بر ساحل آفتاب - نگاهي به واپسين سالهاي زندگاني امام هادي (ع)

اشاره

در ايام شهادت امام هادي عليه السلام با دلي مشحون از درد و چشمي اشكبار، در حالي اين روز را به سوگ مي نشينيم كه چشمان گريانمان، تصويري لرزان از گنبد و بارگاه ويران شده ايشان مي دهد و بر سنگيني داغمان مي افزايد و خاطره مزار گمشده صديقه طاهره عليها السلام و قبرستان ويران شده بقيع را در دلمان زنده مي كند. با اين مقدمه نيم نگاهي به سالهاي تبعيد و شهادت امام هادي عليه السلام مي اندازيم.

عباسيان و چالشهاي فرا روي

دوران امامت امام هادي عليه السلام بيش از 33 سال به طول انجاميد كه حدود سيزده سال آن را در مدينه سپري كرد. دراين مدت گروه هاي بسياري از شهرهاي شيعه نشين ايران، عراق و مصر براي بهره گيري از محضر امام به سوي مدينه آمدند.(1) امام در اين شهر چنان موقعيت و محبوبيتي بين مردم يافت كه دولتمردان عباسي، به شدت از اين وضع احساس خطر مي كردند. براي نمونه، بُرَيحه عباسي(2) در نامه اي به متوكل نوشت: «اگر تسلط بر حرمين شريفين را مي خواهي، علي بن محمدعليهما السلام را از اين شهر بيرون كن؛ زيرا او مردم را به سوي خود فرا خوانده و عده بسياري نيز دعوتش را پذيرفته اند... .»(3)

عباسيان كه هراس بسياري از رهبري شيعه و خطر حركت شيعيان برضد خود داشتند، به اين نتيجه رسيدند كه با دور كردن امام به عنوان قطب و محور تشيع از مدينه كه كانون تجمع شيعيان شده بود، به اين هدف دست يابند. بدين ترتيب، تبعيد و مراقبت نظامي را كه تجربه پيشين و موفق عباسيان به شمار مي رفت، دوباره در دستور كار قرار دادند.

تبعيد امام هادي عليه السلام

امام از مضمون نامه بُرَيحه عباسي آگاهي يافته و در نامه اي به متوكل، وي را از دشمنيها و كينه توزي و دروغ پردازي نويسنده آگاه ساخته بود. متوكل سياستي مزوّرانه و دو پهلو را پيش گرفت. او نخست نويسنده نامه را كه از امام سعايت كرده بود، از كار بركنار كرد تا خود را دوستدار امام جلوه دهد. سپس به كاتب دستور داد تا نامه اي به امام بنويسد كه در ظاهر، علاقه متوكل را نسبت به امام بيان مي كرد، ولي در واقع، دستور جلب امام از مدينه به سامرا بود. همچنان كه يزداد، پزشك مسيحي دربار با آگاهي از احضار امام، انگيزه متوكل را دريافته و گفته بود: «بنابر آنچه شنيده‌ام، هدف خليفه از احضار محمد بن علي عليهما السلام به سامرا اين بوده كه مبادا مردم به ويژه چهره هاي سرشناس به وي گرايش پيدا كنند و در نتيجه، حكومت از دست آنها خارج شود... .»(4)

متوكل براي كاهش پي آمدهاي منفي احضار امام، نامه اي محترمانه به ايشان نوشت:

«به نام خداوند بخشايشگر مهرورز. اما بعد، همانا اميرالمؤمنين از قدر و منزلت والاي شما آگاه است و خويشاوندي شما را مد نظر دارد و حق شما را بر خود لازم مي داند و براي بهبود كار تو و خاندانت هر چه لازم باشد انجام مي دهد تا سربلندي و آسايش خاطر تو و خاندانت را آماده سازد. اميرالمؤمنين مشتاق ديدار شماست و دوست دارد تجديد عهدي با شما كرده و شما را از نزديك ببيند. اگر مايل به زيارت و ماندن پيش او تا هر زمان كه خواسته باشي هستي، خود و هركس از خانواده، غلامان و اطرافيانت را كه مي خواهي برداشته و با كمال آرامش و آسودگي خاطر به سوي خليفه حركت فرما و هر طور كه مي خواهي راه را طي كن و هر روز كه خواستيد، فرود آمده و اگر هم بخواهيد، يحيي بن هرثمه، پيشكار مخصوص اميرالمؤمنين و لشكرياني را كه همراه او هستند، همراه شما مي كنم و به او دستور مي دهم كه در خدمت شما باشد... .»(5)

به راستي، نوشتن اين كلمات از كسي چون متوكل كه از هيچ ستمي بر خاندان پيامبر و هر كسي كه كوچك ترين ارتباطي با آنان دارد، خودداري نمي كند جاي بسي شگفتي است و نشان دهنده هراس شگرفي است كه اين دشمنان خونخوار شيعه از امام داشته اند. او هم در مقابل امام از خود فروتني نشان مي دهد و هم خود را «اميرالمؤمنين» مي خواند و عنوان حاكميت بر مؤمنين را براي خود محفوظ مي دارد. وي به امام مي فهماند كه او همچنان حاكميت خاندان پيامبر را نپذيرفته و امام نيز مجبور به اطاعت از وي است. او مدام از تمجيد مقام شامخ امام سخن به ميان مي آورد و يحيي بن هرثمه را براي ركابداري امام مي فرستد، ولي تاريخ از همراهي فرماندهي نظامي به اتفاق سيصد سرباز مسلح خبر مي دهد.(6) آن گونه كه بيان خواهد شد، اين رفتار به جلب خشونت آميز و محتاط نظامي بيش تر شبيه است تا استقبالي رأفت انگيز.

واكنش مردم

مردم با تجربه اي كه از جريان تبعيد امامان پيشين خود داشتند، به خوبي دريافته بودند كه اين مسافرت براي ديدار خليفه از امام نيست و توطئه اي در كار است. از اين گذشته، آنان به خوبي از ماهيت متوكل و كينه توزي او به امام آگاهي داشتند. از سوي ديگر، متأثر بودند كه با تبعيد امام به سامرا، از فيض وجود ايشان محروم شده و دستشان از محضر ايشان كوتاه مي شود. آنان كه در هر مشكلي به امام پناه مي آوردند، دوري امام برايشان بسيار دشوار جلوه مي كرد و ناراحتي و افسردگي آنان را از تبعيد امام دو چندان مي ساخت. از اين رو، وقتي يحيي بن هرثمه براي ابلاغ نامه متوكل و اجراي مقدمات تبعيد امام نزد ايشان آمد، مردم جلوي خانه امام تجمع كردند و فرياد اعتراض و شيون و زاري از نهاد آنان برخاست؛ به گونه اي كه يحيي بن هرثمه مي گويد: «من تا آن روز چنين شيون و زاري اي نديده بودم و هر چه سعي كردم آنها را آرام كنم، نتوانستم. سوگند خوردم كه درباره او (امام هادي عليه السلام) قصد و دستور سوئي ندارم، ولي فايده اي نداشت. سپس خانه او را تفتيش كردم، ولي در آنجا چيزي جز قرآن، كتاب و چيزهايي مانند آن نيافتم... .»(7)

