موضوعات سخنرانی (شب هاى ماه صفر)

(مجموعه سخنرانیهاى متناسب با دهه آخر صفر)

مقدمه‏

صفر، مكمّل محرم است؛ ماهى است كه در آن، پیام پیروزى خون بر شمشیر طنین‏انداز مى‏شود و عاشورا در آن التیام مى‏یابد و آرامش پیدا مى‏كند.

مقاله حاضر، مجموعه‏اى از موضوعات قابل طرح و بحث در دهه آخر صفر است.

این موضوعات به نوعى تكمیل‏كننده مباحث مطرح شده در مقاله «شبهاى ماه خون» است كه به قلم همین نگارنده در شماره پیشین مجله ارائه گردید.

این نوشتار، تلاش مى‏كند با طرح موضوعات ذیل، سوگواران این ماه را به برخى سنتهاى حسنه متوجه سازد تا گامى هرچند كوتاه در راستاى احیاى سنتهاى اسلامى بردارد.

اوّل: دانایى و جهل‏

بخش گسترده‏اى از رسالت انبیا و اولیاى الهى، زدودن جهل و نمایاندن آفتاب دانش است. برطرف كردن غبار نادانى از عقل سبب مى‏شود كه بنده به‏طور فطرى، راه درست را از نادرست تشخیص دهد و مسیر سعادت خود را هموار سازد. بنابراین، دانایى، یك ارزش و جهل یك ضدّ ارزش محسوب مى‏شود؛ از اینروست كه اسلام بر تحصیل علم و دانایى بسیار تأكید كرده است.

دانایى در قرآن‏

1. اولویت دانایان بر نادانان: «هَلْ یسْتَوِى الَّذِینَ یعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لَا یعْلَمُونَ إِنَّمَا یتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَبِ‌»؛ (1) «آیا كسانى كه مى‏دانند با كسانى كه نمى‏دانند برابرند؟ تنها خردمندان، متذكّر مى‏شوند.‌»

2. دانش، وسیله هدایت: «وَ لِیعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَیؤْمِنُواْ بِهِ‏ى فَتُخْبِتَ لَهُ‏و قُلُوبُهُمْ»؛ (2) «و تا آنان كه دانش یافته‏اند بدانند كه این [قرآن‏] حق است و از جانب پروردگار توست و بدان ایمان آورند و دلهایشان براى او خاضع شود.‌»

3. دانش، مایه خشیت الهى: «إِنَّمَا یخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَؤُاْ»؛ (3) «از بندگان خدا تنها دانشمندان هستند كه از او مى‏ترسند.‌»

4. دانش، هدف رسالت انبیا: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ یتْلُواْ عَلَیهِمْ ءَایتِهِ‏ى وَیزَكِّیهِمْ وَیعَلِّمُهُمُ الْكِتَبَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِى ضَلَلٍ مُّبِینٍ‌»؛ (4) «به یقین، خدا بر مؤمنان منّت نهاد كه پیامبرى از خودشان در میان آنان برانگیخت تا آیات خود را بر ایشان بخواند و پاكشان سازد و كتاب و حكمت به آنان بیاموزد؛ هرچند قبل از آن در گمراهى آشكارى بودند.‌»

دانایى در روایات‏

1. ضرورت تحصیل دانایى: امیر مؤمنان‏علیه‏السلام مى‏فرماید: «رَأسُ الْفَضَائِلِ الْعِلْمُ وَ غَایةُ الْفَضَائِلِ الْعِلْمُ؛ (5) ابتداى برتریها، علم و انتهاى برتریها نیز علم است.‌»

2. برترى دانایى بر ثروت: امام على‏علیه‏السلام مى‏فرمود: «اَلْعِلْمُ خَیرٌ مِنَ الْمَالِ، اَلْعِلْمُ یحْرُسُكَ وَ اَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ وَ الْعِلْمُ یزْكُوا عَلَى الْاِنْفَاقِ؛ (6) علم از ثروت بهتر است؛ زیرا علم از تو نگه‏دارى مى‏كند؛ ولى تو باید از مال نگه‏دارى كنى و ثروت با بخشش كم مى‏شود؛ اما دانش با بخشش بهتر و پاكیزه‏تر مى‏شود.‌»

3. پاداش دانایى: حضرت على‏علیه‏السلام فرمود: «رَكْعَتَانِ مِن عَالِمٍ خَیرٌ مِنْ سَبْعِینَ رَكْعَةً مِنْ جَاهِلٍ لِاَنَّ الْعَالِمَ تَأتِیهِ الْفِتْنَةُ فَیخْرُجُ مِنْهَا بِعِلْمِهِ وَ تَأتِى الْجَاهِلَ فَینْسِفُهُ نَسفاً؛ (7) دو ركعت نماز عالم برتر از هفتاد ركعت نماز جاهل است؛ زیرا هنگامى كه فتنه‏اى رخ دهد، عالم با استفاده از علمش از آن رهایى مى‏یابد؛ اما هنگامى كه جاهل در فتنه‏اى بیفتد، او را ضایع و تباه مى‏كند.‌»

ارزش عالمان هدایتگر

روزى زنى خدمت صدیقه كبراعلیهاالسلام رسید و عرض كرد: «مادر ناتوانى دارم كه در مسائل نمازش به مسئله مشكلى برخورده و مرا به خدمت شما فرستاده است تا پاسخ آن را دریافت كنم.‌» حضرت فاطمه‏علیهاالسلام از او خواست تا آن را مطرح كند. زن، سؤال خود را پرسید و حضرت به روشنى، پاسخ آن را بیان فرمود. زن سؤال دیگرى به ذهنش رسید و آن را مطرح كرد و پاسخ گرفت و پس از آن مسئله بعدى و تا ده سؤال را مطرح كرد.

حضرت، همه را پاسخ داد تا جایى كه زن، خود خجالت‏زده شد كه سؤال دیگرى بپرسد و عرض كرد: «اى دختر رسول خداصلى‏الله‏علیه‏وآله! دیگر سؤال نمى‏پرسم و مزاحم شما نمى‏شوم.‌» حضرت زهراعلیهاالسلام فرمود: «نگران مباش! باز هم سؤال كن. من با كمال میل بدان پاسخ خواهم گفت. حال بگو بدانم اگر كسى اجیر شود كه بار سنگینى را بر بام حمل كند و در عوض آن مبلغ صد هزار دینار طلا اجرت بگیرد، آیا از حمل آن بار خسته مى‏شود؟» زن پاسخ داد: «نه، هرگز از حمل آن خسته نمى‏شود؛ زیرا در برابر آن مزد هنگفتى گرفته است.‌»

حضرت فرمود: «خدا در برابر هر مسئله‏اى، بیش‏تر از اینكه بین زمین و آسمان پر از درّ شود به من ثواب خواهد داد. با این حال، چگونه از پاسخ دادن به آن خسته شوم. از پدرم رسول خداصلى‏الله‏علیه‏وآله شنیدم كه فرمود: «علماى شیعه من روز قیامت محشور مى‏شوند و خداوند به اندازه علوم آنان و درجات كوشش آنها در راه هدایت مردم برایشان ثواب و پاداش در نظر مى‏گیرد و به هر كدامشان هزار خلعت از نور عطا مى‏كند. سپس منادى حق ندا مى‏دهد: اى كسانى كه یتیمان (پیروان) آل محمّد را سرپرستى كردید، در آن حالى كه دستشان به اجدادشان (اهل بیت‏علیهم‏السلام) نمى‏رسید كه در پرتو علوم شما ارشاد شدند و دیندار زندگى كردند، اكنون به اندازه‏اى كه از علوم شما استفاده كرده‏اند، به ایشان خلعت بدهید. حتى به برخى از آنان صد هزار خلعت داده مى‏شود. پس از آن تقسیم خلعتها، خداوند فرمان مى‏دهد: بار دیگر به علما خلعت بدهید تا خلعتشان تكمیل شود. سپس دستور مى‏دهد آن را دو برابر كنید. همچنان در باره شاگردان علما كه خود شاگرد تربیت كرده‏اند، چنین دستور مى‏دهد.‌»

آن‏گاه حضرت به آن زن فرمود: «اى بنده خدا! یك نخ از این خلعتها هزار هزار مرتبه از آنچه خورشید بر آن مى‏تابد، پرارزش‏تر است؛ زیرا امور دنیوى توأم با رنج و مشقت است؛ اما نعمتهاى اخروى هیچ عیب و نقصى ندارد.‌» (8)

پرهیز از غرور علمى‏

«امام [خمینى‏] رحمه الله هیچ وقت غرور علمى نداشت؛ مثلاً یك تعابیرى در نوشته‏هاى بعضیها هست؛ ولى امام‏رحمه الله هیچ‏كدام از آن تعابیر را ندارد كه آدم بفهمد اینجا دیگر مبتهج شده است. اگر هم بوده، خیلى كم است؛ به طورى كه الآن من در نظرم نیست. با اینكه كتاب تحریر الوسیله را نسبتاً زیاد دیده‏ام؛ اما اینكه در آن یك ابتهاجى داشته باشد و تعابیرى به كار ببرد؛ مثل: «لَمْ یسْبِقْنِى أَحَدٌ؛ كسى تا به حال [در فهم این مطلب‏] بر من سبقت نگرفته است»؛ این‏طور نبود. در طول مدتى كه امام‏رحمه الله اشتغال داشته و درسهایى كه داده، شاگردهاى بسیارى را تربیت كرده است و تمام اینها بهترین شاهد است به اینكه ایشان از نظر علمى در مقام والایى بودند. (9)

در مسجد اعظم كه امام‏رحمه الله درس مى‏دادند، بنده هم شركت مى‏كردم. پس از اتمام درس، ایشان قدرى مى‏نشستند و افرادى گردشان جمع مى‏شدند. اشكالى به ذهنم آمده بود كه خدمتشان مطرح كردم، امام‏رحمه الله به فكر فرو رفتند و گفتند: «باید فكر كنم» و جواب ندادند و این خیلى تواضع است؛ چون معمولاً استاد در چنین اوقاتى براى اینكه مقام علمى‏اش جلوى شاگردان خدشه‏دار نشود، بلافاصله جوابى را مى‏دهد. (10)

توسل‏

یكى از اهداف بلند قیام امام حسین‏علیه‏السلام مبارزه با نادانى در امت رسول خداصلى‏الله‏علیه‏وآله بود؛ زیرا آنان در هاله‏اى از گمراهى فرو رفته بودند؛ از این رو در زیارت اربعین ابا عبد اللّه‏علیه‏السلام مى‏خوانیم: «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیكَ لِیسْتَنْفِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حِیرَةِ الضَلاَلَةِ؛ (11) و خون خویش را در راه تو (خدا) داد تا بندگان تو را از نادانى و سرگردانى در گمراهى [و جهل‏] دور كند.‌»

پیام اربعین سید الشهداعلیه‏السلام مبارزه با جهل است و این پیام در چهلمین روز شهادت امام‏علیه‏السلام آوازه مى‏یابد؛ آن‏گاه كه گرمى حماسه به تنوره برافروخته عرفان عاشورا گراییده است تا عرفان و حماسه در نگار عاشورا تكمیل كننده هم باشند؛ در دوره‏اى كه شمشیر بر زمین گذاشته شد و سلاحى دیگر در مقابل ظلم و استبداد در دست عاشوراییان قرار گرفت؛ اما در این روز، دیگر خبرى از آن حماسه‏سازان نیست و وقت زنده كردن پیامشان است. در چنین روزى، زائرى تنها و جامانده از قافله عاشوراییان - كه محضر پیامبر اكرم‏صلى‏الله‏علیه‏وآله و پنج امام معصوم‏علیهم‏السلام را درك كرده بود - بر مزار خورشید عاشورا رسید و نام خود را به عنوان اوّلین زائر ثبت كرد.

