چرا معاویه امام حسن مجتبی‌ علیه‌ السلام را مسموم كرد؟

ممکن است این پرسش به ذهنها خطور کند که بعد از صلح امام حسن‌علیه‌السلام با معاویه، زمینۀ خلافت و ریاست او بر مسلمانان هموار شد، پس چه ضرورتی داشت که دست خود را به خون پاک سید جوانان بهشتی حسن بن علی‌علیه‌السلام آغشته کند و به توطئه‌ای ناجوانمردانه دست بزند؟

در پاسخ باید گفت معاویه از همان آغاز با معلمانی که برای یزید انتخاب کرده بود تلاش می‌کرد او را جانشین خود قرار دهد تا به وصیّت پدرش عمل شده باشد که گفت: «خلافت را همچون توپ به همدیگر پاس دهید و نگذارید خلافت از دست فرزندان و خاندان بنی امیّه خارج شود.»

معاویه به خوبی می‌دانست برای جانشینی یزید، موانع بزرگی وجود دارد که تا آن را از سیر راه برندارد نمی‌تواند طرح ولایتعهدی یزید را به اجرا درآورد.

نخستین مانع، وجود بزرگانی بود که با حضور آنان در جامعه اسلامی معاویه به خود جرئت نمی‌داد که این نقشه را عملی سازد.

مانع دوّم، وجود افرادی بود که به نوعی خود را برای خلافت آماده کرده و ادّعای ریاست و یا حقانیّت داشتند.

مانع سوّم و بزرگ‌ترین مانع برای این نقشه، وجود نازنین امام مجتبی‌علیه‌السلام بود که از همه جهات برای خلافت شایستگی داشت و این امر در صلح نامۀ آن حضرت با معاویه نیز گنجانده شده بود که بعد از او امام حسن‌علیه‌السلام خلیفه مسلمانان باشد.

در کنار این مسئله، وجود شیعیان، به ویژه شیعیان عراق با عنوان حامیان، مانع سوم و یا مانع مستقل می‌توانست باشد که معاویه برای رفع آن نیز باید چاره‌ای می‌اندیشید.

معاویه با سیاست شیطانی‌اش برای رسیدن به مقصود خویش، نقشه‌هایی را طراحی کرد تا تک تک موانع را از سر راه ولایتعهدی یزید بردارد. اهم آن نقشه‌ها از این قرار است:

الف. خریدن و تطمیع افراد

یکی از راههایی که معاویه برای طرح ولایتعهدی یزید انتخاب کرد، خریدن افراد و تطمیع آنان بود. او در برخی موارد موفق نشد؛ ولی در غالب موارد به هدف شوم خود دست یافت؛ مثلاً:

1. عبدالرحمان، فرزند ابوبکر

معاویه صدهزار درهم فرستاد تا او را بخرد. عبدالرحمان در پاسخ نوشت: «لا اَبیعُ دینیِ بدنیای؛ (1) دینم را به دنیایم نمی‌فروشم.»

2. عبدالله بن عمر

یکی دیگر از مخالفان طرح ولایتعهدی یزید، عبدالله بن عمر بود. او از دو جهت در جامعۀ آن روز موقعیت داشت: اولاً: وی مردی به ظاهر مقدّس و زاهد مأب بود و عده‌ای او را الگوی خود می‌دانستند؛ ولی باطنی نفاق‌آلود و پیچیده داشت؛ زیرا با خلفای سه گانه بیعت کرد؛ اما با امیر مؤمنان‌علیه‌السلام بیعت نکرد و بعد از او با معاویه، یزید و با حجّاج به عنوان نماینده عبدالملک مروان بیعت کرد؛ ثانیاً: فرزند خلیفه دوم بود و طرفداران پدرش برای او احترام قائل بودند. به این سبب، بیعت وی با معاویه و پذیرش طرح ولایتعهدی یزید ثمره‌ها و فواید فراوانی داشت. معاویه او را با صد هزار درهم خرید و وی نیز پذیرفت و با سکوت خویش طرح ولایتعهدی را تأیید کرد. (2)

3. مُنذر بن زبیر

او فرزند زبیر و یکی از مخالفان جانشینی یزید بود. معاویه او را هم با صد هزار درهم خرید تا در مقابل ولایتعهدی یزید سکوت اختیار کند. او پول را گرفت و گاه سخنانی بر زبان جاری می‌کرد؛ ولی علیه یزید مخالفت عملی نکرد. او خود به مردم چنین گفت: «اِنَّهُ قَدْ اَجَازَنِی بِمِائَۀِ اَلْفٍ وَلا یَمْنَعُنِی مَا صَنَعَ بِی اََنْ أَخْبِرَکُمْ خَبَرَهُ. وَاللهِ اِنَّهُ یَشْرَبُ الْخَمْرَ وَاللهِ اِنَّهُ یُسْکِرُ حَتَّی یَدَعَ الصَّلَوۀَ؛ (3) او صد هزار درهم برای من فرستاد، ولی این مانع نمی‌شود که من حقیقت را نگویم. به خدا قسم! او (یزید) شراب می‌نوشد. به خدا قسم! او مست می‌شود تا آنجا که نماز را ترک می‌کند.»

