(مجموعه سخنرانیهاى متناسب با دهه آخر صفر)
مقدمه
صفر، مكمّل محرم است؛ ماهى است كه در آن، پیام پیروزى خون بر شمشیر طنینانداز مىشود و عاشورا در آن التیام مىیابد و آرامش پیدا مىكند.
مقاله حاضر، مجموعهاى از موضوعات قابل طرح و بحث در دهه آخر صفر است.
این موضوعات به نوعى تكمیلكننده مباحث مطرح شده در مقاله «شبهاى ماه خون» است كه به قلم همین نگارنده در شماره پیشین مجله ارائه گردید.
این نوشتار، تلاش مىكند با طرح موضوعات ذیل، سوگواران این ماه را به برخى سنتهاى حسنه متوجه سازد تا گامى هرچند كوتاه در راستاى احیاى سنتهاى اسلامى بردارد.
اوّل: دانایى و جهل
بخش گستردهاى از رسالت انبیا و اولیاى الهى، زدودن جهل و نمایاندن آفتاب دانش است. برطرف كردن غبار نادانى از عقل سبب مىشود كه بنده بهطور فطرى، راه درست را از نادرست تشخیص دهد و مسیر سعادت خود را هموار سازد. بنابراین، دانایى، یك ارزش و جهل یك ضدّ ارزش محسوب مىشود؛ از اینروست كه اسلام بر تحصیل علم و دانایى بسیار تأكید كرده است.
دانایى در قرآن
1. اولویت دانایان بر نادانان: «هَلْ یسْتَوِى الَّذِینَ یعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لَا یعْلَمُونَ إِنَّمَا یتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَبِ»؛ (1) «آیا كسانى كه مىدانند با كسانى كه نمىدانند برابرند؟ تنها خردمندان، متذكّر مىشوند.»
2. دانش، وسیله هدایت: «وَ لِیعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَیؤْمِنُواْ بِهِى فَتُخْبِتَ لَهُو قُلُوبُهُمْ»؛ (2) «و تا آنان كه دانش یافتهاند بدانند كه این [قرآن] حق است و از جانب پروردگار توست و بدان ایمان آورند و دلهایشان براى او خاضع شود.»
3. دانش، مایه خشیت الهى: «إِنَّمَا یخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَؤُاْ»؛ (3) «از بندگان خدا تنها دانشمندان هستند كه از او مىترسند.»
4. دانش، هدف رسالت انبیا: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ یتْلُواْ عَلَیهِمْ ءَایتِهِى وَیزَكِّیهِمْ وَیعَلِّمُهُمُ الْكِتَبَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِى ضَلَلٍ مُّبِینٍ»؛ (4) «به یقین، خدا بر مؤمنان منّت نهاد كه پیامبرى از خودشان در میان آنان برانگیخت تا آیات خود را بر ایشان بخواند و پاكشان سازد و كتاب و حكمت به آنان بیاموزد؛ هرچند قبل از آن در گمراهى آشكارى بودند.»
دانایى در روایات
1. ضرورت تحصیل دانایى: امیر مؤمنانعلیهالسلام مىفرماید: «رَأسُ الْفَضَائِلِ الْعِلْمُ وَ غَایةُ الْفَضَائِلِ الْعِلْمُ؛ (5) ابتداى برتریها، علم و انتهاى برتریها نیز علم است.»
2. برترى دانایى بر ثروت: امام علىعلیهالسلام مىفرمود: «اَلْعِلْمُ خَیرٌ مِنَ الْمَالِ، اَلْعِلْمُ یحْرُسُكَ وَ اَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ وَ الْعِلْمُ یزْكُوا عَلَى الْاِنْفَاقِ؛ (6) علم از ثروت بهتر است؛ زیرا علم از تو نگهدارى مىكند؛ ولى تو باید از مال نگهدارى كنى و ثروت با بخشش كم مىشود؛ اما دانش با بخشش بهتر و پاكیزهتر مىشود.»
3. پاداش دانایى: حضرت علىعلیهالسلام فرمود: «رَكْعَتَانِ مِن عَالِمٍ خَیرٌ مِنْ سَبْعِینَ رَكْعَةً مِنْ جَاهِلٍ لِاَنَّ الْعَالِمَ تَأتِیهِ الْفِتْنَةُ فَیخْرُجُ مِنْهَا بِعِلْمِهِ وَ تَأتِى الْجَاهِلَ فَینْسِفُهُ نَسفاً؛ (7) دو ركعت نماز عالم برتر از هفتاد ركعت نماز جاهل است؛ زیرا هنگامى كه فتنهاى رخ دهد، عالم با استفاده از علمش از آن رهایى مىیابد؛ اما هنگامى كه جاهل در فتنهاى بیفتد، او را ضایع و تباه مىكند.»
ارزش عالمان هدایتگر
روزى زنى خدمت صدیقه كبراعلیهاالسلام رسید و عرض كرد: «مادر ناتوانى دارم كه در مسائل نمازش به مسئله مشكلى برخورده و مرا به خدمت شما فرستاده است تا پاسخ آن را دریافت كنم.» حضرت فاطمهعلیهاالسلام از او خواست تا آن را مطرح كند. زن، سؤال خود را پرسید و حضرت به روشنى، پاسخ آن را بیان فرمود. زن سؤال دیگرى به ذهنش رسید و آن را مطرح كرد و پاسخ گرفت و پس از آن مسئله بعدى و تا ده سؤال را مطرح كرد.
حضرت، همه را پاسخ داد تا جایى كه زن، خود خجالتزده شد كه سؤال دیگرى بپرسد و عرض كرد: «اى دختر رسول خداصلىاللهعلیهوآله! دیگر سؤال نمىپرسم و مزاحم شما نمىشوم.» حضرت زهراعلیهاالسلام فرمود: «نگران مباش! باز هم سؤال كن. من با كمال میل بدان پاسخ خواهم گفت. حال بگو بدانم اگر كسى اجیر شود كه بار سنگینى را بر بام حمل كند و در عوض آن مبلغ صد هزار دینار طلا اجرت بگیرد، آیا از حمل آن بار خسته مىشود؟» زن پاسخ داد: «نه، هرگز از حمل آن خسته نمىشود؛ زیرا در برابر آن مزد هنگفتى گرفته است.»
حضرت فرمود: «خدا در برابر هر مسئلهاى، بیشتر از اینكه بین زمین و آسمان پر از درّ شود به من ثواب خواهد داد. با این حال، چگونه از پاسخ دادن به آن خسته شوم. از پدرم رسول خداصلىاللهعلیهوآله شنیدم كه فرمود: «علماى شیعه من روز قیامت محشور مىشوند و خداوند به اندازه علوم آنان و درجات كوشش آنها در راه هدایت مردم برایشان ثواب و پاداش در نظر مىگیرد و به هر كدامشان هزار خلعت از نور عطا مىكند. سپس منادى حق ندا مىدهد: اى كسانى كه یتیمان (پیروان) آل محمّد را سرپرستى كردید، در آن حالى كه دستشان به اجدادشان (اهل بیتعلیهمالسلام) نمىرسید كه در پرتو علوم شما ارشاد شدند و دیندار زندگى كردند، اكنون به اندازهاى كه از علوم شما استفاده كردهاند، به ایشان خلعت بدهید. حتى به برخى از آنان صد هزار خلعت داده مىشود. پس از آن تقسیم خلعتها، خداوند فرمان مىدهد: بار دیگر به علما خلعت بدهید تا خلعتشان تكمیل شود. سپس دستور مىدهد آن را دو برابر كنید. همچنان در باره شاگردان علما كه خود شاگرد تربیت كردهاند، چنین دستور مىدهد.»
آنگاه حضرت به آن زن فرمود: «اى بنده خدا! یك نخ از این خلعتها هزار هزار مرتبه از آنچه خورشید بر آن مىتابد، پرارزشتر است؛ زیرا امور دنیوى توأم با رنج و مشقت است؛ اما نعمتهاى اخروى هیچ عیب و نقصى ندارد.» (8)
پرهیز از غرور علمى
«امام [خمینى] رحمه الله هیچ وقت غرور علمى نداشت؛ مثلاً یك تعابیرى در نوشتههاى بعضیها هست؛ ولى امامرحمه الله هیچكدام از آن تعابیر را ندارد كه آدم بفهمد اینجا دیگر مبتهج شده است. اگر هم بوده، خیلى كم است؛ به طورى كه الآن من در نظرم نیست. با اینكه كتاب تحریر الوسیله را نسبتاً زیاد دیدهام؛ اما اینكه در آن یك ابتهاجى داشته باشد و تعابیرى به كار ببرد؛ مثل: «لَمْ یسْبِقْنِى أَحَدٌ؛ كسى تا به حال [در فهم این مطلب] بر من سبقت نگرفته است»؛ اینطور نبود. در طول مدتى كه امامرحمه الله اشتغال داشته و درسهایى كه داده، شاگردهاى بسیارى را تربیت كرده است و تمام اینها بهترین شاهد است به اینكه ایشان از نظر علمى در مقام والایى بودند. (9)
در مسجد اعظم كه امامرحمه الله درس مىدادند، بنده هم شركت مىكردم. پس از اتمام درس، ایشان قدرى مىنشستند و افرادى گردشان جمع مىشدند. اشكالى به ذهنم آمده بود كه خدمتشان مطرح كردم، امامرحمه الله به فكر فرو رفتند و گفتند: «باید فكر كنم» و جواب ندادند و این خیلى تواضع است؛ چون معمولاً استاد در چنین اوقاتى براى اینكه مقام علمىاش جلوى شاگردان خدشهدار نشود، بلافاصله جوابى را مىدهد. (10)
توسل
یكى از اهداف بلند قیام امام حسینعلیهالسلام مبارزه با نادانى در امت رسول خداصلىاللهعلیهوآله بود؛ زیرا آنان در هالهاى از گمراهى فرو رفته بودند؛ از این رو در زیارت اربعین ابا عبد اللّهعلیهالسلام مىخوانیم: «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیكَ لِیسْتَنْفِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حِیرَةِ الضَلاَلَةِ؛ (11) و خون خویش را در راه تو (خدا) داد تا بندگان تو را از نادانى و سرگردانى در گمراهى [و جهل] دور كند.»
پیام اربعین سید الشهداعلیهالسلام مبارزه با جهل است و این پیام در چهلمین روز شهادت امامعلیهالسلام آوازه مىیابد؛ آنگاه كه گرمى حماسه به تنوره برافروخته عرفان عاشورا گراییده است تا عرفان و حماسه در نگار عاشورا تكمیل كننده هم باشند؛ در دورهاى كه شمشیر بر زمین گذاشته شد و سلاحى دیگر در مقابل ظلم و استبداد در دست عاشوراییان قرار گرفت؛ اما در این روز، دیگر خبرى از آن حماسهسازان نیست و وقت زنده كردن پیامشان است. در چنین روزى، زائرى تنها و جامانده از قافله عاشوراییان - كه محضر پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله و پنج امام معصومعلیهمالسلام را درك كرده بود - بر مزار خورشید عاشورا رسید و نام خود را به عنوان اوّلین زائر ثبت كرد.
آرى! جابر به همراه «عطیه عوفى» به قصد زیارت مزار امام به كربلا آمد. ابتدا به كرانه فرات رفت و غسل كرد. سپس بدن خویش را خوشبو ساخت و آرام آرام به سمت قبر سید الشهداعلیهالسلام رفت. از آنجا كه چشمانش نابینا بود، از عطیه خواست كه دستش را به مزار امام برساند. كم كم به شدت گریه او افزوده شد تا آنجا كه خود را بر مزار انداخت و از شدت گریه از هوش رفت. وقتى به هوش آمد، سه مرتبه فریاد زد: یا حُسَین، یا حُسَین، یا حُسَین.» سپس گفت: «حَبِیبٌ لاَ یجِیبُ حَبِیبَه؛ [آیا] دوست پاسخ دوست خود را نمىدهد؟» اما بىدرنگ، پاسخ خویش را داد و گفت: «چگونه پاسخ مىخواهى از كسى كه رگهاى گردنش بر پشت و شانهاش آویخته و بین سر و بدنش جدایى افتاده است.» (12)
دوم: زهد و دورى از دنیاطلبى
زهد در لغت، عبارت است از: ترك شىء و اعراض از آن و بىمیلى و بىرغبتى به آن و به معناى كوچك و حقیر شمردن نیز آمده است. زهد در اصطلاح، عبارت است از: ترك دنیا براى رسیدن به آخرت. زهد از اعمال جوارحى محسوب مىشود؛ اما اگر عبارت از بىرغبتى و بىمیلى به دنیا باشد - كه ملازم باشد با ترك آن - از اعمال جوانحى محسوب مىشود. (13)
زهد در قرآن
در قرآن فقط یك واژه از ریشه زهد آمده است:
«وَ شَرَوْهُ بِثَمَنِم بَخْسٍ دَرَ هِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كَانُواْ فِیهِ مِنَ الزَّ هِدِینَ»؛ (14) «و او [یوسف] علیهالسلام را به بهاى ناچیزى (چند درهم) فروختند؛ در حالى كه در آن بىرغبت بودند.»
