اشاره:
در بخش نخست این مقاله اشاره شد كه به طور كلى، محورهاى نقد كتاب مقدس را مىتوان به دو بخش تقسیم كرد: برخى از این محورها درباره ظاهر كتاب مقدس است و به امورى از قبیل نویسنده، تاریخ نگارش، لغتشناسى و... مىپردازد. برخى دیگر، سخن و محتواى كتاب مقدس را بررسى، تحلیل و نقد مىكند. پس این دو بخش را مىتوان «نقد ظاهرى» و «نقد محتوایى» كتاب مقدس نامید.
در قسمت گذشته مقاله به نقد ظاهرى كتاب مقدّس پرداختیم. و در این قسمت، نگاهى به برخى از نقدهاى محتوایى آن خواهیم داشت.
نقد محتوایى كتاب مقدس
برخى از محورها و موضوعات نقد محتوایى كتاب مقدس عبارتند از:
1. خداشناسى كتاب مقدس
خدایى كه كتاب مقدس به ما معرفى مىكند، داراى خصوصیات قابل بررسى بسیارى است. در عهد عتیق نسبتهایى به خداوند داده شده است كه با خداى واقعى سازگار نمىباشد. اكنون فقط به بخشهایى از عهد عتیق اشاره مىكنیم تا بتوانیم تحریفهایى را كه در این زمینه وارد عهد عتیق شده، بررسى كنیم.
براى مثال در سِفْر پیدایش مىخوانیم كه در زمان نوحعلیهالسلام، وقتى مردم گناهان بسیارى انجام دادند و شرارت روى زمین بسیار شد، خداونددر دل محزون گشت و از آفرینش انسان پشیمان شد و تصمیم گرفت انسان را از صحنه روزگار حذف كند:
«خداوند دید كه شرارت انسان در زمین بسیار است، و هر تصوّر از خیالهاى دل وى دائماً محض شرارت است. و خداوند پشیمان شد كه انسان را بر زمین ساخته بود، و دردل خود محزون گشت. و خداوند گفت: «انسان را كه آفریدهام، از روى زمین محو سازم، انسان و بهایم و حشرات و پرندگان هوا را، چونكه متأسّف شدم از ساختن ایشان.» (1)
امّا ما مىدانیم كه تمام كارهاى خداوند از روى حكمت است. ممكن است از عمل بندهاش ناخشنود شود، ولى از عمل خودش متأسّف و پشیمان نمىشود و نمىفرماید كه از ساختن ایشان متأسّف شدم، تا با محو و نابود كردن انسان در صدد جبران عمل خود برآید.
و یا مىخوانیم كه خداوند انسان را آفرید و به او نعمت شناخت نیك و بد نداد و انسان، مانند تمام حیوانات، عریان مىزیست و نمىدانست كه این كار ناپسندى است و چون آدم و حوّا از درختى كه خدا منعشان كرده بود خوردند، چشمشان باز شد و فهمیدند عریان بودن ناپسند است و انسان در اساس خلقتش بنا نبود كه عارف نیك و بد باشد؛ و چون گناه كرد و از فرمان خدا سرپیچى نمود، عارف نیك و بد گردید:
«مار به زن گفت: «هر آینه نخواهید مرد؛ بلكه خدا مىداند در روزى كه از آن بخورید، چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیك و بد خواهید بود.» و چون زن دید كه آن درخت براى خوراك نیكوست و به نظر خوشنما و درختى دلپذیر و دانش افزا، پس از میوهاش گرفته، بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد. آن گاه چشمان هر دوِ ایشان باز شد و فهمیدند كه عریانند. پس برگهاى انجیر به هم دوخته، سترها براى خویشتن ساختند. و آواز خداوند خدا را شنیدند كه در هنگام وزیدن نسیم نهار در باغ مىخرامید. و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند خدا در میان درختان باغ پنهان كردند. و خداوند خدا آدم را ندا درداد و گفت: «كجا هستى؟» گفت: «چون آوازت را در باغ شنیدم، ترسان گشتم؛ زیرا كه عریانم. پس خودم را پنهان كردم.»
