1. جوان پرتلاش
امیر تیمور گوركانی در هر پیش آمدی چندان استقامت میورزید كه هیچ مشكلی نمیتوانست او را از رسیدن به هدف باز دارد. در این گونه حوادث همواره میگفت:
روزی در جوانی از دشمن شكست خوردم و به ویرانهای پناه بردم و در فكر پایان كار خویش بودم. ناگهان چشمم بر مورچهای ناتوان افتاد كه دانه گندمی از خود بزرگتر برداشته بود و از دیوار همی بالا میرفت. چون نیك شمارش كردم، دیدم آن دانه گندم، شصت و هفت مرتبه بر زمین افتاد؛ امّا مورچه آن دانه را رها نكرد و سرانجام آن را بر سر دیوار برد. از دیدن این استقامت و پایداری، چنان قدرتی در من پدیدار شد كه هیچ گاه آن را فراموش نمیكنم. با خود گفتم:ای تیمور! تو از این مورچه كمتر نیستی، بر خیز و بكوش و در پی كار خود باش! برخاستم و همّت گماشتم و استقامت ورزیدم تا بدین پایه از سلطنت رسیدم. (1)
2. تو زاهدتری
هارون الرشید به فضیل عیاض گفت: چرا تا این حدّ زهد را پیشه خود ساخته ای؟ فضیل گفت: زهد تو از من بیشتر است. هارون پرسید: چگونه؟ گفت: از این جهت كه من از دنیا كناره گرفتهام و تو از آخرت، با اینكه دنیا فانی است؛ امّا آخرت باقی و جاویدان است. پس تو از من زاهدتری؛ زیرا از چیزی كه همیشه باقی است، اعراض نموده ای. (2)
3. قرآن و ناپلئون
«ناپلئون» برای آشنایی با مسلمین روانه مصر شد. در یكی از كتابخانهها به مترجمش گفت: كتابی بردار و مقداری از آن را برای من ترجمه كن! مترجم قرآن را برداشت و باز كرد، این آیه آمد: «اِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یهْدِی لِلَّتِی هِی اَقْوَمُ»؛ (3) «این قرآن [مردم را] به استوارترین راه هدایت میكند.» آیه را برای او خواند و ترجمه كرد. ناپلئون از كتابخانه بیرون آمد و شب تا به صبح به فكر این آیه بود.
فردای آن روز مجدّداً تقاضا كرد مقداری از آیات قرآن را برای او ترجمه كند. مترجم نیز بخشی از آیات را برای او ترجمه كرد. او دوباره به محل استقرارش برگشت و شب باز به فكر فرو رفت.
روز سوم باز این قضیه تكرار شد. ناپلئون وقتی از كتابخانه بیرون آمد، پرسید: این كتاب مربوط به كدام ملّت است؟
مترجم گفت: مربوط به مسلمانان است و اینان معتقدند كه این كتاب (قرآن) از آسمان بر پیامبر آنها نازل شده است.
ناپلئون دو جمله گفت؛ یكی به نفع مسلمین و دیگری به ضرر آنها. امّا جملهای كه به نفع مسلمین گفت، این بود: «اگر مسلمین از دستورات جامع این كتاب استفاده كنند، روی ذلّت نخواهند دید.»
و جملهای كه به ضرر مسلمین گفت، این بود: «تا زمانی كه این قرآن در بین مسلمین حكومت كند و در پرتو تعالیم عالیه این برنامه جامع، زندگی كنند، مسلمین تسلیم ما نخواهند شد، مگر ما بین آنها و قرآن جدایی بیفكنیم.» (4)
4. جوان گدا
قرآن میفرماید: «وَ اَمَّا الَّسائِلَ فَلَا تَنْهَرْ»؛ (5) «و امّا سائل را از خود مران!» چرا كه نا امید كردن فقیر و راندن او از درخانه، آثار سوئی دارد. به این داستان توجه كنید:
آورده اند كه مردی جوان با همسرش مشغول خوردن مرغی بریان شده بود كه فقیری بر در خانه آمد و درخواست غذا نمود. مرد جوان با خشونت تمام سائل را از درِ خانه براند و محروم ساخت.
پس از مدّتی جوان تمام ثروت خود را از دست داد و به شدّت فقیر و تنگدست شد؛ به حدّی كه همسرش نیز از او طلاق گرفت و با مرد دیگری ازدواج كرد.
از قضا روزی آن زن با شوهر دوّم خود در حال خوردن مرغی بریان شده بود كه ناگهان گدایی درِ خانه را به صدا در آورد و تقاضای كمك نمود.
مرد به همسرش گفت: برخیز و این مرغ بریان را به این سائل بده! زن از جا برخاست و مرغ را برگرفت و به سوی درِ خانه رفت كه ناگهان دید سائل همان شوهر اوّل اوست. مرغ را به وی داد و با چشمان گریان باز گشت.
شوهر از سبب گریه زن پرسید. زن گفت: این گدا، شوهر اوّل من بود. آن گاه داستان راندن فقیر از درخانه و بیچاره شدن او را بیان كرد.
وقتی زن حكایت خویش را به پایان رساند، شوهر دوم گفت:ای زن! به خدا سوگند! آن گدای اول، خودِ من بودم. (6)
- پاورقــــــــــــــــــــی
1) رنگارنگ، ج 1، ص 19، به نقل از: دنیای جوانان، علی كریمی نیا، انتشارات عصر ظهو ر، ص 105.
2) وفیات الاعیان، ج 4، ص 49؛ شرح خطبه متقین، ص 207، به نقل از: دنیای جوانان، صص 192 - 193.
3) اسراء / 9.
4) همای سعادت، ج 1، ص 70، به نقل از: داستانهای سوره حمد، علی میر خلف زاده، قم، 1378 ش، صص 35 - 36.
5) ضحی / 10.
6) آثار الصادقین، احسان بخش، ج 8، ص 139؛ المستطرف، ج 1، ص 10، به نقل از: دنیای جوانان، صص 331 - 332.