مبارزه تا مرز شهادت

 (به مناسبت شهادت امام موسی بن جعفر علیه السلام)

یكی از ابعاد درس آموز زندگی امام موسی بن جعفر علیه السلام، مبارزات آن حضرت با فساد و انحراف در جامعۀ اسلامی است. ما در این نوشتار تلاش خواهیم كرد شیوه مبارزۀ آن حضر ت را با بعضی از مفاسد زمان خود، به اختصار بیان كنیم.

آن گاه به مناسبت شهادت امام موسی بن جعفر علیه السلام در بخش پایانی مقاله بحثی مختصر در باب شهادت آن انسان برگزیدۀ الهی خواهیم داشت.

فساد مالی و حكومت فقر

در اخبار، گزارش‌های عجیبی از ثروت‌های بادآورده و تراكم ثروت در دست معدود افراد مرتبط با دربار می‌خوانیم. می‌گویند: «محمد بن ابراهیم (1) در حالی كه سبدی از جواهر به همراه داشت، نزد فضل بن یحیی آمد و گفت: و دارایی من كمتر از نیازم است و یك میلیون درهم مقروضم و شرم دارم كسی از این مطلب آگاه شود، از تو می‌خواهم كه از بازرگانی این مبلغ را قرض كنی و این سبد جواهر را به گرو به او بدهی، فضل سبد را گرفت و یك میلیون درهم به او داد. روز بعد هم به او گفت: من با خود فكر كردم كه این مبلغ برای تو كافی نیست، لذا نزد هارون رفتم و یك میلیون درهم از او گرفتم. یك میلیون هم از پدرم گرفتم، به این ترتیب یك اشراف زاده در عرض چند ساعت به سه میلیون درهم دست می‌یابد..» (2)

چنین تراكم و تكاثر ثروتی، به دنبال خود فقر عمومی و شكاف طبقاتی را موجب می‌شود.

امام كاظم علیه السلام در مقابل از شیوه‌های زیر برای رفع نیاز مادی و فقر مردم استفاده می‌كرد.

1 ـ استفاده از كرامت

به نقل از اصول كافی: «روزی امام كاظم علیه السلام از مِنی عبور می‌كرد كه بانویی را گریان دید كه چند كودك نیز در كنارش گریه می‌كردند. امام نزد او رفت و علتش را پرسید، او گفت: من چند كودك یتیم دارم و یك گاو هم داشتم كه زندگی مان با شیر آن تأمین می‌شد و اكنون آن گاو مرده است، امام كاظم علیه السلام فرمود: آیا می‌خواهی آن گاو را زنده كنم؟، آن بانو گفت: آری،‌ای بندۀ خدا!، امام به كناری رفت و دو ركعت نماز خواند. سپس دست به دعا برداشت و پس از دعا كنار جسد گاو آمد. فریاد كشید یا چوبی به آن زد (یا با پای خود به آن زد) بی درنگ گاو برخاست.

وقتی كه آن بانو گاو را زنده دید، صیحه زد و فریاد كشید كه سوگند به خدای كعبه این مرد عیسی بن مریم است. مردم اجتماع كرده و این رویداد عجیب را با دقت نظاره می‌كردند..» (3)

2 ـ نوشتن توصیه نامه به كارگزاران

علامه مجلسی نقل كرده است كه: «مردی از اهل ری گفت: یكی از حساب رسان یحیی بن خالد استاندار ما شد، شایع بود كه شیعه است. من از قبل مقداری خراج بدهكار بودم كه اگر او خراج از من می‌گرفت، من فقیر و بی چیز می‌شدم. چاره آن دیدم كه به حجّ رفته، مشكل خود را با امام موسی ابن جعفر علیه السلام در میان گذارم. لذا به حج رفتم و حضرت را زیارت كردم. ایشان نامه‌ای به این مضمون به والی نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم اعلم ان الله تحت عرشه ظلاّ لایسكنه الا من اسدی الی اخیه معروفا او نفّس عنه كُربة او ادخل علی قلبه سرورا و هذا اخوك والسلام؛ بدان كه برای خدا در زیر عرشش سایۀ رحمتی است كه جای نمی‌گیرد در آن، مگر كسی كه نیكویی و احسان كند به برادر خود یا آسایش دهد او را از غمی یا داخل كند بر او سروری و این برادر توست، والسلام. ،