رخدادهاي بين راه

امام در سال 243 ه. ق از مدينه به سامرا تبعيد شد. (8)  همان گونه كه پيش بيني مي شد، يحيي بن هرثمه درابتداي اين سفر از خود قاطعيت و سخت گيري بسياري نشان داد. البته، در بين راه كرامتهايي از امام و حوادثي رخ داد كه سبب علاقه مندي و تغيير رويه او شد. به عنوان نمونه، خود او مي گويد: «در بين راه دچار تشنگي شديدي شديم؛ به گونه اي كه در معرض هلاكت قرار گرفتيم. پس از مدتي به دشت سرسبزي رسيديم كه درختها و نهرهاي بسياري در آن بود. بدون آنكه كسي را در اطراف آن ببينيم، خود و مركبهايمان را سيراب و تا عصر استراحت كرديم. بعد هر قدر مي توانستيم، آب برداشتيم و به راه افتاديم. پس از اينكه مقداري از آنجا دور شديم، متوجه شديم كه يكي از همراهان، كوزه نقره اي خود را جا گذاشته است. فوري باز گشتيم، ولي وقتي به آنجا رسيديم، چيزي جز بيابان خشك و بي آب و علف نديديم.

كوزه را يافته و به سوي كاروان برگشتيم، ولي با كسي هم از آنچه ديده بوديم، چيزي نگفتيم. هنگامي كه خدمت امام رسيديم، بي آنكه چيزي بگويد، با تبسمي فقط از كوزه پرسيد و من گفتم كه آن را يافته‌ام.» (9)

گفتني است رفتار مهربانانه امام، سبب علاقه مندي يكي از فرماندهان بزرگ متوكل نيز به امام گرديد. وقتي امام به بغداد رسيد و با استقبال گرم مردم بغداد روبه رو شد، او همچنان تحت تأثير ابراز احساسات و عواطف مردم بغداد نسبت به امام قرار گرفته بود؛ چرا كه اين شهر ساليان سال پايتخت حكومت عباسيان بود و مردم آنجا به طور طبيعي بايد به دليل رفتار خلفا بيشتر از ديگر شهرها نسبت به خاندان پيامبر كينه به دل داشته باشند. يحيي در بيان آنچه ديده بود، مي گويد: پس از ورود به بغداد، نخست با اسحاق بن ابراهيم، امير بغداد، رو به رو شدم. وي به من گفت: اي يحيي، اين مرد فرزند پيامبر است. اگر متوكل را بر كشتن او تشويق كني، بدان كه دشمن تو رسول خداصلي الله عليه وآله خواهد بود. من در پاسخ او گفتم: به خدا سوگند، تا به حال جز نيكي و خوبي از او نديده‌ام كه بخواهم دست به چنين كاري بزنم. (10)

امام در برخورد با هواداران خلافت عباسي، چنان حساب شده عمل مي كرد كه در همان ديدار اول، طرف مقابل تغيير رويه مي داد و به علاقه مندان ساحت پاك اهل بيت عليهم السلام مبدّل مي گرديد.

ورود امام هادي عليه السلام به سامرا

هنگامي كه امام را به سامرا تبعيد كردند، بنا به دستور متوكل و براي تحقير امام، ايشان را در محلي كه «خان صعاليك» نام داشت، و محل تجمع گدايان و بينوايان بود، جاي دادند.

امام را پس از يك روز اقامت در خان صعاليك، به خانه اي كه در يك اردوگاه نظامي قرار داشت، بردند. متوكل جاسوساني را در چهره خدمتكار براي زير نظر داشتن امام به آن خانه فرستاد تا رفت و آمدهاي ايشان را كنترل كنند. اين خانه با ديگر خانه ها متفاوت بود. متوكل دستور داده بود تا در اتاق حضرت، قبري بكنند تا بدين وسيله امام را از كنترل شديد خود آگاه و پيش از هر اقدامي، ابتكار عمل را از امام سلب كند.

«صقر بن ابي دلف» مي گويد: «هنگامي كه خدمت امام رسيدم و وارد حجره ايشان شدم، او را يافتم در حالي كه بر حصيري نشسته بود و پيش پايش قبري كنده بودند. به او سلام كردم. ايشان پاسخ سلام گفت و فرمود: بيا بنشين. سپس از من پرسيد: براي چه آمده اي؟ گفتم: سرورم، آمده‌ام تا از شما حالي بپرسم. وقتي نگاهم به قبر افتاد، گريستم. امام به من فرمود: اي صقر، لازم نيست براي من ناراحت باشي. فعلاً به من آسيبي نمي رسد. من خوشحال شدم و گفتم: خدا را شكر!» (11)

