) الطبقات، محمد بن سعد، لیدن، مطبعة بریل، 1321 ق، ج 3، ص 1؛ سیر اعلام النبلاء، شمس الدین محمد بن احمد الذهبى، مصر، دار المعارف، بىتا، ج 3، ص 216؛ مرآة الجنان و غیرة الیقظان، ابو محمد عبد اللّه بن اسعد بن على بن سلیمان الیافعى، بیروت، مؤسسة الاعلمى، دوم، 1390 ق، ج 1، ص 132؛ شذرات الذهب فى أخبار من ذهب، عبد الحى بن احمد بن محمد ابن عماد العكرى الحنبلى، بیروت، دار ابن كثیر، اوّل، 1408ق، ج 1، ص 66؛ بطل العلقمى، ج 2، ص 72 و مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 305.
38) سه لقب اخیر در زیارت ناحیه مقدسه آمده است.
39) لسان العرب، ج 6، ص 135.
40) مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 108؛ بحارالانوار، ج 45، ص 40 و بطل العلقمى، ج 2، ص12.
41) چهار لقب اخیر در: الاقبال، على بن موسى بن جعفر السید بن طاووس، تهران، دار الكتب الاسلامیه، دوم، 1390 ق، ص 334؛ بحار الانوار، ج 98، ص 364 و مصباح الزائر، ص 351.
عباس علیه السلام میراث دار پدر و نیاكان (1)
طلیعه سخن
با اندكى دقت در زندگى غرورآفرین حضرت عباسعلیهالسلام و بهویژه درخشندگى چشمگیر او در واقعه كربلا، میراث سترگى كه امام علىعلیهالسلام و نیاكان حضرت عباسعلیهالسلام در او به ودیعه گذاشته بودند، به خوبى دیده مىشود. تلاشها، رشادتها و فداكاریهایى كه حضرت عباس علیهالسلام در واقعه كربلا از خود نشان داد، یادآور شجاعتهاى حضرت علیعلیهالسلام و نیاكان مادرى حضرت عباسعلیهالسلام است؛ چرا كه عباسعلیهالسلام ثمره پیوندى مقدس بود بین ابرمرد تاریخ و زنى كه شایستهترین براى ازدواج با او به شمار مىرفت.
براى شناخت كامل عباسعلیهالسلام مىتوان به شش صفت عمده و شاخص او بسنده كرد كه همگى در واقعه بزرگ عاشورا نمود یافت. این شش صفت، ریشه در نسب گرانسنگ او نخست از جهت پدرى و دوم در نیاكان مادرىاش داشت. براى اثبات جنبه مادرى آن مىتوان به دستور امیر المؤمنین به عقیل پیش از خواستگارى امالبنینعلیهاالسلام اشاره كرد. حضرت، از برادر خویش، عقیل خواست كه براى او زنى از خانوادهاى اصیل، شجاع و خداپرست برگزیند تا پسرى شجاع براى او به دنیا آورد.(1)
عقیل بن ابى طالب، یكى از چهار فردى بود كه در عصر خود به نسبشناسى شهرت داشت. چون عقیل از اصالت خاندان و فرهیختگى پدران و جنگاورى نیاكان حضرتام البنینعلیهاالسلام آگاهى داشت، (2) وى را به امیر مؤمنان علىعلیهالسلام معرفى كرد.
نیكوست نیمنگاهى به تلاشهاى حضرت عباسعلیهالسلام در آیینه میراثى كه پدران او برایش باقى گذاشته بودند، انداخته شود.
1. میراث پرچمدارى
از آنجا كه بارزترین ویژگى حضرت عباسعلیهالسلام در واقعه عاشورا، پرچمدارى اعتقادى، سیاسى و نظامى ایشان بوده و این ویژگى حضرت سبب تمایز و بلندى او نسبت به دیگر یاران امام حسینعلیهالسلام است، بجاست كه نگاه عمیقترى به این ویژگى حضرت بشود و به این موضوع بیشتر پرداخته گردد تا اهمیت جایگاه و عملكرد حضرت عباسعلیهالسلام نیز در قیام حسینىعلیهالسلام آشكارتر شود.
