خاطراتى از دفاع مقدس (9)

پنجاه دلاور

پیش از به كارگیرى نیروهاى رزمى در عملیات طریق القدس، هشتصد نفر نیرو براى جانفشانى و ایثار برگزیده شدند. این نیروها از پرتوان‏ترین، مجرب‏ترین و مشهورترین نیروهاى جمهورى اسلامى بودند. رزمندگان اسلام، ساعت 4 صبح از عقبه دشمن، وارد عمل شدند. پیش از عملیات، یك روحانى، همراه 50 نفر از نیروهاى شهادت‏طلب، خود را روى مینها انداختند و راه عبور رزمندگان را باز كردند. من شاهد شیرجه رفتن آن روحانى عزیز بودم كه خود را روى مین انداخت. دیگر نیروهاى شهادت‏طلب هم روى مین رفتند و همگى به فیض شهادت نایل شدند. (1)

شتاب براى شهادت

بعد از آنكه برادر رستمى - از سرداران گروه شهید چمران - در ستاد جنگهاى نامنظم به شهادت رسید، به دوستان پیشنهاد كردیم به دكتر بگوییم سید احمد مقدم‏پور را به جاى رستمى بگذارد. سید، پانزده سال پیش از شروع جنگ در هوابرد شیراز بود. سپس از آنجا استعفا داد و ریاست حسابدارى یك شركت را در شیراز عهده‏دار شد. او به حدى به مال دنیا بى‏توجه بود كه وقتى دید ما ماشین كم داریم، به شیراز رفت و وسایل شخصى خودش را فروخت و یك جیپ لندرور خرید و به جبهه آورد تا از آن استفاده كند. آن‏قدر عجله داشت كه به محضر هم نرفت تا آن را به ثبت برساند. بعد از شهادت سید، نتوانستیم دفترچه آن جیپ را پیدا كنیم. (2)

حماسه نگراوى

بانو مجیده نگراوى - همسر جبار مرمضى - زن شیردلى است كه به تنهایى 6 سرباز و افسر عراقى را با زیركى خلع سلاح كرد و به اسارت درآورد.

رهبر انقلاب به همین سبب او را تشویق كرد. او درباره عملیات حماسى خود مى‏گوید: «وقتى ارتش عراق در حمیدیه شكست خورد، سربازان دشمن با اضطراب و سراسیمه پا به فرار گذاشتند. در مسیر خود با تیراندازى به سوى مردم، سعى داشتند از دست آنها فرار كنند؛ ولى راه رسیدن به مرز را بلد نبودند. من نیز مانند دیگران منتظر فرصتى براى دستگیرى نیروى دشمن بودم. زمانى كه شش تن از افراد متجاوز، نزدیك منزل ما رسیدند، به آنها گفتم: «اگر جلوتر بروید، در محاصره مردم و نیروهاى سپاه قرار مى‏گیرد و كشته مى‏شوید.‌» گفتند: «پس چه كار كنیم؟» گفتم: «فوراً داخل خانه بروید و در اتاق پذیرایى بنشینید و اسلحه خود را درآورید تا آن را پنهان كنم.‌» آنها به گفته من عمل كردند. وقتى خلع سلاح شدند، از پشت، در اتاق را قفل كردم و مردم را صدا زدم. و با اسلحه غنیمتى از آنها شش تن عراقى را به سوى مسجد بردم.

بعداً به خاطر این كار و مواردى دیگر كه در شهر انجام دادم، مورد لطف و محبت رهبر معظم انقلاب قرار گرفتم. (3)

