موضع گیریهای سیاسی امام هشتم علیه‌ السلام (2)

اشاره

در بخش پیشین این مقاله كه در مجله شماره 61 چاپ شده است، موضع‌گیریهای سیاسی امام هشتم علیه السلام در دوران هارون و محمد امین را بررسی كردیم. همچنین ابعاد شخصیتی مأمون را توضیح دادیم و اشاره كردیم كه مأمون برای شكستن قداست و عظمت امام رضا علیه السلام نقشه‌های زیادی كشید كه یكی از آنها طرح ولایتعهدی بود. در این بخش، مسئله ولایتعهدی را بررسی می‌كنیم.

اهداف مأمون از طرح ولایتعهدی

با استقرار مأمون بر سریر قدرت و انتقال قدرت از بغداد به «مرو»، كتاب زندگانی امام هشتم علیه السلام ورق خورد و صفحه تازه‌ای در آن گشوده شد؛ صفحه‌ای كه در آن، حضرت سالها دچار اندوه و رنج و ناملایمات شد. مأمون برای حفظ ظاهر نمی‌توانست مانند پدران خود هارون و منصور و... برخورد كند و او را به زندان بیفكند و یا مورد شكنجه و آزار قرار دهد. از این رو، روش تازه‌ای اندیشید و آن اینكه تصمیم گرفت با طرح ولایتعهدی و اظهار محبت به آن حضرت، او را به «مرو»، یعنی مقر حكومت خود بكشاند و ضمن استفاده از موقعیت علمی و اجتماعی آن حضرت، كارهای او را تحت نظارت كامل قرار دهد. یقیناً پیشنهاد ولایتعهدی و یا خلافت از طرف او صادقانه نبود؛ چرا كه او برای همین خلافت برادرش را به قتل رساند و جنایتهای بی‌شماری را مرتكب شد و قابل تصور نیست كه آن را به دشمن سرسخت خاندان خویش، یعنی امام هشتم علیه السلام بسپارد. پس بدون هیچ شكی پشت پرده ولایتعهدی نقشه‌های شیطانی وجود داشته كه به برخی از آنها اشاره می‌شود:

1. از بین بردن مركزیت شیعیان و علویان در مدینه و خاموش كردن قیام آنها.

2. بدنام كردن حضرت رضا علیه السلام در بین شیعیان و مبارزان؛ به این صورت كه آنها بگویند: «امام هم درباری شد و....» ؛ چنان كه اباصلت به امام گفت: برخی می‌گویند كه شما ولایتعهدی مأمون را قبول كرده‌اید، با آنكه نسبت به دنیا اظهار بی‌رغبتی می‌فرمایید! حضرت فرمود: «به خدا قسم! این كار خوشایند من نبود، ولی من بین پذیرش ولایتعهدی و كشته شدن قرار گرفتم..» [1]

3. فرو نشاندن شورشهای علویان، مانند: قیام ابوالسرایا در كوفه که در نبرد او با طرفداران خلیفه، دویست هزار نفر از طرفداران مأمون به هلاكت رسیدند و در بصره كه محل اجتماع عثمانیان بود، زید النار علوی قیام كرد و در مكه و نواحی حجاز، محمد بن جعفر، ملقب به «دیباج» قیام كرد و در یمن، ابراهیم بن موسی بن جعفر بر خلیفه شورید و در مدینه، محمد بن سلیمان بن داود بن حسن دست به قیام زد.

همچنین در واسط، جعفر بن زید بن علی و نیز حسین بن ابراهیم بن حسن بن علی قیام كردند و در مدائن، محمد بن اسماعیل بن محمد سر به شورش نهاد و... و كار به آنجا رسید كه اهالی بین النهرین و شام كه به تفاهم و همراهی امویان و آل مروان و... شهرت داشتند، به محمد بن محمد علوی همدم ابوالسرایا گرویدند. [2] مأمون برای خاموش كردن قیامها به این نتیجه رسید كه به علی بن موسی الرضا علیه السلام پیشنهاد ولایتعهدی دهد.

4. گرفتن اعتراف از علویان مبنی بر اینكه حكومت عباسیان حكومتی مشروع است.