وقتی از حج برگشتم، نزد والی رفتم و اجازه خواستم و گفتم: بگویید، مردی از جانب امام صابر برای شما پیامی آورده است. ، والی وقتی خبر را شنید، پابرهنه آمد و در را باز كرد. مرا بوسید و در برگرفت. بارها بین دو چشمم را بوسید... من كاغذ را به او دادم. او آن نامه شریف را بوسید و چون بر محتوایش مطلع شد، هرچه از درهم و دینار و لباس داشت با من به طور تساوی قسمت كرد و آنچه را نتوانست بدهد، قیمتش را داد. هرچه به من می‌داد، می‌گفت:‌ای برادر! خوشحالت كردم؛ آنگاه دفتر دیوان را آورد و نام مرا از فهرست بدهكاران حذف كرد..» (4)

فساد فكری و اعتقادی

انحرافات فكری كه در میان مردم رواج داشت، از ریزترین موضوعات شرعی تا انحراف در اصل ولایت و رهبری را شامل می‌شد. امام در مقابل هر یك شیوه‌ای خاص و مناسب را برای مبارزه برمی گزید.

تبلیغ صحیح، بهترین ابزاری بود كه امام علیه السلام برای اصلاحات فرهنگی و اعتقادی از آن سود می‌برد.

آن حضرت علاوه بر بیان معارف دینی از شیوه‌ها و ابزارهای مؤثری در تبلیغ و هدایت انسان‌ها استفاده می‌كردند كه ذیلاً مواردی مانند: حسن خلق، سعۀ صدر، كظم غیض، زمینه سازی برای قبول حق، دعوت عملی و بیدارسازی وجدان‌ها مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرند. اكنون با نگاهی گذرا به این مباحث توشه‌ای از شیوۀ آن بزرگوار برای زندگی اخلاقی خویش برمی گیریم.

1 ـ حسن خلق:

«مردی از نواده‌های عمر بن خطاب، در مدینه با امام كاظم علیه السلام دشمنی می‌كرد و هر وقت به او می‌رسید، با كمال گستاخی به حضرت علی علیه السلام و خاندان رسالت علیهم السلام ناسزا می‌گفت و بد زبانی می‌كرد. روزی بعضی از یاران به آن حضرت عرض كردند:به ما اجازه بده تا این مرد تبهكار و بد زبان را بكشیم؛ امام كاظم علیه السلام فرمود:نه هرگز چنین اجازه‌ای نمی‌دهم مبادا دست به این كار بزنید، این فكر را از سرتان بیرون كنید، از آن‌ها پرسید: آن مرد اكنون كجاست؟، گفتند: در مزرعه‌ای در اطراف مدینه به كشاورزی اشتغال دارد. ، امام كاظم علیه السلام سوار بر الاغ خود شد و به همان مزرعه رفت و در همان حال، وارد كشت و زرع آن مرد شد. وی فریاد بركشید، مزرعۀ ما را پامال نكن! حضرت همچنان سواره پیش رفت. تا به آن مرد رسید و خسته نباشید گفت و با روی شاد با او ملاقات كرد و احوالش را جویا شد و فرمود: چه مَبلغ خرج این كشت و زرع كرده ای؟، او گفت: صد دینار. ،

امام كاظم علیه السلام فرمود: چقدر امید داری كه از آن به دست آوری؟، او گفت: علم غیب ندارم. ، حضرت فرمود: من می‌گویم چقدر امید داری نصیب تو شود. ، گفت: امید دارم دویست دینار به من برسد. ،

امام كاظم علیه السلام كیسه‌ای در آورد كه محتوی 300 دینار بود و فرمود: این را بگیر و كشت و زرع تو نیز به همین حال برای تو باشد و خدا آنچه را امید داری، به تو برساند. ،

آن مرد چنان تحت تأثیر قرار گرفت كه عاجزانه عذرخواهی كرد. امام لبخند بر لب برگشت و مدّتی بعد كه امام به مسجد آمد، آن مرد هم كه در مسجد بود، با كمال خوشرویی به امام نگاه كرد و گفت: الله اعلم حیث یجعل رسالته؛ خدا آگاهتر است كه رسالتش را در كجا قرار دهد. ،

دوستان حضرت وقتی چنین دیدند، شگفت زده علّت را پرسیدند: او گفت:

همین است كه اكنون گفتم، آن گاه برای امام دعا كرد و سؤالاتی از امام علیه السلام پرسید و پاسخش را شنید.