4. عروة بن مغیره

معاویه به والی کوفه، مغیرۀ بن شعبه دستور داد عدّه‌ای از اهل کوفه را به شام بفرستد تا آنان از معاویه، جانشینی یزید را درخواست کنند. مغیره چهل نفر را انتخاب کرد و آنان را به سرکردگی پسرش عروة به شام فرستاد. آنان در سخنرانی معاویه شرکت کردند و به او گفتند: «ای آقا! چرا معطّلی؟ و چرا مردم را در انتظار می‌گذاری؟‌ای معاویه! ما از آینده خبر نداریم و نمی‌دانیم چه خواهد شد؟ مصلحت این است که یزید را به جانشینی خود معرفی کنی؟»

فردی به عروه گفت: «پدر تو مغیرة بن شعبه، این گروه را به چه مبلغی خریده است؟» عروه گفت: «سی هزار درهم.» گفت: «عجب! دین آنان خیلی ارزان بوده است.» (4)

ب. تبعید کردن گروهی از افراد

روش دیگر معاویه برای هموار کردن خلافت یزید، تبعید افرادِ مقبولِ جامعه بود. از جمله کسانی که می‌توان نام برد، سعید بن عثمان عفّان است.

در این باره می‌خوانیم که مردم مدینه بر این باور بودند که بعد از معاویه، سعید بن عثمان، خلیفه است. او نزد قوم خود و بنی امیّه و پیروانش چنین موقعیتی داشت. این باور و اعتقاد، نزد مردم، تمام و قطعی بود و هرگز با این عقیده نوبت به یزید نمی‌رسید تا جایی که این امر به شعر درآمده و بین عموم پخش شده بود:

واَللهِ لا یَنالُهَا یَزیِدُ                                                             حَتَّی یُنَالُ‌ها مَّة الْحَدیِدُ

اِنَّ الا میرَ بَعدَهُ سَعیدٌ

به خدا سوگند! یزید به حکومت نخواهد رسید و اگر در این فکر باشد، به قتل خواهد رسید. فرمانروای بعد از او (معاویه) سعید است. (5)

ابن کثیر در این باره می‌نویسد که روزی سعید بن عثمان بر معاویه وارد شد و به او گفت: «شنیده‌ام تو می‌خواهی یزید را به جانشینی معرفی کنی.» معاویه پاسخ داد: «آری.» سعید گفت: «تو همواره مشمول عنایت پدرم بودی و به برکت خونخواهی پدرم به این مقام رسیده‌ای. با این حال، تو فرزند خود را بر من مقدّم می‌کنی، در حالی که من از یزید هم از لحاظ پدر و مادر و هم از لحاظ شخصی بر این امر سزاوارترم. اگر از لحاظ پدر بسنجی، پدر من عثمان و پدر یزید، معاویه است. و اگر از لحاظ مادر باشد، مادر یزید، نصرانی و تربیت یزید، نصرانی است.» (6)

معاویه گفت: «اما آنچه گفتی از احسان پدرت به من، آری او به من احسان کرد (و من را به طور رسمی به سمت والی شام نصب کرد) و این جای انکار نیست و اما اینکه پدرت از پدر یزید بهتر است این هم درست است و مادرت «کلبیّه» از مادر او بهتر است؛ اَمَّا کُونُکَ خَیْراً مِنْهُ فَوَاللهِ لَوْ مُلِئَتْ اِلَی الْفُوطَۀِ رِجَالاً مِثْلُکَ لَکَانَ یَزیِدُ اَحَبُّ اِلَیَّ مِنْکُمْ کُلُّکُمْ؟؛ (7) اما اینکه خودت از یزید بهتر باشی، به خدا سوگند! اگر همه دمشق از مردانی مثل تو پر شود یزید نزد من از همۀ شما محبوب‌تر و عزیزتر است.»

این جمله به خوبی باطن معاویه را ظاهر می‌سازد که به هیچ قیمتی حاضر نیست، دست از طرح ولایتعهدی یزید بردارد؛ با همۀ بی لیاقتی یزید و شایستگی دیگران بر او، تنها گزینۀ خلافت بعد از او یزید بوده است؛ از اینرو تلاش وسیعی کرده است که موانع را برطرف کند. در نتیجه تصمیم گرفت سعید را محترمانه از سر راه بردارد و آبرومندانه او را تبعید کند. پس به او پیشنهاد داد که به خراسان برود و والی آنجا شود. (8)

هدف معاویه اولاً: این بود که او را از مرکز خلافت دور کند تا مانعی برای خلافت یزید نباشد و ثانیاً: در همانجا و به دور از مرکزِ خلافت، او را از بین ببرد؛ از اینرو غلامان و اطرافیانِ او را تحریک کرد که او را به قتل برسانند و برای اینکه راز قتل او آشکار نشود به غلامان دستور داد که به جان هم افتاده، همدیگر را بکشند تا سرنخی بدست نیاید. (9)

ج. قتلعامبزرگانشیعیان

معاویه با کمک شش نفر از والیان خود که سرسخت‌ترین دشمنان اهل‌بیت‌علیهم‌السلام بودند به قتل عام شیعیان، به ویژه بزرگان آنان اقدام کرد. این شش نفر عبارت بودند از 1. مغیرة بن شعبه از دشمنان معروف خاندان عصمت و طهارت‌علیه‌السلام؛ 2. زیاد ابن ابیه؛ 3. عبیدالله بن خالد بن اسید از طایفه بنی امیّه و داماد عثمان بن عفان؛ 4. ضحاک بن قیس، فرمانده اهل شام در جنگ صفّین و رئیس پلیس شهر شام در زمان معاویه و بعد از مرگ او؛ 5. عبدالرحمان بن‌ام حکم (ام حکم، خواهر معاویه و دختر ابوسفیان بود که امام صادق‌علیه‌السلام همواره او و جمعی را بعد از نماز لعن می‌کرد)؛ 6. نعمان بن بشیر که در ماجرای سقیفه بین انصار اختلاف انداخت و از ابوبکر طرفداری کرد و در حادثه کربلا و بردن اسیران و شهادت حضرت مسلم نقش تعیین کننده‌ای داشت. (10)

این شش نفر به شدت، شیعیان کوفه را سرکوب کردند و بزرگان آنان را به شهادت رساندند. آنان در این فاجعه، دو هدف را دنبال می‌کردند. اول: کسانی که با ولایتعهدی یزید مخالف بودند، از بین بروند و از سر راه برداشته شوند. دوم: شیعیان کوفه ممکن است در آینده، امام حسن‌علیه‌السلام و یا جانشین او، امام حسین‌علیه‌السلام را یاری کنند؛ از اینرو نقشه سرکوب را اجرا کردند تا کوفه از بزرگان شیعه خالی شود و در آینده مخالفتی با یزید صورت نگیرد.

