نگاهی به مواضع سیاسی امام باقر علیه‌ السلام

نگاهی كلی به شرایط سیاسی حاكم

با نگاهی كوتاه به سیره خلفای بنی امیه، به خوبی فهمیده می‌شود كه روش آنان در حكمرانی بر پایه زورگویی و خفقان برای تثبیت پایه‌های قدرت بنا شده بود تا با اتخاذ این شیوه، مردم را از اندیشه انقلاب دور كنند و نیز اهل بیت را منزوی و مردم را از اطراف آنان پراكنده كنند.

روشن است كه افسار گسیختگی این حكمرانان در بهره گیری از لذتهای دنیایی و اظهار ضدیت آنان با اهل بیت علیهم السلام، همه نوع صلاحیت آنها را در حاكمیت جامعه اسلامی سلب می‌كرد و از آنان درندگانی می‌ساخت كه برای شهوت پرستی، قدرت طلبی و فزون خواهی خود به هر جنایتی دست می‌زدند و از ریختن خون هیچ كس باكی نداشتند و این تازه یكی از روشهای آنان در عرصه سیاست بود.

آنان با پی بردن به نقش انسان ساز احادیث پیامبرصلی الله علیه وآله و خاندان او در تربیت انسانها و بارور كردن اندیشه‌های ظلم ستیزی، عدالت خواهی و خداباوری، برای از بین بردن این كلمات گهربار بسیار كوشیدند و حتی با جعل احادیث، صدمات جبران ناپذیری بر فرهنگ اسلام وارد كردند و همه این تلاشها تنها با هدف تحكیم پایه‌های قدرت بود؛ بدون آنكه كوچك‌ترین هراسی از پی آمدهای سوء و جبران ناپذیر آن در اعتقادات مردم داشته باشند و برای لحظه‌ای در این اندیشه فرو نرفتند كه به هر حال، خلیفه جامعه اسلامی و جانشین پیامبر اسلام در حاكمیت بر مسلمانان هستند.

چهره و عملكرد حكمرانان معاصر با امام

الف. عبدالملك بن مروان

مروان بن حكم بیش از نه ماه خلافت نكرد و فقط توانست پسرش عبدالملك را ولیعهد خویش كند. (1) او در سال 65 ه. ق به خلافت رسید. (2) به شعر علاقه مند بود و دوست داشت كه همواره مدح خود را بشنود. او فردی بخیل و دنیا دوست بود و از ریختن خون انسانها باكی نداشت. حكام او نیز به سان خودش خون ریز بودند كه از آنان می‌توان حجاج بن یوسف ثقفی را نام برد. (3) او پیش از رسیدن به خلافت اهل قرائت قرآن بود، ولی پس از رسیدن به خلافت، از آن دست برداشت. ابن ابی عایشه می‌گوید: «وقتی عبدالملك به خلافت رسید قرآن را به گوشه‌ای انداخت و گفت: این واپسین دیدار من با تو بود.» (4)

او شراب می‌نوشید و به أخطل شاعر دربار می‌گفت: در وصف شراب برایم شعری بسرای. (5)

او پس از قتل عبداللَّه بن زبیر خطاب به مردم گفت:

«بدانید كه من، یزید - آن خلیفه نادان - نیستم. پیش از من حكمرانانی بودند كه از بیت المال می‌خوردند و به دیگران می‌دادند [تا فرمان برداری كنند] ولی بدانید كه من دردهای این امّت را فقط با شمشیر مداوا می‌كنم تا همگی فرمان بردارم شوید. بر مجازات خویش پیش از آنكه شمشیر بین ما داوری كند نیفزایید.»

زورگویی و ستمگری و عدم روحیه انتقادپذیری در او، جایی برای عدالت و انصاف باقی نگذاشته بود و مردم در فضایی بسته، نگران آینده به سر می‌بردند. آورده اند مردی در دربار عبدالملك مروان، حكمران وقت، حاضر شد و با ترس شدیدی اظهار داشت: می‌خواهم مطلبی بگویم آیا در امانم؟ عبدالملك با چهره‌ای عدالت پرور پاسخ داد: بله [در امانی] . مرد گفت: می‌خواهم بدانم آنچه به تو [از قدرت] رسیده آیا از خدا و رسولش بوده است؟ پاسخ داد: خیر. مرد گفت: آیا آرای مردم و رضایت عمومی سبب اقتدار تو شده است؟ گفت: نه. دوباره گفت: آیا تو حقی بر گردن مردم داری كه آنان مجبور به پای بندی به آن باشند؟ عبدالملك پاسخ منفی داد. مرد گفت: آیا نمایندگان مردم با مشورت خود تو را به قدرت رسانیده اند؟ باز هم پاسخ منفی شنید. مرد گفت: مگر نه این است كه تو سرنوشت مردم را در دست گرفته‌ای و سرپرستی ذخایر اقتصادی آنان و سرمایه‌های ملّی شان را عهده دار شده ای؟ عبدالملك [كه از پرسشهای مرد شگفت زده شده بود] گفت: آری. مرد پرسید: پس چگونه خود را امیرالمؤمنین نامیده‌ای، در حالی كه نه از جانب خدا و رسول صلی الله علیه وآله انتخاب شده‌ای و نه از سوی مردم؟ عبدالملك گفت: از قلمرو من بیرون برو و گر نه دستور می‌دهم اعدامت كنند. مرد زیر لب غرّید: این پاسخ اهل عدالت نیست و از دربار بیرون رفت.

این گفتگوی كوتاه به روشنی بیانگر خودسری امویان و فضای بسته سیاسی‌ای است كه بر جامعه حاكم كرده بودند. (6)

ب. ولید بن عبدالملك

عبدالملك در شوال سال 86 هجری مُرد (7) و در همان روز فرزندش ولید به خلافت رسید. او جوانی بسیار بی ادب و زورگو و گردنكش بود. (8)

او در همان روزی كه پدرش مرد، به وصیت او عمل كرد. بالای منبر رفت و گفت:

«ای مردم! بر شما باد فرمان برداری. هر كس از فرمان من سر باز زند و آهنگ مخالفت ساز كند، سرش را جدا خواهم كرد و هر كس كه عمری را در خاموشی سپری نماید با اجل خویش خواهد مرد.» (9)

در زمان او فتوحات سرزمین اسلامی زیاد شد و فتوحات وی تا اندلس پیش رفت. (10)

او از فساد و تباهی باكی نداشت تا آنجا كه درباره دوران او گفتند: «سوگند كه زمین از فساد و تباهی آكنده شد.» (11)