گفت: «كه تو را آگاهانید كه عریانى؟ آیا از آن درختى كه تو را قدغن كردم كه از آن نخورى، خوردى؟» آدم گفت: «این زنى كه قرین من ساختى، وى از میوه درخت به من داد كه خوردم.» پس خداوند خدا به زن گفت: «این چه كار است كه كردى؟» زن گفت: «مار مرا اغوا نمود كه خوردم.» (2)
خدا دید كه اگر آدم از درخت حیات هم بخورد، مثل او جاودان مىشود؛ لذا او را از باغ عدن بیرون كرد:
«و خداوند خدا گفت: «همانا انسان مثل یكى از ما شده است، كه عارف نیك و بد گردیده. اینك، مبادا دست خود را دراز كند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد، و تا به ابد زنده ماند!» پس خداوند خدا، او را از باغ عدن بیرون كرد تا كار زمینى را كه از آن گرفته شده بود، بكند. پس آدم را بیرون كرد و به طرف شرقى باغ عدن، كروبیان را مسكن داد و شمشیر آتشبارى را كه به هر سو گردش مى كرد تا طریق درخت حیات را محافظت كند.» (3)
حال سؤال اساسى اینجاست كه اگر آدم از درخت نیك و بد نمىخورد، ما الآن چگونه زیست مىكردیم؟ آیا از نعمت شناخت نیك و بد برخوردار بودیم؟ اساس خلقت انسان بر چه بود؟ آیا باید ما هم مانند دیگر موجودات زیست مىكردیم؟ یا اینكه انسان از روز اوّل خلقت، انسانى ذىشعور آفریده شده بود؟
این آیات، كاملاً با نقل قرآن از داستان آفرینش قابل مقایسه است. داستانى كه اساس آن در قرآن، بها دادن به انسان به خاطر عقل و معرفتش است و از روز نخست به انسان علم داده مىشود «وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَسمَاءَ كُلَّهَا»؛(4) «و خداوند علم اسماء (علم اسرار آفرینش و نامگذارى موجودات) را همگى به آدم آموخت.» و خداوند بدین وسیله به ملائكهاش مىآموزد كه انسان بر دیگر آفریدهها برترى دارد.
دستورات و تصمیمات عجیب خدا
از جمله آیات دیگر كتاب مقدس، دستورات عجیبى است كه خداوند به انبیائش مىدهد. مثلاً به حزقیال نبى دستور مىدهد به مدت سیصد و نود روز مقدارى حبوبات با دستورات مشخص بگیر و این گونه بر پهلوى راست بخواب و این حبوبات را بر سرگین انسان بپز و بخور:
«پس گندم و جو و باقلا و عدس و ارزن و جُلبان براى خود گرفته، آنها را در یك ظرف بریز و خوراكى از آنها براى خود بپز و تمامى روزهایى كه به پهلوى خود مىخوابى، یعنى سیصد و نود روز آن را خواهى خورد. و غذایى كه مىخورى به وزن خواهد بود، یعنى بیست مثقال براى هر روز. وقت به وقت آن را خواهى خورد. و آب را به پیمایش یعنى سُدسِ یك هین خواهى نوشید. آن را وقت به وقت خواهى نوشید. و قرصهاى نان جو كه مىخورى، آنها را بر سرگین انسان در نظر ایشان خواهى پخت. و خداوند فرمود به همین منوال بنى اسرائیل نان نجس در میان امّتهایى كه من ایشان را به میان آنها پراكنده مىسازم خواهند خورد.» (5)
سؤال این است كه آیا چنین فرامینى را مىتوان به خداوند حكیم و علیم نسبت داد؟
در فراز دیگرى از كتاب مقدس مىخوانیم كه خداوند تصمیم به كشتن موسى، پیامبر برگزیده خویش مىگیرد:
«و واقع شد در بین راه كه خداوند در منزل بدو برخورده قصد قتل وى نمود، آنگاه صفوره (همسر حضرت موسى) سنگى تیز گرفته غلفه پسر خود را ختنه كرد و نزد پاى وى انداخته گفت: تو مرا شوهر خون هستى، پس او وى را رها كرد.» (خروج:2624:4)
در عظمت این پیامبر همین بس كه در سفر تثنیه (10:34) مىخوانیم: «و نبى اى مثل موسى تا به حال در اسرائیل برنخاسته است كه خداوند او را روبرو شناخته باشد.»
نكته عجیب اینكه موسىعلیهالسلام مرتكب هیچ گناهى نشده بود و خداوند او را به سوى فرعون فرستاده بود تا بنى اسرائیل را از چنگال فرعون رهائى بخشد، اما ناگهان تصمیم به كشتن موسى گرفت!!!
و عجیبتر اینكه همسر موسى با ختنه كردن فرزندش خداوند را منصرف كرد.
اینها جلوههایى از خدا در عهد عتیق است؛ اما خدا در برداشتهاى مسیحیان و از منظر عهد جدید جلوه دیگرى دارد و به هیچ وجه نمىتوان او را فهمید. فقط باید به خدایى كه نمىتوان او را با عقل درك كرد ایمان آورد؛ خدایى كه یكى است و در عین حال سه تا است و خدایى كه سه تا است و در عین حال یكى است. چگونه به چنین خدایى كه به اعتراف خود اندیشمندان مسیحى قابل درك نیست باید ایمان آورد؟ حتى بزرگترین اندیشمندان مسیحى هم نتوانستهاند توجیهى عقلى براى تثلیث ارائه كنند. در عین حال باید به این خدا ایمان داشت و او را ستایش كرد.
