تأملی در مفهوم «تحجرگرايي»
«تحجر» از بيماريهای بسيار خطرناك و زيان باری است كه در صورت گسترش آن در بستر جامعه، روند رشد و اصلاحات را متوقف ساخته و نيروهای شايسته و كارآمد را از حركت باز داشته، به يأس و نوميدی وامی دارد. همچنين مجال فعاليت عناصر فرصت طلب و شخصيتهای سودجود و استعمارگر را فراهم میآورد. از اين رو، نه تنها برای فرد متحجر، بلكه برای كل جامعه و نسلهای آينده پيامدهای زيان باری را پديد خواهد آورد.
تحجر در لغت به معنای تصلّب و جمود فكری است،(1) و در تعريف متحجران بايد گفت: متحجران كسانی هستند كه اولاً، قدرت تعمق در دين و استنباط و فهم احكام شريعت را نداشتهاند و ثانياً، همواره اسير قالبهای حوادث میباشند و نمیتوانند از صورت ظاهری حوادث بگذرند و به مبانی و خميرمايههای رخدادهای اجتماعی برسند.
نكته قابل توجه اينكه هرگاه پديده «تحجّر» يعنی جهل و نادانی در فهم مسائل دينی و سياسی با تعصب آميخته شود، مولود شومی به نام دگماتيسم متولد میشود كه به مراتب خطرناكتر از جهل و نادانی صرف میباشد. به عنوان نمونه، خوارج در اثر درآميختن قصور فهم و لجاجت و تعصب به يك نيروی اجتماعی خطرناك و مخرّب تبديل شده بودند.
دگماتيسم همان تحجّرگرايی افراطی است كه در اثر انعطاف ناپذيری مصرّانه متحجران در قبال مقتضيات زمان و اصرار بر حفظ قالبهای كهن و برداشت روبنايی از دين پديد میآيد و موجب ايستايی رشد اجتماعی و يا انزوای قشر متحجّر میشود.
حكمت و فرزانگی و روشن بينی از مفاهيم متضاد تحجّر به شمار میآيند؛ زيرا متحجران در اثر بهره نبردن از عقل و حكمت و بصيرت به مثابه انسانهای نابينايی هستند كه از فضای حاكم بر اطراف خود كاملاً ناآگاهاند، قدرت تشخيص خطرهای قريب الوقوع و پيامدهای منفی يك ايدئولوژی مخرب و خطرناك را كه باعث از بين رفتن ايده آلهای انسانی میشوند، ندارند و اين امور كاملاً مخالف رفتار يك انسان حكيم و فرزانه و تيزبين است.
البته بايد توجه داشت، تحجّرگرايی غير از بنيادگرايی و پايبندی به اصول است؛ زيرا بنيادگرايی با دگرگونی ساختار نظام اجتماعی و سياسی و فرهنگی در جوامع اسلامی براساس مقتضيات زمان مخالفت ندارد. بنيادگرايان در پی احياء و نوسازی نهادهای مدنی جامعه بر مبنای اصول دين میباشند؛ ولی متحجران نسبت به مبانی دين بیاطلاع و بیاعتنا بوده، حفظ ظاهر و پوسته مكتب را مهمتر از بقای هسته میشمارند. از اين رو، مانند طالبان به قيمت زير سؤال بردن اصل عدالت اجتماعی در اسلام با فعاليت اجتماعی و درس خواندن زنان مخالفت میكنند؛ در حالی كه در جوامع موسوم به بنيادگرا در دنيای معاصر مانند جامعه اسلامی ايران و جامعه شيعه لبنان هرگز با فعاليتهای مشروع زنان مخالفت نشده است.
از اين رو، اسلام (تشيع) در عين برخورداری از اصول ثابتی چون: توحيد و نبوت، و معاد و مسلّمات لايتغيّر، حج، جهاد، صلاة، صوم، حجاب، قصاص و غيره با پديده تحجر سخت در ستيز است.
بهترين گواه اين مدعا نقش حساب شده عقل در فرايند استنباط احكام شريعت میباشد؛ به طوری كه در كنار قرآن و سنّت، عقل به عنوان يكی از منابع مهم استخراج احكام و دستورات شريعت در بستر زمان به حساب میآيد و يكی از كاركردهای مهم مرجعيت ديني، صدور احكام جديد در مورد موضوعات جديد براساس آيات وروايات و مقتضای زمان و مكان میباشد. اكنون پس از درنگ در مفهوم «تحجّر» به برخی از مصاديق تحجرگرايی در صدر اسلام و ايران معاصر میپردازيم.
