نبود یاران مهم‌ ترین عامل عدم قیام برخی از امامان ‏علیهم‏ السلام

در طول تاریخ، در اذهان جوانان مسلمان این پرسش مطرح بوده است كه چرا اكثریت قاطع امامان معصوم ما از قیام و اقدام نظامى براى بازپس گرفتن حق غصب شده خود و حاكم شدن بر جامعه خوددارى نموده‏اند؟

امیر مؤمنان‏ علی‏علیه‏السلام 25 سال سكوت تلخ و طاقت‏فرسا را تحمّل نمود، اهانت به خویش و همسرش را از نزدیك مشاهده نمود، غصب فدك را با چشمان خویش نظاره كرد؛ ولى دست به اقدام نظامى نزد. همین‏طور امام حسن مجتبى‏علیه‏السلام صلح را مقدم دانست و امام زین العابدین‏علیه‏السلام ‏از طریق مناجات و دعاها به هدایت جامعه پرداخت و از اقدام نظامى و قیام براى گرفتن انتقام خون پدر، بستگان و یاران خویش خوددارى نمود. حضرت باقر و صادق‏‏علیهماالسلام نیز از طریق فرهنگى و تربیت و تعلیم شاگردان، وارد عرصه اجتماعى شدند و حتى از قیامهایى كه به ظاهر اظهار تمایل به آن حضرت مى‏كردند، حمایت نكردند. همچنین از امام هفتم‏‏علیه‏السلام تا امام حسن عسكرى‏‏علیه‏السلام، هیچ كدام براى باز پس‏گیرى خلافت ظاهرى و به عهده گرفتن حكومت و هدایت جامعه اقدام نظامى و قیام علنى انجام ندادند.

دوره‏اى كه تاریخ از خلافت و حكومت ظاهرى امامان سراغ دارد، دوران پنج‏ساله حكومت امیر مؤمنان‏‏علیه‏السلام است؛ دورانى كه حضرت با سرسختى در مقابل ناكثین، قاسطین و مارقین، مقاومت نمودند. و همچنین تنها قیامى كه تاریخ از حضرات معصومین‏علیهم‏السلام ‏سراغ دارد، قیام سرور شهیدان، حسین بن على‏علیه‏السلام است. گرچه این قیام منجر به حكومت امام نشد، ولى آثار و بركات بى‏شمارى براى جامعه اسلامى داشته و دارد.

حال این پرسش در اذهان باقى مى‏ماند كه چرا امامان ما براى بازپس‏گیرى خلافت ظاهرى غصب شده، دست به قیام و اقدام نظامى نزدند؟ البته عوامل رفتار تك‏تك امامان‏‏علیهم‏السلام از سكوت تلخ امام على‏‏علیه‏السلام گرفته تا صلح امام حسن‏‏علیه‏السلام و پذیرش ولایت عهدى از طرف امام رضا‏علیه‏السلام و سكوت امامان بعدى، در جاى خود بیان شده است. آنچه در این مقاله به دنبال تبیین آن هستیم، این امر است كه یك عامل عمده در عدم قیام امامان معصوم‏علیهم‏السلام ‏مشاهده مى‏شود و آن هم نبود انصار و یاران است. این معنى در كلام و گفتار غالب امامان مشاهده مى‏شود كه اگر یارانى داشتیم كه صمیمانه ما را یارى مى‏كردند و در راه باز پس‏گیرى خلافت غصب شده مدد مى‏رساندند، ما سكوت نمى‏كردیم و یقیناً براى گرفتن حق خویش و اداره جامعه و هدایت آنها به صورت مستقیم اقدام مى‏كردیم. قبل از بیان نمونه‏هایى از كلام امامان‏علیهم‏السلام ‏در این‏باره، ضرورى است به سه نكته توجّه شود:

1. كدام یاران؟

منظور از نبود یاران، این نیست كه پیرو نداشتند، بلكه منظور یاران حقیقى و شیعیان واقعى است كه هم از نظر معرفت نسبت به امامان كامل باشند، هم از نظر ایمان قوی و محكم، و هم از نظر شجاعت و توان و قدرت، مردِ رزم و قیام باشند.

2. احقاق حق مردم، نه حقوق شخصى

تلاش ائمه براى به دست گرفتن اداره جامعه، در واقع براى احقاق حقوق از دست رفته مردم بود، نه حقوق شخصى خودشان، به همین سبب، على‏علیه‏السلام وقتى به حكومت رسید، اعلان كرد كه اموال و حقوق غصب شده را به صاحبان آن برمى‏گردانم، هر چند مهریه زنان شده باشند؛ ولى هرگز براى باز پس‏گیرى فدك فاطمه‏‏علیه‏السلام كه ارث خود آن حضرت و فرزندانش بود، اقدام نكرد.

على‏‏علیه‏السلام قبل از خلافت ظاهرى فرمود: «خوب مى‏دانید كه من از همه كس به خلافت شایسته‏ترم. به خدا سوگند! تا هنگامى كه اوضاع مسلمین به سامان باشد و درهم نریزد، و به غیر از من به دیگرى ستم نشود، همچنان مدارا خواهم كرد.‌» (1)

حضرت موسى بن جعفر‏علیه‏السلام در پاسخ این پرسش كه چرا امام على‏علیه‏السلامدر دوره زمامداریش فدك را پس نگرفت، فرمود: «لِاَنَّا اَهْلُ بَیتٍ لا نَأخُذُ حُقُوقَنا مِمَّن ظَلَمَنا اِلَّا هُو وَنَحْنُ أَوْلِیاءُ الْمُؤْمِنِینَ اِنَّما نَحْكُمُ لَهُمْ وَنَأخُذُ حُقُوقَهُمْ مِمَّنْ ظَلَمَهُمْ وَلا نَأخُذُ لِاَنْفُسِنا؛ (2) چون ما اهل بیت [چنین خصوصیتى داریم كه] حقوق‏مان را از كسانى كه به ما ستم كرده‏اند جز از خدا نمى‏ستانیم؟ و ما اولیاى مؤمنان هستیم، به نفع آنان فرمان مى‏رانیم و حقوق آنان را از كسانى كه به آنان ستم روا داشته‏اند مى‏ستانیم؛ ولى براى خود [در این راه تلاش نمى‏كنیم و] نمى‏گیریم.‌»

از سحن امام كاظم‏‏علیه‏السلام استفاده مى‏شود كه امامان‏علیهم‏السلام و رهبران الهى، همواره براى احیاى حقوق مردم تلاش مى‏كنند؛ امّا در مورد حقوق شخصى كه ربطى به حقوق مردم نداشته باشد، هر چقدر هم كه شرایط فراهم باشد، اقدامى نمى‏كنند و كریمانه از كنار آن مى‏گذرند.