آرى! جابر به همراه «عطیه عوفى» به قصد زیارت مزار امام به كربلا آمد. ابتدا به كرانه فرات رفت و غسل كرد. سپس بدن خویش را خوشبو ساخت و آرام آرام به سمت قبر سید الشهداعلیه‏السلام رفت. از آنجا كه چشمانش نابینا بود، از عطیه خواست كه دستش را به مزار امام برساند. كم كم به شدت گریه او افزوده شد تا آنجا كه خود را بر مزار انداخت و از شدت گریه از هوش رفت. وقتى به هوش آمد، سه مرتبه فریاد زد: یا حُسَین، یا حُسَین، یا حُسَین.‌» سپس گفت: «حَبِیبٌ لاَ یجِیبُ حَبِیبَه؛ [آیا] دوست پاسخ دوست خود را نمى‏دهد؟» اما بى‏درنگ، پاسخ خویش را داد و گفت: «چگونه پاسخ مى‏خواهى از كسى كه رگهاى گردنش بر پشت و شانه‏اش آویخته و بین سر و بدنش جدایى افتاده است.‌» (12)

دوم: زهد و دورى از دنیاطلبى

زهد در لغت، عبارت است از: ترك شى‏ء و اعراض از آن و بى‏میلى و بى‏رغبتى به آن و به معناى كوچك و حقیر شمردن نیز آمده است. زهد در اصطلاح، عبارت است از: ترك دنیا براى رسیدن به آخرت. زهد از اعمال جوارحى محسوب مى‏شود؛ اما اگر عبارت از بى‏رغبتى و بى‏میلى به دنیا باشد - كه ملازم باشد با ترك آن - از اعمال جوانحى محسوب مى‏شود. (13)

زهد در قرآن‏

در قرآن فقط یك واژه از ریشه زهد آمده است:

«وَ شَرَوْهُ بِثَمَنِ‏م بَخْسٍ دَرَ هِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كَانُواْ فِیهِ مِنَ الزَّ هِدِینَ‌»؛ (14) «و او [یوسف‏] علیه‏السلام را به بهاى ناچیزى (چند درهم) فروختند؛ در حالى كه در آن بى‏رغبت بودند.‌»

اما در باره ضرورت دورى از دنیا، آیات بسیارى نازل شده است كه برخى از آنها عبارت‏اند از:

1. حقیقت زندگى دنیا:

«اعْلَمُواْ أَنَّمَا الْحَیوةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفَاخُرُ بَینَكُمْ وَ تَكَاثُرٌ فِى الْأَمْوَ لِ وَ الْأَوْلَدِ... وَ مَا الْحَیوةُ الدُّنْیآ إِلَّا مَتَعُ الْغُرُورِ‌»؛ (15) «بدانید كه زندگانى دنیا در حقیقت، بازى و سرگرمى و آرایش و فخرفروشى شما به یكدیگر و فزون‏جویى در اموال و فرزندان است و زندگانى دنیا جز كالاى فریبنده نیست.‌»

2. ضرورت دورى از دنیا:

«وَ لَا تَمُدَّنَّ عَینَیكَ إِلَى‏ مَا مَتَّعْنَا بِهِ‏ى أَزْوَ جًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیوةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَیرٌ وَ أَبْقَى‏‌»؛ (16) «و دیدگان خود را به سوى آنچه ایشان را بهره‏مند كردیم مدوز (كه این فقط) زیور دنیا است تا ایشان را بیازماییم و بدان كه روزى پروردگار تو بهتر و پایدارتر است.‌»

زهد در روایات‏

در روایات علاوه بر معنا كردن زهد، از ویژگیها، آثار و نتایج آن بحث شده است كه در اینجا به سه مورد بسنده مى‏كنیم.

1. چیستى زهد:

قَالَ رَسُولُ اللّهِ‏صلى‏الله‏علیه‏وآله: «الزُّهْدُ فِى الدُّنْیا قَصْرُ الْاَمَلِ وَ شُكْرُ كُلِّ نِعْمَةٍ وَ الْوَرَعُ عَنْ كُلِّ مَا حَرَّمَ اللّه؛ (17) زهد در دنیا، یعنى كوتاه كردن آرزو و شكر كردن همه نعمتها و پروا از هر چه خدا حرام كرده است.‌»

2. دلیل روى آوردن به زهد:

قَالَ الْبَاقِرُعلیه‏السلام: «اَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ فَاِنَّهُ لَمْ یكْثُرْ اِنْسَانٌ ذِكْرَ الْمَوْتِ اِلاَّ زَهَدَ فِى الدُّنْیا؛ (18) بسیار یاد مرگ كن! پس به‏درستى‏كه هیچ انسانى یاد مرگ را زیاد نكرد؛ مگر اینكه در دنیا زهد ورزید.‌»

3. نتیجه زهدپیشگى:

قَالَ السَّجَادعلیه‏السلام: «مَنْ زَهَّدَ فِى الدُّنْیا هَانَتْ عَلَیهِ مَصَائِبُهَا وَلَمْ یكْرِهْهَا؛ (19) هر كس در دنیا زهد پیشه ساخت، مصیبتهاى آن بر او آسان شد و از آن اكراه نداشت.‌»

افراط و تفریط، آفات ساده‏زیستى

روزى به امام على‏علیه‏السلام خبر دادند «علاء بن زیاد» دوستدار شما، بیمار شده و در خانه آرمیده است. خانه او در بصره بود. آن حضرت براى عیادت او به بصره رفت، از مردم نشانى خانه‏اش را پرسید و خانه وى را به ایشان نشان دادند. حضرت در زد و اجازه ورود خواست. در را به روى امیر مؤمنان‏علیه‏السلام گشودند و ایشان را به داخل راهنمایى كردند. خانه علاء، بزرگ و مجلّل بود. امام، كنار بستر وى نشست و از احوالش پرسید.

پس از ساعتى، امام فرمود: «اى علاء! تو خانه‏اى به این بزرگى را در این دنیا براى چه مى‏خواهى؟ در حالى كه به خانه آخرت خود محتاج‏ترى.‌»

علاء، سخنان حضرت را شنید و پذیرفت و گفت: «اى امیر مؤمنان! برادرى به اسم عاصم دارم كه به كلى دنیا را ترك گفته است و لباس خشن مى‏پوشد؛ به قدرى كه به خانواده‏اش فشار مى‏آورد و زندگى را بر آنان تلخ مى‏كند. شما فرمودید كار من درست نیست. آیا كار او درست است؟»

امام فردى را دنبال عاصم فرستاد. وقتى وى وارد شد، به امام و برادرش سلام كرد. حضرت، سلامش را پاسخ داد؛ اما در چهره او نگاه نكرد و چهره درهم كشید. پس از اندكى، به او فرمود: «اى دشمن جان خویش! شیطان، عقلت را برده و تو را به این كار كشانیده است. تو از اهل و عیالت خجالت نمى‏كشى؟ چرا به آنان رحم نمى‏كنى و براى آنان دلسوز نیستى؟ آیا مى‏پندارى پروردگارى كه این همه نعمت پاك و حلال را بر تو ارزانى داشته، دوست ندارد تو از آن استفاده كنى؟ بدان كه تو بسیار كوچك‏تر از آن هستى كه بخواهى در برابر خداى خویش این‏گونه بیندیشى!»

عاصم، خجالت‏زده پاسخ داد: «اى پیشواى مؤمنان! من از شما پیروى مى‏كنم. شما چرا لباس خشن به تن مى‏كنید و غذاى ساده مى‏خورید و به زندگى ساده اكتفا كرده‏اید؟» امام فرمود: «واى بر تو! تو خود را با من مقایسه مى‏كنى؟ من مانند تو نیستم و وظیفه‏اى دیگر دارم. من پیشواى مسلمانان هستم. پس خوراكم و پوشاكم را باید تا حدّ ضعیف‏ترین و فقیرترین افرادى كه در دورترین نقاط سرزمین اسلام زندگى مى‏كنند، پایین بیاورم تا او بگوید رهبر و پیشواى من نیز مانند من مى‏خورد و مى‏پوشد. این وظیفه رهبرى و زمامدارى من است و تو هرگز چنین وظیفه‏اى ندارى.‌» سخنان آن حضرت سخت در عاصم تأثیر گذاشت و از آن پس، شیوه درست ساده‏زیستى را برگزید. (20)

سادگى در وسائل زندگى

امام خمینى‏رحمه الله در مدرسه آقاى بروجردى در نجف روى یك قالیچه كركى زبر نماز مى‏خواندند. یك نفر، یك قالیچه كاشانى مناسب سجده آورد و خدمت ایشان تقدیم كرد. آقا دو شب با آن نماز خواندند و شب سوم - وقتى با ایشان از خانه بیرون آمدیم كه به مدرسه برویم - فرمود: «آقاى فرقانى این سجاده را ببر همان قالیچه اوّلى را بیاور.‌» ما هم ناچار شدیم آن قالیچه را برداریم و همان قالیچه زبر و خشن اوّلى را بیندازیم. (21)

حیاطى كه حضرت امام‏رحمه الله از آن مى‏گذشت و به حسینیه مى‏آمد، با پلاستیك سفید و معمولى پوشانده بودند؛ یعنى حتى براى جلوگیرى از سرما آن را شیشه نكرده بودند. (22)

توسل

على‏علیه‏السلام اسطوره زهد است؛ همو كه دنیا را در حسرت یك نظر و چشمداشت خود گذاشت. ابن ابى الحدید در ترسیم مقام زهد آن امام مى‏نویسد: «او سید الزهّاد و پیشواى پارسایان است؛ او كه هرگز از طعامى به قدر سیرى نخورد و هرگز لباس لطیف نپوشید.‌» (23)

عبد اللّه بن ابى رافع مى‏گوید كه روز عیدى نزد مولایم امیر مؤمنان‏علیه‏السلام رفتم. دیدم كیسه‏اى سربسته را آورد و باز كرد. درون آن، نان خشك و مانده‏اى بود. امام، مقدارى از آن خورد و سپس درب آن را محكم بست و لاك و مهر كرد. من با تعجب پرسیدم: «چرا درب كیسه را مهر مى‏كنید؟» او پاسخ داد: «زیرا مى‏ترسم حسنین‏علیهماالسلام به این نان، روغنى بیفزایند.‌» (24)

نوشته‏اند: روزى مردى غریبه، وارد شهر كوفه شد. او به مسجد رفت و در گوشه‏اى از مسجد، پیرمردى را دید كه به اعتكاف نشسته است. هنگام افطار بود. مرد غریبه دید او سفره خود را پهن كرد تا افطار كند و از وى خواست تا همسفره‏اش شود. مرد معتكف، مقدارى نان جوى خشك بیرون آورد و ظرف آب را در كنار آن نهاد و روزه خود را افطار كرد؛ اما مرد غریبه هر چه كرد نتوانست از آن بخورد. ناچار برخاست و خداحافظى كرد و بیرون رفت. اندكى در شهر سرگردان ماند تا به خانه امام مجتبى‏علیه‏السلام رسید. آن بزرگوار با دیدن سرگردانى وى، از او خواست كه مهمان ایشان شود و به‏طور مفصل از وى پذیرایى كرد. وقتى مرد غریبه سیر شد، ناخواسته به یاد پیرمردى كه در مسجد بود، افتاد و تقاضا كرد تا مقدارى طعام برایش ببرد. در این لحظه، اشك در چشمان امام مجتبى‏علیه‏السلام جمع شد كه آن پیرمرد، پدر ما امیر مؤمنان‏علیه‏السلام است. (25)

اكنون این حسین‏علیه‏السلام است؛ فرزند او كه بر رواق شهادت ایستاده است و براى عروجى سرخ‏گون لحظه‏شمارى مى‏كند و آنانى را كه حب دنیا دارند از خیمه خویش بیرون مى‏راند تا كربلا براى همیشه سربلند و روسفید باشد و نیتهاى دنیایى در آن راه نیافته باشد؛ نه مقام، نه غنیمت و نه ثروت. او در روز عاشورا به دنیاپرستان فرمود: «قَدْ انْحَزَلَتْ عَطِیاتُكُمْ مِنَ الْحَرامِ وَمُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرامِ فَطُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِكُمْ وَیلَكُمْ اَلا تَنْصِتُونَ؟ اَلا تَسْمَعُونَ؟؛ (26) هدایاى شما همه از حرام است و شكمهاتان از حرام پر شده است. پس بر دلهاى شما مهر خورده است. واى بر شما! چرا ساكت نمى‏شوید و نمى‏شنوید؟»

سوم: عدالت اجتماعى

عدالت اجتماعى از جمله عالى‏ترین و ضرورى‏ترین نیازهاى جامعه بشرى است. خداوند متعال نیز بخشى از رسالت انبیا و اولیاى خود را به تأمین این نیاز ضرورى بشر اختصاص داد تا مردم در سایه آن بتوانند براى رشد و تعالى خود و جامعه خویش به سوى كمال گام بردارند. در جامعه مدرن امروزى نیز دولتها و حكومتها شعار تأمین آن را سر مى‏دهند؛ اما گاه در مصداق آن دچار اشتباه مى‏شوند و گاه در اجراى آن و گاه به اسم آن به مردم ظلم مى‏كنند. عدالت اجتماعى تنها در سایه اسلام و توحید قابل اجرا است.

عدالت اجتماعى در قرآن

1. دستور به برپایى عدالت: «یأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا كُونُوا قَوَّ مِینَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِالْقِسْطِ‌»؛ (27) «اى كسانى كه ایمان آورده‏اید! براى خدا به دادگرى برخیزید و به عدالت شهادت دهید.‌»

2. ضرورت دادرسى عادلانه: «فَاحْكُم بَینَهُم بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُقْسِطِینَ‌»؛ (28) «میان ایشان به عدالت رفتار كن كه خداوند، دادگران را دوست مى‏دارد.‌»

عدالت اجتماعى در روایات

1. سیماى بیدادگران در روایت: امام باقرعلیه‏السلام فرمود: «اِنَّ اَشَدَّ النَّاسِ حَسْرَةً یوْمَ الْقِیامَةِ عَبْدٌ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ خَالَفَهُ اِلى‏ غَیرِهِ؛ (29) حسرت‏زده‏ترین مردم در روز رستاخیز، بنده‏اى است كه سخن از عدالت گوید ولى با دیگران خلاف آن عمل كند.‌»

2. شیرینى عدالت: امام صادق‏علیه‏السلام مى‏فرماید: «اَلْعَدْلُ اَحْلى‏ مِنَ الْماءِ یصِیبُهُ الظَّمْأَنُ؛ (30) عدالت، شیرین‏تر از آبى است كه شخص تشنه به آن مى‏رسد.‌»

3. عدالت هنگام قدرت: امیر مؤمنان‏علیه‏السلام فرموده است: «اَعْدَلُ النَّاسِ مَنْ اَنْصَفَ عَنْ قُوَّةٍ؛ (31) عادل‏ترین مردم كسى است كه هنگام قدرت، انصاف داشته باشد.‌»

4. شرایط عدالت: رسول خداصلى‏الله‏علیه‏وآله وسلم فرمود: «مَنْ عامَلَ النَّاسَ فَلَمْ یظْلِمْهُمْ وَحَدَّثَهُمْ فَلَمْ یكْذِبْهُمْ وَوَعَدَهُمْ فَلَمْ یخْلِفْهُمْ فَهُوَ مَنْ كَمُلَتْ مُرُوءَتُهُ وَظَهَرَتْ عَدَالَتُهُ؛ (32) هر كه در رفتار خود با مردم به ایشان ستم نكند و به گاه سخن، دروغ نگوید و در وعده خود خلاف نكند، مردانگى‏اش كامل و عدالتش آشكار است.‌»

اجراى عدالت در ماه رمضان

«حارث نجاشى» از جمله شاگردان و سخنوران عصر امامت امام على‏علیه‏السلام بود و با اشعار خود از حریم ولایت و امامت ایشان دفاع، و معاویه را هجو و سرزنش مى‏كرد. روزى در ماه مبارك رمضان به امام خبر دادند حارث نجاشى، شراب خورده است. امام دستور داد او را دستگیر كنند و نزد ایشان آورند.

