در طول تاریخ، در اذهان جوانان مسلمان این پرسش مطرح بوده است كه چرا اكثریت قاطع امامان معصوم ما از قیام و اقدام نظامى براى بازپس گرفتن حق غصب شده خود و حاكم شدن بر جامعه خوددارى نمودهاند؟
امیر مؤمنان علیعلیهالسلام 25 سال سكوت تلخ و طاقتفرسا را تحمّل نمود، اهانت به خویش و همسرش را از نزدیك مشاهده نمود، غصب فدك را با چشمان خویش نظاره كرد؛ ولى دست به اقدام نظامى نزد. همینطور امام حسن مجتبىعلیهالسلام صلح را مقدم دانست و امام زین العابدینعلیهالسلام از طریق مناجات و دعاها به هدایت جامعه پرداخت و از اقدام نظامى و قیام براى گرفتن انتقام خون پدر، بستگان و یاران خویش خوددارى نمود. حضرت باقر و صادقعلیهماالسلام نیز از طریق فرهنگى و تربیت و تعلیم شاگردان، وارد عرصه اجتماعى شدند و حتى از قیامهایى كه به ظاهر اظهار تمایل به آن حضرت مىكردند، حمایت نكردند. همچنین از امام هفتمعلیهالسلام تا امام حسن عسكرىعلیهالسلام، هیچ كدام براى باز پسگیرى خلافت ظاهرى و به عهده گرفتن حكومت و هدایت جامعه اقدام نظامى و قیام علنى انجام ندادند.
دورهاى كه تاریخ از خلافت و حكومت ظاهرى امامان سراغ دارد، دوران پنجساله حكومت امیر مؤمنانعلیهالسلام است؛ دورانى كه حضرت با سرسختى در مقابل ناكثین، قاسطین و مارقین، مقاومت نمودند. و همچنین تنها قیامى كه تاریخ از حضرات معصومینعلیهمالسلام سراغ دارد، قیام سرور شهیدان، حسین بن علىعلیهالسلام است. گرچه این قیام منجر به حكومت امام نشد، ولى آثار و بركات بىشمارى براى جامعه اسلامى داشته و دارد.
حال این پرسش در اذهان باقى مىماند كه چرا امامان ما براى بازپسگیرى خلافت ظاهرى غصب شده، دست به قیام و اقدام نظامى نزدند؟ البته عوامل رفتار تكتك امامانعلیهمالسلام از سكوت تلخ امام علىعلیهالسلام گرفته تا صلح امام حسنعلیهالسلام و پذیرش ولایت عهدى از طرف امام رضاعلیهالسلام و سكوت امامان بعدى، در جاى خود بیان شده است. آنچه در این مقاله به دنبال تبیین آن هستیم، این امر است كه یك عامل عمده در عدم قیام امامان معصومعلیهمالسلام مشاهده مىشود و آن هم نبود انصار و یاران است. این معنى در كلام و گفتار غالب امامان مشاهده مىشود كه اگر یارانى داشتیم كه صمیمانه ما را یارى مىكردند و در راه باز پسگیرى خلافت غصب شده مدد مىرساندند، ما سكوت نمىكردیم و یقیناً براى گرفتن حق خویش و اداره جامعه و هدایت آنها به صورت مستقیم اقدام مىكردیم. قبل از بیان نمونههایى از كلام امامانعلیهمالسلام در اینباره، ضرورى است به سه نكته توجّه شود:
1. كدام یاران؟
منظور از نبود یاران، این نیست كه پیرو نداشتند، بلكه منظور یاران حقیقى و شیعیان واقعى است كه هم از نظر معرفت نسبت به امامان كامل باشند، هم از نظر ایمان قوی و محكم، و هم از نظر شجاعت و توان و قدرت، مردِ رزم و قیام باشند.
2. احقاق حق مردم، نه حقوق شخصى
تلاش ائمه براى به دست گرفتن اداره جامعه، در واقع براى احقاق حقوق از دست رفته مردم بود، نه حقوق شخصى خودشان، به همین سبب، علىعلیهالسلام وقتى به حكومت رسید، اعلان كرد كه اموال و حقوق غصب شده را به صاحبان آن برمىگردانم، هر چند مهریه زنان شده باشند؛ ولى هرگز براى باز پسگیرى فدك فاطمهعلیهالسلام كه ارث خود آن حضرت و فرزندانش بود، اقدام نكرد.
علىعلیهالسلام قبل از خلافت ظاهرى فرمود: «خوب مىدانید كه من از همه كس به خلافت شایستهترم. به خدا سوگند! تا هنگامى كه اوضاع مسلمین به سامان باشد و درهم نریزد، و به غیر از من به دیگرى ستم نشود، همچنان مدارا خواهم كرد.» (1)
حضرت موسى بن جعفرعلیهالسلام در پاسخ این پرسش كه چرا امام علىعلیهالسلامدر دوره زمامداریش فدك را پس نگرفت، فرمود: «لِاَنَّا اَهْلُ بَیتٍ لا نَأخُذُ حُقُوقَنا مِمَّن ظَلَمَنا اِلَّا هُو وَنَحْنُ أَوْلِیاءُ الْمُؤْمِنِینَ اِنَّما نَحْكُمُ لَهُمْ وَنَأخُذُ حُقُوقَهُمْ مِمَّنْ ظَلَمَهُمْ وَلا نَأخُذُ لِاَنْفُسِنا؛ (2) چون ما اهل بیت [چنین خصوصیتى داریم كه] حقوقمان را از كسانى كه به ما ستم كردهاند جز از خدا نمىستانیم؟ و ما اولیاى مؤمنان هستیم، به نفع آنان فرمان مىرانیم و حقوق آنان را از كسانى كه به آنان ستم روا داشتهاند مىستانیم؛ ولى براى خود [در این راه تلاش نمىكنیم و] نمىگیریم.»