امام علیه السلام برخاست تا به خانه برود، در راه به دوستان كه از این دگرگونی در شگفت بودند، فرمود: كدام یك بهتر بود، آنچه شما می‌خواستید یا من انجام دادم... ،!» (5)

2 ـ زمینه سازی برای قبول حق.

برای رفع شبهات فكری و اعتقادی، حضرت ابتدا، در افراد مورد نظر آمادگی پذیرش را ایجاد می‌كرد، آن گاه به راه حق هدایت می‌نمود.

نمونه‌ای را با هم می‌خوانیم. «مردی در مدینه اهل عبادت و پایبند به دین بود. گاه به زمامدار وقت به عنوان نهی از منكر با درشتی سخن می‌گفت.

او كه حسن بن عبدالله نام داشت با وجود صفات خوب، امام علی علیه السلام را خلیفه چهارم می‌دانست.

روزی حضرت در مسجد او را به سوی خود خواند و گفت: من شیوۀ عبادت و زهد و نهی از منكر و... تو را دوست دارم ولی تو معرفت و شناخت نداری. برو، شناخت كسب كن. او از معرفت پرسید. امام فرمو د: برو و مسائل را به طور عمیق بفهم و احادیث را بیاموز. ، پرسید از كه؟ فرمود: از فقهای مدینه. ، او رفت و احادیث را از فقهای مدینه آموخت و به حضور امام كاظم علیه السلام آمد و آن‌ها را خواند.

امام فرمود: تمام این‌ها بی اساس بود. معرفت بیاموز. ،

حسن بن عبدالله كه بر مبنای عقیدۀ خود احادیث را آموخته بود، پیوسته در انتظار بود، تشنگی لازم را به دست آورده بود تا احادیث را از خود حضرت بیاموزد. لذا روزی كه حضرت را در راه مزرعه‌اش دید، گفت: من نزد خدا از شما گله دارم. خودت به من معرفت بیاموز و هدایت كن. ،

امام وقتی این آمادگی را یافت، ماجرای حوادث بعد از رحلت پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و حقانیت علی علیه السلام را توضیح داد. به این ترتیب او به حقانیت علی علیه السلام ایمان آورد. سپس پرسید: امام بعد از علی علیه السلام اكنون كیست؟

امام كاظم علیه السلام پرسید: اگر بگویم می‌پذیری؟، او گفت: آری،، امام فرمود:

اكنون آن امام، من هستم.... ،» (6)

3 ـ دعوت عملی

اعمال حضرت خود بهترین دعوت برای مردم به شمار می‌رفت و آنان را از درون منقلب می‌كرد.

ابن شهرآشوب از كتاب انوار روایت می‌كند كه: «ایامی كه حضرت امام موسی كاظم علیه السلام در حبس هارون بود، آن لعین كنیزی را در نهایت زیبایی و باكره به زندان فرستاد. شاید كه حضرت به او تمایل نشان دهد و قدر او در نظر مردم كم شود و برای تضییع شخصیت وی بهانه‌ای به دست آورد. وقتی كنیز را به زندان حضرت آوردند، فرمود: من به این‌ها احتیاجی ندارم. این‌ها در نظر شما ارزشمند است. در نزد من ارزش ندارد. ، چون این خبر را برای آن لعین آوردند، خشمگین شد و گفت: بگویید كه ما او را به رضای تو حبس نكرده ایم، جاریه را نزد او بگذارید. ، وقتی جاریه را نزد آن جناب گذاشتند، آن لعین از مجلس خود برخاست. خادمی را فرستاد كه خبر آن كنیز را بیاورد. خادم برگشت و گفت: جاریه در سجده است و می‌گوید: قدوس سبحانك. ، هارون گفت: موسی بن جعفر او را جادو كرده است، وقتی جاریه را آوردند. اعضای او می‌لرزید و به سوی آسمان نظر می‌كرد.

