دین و آزادی (1)

گفت وگو با آیت الله مصباح یزدی

اشاره

بحث از رابطه دین و آزادی در سال‌های اخیر در عرصه فرهنگ و علم و جامعه مورد توجه جدی قرار گرفته است. این بحث در جهت پاسخگویی به پرسش‌هایی از قبیل این كه آیا دین با آزادی ترابطی دارد؟ آیا ترابط این دو مقوله از سنخ ترابط تعاضدی ست یا تعاندی؟ سازگارند یا ناسازگار؟ آیا می‌توان عناصری از دین را با عناصری از آزادی سازگار دانست یا خیر؟ آیا ملاك محدود كردن ازادی، تنها قراردادهای اجتماعی و حقوق وضعی است یا حقوق طبیعی و ادیان نیز می‌توانند در این محدودسازی نقش ایفا كنند؟ می‌باشد.

آنچه پیش رو دارید بخشی از پرسش‌ها و پاسخ‌هایی است كه در این زمینه در نشست اول كانون گفتمان دینی در حضور حضرت آیت الله مصباح یزدی مطرح شده است و ایشان پاسخ گفته اند.

***

  • تعریف حضرت عالی از آزادی و همچنین دین چیست؟

o لفظ آزادی مشترك لفظی است؛ یعنی با این معانی مختلفی كه امروز به كار می‌رود، معنای جامع مشترك پیدا كردن بسیار مشكل است؛ جز در همان ریشه رها بودن كه معنای سلبی آن، عدم تقیید است و معنای ایجابی‌اش رهایی است. و لی این تعریف، چیزی را روشن نمی‌كند؛ یعنی دامنه دین و آزادی اصطلاحی كه امروزه در حوزه‌های معرفتی مختلف مانند فلسفه و اخلاق، حقوق، جامعه شناسی و... مطرح است، با این معنای اصلی لغوی و ریشه‌ای كلمه حل نمی‌شود. اگر معنای خاصش را در نظر بگیریم، چندین معنا می‌شود كه جمع كردن آن‌ها با هم مشكل و غیر ممكن است.

1 - معنای آزادی در فلسفه احكام و كلام

در حوزه فلسفه و كلام وقتی می‌گوییم انسان آزاد است، یعنی مختار است و مجبور نیست. حال، این تعریف، یك معنای افراطی دارد و آن این كه همه چیز در اختیار انسان است. امروز در مكتب اگزیستانسیالیسم این معنای افراطی مطرح می‌شود كه انسان می‌تواند هر كاری را هر وقت اراده كرد انجام دهد. معروفترین جمله‌ای كه از ژان پل سارتر نقل شده، در زمان جنگ ویتنام بود این جنگ یك مساله بسیار حاد جهانی بود كه چندین سال طول كشید، اول بین فرانسه و ویتنام، بعد بین آمریكایی‌ها و ویتنامی‌ها رخ داد. ژان پل سارتر به عنوان یك فرد معتقد به اگزیستانسیالیسم گفت: من اگر اراده كنم جنگ ویتنام تمام می‌شود.

این جمله، برای نشان دادن دایره قوت اراده انسان بود و این كه انسان چقدر آزاد است. كسانی تا این حد اختیار برای انسان قائل اند. در مقابل نیز گرایش‌هایی در اسلام، ماقبل اسلام، و مابعد اسلام در مكاتب مختلف فلسفی مطرح بوده است. در فلسفه و كلام بحث در این است كه آیا انسان، تكوینا قدرت انتخاب در عمل و تفكر را دارد و می‌تواند آزادانه به چیزی ایمان بیاورد و معتقد بشود؛ یا فكر و اعتقاد و ایمانش تابع عوامل ارثی و محیط است و هر چه این عوامل اقتضاكرد همان جور می‌شود و در مقام عمل، آیا انسان می‌تواند چیزی را با اراده آزاد خویش انتخاب كند یا مجبور است و خیال می‌كند آزاد است و در واقع عوامل دیگر هستند كه رفتار او را تعیین می‌كنند و او هیچ اختیاری ندارد؟

آزادی در معنای تكوینی، یا باید و نباید ندارد. باید بگوییم انسان اختیار دارد یا ندارد. اما این كه باید داشته باشد یا نباید داشته باشد - در تكوینیت - جا ندارد.