امام على‏علیه‏السلام با قاطعیت وى را بر زمین خوابانید و هشتاد ضربه شلاق به او حد زد. سپس دستور داد یك شب زندانى شود. امیر مؤمنان‏علیه‏السلام فرداى آن روز، او را طلبید و بیست ضربه دیگر به وى شلاق زد. حارث از امام پرسید: «دیروز مرا هشتاد ضربه حد زدى كه حد شرابخوارى بود. این بیست ضربه را براى چه زدید؟» امام پاسخ داد: «این بیست تازیانه به سبب گستاخى تو در حرمت‏شكنى ماه رمضان است.‌» (33)

عدالت درباره كارگزاران

روزى به امیر مؤمنان‏علیه‏السلام گزارش دادند ابن هرمة، مسئول بازار اهواز، خیانت كرده است. وقتى خیانتش براى امام اثبات شد در نامه‏اى به استاندار اهواز چنین نوشت: «آن‏گاه كه این نامه به دستت رسید، بى‏درنگ ابن هرمه را از كار بركنار و زندانى كن و مردم را نیز از این كار آگاه ساز و به دیگر كارگزاران خود نیز اعلام كن. مبادا در انجام این دستور غفلت و كوتاهى كنى كه مورد غضب خدا قرار مى‏گیرى و حتى با خود تو هم برخورد شدیدى خواهم كرد كه از این كار به خدا پناه مى‏برم. وقتى جمعه رسید، او را از زندان بیرون بیاور و سى و پنج ضربه شلاق به او بزن و وى را دور همان بازار اهواز بگردان تا اگر كسى پولى از او طلب دارد كه ابن هرمه به ناحق گرفته است اثبات و از اموالش پرداخت شود.

سپس او را دوباره دست بسته و با ذلت به زندان بینداز و پاهاى او را محكم با كمربند ببند و فقط هنگام نماز باز كن. مانع از این نشو كه كسى براى او خوراك و نوشیدنى و فرش و لباس در زندان بیاورد؛ اما اجازه رفت و آمد با كسى را به وى مده تا كسى راه مكر و حیله به او یاد دهد و یا به خلاصى امیدوار كند. اگر گزارش رسیدكه كسى دست به این كار زده است، به وى تازیانه بزن و زندانش كن تا توبه كند. دستور بده زندانیان به حیاط زندان بیایند و از هواى آزاد استفاده كنند؛ ولى‏به ابن هرمه چنین اجازه‏اى نده؛ مگر آنكه خوف مرگش باشد. اگر دیدى وى همچنان طاقت تازیانه خوردن را دارد، بعد از یك ماه دوباره سى و پنج ضربه به او تازیانه بزن. گزارش اجراى این فرمان را به من بده. در ضمن، حقوق این خائن را هم قطع كن.‌» (34)

توسل

عدالت‏طلبى، از برجسته‏ترین شعارهاى قیام امام حسین‏علیه‏السلام است. همچنان‏كه در زیارت امام حسین‏علیه‏السلام در روز اوّل ماه رجب مى‏خوانیم: «اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَمَرْتَ بِالْقِسْطِ وَالْعَدْلِ وَدَعَوْتَ اِلَیهِما؛ (35) شهادت مى‏دهم كه تو به برابرى و عدالت دستور دادى و [مردم را] به سوى آن دو دعوت كردى.‌» او حتى در نامه‏اى كه به سران و بزرگان كوفه نوشت وظیفه خود را برپادارى عدالت اجتماعى معرفى كرد و فرمود: «فَلَعَمْرِى ما الاِمامُ اِلَّا الْحاكِمُ بِالْكِتابِ وَالْقائِمَةُ بِالْقِسْطِ؛ (36) پس به جان خویش سوگند كه امام نیست، جز حكم كننده با كتاب [خدا] و برپایدارنده عدالت [در بین مردم‏].‌»

ظلم بر محو عدالت سخت مى‏كوشد هنوز                     ظالم از خون دل مظلوم مى‏نوشد هنوز

تا عدالت را كند جاوید در عالم حسین‏                         خون پاكش بر بساط ظلم مى‏جوشد هنوز

چهارم: توجه به یتیم

یتیم در اسلام به فردى مى‏گویند كه سرپرست خود را به‏طور طبیعى ویا در جهاد و دفاع، از دست داده است. در اسلام، درباره رعایت حقوق یتیم و یتیم‏نوازى سفارش اكید شده است. یتیم‏نوازى تنها براى جنبه‏هاى عاطفى و پركردن خلأ محبتى فقدان پدر نیست؛ بلكه توجه نكردن به یتیم و یا خوردن مال وى و پایمال كردن حقوق او سبب بسیارى از بزهكارى‏ها در وى مى‏شود و رها كردن او سبب تربیت ناپذیرى‏اش خواهد شد كه گویا این نكته بیش‏تر مدّ نظر اسلام باشد.

توجه به یتیم در روایات

1. پاداش سرپرستى یتیم: رسول خداصلى‏الله‏علیه‏وآله فرمود: «مَنْ عَالَ یتِیماً حَتّى‏ یسْتَغْنِىَ أَوْجَبَ اللَّهُ لَهُ بِذلِكَ الْجَنَّة؛ (37) هر كس یتیمى را سرپرستى كند تا بى‏نیاز شود خداوند، بهشت را بر او واجب مى‏كند.‌»

2. پاداش محبت به یتیم: امیر مؤمنان‏علیه‏السلام فرمود: «ما مِنْ مُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ یضَعُ یدَهُ عَلَى رَأْسِ یتِیمٍ تَرَحُّماً لَهُ اِلَّا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ بَكُلِّ شَعْرَةٍ مَرَّتْ یدَهُ عَلَیها حَسَنَةً؛ (38) هیچ مرد و زنى نیست كه دستى بر سر یتیمى از روى ترحم بكشد؛ مگر آنكه خداوند به ازاى هر مویى كه دستش بر او بگذرد حسنه‏اى به او بدهد.‌»

3. سرانجام ظلم به یتیم: حضرت على‏علیه‏السلام مى‏فرماید: «ظُلْمُ الْیتَیمى‏ وَالْاَیامى‏ ینْزِلُ النِّقَمَ وَیسْلُبُ النِّعَمَ مِنْ اَهْلِهَا؛ (39) ظلم به یتیمان و نوجوانان عذاب را نازل مى‏كند و نعمتها را از دارندگان آن بازمى‏ستاند.‌»

پدر یتیمان

امام على‏علیه‏السلام همراه قنبر، شب هنگام از كوچه‏اى مى‏گذشت كه صداى گریه كودكان را از خانه‏اى شنید. آن خانه مربوط به سرباز مسلمانى بود كه به شهادت رسیده بود. امام، در خانه را زد. بیوه‏زنى بیرون آمد. امام، اجازه ورود خواست، وارد خانه شد و دید كودكان از گرسنگى گریه مى‏كنند. زن، دیگى را پر از آب كرده و روى آتش گذاشته بود تا كودكان خیال كنند او مشغول پختن غذایى است و به همین بهانه بتواند آنان را آرام كند.

امام بى‏درنگ از خانه بیرون آمد و همراه قنبر به سوى خزانه بیت المال رفت. سپس مقدارى آذوقه برداشت و به سرعت بازگشت. در بین راه قنبر هر چه اصرار كرد كه كیسه سنگین را به او بدهد تا بیاورد امام نپذیرفت و به راه خود ادامه داد تا به خانه زن رسید. امام با دست خود، غذایى مطبوع پخت و با دست خود، آن را در دهان یتیمان گذاشت. وقتى خوردند و سیر شدند، امام با آنان بازى كرد. امیر مؤمنان‏علیه‏السلام روى چهار دست و پا راه مى‏رفت و آنان را پشت خود مى‏نشاند و صداى گوسفندان را تقلید مى‏كرد. بچه‏ها بازى مى‏كردند و مى‏خندیدند تا اینكه خسته شدند و خوابیدند. امام از جایش برخاست و خداحافظى كرد و بیرون رفت.

قنبر در راه بازگشت، از امام پرسید: «اى امیر مؤمنان! امشب دو چیز از شما دیدم كه دلیل یكى را مى‏دانم؛ ولى دلیل دیگرى بر من پوشیده است.‌» امام فرمود: «بپرس.‌» قنبر پرسید: «اینكه كیسه آذوقه را ندادید كه من بیاورم حتماً به امید ثواب بزرگ آن بوده است؛ ولى دلیل اینكه شما آن‏گونه با كودكان بازى كردید را نمى‏دانم.‌»

امام فرمود: «وقتى وارد خانه آن بیوه‏زن شدم، دیدم كودكانش از گرسنگى گریه مى‏كنند و غبار یتیمى بر چهره آنها نشسته است. دوست داشتم وقتى خارج مى‏شوم آنان هم سیر شده باشند و هم كمى بخندند تا اندكى از اندوه یتیمى آنان كم شده باشد.‌» (40)

توسل

پیش از رسیدن امام حسین‏علیه‏السلام به كربلا، خبر شهادت مسلم بن عقیل‏علیه‏السلام به ایشان رسید. امام به برادران مسلم، تسلیت گفت و فرمود: اگر مى‏خواهند، بروند؛ زیرا آن حضرت، بیعت خود را از گردن آنان برداشته است؛ زیرا آنها یك خون داده‏اند و وظیفه خود را در قبال امام خود انجام داده‏اند؛ اما برادران مسلم‏علیه‏السلام نپذیرفتند و گفتند: «هرگز چنین كارى نخواهیم كرد. ما بازنمى‏گردیم تا یا انتقام خون برادر خود را بگیریم و یا به شهادت برسیم.‌» (41)

مسلم‏علیه‏السلام دختر نوجوانى داشت. امام به سوى او رفت. وى را مهربانانه صدا زد. دختر مسلم گفت: «عموجان! امروز با من رفتارى مى‏كنى كه پیش‏تر آن را از تو ندیده بودم. آیا پدرم شهید شده و من یتیم شده‏ام؟»

امام گریست و فرمود: «یا اِبْنَتِى! اَنَا اَبُوكَ وَبَناتِى اَخَواتُكِ؛ (42) دخترم! [از امروز] من پدر تو خواهم بود و دخترانم خواهرانت خواهند بود.‌»

حضرت سید الشهداعلیه‏السلام در اوّلین لحظه شنیدن شهادت مسلم‏علیه‏السلام ابتدا به نوازش یتیم او پرداخت تا جاى خالى او را احساس نكند؛ اما دیگران هرگز با یتیمان وى چنین رفتارى نكردند و بزرگ‏ترین ظلمها را درباره آنان روا داشتند.

پنجم: حریت‏

حرّیت به معناى آزادگى است و آن، مفهومى فراتر از آزادى به شمار مى‏رود. حرّیت، همان وارستگى از همه تعلقات و پایبندیها و وابستگیهاى غیر خدایى است. حریت، شناخت واقعى عزت و كرامت انسانى است ودورى از ذلت‏پذیرى و رهایى از اسارت نفس و تن به شمار مى‏آید كه انسان جز در برابر خدا سر فرود نیاورد و خفّت نپذیرد.

