اشاره
در شماره 111 مجله، ویژگیهای پرچمداری، سقایت و شجاعت را كه از جمله مواریث بهجای مانده از پدر و نیاكان حضرت عباسعلیهالسلام برای ایشان بود، مورد بررسی قرار دادیم و در این شماره ادامه آن ویژگیها را پی میگیریم.
4. میراث بلاغت
از جمله گنجینههاى پرارزشى كه حضرت عباسعلیهالسلام آن را از پدر، مادر و نیاكان خود به ارث برده بود، توشه غنى فصاحت و بلاغت است. در ادب پارسى جدا نمودن این دو مفهوم از هم تا اندازهاى دشوار است؛ چرا كه دو مفهوم نزدیك به هم مىباشند؛ اما مىتوان از روى مسامحه در تعبیر براى آسانتر شدن فهم آن، فصاحت را شیوا سخن گفتن و بلاغت را رسا سخن گفتن ترجمه نمود. ترجمه فصاحت و بلاغت هرچه باشد، بلاغت سخن علىعلیهالسلام بر هیچ عصرى پوشیده نبوده و به هر زبان كه ترجمه شده، حصار زمان را شكسته و دیوارهاى مكان را درنوردیده است؛ آنگاه كه آفتاب بلاغت از سریر زبانش جارى مىشود و هزار هزار تغزّل سبز را مهمان اندیشهها مىكند. نهج البلاغهاش، قطرهاى اقیانوسوش از گنجینه سخن اوست.
جاحظ، نویسنده بزرگ قرن سوم و سخنشناس عرب، پس از یاد كردن جملهاى از حكمتهاى نهج البلاغه (1) مىنویسد:
«اگر از كتاب سخنان علىعلیهالسلام غیر از همین یك جمله نمىیافتم، برایم كافى و بسنده بود؛ بلكه از بسنده نیز بسندهتر و مقصود را از این جمله كوتاه نارسا نمىدیدم. نیكوترین سخن سخنى است كه اندكش تو را از بسیارش بىنیاز كند و معناى آن رسا و گویا باشد و خداى بزرگ آن را هماهنگ با آهنگ و نیت و پارسایى و همت گویندهاش، در جامهاى از جلال و شكوه پوشانیده باشد و از فروغ حكمت، آن را آب و تاب داده باشد.» (2)
او در جایى دیگر مىافزاید: «سخنشناسان همگى همرأىاند كه سخنى نیافتهاند كه در كوتاهى لفظ و گستردگى معنا و سودمندى بسیار و برانگیزندگى خواننده، به بیان و روانى و زودیابى مفهوم، با این جمله امام [علىعلیهالسلام] برابرى كند.» (3)
سبط بن جوزى كه در مجموعه حاضر نیز از آثار او درباره حضرت عباسعلیهالسلام بسیار سخن نقل شد، در باره سخنان نغز و گفتار شیواى امیرالمؤمنینعلیهالسلام مىنویسد: «سخنان علىعلیهالسلام همه سرشار از فروغ و شكوه، و میزان معرفت و حكمت است.
سخنانى است كه خداوند چنان آنها را از شكوه و برجستگى لبریز كرده كه هر كس بشنود و بخواند، هیبت آنها او را فرا مىگیرد. خداوند در سخنان او، شیرینى و نمكینكلام بودن و طراوت و تازگى و شیوایى و رسایى را به هم آمیخته است. واژهاى در آنها گزاف نیست و هیچ حجتى را با آنها یاراى برابرى نیست. همه سخنوران را به ناتوانى كشیده و گوى سبقت را از همگان ربوده است. واژههایش از نور نبوّت آب و تاب گرفته و اندیشهها را سرگردان خود ساخته است.» (4)
جرج جرداق اگرچه مسیحى است و بهرهاى از اسلام ندارد؛ اما شیفتگى به امیر بیان علىعلیهالسلام، او را خاكسار خود ساخته است. وى در كتاب «الامام علىعلیهالسلام صوت العدالة الانسانیة» در پنج جلد، برترین پژوهش را در گلستان سخنورى و ادبپرورى امام به انجام مىرساند و بهترین تعابیر را در پرده نگار مىآورد.