اما در باره ضرورت دورى از دنیا، آیات بسیارى نازل شده است كه برخى از آنها عبارتاند از:
1. حقیقت زندگى دنیا:
«اعْلَمُواْ أَنَّمَا الْحَیوةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفَاخُرُ بَینَكُمْ وَ تَكَاثُرٌ فِى الْأَمْوَ لِ وَ الْأَوْلَدِ... وَ مَا الْحَیوةُ الدُّنْیآ إِلَّا مَتَعُ الْغُرُورِ»؛ (15) «بدانید كه زندگانى دنیا در حقیقت، بازى و سرگرمى و آرایش و فخرفروشى شما به یكدیگر و فزونجویى در اموال و فرزندان است و زندگانى دنیا جز كالاى فریبنده نیست.»
2. ضرورت دورى از دنیا:
«وَ لَا تَمُدَّنَّ عَینَیكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِى أَزْوَ جًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیوةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَیرٌ وَ أَبْقَى»؛ (16) «و دیدگان خود را به سوى آنچه ایشان را بهرهمند كردیم مدوز (كه این فقط) زیور دنیا است تا ایشان را بیازماییم و بدان كه روزى پروردگار تو بهتر و پایدارتر است.»
زهد در روایات
در روایات علاوه بر معنا كردن زهد، از ویژگیها، آثار و نتایج آن بحث شده است كه در اینجا به سه مورد بسنده مىكنیم.
1. چیستى زهد:
قَالَ رَسُولُ اللّهِصلىاللهعلیهوآله: «الزُّهْدُ فِى الدُّنْیا قَصْرُ الْاَمَلِ وَ شُكْرُ كُلِّ نِعْمَةٍ وَ الْوَرَعُ عَنْ كُلِّ مَا حَرَّمَ اللّه؛ (17) زهد در دنیا، یعنى كوتاه كردن آرزو و شكر كردن همه نعمتها و پروا از هر چه خدا حرام كرده است.»
2. دلیل روى آوردن به زهد:
قَالَ الْبَاقِرُعلیهالسلام: «اَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ فَاِنَّهُ لَمْ یكْثُرْ اِنْسَانٌ ذِكْرَ الْمَوْتِ اِلاَّ زَهَدَ فِى الدُّنْیا؛ (18) بسیار یاد مرگ كن! پس بهدرستىكه هیچ انسانى یاد مرگ را زیاد نكرد؛ مگر اینكه در دنیا زهد ورزید.»
3. نتیجه زهدپیشگى:
قَالَ السَّجَادعلیهالسلام: «مَنْ زَهَّدَ فِى الدُّنْیا هَانَتْ عَلَیهِ مَصَائِبُهَا وَلَمْ یكْرِهْهَا؛ (19) هر كس در دنیا زهد پیشه ساخت، مصیبتهاى آن بر او آسان شد و از آن اكراه نداشت.»
افراط و تفریط، آفات سادهزیستى
روزى به امام علىعلیهالسلام خبر دادند «علاء بن زیاد» دوستدار شما، بیمار شده و در خانه آرمیده است. خانه او در بصره بود. آن حضرت براى عیادت او به بصره رفت، از مردم نشانى خانهاش را پرسید و خانه وى را به ایشان نشان دادند. حضرت در زد و اجازه ورود خواست. در را به روى امیر مؤمنانعلیهالسلام گشودند و ایشان را به داخل راهنمایى كردند. خانه علاء، بزرگ و مجلّل بود. امام، كنار بستر وى نشست و از احوالش پرسید.
پس از ساعتى، امام فرمود: «اى علاء! تو خانهاى به این بزرگى را در این دنیا براى چه مىخواهى؟ در حالى كه به خانه آخرت خود محتاجترى.»
علاء، سخنان حضرت را شنید و پذیرفت و گفت: «اى امیر مؤمنان! برادرى به اسم عاصم دارم كه به كلى دنیا را ترك گفته است و لباس خشن مىپوشد؛ به قدرى كه به خانوادهاش فشار مىآورد و زندگى را بر آنان تلخ مىكند. شما فرمودید كار من درست نیست. آیا كار او درست است؟»
امام فردى را دنبال عاصم فرستاد. وقتى وى وارد شد، به امام و برادرش سلام كرد. حضرت، سلامش را پاسخ داد؛ اما در چهره او نگاه نكرد و چهره درهم كشید. پس از اندكى، به او فرمود: «اى دشمن جان خویش! شیطان، عقلت را برده و تو را به این كار كشانیده است. تو از اهل و عیالت خجالت نمىكشى؟ چرا به آنان رحم نمىكنى و براى آنان دلسوز نیستى؟ آیا مىپندارى پروردگارى كه این همه نعمت پاك و حلال را بر تو ارزانى داشته، دوست ندارد تو از آن استفاده كنى؟ بدان كه تو بسیار كوچكتر از آن هستى كه بخواهى در برابر خداى خویش اینگونه بیندیشى!»
عاصم، خجالتزده پاسخ داد: «اى پیشواى مؤمنان! من از شما پیروى مىكنم. شما چرا لباس خشن به تن مىكنید و غذاى ساده مىخورید و به زندگى ساده اكتفا كردهاید؟» امام فرمود: «واى بر تو! تو خود را با من مقایسه مىكنى؟ من مانند تو نیستم و وظیفهاى دیگر دارم. من پیشواى مسلمانان هستم. پس خوراكم و پوشاكم را باید تا حدّ ضعیفترین و فقیرترین افرادى كه در دورترین نقاط سرزمین اسلام زندگى مىكنند، پایین بیاورم تا او بگوید رهبر و پیشواى من نیز مانند من مىخورد و مىپوشد. این وظیفه رهبرى و زمامدارى من است و تو هرگز چنین وظیفهاى ندارى.» سخنان آن حضرت سخت در عاصم تأثیر گذاشت و از آن پس، شیوه درست سادهزیستى را برگزید. (20)
سادگى در وسائل زندگى
امام خمینىرحمه الله در مدرسه آقاى بروجردى در نجف روى یك قالیچه كركى زبر نماز مىخواندند. یك نفر، یك قالیچه كاشانى مناسب سجده آورد و خدمت ایشان تقدیم كرد. آقا دو شب با آن نماز خواندند و شب سوم - وقتى با ایشان از خانه بیرون آمدیم كه به مدرسه برویم - فرمود: «آقاى فرقانى این سجاده را ببر همان قالیچه اوّلى را بیاور.» ما هم ناچار شدیم آن قالیچه را برداریم و همان قالیچه زبر و خشن اوّلى را بیندازیم. (21)
حیاطى كه حضرت امامرحمه الله از آن مىگذشت و به حسینیه مىآمد، با پلاستیك سفید و معمولى پوشانده بودند؛ یعنى حتى براى جلوگیرى از سرما آن را شیشه نكرده بودند. (22)
توسل
علىعلیهالسلام اسطوره زهد است؛ همو كه دنیا را در حسرت یك نظر و چشمداشت خود گذاشت. ابن ابى الحدید در ترسیم مقام زهد آن امام مىنویسد: «او سید الزهّاد و پیشواى پارسایان است؛ او كه هرگز از طعامى به قدر سیرى نخورد و هرگز لباس لطیف نپوشید.» (23)
عبد اللّه بن ابى رافع مىگوید كه روز عیدى نزد مولایم امیر مؤمنانعلیهالسلام رفتم. دیدم كیسهاى سربسته را آورد و باز كرد. درون آن، نان خشك و ماندهاى بود. امام، مقدارى از آن خورد و سپس درب آن را محكم بست و لاك و مهر كرد. من با تعجب پرسیدم: «چرا درب كیسه را مهر مىكنید؟» او پاسخ داد: «زیرا مىترسم حسنینعلیهماالسلام به این نان، روغنى بیفزایند.» (24)
نوشتهاند: روزى مردى غریبه، وارد شهر كوفه شد. او به مسجد رفت و در گوشهاى از مسجد، پیرمردى را دید كه به اعتكاف نشسته است. هنگام افطار بود. مرد غریبه دید او سفره خود را پهن كرد تا افطار كند و از وى خواست تا همسفرهاش شود. مرد معتكف، مقدارى نان جوى خشك بیرون آورد و ظرف آب را در كنار آن نهاد و روزه خود را افطار كرد؛ اما مرد غریبه هر چه كرد نتوانست از آن بخورد. ناچار برخاست و خداحافظى كرد و بیرون رفت. اندكى در شهر سرگردان ماند تا به خانه امام مجتبىعلیهالسلام رسید. آن بزرگوار با دیدن سرگردانى وى، از او خواست كه مهمان ایشان شود و بهطور مفصل از وى پذیرایى كرد. وقتى مرد غریبه سیر شد، ناخواسته به یاد پیرمردى كه در مسجد بود، افتاد و تقاضا كرد تا مقدارى طعام برایش ببرد. در این لحظه، اشك در چشمان امام مجتبىعلیهالسلام جمع شد كه آن پیرمرد، پدر ما امیر مؤمنانعلیهالسلام است. (25)
اكنون این حسینعلیهالسلام است؛ فرزند او كه بر رواق شهادت ایستاده است و براى عروجى سرخگون لحظهشمارى مىكند و آنانى را كه حب دنیا دارند از خیمه خویش بیرون مىراند تا كربلا براى همیشه سربلند و روسفید باشد و نیتهاى دنیایى در آن راه نیافته باشد؛ نه مقام، نه غنیمت و نه ثروت. او در روز عاشورا به دنیاپرستان فرمود: «قَدْ انْحَزَلَتْ عَطِیاتُكُمْ مِنَ الْحَرامِ وَمُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرامِ فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَیلَكُمْ اَلا تَنْصِتُونَ؟ اَلا تَسْمَعُونَ؟؛ (26) هدایاى شما همه از حرام است و شكمهاتان از حرام پر شده است. پس بر دلهاى شما مهر خورده است. واى بر شما! چرا ساكت نمىشوید و نمىشنوید؟»
سوم: عدالت اجتماعى
عدالت اجتماعى از جمله عالىترین و ضرورىترین نیازهاى جامعه بشرى است. خداوند متعال نیز بخشى از رسالت انبیا و اولیاى خود را به تأمین این نیاز ضرورى بشر اختصاص داد تا مردم در سایه آن بتوانند براى رشد و تعالى خود و جامعه خویش به سوى كمال گام بردارند. در جامعه مدرن امروزى نیز دولتها و حكومتها شعار تأمین آن را سر مىدهند؛ اما گاه در مصداق آن دچار اشتباه مىشوند و گاه در اجراى آن و گاه به اسم آن به مردم ظلم مىكنند. عدالت اجتماعى تنها در سایه اسلام و توحید قابل اجرا است.
عدالت اجتماعى در قرآن
1. دستور به برپایى عدالت: «یأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا كُونُوا قَوَّ مِینَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِالْقِسْطِ»؛ (27) «اى كسانى كه ایمان آوردهاید! براى خدا به دادگرى برخیزید و به عدالت شهادت دهید.»
2. ضرورت دادرسى عادلانه: «فَاحْكُم بَینَهُم بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»؛ (28) «میان ایشان به عدالت رفتار كن كه خداوند، دادگران را دوست مىدارد.»
عدالت اجتماعى در روایات
1. سیماى بیدادگران در روایت: امام باقرعلیهالسلام فرمود: «اِنَّ اَشَدَّ النَّاسِ حَسْرَةً یوْمَ الْقِیامَةِ عَبْدٌ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ خَالَفَهُ اِلى غَیرِهِ؛ (29) حسرتزدهترین مردم در روز رستاخیز، بندهاى است كه سخن از عدالت گوید ولى با دیگران خلاف آن عمل كند.»
2. شیرینى عدالت: امام صادقعلیهالسلام مىفرماید: «اَلْعَدْلُ اَحْلى مِنَ الْماءِ یصِیبُهُ الظَّمْأَنُ؛ (30) عدالت، شیرینتر از آبى است كه شخص تشنه به آن مىرسد.»
3. عدالت هنگام قدرت: امیر مؤمنانعلیهالسلام فرموده است: «اَعْدَلُ النَّاسِ مَنْ اَنْصَفَ عَنْ قُوَّةٍ؛ (31) عادلترین مردم كسى است كه هنگام قدرت، انصاف داشته باشد.»
4. شرایط عدالت: رسول خداصلىاللهعلیهوآله وسلم فرمود: «مَنْ عامَلَ النَّاسَ فَلَمْ یظْلِمْهُمْ وَحَدَّثَهُمْ فَلَمْ یكْذِبْهُمْ وَوَعَدَهُمْ فَلَمْ یخْلِفْهُمْ فَهُوَ مَنْ كَمُلَتْ مُرُوءَتُهُ وَظَهَرَتْ عَدَالَتُهُ؛ (32) هر كه در رفتار خود با مردم به ایشان ستم نكند و به گاه سخن، دروغ نگوید و در وعده خود خلاف نكند، مردانگىاش كامل و عدالتش آشكار است.»