كابوسهاي متوكل

امام در دوران خلافت متوكل، روزگار بسيار سختي را پشت سر گذاشت. هراسي كه متوكل از امام در دل داشت، سبب شده بود تا دستور دهد سربازانش گاه و بي گاه بدون اجازه از ديوار وارد خانه امام شوند و آنجا را بازرسي كنند. آنها گاه پا را از اين نيز فراتر مي گذاشتند و به هتاكي به ساحت مقدس امام مي پرداختند. در تاريخ آمده است كه برخي اوقات متوكل در حالت مستي، امام را شبانه احضار مي كرد و به بزم شراب خود فرا مي خواند. (12)

توطئه نافرجام

هربار كه متوكل تلاش مذبوحانه جديدي را براي ترور شخصيتي امام طراحي مي كرد، با شكست سختي روبه رو مي شد. شكستها و تلاشهاي پي در پي و بي ثمر متوكل به حدي او را در رسيدن به اغراض پليدش ناكام گذاشته بود كه روزي در جمع درباريان خود فرياد زد: «واي بر شما! كار ابن الرضا روزگار مرا سياه كرده و مرا سخت درمانده و سرگردان ساخته. هر چه تلاش كردم او جرعه اي شراب بنوشد و در مجلس بزمي با من هم نشين گردد، نشد....» (13)

ناكامي و شكست متوكل وي را بر آن داشت تا نقشه قتل امام را بكشد. از اين رو، دستور قتل او را به «سعيد حاجب» داد. «ابن اورمه» مي گويد: «نزد سعيد حاجب رفتم و اين در زماني بود كه متوكل، ابا الحسن عليه السلام را به او سپرده بود تا وي را به قتل برساند. سعيد رو به من كرد و با تمسخر گفت: دوست داري خداي خود را ببيني؟ گفتم: سبحان اللَّه! خدا با چشم ديده نمي شود. گفت: منظورم همان كسي است كه شما او را امام مي خوانيد. گفتم: مايلم. گفت: من دستور قتل او را دارم و فردا اين كار را انجام خواهم داد. اينك پيك نزد اوست. وقتي بيرون آمد، داخل شو. هنگامي كه پيك بيرون آمد، وارد اتاقي شدم كه امام در آن زنداني بود. داخل شدم و ديدم كه قبري جلوي پاي امام كنده اند. سلام كردم و بسيار گريستم. امام پرسيد: براي چه گريه مي كني؟ گفتم: براي آنچه مي بينم. فرمود: براي اين گريه نكن؛ زيرا آنها به خواسته شان نمي رسند. دو روز بيشتر طول نخواهد كشيد كه خدا خون او و هوادارش را كه ديدي، خواهد ريخت. به خدا سوگند، دو روز بيشتر نگذشته بود كه متوكل به قتل رسيد.» (14)

همچنين در اقدامي ديگر، متوكل به چهار تن از دژخيمان خود دستور مي دهد كه امام را با شمشيرهاي برهنه به قتل برسانند. او به قدري خشمگين بود كه سوگند ياد كرد پس از قتل امام پيكر او را بسوزاند. جلادان او كه با شمشيرهاي آخته انتظار امام را مي كشيدند، تا بدنش را طعمه شمشير خود سازند، با ديدن وقار و شكوه امام آن چنان تحت تأثير قرار گرفتند كه تصميم خود را فراموش و حتي امام را با احترام بدرقه كردند. هنگامي كه بازگشتند، متوكل از آنان پرسيد: «چرا آنچه را كه امر كرده بودم، انجام نداديد؟» پاسخ دادند: «آن هيبت و شكوهي كه در او ديديم، فراوان تر از هراس صد شمشير برهنه بود كه قدرتي در برابر آن نداشتيم؛ به گونه اي دلهاي ما را آكند كه نتوانستيم آنچه را امر كرده بودي، به انجام رسانيم.» (15)

به اين ترتيب، بار ديگر توطئه قتل امام نافرجام ماند.