بخش اعظم این سرکوبها بر عهدۀ زیاد بن ابیه بود؛ چرا که او به خوبی، شیعیان کوفه را می‌شناخت و آنان را تحت تعقیب قرار می‌داد. در تاریخ، دربارۀ رفتار او با شیعیان چنین می‌خوانیم: «کَانَ یَتَتَبَّعُ شِیعَۀَ عَلیٍّ؛ (11) زیاد بن ابیه در پی شیعیان علی بود [و آنان را تحت تعقیب قرار می‌داد].»

او عمرو بن حمق را دستگیر کرد و او را به شهادت رساند و پس از شهادت، سر او را از بدن جدا کرد و به شام نزد معاویه فرستاد. تاریخ نگاران نوشته اند که نخستین سری که در اسلام از شهری به سرزمینی فرستاده شد سر عمرو بن حمق بود. (12)

همچنین وی حجر بن عدی را نیز دستگیر کرد و از بیش از سی نفر از بزرگان کوفه همچون شمر بن ذی الجوشن، عمر سعد و... بر واجب القتل بودن او امضا گرفت؛ با اینکه رجال شناسان اهل سنّت، حجر بن عدی و عمرو بن حمق را از بزرگان صحابه می‌دانند. (13)

د. ترور و کشتن افراد مهم و نقش ساز

از خطرناک‌ترین بخشهای نقشه معاویه برای هموار شدن زمینه ولایتعهدی یزید، حذف فیزیکی افراد و ترور و قتل بزرگانی بود که به نوعی در جامعه نفوذ داشتند و با ولایتعهدی یزید مخالف بودند، به نمونه‌هایی از افراد سرشناس توجه شود که به دستور معاویه به قتل رسیده‌اند.

1. سعد بن ابی وقاص

وی از کسانی بود که با خلافت یزید مخالف بود. البته این عمل بدان سبب نبود که او از دوستان علی‌علیه‌السلام بود؛ بلکه او معاویه را دشمن می‌دانست؛ وگرنه در شورای شش نفرۀ عمر بود و از علی‌علیه‌السلام طرفداری نکرد. در عین حال، علی‌علیه‌السلام را سبّ و لعن نیز نکرد.

معاویه در سفری که به مدینه رفت، سعد را به حضور پذیرفت و به احترام سعد از جا برخاست و او را در کنار خود نشاند. معاویه هنگام گفتگو به وی اعتراض کرد که چرا ابوتراب‌علیه‌السلام را لعن نمی‌کنی؟ سعد گفت: «من از پیامبر دربارۀ علی‌علیه‌السلام فضایلی شنیده‌ام که تا آنها در ذهن من است هرگز او را لعن نمی‌کنم.» معاویه از پاسخ سعد به شدت ناراحت شد و مجلس را ترک کرد و سرانجام تصمیم گرفت که وی را از مسیر راه ولایتعهدی یزید بردارد؛ از این رو با سمّ کشنده او را به قتل رساند. (14)

2. عایشه

اشاره شد که معاویه در زمینه سازی برای اعلام ولایتعهدی یزید، سفری به مدینه داشت و در این سفر کوشید بزرگان سرشناس را متقاعد کند که جانشینی یزید را بپذیرند؛ از جمله آن افراد، عایشه بود که معاویه به ملاقاتش شتافت و سعی کرد از طریق عاطفی و جبرگرایی او را وادار کند که در امر خلافت یزید مخالفت نکند و خطاب به او چنین گفت: «اِنَّ اَمرَ یَزِید قَضَاءٌ مِنَ الْقَضَاءِ وَ لَیْسَ لِلْعِبَادِ الْخِیَرَۀُ مِنْ اَمْرِهِمْ وَ قَدْ اَکَّدَ النَّاسُ بَیْعَتَهُمْ فِی اَعْنَاقِهِمْ وَاُعْطَوْعُهُودَهُمْ عَلَی ذَلِکَ وَ مَوَاثِیقَهَمْ. اَفَتَرَیْنَ اَنْ یَنْقُضُو عُهُودَهُمْ وَ مَوَاثِیقَهُمْ؛ به راستی امر (خلافت) یزید قضای (حتمی) الهی است و [مردم و] بندگان خدا در این مسئله، اختیار [و حق اظهار نظر] ندارند و مردم بیعتشان را به گردنشان پذیرفته اند و عهد خودشان را [در امر خلافت یزید] محکم کرده اند. آیا شما احتمال می‌دهی که مردم عهد و پیمانی که بسته‌اند بشکنند؟»

راستی که باید معاویه را در سیاست شیطانی، زبردست و قوی دانست. در جملات فوق می‌بینید چگونه از طریق قضای الهی، انتصابی بودن خلافت یزید از سوی خدا و نداشتن حق دخالت از سوی مردم و همین طرز بیعت و تعهد ادعایی مردم، تلاش می‌کند عایشه را متقاعد سازد که با او در امر خلافت یزید همراهی کند؛ ولی او نمی‌دانست که عایشه در این نوع سیاست، از او چیزی کم نداشت؛ از اینرو وی در جواب معاویه گفت: «اَمَّا مَا ذَکَرْتَ مِنْ عُهُودٍ وَ مَوَاثِیقَ، فَاتَّقِ اللهَ فِی هَؤُلَاءِ الرَّهْطِ وَلَا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ؛ (15) اما آنچه گفتی از پیمان و عهد مردم، پس از خدا بترس دربارۀ [نسبت ناروا دادن به این] مردم و با عجله تصمیم زیانبار علیه آنان نگیر [و برای آنان تعیین تکلیف نکن].»