3. حفظ اسلام، اصل ثابت

نكته سوم كه در سكوت و قیام و جنگ و صلح امامان باید مورد توجّه قرار گیرد، این است كه براى امامان، حفظ اسلام و قرآن اصل ثابت و مسلّمى است كه در كنار توجّه به دیگر شرایط به این مسئله توجّه تام داشته‏اند. به همین جهت است كه على‏‏علیه‏السلام براى حفظ اسلام 25 سال مانند كسى كه استخوان در گلو و خار در چشم دارد، صبر مى‏كند؛ ولى وقتى به حكومت مى‏رسد و به قدر كافى یار دارد محكم مى‏ایستد و حفظ اسلام را در این مى‏بیند كه در مدّت كمتر از پنج سال سه جنگ داخلى را پشت سر گذارد. همین طور امام‌حسن‏‏علیه‏السلام با توجّه به شرایط زمانى و حفظ كیان اسلام، تن به صلح مى‏دهد و امام حسین‏‏علیه‏السلامدست به قیام مى‏زند.

كلام ائمه در مورد یار و پشتیبان

در ادامه بحث نمونه‏هایى از كلام امامان‏‏علیهم‏السلام در مورد عدم یارى رساندن آنها توسط مردم را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

الف. امیر مؤمنان على‏‏علیه‏السلام

پس از رحلت پیامبر اكرم‏صلی‏الله‏علیه‏وآله انتظار مى‏رفت كه بلافاصله على‏‏علیه‏السلام - با توجّه به شایستگى و نصب الهى و اصرار پیغمبر بر آن - زمام امور را در دست گیرد و رهبرى مسلمین را در قالب امامت ادامه دهد؛ امّا عملاً چنین نشد و مسیر خلافت اسلامى پس از پیامبر گرامى منحرف گردید و على‏‏علیه‏السلام از صحنه سیاسى و تصمیم‏گیرى كنار زده شد؛ امّا چرا خود آن حضرت براى بازپس‏گیرى اقدام نكرد؟ عواملى مانع این كار بود. از جمله: نبود یاران و تنهایى آن حضرت. خود ایشان در این زمینه مى‏فرماید: «فَسَدَلْتُ دُونَها ثَوْباً وَطَوَیتُ عَنْها كَشْحاً وَطَفِقْتُ اَرْتَئِى بَینَ اَنْ اَصُولَ بِیدٍ جَذَّاءَ اَوْ اَصْبِرَ عَلى‏ طَخْیةٍ عَمْیاءَ یشِیبُ فِیها الصَّغِیرُ وَیهْرُمُ فِیها الكَبِیرُ یكْدَحُ فِیها مُؤْمِنٌ حَتّى‏ یلْقى‏ رَبَّهُ فَرَأَیتُ اَنَّ الصَّبْرَ عَلى‏ هاتا اَحْجى‏؛ (3) من رداى خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن در پیچیدم (و كنار رفتم). در حالى كه در اندیشه فرو رفته بودم كه آیا دست تنها (بدون یاور) بپا خیزم [و حق خود و مردم را بگیرم‏] و یا در این محیط پرخفقان و تاریك [و ظلمتی كه بوجود آورده‏اند] صبر كنم؛ محیطى كه جوانان را پیر و پیران را فرسوده و مردان با ایمان را تا لحظه ملاقات خدا (و واپسین دم زندگى) به رنج وامى‏دارد. [عاقبت‏] دیدم بردبارى و صبر، خردمندانه‏تر است [از تنهایى و بى‏یاور قیام كردن‏].‌»

در جاى دیگر فرمود: «هنگامى كه خداوند پیامبر را قبض روح كرد، قریش با خود كامگى خود را بر ما مقدّم شمرد. ما را كه به رهبرى امّت از همه شایسته‏تر بودیم، از حق خود بازداشت؛ ولى من دیدم كه صبر و بردبارى بر این‏كار، بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان و ریخته شدن خون آنان است؛ زیرا مردم به تازگى اسلام را پذیرفته بودند و دین مانند مشكى مملوّ از شیر بود كه كف كرده باشد و كوچك‏ترین سستى و غفلت، آن را فاسد مى‏سازد و كوچك‏ترین فرد، آن را وارونه مى‏كند.‌» (4)

این جملات نیز اشاره به این مطلب دارد كه در آن زمان، مسلمانان ژرف‏اندیش و داراى ایمان عمیق كه واقعاً از امام حمایت كنند و به یارى او بپردازند كم بوده‌اند و اكثریت را كسانى تشكیل مى‏دادند كه به تازگى مسلمان شده بودند. و حضرت زمانى براى گرفتن حق خویش سكوت را شكست و بدان راضى گشت كه مردم دور او را گرفتند.

در جاى دیگر، هجوم و یارى مردم را این گونه ترسیم مى‏كند: «شما دستم را [براى بیعت‏] گشودید و من بستم. شما آن را به سوى خود كشیدید و من آن را عقب كشیدم. پس از آن همچون شتران تشنه كه روز آب خوردن به آبشخور حمله مى‏كنند و به یكدیگر تنه مى‏زنند، در اطراف من گرد آمدید. آنچنان كه بند كفشم پاره شد، عبا از دوشم افتاد و ضعیفان زیر دست و پا رفتند. آن روز سرور و خوشحالى مردم به خاطر بیعت با من چنان شدّت داشت كه خردسالان به وجد آمده بودند، پیران خانه‏نشین با پاى لرزان براى دیدن منظره بیعت به راه افتاده، و بیماران براى مشاهده این صحنه از بستر بیمارى بیرون خزیده بودند.‌» (5)

آن حضرت در بخشى از خطبه «شقشقیه» مى‏فرماید: «... سوگند به خدایى كه دانه را شكافت و انسان را آفرید! اگر نه این بود كه آن جمعیت براى بیعت گرداگردم جمع شده و به یارى برخاستند و از این جهت حجّت تمام شد، و اگر نبود پیمانى كه خداوند از علماى امّت گرفته كه در برابر برخورد ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان سكوت نكنند، من افسار شتر خلافت را رها مى‏ساختم و از آن صرفنظر مى‏نمودم.‌» (6)

تمام این جملات نشان مى‏دهد كه حضرت آنگاه حاضر شدند به دنبال خلافت روند و آن را قبول فرمایند كه مردم دور او را گرفتند و حضرت را یارى رساندند.