ج. سلیمان بن عبدالملك

ولید در نیمه جمادی الاول سال 96 مرد و همان روز را روز جانشینی برادرش سلیمان نگاشته اند. (12) او فردی زبان باز، سخن پرداز و بسیار تجمل گرا و اسراف كار بود و به تجملات پوشاك بسیار اهمیت می‌داد. (13) وی دستور داده بود تا افراد فقط با لباسهای زیبنده و فاخر نزد او حاضر شوند؛ حتی خادمان او نیز لباسهای زینتی فراوانی می‌پوشیدند. او وصیت كرده بود كه وی را با لباسهای فاخر و زینت شده به خاك بسپارند. (14) از سوی دیگر، او فردی شكم پرست و پرخور بود و چند برابر یك انسان معمولی غذا می‌خورد و همواره بر سفره‌های رنگین می‌نشست. (15) در این مورد گفته اند او به اندازه‌ای به خوردن حریص بود كه مهلت نمی‌داد تا غذا را پیش رویش بر زمین گذارند و گاه كه غذا گرم بود با گوشه آستینش غذا را می‌گرفت، تا دستش نسوزد. ازاین رو، همواره آثار غذا در آستین لباسش پیدا بود و آورده اند كه هنگام خواب اطراف خود ظرفهای غذا می‌چید تا به محض بیدار شدن، بخورد. (16) مدت خلافت او كوتاه بود و برخی آن را كمتر از سه سال نگاشته اند. وی در سال 99 هجری درگذشت. (17) امام باقرعلیه السلام او را فردی ستمگر معرفی می‌كرد و می‌فرمود: «سلیمان فردی ستمگر و زورگوست.» (18)

دوران خلافت او، دوران سیاهی برای شیعه بود؛ به گونه‌ای كه از شیعیان به شدت مراقبت می‌شد و آنان حق دیدار با امام خویش را نداشتند. (19)

د. عمر بن عبدالعزیز

او در دوره حكمرانی خلفای پیشین مقامهایی را بر عهده داشت و سوابق درخشانی را از خود بر جای گذاشته بود. سیره و روحیات او تفاوتهایی كلی با سیره امویان داشت. با وجود سفارش عبدالملك بر ولیعهدی یزید بن عبدالملك پس از سلیمان، عمر بن العزیز بنا به درخواست سلیمان به قدرت رسید. او ابتدا از پذیرش بار سنگین خلافت شانه خالی می‌كرد، ولی با پافشاری سلیمان كه آخرین لحظات عمر ننگین خود را می‌گذراند، به سال 99 هجری آن را پذیرفت. (20) پس از مرگ سلیمان، او به مسجد برای نماز جماعت رفته بود كه دست نوشته سلیمان را كه در آن به خلافت او وصیت كرده بود، خواندند و به پاس عدالت و خدماتی كه از او دیده بودند، همه مردم به خلافت او رضایت دادند. او كه در صفهای آخر نماز نشسته بود، سه بار كلمه استرجاع را به زبان راند و مردم او را بر منبر نشاندند و با او بیعت كردند. (21) او كارگزاران زورگو را از كار بركنار كرد و افرادی نیكوكار و مردم دار را جانشین آنها كرد. ایام خلافت او نیز بسیار نبود و بیش از دو سال به طول نینجامید. (22)

او كه سیره خاصی برای حكمرانی خویش برگزیده بود و بر خلاف حكمرانی خلفای پیشین بنی امیه و سوابق ننگینشان رفتار می‌كرد، به گونه مرموزی به دست یك یهودی مسموم شد و از دنیا رفت. (23)

ه. یزید بن عبدالملك

او جوانی زیرك و شهوت پرست بود و در تمام مدت خلافت عمربن عبدالعزیز، چهره فریبنده‌ای از خود به نمایش گذاشت تا جایی كه عمر بن عبدالعزیز او را به ولیعهدی خود برگزید. (24) از سوی دیگر، توسط برادرش سلیمان نیز حكم ولایتعهدی داشت و بیعتی هم پیش‌تر برای او گرفته بود. (25) ولی وی در این مدت سكوت كرد و چون مردم را علاقه مند به عمر بن عبدالعزیز دید، اعتراض نكرد و حتی برای مردم فریبی نخستین كسی بود كه با عمربن عبدالعزیز بیعت كرد. (26) فریب كاری او وقتی بیشتر نمایان شد كه بی درنگ پس از دست یابی به قدرت، تمام كارگزاران عمر بن عبدالعزیز را از كار بر كنار كرد و فرمان دستگیری بزرگانی را كه عمر به مقامی گمارده بود، صادر كرد و اموال آنان را مصادره نمود و بسیاری از آنان را به دار آویخت. (27)

بیشتر اوقات او در شهوت رانی و به راه انداختن مجالس عیش و نوش می‌گذشت. او دلباخته كنیزی به نام سلامة شدو او را به سه هزار دینار طلا خرید. برادرش مسلمة بن عبدالملك او را سرزنش می‌كرد و می‌گفت: «مردم ستم می‌كشند و تو به خوشگذرانی سرگرمی؟ عمر بن عبدالعزیز دیروز مرده و تو باید به سان او با برابری و انصاف بر مردم حكم رانی و از خوشگذرانی درگذری تا كارگزارانت نیز از تو پیروی كنند.»

ولی او توجه نمی‌كرد و هزاران درهم برای فراخواندن آوازه خوانها و رقاصان دربار خرج می‌كرد. او با هزینه‌ای گزاف، یكی از نوادگان ابولهب را كه صدای خوبی داشت به دربار خود خواند و به او گفت: «اگر جز این آواز میراث دیگری هم از ابولهب نداشتی، ابولهب ارث خوبی برایت گذاشته بود. « برخی اطرافیان بر او شوریدند كه ابولهب كافر بوده و رسول خدا را می‌آزرده است. او در پاسخ می‌گفت: «می دانم ولی چون صدای خوبی داشته و ترانه‌های خوبی یاد این رقاصه داده است دلم در گرو اوست.». خلافت او چهار سال به طول انجامید. (28)

و. هشام بن عبدالملك

یزید پسر خود ولید را به ولیعهدی برگزیده بود، ولی سیاست بازی هشام مانع از به قدرت رسیدن او شد. (29) او نسبت به دوستداران خاندان ولایت بسیار سخت گیر بود. درباره سیاست مداری او نوشته اند:

«سه نفر در میان امویان در سیاست زیرك‌تر از دیگران بودند: معاویه، عبدالملك مروان و هشام. به گونه‌ای كه منصور دوانیقی در امور سیاسی خلافت خویش، هشام را الگوی خود قرار داده بود. (30) هشام مردی بخیل، حسود، پرخاشگر، خشن، بی رحم و بدزبان بود. (31) در زمان او زید بن علی بن الحسین علیه السلام قیام كرد، ولی به سختی سركوب شد و به شهادت رسید.» (32)

آن گونه كه گفته اند «النّاس علی دین مُلُوكِهِم؛ مردم از رهبران خویش الگو می‌گیرند. « به دلیل بخیل بودن هشام، كمكهای انسان دوستانه نیز كم شد و در نتیجه فقر و تنگ دستی جامعه را فرا گرفت و روزگار به سختی بر مردم گذشت. تنگ نظری هشام، ضرب المثل مردم شده بود و حتی كودكان نیز او را مسخره می‌كردند.

