پنجاه دلاور
پیش از به كارگیرى نیروهاى رزمى در عملیات طریق القدس، هشتصد نفر نیرو براى جانفشانى و ایثار برگزیده شدند. این نیروها از پرتوانترین، مجربترین و مشهورترین نیروهاى جمهورى اسلامى بودند. رزمندگان اسلام، ساعت 4 صبح از عقبه دشمن، وارد عمل شدند. پیش از عملیات، یك روحانى، همراه 50 نفر از نیروهاى شهادتطلب، خود را روى مینها انداختند و راه عبور رزمندگان را باز كردند. من شاهد شیرجه رفتن آن روحانى عزیز بودم كه خود را روى مین انداخت. دیگر نیروهاى شهادتطلب هم روى مین رفتند و همگى به فیض شهادت نایل شدند. (1)
شتاب براى شهادت
بعد از آنكه برادر رستمى - از سرداران گروه شهید چمران - در ستاد جنگهاى نامنظم به شهادت رسید، به دوستان پیشنهاد كردیم به دكتر بگوییم سید احمد مقدمپور را به جاى رستمى بگذارد. سید، پانزده سال پیش از شروع جنگ در هوابرد شیراز بود. سپس از آنجا استعفا داد و ریاست حسابدارى یك شركت را در شیراز عهدهدار شد. او به حدى به مال دنیا بىتوجه بود كه وقتى دید ما ماشین كم داریم، به شیراز رفت و وسایل شخصى خودش را فروخت و یك جیپ لندرور خرید و به جبهه آورد تا از آن استفاده كند. آنقدر عجله داشت كه به محضر هم نرفت تا آن را به ثبت برساند. بعد از شهادت سید، نتوانستیم دفترچه آن جیپ را پیدا كنیم. (2)
حماسه نگراوى
بانو مجیده نگراوى - همسر جبار مرمضى - زن شیردلى است كه به تنهایى 6 سرباز و افسر عراقى را با زیركى خلع سلاح كرد و به اسارت درآورد.
رهبر انقلاب به همین سبب او را تشویق كرد. او درباره عملیات حماسى خود مىگوید: «وقتى ارتش عراق در حمیدیه شكست خورد، سربازان دشمن با اضطراب و سراسیمه پا به فرار گذاشتند. در مسیر خود با تیراندازى به سوى مردم، سعى داشتند از دست آنها فرار كنند؛ ولى راه رسیدن به مرز را بلد نبودند. من نیز مانند دیگران منتظر فرصتى براى دستگیرى نیروى دشمن بودم. زمانى كه شش تن از افراد متجاوز، نزدیك منزل ما رسیدند، به آنها گفتم: «اگر جلوتر بروید، در محاصره مردم و نیروهاى سپاه قرار مىگیرد و كشته مىشوید.» گفتند: «پس چه كار كنیم؟» گفتم: «فوراً داخل خانه بروید و در اتاق پذیرایى بنشینید و اسلحه خود را درآورید تا آن را پنهان كنم.» آنها به گفته من عمل كردند. وقتى خلع سلاح شدند، از پشت، در اتاق را قفل كردم و مردم را صدا زدم. و با اسلحه غنیمتى از آنها شش تن عراقى را به سوى مسجد بردم.
بعداً به خاطر این كار و مواردى دیگر كه در شهر انجام دادم، مورد لطف و محبت رهبر معظم انقلاب قرار گرفتم. (3)
حماسه شیر
عملیات صاحب الزمان در غرب سوسنگرد در تاریخ 26/12/59 صورت گرفت. در ساعت 50:7 نیروهاى خودى به مواضع عراقیها رسیدند. چند تیربار، بچهها را خیلى اذیت مىكرد. چند نفر داوطلب شدند بروند تیربارها را خاموش كنند. على خانزاده، معروف به على شیر، یكى از آنها بود. على شیر، خیلى شجاع بود و دنبال خطر مىگشت. البته این از روحیه ایثار او نشأت مىگرفت. على دوست داشت در هر مهلكهاى جلو باشد. او یكى از آن تیربارها را خاموش كرد. تیربارهاى دیگر را بچهها با آرپىجى خاموش كردند. آنجا معبرى بود كه بچهها آن را شناسایى و قسمت اعظم آن را باز كرده بودند. چند متر از آن باز نشد و داراى مین بود. على خانزاده (على شیر) اوّلین داوطلبى بود كه وارد آنجا شد. او شیرجهاى روى میدان مین زد. وقتى مین یا مینها منفجر شدند، پاهاى او از قسمت ران قطع شد. (4)
بىقرار
شهید زارعى در عملیات رمضان، لحظهاى آرام و قرار نداشت. گاهى پشت تیربار بود و گاهى نارنجك پرتاب مىكرد. گمان كنم بیش از 300 - 400 گلوله آر پى جى به سوى تانكهاى دشمن شلیك كرد.
وقتى گردان مىخواست عقب بیاید، او نمىآمد. با اصرار و تحكم و دستور، او را عقب آوردیم. مبهوتِ چهره نورانى آن قهرمان دلاور بودم كه چشمم به گوشش افتاد. خون در گوشش خشكیده بود. (5)
پرستوهاى عاشق
در عملیات والفجر 2 وقتى مىخواستیم به موضع رهایى برویم، با مشكل میدان مین روبهرو شدیم. در آن بین، نوجوان 14 - 15 سالهاى من را به گوشهاى كشید و گفت: «حاجى! به من یاد بده وقتى به مواضع دشمن رسیدیم، چهطور خود را روى میدان مین بیندازم تا تعداد بیشترى از مینها خنثى شود.»