حرّیت در روایات

1. آزادگان، در گذرندگان از دنیا: حضرت على‏علیه‏السلام فرمود: «اَلا حُرٌّ یدَعُ هذِهِ اللّماظَةَ لِاَهْلِها اِنَّهُ لَیسَ لِاَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ اِلَّا الْجَنَّةَ فَلا تَبِیعُوها اِلَّا بِها؛ (43) آیا آزاده‏اى نیست كه این دنیا را به اهلش واگذارد؟ همانا بهایى براى جانهاى شما جز بهشت وجود ندارد. پس آن را جز به بهشت مفروشید.‌»

2. ویژگى آزادگان: امام صادق‏علیه‏السلام فرمود: «اِنَّ الْحُرَّ حُرٌّ عَلى‏ جَمِیعِ اَحْوالِهِ: اِنْ نابَتْهُ نائِبَةٌ صَبَرَ لَها، وَاِنْ تَداكَتْ عَلَیهِ الْمَصائِبُ لَمْ تَكْسِرْهُ وَاِنْ اُسِرَ وَقُهِرَ وَاسْتُبْدِلَ بِالْیسْرِ عُسْراً، كَما كانَ یوسُفُ الصِّدِیقُ الْاَمِینُ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیهِ لَمْ یضْرُرْ حُرِّیتَهُ اَنِ اسْتُعْبِدَ وَقُهِرَ وَاُسِرَ؛ (44) آزاده در همه حال آزاده است. اگر بلا و سختى به او رسد، شكیبایى ورزد و اگر مصیبتها بر سرش فرو ریزد، او را نشكنند؛ هر چند به اسیرى افتد و مقهور شود و آسایش را از دست داده، به سختى افتد؛ چنان‏كه یوسف صدیق امین (صلوات اللّه علیه) به بندگى گرفته شد و مقهور و اسیر شد؛ ولى اینها به آزادگى او آسیب نرساند.‌»

3. حرّیت، در بردارنده نیكیها: امام جعفر صادق‏علیه‏السلام فرمود: «خَمْسُ خِصالٍ مَنْ لَمْ تَكُنْ فِیهِ خَصْلَةٌ مِنْها فَلَیسَ فِیهِ كَثِیرُ مُسْتَمْتَعٍ اَوَّلُها: الْوَفاءُ، وَالثَّانِیةُ: التَّدْبِیرُ، وَالثَّالِثَةُ: الْحَیاءُ وَالرَّابِعَةُ: حُسْنُ الْخُلْقِ، وَالْخامِسَةُ: وَهِىَ تَجْمَعُ هذِهِ الْخِصالَ: الْحُرِّیةُ؛ (45) پنج خصلت است كه در هر كس یكى از آنها نباشد، خیر و بهره زیادى در او نیست: اوّل: وفادارى؛ دوم: تدبیر؛ سوم: شرم و حیا؛ چهارم: خوشخویى و پنجم كه چهار خصلت دیگر را نیز در خود دارد، آزادگى است.‌»

4. سرشت آزادگان: امام على‏علیه‏السلام فرموده است: «اِنَّ الْحَیاءَ وَالْعِفَّةَ مِنْ خَلائِقِ الْاِیمانِ وَاِنَّها لَسَجِیةُ الْاَحْرارِ وَشِیمَةُ الْاَبْرارِ؛ (46) حیا و عفت از خصلتهاى ایمان است. این دو، سرشتِ آزادگان و خوى نیكان است.‌»

خوارى یزید در برابر آزاده

هنگامى كه یزید مرد آزادى را به اسارت كشید، به گمان خویش پنداشت كه آزادگى هم در اسارت اوست. بنابراین، وقتى به قصد حجّ، روانه مدینه منوره شد، فردى از قریش را طلبید. او آمد و یزید به او گفت: «آیا اعتراف مى‏كنى كه تو بنده منى؟ اگر بخواهم مى‏فروشمت یا به بردگى مى‏گیرمت.‌» وى پاسخ داد: «به خدا سوگند! تو از نظر حسب و نژاد از من والاتر نیستى و پدرت هیچ‏گاه نه در دوران جاهلیت و نه در دوران اسلام از پدرم برتر نبوده است. تو نیز نه در دین از من برترى و نه خوب‏تر از منى. پس چگونه سخنت را تصدیق كنم و به درخواست تو اقرار كنم؟» یزید كه خود را اسیر این شخص دید، درمانده شد و گفت: «به خدا سوگند! اگر به بندگى من اقرار و اعتراف نكنى، تو را مى‏كشم.‌» آن مرد آزاده جواب داد: «كشتن چون منى بالاتر از كشتن حسین بن على، فرزند رسول خدا نیست.‌» (47)

آرى، این آزادگى است كه هیچ‏گاه به اسارت نمى‏افتد و دست خبیثان عالم به ساحتش نمى‏رسد، آزادگى، گوهرى است كه همه ستمكاران را به ذلت و خوارى مى‏كشاند.

ابوذر و آزادگى

در رجال كشّى، ذیل عنوان ابوذر، مى‏نویسد كه عثمان بن عفّان دو تن از غلامان خود را با دویست دینار به سوى ابوذر فرستاد و به آنان دستور داد كه نزد ابوذر بروید و بگویید: «عثمان، خدمت شما سلام ابلاغ مى‏كند و مى‏گوید این دویست دینار را در امور مهم و مخارج خود مصرف كنید.‌»

غلامان، سفارش عثمان را ابلاغ كردند. ابوذر گفت: «آیا به شخص دیگرى از مسلمانان نیز مانند این وجه را داده است.‌» گفتند: «نه.‌» گفت: «من، فردى از افراد جامعه هستم و به من، آن اندازه سهم مى‏رسد كه به دیگران.‌» آنان گفتند: «عثمان گفت كه این مبلغ، از مال خالص و مخصوص خودم است و به خداوند یگانه سوگند كه مال حرامى با آن مخلوط نشده است... .‌» ابوذر گفت: «مرا به آن نیاز نیست. من در این حال و در این ساعت، بى‏نیازترین مردم هستم.‌» گفتند: «خداوند، امور تو را اصلاح كند و تو را عافیت بخشد. چگونه است كه ما در منزل تو از متاع و مال دنیا چیزى نمى‏بینیم؟»

فرمود: «صحیح است؛ ولى در زیر آن كساء، دو قرص نان جو هست و چند روز مى‏گذرد كه همین‏گونه آنجا باقى هستند، این درهمها به چه كار من مى‏آید؟ به خداوند سوگند! نمى‏توانم این مبلغ را بپذیرم. و پروردگار متعال را حمد مى‏كنم كه مرا به سبب محبت و ولایت اهل بیت پیغمبر گرامى خود (علی بن ابى طالب‏علیه‏السلام و عترت و اهل بیت او) از هر چیز بى‏نیاز فرموده است... . شما این پولها را به او برگردانید و بگویید كه ابوذر به آنها نیازى ندارد.‌» (48)

توسل

حرّیت و دورى از ذلت، شعار بزرگ عاشورا است. در درجه اوّل، برجسته‏ترین عمل‏كننده به این شعار، خود ابا عبد اللّه الحسین‏علیه‏السلام است كه فرمود: «اِنْ لَمْ یكُنْ لَكُمْ دِینٌ وَكُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَكُونُوا اَحْراراً فِى دُنیاكُمْ؛ (49) اگر دین ندارید و از رستاخیز نمى‏هراسید، پس در دنیاى خود از آزادگان باشید.‌»

اگر آزادگى به وفا، حیا و تدبیر باشد، همه اینها در یاران امام حسین‏علیه‏السلام یافت مى‏شود. اكنون به حكایت زن فداكارى مى‏پردازیم كه رفتارش در كربلا، الگوى زیبایى است براى تمام انسانهایى كه مى‏خواهند آزاده باشند. او زنى است به نام دِلهم یا دَلهم، همسر زهیر بن قین.

عده‏اى داستان پیوستن زهیر را به حضرت ابا عبد اللّه‏علیه‏السلام چنین نقل كرده‏اند كه ما با زهیر در سفر حج همراه بودیم. هنگام بازگشت از مكه، به كاروان حضرت حسین بن على‏علیه‏السلام رسیدیم. براى ما بسیار ناگوار بود كه با امام در یك منزل فرود آییم. به همین دلیل، برنامه زهیر این بود كه از هر منزل كه امام حسین‏علیه‏السلام مى‏گذشت، توقّف مى‏كرد و هر منزل كه ایشان فرود مى‏آمد، از آنجا مى‏گذشت.

این كار، همین‏گونه ادامه داشت تا آنكه ناگزیر در یكى از منزلگاهها، هر دو كاروان با هم اقامت كردند. ما تازه نشسته بودیم و غذا مى‏خوردیم كه فردى از جانب امام به سوى ما آمد. سلام كرد و خطاب به زهیر گفت: «من از سوى امام حسین‏علیه‏السلام آمدم. ایشان از شما دعوت كرده است كه نزد ایشان بروید.‌» همه دست از غذا كشیدیم و متحیر و بى‏حركت در جاى خود ماندیم... .‌» ابو مِخْنف مى‏گوید كه دلهم دختر عمرو، همسر زهیر گفت: «زهیر! پسر رسول خدا تو را مى‏طلبد و تو از رفتن سر باز مى‏زنى؟ سبحان اللّه! برخیز و به خدمتش شتاب كن و سخنانش را بشنو... .‌»

زهیر به سوى خیمه‏گاه امام حركت كرد و زمانى نگذشت كه شاد و خرم با چهره‏اى خندان بازگشت و دستور داد كه خیمه او را نزدیك خیمه امام برپا كنند. سپس به همسر خود گفت: «من عزم پیوستن به حسین بن على‏علیه‏السلام دارم تا جان خود را فدایش كنم و با دشمنانش بستیزم. تو رهایى و مى‏توانى نزد بستگان خود بروى.‌» (50)

یك زن آزاده با چند كلام، شوهر خود را به دنیاى آزادگى رهنمون مى‏سازد و بدین‏گونه، سعادت شهادت در كنار امام حسین‏علیه‏السلام نصیب زهیر مى‏شود.

ششم : استغفار

استغفار به معناى طلب بخشایش و چشم‏پوشى از خطاست. این مفهوم اخلاقى، در عین سادگى بسیار پیچیده است. اگرچه استغفار، طلب غفران و گذشت از گناهان است و گناه نیز پرده‏درى به ساحت پروردگار محسوب مى‏شود؛ اما خداوند آن را دوست مى‏دارد. پیچیدگى این مفهوم وقتى بیش‏تر مى‏شود كه حتى معصومان نیز بدان علاقه‏مند بودند؛ در حالى كه ایشان مصون از خطا و اشتباه هستند. این موضوع، حاكى از جایگاه بلند استغفار و محبوبیت آن نزد خداست.

استغفار در قرآن‏

1. محبوبیت توبه‏كنندگان: «إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ التَّوَّ بِینَ»؛ (51) «همانا خداوند بسیار توبه‏كنندگان [و رجوع‏كنندگان‏] را دوست دارد.‌»

2. پاداش توبه‏كنندگان: «اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ إِنَّهُ‏و كَانَ غَفَّارًا * یرْسِلِ السَّمَآءَ عَلَیكُم مِّدْرَارًا * وَ یمْدِدْكُم بِأَمْوَ لٍ وَ بَنِینَ وَ یجْعَل لَّكُمْ جَنَّتٍ وَ یجْعَل لَّكُمْ أَنْهَرًا‌»؛ (52) «از پروردگار خود آمرزش بخواهید كه آمرزنده است، بركات خود را از آسمان بر شما فرو مى‏بارد و با اموال و فرزندان، شما را یارى مى‏دهد و باغستانها و نهرهاى پرآب را در اختیارتان مى‏گذارد.‌»

3. توبه‏پذیرى خداوند: «وَإِنِّى لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَلِحًا ثُمَّ اهْتَدَى‏‌»؛ (53) «و به‏درستى‏كه من بسیار آمرزنده هستم كسانى را كه اهل توبه و ایمان و عمل صالح باشند و سپس هدایت شوند.‌»

استغفار در روایات‏

1. ضرورت استغفار: رسول خداصلى‏الله‏علیه‏وآله فرمود: «اِنَّهُ لَیغانُ عَلَى قَلْبِى وَ اِنِّى لَاَسْتَغْفِرُ فِى كُلِّ یوْمٍ مِأةَ مَرَّةً؛ (54) گاه قلبم را غبارى مى‏گیرد و من روزى یكصد مرتبه [از درگاه خدا] آمرزش مى‏طلبم.‌»

2. مقام توبه‏كنندگان: حضرت على‏علیه‏السلام مى‏فرمود: «اِنَّ الْاِسْتِغْفَارَ دَرَجَةُ الْعِلِّیینَ؛ (55) همانا آمرزش‏خواهى، درجه علّیین [و والامقامان‏] است.‌»

3. جامع‏ترین دعا: امام صادق‏علیه‏السلام مى‏فرماید: «اِنَّ مِنْ اَجْمَعِ الدُّعَاءِ اَنْ یقُولَ الْعَبْدُ الْاِسْتِغْفَارَ؛ (56) یكى از جامع‏ترین دعاها این است كه بنده استغار بگوید.‌»

4. برترین عبادت: پیامبر اسلام‏صلى‏الله‏علیه‏وآله فرمود: «خَیرُ الْعِبَادَةِ الْاِسْتِغْفَار؛ (57) آمرزش‏خواهى، بهترین عبادت است.‌»

5. برترین توسل: امام على‏علیه‏السلام فرموده است: «اَفْضَلُ التَّوَسُّلِ الْاِسْتِغْفَار؛ (58) بهترین توسّل، آمرزش‏خواهى است.‌»

6. مایه امان از عذاب: حضرت باقرعلیه‏السلام از حضرت على‏علیه‏السلام نقل مى‏فرماید: «كَانَ فِى الْاَرْضِ اَمَانَانِ مِنْ عَذَابِ اللّهِ، وَ قَدْ رُفِعَ اَحَدُهُمَا، فَدُونَكُمُ الْآخَرَ فَتَمَسَّكُوا بِهِ: اَمَّا الْاَمَانُ الَّذِى رُفِعَ فَهُوَ رَسُولُ اللّهِ‏صلى‏الله‏علیه‏وآله وَ اَمَّا الْاَمَانُ الْبَاقِى فَالْاِسْتِغْفَارُ. قَالَ اللّهُ تَعَالَى: وَ مَا كَانَ اللّهُ لِیعَذِّبَهُمْ وَ اَنْتَ فِیهِمْ وَمَا كَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یسْتَغْفِرُونَ؛ (59) دو چیز در زمین، مایه امان از عذاب خدا بود: یكى از آن دو برداشته شد. پس دیگرى را دریابید و بدان چنگ زنید. امانى كه برداشته شد، رسول خداصلى‏الله‏علیه‏وآله بود و امان باقى‏مانده آمرزش‏خواهى است كه خداى بزرگ به رسول خداصلى‏الله‏علیه‏وآله فرمود: خدا آنان را عذاب نمى‏كند؛ در حالى كه تو در میان آنانى و عذابشان نمى‏كند تا آن هنگام كه استغفار مى‏كنند.‌»

7. عامل جلوگیرى از بلاها: پیامبر خداصلى‏الله‏علیه‏وآله مى‏فرمود: «اِدْفَعُوا اَبْوَابَ الْبَلاَیا بِالْاِسْتِغْفَارِ؛ (60) درهاى بلاها را با آمرزش‏خواهى ببندید.‌»

8. عامل افزایش روزى: امام على‏علیه‏السلام مى‏فرماید: «اَلْاِسْتِغْفَارُ یزِیدُ فِى الرِّزْقِ؛ (61) آمرزش‏خواهى بر روزى مى‏افزاید.‌»

جابر و آمرزش‏خواهى پیامبر

در تاریكى شب، از دور صداى جوانى به گوش مى‏رسید كه استغاثه مى‏كرد و كمك مى‏طلبید و «مادر جان، مادر جان» مى‏گفت. شتر ضعیف و لاغرش از قافله عقب مانده و سرانجام از شدت خستگى خوابیده بود.