هارون گفت: تو را چه شده؟؛ پاسخ داد: حالت غریبی مرا روی داد. وقتی نزد آن جناب رفتم، پیوسته مشغول نماز بود و متوجّه من نبود. از نماز كه فارغ می‌شد، مشغول ذكر خدا می‌شد. به نزدیك او رفتم و گفتم: چرا درخواست خدمتی نمی‌كنید؟، فرمود: به تو احتیاجی ندارم؛ گفتم: مرا به سوی تو فرستاده اند كه خدمت كنم. ، گفت: این جماعت چكاره اند و به جانبی اشاره كرد. چون من نظر كردم باغ‌ها و بستان‌ها دیدم كه انتهای آن‌ها به نظر نمی‌آمد... در آن‌ها حوریان و غلامانی دیدم كه هرگز مثل آن‌ها در حسن و بها ندیده بودم... چون این حال را دیدم، به سجده افتادم، هارون گفت:‌ای خبیثه! شاید در سجده به خواب رفته‌ای و این‌ها را در خواب دیده‌ای، گفت: به خدا سوگند كه این‌ها را پیش از سجود دیدم. ، از آن پس پیوسته نماز می‌خواند. از او پرسیدند: چرا این قدر نماز می‌خوانی؟ گفت: عبد صالح را دیدم كه پیوسته نماز می‌كرد، من پیروی از وی می‌كنم..» (7)

4 ـ بیدار ساختن وجدان ها

مؤثرترین شیوه‌ای كه حضرت به كار می‌برد، بیدار كردن وجدان‌های خفته بود. به این ترتیب منحرفان، خود از كردۀ خود پشیمان می‌شدند.

علامه حلی در منهاج الكرامه می‌نویسد: «روزی آن حضرت از در خانه بُشر در بغداد می‌گذشت. صدای ساز، آواز غنا، نی و رقص از آن خانه شنید. حضرت كنیزكی را دید كه از آن خانه بیرون آمد و در دستش خاكروبه بود. كنیز خاكروبه را بر در خانه ریخت.

حضرت از او پرسید:‌ای كنیزك! صاحب این خانه، آزاد است یا بنده!، گفت: آزاد است. ، فرمود: راست گفتی! اگر بنده بود، از مولای خود می‌ترسید. ،

كنیزك وقتی برگشت، آقایش سر سفرۀ شراب بود. پرسید: چرا دیر آمدی؟، كنیزك حكایت را باز گفت. بشر به یك باره از جای برخاست و با پای برهنه بیرون دوید. به آن حضرت رسید و عذرخواست گریه و اظهار شرمندگی كرد و از كارش توبه كرد..» (8)

فساد سیاسی و غصب حكومت

امام كاظم علیه السلام برای مبارزه با فساد سیاسی حاكمان جور از راه‌های زیر فعالیت خود را انجام داد:

1 ـ اظهار انگیزه اصلی

مادر همۀ فسادها غصب جابرانۀ حكومت صالحان است كه در پی آن هر نوع آسیبی به جامعه خواهد رسید.

امام در این جبهه علاوه بر حمایت از نهضت‌هایی كه روی می‌داد، (البته در مواقع مناسب) خود نیز در صدد بر پایی حكومتی الهی بود و این انگیزه را در احتجاجات خود با خلفای عباسی (مهدی و هارون) اظهار می‌كرد.

«روزی هارون به امام كاظم علیه السلام گفت: مرزهای فدك را معلوم كنید تا به شما باز گردانم. ، امام علیه السلام از جواب دادن خودداری كرد. هارون اصرار ورزید. امام فرمود: من فدك را فقط با حدود واقعی‌اش می‌خواهم.... اگر بگویم، مسلما نخواهی داد. ، هارون سوگند یاد كرد كه برگرداند. آنگاه امام فرمود:

حدّ اول آن «عدن» دوم «سمرقند» سوم «آفریقا» و چهارم «سواحل خزر و ارمنستان» است. ـ این‌ها حدود حكومتی هارون بود ـ هارون كه از شدت خشم به خود می‌پیچید، گفت: برای ما چیزی نماند!، امام فرمود: من كه گفتم نمی‌دهی. ،» (9)

بر همین اساس وقتی فرزند هارون از پدر علّت كمك نكردن به امام را می‌پرسید وی جواب می‌داد: «به خاطر این كه از موسی بن جعفر بر حكومت خود بیم دارم..» (10)

2 ـ مبارزه با فریبكاری

بنی عباس به طور اعم و هارون به طور اخص در صدد یافتن شعارهایی بودند كه براساس آن حكومت خود را مشروع نشان دهند. یكی از آن‌ها انتساب خود به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلب انتساب خاندان عترت علیهم السلام به رسول خدا صلی الله علیه و آله بود.

