عباس‌ علیه‌ السلام میراث‌ دار پدر و نیاكان (2)

اشاره

در شماره 111 مجله، ویژگیهای پرچمداری، سقایت و شجاعت را كه از جمله مواریث به‌جای مانده از پدر و نیاكان حضرت عباس‌علیه‌السلام برای ایشان بود، مورد بررسی قرار دادیم و در این شماره ادامه آن ویژگیها را پی ‌می‌گیریم.

4. میراث بلاغت

از جمله گنجینه‏هاى پرارزشى كه حضرت عباس‏‌علیه‌السلام آن را از پدر، مادر و نیاكان خود به ارث برده بود، توشه غنى فصاحت و بلاغت است. در ادب پارسى جدا نمودن این دو مفهوم از هم تا اندازه‏اى دشوار است؛ چرا كه دو مفهوم نزدیك به هم مى‏باشند؛ اما مى‏توان از روى مسامحه در تعبیر براى آسان‏تر شدن فهم آن، فصاحت را شیوا سخن گفتن و بلاغت را رسا سخن گفتن ترجمه نمود. ترجمه فصاحت و بلاغت هرچه باشد، بلاغت سخن على‏‌علیه‌السلام بر هیچ عصرى پوشیده نبوده و به هر زبان كه ترجمه شده، حصار زمان را شكسته و دیوارهاى مكان را درنوردیده است؛ آن‏گاه كه آفتاب بلاغت از سریر زبانش جارى مى‏شود و هزار هزار تغزّل سبز را مهمان اندیشه‏ها مى‏كند. نهج البلاغه‏اش، قطره‏اى اقیانوس‏وش از گنجینه سخن اوست.

جاحظ، نویسنده بزرگ قرن سوم و سخن‏شناس عرب، پس از یاد كردن جمله‏اى از حكمتهاى نهج البلاغه (1) مى‏نویسد:

«اگر از كتاب سخنان على‏‌علیه‌السلام غیر از همین یك جمله نمى‏یافتم، برایم كافى و بسنده بود؛ بلكه از بسنده نیز بسنده‏تر و مقصود را از این جمله كوتاه نارسا نمى‏دیدم. نیكوترین سخن سخنى است كه اندكش تو را از بسیارش بى‏نیاز كند و معناى آن رسا و گویا باشد و خداى بزرگ آن را هماهنگ با آهنگ و نیت و پارسایى و همت گوینده‏اش، در جامه‏اى از جلال و شكوه پوشانیده باشد و از فروغ حكمت، آن را آب و تاب داده باشد.» (2)

او در جایى دیگر مى‏افزاید: «سخن‏شناسان همگى هم‏رأى‏اند كه سخنى نیافته‏اند كه در كوتاهى لفظ و گستردگى معنا و سودمندى بسیار و برانگیزندگى خواننده، به بیان و روانى و زودیابى مفهوم، با این جمله امام [على‏‌علیه‌السلام‏] برابرى كند.» (3)

سبط بن جوزى كه در مجموعه حاضر نیز از آثار او درباره حضرت عباس‏‌علیه‌السلام بسیار سخن نقل شد، در باره سخنان نغز و گفتار شیواى امیرالمؤمنین‏‌علیه‌السلام مى‏نویسد: «سخنان على‌علیه‌السلام همه سرشار از فروغ و شكوه، و میزان معرفت و حكمت است.

سخنانى است كه خداوند چنان آنها را از شكوه و برجستگى لبریز كرده كه هر كس بشنود و بخواند، هیبت آنها او را فرا مى‏گیرد. خداوند در سخنان او، شیرینى و نمكین‏كلام بودن و طراوت و تازگى و شیوایى و رسایى را به هم آمیخته است. واژه‏اى در آنها گزاف نیست و هیچ حجتى را با آنها یاراى برابرى نیست. همه سخنوران را به ناتوانى كشیده و گوى سبقت را از همگان ربوده است. واژه‏هایش از نور نبوّت آب و تاب گرفته و اندیشه‏ها را سرگردان خود ساخته است.» (4)

جرج جرداق اگرچه مسیحى است و بهره‏اى از اسلام ندارد؛ اما شیفتگى به امیر بیان على‏‌علیه‌السلام، او را خاكسار خود ساخته است. وى در كتاب «الامام على‏‌علیه‌السلام صوت العدالة الانسانیة» در پنج جلد، برترین پژوهش را در گلستان سخنورى و ادب‏پرورى امام به انجام مى‏رساند و بهترین تعابیر را در پرده نگار مى‏آورد.