2 - آزادی اخلاقی

بحث در این جا برسر این است كه آیا هیچ نیرویی می‌تواند اخلاقا انسان را ملزم به كاری كند؟ یا این كه انتخاب اخلاق خوب و بد یا نظام‌های ارزشی هم اختیاری است؟ به تعبیر دیگر، یك رفتاری، صرف نظر از دولت و قانون و مجازات و... اخلاقا خوب و پسندیده است یا نه؟ آیا انسان اخلاقا ملزم است كه مثلا معتقد باشد به این كه راست گویی خوب است و دروغ گویی بد است؟ آیا یك نیرویی هست كه انسان را در زمینه ارزش‌ها ملزم كند كه این كار را خوب بدان یا بد؟ یا اینكه اخلاق، اساسی ندارد و ما می‌توانیم اختیار كنیم كه راست گفتن خوب است و می‌توانیم اختیار كنیم كه راست گفتن بد است.

شاید مثال راست گفتن، مثال خوبی نباشد. برای این كه همه می‌دانند كه راست گفتن خوب است و مخالف ندارد. فرض كنید بعضی از رفتارهای ناهنجار جنسی كه در نظر ما بسیار بد است، تا آن جا كه آوردن اسمش هم زشت است؛ ولی امروز می‌بینید كه هفتصد نفر از هم جنس بازان آمریكایی و غیر آمریكایی، كشتی كرایه می‌كنند، دور دنیا را با پرچم و تشكیلات می‌گردند و به هر كشوری كه می‌رسند از این‌ها پذیرایی می‌شود. این‌ها به عنوان یك دسته مردم سرشناس و با شخصیت وارد می‌شوند؛ حتی شخصیت‌های سیاسی - شهردار شهر، نخست وزیر، و وزیران و... - از آن‌ها استقبال می‌كنند. آن‌ها خیلی هم افتخار می‌كنند كه ما همجنس باز هستیم.

در اینجا دو نظام ارزشی است؛ در یك نظام ارزشی، این كارها بدترین كارهاست و در یك نظام ارزشی دیگر، این كارها بسیار خوب است. حالا آیا ما ملزمیم یكی از این‌ها را بپذیریم واخلاقا بگوییم این كار - صرف نظر از قانون و دولت و مجازات - خوب است یا بد؟ یا این كه اختیار داریم و می‌توانیم یكی از این دو نظام ارزشی را بپذیریم؟ بعضی می‌گویند: این‌ها اعتباریات قراردادی است و انسان اختیار دارد هر چیزی را خوب بداند یا بد. این آزادی از دیدگاه اخلاقی است و در مقابل آن الزام اخلاقی است.

آزادی اخلاقی معنای دیگری هم دارد كه در فرهنگ ما شناخته شده‌تر است. بسیاری از علمای اخلاق ما - وقتی درباره فضایل اخلاقی بحث می‌كنند - می‌گویند: ریشه همه فضایل اخلاقی، حریت است كه در فرهنگ ما آن را به آزادگی معنا می‌كنیم. در اینجا منظور این است كه انسان، از قید شهوات و از اطاعت قوای حیوانی و شیطانی آزاد باشد. این را هم گاهی به معنای آزادی اخلاقی می‌دانند؛ مثلا در نظام اخلاقی اسلام ما كارهایی چون شكم پرستی، شهوت رانی، تملق گویی و... را اسارت می‌دانیم و برعكس، عزت نفس، عفت، پاك دامنی و... را آزادگی می‌دانیم این آزادی همان آزادی اخلاقی است.

3 - آزادی حقوقی

مسائل حقوقی با مسائل اخلاقی تفاوت‌هایی دارند. از جمله این كه مسایل اخلاقی آن جایی كه هیچ كس هم مطلع نباشد و انسان با هیچ كس هم ارتباطی نداشته باشد، مطرح می‌شود، ولی مسایل حقوقی - به معنای خاصش - در جایی مطرح می‌شود كه روابط اجتماعی مطرح بوده و برای تنظیم روابط اجتماعی، مقرراتی وضع شود و دولت ضامن اجرای آن مقررات باشد. آن وقت این بحث مطرح می‌شود كه انسان در چه چیز از نظر حقوقی آزاد است؟ از نظر مالكیت؟ از نظر مسایل خانوادگی؟ از نظر انتخاب خط مشی‌های سیاسی؟ از لحاظ دخالت در امور سیاسی؟ به قول آقایان دخالت در سرنوشت و حاكمیت برسونوشت خود؟ یك چیزهایی از این قبیل، بیش‌تر محل بحث است.