اجراى عدالت در ماه رمضان
«حارث نجاشى» از جمله شاگردان و سخنوران عصر امامت امام علىعلیهالسلام بود و با اشعار خود از حریم ولایت و امامت ایشان دفاع، و معاویه را هجو و سرزنش مىكرد. روزى در ماه مبارك رمضان به امام خبر دادند حارث نجاشى، شراب خورده است. امام دستور داد او را دستگیر كنند و نزد ایشان آورند.
امام علىعلیهالسلام با قاطعیت وى را بر زمین خوابانید و هشتاد ضربه شلاق به او حد زد. سپس دستور داد یك شب زندانى شود. امیر مؤمنانعلیهالسلام فرداى آن روز، او را طلبید و بیست ضربه دیگر به وى شلاق زد. حارث از امام پرسید: «دیروز مرا هشتاد ضربه حد زدى كه حد شرابخوارى بود. این بیست ضربه را براى چه زدید؟» امام پاسخ داد: «این بیست تازیانه به سبب گستاخى تو در حرمتشكنى ماه رمضان است.» (33)
عدالت درباره كارگزاران
روزى به امیر مؤمنانعلیهالسلام گزارش دادند ابن هرمة، مسئول بازار اهواز، خیانت كرده است. وقتى خیانتش براى امام اثبات شد در نامهاى به استاندار اهواز چنین نوشت: «آنگاه كه این نامه به دستت رسید، بىدرنگ ابن هرمه را از كار بركنار و زندانى كن و مردم را نیز از این كار آگاه ساز و به دیگر كارگزاران خود نیز اعلام كن. مبادا در انجام این دستور غفلت و كوتاهى كنى كه مورد غضب خدا قرار مىگیرى و حتى با خود تو هم برخورد شدیدى خواهم كرد كه از این كار به خدا پناه مىبرم. وقتى جمعه رسید، او را از زندان بیرون بیاور و سى و پنج ضربه شلاق به او بزن و وى را دور همان بازار اهواز بگردان تا اگر كسى پولى از او طلب دارد كه ابن هرمه به ناحق گرفته است اثبات و از اموالش پرداخت شود.
سپس او را دوباره دست بسته و با ذلت به زندان بینداز و پاهاى او را محكم با كمربند ببند و فقط هنگام نماز باز كن. مانع از این نشو كه كسى براى او خوراك و نوشیدنى و فرش و لباس در زندان بیاورد؛ اما اجازه رفت و آمد با كسى را به وى مده تا كسى راه مكر و حیله به او یاد دهد و یا به خلاصى امیدوار كند. اگر گزارش رسیدكه كسى دست به این كار زده است، به وى تازیانه بزن و زندانش كن تا توبه كند. دستور بده زندانیان به حیاط زندان بیایند و از هواى آزاد استفاده كنند؛ ولىبه ابن هرمه چنین اجازهاى نده؛ مگر آنكه خوف مرگش باشد. اگر دیدى وى همچنان طاقت تازیانه خوردن را دارد، بعد از یك ماه دوباره سى و پنج ضربه به او تازیانه بزن. گزارش اجراى این فرمان را به من بده. در ضمن، حقوق این خائن را هم قطع كن.» (34)
توسل
عدالتطلبى، از برجستهترین شعارهاى قیام امام حسینعلیهالسلام است. همچنانكه در زیارت امام حسینعلیهالسلام در روز اوّل ماه رجب مىخوانیم: «اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَمَرْتَ بِالْقِسْطِ وَالْعَدْلِ وَدَعَوْتَ اِلَیهِما؛ (35) شهادت مىدهم كه تو به برابرى و عدالت دستور دادى و [مردم را] به سوى آن دو دعوت كردى.» او حتى در نامهاى كه به سران و بزرگان كوفه نوشت وظیفه خود را برپادارى عدالت اجتماعى معرفى كرد و فرمود: «فَلَعَمْرِى ما الاِمامُ اِلَّا الْحاكِمُ بِالْكِتابِ وَالْقائِمَةُ بِالْقِسْطِ؛ (36) پس به جان خویش سوگند كه امام نیست، جز حكم كننده با كتاب [خدا] و برپایدارنده عدالت [در بین مردم].»
ظلم بر محو عدالت سخت مىكوشد هنوز ظالم از خون دل مظلوم مىنوشد هنوز
تا عدالت را كند جاوید در عالم حسین خون پاكش بر بساط ظلم مىجوشد هنوز
چهارم: توجه به یتیم
یتیم در اسلام به فردى مىگویند كه سرپرست خود را بهطور طبیعى ویا در جهاد و دفاع، از دست داده است. در اسلام، درباره رعایت حقوق یتیم و یتیمنوازى سفارش اكید شده است. یتیمنوازى تنها براى جنبههاى عاطفى و پركردن خلأ محبتى فقدان پدر نیست؛ بلكه توجه نكردن به یتیم و یا خوردن مال وى و پایمال كردن حقوق او سبب بسیارى از بزهكارىها در وى مىشود و رها كردن او سبب تربیت ناپذیرىاش خواهد شد كه گویا این نكته بیشتر مدّ نظر اسلام باشد.
توجه به یتیم در روایات
1. پاداش سرپرستى یتیم: رسول خداصلىاللهعلیهوآله فرمود: «مَنْ عَالَ یتِیماً حَتّى یسْتَغْنِىَ أَوْجَبَ اللَّهُ لَهُ بِذلِكَ الْجَنَّة؛ (37) هر كس یتیمى را سرپرستى كند تا بىنیاز شود خداوند، بهشت را بر او واجب مىكند.»
2. پاداش محبت به یتیم: امیر مؤمنانعلیهالسلام فرمود: «ما مِنْ مُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ یضَعُ یدَهُ عَلَى رَأْسِ یتِیمٍ تَرَحُّماً لَهُ اِلَّا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ بَكُلِّ شَعْرَةٍ مَرَّتْ یدَهُ عَلَیها حَسَنَةً؛ (38) هیچ مرد و زنى نیست كه دستى بر سر یتیمى از روى ترحم بكشد؛ مگر آنكه خداوند به ازاى هر مویى كه دستش بر او بگذرد حسنهاى به او بدهد.»
3. سرانجام ظلم به یتیم: حضرت علىعلیهالسلام مىفرماید: «ظُلْمُ الْیتَیمى وَالْاَیامى ینْزِلُ النِّقَمَ وَیسْلُبُ النِّعَمَ مِنْ اَهْلِهَا؛ (39) ظلم به یتیمان و نوجوانان عذاب را نازل مىكند و نعمتها را از دارندگان آن بازمىستاند.»
پدر یتیمان
امام علىعلیهالسلام همراه قنبر، شب هنگام از كوچهاى مىگذشت كه صداى گریه كودكان را از خانهاى شنید. آن خانه مربوط به سرباز مسلمانى بود كه به شهادت رسیده بود. امام، در خانه را زد. بیوهزنى بیرون آمد. امام، اجازه ورود خواست، وارد خانه شد و دید كودكان از گرسنگى گریه مىكنند. زن، دیگى را پر از آب كرده و روى آتش گذاشته بود تا كودكان خیال كنند او مشغول پختن غذایى است و به همین بهانه بتواند آنان را آرام كند.
امام بىدرنگ از خانه بیرون آمد و همراه قنبر به سوى خزانه بیت المال رفت. سپس مقدارى آذوقه برداشت و به سرعت بازگشت. در بین راه قنبر هر چه اصرار كرد كه كیسه سنگین را به او بدهد تا بیاورد امام نپذیرفت و به راه خود ادامه داد تا به خانه زن رسید. امام با دست خود، غذایى مطبوع پخت و با دست خود، آن را در دهان یتیمان گذاشت. وقتى خوردند و سیر شدند، امام با آنان بازى كرد. امیر مؤمنانعلیهالسلام روى چهار دست و پا راه مىرفت و آنان را پشت خود مىنشاند و صداى گوسفندان را تقلید مىكرد. بچهها بازى مىكردند و مىخندیدند تا اینكه خسته شدند و خوابیدند. امام از جایش برخاست و خداحافظى كرد و بیرون رفت.
قنبر در راه بازگشت، از امام پرسید: «اى امیر مؤمنان! امشب دو چیز از شما دیدم كه دلیل یكى را مىدانم؛ ولى دلیل دیگرى بر من پوشیده است.» امام فرمود: «بپرس.» قنبر پرسید: «اینكه كیسه آذوقه را ندادید كه من بیاورم حتماً به امید ثواب بزرگ آن بوده است؛ ولى دلیل اینكه شما آنگونه با كودكان بازى كردید را نمىدانم.»
امام فرمود: «وقتى وارد خانه آن بیوهزن شدم، دیدم كودكانش از گرسنگى گریه مىكنند و غبار یتیمى بر چهره آنها نشسته است. دوست داشتم وقتى خارج مىشوم آنان هم سیر شده باشند و هم كمى بخندند تا اندكى از اندوه یتیمى آنان كم شده باشد.» (40)
توسل
پیش از رسیدن امام حسینعلیهالسلام به كربلا، خبر شهادت مسلم بن عقیلعلیهالسلام به ایشان رسید. امام به برادران مسلم، تسلیت گفت و فرمود: اگر مىخواهند، بروند؛ زیرا آن حضرت، بیعت خود را از گردن آنان برداشته است؛ زیرا آنها یك خون دادهاند و وظیفه خود را در قبال امام خود انجام دادهاند؛ اما برادران مسلمعلیهالسلام نپذیرفتند و گفتند: «هرگز چنین كارى نخواهیم كرد. ما بازنمىگردیم تا یا انتقام خون برادر خود را بگیریم و یا به شهادت برسیم.» (41)
مسلمعلیهالسلام دختر نوجوانى داشت. امام به سوى او رفت. وى را مهربانانه صدا زد. دختر مسلم گفت: «عموجان! امروز با من رفتارى مىكنى كه پیشتر آن را از تو ندیده بودم. آیا پدرم شهید شده و من یتیم شدهام؟»
امام گریست و فرمود: «یا اِبْنَتِى! اَنَا اَبُوكَ وَبَناتِى اَخَواتُكِ؛ (42) دخترم! [از امروز] من پدر تو خواهم بود و دخترانم خواهرانت خواهند بود.»
حضرت سید الشهداعلیهالسلام در اوّلین لحظه شنیدن شهادت مسلمعلیهالسلام ابتدا به نوازش یتیم او پرداخت تا جاى خالى او را احساس نكند؛ اما دیگران هرگز با یتیمان وى چنین رفتارى نكردند و بزرگترین ظلمها را درباره آنان روا داشتند.
پنجم: حریت
حرّیت به معناى آزادگى است و آن، مفهومى فراتر از آزادى به شمار مىرود. حرّیت، همان وارستگى از همه تعلقات و پایبندیها و وابستگیهاى غیر خدایى است. حریت، شناخت واقعى عزت و كرامت انسانى است ودورى از ذلتپذیرى و رهایى از اسارت نفس و تن به شمار مىآید كه انسان جز در برابر خدا سر فرود نیاورد و خفّت نپذیرد.
حرّیت در روایات
1. آزادگان، در گذرندگان از دنیا: حضرت علىعلیهالسلام فرمود: «اَلا حُرٌّ یدَعُ هذِهِ اللّماظَةَ لِاَهْلِها اِنَّهُ لَیسَ لِاَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ اِلَّا الْجَنَّةَ فَلا تَبِیعُوها اِلَّا بِها؛ (43) آیا آزادهاى نیست كه این دنیا را به اهلش واگذارد؟ همانا بهایى براى جانهاى شما جز بهشت وجود ندارد. پس آن را جز به بهشت مفروشید.»
2. ویژگى آزادگان: امام صادقعلیهالسلام فرمود: «اِنَّ الْحُرَّ حُرٌّ عَلى جَمِیعِ اَحْوالِهِ: اِنْ نابَتْهُ نائِبَةٌ صَبَرَ لَها، وَاِنْ تَداكَتْ عَلَیهِ الْمَصائِبُ لَمْ تَكْسِرْهُ وَاِنْ اُسِرَ وَقُهِرَ وَاسْتُبْدِلَ بِالْیسْرِ عُسْراً، كَما كانَ یوسُفُ الصِّدِیقُ الْاَمِینُ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیهِ لَمْ یضْرُرْ حُرِّیتَهُ اَنِ اسْتُعْبِدَ وَقُهِرَ وَاُسِرَ؛ (44) آزاده در همه حال آزاده است. اگر بلا و سختى به او رسد، شكیبایى ورزد و اگر مصیبتها بر سرش فرو ریزد، او را نشكنند؛ هر چند به اسیرى افتد و مقهور شود و آسایش را از دست داده، به سختى افتد؛ چنانكه یوسف صدیق امین (صلوات اللّه علیه) به بندگى گرفته شد و مقهور و اسیر شد؛ ولى اینها به آزادگى او آسیب نرساند.»