در مسیحیت، ایمان مقدم بر فهم است؛ یعنى اوّل باید ایمان بیاورى و بعد بفهمى. بر خلاف اسلام كه فهم مقدم بر ایمان است؛ یعنى اوّل باید بفهمى و بعد ایمان بیاورى.
2. پیامبران و شخصیتها در كتاب مقدس
پیش از آنكه به جایگاه و مقام پیامبران در كتاب مقدس بپردازیم، خوب است به چند سؤال، بیشتر توجه كنیم:
- چرا خدا پیامبران را فرستاده است؟
- پیامبران باید چه خصوصیات و ویژگیهایى داشته باشند؟
- آیا پیامبران مىتوانند فرامین الهى را زیر پا بگذارند؟
- آیا خداوند بندگانش را بدون راهنما رها مىكند؟
- آیا راهنماى الهى مى تواند دروغگو باشد؟
- آیا پیامبر خدا مىتواند هر گناهى را مرتكب شود؟
- آیا یك پیامبر مىتواند بت بپرستد و بتكده بسازد؟
- آیا یك پیامبر مىتواند به قتل و غارت زنان و كودكان و... بپردازد؟
و دهها سؤال دیگر كه فكر هر خواننده آگاهى را به خود جلب مىكند و او جواب را با مراجعه به ذهن و فكر پاك خود مىیابد.
اكنون، با استناد به كتاب مقدس یهودیان و مسیحیان، نمونههایى را در بیان جایگاه انبیا بیان مىكنیم.
زناى دختران لوط با وى
لوط یكى از شخصیتهاى بزرگ كتاب مقدس است. كسى كه خدا به دیدار او آمد.
براساس كتاب مقدس موجود، پس از نابودى دو شهر سدوم و عموره لوط با دخترانش در غارى ساكن شدند و چون مدتى در غار بودند دختران لوط به هم گفتند: كه پدر ما پیر شده و مردى نیست كه به ما درآید. بیا تا پدر خود را شراب نوشانیم و با وى همبستر شویم تا از این طریق نسلى از پدر خود نگاه داریم. به برگرفته زیر از كتاب مقدس دقت كنید:
«و دختر بزرگ به كوچك گفت: «پدر ما پیر شده و مردى بر روى زمین نیست كه بر حسب عادت كل جهان به ما درآید. بیا تا پدر خود را شراب بنوشانیم و با او همبستر شویم، تا نسلى از پدر خود نگاه داریم.» پس در همان شب، پدر خود را شراب نوشانیدند، و دختر بزرگ آمده با پدر خویش همخواب شد، و او از خوابیدن و برخاستن وى آگاه نشد. و واقع شد كه روز دیگر، بزرگ به كوچك گفت: «اینك دوش با پدرم همخواب شدم، امشب نیز او را شراب بنوشانیم و تو بیا و با وى همخواب شو، تا نسلى از پدر خود نگاه داریم.» آن شب نیز پدر خود را شراب نوشانیدند و دختر كوچك همخواب وى شد، و او از خوابیدن و برخاستن وى آگاه نشد. پس هر دو دختر لوط از پدر خود حامله شدند. و آن بزرگ، پسرى زاییده، او را موآب نام نهاد، و او تا امروز پدر موآبیان است. و كوچك نیز پسرى بزاد، و او را بن عَمّى نام نهاد. وى تا به حال پدر بنى عمون است.» (6)
آیا شایسته است شخصیتهایى همچون لوط این قدر شراب بنوشند تا از شدّت مستى چیزى نفهمند و با دختر خود همبستر شوند؟ آیا مىتوان چنین نسبتهایى را پذیرفت؟ جالب است بدانیم نسلى كه از همبسترى دو دختر لوط با پدرشان به وجود آمدند (موابیان و بنى عمون) و بعدها دو قوم بزرگى را به وجود آوردند؛ از اجداد حضرت عیسىعلیهالسلام شدند؟
سلیمانعلیهالسلام بتپرست بتخانه ساز
در كتاب مقدس آمده است كه سلیمان فریب زنان انبوه خود را خورد و روبه روى اورشلیم برایشان بتخانه ساخت و زنانش دل وى را از خداى یگانه به سمت بتهاى خود متمایل كردند و او براى بتها قربانى كرد و بخور سوزانید. به راستى پیامبرانى كه آمدند تا انسان را از شرك و بتپرستى برهانند تا اسیر نفس نباشد، چگونه مىتوانند آن قدر ضعیف النفس باشند كه به عشوهاى بتپرست و بتخانهساز شوند؟ آیا انبیاى الهى كارى مهمتر از دور كردن مردم از بتپرستى داشتند كه خود چنین در دام بتخانهسازى و بتپرستى افتادند؟
در كتاب اوّل پادشاهان آمده است:
«و سلیمان پادشاه سواى دختر فرعون، زنان غریب بسیارى را از موآبیان و عَمّونیان و ادومیان و صیدونیان و حِتِّیان دوست مىداشت. از امتهایى كه خداوند درباره ایشان بنىاسرائیل را فرموده بود كه شما به ایشان درنیایید و ایشان به شما درنیایند، مبادا دل شما را به پیروى خدایان خود مایل گردانند. و سلیمان با اینها به محبت مُلصَق شد. و او را هفتصد زن بانو و سیصد مُتعه بود و زنانش دل او را برگردانیدند. و در وقت پیرى سلیمان واقع شد كه زنانش دل او را به پیروى خدایان غریب مایل ساختند، و دل او مثل دل پدرش داود با یهُوَه، خدایش كامل نبود. پس سلیمان در عقب عَشتُورت، خداى صیدونیان، و در عقب مِلكوم رِجسِ عمونیان رفت. و سلیمان در نظر خداوند شرارت ورزیده، مثل پدر خود داود خداوند را پیروى كامل ننمود. آنگاه سلیمان در كوهى كه روبه روى اورشلیم است، مكانى بلند به جهت كَمُوش كه رِجسِ موآبیان است، و به جهت مولَك، رِجسِ بنىعمون بنا كرد. و همچنین به جهت همه زنان غریب خود كه براى خدایان خویش بخور مىسوزانیدند و قربانیها مىگذرانیدند، عمل نمود.» (7)
آیا ما باید سخنان یك بت پرست را وحى الهى و سخنان خدا بدانیم؟ و آیا باید به كتابهاى سلیمانعلیهالسلام (امثال و جامعه) با نگاه سخنان خدا نگاه كنیم؟ چگونه مىتوان پذیرفت كه نویسنده چنین كتابهایى تحت اشراف روح القدس بوده است؟
جالب است بدانیم كه قرآن كریم چنین نسبتى را به سلیمان رد مىكند و مىفرماید «وَ مَا كَفَرَ سُلُیمَاَن»؛ (8) «و سلیمان كفر نورزید.»
یعقوب خیانتكار
در هیچ ملتى، انسانهاى نیرنگباز و خیانتكار جایگاه رفیعى ندارند و كسى كه به نیرنگ موقعیتى را به دست مىآورد، به دنبال ارضاى نفس طمّاع خود است و فرصتى براى به فكر دیگران بودن نخواهد داشت. چگونه كسى با نیرنگ و خیانت مىتواند میراثبر پیامبر بزرگى چون اسحاقعلیهالسلام شود؟ كتاب مقدس، چنین نسبتى را به یعقوبعلیهالسلام داده است. در عهد عتیق مىخوانیم كه چون اسحاق پیر و زمین گیر شده بود، به پسر بزرگش عیسو گفت: برو برّهاى براى من ذبح كن و بپز و بیاور تا تو را بركت دهم، ولى همسر اسحاق این را شنید و چون پسر كوچكترش یعقوب را بیشتر دوست مىداشت، نقشهاى مىكشید كه بركت از آنِ یعقوب شود، نه عیسو. چون عیسو براى تهیه شكار بیرون مىرفت، «رفقه» مادر یعقوب، وى را خواند و به او گفت:
«اینك پدر تو را شنیدم كه برادرت عیسو را خطاب كرده، مىگفت: خداوند براى من شكارى آورده خورشى بساز تا آن را بخورم، و قبل از مردنم تو را در حضور خداوند بركت دهم. پس اى پسر من! الآن سخن مرا بشنو در آنچه من به تو امر مىكنم. به سوى گله بشتاب، و دو بزغاله خوب از بزها، نزد من بیاور، تا از آنها غذایى براى پدرت به طورى كه دوست مىدارد، بسازم. و آن را نزد پدرت ببر تا بخورد، و تو را قبل از وفاتش بركت دهد. یعقوب به مادر خود، رفقه، گفت: اینك برادرم عیسو، مردى مویدار است و من مردى بى موى هستم. شاید كه پدرم مرا لمس نماید، و در نظرش مثل مسخرهاى بشوم، و لعنت به عوض بركت بر خود آورم. مادرش به وى گفت: اى پسر من، لعنت تو بر من باد! فقط سخن مرا بشنو و رفته، آن را براى من بگیر. پس رفت و گرفته، نزد مادر خود آورد. و مادرش خورشى ساخت به طورى كه پدرش دوست مىداشت. و رفقه، جامه فاخر پسر بزرگ خود عیسو را كه نزد او در خانه بود گرفته، به پسر كهتر خود یعقوب پوشانید. و پوست بزغالهها را بر دستها و نرمه گردن او بست. و خورش و نانى كه ساخته بود، به دست پسر خود یعقوب سپرد.» (9)