ب. امام حسن مجتبى‏‏علیه‏السلام

پس از شهادت امیر مؤمنان على‏‏علیه‏السلام، حسن بن على‏علیه‏السلام به امامت رسید؛ ولى آن زمان كه نیاز به یارى داشت، مردم كوتاهى كردند.

هنگامى كه خبر حركت سپاه معاویه به سوى كوفه به امام مجتبى‏‏علیه‏السلام رسید، دستور داد كه مردم در مسجد جمع شوند. آنگاه خطبه‏اى آغاز كرد و پس از اشاره به بسیج نیروهاى معاویه، مردم را به جهاد در راه خدا و ایستادگى در مبارزه با پیروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداكارى و تحمّل دشواریها را گوشزد كرد.

امام‏‏علیه‏السلام با اطلاعى كه از روحیه مردم داشت، نگران بود كه دعوت او را اجابت نكنند. اتفاقاً همین‏طور هم شد و پس از پایان خطبه پرشور حضرت، همه سكوت كردند و احدى سخنان آن حضرت را تأیید نكرد.

این صحنه به قدرى تأسف‏بار و تكان‏دهنده بود كه یكى از یاران دلیر و شجاع امیر مؤمنان‏‏علیه‏السلام كه در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر این سستى و افسردگى به شدّت توبیخ كرد و آنها را قهرمانان دروغین و مردمى ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت كرد كه در ركاب امام‏‏علیه‏السلام براى جنگ با اهل شام آماده گردند.‌» (7)

با تلاش فراوان حضرت و برخى از یارانش، مجموعه‏اى گرد هم آمدند كه هرگز نمى‏توان نام یاران و انصار بر آنها نهاد. شاهدش خطبه‏اى است كه حضرت در «مدائن» در بین سپاه خود خواندند. ایشان فرمودند: «هیچ شك و تردیدى ما را از مقابله با اهل شام باز نمى‏دارد. ما در گذشته به نیروى استقامت و تفاهم داخلى شما، با اهل شام مى‏جنگیدیم؛ ولى امروز بر اثر كینه‏ها، اتحاد و تفاهم از میان شما رخت بر بسته است. استقامت خود را از دست داده، زبان به شكوه گشوده‏اید.

وقتى كه به جنگ صفین روانه می‌شدید، دین خود را بر منافع دنیا مقدّم مى‏داشتید؛ ولى امروز منافع خود را بر دین خود مقدّم مى‏دارید. ما همان گونه هستیم كه در گذشته بودیم؛ ولى شما نسبت به ما آن‏گونه كه بودید، وفادار نیستید...معاویه پیشنهادى به ما كرده است كه دور از انصاف و بر خلاف هدف بلند و عزّت ما است. اینك، اگر آماده كشته شدن در راه خدا هستید، بگویید تا با او به مبارزه برخیزیم و با شمشیر پاسخ او را بدهیم و اگر طالب زندگى و عافیت هستید، اعلام كنید تا پیشنهاد او را بپذیریم و رضایت شما را تأمین كنیم.‌»

سخن امام كه به اینجا رسید، مردم از هر طرف فریاد زدند: «اَلْبَقِیةُ اَلْبَقِیةُ؛ (8) [ما زندگى و] باقى ماندن [را مى‏خواهیم‏] باقى ماندن.‌»

لذا حضرت مجبور شد با معاویه صلح كند. خود در این باره مى‏فرماید: «من به این علّت حكومت و زمامدارى را به معاویه واگذار كردم كه یارانى براى جنگ با وى نداشتم. اگر یارانى داشتم، شبانه روز با او مى‏جنگیدم تا كار یكسره شود. من كوفیان را خوب مى‏شناسم و بارها آنها را امتحان كرده‏ام. آنها مردمان فاسدى هستند كه اصلاح نخواهند شد. نه وفادارند، نه به تعهّدات و پیمانهاى خود پایبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه مى‏كنند؛ ولى عملاً با دشمنان ما همراهند.‌» (9)

آن حضرت، در خطبه دیگری ‏فرمودند: «اگر یارانى داشتم كه در جنگ با دشمنان خدا با من همكارى مى‏كردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمى‏كردم، زیرا خلافت بر بنى امیه حرام است.‌» (10)

ابن اثیر مى‏گوید: «فَلَمَّا اَفْرَدُوهُ اَمْضَى الصُّلْحَ؛ (11) وقتى او (امام حسن‏‏علیه‏السلام‏) را تنها گذاردند، صلح را امضا نمود.‌»

ج. امام حسین‏‏علیه‏السلام

امام حسین‏‏علیه‏السلام چون یاران وفادار و با ایمانى داشت، دست به قیام زد. اصحاب امام حسن‏‏علیه‏السلام شعارشان «اَلْبَقِیةُ اَلْبَقِیةُ» بود؛ ولى یاران امام حسین‏‏علیه‏السلام در شب عاشورا گفتند: «به خدا سوگند! اگر بدانیم كه كشته مى‏شویم، آنگاه ما را زنده مى‏كنند، سپس مى‏كشند و خاكسترمان را بر باد مى‏دهند و این كار را هفتاد بار تكرار مى‏كنند، از تو جدا نخواهیم شد، تا اینكه در راه تو جان بسپاریم. یك كشته شدن كه بیش نیست و آن شهادت است و كرامت جاوید و سعادت ابدى.‌» (12)

خود آن حضرت در شب عاشورا این گونه همراهان خویش را مورد تأیید قرار داد: «امّا بَعدُ فَاِنِّى لا اَعْلَمُ اَصْحاباً اَوْفی وَ لا خَیرَاً مِنْ اَصْحابِی وَ لا اَهْلَ بَیتٍ اَبَرَّ وَ اًوْصَلَ مِنْ اَهْلِ بَیتِى فَجَزاكُمُ اللَّهُ عَنِّى خَیراً؛ (13) امّا بعد [از حمد خدا]، پس به راستى یارانى بهتر از یاران خود و اهل بیتى نیكوكارتر از اهل بیت خود سراغ ندارم. خدا از طرف من به شما جزاى خیر عنایت كند.‌»

پس مى‏توان گفت یكى از عوامل قیام امام حسین‏‏علیه‏السلام، وجود یارانى است كه داراى ایمان محكم و وفادارى بى‏نظیر بوده‏اند.