آرامشي زودگذر

امام هادي عليه السلام پس از قتل متوكل، هفت سال در دوران خلفاي بعدي زندگي كرد. اگر چه فشارهاي دستگاه در مقايسه با دوران متوكل كاهش يافت، ولي سياستهاي كلي دستگاه، به جز دوران مستنصر، در راستاي اسلام زدايي، تغييري محسوس نداشت و امام همچنان در سامرا تحت مراقبت شديد نظامي، روزگار مي گذراند. چرا كه امام هادي عليه السلام در بين مخالفان سرسخت حاكميت، چهره اي شناخته شده و برجسته به شمار مي رفت و به همين سبب، خلفا بر تداوم محدوديتهاي امام اصرار مي ورزيدند. اين دوره هفت ساله در كشمكش قدرت بين خلفا گذشت و همين مسئله به علويان مجال مي داد تا در اين فضا بهتر بتوانند از محضر امام كسب فيض كنند. روي آوردن علويان به سامرا موجب حساسيت زمامداران وقت گرديد. معتز كه در اين دوره خلافت را بر عهده داشت، بدون كوچك ترين ارزيابي و بررسي اوضاع، تصميم گرفت امام را به قتل برساند و سركوبي شيعيان دوباره در دستور كار بني عباس قرار گرفت.

جنايت ديوانه وار عباسيان

سرانجام توطئه دشمنان امام هادي عليه السلام براي ايشان به ثمر رسيد و وي به دستور «معتز» و سمّ «معتمد» كه در آب يا انار ريخته شده بود، (16) مسموم شد. «ابو دعامه» مي گويد: «امام در بستر بيماري بود و من براي عيادت نزد ايشان رفتم. هنگام بازگشت فرمود: چون براي عيادت من آمدي، برگردن من حقي پيدا كردي و رعايت حق تو بر من واجب است. او در بستر بيماري آرميده بود و شيعيان به ديدار امام مي آمدند. آن حضرت به صورت كتبي و شفاهي، امام پس از خود را به آنان معرفي كرد تا پس از شهادت او، شيعيان دچار سرگرداني نشوند.» (17)

پرواز به سوي دوست

امام هادي عليه السلام در سوم رجب سال 254 ه. ق به شهادت رسيد. (18) «احمد بن داود» مي گويد: «اموال بسياري را كه خمس و نذورات مردم قم بود، با خود به قصد تحويل دادن به اباالحسن مي بردم. هنگامي كه رسيدم، مردي كه بر شتري سوار بود، پيش من آمد و گفت: اي احمد بن داود و «اي محمد بن اسحاق»، من حامل نامه اي از سرورتان، ابالحسن هستم كه به شما نگاشته است: من امشب به سوي بارگاه الهي رخت بر مي بندم. پس احتياط كنيد تا دستور فرزندم، حسن عليه السلام به شما برسد. ما با شنيدن اين خبر بسيار ناراحت شديم و گريستيم، ولي اين خبر را از ديگران كه با ما بودند، مخفي داشتيم... به خانه امام هادي عليه السلام وارد شديم. شخصي ما دو نفر را صدا زد و گفت: اي احمد و اي محمد، اين نامه را بگيريد. در آن نوشته شده بود:

به نام خداوند بخشايشگر مهرورز. از بنده اميدوار به رحمت خدا، حسن، به شيعيان و پيروان سوگوارش. اما بعد، خداي را برآنچه برما فرو فرستاد سپاس مي گويم و او را براي صبر زيبايي كه به شما ارزاني داشت، شكر مي كنم كه او براي ما و شما كافي است و برترين پشتيبان است. (19)

بازتاب خبر شهادت امام هادي عليه السلام

بازتاب خبر شهادت پيشواي شيعيان، قلب ستم ديده مردم را جريحه دار كرد. در روز شهادت امام، جماعت بسياري از بني هاشم، بني ابي طالب و بني عباس در منزل امام جمع شده بودند و شيون و زاري سراسر خانه را آكنده بود. (20) مردم به صورتهاي خود سيلي مي زدند و گونه هاي خود را مي خراشيدند و فرياد مي زدند: واي بر ما از بي كسي و بي ياري! واي بر مستمندان و يتيمان از تنهايي! (21)

شهر يكپارچه در سوگ آموزگاري بلند اختر و پدري مهربان براي مستمندان و يتيمان نشست.