نمونههای تحجّرگرايی
1. چنان كه گفتيم، يكی از مظاهر تحجرگرايي، ظاهرنگری و ناتوانی در تحليل حوادث اجتماعی و عبور از لايههای رويين جريانها و تحولات به لايههای زيرين میباشد. بنابراين، يكی از مصاديق بارز مبتلايان به بيماری تحجّرگرايي، مردمان عصر حاكميت امير مؤمنان عليه السلام هستند. برای نمونه به ماجرای زير توجه كنيد:
اسماء فزاری میگويد: ما در صفين زير پرچم عمار بوديم. [ناگاه] مردی به سويمان آمد و گفت: كدام يك از شما عمّار هستيد؟ عمّار گفت: من عمّار هستم.
مرد گفت: وقتی از خانوادهام جدا میشدم، شكی در گمراهی اين قوم نداشتم تا اينكه ديشب ديدم منادی ما آمد به «لا إله إلّا اللّه و محمدٌ رسول اللّه(صلی الله عليه وآله)» شهادت داد و دعوت به نماز كرد. مثل همين دعوت را از سپاه معاويه هم شنيدم. هر دو گروه يك جور نماز خوانديم و هر دو به يك چيز دعوت كرديم. كتاب واحدی را تلاوت كرده ايم، پيامبرمان يكی است. پس از مشاهده اين امور، شك مرا بیتاب كرد؛ به گونهای كه ديشب تا صبح بيداری كشيده ام. سپس گفت: نزد امير مؤمنان عليه السلام رفتم و ماجرا را برايش گفتم. او به من گفت: «هَلْ لَقِيتَ عَمَّارَ بْنَ ياسِرٍ؛ آيا عمّار بن ياسر را ملاقات كرده اي؟» گفتم: نه. گفت: «فَأَلْقَهْ فَانْظُرْ ما يَقُولُ لَكَ فَاتَّبِعْهُ؛ پس او را ملاقات كن و ببين به تو چه میگويد؛ [هر چه گفت،] بدان عمل كن!»(2)
اگر به شكل استدلال اين مرد عرب توجه شود، به روشنی بيماری تحجّرگرايی را در او میتوان مشاهده كرد. مشكل اصلی او اين است كه در بند ظواهر و قالبهای كهن دين داری بوده است و تمام اموری كه او بدان استشهاد نموده، جلوههای سطحی و ظاهریای است كه در ميدان صفين مشاهده كرده است. وی با شنيدن شهادتين و ديدن نماز واحد از طرفين درگير، هر دو گروه را مسلمان و پيرو قرآن و پيامبرصلی الله عليه وآله شمرده و دچار ترديد شده است.
در هيچ فراز از استدلال او، سخن از انگيزه أذان گفتن و نماز خواندن طرفين به ميان نيامده است. او از خود نپرسيد كه اگر معاويه، پيامبرصلی الله عليه وآله را قبول دارد و به قرآن معتقد است، چرا در آغاز جنگ آب را بر روی سپاه عراق بست؟ اگر معاويه مرد حق است و در ادعای دين داری خويش صداقت دارد، چرا از بيعت با امير مؤمنان عليه السلام - همان كه اكثر مسلمانان و سران مهاجر و انصار با او بيعت كردهاند - خودداری كرد و چرا دعوت علی عليه السلام را برای مذاكره و گفتگو در آغاز جنگ نپذيرفت.
اينها نشان میدهد كه اساساً اين فرد ذهن پرسشگر و جستجوگری نداشته و گرفتار جمود فكری و خشك مغزی شده بود. از اين رو، حضرت ديدبه جای اينكه خود به او پاسخ بگويد، بهتر است وی را نزد عمّار بفرستد؛ چرا كه عمّار در شرايطی به سر میبرد كه انسانهای عوام را به خود جذب میكرد؛ زيرا عمار پيرمردی نود ساله بود و پدر و مادرش از اولين شهدای تاريخ اسلام بودند و از همه مهمتر در ميان مردم شهرت داشت كه پيامبرصلی الله عليه وآله در مورد عمّار فرموده اند: «تو را يك گروه ستمگر میكشند.» از اين رو، علی عليه السلام ديد كه اگر او را به سوی عمّار بفرستد، زودتر به نتيجه میرسد.