امروزه، آن چه در جامعه ما - لااقل به عنوان موضوع بحث - بر آن تكیه می‌شود، آزادی بیان و عقیده است و به دنبال آن آزادی مطبوعات مطرح می‌شود.

این‌ها نه از قبیل آزادی‌های فلسفی است و نه به معنای آزادی اخلاقی، بلكه بحث در این است كه از نظر حقوقی، تا چه اندازه آزادیم رفتاری داشته باشیم كه تحت تعقیب قرار نگیریم و كسی حق نداشته باشد ما را تحت تعقیب قرار بدهد؟

در یكی از روزنامه‌های كثیر الانتشار كشورمان نوشته شده كه هم جنس بازی مردود است ولی قانونا نباید ممنوع باشد!

معنای این دیدگاه كه هم جنس بازی مردود است ولی نباید قانونا ممنوع باشد، این است كه اخلاقا مردود است، اما قانونا مردود نیست. یعنی اگر كسی این عمل را مرتكب شد، دولت نباید تعقیبش كند؛ چون مساله شخصی است و دلش خواسته است. حالا اگر شما نمی‌پسندید بگویید بد است و تقبیحش كنید، اما دولت حق ندارد تعقیب كند. به هر حال، این آزادی كه محل بحث است، آزاد بودن انسان در مقابل دولت است، كه انسان را به رعایت قوانین ملزم می‌كند. معنای آزادی كه امروز مطرح می‌شود این است كه ما باید آزاد باشیم و هر چه دلمان می‌خواهد انجام بدهیم. هیچ كس حق ندارد مانع ما شود؛ مگر این كه مزاحم آزادی دیگران شویم یا به اختیار خودمان، آزادی خودمان را محدود كنیم، كس دیگری حق ندارد درباره ما قانون وضع كند و بگوید ملزمید كه این طور رفتار بكنید، من دلم می‌خواهد لخت توی خیابان بیایم و هیچ كس نمی‌تواند بگوید كه چرا این كار را می‌كنی.

البته اگر مردم خودشان رای بدهند كه می‌خواهیم همیشه با لباس باشیم یا مقرراتی برای خودشان وضع كنند، منافاتی با آزادی شان ندارد، زیرا خودشان انتخاب كرده اند، اما اگر یكی نخواست این طور باشد، اصل بر این است كه هر كسی هر جوری دلش می‌خواهد رفتار كند. دین و اخلاق و دولت - به معنای عامش یعنی قوه مقننه، قضائیه و مجریه - حق ندارد كسی را ملزم كند.

آن چه امروز راجع به آزادی در دنیا مطرح است این‌ها است. آن وقت این سؤال مطرح می‌شود كه آیا دولت حق ندارد هیچ قانونی وضع كند و آزادی‌های دیگران را محدود كند؟ می‌گویند: چرا، دولت حق دارد مردم را از مزاحم آزادی دیگران شدن منع كند. یعنی عملا هر كسی در این محدوده كه مزاحم دیگران نشود، باید خودش را محدود كند. قانون هم فقط برای این است كه محدوده این مزاحمت آزادی دیگران را مشخص كند. اگر بگوئیم دولت چه حقی دارد كه ما را ملزم به رعایت این قانون كند؟ می‌گویند: چون خود شما دولت را انتخاب می‌كنید، این هم آزادی خود شما بود كه این كار را انجام دادید، اما اگر كس دیگری برای شما دولت تعیین كند - ولو خدا - این خلاف آزادی است.

امروزه بعضی از كسانی كه دم از اسلام و گرایش‌های ملی و مذهبی و... می‌زنند، صریحا می‌گویند كه دین حق ندارد آزادی انسان را محدود كند. گاهی شعارهای رقیق تری از طرف دیگران هم مطرح می‌شود كه دین نباید آزادی‌ها را محدود كند؛ آن جا كه آزادی محدود می‌شود، دین را باید كنار گذاشت. متاسفانه حتی بعضی از كسانی كه به لباس روحانیت هم ملبس هستند، صریحا گفته اند و نوشته اند آن جایی كه امر بین آزادی انسان و دین دایر شود، آزادی مقدم است.

