نکته‌ها و سرگذشت‌های خواندنی (7)

1. جبران اشتباه وقت بیشتری لازم دارد

نخست وزیر کانادا هنگامی که آمار جنایات جنسی را با خبرنگاران در میان گذاشت، خبرنگاری به وی گفت: چرا دولت جلوی اینها را نمی‌گیرد؟

گفت: ما بیست سال پیش با اختلاط زن و مرد، اشتباه کرده‌ایم و حداقل دو برابر زمان می‌خواهد که اصلاح شویم. [1]

2. یادی از استاد

استاد مطهری می‌گوید: «از استاد خودم، عالم جلیل القدر، مرحوم آقای حاج میرزا علی آقا شیرازی ـ اعلی الله مقامه ـ که از بزرگ‌ترین مردانی بود که من در عمر خود دیده‌ام و به راستی نمونه‌ای از زهاد و عباد و اهل یقین و یادگاری از سلف صالح بود که در تاریخ خوانده ایم، جریان خوابی را به خاطر دارم که نقل آن بی فایده نیست...

ایشان یک روز ضمن درس، در حالی که دانه‌های اشکشان بر روی محاسن سفیدشان می‌چکید، این خواب را نقل کردند. فرمودند: در خواب دیدم مرگم فرا رسیده است. مردن را همان طوری که برای ما توصیف شده است، در خواب یافتم؛ خویشتن را جدا از بدنم می‌دیدم و ملاحظه می‌کردم که بدن مرا به قبرستان برای دفن حمل می‌کنند. مرا به گورستان بردند و دفن کردند و رفتند. من تنها ماندم و نگران که چه بر سر من خواهد آمد؟

ناگاه سگ سفیدی را دیدم که وارد قبر شد. در همان حال حِس کردم که این سگ، تندخویی من است که تجسم یافته و به سراغ من آمده است. مضطرب شدم. در اضطراب بودم که حضرت سید الشهداء علیه‌السلام  تشریف آوردند و به من فرمودند: عصه نخور من آن را از تو جدا می‌کنم.‌» [2]

وای به حال کسانی که سید الشهداء علیه‌السلام دستشان را نگیرد! اینجاست که باید گفت:

ای دریده پوستین یوسفان                                                                   گرگ برخیزی از این خواب گران

گشته گرگان یک به یک خوها تو                                                        می درانند از غضب اعضای تو

زآنچه می‌بافی همه روزه بپوش                                                                       زآنچه می‌کاری همه روزه بنوش...

چون زدستت زخم بر مظلوم رُست                                                      آن درختی گشت و زان زقُّوم رُست

این سخنانهای چو مار و کژدمت                                                         مار و کژدم می‌شود گیرد دمت [3]

3. بدترین عذاب

مردی به شعیب پیغمبر ص گفت: چرا من این همه گناه می‌کنم، خداوند مرا عقوبت نمی‌کند؟ جواب آمد که تو گرفتار بدترین عقوبتها (قساوت و سنگدلی) هستی و خود نمی‌دانی.

مولوی به همین داستان اشاره دارد، آنجا که می‌گوید:

آن یکی می‌گفت در عهد شعیب                                                           که خدا از من بسی دیده است عیب

چند دید از من گناه و جرمها                                                              وز کرم یزدان نمی‌گیرد مرا

حق تعالی گفت در گوش شعیب                                                         در جواب او فصیح از راه غیب

که بگفتی چند کردم من گناه  ض                                                        وز کرم نگرفت در جرمم اله

عکس می‌گویی و مقلوب‌ای سفیه                                                        ای رها کرده ره و بگرفته تیه

چند چندت گیرم و تو بی خبر                                                                        در سلاسل مانده‌ای پا تا بسر

زنگ تو بر توست‌ای دیگ سیاه                                                                       کرد سیمای درونت را تباه

بر دلت زنگار بر زنگارها                                                                   جمع شد تا کور شد ز اسرارها [4]

4. آیه الله العظمی حجت در لحظه‌های آخر

مرحوم مرتضی حایری می‌گوید: سه مطلب که جنبه غیبی داشت، از مرحوم حجت در لحظه‌ای آخر دیدم:

1. خبر داد که مرگ من ظهر است. و ظهر هم واقع شد؛

2. در مکاشفه‌ای امیر المؤمنین علیه‌السلام را دید؛

3. خبر داد: «آخر زادی مِنَ الدُّنیا تُربَهُ الحُسَین؛ آخرین توشه من از دنیا تربت حسین علیه‌السلام  است.‌» و چنین شد. [5]