اشعارى كه از امام بر جاى مانده، همگى حكایت از این مدعا دارد. امام گوهرى از این گنجینه پربها را به فرزند خود حضرت عباس‏‌علیه‌السلام به ارث مى‏دهد. سخنورى عباس‏‌علیه‌السلام پرتوى از آفتاب تابان سخن على‏‏‌علیه‌السلام است و او میراث‏دار على‏‏‌علیه‌السلام در بلاغت و فصاحت مى‏باشد. از سویى دیگر، وى در دامان پرمهر مادرى ادب‏دوست پرورش یافته است. شمیمى از طراوت بوستان سخن‏دانى این بانوى ارجمند، در مرثیه‏هاى جانسوزى كه در سوگ عباس‏‏‌علیه‌السلام مى‏سراید به چشم مى‏خورد.

پدران و نیاكان ‌ام‌البنین‌علیهاالسلام ‏افزون بر شجاعت، از این ویژگى والا نیز برخوردار بوده‏اند. در بین آنان لبید بن ربیعة مشهورترین است. او از معمّرین (5) بوده و 145 (6) یا 157 (7) سال عمر كرده است. 90 سالش بود كه اسلام ظهور كرد (8) و در دوران خلافت معاویه دار فانى را وداع گفت. (9)

وى با دیدن معجزه‏اى از پیامبر اكرم‏‌صلی‌الله‌علیه‌وآله به ایشان ایمان آورد. حضرت رسول‏‌صلی‌الله‌علیه‌وآله در جنگ بئر معونه با قبیله آنان درگیر شد. ملاعب الاسنة كه پیش‏تر سخنى در مورد شجاعت او به میان آمد، دو اسب ممتاز و چند شتر را توسط لبید به رسم هدیه براى پیامبر اكرم‏‌صلی‌الله‌علیه‌وآله فرستاد؛ اما پیامبر فرمود: «به خدا قسم، هدیه فردى مشرك را نخواهم پذیرفت!» لبید از این سخن محمد‌صلی‌الله‌علیه‌وآله تعجب كرد و گفت: «گمان نمى‏كردم كه پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله هدیه مردى از قبیله مُضَر (اجداد لبید بن ربیعة) را رد نماید!» (10)

سپس به همراه ملاعب الاسنة خدمت پیامبر اكرم‏‌صلی‌الله‌علیه‌وآله رسید و عرض كرد: «ملاعب الاسنة از بیماریى كه در ناحیه شكم دارد، رنج مى‏برد و از شما شفا مى‏خواهد.» رسول خدا‌صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز كلوخى را با آب دهان آغشته ساخت و به او خورانید و بیمارى او برطرف شد.

این معجزه پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله شگفتى آن دو را برانگیخت و از پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله خواستند تا چند نفر را به عنوان مبلّغ اسلام به قبیله آنان بفرستد. پیامبر اكرم‏‌صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: «مى‏ترسم بنى عامر (11) به آنها صدمه‏اى بزنند.» ملاعب الاسنة و لبید گفتند: «ما سلامتى آنان را تضمین مى‏كنیم.» (12)

لبید بن ربیعة، از بزرگان جزیرة‌العرب به شمار مى‏آمد. او برادر خالد، عموى حزام و پدر حضرت امّ‌البنین‏‌علیهاالسلام بود. در عصرى كه فنّ شاعرى، اعجازى بى‏بدیل به شمار مى‏رفت و برگزیده‏ترین شعرها را بر دیوار كعبه مى‏آویختند، لبید، شاعر یكى از هفت شعر برگزیده و سرشناس عربستان بود. اگر چه او در عصر جاهلیت مى‏زیست؛ اما مردى بخشنده، جوانمرد، حقیقت‏جو و در عین حال دلاور و شجاع بود و اندامى تنومند و ورزیده داشت.