3. حرّیت، در بردارنده نیكیها: امام جعفر صادقعلیهالسلام فرمود: «خَمْسُ خِصالٍ مَنْ لَمْ تَكُنْ فِیهِ خَصْلَةٌ مِنْها فَلَیسَ فِیهِ كَثِیرُ مُسْتَمْتَعٍ اَوَّلُها: الْوَفاءُ، وَالثَّانِیةُ: التَّدْبِیرُ، وَالثَّالِثَةُ: الْحَیاءُ وَالرَّابِعَةُ: حُسْنُ الْخُلْقِ، وَالْخامِسَةُ: وَهِىَ تَجْمَعُ هذِهِ الْخِصالَ: الْحُرِّیةُ؛ (45) پنج خصلت است كه در هر كس یكى از آنها نباشد، خیر و بهره زیادى در او نیست: اوّل: وفادارى؛ دوم: تدبیر؛ سوم: شرم و حیا؛ چهارم: خوشخویى و پنجم كه چهار خصلت دیگر را نیز در خود دارد، آزادگى است.»
4. سرشت آزادگان: امام علىعلیهالسلام فرموده است: «اِنَّ الْحَیاءَ وَالْعِفَّةَ مِنْ خَلائِقِ الْاِیمانِ وَاِنَّها لَسَجِیةُ الْاَحْرارِ وَشِیمَةُ الْاَبْرارِ؛ (46) حیا و عفت از خصلتهاى ایمان است. این دو، سرشتِ آزادگان و خوى نیكان است.»
خوارى یزید در برابر آزاده
هنگامى كه یزید مرد آزادى را به اسارت كشید، به گمان خویش پنداشت كه آزادگى هم در اسارت اوست. بنابراین، وقتى به قصد حجّ، روانه مدینه منوره شد، فردى از قریش را طلبید. او آمد و یزید به او گفت: «آیا اعتراف مىكنى كه تو بنده منى؟ اگر بخواهم مىفروشمت یا به بردگى مىگیرمت.» وى پاسخ داد: «به خدا سوگند! تو از نظر حسب و نژاد از من والاتر نیستى و پدرت هیچگاه نه در دوران جاهلیت و نه در دوران اسلام از پدرم برتر نبوده است. تو نیز نه در دین از من برترى و نه خوبتر از منى. پس چگونه سخنت را تصدیق كنم و به درخواست تو اقرار كنم؟» یزید كه خود را اسیر این شخص دید، درمانده شد و گفت: «به خدا سوگند! اگر به بندگى من اقرار و اعتراف نكنى، تو را مىكشم.» آن مرد آزاده جواب داد: «كشتن چون منى بالاتر از كشتن حسین بن على، فرزند رسول خدا نیست.» (47)
آرى، این آزادگى است كه هیچگاه به اسارت نمىافتد و دست خبیثان عالم به ساحتش نمىرسد، آزادگى، گوهرى است كه همه ستمكاران را به ذلت و خوارى مىكشاند.
ابوذر و آزادگى
در رجال كشّى، ذیل عنوان ابوذر، مىنویسد كه عثمان بن عفّان دو تن از غلامان خود را با دویست دینار به سوى ابوذر فرستاد و به آنان دستور داد كه نزد ابوذر بروید و بگویید: «عثمان، خدمت شما سلام ابلاغ مىكند و مىگوید این دویست دینار را در امور مهم و مخارج خود مصرف كنید.»
غلامان، سفارش عثمان را ابلاغ كردند. ابوذر گفت: «آیا به شخص دیگرى از مسلمانان نیز مانند این وجه را داده است.» گفتند: «نه.» گفت: «من، فردى از افراد جامعه هستم و به من، آن اندازه سهم مىرسد كه به دیگران.» آنان گفتند: «عثمان گفت كه این مبلغ، از مال خالص و مخصوص خودم است و به خداوند یگانه سوگند كه مال حرامى با آن مخلوط نشده است... .» ابوذر گفت: «مرا به آن نیاز نیست. من در این حال و در این ساعت، بىنیازترین مردم هستم.» گفتند: «خداوند، امور تو را اصلاح كند و تو را عافیت بخشد. چگونه است كه ما در منزل تو از متاع و مال دنیا چیزى نمىبینیم؟»
فرمود: «صحیح است؛ ولى در زیر آن كساء، دو قرص نان جو هست و چند روز مىگذرد كه همینگونه آنجا باقى هستند، این درهمها به چه كار من مىآید؟ به خداوند سوگند! نمىتوانم این مبلغ را بپذیرم. و پروردگار متعال را حمد مىكنم كه مرا به سبب محبت و ولایت اهل بیت پیغمبر گرامى خود (علی بن ابى طالبعلیهالسلام و عترت و اهل بیت او) از هر چیز بىنیاز فرموده است... . شما این پولها را به او برگردانید و بگویید كه ابوذر به آنها نیازى ندارد.» (48)
توسل
حرّیت و دورى از ذلت، شعار بزرگ عاشورا است. در درجه اوّل، برجستهترین عملكننده به این شعار، خود ابا عبد اللّه الحسینعلیهالسلام است كه فرمود: «اِنْ لَمْ یكُنْ لَكُمْ دِینٌ وَكُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَكُونُوا اَحْراراً فِى دُنیاكُمْ؛ (49) اگر دین ندارید و از رستاخیز نمىهراسید، پس در دنیاى خود از آزادگان باشید.»
اگر آزادگى به وفا، حیا و تدبیر باشد، همه اینها در یاران امام حسینعلیهالسلام یافت مىشود. اكنون به حكایت زن فداكارى مىپردازیم كه رفتارش در كربلا، الگوى زیبایى است براى تمام انسانهایى كه مىخواهند آزاده باشند. او زنى است به نام دِلهم یا دَلهم، همسر زهیر بن قین.
عدهاى داستان پیوستن زهیر را به حضرت ابا عبد اللّهعلیهالسلام چنین نقل كردهاند كه ما با زهیر در سفر حج همراه بودیم. هنگام بازگشت از مكه، به كاروان حضرت حسین بن علىعلیهالسلام رسیدیم. براى ما بسیار ناگوار بود كه با امام در یك منزل فرود آییم. به همین دلیل، برنامه زهیر این بود كه از هر منزل كه امام حسینعلیهالسلام مىگذشت، توقّف مىكرد و هر منزل كه ایشان فرود مىآمد، از آنجا مىگذشت.
این كار، همینگونه ادامه داشت تا آنكه ناگزیر در یكى از منزلگاهها، هر دو كاروان با هم اقامت كردند. ما تازه نشسته بودیم و غذا مىخوردیم كه فردى از جانب امام به سوى ما آمد. سلام كرد و خطاب به زهیر گفت: «من از سوى امام حسینعلیهالسلام آمدم. ایشان از شما دعوت كرده است كه نزد ایشان بروید.» همه دست از غذا كشیدیم و متحیر و بىحركت در جاى خود ماندیم... .» ابو مِخْنف مىگوید كه دلهم دختر عمرو، همسر زهیر گفت: «زهیر! پسر رسول خدا تو را مىطلبد و تو از رفتن سر باز مىزنى؟ سبحان اللّه! برخیز و به خدمتش شتاب كن و سخنانش را بشنو... .»
زهیر به سوى خیمهگاه امام حركت كرد و زمانى نگذشت كه شاد و خرم با چهرهاى خندان بازگشت و دستور داد كه خیمه او را نزدیك خیمه امام برپا كنند. سپس به همسر خود گفت: «من عزم پیوستن به حسین بن علىعلیهالسلام دارم تا جان خود را فدایش كنم و با دشمنانش بستیزم. تو رهایى و مىتوانى نزد بستگان خود بروى.» (50)
یك زن آزاده با چند كلام، شوهر خود را به دنیاى آزادگى رهنمون مىسازد و بدینگونه، سعادت شهادت در كنار امام حسینعلیهالسلام نصیب زهیر مىشود.
ششم : استغفار
استغفار به معناى طلب بخشایش و چشمپوشى از خطاست. این مفهوم اخلاقى، در عین سادگى بسیار پیچیده است. اگرچه استغفار، طلب غفران و گذشت از گناهان است و گناه نیز پردهدرى به ساحت پروردگار محسوب مىشود؛ اما خداوند آن را دوست مىدارد. پیچیدگى این مفهوم وقتى بیشتر مىشود كه حتى معصومان نیز بدان علاقهمند بودند؛ در حالى كه ایشان مصون از خطا و اشتباه هستند. این موضوع، حاكى از جایگاه بلند استغفار و محبوبیت آن نزد خداست.
استغفار در قرآن
1. محبوبیت توبهكنندگان: «إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ التَّوَّ بِینَ»؛ (51) «همانا خداوند بسیار توبهكنندگان [و رجوعكنندگان] را دوست دارد.»
2. پاداش توبهكنندگان: «اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ إِنَّهُو كَانَ غَفَّارًا * یرْسِلِ السَّمَآءَ عَلَیكُم مِّدْرَارًا * وَ یمْدِدْكُم بِأَمْوَ لٍ وَ بَنِینَ وَ یجْعَل لَّكُمْ جَنَّتٍ وَ یجْعَل لَّكُمْ أَنْهَرًا»؛ (52) «از پروردگار خود آمرزش بخواهید كه آمرزنده است، بركات خود را از آسمان بر شما فرو مىبارد و با اموال و فرزندان، شما را یارى مىدهد و باغستانها و نهرهاى پرآب را در اختیارتان مىگذارد.»
3. توبهپذیرى خداوند: «وَإِنِّى لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَلِحًا ثُمَّ اهْتَدَى»؛ (53) «و بهدرستىكه من بسیار آمرزنده هستم كسانى را كه اهل توبه و ایمان و عمل صالح باشند و سپس هدایت شوند.»
استغفار در روایات
1. ضرورت استغفار: رسول خداصلىاللهعلیهوآله فرمود: «اِنَّهُ لَیغانُ عَلَى قَلْبِى وَ اِنِّى لَاَسْتَغْفِرُ فِى كُلِّ یوْمٍ مِأةَ مَرَّةً؛ (54) گاه قلبم را غبارى مىگیرد و من روزى یكصد مرتبه [از درگاه خدا] آمرزش مىطلبم.»
2. مقام توبهكنندگان: حضرت علىعلیهالسلام مىفرمود: «اِنَّ الْاِسْتِغْفَارَ دَرَجَةُ الْعِلِّیینَ؛ (55) همانا آمرزشخواهى، درجه علّیین [و والامقامان] است.»
3. جامعترین دعا: امام صادقعلیهالسلام مىفرماید: «اِنَّ مِنْ اَجْمَعِ الدُّعَاءِ اَنْ یقُولَ الْعَبْدُ الْاِسْتِغْفَارَ؛ (56) یكى از جامعترین دعاها این است كه بنده استغار بگوید.»
4. برترین عبادت: پیامبر اسلامصلىاللهعلیهوآله فرمود: «خَیرُ الْعِبَادَةِ الْاِسْتِغْفَار؛ (57) آمرزشخواهى، بهترین عبادت است.»
5. برترین توسل: امام علىعلیهالسلام فرموده است: «اَفْضَلُ التَّوَسُّلِ الْاِسْتِغْفَار؛ (58) بهترین توسّل، آمرزشخواهى است.»
6. مایه امان از عذاب: حضرت باقرعلیهالسلام از حضرت علىعلیهالسلام نقل مىفرماید: «كَانَ فِى الْاَرْضِ اَمَانَانِ مِنْ عَذَابِ اللّهِ، وَ قَدْ رُفِعَ اَحَدُهُمَا، فَدُونَكُمُ الْآخَرَ فَتَمَسَّكُوا بِهِ: اَمَّا الْاَمَانُ الَّذِى رُفِعَ فَهُوَ رَسُولُ اللّهِصلىاللهعلیهوآله وَ اَمَّا الْاَمَانُ الْبَاقِى فَالْاِسْتِغْفَارُ. قَالَ اللّهُ تَعَالَى: وَ مَا كَانَ اللّهُ لِیعَذِّبَهُمْ وَ اَنْتَ فِیهِمْ وَمَا كَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یسْتَغْفِرُونَ؛ (59) دو چیز در زمین، مایه امان از عذاب خدا بود: یكى از آن دو برداشته شد. پس دیگرى را دریابید و بدان چنگ زنید. امانى كه برداشته شد، رسول خداصلىاللهعلیهوآله بود و امان باقىمانده آمرزشخواهى است كه خداى بزرگ به رسول خداصلىاللهعلیهوآله فرمود: خدا آنان را عذاب نمىكند؛ در حالى كه تو در میان آنانى و عذابشان نمىكند تا آن هنگام كه استغفار مىكنند.»