از سحن امام كاظمعلیهالسلام استفاده مىشود كه امامانعلیهمالسلام و رهبران الهى، همواره براى احیاى حقوق مردم تلاش مىكنند؛ امّا در مورد حقوق شخصى كه ربطى به حقوق مردم نداشته باشد، هر چقدر هم كه شرایط فراهم باشد، اقدامى نمىكنند و كریمانه از كنار آن مىگذرند.
3. حفظ اسلام، اصل ثابت
نكته سوم كه در سكوت و قیام و جنگ و صلح امامان باید مورد توجّه قرار گیرد، این است كه براى امامان، حفظ اسلام و قرآن اصل ثابت و مسلّمى است كه در كنار توجّه به دیگر شرایط به این مسئله توجّه تام داشتهاند. به همین جهت است كه علىعلیهالسلام براى حفظ اسلام 25 سال مانند كسى كه استخوان در گلو و خار در چشم دارد، صبر مىكند؛ ولى وقتى به حكومت مىرسد و به قدر كافى یار دارد محكم مىایستد و حفظ اسلام را در این مىبیند كه در مدّت كمتر از پنج سال سه جنگ داخلى را پشت سر گذارد. همین طور امامحسنعلیهالسلام با توجّه به شرایط زمانى و حفظ كیان اسلام، تن به صلح مىدهد و امام حسینعلیهالسلامدست به قیام مىزند.
كلام ائمه در مورد یار و پشتیبان
در ادامه بحث نمونههایى از كلام امامانعلیهمالسلام در مورد عدم یارى رساندن آنها توسط مردم را مورد بررسی قرار میدهیم.
الف. امیر مؤمنان علىعلیهالسلام
پس از رحلت پیامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله انتظار مىرفت كه بلافاصله علىعلیهالسلام - با توجّه به شایستگى و نصب الهى و اصرار پیغمبر بر آن - زمام امور را در دست گیرد و رهبرى مسلمین را در قالب امامت ادامه دهد؛ امّا عملاً چنین نشد و مسیر خلافت اسلامى پس از پیامبر گرامى منحرف گردید و علىعلیهالسلام از صحنه سیاسى و تصمیمگیرى كنار زده شد؛ امّا چرا خود آن حضرت براى بازپسگیرى اقدام نكرد؟ عواملى مانع این كار بود. از جمله: نبود یاران و تنهایى آن حضرت. خود ایشان در این زمینه مىفرماید: «فَسَدَلْتُ دُونَها ثَوْباً وَطَوَیتُ عَنْها كَشْحاً وَطَفِقْتُ اَرْتَئِى بَینَ اَنْ اَصُولَ بِیدٍ جَذَّاءَ اَوْ اَصْبِرَ عَلى طَخْیةٍ عَمْیاءَ یشِیبُ فِیها الصَّغِیرُ وَیهْرُمُ فِیها الكَبِیرُ یكْدَحُ فِیها مُؤْمِنٌ حَتّى یلْقى رَبَّهُ فَرَأَیتُ اَنَّ الصَّبْرَ عَلى هاتا اَحْجى؛ (3) من رداى خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن در پیچیدم (و كنار رفتم). در حالى كه در اندیشه فرو رفته بودم كه آیا دست تنها (بدون یاور) بپا خیزم [و حق خود و مردم را بگیرم] و یا در این محیط پرخفقان و تاریك [و ظلمتی كه بوجود آوردهاند] صبر كنم؛ محیطى كه جوانان را پیر و پیران را فرسوده و مردان با ایمان را تا لحظه ملاقات خدا (و واپسین دم زندگى) به رنج وامىدارد. [عاقبت] دیدم بردبارى و صبر، خردمندانهتر است [از تنهایى و بىیاور قیام كردن].»
در جاى دیگر فرمود: «هنگامى كه خداوند پیامبر را قبض روح كرد، قریش با خود كامگى خود را بر ما مقدّم شمرد. ما را كه به رهبرى امّت از همه شایستهتر بودیم، از حق خود بازداشت؛ ولى من دیدم كه صبر و بردبارى بر اینكار، بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان و ریخته شدن خون آنان است؛ زیرا مردم به تازگى اسلام را پذیرفته بودند و دین مانند مشكى مملوّ از شیر بود كه كف كرده باشد و كوچكترین سستى و غفلت، آن را فاسد مىسازد و كوچكترین فرد، آن را وارونه مىكند.» (4)
این جملات نیز اشاره به این مطلب دارد كه در آن زمان، مسلمانان ژرفاندیش و داراى ایمان عمیق كه واقعاً از امام حمایت كنند و به یارى او بپردازند كم بودهاند و اكثریت را كسانى تشكیل مىدادند كه به تازگى مسلمان شده بودند. و حضرت زمانى براى گرفتن حق خویش سكوت را شكست و بدان راضى گشت كه مردم دور او را گرفتند.
در جاى دیگر، هجوم و یارى مردم را این گونه ترسیم مىكند: «شما دستم را [براى بیعت] گشودید و من بستم. شما آن را به سوى خود كشیدید و من آن را عقب كشیدم. پس از آن همچون شتران تشنه كه روز آب خوردن به آبشخور حمله مىكنند و به یكدیگر تنه مىزنند، در اطراف من گرد آمدید. آنچنان كه بند كفشم پاره شد، عبا از دوشم افتاد و ضعیفان زیر دست و پا رفتند. آن روز سرور و خوشحالى مردم به خاطر بیعت با من چنان شدّت داشت كه خردسالان به وجد آمده بودند، پیران خانهنشین با پاى لرزان براى دیدن منظره بیعت به راه افتاده، و بیماران براى مشاهده این صحنه از بستر بیمارى بیرون خزیده بودند.» (5)
آن حضرت در بخشى از خطبه «شقشقیه» مىفرماید: «... سوگند به خدایى كه دانه را شكافت و انسان را آفرید! اگر نه این بود كه آن جمعیت براى بیعت گرداگردم جمع شده و به یارى برخاستند و از این جهت حجّت تمام شد، و اگر نبود پیمانى كه خداوند از علماى امّت گرفته كه در برابر برخورد ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان سكوت نكنند، من افسار شتر خلافت را رها مىساختم و از آن صرفنظر مىنمودم.» (6)
تمام این جملات نشان مىدهد كه حضرت آنگاه حاضر شدند به دنبال خلافت روند و آن را قبول فرمایند كه مردم دور او را گرفتند و حضرت را یارى رساندند.