وى هنگام تشرف به اسلام، تك‏بیتى سرود كه در آن، خداوند را به سبب این فیض بزرگ چنین سپاس مى‏گوید:

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اِذْ لَمْ یأْتِنِى اَجَلِى                                       حَتَّى لَبِسْتُ مِنَ الْاِسْلاَمِ سِرْبَالاً (13)

«خداى را سپاس مى‏گویم كه نمردم و جامه اسلام را بر تن كردم.»

عمر بن خطاب در روزگار خلافت خویش به مغیرة بن شعبة دستور داد تا به شاعران مسلمان بنویسد: یك نسخه از اشعار خود را براى درج در دیوان شاعران اسلامى به مدینه بفرستند. وقتى مغیرة بن شعبه براى به انجام رسانیدن این دستور، دست به كار شد، نزد لبید بن ربیعة و اغلب راجز عجلى رفت تا اشعار آنها را دریافت كند. لبید گفت: «من هرگز شعرى را كه از جاهلیت رسیده، در اسلام نخواهم سرود.» و در پاسخ عمر سوره بقره را در كاغذى نوشت و برایش فرستاد.

اما اغلب راجز شعر خود را نوشت و براى عمر فرستاد. عمر كه پیش‏تر دستور داده بود به هر شاعر هزار سكه بدهند، امر كرد تا 500 سكه از بخششى كه به اغلب شده كم شود و به لبید بیفزایند.

اغلب ناراحت شده، گفت: «آیا سزاوار است من كه از دستور پیروى كرده‏ام، 500 سكه بگیرم و لبید كه سرپیچى كرده، 1500 سكه دریافت دارد؟» در این میان، معاویه هم 500 سكه به بخششى كه به لبید شده بود، افزود؛ اما لبید هرگز این 2000 سكه را نپذیرفت و براى خودشان بازگرداند و تا آخر عمر عطاى آنان را در قبال شاعرى خود نپذیرفت تا از دنیا رفت. (14)

او در دوران حیات همواره مورد احترام پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله بود و پیامبر بارها به شعر او تمسك مى‏كرد. شهرت لبید، تنها به سخن‏دانى و چكامه‏سرایى او نیست؛ بلكه احترام پیامبر اكرم‏‌صلی‌الله‌علیه‌وآله نسبت به او به خاطر تعهد این شاعر بزرگ بوده است. حضرت در باره او فرمود: بهترین حرفى كه عرب [جاهلى‏] زده است، سخن لبید مى‏باشد كه گفته:

اَلاَ كُلُّ شَى‏ءٍ مَا خَلاَ اللّهُ بَاطِلٌ‏                                     وَكُلُّ نَعِیمٍ لاَ مُحَالَةَ زَائِلٌ (15)

«و به هوش باش كه هر آنچه غیر خدا است باطل است و هیچ نعمتى نیست كه پایدار باشد.»

در مناظره‏اى كه بین امام حسن مجتبى‏‏‌علیه‌السلام و عایشه در گرفت نیز امام به ابیاتى از شعر لبید تمسك كرد و چند بیتى از آن را در كلام خود آورد. (16)

لبید در مُعَلَّقه خود (17) كه 88 بیت است، مفاهیمى همچون بخشندگى، مهمان‏نوازى، دورى از شهوت‏رانى و خو گرفتن به عقل‏مدارى را مى‏گنجاند؛ به‏گونه‏اى كه وقتى فرزدق، شاعر هم‏عصر امام سجاد‏‌علیه‌السلام، بیتى از آن را مى‏شنود، از اسب خویش پیاده مى‏شود و از شگفتى واژه‏هاى آن به سجده مى‏افتد.

او در این قصیده بلند چنین مى‏سراید:

- نعمتهاى این جهان مایه فریب و حسرت‏اند و زندگانى در این دنیا ناپایدار است؛

- همگان به زودى به بلایى بزرگ دچار مى‏شوند و سرانگشتان آنان را مرگ، زرد خواهد ساخت؛

- هر كس به كرده‏هاى خود آگاه خواهد شد و در پیشگاه خداوند همه پرده‏ها برخواهد افتاد... . (18)

این اشعار، به خوبى از سرشت و شخصیت برجسته این مدیحه‏سراى بزرگ پیش از ظهور اسلام پرده برمى‏دارد و او را پیش از مسلمان شدن، مردى به دور از آلودگیهاى جاهلیت مى‏نمایاند.