هر كار كرد شتر را حركت دهد، نتوانست. ناچار بالاى سر شتر ایستاده بود و ناله مى‏كرد. رسول اكرم‏صلى‏الله‏علیه‏وآله‏معمولاً پس از همه به دنبال قافله حركت مى‏كرد كه اگر احیاناً ضعیف و ناتوانى از قافله جدا شده باشد، تنها و بى‏مددكار نماند، صداى ناله جوان را شنید. همین‏كه نزدیك رسید، پرسید: «كیستى؟» گفت: «جابرم.‌» پیامبرصلى‏الله‏علیه‏وآله فرمود: «چرا معطل و سرگردانى؟» وى گفت: «اى رسول خدا! شترم از راه مانده است.‌» حضرت فرمود: «عصا دارى؟» گفت: «آرى.‌» رسول اكرم‏صلى‏الله‏علیه‏وآله عصایش را گرفت و به كمك آن عصا، شتر را حركت داد. سپس آن را خوابانید. آن‏گاه، دستش را ركاب ساخت و به جابر گفت: «سوار شو.‌» جابر سوار شد و با هم راه افتادند. در این هنگام، شتر جابر تندتر حركت مى‏كرد. پیغمبرصلى‏الله‏علیه‏وآله در میانه راه، جابر را مورد ملاطفت قرار مى‏داد. جابر شمرد و دید در مجموع، بیست و پنج بار براى او طلب آمرزش كرد. (62)

فرار از بستر

شبى پیامبر همین‏كه خواست بخوابد، جامه و كفشهایش را پایین پا نهاد و سپس به بستر رفت. پس از درنگى كوتاه... آهسته حركت كرد و كفشهاى خویش را پوشید. در را باز كرد و آهسته بیرون رفت.

عایشه هنوز بیدار بود و خوابش نبرده بود. این جریان براى عایشه، خیلى عجیب بود؛ زیرا شبهاى دیگر مى‏دید كه پیامبر از بستر برمى‏خیزد و در گوشه‏اى از اتاق به عبادت مى‏پردازد. با خود گفت من باید بفهمم او كجا مى‏رود. عایشه، جامه‏هاى خویش را پوشید و مانند سایه به دنبال وى به راه افتاد. دید پیامبر یكسره از خانه به طرف بقیع رفت و در گوشه‏اى ایستاد. پیامبر سه بار دستها را به سوى آسمان بلند كرد. بعد، راه خود را به طرفى كج كرد... . آن‏گاه به طرف خانه راه افتاد. عایشه، مثل برق، پیش از پیغمبر، خود را به خانه رساند و به بستر رفت. وقتى پیغمبر وارد شد، صداى نفسهاى تند عایشه را شنید. فرمود: «عایشه! چرا مانند اسبى كه تند دویده باشد، نفس نفس مى‏زنى؟»

او گفت: «چیزى نیست اى رسول خدا!»

پیامبر فرمود: «بگو. اگر نگویى، خدا مرا بى‏خبر نخواهد گذاشت.‌»

عایشه پاسخ داد: «پدر و مادرم قربانت! وقتى كه بیرون رفتى، من هنوز بیدار بودم. خواستم بفهمم این وقت شب كجا مى‏روى. دنبالت بیرون آمدم. در تمام این مدت از دور، ناظر احوالت بودم.‌»

رسول اللّه‏صلى‏الله‏علیه‏وآله فرمود: «آرى، جریان رفتن من به بقیع این بود كه فرشته الهى، جبرئیل آمد و مرا بانگ زد و بانگ خویش را از تو پنهان كرد. من به او پاسخ دادم... آهسته از اتاق بیرون رفتم. فرشته خدا به من دستور داد به بقیع بروم و براى مدفونان بقیع، آمرزش بخواهم.‌» عایشه گفت: «اى رسول خدا! من اگر بخواهم براى مردگان آمرزش بخواهم، چه بگویم؟ آن حضرت فرمود: «بگو: السَّلاَمُ عَلَى اَهْلِ الدِّیارِ مِنَ الْمُؤمِنِینَ وَ الْمُسْلِمِینَ وَ یرْحَمُ اللّهُ الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنَّا وَ الْمُسْتَأخِرِینَ، فَاِنَّا اِنْ شَاءَ اللّهُ لاحِقُونَ؛ (63) سلام بر اهل این سرزمین از مؤمنان و مسلمانان و خداوند گذشتگان و آیندگان ما را رحمت كند. پس اگر خدا بخواهد، [به شما] ملحق مى‏شویم.‌»

توسل‏

شاید بهترین الگوى توبه و پشیمانى و استغفار در كربلا، حضرت حرّ باشد. حضرت ابا عبد اللّه‏علیه‏السلام وقتى با حرّ مواجه شد و به یاران خود دستور حركت داد، حرّ مانع حركت كاروان شد. حضرت به او فرمود: ثَكَلَتْكَ اُمُّكَ مَا تُرِیدُ؟ مادرت به عزایت بنشیند، [از ما] چه مى‏خواهى؟» حرّ گفت: «اگر از عرب، كسى جر تو، نام مادرم را این‏گونه بر زبان مى‏آورد من نیز نام مادرش را مى‏بردم؛ ولى به خدا سوگند! جز اینكه نام مادرت را با احترام یاد كنم، راهى ندارم. من دستور جنگ با شما را ندارم و فقط مأمورم كه از شما جدا نشوم تا به كوفه برسیم. امیدوارم كه میان من و شما حادثه بدى رخ ندهد. اى حسین! براى خدا جانت را حفظ كن و از این جنگ چشم بپوش؛ زیرا حتماً كشته خواهى شد.‌»

حضرت فرمود: «آیا مرا از مرگ مى‏ترسانى؟ آیا با كشتن من، كار شما سامان مى‏یابد؟» سپس راه خود را به سوى كربلا ادامه داد. حرّ، جریان را به ابن زیاد اطلاع داد. هنگامى كه خبر به ابن زیاد رسید، كاروان به كربلا رسیده بود. ابن زیاد به وى نوشت: «به محض رسیدن نامه، حسین و همراهانش را در بیابانى خشك و بى‏آب و علف از حركت باز دار.‌» (64)

او نیز چنان كرد و به امام گفت: «نمى‏توانم اجازه دهم جلوتر بروید؛ چون ابن زیاد برایم جاسوسى گمارده است تا ببیند كه به دستورش عمل مى‏كنم یا نه.‌» كسى به امام پیشنهاد كرد كه با حرّ بجنگند؛ اما حضرت، پیشنهادش را رد كرد و فرمود: «ما هرگز آغازگر جنگ نخواهیم بود.‌» این قضیه به طول انجامید تا آنكه فرماندهى لشكر به دست عمر بن سعد افتاد. صبح عاشورا، سپاهیان در برابر همدیگر صف‏آرایى كردند. حرّ به كنارى رفت و به یكى از همراهانش گفت: «آیا امروز، اسب خود را آب داده‏اى؟ نمى‏خواهى آن را آب دهى؟»

قصد او این بود كه آرام آرام به سوى یاران امام حسین‏علیه‏السلام برود. یكى از سربازان كه مهاجر نام داشت، به وى گفت: «مى‏خواهى چه كار كنى؟ آیا مى‏خواهى به حسین حمله‏ور شوى؟» در این لحظه، لرزه بر اندام حرّ افتاد. مهاجر گفت: «به خدا سوگند! تا امروز در هیچ جنگى ندیده‏ام كه این‏گونه بلرزى.‌»

اگر از من مى‏پرسیدند كه دلیرترین مرد كوفه كیست، تو را معرفى مى‏كردم؛ ولى اكنون این چه حالتى است كه در تو مى‏بینم.‌»

وى پاسخ داد: «به خدا سوگند! خود را میان دوزخ و بهشت مى‏نگرم. به خدا سوگند! هیچ چیز را جز بهشت برنمى‏گزینم، اگرچه تنم پاره پاره شود و مرا بسوزانند.‌»

این سخن را گفت و به سوى اردوگاه امام حسین‏علیه‏السلام تاخت؛ وقتى نزد سالار شهیدان رسید، با شرمندگى عرضه داشت: «اى پسر رسول خدا! فدایت شوم! من همان كسى هستم كه راه را بر تو بستم و تو را در بیابان باز داشتم. گمان نمى‏كردم كه پیشنهاد تو را نپذیرند و با تو قصد جنگ داشته باشند. اكنون با شرمندگى به سوى تو آمده‏ام. آیا توبه‏ام پذیرفته است؟»

حضرت با مهربانى فرمود: «آرى. خداوند توبه را مى‏پذیرد. از اسبت پیاده شو.‌» حرّ عرض كرد: «سواره باشم بهتر است (بیش از این شرمنده‏ام مكن). مى‏خواهم اكنون با دشمن بجنگم و پایان كارم به پیاده‏شدن بینجامد.‌» حضرت فرمود: «خداوند تو را رحمت كند. هرچه مى‏خواهى انجام بده.‌»

او با شجاعتى وصف‏ناپذیر با دشمن جنگید و سرانجام از اسب خود بر زمین افتاد. اصحاب، پیكر نیمه‏جان حرّ بن یزید را نزد امام آوردند. حضرت، خون از چهره او پاك كرد و فرمود: «اَنْتَ الْحُرُّ كَما سَمَّتْكَ اُمُّكَ؛ (65) تو آزاده (حرّ) هستى؛ همان‏گونه كه مادرت، تو را حرّ نامید.‌»

حرعلیه‏السلام در آغاز برخورد با ابا عبد اللّه‏علیه‏السلام، چنین جایگاه وارسته‏اى نداشت و به گفته خودش، مأمور بود و معذور. گویا او جز به فرمان‏بردارى از مافوق نظامى خود، چیزى را مهم‏تر نمى‏دانست؛ زیرا سالیان درازى در لباس رزم در خدمت حكومت بود. با این حال، وقتى امام به او مى‏فرماید: «تو با افراد خود نماز بخوان»، نمى‏پذیرد و به ایشان اقتدا مى‏كند. روحیه حقیقت‏جویى، به او اجازه نمى‏دهد كه نماز جماعت دیگرى را تشكیل دهد. همچنین وقتى امام حسین‏علیه‏السلام به وى مى‏فرماید: «مادرت به عزایت بنشیند!» ادب و فروتنى را رعایت مى‏كند و نام مادر حضرت را با كمال ادب و احترام بر زبان مى‏آورد. این رفتارها از روح بلند حرّ حكایت دارد كه در برابر هم‏آورد خویش، ادب پیشه مى‏كند و برخلاف همرزمان خود، كه از هیچ‏گونه جرم و جنایتى دریغ نمى‏كردند، در برابر حضرت، سر تعظیم فرود مى‏آورد.

آرى! همین روحیه بلند، سبب رهایى او از مهلكه عذاب اخروى شد. حرّ با ژرف‏بینى، حق را بر باطل ترجیح داد و پیشانى پشیمانى بر سجده‏گاه توبه فرود آورد. و سرافكنده، نزد مولاى حقیقى خود بازگشت و از او بخشایش خواست.

هفتم: احیاگرى سنتها

احیا كردن سنتهاى نبوى از جمله وظایف هر فرد مسلمان است. فرد مسلمان باید با عمل به سنتهاى اسلامى و اجراى آن در جامعه، سبب تحكیم آنها شود. مبارزه با بدعتها نیز بخش دیگرى از وظیفه او در این باره محسوب مى‏شود. همه اینها از احساس مسئولیت مؤمن در قبال دین خدا و سنت رسول خداصلى‏الله‏علیه‏وآله سرچشمه مى‏گیرد و نباید به آن بى‏اعتنا باشد.