ب. امام حسن مجتبىعلیهالسلام
پس از شهادت امیر مؤمنان علىعلیهالسلام، حسن بن علىعلیهالسلام به امامت رسید؛ ولى آن زمان كه نیاز به یارى داشت، مردم كوتاهى كردند.
هنگامى كه خبر حركت سپاه معاویه به سوى كوفه به امام مجتبىعلیهالسلام رسید، دستور داد كه مردم در مسجد جمع شوند. آنگاه خطبهاى آغاز كرد و پس از اشاره به بسیج نیروهاى معاویه، مردم را به جهاد در راه خدا و ایستادگى در مبارزه با پیروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداكارى و تحمّل دشواریها را گوشزد كرد.
امامعلیهالسلام با اطلاعى كه از روحیه مردم داشت، نگران بود كه دعوت او را اجابت نكنند. اتفاقاً همینطور هم شد و پس از پایان خطبه پرشور حضرت، همه سكوت كردند و احدى سخنان آن حضرت را تأیید نكرد.
این صحنه به قدرى تأسفبار و تكاندهنده بود كه یكى از یاران دلیر و شجاع امیر مؤمنانعلیهالسلام كه در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر این سستى و افسردگى به شدّت توبیخ كرد و آنها را قهرمانان دروغین و مردمى ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت كرد كه در ركاب امامعلیهالسلام براى جنگ با اهل شام آماده گردند.» (7)
با تلاش فراوان حضرت و برخى از یارانش، مجموعهاى گرد هم آمدند كه هرگز نمىتوان نام یاران و انصار بر آنها نهاد. شاهدش خطبهاى است كه حضرت در «مدائن» در بین سپاه خود خواندند. ایشان فرمودند: «هیچ شك و تردیدى ما را از مقابله با اهل شام باز نمىدارد. ما در گذشته به نیروى استقامت و تفاهم داخلى شما، با اهل شام مىجنگیدیم؛ ولى امروز بر اثر كینهها، اتحاد و تفاهم از میان شما رخت بر بسته است. استقامت خود را از دست داده، زبان به شكوه گشودهاید.
وقتى كه به جنگ صفین روانه میشدید، دین خود را بر منافع دنیا مقدّم مىداشتید؛ ولى امروز منافع خود را بر دین خود مقدّم مىدارید. ما همان گونه هستیم كه در گذشته بودیم؛ ولى شما نسبت به ما آنگونه كه بودید، وفادار نیستید...معاویه پیشنهادى به ما كرده است كه دور از انصاف و بر خلاف هدف بلند و عزّت ما است. اینك، اگر آماده كشته شدن در راه خدا هستید، بگویید تا با او به مبارزه برخیزیم و با شمشیر پاسخ او را بدهیم و اگر طالب زندگى و عافیت هستید، اعلام كنید تا پیشنهاد او را بپذیریم و رضایت شما را تأمین كنیم.»
سخن امام كه به اینجا رسید، مردم از هر طرف فریاد زدند: «اَلْبَقِیةُ اَلْبَقِیةُ؛ (8) [ما زندگى و] باقى ماندن [را مىخواهیم] باقى ماندن.»
لذا حضرت مجبور شد با معاویه صلح كند. خود در این باره مىفرماید: «من به این علّت حكومت و زمامدارى را به معاویه واگذار كردم كه یارانى براى جنگ با وى نداشتم. اگر یارانى داشتم، شبانه روز با او مىجنگیدم تا كار یكسره شود. من كوفیان را خوب مىشناسم و بارها آنها را امتحان كردهام. آنها مردمان فاسدى هستند كه اصلاح نخواهند شد. نه وفادارند، نه به تعهّدات و پیمانهاى خود پایبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه مىكنند؛ ولى عملاً با دشمنان ما همراهند.» (9)
آن حضرت، در خطبه دیگری فرمودند: «اگر یارانى داشتم كه در جنگ با دشمنان خدا با من همكارى مىكردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمىكردم، زیرا خلافت بر بنى امیه حرام است.» (10)
ابن اثیر مىگوید: «فَلَمَّا اَفْرَدُوهُ اَمْضَى الصُّلْحَ؛ (11) وقتى او (امام حسنعلیهالسلام) را تنها گذاردند، صلح را امضا نمود.»
ج. امام حسینعلیهالسلام
امام حسینعلیهالسلام چون یاران وفادار و با ایمانى داشت، دست به قیام زد. اصحاب امام حسنعلیهالسلام شعارشان «اَلْبَقِیةُ اَلْبَقِیةُ» بود؛ ولى یاران امام حسینعلیهالسلام در شب عاشورا گفتند: «به خدا سوگند! اگر بدانیم كه كشته مىشویم، آنگاه ما را زنده مىكنند، سپس مىكشند و خاكسترمان را بر باد مىدهند و این كار را هفتاد بار تكرار مىكنند، از تو جدا نخواهیم شد، تا اینكه در راه تو جان بسپاریم. یك كشته شدن كه بیش نیست و آن شهادت است و كرامت جاوید و سعادت ابدى.» (12)
خود آن حضرت در شب عاشورا این گونه همراهان خویش را مورد تأیید قرار داد: «امّا بَعدُ فَاِنِّى لا اَعْلَمُ اَصْحاباً اَوْفی وَ لا خَیرَاً مِنْ اَصْحابِی وَ لا اَهْلَ بَیتٍ اَبَرَّ وَ اًوْصَلَ مِنْ اَهْلِ بَیتِى فَجَزاكُمُ اللَّهُ عَنِّى خَیراً؛ (13) امّا بعد [از حمد خدا]، پس به راستى یارانى بهتر از یاران خود و اهل بیتى نیكوكارتر از اهل بیت خود سراغ ندارم. خدا از طرف من به شما جزاى خیر عنایت كند.»