7. عامل جلوگیرى از بلاها: پیامبر خداصلىاللهعلیهوآله مىفرمود: «اِدْفَعُوا اَبْوَابَ الْبَلاَیا بِالْاِسْتِغْفَارِ؛ (60) درهاى بلاها را با آمرزشخواهى ببندید.»
8. عامل افزایش روزى: امام علىعلیهالسلام مىفرماید: «اَلْاِسْتِغْفَارُ یزِیدُ فِى الرِّزْقِ؛ (61) آمرزشخواهى بر روزى مىافزاید.»
جابر و آمرزشخواهى پیامبر
در تاریكى شب، از دور صداى جوانى به گوش مىرسید كه استغاثه مىكرد و كمك مىطلبید و «مادر جان، مادر جان» مىگفت. شتر ضعیف و لاغرش از قافله عقب مانده و سرانجام از شدت خستگى خوابیده بود.
هر كار كرد شتر را حركت دهد، نتوانست. ناچار بالاى سر شتر ایستاده بود و ناله مىكرد. رسول اكرمصلىاللهعلیهوآلهمعمولاً پس از همه به دنبال قافله حركت مىكرد كه اگر احیاناً ضعیف و ناتوانى از قافله جدا شده باشد، تنها و بىمددكار نماند، صداى ناله جوان را شنید. همینكه نزدیك رسید، پرسید: «كیستى؟» گفت: «جابرم.» پیامبرصلىاللهعلیهوآله فرمود: «چرا معطل و سرگردانى؟» وى گفت: «اى رسول خدا! شترم از راه مانده است.» حضرت فرمود: «عصا دارى؟» گفت: «آرى.» رسول اكرمصلىاللهعلیهوآله عصایش را گرفت و به كمك آن عصا، شتر را حركت داد. سپس آن را خوابانید. آنگاه، دستش را ركاب ساخت و به جابر گفت: «سوار شو.» جابر سوار شد و با هم راه افتادند. در این هنگام، شتر جابر تندتر حركت مىكرد. پیغمبرصلىاللهعلیهوآله در میانه راه، جابر را مورد ملاطفت قرار مىداد. جابر شمرد و دید در مجموع، بیست و پنج بار براى او طلب آمرزش كرد. (62)
فرار از بستر
شبى پیامبر همینكه خواست بخوابد، جامه و كفشهایش را پایین پا نهاد و سپس به بستر رفت. پس از درنگى كوتاه... آهسته حركت كرد و كفشهاى خویش را پوشید. در را باز كرد و آهسته بیرون رفت.
عایشه هنوز بیدار بود و خوابش نبرده بود. این جریان براى عایشه، خیلى عجیب بود؛ زیرا شبهاى دیگر مىدید كه پیامبر از بستر برمىخیزد و در گوشهاى از اتاق به عبادت مىپردازد. با خود گفت من باید بفهمم او كجا مىرود. عایشه، جامههاى خویش را پوشید و مانند سایه به دنبال وى به راه افتاد. دید پیامبر یكسره از خانه به طرف بقیع رفت و در گوشهاى ایستاد. پیامبر سه بار دستها را به سوى آسمان بلند كرد. بعد، راه خود را به طرفى كج كرد... . آنگاه به طرف خانه راه افتاد. عایشه، مثل برق، پیش از پیغمبر، خود را به خانه رساند و به بستر رفت. وقتى پیغمبر وارد شد، صداى نفسهاى تند عایشه را شنید. فرمود: «عایشه! چرا مانند اسبى كه تند دویده باشد، نفس نفس مىزنى؟»
او گفت: «چیزى نیست اى رسول خدا!»
پیامبر فرمود: «بگو. اگر نگویى، خدا مرا بىخبر نخواهد گذاشت.»
عایشه پاسخ داد: «پدر و مادرم قربانت! وقتى كه بیرون رفتى، من هنوز بیدار بودم. خواستم بفهمم این وقت شب كجا مىروى. دنبالت بیرون آمدم. در تمام این مدت از دور، ناظر احوالت بودم.»
رسول اللّهصلىاللهعلیهوآله فرمود: «آرى، جریان رفتن من به بقیع این بود كه فرشته الهى، جبرئیل آمد و مرا بانگ زد و بانگ خویش را از تو پنهان كرد. من به او پاسخ دادم... آهسته از اتاق بیرون رفتم. فرشته خدا به من دستور داد به بقیع بروم و براى مدفونان بقیع، آمرزش بخواهم.» عایشه گفت: «اى رسول خدا! من اگر بخواهم براى مردگان آمرزش بخواهم، چه بگویم؟ آن حضرت فرمود: «بگو: السَّلاَمُ عَلَى اَهْلِ الدِّیارِ مِنَ الْمُؤمِنِینَ وَ الْمُسْلِمِینَ وَ یرْحَمُ اللّهُ الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنَّا وَ الْمُسْتَأخِرِینَ، فَاِنَّا اِنْ شَاءَ اللّهُ لاحِقُونَ؛ (63) سلام بر اهل این سرزمین از مؤمنان و مسلمانان و خداوند گذشتگان و آیندگان ما را رحمت كند. پس اگر خدا بخواهد، [به شما] ملحق مىشویم.»
توسل
شاید بهترین الگوى توبه و پشیمانى و استغفار در كربلا، حضرت حرّ باشد. حضرت ابا عبد اللّهعلیهالسلام وقتى با حرّ مواجه شد و به یاران خود دستور حركت داد، حرّ مانع حركت كاروان شد. حضرت به او فرمود: ثَكَلَتْكَ اُمُّكَ مَا تُرِیدُ؟ مادرت به عزایت بنشیند، [از ما] چه مىخواهى؟» حرّ گفت: «اگر از عرب، كسى جر تو، نام مادرم را اینگونه بر زبان مىآورد من نیز نام مادرش را مىبردم؛ ولى به خدا سوگند! جز اینكه نام مادرت را با احترام یاد كنم، راهى ندارم. من دستور جنگ با شما را ندارم و فقط مأمورم كه از شما جدا نشوم تا به كوفه برسیم. امیدوارم كه میان من و شما حادثه بدى رخ ندهد. اى حسین! براى خدا جانت را حفظ كن و از این جنگ چشم بپوش؛ زیرا حتماً كشته خواهى شد.»
حضرت فرمود: «آیا مرا از مرگ مىترسانى؟ آیا با كشتن من، كار شما سامان مىیابد؟» سپس راه خود را به سوى كربلا ادامه داد. حرّ، جریان را به ابن زیاد اطلاع داد. هنگامى كه خبر به ابن زیاد رسید، كاروان به كربلا رسیده بود. ابن زیاد به وى نوشت: «به محض رسیدن نامه، حسین و همراهانش را در بیابانى خشك و بىآب و علف از حركت باز دار.» (64)
او نیز چنان كرد و به امام گفت: «نمىتوانم اجازه دهم جلوتر بروید؛ چون ابن زیاد برایم جاسوسى گمارده است تا ببیند كه به دستورش عمل مىكنم یا نه.» كسى به امام پیشنهاد كرد كه با حرّ بجنگند؛ اما حضرت، پیشنهادش را رد كرد و فرمود: «ما هرگز آغازگر جنگ نخواهیم بود.» این قضیه به طول انجامید تا آنكه فرماندهى لشكر به دست عمر بن سعد افتاد. صبح عاشورا، سپاهیان در برابر همدیگر صفآرایى كردند. حرّ به كنارى رفت و به یكى از همراهانش گفت: «آیا امروز، اسب خود را آب دادهاى؟ نمىخواهى آن را آب دهى؟»
قصد او این بود كه آرام آرام به سوى یاران امام حسینعلیهالسلام برود. یكى از سربازان كه مهاجر نام داشت، به وى گفت: «مىخواهى چه كار كنى؟ آیا مىخواهى به حسین حملهور شوى؟» در این لحظه، لرزه بر اندام حرّ افتاد. مهاجر گفت: «به خدا سوگند! تا امروز در هیچ جنگى ندیدهام كه اینگونه بلرزى.»
اگر از من مىپرسیدند كه دلیرترین مرد كوفه كیست، تو را معرفى مىكردم؛ ولى اكنون این چه حالتى است كه در تو مىبینم.»
وى پاسخ داد: «به خدا سوگند! خود را میان دوزخ و بهشت مىنگرم. به خدا سوگند! هیچ چیز را جز بهشت برنمىگزینم، اگرچه تنم پاره پاره شود و مرا بسوزانند.»
این سخن را گفت و به سوى اردوگاه امام حسینعلیهالسلام تاخت؛ وقتى نزد سالار شهیدان رسید، با شرمندگى عرضه داشت: «اى پسر رسول خدا! فدایت شوم! من همان كسى هستم كه راه را بر تو بستم و تو را در بیابان باز داشتم. گمان نمىكردم كه پیشنهاد تو را نپذیرند و با تو قصد جنگ داشته باشند. اكنون با شرمندگى به سوى تو آمدهام. آیا توبهام پذیرفته است؟»
حضرت با مهربانى فرمود: «آرى. خداوند توبه را مىپذیرد. از اسبت پیاده شو.» حرّ عرض كرد: «سواره باشم بهتر است (بیش از این شرمندهام مكن). مىخواهم اكنون با دشمن بجنگم و پایان كارم به پیادهشدن بینجامد.» حضرت فرمود: «خداوند تو را رحمت كند. هرچه مىخواهى انجام بده.»
او با شجاعتى وصفناپذیر با دشمن جنگید و سرانجام از اسب خود بر زمین افتاد. اصحاب، پیكر نیمهجان حرّ بن یزید را نزد امام آوردند. حضرت، خون از چهره او پاك كرد و فرمود: «اَنْتَ الْحُرُّ كَما سَمَّتْكَ اُمُّكَ؛ (65) تو آزاده (حرّ) هستى؛ همانگونه كه مادرت، تو را حرّ نامید.»
حرعلیهالسلام در آغاز برخورد با ابا عبد اللّهعلیهالسلام، چنین جایگاه وارستهاى نداشت و به گفته خودش، مأمور بود و معذور. گویا او جز به فرمانبردارى از مافوق نظامى خود، چیزى را مهمتر نمىدانست؛ زیرا سالیان درازى در لباس رزم در خدمت حكومت بود. با این حال، وقتى امام به او مىفرماید: «تو با افراد خود نماز بخوان»، نمىپذیرد و به ایشان اقتدا مىكند. روحیه حقیقتجویى، به او اجازه نمىدهد كه نماز جماعت دیگرى را تشكیل دهد. همچنین وقتى امام حسینعلیهالسلام به وى مىفرماید: «مادرت به عزایت بنشیند!» ادب و فروتنى را رعایت مىكند و نام مادر حضرت را با كمال ادب و احترام بر زبان مىآورد. این رفتارها از روح بلند حرّ حكایت دارد كه در برابر همآورد خویش، ادب پیشه مىكند و برخلاف همرزمان خود، كه از هیچگونه جرم و جنایتى دریغ نمىكردند، در برابر حضرت، سر تعظیم فرود مىآورد.
آرى! همین روحیه بلند، سبب رهایى او از مهلكه عذاب اخروى شد. حرّ با ژرفبینى، حق را بر باطل ترجیح داد و پیشانى پشیمانى بر سجدهگاه توبه فرود آورد. و سرافكنده، نزد مولاى حقیقى خود بازگشت و از او بخشایش خواست.
هفتم: احیاگرى سنتها
احیا كردن سنتهاى نبوى از جمله وظایف هر فرد مسلمان است. فرد مسلمان باید با عمل به سنتهاى اسلامى و اجراى آن در جامعه، سبب تحكیم آنها شود. مبارزه با بدعتها نیز بخش دیگرى از وظیفه او در این باره محسوب مىشود. همه اینها از احساس مسئولیت مؤمن در قبال دین خدا و سنت رسول خداصلىاللهعلیهوآله سرچشمه مىگیرد و نباید به آن بىاعتنا باشد.
احیاگرى سنتها در روایات
1. علاقه به سنتها: امام مهدىعلیهالسلام مىفرماید: «اِجْعَلُوا قَصدَكُمْ اِلَینَا بِالْمَوَدَّةِ عَلَى السُّنَّةِ الوَاضِحَةِ؛ (66) گرایش خود را به ما با دوست داشتن سنت روشن، همراه كنید.»
2. احیاى سنتها در سایه عدالت: امیر مؤمنانعلیهالسلام فرموده است: «فِى الْعَدْلِ الْاِقْتِدَاءُ بِسُنَّةِ اللّهِ وَ ثَبَاتُ الدُّوَلِ؛ (67) پیروى از سنت خدا و پایدارى دولتها نتیجه عدالت است.»