امام علىعلیهالسلام بزرگترین پرچمدار صدر اسلام
حضرت علىعلیهالسلام در بیشتر جنگها شركت داشت و در هر جنگى كه شركت مىكرد، پرچمدار بود. در جنگ بدر لشكر اسلام سه پرچم داشت: سفید، سیاه و یك پرچم دیگر كه از مرط عایشه (3) تهیه شده بود. این پرچم را پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله به امام علىعلیهالسلام داد.
در غزوه احد نیز پرچمدارى گروه مهاجرین با علىعلیهالسلام بود و حتى نگاشتهاند كه پرچمداران كفار همگى به دست امیر المؤمنین علیهالسلام كشته شدند و پرچم آنان بر زمین افتاد. در این هنگام، زنى به نام عمرة بن علقمة حارثیة - از جمله زنانى كه براى تقویت روحیه جنگجویان خود و ستاندن انتقام كشتگان بدر به میدان آمده بودند - پرچمى برافراشت و آن را به دست غلامى حبشى به نام - صؤاب - غلام فرزندان ابى طلحه - داد كه او نیز توسط مسلمانان هلاك شد. (4) این افتضاح بزرگ، شكستى غیرقابل جبران براى كفار به حساب مىآمد. اینكه یك زن و غلامى حبشى پرچم سپاه را بالا نگه دارند. حسان بن ثابت انصارى در توصیف آن چنین سرود:
فَلَولاَ لِوَاءُ الْحَارِثِیةِ اَصْبَحُوا یبَاعَونَ فِى الْاَسْوَاقِ بَیعِ الْجَلاَئِبِ (5)
«اگر زن حارثیه بیرق را برنداشته بود، پرچمشان را در بازارها به فروشمىگذاشتند.»
در جنگ خیبر، درخششى چشمگیر از پرچمدارى امیر المؤمنینعلیهالسلام در خاطره تاریخ باقى ماند. در این جنگ، پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله پرچمى سفید بست و به جنگ با خیبریان شتافت. در بین یهودیان، پهلوانى تنومند و درشتاندام به نام مرحب بود كه در درگیرى تن به تن، چند تن از پهلوانان لشكر اسلام را به شهادت رسانید و جنگ با یهودیان به حالت ركود رسید. (6)
پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله در مواجهه با دیوارهاى بلند دژ نفوذناپذیر یهودیان، پرچم را به دست ابوبكر داد. او تا شب به جنگ پرداخت؛ ولى هیچ فتحى به ارمغان نیاورد. روز دیگر پرچم را به دست عمر بن الخطاب داد و لشكرى را نیز با او همراه كرد. وى نیز از صبح آن روز تا شب جنگید؛ اما پیروز نشد. سپس پیامبر اكرم صلىاللهعلیهوآله فرمود:
«لَاَدْفَعَنَّ الرَّایةَ غَدَاً اِلَى رَجُلٍ یحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ لاَ ینْصَرِفُ حَتَّى یفْتَحَ اللّهُ عَلَى یدِهِ؛ فردا پرچم را به دست مردى خواهم داد كه خدا و رسولشصلىاللهعلیهوآله را دوست دارد و برنمىگردد تا خدا به دست او [ما را] پیروز گرداند.»
همگان منتظر بودند تا ببینند فردا پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله پرچم را به دست چه كسى مىدهد؟ فردا صبح پیامبرصلىاللهعلیهوآله دنبال امام علىعلیهالسلام فرستاد كه بیمار و در خیمه خوابیده بود. او در اثر چشمدرد جایى را نمىدید. پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله در چشمان او دمید و على علیهالسلام چشمان خود را باز كرد؛ سپس پیامبر خداصلىاللهعلیهوآله پرچم را به او داد. او مقابل درب خیبر رفت. پهلوانان یهود، یكى پس از دیگرى بیرون مىآمدند و با امام على علیهالسلام مبارزه كرده، به هلاكت مىرسیدند.