امام باقرعلیه السلام با نیرنگ همین حكمران ستمگر مسموم شد و به شهادت رسید.

نفوذ اندیشه‌های غیر اسلامی در حاكمیت

رسوخ اندیشه‌های غیر اسلامی، به ویژه یهود در حوزه فرهنگ اسلامی تأثیرات سوئی در جامعه باقی گذاشت و اندیشه‌های غیر اسلامی در قالب احادیث جعلی به نام «اسرائیلیات» فرهنگ ناب اسلامی را مورد تهاجم قرار داد؛ احادیثی كه توسط احبار یهود مانند عبداللَّه بن سلام‌ها و كعب الاحبارها وارد احادیث اسلامی شد و عدم پای بندی و دل سوزی خلفا درباره معارف اسلام، به روند روبه رشد آن كمك فراوانی كرد. از آن رو كه در اسلام سیاست و حكمرانی بر مردم با دین عجین شده و رابطه تنگاتنگی با آن دارد، طبیعی بود كه آثار و تبعات این هجوم فرهنگی، به طور مستقیم در حوزه سیاست نمود بارزی پیدا كنند. در روزگار امامت حضرت باقرعلیه السلام، جلودار این فتنه انگیزیها فردی به نام وهب بن منبه حافظ بود. او بیرق عبداللَّه بن سلام و كعب الاحبار را دوباره برافراشت؛ به گونه‌ای كه او را كعب الاحبار زمان خویش خواندند. (33) وی در مورد خود می‌گوید: «مردم می‌گویند عبداللَّه بن سلام دانشمندترین مردم زمان خود بوده و كعب الاحبار نیز همین طور. پس من چگونه‌ام كه دانش هر دو آنها را دارا هستم؟!.» (34)

او با ترفند خاصی برای نشر بیشتر دیدگاهها و عقاید خود به دستگاه حكومتی رخنه كرد. وی از اقبال و رضایت عمومی مردم از عملكرد عمر بن عبدالعزیز بهره برد و اعلام كرد: «اگر مهدی‌ای وجود داشته باشد - كه دارد - همانا او عمر بن عبدالعزیز است.» (35)

سیاست كلی امویان نیز بر دفاع از فعالیتهای فرهنگی این دسته افراد بنا شده بود و نه تنها از آنان جلوگیری نمی‌كردند، از افكار و عقاید آنها برای سركوب مخالفان و ترویج اندیشه‌های سیاسی خود بهره می‌جستند. خالد ربعی یكی دیگر از این افراد است كه هنگام فوت عمر بن عبدالعزیز گفت: «ما در تورات دیده ایم كه آسمانها و زمین چهل روز بر عمر بن عبدالعزیز می‌گریند.» (36)

نقش علمای درباری در پیشبرد اهداف سیاسی امویان

خلفای بنی امیه، برای دست یابی به اهداف سیاسی خود، انواع بدعتها را در دین بر جای گذاشتند و به منظور فریفتن افكار عمومی به جعل احادیث نبوی دست یازیدند كه بیشترین آن در دوران حكومت معاویه بود. این حركت با اندكی افت و خیز تداوم یافت، ولی در دوره خلافت عمر بن عبدالعزیز متوقف گشت و احادیث نبوی و اهل بیت تدوین شد. با پایان یافتن دوران خلافت وی، این حساسیت نیز دوباره از میان رفت و روند پیشین در دوران خلفای پس از او و حتی در دولت عباسیان نیز دنبال شد.

امویان، برای اجرای این سیاست، نیاز به دانشمندانی داشتند كه حاضر به همكاری با آنها در این زمینه باشند، از میان آنها می‌توان از محمد بن مسلم بن شهاب زهری نام برد. او سرسپرده دربار بود. در زمان خلافت هشام بن عبدالملك نیز گماشته سیاست بازیهای دارالخلافه بود و دیكته شده‌های دربار را در قالب الفاظ و تعابیر دین، برای مردم بازگو می‌كرد. در مقابل، خلیفه (هشام) نیز قرضهای سنگین او را كه خود توان پرداخت آنها را نداشت، می‌پرداخت و همواره وی را تشویق و از دست و دل بازیهای خود بهره مند می‌كرد. (37)

از دیگر عالمان درباری كه عمر خود را صرف خدمت به خاندان مروان كرد، ابراهیم نخعی است كه با اصرار به دربار راه پیدا كرد و نزد حكمرانان می‌رفت و از آنان در برابر خدمات خود به دستگاه تقاضای پاداش می‌كرد. (38)

دیگری مغیرة بن مقسم است كه عثمانی مسلك بود و از امام علی علیه السلام كینه عجیبی داشت. (39) همچنین دانشمندان مزدور دیگری چون شعبی، ابو بردة (فرزند ابوموسی اشعری) و رجاء بن حیوة هستند كه هر سه آنها از شیوخ مشهور زمان خود به شمار می‌رفتند و از نزدیك‌ترین افراد به خلفای اموی و مروانی بودند. (40)

این افراد، بیشتر عهده دار «مسند قضا» بودند و با سوء استفاده از كتاب و سنت در داوریهای خود همواره حق را به خلفا می‌دادند و گاه حكم می‌دادند كه عمل خلیفه حجت شرعی است، به این دلیل كه خداوند «حساب و كتاب» را از او برداشته است (41) و هر چه بكند مطابق با شرع است و هیچ گونه حرجی بر او نیست. مخدوش كردن چهره امام و شیعیان، دروغ پردازیهای سرسام آور در جعل تاریخ و حدیث، از دیگر تلاشهای مزدورانه این طیف از دانشمندان را تشكیل می‌داد. ازاین رو، گام اول در مبارزات سیاسی امام باقرعلیه السلام با حاكمیت جامعه، رویارویی با این افراد بود كه با اتّخاذ موضعی شفاف و به دور از هر گونه سازشكاری و تسلیم، به تناسب فرصتهایی كه دست می‌داد به مقابله با آنان برمی خاست.

وضعیت زندگانی امام و شیعیان

فشارهای اعمال شده از سوی امویان در این دوره از تاریخ شیعه نیز تداوم یافت و روزگار بسیار سختی را برای شیعیان و امام رقم زد. تمامی حركتهایی كه با حاكمیت ضدّیتی داشت به شدت سركوب می‌شد و چون شیعه جلودار نهضتهای عدالت خواه بود، لبه تیز این سركوبها متوجه آن شد. سیاست سركوب امویان، شیعه را در تنگنای سه ضلعی «خفقان، جعل حدیث و اتهامهای ناروا» قرار داد و حیات فكری شیعه را با خطر جدی روبه رو كرد.