من دستى به سرش كشیده، گفتم: «نه برادر. انشاء اللّه نیازى به این كار نیست. تیم تخریب، الآن مىرسد و مینها را خنثى مىكند و به راحتى از معبر مىگذرید.»
در پى پاسخ من، او با رضایت خاطر رفت؛ اما نمىدانستم دوستان او فرداى آن روز، همان كارى را كه او مىخواست، انجام مىدهند. هنوز صحنه اجساد مطهرشان به روى سیمهاى خاردار در ذهنم باقى است و به آن همه عشق و ایمان و ایثار و شجاعت غبطه مىخورم. (6)
ناكامى سرگرد تونسى
یك شب عراقیها آتش شدیدى روى بچهها در روستاى سید خلف (جنوب تپههاى اللّه اكبر در منطقه جنوب) ریختند و یك گردان از نیروهاى عراقى به فرماندهى یك سرگرد تونسى كه متخصص در جنگهاى چریكى و رزم شبانه بود، به نیروهاى ما حمله كردند. این سرگرد، سالها در پلیساریو، جنگهاى چریكى كرده و بسیار با تجربه بود. او یك طرح غافلگیركننده تهیه كرده بود و با به اجرا گذاشتن آن تا 20 مترى بچههاى ما آمده بودند؛ اما یارى حق باعث شد آنها در یورش خود ناكام بمانند؛ زیرا یكى از بچهها بهطور اتفاقى در آن سكوت شبانه، آن سرگرد را دید و با اوّلین شلیكى كه كرد، پیشانى او را مورد هدف قرار داد. در عین حال، فریادى كشید و عراقیها به بچههاى ما حمله كردند. نیروهاى ما هم بدون هیچگونه آمادگى قبلى با فریاد یا مهدى به مقابله پرداختند و دشمن را تارومار كردند. این حادثه در تاریخ 16/2/60 روى داد. (7)
ایثار حاج قاسم
در عملیات كربلاى 4، حاج قاسم محمدى دوست، از ناحیه سر مجروح شد. تركش بزرگى به سرش خورده و وارد آن شده بود. هر چه اصرار كردند او را به عقب منتقل كنند، قبول نكرد. تا صبح با همان حال وخیم یا زهرا یا زهرا گفت و در میدان نبرد، جنگید. نزدیك صبح، بىحال و بىرمق شد و متوجه شد كه دیگر نمىتواند صحبت كند. او را به بیمارستان بردند. دكترها گفتند: «تركش و ضربهاى كه به جمجمهاش وارد شده، به مغز و رگهاى عصبى او صدمه زده است و گفتند: «او دیگر نمىتواند حتى یك كلمه بر زبان جارى سازد.» (8)
من دعاخوان هستم
من مداح بودم و در دوران اسارت، براى برگزارى مراسم دعا مورد لطف دوستان قرار مىگرفتم. یكى از دوستان، به اصرار از من خواست دعا بخوانم. اوگفت: «من تو را از نگاه نگهبان عراقى حفظ مىكنم.»
او به قول خود وفا كرد. وقتى نگهبان عراقى تلاش مىكرد از كنار پنجره، چهرهام را شناسایى كند، او خود را حایل مىكرد و نمىگذاشت شناسایى شوم. نگهبان عراقى كه خود را به پنجره چسباند، از بچهها خواست نام دعاخوان را بگویند. هیچ كس سخنى به زبان جارى نساخت. فرداى آن روز، وقتى نگهبانان خون آشام عراقى به آسایشگاه حملهور شدند تا بچهها را براى یافتن مداح، شكنجه كنند، یكى از دوستان كه قوى و تنومند بود، به من و دیگران گوشزد كرد: «نگران نباشید. من قدرت تحمل شكنجه را دارم. من مىگویم كه دعاخوان هستم؛ شما هم چیزى نگویید.»
من با شرمندگى، پذیرفتم. او در پاسخ سؤال آن سفاكان كه دیشب دعاخوان كه بود، شجاعانه بلند شد و گفت: «من!»
آنها در حالى كه همانجا او را كتك مىزدند، با خود بردند. چند ساعت بعد وى با تنى خسته و خون آلود به آسایشگاه برگشت. از آن روز به بعد هرگاه مراسم دعا لو مىرفت، عراقیهاى بىدین یك راست سراغ او مىآمدند و او را براى شكنجه مىبردند. آن برادر عزیز معتقد بود كه این كار، یك روش براى سهیم شدن در برگزارى مراسم دعاست. (9)
پینوشـــــــــــــتها:
1) راوى: سید محمّد حسینى مقدم، ر. ك: دشت آزادگان در هشت سال دفاع مقدس، طُرفى، صریر و نسیم حیات،، تهران، اول، 1384 ش، ص569.
2) راوى: مهدى چمران، ر. ك: همان، ص 534.
3) ر. ك: همان، ص 173 و 174.
4) راوى: نیكخواه، ر. ك: همان، ص 509.
5) راوى: برادر مظاهرى، ر. ك: ده مترى چشمان كمین، صیفىكار، بنیاد حفظ آثار، تهران، اوّل، 1386، ص 249.
6) راوى: برادر مظاهرى، ر. ك: همان، پاورقى ص 312.
7) راوى: مهدى چمران، ر. ك: دشت آزادگان، ص 516 و 517.
8) راوى: اسماعیل سورى، ر. ك: مأموریت روى آب، شیرزادى، شاهد، تهران، اوّل، 1386، ص142.
9) راوى: حمید سلمون، ر. ك: در زندان دژخیم، ص 95 و 96 (سالمى نژاد، پیام آزادگان، تهران، اوّل، 1386).