اشعارى كه از امام بر جاى مانده، همگى حكایت از این مدعا دارد. امام گوهرى از این گنجینه پربها را به فرزند خود حضرت عباسعلیهالسلام به ارث مىدهد. سخنورى عباسعلیهالسلام پرتوى از آفتاب تابان سخن علىعلیهالسلام است و او میراثدار علىعلیهالسلام در بلاغت و فصاحت مىباشد. از سویى دیگر، وى در دامان پرمهر مادرى ادبدوست پرورش یافته است. شمیمى از طراوت بوستان سخندانى این بانوى ارجمند، در مرثیههاى جانسوزى كه در سوگ عباسعلیهالسلام مىسراید به چشم مىخورد.
پدران و نیاكان امالبنینعلیهاالسلام افزون بر شجاعت، از این ویژگى والا نیز برخوردار بودهاند. در بین آنان لبید بن ربیعة مشهورترین است. او از معمّرین (5) بوده و 145 (6) یا 157 (7) سال عمر كرده است. 90 سالش بود كه اسلام ظهور كرد (8) و در دوران خلافت معاویه دار فانى را وداع گفت. (9)
وى با دیدن معجزهاى از پیامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله به ایشان ایمان آورد. حضرت رسولصلیاللهعلیهوآله در جنگ بئر معونه با قبیله آنان درگیر شد. ملاعب الاسنة كه پیشتر سخنى در مورد شجاعت او به میان آمد، دو اسب ممتاز و چند شتر را توسط لبید به رسم هدیه براى پیامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله فرستاد؛ اما پیامبر فرمود: «به خدا قسم، هدیه فردى مشرك را نخواهم پذیرفت!» لبید از این سخن محمدصلیاللهعلیهوآله تعجب كرد و گفت: «گمان نمىكردم كه پیامبرصلیاللهعلیهوآله هدیه مردى از قبیله مُضَر (اجداد لبید بن ربیعة) را رد نماید!» (10)
سپس به همراه ملاعب الاسنة خدمت پیامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله رسید و عرض كرد: «ملاعب الاسنة از بیماریى كه در ناحیه شكم دارد، رنج مىبرد و از شما شفا مىخواهد.» رسول خداصلیاللهعلیهوآله نیز كلوخى را با آب دهان آغشته ساخت و به او خورانید و بیمارى او برطرف شد.
این معجزه پیامبرصلیاللهعلیهوآله شگفتى آن دو را برانگیخت و از پیامبرصلیاللهعلیهوآله خواستند تا چند نفر را به عنوان مبلّغ اسلام به قبیله آنان بفرستد. پیامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله فرمود: «مىترسم بنى عامر (11) به آنها صدمهاى بزنند.» ملاعب الاسنة و لبید گفتند: «ما سلامتى آنان را تضمین مىكنیم.» (12)
لبید بن ربیعة، از بزرگان جزیرةالعرب به شمار مىآمد. او برادر خالد، عموى حزام و پدر حضرت امّالبنینعلیهاالسلام بود. در عصرى كه فنّ شاعرى، اعجازى بىبدیل به شمار مىرفت و برگزیدهترین شعرها را بر دیوار كعبه مىآویختند، لبید، شاعر یكى از هفت شعر برگزیده و سرشناس عربستان بود. اگر چه او در عصر جاهلیت مىزیست؛ اما مردى بخشنده، جوانمرد، حقیقتجو و در عین حال دلاور و شجاع بود و اندامى تنومند و ورزیده داشت.
وى هنگام تشرف به اسلام، تكبیتى سرود كه در آن، خداوند را به سبب این فیض بزرگ چنین سپاس مىگوید:
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اِذْ لَمْ یأْتِنِى اَجَلِى حَتَّى لَبِسْتُ مِنَ الْاِسْلاَمِ سِرْبَالاً (13)
«خداى را سپاس مىگویم كه نمردم و جامه اسلام را بر تن كردم.»
