قاعده دوم: لزوم توجه به معانى واژگان در زمان نزول قرآن
در بحث زبان قرآن روشن شد كه قرآن به زبان جامع كه همان زبان عرف عمومى جامعه خودش با ویژگیهاى خاص مىباشد، نازل شده است و در فهم قرآن باید معانى زمان نزول مد نظر قرار گیرد. از سوى دیگر، با عنایتبه سیال بودن زبان، ممكن است واژهاى در طول زمان معانى حقیقى و مجازى تازه و جدیدى پیدا كند و معانى حقیقى یا مجازى زمان نزول مهجور شود. مفسر باید از دخالت دادن تغییراتى كه در دوران پس از نزول قرآن در واژگان پدید آمده، در فهم و بیان حقایق قرآنى و تبیین آیات قرآن دورى گزیند. از این رو، مفسر باید هنگام فهم واژگان قرآن معانى واژهها را در عصر نزول و در منطقه و فضاى نزول از راهها و منابع صحیح و معتبر به دست آورد و اكتفاى مفسر به معناى ارتكازى نیز ممكن استسبب اشتباه او در فهم آیات گردد.
بنابراین، توجه به همه معانى واژگان اعم از حقیقى و مجازى و تشخیص و تفكیك معناى حقیقى از معناى مجازى و ترجیح و تعیین معناى مورد نظر در عصر نزول با عنایتبه قرائن موجود یكى از ضروریاتى است كه مفسر نباید از آن غفلت نماید؛ زیرا در صورت غفلتیا نادیده گرفتن برخى از معانى ممكن است همان معناى مورد غفلت قرار گرفته، مراد خداوند باشد و عدم توجه به آن مفسر را دچار انحراف و اشتباه در فهم آیه سازد.
حقیقتشرعیه
در قرآن كریم برخى از واژگان در اثر استعمال زیاد و فراوان در یك معنا یا مورد خاص به صورت حقیقتشده است؛ به گونهاى كه پس از آن هر جا در قرآن آن لفظ بدون قرینه به كار رفته، آن معنا و مورد خاص را براى مخاطبانش تداعى مىكرده است.
هر گاه حقیقت قرآنى بودن لفظى براى مفسر اثبات شد، در صورتى كه بدون قرینه به كار رفته باشد، حمل آن بر معنایى دیگر درست نخواهد بود، مانند: كلمه «قلب» كه در قرآن در مورد قلب صنوبرى به كار نرفته است و اگر مطلق ذكر شود، مقصود از آن مركز احساسات و عواطف و ادراكات انسان است.
مشترك لفظى و معنوى در قرآن
هر گاه واژه با اشتراك لفظى داراى معانى متعدد باشد، حمل آن بر همه معانى خلاف ظاهر است و حمل آن بر یك معنى نیاز به دلیل و قرینه دارد. پس اگر دلیل و قرینهاى نبود نمىتوان لفظ را بر همه آن معانى حمل كرد و همه آنها را مراد خداوند دانست؛ زیرا طبق سیره عقلا در محاورات، صرف نبودن قرینه در مشترك لفظى، دلیل اراده همه آن معانى نیست؛ چون در مشترك لفظى، واضع لغت، لفظ را براى هر یك از معانى جداگانه وضع نموده است و همه آن معانى با هم یا جامع آنها معناى حقیقى آن واژه نیست؛ زیرا براى آنها با هم وضع نشده است.
آرى، در صورتى كه قرینهاى بر اراده همه آن معانى وجود داشته باشد، مىتوان واژگان آیات را بر همه آن معانى به عنوان معناى مجازى حمل كرد. اما هر گاه لفظ به صورت مشترك معنوى داراى معانى متعدد باشد، در صورتى كه قرینه بر تعیین یكى از آن معانى نباشد، لفظ، ظاهر در همه آن معانى است؛ زیرا در مشترك معنوى معناى حقیقى لفظ، مفهوم جامع بین معانى متعدد است. پس لفظ بدون وجود قرینه، ظاهر در آن معناى جامع است.