با نگاهى گذرا به رجزهایى كه حضرت عباس‏‏‌علیه‌السلام در پهنه كربلا خوانده، مدعاى برخوردارى او از گنجینه پربار شعر و ادب به اثبات مى‏رسد.

رجز (19) عبارت از شعرى ارتجالى است كه جنگجو براى ستودن خود و توصیف حسب و نسب خویش با آهنگى حماسى مى‏خواند و داراى مفاهیمى دال بر خوار شمردن دشمن است. گاهى اوقات نیز از اشعار دیگر شاعران بهره مى‏گرفتند. (20)

در هر حال، رجز شعرى از پیش تعیین شده بوده و كم‏تر پیش مى‏آمده كه جنگجویى به‏گونه فى البداهه در میدان جنگ آن را بسراید، چه اینكه بخواهد به تناسب حال و هواى میدان نبرد آن را تغییر نیز بدهد و یا رویدادهایى را كه به وقوع پیوسته و او را در همان لحظه شاهد آنان بوده، به شعر درآورد؛ اما در پیكارهاى حضرت عباس‏‏‌علیه‌السلام شاهد چنین ویژگى‏اى در رجزهاى او هستیم، كه نشان از توان والاى او در سخن‏دانى است.

او در ابتدا به توصیف خود، امام خود و حسب و نسب خود مى‏پردازد - كه رجزها معمولاً بیش‏تر از این هم نبوده‏اند - وقتى به آبراه فرات دست مى‏یابد و مى‏خواهد كمى آب بنوشد، تشنگى امام خویش را در نظر مى‏آورد و چنین مى‏خواند:

یا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَینِ هُونِى                                     وَبَعْدَهُ لاَ كُنْتِ اَنْ تَكُونِى‏

هَذَا الْحُسَینُ وَارِدُ الْمَنُونِ‏                                           وَتَشْرَبِینَ بَارِدَ الْمَعِینِ...

و وقتى دست راست او قطع مى‏شود، بى‏درنگ در رجز خود مى‏گوید:

وَاللَّهِ اِنْ قَطَعْتُمْ یمِینِى‏                                               اِنِّى اُحَامِى اَبَداً عَنْ دِینِى‏

وَعَنْ اِمَامٍ صَادِقِ الْیقِینِ‏                                             نَجْلِ النَّبِىِّ الطّاهِرِ الْاَمِینِ...

وقتى دست چپ او هم قطع مى‏شود، رجزى دیگر مى‏خواند:

یا نَفْسُ لاَ تَخْشِى مِنَ الْكُفَّارِ                                       وَاَبْشِرِى بِرَحْمَةِ الْجَبَّارِ

مَعَ النَّبِىِّ السَیدِ الْمُخْتَارِ                                             قَدْ قَطَعُوا بِبَغْیهِمْ یسَارِى...

به خوبى آشكار است كه حضرت با هر حركت دشمن، رجزى متناسب با آن مى‏سراید؛ اگر چه در آن گیر و دار و جنگ و فرود آمدن ضربتهاى كارى و قطع شدن دستان، دیگر مجالى براى رجزخوانى نمى‏ماند؛ اما او با روحیه‏اى استوار و ایمانى راسخ، با خواندن این رجزها همگان را از ایمان قلبى راسخ خود به خدا و امام خویش آگاه مى‏سازد و در سخت‏ترین شرایط، دست از سر دادن شعارهاى بلند عاشورا و چكامه‏هاى سرخ آن برنمى‏دارد و زخمهاى بى‏شمار و حمله بى‏امان دشمن غدّار، او را از لذت یاد باز نمى‏دارد.

به راستى رجزهاى او مجموعه‏اى كامل از شعار و شعر و شعور عاشورا است.