برخی از نویسندگان برای اثبات مساله آزادی به معنای سیاسی‌اش (آزادی در گفتار، نوشتار، انتخاب شغل، انتخاب نماینده مجلس و انتخاب رئیس جمهور یا انتخاب دین) یكی از موضوعاتی را كه مطرح می‌كنند، این است كه انسان در انتخاب دین و نیز در تغییر دین آزاد است.

بنابر این نظر، كسانی كه احكامی برای ارتداد قائل هستند و تغییر دین را جایز نمی‌دانند محكوم اند.

تعریف دین

تعریف‌های زیادی برای دین كرده اند، تا آن جا كه بعضی گفته اند برای دین اعتقاد به خدا هم لازم نیست. در بحث ذاتیات و عرضیات دین، گفته اند كه حتی اعتقاد به خدا از ذاتیات دین نیست، بلكه از عرضیات دین است.

و در اینكه ذاتی دین چیست در جایی گفته اند كه از ذاتیات دین، این است كه انسان، انسان را خدا نداند. همین معنای سلبی، ذات دین است، ولو سالبه به انتفاء موضوع باشد؛ یعنی اصلا به خدایی معتقد نباشد. همین كه انسان را خدا نمی‌داند، این می‌شود دین.

از نظر ما دین عبارت است از: «مجموعه باورها، ارزش‌ها و رفتارهایی كه انسان را به سوی خدا، كمال نهایی و سعادت ابدی سوق می‌دهد.‌»

به یك تعبیر ساده تر، آن چه خداوند از بندگانش خواسته است، دین است. خدا اراده فرموده كه بندگانش موحد باشند؛ پس اعتقاد به توحید از دین است. خدا اراده فرموده كه بندگانش معتقد به معاد باشند؛ پس اعتقاد به معاد جزو دین است. و همین طور اعتقاد به ارزش‌ها و رفتارهای فردی و اجتماعی و همه آن چه به نحوی دخالت در كمال انسانی دارد به صورت مثبت، جزء دین است و نفی و منع و طردش هم جزء سلبیات دین می‌باشد. البته گاهی این‌ها را با عقل اثبات می‌كنیم، مثل اثبات وجود خدا و حسن عدل و گاهی باید از راه وحی آن‌ها را اثبات كرد. وحی نیز یا وحی مستقیمی است كه به پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله شده و نصش در اختیار ماست؛ یعنی قرآن كریم و یا تفسیر آن وحی است كه به وسیله پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله یا ائمه اطهار بیان شده كه نامش را اصطلاحا سنت می‌گذاریم.

پس محتوای عقل و كتاب و سنت، در ارتباط با آن چه می‌تواند انسان را به سوی كمال جهت دهد، دین است.

  • با توجه به تعریفی كه حضرت عالی از آزادی به معنای حقوقی و سیاسی‌اش فرمودید و هم چنین تعریفی كه از دین ارائه كردید، چه رابطه‌ای می‌توان بین آزادی و دین بیان كرد؟ آیا این دو مقوله با هم سازگارند یا تعارض دارند؟ اگر تعارضی پیدا كردند، حق تقدم با كدام یك از این دو مقوله است؟

o دین اسلام، هم شامل مقولات اخلاق و هم شامل مقولات حقوقی است. از نظر اخلاق دینی، محدودیت‌های آزادی خیلی زیاد است و هر گونه رفتار اختیاری انسان كه دخالتی در سعادت و شقاوت انسان نفیا و اثباتا دارد، دین در آن جا یك نظری دارد؛ دین شامل همه چیز از آن جهت كه در سعادت و شقاوت انسان مؤثر است می‌شود، اما كیفیت رفتار، ربطی به دین ندارد. در این كه ساختمان را چه جور بسازید - با خشت بسازید یا با آجر یا با آهن - ربط به دین ندارد؛ اما این كه ساختمانتان مزاحم همسایه نباشد و زمین غصبی نباشد، به دین ارتباط دارد.