3. تباهى، پیامد دورى از احیاى سنت: امام كاظمعلیهالسلام فرمود: «ثَلاَثٌ مُوبِقَاتٌ: نَكْثُ الصَّفْقَةِ وَ تَرْكُ السُّنَّةِ وَ مِزَاقُ الْجَمَاعَةِ؛ (68) سه چیز تباهى به بار مىآورد: پیمانشكنى، رها كردن سنتها و جدا شدن از جماعت.»
معاویه، سنتشكن و بدعتگزار
معاویه، یكى از كسانى كه بهطور صریح و آشكار به جنگ با سنتهاى نبوى رفت و از خود بدعت در دین گذاشت، معاویه بود. وى برخلاف خلفاى راشدین برخوردى امپراتورمآبانه با مردم داشت و مانند دیگر خلفا ساده نمىزیست. او ریش خود را بهگونهاى خضاب مىكرد كه در درخشش آفتاب، مثل طلا مىدرخشید. (69) وى براى نخستین بار در اسلام از تخت استفاده كرد (70) و در ظرفهاى طلا و نقره نوشیدنى مىخورد. (71) همچنین به شیوه سلاطین مردم را از صحبت در حضور خود منع مىكرد (72) و نخستین خلیفهاى بود كه برخلاف پیامبرصلىاللهعلیهوآله در مجامع عمومى با سرباز نظامى به عنوان حراست از خود ظاهر مىشد، (73) تا جایى كه حتى وقتى عمر بن خطاب در دوره حكمرانى او در شام به دیدارش رفت، با دیدن سربازان نظامىِ كاخ معاویه و لباسهاى قیمتى درباریان معاویه، به او گفت: «اى معاویه! تو به شیوه سلطنت امپراتوران گرایش یافتهاى و مانند آنان بر مردم حكمرانى مىكنى.» معاویه، كار خود را در حضور خلیفه اینگونه توجیه كرد: «اى امیر مؤمنان! ما در مرز سرزمین اسلامى هستیم و با دشمنان رو به رویم. پس، باید در برابر شكوه و شوكت آنان من نیز شكوه و شوكت داشته باشم.» (74)
از زشتترین بدعتهایى كه معاویه در برابر سنت محبت على و اولاد علىعلیهالسلام گذاشت، سبّ امیر مؤمنانعلیهالسلام بود؛ بهگونهاى كه پس از این بدعتگذارى خطباى جمعه شام، حضرت علىعلیهالسلام را لعن مىكردند؛ تا آنجا كه حتى یكى از ائمه جمعه معاویه، پس از خطبههاى روز جمعه به سفر رفت، در میانه سفر یادش آمد كه على بن ابى طالب را پیش از خطبهها لعن نكرده است. او از مركب خود پیاده شد و قضاى آن را به جاى آورد. بعدها در آنجا مسجدى به نام «مسجد الذكر» ساختند. (75) این بدعت، سالیان سال ادامه داشت. نوشتهاند «هشام بن عبد الملك» از آخرین حكمرانان اموى در روز عرفهاى علىعلیهالسلام را در آغاز سخن، لعن نكرد. مردم به او اعتراض كردند و گفتند: «امروز روزى است كه خلفا در این روز، لعن ابو تراب (علىعلیهالسلام) را مستحب دانستهاند. (76)
او بدعتهاى دیگرى نیز گذاشت كه جعل حدیث و تقویت فرقههاى كلامى مانند مرجئه از آنها بود. (77) معاویه حتى در روزى كه براى جنگ با امیر مؤمنانعلیهالسلام به صفین مىرفت، نماز جمعه را در روز چهارشنبه خواند. وى خطبههاى نماز عید فطر و قربان را كه باید پس از نماز خوانده شود، پیش از خطبه مىخواند و خطبهها را به صورت نشسته ایراد مىكرد. (78) او حتى دستور داده بود براى نماز عید فطر و عید قربان اذان بگویند؛ در حالى كه این كار جزء سنت و سیره نبوده است. (79)
مبارزه علما با بدعتها
برخى در دوران شاهنشاهى پهلوى، در صدد بودند براى كنار زدن سنتهاى اسلامى، با برنامهریزیهاى دقیق و باستانگرایانه، مردم را دوباره به سمت آتشپرستى سوق دهند. مراسمى با عنوان جشن آتش برگزار شده بود و از شاه براى شركت در این مراسم دعوت شده بود. خبر برگزارى مراسم و دعوت از پادشاه به گوش آیت اللّه بروجردىرحمه الله رسید. ایشان برآشفت و پیكى براى وى فرستاد و او را از حضور در این مراسم نهى كرد.
وقتى فرستاده آیت اللّه العظمى بروجردىرحمه الله پیام اعتراض ایشان را رسانید، شاه گفت: «آتش كه چیز خاصى نیست. ما نیز مایلیم در این مراسم حضور پیدا كنیم.» فرستاده ایشان (حضرت آیت اللّه العظمى سید موسى شبیرى زنجانىرحمه الله) پاسخ مىدهد: «بله. آقا (آیت اللّه بروجردىرحمه الله) خودشان مىدانند كه آتش چیزى نیست؛ ولى مىفرمایند چنانچه شما در این مراسم شركت كنید، بیگانگان در خارج كشور اینگونه تبلیغ مىكنند كه آتشى را كه پیامبر اسلامصلىاللهعلیهوآله هزار و چهارصد سال پیش خاموش كرده است، شاه دوباره روشن كرده است.» بنابراین، شاه جرئت نكرد در برابر پیام این مجتهد بیدار، موضعگیرى كند و در نتیجه، در مراسم شركت نكرد. (80)
توسل
امام حسینعلیهالسلام در آغاز نهضت خود در باره احیاى سنتهاى نبوىصلىاللهعلیهوآله در جامعه فرمود: «اِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاِصْلاَحِ فِى اُمَّةِ جَدِّى؛ (81) من براى اصلاحطلبى در امت جدم قیام كردهام.»
آن حضرت، وقتى حركت خود را آغاز كرد، در نامهاى به بزرگان و سران بصره نوشت: «وَ اَنَا أدْعُوكُمْ اِلَى كِتَابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیهِ فَاِنَّ السُّنَّةَ قَدْ اُمِیتَتْ وَ اِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْییتْ وَ اِنْ تَسْمَعُوا قَوْلِى وَ تُطِیعُوا اَمْرِى اَهْدِكُمْ سَبِیلَ الرَّشَاد؛ (82) من شما را به سوى كتاب خدا و سنت رسولش فرا مىخوانم. پس بهدرستىكه سنت [رسول خداصلىاللهعلیهوآله] مرده و بدعت، زنده شده است. اگر سخنم را بشنوید و از فرمانم پیروى كنید، شما را به راه رشد [و تعالى] رهنمون خواهم شد.»
همچنین امام در پاسخ نامه بزرگان شهر كوفه، انگیزه خود را در قیام خویش، احیاى سنتها و از بین بردن بدعتها معرفى كرد و نگاشت: «اِنَّ اَهْلَ الْكُوفَةِ كَتَبُوا اِلَىَّ یسْأَلُونَنِى اَنْ اُقْدِمَ عَلَیهِمْ لِمَا اَرْجُوا مِنْ اِحْیاءِ مَعَالِمِ الْحَقِّ وَ اِمَاتَةِ الْبِدَعِ؛ (83) كوفیان به من نامه نوشتهاند و از من خواستهاند كه نزد آنان بروم. من امیدوارم كه [با این حركت من] نشانههاى حق و حقیقت زنده شوند و بدعتها از بین برود.»
هشتم: فرصتشناسى
از ویژگیهاى مؤمن، استفاده درست از زمان است. عمر، یكى از بهترین فرصتها و به تعبیرى، بستر استفاده از فرصتهاست. به دلیل همین نزدیكى بین عمر و فرصت، گاه اغتنام آن و اغتنام عمر به یك معنا به كار رفته است. عمر، زمانى خدادادى است كه براى پربار كردن توشه آخرت در اختیار بندگان قرار گرفته است و چون سرمایهاى برگشتناپذیر محسوب مىشود، در باره غنیمت شمردن آن، بسیار سفارش شده است.
دیدگاه قرآن
1. ضرورت اغتنام فرصتها: «أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَى الْعَذَابَ لَوْ أَنَّ لِى كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ»؛ (84) «یا چون عذابى را ببیند، بگوید: اى كاش! مرا برگشتى بود تا از نیكوكاران مىشدم.»
2. پرهیز از بیهودگى: «وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»؛ (85) «آنان (مؤمنان) كسانى هستند كه از بیهودگى رویگردان هستند.»
3. بىتوجهى به فرصتها، حسرت جهنّمیان: «وَ هُمْ یصْطَرِخُونَ فِیهَا رَبَّنَآ أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَلِحًا غَیرَ الَّذِى كُنَّا نَعْمَلُ أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مَّا یتَذَكَّرُ فِیهِ مَن تَذَكَّرَ وَ جَآءَكُمُ النَّذِیرُ»؛ (86) «و آنان در آنجا (جهنم) فریاد برمىآورند: پروردگارا! ما را بیرون بیاور تا غیر از آنچه مىكردیم، كار شایسته انجام دهیم. مگر شما را [آن قدر] عمر دراز ندادیم كه هر كس باید در آن عبرت گیرد، عبرت مىگرفت و [آیا] براى شما هشداردهنده نیامد؟»
دیدگاه روایات
1. برگشتناپذیرى فرصتهاى از دسترفته: امیر مؤمنانعلیهالسلام مىفرماید: «اَلْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیرِ؛ (87) فرصتها چون ابر مىگذرند. پس فرصتهاى نیكو را دریابید.»
2. ارج نهادن مؤمن به فرصتها: امام حسنعلیهالسلام فرموده است: «یابْنَ آدَمَ! اِنَّكَ لَمْ تَزِلْ فِى هَدْمِ عُمْرِكَ مُنْذُ سَقَطْتَ مِنْ بَطْنِ اَمِّكَ فَخُذْ مِمَّا فِى یدَیكَ لِمَا بَینَ یدَیكَ فَاِنَّ الْمُؤمِنَ یتَزَوَّدُ وَ الْكَافِرَ یتَمَتَّعُ؛ (88) اى فرزند آدم! همانا از هنگامى كه از مادرت متولد شدهاى، عمر خود را تلف مىكنى. پس، از آنچه كه در دست دارى، براى آنچه كه پیش رو دارى، استفاده كن. بهدرستىكه مؤمن [براى آخرت] توشه برمىگیرد؛ اما كافر در پى بهرهمندى [از دنیا] است.»
3. قدرشناسى فرصتها: رسول اللّهصلىاللهعلیهوآله فرمود: «مَنْ فُتِحَ لَهُ بَابٌ مِنَ الْخَیرِ فَلْینْتَهِزْهُ فَاِنَّهُ لاَ یدْرِى مَتَى یغْلَقُ عَنْهُ؛ (89) هر كس كه درب خیرى به روى او گشوده مىشود، باید قدر آن را بداند. پس بهدرستىكه او نمىداند چه موقع، درب بسته مىشود.»
4. عبرت گرفتن از فرصتهاى سوخته: امام علىعلیهالسلام فرمود: «لَوِ اعْتَبَرْتَ بِمَا اَضَعْتَ مِنْ مَاضِى عُمْرِكَ لَحَفِظْتَ مَا بَقِىَ؛ (90) اگر عبرت مىگرفتى از آنچه از عمرت ضایع كردهاى، هر آینه حتماً باقیمانده آن را محافظت مىكردى.»
5. پرهیز از گذران بیهوده عمر: حضرت علىعلیهالسلام فرمودند: «اِنَّ اَوْقَاتِكَ اَجْزَاءُ عُمْرِكَ فَلاَ تَنْفِدْ لَكَ وَقْتاً اِلاَّ فِیمَا ینْجِیكَ؛ (91) بهدرستىكه وقتهاى تو اجزاى عمر توتست. پس بكوش كه تلف نشود وقت تو جز در مواردى كه سبب نجاتت مىشود.»
بهترین استفاده از بدترین ساعات
وقتى هارون الرشید فرمان دستگیرى و حبس موسى بن جعفرعلیهالسلام را داد، امام را در مسجد رسول خداصلىاللهعلیهوآله مشغول مناجات یافتند. ایشان را دستگیر كردند و نزد هارون الرشید بردند. سپس دست و پاى آن حضرت را با زنجیر بسته، مخفیانه با محملى كه پوشانیده شده بود، به بصره انتقال دادند. آن حضرت، چندین روز در سفر تبعید، راه مىپیمود. وقتى به بصره رسید، به فرماندار بصره «عیسى بن جعفر» سپرده شد و او یكسال، امام را در بصره زندانى كرد.