در این رهگذر، بیشترین فشارها و اتهامات متوجه امام باقرعلیه السلام، سرپرست و پیشوای شیعه بود، به اندازه‌ای كه اثر این اتهامهای ناروا و ناجوان مردانه و موج بزرگ تبلیغات سوء بر ضد امام، در توده مردم نیز به چشم می‌خورد. امام صادق علیه السلام می‌فرماید:

«زمانی كه پدرم به دمشق فراخوانده شد، مردم [با تمسخر] می گفتند: این پسر ابوتراب است. پدرم [كه از زخم زبانهای آنان اندوهگین شده بود] به دیواری تكیه داد، خدای را ستود، بر محمدصلی الله علیه وآله و دودمانش درود فرستاد و فرمود: ما را رها كنید‌ای پیمان شكنان و دو رویان... همانا ما [اهل بیت علیهم السلام] ماه درخشان در شب تار و... راه نجات شما امتیم... [از این دو رویی دست بردارید] قبل از آنكه چهره هایتان از عذاب الهی بسوزد و مورد نفرین ما قرار گیرید، آن سان كه «اصحاب سبت» مورد لعن قرار گرفتند... آیا علی علیه السلام را كه یار و غم خوار پیامبرصلی الله علیه وآله بود مسخره می‌كنید یا مرا كه پیشوای شما در دین هستم؟ كجا می‌روید و كدام دردتان را درمانی هست؟ به خدا، علی علیه السلام نخستین كسی بود كه در كارزار ایمان درخشید و به رستگاری دست یافت و به اوج كمال رسید.» (42)

در این روزگار سخت، امام تنها پشتیبان وفادار شیعه بود كه همواره سختیهای امت را به جان می‌خرید تا مبادا به شیعه و شیعیان آسیبی برسد؛ زیرا حكمرانان خون خوار اموی كمر به نسل كشی شیعه بسته بودند و هر روز بر حجم فشارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی خود می‌افزودند. نیكوست، ترسیم واقعی آن را از زبان امام بشنویم. منهال بن عمر می‌گوید:

«پیش محمد بن علی علیه السلام نشسته بودم كه مردی نزد او آمد و سلام كرد و گفت: چگونه اید؟ امام [با اندوه] پاسخ فرمود: به راستی تا كنون نفهمیده‌ای كه بر ما چه می‌گذرد و چگونه ایم؟ [این روزها] مَثَل ما، در میان مردم، مَثَل بنی اسرائیل شده كه [فرعونیان] پسران آنها را می‌كشتند و زنانشان را زنده نگه می‌داشتند و اكنون اینان فرزندان ما را می‌كشند و زنانمان را نگه می‌دارند. عرب می‌پندارد كه بر عجم برتری دارد و وقتی عجم می‌گوید برای چه؟ پاسخ می‌دهد چون محمدصلی الله علیه وآله از ماست. آنان نیز می‌پذیرند. قریش نیز می‌پندارد كه بر سایر عربها برتری دارد و هنگامی كه عربها از آنان می‌پرسند به چه دلیل؟ می‌گویند: چون محمدصلی الله علیه وآله، از ماست. آنان نیز می‌پذیرند. حال اگر به راستی برتری در این است، ما كه خاندان اوییم. مرد گفت: به خدا سوگند كه من شما اهل بیت را دوست می‌دارم. امام فرمود: پس باید جامه‌ای از ناگواریها بر تن كنی كه به خدا سوگند سختیها و ناگواریها شتابان‌تر از سیلابی كه در جُلگه افتاده باشد به سوی ما و شیعیان مان در شتاب است. [اما بدان] كه این سختیها همواره نخست به ما می‌رسد و سپس به شما.». (43)

حكومت عمر بن عبدالعزیز؛ سایه آرامشی زودگذر

عمر بن عبدالعزیز، تفاوتهایی كلی با دیگر خلفای بنی امیه داشت. او بیشتر می‌كوشید تا جامعه‌ای را كه از شدت نارضایتی عمومی و تحمل فشارهای بیش از اندازه به حدّ انفجار رسیده بود، به حال تعادل درآورد. ازاین رو، به كارگزاران خود در نواحی مختلف نوشت:

«مردم گرفتار سختی و بیداد شده اند و از سوی كارگزاران ستمگر گذشته و بدعت گزاریهای آنها تحت فشار قرار گرفته اند. از این پس، هر كس خواست حج بگذارد مستمری او را زودتر بدهید تا خود را آماده كند و بدون آنكه با من مشورت كنید هرگز دست و پایی را قطع نكنید و كسی را به دار نیاویزید. « (44)

او پس از دست یافتن به حكومت به بازگرداندن داراییهای ضبط شده مردم توسط كارگزاران پیشین همت گماشت (45) و به استاندار مدینه نوشت، ده هزار دینار را میان فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام كه سالهای بسیاری خلفا حقوقشان را پایمال كرده بودند تقسیم كند. (46) او حتی از همسرش فاطمه بنت عبدالملك خواست تا لباسها و جواهراتی را كه در اختیار دارد و هدیه عبدالملك بود، به بیت المال تحویل دهد. وی تمامی اموال سلیمان - خلیفه پیش از خود - را در اولین روز خلافت خویش فروخت و مبلغ آن را كه بالغ بر 24 هزار درهم می‌شد به بیت المال واریز كرد. (47) سپس داراییهای كارگزارانی كه پیش‌تر اموال مردم یا بیت المال را تصاحب كرده بودند، ستاند و آنها را به صاحبان خود و بیت المال بازگرداند. (48) او بدین منظور حتی اسبهای خود را به فروش گذاشت. (49) وی در این زمینه تا آنجا پیش رفت كه بسیاری از بنی امیه از عملكرد او خشمگین شدند و گروهی از آنان به وی گفتند: «ای امیرالمؤمنین! آیا از فتنه انگیزی قبیله ات [در پاسخ به این رفتار خود] هراسی نداری؟» پاسخ داد: «آیا مرا از روزی غیر از رستاخیز می‌ترسانید؟! من هیچ ترسی را غیر از روز قیامت در دل راه نمی‌دهم.» (50)

از برجسته‌ترین خدمات او می‌توان به بازگرداندن فدك به اهل بیت علیهم السلام (51) ، براندازی رسم نكوهیده دشنام گویی به حضرت علی علیه السلام (52) به سبب زمینه‌هایی كه در كودكی در او ایجاد شده بود (53) و نیز سركوبی خوارج كه سركردگی آنها را شوذب از قبیله بنی یشكر بر عهده داشت (54) ، برشمرد.

عملكرد عمر بن عبدالعزیز از منظر اهل بیت علیهم السلام

ابوبصیر می‌گوید:

«نزد امام باقرعلیه السلام بودم كه عمر بن عبدالعزیز كه جامه‌ای سیاه بر تن داشت، به همراه پیشكارش وارد مسجد شد. امام فرمود: این جوان روزی به حكومت می‌رسد و [چند صباحی] حكومت می‌كند و روشی عادلانه در پیش می‌گیرد و پس از مرگش اهل زمین بر او می‌گریند و اهل آسمان بر او نفرین می‌فرستند.