5. از بین بردن محبوبیت و احترامی كه علویان در میان مردم از آن برخوردار بودند.

6. تقویت حس اطمینان مردم نسبت به مأمون و تثبیت حكومت و موقعیت او.

7. تحت نظر گرفتن فعالیتها و رفتار و حركات امام هشتم علیه السلام. بر این امر شواهد مختلفی وجود دارد، از جمله:

یك. مأمون به رجاء بن الضحاك كه مأمور آوردن حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام از مدینه به مرو بود، دستور داد كه تمام كارهای امام را زیر نظر بگیرد.

دو. احمد بن محمد بن بزنطی از حضرت درخواست ملاقات كرد. حضرت فرمود: فعلاً میسر نیست [چون تحت نظر می‌باشم] .

سه. هشام بن ابراهیم راشدی از كسانی بود كه امور امام دست او بود و تمام كارها و ارتباطات حضرت را برای مأمون و فضل بن سهل ذوالریاستین، وزیر مأمون، گزارش می‌داد. [3]

چهار. اباصلت می‌گوید: در حین مناظرات وقتی حضرت بر مخالفان غلبه می‌كرد، تمام حاضران می‌گفتند: به خدا قسم! او از مأمون به خلافت سزاوارتر است و جاسوسان این مطلب را به مأمون می‌رساندند. [4]

8. پایگاه اجتماعی و مردمی پیدا كردن، مخصوصاً بین ایرانیان و دوستداران اهل بیت علیهم السلام.

آنچه به عنوان اهداف مأمون در طرح ولایتعهدی یاد شد، صرف ادعا نیست، بلكه در كلمات خود مأمون نیز بدانها اشاره شده است؛ چنان كه مأمون در پاسخ اعتراض حمید بن مهران (یكی از درباریان مأمون) و گروهی از عباسیان به این مسئله كه چرا ولایتعهدی را به امام رضا علیه السلام سپرده، چنین می‌گوید: این مرد (امام رضا علیه السلام) از ما پنهان و دور بود و مردم را به سوی خود دعوت می‌كرد، ما خواستیم او را ولیعهد خویش قرار دهیم تا دعوتش برای ما باشد و به سلطنت و خلافت، اعتراف كند و شیفتگان او دریابند كه آنچه او ادعا می‌كند [از بی‌اعتنایی به دنیا و حكومت و...] در او نیست و این امر مخصوص ما [عباسیان] است، نه او. و [همین طور] ما بیمناك بودیم؛ اگر او را به حال خود رها می‌كردیم، اتفاقی از ناحیة او پیش می‌آمد كه توان جلوگیری آن را نداشتیم و قدرت تحمل آن را از دست می‌دادیم.....» [5]

امام هشتم علیه السلام نیز به خوبی با بصیرت و درایت، كاملاً اهداف شیطانی مأمون را می‌دانست. به همین جهت، موضع‌گیریها و تدابیری اندیشید كه هم اهداف مأمون را به شكست كشاند و هم به اهدافی كه خود مَدّ نظر داشت، رسید.

مأمون در سال 200 ه. ق نامه‌ها و فرستادگان متعددی به حضور حضرت فرستاد و آن حضرت را با تأكید و تشدید به خراسان دعوت كرد. در مرحلة اول، حضرت فرمود: من دوست دارم در كنار قبر جدم بمانم... ، ولی با اصرار آنها، حضرت متوجه شد كه برای رفتن مجبور است؛ لذا دو راه در پیش داشت:

یك. رفتن به خراسان را قبول نكند كه در این صورت، او را دست بسته می‌بردند و ثمره و فائدة این راه این بود كه شیعیان و اطرافیان متوجه می‌شدند كه امام را اجباراً می‌برند، نه با اختیار و انتخاب خود؛ ولی به اهدافی كه حضرت داشت نمی‌رسید.

دو. حضرت با اختیار خود قبول كند كه به مَروْ برود.