پس مىتوان گفت یكى از عوامل قیام امام حسینعلیهالسلام، وجود یارانى است كه داراى ایمان محكم و وفادارى بىنظیر بودهاند.
د. امام سجادعلیهالسلام
بعد از حادثه كربلا، رعب و وحشت شدیدى بر مسلمین و خصوصاً شیعیان حاكم شد و با بروز «فاجعه حرّه» و سركوب شدید و بیرحمانه نهضت مردم مدینه در سال 63 هـ. ق، بر شدّت این ترس و ضعف افزوده شد. در آن روزگار، امام سجادعلیهالسلام سخت تنها و بىیار مانده بود؛ لذا فرمود: «ما بِمَكَّةَ وَالْمَدِینَةَ عِشْرُونَ رَجُلاً یحِبُّنا؛ (14) در تمام مكّه و مدینه بیست نفر نیستند كه دوستی ما را [اظهار] بدارند.»
در آغاز امامت على بن الحسینعلیهماالسلام، جز پنج نفر پیرو او نبودند: «سعید بن جبیر، سعید بن مسیب، محمد بن جبیر بن مطعم، یحیى بنام الطویل و ابو خالد كابلى.» (15) امام تلاش داشت كه همان طرفداران اندك نیز از افتادن در دام طاغوت و بیگانه در امان بمانند؛ لذا در نامه مفصّلى به یكى از آنها فرمود: «خداوند ما و شما را از مكر ستمگران و ظلم حسودان و زورگویى جبّاران حفظ كند! اى مؤمنان! شما را طاغوتها و طاغوتیان دنیا طلب كه دل به دنیا سپردهاند و شیفته آن شدهاند و به دنبال نعمتهاى بىارزش و لذّتهاى زودگذر آن هستند، نفریبند!... امر خدا و اطاعت از كسى را كه خدا اطاعت او را واجب كرده، بر همه چیز مقدّم بدارید و هرگز در امور جارى، اطاعت از طاغوتها را كه شیفتگى به فریبندگیهاى دنیا را به دنبال دارد، بر اطاعت از خدا و اطاعت از رهبران الهى مقدّم ندارید!» (16)
هـ. امام باقرعلیهالسلام
حضرت باقرعلیهالسلام، آن یادگار كربلا مانند پدرش على بن الحسینعلیهما السلام تنها و بىیاور بود. منتهى در دوران آن حضرت، عمر بن عبد العزیز كه طبق گفته آن حضرت نجیب دودمان بنى امیه به حساب مىآمد؛ (17) قدمهاى بزرگى به نفع تشیع برداشت. از جمله: باز گرداندن فدك به فرزندان حضرت فاطمهعلیها السلام، ممنوعیت سبّ و دشنام بر علىعلیهالسلام، و برداشتن ممنوعیت نوشتن و نقل حدیث كه از زمان خلیفه اوّل شروع شده و در زمان خلیفه ثانى شدّت گرفته و در دوران خلفاى بعدى به اوج خود رسیده بود.
مجموع این حركات عمر بن عبد العزیز، زمینه خوبى را فراهم نموده بود كه حضرت امام باقرعلیهالسلام به تربیت شاگردان بپردازد و احادیث بىشمارى را به شاگردان تعلیم دهد. شاگردان آن حضرت نیز حق مطلب را ادا نمودند و هزاران حدیث را حفظ داشتند. (18) تنها محمد بن مسلم سى هزار حدیث از امام باقرعلیهالسلام و شانزده هزار حدیث از امام صادقعلیهالسلام فرا گرفته بود. (19)
پس از این فرصت طلایى كه حضرت كمال استفاده را از آن نمود، در دوران یزید بن عبد الملك (101 - 105 هـ. ق) و هشام بن عبد الملك (105 - 125 هـ. ق) سختگیریها بسیار زیاد بود. مخصوصاً در دوران هشام كه مردى بخیل، خشن، جسور، ستمگر و بیرحم بود؛ (20) در نتیجه، تنهایى و بىیارى حضرت نیز به اوج خود رسید. براى اطلاع از شرایط این دوران به داستان زیر توجه كنید:
«بعد از آنكه هشام حضرت باقرعلیهالسلام را به شام طلبید و در مناظرات او را پیروز و سربلند دید و معجزاتى نیز از او مشاهده نمود، تصمیم گرفت او را به مدینه برگرداند؛ ولى جلوتر از امامعلیهالسلام پیكى فرستاد كه در شهرهاى مسیر حركت امامعلیهالسلام اعلام كند دو پسر جادوگر ابو تراب (حضرت باقرعلیهالسلام و فرزندش امام صادقعلیهالسلام) كه به شام رفته بودند، مسیحى شدهاند. هر كسى با آنها خرید و فروش یا مصافحه كند، خونش حلال است. در شهر مَدْین، بعد از ابلاغ دستور هشام، تا مردم شهر آن دو را دیدند، درهاى خانهها را بر روى آنها بستند، از درون خانهها و پشت بامها دشنام مىدادند و به على و آل على ناسزا مىگفتند.
هر چه همراهان امامعلیهالسلام مردم را نصیحت مىكردند، گوش فرا نمىدادند. حضرت باقرعلیهالسلام فرمود: «ما اینطور كه به شما گفتهاند نیستیم. شما كه با یهود و نصارى معامله مىكنید، چرا با ما اینگونه رفتار مىكنید؟» گفتند: شما از یهودى و مسیحى بدترید! حضرت صادقعلیهالسلام مىفرماید: هر چه پدرم نصیحت فرمود، گوش نمىدادند، تا اینكه پدرم بر بالاى كوهى كه نزدیك شهر بود، رفت و مردم را تهدید به نفرین نمود كه بر اثر وزیدن باد سیاه، مردم وحشت كردند و به ظاهر عقبنشینى نمودند.» (21)
این جریان، هم اوج تنهایى حضرت باقرعلیهالسلام را نشان مىدهد و هم حكایت از آن دارد كه تا چه اندازه مردم آن زمان نسبت به مقام و منزلت امامان معصومعلیهمالسلام بىخبر و بىاطلاع بودند كه با كوچكترین اتهامی، با آنان، آن گونه برخورد مىنمودند.
