لباسی بر تن یا جان؟!
در زمان حضرت سلیمان علیه السلام، شخصی متلبّس به لباس مقدّسی، به وسیله سنگ یا چوب، ضربهای به حیوانی زد و پایش را شكست.
آن حیوان نزد حضرت سلیمان علیه السلام رفت و شكایت كرد. حضرت سلیمان علیه السلام او را خواست و گفت: «چرا ظلم كردی؟» آن شخص پشیمان شد و استغفار كرد و عذرخواهی نمود.
حیوان گفت: «دیدم لباس مقدّسی بر تن دارد و باید انسان خوبی باشد، بنابراین به او اعتماد كردم و از رو به رویش حركت كردم؛ و الّا اگر انسانی بود كه ظاهر این چنینی نداشت، از فاصله دور با سرعت ردّ میشدم!» (1)
حفظ زی روحانی
من متواضعانه و به عنوان یك پدر پیر از همه فرزندان و عزیزان روحانی خود میخواهم كه در زمانی كه خداوند بر علما و روحانیون منت نهاده است و اداره كشور بزرگ و تبلیغ رسالت انبیاء را به آنان محول فرموده است، از زی روحانی خود خارج نشوند و از گرایش به تجملات و زرق و برق دنیا كه دون شأن روحانیت و اعتبار نظام جمهوری اسلامی ایران است، پرهیز كنند و بر حذر باشند كه هیچ آفت و خطری برای روحانیت و برای دنیا و آخرت آنان بالاتر از توجه به رفاه و حركت در مسیر دنیا نیست كه بحمداللَّه روحانیت متعهد اسلام امتحان زهدگرایی خود را داده است، ولی چه بسا دشمنان قسم خورده اسلام و روحانیت بعد از این برای خدشه دار كردن چهره این مشعلداران هدایت و نور، دست به كار شوند و با كمترین سوژهای به اعتبار آنان لطمه وارد آورند كه ان شاء اللَّه موفق نمیشوند. (2)
پرسشگری شیعیان
محمد لگنهاوزن میگوید: «من در كودكی، در كلاسهای تعلیمات دینی كلیسا شركت میكردم. یك روز بعد از اتمام كلاس، پدرم از من پرسید كه چه چیزی به شما گفتند. من درسهای آن روز را برای پدرم توضیح دادم. پدرم به من گفت: هرچه كه آنها به تو میگویند، باور نكن. سعی كن خودت فكر كنی.» لگنهاوزن روحیه نفوذ ناپذیری خود را مدیون پدر میداند و چنین تصور میكند كه حتی اكنون نیز مدیون همان روحیه است. گری لگنهاوزن در سال 1953 در شهر نیویورك آمریكا متولد شد. در سال 1983 دكترای خود را در رشته فلسفه از دانشگاه بوستون گرفت و تا سال 1989 م به تدریس مقدمه منطق، مقدمه فلسه، زیبایی شناسی، علم اخلاق، فلسفه مذهب و متافیزیك پرداخت. گری، بعدها مسلمان میشود و نام «محمّد» را برای خود انتخاب میكند. او «تشیع» را بر میگزیند و آن را منطبق با روحیه سخت پذیر و جستجوگر خود میداند. لگنهاوزن (كه از اسمش پیداست باید اجداد آلمانی داشته باشد) ، بعدها در مقالهای كه در یك نشریه فلسفی چاپ لندن منتشر كرد، توضیح داد كه چگونه از دنیای اگزیستانسیالیسم به اسلام، مهاجرت نموده است.
لگنهاوزن میگوید: «وقتی به دین اسلام علاقه پیدا كردم و به جلسات مختلف مسلمانها رفتم و با مسلمانان درباره مسائل مختلف بحث كردم، چیزی كه برای بنده خیلی خیلی جالب بود، این بود كه شیعیان سؤالات بسیار خوبی داشتند. سؤال درباره اینكه چطوری میتوانیم از منابع دینی استفاده كنیم و شیوه زندگی كردن در جامعه امروز را بیابیم؟ چطور باید قرآن را در شرایط امروز بفهمیم؟ و... وقتی كه با شیعیان بحث میكردم، میدیدم كه دیدگاههای مختلفی در مورد این سؤالها دارند و آنها از منابع متفاوتی استفاده میكنند. یك بار رفتم به جلسه گروهی از برادران اهل سنت كه بحثشان در مورد تفسیر قرآن بود. بنده همین نوع سؤالها را داشتم، كه فلسفه حكم این آیه چیست؟ آنها وحشت كردند و گفتند كه نباید این سؤالات را بپرسی! یك حالاتی را در بعضی از آنها مشاهده میكردم كه میگفتند: نباید بپرسی، گناه دارد، وظیفه ما فقط این است كه قبول كنیم كه این حرف خداست و آن را اطاعت كنیم، فهم معنا و تفسیر آن، كار ما نیست.» (3)
حمایت از پا برهنهها
«آن چیزی كه روحانیون هرگز نباید از آن عدول كنند و نباید با تبلیغات دیگران از میدان به در روند حمایت از محرومین و پا برهنه هاست، چرا كه هر كسی از آن عدول كند از عدالت اجتماعی اسلام عدول كرده است. ما باید تحت هر شرایطی خود را عهده دار این مسئولیت بزرگ بدانیم. و در تحقق آن اگر كوتاهی بنماییم، خیانت به اسلام و مسلمین كردهایم.» (4)
تشابهات جالب وهابیون امروز با خوارج دیروز
وهابیسم كم و بیش ادامه همان خط خوارج است. یكی از مصداقهای روشن فتنه در دین اسلام كه همه مسلمانان آن را میپذیرند، ظهور خوارج و دشمنی آشكار آنان با علی علیه السلام و ریختن خون مسلمانان بی گناه به دست آنها است كه مثالی روشن از فساد تباهی است.