حماسه شیر

عملیات صاحب الزمان در غرب سوسنگرد در تاریخ 26/12/59 صورت گرفت. در ساعت 50:7 نیروهاى خودى به مواضع عراقیها رسیدند. چند تیربار، بچه‏ها را خیلى اذیت مى‏كرد. چند نفر داوطلب شدند بروند تیربارها را خاموش كنند. على خان‏زاده، معروف به على شیر، یكى از آنها بود. على شیر، خیلى شجاع بود و دنبال خطر مى‏گشت. البته این از روحیه ایثار او نشأت مى‏گرفت. على دوست داشت در هر مهلكه‏اى جلو باشد. او یكى از آن تیربارها را خاموش كرد. تیربارهاى دیگر را بچه‏ها با آرپى‏جى خاموش كردند. آنجا معبرى بود كه بچه‏ها آن را شناسایى و قسمت اعظم آن را باز كرده بودند. چند متر از آن باز نشد و داراى مین بود. على خان‏زاده (على شیر) اوّلین داوطلبى بود كه وارد آنجا شد. او شیرجه‏اى روى میدان مین زد. وقتى مین یا مینها منفجر شدند، پاهاى او از قسمت ران قطع شد. (4)

بى‏قرار

شهید زارعى در عملیات رمضان، لحظه‏اى آرام و قرار نداشت. گاهى پشت تیربار بود و گاهى نارنجك پرتاب مى‏كرد. گمان كنم بیش از 300 - 400 گلوله آر پى جى به سوى تانكهاى دشمن شلیك كرد.

وقتى گردان مى‏خواست عقب بیاید، او نمى‏آمد. با اصرار و تحكم و دستور، او را عقب آوردیم. مبهوتِ چهره نورانى آن قهرمان دلاور بودم كه چشمم به گوشش افتاد. خون در گوشش خشكیده بود. (5)

پرستوهاى عاشق

در عملیات والفجر 2 وقتى مى‏خواستیم به موضع رهایى برویم، با مشكل میدان مین روبه‏رو شدیم. در آن بین، نوجوان 14 - 15 ساله‏اى من را به گوشه‏اى كشید و گفت: «حاجى! به من یاد بده وقتى به مواضع دشمن رسیدیم، چه‏طور خود را روى میدان مین بیندازم تا تعداد بیش‏ترى از مینها خنثى شود.‌»

من دستى به سرش كشیده، گفتم: «نه برادر. ان‏شاء اللّه نیازى به این كار نیست. تیم تخریب، الآن مى‏رسد و مینها را خنثى مى‏كند و به راحتى از معبر مى‏گذرید.‌»

در پى پاسخ من، او با رضایت خاطر رفت؛ اما نمى‏دانستم دوستان او فرداى آن روز، همان كارى را كه او مى‏خواست، انجام مى‏دهند. هنوز صحنه اجساد مطهرشان به روى سیمهاى خاردار در ذهنم باقى است و به آن همه عشق و ایمان و ایثار و شجاعت غبطه مى‏خورم. (6)

ناكامى سرگرد تونسى

یك شب عراقیها آتش شدیدى روى بچه‏ها در روستاى سید خلف (جنوب تپه‏هاى اللّه اكبر در منطقه جنوب) ریختند و یك گردان از نیروهاى عراقى به فرماندهى یك سرگرد تونسى كه متخصص در جنگهاى چریكى و رزم شبانه بود، به نیروهاى ما حمله كردند. این سرگرد، سالها در پلیساریو، جنگهاى چریكى كرده و بسیار با تجربه بود. او یك طرح غافلگیركننده تهیه كرده بود و با به اجرا گذاشتن آن تا 20 مترى بچه‏هاى ما آمده بودند؛ اما یارى حق باعث شد آنها در یورش خود ناكام بمانند؛ زیرا یكى از بچه‏ها به‏طور اتفاقى در آن سكوت شبانه، آن سرگرد را دید و با اوّلین شلیكى كه كرد، پیشانى او را مورد هدف قرار داد. در عین حال، فریادى كشید و عراقیها به بچه‏هاى ما حمله كردند. نیروهاى ما هم بدون هیچ‏گونه آمادگى قبلى با فریاد یا مهدى به مقابله پرداختند و دشمن را تارومار كردند. این حادثه در تاریخ 16/2/60 روى داد. (7)