در این هنگام، پهلوانى از آنان بیرون آمد كه گرزى آهنین در دست داشت (و به نوشته برخى، او مرحب بوده است.) (7) او آن را محكم به سپر امام علىعلیهالسلام زد. سپر او شكست؛ ولى امام به سمت دروازه دوید و درب قلعه را از جا كند و از آن به جاى سپر استفاده نمود؛ در حالى كه پس از جنگ وقتى هشت نفر از اصحاب خواستند آن درب را جابهجا كنند، نتوانستند. (8)
عباسعلیهالسلام پرچمدار امام حسینعلیهالسلام
این ویژگى، منصب بزرگى بود كه از امام علىعلیهالسلام به حضرت عباسعلیهالسلام ارث رسیده بود. صبح روز عاشورا، امام حسینعلیهالسلام یاران خود را به دو دسته تقسیم كرد كه شامل سى نفر سوارهنظام و چهل نفر پیادهنظام بودند. امام فرماندهى میمنه را به زهیر بن قین، میسره را به حبیب بن مظاهر و پرچم را به برادر خود حضرت عباسعلیهالسلام كه از همه شجاعتر بود، سپرد. (9)
امام حسینعلیهالسلام به دلیل نقش حساس عباسعلیهالسلام در رویارویى با دشمنان، به ایشان اجازه مبارزه و جنگ نمىدادند؛ زیرا چه بسا شهادت ایشان به دلیل دارا بودن نقش پرچمدارى مىتوانست ضربه جبرانناپذیرى به روحیه سپاه وارد سازد؛ ولى ایشان با پرچمدارىاش، وظیفه خویش را به بهترین وجه به انجام رساند.
نگاشتهاند هنگامى كه اسیران كربلا را به شهر شام بردند، در میان وسایل غارت شده از شهیدان كربلا، پرچمى بود كه در اثر ضربات شمشیر و نیزه، آسیب دیده بود. وسایل را پیش روى یزید نهادند. یزید پرچم مذكور را برداشت و به دقت بدان نگریست و پرسید: «این پرچم در دست چه كسى بوده است؟» گفتند: «عباس بن علیعلیهماالسلام». آنگاه با تعجب و شگفتى ایستاد و به حاضران گفت: «اَبَیتَ اللَّعْنُ مِنْكَ یا عَبَّاسعلیهالسلام...؛ (10) نفرین از نام تو دور باد اى عباس! به راستى كه این معناى كامل وفاى برادر نسبت به برادرش است. خوب به این پرچم بنگرید، ببینید كه بر اثر ضربههاى پیكارگران جاى سالمى بر آن نمانده است؛ ولى جایى كه در دست پرچمدار قرار داشته، سالم است.» (11)
این سخن كنایه از این بود كه پرچمدار ضربههایى كه بر دستش فرود مىآمده است، تحمل مىنموده، ولى پرچم را رها نمىكرده است.
او پس از اینكه هر سه برادرش به شهادت رسیدند، خود به میدان شتافت و به شهادت رسید. با شهادت عباسعلیهالسلام، نامه پرچمدارى در عصر حضور ائمه نیز بسته شد و تاریخ، نام او را به عنوان واپسین پرچمدار جنگهاى دوره حضور پیشوایان معصومعلیهمالسلام در خود ثبت نمود.