5. میراث ایثار و فداكارى

ادب، ایثار و فداكارى میراث سترگى بود كه امام على‏‏‌علیه‌السلام آن را از كودكى و نوجوانى خویش با به خطر انداختن جان خود و پاسدارى از جان پیامبر اكرم‏‏‌علیه‌السلام فراهم آورده بود. از جمله القاب امیر المؤمنین‏‏‌علیه‌السلام كه در نوجوانى آن را كسب نمود، قُضَم است. این واژه در لغت عرب از قَضِمَ به معناى كوبیدن، گاز گرفتن و خرد كردن گرفته شده است.

فردى از امام صادق‏‏‌علیه‌السلام پرسید: «چرا چنین لقبى به امیرالمؤمنین‏‏‌علیه‌السلام داده‏اند؟» امام پاسخ فرمود: «در آغاز بعثت، مشركان به بچه‏هاى خود گفته بودند كه به پیامبر اكرم‏‌صلی‌الله‌علیه‌وآله سنگ بزنند. هرگاه پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله از منزل خود خارج مى‏شد، كودكان مكه به طرف ایشان مى‏دویدند و با سنگ، پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله را مى‏زدند. این مسئله موجب ناراحتى و عصبانیت على‏‏‌علیه‌السلام شد؛ از اینرو، به پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله عرض كرد: پدر و مادرم به فدایت! هرگاه خواستید از منزل بیرون روید، مرا نیز با خود ببرید. روز بعد وقتى پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله خارج شد، على‏‏‌علیه‌السلام نیز با او همراه گردید و وقتى بچه‏هاى كفار به سمت پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله سنگ پرتاب كردند، على‏‏‌علیه‌السلام به طرف آنها حمله كرد و با مشت به بینى و صورت آنها كوبید. آنان گریه‏كنان نزد پدران خود رفتند و گفتند: «قَضِمَنَا عَلِىٌّ؛ على ما را كوبید.» از آن روز به بعد، به على‏‏‌علیه‌السلام لقب قُضَم دادند و هرگاه همدیگر را مى‏دیدند مى‏گفتند: «اِحْذَرُوا الْقُضَمَ؛ از قضم دورى كنید.» (21)

در كتاب كهن تاریخ، درخشان‏ترین صفحه‏هاى ایثار وفداكارى از آنِ امام على‌علیه‌السلام است، از جمله: آن شبى كه رسول خدا‌صلی‌الله‌علیه‌وآله موظف به هجرت از مكه به سوى مدینه مى‏گردد؛ اما به دلیل وجود جاسوسان زیاد، شرایط چنان سخت مى‏شود كه نمى‏تواند به سادگى این كار را عملى سازد؛ از اینرو، به على‏‏‌علیه‌السلام فرمود: «مشركان قریش نقشه قتل مرا كشیده‏اند و تصمیم دارند به‏طور دسته‏جمعى به خانه من هجوم آورند و مرا در بستر به قتل برسانند. من از سوى خدا مأمورم كه مكه را ترك كنم. تو در بستر من بخواب و روانداز سبز مرا روى سرت بكش تا تصوّر كنند من از خانه خارج نشده‏ام.» حضرت على‏‏‌علیه‌السلام با جان و دل پذیرفت.

لحظه خداحافظى، پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله على‏‏‌علیه‌السلام را به سینه چسبانید و فرمود: «اى فرزند مادر! (22) خدا تو را آزمایش كرد و مرا نیز در باره تو مورد امتحان قرار داد؛ همان‏گونه كه ابراهیم‏‏‌علیه‌السلام را با اسماعیل‏‏‌علیه‌السلام و اسماعیل‏‏‌علیه‌السلام را با ابراهیم‏‏‌علیه‌السلام امتحان نمود... .» پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله از منزل خارج شد و مشركان كه خانه را زیر نظر داشتند، متوجه خروج او نشدند. سپس با شمشیرهاى آخته بر بالین حضرت على‏‏‌علیه‌السلام آمدند و دیدند اوست كه در بستر پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله آرمیده است. (23)

امام على‏‏‌علیه‌السلام دستور داشت سه روز پس از هجرت پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله در مكه بماند و تمام خطرات را تحمل نماید و پس از روز سوم زنان بنى هاشم و فواطم (فاطمه‏ها) را به یثرب انتقال دهد. (24) وقتى او به یثرب رسید، پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله به سویش شتافت و او را در آغوش كشید و با دیدن پاهاى تاول‏زده و خونین او، اشك در چشمانش حلقه زد. (25) چه بسیار شجاعتها و رشادتها كه او در راستاى حفظ جان پیامبر اكرم‏‌صلی‌الله‌علیه‌وآله در جنگها از خود به نمایش گذاشت.