در منابع شیعه آمده است که معاویه، بالای منبر، ولایتعهدی یزید را مطرح می‌کرد تا از مردم بیعت بگیرد. عایشه به او گفت: «هَلْ اَستَدْعَی الشُّیُوخُ لِبَنیِهِم اَلْبَیْعَۀَ؛ آیا بزرگان صحابه [وخلفا] برای فرزندانشان از مردم بیعت گرفتند؟» معاویه در جواب گفت: «نه.» عایشه گفت: «فَبِمَنْ تَقْتَدی؟؛ پس تو به چه کسی در این امر اقتدا کردی؟» «فَخَجِلَ فَلَمَّا زَارَتْهُ عَایَشَۀُ فِی بَیْتِهِ هَیَّأَ حُفْرَۀً، فَوَقَعَتْ فیِهَا وَکَانَتْ رَاکِبَۀً، فَمَاتَتْ فَکَانَ عَبْدَاللهُ بْنِ زُبَیْر یُعْرَضُ بِهِ...؛ (16) در این هنگام، معاویه خجالت زده شد [و کینه این صحنه را در دل نگه داشت از اینرو] هنگامی که عایشه خواست برای دیدار به خانه معاویه برود، معاویه چاله‌ای حفر کرد [و روی آن را پوشاند]. عایشه که سوار بر مرکب بود به داخل گودال افتاد و مرد. عبدالله بن زبیر همیشه [در شعرش] کنایه و گوشه‌ای به معاویه داشت [که او قاتل عایشه بوده است].»

بنابراین عایشه با دسیسه و نقشه شوم معاویه کشته شد، با اینکه در داستان عثمان بر ضدّ علی‌علیه‌السلام همکاری کرد؛ ولی چون با خلافت یزید مخالف بود، معاویه او را از سر راه خویش برداشت. این، همان سیاست شیطانی است که پدر و مادر نمی‌شناسد و بر هیچ کسی حتی نزدیک‌ترین همکار و هم فکر رحم نمی‌کند.

3. عبدالرحمان بن ابی بکر

از دیگر مخالفان ولایتعهدی یزید، عبدالرحمان فرزند ابوبکر برادر عایشه بود. معاویه در ابتدا مبلغ صد هزار درهم برای او فرستاد تا وی را بخرد. عبدالرحمان در پاسخ گفت: «من دینم را به دنیایم نمی‌فروشم.» پس از آن [ردِ پول] مدتی نگذشت که عبدالرحمان به صورت مشکوکی از دنیا رفت. (17) تاریخ نگاران اهل سنت قضیه را بیش‌تر فاش کرده‌اند که معاویه به عبدالرحمان گفت: «تصمیم دارم تو را به قتل برسانم.» پس از این تهدید مدتی نگذشت که جنازه‌اش را یافتند. (18)

ابن اثیر می‌نویسد که مروان، والی مدینه در خطبه‌ای گفت: «امیرمؤمنان (معاویه) فرزندش یزید را به جانشینی خود بر شما برگزیده است.» عبدالرحمان برخاست و گفت: «ای مروان! هم تو و هم معاویه دروغ می‌گویید. شما خیری برای امّت محمّد نخواسته‌اید و فقط قصد پادشاهی دارید؛ به گونه‌ای که هر یک از شما بمیرد، دیگری از خاندان شما جای او را بگیرد.» بعد از این اعتراض، مأموران حکومت به دنبال دستگیری او بودند که وی به خانۀ خواهرش عایشه پناه برد و عایشه از او دفاع کرد و صریحاً مروان را لعن کرد. (19) در نتیجه می‌توان حدس قوی زد که مرگ مشکوک عبدالرحمان مرتبط با معاویه بوده است تا او را از سر راه اعلام ولایتعهدی یزید بردارد.

جالب است بدانید بخاری وقتی جریان عبدالرحمان را نقل می‌کند فقط می‌گوید: «عبدالرحمان چیزی به مروان گفت» (20) و این سخنان را نقل نمی‌کند که عبدالرحمان، مروان و معاویه را دروغگو دانست.

ولی طبری به صراحت می‌گوید که معاویه به عبدالرحمان گفت: «وَاللهِ لَقَدْ هَمَمْتُ اَنْ اَقْتُلَکَ؛ (21) به خدا سوگند تصمیم دارم تو را بکشم.» بعد از این تهدید مدتی نگذشت که عبدالرحمان درگذشت.

