خاطراتى از دفاع مقدس (10)

تصویرى از حماسه رهبرى‏

بنده چند بار آیت اللّه خامنه‏ اى را دیده بودم كه لباس رزم به تن داشت و به اتفاق شهید چمران به روستاى «بیت غضبان» در منطه «طراح» مى‏آمدند.

آنان قبل از حركت، در منزل مرحوم عباس حلفى حیدرى جلسه تشكیل مى‏دادند و در ساعت دوازده شب، همراه احمد حلفى و شهید مردانى به سوى خاكریز دشمن حركت مى‏كردند. معمولاً آیت اللّه خامنه‏ اى پشت موتور گازىِ مرحوم عباس حلفى حیدرى سوار مى‏شدند و چفیه بسیجى دور گردن خود داشتند و كلاهى به سر مى‏گذاشتند.

وقتى آنها به سوى دشمن مى‏رفتند، ما بیدار مى‏ماندیم و درگیریهاى آنها با دشمن را مى‏شنیدیم؛ زیرا خاكریز دشمن با محلّ استقرار ما فاصله چندانى نداشت. بعد از درگیرى مى‏دیدیم كه آیت اللّه خامنه‏ اى به اتفاق شهید چمران و چهار بسیجى دیگر به منزل مرحوم عباس باز مى‏گشتند. (1)

مناطقى كه آیت اللّه خامنه‏ اى و شهید چمران براى شناسایى و انجام شبیخون در منطقه جنوب انتخاب مى‏كردند، بسیار خطرناك بود و دشمن در آن مناطق از امكانات زرهى پیشرفته و فوق العاده‏اى بهره مى‏گرفت. (2)

مقام معظم رهبرى در شناسایى و شبیخون به دشمن و باز كردن سدّ آب كرخه فعالیت داشتند. ایشان، لباس روحانى خود را عوض مى‏كردند و لباس بسیجى مى‏پوشیدند. (3)

تواضع و آرزوى شیخ شریف

یكى از روحانیان و فرماندهان بسیار شجاع و غیور و كارآمدِ مقاومت سى و پنج روزه خرمشهر، شیخ شریف قنوتى بود. او روحیه یك لشكر را داشت و امید همگان بود؛ مخصوصاً در لحظات بحرانى و حساس. این روحانى شجاع و باصلابت، بسیار متواضع بود. روایت ذیل به این حقیقت، اشاره دارد:

صبح روز پانزده مهر 59 همراه شیخ شریف براى سركشى به مقرّمان در خیابان 45 مترى آمده بودیم. رزمنده‏اى رهسپار آن منطقه شده بود و خیلى خسته به نظر مى‏رسید.

آن جوان - كه 17 یا 18 سال داشت - آن‏قدر خسته بود كه تعادلش را از دست داد. نزدیك بود تفنگ از دستش بیفتد. شیخ با دیدن او به استقبالش رفت و صورتش را بوسید. بعد دو زانو نشست و به پاى رزمنده جوان بوسه زد.

زمانى كه شیخ بازگشت، معترضانه گفتم: «جناب شیخ! شما چرا این كار را كردى؟ اصلاً خوب نبود!» گفت: «تو از كجا مى‏دانى كار من خوب نبود؟ اینها نزد خدا ارج و قرب زیادى دارند... من خواسته‏اى از خدا دارم كه امید دارم با همین بوسیدن پاى یك رزمنده به آن برسم.‌» خواسته‏اش را پرسیدم و او پاسخ نگفت؛ اما مى‏دانستم در پى شهادت است. (4)

توصیه احمد آقا

براى انجام امور نظافت در سپاه پاوه، نوبت كارى گذاشته بودیم. روزهاى چهارشنبه هر هفته، نوبت احمد آقا بود. با اینكه فرمانده واحد عملیات سپاه به حساب مى‏آمد؛ اما مقید بود در هر موقعیتى، وظیفه خود را انجام دهد. سفره مى‏انداخت و آن را جمع مى‏كرد. غذا و چاى آماده مى‏كرد و غذا را تقسیم و ظرفها را مى‏شست. همچنین سرویسهاى بهداشتى را به دقت تمیز و آن را ضد عفونى مى‏كرد.

احمد آقا مى‏گفت: «فرمانده، كسى است كه در خطّ مقدّم، برادر بزرگ‏تر باشد و در سایر مواقع، كم‏ترین و كوچك‏ترین برادرِ رزمنده‏ها.‌» (5)

عشق ابدى به روح اللّه‏قدس سره‏

نوجوان شانزده ساله‏اى را به اورژانس آوردند. از بدن مطهرش دود بلند مى‏شد. پیكرش را مواد منفجره سوزانده بود. چهره‏اش به علت سوختگى قابل تشخیص نبود. در عین حال، لبان مقدسش، آیات قرآنى را تلاوت مى‏كرد و خواهان سلامتى امام خمینى از خداوند بود. (6)

داوطلب شهادت‏

افسر عراقى در برابر آسایشگاه 9 ایستاد و گفت: به ما دستور رسیده است كه یكى از شما را اعدام كنیم. اگر كسى داوطلب نشود، خودمان یكى را انتخاب مى‏كنیم.