حضرت در اینجا طریق دوم را به جهت اهدافی كه در نظر داشت، انتخاب كرد و از طرف دیگر، با حركات و شیوه‌های مختلفی به شیعیان مدینه و اطرافیان خود فهماند كه برای رفتن مجبور می‌باشم كه به نمونه‌هایی اشاره می‌شود:

1. هنگام حركت از مدینه به سوی خراسان، برای وداع به مسجد النبی كنار قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله رفت و مكرراً با قبر پیامبر وداع می‌كرد و بیرون می‌آمد و دوباره نزد قبر برمی‌گشت و هر بار صدایش را به گریه بلند كرد [تا مردم متوجه شوند كه اجباراً او را می‌برند] .

محوّل سجستانی می‌گوید: محضر امام رضا علیه السلام رسیدم. بعد از سلام و دریافت جواب، رفتن حضرت را به سمت خراسان [برای ولایتعهدی] تبریك گفتم. حضرت فرمود: محوّل! به دیدار من بیا؛ زیرا از جوار جدم خارج می‌شوم و در حال غربت از دنیا می‌روم و كنار قبر هارون مدفون می‌گردم. محوّل می‌گوید: من همراه حضرت رفتم تا سرانجام او را مسموم كردند.... [6]

2. امیة بن علی می‌گوید: در آن سالی كه حضرت رضا علیه السلام به سوی خراسان حركت كرد، در مراسم حج با او و فرزندش، حضرت جواد علیه السلام (كه پنج سال داشت) همراه بودم. حضرت با خانة خدا وداع فرمود و چون از طواف خارج شد، نزد مقام رفت و در آنجا نماز خواند. حضرت جواد علیه السلام هم نزد حجر اسماعیل رفت و مدت طولانی در آنجا نشست. موفق، غلام حضرت رضا علیه السلام گفت: فدایت شوم برخیز! امام جواد علیه السلام فرمود: برنمی‌خیزم، مگر خدا بخواهد. و آثار اندوه در چهره‌اش آشكار بود.

موفق جریان را برای امام رضا علیه السلام مطرح كرد، حضرت با سرعت به كنار فرزندش آمد و فرمود: عزیزم برخیز! حضرت جواد علیه السلام عرض كرد: «چگونه برخیزم، در حالی كه خانة خدا را به گونه‌ای وداع نمودی كه دیگر نزد آن بر نمی‌گردی!»

حضرت رضا علیه السلام فرمود: «حبیب من برخیز!» آن گاه حضرت جواد علیه السلام برخاست و با پدر بزرگوارش به راه افتاد. [7]

3. هنگام خروج از مدینه خانواده و بستگان خود را جمع كرد و به آنها فرمود: برای من گریه كنید تا صدای گریة شما را بشنوم... و فرمود: «من هرگز از این سفر به سوی اهل بیتم بر نمی‌گردم..» در زیارتنامه آن حضرت نیز می‌خوانیم: «اَلسَّلَامُ عَلَی مَنْ اَمَرَ اَوْلَادَهُ وَ عِیالَهُ بِالنِّیاحَةِ عَلَیهِ قَبْلَ وُصُولِ الْقَتْلِ اِلَیهِ؛ [8] سلام بر [آن] كسی كه به فرزندان و عیال خود دستور داد كه پیش از به شهادت رسیدن، بر او گریه و نوحه كنند..» آن گاه دست پسرش، جواد علیه السلام را گرفت و بر قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله نهاد و او را به قبر مطهر چسباند و به رسول خدا صلی الله علیه و آله سپرد و حفظ او را به بركت پیامبر صلی الله علیه و آله از خدا خواست.

سپس حضرت جواد علیه السلام به سوی پدر نگریست و گفت: «به خدا سوگند! به سوی خدا می‌روی..» [9]

تمامی این امور به این هدف انجام می‌گرفت كه به شیعیان و اطرافیان بفهماند و برساند كه حضرت با اختیار خود به این سفر نمی‌رود.

4. به رغم آنكه مأمون از امام خواسته بود كه از خانواده‌اش هر كه را می‌خواهد، همراه بیاورد، حضرت با خود هیچ كس حتی فرزندش را نبرد؛ با اینكه به ظاهر، این سفر مهم و طولانی به نظر می‌رسید؛ چون طبق گفته مأمون، رهبری امت اسلامی را به دست می‌گرفت و جا داشت با تمام اهل و عیال بدان دیار حركت كند، ولی حضرت با رفتن خود به تنهایی فهماند كه این مسافرت به دلخواه او نیست و چندان اهمیتی از دید او ندارد.