حضرت عباس‏‏‌علیه‌السلام نیز پاى خویش در جاى پاى پدر و جان‏فشانیها و ادب او گذاشته و از هیچ فداكارى نسبت به برادرش امام حسین‏‏‌علیه‌السلام دریغ نورزید. مانند پدرش على‏‏‌علیه‌السلام زنان، خواهران، خواهرزادگان و برادرزادگان برادرش را همراهى نمود. سختى و رنج تشنگى را چند بار از آنان دور نمود، در دفاع از برادرش، ابتدا برادران و سپس فرزندان خود را فدا كرد و پیش چشم خود، شهادت آنان را به تماشا نشست و تا آن هنگام كه جان در بدن داشت، اجازه نداد غبارى از اندوه بر چهره امام بنشیند.

چه زیباست این فراز و چه گویاست این تعبیر در باره حضرت عباس‏‏‌علیه‌السلام كه گفته‏اند: «یا كَاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَین‏‏‌علیه‌السلام اِكْشِفْ كَرْبَنَا بِحَقِّ اَخِیكَ الْحُسَینَ‏‏‌علیه‌السلام؛

اى كه برطرف‏كننده اندوه از چهره امام حسین‏‏‌علیه‌السلام هستى! اندوه ما را نیز به حقّ برادرت حسین‏‏‌علیه‌السلام واگردان.»

6. میراث شهادت

شهادت، میراث ماندگارى است كه كربلا را در سرخى خود جاودانه كرد. میراثى كه على‏‏‌علیه‌السلام براى فرزندان خود به جا گذاشت تا همگى در پیشگاه عدل الهى سرخ‏روى به محشر درآیند.

همو كه چون كودكى علاقمند به سینه مادر، آرزومند شهادت بود. در جنگ ذات السلاسل وقتى امام على‏‏‌علیه‌السلام به سوى آوردگاه مى‏شتافت، همسرش فاطمه‏‌علیهاالسلام مى‏گریست. پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله به او فرمود: «چرا گریه مى‏كنى دخترم؟ آیا مى‏ترسى شوهرت در این جنگ كشته شود؟ نه، به خواست خدا او در این جنگ كشته نخواهد شد.» در این لحظه اشك در چشمان على‏‏‌علیه‌السلام حلقه زد و با بغضى سنگین در گلو عرض كرد: «یا رسول اللّه! بهشت را از من دریغ مدار.» (26)

همو كه چنان به شهادت مشتاق بود كه به سستى‏ورزان در جهاد فرمود: «وَاللَّهِ لَوْلاَ رَجَائِى الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِى الْعَدُوَّ لَقَرَّبْتُ رِكَابِى ثُمَّ شَخَّصْتُ عَنْكُمْ فَلاَ اَطْلُبُكُمْ مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَشَمَالٌ؛ (27) به خدا سوگند! اگر هنگام برخورد با دشمن، آرزومند شهادت [در راه خدا] نبودم، پاى در ركاب كرده، از میان شما مى‏رفتم و تا زمانى كه نسیم جنوب و شمال مى‏وزید، شما را طلب نمى‏نمودم.»

همو كه همواره در آستانه جنگهایش مى‏گفت: «اِنْ اَظْهَرْتَهُمْ عَلَینَا فَارْزُقْنَا الشَّهَادَةَ؛ (28) [پروردگارا!] اگر دشمنان را بر ما پیروز گردانیدى، پس [در مقابل‏] شهادت را روزى‏مان كن.»