هارون از سویی خود را پسر عم پیامبر صلی الله علیه و آله معرفی می‌كرد و از سویی فرزند رسول خدا بودن امام كاظم علیه السلام را زیر سؤال می‌برد.

او یك بار هنگام بحث به حضرت اعتراض كرد كه شما خود را فرزند رسول الله صلی الله علیه و آله می‌دانید، حال آن كه شما فرزند دخترش هستید و فرزند دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله را نمی‌توان فرزند او حساب كرد.

حضرت این آیه را تلاوت كرد:

«و من ذریته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون و كذلك نجزی المحسنین و زكریا و یحیی و عیسی....» و سپس فرمود: در این آیه حضرت عیسی علیه السلام در شمار فرزندان نوح پیامبر علیه السلام آمده است با این كه برای او پدری نبود و فقط از ناحیۀ مادرش، مریم، به نوح علیه السلام نسبت داشت. ما نیز از طرف مادرمان فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله هستیم. ، (11)

هدف پلید هارون آن گاه بیشتر روشن می‌شود كه می‌خوانیم، وی وقتی وارد مدینه شد، همراه با مردم متوجّه قبر رسول ا... صلی الله علیه و آله شده روبروی قبر ایستاد و گفت: سلام بر تو‌ای پسر عمو!، در همین لحظه امام نزدیك شد و فرمود: سلام بر تو‌ای رسول الله، سلام بر تو‌ای پدر!،

در این هنگام چهرۀ هارون از خشم سرخ شده» (12) و امام كاظم علیه السلام بدین گونه او را خلع سلاح كرد.

3 ـ نفوذ در قدرت حاكمه

حضرت برای سامان دادن به فعالیت‌های سیاسی و یافتن حامیانی از درون تشكیلات دولتی در صدد برآمد افرادی را در درون نظام حكومتی به كار گمارد.

از این افراد می‌توان به علی بن یقطین اشاره كرد كه با حضور در دستگاه جور، اطلاعات داخلی را به امام علیه السلام می‌رساند. از حضرت پشتیبانی می‌كرد و مراقب شیعیان بود.

خورشید در حصار

هرچند امام علیه السلام در دورۀ خلفای قبل از هارون نیز گاه زندانی می‌شد ولی طولانی‌ترین و آخرین آن مربوط به دورۀ هارون الرشید بود.

وی به دلیل ترس از موقعیت معنوی امام علیه السلام و هراس از تزلزل قدرت خود همچنین برای محروم كردن نهضت‌های انقلابی از رهبری فكری دست به این كار زد.

البتّه نقش كارگزاران او، مانند یحیی بن خالد كه همواره اطلاعات غلط را از امام علیه السلام و یارانش در اختیار هارون قرار می‌داد نباید نادیده گرفت. او همچنین در تحریك نزدیكان امام نقش داشت. در این مورد به قطعۀ تاریخی زیر توجه كنید:

«روزی هارون از یحیی و دیگران پرسید: آیا از آل ابی طالب كسی را می‌شناسید كه او را بخواهم و از احوال موسی بن جعفر سؤال كنم. ایشان علی بن اسماعیل بن جعفر (به روایت دیگر محمد بن اسماعیل) را ـ كه برادرزادۀ حضرت بود و امام به او همیشه لطف می‌كرد ـ نشان دادند. (13)

وقتی حضرت متوجّه شد، او را خواست و پرسید: به كجا می‌روی،گفت: ارادۀ بغداد كرده‌ام. ،

امام علیه السلام پرسید: برای چه می‌روی؟، پاسخ داد: قرض بسیار دارم، امام فرمود: قرض و خرج تو با من، او قبول نكرد و در آخر از حضرت توصیه‌ای خواست. حضرت فرمود:وصیت می‌كنم كه در خون من شریك نشوی و اولادم را یتیم نكنی، سه مرتبه او وصیت خواست و حضرت همین را گفت. پس سیصد دینار طلا و چهار هزار درهم به او داد. ، وقتی رفت. به حاضران فرمود: به خدا قسم او در مورد من بدگویی خواهد كرد. ، وقتی به بغداد رسید، یحیی بن خالد او را به خانه‌اش برد و توطئه‌ای چید.