4. عبدالرحمان بن خالد

عبدالرحمان، فرزند خالد بن ولید است که خود خالد، دشمن دیرینه اهل‌بیت علیهم‌السلام بود؛ ولی یکی از فرزندانش به نام «مهاجر» از امیرمؤمنان‌علیه‌السلام طرفداری می‌کرد و در جنگ صفین در رکاب آن حضرت بود؛ ولی عبدالرحمان برعکس، از بزرگ‌ترین پرچم داران لشکر معاویه (حامل اللواء الاعظم) بود و مردم شام به او علاقه خاصی داشتند. همین علاقه، علت مبغوض بودن وی را نزد معاویه فراهم کرد. شاهدش این سخن ابن عبدالبر در این باره است که معاویه می‌خواست برای یزید از مردم بیعت بگیرد. وی برای مردم شام خطبه خواند و گفت: «ای مردم! من دیگر پیر شده‌ام و مرگم نزدیک شده است و به این فکر افتاده‌ام که سرپرستی شما را بعد از خودم به کسی بسپارم که وحدت شما را حفظ کند و حکومت را اداره کند. من نیز فردی مثل شما هستم، پس رأی و نظر خودتان را در این باره بگویید.» همه گفتند: «ما عبدالرحمان بن خالد را به جانشینی شما انتخاب می‌کنیم.» (22)

رأی و نظر مردم برای معاویه، بسیار سنگین تمام شد و به ظاهر، ناراحتی خود را مخفی کرد؛ ولی تصمیم جدی برای رفع این خطر گرفت. وقتی عبدالرحمان بیمار شد، طبیبی یهودی را که جایگاه خاص نزد معاویه داشت برای معالجه او فرستاد و به طبیب دستور داد که در ضمن داروهای تجویز شده برای عبدالرحمان سمّی کشنده قرار دهد؛ ولی در میان مردم گفته شود که عبدالرحمان بر اثر بیماری درگذشته است.

طبیب یهودی نیز طبق دستور عمل کرد و نتیجه دارو این شد که در ناحیۀ ریه و روده‌های عبدالحرمان مشکلی پدید آمد که مرگ او را به دنبال داشت. (23)

ابن عساکر نام طبیب را مشخص می‌کند و می‌گوید: «معاویه به ابن آثال دستور داد که برای قتل عبدالرحمان نقشه‌ای بکشد و پاداش این کار را معاف شدن غیر مسلمانان [و یهودیان] از پرداخت مالیات و عوارض قرار داد. ابن آثال (طبیب یهودی) طبق دستور، عبدالرحمان بن خالد را مسموم کرد و او نیز در حمص درگذشت و معاویه به قرار داد خود عمل کرد.» (24)

5. زیاد ابن ابیه

شرح حال او برای همگان معلوم است. وی پدر مشخصی نداشت و معاویه، او را به پدرش ابوسفیان منسوب کرد؛ ولی زیاد از مخالفان خلافت یزید بود و فکر ریاست و گرفتن حکومت بعد از معاویه را در سر می‌پرورانید؛ از اینرو در نامه‌ای به معاویه نوشت که برای معرفی یزید شتاب مکن.

وقتی نامه به معاویه رسید گفت: «وای بر فرزند عبید! (25) به من خبر رسیده است که این شخص، انگیزۀ ریاست دارد و خیال کرده است که می‌تواند جانشین من باشد. به خدا سوگند! انتساب او را به پدرم ابوسفیان نفی می‌کنم و در جامعه آبرویش را می‌برم و او را به مادرش سمیه و پدرش عبید برمی‌گردانم.» (26)

سرانجام بعد از ردّ و بدل شدن این حرفها دربارۀ جانشینی یزید، هفته‌ای نگذشت که زخمی در دست زیاد بن ابیه به وجود آمد و به مرگ او انجامید و مردم گفتند که او به طاعون مبتلا شده است. بسیاری از مردم نیز احتمال قوی داده اند که زیاد از جمله کسانی است که معاویه او را مسموم کرده و از سر راه تعیین ولایتعهدی یزید برداشته است. (27)

6. امام حسن‌علیه‌السلام یا بزرگ‌ترین مانع خلافت یزید

بزرگ‌ترین مانع بر سر راه طرح حکومت یزید، وجود مبارک امام مجتبی‌علیه‌السلام بود. آن حضرت از جهات عدیده‌ای می‌توانست مانعی بزرگ برای این مسئله باشد؛ زیرا:

اولاً: آن حضرت شخصیت معنوی بالایی داشت و همه او و برادرش امام حسین‌علیه‌السلام را «سَیِّدَی شَبَابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ؛ دو آقای جوانان بهشتی» می‌شناختند و خدمات فراوان آن حضرت در مدینه از او شخصیت عظیمی در اجتماع ساخته بود و در عراق نیز به سبب شیعه بودن اکثریت مردم، جایگاه و پایگاه ویژه‌ای داشت. به این سبب، معاویه به راحتی نمی‌توانست ولایتعهدی یزیدی را مطرح کند که از معنویات بو نبرده است و جوانی خام و اهل شراب و قمار است.

ثانیاً: امام حسن‌علیه‌السلام از کسانی بود که نه تهدید او را وادار به عقب نشینی می‌کرد و نه تطمیع وی را به سکوت و تسلیم وا می‌داشت.

اشاره شد که معاویه، جمع زیادی را که در بین آنها امثال عبدالله بن عمر را می‌توان دید، خرید و آنان به راحتی در مقابل یزید و جنایاتش سکوت کردند. همچنین گزینۀ تبعید و دور کردن از مرکز خلافت دربارۀ امام حسن‌علیه‌السلام قابل اجرا و عمل نبود؛ چون حضرت، هیچ مسئولیتی از طرف معاویه نمی‌پذیرفت و معاویه نیز برای اجبار بر این مسئله قدرتی نداشت.

ثالثاً: قرارداد صلح میان حضرت مجتبی‌علیه‌السلام و معاویه که بنابر بندهای آن، معاویه حق نداشت بعد از خود کسی را به جانشینی انتخاب کند، و بعد از وی باید آن حضرت به خلافت می‌رسید. این مسئله، یک مانع بزرگ سیاسی و اجتماعی به حساب می‌آمد.