پرسیدم: یابن رسول اللَّه! آیا اكنون نگفتید كه عادل و منصف است؟ فرمود: [آری اما] او در جایگاه ما تكیه می‌زند؛ در حالی كه هیچ حقی در آن ندارد و آن گاه به برقراری عدل و انصاف می‌پردازد.» (55)

همچنین در مورد او فرموده است: «او نجیب دودمان امیه است. « (56) روایات دیگری از ائمه در نكوهش او در دست است. (57) از جمع بین این روایات و در نظر گرفتن سوابق، انگیزه‌ها و عملكرد او این چنین برمی آید كه هر چند او نسبت به دیگر خلفای اموی تفاوتهای شگرفی داشته و نجیب آنها به شمار می‌آمده و حتی خدمات بسیاری نیز به اسلام و مسلمانان كرده است، ولی چون در بازگردانیدن حق مسلّم اهل بیت كه خلافت بوده، كوتاهی كرده است، نتوانسته رضایت امامان علیهم السلام را كسب كند.

بینش سیاسی و رهنمودهای امام

بیشترین تلاش امام در دوران امامت خویش صرف تربیت افراد كارآمد و نیروهای متعهّد و بیدارگری مردم می‌شد. چه بسا امام بر این باور بود كه هر گونه پیروزی‌ای در سایه تقویت بنیانهای اعتقادی شیعیان امكان پذیر است و در واقع این استواری در عقیده و پای بندی در دین است كه پیروزی را می‌سازد و هرگاه این انگیزه در مبارزان نباشد، هیچ پیروزی‌ای افتخار آفرین نخواهد بود. البته این هرگز بدان معنا نبود كه امام هیچ گونه موضع گیری‌ای در برابر حكمرانان ستمگر دوران خویش نداشت و هیچ واكنشی از خود در برابر ستم پیشگی آنان بروز نمی‌داده است، بلكه ایشان با تیزبینی و رعایت مصالح اسلام و مسلمانان وارد عمل می‌شد وبا رهنمودهای روشنگرانه خود، اصحاب را از تنش زاییهای بی مورد و حساسیت انگیزی دستگاه و در برخی موارد از همكاری با حكام باز می‌داشت و بیشتر به مبارزه منفی با ظلم و ستم تمایل نشان می‌داد. عَقَبَة بن بشیر اسدی، یكی از شیعیان نزد امام باقرعلیه السلام آمد و با اشاره به جایگاه ویژه خود در میان قبیله‌اش گفت: ما در قبیله خود بزرگی داشتیم كه از دنیا رفته است و افراد قبیله می‌خواهند مرا به جای او به مقام بزرگ و سرپرست خود برگزینند. نظر شما در این مورد چیست؟ امام فرمود: آیا تبار و دودمانت را به رُخ ما می‌كشی و بر ما منت می‌گذاری؟ خدا مردم را به واسطه ایمانشان بلند می‌دارد؛ در حالی كه مردم او را پست می‌شمارند و آنان را كه كافرند خوار می‌كند؛ در حالی كه مردم آنان را بزرگ می‌پندارند. ولی در مورد اینكه می‌گویی قبیله تو سرپرستی داشته كه از دنیا رفته و قبیله ات می‌خواهند تو را به جای او برگزینند [باید بگویم] اگراز بهشت بدت می‌آید و بدان تمایل نداری سرپرستی قبیله ات را بپذیر كه اگر حاكم، خون مسلمانی را بریزد تو در خونش شریك خواهی شد و می‌دانم كه از دنیای آنها هم چیزی عاید تو نخواهد شد. (58)

این روایت بیان می‌كند كه چگونه امام، یاران خود را از تصدّی مقام بر حذر می‌داشت تا مبادا حكمرانان از آنها در راستای زورگویی و ستم خود به افراد جامعه بهره جویند.

امام در مسیر اصلاح گری تنها مبارزه منفی را كافی نمی‌دانست. در استفاده از روشهای قهرآمیز در مبارزات سیاسی به یاران خود می‌فرمود:

«در برابر عمل ناشایست مفسدان و ظالمان با قلب و زبان به انكار و مبارزه برخیزید و بر پیشانی ستمكاران بكوبید و در مسیر خدا از سرزنش ملامتگران نهراسید. اگر موعظه شما سودی بَخشید و آنان به سوی حق بازگشتند، دست از ایشان بردارید؛ همانا حربه قهر و قدرت را باید به كسانی روا داشت كه به مردم ستم می‌كنند و در زمین سركشی می‌كنند. آنان مستحق عذابی دردناكند. در برابر چنین جرثومه‌هایی باید با جان خود جهاد كنید؛ همچنان كه باید در دل نیز بغض به آنها داشته باشید... به جهاد با متجاوزان ادامه دهید تا به فرمان خدا گردن نهند و دست از ظلم و تجاوز بردارند.» (59)

نهادینه سازی تقیه توسط امام

رویكرد جدی امام به این راهبرد، بیانگر تیزبینی و اشراف كامل امام به اوضاع حاكم و آگاهی ایشان در استفاده بهینه از شیوه‌های مبارزاتی است. چون دوران خفقان زده امام باقرعلیه السلام حركتهای شیعیان را برنمی تافت، امام بیشتر از این شیوه بهره برداری می‌كرد؛ ازاین رو، به یاران خود می‌فرمود: «هنگامی كه حكومت در اختیار عناصر نادان قرار گرفت در ظاهر با توده مردم باشید، ولی پنهانی به وظیفه خود عمل كنید. « (60) به این منظور، امام به تبیین ویژگیهای تقیه پرداخت. زیرا حساسیت و نقد پذیری تقیه بسیار حایز اهمیت بود و كج فهمی و برداشت نادرست از آن مشكل بزرگ تری به نام دورویی و نفاق را می‌آفرید. از ایشان احادیث و سخنان زیادی در این راستا وارد شده است كه هر یك ناظر به مؤلفه‌ای از ویژگیهای راهبردی تقیه است.

الف. حفظ امنیت نیروهای خودی

امام در این باره می‌فرماید: «تقیه تنها برای جلوگیری از ریخته شدن خون افراد قرار داده شده، ولی اگر نتواند در ایفای این مهم به كار آید، بهره گیری از آن بی مورد است.» (61)

ب. حفظ بنیه اقتصادی نیروها

معمّر بن یحیی می‌گوید:

«به ابا جعفرعلیه السلام عرض كردم: من گاهی [به اقتضای شغلم] از مردم اموالی را دریافت می‌كنم و بسیار پیش می‌آید كه مجبورم از راه یا دروازه‌ای عبور كنم كه مأموران حكومتی راه را بسته اند و من مجبورم با سوگندی آن اموال را از چنگ شان برهانم [حال تكلیف من چیست؟] امام فرمود: من نیز به اینكه بتوانم داراییهای مسلمانان را با سوگندی از چنگ دشمنان برهانم تمایل دارم. هرگاه مؤمن از جان خویش در هراس باشد و یا در تنگنا قرار گیرد باید تقیه كند.» (62)