اهداف حضرت

اهداف حضرت از سفر به خراسان چند امر بود:

1. دیدار با نمایندگان: اكثر امام زاده‌های موجود در ایران و عراق... جزء نمایندگان امام هشتم علیه السلام بودند و چون در آن زمان وسائل ارتباطی خوبی وجود نداشت، ارتباط از راه طبیعی با آنها ممكن نبود و این مسافرت بهترین زمینه‌ای بود كه حضرت در مسیر راه با آنها ملاقات كند و به آنها خط و برنامه دهد و چنین هم شد. و اگر حضرت به ظاهر خود سفر را اختیار نمی‌كرد و او را با اجبار و دست بسته می‌بردند، زمینه این ملاقاتها از بین می‌رفت.

2. دیدار با مردم: هدف دیگر حضرت این بود كه با مردم شهرهای مختلف دیدار كند و هر جا زمینه فراهم باشد، مطالب و حقایقی را بیان كند؛ چنان كه از جابر بن ابی الضحاك نقل شده است كه از مدینه تا مرو به هیچ شهری وارد نشدیم، جز آنكه مردم آن شهر به خدمت علی بن موسی علیه السلام می‌رسیدند. و از مسائل دینی استفتاء و پرسش می‌كردند و آن حضرت پاسخ كافی می‌داد و برای آنان به استناد از پدران خود، حدیث می‌فرمود. [10]

از جمله، در اهواز ابوهاشم جعفری می‌گوید: خدمت امام رسیدم و خود را معرفی كردم، در حالی كه حضرت مریض بود. دكتری نزد او آوردم و حضرت گیاهی را برای درمان خویش معرفی كرد. پزشك معالج گفت: غیر از شما كسی چنین گیاهی را برای معالجه نمی‌شناسد، منتها این گیاه فعلاً یافت نمی‌شود.

حضرت نیشكر خواست. طبیب گفت: آن هم فعلاً یافت نمی‌شود. حضرت فرمود: نزد فلان مرد سیاه بروید! آنجا وجود دارد. ابوهاشم می‌گوید: نزد آن مرد رفتیم و دیدیم طبق فرمودة امام علیه السلام نیشكر در نزد او هست. پزشک به من رو كرد و گفت: این شخص از علوم انبیاء برخوردار است؟ گفتم: او وصی نبی است. پزشك جواب داد: راست می‌گویی. رجاء بن ابی الضحاك با مشاهدة این اوضاع اندیشید كه اگر امام در اینجا بماند، مردم به او روی می‌آورند [و این به صلاح مأمون نخواهد بود] ؛ لذا دستور داد از آنجا حركت كنند. [11]

و همین طور در قم و شهرهای دیگر با مردم و افراد ملاقات داشت تا اینكه به شهر نیشابور رسید. در آنجا حضرت با نمایاندن چهرة نورانی و محبوب خویش برای صدها هزار تن از استقبال كنندگان، حدیث معروف «سلسلة الذَّهب» را و اینكه كلمه «لا اله الا الله» دژ نفوذ ناپذیر الهی است، بیان كرد، در حالی كه حدود بیست هزار نفر در همان لحظه كلمات امام را ثبت می‌كردند و هنوز حركت نكرده بود كه فرمود: «توحید شرائطی دارد و من یكی از آن شرائط هستم..»