وى روزها یك نگهبان را گمارده بود تا حركات و سخنان ایشان را تحت نظر گیرد و ببیند آیا علیه خلیفه نفرین مىكند یا نه. وى هر روز گزارش مىآورد كه او ساعات خود را تقسیم كرده است و حتى با غل و زنجیرى كه به دست دارد به عبادت و نماز مشغول مىشود. عیسى بن جعفر از او پرسید: «او چه دعا یا نفرینى مىكرد؟» نگهبان پاسخ داد كه وى همواره خدا را به پاكى یاد مىكرد و مىفرمود: «پروردگارا! از تو ممنونم كه این فرصت را به من دادى تا با آسایش به مناجات با تو بپردازم و نماز بگزارم.» هارون الرشید دستور داد تا او را به بغداد و به زندان «فضل بن ربیع» منتقل كنند. فضل نیز به دستور خلیفه، مأمورى بر امام گمارد تا رفتارهاى ایشان را زیر نظر بگیرد. وى نیز گزارش آورد: «او تمام روزها را روزه مىگیرد و در تمام ساعات روز به راز و نیاز و نماز مشغول است.» (92)
اغتنام فرصتها
«حضرت امام [خمینى] رحمه الله براى اجراى اعمال مستحب، از اوقات خاصى استفاده مىكردند و با این حركت مىخواستند بگویند كه اگر مسئولیت و یا كارى در خصوص شخص خودتان برایتان پیش آمد، حق ندارید در اوقاتى كه براى رسیدگى به مردم اختصاص دادهاید، چیزى كسب و تهیه كنید؛ ولى در وقت اختصاصى خودتان، هر كارى كه مىخواهید انجام بدهید. ما در پاریس دیدیم كه امامرحمه الله در این تقسیمبندى كه در 24 ساعت شبانه روز داشتند، یك ربع ساعتى را به قدمزدن اختصاص داده بودند كه براى سلامتى جسمشان تشریف مىبردند در حیاط و یا روى بالكن قدم مىزدند. در طول مدت یازده روز اوّل ماه محرم براى فرستادن صد لعن و صد سلام و زیارت عاشورا از آن وقت استفاده مىكردند و همه به این جهت بود كه به وقتهاى دیگرى كه مختص مردم و جامعه است، لطمه نزنند. (93)
امامرحمه الله از استادشان، مرحوم آیتاللّه شاهآبادى نقل مىكردند كه صاحب جواهر براى نوشتن كتاب جواهر الكلام برنامه داشتند و هر شب، مقدارى از آن را مىنوشتند. آقازادهاى داشتند كه اهل علم و فضیلت بود و مورد علاقه ایشان بود و مرحوم شد. مراسم تشییع جنازه او یك روز به تأخیر افتاد. شب، جنازه را در اتاقى گذاشتند. صاحب جواهر، آن شب در كنار جنازه فرزند خود نشستند و به مقدارى كه هر شب مىنوشتند، همانجا نوشتند. امامرحمه الله بعد از نقل این موضوع، تأكید مىكردند كه آقایان باید هم زحمت بكشید و هم كارها را تنظیم كنید كه با منظم بودن و غنیمتشمردن فرصت و تقسیم وقت، كارها بركت پیدا مىكند.» (94)
توسل
آنان كه فرصتها را غنیمت مىشمرند، لحظهاى از این اندوخته ارجمند را به بطالت نگذرانده، از ثانیههاى آن براى بهرهگیرى آخرت خود استفاده مىكنند و حتى آنى را از دست نمىدهند. اینكه در اسلام بسیار به نظم، سفارش شده است نیز به همین دلیل است كه انسان، بهره بیشترى از عمر و وقت خود ببرد. آنگاه كه اسماء بنت عمیس با چشمانى اشكبار از حجره فاطمهعلیهاالسلام بیرون آمد، كودكان فاطمهعلیهاالسلام، حسنینعلیهماالسلام و زینبینعلیهماالسلام، از سیماى دگرگون او به واقعه پى بردند و فهمیدند كه پرستوى خانه علىعلیهالسلام از آشیان پر كشیده است. آنان از اسماء پرسیدند كه مادرشان كجاست؟ اسماء براى رعایت حال یتیمان فاطمهعلیهاالسلام به آنان گفت: «مادرتان خواب است»؛ اما حسنینعلیهماالسلام باور نكردند و فرمودند: «یا اَسْماءُ! ما تَنامَ اُمُّنا فِى هَذِهِ السَّاعَةِ؛ اى اسماء! مادر ما هرگز در این ساعت از روز نمىخوابید»؛ چرا كه آنان برنامه عبادى و برنامه استراحت مادر را در طول زندگانى او دیده بودند و وى، هرگز در وقت عبادت نمىخوابید. آنان از همینجا فهمیدند كه مادرشان از دنیا رفته است. اسماء گفت: اى فرزندان رسول خداصلىاللهعلیهوآله! «لَیسَتْ اُمُّكُما نائِمَةً قَدْ فارَقَتِ الدُّنْیا؛ (95) مادرتان خواب نیست؛ بلكه از دنیا رفته است.»
پس از واقعه عاشورا نیز دو كودك به نامهاى «محمّد» و «ابراهیم» كه فرزندان مسلم بن عقیلعلیهالسلام بودند، اسیر دشمن غدار شدند. آن دو نوجوان را نزد عبید اللّه بردند. عبید اللّه آن دو را به زندان انداخت. این دو نوجوان، وقتى خود را در بند دشمن با آب و آذوقه اندك و داخل زندان دیدند، گفتند: «حال كه به ما آب و غذاى كمى مىدهند، بهتر است از فرصت استفاده كنیم و روزها را روزه بگیریم و در این خلوت، با خداى خود نیز خلوت كنیم.»
آن دو، روزها را روزه مىگرفتند و از ساعات شبانهروز براى عبادت استفاده مىكردند تا آن كه زندانبان از هویت آن دو با خبر شد و چون اندكى دوستدار اهل بیتعلیهمالسلام بود، آنها را از زندان فرارى داد. عبید اللّه براى سر آن دو جایزه گذاشت و اینگونه، دو یتیم مسلمعلیهالسلام را دوباره در بند كشید و بر لب آب روانى كه از لب تشنه شهیدان كربلا منع شد، خونشان را بر زمین ریخت. آن دو حتى پیش از شهادت نیز فرصت را غنیمت شمردند و به جاى التماس به قاتل از او خواستند تا اجازه دهد براى آخرین بار به جانب خداى خویش رو كنند و براى رضایت او نماز بگزارند و ساعتى بعد از نماز بود كه سرشان از بدن جدا شد و بدن بىسرشان به آب فرات انداخته شد. (96)
نهم: غیرت
غیرت به معناى آن است كه سرشت و طبیعت انسان از اینكه غیر خودش در یك امر مورد علاقهاش، با او مشاركت داشته باشد اظهار نفرت كند؛ (97) از اینرو انسان مؤمن، نگاههاى ناپاك و غیرانسانى به همسر و خانواده و در درجهاى بالاتر به دین خود را برنمىتابد و اظهار تنفر مىكند.
غیرت در روایات
1. غیرت، صفت خدا: امام صادقعلیهالسلام فرمود: «اِنَّ اللَّهَ غَیورٌ یحِبُّ كُلَّ غَیورٍ حَرَّمَ الْفَواحِشَ ظاهِرَها وَباطِنَها؛ (98) همانا خداوند، غیرتمند است و هر غیرتمند را دوست دارد و از روى غیرت، فواحش را حرام كرده است؛ چه ظاهرى آن و چه باطنى آن را.»
2. غیرت، صفت انبیا: پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله وسلم فرمودند: «كانَ اِبْراهِیمُ اَبِى غَیوراً وَاَنَا اَغْیرُ مِنْهُ وَاَرْغَمَ اللَّهُ اَنْفَ مَنْ لا یغارُ؛ (99) پدرم ابراهیمعلیهالسلام غیرتمند بود؛ ولى من از او باغیرتترم و خداوند، بینى كسى را كه بىغیرت باشد برخاك مىمالد.»
3. ضرورت غیرتمندى: رسول خداصلىاللهعلیهوآله وسلم فرمود: «یا اَیهَا النَّاسُ اتَّخِذُوا السَّراوِیلاتِ فَاِنَّها مِنْ اَسْتَرِثِیابِكُمْ وَحَصِّنُوا نِسائَكُمْ اِذا خَرَجْنَ؛ (100) اى مردم! شلوارها انتخاب كنید. پس بهدرستىكه آن، از پوشانندهترین لباسهاى شماست و [به وسیله این پوشیدن، عفت] زنانتان را هنگام خروج از خانه حفظ كنید.»
4. تحریص به غیرتمندى: امام علىعلیهالسلام فرمود: «اَما تَسْتَحْیونَ وَلا تُغارُونَ وَنِسائُكُمْ یخْرُجْنَ اِلى الْاَسْواقِ وَیزاحِمْنَ الْعُلُوجَ؛ (101) آیا حیا نمىكنید و غیرت نمىورزید كه زنهاى شما به بازارها مىروند و با جوانان خوشهیكل روبهرو مىشوند؟»
زشتى چشمچرانى
اسلام آوردنش مصلحتى بود. پس از اینكه مكه فتح شد، از ترس جان اسلام آورد. او حكم بن العاص، پدر مروان بن حكم و عموى عثمان بن عفان بود. روزى پیامبر در حجره یكى از همسران خود بود. حَكَم كه مردى چشمچران و بىحیا بود، از شكاف در خانه، درون را نگریست. پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله وسلم متوجه شد و میلهاى آهنى كه كنارى افتاده بود، برداشت و به سرعت بیرون دوید.
رسول خداصلىاللهعلیهوآله وسلم به اندازهاى از این رفتار زشت و بىشرمانه حكم خشمگین بود كه دنبالش دوید تا وى را بگیرد و مجازات كند. حكم با دیدن رخسار برافروخته و عصبانى پیامبر پا به فرار گذاشت. پیامبر فرمود: «اگر دستم به او مىرسید، چشمانش را با این میله از كاسه سرش بیرون مىكشیدم. چه كسى مرا به دستگیرى این سوسمار دور شده از رحمت خدا كمك مىكند؟» عدهاى در پى او رفتند. رسول اكرمصلىاللهعلیهوآله وسلم او و فرزندش، مروان را به سرزمین طائف راند و به آنجا تبعید كرد؛ ولى پس از پیامبر، آن دو دوباره به مدینه بازگشتند. (102)
غیرت براى ناموس دیگران
سمرة بن جندب، تنها یك نخل خرما داشت كه در میان باغ مرد نصارا قرار گرفته بود. گاهى براى سركشى به نخل خود، به باغ مرد نصارا مىآمد. سمره، مردى چشمچران بود و همه، این را مىدانستند.
او سرزده وارد باغ مىشد و سراغ درخت خود مىرفت. نه اجازه مىگرفت و نه هنگام ورود دیگران را آگاه مىكرد. مرد نصارا از این رفتار سمره به تنگ آمده بود. روزى جلو او را گرفت و گفت: «اى سمره! اینجا ملك و حریم من است؛ ولى تو مرتب بهطور ناگهانى وارد باغ مىشوى و این كار تو اصلاً خوشایند من نیست. از این به بعد، هرگاه خواستى وارد شوى، بایستى اوّل اجازه بگیرى.» سمره با بىاعتنایى پاسخ داد: «این راه، به درخت من منتهى مىشود و از آنِ من است. حق دارم هرگونه كه مىخواهم وارد شوم.»
مرد كه سخن و اعتراض خود را بىنتیجه مىدید، نزد پیامبر اسلامصلىاللهعلیهوآله رفت و از این كار او شكایت كرد و گفت: «سمره بدون اجازه من وارد باغ مىشود و خانواده من از تیررس چشمچرانىاش در امان نیستند. شما به او بفرمایید بدون اعلام، وارد حریم من نشود.»
خاتم انبیاصلىاللهعلیهوآله دستور داد سمرة بن جندب را بیاورند. وى را خدمت پیامبر آوردند. وقتى نزد پیامبر آمد، حضرت فرمود: «صاحب باغ از تو شكایت دارد و مىگوید تو بىخبر، سرزده و بدون اجازه، وارد حریمش مىشوى؛ بهگونهاى كه خانواده او فرصت نمىكنند خود را از تو بپوشانند. از این پس، هنگام ورود، اجازه بگیر و بدون اطلاع وارد نشو.» وى پاسخ خود را تكرار كرد و دستور پیامبر را نپذیرفت و گفت حق دارد از راه خود بدون اجازه عبور كند. رسول خداصلىاللهعلیهوآله به او فرمود: «پس درخت خود را به او بفروش.» سمره نپذیرفت. پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله قیمت را تا چند برابر بالا برد؛ ولى وى باز هم راضى به فروش نمىشد. حضرت با آرامى و نرمش به او فرمود: «اگر از این درخت در مقابل قیمتى كه به تو پیشنهاد كردم، بگذرى، در بهشت خانهاى را براى تو تضمین مىكنم.» سمره باز هم با بىشرمى نمىپذیرفت و مىگفت نه حاضر است درخت را بفروشد و نه حاضر است هنگام ورود اجازه بگیرد.