و نیز به زراره فرمود: «ای زراره! هرگاه از خطر ستمگران در هراس بودی، می‌توانی در مورد هر آنچه از تو می‌خواهند سوگند بخوری...» (63)

ج. پاسداری ارزشها

گاه بی توجهی به تقیه موجب می‌شود تا تمامی ارزشها دستخوش زیر پا نهادن و حرمت شكنی از سوی دشمن شود و برآورده نشدن خواسته‌های جزئی دشمن، او را بر آن دارد تا شاكله دین و دین داران را به خطر اندازد. به یاد داشته باشیم كه تقیه، سلاحی برای پیشبرد اهداف عالی دین در نگاهی كلی و گسترده به آن است، نه تنها برطرف ساختن مشكلات جزئی. ازاین رو، كتمان عقاید موجب می‌شود كه اصل دین از تیررس تقدس شكنی مصون بماند. ازاین رو، امام باقرعلیه السلام می‌فرماید:

«در تورات آمده است خداوند به موسی علیه السلام فرمود: اسراری را كه [به تو سپرده‌ام و] در سینه داری، پوشیده دار و با دشمنان من كه دشمنان تو نیز هستند، در ظاهر نرمش نشان بده و با آشكار ساختن آن اسرار دشنام و ناسزای آنان را متوجه من نساز؛ زیرا اگر با عمل تو آنان به من توهین كنند تو نیز شریك آنان در این جرم هستی.» (64)

امام و قیام زید بن علی علیهما السلام

الف. شخصیت زید

زید از فرزندان امام سجادعلیه السلام و از مادری شایسته و پاكدامن به نام حوراء بود. (65) امام باقرعلیه السلام در مورد این بانوی وارسته فرمود:

«ای زید، تو از مادری نجیب و بی همتا زاده شده‌ای، (66) نور ایمان در چهره‌اش دیده می‌شد (67) و به دلیل تلاوت فراوان قرآن او را «حلیف القرآن؛ هم پیمان با قرآن» نامیده بودند.» (68)

امام باقرعلیه السلام در توصیف جایگاه بلند او فرمود: «این مرد بزرگِ خاندان من و باز پس گیرنده خون بزرگ رادمردان دودمان من است.» (69)

روایتهای بسیاری نیز در تأیید قیامش از پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله، امیرالمؤمنین علیه السلام، امام سجادعلیه السلام، امام صادق علیه السلام و امام رضاعلیه السلام در دست است. (70)

ب. علل و انگیزه‌های قیام

از ویژگیهای برجسته اخلاقی او، علاقه بسیار به اصلاح طلبی در امت پیامبرصلی الله علیه وآله بود كه از روح بلند و ظلم ستیز او برخاسته بود. عبداللَّه بن مسلم می‌گوید:

«با زید بن علی علیه السلام به سوی مكه می‌رفتیم. شب هنگام به آسمان نگاه كرد و به ستاره ثریا اشاره نمود و گفت: ستاره ثریا را می‌بینی؟ آیا كسی را دیده‌ای كه بدان برسد؟ گفتم: نه. گفت: به پروردگار سوگند دلم می‌خواست دستم بدان می‌رسید و از آنجا به زمین می‌افتادم و تكه تكه می‌شدم ولی خداوند امت محمدصلی الله علیه وآله را اصلاح می‌كرد.» (71)

او با پیروی از انقلاب بزرگ حسین بن علی علیه السلام، به انگیزه امر به معروف و با شعار «خون خواهی امام حسین علیه السلام» قیام خود را آغاز كرد. (72) ولی بسیاری از تاریخ نویسان شیعی، نخستین جرقه تصمیم گیری برای قیام را گفتگویی می‌دانند كه بین زید و هشام بن عبدالملك روی داد؛ هشام او را به شام فرا خواند و مردم را نیز گرد آورد و دستور داد تا اطرافیانش به گونه‌ای در مجلس بنشینند كه او جای نشستن پیدا نكند.

وقتی زید در مجلس حاضر شد، فرمود: در میان بندگان خدا بالاتر از كسی كه دیگران را سفارش به پارسایی كند وجود ندارد و پست‌ترین فرد كسی است كه چون بدان سفارش شود نپذیرد. پس من تو را به رعایت تقوا سفارش می‌كنم. هشام گفت: آیا تو همانی نیستی كه خود را شایسته خلافت می‌داند؟ تو كجا و خلافت كجا؟‌ای بی مادر، حقّا كه زاده كنیزی بیش نیستی.

زید فرمود: من كسی را در مرتبه و منزلت پیش خدا از پیامبرش بالاتر نمی‌دانم كه او نیز فرزند كنیزی بود و او اسماعیل علیه السلام است. پس اگر فرزند كنیز بودن موجب كاستی در جایگاه است، هرگز به پیامبری مبعوث نمی‌شد. آیا پیامبری مرتبه‌ای بلندتر است یا خلافت،‌ای هشام؟ از آن گذشته چگونه مرتبه كسی پایین است كه جدش رسول خداست و فرزند علی بن ابی طالب است؟ هشام بر آشفت و به سردار سپاه خود گفت: این مرد نباید بین ما شب را به صبح رساند. زید نیز از مجلس خارج شد و زیر لب گفت: هر كه از تیزی شمشیر بترسد، باید تن به ذلت دهد. (73)

جابر جعفی در روایتی اهانت یكی از حاضران مجلس به پیامبر اكرم را انگیزه قیام زید می‌داند. (74) برخی دیگر نگاشته اند كه در آن مجلس، هشام طبق كینه اموی خود و رسم دیرین دشنام گویی امویان بر بنی هاشم، پس از ورود زید به مجلس به او گفت: برادرت (امام باقرعلیه السلام) چه می‌كند [و نام امام را برگرداند و به ناسزا تبدیل كرد] . زید فرمود: باقر نامی است كه رسول خداصلی الله علیه وآله بر او نهاده، ولی تو آن را برگردانیدی؛ پس هر آینه به مخالفت با رسول خداصلی الله علیه وآله برخاستی و آن قدر این دشنام بر زید غیور گران آمد كه وقتی به كوفه رسید آهنگ قیام كرد. (75)

ج. موضع گیری امام باقرعلیه السلام

پای بندی و احترام بیش از حد زید به پیشوای بر حق خویش امام باقرعلیه السلام هرگز به او اجازه نمی‌داد تا بدون مشورت و آگاه كردن امام، قیام كند. ازاین رو، نزد امام باقرعلیه السلام رفت و موضوع را با حضرتش در میان نهاد، ولی امام او را به دلایلی از این حركت بازداشت. امام صادق علیه السلام می‌فرماید:

«... خدا عمویم زید را رحمت كناد. او نزد پدرم آمد و گفت: من می‌خواهم بر این حكومت گردن كش خروج نمایم. امام فرمود: این كار را نكن كه می‌ترسم كشته و در میان كوفه بردار آویخته شوی.‌ای زید، مگر نمی‌دانی كه هیچ یك از فرزندان فاطمه علیها السلام پیش از خروج سفیانی بر هیچ یك از حكمرانان خروج نمی‌كند، مگر اینكه كشته می‌شود...» (76)