بدین ترتیب، آن حضرت در نیشابور از فرصت حساسی كه به دست آمده بود، حكیمانه سود برد و در برابر صدها هزار تن، خویشتن را به حكم خدا پاسدار دژ توحید و شرط جدا نشدنی آن معرفی كرد و با این بیان و آگاهی بخشیدن به تودة مردم بزرگ‌ترین هدف مأمون را درهم كوبید؛ چرا كه وی می‌خواست با كشاندن امام به مرو او را بین مردم بدنام كند و از وی اعتراف بگیرد كه حكومت بنی عباس، حكومت مشروع اسلامی است. [12]

و همین طور كراماتی كه در مسیر راه از حضرت سر زد زمینة معرفی بیشتر امام و هدایت مردم را فراهم كرد، مانند اینكه در ده سرخ (6 فرسخی مشهد) برای وضو زمین را مقداری كاوید و چشمه آب زلالی از آن جاری شد، و در سناباد در محله كوه سنگی به كوهی تكیه داد و فرمود: «خداوندا! مردم را از این كوه سودمند فرما و در ظروفی كه از این كوه تهیه می‌كنند بركت ده!» و در طوس به خانة حمید بن قحطبه طائی وارد شد و در كنار بقعة هارون (همین مكان فعلی) فرمود: «هَذِهِ تُرْبَتِی وَ فِیهَا اُدْفَنُ وَ سَیجْعَلُ اللَّهُ هَذَا الْمَكَانَ مُخْتَلَفَ شِیعَتِی وَ اَهْلِ مَحَبَّتِی؛ [13] اینجا خاك من است و من در این محل، دفن می‌شوم و به زودی خداوند این مكان را محل رفت و آمد شیعیان و دوستان من قرار می‌دهد..»

ورود به مرو و حساس‌ترین موضع‌گیری

سرانجام، حضرت به مرو رسید. ماهها گذشت و او همچنان از موضع منفی با مأمون سخن می‌گفت و پیشنهاد خلافت و نیز طرح ولایتعهدی را نمی‌پذیرفت تا آنكه مأمون كار را به تهدید كشاند؛ چنان كه از اباصلت هروی نقل شده است كه مأمون به حضرت رضا علیه السلام عرض كرد:‌ای پسر رسول خدا! من فضل و علم و زهد و ورع و عبادت تو را می‌دانم و می‌شناسم «وَ اَرَاكَ اَحَقَّ بِالْخِلَافَةِ عَنّی؛ و تو را برای خلافت سزاوار‌تر از خودم می‌بینم..» پس حضرت رضا علیه السلام فرمود: «به بندگی خدای عز و جل افتخار می‌كنم و با زهد در دنیا امید نجات از شر دنیا را دارم. و با دوری از محرمات [الهی] امید رستگاری [و رسیدن] به غنیمتها [و پاداشها] را دارم و با فروتنی در دنیا امیدوارم كه در نزد خداوند رفعت مقام پیدا كنم..»

«فَقَالَ لَهُ الْمَأمُونُ فَاِنِّی قَدْ رَاَیتُ اَنْ اَعْزِلَ نَفْسِی عَنِ الْخِلَافَةِ وَ اَجْعَلَهَا لَكَ وَ اُبَایعَكَ فَقَالَ لَهُ الرِّضَا علیه السلام اِنْ كَانَتْ هَذِهِ الْخِلَافَةُ لَكَ وَ جَعَلَهَا اللَّهُ لَكَ فَلَا یجُوزُ اَنْ تَخْلَعَ لِبَاساً اَلْبَسَكَهُ اللَّهُ وَ تَجْعَلَهُ لِغَیرِكَ وَ اِنْ كَانَتِ الْخِلَافَةُ لَیسَتْ لَكَ فَلَا یجُوزُ لَكَ اَنْ تَجْعَلَ لِی مَا لَیسَ لَكَ فَقَالَ لَهُ الْمَأمُونُ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لَا بُدَّ لَكَ مِنْ قَبُولِ هَذَا الْاَمْرِ فَقَالَ لَسْتُ اَفْعَلُ ذَلِكَ طَائِعاً اَبَداً فَمَا زَالَ یجْهِدُ بِهِ اَیاماً حَتَّی یئِسَ مِنْ قَبُولِهِ؛ [14] پس مأمون گفت: من [این‌گونه صلاح] می‌بینم كه خودم را از خلافت عزل كنم و آن را برای تو قرار دهم و با تو بیعت كنم. حضرت رضا علیه السلام فرمود: اگر این خلافت از آن تو باشد و خدا برای تو قرار داده، پس جائز نیست كه لباس [خلافتی] را كه خداوند برتو پوشانده درآوری و به دیگری واگذار كنی و اگر خلافت از آن تو نیست، پس جائز نیست كه آن را به من واگذار كنی، در حالی كه حق تو نیست. پس مأمون گفت:‌ای پسر رسول خدا! باید این امر (خلافت) را قبول كنی. حضرت فرمود: هرگز من این كار را با رغبت [و اختیار] انجام نمی‌دهم. پس مأمون روزهای متوالی تلاش كرد [تا خلافت را به امام هشتم بقبولاند، ولی] سرانجام از پذیرفتن او مأیوس گشت..»