و یعقوب طبق نقشه مادرش، غذا نزد پدر مىآورد و به پدر مىگوید: من عیسو هستم. به ادامه داستان از كتاب مقدس توجه كنید:
«پس نزد پدر خود آمده، گفت: اى پدر من! گفت: لبیك، تو كیستى اى پسر من؟ یعقوب به پدر خود گفت: من نخست زاده تو عیسو هستم. آنچه به من فرمودى كردم، الآن برخیز، بنشین و از شكار من بخور، تا جانت مرا بركت دهد. اسحاق به پسر خود گفت: اى پسر من! چگونه بدین زودى یافتى؟ گفت: یهُوَه خداى تو به من رسانید. اسحاق به یعقوب گفت: اى پسر من! نزدیك بیا تا تو را لمس كنم، كه آیا تو پسر من عیسو هستى یا نه. پس یعقوب نزد پدر خود اسحاق آمد، و او را لمس كرده، گفت: آواز، آواز یعقوب است، لیكن دستها، دستهاى عیسوست. و او را نشناخت؛ زیرا كه دستهایش مثل دستهاى برادرش عیسو مویدار بود. پس او را بركت داد. و گفت: آیا تو همان پسر من، عیسو هستى؟ گفت: من هستم. پس گفت: نزدیك بیاور تا از شكار پسر خود بخورم و جانم تو را بركت دهد. پس نزد وى آورد و بخورد و شراب برایش آورد و نوشید. و پدرش اسحاق به وى گفت: اى پسر من! نزدیك بیا و مرا ببوس. پس نزدیك آمده، او را بوسید و رایحه لباس او را بوییده، او را بركت داد و گفت: همانا رایحه پسر من، مانند رایحه صحرایى است كه خداوند آن را بركت داده باشد. پس خدا تو را از شبنم آسمان و از فربهى زمین، و از فراوانى غله و شیره عطا فرماید. قومها تو را بندگى نمایند و طوایف تو را تعظیم كنند، بر برادران خود سرور شوى، و پسران مادرت تو را تعظیم نمایند. ملعون باد هر كه تو را لعنت كند، و هر كه تو را مبارك خواند، مبارك باد.» (10)
و چون اسحاق بركت الهى خود را اشتباهاً به یعقوب مىدهد و وى از نزد پدر بیرون مىآید، عیسو از راه مىرسد:
«و واقع شد چون اسحاق از بركت دادن به یعقوب فارغ شد، به مجرد بیرون رفتنِ یعقوب از حضور پدر خود اسحاق، كه برادرش عیسو از شكار باز آمد. و او نیز خورشى ساخت، و نزد پدر خود آورده، به پدر خود گفت: پدر من برخیزد و از شكار پسر خود بخور، تا جانت مرا بركت دهد. پدرش اسحاق به وى گفت: تو كیستى؟ گفت: من پسر نخستین تو، عیسو هستم. آنگاه لرزهاى شدید بر اسحاق مستولى شده، گفت: پس آنكه بود كه نخجیرى صید كرده، برایم آورد، و قبل از آمدن تو از همه خوردم و او را بركت دادم، و فى الواقع او مبارك خواهد بود؟ عیسو چون سخنان پدر خود را شنید، نعرهاى عظیم و بىنهایت تلخ برآورده، به پدر خود گفت: اى پدرم! به من، به من نیز بركت بده! گفت: برادرت به حیله آمد، و بركت تو را گرفت. گفت: نام او را یعقوب به خوبى نهادند؛ زیرا كه دو مرتبه مرا از پا درآورد. اوّل نخست زادگى مرا گرفت، و اكنون بركت مرا گرفته است. پس گفت: آیا براى من نیز بركتى نگاه نداشتى؟ اسحاق در جواب عیسو گفت: اینك او را بر تو سرور ساختم و همه برادرانش را غلامان او گردانیدم، و غلّه و شیره را رزق او دادم. پس الآن اى پسر من! براى تو چه كنم؟ عیسو به پدر خود گفت: اى پدر من! آیا همین یك بركت را داشتى؟ به من، به من نیز اى پدرم بركت بده! و عیسو به آواز بلند بگریست. پدرش اسحاق در جواب او گفت: اینك مسكن تو (دور) از فربهى زمین و از شبنم آسمان از بالا خواهد بود. و به شمشیرت خواهى زیست، و برادر خود را بندگى خواهى كرد، و واقع خواهد شد كه چون سر باز زدى، یوغ او را از گردن خود خواهى انداخت.» (11)
وقتى به این داستان دقت مىكنیم، مىبینیم كه یعقوب این گونه بركت الهى گونه را با نیرنگ و فریب از پدرش مىدزدد و بركتى كه سهم برادرش بوده را از آن خود مىكند؛ به گونهاى كه دیگر پدر نمىتواند مقدارى از این بركت را به عیسو بدهد.