د. امام سجاد‏علیه‏السلام

بعد از حادثه كربلا، رعب و وحشت شدیدى بر مسلمین و خصوصاً شیعیان حاكم شد و با بروز «فاجعه حرّه» و سركوب شدید و بی‌رحمانه نهضت مردم مدینه در سال 63 هـ. ق، بر شدّت این ترس و ضعف افزوده شد. در آن روزگار، امام سجاد‏علیه‏السلام سخت تنها و بى‏یار مانده بود؛ لذا فرمود: «ما بِمَكَّةَ وَالْمَدِینَةَ عِشْرُونَ رَجُلاً یحِبُّنا؛ (14) در تمام مكّه و مدینه بیست نفر نیستند كه دوستی ما را [اظهار] بدارند.‌»

در آغاز امامت على بن الحسین‏‏علیهماالسلام، جز پنج نفر پیرو او نبودند: «سعید بن جبیر، سعید بن مسیب، محمد بن جبیر بن مطعم، یحیى بن‏ام الطویل و ابو خالد كابلى.‌» (15) امام تلاش داشت كه همان طرفداران اندك نیز از افتادن در دام طاغوت و بیگانه در امان بمانند؛ لذا در نامه مفصّلى به یكى از آنها فرمود: «خداوند ما و شما را از مكر ستمگران و ظلم حسودان و زورگویى جبّاران حفظ كند! اى مؤمنان! شما را طاغوتها و طاغوتیان دنیا طلب كه دل به دنیا سپرده‏اند و شیفته آن شده‏اند و به دنبال نعمتهاى بى‏ارزش و لذّتهاى زودگذر آن هستند، نفریبند!... امر خدا و اطاعت از كسى را كه خدا اطاعت او را واجب كرده، بر همه چیز مقدّم بدارید و هرگز در امور جارى، اطاعت از طاغوتها را كه شیفتگى به فریبندگیهاى دنیا را به دنبال دارد، بر اطاعت از خدا و اطاعت از رهبران الهى مقدّم ندارید!» (16)

هـ. امام باقر‏علیه‏السلام

حضرت باقر‏علیه‏السلام، آن یادگار كربلا مانند پدرش على بن الحسین‏علیهما السلام تنها و بى‏یاور بود. منتهى در دوران آن حضرت، عمر بن عبد العزیز كه طبق گفته آن حضرت نجیب دودمان بنى امیه به حساب مى‏آمد؛ (17) قدمهاى بزرگى به نفع تشیع برداشت. از جمله: باز گرداندن فدك به فرزندان حضرت فاطمه‏علیها السلام، ممنوعیت سبّ و دشنام بر على‏‏علیه‏السلام، و برداشتن ممنوعیت نوشتن و نقل حدیث كه از زمان خلیفه اوّل شروع شده و در زمان خلیفه ثانى شدّت گرفته و در دوران خلفاى بعدى به اوج خود رسیده بود.

مجموع این حركات عمر بن عبد العزیز، زمینه خوبى را فراهم نموده بود كه حضرت امام باقر‏علیه‏السلام به تربیت شاگردان بپردازد و احادیث بى‏شمارى را به شاگردان تعلیم دهد. شاگردان آن حضرت نیز حق مطلب را ادا نمودند و هزاران حدیث را حفظ داشتند. (18) تنها محمد بن مسلم سى هزار حدیث از امام باقر‏علیه‏السلام و شانزده هزار حدیث از امام صادق‏‏علیه‏السلام فرا گرفته بود. (19)

پس از این فرصت طلایى كه حضرت كمال استفاده را از آن نمود، در دوران یزید بن عبد الملك (101 - 105 هـ. ق) و هشام بن عبد الملك (105 - 125 هـ. ق) سخت‏گیریها بسیار زیاد بود. مخصوصاً در دوران هشام كه مردى بخیل، خشن، جسور، ستمگر و بیرحم بود؛ (20) در نتیجه، تنهایى و بى‏یارى حضرت نیز به اوج خود رسید. براى اطلاع از شرایط این دوران به داستان زیر توجه كنید:

«بعد از آنكه هشام حضرت باقر‏علیه‏السلام را به شام طلبید و در مناظرات او را پیروز و سربلند دید و معجزاتى نیز از او مشاهده نمود، تصمیم گرفت او را به مدینه برگرداند؛ ولى جلوتر از امام‏‏علیه‏السلام پیكى فرستاد كه در شهرهاى مسیر حركت امام‏‏علیه‏السلام اعلام كند دو پسر جادوگر ابو تراب (حضرت باقر‏علیه‏السلام و فرزندش امام صادق‏‏علیه‏السلام) كه به شام رفته بودند، مسیحى شده‏اند. هر كسى با آنها خرید و فروش یا مصافحه كند، خونش حلال است. در شهر مَدْین، بعد از ابلاغ دستور هشام، تا مردم شهر آن دو را دیدند، درهاى خانه‌ها را بر روى آنها بستند، از درون خانه‏ها و پشت بامها دشنام مى‏دادند و به على و آل على ناسزا مى‏گفتند.

هر چه همراهان امام‏‏علیه‏السلام مردم را نصیحت مى‏كردند، گوش فرا نمى‏دادند. حضرت باقر‏علیه‏السلام فرمود: «ما این‏طور كه به شما گفته‏اند نیستیم. شما كه با یهود و نصارى معامله مى‏كنید، چرا با ما این‏گونه رفتار مى‏كنید؟» گفتند: شما از یهودى و مسیحى بدترید! حضرت صادق‏‏علیه‏السلام مى‏فرماید: هر چه پدرم نصیحت فرمود، گوش نمى‏دادند، تا اینكه پدرم بر بالاى كوهى كه نزدیك شهر بود، رفت و مردم را تهدید به نفرین نمود كه بر اثر وزیدن باد سیاه، مردم وحشت كردند و به ظاهر عقب‏نشینى نمودند.‌» (21)

این جریان، هم اوج تنهایى حضرت باقر‏علیه‏السلام را نشان مى‏دهد و هم حكایت از آن دارد كه تا چه اندازه مردم آن زمان نسبت به مقام و منزلت امامان معصوم‏‏علیهم‏السلام بى‏خبر و بى‏اطلاع بودند كه با كوچك‏ترین اتهامی، با آنان، آن گونه برخورد مى‏نمودند.