آن گاه رو كرد به حضرت و گفت: اگر خلافت را نمی‌پذیری و بیعتم را دوست نداری، «فَكُنْ وَلِی عَهْدِی لِتَكُونَ لَكَ الْخِلَافَةُ؛ [15] پس ولیعهد من باش تا بعد از من به خلافت رسی..»

حضرت فرمود: به خدا قسم! پدرم از پدرانش، از امیرمؤمنان، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل كردند كه من مظلومانه قبل از تو با سم از دنیا می‌روم و ملائكه زمین و آسمان بر حال من گریه می‌كنند و با غربت در كنار هارون الرشید دفن می‌شوم. آن گاه مأمون گریست و گفت:‌ای پسر رسول خدا! چه كسی تو را می‌كشد و چه كسی جرئت اسائه [ادب] به شما را دارد، در حالی كه من زنده هستم! حضرت فرمود: اگر بخواهم، می‌توانم معرفی كنم....

آن گاه رو كرد به مأمون و فرمود: «تُرِیدُ بِذَلِكَ اَنْ یقُولَ النَّاسُ اِنَّ عَلِی بْنَ مُوسَی لَمْ یزْهَدْ فِی الدُّنْیا بَلْ زَهِدَتِ الدُّنْیا فیهِ اَلَا تَرَوْنَ كَیفَ قَبِلَ وِلَایةَ الْعَهْدِ طَمَعاً فِی الْخِلَافَةِ؛ [16] تو هدفت از طرح ولایتعهدی این است كه مردم بگویند: علی بن موسی به دنیا بی‌رغبت نبود، بلكه دنیا به او بی‌رغبت بود [و پشت كرده بود] مگر نمی‌بینید كه چگونه ولایتعهدی را به طمع خلافت پذیرفته است!»

مأمون از این سخنان دندان‌شكن، به خشم آمد و فریاد برآورد كه با تو همیشه به گونه‌ای رفتار كرده‌ام كه بر خلاف میلم بوده و تو از سطوت و قدرت من احساس امنیت و امان می‌كنی، «فَبِاللَّهِ اُقْسِمُ لَئِنْ قَبِلْتَ وَلَایةَ الْعَهْدِ وَ اِلَّا اَجْبَرْتُكَ عَلَی ذَلِكَ فَاِنْ فَعَلْتَ وَ اِلَّا ضَرَبْتُ عُنُقَكَ؛ [17] پس به خدا قسم! اگر ولایتعهدی را پذیرفتی، كه [پذیرفتی!] وگرنه تو را بر پذیرش آن مجبور می‌كنم، پس اگر اجباراً [هم] قبول كردی، [باز تا حدی به مقصود خود رسیده‌ام] وگرنه گردنت را می‌زنم!»

با این اوضاع حضرت هرگز نترسید و تصمیم منطقی و عاقلانه و سخنان مستدل و منطقی را رها نكرد و سرانجام با موضع‌گیری دقیق، ولایتعهدی را پذیرفت كه در حقیقت نپذیرفتن ولایت بود؛ چنان كه خود در جواب مأمون فرمود: [حال كه كار به تهدید رسید] خداوند مرا از انداختن به هلاكت نهی كرده، پس هر كاری می‌خواهی انجام بده «وَ اَنَا اَقْبَلُ ذَلِكَ عَلَی اَنِّی لَا اُوَلِّی اَحَداً وَ لَا اَعْزِلُ اَحَداً وَ لَا اَنْقُضُ رَسْماً وَ لَا سُنَّةً وَ اَكُونُ فِی الْاَمْرِ مِنْ بَعِیدٍ مُشِیراً فَرَضِی مِنْهُ بِذَلِكَ؛ [18] و من ولایتعهدی را به این شرط می‌پذیرم كه كسی را نصب و عزل نكنم و رسم و سنتی را نقض ننمایم و از دور مشاور باشم. پس مأمون به همین مقدار راضی گشت..»