این امر که باید خلافت بعد از معاویه به امام حسن‌علیه‌السلام برسد در منابع اهل سنّت نیز آمده است که حضرت مجتبی‌علیه‌السلام بارها تأکید می‌کرد که من با معاویه قرارداد بسته‌ام که خلافت بعد از او به من برگردد.

ابن حجر نقل کرده است: «لَمَّا قُتِلَ عَلیُّ صَارَ حَسَنُ بْنُ عَلیٍ‌علیه‌السلام فِی اَهْلِ الْعِرَاقِ وَ مُعَاوِیَۀُ فِی اَهْلِ الشَّامِ...؛ (28) هنگامی که علی به شهادت رسید حسن بن علی در عراق و معاویه در شام به حکومت رسید.»

امام مجتبی‌علیه‌السلام با لشکری از کوفه به قصد جنگ با معاویه حرکت کردند و معاویه نیز با لشکری از شام، رهسپار میدان جنگ شد. بعد از رویارویی دو لشکر و آن وقایع، کار به صلح کشید و صلح نامه‌ای در آن میان به امضا رسید که یکی از بندهای آن این بود: «عَلَی اَنْ یَجْعَلَ الْعَهْدُ لِلْحَسَنِ مِنْ بَعْدِهِ؛ (29) به این شرط که معاویه، خلافت را بعد از خود به حسن واگذارد.»

قرطبی می‌گوید: «لاَ خِلَافَ بَیْنَ الْعُلَمَاءِ اِنَّ الْحَسَنَ اِنَّمَا سَلَّمَ الْخَلَافَۀَ لِمُعَاوِیَۀِ حَیَاتَهُ لَاغَیْر، ثُمَّ تَکُونُ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَی ذَلِکَ اِنْعَقَدَ بَیْنَهُمَا فِی ذَلِکَ؛ (30) علما بر این اتفاق دارند که حسن [بن علی] حکومت را به معاویه تا زمان حیاتش واگذارد کرد نه بیش از آن، تا اینکه خلافت بعد از او به خودش برگردد و قرارداد بین آن دو این گونه بسته شد.»

با توجه به جهات فوق به سبب زنده بودن امام حسن مجتبی‌علیه‌السلام طرح خلافت یزید به هیچ وجه امکان نداشت و معاویه، هیچ دلیلی برای طرح این مسئله نداشت. از اینجا روشن می‌شود که حضرت مجتبی‌علیه‌السلام در حدّ بالایی در انتخاب مواد صلح نامه دقت داشت با اینکه به یقین می‌دانست معاویه بدان عمل نخواهد کرد؛ ولی این مواد را گنجاند که رسوایی معاویه را - که بسیار ظاهرفریبی می‌کرد - با دست خودش فراهم کند.

این مسئله را هم خود معاویه به خوبی درک کرده بود و هم شخصیتهای زمان او و مشاورانش گوشزد می‌کردند؛ از جمله احنف بن قیس از چهره‌های برجستۀ دوران معاویه به او گفت: «اِنَّ اَهْلَ الْحِجَازِ وَ اَهْلَ الْعِرَاقِ لَا یَرْضُونَ بِهَذَا وَ لَا یُبَایِعُونَ لِیَزِیدَ مَا کَانَ الْحَسَنُ حَیّاً؛ (31) براستی اهل حجاز و عراق به این امر (ولایتعهدی یزید) رضایت نخواهند داد و تا زمانی که حسن زنده باشد تن به بیعت با یزید نمی‌دهند.»

باید بر سخنان احنف افزود که نه تنها مردم حجاز و عراق به این امر راضی نمی‌شدند که مردم شام نیز به این امر راضی نبودند؛ چون اولاً: از بی لیاقتی و فساد اخلاقی او کاملاً آگاهی داشتند؛ ثانیاً: از مواد صلح نامه با امام حسن‌علیه‌السلام آگاه بودند و معاویه تلاش داشت مردم شام را راضی نگاه دارد؛ از اینرو معاویه هیچ راهی نمی‌دید جز اینکه امام حسن‌علیه‌السلام را به صورت فیزیکی حذف کند و او را به شهادت برساند. بهترین گزینه از بین راههای موجود، این بود که بی صدا آن حضرت را مسموم کند؛ چون راههای دیگر دربارۀ آن حضرت، عملی نبود.

مسئله مسموم کردن آن حضرت به دستور معاویه برای رفع بزرگ‌ترین مانع از سر راه خلافت یزید، امری است که از نظر منابع شیعه مسلم و قطعی به حساب می‌آید. در منابع اهل سنّت نیز بر این امر تصریح و تأکید شده است. در این باره به نمونه‌های ذیل توجه کنید:

1. زمخشری می‌گوید: «جَعَلَ مُعَاوِیَۀُ لِجُعْدَۀَ بِنْتِ اَشْعَثَ اِمْرَأَۀِ الْحَسَنِ مِاَئۀَ اَلْف حَتَّی سَمَّتْهُ؛ (32) معاویه صد هزار درهم برای جعده دختر اشعث، همسر حسن قرار داد تا او را مسموم کند.»

2. مسعودی اضافه می‌کند که علاوه بر مبلغ پیش گفته، وعده همسری با یزید را نیز به او داد؛ آنجا که می‌گوید: «اِنَّ امْرَأَتَهُ جُعْدَۀَ بِنْتَ الْاَشْعَثِ بْنِ قِیْسِ الْکِنْدِی سَقَتْهُ السَمَّ وَقَدْ کَانَ مُعَاوِیَۀُ دَسَّ اِلَیْهَا اِنَّکَ اِنِ احْتَلْتِ فِی قَتْلِ الْحَسَنِ وَجَّهْتُ اِلَیْکَ بِمِاَئۀِ أَلْفِ دِرْهَمٍ وَ زَوَّجْتُکَ مِنْ یَزیِد...؛ (33) جعده دختر اشعث همسر او (امام حسن) به او زهر داد و این کار با نیرنگ معاویه صورت گرفت. او به جعده وعده داد که اگر این کار را انجام دهد صد هزار درهم به علاوه همسری یزید [مزد این کار خواهد بود و] به او اختصاص خواهد یافت.»