2. میراث سقایت
سقایت از جمله منصبهاى برجسته قریش بوده كه به واسطه آن به اعراب فخرفروشى مىكردند. متولى این منصب در قریش بنى هاشم بوده و حضرت هاشم، نیاى سوم پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله عهدهدار آن بود و پس از آن به حضرت عبد المطلب رسید. (12)
امام رضاعلیهالسلام در این باره فرمود: «عبد المطلب پنج خصلت پسندیده داشت كه یكى از آنها سقایت حجاج بود.» (13)
پس از عبد المطلب و با ظهور اسلام، این منصب به عباس، عموى پیامبرصلىاللهعلیهوآله واگذار شد. او از پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله درخواست نمود كه اجازه دهد وى به حجاج بیت اللّه الحرام كه در سرزمین منى بیتوته مىكنند، آب بدهد. پیامبرصلىاللهعلیهوآله پذیرفت كه این سنت حسنه تداوم یابد. (14)
در هر حال، این امر نیز جزء میراث اجداد حضرت عباسعلیهالسلام به شمار مىآید كه از حضرت هاشم و عبد المطلب به او رسیده و او تنها كسى بود كه پس از آنان لقب سقّا یافت و توانست این وظیفه را چه در واقعه كربلا و چه پیش از آن به بهترین وجه انجام دهد.
3. میراث شجاعت
شجاعت، مایه از نام علىعلیهالسلام گرفته و در قاموساش، نام او را بر صدر جاى دادهاست. تاریخ هرگز رشادتها و نامآوریهاى او را از یاد نمىبرد.
روزى را كه در جنگ خندق، مشركان مكه با طرح و نقشه قبیله بنى نضیر، ده هزار نفر از قبایل گوناگون عرب را جمع و به مدینه حمله كرده بودند، پیامبراكرم صلىاللهعلیهوآله با مشورت سلمان فارسى، دستور داد خندقى اطراف مدینه حفر نمایند تا از پیشروى مشركان جلوگیرى كنند. كافران یك ماه پشت خندق زمینگیر شده بودند و جز عده اندكى موفق به گذشتن از آن نشدند. (15)
عمرو بن عبدود مسلمانان را به تیغ زهرآگین زبان خود ریشخند مىكرد و فریاد برمىآورد: «كجایند مدعیان بهشت؟ آیا در میان شما یك نفر نیست كه مرا به دوزخ روانه سازد یا من او را به بهشت بفرستم؟» نعرههاى او چونان پتكى بر سر مسلمانان فرود مىآمد. گوشها را ناشنوا، دلها را ترسان و زبانها را از پاسخ بسته بود. (16)
او پیوسته فریاد مىكشید و فقط علىعلیهالسلام بود كه هر بار از پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله رخصت مبارزه با او را مىخواست؛ اما پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله او را امر به نشستن مىكرد. عمرو براى بار سوم نعره كشید و رجزهاى خود را تكرار نمود و افزود: «صدایم از فریاد زدن گرفت! آیا در میان شما كسى نیست كه گام به میدان نهد؟» علىعلیهالسلام به التماس، از پیامبرصلىاللهعلیهوآله اذن پیكار خواست. این بار پیامبرصلىاللهعلیهوآله عمامهاش را بر سر او گذاشت و براى او دعا كرد. (17) او به جنگ با عمرو شتافت و وى را به هلاكت رسانید. پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله نیز در بزرگداشت این پیكار قهرمانانه او فرمود: «ضَرْبَةُ عَلِىٍّ یوْمَ الْخَنْدَقِ اَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثِّقْلَینِ؛ (18) ضربه [شمشیر] علیعلیهالسلام در روز [جنگ] خندق والاتر از عبادت جن و انس است.»
حملههای بیباکانه حضرت عباسعلیهالسلام نیز یادآور پیكار علىعلیهالسلام در غزوات صدر اسلام است. آنگاه كه یكتنه، حلقه محاصره دشمن را شكست و همزمان خویش را رهایى بخشید. او حیدرى دیگر بود كه در هیئت عباسعلیهالسلام جلوهنمایى مىكرد.