با بررسی اخبار و روایاتی كه در این راستا وارد شده است، به این نتیجه می‌رسیم كه نهی امام هرگز جنبه تحریمی نداشت و به گونه‌ای ارشادی بوده است و امام با اتخاذ این موضع تنها بر آن بود تا زید و یارانش را از كشته شدن باز دارد؛ نه اینكه حركت غیورانه و برخاسته از عدالت طلبی او را نهی كند؛ زیرا كه خود، در پیش گویی شهادت زید حقانیت او و قیامش را تأیید می‌كند. جابر جعفی در این باره می‌گوید:

«محمد بن علی علیه السلام به من فرمود: برادرم زید بن علی خروج می‌كند و كشته می‌گردد؛ در حالی كه بر حق است. پس وای بر آن كس كه یاری‌اش را واگذارد و وای بر آن كس كه با او بجنگد و وای بر كسی كه او را بكشد. هنگامی كه زید بن علی عزم خود را بر قیام جزم كرد، به او گفتم: از برادرت این چنین شنیدم. گفت:‌ای جابر، دیگر توان خاموش نشستن ندارم؛ در حالی كه می‌بینم از كتاب خدا پیروی نمی‌شود و حكمرانی به دست سركشان و زورگویان افتاده است و دیگر اینكه من نزد هشام بودم و مردی در حضور جمع، فرستاده خدای را دشنام داد. من نیز به دشنام دهنده گفتم: وای بر تو‌ای كافر! اگر بر تو دست یازم تو را خواهم كشت و به دوزخ روانه خواهم ساخت. هشام به من گفت:‌ای زید، به هم نشین من كاری نداشته باش و از او باز ایست. به خداوندگار سوگند اگر با من جز پسرم یحیی كسی نباشد [كه یاری‌ام كند] بر وی خروج خواهم كرد و با وی جهاد خواهم نمود تا جان دهم.» (77)

سخنان دیگری از معصومین درباره ارشادی بودن نهی امام از قیام وارد شده كه همگی بر عدم صراحت نهی از قیام دلالت دارند (78) و حتی امام صادق علیه السلام هزار دینار به ابوخالد واسطی داد تا بین بازماندگان زید و یارانش تقسیم كند. (79)

آنچه از بررسی حدیث بالا و دیگر اخبار در این باره به دست می‌آید، این است كه بر پایی این نهضت از نظر زید، ضروری و بایسته بوده و چه بسا توان مشاهده وضع موجود را نداشته است، ولی از سویی، امام باقرعلیه السلام با اینكه در ضرورت مبارزه با او هم رأی بوده، ولی بر اساس بینش دقیقی كه از شرایط سیاسی وقت و بی تفاوتی مردم جهت شركت در قیام او داشت، (80) حركت نظامی و نهضت مسلّحانه را تنها راه ممكن و ضروری تشخیص نمی‌داد؛ زیرا سیاست كلی قیام كنندگان بر دفاع از كیان ولایت و امامت و نفی تسلط غاصبان و حاكمان جور بوده است، ولی شرایط دشوار - به ویژه پس از شهادت امام حسین علیه السلام - هرگز زمینه برپایی یا شركت در قیام مسلحانه را به آنان نمی‌داد. ازاین رو، می‌توان گفت كه زید از نظر ضرورت موظف به قیام نبوده است؛ زیرا اگر چنین وظیفه‌ای داشت هرگز امام او را به ترك تكلیف الهی فرا نمی‌خواند و از سوی دیگر، قیام او مردود نیز شمرده نشد و منعی از حیث تحریم شامل آن نگردید؛ زیرا اگر چنین بود، هرگز امامان علیهم السلام از او این چنین به نیكی یاد نمی‌كردند. او در مبارزه بین تعیین و انتخاب دو مصداق مانده بود كه قیام علنی را برگزیند و یا مبارزه پنهانی را. امام نیز در اصل مبارزه با او هم عقیده بود، ولی او اولی را برگزید؛ در حالی كه امام راه دوم را شایسته‌تر و مناسب‌تر با شرایط وقت می‌دانست و همچنان كه در روایات می‌بینیم ائمه علیهم السلام در پیش گوییهای خود درباره قیام زید، كشته شدن نابه هنگام و سركوبی قیام او را گوشزد می‌كردند كه همین موضوع، به تنهایی بیانگر نامناسب بودن مبارزه مسلحانه در اعتراض به حاكمیت اموی است. در هر حال قیام او نیز مانند قیامهایی كه به پیروی از آن صورت گرفت، نقطه عطفی در سرنگونی حاكمیت امویان به شمار می‌رود.

 

  • پاورقــــــــــــــــــــی

 

 

1) نك: یوسف بن عبداللَّه بن محمد بن عبدالبرّ القرطبی، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1415 ه. ق، چاپ اول، ج 3، ص 444، عزالدین بن اثیر ابی الحسن علی بن محمد الجزری، اسد الغابة فی معرفة الصحابه، بیروت، دارالفكر، 1409 ق، ج 4، ص 368، خیرالدین زركلی، الأعلام، بیروت، دارالعلم للملایین، 1989 م، چاپ هشتم، ج 7، ص 207.

2) الأعلام، ج 4، ص 165، تاریخ الیعقوبی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر، 1977 م، ج 2، ص 217، ابوالحسن علی بن الحسین المسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1370 ش، چاپ چهارم، ج 2، ص 95.

3) مروج الذهب، ج 2، ص 95.

4) تاریخ الخلفاء، جلال الدین سیوطی، بیروت، دارالقلم، 1406 ق، چاپ اول، ص 242.

5) تاریخ الخلفاء، ص 248.

6) بحار الانوار، محمد باقر المجلسی، بیروت، مؤسسه الرسالة، 1403 ق، ج 46، ص 335.

7) ابو محمد عبداللَّه بن اسعد بن علی بن سلیمان بن الیانعی، مراة الجنان و غیرة الیقظان، بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1390 ق، چاپ دوم، ج 1، ص 178؛ مروج الذهب، ج 2، ص 95، تاریخ الیعقوبی، ج 2ص 236؛ الأعلام، ج 8، ص 121.

8) تاریخ الخلفاء، ص 251؛ مروج الذهب، ج 2، ص 160.

9) تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 236.

10) تاریخ الخلفاء، ص 252.

11) همان، ص 251.

12) تاریخ الطبری، محمد بن جریر الطبری، بیروت، مؤسسة عزالدین للطباعة و النشر، 1407 ق، چاپ دوم، ج 6، ص 560؛ اخبار الطوال، احمد بن داود الدینوری، بیروت، دار الكتاب العلمیة، چاپ اول، 1421 ق، ص 480؛ مروج الذهب، ج 2، ص 176، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 250.