و. امام صادق‏‏علیه‏السلام

از سدیر صیرافى نقل شده است كه بر امام صادق‏‏علیه‏السلام وارد شدم و گفتم: چرا نشسته‏اید؟

فرمود: «اى سدیر! چه اتفاقى افتاده است؟» گفتم: از فراوانى دوستان و شیعیان و یارانت سخن مى‏گویم.

فرمود: «فكر مى‏كنى چند تن باشند؟» گفتم: یكصد هزار. فرمود: «یكصد هزار؟» گفتم: آرى و شاید دویست هزار. گفت: «دویست هزار؟» گفتم: آرى و شاید نیمى از جهان.

به دنبال این گفتگو، امام همراه سدیر به «ینبع» رفت و در آنجا گلّه بزغاله‏اى را دید و فرمود: «وَاللَّهِ لَوْ كان لِى شِیعَةٌ بَعَدَدِ هذِهِ الْجَداء ما وَسَعَنِى الْقُعُودُ؛ (22) [اى سدیر!] اگر شمار یاران و پیروان من به تعداد این بزغاله‏ها رسیده بود، بر جاى نمى‏نشستم [و قیام مى‏كردم‏].‌» سدیر مى‏گوید: بعد از نماز شمردم، دیدم عدد بزغاله‏ها 17 تا است.

مأمون رقى مى‏گوید: من در محضر امام صادق‏‏علیه‏السلام در خانه‏اش نشسته بودم. ناگاه سهل بن حسن خراسانى وارد شد و بر حضرت سلام كرد و عرض كرد: اى پسر رسول خدا! رأفت و رحمت از آن شماست و شما خانواده امامت هستید. چرا از حق خود دفاع نمى‏كنید؟ و حال آنكه یكصد هزار نفر شمشیرزن در اختیار دارید؟ حضرت فرمود: اى مرد خراسانى بنشین! آنگاه به كنیزش دستور داد تنور را روشن كند. تنور كه كاملاً داغ شد، حضرت فرمود: اى خراسانى! بلند شو و داخل تنور بنشین! خراسانى عرض كرد: اى سید من! اى پسر رسول خدا! مرا با آتش عذاب نكن! در همین لحظه هارون مكى از راه رسید. حضرت به او فرمود: كفشها را كنار بگذار، برو داخل تنور! هارون بلافاصله داخل تنور رفت. بعد از مدتى دیدم مكى چهارزانو داخل تنور نشسته... . حضرت به مرد خراسانى فرمود: «كَم تَجِدُ بِخُراسان مِثْلَ هذا؛ چند نفر مثل این در خراسان می‌یابی؟» عرض كردم: یك نفر هم پیدا نمى‏شود. حضرت فرمود: بله، یك نفر هم پیدا نمى‏شود. آنگاه فرمود: «اَمَّا أَنْا لا نَخْرُجُ فِى زَمانٍ لا نَجِدُ فِیهِ خَمْسَةً مُعاضِدِینَ لَنا نَحْنُ اَعْلَمُ بِالْوَقْتِ؛ (23) ما قیام نمى‏كنیم در زمانى كه پنج نفر كمك كار نمی‌یابیم. ما با زمان آشناتریم.‌»

این جریان نشان مى‏دهد كه یاران امام‏‏علیه‏السلام باید یارانى از جان گذشته و تسلیم باشند، نه دنیا طلب و مقام پرست؛ به همین جهت حضرت صادق‏‏علیه‏السلام به درخواست ابو مسلم پاسخ مثبت نداد. او نوشت: «من مردم را به دوستى اهل بیت‏‏علیهم‏السلام دعوت مى‏كنم. اگر مایل هستید، كسى براى خلافت بهتر از شما نیست.‌»

حضرت صادق‏‏علیه‏السلام در پاسخ فرمود: «ما اَنْتَ مِنْ رِجالِى وَ لا الزَّمانُ زَمانِى؛ (24) نه تو از یاران منى و نه زمانه زمانه من است.‌»

جنایات بعدى ابومسلم، سخن امام را تأیید كرد. او در راه استقرار حكومت عباسیان، انسانهاى بى‏شمارى را كشت. (25) در دوران حكومت، بالغ بر ششصد هزار نفر را به قتل رساند (26) و خود به آن اعتراف نمود. (27)

ز. امام موسى كاظم‏‏علیه‏السلام

حضرت موسى بن جعفر‏علیه‏السلام نیز یارانى كه قیامى گسترده و همه‏جانبه كنند، در اختیار نداشت. هر چند در گوشه و كنار، برخى از یاران بودند كه حضرت از آنان حمایت مى‏كرد. از جمله آن افراد، حسین بن على مشهور به شهید فخ بود كه در مدینه علیه دژخیمان «هادى عباسى» قیام كرد و سرانجام به شهادت رسید. موسى بن جعفر‏علیه‏السلام قبل از قیام به او فرمود: «گرچه شهید خواهى شد، ولى باز در جهاد و پیكار كوشا باش! این گروه، مردمى پلید و بدكارند كه اظهار ایمان مى‏كنند؛ ولى در باطن ایمان و اعتقادى ندارند. من در این راه اجر و پاداش شما را از خداى بزرگ مى‏خواهم.‌» (28) به سبب همین حمایت موسى بن جعفر‏علیه‏السلام بود كه هادى عباسى، این‏گونه حضرت را تهدید كرد: «به خدا سوگند! حسین (صاحب فخ) به دستور موسى بن جعفر بر ضد من قیام كرده و از او پیروى نموده است؛ زیرا امام و پیشواى این خاندان كسى جز موسى بن جعفر نیست. خدا مرا بكشد اگر او را زنده بگذارم.‌» (29)

آن حضرت، از على بن یقطین نیز براى نفوذ در دستگاه خلافت هارون و به منظور كمك به شیعیان حمایت نمود. (30) و آنجا كه فرصت مى‏یافت، صریحاً مى‏فرمود كه خلافت حق ماست و به دست غاصبان به یغما رفته است.