خود او مى‏فرماید: «پس از جنگ احد، آن‏گاه كه بسیارى از مسلمانان به شهادت رسیده بودند و شهادت نصیب من نشده بود، با چشمانى پر اشك و دلى آكنده از اندوه، نزد او (پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله ) رفتم و او به من فرمود: اى على! مژده باد بر تو كه روزى شهادت نصیب تو خواهد شد و من در پاسخش گفتم: براى چنین چیزى جاى صبر و بردبارى وجود ندارد؛ بلكه باید مژدگانى داد و خدا را به خاطر آن شكر گفت.» (29)

و اینك این فرزند او عباس‏‏‌علیه‌السلام است كه بر پهن‏دشت كربلا ایستاده و بدنهاى بى‏سر شهیدان را در نسیم گرم كربلا تماشا مى‏كند و بر مستى پاكبازان به خون خفته، حسرت مى‏خورد؛ سینه‏اش تنگ مى‏شود و خدمت امام رسیده، مى‏گوید: «قَدْ ضَاقَ صَدْرِى وَسَمِئْتُ مِنَ الْحَیاةِ وَاُرِیدُ اَنْ اَطْلُبَ ثَارِى مِنْ هَؤُلاَءِ الْمُنَافِقِینَ؛ (30) سینه‏ام تنگ شده و از زندگى بیزار شده‏ام و مى‏خواهم انتقام خود را از این دو رویان بگیرم.» پس به میدان مى‏شتابد و سرمست از باده گلگون شهادت بر زمین مى‏افتد.

بر لب آبم و از داغ لبت مى‏میرم‏                                  هر دم از غصه جانسوز تو آتش گیرم‏

مادرم داد به من درس وفادارى را                               عشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم‏

گاه سردار علمدارم و گاهى سقّا                                 گه به پاس حَرمت گشت‏زنان چون شیرم‏

بوته عشق تو كرده است مرا چون زر ناب‏                     دیگر این آتش غمها ندهد تغییرم‏

غیرتم گاه نهیبم زد از جا برخیز!                                  لیك فرمان مطاع تو شود پاگیرم‏

تا كه مأمور شدم علقمه را فتح كنم‏                             آیت قهر بیان شد به لب شمشیرم‏

كربلا، كعبه عشق است و منم در احرام‏                         شد در این قبله عشاق، دو تا تقصیرم‏

دست من خورد به آبى كه نصیب تو نشد                      چشم من داد از آن آب روان تصویرم‏

باید این دیده و این دست كنم قربانى‏                           تا كه تكمیل شود حج من، آنگه میرم‏

زین جهت دست به پاى تو فشاندم بر خاك‏                    تا كنم دیده فدا، چشم به راه تیرم‏

اى قد و قامت تو معنى «قد قامت» من‏                          اى كه الهام عبادت ز وجودت گیرم‏

وصل شد حال قیامم ز عمودى به سجود                       بى‏ركوع است نماز من و این تكبیرم‏

جسدم را به سوى خیمه اصغر مبرید                            كه خجالت‏زده زآن تشنه‏لب بى‏شیرم (31)

 

پی‌نوشـــــــــــــت‌ها:

 

(1). «قيمۀ كل امرء ما يحسنه؛ ارزش هر كس به آن چيزي است (از دانايي و تخصص) كه او را نيكو مي‌كند.» (نهج البلاغه، حكمت 81).

(2). البيان والتبيين،‌ ابو عثمان عمرو بن بحر جاظ، بيروت، دار مكتبۀ الهلال،‌ بي تا، ‌ج1، ص87.

(3). رسائل الجاحظ، ابو عثمان عمرو بن جاحظ، بيروت، دار مكتبۀ الهلال،‌1998 م، ج3، ص29.

(4). موسوعة الامام على، محمّد محمدى رى شهرى، قم، دار الحديث، چاپ اوّل، 1421 هـ. ق، ج 10، ص 280

(5). افرادى كه بسيار عمر كرده‏اند.

(6). ر. ك: بحار الانوار، ج 89، ص 132.

(7). ر. ك: رسالة فى المعنى المولى، محمّد بن محمّد بن النعمان الشيخ المفيد، بيروت، دار المفيد، چاپ دوم، 1414 هـ. ق، ج 1، ص 45.

(8). ر. ك: بحار الانوار، ج 89، ص 132.

(9). ر. ك: الغدير، عبد الحسين امينى، بيروت، دار الكتب العربية، 1379 هـ. ق، ج 7، ص 23.