لغات مختلف عرب
قرآن كریم به زبان عربى فصیح و روشن نازل شده است و افزون بر گواهى قرآن و شهادت خبرگان و فرهیختگان لغتشناس، آیات و روایات (1) نیز بر آن تاكید دارند. باید به این نكته توجه داشت كه مواردى كه مفاهیم كلمات بر حسب لغات مختلف عرب، مثل: لغت تمیمیها و مضریها و سایر قبائل تفاوت دارد، باید مفهوم كلمات بر حسب فصیحترین لغات عرب شناسایى و آیات قرآن بر مبناى آن تفسیر گردد و استدلال به آیه «ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه» (2) بر اینكه قرآن فقط به زبان قریش نازل شده است (3) ناتمام است؛ زیرا افزون بر كلمات لغت دانان و مفسران، از كاربرد كلمه «قوم» در قرآن نیز روشن مىشود كه مراد از قوم، خصوص قبیله فرد و خویشاوندان نسبى نیستند؛ بلكه مىتواند مقصود افرادى باشند كه رسول به سوى آنها فرستاده شده است. پس آیه دلالتى بر اینكه قرآن به زبان قریش نازل شده، ندارد و نمىتوان گفت: قرآن به لغتسایر قبائل، نظیر: تمیمىها، خزاعه، مضر و دیگر قبائل عرب نازل نشده است.
واژههاى وام گرفته شده از زبانهاى غیر عربى
در زبان قرآن به طور طبیعى، مانند سایر زبانها از واژههاى دخیل و كلمات عربى شده كه قبل از نزول در میان مردم رایجبوده، استفاده شده است. (4)
علاوه بر لحاظ اینكه قرآن كریم درباره امتهاى گذشته و اقوام غیر عرب و مطالب مربوط به آنها فراوان سخن به میان آورده است، برخى از واژههاى ویژه آن ملتها و حداقل قسمتى از اعلام و اصطلاحات ویژه آنان را در بیان مطالب مربوط به آنها به كار گرفته است. در این صورت، اگر با توجه به قوانین، معنا یا كاربرد مورد نظر از آن كلمات به صورت قطعى معلوم باشد، مانند: بسیارى از اعلام غیر عربى موجود در قرآن، نیازى به دانستن مفاهیم آن كلمات در زبان مرجع نیست؛ ولى در صورتى كه معناى كلمات وام گرفته شده در قرآن به كلى نامعلوم باشد و یا احتمال آن باشد كه با جستجو در مفاهیم آن كلمات در زبان مرجع مفاد آنها دگرگون شود، بررسى موارد استعمال آن در زبان مرجع و زبان عربى قبل و بعد از نزول قرآن ضرورت دارد.
قبض و بسط معناى واژگان در پرتو تحول نظریات علمى
برخى گفتهاند: چون معانى واژگان مسبوق به تئوریها و نظریاتى علمى هستند، با دگرگونى و تحول در تئوریها معانى الفاظ نیز دگرگون مىشوند؛ (5) مثلا وقتى نظریه مربوط به كره زمین تغییر نماید، معناى واژه «ارض» هم تغییر مىیابد. در قدیم، زمین را مركز عالم و ثابت مىدانستند، اما اكنون آن را سیارهاى كوچك و متحرك مىدانند؛ پس معناى واژه زمین باید به تبع این تئورى تغییر یابد. در نتیجه، باید قرآن و متون دینى را بر مبناى معانى جدیدى كه در پرتو پیشرفت دانش بشرى براى مفردات به وجود آمده است، معنى و تفسیر نمود. بنابراین، تحول شناخت دینى امرى ضرورى و اجتنابناپذیر است.