ایثار حاج قاسم

در عملیات كربلاى 4، حاج قاسم محمدى دوست، از ناحیه سر مجروح شد. تركش بزرگى به سرش خورده و وارد آن شده بود. هر چه اصرار كردند او را به عقب منتقل كنند، قبول نكرد. تا صبح با همان حال وخیم یا زهرا یا زهرا گفت و در میدان نبرد، جنگید. نزدیك صبح، بى‏حال و بى‏رمق شد و متوجه شد كه دیگر نمى‏تواند صحبت كند. او را به بیمارستان بردند. دكترها گفتند: «تركش و ضربه‏اى كه به جمجمه‏اش وارد شده، به مغز و رگهاى عصبى او صدمه زده است و گفتند: «او دیگر نمى‏تواند حتى یك كلمه بر زبان جارى سازد.‌» (8)

من دعاخوان هستم‏

من مداح بودم و در دوران اسارت، براى برگزارى مراسم دعا مورد لطف دوستان قرار مى‏گرفتم. یكى از دوستان، به اصرار از من خواست دعا بخوانم. اوگفت: «من تو را از نگاه نگهبان عراقى حفظ مى‏كنم.‌»

او به قول خود وفا كرد. وقتى نگهبان عراقى تلاش مى‏كرد از كنار پنجره، چهره‏ام را شناسایى كند، او خود را حایل مى‏كرد و نمى‏گذاشت شناسایى شوم. نگهبان عراقى كه خود را به پنجره چسباند، از بچه‏ها خواست نام دعاخوان را بگویند. هیچ كس سخنى به زبان جارى نساخت. فرداى آن روز، وقتى نگهبانان خون آشام عراقى به آسایشگاه حمله‏ور شدند تا بچه‏ها را براى یافتن مداح، شكنجه كنند، یكى از دوستان كه قوى و تنومند بود، به من و دیگران گوشزد كرد: «نگران نباشید. من قدرت تحمل شكنجه را دارم. من مى‏گویم كه دعاخوان هستم؛ شما هم چیزى نگویید.‌»

من با شرمندگى، پذیرفتم. او در پاسخ سؤال آن سفاكان كه دیشب دعاخوان كه بود، شجاعانه بلند شد و گفت: «من!»

آنها در حالى كه همانجا او را كتك مى‏زدند، با خود بردند. چند ساعت بعد وى با تنى خسته و خون آلود به آسایشگاه برگشت. از آن روز به بعد هرگاه مراسم دعا لو مى‏رفت، عراقیهاى بى‏دین یك راست سراغ او مى‏آمدند و او را براى شكنجه مى‏بردند. آن برادر عزیز معتقد بود كه این كار، یك روش براى سهیم شدن در برگزارى مراسم دعاست. (9)

 

پی‌نوشـــــــــــــت‌ها:

 

1) راوى: سید محمّد حسینى مقدم، ر. ك: دشت آزادگان در هشت سال دفاع مقدس، طُرفى، صریر و نسیم حیات،، تهران، اول، 1384 ش، ص‏569.

2) راوى: مهدى چمران، ر. ك: همان، ص 534.

3) ر. ك: همان، ص 173 و 174.

4) راوى: نیك‏خواه، ر. ك: همان، ص 509.

5) راوى: برادر مظاهرى، ر. ك: ده مترى چشمان كمین، صیفى‏كار، بنیاد حفظ آثار، تهران، اوّل، 1386، ص 249.

6) راوى: برادر مظاهرى، ر. ك: همان، پاورقى ص 312.

7) راوى: مهدى چمران، ر. ك: دشت آزادگان، ص 516 و 517.

8) راوى: اسماعیل سورى، ر. ك: مأموریت روى آب، شیرزادى، شاهد، تهران، اوّل، 1386، ص‏142.

9) راوى: حمید سلمون، ر. ك: در زندان دژخیم، ص 95 و 96 (سالمى نژاد، پیام آزادگان، تهران، اوّل، 1386).

395 دفعه
(0 رای‌ها)