و. امام صادقعلیهالسلام
از سدیر صیرافى نقل شده است كه بر امام صادقعلیهالسلام وارد شدم و گفتم: چرا نشستهاید؟
فرمود: «اى سدیر! چه اتفاقى افتاده است؟» گفتم: از فراوانى دوستان و شیعیان و یارانت سخن مىگویم.
فرمود: «فكر مىكنى چند تن باشند؟» گفتم: یكصد هزار. فرمود: «یكصد هزار؟» گفتم: آرى و شاید دویست هزار. گفت: «دویست هزار؟» گفتم: آرى و شاید نیمى از جهان.
به دنبال این گفتگو، امام همراه سدیر به «ینبع» رفت و در آنجا گلّه بزغالهاى را دید و فرمود: «وَاللَّهِ لَوْ كان لِى شِیعَةٌ بَعَدَدِ هذِهِ الْجَداء ما وَسَعَنِى الْقُعُودُ؛ (22) [اى سدیر!] اگر شمار یاران و پیروان من به تعداد این بزغالهها رسیده بود، بر جاى نمىنشستم [و قیام مىكردم].» سدیر مىگوید: بعد از نماز شمردم، دیدم عدد بزغالهها 17 تا است.
مأمون رقى مىگوید: من در محضر امام صادقعلیهالسلام در خانهاش نشسته بودم. ناگاه سهل بن حسن خراسانى وارد شد و بر حضرت سلام كرد و عرض كرد: اى پسر رسول خدا! رأفت و رحمت از آن شماست و شما خانواده امامت هستید. چرا از حق خود دفاع نمىكنید؟ و حال آنكه یكصد هزار نفر شمشیرزن در اختیار دارید؟ حضرت فرمود: اى مرد خراسانى بنشین! آنگاه به كنیزش دستور داد تنور را روشن كند. تنور كه كاملاً داغ شد، حضرت فرمود: اى خراسانى! بلند شو و داخل تنور بنشین! خراسانى عرض كرد: اى سید من! اى پسر رسول خدا! مرا با آتش عذاب نكن! در همین لحظه هارون مكى از راه رسید. حضرت به او فرمود: كفشها را كنار بگذار، برو داخل تنور! هارون بلافاصله داخل تنور رفت. بعد از مدتى دیدم مكى چهارزانو داخل تنور نشسته... . حضرت به مرد خراسانى فرمود: «كَم تَجِدُ بِخُراسان مِثْلَ هذا؛ چند نفر مثل این در خراسان مییابی؟» عرض كردم: یك نفر هم پیدا نمىشود. حضرت فرمود: بله، یك نفر هم پیدا نمىشود. آنگاه فرمود: «اَمَّا أَنْا لا نَخْرُجُ فِى زَمانٍ لا نَجِدُ فِیهِ خَمْسَةً مُعاضِدِینَ لَنا نَحْنُ اَعْلَمُ بِالْوَقْتِ؛ (23) ما قیام نمىكنیم در زمانى كه پنج نفر كمك كار نمییابیم. ما با زمان آشناتریم.»
این جریان نشان مىدهد كه یاران امامعلیهالسلام باید یارانى از جان گذشته و تسلیم باشند، نه دنیا طلب و مقام پرست؛ به همین جهت حضرت صادقعلیهالسلام به درخواست ابو مسلم پاسخ مثبت نداد. او نوشت: «من مردم را به دوستى اهل بیتعلیهمالسلام دعوت مىكنم. اگر مایل هستید، كسى براى خلافت بهتر از شما نیست.»
حضرت صادقعلیهالسلام در پاسخ فرمود: «ما اَنْتَ مِنْ رِجالِى وَ لا الزَّمانُ زَمانِى؛ (24) نه تو از یاران منى و نه زمانه زمانه من است.»
جنایات بعدى ابومسلم، سخن امام را تأیید كرد. او در راه استقرار حكومت عباسیان، انسانهاى بىشمارى را كشت. (25) در دوران حكومت، بالغ بر ششصد هزار نفر را به قتل رساند (26) و خود به آن اعتراف نمود. (27)
ز. امام موسى كاظمعلیهالسلام
حضرت موسى بن جعفرعلیهالسلام نیز یارانى كه قیامى گسترده و همهجانبه كنند، در اختیار نداشت. هر چند در گوشه و كنار، برخى از یاران بودند كه حضرت از آنان حمایت مىكرد. از جمله آن افراد، حسین بن على مشهور به شهید فخ بود كه در مدینه علیه دژخیمان «هادى عباسى» قیام كرد و سرانجام به شهادت رسید. موسى بن جعفرعلیهالسلام قبل از قیام به او فرمود: «گرچه شهید خواهى شد، ولى باز در جهاد و پیكار كوشا باش! این گروه، مردمى پلید و بدكارند كه اظهار ایمان مىكنند؛ ولى در باطن ایمان و اعتقادى ندارند. من در این راه اجر و پاداش شما را از خداى بزرگ مىخواهم.» (28) به سبب همین حمایت موسى بن جعفرعلیهالسلام بود كه هادى عباسى، اینگونه حضرت را تهدید كرد: «به خدا سوگند! حسین (صاحب فخ) به دستور موسى بن جعفر بر ضد من قیام كرده و از او پیروى نموده است؛ زیرا امام و پیشواى این خاندان كسى جز موسى بن جعفر نیست. خدا مرا بكشد اگر او را زنده بگذارم.» (29)
آن حضرت، از على بن یقطین نیز براى نفوذ در دستگاه خلافت هارون و به منظور كمك به شیعیان حمایت نمود. (30) و آنجا كه فرصت مىیافت، صریحاً مىفرمود كه خلافت حق ماست و به دست غاصبان به یغما رفته است.