مراسم تشييع و خاك سپاري

بدن مطهر امام هادي عليه السلام را بر دوش گرفتند و از خانه ايشان بيرون بردند و از جلوي خانه موسي بن بغا گذشتند. وقتي معتمد عباسي آنان را ديد، تصميم گرفت براي عوام فريبي، بر بدن امام نماز بگذارد. از اين رو، دستور داد بدن مطهر امام را بر زمين گذاشتند و بر جنازه حضرت نماز خواند، ولي امام حسن عسكري عليه السلام پيش از تشييع بدن مطهر امام عليه السلام به اتفاق شيعيان بر آن نماز خوانده بود. سپس امام را در يكي از خانه هايي كه در آن زنداني بود، به خاك سپردند. ازدحام جمعيت به قدري بود كه حركت كردن در بين آن همه جمعيت براي امام حسن عسكري عليه السلام مشكل بود. در اين هنگام، جواني مركبي براي امام آورد و مردم امام را تا خانه بدرقه كردند. (22)

 

  • پاورقــــــــــــــــــــي

 

 

1) ائمتنا، علي محمد علي دخيّل، بيروت، دار مكتبة الامام الرضاعليه السلام، چاپ ششم، 1402 ه. ق، ج 2، ص 257.

2) نام اين شخص در الارشاد، ج 2، ص 435 عبداللَّه بن محمد ضبط شده است كه امور نظامي و اقامه نماز را در حرمين شريفين عهده دار بوده است.

3) بحار الانوار، محمد باقر المجلسي، بيروت، موسسة الوفاء، چاپ دوم، 1403 ه. ق، ج 50، ص 209.

4) بحار الانوار، ج 50، ص 161.

5) الارشاد، محمد بن محمد، المفيد، ترجمه: هاشم رسولي محلاتي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1378 ه. ش، ج 2، ص 436.

6) بحارالانوار، ج 50، ص 142.

7) مروج الذهب، ابوالحسن علي بن الحسين المسعودي، ترجمه: مروج الذهب و معادن الجوهر، ابوالقاسم پاينده، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم، 1370 ه. ش، ج 2، ص 573.

8) الارشاد، ج 2، ص 438.

9) اثبات الوصية، علي بن الحسين المسعودي، برگردان: محمد جواد نجفي، تهران، كتابفروشي اسلاميه، 1343 ه. ش، ص 197.

10) تذكرة الخواص، سبط ابن جوزي، تهران، مكتبه نينوي الحديثه، بي تا، ص 360؛ مروج الذهب، ج 2، ص 573.

11) بحار الانوار، ج 50، ص 194.

12) همان، ج 50، ص 211.

13) همان، ج 50، ص 158؛ الارشاد، ج 2، ص 431.

14) بحارالانوار، ج 50، ص 195.

15) همان، ص 196.

16) وفيات الائمه، ص 386.

17) منتهي الآمال، شيخ عباس القمي، قم، انتشارات هجرت، چاپ هشتم، 1374 ه. ش، ج 2، ص 688؛ بحارالانوار، ج 50، ص 239.

18) همان، ص 680.

19) وفيات الائمه عليهم السلام، ص 385.

20) منتهی الآمال، ج 2، ص 684.

21) وفیات الائمه علیهم السلام، ص 386.

22) برگرفته از: منتهی الآمال، ج 2، صص 683 - 686.

376 دفعه
(0 رای‌ها)