در برخی روایات آمده كه حضرت فرمود: «نه امری كنم و نه نهیی، نه فتوایی دهم و نه حكمی، نه كسی را به كار گمارم و نه كسی را از كار بركنار كنم، و چیزی را كه پابرجاست، تغییر ندهم..» [19]

با دقت در موضع‌گیری حضرت روشن می‌شود كه او در واقع ولایتعهدی را نپذیرفته بود؛ چون شرط كرد كه هیچ نقشی نداشته باشد؛ چنان كه خود حضرت فرمود: «مَا دَخَلْتُ فِی هَذَا الْاَمْرِ اِلَّا دُخُولَ خَارِجٍ مِنْهَ؛ [20] من داخل این [ولایتعهدی] نشدم، مگر داخل شدن [كسی] كه بیرون از آن است..»

نمازی كه برگزار نشد

با عدم مداخلة حضرت رضا علیه السلام در كارهای حكومتی و دولتی از یك طرف و شركت در مناظرات و مباحثات و ارتباطات مردمی از طرف دیگر، هر روز بر رسوایی مأمون افزوده می‌شد و محبوبیت امام هشتم علیه السلام در بین مردم بیشتر می‌گشت و مأمون هیچ‌گونه بهره‌برداری از پذیرش ولایتعهدی از سوی امام نكرد؛ لذا تصمیم گرفت لااقل از طریق برگزاری نماز عید توسط آن حضرت، بهره‌ای نصیب خویش سازد؛ ولی با موضع‌گیری دقیق و عمیق امام، همان نیز به زیان و ضرر مأمون و نفع امام تمام شد.

در تاریخ آمده است که چون ایام عید نزدیك شد، مأمون پیغام فرستاد به حضرت كه باید به مصلی بروید و نماز عید را برگزار كرده، خطبه بخوانید. حضرت در ابتدا پیغام داد كه: مأمون! قرار بر این بود كه ولایتعهدی را بپذیریم، به شرطی كه در كارها مداخله نكنم. به این جهت، مرا از خواندن نماز عید با مردم معاف دار! مأمون دوباره پیغام داد كه من می‌خواهم با این كار دلهای مردم مطمئن شود و بدانند كه تو ولیعهد من هستی و همین طور فضل و برتری تو برای آنها آشكار گردد. حضرت قبول نكرد.

بعد از اصرار زیاد و رفت و آمد قاصدان زیاد از طرف مأمون، حضرت خود را مجبور دید؛ لذا در جواب فرمود: و اگر مرا عفو داری، بهتر است و اگر اصرار بر این است كه من نماز عید را برگزار كنم، من همانند جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و حضرت امیر مؤمنان، علی بن ابی طالب علیه السلام نماز را اقامه خواهم كرد. مأمون پاسخ داد: به هر گونه كه تو می‌خواهی، نماز را برگزار كن! لذا دستور داد مسئولان نظامی، دربانان سواره و مردم، اول صبح درب خانة حضرت تجمع كنند تا امام را برای رفتن به مصلا مشایعت كنند.