روزى هارون (شاید به منظور امتحان) به موسى بن جعفرعلیهالسلام اعلام كرد كه حاضر است «فدك» را به او برگرداند. حضرت فرمود: «در صورتى حاضرم فدك را تحویل بگیرم كه آن را با تمام حدود و مرزهایش پس بدهى.» هارون پرسید: حدود و مرزهاى آن كدام است؟ امام فرمود: «اگر حدود آن را بگویم هرگز پس نخواهى داد.» هارون اصرار كرد و سوگند یاد نمود كه این كار را انجام خواهد داد. امام حدود آن را چنین تعیین فرمود: «حد اوّلش عدَن، حدّ دوّمش سمرقند، حدّ سومش آفریقا و حد چهارم آن نیز مناطق ارمنیه و بحر خزر است.» هارون با ناراحتى گفت: با این ترتیب چیزى براى ما باقى نمىماند. حضرت فرمود: «مىدانستم كه نخواهى پذیرفت و به همین دلیل از گفتن آن امتناع داشتم.» (31)
در واقع، حضرت با این بیان، قصد داشت به او بفهماند كه فدك رمزی از مجموع قلمرو حكومت اسلامى و خلافت است. این گفتگو، هدفهاى بزرگ امام را به خوبى نشان مىدهد؛ اما نبود یاران و سختگیرى طاغوتهاى دوران و...مانع از تحقق عینی و خارجى آن گشت.
ح. امام هشتمعلیهالسلام
به محض شهادت موسى بن جعفرعلیهالسلام، حضرت رضاعلیهالسلام امر امامت و خلافت خود را آشكار ساخت. به حضرت عرض شد: شما امر بزرگى را اظهار مىدارید و ما از این ستمگر (هارون الرشید) بر شما مىترسیم.
حضرت فرمود: «او هر چه مىخواهد كوشش كند، او را بر من راهى نیست.» (32)
و در جاى دیگر اینگونه پاسخ فرمود: «مرا گفتار پیامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله نیرو و جرأت مىبخشد كه فرمود: اگر ابو جهل توانست مویى از سر من كم كند، بدانید من پیامبر نیستم. و من به شما مىگویم: «اگر هارون مویى از سر من گرفت، بدانید من امام نیستم.» (33)
همگان مىدانند كه پذیرش ولایت عهدى در زمان مأمون، جز با تهدید به قتل انجام نگرفت. مأمون در بخشى از سخنانش به آن حضرت گفت: «به خدا سوگند! اگر از قبول پیشنهاد ولایت عهدى خوددارى كنى، تو را به جبر وادار به این كار مىكنم و چنانچه باز تمكین نكردى، به قتل مىرسانم.» (34)
با این كار، حضرت جان خویش و جان یاران اندكش را حفظ نمود؛ چرا كه طرفداران واقعى حضرت در حدّى نبودند كه بتوانند دست به یك قیام گسترده بزنند.
با این حال، هر جا زمینه فراهم مىشد، حضرت صریحاً مسئله امامت خویش را مطرح مىنمود. از جمله در نیشابور و در جمع بیست هزار راوى و كاتب، این روایت معروف را خواند كه: «كلمه توحید (لا اله الّا اللّه) دژ من است و هر كس به دژ من داخل شود، از كیفرم مصون مىماند.» آنگاه اضافه فرمود: «كلمه توحید شروطى دارد، من از جمله شروط آن هستم.» حضرت با این جمله، به امامت و ولایت خویش اشاره نمود.
ط. امام نهمعلیهالسلام
حضرت جوادعلیهالسلام نیز جز تعدادى انگشتشمار پیرو واقعى نداشت و براى حفظ جان آنها و كمك و یارى شیعیان، اجازه داده بود كه در دستگاه حكومتى نفوذ كنند و مناصب حساس را در دست بگیرند؛ از اینرو، «محمد بن اسماعیل بن بزیعة» و «احمد بن حمزه قمى» مقامات والایى در دستگاه حكومت به دست آورده بودند. همچنین «نوح بن درّاج» قاضى كوفه بود، «حسین بن عبد اللّه نیشابورى» حاكم سیستان گشت و «حكم بن علیا اسدى» به حكومت «بحرین» رسید؛ (35) امّا قدرت این مجموعه، در حدّى نبود كه بتوان با كمك آنها یك قیام وسیع و گسترده را به وجود آورد.