روزى هارون (شاید به منظور امتحان) به موسى بن جعفر‏علیه‏السلام اعلام كرد كه حاضر است «فدك» را به او برگرداند. حضرت فرمود: «در صورتى حاضرم فدك را تحویل بگیرم كه آن را با تمام حدود و مرزهایش پس بدهى.‌» هارون پرسید: حدود و مرزهاى آن كدام است؟ امام فرمود: «اگر حدود آن را بگویم هرگز پس نخواهى داد.‌» هارون اصرار كرد و سوگند یاد نمود كه این كار را انجام خواهد داد. امام حدود آن را چنین تعیین فرمود: «حد اوّلش عدَن، حدّ دوّمش سمرقند، حدّ سومش آفریقا و حد چهارم آن نیز مناطق ارمنیه و بحر خزر است.‌» هارون با ناراحتى گفت: با این ترتیب چیزى براى ما باقى نمى‏ماند. حضرت فرمود: «مى‏دانستم كه نخواهى پذیرفت و به همین دلیل از گفتن آن امتناع داشتم.‌» (31)

در واقع، حضرت با این بیان، قصد داشت به او بفهماند كه فدك رمزی از مجموع قلمرو حكومت اسلامى و خلافت است. این گفتگو، هدفهاى بزرگ امام را به خوبى نشان مى‏دهد؛ اما نبود یاران و سخت‏گیرى طاغوتهاى دوران و...مانع از تحقق عینی و خارجى آن گشت.

ح. امام هشتم‏‏علیه‏السلام

به محض شهادت موسى بن جعفر‏علیه‏السلام، حضرت رضا‏علیه‏السلام امر امامت و خلافت خود را آشكار ساخت. به حضرت عرض شد: شما امر بزرگى را اظهار مى‏دارید و ما از این ستمگر (هارون الرشید) بر شما مى‏ترسیم.

حضرت فرمود: «او هر چه مى‏خواهد كوشش كند، او را بر من راهى نیست.‌» (32)

و در جاى دیگر این‏گونه پاسخ فرمود: «مرا گفتار پیامبر اكرم‏‏صلی‏الله‏علیه‏وآله نیرو و جرأت مى‏بخشد كه فرمود: اگر ابو جهل توانست مویى از سر من كم كند، بدانید من پیامبر نیستم. و من به شما مى‏گویم: «اگر هارون مویى از سر من گرفت، بدانید من امام نیستم.‌» (33)

همگان مى‏دانند كه پذیرش ولایت عهدى در زمان مأمون، جز با تهدید به قتل انجام نگرفت. مأمون در بخشى از سخنانش به آن حضرت گفت: «به خدا سوگند! اگر از قبول پیشنهاد ولایت عهدى خوددارى كنى، تو را به جبر وادار به این كار مى‏كنم و چنانچه باز تمكین نكردى، به قتل مى‏رسانم.‌» (34)

با این كار، حضرت جان خویش و جان یاران اندكش را حفظ نمود؛ چرا كه طرفداران واقعى حضرت در حدّى نبودند كه بتوانند دست به یك قیام گسترده بزنند.

با این حال، هر جا زمینه فراهم مى‏شد، حضرت صریحاً مسئله امامت خویش را مطرح مى‏نمود. از جمله در نیشابور و در جمع بیست هزار راوى و كاتب، این روایت معروف را خواند كه: «كلمه توحید (لا اله الّا اللّه) دژ من است و هر كس به دژ من داخل شود، از كیفرم مصون مى‏ماند.‌» آنگاه اضافه فرمود: «كلمه توحید شروطى دارد، من از جمله شروط آن هستم.‌» حضرت با این جمله، به امامت و ولایت خویش اشاره نمود.

ط. امام نهم‏‏علیه‏السلام

حضرت جواد‏علیه‏السلام نیز جز تعدادى انگشت‏شمار پیرو واقعى نداشت و براى حفظ جان آنها و كمك و یارى شیعیان، اجازه داده بود كه در دستگاه حكومتى نفوذ كنند و مناصب حساس را در دست بگیرند؛ از اینرو، «محمد بن اسماعیل بن بزیعة» و «احمد بن حمزه قمى» مقامات والایى در دستگاه حكومت به دست آورده بودند. همچنین «نوح بن درّاج» قاضى كوفه بود، «حسین بن عبد اللّه نیشابورى» حاكم سیستان گشت و «حكم بن علیا اسدى» به حكومت «بحرین» رسید؛ (35) امّا قدرت این مجموعه، در حدّى نبود كه بتوان با كمك آنها یك قیام وسیع و گسترده را به وجود آورد.

ى. امام دهم‏‏علیه‏السلام

در فاصــلـه 219 هـ. ق (دوران معتصــم عباسى) تا 270 هـ. ق (دوران المعتمد باللّه) تعداد 18 قیام بر ضد حكومت خلفاى عباسى رخ داده است كه نوعاً با شكست روبرو شده، توسط حكومت عباسى سركوب گشته‏اند. غالب این قیامها، چون از ماهیت و اهداف اسلامى برخوردار نبودند، مورد تأیید امامان و از جمله امام هادى‏‏علیه‏السلام قرار نگرفتند. هر چند گروهى از یاران و طرفداران این قیامها، مردمى مخلص و شیعیان واقعى بودند كه تا سرحدّ مرگ براى اهداف عالى اسلامى مى‏جنگیدند، ولى تعداد آنان ناچیز بود؛ به‏گونه‏اى كه با تكیه بر آنان، امكان رهبرى یك قیام وسیع براى امام‏‏علیه‏السلام وجود نداشت. غالب مبارزین و انقلابیون نیز كسانى بودند كه اهداف اسلامى روشنى نداشتند؛ بلكه بر اثر ظلم و ستمى كه بر آنان وارد شده بود، دست به قیام زده بودند و آنجایى كه احساس شكست و یا احتمال مرگ مى‏دادند، رهبران خویش را تنها گذاشته، پراكنده مى‏شدند. (36)