حضرت بعد از غسل و پوشیدن جامه‌های پاكیزه و عمامة سفید، یك طرف عمامه (و تحت الحنك) را رها كرد و به خادمان خود نیز دستور داد، مانند حضرت رفتار كنند. آن گاه عصایی را دست گرفته، با پای برهنه به راه افتاد. وقتی نظامیان و دربانان، حضرت را با آن حال دیدند، با سرعت كفشها را از پا درآورده، به دنبال حضرت راه افتادند، در حالی كه حضرت تكبیرات عید را به زبان جاری می‌كرد: «الله اكبر، الله اكبر....» و مردم نیز با او هم‌صدا شده بودند؛ آن چنان كه گویی آسمان و زمین و زمان با او هم‌نوا شده بودند و مردم از شنیدن صدای تكبیر حضرت، گریه می‌كردند و ناله و ضجه می‌زدند؛ به حدی كه شهر مرو به لرزه افتاده بود. جاسوسان مأمون به سرعت خبر را به مأمون رساندند و به او گفتند: اگر علی بن موسی علیه السلام با همین حال به سوی مصلا رود، مردم نیز شیفته و شیدای او خواهند شد؛ لذا سریع دستور داد كه به محضر آن حضرت برسانند كه مأمون می‌گوید: ما شما را به زحمت و رنج انداختیم، برای اینكه دچار مشقت بیشتری نشوید، بر گردید و نماز را آن فردی كه هر سال برگزار می‌كرد، اقامه می‌كند. حضرت بلافاصله كفش خویش را پوشید و سواره برگشت. [21]

در اینجا هم حضرت موضع بسیار زیركانه و عاقلانه‌ای گرفت؛ چرا كه اگر برنمی‌گشت، حداكثر نمازی برگزار می‌كرد و در خطبه نماز مطالبی برای آگاهی مردم بیان می‌كرد، ولی بعد از نماز یقیناً حضرت محصور و یا زندانی می‌شد؛ اما آن حضرت برگشت تا با همین برگشتن خود هم مأمون را رسوا كند كه فرمان خود را نیز كه دستور داده بود حضرت نماز عید بخواند، نقص كرد و هم مردم را علیه او بشوراند؛ چرا كه مردم با اشتیاق تمام به دنبال حضرت برای اقامة نماز به راه افتاده بودند و با دستور مأمون از این سعادت محروم گشتند و لذا سخت ناراحت شدند و مأمون را ملامت می‌كردند؛ به گونه‌ای كه امام جماعت بعدی وقتی آمد، مردم حاضر نشدند با او نماز گزارند و در آن روز نماز عید خوانده نشد [22] و این حسرت تبدیل به نفرت شدیدی علیه مأمون و دستگاه او گردید.

سرانجام مأمون وقتی به این نتیجه رسید كه طرح ولایتعهدی و تشكیل مناظرات و پیشنهاد خواندن نماز عید و... نه تنها به سود او تمام نشد كه دقیقاً با موضع‌گیریهای خردمندانه امام هشتم علیه السلام به زیان و ضرر او تمام شد، تصمیم نهایی خویش را گرفت و خباثت باطنی خویش را با شهادت آن حضرت در پایان ماه صفر، ظاهر و آشكار كرد.

  • پاورقــــــــــــــــــــی

 

 

 [1] . عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 138.

 [2] . سیرة پیشوایان، صص 486 ـ 487.

 [3] . بحارالانوار، ج 49، ص 139.

 [4] . همان، ص 290 و ج 2، ص 249.

 [5] . همان، ج 49، ص 183؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص170.

 [6] . عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 316.

 [7] . اعیان الشیعة، ج 2، ص 18؛ انوار البهیة، شیخ عباس قمی، ص 239.

 [8] . بحارالانوار، ج 99، ص 52، ح 11.

 [9] . كشف الغمة، ج 3، ص 141؛ انوار البهیة، ص 239.

 [10] . عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، صص 181 ـ 182.

 [11] . بحارالانوار، ج 49، ص 118.

 [12] . ر. ك: سیرة پیشوایان، صص 495 ـ 496؛ معاد، محمد تقی فلسفی، صص 58 ـ 70.

 [13] . بحارالانوار، ج 49، ص 125، ح 1.

 [14] . همان، ص 129، ح 3.

 [15] . همان.

 [16] . همان.

 [17] . همان.

 [18] . همان، ص 130.

 [19] . ترجمه ارشاد مفید، ج 2، ص 251.

 [20] . بحارالانوار، ج 49، ص 130، ح 4؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 138؛ علل الشرائع، ص239.

 [21] . منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، كتابفروشی علمیه اسلامیه، ج 2، ص 194، با تغییر و تلخیص.

 [22] . همان.

436 دفعه
(0 رای‌ها)