ى. امام دهمعلیهالسلام
در فاصــلـه 219 هـ. ق (دوران معتصــم عباسى) تا 270 هـ. ق (دوران المعتمد باللّه) تعداد 18 قیام بر ضد حكومت خلفاى عباسى رخ داده است كه نوعاً با شكست روبرو شده، توسط حكومت عباسى سركوب گشتهاند. غالب این قیامها، چون از ماهیت و اهداف اسلامى برخوردار نبودند، مورد تأیید امامان و از جمله امام هادىعلیهالسلام قرار نگرفتند. هر چند گروهى از یاران و طرفداران این قیامها، مردمى مخلص و شیعیان واقعى بودند كه تا سرحدّ مرگ براى اهداف عالى اسلامى مىجنگیدند، ولى تعداد آنان ناچیز بود؛ بهگونهاى كه با تكیه بر آنان، امكان رهبرى یك قیام وسیع براى امامعلیهالسلام وجود نداشت. غالب مبارزین و انقلابیون نیز كسانى بودند كه اهداف اسلامى روشنى نداشتند؛ بلكه بر اثر ظلم و ستمى كه بر آنان وارد شده بود، دست به قیام زده بودند و آنجایى كه احساس شكست و یا احتمال مرگ مىدادند، رهبران خویش را تنها گذاشته، پراكنده مىشدند. (36)
شدّت خشونت دستگاه خلافت نسبت به شیعیان و طرفداران امام هادىعلیهالسلام باعث شده بود كه كسى نتواند علنى از حضرت طرفدارى كند. هنگامى كه یحیى بن هرثمه، حضرت را بالاجبار از مدینه به سامرّا حركت میداد، فریاد و گریهاى فراوان به گوش رسید؛ ولى هیچ كس عملاً مانع از بردن آن حضرت نشد. (37)
حضرت را به سامرّا بردند تا از جذب افراد به ایشان جلوگیرى كنند. «یزداد»، طبیب مسیحى، با اشاره به این مطلب مىگوید: «اگر شخصى علم غیب مىداند، تنها اوست. او را به اینجا [سامرّا] آوردهاند تا از گرایش مردم به سوى او جلوگیرى كنند؛ زیرا با وجود وى، [متوكّل] حكومت خود را در خطر مىدید.» (38)
متوكل، نه تنها براى جلوگیرى از قیام، امام هادىعلیهالسلام را تحت نظر گرفته، زندانى نمود، بلكه دستور داد «دیزج» یهودى قبر امام حسینعلیهالسلام را تخریب كند تا از این طریق بر یاران امام هادىعلیهالسلام و شیعیان او افزوده نشود. (39)
در آن دوران با معدود یاران آن حضرت با خشونت بسیار برخورد مىشد. در اثر همین خشونتها، ابن سكّیت، یار باوفاى حضرت را به قتل رساندند. به این صورت كه زندهزنده، زبان او را از پشت سرش بیرون كشیدند. (40) «نصر بن على جهضمى» را نیز به علت نقل حدیثى در فضایل اهل بیتعلیهمالسلام «هزار» تازیانه زدند. (41)
ابو بكر خوارزمى در بخشى از نامه خود درباره جنایات متوكل مىگوید: «...هر كس را شیعه بدانند، به قتل مىرسانند. هر كس نام پسرش را «على» بگذارد، خونش را مىریزند. شاعر شیعه چون در مناقب وصى و معجزات نبى شعر بگوید، زبانش را مىبرند و دیوانش را پاره مىكنند... . (42)
با تمام این اوضاع، حضرت هادىعلیهالسلام تلاش كرد شاگردانى را در مكتب خویش تربیت نماید كه تعداد آنها را تا 185 نفر شمردهاند.
ك. امام عسكرىعلیهالسلام
اعمال فشار و خشونت خلفاى عباسى به حدّى بود كه در مدّت 92 سال، سه نفر از امامان شیعه در سنین جوانى به شهادت رسیدند. حضرت جواد در سن 25 سالگى، امام هادىعلیهالسلام در سن 41 سالگى و امام حسن عسكرى در سن 28 سالگى؛ اما این فشارها بر امام حسن عسكرىعلیهالسلام بیش از دیگران بود؛ چون حاكمان عباسى طبق روایات متواتر مىدانستند كه مهدى موعود از نسل امام حسن عسكرىعلیهالسلام است؛ لذا براى جلوگیرى از نفوذ آن حضرت، او را مجبور كرده بودند كه هر هفته روزهاى دوشنبه و پنجشنبه در دربار حاضر شود. (43)
به همین سبب، یاران حضرت به شدّت تحت فشار بودند و از پوششهاى غیر ملموس براى ارتباط با امام استفاده مىكردند. مثلاً: عثمان بن سعید عمرى، از نزدیكترین یاران حضرت، زیر پوشش روغن فروشى فعالیت مىكرد.
این امر باعث تقلیل یاران آن حضرت شده بود كه خود بدان اشاره نموده است. آنجا كه به «داود بن اسود» از خادمان منزل خود فرمود: «...اگر شنیدى كسى به ما ناسزا مىگوید، راه خود را بگیر و برو و با او مشاجره نكن! ما در شهر بد و دیار بدى به سر مىبریم [كه یار و یاورى نداریم]... .» (44)
از این گذشته، اغواى منحرفانی چون «ابن ماهویه» و امثال او و عدم امكان معرّفى امام حسن عسكرىعلیهالسلام به عنوان جانشین امام هادىعلیهالسلام، در زمان امام هادىعلیهالسلام، باعث شك و تردید شیعیان در امر امامت او شده بود. خود آن حضرت در این زمینه مىفرماید: «هیچ یك از پدرانم مانند من گرفتار شك و تزلزل شیعیان در امر امامت نشدهاند.» (45) و خود این مسئله در تقلیل یاران حضرت مؤثر بود.
ل. امام دوازدهمعلیهالسلام
هر چند ظهور حضرت مهدىعلیهالسلام وابسته به علائم و شرایطى است، ولى از مهمترین شرایط قیام آن حضرت، فراهم شدن 313 نفر یار و پیرو به عنوان هسته اصلى و مركزى، و ده هزار نیروى كمكى است. به روایاتى در این زمینه توجّه كنید:
امام باقرعلیهالسلام فرمود: «وَیجِىءُ وَاللَّهِ ثَلاثُ مِائَةٍ وَبَضْعَةَ عَشَرَ رَجُلاً فِیهِمْ خَمْسُونَ إمرَأةً یجْتَمِعُونَ بِمَكَّةَ عَلى غَیرِ مِیعادٍ؛ (46) به خدا سوگند! سیصد و ده نفر و اندى، بدون وعده در مكه پیش او (حضرت مهدىعلیهالسلام) گرد مىآیند كه در میان آنان پنجاه زن است.»
از خود آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «اگر شیعیان ما - كه خداى آنان را بر انجام طاعت خویش موفق بدارد - در راه ایفاى پیمانى كه بر دوش دارند، همدل مىشدند؛ میمنت دیدار ما از ایشان به تأخیر نمىافتاد.» (47)
امام صادقعلیهالسلام فرمود: «لا یخْرُجُ الْقائِمُ مِنْ مَكَّةَ حَتّى تَكونَ تَكْمِلَةُ الْحَلْقَة قُلْتُ وَكَمْ تَكْمِلَةُ الْحَلْقَةِ قالَ عَشْرَةُ آلافٍ؛ (48) قائم از مكه قیام نمىكند تا حلقه كامل گردد. گفتم: چند نفر حلقه را كامل مىكند؟ فرمود: ده هزار نفر.»