هارونعلیهالسلام و گوساله طلایى
براساس تعالیم كتاب مقدس، هارون، برادر حضرت موسىعلیهالسلام به عنوان جانشین و مشاور حضرت موسىعلیهالسلام و یكى از بزرگترین شخصیتهاى مذهبى یهود، خود به مردم پیشنهاد مىدهد كه بیایید با هم گوساله طلایى بسازیم و آن را به عنوان خدا ستایش كنیم و براى وى قربانى كنیم و خود نیز معمار ساخت چنین بتى مىشود:
«هارون بدیشان گفت: «گوشوارههاى طلا را كه در گوش زنان و پسران و دختران شماست، بیرون كرده، نزد من بیاورید. پس تمامى قوم گوشوارههاى زرین را كه در گوشهاى ایشان بود بیرون كرده، نزد هارون آوردند. و آنها را از دست ایشان گرفته، آن را با قلم نقش كرد، و از آن گوساله ریخته شده ساخت، و ایشان گفتند: اى اسرائیل! این خدایان تو مىباشند، كه تو را از زمین مصر بیرون آوردند. و چون هارون این را بدید، مذبحى پیش آن بنا كرد و هارون ندا در داده، گفت: فردا عید یهُوَه مىباشد. و بامدادان برخاسته، قربانیهاى سوختنى گذرانیدند، و هدایاى سلامتى آوردند، و قوم براى خوردن و نوشیدن نشستند، و به جهت لعب برپا شدند.» (12)
قرآن این كار را به شخصى بنام سامرى؛ نسبت مىدهد و هارون را با بیان زیبایى از این نسبت تبرئه مىكند كه «إِنَّ القَوْمَ استَضعَفُونى وَ كَادُوا یقتُلُونَنِى»؛ (13) «این قوم [بنىاسرائیل] من را به استضعاف كشاندند و نزدیك بود مرا به قتل برسانند.» در حالى كه در كتاب مقدس، هارون معمار ساخت گوساله معرفى مىشود.
خوب است بدانیم كه طبق كتاب مقدس، همه كاهنان بنىاسرائیل منحصراً باید از نسل هارون باشند و خود هارون نیز به عنوان كاهن اعظم معرفى مىشود.
زناى داودعلیهالسلام
در كتاب مقدس چنین آمده، كه حضرت داودعلیهالسلام با زن شوهردار زنا مىكند و سپس شوهر وى را مىكشد و آن زن را به حرمسراى خود مىبرد و این زن، بعداً مادر حضرت سلیمانعلیهالسلام مىشود:
«و واقع شد در وقت عصر كه داود از بسترش برخاسته، بر پشتبام خانه پادشاه گردش كرد، و از پشتبام زنى را دید كه خویشتن را شستشو مىكند و آن زن بسیار نیكو منظر بود. پس داود فرستاده درباره زن استفسار نمود و او را گفتند كه آیا این بتشَبع دختر اَلِیعام زن اُوریاى حِتِّى نیست؟ و داود قاصدان فرستاده او را گرفت و او نزد وى آمده، داود با او همبستر شد و او از نجاست خود طاهر شده، به خانه خود برگشت. و آن زن حامله شد و فرستاده داود را مخبر ساخت، و گفت كه من حامله هستم.
پس داود نزد یوآب فرستاد كه اوریاى حِتِّى را نزد من بفرست و یوآب اُوریا را نزد داود فرستاد. و چون اوریا نزد وى رسید، داود از سلامتى یوآب و از سلامتى قوم و از سلامتى جنگ پرسید. و داود به اوریا گفت: به خانهات برو و پایهاى خود را بشو. پس اوریا از خانه پادشاه رفت و از عقبش خوانى از پادشاه فرستاده شد؛ اما اُوریا در خانه پادشاه با سایر بندگان آقایش خوابیده به خانه خود نرفت. و داود را خبر داده، گفتند كه اُوریا به خانه خود نرفته است. پس داود به اُوریا گفت: آیا تو از سفر نیامدهاى؟ پس چرا به خانه خود نرفتهاى؟
اُوریا به داود عرض كرد كه تابوت و اسرائیل و یهوداء در خیمهها ساكنند و آقایم یوآب و بندگان آقایم بر روى بیابان خیمه نشینند و آیا من به خانه خود بروم تا اكل و شرب بنمایم و با زن خود بخوابم؟ به حیات تو و به حیات جان تو قسَم كه این كار را نخواهم كرد.»