2. در دنيای معاصر نيز جمود فكری به معنای ضعف در تحليل تحولات اجتماعی و اسارت در قالبهای ظاهری حوادث است. يكی از مظاهر روشن اين مطلب، نگاه روشنفكران غربگرا به دگرگونی اروپا در عصر رنسانس میباشد. در عصر رنسانس، جامعه اروپا در ابعاد مختلف علمی و صنعتی به بالندگی رسيد؛ به گونهای كه سيمای فكر و فرهنگ و تمدن مغرب زمين كاملاً با آنچه در قرون وسطی به چشم میآمد، متفاوت شد. از اين رو، به قرون بعد از قرون وسطي، عصر نوزايی يا تولّد مجدد گفتهاند. يكی از مهمترین تحولات نمادين و ظاهری عصر رنسانس، كنار رفتن دين از عرصه سياست و حذف كشيشان و كليسا از عرصه تصميم گيری جامعه بوده است. روشنفكران غربگرای ايران كه شيفته تجدد و تمدن خيره كننده غرب شده بودند، از عصر مشروطه تا كنون بدون تحليل زيربنايی علل رشد اروپا در عصر رنسانس، صرفاً به خاطر همزمانی حذف دين و كلسيا از صحنه سياست و مدنيت با رشد علمی و اقتصادی و صنعتی اروپا، علت اساسی رشد اروپا را كنار زدن دين و روحانيت مسيحيت شمرده، بر همين اساس، شرط پيشرفت ايرانيان و مسلمانان را كنار زدن دين اسلام و روحانيت شيعه شمردهاند.
به عنوان نمونه، ميرزا فتحعلی آخوندزاده از روشنفكران غربگرای عصر مشروطه چنين میگويد: «الآن در كل فرنگستان اين مسئله داير است كه آيا عقايد باطله، يعنی اعتقادات دينيه، موجب سعادت ملك و ملت است يا اينكه موجب ذلّت ملك و ملت است؟ كل فيلسوفان آن اقاليم متفقاند در اينكه اعتقادات دينيه موجب ذلّت ملك و ملت است در هر خصوص.»(3)
اين سخنان پس از گذشت حدود يك صد سال از انقلاب مشروطه، امروزه نيز به زبان و ادبيات ديگری بر سر زبانها جاری است؛ چنان كه در سالهای اخير در برخی از محافل روشنفكری گفته شده: ماركس تمام حقيقت را نگفته است؛ دين نه تنها افيون ملّتها، بلكه افيون دولتهاست.
استشهاد به سخن فلاسفه و جامعه شناسان غربی در مورد افيون بودن و يا ذلّت آفرين بودن دين، در كلام اين روشنفكران، بزرگترین نشانه سطحی نگری آنان میباشد؛ چرا كه اولاً، كتاب آسمانی و اساساً تعاليم مسيحيت به دست علمای مسيحيت تحريف گرديده است؛ درحالی كه قرآن مجيد از تحريف مصون مانده و هزاران روايت صحيح از پيامبر اكرم صلی الله عليه وآله و پيشوايان معصوم عليهم السلام آيات آن را تفسير نموده است.
ثانياً، روحانيت مسيحيت به دليل همدستی با سلاطين جور و فئودالهای زمين خوار اروپا در خلال تحولات اجتماعی و جنگهای خونين مذهبی صليبی و بدعت گذاری در دين، موجبات ناكارآمدی خود را فراهم نموده است؛ در حالی كه روحانيت شيعه به علت تبعيت از قرآن و سنّت و استفاده از ابزار عقل و اجتهاد در استنباط احكام، همواره پويايی خود را حفظ نموده و در طول تاريخ معاصر ايران از صفويه تاكنون پيوسته حافظ منافع و مصالح امّت اسلامی در قبال هرزگی سلاطين جور و چپاول استعمارگران بوده است كه دفاع از حريم كشور در خلال جنگهای ايران و روس، نهضت تنباكو و مشروطه و انقلاب اسلامی ايران، شاهد گويای تكاپوی روحانيت شيعه و نقش كارساز عنصر ايمان اسلامی در برابر سلطه اقتصادی و سياسی استبداد و استعمار بر اين مرز و بوم میباشد.