عمر بن خطاب در روزگار خلافت خویش به مغیرة بن شعبة دستور داد تا به شاعران مسلمان بنویسد: یك نسخه از اشعار خود را براى درج در دیوان شاعران اسلامى به مدینه بفرستند. وقتى مغیرة بن شعبه براى به انجام رسانیدن این دستور، دست به كار شد، نزد لبید بن ربیعة و اغلب راجز عجلى رفت تا اشعار آنها را دریافت كند. لبید گفت: «من هرگز شعرى را كه از جاهلیت رسیده، در اسلام نخواهم سرود.» و در پاسخ عمر سوره بقره را در كاغذى نوشت و برایش فرستاد.
اما اغلب راجز شعر خود را نوشت و براى عمر فرستاد. عمر كه پیشتر دستور داده بود به هر شاعر هزار سكه بدهند، امر كرد تا 500 سكه از بخششى كه به اغلب شده كم شود و به لبید بیفزایند.
اغلب ناراحت شده، گفت: «آیا سزاوار است من كه از دستور پیروى كردهام، 500 سكه بگیرم و لبید كه سرپیچى كرده، 1500 سكه دریافت دارد؟» در این میان، معاویه هم 500 سكه به بخششى كه به لبید شده بود، افزود؛ اما لبید هرگز این 2000 سكه را نپذیرفت و براى خودشان بازگرداند و تا آخر عمر عطاى آنان را در قبال شاعرى خود نپذیرفت تا از دنیا رفت. (14)
او در دوران حیات همواره مورد احترام پیامبرصلیاللهعلیهوآله بود و پیامبر بارها به شعر او تمسك مىكرد. شهرت لبید، تنها به سخندانى و چكامهسرایى او نیست؛ بلكه احترام پیامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله نسبت به او به خاطر تعهد این شاعر بزرگ بوده است. حضرت در باره او فرمود: بهترین حرفى كه عرب [جاهلى] زده است، سخن لبید مىباشد كه گفته:
اَلاَ كُلُّ شَىءٍ مَا خَلاَ اللّهُ بَاطِلٌ وَكُلُّ نَعِیمٍ لاَ مُحَالَةَ زَائِلٌ (15)
«و به هوش باش كه هر آنچه غیر خدا است باطل است و هیچ نعمتى نیست كه پایدار باشد.»
در مناظرهاى كه بین امام حسن مجتبىعلیهالسلام و عایشه در گرفت نیز امام به ابیاتى از شعر لبید تمسك كرد و چند بیتى از آن را در كلام خود آورد. (16)
لبید در مُعَلَّقه خود (17) كه 88 بیت است، مفاهیمى همچون بخشندگى، مهماننوازى، دورى از شهوترانى و خو گرفتن به عقلمدارى را مىگنجاند؛ بهگونهاى كه وقتى فرزدق، شاعر همعصر امام سجادعلیهالسلام، بیتى از آن را مىشنود، از اسب خویش پیاده مىشود و از شگفتى واژههاى آن به سجده مىافتد.
او در این قصیده بلند چنین مىسراید:
- نعمتهاى این جهان مایه فریب و حسرتاند و زندگانى در این دنیا ناپایدار است؛
- همگان به زودى به بلایى بزرگ دچار مىشوند و سرانگشتان آنان را مرگ، زرد خواهد ساخت؛
- هر كس به كردههاى خود آگاه خواهد شد و در پیشگاه خداوند همه پردهها برخواهد افتاد... . (18)
این اشعار، به خوبى از سرشت و شخصیت برجسته این مدیحهسراى بزرگ پیش از ظهور اسلام پرده برمىدارد و او را پیش از مسلمان شدن، مردى به دور از آلودگیهاى جاهلیت مىنمایاند.
با نگاهى گذرا به رجزهایى كه حضرت عباسعلیهالسلام در پهنه كربلا خوانده، مدعاى برخوردارى او از گنجینه پربار شعر و ادب به اثبات مىرسد.