13) تاریخ الخلفاء، ص 255.

14) مروج الذهب، ج 2، ص 178.

15) نك: تاریخ الخلفاء، ص 255.

16) مروج الذهب، ج 2، صص 178 - 179.

17) الكامل فی التاریخ، عزّالدین ابوالحسن علی بن ابی الكرم الشیبانی (ابن اثیر) ، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1414 ق، چاپ چهارم، ج 3، ص 251؛ تاریخ طبری، ج 6، ص 585؛ مروج الذهب، ج 2، ص 176.

18) تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 268.

19) اثبات الوصیة لعلی بن ابی طالب، علی بن الحسین المسعودی، تهران، كتابفروشی اسلامیه، 1343 ش، ص 338.

20) البدایة و النهایة، ابوالفداء اسماعیل بن كثیر الدمشقی، بیروت، مؤسسه التاریخ العربی و داراحیاء التراث العربی، 1413 ق، ج 9، ص 201؛ الكامل فی التاریخ، ج 3، ص 253، تاریخ الطبری، ج 6، ص 587.

21) الكامل فی التاریخ، ج 3، ص 254، مروج الذهب، ج 2، ص 186.

22) تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 274؛ مروج الذهب، ج 2، ص 185

23) سیرة عمر بن عبد العزیز، سبط ابن الجوزی، دمشق، مكتبة التراث، 1410 ق، ج 1، ص 339؛ البدایة و النهایه، ج 9، ص 234.

24) الكامل فی التاریخ، ج 3، ص 272.

25) البدایة و النهایة، ج 9، ص 244.

26) مروج الذهب، ج 2، ص 186.

27) تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 275.

28) مروج الذهب، ج 2، ص 199؛ تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 282؛ تاریخ الخلفاء، ص 279.

29) همان، ص 300.

30) تتمه المنتهی فی وقایع ایام الخلفاء، شیخ عباس قمی، تهران، كتابخانه مركزی، 1365 ق، ج 1، ص 123؛ مروج الذهب، ج 2، ص 213.

31) تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 301.

32) اعلام، ج 8، ص 86.

33) تذكرة الحفاظ، ابو عبداللَّه شمس الدین محمد الذهبی، بیروت، دار احیاء التراث العربی ج 1، ص 101.

34) همان.

35) تاریخ الخلفاء، ص 263.

36) همان، ص 277.

37) تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 109.

38) همان، ص 135.

39) همان، ج 1، ص 143.

40) نك: همان، ج 1، صص 78 و 118 و 95.

41) تاریخ الخلفاء، ص 279.

42) ائمتنا، علی محمد علی دخیل، بیروت، دار المكتبة الامام الرضا، چاپ ششم، 1402 ق، ج 1، ص 357.

43) بحار الانوار، ج 46، ص 360.

44) تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 268.

45) الاخبار الطِّوال، ص 438.

46) مروج الذهب، ج 2، صص 187 و 188.

47) عمر بن عبدالعزیز، ص 129؛ تاریخ الخلفا، ص 263.

48) تاریخ الخلفا، ص 263؛ الاخبار الطّوال، ص 484؛ كتاب الاغانی، ابوالفرج الاصبهانی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ج 9، ص 255.

49) المنتظم فی تاریخ الامم و الملوك، ابو الفرج عبدالرحمن ابن علی بن محمد بن الجوزی، بیروت، دار الكتاب العلمیه، 1412 ه. ق، چاپ اول، ج 7، ص 32.

50) الاخبار الطوال، 484.

51) نك: الإمالی طوسی، ص 167، تاریخ الخلفاء، ص 262؛ بحار الانوار، ج 46، ص 335؛ عمر بن عبد العزیز، ص 137.

52) نك: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 268؛ تاریخ الخلفاء، ص 275؛ مروج الذهب، ج 2، ص 187.

53) نك: الكامل فی التاریخ، ج 4، صص 314 و 315.

54) نك: همان، ج 7، ص 317؛ تاریخ طبری، ج 6، ص 590؛ مروج الذهب، ج 2، ص 193.

55) الخرائج و الجرائح، قطب الدین الراوندی، قم، المطبعة العلمیة، 1409 ه. ق، چاپ اول، ج 1، ص 276.

56) تاریخ الخلفاء، ص 260، الكامل فی التاریخ، ج 4، ص 328؛ تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 119.

57) نك: بحارالانوار، ج 46، ص 327.

58) قاموس الرجال، محمد تقی التستری، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، چاپ دوم، 1415 ق، ج 7، ص 215.

59) وسایل الشیعه، شیخ حرّ العاملی، قم، مؤسسة ال البیت، 1409 ق، ج 11، ص 403.

60) بحارالانوار، ج 72، ص 436.

61) بحارالانوار، صص 434 و 412 و ج 39، ص 339.

62) بحارالانوار، ج 72، ص 410.

63) همان.

64) همان، ص 438.

65) الارشاد، الشیخ المفید، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ چهارم، 1378 ش، ج 2، ص 224.

66) بحارالانوار، ج 46، 184.

67) همان، ج 170.

68) مقاتل الطالبیین، ابو الفرج اصفهانی، نجف، منشورات الرضی و زاهدی، 1385 ه. ق، چاپ دوم، ص 87.

69) همان، بحار الانوار، ج 46، ص 209؛ الارشاد، ج 2، ص 244.

70) نك، الامالی، شیخ صدوق، ترجمه: آیت اللَّه كمره‌ای، تهران، انتشارات اسلامیه، 1349 ق، چاپ سوم،ص 330، مقاتل الطالبین، ص 88؛ عبداللَّه بن محمد حسن المامقانی، تنقیح المقال فی احوال الرجال، نجف، 1359 ه. ق، ج 1، ص 92؛ قاموس الرجال، ج 4، صص 567 و 571.

71) مقاتل الطالبیین، ص 87.

72) الارشاد، ج 2، ص 244؛ قاموس الرجال، ج 4، ص 563.

73) اعلام الهداة، شیخ حر العاملی، بی تا، بی جا، ص 257؛ الارشاد، ج 2، ص 246؛ مروج الذهب، ج 2، ص 209؛ قاموس الرجال، ج 4، ص 564.

74) نك: بحارالانوار، ج 11، ص 39، كشف الغمة فی معرفة الائمه، علی بن عیسی الاربلی، تهران، كتابفروشی اسلامیه، بی تا، ج 2، ص 350.

75) عمدة الطالب، ابن عنیة الحسنی، نجف، مطبعة الحیدریة، چاپ دوم، 1380 ق، ص 194.

76) بحارالانوار، ج 11، ص 38؛ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 281.

77) اعیان الشیعه، سید محسن الامین، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، بی تا، ج 33، ص 89.

78) نك: همان، صص 53 -73؛ بحارالانوار، ج 11، ص 42.

79) الارشاد، ج 2، ص 247.

80) نك: تاریخ الطبری، ج 8، ص 85.

441 دفعه
(0 رای‌ها)