پیامبر از پافشارى او بر اشتباه خود ناراحت شد و فرمود: «تو انسان زیانرسان و انعطافناپذیرى هستى. در اسلام هم نه زیان دیدن مورد قبول است و نه زیان رساندن.» سپس به صاحب باغ گفت: «برو درختش را از ریشه بكن و جلویش بینداز.» مرد به كمك چند نفر، درخت را از جاى درآورد و آن را چند نفرى آوردند و مقابلش انداختند. پیامبر به وى فرمود: «حالا برو درختت را هر جا كه مىخواهى، بكار.» (103)
توسل
كربلا چشمنوازترین صحنه غیرت و ناموسپرستى است. در رأس تمام غیوران كربلا امام حسینعلیهالسلام است. او هنوز زنده بود كه لشكر به خیامش هجوم آورد. امام برآشفت و فرمود: «یا شِیعَةَ اَبِى سُفْیانٍ... اِرْجِعُوا اِلى اَحْسابِكُم اِنْ كُنْتُمْ عَرَباً كَما تَزْعَمُونَاَنَا الَّذِى اُقاتِلُكُمْ وَتُقاتِلُونِى وَالنِّساءُ لَیسَ عَلَیهِنَّ جُناحٌ فَامْنَعُوا عُتَاتَكُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِى ما دُمْتُ حَیاً؛ (104) اى پیروان ابو سفیان... به حسب و شرافت خود بازگردید؛ همانگونه كه مىپندارید عرب هستید. من با شما مىجنگم و شما با من مىجنگید. زنها كه گناهى ندارند، پس تا من زندهام متجاوزانتان را از دست یازیدن و بىحرمتى به حرم من باز دارید.»
پس از ورود اسراى اهل بیتعلیهمالسلام به خرابه شام، یكى از كنیزان هند - زن یزید - به او گفت: «جمعى اسیر را در خرابه جاى دادهاند. خوب است ما هم براى تفریح به تماشاى آنان برویم.» هند پذیرفت و لباسهاى گرانقیمتى پوشید و دستور داد صندلى مخصوصش را همراه او بیاورند. وقتى به خرابه آمد، هند پرسید: «شما از كدام شهر هستید؟» حضرت زینبعلیهاالسلام پاسخ داد: «مدینه.»
وقتى هند نام مدینه را شنید، مشتاقتر شد و از روى احترام برخاست و نزدیكتر آمد وگفت: «سلام خدا بر مردم مدینه! اى زن! آیا اهل مدینه را مىشناسى؛ مىخواهم درباره خانوادهاى از تو بپرسم. حضرت زینبعلیهاالسلام فرمود: «آرى. هر چه مىخواهى بپرس.» اشك در چشمان هند حلقه زد و با بغضى در گلو گفت: «مىخواهم از خانواده علىعلیهالسلام بپرسم. من مدتى كنیز آنان بودهام.»
آن بانوى بزرگوار پرسید: «جویاى حال كدام یك از اهل بیت او هستى؟» هند گفت: «مىخواهم احوال حسینعلیهالسلام و خواهرانش، زینبعلیهاالسلام وام كلثومعلیهاالسلام را بدانم. آیا از آنان خبرى دارى؟» آن حضرت گریست و فرمود: «اى هند! اگر از خانه علىعلیهالسلام مىپرسى، بدان كه آن را ترك كردهایم و منتظریم كه خبر مرگمان را به آن خانه ببرند. اگر از حسینعلیهالسلام مىپرسى، آن سر بریده كه به دیوار كاخ شوهرت یزید آویزان است؛ سر اوست. اگر از برادرانش، عباسعلیهالسلام و دیگر فرزندانِ علىعلیهالسلام مىپرسى، بدان كه سر از بدنشان جدا و بدنهایشان را قطعه قطعه كردند. اگر از زینب مىپرسى، من زینبم و این خواهرم،ام كلثوم است كه لباس اسیرى بر تن كردهایم و در انظار مردم هستیم و اینان نیز یتیمان حسینعلیهالسلام هستند.
غیرتمندى زینبعلیهاالسلام در هند نیز اثر كرد. هند سر به شیون و زارى برداشت و گفت: «واى مولایم حسینعلیهالسلام! كاش كور بودم و تو و خواهران و كودكانت را در این وضع نمىدیدم.» او خاك بر سر پاشید و حجاب از سر افكند، گریبان درید و پاى برهنه به كاخ یزید رفت و فریاد زد: «اى یزید! نفرین بر تو باد كه سر پسر رسول خدا را جدا كردهاى و اهل بیتش را در مقابل نگاههاى مردم قرار دادهاى! در حالى كه زنان خودت در حرمسرایت دور از نظرها هستند.» (105)
پینوشـــــــــــــتها:
1) زمر/ 9.
2) حج/ 54.
3) فاطر/ 28.
4) آل عمران/ 164.
5) غرر الحكم، محمّد بن محمّد التمیمى الآمدى، نجف، مطبعة الحیدریة، بىتا، ح 5234.
6) نهج البلاغه، حكمت 147.
7) اختصاص، شیخ مفید، قم، دفتر انتشارات اسلامى، بىتا، ص 245.
8) بحار الانوار، ج 2، ص 3.
9) برداشتهایى از سیره امام خمینى، ج 5، ص 96 و 97؛ به نقل از: آیت اللّه موسوى اردبیلى.
10) همان، ص 97؛ به نقل از: آیت اللّه موحدى كرمانى.
11) مفاتیح الجنان، ص 468.
12) بشارة المصطفىصلىاللهعلیهوآله لِشِیعَةِ المرتضىعلیهالسلام، عماد الدین طبرى، نجف، مكتبة الحیدریة، 1383 ق، ص 74.
13) ر. ك: شرح جنود عقل و جهل، روح اللّه خمینى، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1377 ه. ش، ص 293.
14) یوسف/ 20.
15) حدید/ 20.
16) طه/ 131.
17) تحف العقول، حسن بن شعبة حرّانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1404 ق، ص 58.
18) بحار الانوار، محمّد باقر مجلسى، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 73، ص 64.
19) تحف العقول، ص 281.
20) بحار الانوار، ج 40، ص 336.
21) ر. ك: برداشتهایى از سیره امام خمینى، غلامعلى رجائى، تهران، انتشارات عروج، 1378 ش، ج 2، ص 62، به نقل از: حجت الاسلام فرقانى.
22) همان، ص 58، به نقل از: آیتاللّه حائرى شیرازى.
23) الامام علىعلیهالسلام، سید محمدكاظم قزوینى، بیروت، مؤسسة النور للمطبوعات، 1413 ق، ص 143.
24) همان.
25) همان.
26) بحار الانوار، ج 45، ص 8.
27) مائده/8.
28) مائده/42.
29) بحار الانوار، ج 78، ص 179.
30) الكافى، ج 2، ص 146.
31) غرر الحكم ودرر الكلم، ح 3242.
32) خصال، شیخ صدوق، قم، مؤسسة الامام المهدى، اوّل، 1409 ق، ص 208.
33) فروع كافى، محمّد بن یعقوب كلینى، تهران، كتابفروشى اسلامیة، بىتا، ج 7، ص 216.
34) مستدرك الوسائل، محدث نورى، قم، مؤسسة آل البیت، 1408 ق، ج 3، ص 207.
35) مفاتیح الجنان، ص 439.
36) بحار الانوار، ج 100، ص 37.
37) بحار الانوار، ج 42، ص 248.
38) همان، ج 72، ص 4.
39) غرر الحكم، ج 4، ص 281.
40) شجره طوبى، ملا محمّد مهدى حائرى المازندرانى، بیروت، دار التراث الاسلامى للطباعة والنشر، 1369 ق، ص 75.
41) ارشاد، شیخ مفید، قم، كنگره شیخ مفید، 1413 ق، ج 2، ص 73 وبحار الانوار، ج 44، ص 372.
42) الامام الحسین و اصحابه، فضل على قزوینى، قم، مطبعة باقرى، اوّل، 1415 ق، ج 1، ص 174.
43) نهج البلاغه، حكمت 456. لُماظه به باقىمانده غذا در دهان گویند و مقصود حضرت، این دنیاست.
44) میزان الحكمة، ج 3، ص 1096، ح 3562.
45) همان، ح 3554.
46) همان، ح 3565.
47) همان، ح 3555.
48) مجموعه قصههاى شیرین، حسن مصطفوى، ص 82.
49) لمعات الحسین، ص 69.
50) مقتل الحسین، سید عبد الرزاق مقرم، قم، مكتبة بصیرتى، 1394 ق، ص 208.
51) بقره/ 222.
52) نوح/ 10 - 12.
53) طه/ 82.
54) میزان الحكمه، محمّد محمدى رىشهرى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1371 ش، ج 9، ح 15126.
55) نهج البلاغه، حكمت 417، ص 729.
56) میزان الحكمه، ح 15086.
57) همان، ح 15086.
58) همان، ح 15095.
59) نهج البلاغه، حكمت 88، ص 643.
60) میزان الحكمه، ح 15083.
61) همان، ح 15121.
62) داستان راستان، مرتضى مطهرى، تهران، انتشارات صدرا، بىتا، ج 1، داستان 34.
63) میزان الحكمه، ج 9، ص 1512.
64) ارشاد، ج 2، ص 206.
65) بحار الانوار، ج 45، ص 14.
66) بحار الانوار، ج 53، ص 179.
67) میزان الحكمه، ح 11979.
68) همان، ح 21250.
69) سیر اعلام النبلاء، محمّد بن احمد الذهبى، مصر، دار المعارف، بىتا، ج 3، ص 121.
70) صبح الاعشى، على بن احمد قلقشندى، بیروت، دار الفكر، 1407 ق، ج 4، ص 5.
71) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید معتزلى، بیروت، دار احیاء الكتب العربیة، 1378 ق، ج 5، ص 130.
72) صبح الاعشى، ج 1، ص 471.
73) عقد الفرید، ابن عبد ربه قرطبى اندلسى، بیروت، دار احیاء التراث العربى، اوّل، 1409 ق، ج 4، ص 338.
74) مقدمه ابن خلدون، عبد الرحمان بن خلدون، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1359 ش، ج 1، ص 389.
75) مقتل الحسین، عبد الرزاق مقرم، ص 198.
76) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 1، ص 356.
77) دایرة المعارف الشیعیه، محمّد حسین اعلمى حائرى، بیروت، مؤسسه اعلمى للمطبوعات، 1413 ق، ج 17، ص 73.
78) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 4، ص 73.
79) همان، ج 3، ص 470.
80) الگوى زعامت، محمّد لك على آبادى، قم، انتشارات هنارس، چهارم، 1385 ش، ص 186.
81) مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 89.
82) تاریخ طبرى، محمّد بن جریر طبرى، قاهره، بىجا، 1358 ق، ج 4، ص 266.
83) اخبار الطوال، ابو حنیفه دینورى، قم، منشورات شریف الرضى، بىتا، ص 246.
84) زمر/ 58.
85) مؤمنون/ 3.
86) فاطر/ 37.
87) نهج البلاغه، حكمت 21.
88) بحار الانوار، ج 78، ص 112.
89) كنز العمال، ح 43134.
90) غرر الحكم، ح 7589.
91) همان، ح 7571.
92) ارشاد، ج 2، ص 336.
93) برداشتهایى از سیره امام خمینى، ج 2، ص 36 - 37؛ به نقل از: مرضیه حدیدهچى.
94) همان، ص 30؛ به نقل از: آیت اللّه قدیرى.
95) بحار الانوار، ج 43، ص 185 وكشف الغمه، على بن عیسى الإربلى، تهران، دار الكتب الاسلامیة، 1410 ق، ج 1، ص 500.
96) نفس المهموم، شیخ عباس قمى، تهران، مكتبة الاسلامیة، 1368 ق، ص 96؛ امالى، شیخ صدوق، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1410 ق، ص 76، مجلس نوزدهم.
97) مجمع البحرین، فخر الدین الطریحى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1408 ه. ق.
98) وسائل الشیعه، ج 14، ص 107.
99) بحار الانوار، ج 103، ص 248.
100) میزان الحكمه، ج 2، ص 252.
101) محجة البیضاء، ملا محسن فیض كاشانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1412 ق، ج 3، ص 104.
102) اسد الغابه فى معرفة الصحابه، ابو الحسن على بن محمّد بن اثیر جزرى، بیروت، دار الفكر، 1409 ق، ج 1، ص 514.
103) بحار الانوار، ج 22، ص 135.
104) مقتل الحسین، مقرم، ص 335 ولهوف، سید بن طاووس، نجف، مكتبة الحیدریه، 1385 ق، ص 67.
105) بحار الانوار، ج 45، ص 140، ریاحین الشریعه، ذبیح اللّه محلاتى، تهران، دار الكتب الاسلامیة، بىتا، ج 3، ص 191؛ ناسخ التواریخ، محمّد تقى سپهر، تهران، كتابفروشى اسلامیة، 1307ش، ج 3، ص 171 و نفس المهموم، ص 289.