5. مرحوم حاج آخوند تربتی در آخرین لحظات

بعد از نماز صبح رو به قبله خوابید و عبایش را بر روی چهره‌اش کشید. ناگهان مانند آفتابی که از روزنی بر جایی بتابد یا نور افکنی را متوجه جایی گردانند، روی پیکرش از سر تا پا روشن شد و رنگ چهره‌اش که به سبب بیماری زرد گشته بود، نورانی گردید؛ چنان که از زیر عبای نازک که بر رخ کشیده بود، دیده می‌شد و تکانی خورد و گفت: «سلامٌ عَلَیکُم یا رَسُولَ الله شما به دیدن این بنده بی مقدار آمدید!» و پس از آن، درست مانند افرادی که به ترتیب به دیدنش می‌آیند، بر حضرت امیر المؤمنین علیه‌السلام  و یکایک ائمه تا امام دوازدهم علیه‌السلام  سلام می‌کرد و از آمدن آنها اظهار تشکر می‌کرد. سپس بر حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام و بعد از آن، به حضرت زینب علیهاالسلام سلام کرد و آن گاه خیلی گریست و گفت: «بی بی من برای شما خیلی گریه کرده‌ام.‌» [6]

6. امر به معروف با زبان نرم

شخصی می‌گفت: با شهید آیه الله سید محمد رضا سعیدی از کوچه‌ای می‌گذشتیم. ایشان متوجه دختر بچه‌ای شد که جلوی خانه‌ای مشغول بازی بود و دامن کوتاهی بر تن داشت. آیه الله سعیدی آرام نزد او رفت و پس از سلام، با لحنی مهربانانه و کودکانه با او لب به سخن گشود و گفت: دختر خانم! تو خونه شلوار داری؟ دختر گفت: بله آقا! گفت: پس برو شلوارت را بپوش! آفرین دختر خوب! و دختر بچه به طرف خانه دوید.

هنوز به پیچ کوچه نرسیده بودیم که بازگشت و به سرعت خود را به شهید سعیدی رساند و گفت: آقا! آقا! ببین شلوارم را پوشیدم. [7]

7. عمل خالص

محدث قمی برای فرزندش چنین نقل کرده است:

وقتی کتاب «منازل الآخره» را تألیف و چاپ کردم و به قم آمدم، شخصی به نام شیخ عبدالرزاق که هر روز قبل از اذان ظهر در صحن حضرت معصومه علیهاالسلام مسئله می‌گفت ـ و مرحوم پدرم، کربلایی محمد رضا هر روز در مجلس او حاضر می‌شد و به او علاقه خاصی داشت ـ روزها کتاب «منازل الآخره» را می‌گشود و برای مستمعین می‌خواند و توضیح م ی‌داد.

یک روز پدرم به خانه آمد و گفت: شیخ عباس! کاش مثل این مسئله گو می‌شدی و می‌توانستی منبر بروی و این کتاب را که امروز برای ما می‌خواند، بخوانی!

چند مرتبه خواستم بگویم که آن کتاب از آثار و تألیفات من است، اما هر بار خودداری کردم و چیزی نگفتم و فقط عرض کردم: دعا بفرمایید خداوند توفیقی مرحمت بفرماید. [8]

8. ارزش کار خالصانه

آیه الله بهجت می‌فرماید: «یکی از علمای نجف روزی در مسیر راهش به فقیری یک درهم صدقه داد (البته بیشتر با خود نداشت) . شب در خواب دید که او را به باغ مُجَلَّلی دعوت کرده اند که نظیر آن را کسی ندیده بود؛ باغی دارای قصری بسیار عالی و زیبا. پرسید: این باغ و قصر از آنِ کیست؟

گفتند: از آنِ شماست. وی تعجب کرد که من در برابر این همه تشریفات، عملی انجام نداده‌ام. به او گفتند: تعجب کردی؟ گفت: آری! گفتند: تعجب نکن! این پاداش آن یک درهم شماست که خالصانه و با حُسن نیت انجام گرفته است.‌» [9]

 

  • پاورقــــــــــــــــــــی

 

[1]. فساد سلاح تهاجم فرهنگی، سید محمود مدنی بجستانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1347، ص 347.

[2]. عدل الهی، مرتضی مطهری، قم، انتشارات صدرا، چاپ دهم، 1357، صص 250 ـ 251.

[3]. مثنوی مولوی، به نقل از همان، صص 253 ـ 254.

[4]. همان، صص 186 ـ 187.

[5]. کیمیای محبت، محمد محمدی ری شهری، قم، دار الحدیث، چاپ سوم، 1378، صص 245 ـ 246 با تلخیص.

[6]. فضیلتهای فراموش شده، حسینعلی راشد، با مقاله‌ای از جلال رفیع، مؤسسه اطلاعات، چاپ سوم، 1371، ص 149.

[7]. پیکار بامنکر، محمد عابدی، ص 185، به نقل از: عبرتها در آینه داستانها، احمد دهقان، انتشارات نهاوندی، چاپ اوّل، 1378، ص 30.

[8]. شاخه طوبی، عباس اسلامی نسب، به نقل از همان، ص 62.

[9]. بهجت عارفان در حدیث دیگران، رضا باقی زاده، دفتر نخست، قم، انتشارات زائر، چاپ اوّل، 1379، ص 174.

448 دفعه
(0 رای‌ها)