پینوشـــــــــــــتها:
(1). نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 74.
(2). علل الشرايع، شيخ صدوق، قم، انتشارات مكتبة الداورى، 1386 ق، باب العلل من اَجْلِها ترك فدكاً، ج1، ص155.
(3). نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه 3؛ نهج البلاغه، محمد دشتى، ص 44.
(4). شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، به نقل از پژوهشى عميق پيرامون زندگى علىعلیهالسلام، جعفر سبحانى، ص 222؛ سيره پيشوايان، ص 68.
(5). همان، خطبه 229.
(6). همان، خطبه 3.
(7). شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، قاهره، ج 16، ص 38، و مقاتل الطالبين، ابوالفرج اصفهانى، نجف، 1385 هـ. ق، ص 39.
(8). اُسدُ الغابه، ابن اثير، المكتبة الاسلاميّة، ج 2، ص 13 و 14؛ الكامل فى التاريخ، ابن اثير، بيروت، دار صادر، ج 3، ص 406؛ بحار الانوار، مجلسى، المكتبة الاسلاميّة، ج 44، ص21؛ تذكرة الخواص، ابن الجوزى، نجف، منشورات المطبعة الحيدرية، 1383 ق، ص 199؛ سيره پيشوايان، ص 105.
(9). بحار الانوار، ج 44، ص 147؛ احتجاج، طبرسى، نجف، المطبعة المرتضويه، ص 157.
(10). جلاء العيون، سيد عبد اللّه شبّر، قم، مكتبة بصيرتى، ج 1، ص 345 - 346؛ سيره پيشوايان، ص 111.
(11). اسد الغابه، ابن اثير، ج 2، ص 14.
(12). سيره پيشوايان، ص 132.
(13). بحار الانوار، ج44، ص392.
(14). بحار الانوار، ج 46، ص 143؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص 104.
(15). اختيار معرفة الرجال، معروف به رجال كشّى، ص 115.
(16). تحف العقول، حسن بن على بن شعبه، قم، جامعه مدرسين، 1363 ش، ص 252؛ روضه كافى، كلينى، دار الكتب الاسلاميه، ص 15.
(17). عقد الفريد، ابن عبد ربّه، دار الكتاب العربى، 1403 ق، ج 4، ص 439.
(18). تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام، سيد حسن الصدر، تهران، منشورات الاعلمى، ص 298.
(19). الاختصاص، شيخ مفيد، قم، جامعه مدرسين، ص 201؛ اختيار معرفة الرجال، همان، ص 163، شماره 276.
(20). تاريخ يعقوبى، نجف، المكتبة الحيدريّة، ج 3، ص 70.
(21). ر.ك: دلائل الامامة، طبرى، ص 105 - 107؛ امان الافطار، سيد بن طاووس، ص 62؛ بحار الانوار، ج 46، ص 307 - 313، سيره پيشوايان، ص 344.
(22). اصول كافى، كلينى، تهران، مكتبة الصدوق، چاپ دوم، 1381 ه. ق، ج 2، ص 242؛ بحار الانوار، ج 47، ص 372 - 373.
(23). بحار الانوار، ج 47، ص 123 - 124.
(24). روضه كافى، ص 274؛ بحار الانوار، ج 47، ص 297.
(25). مرآة الجنان، يافعى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، ج 1، ص 285.
(26). البداية والنهاية، ابن اثير، مكتبة المعارف، ج 1، ص 72؛ وفيات الاعيان، ابن خلكان، قم، منشورات الشريف الرضى، ج 3، ص 148؛ كامل ابن اثير، ج 5، ص 476؛ تاريخ طبرى، ج 9، ص167.
(27). فاروق، طبيعة الدعوة العباسية، دار الارشاد، ص 245.
(28). بحار الانوار، ج 48، ص 169؛ اصول كافى، ج 1، ص 366؛ مقاتل الطالبين، ابوالفرج اصفهانى، ص 298.
(29). بحار الانوار، ج 48، ص 151.
(30). همان، ص136؛ اختيار معرفة الرجال، ص433.
(31). تذكرة الخواص، ص 350؛ مقاتل الطالبين، ص 350؛ سيره پيشوايان، ص 462.
(32). بحار الانوار، ج 49، ص 115؛ عيون اخبار الرضا، صدوق، دار الكتب الاسلاميّة، ج 1، ص 100؛ كشف الغمّة، اربلى، تبريز، ج 3، ص 105.
(33). روضه كافى، ص 257؛ بحار الانوار، ج 49، ص 115.
(34). علل الشرايع، صدوق، مكتبة الطباطبايى، ج 1، ص 226؛ روضة الواعظين، فتال نيشابورى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ص 247.
(35). سيره پيشوايان، ص 560.
(36). سيره پيشوايان، ص 570، با تلخيص و تغييرات.
(37). همان، ص 581؛ تذكرة الخواص، ص 359 - 360.
(38). بحار الانوار، ج 50، ص 161.
(39). مقاتل الطالبين، ص 396؛ كامل ابن اثير، ج 7، ص 55.
(40). تاريخ الخلفا، سيوطى، بغداد، مكتبة المثنى، ص 348؛ تنقيح المقال، مامقانى، انتشارات جهان، ج 3، ص 570.
(41). تاريخ بغداد، دار الكتاب العربى، ج 13، ص 289.
(42). رسائل، خوارزمى، مصر، 1312 ق، ص 76 - 83؛ سيره پيشوايان، ص 595.
(43). روضة الواعظين، ص 274؛ اعلام الورى، ص 376؛ اعيان الشيعة، ج 2، ص 43.
(44). مناقب، ابن شهر آشوب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص 427.
(45). تحف العقول، قم، جامعه مدرسين قم، 1363 ه. ش، ص 487.
(46). بحار الانوار، ج 52، ص 222.
(47). همان، ج 53، ص 177، ح 8.
(48). الغيبة، نعمانى، ص 307.