وقتی به مجلس هارون وارد شد، سلام كرد و گفت: هرگز ندیده‌ام كه دو خلیفه در عصری باشند. تو در این شهر و موسی بن جعفر در مدینه است و مردم از اطراف عالم خراج به او می‌دهند و او اموال و اسلحه فراوان جمع كرده است. هارون دستور داد دویست هزار درهم به او دادند. او هنگامی كه به خانه‌اش رفت، دردی در حلقش به وجود آمد و همان شب مرد. پول‌ها را همان طور كه آورده بودند، برگرداندند. از آن سال (179 ه. ق) هارون برای استحكام خلافت اولادش قصد كرد امام را دستگیر و زندانی كند». (14)

«هارون به اطراف و شهرها نامه‌ها نوشت و از اعیان و علما خواست در مكّه حاضر شوند تا از آن‌ها بیعت بگیرد. خود نیز در راه رفتن به حج اول به مدینه آمد. نزد قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله رفت و برای آماده سازی مردم جهت دستگیری امام این گونه سخن گفت: یا رسول الله! من عذر می‌خواهم، در امری كه دربارۀ موسی بن جعفر اراده كرده‌ام. می‌خواهم او را حبس كنم چون می‌ترسم فتنه‌ای بكند و خون امّت تو ریخته شود.

هارون فضل بن ربیع را فرستاد. ـ امام در كنار قبر رسول خدا مشغول نماز بود ـ حضرت را در اثنای نماز گرفتند و كشان كشان از مسجد بیرون آوردند. امام علیه السلام متوجّه قبر جدّش شد و گفت: یا رسول الله به تو شكایت می‌كنم از آنچه از امّت بدكار تو به اهل بیت بزرگوارت می‌رسد. هارون ناسزای فراوان به امام گفت. امام را قید و بند زدند و دو محمل آماده كردند یكی به سوی بغداد و دیگری را كه امام هم در آن بود به سوی بصره فرستاد.

در روز هفتم ذی الحجه حضرت را به عیسی بن جعفر منصور (برادرزاده هارون) تحویل دادند. هارون بارها نامه نوشت كه او را بكش ولی او جرأت نكرد و دوستانش هم مانع شدند. نامه‌ای به هارون نوشت كه امام را تحویل گیرد یا آزاد كند. هارون حضرت را به فضل بن ربیع در بغداد تحویل داد. چون او نیز طبق خواست هارون حضرت را به قتل نرساند. او را به فضل بن یحیی برمكی داد. فضل اجازه نمی‌داد از جایی غذا بیاورند، خودش هر روز غذا تهیه می‌كرد. روز چهارم غذا را به زهر آلوده كرد.

امام سر به جانب آسمان بلند كرد و گفت: خدایا! تو می‌دانی كه اگر پیش از این روز چنین طعامی می‌خوردم، هر آینه اعانت بر هلاك خود كرده بودم. امشب در خوردن این طعام مجبور و معذورم. چون غذا را خورد، اثر زهر در بدن شریفش ظاهر شد. روز بعد پزشكی را آوردند و حضرت به اصرار او موضوع زهر دادن را بیان فرمود. البته به روایتی دیگر سندی بن شاهك حضرت را در 25 رجب 183 ه. ق به شهادت رساند. (15) و چون نقل دوم مشهورتر است در بخش گزارش شهادت به این نقل خواهیم پرداخت.

طی الارض و خبر از شهادت

امام علیه السلام سه روز قبل از شهادتش از زندان با طی الارض خارج شد و به مدینه رفت و آن گاه كه ودایع امامت را به فرزندش امام رضا علیه السلام سپرد، به زندان بازگشت. مسیب (موكّل حضرت) می‌گوید. حضرت به من فرمود‌ای مسیب! من در این شب به مدینۀ جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌روم تا عهد امامت را به پسرم علی بسپارم، همان طور كه پدرم به من آن عهد را سپرد. ، پرسیدم: مولای من! چطور دستور می‌دهید، جلوی چشم مأموران قفل در را باز كنم، فرمود:‌ای مسیب! یقین تو دربارۀ خدا و ما ضعیف است... من شنیدم كه حضرت دعا خواند و ناگهان از محل نماز خود پنهان شد. من همچنان سرپا ایستاده در این كار حیران بودم كه دیدم حضرت به جای خود برگشته و زنجیرها را دوباره به پایش می‌بندد. من از مشاهده این احوال به سجده افتادم. ،