احیاگرى سنتها در روایات‏

1. علاقه به سنتها: امام مهدى‏علیه‏السلام مى‏فرماید: «اِجْعَلُوا قَصدَكُمْ اِلَینَا بِالْمَوَدَّةِ عَلَى السُّنَّةِ الوَاضِحَةِ؛ (66) گرایش خود را به ما با دوست داشتن سنت روشن، همراه كنید.‌»

2. احیاى سنتها در سایه عدالت: امیر مؤمنان‏علیه‏السلام فرموده است: «فِى الْعَدْلِ الْاِقْتِدَاءُ بِسُنَّةِ اللّهِ وَ ثَبَاتُ الدُّوَلِ؛ (67) پیروى از سنت خدا و پایدارى دولتها نتیجه عدالت است.‌»

3. تباهى، پیامد دورى از احیاى سنت: امام كاظم‏علیه‏السلام فرمود: «ثَلاَثٌ مُوبِقَاتٌ: نَكْثُ الصَّفْقَةِ وَ تَرْكُ السُّنَّةِ وَ مِزَاقُ الْجَمَاعَةِ؛ (68) سه چیز تباهى به بار مى‏آورد: پیمان‏شكنى، رها كردن سنتها و جدا شدن از جماعت.‌»

معاویه، سنت‏شكن و بدعت‏گزار

معاویه، یكى از كسانى كه به‏طور صریح و آشكار به جنگ با سنتهاى نبوى رفت و از خود بدعت در دین گذاشت، معاویه بود. وى برخلاف خلفاى راشدین برخوردى امپراتورمآبانه با مردم داشت و مانند دیگر خلفا ساده نمى‏زیست. او ریش خود را به‏گونه‏اى خضاب مى‏كرد كه در درخشش آفتاب، مثل طلا مى‏درخشید. (69) وى براى نخستین بار در اسلام از تخت استفاده كرد (70) و در ظرفهاى طلا و نقره نوشیدنى مى‏خورد. (71) همچنین به شیوه سلاطین مردم را از صحبت در حضور خود منع مى‏كرد (72) و نخستین خلیفه‏اى بود كه برخلاف پیامبرصلى‏الله‏علیه‏وآله در مجامع عمومى با سرباز نظامى به عنوان حراست از خود ظاهر مى‏شد، (73) تا جایى كه حتى وقتى عمر بن خطاب در دوره حكمرانى او در شام به دیدارش رفت، با دیدن سربازان نظامىِ كاخ معاویه و لباسهاى قیمتى درباریان معاویه، به او گفت: «اى معاویه! تو به شیوه سلطنت امپراتوران گرایش یافته‏اى و مانند آنان بر مردم حكمرانى مى‏كنى.‌» معاویه، كار خود را در حضور خلیفه این‏گونه توجیه كرد: «اى امیر مؤمنان! ما در مرز سرزمین اسلامى هستیم و با دشمنان رو به رویم. پس، باید در برابر شكوه و شوكت آنان من نیز شكوه و شوكت داشته باشم.‌» (74)

از زشت‏ترین بدعتهایى كه معاویه در برابر سنت محبت على و اولاد على‏علیه‏السلام گذاشت، سبّ امیر مؤمنان‏علیه‏السلام بود؛ به‏گونه‏اى كه پس از این بدعت‏گذارى خطباى جمعه شام، حضرت على‏علیه‏السلام را لعن مى‏كردند؛ تا آنجا كه حتى یكى از ائمه جمعه معاویه، پس از خطبه‏هاى روز جمعه به سفر رفت، در میانه سفر یادش آمد كه على بن ابى طالب را پیش از خطبه‏ها لعن نكرده است. او از مركب خود پیاده شد و قضاى آن را به جاى آورد. بعدها در آنجا مسجدى به نام «مسجد الذكر» ساختند. (75) این بدعت، سالیان سال ادامه داشت. نوشته‏اند «هشام بن عبد الملك» از آخرین حكمرانان اموى در روز عرفه‏اى على‏علیه‏السلام را در آغاز سخن، لعن نكرد. مردم به او اعتراض كردند و گفتند: «امروز روزى است كه خلفا در این روز، لعن ابو تراب (على‏علیه‏السلام) را مستحب دانسته‏اند. (76)

او بدعتهاى دیگرى نیز گذاشت كه جعل حدیث و تقویت فرقه‏هاى كلامى مانند مرجئه از آنها بود. (77) معاویه حتى در روزى كه براى جنگ با امیر مؤمنان‏علیه‏السلام به صفین مى‏رفت، نماز جمعه را در روز چهارشنبه خواند. وى خطبه‏هاى نماز عید فطر و قربان را كه باید پس از نماز خوانده شود، پیش از خطبه مى‏خواند و خطبه‏ها را به صورت نشسته ایراد مى‏كرد. (78) او حتى دستور داده بود براى نماز عید فطر و عید قربان اذان بگویند؛ در حالى كه این كار جزء سنت و سیره نبوده است. (79)

مبارزه علما با بدعتها

برخى در دوران شاهنشاهى پهلوى، در صدد بودند براى كنار زدن سنتهاى اسلامى، با برنامه‏ریزیهاى دقیق و باستان‏گرایانه، مردم را دوباره به سمت آتش‏پرستى سوق دهند. مراسمى با عنوان جشن آتش برگزار شده بود و از شاه براى شركت در این مراسم دعوت شده بود. خبر برگزارى مراسم و دعوت از پادشاه به گوش آیت اللّه بروجردى‏رحمه الله رسید. ایشان برآشفت و پیكى براى وى فرستاد و او را از حضور در این مراسم نهى كرد.

وقتى فرستاده آیت اللّه العظمى بروجردى‏رحمه الله پیام اعتراض ایشان را رسانید، شاه گفت: «آتش كه چیز خاصى نیست. ما نیز مایلیم در این مراسم حضور پیدا كنیم.‌» فرستاده ایشان (حضرت آیت اللّه العظمى سید موسى شبیرى زنجانى‏رحمه الله) پاسخ مى‏دهد: «بله. آقا (آیت اللّه بروجردى‏رحمه الله) خودشان مى‏دانند كه آتش چیزى نیست؛ ولى مى‏فرمایند چنانچه شما در این مراسم شركت كنید، بیگانگان در خارج كشور این‏گونه تبلیغ مى‏كنند كه آتشى را كه پیامبر اسلام‏صلى‏الله‏علیه‏وآله هزار و چهارصد سال پیش خاموش كرده است، شاه دوباره روشن كرده است.‌» بنابراین، شاه جرئت نكرد در برابر پیام این مجتهد بیدار، موضعگیرى كند و در نتیجه، در مراسم شركت نكرد. (80)

توسل‏

امام حسین‏علیه‏السلام در آغاز نهضت خود در باره احیاى سنتهاى نبوى‏صلى‏الله‏علیه‏وآله در جامعه فرمود: «اِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاِصْلاَحِ فِى اُمَّةِ جَدِّى؛ (81) من براى اصلاح‏طلبى در امت جدم قیام كرده‏ام.‌»

آن حضرت، وقتى حركت خود را آغاز كرد، در نامه‏اى به بزرگان و سران بصره نوشت: «وَ اَنَا أدْعُوكُمْ اِلَى كِتَابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیهِ فَاِنَّ السُّنَّةَ قَدْ اُمِیتَتْ وَ اِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْییتْ وَ اِنْ تَسْمَعُوا قَوْلِى وَ تُطِیعُوا اَمْرِى اَهْدِكُمْ سَبِیلَ الرَّشَاد؛ (82) من شما را به سوى كتاب خدا و سنت رسولش فرا مى‏خوانم. پس به‏درستى‏كه سنت [رسول خداصلى‏الله‏علیه‏وآله‏] مرده و بدعت، زنده شده است. اگر سخنم را بشنوید و از فرمانم پیروى كنید، شما را به راه رشد [و تعالى‏] رهنمون خواهم شد.‌»

همچنین امام در پاسخ نامه بزرگان شهر كوفه، انگیزه خود را در قیام خویش، احیاى سنتها و از بین بردن بدعتها معرفى كرد و نگاشت: «اِنَّ اَهْلَ الْكُوفَةِ كَتَبُوا اِلَىَّ یسْأَلُونَنِى اَنْ اُقْدِمَ عَلَیهِمْ لِمَا اَرْجُوا مِنْ اِحْیاءِ مَعَالِمِ الْحَقِّ وَ اِمَاتَةِ الْبِدَعِ؛ (83) كوفیان به من نامه نوشته‏اند و از من خواسته‏اند كه نزد آنان بروم. من امیدوارم كه [با این حركت من] نشانه‏هاى حق و حقیقت زنده شوند و بدعتها از بین برود.‌»

هشتم: فرصت‏شناسى‏

از ویژگیهاى مؤمن، استفاده درست از زمان است. عمر، یكى از بهترین فرصتها و به تعبیرى، بستر استفاده از فرصتهاست. به دلیل همین نزدیكى بین عمر و فرصت، گاه اغتنام آن و اغتنام عمر به یك معنا به كار رفته است. عمر، زمانى خدادادى است كه براى پربار كردن توشه آخرت در اختیار بندگان قرار گرفته است و چون سرمایه‏اى برگشت‏ناپذیر محسوب مى‏شود، در باره غنیمت شمردن آن، بسیار سفارش شده است.

دیدگاه قرآن‏

1. ضرورت اغتنام فرصتها: «أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَى الْعَذَابَ لَوْ أَنَّ لِى كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ‌»؛ (84) «یا چون عذابى را ببیند، بگوید: اى كاش! مرا برگشتى بود تا از نیكوكاران مى‏شدم.‌»

2. پرهیز از بیهودگى: «وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ‌»؛ (85) «آنان (مؤمنان) كسانى هستند كه از بیهودگى رویگردان هستند.‌»

3. بى‏توجهى به فرصتها، حسرت جهنّمیان: «وَ هُمْ یصْطَرِخُونَ فِیهَا رَبَّنَآ أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَلِحًا غَیرَ الَّذِى كُنَّا نَعْمَلُ أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مَّا یتَذَكَّرُ فِیهِ مَن تَذَكَّرَ وَ جَآءَكُمُ النَّذِیرُ»؛ (86) «و آنان در آنجا (جهنم) فریاد برمى‏آورند: پروردگارا! ما را بیرون بیاور تا غیر از آنچه مى‏كردیم، كار شایسته انجام دهیم. مگر شما را [آن قدر] عمر دراز ندادیم كه هر كس باید در آن عبرت گیرد، عبرت مى‏گرفت و [آیا] براى شما هشداردهنده نیامد؟»

دیدگاه روایات‏

1. برگشت‏ناپذیرى فرصتهاى از دست‏رفته: امیر مؤمنان‏علیه‏السلام مى‏فرماید: «اَلْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیرِ؛ (87) فرصتها چون ابر مى‏گذرند. پس فرصتهاى نیكو را دریابید.‌»

2. ارج نهادن مؤمن به فرصتها: امام حسن‏علیه‏السلام فرموده است: «یابْنَ آدَمَ! اِنَّكَ لَمْ تَزِلْ فِى هَدْمِ عُمْرِكَ مُنْذُ سَقَطْتَ مِنْ بَطْنِ اَمِّكَ فَخُذْ مِمَّا فِى یدَیكَ لِمَا بَینَ یدَیكَ فَاِنَّ الْمُؤمِنَ یتَزَوَّدُ وَ الْكَافِرَ یتَمَتَّعُ؛ (88) اى فرزند آدم! همانا از هنگامى كه از مادرت متولد شده‏اى، عمر خود را تلف مى‏كنى. پس، از آنچه كه در دست دارى، براى آنچه كه پیش رو دارى، استفاده كن. به‏درستى‏كه مؤمن [براى آخرت] توشه برمى‏گیرد؛ اما كافر در پى بهره‏مندى [از دنیا] است.‌»

3. قدرشناسى فرصتها: رسول اللّه‏صلى‏الله‏علیه‏وآله فرمود: «مَنْ فُتِحَ لَهُ بَابٌ مِنَ الْخَیرِ فَلْینْتَهِزْهُ فَاِنَّهُ لاَ یدْرِى مَتَى یغْلَقُ عَنْهُ؛ (89) هر كس كه درب خیرى به روى او گشوده مى‏شود، باید قدر آن را بداند. پس به‏درستى‏كه او نمى‏داند چه موقع، درب بسته مى‏شود.‌»

4. عبرت گرفتن از فرصتهاى سوخته: امام على‏علیه‏السلام فرمود: «لَوِ اعْتَبَرْتَ بِمَا اَضَعْتَ مِنْ مَاضِى عُمْرِكَ لَحَفِظْتَ مَا بَقِىَ؛ (90) اگر عبرت مى‏گرفتى از آنچه از عمرت ضایع كرده‏اى، هر آینه حتماً باقیمانده آن را محافظت مى‏كردى.‌»

5. پرهیز از گذران بیهوده عمر: حضرت على‏علیه‏السلام فرمودند: «اِنَّ اَوْقَاتِكَ اَجْزَاءُ عُمْرِكَ فَلاَ تَنْفِدْ لَكَ وَقْتاً اِلاَّ فِیمَا ینْجِیكَ؛ (91) به‏درستى‏كه وقتهاى تو اجزاى عمر توتست. پس بكوش كه تلف نشود وقت تو جز در مواردى كه سبب نجاتت مى‏شود.‌»

بهترین استفاده از بدترین ساعات‏

وقتى هارون الرشید فرمان دستگیرى و حبس موسى بن جعفرعلیه‏السلام را داد، امام را در مسجد رسول خداصلى‏الله‏علیه‏وآله مشغول مناجات یافتند. ایشان را دستگیر كردند و نزد هارون الرشید بردند. سپس دست و پاى آن حضرت را با زنجیر بسته، مخفیانه با محملى كه پوشانیده شده بود، به بصره انتقال دادند. آن حضرت، چندین روز در سفر تبعید، راه مى‏پیمود. وقتى به بصره رسید، به فرماندار بصره «عیسى بن جعفر» سپرده شد و او یك‏سال، امام را در بصره زندانى كرد.