در پاسخ باید بگوییم: پیدایش معناى جدید براى یك واژه در طول زمان را نباید به معناى تحول معناى واژهها در طول زمان دانست؛ بلكه معانى جدید، مفهومهاى دیگرى است كه در كنار مفاهیم پیشین، از این واژگان فهمیده مىشود و هیچ گاه معانى پیشین به معانى جدید متحول نمىشود و دیگر اینكه واژهها براى معانى همه كس فهم اشیاء و واقعیتها وضع شدهاند، نه براى هویت واقعى و اوصاف پنهان كه در حد فهم همگان نیست و این معانى همه كس فهم در طول زمان ثابت است و تحولى در آن رخ نمىدهد.
بنابراین، آنچه از حقیقت اشیاء و اوصاف واقعى كه با پیشرفت علوم شناخته مىشود و در هنگام وضع براى همه قابل شناخت نبوده، از معانى حقیقى الفاظ خارج است. پس اگر با پیشرفت دانش بشرى، شناخت جدیدى نسبتبه اشیاء و اوصاف پنهان آنها حاصل شود و یا نظریات علمى نسبتبه حقیقت اشیاء تغییر یابد، تاثیرى در تحول معانى آنها ندارد؛ زیرا اگر چه شناخت نظریه جدید موجب مىشود كه هنگام تصور آن اشیاء و با شنیدن و دیدن الفاظ دال بر آنها، ویژگیها و مشخصات جدید به ذهن بیاید، ولى به دلیل ناشناخته بودن آنها در هنگام وضع، نه جزء معانى كلمات بوده و نه گوینده در كاربرد الفاظ دلالتبر آنها را قصد نموده است.
با توجه به آنچه بیان شد روشن مىشود كه وجود صفات حقیقى و واقعى اشیاء آن گونه كه در متن واقع هستند، جزء معانى مفردات نیست تا كشف اوصاف آن و تحول در نظریات علمى مربوط به آن در معانى الفاظ مؤثر افتد.
بر فرض اینكه نظریات جدید و تئوریهاى نوین، معانى و الفاظ را تغییر دهند، در فهم مفاد یك سخن، باید آن معانى جدید را از نظر دور داشت و كلام را با توجه به معانى الفاظ، قبل از تغییر و تحول معانى و پیدایش معانى جدید، فهمید. پس تفسیر مفاد آیات قرآن بر مبناى معانى نوین الفاظ كه در پرتو دانشها و تئوریهاى زمانهاى متاخر پدید آمده است، نه تنها ضرورت ندارد، بلكه به طور اكید باید از آن خوددارى كرد و همان گونه كه در آغاز بیان گردید تفسیر، تنها باید بر مبناى مفاهیم كلمات در زمان نزول انجام گیرد.
ادامه دارد... .
- پاورقــــــــــــــــــــی
1) یوسف/2؛ فصلت/3؛ شورى/7؛ زخرف/3؛ احقاف/12؛ زمر/28؛ شعراء/195 و بحارالانوار، ج17، ص156 و 158.
2) ابراهیم/4.
3) الاتقان، ج1، ص150.
4) اگر چه برخى تلاش كردهاند آن را انكار نمایند، نظیر: شافعى، طبرى، ابوبكر باقلانى و ابن فارس و آن را منافى آیه «ولو جعلنا قرانا اعجمیا لقالوا لو لافصلت ایاته اعجمى وعربى..» (فصلت/44) دانستهاند، اما این نظر ناتمام است و وجود اندكى از كلمات غیرعربى در یك كتاب آن را از عربى بودن خارج نمىكند. سیوطى همین قول را اختیار كرده و ابن نقیب بیش از صد واژه به لغتروم و فارس و حبشه ذكر كرده و «آرتور جعفرى» غیر از نامهاى خاص، 275 واژه را دخیل و وام گرفته شده از زبانهاى دیگر دانسته است. لازم به ذكر است، در بحث قواعد، بیشترین بهره را از كتاب روششناسى تفسیر قرآن زیر نظر استاد محمود رجبى بردهام.
5) قبض و بسط تئوریك شریعت. ص130 - 132.