رفتارهای اختیاری انسان، اگر دخالتی در سعات انسان دارد، مطلوب و مامور به و اگر منافات دارد، منهی عنه است؛ ولی لازمه‌اش این نیست كه حتما دولت تعقیب كند.

در اخلاقیات، اگر خداوند چیزی را تحریم كرد، در دنیا مانعی ندارد اما در آخرت می‌تواند عذاب داشته باشد. اما در آزادی حقوقی و سیاسی اگر انسان از چیزی از نظر دین نهی شد، معنایش این است كه دولت اسلامی تعقیب می‌كند و ضامن اجرایی آن است.

اصل دین - اگر ما دین را پذیرفتیم - یعنی محدود كردن آزادی ها. دین می‌گوید این اعتقاد را داشته باش؛ پس من آزاد نیستم هر اعتقادی داشته باشم. به آزادی اخلاقی آزاد نیستم. اخلاق دینی به من می‌گوید كه تو آزاد نیستی هر عقیده‌ای را داشته باشی. اگر قائل به توحید بودی به بهشت می‌روی، اما اگر قائل به شركت بودی، به جهنم می‌روی. «ان الشرك لظلم عظیم‌» (1) ؛ «ان الله لا یغفر ان یشرك به‌» (2)

پس دین در اعتقادات آدم نیز امر و نهی دارد. آدم را آزاد نمی‌گذارد كه هر چیزی را می‌خواهد معتقد باشد. می‌گوید اگر می‌خواهی این اعتقاد را داشته باشی، ممكن است الی الابد در جهنم بسوزی: «لا یغفر ان یشرك به‌» در این جا دولت نمی‌آید تعقیب كند.

«لا اكراه فی الدین‌» (3) هم معنای صحیحش همین است. هیچ كس را مؤاخذه نمی‌كنند كه در دلت چه می‌گذرد و به چه معتقدی. اگر در ارتداد هم نهی كرده اند، به خاطر اظهار آن حقایق است، آن هم به خاطر تاثیری كه در جامعه و در اضلال دیگران می‌تواند بگذارد وگرنه دولت اسلامی به صرف اعتقاد قلبی، با او كاری ندارد؛ ولی نهی اخلاقی دینی به او تعلق می‌گیرد. می‌گوید: حق نداری مشرك باشی و اگر مشرك شدی به جهنم می‌روی؛ اما نمی‌گوید اگر دولت اسلامی فهمید كه كسی در دلش شرك دارد، باید مجازاتش كند.

پس دین هیچ چیزی حتی فكر كردن را برای انسان آزاد مطلق نمی‌گذارد؛ می‌گوید: حق نداری در دلت نسبت به برادر مؤمنت سوء ظن داشته باشی «ان بعض الظن اثم‌» (4) .

پس پذیرفتن دین یعنی محدود كردن آزادی؛ هم آزادی اخلاقی و هم آزادی حقوقی. چون دین شامل هر دوی این‌ها می‌شود. همان طور كه در حوزه حقوق، پذیرفتن قانون یعنی پذیرفتن عدم آزادی و اگر كسی به قانون كشوری ملتزم شد و اصول قانون اساسی آن كشور را پذیرفت، آزادی خویش را محدود كرده است، در حوزه اخلاق نیز این چنین است.

بعضی می‌گویند: دین حق ندارد آزادی را محدود كند. در جواب باید گفت: محتوای دین یعنی محدود كردن عقاید، افكار، باورها، رفتارها و ارزش ها. همان طور كه پذیرفتن هر قانونی یعنی پذیرفتن محدودیت؛ چه قانون كمونیستی باشد یا قانون لائیك و یا اسلام.

كلام در این است كه دین تا چه اندازه می‌تواند آزادی را محدود كند؟ همین مساله درباره قانون هم هست، این كه قانون چه اندازه می‌تواند آزادی‌های فرد را محدود كند. در این جا مساله‌ای است كه امروز در دنیا خیلی سرو صدا دارد و آن اینكه آیا ما فوق قوانین موضوعه، یك حقوق اساسی یا حقوق فطری وجود دارد كه فوق قانون باشد و هیچ دولتی حق نداشته باشد متعرض آن حقوقی كه جزء حقوق فطری و طبیعی هست بشود؟ در این كه فی الجمله قانون حق دارد و باید آزادی را محدود كند جای شكی نیست و الا باید بگوییم هیچ قانونی وضع نشود.