در رابطه با نبرد امام علىعلیهالسلام با عمرو بن عبدود نوشتهاند: وقتى علىعلیهالسلام با عمر روبهروشد، به او فرمود: «تو نذر کردهای که اگر فردی از قریش، دو تقاضا از تو بنماید، یکی را بپذیری، آیا درست است؟» عمرو پاسخ داد: «چنین است.» امام فرمود: «درخواست نخست من این است که اسلام بیاوری!» عمرو با پوزخندی گفت: «مرا به دین تو نیازی نیست!» امام دوباره فرمود: «[درخواست دوم من این است که] از جنگ صرف نظر کنی و به زادگاهت برگردی و کار رسول خداصلىاللهعلیهوآله را به دیگران واگذارى!» عمرو گفت: «چگونه بازگردم؟ من پس از جنگ بدر نذر كردهام تا انتقام خویش را از محمدصلىاللهعلیهوآله نستانم، بر سرم روغن نمالم.»
گویا چارهاى جز جنگ نبود. عمرو از اسب خود پیاده شد و با علىعلیهالسلام در افتاد. (19) او با شمشیر ضربهاى سنگین به سر امام زد كه سر او شكافت و شمشیر به جلوی پیشانى وى اصابت كرد. گرد و غبار آوردگاه نبرد، به انتظار چشمهاى نگران نیشتر مىزد كه ناگاه صداى تكبیر علىعلیهالسلام بلند شد؛ اما مسلمانان دیدند كه او دست از عمرو كشیده و راه مىرود. گروهى از مسلمانان سادهانگار، پنداشتند علىعلیهالسلام از كشتن عمرو مىترسد. حذیفة به زمزمه معترضان سادهلوح دامن زد. پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله با عتاب به او فرمود: «بس كن حذیفة! علىعلیهالسلام خود [دلیل این کارش را] خواهد گفت.» پس از درنگى كوتاه، امام عمرو را هلاك كرد.
پس از بازگشت وى، پیامبرصلىاللهعلیهوآله پرسید: «چرا هنگامى كه بر او پیروز شدى، اورا نكشتى؟» علىعلیهالسلام غرق خاك و خون پاسخ داد: «او به مادرم دشنام داد و آب دهان به صورتم انداخت. ترسیدم اگر او را بكشم، از روى خشم و هواى نفس باشد. او را واگذاشتم تا خشمم فروكش كند؛ سپس او را كشتم.» (20)
حضرت عباسعلیهالسلام نیز در رویارویى با دشمن خود، ابتدا او را به صلاح و بازگشت به حق دعوت مىنماید و ضمن یادآورى پیوند دوستىاى كه بین پدر عبد اللّه بن عقبة غنوى و پدرش، امیر المؤمنینعلیهالسلام بود، تلاش مىكند وى را ارشاد نماید و او را از كشته شدن نجات دهد. (21)
او نیز مانند امام علىعلیهالسلام عجلهاى در جنگ ندارد؛ بلكه تمام سعى خود را به هدایت آنها معطوف مىدارد تا آنگاه كه كار را بىنتیجه مىیابد، برقآسا و توفنده یورش مىبرد و پیكرهاى دشمنان را چون ساقههاى آفتاب سوخته، درو مىنماید؛ بهگونهاى كه تاریخ از شجاعت بىمثال و حیدروَش او بسیار نوشته است؛ آنسان كه مىغرّد و باران تیر و تیغ و نیزه برایش با بارشهاى بهارى تفاوتى نمىكند.
شجاعت در نیاكان مادرى عباسعلیهالسلام
در نیاكان مادرى حضرت عباسعلیهالسلام نیز نام پهلوانان بزرگى به چشم مىخوردكه آوازه بلندى در عرب داشتند. عقیل با آگاهى از نام و آوازه آنان حضرتام البنین علیهاالسلام را براى ازدواج به امام علىعلیهالسلام پیشنهاد كرد. امام با توجه به تأثیر عنصر مهم توارث در روحیات فرزند، اقدام به این ازدواج مىنماید. نام برخى از این نیاكان بدینشرح مىباشد:
1. ملاعب الاسنة: از جمله نیاكان مادرى حضرت عباسعلیهالسلام، عامر بن مالك بن جعفر بن كلاب مشهور به ملاعب الاسنة است. این لقب را حسان بن ثابت انصارى، شاعر معروف به او مىدهد. اوس بن حجر دربارهاش سروده است:
یلاَعِبُ اَطْرَافَ الاْسِنَّةِ عَامِرٌ فَرَاحَ لَهُ حَظُّ الْكَتَائِبِ اَجْمَعِ (22)
«عامر سر نیزهها را به بازى مىگیرد؛ پس او كارایى و توان یك لشكر را دارد.»