جاى بسى تعجّب است كه شخصیتى كه چنین كارهایى را انجام داده است، نویسنده زیباترین كتاب عهد عتیق، یعنى مزامیر باشد. كسى كه خدا حكمتش را براى هدایت مردم از زبان وى جارى ساخته است.
آیا ما فرزندمان را هیچگاه به دست چنین معلمى مىسپاریم كه خداوند او را وسیله هدایت بشریت قرار دهد؟ و آیا ما باید به كتاب وى همچنان اعتماد داشته باشیم؟
قرآن كریم چنین نسبتهایى را به داودعلیهالسلام نمىپذیرد و وى را شخصیتى برجسته مىداند.
پیامبر دروغگو
اگر انبیا را معصوم ندانیم و هر گناهى را به آنان نسبت دهیم، دیگر افترا به خدا را نمىتوان به آنان نسبت داد؛ زیرا به اذعان همه، پیامبر الهى باید در دریافت و ابلاغ پیام خدا معصوم و مصون از اشتباه باشد، اگر پیامبرى بتواند به خداوند دروغ ببندد، چگونه مىتوان به آیاتى كه ادعا مىكند از طرف خدا آورده، اعتماد كرد؟ در كتاب مقدس مسیحیان، پیامبران الهى حتّى به خداوند هم نسبت دروغ مىبندند.
داستان از این قرار است كه نبى سالخوردهاى در شهر بیتئیل ساكن بود و نبى دیگرى نیز از آن حوالى مىگذشت. خداوند به آن نبى فرموده بود كه در شهر بیت ئیل توقف نكن و غذا مخور. چون نبى ساكن بیتئیل خبر دار شد كه نبى دیگرى مشغول گذر از حوالى شهر است، از او دعوت كرد غذا را مهمان وى باشد. نبى مسافر جواب داد كه خداوند به من دستور داده است در بیتئیل توقف نكنم. نبى ساكن بیتئیل به وى گفت كه من نیز مثل تو نبى هستم و خداوند به من فرموده كه تو را در بیتئیل مهمان كنم. در ادامه آیه آمده است كه این را به دروغ گفت. در آیات كتاب مقدس دقت كنید:
«و نبى سالخوردهاى در بیتئیل ساكن مىبود و پسرانش آمده، او را از هر كارى كه آن مرد خدا آن روز در بیتئیل كرده بود مخبر ساختند، و نیز سخنانى را كه به پادشاه گفته بود، براى پدر خود بیان كردند. و پدر ایشان به ایشان گفت: به كدام راه رفته است؟ و پسرانش دیده بودند كه آن مرد خدا كه از یهودا آمده بود به كدام راه رفت. پس به پسران خود گفت: الاغ را براى من بیارایید. و الاغ را برایش آراستند و بر آن سوار شد. و از عقب مرد خدا رفته، او را زیر درخت بلوط نشسته یافت. پس او را گفت: آیا تو آن مرد خدا هستى كه از یهودا آمدهاى؟ گفت: من هستم. وى را گفت: همراه من به خانه بیا و غذا بخور. او در جواب گفت كه «همراه تو نمىتوانم برگردم و با تو داخل شوم، و در اینجا با تو نه نان مىخورم و نه آب مىنوشم؛ زیرا كه به فرمان خداوند به من گفته شده است كه در آنجا نان مخور و آب منوش و از راهى كه آمدهاى مراجعت منما. او وى را گفت: من نیز مثل تو نبى هستم و فرشتهاى به فرمان خداوند با من متكلم شده، گفت او را با خود به خانهات برگردان تا نان بخورد و آب بنوشد. اما وى را دروغ گفت. پس همراه وى در خانهاش برگشته، غذا خورد و آب نوشید.