درباره دین نیز گفتیم كه دین می‌تواند در همه چیز حتی در فكر كردن دخالت كند.

  • آیا می‌توان از آیه شریفه «لا اكراه فی الدین‌» این نتیجه را گرفت كه دین نمی‌تواند آزادی را محدود كند؟ در واقع اگر تعارض باشد، حق تقدم با آزادی است و یا خیر؟

o یك مساله متدولوژیك داریم كه اصلا از آیات قرآن چگونه باید استفاده كرد؟ یك جمله را حق داریم بدون مقدم و مؤخر و موارد مشابه و مفسراتش مطرح كرده بعد استدلال كنیم یا نه؟ این یك بحث كلی است. من در سفری - شاید حدود بیست و چند سال قبل - در یكی از شهرها قرار شد با كسی كه گرایشات و انحرافات عقیدتی داشت، بحث كنم. ایشان گفت: من فقط قرآن را قبول دارم. هر چه شما اثبات می‌كنی باید از راه قرآن باشد. گفتم: من یك چیز را اول از شما سؤال می‌كنم، این را جواب بده، بعد فقط از راه قرآن با تو بحث می‌كنم. گفت: بگو. گفتم: در فرقه و مذهب شما گوشت سگ، خوردنش حلال است یا حرام؟

گفت: معلوم است كه حرام است. چیزی بدتر از گوشت سگ نمی‌شود. گفتم: كجای قرآن است؟ من از راه قرآن اثبات می‌كنم كه حلال است. گفت نه این یك چیز آشكار ست. گفتم: خوب شما گفتید: قرآن. من از راه قرآن اثبات می‌كنم كه گوشت سگ حلال است. گفت: آخر چه طور اثبات می‌شود؟ گفتم: «قل لا اجد فی ما اوحی الی محرما علی طاعم یطعمه الا ان یكون میتة او دما مسفوحا او لحم خنزیر فانه رجس او فسقا اهل لغیر الله‌» (5)

این آیه می‌گوید غیر از چهار چیز همه چیز حلال است: میته و گوشت خوك و خون و حیوانی كه برای بت‌ها ذبح شده باشد. گوشت سگ كه از این‌ها نیست. پس بر اساس این آیه حلال است. شما برای چه می‌گویی گوشت سگ حرام است؟ گفت: مسلمان‌ها گفته اند پیغمبر صلی الله علیه و آله فرموده است. گفتم: پس معلوم می‌شود غیر از قرآن چیز دیگری هم داریم. به این سادگی نمی‌شود در آیات قرآن به اطلاق و عمومش استدلال بكنیم. قرآن مطلقات و مقیدات، عام و مخصص، ناسخ و منسوخ دارد. به این سادگی نمی‌شود استدلال كرد.

باز گفتم: نماز صبح چند ركعت است؟ گفت: دو ركعت است؟ گفتم: با كدام آیه ثابت می‌كنی كه نماز صبح دو ركعت است؟ این جور نیست كه ما هر آیه و جمله‌ای را از قرآن بگیریم و همین جور بتوانیم به آن استدلال كنیم. در مساله «لا اكراه فی الدین‌» دو احتمال فرض می‌كنیم:

1. این كه یك واقعیت تكوینی و روانی را می‌خواهد بگوید، و آن اینكه قوام دین به اعتقاد قلبی است. دین كه تنها سخن گفتن یا چیز نوشتن یا یك رفتار خاص نیست. دین یعنی اعتقاد به خدا و قیامت و رفتاری متناسب با آن‌ها و طبق دستور خدا. خوب تا كسی اعتقاد نداشته باشد، دین ندارد. اعتقاد هم با اكراه پیدا نمی‌شود؛ چون دین قوامش به اعتقاد است و اعتقاد امكان ندارد با اكراه حاصل شود؛ پس دین اصلا اكراه بردار نیست.

2. كسی را نباید ملزم كرد كه دین داشته باشد.