شدّت خشونت دستگاه خلافت نسبت به شیعیان و طرفداران امام هادى‏‏علیه‏السلام باعث شده بود كه كسى نتواند علنى از حضرت طرفدارى كند. هنگامى كه یحیى بن هرثمه، حضرت را بالاجبار از مدینه به سامرّا حركت می‌داد، فریاد و گریه‏اى فراوان به گوش رسید؛ ولى هیچ كس عملاً مانع از بردن آن حضرت نشد. (37)

حضرت را به سامرّا بردند تا از جذب افراد به ایشان جلوگیرى كنند. «یزداد»، طبیب مسیحى، با اشاره به این مطلب مى‏گوید: «اگر شخصى علم غیب مى‏داند، تنها اوست. او را به اینجا [سامرّا] آورده‏اند تا از گرایش مردم به سوى او جلوگیرى كنند؛ زیرا با وجود وى، [متوكّل‏] حكومت خود را در خطر مى‏دید.‌» (38)

متوكل، نه تنها براى جلوگیرى از قیام، امام هادى‏‏علیه‏السلام را تحت نظر گرفته، زندانى نمود، بلكه دستور داد «دیزج» یهودى قبر امام حسین‏‏علیه‏السلام را تخریب كند تا از این طریق بر یاران امام هادى‏‏علیه‏السلام و شیعیان او افزوده نشود. (39)

در آن دوران با معدود یاران آن حضرت با خشونت بسیار برخورد مى‏شد. در اثر همین خشونتها، ابن سكّیت، یار باوفاى حضرت را به قتل رساندند. به این صورت كه زنده‏زنده، زبان او را از پشت سرش بیرون كشیدند. (40) «نصر بن على جهضمى» را نیز به علت نقل حدیثى در فضایل اهل بیت‏‏علیهم‏السلام «هزار» تازیانه زدند. (41)

ابو بكر خوارزمى در بخشى از نامه خود درباره جنایات متوكل مى‏گوید: «...هر كس را شیعه بدانند، به قتل مى‏رسانند. هر كس نام پسرش را «على» بگذارد، خونش را مى‏ریزند. شاعر شیعه چون در مناقب وصى و معجزات نبى شعر بگوید، زبانش را مى‏برند و دیوانش را پاره مى‏كنند... . (42)

با تمام این اوضاع، حضرت هادى‏‏علیه‏السلام تلاش كرد شاگردانى را در مكتب خویش تربیت نماید كه تعداد آنها را تا 185 نفر شمرده‏اند.

ك. امام عسكرى‏‏علیه‏السلام

اعمال فشار و خشونت خلفاى عباسى به حدّى بود كه در مدّت 92 سال، سه نفر از امامان شیعه در سنین جوانى به شهادت رسیدند. حضرت جواد در سن 25 سالگى، امام هادى‏‏علیه‏السلام در سن 41 سالگى و امام حسن عسكرى در سن 28 سالگى؛ اما این فشارها بر امام حسن عسكرى‏‏علیه‏السلام بیش از دیگران بود؛ چون حاكمان عباسى طبق روایات متواتر مى‏دانستند كه مهدى موعود از نسل امام حسن عسكرى‏علیه‏السلام است؛ لذا براى جلوگیرى از نفوذ آن حضرت، او را مجبور كرده بودند كه هر هفته روزهاى دوشنبه و پنجشنبه در دربار حاضر شود. (43)

به همین سبب، یاران حضرت به شدّت تحت فشار بودند و از پوششهاى غیر ملموس براى ارتباط با امام استفاده مى‏كردند. مثلاً: عثمان بن سعید عمرى، از نزدیك‏ترین یاران حضرت، زیر پوشش روغن فروشى فعالیت مى‏كرد.

این امر باعث تقلیل یاران آن حضرت شده بود كه خود بدان اشاره نموده است. آنجا كه به «داود بن اسود» از خادمان منزل خود فرمود: «...اگر شنیدى كسى به ما ناسزا مى‏گوید، راه خود را بگیر و برو و با او مشاجره نكن! ما در شهر بد و دیار بدى به سر مى‏بریم [كه یار و یاورى نداریم‏]... .‌» (44)

از این گذشته، اغواى منحرفانی چون «ابن ماهویه» و امثال او و عدم امكان معرّفى امام حسن عسكرى‏‏علیه‏السلام به عنوان جانشین امام هادى‏‏علیه‏السلام، در زمان امام هادى‏‏علیه‏السلام، باعث شك و تردید شیعیان در امر امامت او شده بود. خود آن حضرت در این زمینه مى‏فرماید: «هیچ یك از پدرانم مانند من گرفتار شك و تزلزل شیعیان در امر امامت نشده‏اند.‌» (45) و خود این مسئله در تقلیل یاران حضرت مؤثر بود.

ل. امام دوازدهم‏‏علیه‏السلام

هر چند ظهور حضرت مهدى‏‏علیه‏السلام وابسته به علائم و شرایطى است، ولى از مهم‌ترین شرایط قیام آن حضرت، فراهم شدن 313 نفر یار و پیرو به عنوان هسته اصلى و مركزى، و ده هزار نیروى كمكى است. به روایاتى در این زمینه توجّه كنید:

امام باقر‏علیه‏السلام فرمود: «وَیجِى‏ءُ وَاللَّهِ ثَلاثُ مِائَةٍ وَبَضْعَةَ عَشَرَ رَجُلاً فِیهِمْ خَمْسُونَ إمرَأةً یجْتَمِعُونَ بِمَكَّةَ عَلى‏ غَیرِ مِیعادٍ؛ (46) به خدا سوگند! سیصد و ده نفر و اندى، بدون وعده در مكه پیش او (حضرت مهدى‏‏علیه‏السلام) گرد مى‏آیند كه در میان آنان پنجاه زن است.‌»

از خود آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «اگر شیعیان ما - كه خداى آنان را بر انجام طاعت خویش موفق بدارد - در راه ایفاى پیمانى كه بر دوش دارند، همدل مى‏شدند؛ میمنت دیدار ما از ایشان به تأخیر نمى‏افتاد.‌» (47)

امام صادق‏‏علیه‏السلام فرمود: «لا یخْرُجُ الْقائِمُ مِنْ مَكَّةَ حَتّى‏ تَكونَ تَكْمِلَةُ الْحَلْقَة قُلْتُ وَكَمْ تَكْمِلَةُ الْحَلْقَةِ قالَ عَشْرَةُ آلافٍ؛ (48) قائم از مكه قیام نمى‏كند تا حلقه كامل گردد. گفتم: چند نفر حلقه را كامل مى‏كند؟ فرمود: ده هزار نفر.‌»

 

پی‌نوشـــــــــــــت‌ها:

 

(1). نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 74.