2. طفیل فارس قرزل: پهلوان دیگرى از این خاندان، طفیل فارس قرزل، برادر ملاعب الاسنة است. فارس قرزل به معناى «سواركار تنومند» مىباشد. (23)
نوشتهاند: او روزى شنید كه ربیع بن زیاد عبسى، از ندیمان نعمان بن منذر، حكمران و فرمانرواى برخى از نواحى عربستان جاهلى، نزد فرمانروا سخنچینى او را كرده بود. او به همراه برادرانش ملاعب الاسنة، ربیعة، عبیدة و معاویه به دربار فرمانروا رفت و او را با ربیع بن زیاد مشغول غذاخوردن دید. در این مجلس، لبید بن ربیعه، برادرزاده طفیل، شروع به سرودن اشعارى در نامآورى و بىهماوردى عموهاى خود به صورت فى البداهه نمود. فرمانروا و ندیم سخنچینش، هر دو از، ترس و شرمندگى سر به زیر انداخته بودند. فرمانروا براى خشنود كردن آنها ربیع بن زیاد را از خود راند. (24)
3. عامر بن طفیل: ملاعب الاسنة برادرزادهاى به نام عامر بن طفیل داشت كه او نیز از پهلوانان عرب بود. وى با پهلوانى به نام علقمة بن علاثه قرار مىگذارد كه هر كدام حسب و نسب افتخارآمیزترى داشتند و به نفع هر كدام از آنها كه داورى شد، صد شتر از دیگرى بستاند.
عامر بن طفیل براى پیروزى در این مسابقه از عموى خود كمك گرفت.عموى او كفشى به وى داد و گفت: «براى تعیین شرافت خود از این كفش كمك بگیر؛ زیرا من با آن چهل مِرباع به دست آوردهام.» (25) مرباع به یك چهارم غنایم جنگى گفته مىشد كه در یك جنگ به دست مىآمد و مخصوص رییس قبیله بود و شكستخوردگان آن را تسلیم او مىساختند.
عامر بن طفیل چندان بلندآوازه بود كه در دیگر امپراطوریها نیز فردى شناختهشده به شمار مىرفت. نوشتهاند: وقتى یكى از اعراب بادیهنشین نزد قیصر روم رفت، قیصر از او پرسید: «تو با عامر بن طفیل چه نسبتى دارى؟» او قصد داشت اگر فرد عرب نسبتى با این پهلوان نامآور داشته باشد، به او تفقّد نماید و رفتار كریمانهترى با او نشان دهد. (26)
4. عروة الرَّحّال: از دیگر نیاكان مادرى عباسعلیهالسلام عروة الرَّحّال بن عتبة بن جعفر بن كلاب است. او نیز جنگجویى شجاع بود و به دلیل سفرهاى زیاد جهانگردى و رفت و آمد با پادشاهان مناطق و سرزمینهاى گوناگون، لقب رَحّال (27) به او داده بودند.
ادامه دارد...
پینوشــــــــــــــتها:
1) ر. ك: سفینة البحار، شیخ عباس قمى، تهران، كتابخانه سنایى، بىتا، ج 2، ص 155.
2) ر. ك: عمدة الطالب فى أنساب آل ابى طالب، ابن عنبه الحسنى، نجف، المطبعة الحیدریه، چاپ دوم، 1380 ه. ق، ص 394؛ بطل العلقمى، ج 1، ص 97؛ معالى السبطین، محمدمهدى المازندرانى، قم، منشورات الشریف الرضى، چاپ دوم، 1363 ه. ش، ج 1، ص 430.