حضرت فرمود:‌ای مسیب! سربردار. من در روز سوم از دنیا می‌روم. ، من با شنیدن این خبر به گریه افتادم. حضرت فرمود: گریه نكن كه علی، پسرم، امام و مولای بعد از من است بر تو. ، حضرت روز سوم مرا خواست و فرمود: به سوی خدا رهسپارم. هر وقت از تو آب خواستم و آشامیدم و دیدی كه بدنم ورم كرد، رنگ من زرد، سرخ و سبز شد، هارون ستمگر را از مرگ من با خبر كن.

من در نهایت غم و اندوه بودم تا این كه حضرت آب خواست و همان حالات به وجود آمد.

حضرت فرمود:ای مسیب! این پلید، سندی بن شاهك، گمان می‌كند كه او عهده دار غسل و دفن من است ولی چنین نیست. هرگز این نخواهد شد زیرا كه انبیا و اصیا را جز نبی و وصی غسل نمی‌دهد. (16)

مدینه چه خبر؟

«مسافر» خدمتكار خانۀ امام كاظم علیه السلام می‌گوید: «وقتی امام كاظم علیه السلام را بردند، آن حضرت به فرزندش امام رضا علیه السلام فرمود: «همیشه تا وقتی كه زنده‌ام، در خانه من بخواب تا خبر (وفات من) به تو برسد، ما هر شب، بستر حضرت رضا علیه السلام را در دالان خانه می‌انداختیم و آن حضرت بعد از شام می‌آمد و در آن جا می‌خوابید و صبح به خانه خود می‌رفت. این روش تا چهار سال ادامه یافت. در این هنگام شبی از شب‌ها بستر حضرت رضا علیه السلام را طبق معمول انداختند ولی آن حضرت دیر كرد و تا صبح نیامد. اهل خانه نگران و هراسان شدند و ما نیز از نیامدن آن حضرت سخت پریشان شدیم، فردای آن شب دیدیم آن حضرت آمد و به‌ام احمد (كنیز برگزیده و محرم راز امام) رو كرد و فرمود: آنچه پدرم به تو سپرده، نزد من بیاور. ،‌ام احمد فریاد كشید؛ سیلی به صورتش زد؛ گریبانش را چاك زد و گفت: به خدا مولایم وفات یافت. ، حضرت جلو آمد و گفت: آرام باش؛ سخن خود را آشكار نكن؛ به كسی نگو تا به حاكم مدینه خبر رسد. ،

حضرت به خانه خود رفت و شب بعد دیگر به خانه امام كاظم علیه السلام نیامد. پس از چند روز به وسیلۀ نامه خبر شهادت امام علیه السلام رسید. ما حساب كردیم. معلوم شد همان شب كه حضرت به منزل نیامده امام علیه السلام شهید شده است». (17)  [و به این ترتیب معلوم می‌شود، حضرت هنگام شهادت پدر به بالین او رفته و به طور ناشناسی غسل، كفن، نماز و دفن پدر را انجام داده است.]

گزارش شهادت

در عیون المعجزات می‌خوانیم: «وقتی سندی بن شاهك خرمای زهرآلود برای آن حضرت فرستاد، خود نیز به زندان آمد. وقتی رسید كه امام علیه السلام ده دانه خرما میل كرده بود. گفت: باز میل كنید، فرمود: در آنچه خوردم، مطلب تو به عمل آمد و به زیاده از آن نیازی نیست..» آنان كه از انعكاس مظلومیت حضرت نزد مردم وحشت داشتند، چند روز قبل از شهادت بعضی از قضات را حاضر كردند و امام را نزد آن‌ها بردند و گفتند: «مردم می‌گویند: موسی بن جعفر در شدّت و سختی است. شما گواه باشید كه چنین نیست. ، حضرت بی درنگ پاسخ داد:‌ای مردم! گواه باشید كه سه روز است كه ایشان زهر به من داده اند و به ظاهر صحیح می‌نمایم ولی در اندرون من زهر جای كرده است.