البته همیشه در بین اهل سنّت، متعصبانی بوده اند که حقایق را انکار می‌کردند. یکی از آنها ابن خلدون است که در مقام دفاع از معاویه برمی‌خیزد و این جنایت آشکار را انکار می‌کند و آن را ساخته و پرداختۀ شیعیان می‌داند. او می‌گوید: «هرگز معاویه، این جنایت را به کمک همسر امام حسن‌علیه‌السلام یعنی جعده بنت اشعث انجام نداده است. معاویه چنین نمی‌کند (!) این حرفها از داستانهایی است که شیعیان ساخته اند.» (34) پس به نظر ایشان، زمخشری که آیۀ تطهیر را شامل همسران پیامبر می‌داند، شیعه است که ذیل آن، این جنایت معاویه را نقل کرده و یا مسعودی - که این حادثه تلخ را نقل کرده است - شیعه به حساب می‌آید.

البته این اولین تعصب ابن خلدون نیست؛ بلکه او کسی است که حسین بن علی‌علیه‌السلام را کشتۀ شمشیر جدّش می‌داند.

حافظ سخاوی از استادش ابن حجر عسقلانی نقل می‌کند که او گفت: استادم ابوالحسن هیثمی سخت علیه ابن خلدون بدگویی می‌کرد. راز قضیه را از او پرسیدم، در پاسخ گفت: «ابن خلدون در تاریخ خود دربارۀ حسین بن علی‌علیه‌السلام می‌گوید: «آن شمشیری که حسین بن علی با آن به قتل رسیده، همان شمشیر جدّش پیامبر بوده است.» ابن حجر می‌افزاید: «هنگامی که استاد ما (ابوالحسن هیثمی) این کلام را از قول ابن خلدون نقل کرد، بر او لعنت فرستاد و دشنام داد؛ در حالی که گریه می‌کرد و اشک می‌ریخت.» (35)

به هر حال تاریخ گواهی می‌دهد که معاویه برای هموار کردن جاده خلافت یزید، جنایتهای متعددی را انجام داد و بسیاری از سرشناسان را به کام مرگ فرستاد و آنها را ترور و یا مسموم کرد؛ از جمله امام حسن مجتبی‌علیه‌السلام را با ناجوانمردی تمام مسموم کرد. وقتی معاویه خبر شهادت آن حضرت را شنید، طبق شهادت تاریخ نگاران اهل سنّت «اَظْهَرَ فَرَحاً وَ سُرُوراً حَتَّی سَجَدَ و سَجَدَ مَنْ کَانَ مَعَهُ؛ (36) آن چنان اظهار شادی و خوشحالی کرد که به سجده افتاد و اطرافیان او نیز به سجده افتادند.»

با اینکه همین معاویه، بعد از مرگ عایشه، سعد بن عثمان، عبدالرحمان بن ابی بکر، عبدالرحمان بن خالد و دیگران که مخالف ولایتعهدی یزید بودند چنین خوشحالی از او سر نزد؛ چرا که او به خوبی می‌دانست با شهادت حضرت مجتبی‌علیه‌السلام بزرگ‌ترین مانع از سر راه خلافت یزید برداشته شد و زمینه کاملاً آماده شد و خود معاویه به تمام این وقایع به صورت سربسته اعتراف و اقرار کرد. وی در وصیت نامه‌اش به یزید گفت: «یا بُنَیَّ! اِنِّی قَدْ کَفَیْتُکَ الرحلۀ وَالرِّجَالَ وَطَّأْتُ لَکَ الْاَشْیَاءَ وَ ذَلَّلْتُ لَکَ الْاَعِزَّاءَ وَ اَخْضَعْتُ لَکَ اَعْنَاقَ الْعَرَبِ؛ (37) فرزندم! من راه را برای تو هموار کردم [و شخصیتهای بزرگی را از بین بردم] و محترمان جامعه را برای تو ذلیل کردم‌(!) گردنهای عرب را در مقابل تو رام کردم [تا زمینۀ حاکمیّت تو را فراهم کنم].»

ابن اعثم از معاویه نقل کرده است که به یزید گفت: «اِنّی مِنْ اَجْلِکَ آثَرْتُ الدُّنْیَا عَلَی الْآخِرَۀِ وَ دَفَعْتُ حَقَّ عَلیِّ بْنِ اَبِی طَالِبٍ وَ حَمَلْتُ الْوِزْرَ عَلَی ظَهْرِی؛ (38) فرزندم! به سبب تو، دنیا را بر آخرت مقدم داشتم [و آخرت را از دست دادم] و علی بن ابی طالب را از حقش محروم کردم [و خلافت او را غصب کردم] و این گناه را بر دوش خود انداختم.»

از ماتم حسن هم کون و مکان گریست                         چون در کنار او شه لب تشنگان گریست

ز هر جفا چو بر جگرش کارگر شدی                           زهرا و مرتضی و نبی در جنان گریست

زینب چو دید لخت جگر از برادرش                            چندان گریست کز المش آسمان گریست

عباس نوجوان به کنار جنازه اش                                 بر سر زنان زماتم شاه جهان گریست

چون شد به دوش اهل مدینه جنازه‌اش                          شهر مدینه با همه شیعیان گریست

زان تیرها که بر تنش آمد ز جور کین                           تا روز محشر حضرت صاحب‌زمان گریست

بر قبر بی چراغ و به مظلومیش فلک                             با عرش و فرش جمله کروبیان گریست

 

پی‌نوشـــــــــــــت‌ها:

 

(1). الاستیعاب، یوسف بن عبدالله عبدالبر، مکتبۀ نهضت مصر، قاهره، ج 2، ص 285.