اگر امروز به سخنان وهابیون دقت كنیم، نشانههای نیرنگ را همچون پیروان عمرو عاص در آنان مییابیم، چرا كه ادعای بی نیازی قرآن از وجود مفسر توسط ایشان، دروغی بیش نیست و هر یك از اینها دایم به تفسیر قرآن اشتغال دارند؛ گویی درباره قرآن، تنها تفسیر اهل بیت نارواست و باید كنار گذاشته شود. وهابیون پس از نفی تفسیر آل محمد، میدان قرآن را برای هر كسی باز میگذارند تا افرادی چون ابن تیمیه و محمد ابن عبدالوهاب - آن گونه كه میخواهند آن را به خورد مسلمانان بدهند.
همان گونه كه میدانیم، در جنگ صفین، پس از پراكنده شدن لشكر علی علیه السلام به وسیله شعار حاكم كردن قرآن، عمرو عاص و معاویه بودند كه حاكم شدند، نه قرآن.
گذشته از مشابهت مبانی فكری وهابیون و خوارج، در عملكرد این دو گروه هم نكات گفتنی وجود دارد.
می دانیم كه پس از جنگ صفین، خوارج در محلی بیرون از كوفه تجمع میكنند و پیوسته به قتل و غارت مسلمانانی كه بی خبر از همه جا به راه خود میرفته اند، مشغول میشوند، تا جایی كه به زنان باردار و كودكان نیز رحم نمیكنند. ایشان ریختن خون كسی را كه دربارهاش تنها احتمال پیروی علی علیه السلام داده شود، مجاز و بلكه ثواب میشمارند و اثبات این مدعا را هم لازم نمیدانند!
اعمال خشونت و كشتار بی دلیل مسلمانان به صرف انتساب به تشیع و پیروی اهل بیت، یكی از الگوهای رفتاری خوارج است كه امروزه آن را بی كم و كاست در وهابیون میبینیم.
می دانیم كه مفتیان وهابی برای كشتن شیعیان، اجر و ثواب قائلند و بر همین پایه، هر ساله شاهد قتل عام شیعیان بی دفاع در حال انجام مناسك مذهبی و عزاداری در پاكستان و افغانستان و به تازگی در عراق هستیم. بدون شك، بمب گذاری، آن هم برای قتل مسلمانان، كه حتی تشیع همه آنان هم قطعی نیست، چیزی جز تمسك وهابیون به شیوههای عملی خوارج نیست.
یكی دیگر از ویژگیهای عملی خوارج، گرایش به عبادت كوركورانه و تعبد افراطی و در عین حال، عاری از تفقه و درك در بین این جماعت بوده است.
در این مورد هم همسویی وهابیون با خوارج را در نماز جماعت اجباری و تحمیلی در مكه و مدینه میبینیم.
همه كسانی كه حج را به جای آورده اند، با این مسئله روبه رو شده اند. در مكه و مدینه، معامله و كسب و كار در ابتدای وقت نماز ممنوع است و هر كس در این باره كوتاهی كند، محل كارش توسط حكام سعودی تعطیل میشود.
به ظاهر، نماز نخواندن مردم در این دو شهر برای آل سعود زیان آور و برای عوام فریبی وهابیون مشكل ساز است.
در این باره هم ناراستی و نیرنگ بازی این قوم به سادگی جلوه گر میشود، چرا كه در دین اسلام، هیچ گونه دستوری برای اجبار مردم به انجام عبادت وجود ندارد و عبادت، امری است كه هر فرد باید با رضایت و میل درونی به آن بپردازد.
جالبتر آنكه در شهر ریاض، كه زائران اجازه ورود به آن را ندارند، نه تنها وضع این گونه نیست، بلكه بزرگترین كازینوها و مراكز فساد جهان دایر هستند! گویی ع بادت خداوند در این شهر ساقط میشود! البته این دو گروه، تفاوتهایی نیز با هم دارند كه عبارتند از:
1. خوارج با ادعای اینكه حكم از آن خداست، مسلمانان را میكشتند و وهابیها با تهمت شرك.
2. خوارج جنین یك زن شیعه را درون شكمش سربریدند و وهابیها هزاران كودك و بچه را در انفجارها تكه پاره میكنند.
3. خوارج تنها شیعیان را كافر میدانستند، حال آنكه وهابیها غیز از خود، همه را كافر میدانند.
4. خوارج پول نداشتند، ولی اینها ثروت كلان برخی حاكمان اسلامی و پشتوانه پولی استكبار جهانی را دارند.
5. آنان دشمن اصلی خویش (معاویه) را فراموش كردند و اینها آمریكا را و برای همین هم خود را در جهت دشمنی با شیعیان قرار داده اند. (5)
- پاورقــــــــــــــــــــی
1) پگاه حوزه، ش 14، ص 4، مصاحبه با آیت اللَّه دیباجی.
2) حضرت امام خمینی رحمه الله، صحیفه امام، ج 20، ص 342.
3) سیری در اخبار و تحلیلها، معاونت سیاسی تیپ 83 رزمی تبلیغی امام جعفر صادق علیه السلام، سال یازدهم، ش 1، 24/2/86.
4) صحیفه نور، حضرت امام خمینی رحمه الله، ج 21، ص 99.
5) سیری در اخبار و تحلیلها، با اندكی تصرف، 9/4/86.