در آخر این روز سرخی شدیدی بر من غلبه خواهد كرد و فردا بدنم به شدت زرد می‌شود. و سرانجام روز سوم رنگم به سفیدی مایل خواهد شد و به رحمت و خشنودی حق واصل خواهم شد، آری! چون روز سوم شد، روح مقدس امام علیه السلام به پیامبران و شهدا ملحق شد و به مصداق «و اما الذین ابیضت وجوههم ففی رحمة الله»؛ (18) رو سفید به سوی بهشت پركشید..» (19)

«وقتی خبر شهادت امام علیه السلام به هارون الرشید رسید، سندی بن شاهك را برای تجهیزش فرستاد. آن روز خروش از شهر بغداد بر آمده و اهالی همه، با ناله و فغان ابراز درد و غصه می‌كردند. در آن لحظات بود كه سندی بن شاهك با جمعی دیگر متوجّه غسل آن امام شد.

 (مسیب) می‌گوید:چنانچه از امام علیه السلام شنیده بودم، سندی بن شاهك گمان می‌كرد، امام را او غسل می‌دهد. والله! دست خبیث او به بدن مطهر امام نرسید، بلكه حضرت رضا علیه السلام بود كه متكفل امور بود. ، امام رضا علیه السلام وقتی از تكفین پدر فارغ شد، روی به مسیب آورد و فرمود:‌ای مسیب! باید كه در امامت من شك نكنی؛ دست از دامان متابعت من نكشی؛ به درستی كه من پیشوای تو هستم. و حجت خدا بر تو بعد از پدرم هستم؛ آن گاه امام موسی علیه السلام را در مقبرۀ قریش [در كاظمین فعلی] كه اكنون مرقد مطهر آن حضرت است، دفن كردند..» (20)

بنال‌ای دل كه زهرا نوحه گر شد                                          شب زندانی او را سحر شد

بیا در حبس بغداد و نظر كن                                                كه موسی سوی جنّت رهسپر شد

ابن بابویه می‌گوید: «وقتی سندی بن شاهك جنازۀ امام مظلوم را برداشت تا به مقابر قریش ببرد، چند نفر را اجیر كرد كه ندا دهند و با بی ادبی از پیكر پاك آن حضرت یاد كنند.

در این هنگام سلیمان بن جعفر، برادر هارون، ـ كه قصری در كنار رودخانه داشت ـ متوجّه شد و از قصرش بیرون آمد و به غلامانش دستور داد افراد سندی بن شاهك را از آن محوطه دور كنند و خود عمامه از سر انداخت؛ گریبانش را چاك زد؛ پای برهنه دنبال جنازۀ امام روانه شد و دستور داد بگویند: هر كس می‌خواهد نظر كند به پاكیزۀ فرزند پاكیزه، به موسی بن جعفر علیهماالسلام نگاه كند، وقتی این خبر به هارون رسید، در ظاهر نامه‌ای به او نوشت و گفت: سندی بن شاهك بدون رضایت من آن كارها را كرده است. از تو خشنود شدم كه مانعش شدی..» (21)

  • پاورقــــــــــــــــــــی

 

 

1 ـ ابراهیم معروف به امام، اولین خلیفۀ عباسی بود كه مردم با او بیعت كردند ولی قبل از این كه بر مسند حكومت تكیه زند، به دست امویان مسموم شد و به قتل رسید.

2 ـ مأخذ؟.

3 ـ اصول كافی، ج 1، ص 484 نمونۀ دیگر را در انوار البهیه، ص 197 و ص 198 بخوانید.

4 ـ منتهی الامال، ج 2، ص 194.

5 ـ اعلام الوری، ص 296، ج 2، ص 193.

6 ـ اصول كافی، ج 1، ص 352.

7 ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 322.

8 ـ منتهی الامال، ج 2، ص 195.

9 ـ بحار الانوار، ج 48، ص 144.

10 ـ همان، ج 48، ص 131.

11 ـ عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 18؛ بحارالانوار، ج 48، ص 128.

12 ـ بحارالانوار، ج 48، ص 128.

13 ـ رجال كشی، ج 2، ص 540.

14 ـ كتاب الغیبة، طوسی، ص 27.

15 ـ امالی، شیخ صدوق، ص 127 و الغیبة، طوسی، ص 29.

16 ـ عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 95.

17 ـ اصول كافی، ج 1، ص 381.

18 ـ آل عمران / 107.

19 ـ عیون المعجزات، ص 97.

20 ـ عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 95.

21 ـ همان، ج 1، ص 93.

394 دفعه
(0 رای‌ها)