(2). ر. ک: فتح الباری، ابن حجر عسقلانی، داراحیاء التراث، بیروت، دوم، 1402 ق، ج 13، ص 60 و ر. ک: ناگفته‌هایی از حقایق عاشورا، سید علی حسینی میلانی، مرکز حقایق اسلامی، دوم، ص81. از این کتاب بهره برده ایم.

(3). تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، مؤسسه اعلمی، بیروت، دوم، ج 4، ص 368.

(4). الکامل فی التاریخ، ابن اثیر جزری، دار صادر، بیروت، 1385 ش، ج 3، ص 350؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، دارالفکر، بیروت، 1421 ق، ج40، ص 298 و ناگفته‌های عاشورا، ص 81.

(5). تاریخ مدینه دمشق، ج 21، ص 223.

(6). این نکته مهمی است که نویسنده در مقاله مستقلی به نام «جایگاه مصلحت و حقیقت در سیاست گزاری امیرمؤمنان‌علیه‌السلام » در مجله شماره یازده مبلغان بررسی کرده است.

(7). البدایۀ و النهایۀ، اسماعیل قریشی معروف به ابن کثیر، مکتبۀ المعارف، بیروت، چاپ ششم، 1405 ق، ج 8، ص 80 و ناگفته‌هایی از حقایق عاشورا، ص 79.

(8). وفیات الاعیان، شمس الدین احمد بن خلکان، مکتبۀ نهضت مصریه، ج 5، ص 389 و 390.

(9). تاریخ یعقوبی، احمد بن واضح یعقوبی، شریف رضی، چاپ اول، 1414 ق، ج 2، ص 237 و ر. ک: ناگفته‌هایی از حقایق عاشورا، ص 80.

(10). ر. ک: ناگفته‌هایی از حقایق عاشورا، ص 82 و 83.

(11). اُسد الغابه، ابن اثیر جزری، داراحیاء التراث، بیروت، ج 1، ص 698 و الاستیعاب، ج 1، ص329.

(12). الاستیعاب، ج 3، ص 174.

(13). همان.

(14). مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، انتشارات شریف رضی، چاپ اول، 1414 ق، ص 80 و شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، دار احیاء الکتب العربیه، چاپ دوم، 1385 ش، ج16، ص49.

(15). الامۀ و السیاسۀ، عبدالله دینوری، شریف رضی، چاپ اول، 1413ق، ج 1، ص 205.

(16). الصراط المستقیم؛ علی بن یونس عاملی، انتشارات مرتضی، 1425 ق، ج 3، جزء سوم، ص45.

(17). الاستیعاب، ج 2، ص 285.

(18). ناگفته‌هایی از حقایق عاشورا، ص 72 و تاریخ طبری، ج 4، ص 226.

(19). الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 250، وقایع سال 56 ق.

(20). فتح البلوی، ج 8، ص 467 و 468.

(21). تاریخ طبری، ج 4، ص 226.

(22). الاخبار الطوال، احمد بن داود دینوری، مکتبۀ حیدریه، چاپ دوم، 1379 ش، ص 172.

(23). الاستیعاب، ج 2، ص 409.

(24). تاریخ مدینۀ دمشق، ج 16، ص 163.

(25). عبید، نام یکی از پدرانی است که زیاد را به او منسوب می‏کنند.

(26). تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 220.

(27). همان، ص 235؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص496 و تاریخ مدینۀ دمشق، ج 19، ص 203.

(28). تاریخ دمشق، ج 13، ص 261؛ فتح الباری، ج13، ص 55؛ الاستیعاب، ج 1، ص 386؛ البدایۀ و النهایه، ج 4، ص 41 و تاریخ الخلفاء، ص 194.

(29). همان.

(30). الاستیعاب، ج 1، ص 387.

(31). الامامۀ والسیاسة، ج 1، ص 191.

(32). ربیع الابرار، محمود زمخشری، شریف رضی، چاپ اول، 1410 ق، ج 4، ص 208، باب 81.

(33). مروج الذهب، علی بن حسین مسعودی، شرکت عالمیه کتاب، چاپ اول، 1989 م، ج 1، ص 713 و 714.

(34). تاریخ ابن خلدون، عبدالرحمان بن خلدون، دارالکتاب لبنانی، 1986 م، ج 4، ص 1139.

(35). الضوء اللامع، شمس الدین سخاوی، دارمکتبۀ الحیاۀ، ج 4، ص 147.

(36). الامامۀ و السیاسۀ، ج 1، ص 196.

(37). تاریخ طبری، همان، ج 4، ص 238. در تعبیر دیگر آمده است: «یَا بُنَیَّ! اِنِّی قَدْ کَفَیْتُکَ الشَّدَّ وَ التَرْحَالَ. وَطَّاْتُ لَکَ الْاُمُورَ، وَ ذَلَّلْتُ لَکَ الْاَعْدَاءَ وَ اَخْضَعْتُ لَکَ رِقَابَ الْعَرَبِ وَ جَمَعْتُ لَکَ مَالَمْ یَجْمَعَهُ اَحَدٌ.» الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 259.

(38). الفتوح، احمد بن اعثم کوفی، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، سال 1422 ق، ج 4، ص 256.

1543 دفعه
(0 رای‌ها)