هنوز مترجم، گفته او را به‏طور كامل ترجمه نكرده بود كه جوانى دلیر سر پا ایستاد. افسر با تعجب پرسید: «بیا جلو ببینم.‌»

جوان با متانت و صلابت جلو رفت. افسر گفت: «فهمیدى چه گفتم یا ندانسته اعلام آمادگى كردى؟» جوان پاسخ داد: «بله، متوجه شدم.‌»

او گفت: «اشكالى ندارد. مى‏توانى قبل از اعدام، خواسته هایت را مطرح كنى.‌» جوان كه نماز ظهر و عصرش را با تیمم خوانده بود، تقاضاى آب كرد. بعد از آن، مشغول وضو شد. در سیماى جوان، اثرى از ترس و اضطراب نبود.

وقتى وضویش تمام شد، افسر عراقى پرسید: «چرا آماده مردن شدى؟ مگر به زندگى علاقه ندارى؟»

ایثار محمّد ناصر حق‏شناس‏

در منطقه حائل بین نیروهاى خودى و دشمن بودیم و به‏طور ناگهانى به تله انفجار برخوردیم. با انفجارى كه صورت گرفت، بسیجى همراه ما و ناصر حق‏شناس - فرمانده اطلاعات و عملیات تیپ مسلم بن عقیل - زخمى شدند. فقط مى‏توانستیم یك نفر را با خود ببریم و از طرفى، ماندن ما در آن نقطه، بسیار خطرناك بود؛ زیرا هر لحظه ممكن بود گشتیهاى دشمن سر برسند. ما مى‏خواستیم ناصر را برداریم؛ ولى با اشاره به نوجوان بسیجى گفت: «او را ببرید!»

ناصر فرمانده بود و سالها تجربه داشت. مجدداً ناصر گفت: «او را بردارید و بروید.‌»

صداى محكم ناصر، ما را بدون اختیار به حركت وادار كرد و از آنجا دور شدیم. در عین حال گفتیم: «برمى‏گردیم آقا ناصر، منتظر باشید.‌»

بالاخره بازگشتیم تا ناصر را با خود برداریم. به نقطه مورد نظر كه رسیدیم، ناصر را دیدیم كه در میان حائل نیروهاى خودى و دشمن با صورتى گلگون آرام خوابیده بود. (7)

به خاطر رهایى آنها

در عملیات خیبر، سردار على اصغر كلاته سفیرى و یارانش در محاصره دشمن در منطقه شحّا على قرار گرفتند.

على اصغر در حالى كه پشت سرش را آب و اطرافش را دشمن فرا گرفته بود، یارانش را سوار قایق كرد و به تنهایى با چند اسلحه در زمانهاى مختلف تیراندازى كرد تا دشمن سرگرم شود و نیروها از تیررس خصم زبون دور شوند.

سپس او، خود را به آب انداخت و حدود پانزده متر شنا كرد. وقتى براى نفس كشیدن سرش را از آب بیرون آورد، مورد هدف تیر دشمن قرار گرفته و به فیض عظیم شهادت رسید. (8)

به خاطر دوست

شبى براى سركشى به پاسگاه شهداى مریوان رفته، تا صبح پیش بچه‏ها در سنگر ماندم. در آن وقت، یكى از دیگرى پرسید: «چرا من را براى پاس بیدار نكردى؟» دیگرى گفت: «چرا من راهم بیدار نكردى؟»

داشتند به هم نگاه مى‏كردند كه دقایقى بعد مشخص شد یكى از بچه‏ها كه اوّل شب نوبت پاس داشته، براى اینكه دوستش بتواند بیش‏تر استراحت كند، او را بیدار نكرده و یك نوبت بیش‏تر پاس داده بود؛ ولى در آن شدت سرماى كردستان دوام نیاورده بود. وقتى به محل نگهبانى او رفتیم، دیدیم بى‏حركت نشسته است. همین‏كه به او دست زدیم، افتاد. او از شدت سرما شهید شده بود. (9)

 

پی‌نوشـــــــــــــت‌ها:

 

1) راوى: جمال حلفى، ر. ك: هویزه در هشت سال دفاع مقدس، تهران، صریر و نسیم حیات، اوّل، 1384 ش، ص 234 و 235.

2) همان، ص 233.

3) راوى: هیله حلفى، ر. ك: همان، ص 235.

4) راوى: آلبو غبش، ر. ك: سه مزار براى یك شهید، محمّد محسن شریف طبع، بازنویس: سعیدى راد، تهران، پیام آزادگان، اوّل، 1386 ش، ص 115 و 116.

5) ر. ك: روایت مقدس، ص 296 و 297.

6) ر. ك: بالین نور، ص 21، به نقل از: روایت مقدس، تهیه و تنظیم: معاونت پژوهش مؤسسه فرهنگى روایت سیره شهدا، قم، دار الهدى، اوّل، 1386 ش، ص 130 و 131.

7) راوى: قادرى و دیگران، ر. ك: گلهاى عاشورایى، ستاد كنگره شهدا و سرداران شهید آذربایجان شرقى، اوّل، 1385 ش، ج 3، ص 67 و 68.

8) راوى: طیبه تسبندى (همسر شهید)، ر. ك: فرهنگ‏نامه جاودانه‏هاى تاریخ، دفتر 9 (استان خراسان)، شاهد، اوّل، 1382 ش، ج 2، ص 875 و 876.

9) راوى: سردار رضا غزلى، ر. ك: قطعه‏اى از بهشت (جرعه‏اى از كوثر 3)، تهران، دفتر هنر و ادبیات ایثار، مركز تحقیقات اسلامى جانبازان، اوّل، 1379 ش، ص 122.

394 دفعه
(0 رای‌ها)