(10). آنان به دليل داشتن نامداران، پهلوانان و جنگجويان بى‏باك بسيار، قبيله‏اى پر افتخار و مورد احترام در بين اعراب جاهلى بودند.

(11). نام طايفه‏اى از قبيله مضر.

(12). ر. ك: الخرائج والجرائح، ابو الحسين هبة اللّه قطب الدين الراوندى‏، قم، مؤسسة الامام الهادى، بى‏تا، ج 3، ص 994؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص72؛ مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 101؛ الكنى و الالقاب، شيخ عباس قمى، بى‏جا، بى‏تا، ج1، ص 17.

(13). مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، ج 1، ص 166.

(14). ر. ك: بحار الانوار، ج 89، ص 133؛ كنز‌العمال، ج 3، ص 85، شماره 8935.

(15). مستدرك سفينة البحار، الشيخ على النمازى الشاهرودى، قم، انتشارات جامعه مدرسين، 1419 هـ. ق، ج 9، ص 97؛ الانساب، ابو سعد عبد الكريم بن محمّد بن منصور التميمى السمعانى، بيروت، دار الجنان، چاپ اوّل، 1408 هـ. ق، ج4، ص 117؛ تناقضات  الابانى الواضحات، حسن بن على السقاف، بيروت، دار الامام النورى، 1412 هـ. ق، ج 2، ص 342؛ مسند احمد بن حنبل، امام احمد بن حنبل، بيروت، دار صادر، بى‏تا، ج2، ص 444؛ البداية و النهاية، ج 7، ص247.

(16). ر. ك: مدينة المعاجز، سيد هاشم البحرانى، قم، مؤسسة المعارف الاسلامى، چاپ اوّل، 1413 هـ. ق، ج 3، ص 410؛ تفسير مجمع البيان، فضل بن الحسن الطبرسى، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات‏، 1415 هـ. ق، ج 10، ص 259؛ الغدير، ج 7، ص 23.

(17). اشعارى كه در عصر جاهليت بر ديوار كعبه آويخته بود.

(18). ر. ك: بحار الانوار، ج 67، ص 295.

(19). اشعارى در دو تا سه بيت است و در يكى از بحرهايى كه با تكرار سه يا چهار مرتبه وزن مستفعلن حاصل شده، سروده مى‏شود و در هنگام جنگ مى‏خوانند.

(20). دايرة المعارف تشيّع، احمدصدر حاج سيد جوادى، بهاء الدين خرمشاهى، كامران فانى، تهران، انتشارات شهيد محبّى، چاپ اوّل، 1379 هـ. ش، ج 8، ص 178.

(21). ر. ك: بحار الانوار، ج 20، ص 67.

(22). به دليل علاقه و احترام زيادى كه پيامبر اكرم براى فاطمه بنت اسد قائل بودند، على‏‏‌علیه‌السلام را اين‏گونه صدا مى‏زدند.

(23). ر. ك: مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 183؛ تاريخ الطبرى، ج 2، ص 97.

(24). ر. ك: سيرة الحلبى، ج 2، ص 37؛ انساب الاشراف، على بن برهان الدين، مصر، مطبعة مصطفى البابى، 1349 هـ. ق، ج 2، ص 91؛ سيرة ابن هشام، ج 1، ص 493.

(25). ر. ك: الكامل فى التاريخ، عزّ الدين ابوالحسن على بن محمّد ابن الاثير الجزرى، بيروت، دار الكتاب العربية، چاپ دوم، 1378 هـ. ق، ج2، ص 75؛ طبقات الكبرى، ج 3، ص 22؛ اعلام‌الورى، ص 192.

(26). ر. ك: بحار الانوار، ج 21، ص 81.

(27). نهج البلاغه، خ 119، ص 228.

(28). همان، خ 171، ص 324.

(29). ر. ك: نهج البلاغه، خ 156، ص 290.

(30). مقتل الحسين‏‏‌علیه‌السلام بحر العلوم، ص 318؛ جلاء‌العيون، ص 678؛ ناسخ التواريخ، ج 2، ص343؛ بحار الانوار، ج 45، ص 41؛ مثير‌الاحزان، ص83.

(31). شعر از حبيب اللّه چايچيان.

475 دفعه
(0 رای‌ها)