و هنگامى كه ایشان بر سفره نشسته بودند، كلام خداوند به آن نبى كه او را برگردانیده بود آمد، و به آن مرد خدا كه از یهودا آمده بود ندا كرده، گفت: خداوند چنین مىگوید: چون كه از فرمان خداوند تمرد نموده، حكمى را كه یهُوَه، خدایت به تو امر فرموده بود نگاه نداشتى، و برگشته، در جایى كه به تو گفته شده بود غذا مخور و آب منوش غذا خوردى و آب نوشیدى؛ لهذا جسد تو به قبر پدرانت داخل نخواهد شد.» (14)
در ادامه داستان، وقتى نبى مسافر به مسیر خود ادامه مىدهد، شیرى جسد وى را مىدرد:
«پس بعد از اینكه او غذا خورد و آب نوشید، الاغ را برایش بیاراست؛ یعنى به جهت نبى كه برگردانیده بود. و چون رفت، شیرى او را در راه یافته، كُشت و جسد او در راه انداخته شد، و الاغ به پهلویش ایستاده، و شیر نیز نزد لاش ایستاده بود. و اینك بعضى راهگذران جسد را در راه انداخته شده، و شیر را نزد جسد ایستاده دیدند؛ پس آمدند و در شهرى كه آن نبى پیر در آن ساكن مىبود، خبر دادند.
و چون نبى كه او را از راه برگردانیده بود شنید، گفت: این آن مرد خداست كه از حكم خداوند تمرّد نمود، لهذا خداوند او را به شیر داده كه او را دریده و كشته است، موافق كلامى كه خداوند به او گفته بود.» (15)
به طور خلاصه، پیامبران و شخصیتهاى بزرگ كتاب مقدس این چنین هستند:
شراب مى نوشند (16)، محارم با ایشان همبستر مىشوند (17)، با خدا به تندى سخن مىگویند (18)، ستمگرانه مردم را مىكشند (19)، دروغ مىگویند (20)، بت مىپرستند (21)، بتكده مىسازند (22)، با همسر كارگزاران و زیر دستان خود زنا مىكنند (23)، و سپس به كارگزاران خود خیانت كرده و آنها را مىكشند (24)، زنازاده و فرزندان فاحشهاند (25)، زنان باكره را براى خود نگه مىدارند و غیر باكرهها را با مردان و كودكانشان قتل عام مىكنند (26)، از شدّت شراب خوارى مست مىشوند و كشف عورت مىكنند (27)، خیانت كرده، نیرنگ زده و بركت را با نیرنگ مىربایند (28)، با افترائى كه به خدا مىزنند، سبب مرگ پیامبرى دیگر مىشوند (29)، گوساله مىسازند و مردم را به پرستش آن دعوت مىكنند (30)، خدا را تصدیق نمىكنند (31)، خدا مىخواهد آنان را بكشد (32)، در جنگ حتى زنان و كودكان را قتل عام مىكنند (33) و....
اینك عقلاى عالم قضاوت كنند كه آیا مىتوان به كسى كه از خطا و اشتباه مصون نیست، اطمینان كرد؟ و بالاتر از این، آیا مىشود به كسى كه به عمد دچار هر آلودگى مىشود، دل بست و به حرفهاى وى عمل كرد؟ بدیهى است كه جواب هر عاقلى منفى است.
كسى كه خود آلوده است، نمىتواند دیگران را از آلودگى بازدارد، و سخن او هرگز مؤثّر نخواهد افتاد. شرط اوّل در تأثیر وعظ و ارشاد، همانا پاك بودن واعظ از آلودگى و دور بودن او از زشتیهاست.
ادامه دارد... .
پینوشـــــــــــــت:
1) سفر پیدایش، 5: 6 - 7.
2) همان، 3: 4 - 13.
3) همان، 3: 22 - 24.
4) بقره/ 31.
5) حزقیال، 4: 9 - 13.
6) سفر پیدایش، 19: 38 - 31.
7) اوّل پادشاهان، 11: 1 - 8.
8) بقره/ 102.
9) سفر پیدایش، 27: 6 - 17.
10) همان.
11) همان.
12) سفر خروج، 32: 2 - 6.
13) اعراف/ 150.
14) اوّل پادشاهان، 13: 11 - 22.
15) همان، 23 - 26.
16) پیدایش، 20: 38-30.
17) لاویان، 18: 12 و خروج، 6: 20.
18) اعداد، 11: 11 - 14.
19) تثنیه، 21: 10 و 13 - 17.
20) پادشاهان، 8: 7 - 15.
21) پادشاهان، 11: 1 و 3 - 12.
22) همان.
23) سموئیل، 11: 2 - 27.
24) همان.
25) داوران، 11: 1 و 12: 29.
26) اعداد، 3: 1 - 4 و 7: 9 - 12 و 14 - 19 و 21 و 32 - 35.
27) پیدایش، 9: 20 - 27.
28) پیدایش،27: 1 - 4.
29) پادشاهان، 13: 11 - 24 و 26.
30) خروج، 33:21 - 25.
31) اعداد، 20: 12.
32) خروج، 5: 24 - 26.
33) تثنیه، 2: 31-36.