وى روزها یك نگهبان را گمارده بود تا حركات و سخنان ایشان را تحت نظر گیرد و ببیند آیا علیه خلیفه نفرین مى‏كند یا نه. وى هر روز گزارش مى‏آورد كه او ساعات خود را تقسیم كرده است و حتى با غل و زنجیرى كه به دست دارد به عبادت و نماز مشغول مى‏شود. عیسى بن جعفر از او پرسید: «او چه دعا یا نفرینى مى‏كرد؟» نگهبان پاسخ داد كه وى همواره خدا را به پاكى یاد مى‏كرد و مى‏فرمود: «پروردگارا! از تو ممنونم كه این فرصت را به من دادى تا با آسایش به مناجات با تو بپردازم و نماز بگزارم.‌» هارون الرشید دستور داد تا او را به بغداد و به زندان «فضل بن ربیع» منتقل كنند. فضل نیز به دستور خلیفه، مأمورى بر امام گمارد تا رفتارهاى ایشان را زیر نظر بگیرد. وى نیز گزارش آورد: «او تمام روزها را روزه مى‏گیرد و در تمام ساعات روز به راز و نیاز و نماز مشغول است.‌» (92)

اغتنام فرصتها

«حضرت امام [خمینى‏] رحمه الله براى اجراى اعمال مستحب، از اوقات خاصى استفاده مى‏كردند و با این حركت مى‏خواستند بگویند كه اگر مسئولیت و یا كارى در خصوص شخص خودتان برایتان پیش آمد، حق ندارید در اوقاتى كه براى رسیدگى به مردم اختصاص داده‏اید، چیزى كسب و تهیه كنید؛ ولى در وقت اختصاصى خودتان، هر كارى كه مى‏خواهید انجام بدهید. ما در پاریس دیدیم كه امام‏رحمه الله در این تقسیم‏بندى كه در 24 ساعت شبانه روز داشتند، یك ربع ساعتى را به قدم‏زدن اختصاص داده بودند كه براى سلامتى جسمشان تشریف مى‏بردند در حیاط و یا روى بالكن قدم مى‏زدند. در طول مدت یازده روز اوّل ماه محرم براى فرستادن صد لعن و صد سلام و زیارت عاشورا از آن وقت استفاده مى‏كردند و همه به این جهت بود كه به وقتهاى دیگرى كه مختص مردم و جامعه است، لطمه نزنند. (93)

امام‏رحمه الله از استادشان، مرحوم آیت‏اللّه شاه‏آبادى نقل مى‏كردند كه صاحب جواهر براى نوشتن كتاب جواهر الكلام برنامه داشتند و هر شب، مقدارى از آن را مى‏نوشتند. آقازاده‏اى داشتند كه اهل علم و فضیلت بود و مورد علاقه ایشان بود و مرحوم شد. مراسم تشییع جنازه او یك روز به تأخیر افتاد. شب، جنازه را در اتاقى گذاشتند. صاحب جواهر، آن شب در كنار جنازه فرزند خود نشستند و به مقدارى كه هر شب مى‏نوشتند، همان‏جا نوشتند. امام‏رحمه الله بعد از نقل این موضوع، تأكید مى‏كردند كه آقایان باید هم زحمت بكشید و هم كارها را تنظیم كنید كه با منظم بودن و غنیمت‏شمردن فرصت و تقسیم وقت، كارها بركت پیدا مى‏كند.‌» (94)

توسل

آنان كه فرصتها را غنیمت مى‏شمرند، لحظه‏اى از این اندوخته ارجمند را به بطالت نگذرانده، از ثانیه‏هاى آن براى بهره‏گیرى آخرت خود استفاده مى‏كنند و حتى آنى را از دست نمى‏دهند. اینكه در اسلام بسیار به نظم، سفارش شده است نیز به همین دلیل است كه انسان، بهره بیش‏ترى از عمر و وقت خود ببرد. آن‏گاه كه اسماء بنت عمیس با چشمانى اشكبار از حجره فاطمه‏علیهاالسلام بیرون آمد، كودكان فاطمه‏علیهاالسلام، حسنین‏علیهماالسلام و زینبین‏علیهماالسلام، از سیماى دگرگون او به واقعه پى بردند و فهمیدند كه پرستوى خانه على‏علیه‏السلام از آشیان پر كشیده است. آنان از اسماء پرسیدند كه مادرشان كجاست؟ اسماء براى رعایت حال یتیمان فاطمه‏علیهاالسلام به آنان گفت: «مادرتان خواب است»؛ اما حسنین‏علیهماالسلام باور نكردند و فرمودند: «یا اَسْماءُ! ما تَنامَ اُمُّنا فِى هَذِهِ السَّاعَةِ؛ اى اسماء! مادر ما هرگز در این ساعت از روز نمى‏خوابید»؛ چرا كه آنان برنامه عبادى و برنامه استراحت مادر را در طول زندگانى او دیده بودند و وى، هرگز در وقت عبادت نمى‏خوابید. آنان از همین‏جا فهمیدند كه مادرشان از دنیا رفته است. اسماء گفت: اى فرزندان رسول خداصلى‏الله‏علیه‏وآله! «لَیسَتْ اُمُّكُما نائِمَةً قَدْ فارَقَتِ الدُّنْیا؛ (95) مادرتان خواب نیست؛ بلكه از دنیا رفته است.‌»

پس از واقعه عاشورا نیز دو كودك به نامهاى «محمّد» و «ابراهیم» كه فرزندان مسلم بن عقیل‏علیه‏السلام بودند، اسیر دشمن غدار شدند. آن دو نوجوان را نزد عبید اللّه بردند. عبید اللّه آن دو را به زندان انداخت. این دو نوجوان، وقتى خود را در بند دشمن با آب و آذوقه اندك و داخل زندان دیدند، گفتند: «حال كه به ما آب و غذاى كمى مى‏دهند، بهتر است از فرصت استفاده كنیم و روزها را روزه بگیریم و در این خلوت، با خداى خود نیز خلوت كنیم.‌»

آن دو، روزها را روزه مى‏گرفتند و از ساعات شبانه‏روز براى عبادت استفاده مى‏كردند تا آن كه زندانبان از هویت آن دو با خبر شد و چون اندكى دوستدار اهل بیت‏علیهم‏السلام بود، آنها را از زندان فرارى داد. عبید اللّه براى سر آن دو جایزه گذاشت و این‏گونه، دو یتیم مسلم‏علیه‏السلام را دوباره در بند كشید و بر لب آب روانى كه از لب تشنه شهیدان كربلا منع شد، خونشان را بر زمین ریخت. آن دو حتى پیش از شهادت نیز فرصت را غنیمت شمردند و به جاى التماس به قاتل از او خواستند تا اجازه دهد براى آخرین بار به جانب خداى خویش رو كنند و براى رضایت او نماز بگزارند و ساعتى بعد از نماز بود كه سرشان از بدن جدا شد و بدن بى‏سرشان به آب فرات انداخته شد. (96)

نهم: غیرت

غیرت به معناى آن است كه سرشت و طبیعت انسان از اینكه غیر خودش در یك امر مورد علاقه‏اش، با او مشاركت داشته باشد اظهار نفرت كند؛ (97) از اینرو انسان مؤمن، نگاههاى ناپاك و غیرانسانى به همسر و خانواده و در درجه‏اى بالاتر به دین خود را برنمى‏تابد و اظهار تنفر مى‏كند.

غیرت در روایات

1. غیرت، صفت خدا: امام صادق‏علیه‏السلام فرمود: «اِنَّ اللَّهَ غَیورٌ یحِبُّ كُلَّ غَیورٍ حَرَّمَ الْفَواحِشَ ظاهِرَها وَباطِنَها؛ (98) همانا خداوند، غیرتمند است و هر غیرتمند را دوست دارد و از روى غیرت، فواحش را حرام كرده است؛ چه ظاهرى آن و چه باطنى آن را.‌»

2. غیرت، صفت انبیا: پیامبر اكرم‏صلى‏الله‏علیه‏وآله وسلم فرمودند: «كانَ اِبْراهِیمُ اَبِى غَیوراً وَاَنَا اَغْیرُ مِنْهُ وَاَرْغَمَ اللَّهُ اَنْفَ مَنْ لا یغارُ؛ (99) پدرم ابراهیم‏علیه‏السلام غیرتمند بود؛ ولى من از او باغیرت‏ترم و خداوند، بینى كسى را كه بى‏غیرت باشد برخاك مى‏مالد.‌»

3. ضرورت غیرتمندى: رسول خداصلى‏الله‏علیه‏وآله وسلم فرمود: «یا اَیهَا النَّاسُ اتَّخِذُوا السَّراوِیلاتِ فَاِنَّها مِنْ اَسْتَرِثِیابِكُمْ وَحَصِّنُوا نِسائَكُمْ اِذا خَرَجْنَ؛ (100) اى مردم! شلوارها انتخاب كنید. پس به‏درستى‏كه آن، از پوشاننده‏ترین لباسهاى شماست و [به وسیله این پوشیدن، عفت‏] زنانتان را هنگام خروج از خانه حفظ كنید.‌»

4. تحریص به غیرتمندى: امام على‏علیه‏السلام فرمود: «اَما تَسْتَحْیونَ وَلا تُغارُونَ وَنِسائُكُمْ یخْرُجْنَ اِلى‏ الْاَسْواقِ وَیزاحِمْنَ الْعُلُوجَ؛ (101) آیا حیا نمى‏كنید و غیرت نمى‏ورزید كه زنهاى شما به بازارها مى‏روند و با جوانان خوش‏هیكل روبه‏رو مى‏شوند؟»

زشتى چشم‏چرانى

اسلام آوردنش مصلحتى بود. پس از اینكه مكه فتح شد، از ترس جان اسلام آورد. او حكم بن العاص، پدر مروان بن حكم و عموى عثمان بن عفان بود. روزى پیامبر در حجره یكى از همسران خود بود. حَكَم كه مردى چشم‏چران و بى‏حیا بود، از شكاف در خانه، درون را نگریست. پیامبر اكرم‏صلى‏الله‏علیه‏وآله وسلم متوجه شد و میله‏اى آهنى كه كنارى افتاده بود، برداشت و به سرعت بیرون دوید.

رسول خداصلى‏الله‏علیه‏وآله وسلم به اندازه‏اى از این رفتار زشت و بى‏شرمانه حكم خشمگین بود كه دنبالش دوید تا وى را بگیرد و مجازات كند. حكم با دیدن رخسار برافروخته و عصبانى پیامبر پا به فرار گذاشت. پیامبر فرمود: «اگر دستم به او مى‏رسید، چشمانش را با این میله از كاسه سرش بیرون مى‏كشیدم. چه كسى مرا به دستگیرى این سوسمار دور شده از رحمت خدا كمك مى‏كند؟» عده‏اى در پى او رفتند. رسول اكرم‏صلى‏الله‏علیه‏وآله وسلم او و فرزندش، مروان را به سرزمین طائف راند و به آنجا تبعید كرد؛ ولى پس از پیامبر، آن دو دوباره به مدینه بازگشتند. (102)

غیرت براى ناموس دیگران

سمرة بن جندب، تنها یك نخل خرما داشت كه در میان باغ مرد نصارا قرار گرفته بود. گاهى براى سركشى به نخل خود، به باغ مرد نصارا مى‏آمد. سمره، مردى چشم‏چران بود و همه، این را مى‏دانستند.

او سرزده وارد باغ مى‏شد و سراغ درخت خود مى‏رفت. نه اجازه مى‏گرفت و نه هنگام ورود دیگران را آگاه مى‏كرد. مرد نصارا از این رفتار سمره به تنگ آمده بود. روزى جلو او را گرفت و گفت: «اى سمره! اینجا ملك و حریم من است؛ ولى تو مرتب به‏طور ناگهانى وارد باغ مى‏شوى و این كار تو اصلاً خوشایند من نیست. از این به بعد، هرگاه خواستى وارد شوى، بایستى اوّل اجازه بگیرى.‌» سمره با بى‏اعتنایى پاسخ داد: «این راه، به درخت من منتهى مى‏شود و از آنِ من است. حق دارم هرگونه كه مى‏خواهم وارد شوم.‌»

مرد كه سخن و اعتراض خود را بى‏نتیجه مى‏دید، نزد پیامبر اسلام‏صلى‏الله‏علیه‏وآله رفت و از این كار او شكایت كرد و گفت: «سمره بدون اجازه من وارد باغ مى‏شود و خانواده من از تیررس چشم‏چرانى‏اش در امان نیستند. شما به او بفرمایید بدون اعلام، وارد حریم من نشود.‌»

خاتم انبیاصلى‏الله‏علیه‏وآله دستور داد سمرة بن جندب را بیاورند. وى را خدمت پیامبر آوردند. وقتى نزد پیامبر آمد، حضرت فرمود: «صاحب باغ از تو شكایت دارد و مى‏گوید تو بى‏خبر، سرزده و بدون اجازه، وارد حریمش مى‏شوى؛ به‏گونه‏اى كه خانواده او فرصت نمى‏كنند خود را از تو بپوشانند. از این پس، هنگام ورود، اجازه بگیر و بدون اطلاع وارد نشو.‌» وى پاسخ خود را تكرار كرد و دستور پیامبر را نپذیرفت و گفت حق دارد از راه خود بدون اجازه عبور كند. رسول خداصلى‏الله‏علیه‏وآله به او فرمود: «پس درخت خود را به او بفروش.‌» سمره نپذیرفت. پیامبر اكرم‏صلى‏الله‏علیه‏وآله قیمت را تا چند برابر بالا برد؛ ولى وى باز هم راضى به فروش نمى‏شد. حضرت با آرامى و نرمش به او فرمود: «اگر از این درخت در مقابل قیمتى كه به تو پیشنهاد كردم، بگذرى، در بهشت خانه‏اى را براى تو تضمین مى‏كنم.‌» سمره باز هم با بى‏شرمى نمى‏پذیرفت و مى‏گفت نه حاضر است درخت را بفروشد و نه حاضر است هنگام ورود اجازه بگیرد.