نظر دوم باطل است چون اگر بگویید كه الی الابد در هیچ موردی، هیچ كس حق ندارد به عنوان دین كسی را به كاری ملزم كند، پس مساله جهاد و قتال چیست؟ آیا آیه «قاتلوهم یعذبهم الله بایدیكم‌» (6) جزء دین هست یا نیست؟ همان قرآنی كه «لا اكراه فی الدین‌» گفته است، این را هم گفته است و همان قرآن می‌گوید: «قاتلوهم حتی لا تكون فتنة و یكون الدین كله لله) (7) خوب چه طور به آن جمله قرآن می‌شود استناد كنند، به این نمی‌شود؟ پس معنای آیه «لا اكراه فی الدین‌» این نیست كه در دین هیچ نوع اكراهی نیست. سراسر قرآن شهادت می‌دهد كه الزام‌هایی در كار است. می‌شود كسانی را اكراه كرد و در عمل آن‌ها را وادار كرد تا كاری را انجام دهند و اگر انجام ندادند تعقیبش كنند. آیا در آیه «السارق و السارقة فاقطعوا ایدیهما» (8) اكراه نیست؟ دلش می‌خواهد دزدی كند. شما نگذارید. با دست بریدن اكراهش كنید.

اكراه این است كه آدم را تهدید كنند به چیزی تا شاید به خاطر آن تهدید، از اراده خودش دست بردارد. بگوید اگر دزدی كنی دستت را می‌برم. اگر زنا كنی، صد تازیانه ات می‌زنیم؟ این‌ها در دین هست یا نیست؟ البته كسانی آن قدر گستاخ و بی شرم هستند كه می‌گویند این‌ها ربطی به دین ندارد. این‌ها یك چیزهایی عادی بوده است كه در آن زمان به عنوان عادیات گفته شده است. دین فقط همان رابطه انسان با خداست. اصلا ربطی به این‌ها ندارد.

خوب با این‌ها باید از در دیگری وارد شد و بحث كرد. به هر حال آن قرآنی كه می‌گوید: «لا اكراه فی الدین‌» احكام الزامی - كه به یك معنا توام با اكراه است - دارد. ناچار این‌ها خودش قرینه بر این است كه آن معنای اول مطلوب است؛ نه معنای دوم.

  • اگر گروهی پیشنهاد برگزاری مجدد همه پرسی جمهوری اسلامی را بدهند آیا این هم پذیرفتنی است یا نه؟

o مساله همه پرسی و حجیت و اعتبارش، یك مساله مربوط به قوانین موضوعه است. این اصالتا یك مساله اسلامی نیست. اگر در جایی همه پرسی، ارزشی داشته باشد و مراجعه به آرای عمومی تعیین كننده باشد، اعتبارش به امضای ولی فقیه است. تا او دستور نداد یا امضاء نكرد، برای مسلمانان هیچ اعتباری ندارد؛ برای این كه ما ارزش اسلام را به حق بودنش می‌دانیم؛ نه به موافقت مردم.

آن روزی كه پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله آمد، خودش بود. بعدش هم امیر المؤمنین و حضرت خدیجه در مقابل كل دنیا. ارزش اسلام كه به موافقت مردم نیست، به حق بودن خودش است.

گاهی مصالحی اجتماعی و بین المللی اقتضا می‌كند كه از مردم نظرخواهی شود. عمدتا بیش‌ترین مصلحتی كه این را ایجاب می‌كند، مسایل بین المللی است؛ یعنی یك نوع رفتاری كه ارزش جدلی دارد. ما در دنیا با كشورهای مختلف مواجهیم، مذاهب، ادیان، فلسفه‌های مختلف؛ و ناچاریم با این‌ها زندگی كنیم. نمی‌توانیم یك دیواری دور خودمان بكشیم و بگوییم اصلا ما با دنیا هیچ سرو كاری نداریم. خدا هم این چنین چیزی را نخواسته؛ نه در زمان خود پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و نه بعد. دست كم، ما برای ترویج دین مان مجبور هستیم با دیگران ارتباط داشته باشیم. ناچاریم با دیگران بر اساس موازینی كه مورد قبول خودشان است، گفت وگو و استدلالی داشته باشیم. نام این استدلال‌ها كه بر اساس اصول مسلم بین الطرفین است، از نظر بحث منطقی، جدل است. خود قرآن نیز در مواری برای اثبات عقیده خودش و برای مغلوب كردن طرف مقابل، به بحث جدلی استناد می‌كند. از جمله جاهایی كه مكرر در قرآن بحث جدلی شده است، درباره این است كه خدا دختر ندارد. قرآن می‌فرماید: «الكم الذكر و له الانثی‌» (9)

عرب‌ها می‌گفتند، فرشتگان دختران خدا هستند و حتی بسیاری از بت‌ها را به عنوان مظهر فرشتگان می‌پرستیدند.