(2). علل الشرايع، شيخ صدوق، قم، انتشارات مكتبة الداورى، 1386 ق، باب العلل من اَجْلِها ترك فدكاً، ج1، ص155.

(3). نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه 3؛ نهج البلاغه، محمد دشتى، ص 44.

(4). شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، به نقل از پژوهشى عميق پيرامون زندگى على‏‏علیه‏السلام، جعفر سبحانى، ص 222؛ سيره پيشوايان، ص 68.

(5). همان، خطبه 229.

(6). همان، خطبه 3.

(7). شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، قاهره، ج 16، ص 38، و مقاتل الطالبين، ابوالفرج اصفهانى، نجف، 1385 هـ. ق، ص 39.

(8). اُسدُ الغابه، ابن اثير، المكتبة الاسلاميّة، ج 2، ص 13 و 14؛ الكامل فى التاريخ، ابن اثير، بيروت، دار صادر، ج 3، ص 406؛ بحار الانوار، مجلسى، المكتبة الاسلاميّة، ج 44، ص21؛ تذكرة الخواص، ابن الجوزى، نجف، منشورات المطبعة الحيدرية، 1383 ق، ص 199؛ سيره پيشوايان، ص 105.

(9). بحار الانوار، ج 44، ص 147؛ احتجاج، طبرسى، نجف، المطبعة المرتضويه، ص 157.

(10). جلاء العيون، سيد عبد اللّه شبّر، قم، مكتبة بصيرتى، ج 1، ص 345 - 346؛ سيره پيشوايان، ص 111.

(11). اسد الغابه، ابن اثير، ج 2، ص 14.

(12). سيره پيشوايان، ص 132.

(13). بحار الانوار، ج44، ص392.

(14). بحار الانوار، ج 46، ص 143؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص 104.

(15). اختيار معرفة الرجال، معروف به رجال كشّى، ص 115.

(16). تحف العقول، حسن بن على بن شعبه، قم، جامعه مدرسين، 1363 ش، ص 252؛ روضه كافى، كلينى، دار الكتب الاسلاميه، ص 15.

(17). عقد الفريد، ابن عبد ربّه، دار الكتاب العربى، 1403 ق، ج 4، ص 439.

(18). تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام، سيد حسن الصدر، تهران، منشورات الاعلمى، ص 298.

(19). الاختصاص، شيخ مفيد، قم، جامعه مدرسين، ص 201؛ اختيار معرفة الرجال، همان، ص 163، شماره 276.

(20). تاريخ يعقوبى، نجف، المكتبة الحيدريّة، ج 3، ص 70.

(21). ر.ك: دلائل الامامة، طبرى، ص 105 - 107؛ امان الافطار، سيد بن طاووس، ص 62؛ بحار الانوار، ج 46، ص 307 - 313، سيره پيشوايان، ص 344.

(22). اصول كافى، كلينى، تهران، مكتبة الصدوق، چاپ دوم، 1381 ه. ق، ج 2، ص 242؛ بحار الانوار، ج 47، ص 372 - 373.

(23). بحار الانوار، ج 47، ص 123 - 124.

(24). روضه كافى، ص 274؛ بحار الانوار، ج 47، ص 297.

(25). مرآة الجنان، يافعى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، ج 1، ص 285.

(26). البداية والنهاية، ابن اثير، مكتبة المعارف، ج 1، ص 72؛ وفيات الاعيان، ابن خلكان، قم، منشورات الشريف الرضى، ج 3، ص 148؛ كامل ابن اثير، ج 5، ص 476؛ تاريخ طبرى، ج 9، ص167.

(27). فاروق، طبيعة الدعوة العباسية، دار الارشاد، ص 245.

(28). بحار الانوار، ج 48، ص 169؛ اصول كافى، ج 1، ص 366؛ مقاتل الطالبين، ابوالفرج اصفهانى، ص 298.

(29). بحار الانوار، ج 48، ص 151.

(30). همان، ص136؛ اختيار معرفة الرجال، ص433.

(31). تذكرة الخواص، ص 350؛ مقاتل الطالبين، ص 350؛ سيره پيشوايان، ص 462.

(32). بحار الانوار، ج 49، ص 115؛ عيون اخبار الرضا، صدوق، دار الكتب الاسلاميّة، ج 1، ص 100؛ كشف الغمّة، اربلى، تبريز، ج 3، ص 105.

(33). روضه كافى، ص 257؛ بحار الانوار، ج 49، ص 115.

(34). علل الشرايع، صدوق، مكتبة الطباطبايى، ج 1، ص 226؛ روضة الواعظين، فتال نيشابورى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ص 247.

(35). سيره پيشوايان، ص 560.

(36). سيره پيشوايان، ص 570، با تلخيص و تغييرات.

(37). همان، ص 581؛ تذكرة الخواص، ص 359 - 360.

(38). بحار الانوار، ج 50، ص 161.

(39). مقاتل الطالبين، ص 396؛ كامل ابن اثير، ج 7، ص 55.

(40). تاريخ الخلفا، سيوطى، بغداد، مكتبة المثنى، ص 348؛ تنقيح المقال، مامقانى، انتشارات جهان، ج 3، ص 570.

(41). تاريخ بغداد، دار الكتاب العربى، ج 13، ص 289.

(42). رسائل، خوارزمى، مصر، 1312 ق، ص 76 - 83؛ سيره پيشوايان، ص 595.

(43). روضة الواعظين، ص 274؛ اعلام الورى، ص 376؛ اعيان الشيعة، ج 2، ص 43.

(44). مناقب، ابن شهر آشوب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص 427.

(45). تحف العقول، قم، جامعه مدرسين قم، 1363 ه. ش، ص 487.

(46). بحار الانوار، ج 52، ص 222.

(47). همان، ج 53، ص 177، ح 8.

(48). الغيبة، نعمانى، ص 307.

378 دفعه
(0 رای‌ها)