پیامبر از پافشارى او بر اشتباه خود ناراحت شد و فرمود: «تو انسان زیان‏رسان و انعطاف‏ناپذیرى هستى. در اسلام هم نه زیان دیدن مورد قبول است و نه زیان رساندن.‌» سپس به صاحب باغ گفت: «برو درختش را از ریشه بكن و جلویش بینداز.‌» مرد به كمك چند نفر، درخت را از جاى درآورد و آن را چند نفرى آوردند و مقابلش انداختند. پیامبر به وى فرمود: «حالا برو درختت را هر جا كه مى‏خواهى، بكار.‌» (103)

توسل

كربلا چشم‏نوازترین صحنه غیرت و ناموس‏پرستى است. در رأس تمام غیوران كربلا امام حسین‏علیه‏السلام است. او هنوز زنده بود كه لشكر به خیامش هجوم آورد. امام برآشفت و فرمود: «یا شِیعَةَ اَبِى سُفْیانٍ... اِرْجِعُوا اِلى‏ اَحْسابِكُم اِنْ كُنْتُمْ عَرَباً كَما تَزْعَمُونَ‏اَنَا الَّذِى اُقاتِلُكُمْ وَتُقاتِلُونِى وَالنِّساءُ لَیسَ عَلَیهِنَّ جُناحٌ فَامْنَعُوا عُتَاتَكُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِى ما دُمْتُ حَیاً؛ (104) اى پیروان ابو سفیان... به حسب و شرافت خود بازگردید؛ همان‏گونه كه مى‏پندارید عرب هستید. من با شما مى‏جنگم و شما با من مى‏جنگید. زنها كه گناهى ندارند، پس تا من زنده‏ام متجاوزانتان را از دست یازیدن و بى‏حرمتى به حرم من باز دارید.‌»

پس از ورود اسراى اهل بیت‏علیهم‏السلام به خرابه شام، یكى از كنیزان هند - زن یزید - به او گفت: «جمعى اسیر را در خرابه جاى داده‏اند. خوب است ما هم براى تفریح به تماشاى آنان برویم.‌» هند پذیرفت و لباسهاى گران‏قیمتى پوشید و دستور داد صندلى مخصوصش را همراه او بیاورند. وقتى به خرابه آمد، هند پرسید: «شما از كدام شهر هستید؟» حضرت زینب‏علیهاالسلام پاسخ داد: «مدینه.‌»

وقتى هند نام مدینه را شنید، مشتاق‏تر شد و از روى احترام برخاست و نزدیك‏تر آمد وگفت: «سلام خدا بر مردم مدینه! اى زن! آیا اهل مدینه را مى‏شناسى؛ مى‏خواهم درباره خانواده‏اى از تو بپرسم. حضرت زینب‏علیهاالسلام فرمود: «آرى. هر چه مى‏خواهى بپرس.‌» اشك در چشمان هند حلقه زد و با بغضى در گلو گفت: «مى‏خواهم از خانواده على‏علیه‏السلام بپرسم. من مدتى كنیز آنان بوده‏ام.‌»

آن بانوى بزرگوار پرسید: «جویاى حال كدام یك از اهل بیت او هستى؟» هند گفت: «مى‏خواهم احوال حسین‏علیه‏السلام و خواهرانش، زینب‏علیهاالسلام و‌ام كلثوم‏علیهاالسلام را بدانم. آیا از آنان خبرى دارى؟» آن حضرت گریست و فرمود: «اى هند! اگر از خانه على‏علیه‏السلام مى‏پرسى، بدان كه آن را ترك كرده‏ایم و منتظریم كه خبر مرگمان را به آن خانه ببرند. اگر از حسین‏علیه‏السلام مى‏پرسى، آن سر بریده كه به دیوار كاخ شوهرت یزید آویزان است؛ سر اوست. اگر از برادرانش، عباس‏علیه‏السلام و دیگر فرزندانِ على‏علیه‏السلام مى‏پرسى، بدان كه سر از بدنشان جدا و بدنهایشان را قطعه قطعه كردند. اگر از زینب مى‏پرسى، من زینبم و این خواهرم،‌ام كلثوم است كه لباس اسیرى بر تن كرده‏ایم و در انظار مردم هستیم و اینان نیز یتیمان حسین‏علیه‏السلام هستند.

غیرتمندى زینب‏علیهاالسلام در هند نیز اثر كرد. هند سر به شیون و زارى برداشت و گفت: «واى مولایم حسین‏علیه‏السلام! كاش كور بودم و تو و خواهران و كودكانت را در این وضع نمى‏دیدم.‌» او خاك بر سر پاشید و حجاب از سر افكند، گریبان درید و پاى برهنه به كاخ یزید رفت و فریاد زد: «اى یزید! نفرین بر تو باد كه سر پسر رسول خدا را جدا كرده‏اى و اهل بیتش را در مقابل نگاههاى مردم قرار داده‏اى! در حالى كه زنان خودت در حرم‏سرایت دور از نظرها هستند.‌» (105)

 

پی‌نوشـــــــــــــت‌ها:

 

1) زمر/ 9.

2) حج/ 54.

3) فاطر/ 28.

4) آل عمران/ 164.

5) غرر الحكم، محمّد بن محمّد التمیمى الآمدى، نجف، مطبعة الحیدریة، بى‏تا، ح 5234.

6) نهج البلاغه، حكمت 147.

7) اختصاص، شیخ مفید، قم، دفتر انتشارات اسلامى، بى‏تا، ص 245.

8) بحار الانوار، ج 2، ص 3.

9) برداشتهایى از سیره امام خمینى، ج 5، ص 96 و 97؛ به نقل از: آیت اللّه موسوى اردبیلى.

10) همان، ص 97؛ به نقل از: آیت اللّه موحدى كرمانى.

11) مفاتیح الجنان، ص 468.

12) بشارة المصطفى‏صلى‏الله‏علیه‏وآله لِشِیعَةِ المرتضى‏علیه‏السلام، عماد الدین طبرى، نجف، مكتبة الحیدریة، 1383 ق، ص 74.

13) ر. ك: شرح جنود عقل و جهل، روح اللّه خمینى، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1377 ه. ش، ص 293.

14) یوسف/ 20.

15) حدید/ 20.

16) طه/ 131.

17) تحف العقول، حسن بن شعبة حرّانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1404 ق، ص 58.

18) بحار الانوار، محمّد باقر مجلسى، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 73، ص 64.

19) تحف العقول، ص 281.

20) بحار الانوار، ج 40، ص 336.

21) ر. ك: برداشتهایى از سیره امام خمینى، غلامعلى رجائى، تهران، انتشارات عروج، 1378 ش، ج 2، ص 62، به نقل از: حجت الاسلام فرقانى.

22) همان، ص 58، به نقل از: آیت‏اللّه حائرى شیرازى.

23) الامام على‏علیه‏السلام، سید محمدكاظم قزوینى، بیروت، مؤسسة النور للمطبوعات، 1413 ق، ص 143.

24) همان.

25) همان.

26) بحار الانوار، ج 45، ص 8.

27) مائده/8.

28) مائده/42.

29) بحار الانوار، ج 78، ص 179.

30) الكافى، ج 2، ص 146.

31) غرر الحكم ودرر الكلم، ح 3242.

32) خصال، شیخ صدوق، قم، مؤسسة الامام المهدى، اوّل، 1409 ق، ص 208.

33) فروع كافى، محمّد بن یعقوب كلینى، تهران، كتابفروشى اسلامیة، بى‏تا، ج 7، ص 216.

34) مستدرك الوسائل، محدث نورى، قم، مؤسسة آل البیت، 1408 ق، ج 3، ص 207.

35) مفاتیح الجنان، ص 439.

36) بحار الانوار، ج 100، ص 37.

37) بحار الانوار، ج 42، ص 248.

38) همان، ج 72، ص 4.

39) غرر الحكم، ج 4، ص 281.

40) شجره طوبى، ملا محمّد مهدى حائرى المازندرانى، بیروت، دار التراث الاسلامى للطباعة والنشر، 1369 ق، ص 75.

41) ارشاد، شیخ مفید، قم، كنگره شیخ مفید، 1413 ق، ج 2، ص 73 وبحار الانوار، ج 44، ص 372.

42) الامام الحسین و اصحابه، فضل على قزوینى، قم، مطبعة باقرى، اوّل، 1415 ق، ج 1، ص 174.

43) نهج البلاغه، حكمت 456. لُماظه به باقى‏مانده غذا در دهان گویند و مقصود حضرت، این دنیاست.

44) میزان الحكمة، ج 3، ص 1096، ح 3562.

45) همان، ح 3554.

46) همان، ح 3565.

47) همان، ح 3555.

48) مجموعه قصه‏هاى شیرین، حسن مصطفوى، ص 82.

49) لمعات الحسین، ص 69.

50) مقتل الحسین، سید عبد الرزاق مقرم، قم، مكتبة بصیرتى، 1394 ق، ص 208.

51) بقره/ 222.

52) نوح/ 10 - 12.

53) طه/ 82.

54) میزان الحكمه، محمّد محمدى رى‏شهرى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1371 ش، ج 9، ح 15126.

55) نهج البلاغه، حكمت 417، ص 729.

56) میزان الحكمه، ح 15086.

57) همان، ح 15086.

58) همان، ح 15095.

59) نهج البلاغه، حكمت 88، ص 643.

60) میزان الحكمه، ح 15083.

61) همان، ح 15121.

62) داستان راستان، مرتضى مطهرى، تهران، انتشارات صدرا، بى‏تا، ج 1، داستان 34.

63) میزان الحكمه، ج 9، ص 1512.

64) ارشاد، ج 2، ص 206.

65) بحار الانوار، ج 45، ص 14.

66) بحار الانوار، ج 53، ص 179.

67) میزان الحكمه، ح 11979.

68) همان، ح 21250.

69) سیر اعلام النبلاء، محمّد بن احمد الذهبى، مصر، دار المعارف، بى‏تا، ج 3، ص 121.

70) صبح الاعشى، على بن احمد قلقشندى، بیروت، دار الفكر، 1407 ق، ج 4، ص 5.

71) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید معتزلى، بیروت، دار احیاء الكتب العربیة، 1378 ق، ج 5، ص 130.

72) صبح الاعشى، ج 1، ص 471.

73) عقد الفرید، ابن عبد ربه قرطبى اندلسى، بیروت، دار احیاء التراث العربى، اوّل، 1409 ق، ج 4، ص 338.

74) مقدمه ابن خلدون، عبد الرحمان بن خلدون، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1359 ش، ج 1، ص 389.

75) مقتل الحسین، عبد الرزاق مقرم، ص 198.

76) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 1، ص 356.

77) دایرة المعارف الشیعیه، محمّد حسین اعلمى حائرى، بیروت، مؤسسه اعلمى للمطبوعات، 1413 ق، ج 17، ص 73.

78) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 4، ص 73.

79) همان، ج 3، ص 470.

80) الگوى زعامت، محمّد لك على آبادى، قم، انتشارات هنارس، چهارم، 1385 ش، ص 186.

81) مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 89.

82) تاریخ طبرى، محمّد بن جریر طبرى، قاهره، بى‏جا، 1358 ق، ج 4، ص 266.

83) اخبار الطوال، ابو حنیفه دینورى، قم، منشورات شریف الرضى، بى‏تا، ص 246.

84) زمر/ 58.

85) مؤمنون/ 3.

86) فاطر/ 37.

87) نهج البلاغه، حكمت 21.

88) بحار الانوار، ج 78، ص 112.

89) كنز العمال، ح 43134.

90) غرر الحكم، ح 7589.

91) همان، ح 7571.

92) ارشاد، ج 2، ص 336.

93) برداشتهایى از سیره امام خمینى، ج 2، ص 36 - 37؛ به نقل از: مرضیه حدیده‏چى.

94) همان، ص 30؛ به نقل از: آیت اللّه قدیرى.

95) بحار الانوار، ج 43، ص 185 وكشف الغمه، على بن عیسى الإربلى، تهران، دار الكتب الاسلامیة، 1410 ق، ج 1، ص 500.

96) نفس المهموم، شیخ عباس قمى، تهران، مكتبة الاسلامیة، 1368 ق، ص 96؛ امالى، شیخ صدوق، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1410 ق، ص 76، مجلس نوزدهم.

97) مجمع البحرین، فخر الدین الطریحى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1408 ه. ق.

98) وسائل الشیعه، ج 14، ص 107.

99) بحار الانوار، ج 103، ص 248.

100) میزان الحكمه، ج 2، ص 252.

101) محجة البیضاء، ملا محسن فیض كاشانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1412 ق، ج 3، ص 104.

102) اسد الغابه فى معرفة الصحابه، ابو الحسن على بن محمّد بن اثیر جزرى، بیروت، دار الفكر، 1409 ق، ج 1، ص 514.

103) بحار الانوار، ج 22، ص 135.

104) مقتل الحسین، مقرم، ص 335 ولهوف، سید بن طاووس، نجف، مكتبة الحیدریه، 1385 ق، ص 67.

105) بحار الانوار، ج 45، ص 140، ریاحین الشریعه، ذبیح اللّه محلاتى، تهران، دار الكتب الاسلامیة، بى‏تا، ج 3، ص 191؛ ناسخ التواریخ، محمّد تقى سپهر، تهران، كتابفروشى اسلامیة، 1307ش، ج 3، ص 171 و نفس المهموم، ص 289.

138 دفعه
(0 رای‌ها)