آن‌ها معتقد به وجود ملائكه بودند و می‌گفتند: این‌ها دختران خدا هستند. قرآن می‌گوید: چطور شما از دختر بدتان می‌آید، آن وقت برای خدا دختر قائل می‌شوید؟ «و یجعلون لله ما یكرهون...‌» (10) چطور برای خدا دختر گذاشتید و برای خودتان پسر؟ تقسیم ناعادلانه است.

خوب اگر آن‌ها می‌گفتند، نه! ملائكه هم پسران خدا هستند. آن وقت آیا درست می‌شد و اسلام قبول می‌كرد؟

این بحث جدلی است. یعنی شما روی مبانی خودتان هم حق ندارید این طور كنید. شما بر اساس مبانی خودتان هم محكوم هستید.

ما در دنیا با كسانی مواجه هستیم كه به اصولی معتقد هستند كه ما معتقد نیستیم؛ اما بر اساس اصول خودشان می‌توانیم حرف‌های خودمان را اثبات كنیم.

ما حقانیت اسلام را به استدلال عقلی و به این كه خدا نازل كرده می‌دانیم. اسلام را حمایت می‌كنیم، به خاطر این كه حق است و مقابلش باطل است. «فماذا بعد الحق الا الضلال‌» (11) ولی این منطق ما را دیگران نمی‌پذیرند. می‌گویند شما می‌گویید اسلام حق است؛ ما می‌گوئیم مسیحیت حق است. بودایی‌ها می‌گویند بودیسم حق است. ما یك بحثی داریم كه اثبات بكنیم كه اعتقادات شما درست است یا نه؟ بت پرستی صحیح است یا نه؟ این كارها را قرآن كرده است و می‌گوید: شما چرا چیزهایی را می‌پرستید كه نمی‌شنوند و برای شما كاری انجام نمی‌دهند؟ لایملكون كشف الضر عنكم‌» (12) آن هم بحث برهانی است.

ولی راه كوتاه‌تر این است كه ما آن بحث را با مقدمات و با برهان اثبات نكنیم؛ بلكه می‌گوئیم: مگر شما نمی‌گویید كه اعتبار یك دولت بر این است كه مردم به آن رای بدهند؟ 98درصد رای دادند. دیگر چه می‌گویید؟

شما می‌گویید پنجاه درصد به علاوه یك نفر وقتی رای دادند، این دولت قانونی است. ما می‌گوییم 98 درصد مردم رای دادند؛ دیگر چه می‌گویید؟

امام برای این كه این مصلحت بین المللی را رعایت كند، فرمود در انتخابات شركت كنید و بگویید جمهوری اسلامی آری یا نه؟ یكی از این دو. نه یك كلمه بیش‌تر و نه یك كلمه كم تر. مردم به دستور مرجع تقلیدشان عمل كردند. این معنایش این نیست كه اصلا اعتبار نظام ما به خاطر این رای است، این اعتبار عرفی‌اش است؛ چیزی كه در مقام بحث با دیگران مطرح می‌شود. این از قبیل «الكم الذكر و له الانثی‌» است.

حالا اگر بخواهیم تغییری در قانون اساسی بدهیم یا همه پرسی انجام بدهیم، آیا باید ببینیم قانون اساسی اجازه می‌دهد یا نه؟ از نظر بحث جدلی - برای اثبات به دیگران - باید بگوییم كه قانون اساسی چه می‌گوید اما از نظر شرعی فقط نظر ولی فقیه معتبر است.

 

  • پاورقــــــــــــــــــــی

 

1) لقمان / 13.

2) نساء / 116.

3) بقره/ 256

4) حجرات / 12.

5) انعام/ 145.

6) توبه / 14.

7) مائده/ 38.

8) مائده / 38.

9) نجم / 21.

10) نحل/ 62.

11) یونس/ 32.

12) اسراء / 56.

351 دفعه
(0 رای‌ها)