3) مرط، پارچهاى پشمى و یا خز مانند بوده است كه در تهیه لباس ازآن استفاده مىكردند.
4) ر. ك: السیرة النبویة، ابن هشام، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1355 ه. ق، ج 3، ص 83.
5) همان، ص 84.
6) ر. ك: السیرة الحلبیة، على بن برهان الدین الحلبى، مصر، مطبعة مصطفى البابى، 1349 ه. ق، ج 2، ص 156 - 159.
7) ر. ك: تاریخ الیعقوبى، احمد بن ابى یعقوب، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، چاپ سوم، 1356 ه. ش، ج 1، ص 415؛ السیرة الحلبیة، ج 2، ص 161.
8) ر. ك: سیرة رسول اللّهصلىاللهعلیهوآله، رفیع الدین اسحاق بن محمّد، تهران، نشر مركز، 1373 ه. ش، ص 418 - 419.
9) ر. ك: تاریخ الطبرى، ج 5، ص 213؛ مقتل الحسینعلیهالسلام، موفق بن احمد الخوارزمى، قم، منشورات مكتبة المفید، بىتا، ج 2، ص 4.
10) این جملهاى بود كه در جاهلیت، اعراب به جاى سلام به یكدیگر مىگفتند و پس از ظهور اسلام، پیامبر مسلمانان را از گفتن آن نهى فرمود. (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 19، ص 270؛ بحار الانوار، ج 15، ص 191).
11) ر. ك: سوگنامه آل محمّد، محمّد محمدى اشتهاردى، قم، انتشارات ناصر، چاپ ششم، 1373 ه. ش، ص 299.
12) ر. ك: تاریخ الیعقوبى، احمد بن ابى یعقوب، بیروت، دار صادر، بىتا، ج 2، ص 76؛ سیرة ابن هشام، ج 1، ص 96.
13) ر. ك: وسائل الشیعة، حرّ العاملى، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بىتا، ج 9، ص 497.
14) ر. ك: همان، ج 14، ص 258.
15) ر. ك: سیرة ابن هشام، ج 2، ص 238.
16) ر. ك: كتاب المغازى، محمّدبن عمر بن الواقد، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، چاپ سوم، 1989 م، ج 2، ص 454.
17) ر. ك: تاریخ الخمیس، حسین بن محمّد بن الحسن الدیار بكرى، بىجا، بىنا، 1302 ه. ق، ج 1، ص 486.
18) بحار الانوار، محمدباقر مجلسى، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ه. ق، ج 2، ص 216؛ مستدرك الحاكم النیشابورى، ج 3، ص 32.
19) ر. ك: سیرة ابن هشام، ج 3ص 225.
20) ر. ك: مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب السروى المازندرانى، ابو جعفر محمّد بن على، قم، مطبعة العلمیة، بىتا، ج 2، ص 115؛ بحار الانوار، ج 41، ص 50.
21) ر. ك: بحار الانوار، ج 45، ص 36.
22) الاغانى، ابو الفرج الاصبهانى، بیروت، دار احیاء التراث العربى، بىتا، ج 15، ص 50؛ بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب، سید محمّد الشكرى الالوسى البغدادى، بیروت، دار الكتب العلمیة، بىتا، ج 1، ص 317.
23) المنجد، لوئیس معلوف، تهران، انتشارات اسلام، چاپ دوم، 1378 ش، ج 2، ص 1572.
24) ر. ك: العباسعلیهالسلام، عبد الرزاق المقرم، نجف، مطبعة الحیدریة، بىتا، ص 71.
25) ر. ك: الاغانى، ج 15، ص 35.
26) ر. ك: مجمع الامثال، ج 2، ص 23، به نقل از تناقضات الابانى الواضحات، حسنبن علی السقاف، بیروت، دار الامام النورى، 1412 ه. ق.
27) «جهانگرد و دنیادیده»؛ المنجد، ج 1، ص 658.