و ثالثاً، اكنون برخی از متفكران غربی معتقدند حتّی مسيحيت تحريف شده، در حفظ اخلاق و معنويت جوامع غربی در قرون وسطی مؤثر بوده و ركود فكری و اقتصادی قرون وسطی معلول نقش منفی پادشاهان و فئودالها بوده است.(4)
ولی شاخه ارتجاعی و متحجر روشنفكری در تاريخ معاصر ايران بدون توجه به تمايزهای بنيادين مسيحيت و اسلام و روحانيت شيعه و كشيشان مسيحی و دقت در ريشه يابی عوامل زيربنايی تحولات عصر رنسانس، صرفاً به تغييرات ظاهری جامعه اروپا توجه كرده و سعی میكند با فراهم نمودن همان تغييرات ظاهری به تمدن غرب دست يابد.
3. شاخه ديگر تحجّرگرايی تحجر در فهم متون دينی و تعاليم آسمانی است. اين نوع از تحجر چه در صدر اسلام و چه در دنيای معاصر بيشتر در جريانهای مذهبی مشاهده میشود. به عنوان نمونه، خوارج پس از تحميل آتش بس بر امير مؤمنان عليه السلام در خلال جنگ صفين، ناگاه از نظر خود برگشتند و حكميت را تنها از آنِ خداوند متعال دانستند.(5) از منظر آنها طبق آيه «اِنِ الْحُكْمُ اِلَّا لِلَّهِ»؛(6) «حكم كردن تنها از آنِ خداست.» هيچ انسانی حق قضاوت و قانونگذاری ندارد؛ در حالی كه آيه مزبور در صدد بيان لزوم هماهنگی قانون و قانونگذاری با احكام الهی است، نه ممنوعيت قانون گذاری برای بشريت؛ ولی خوارج به دليل بيگانگی با مفاهيم دقيق آيات و تفسير كلام خدا، صرفاً با تكيه بر مفهوم تحت اللفظی يك آيه، امير مؤمنان عليه السلام را به خاطر پذيرش حكميت، مجرم و گناهكار خواندند(7)، با آنكه در خود قرآن، خداوند خطاب به مسيحيان میفرمايد: «وَلْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنجِيلِ بِمَآ أَنزَلَ اللَّهُ فِيهِ»؛(8) «و بايد اهل انجيل بر وفق آنچه خداوند در آن نازل نموده، حكم كنند.» يعنی حكم كردن برای غير خدا نيز جايز است ولكن نبايد احكام بشری برخلاف تعاليم الهی باشد.
امروزه نيز چنين برداشت سطحی گرايانهای را در برخی از افراد مشاهده میكنيم كه میگويند از آنجا كه طبق روايات امام عصرعليه السلام زمانی ظهور میكند كه ظلم و جور عالم را فرا گرفته باشد، بنابراين ما بايد از هر گونه اصلاحگری و امر به معروف و نهی از منكر بپرهيزيم تا زمينه ظهور امام عصرعليه السلام فراهم آيد. آنان بين مقام ثبوت و اثبات خلط كردهاند و از رواياتی كه در مقام بيان واقعيتهای خارجی عصر ظهور میباشند، احكام تكليفی و اثباتی استخراج میكنند.
اگر مسلمانان در عصر غيبت در برابر ظلم و جور و فساد مأمور به سكوت بودهاند، پس به چه دليل حضرت حجت عليه السلام شيعيان را برای اصلاح امور خويش و رفع اختلافات به فقهای عادل ارجاع داده است؟ آيا اين موضوع موجب حلّ اختلافات شيعيان با يكديگر و پيشگيری از ظلم و فساد نيست؟ به علاوه، آيات و روايات متعددی مسلمانان را موظف به امر به معروف و نهی از منكر كرده و سكوت در برابر ظلم و ستم را به منزله همكاری با ظالمان شمرده است.
پيامدهای تحجّرگرايی
مهمترین پيامد منفی تحجرگرايي، فراهم آمدن بستر مناسب برای رشد جريان نفاق و فتنه انگيزی است. معمولاً متحجران آتش گيره ارزانی برای استعمارگران و شياطين و فرصت طلبان میباشند و چنان كه گذشت، متحجران به دليل ناتوانی در تحليل رخدادهای اجتماعي، به سرعت دچار شبهه و سردرگمی میشوند و يا با تصميمهای عجولانه موجب پيدايش اغتشاش و هرج و مرج میگردند. از اين رو، عناصر فرصت طلب با آگاهی از اين مسئله ابتدا با ايجاد شايعه و شبهه و يا با برپا كردن فتنه، زمينه بروز هرج و مرج و يا انحراف مسير حركت جامعه به سوی مقاصد شوم خود را فراهم میآورند و پس از نيل به مقاصد خويش نقاب از چهره گرفته، بر مركب جامعه سوار میشوند. اين حقيقتی است كه بارها در تاريخ تكرار شده است.
به عنوان نمونه، در عصر حاكميت امير مؤمنان عليه السلام منافقانی چون طلحه و زبير و مروان بن حكم و معاويه چنين ترفندی را به كار گرفتند و تا حد زيادی به اهداف خود نايل آمدند. آنها ابتدا به بهانه ناكارآمدی دولت عثمان و بیلياقتی در اداره امور مملكت اسلامي، مردم نادان را به شورش عليه او تهييج كردند و پس از شكل گيری شورش در مدينه، زمينه قتل وی را فراهم آوردند؛ ولی وقتی عثمان به قتل رسيد وعلی عليه السلام به خلافت دست يافت، آن حضرت را مسئول قتل عثمان شمرده، به بهانه خون خواهی خليفه مظلوم (عثمان)! مردم بصره و شام را تحريك كرده، دو جنگ جمل و صفين را عليه آن حضرت به راه انداختند. سپس در خلال جنگ صفين با بر نيزه كردن قرآنها، خوارج؛ اين جاهلان متعصب را فريب دادند و زمينه جنگ نهروان را فراهم ساختند و به دنبال آن خود بر مركب خلافت سوار شده، حكومت را از دست اهل بيت عليهم السلام، اين رهبران دلسوز امت پيامبرصلی الله عليه وآله، گرفتند و بزرگترین ظلم و جفا را بر همان متحجران جاهل كه با دست خويش آنها را به قدرت رسانده بودند، روا داشتند.
در تاريخ معاصر ايران نيز همين ماجرا تكرار شد؛ ولی ا ين بار روشنفكران سكولار متحجر در عين داشتن ظاهری روشنفكرانه، فريب استعمار انگليس را خوردند. آنها به دليل اينكه گمان میكردند علت رشد دنيای غرب، گريز از دين و روحانيت بوده، مسير انقلاب مشروطه را كه در آغاز با هدف عدالت خواهی آغاز شده بود، با هدايت سفارت انگليس به سوی مشروطه غربی و دين ستيزی منحرف نمودند و با وسوسههای استعمار انگليس كمر به حذف دين از عرصه قانونگذاری و حذف رهبران روحانی مشروطه از كادر رهبری نهضت بستند و شهيد بزرگوار شيخ فضل اللّه نوری را به دار آويخته، مرحوم بهبهانی را ترور كردند؛ اما سرانجام استعمار انگليس حكومت را به دست آنها نداد و همه آنها را نوكر و خدمتگذار يك قزاق بیسواد به نام رضاخان پهلوی كرد.
آري، متحجران همانند ابزاری در دست سياستمداران كهنه كار و چهرههای مكّار جامعه هستند كه پس از اتمام تاريخ مصرفشان به دور افكنده میشوند و همچون كاتاليزری برای انتقال قدرت از دست اصلاحگران راستين به دست اصلاحگران دروغين عمل میكنند.
- · پاورقــــــــــــــــــــی
1) المنجد فی اللغة، لويس معلوف، واژه تحجّر.
2) وقعة صفين، نصر بن مزاحم منقري، تحقيق عبد السلام محمد هارون، قم، مكتبة المرعشی النجفي، 1403 ق، ص 321.
3) انديشههای ميرزافتحعلی آخوندزاده، فريدون آدميت، تهران، خوارزمي، اوّل، 1349 ش، ص 210.
4) ر.ك: غربشناسي، احمد رهنمايي، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی رحمه الله، دوم، ص 72، به نقل از: تاريخ تمدن، لوكاس، ج 1، ص 371.
5) ر.ك: وقعة صفين، ص 513 و 514.
6) انعام / 57.
7) ر.ك: وقعة صفين، ص 514.
8) مائده/47