رجز (19) عبارت از شعرى ارتجالى است كه جنگجو براى ستودن خود و توصیف حسب و نسب خویش با آهنگى حماسى مىخواند و داراى مفاهیمى دال بر خوار شمردن دشمن است. گاهى اوقات نیز از اشعار دیگر شاعران بهره مىگرفتند. (20)
در هر حال، رجز شعرى از پیش تعیین شده بوده و كمتر پیش مىآمده كه جنگجویى بهگونه فى البداهه در میدان جنگ آن را بسراید، چه اینكه بخواهد به تناسب حال و هواى میدان نبرد آن را تغییر نیز بدهد و یا رویدادهایى را كه به وقوع پیوسته و او را در همان لحظه شاهد آنان بوده، به شعر درآورد؛ اما در پیكارهاى حضرت عباسعلیهالسلام شاهد چنین ویژگىاى در رجزهاى او هستیم، كه نشان از توان والاى او در سخندانى است.
او در ابتدا به توصیف خود، امام خود و حسب و نسب خود مىپردازد - كه رجزها معمولاً بیشتر از این هم نبودهاند - وقتى به آبراه فرات دست مىیابد و مىخواهد كمى آب بنوشد، تشنگى امام خویش را در نظر مىآورد و چنین مىخواند:
یا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَینِ هُونِى وَبَعْدَهُ لاَ كُنْتِ اَنْ تَكُونِى
هَذَا الْحُسَینُ وَارِدُ الْمَنُونِ وَتَشْرَبِینَ بَارِدَ الْمَعِینِ...
و وقتى دست راست او قطع مىشود، بىدرنگ در رجز خود مىگوید:
وَاللَّهِ اِنْ قَطَعْتُمْ یمِینِى اِنِّى اُحَامِى اَبَداً عَنْ دِینِى
وَعَنْ اِمَامٍ صَادِقِ الْیقِینِ نَجْلِ النَّبِىِّ الطّاهِرِ الْاَمِینِ...
وقتى دست چپ او هم قطع مىشود، رجزى دیگر مىخواند:
یا نَفْسُ لاَ تَخْشِى مِنَ الْكُفَّارِ وَاَبْشِرِى بِرَحْمَةِ الْجَبَّارِ
مَعَ النَّبِىِّ السَیدِ الْمُخْتَارِ قَدْ قَطَعُوا بِبَغْیهِمْ یسَارِى...
به خوبى آشكار است كه حضرت با هر حركت دشمن، رجزى متناسب با آن مىسراید؛ اگر چه در آن گیر و دار و جنگ و فرود آمدن ضربتهاى كارى و قطع شدن دستان، دیگر مجالى براى رجزخوانى نمىماند؛ اما او با روحیهاى استوار و ایمانى راسخ، با خواندن این رجزها همگان را از ایمان قلبى راسخ خود به خدا و امام خویش آگاه مىسازد و در سختترین شرایط، دست از سر دادن شعارهاى بلند عاشورا و چكامههاى سرخ آن برنمىدارد و زخمهاى بىشمار و حمله بىامان دشمن غدّار، او را از لذت یاد باز نمىدارد.
به راستى رجزهاى او مجموعهاى كامل از شعار و شعر و شعور عاشورا است.
5. میراث ایثار و فداكارى
ادب، ایثار و فداكارى میراث سترگى بود كه امام علىعلیهالسلام آن را از كودكى و نوجوانى خویش با به خطر انداختن جان خود و پاسدارى از جان پیامبر اكرمعلیهالسلام فراهم آورده بود. از جمله القاب امیر المؤمنینعلیهالسلام كه در نوجوانى آن را كسب نمود، قُضَم است. این واژه در لغت عرب از قَضِمَ به معناى كوبیدن، گاز گرفتن و خرد كردن گرفته شده است.
فردى از امام صادقعلیهالسلام پرسید: «چرا چنین لقبى به امیرالمؤمنینعلیهالسلام دادهاند؟» امام پاسخ فرمود: «در آغاز بعثت، مشركان به بچههاى خود گفته بودند كه به پیامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله سنگ بزنند. هرگاه پیامبرصلیاللهعلیهوآله از منزل خود خارج مىشد، كودكان مكه به طرف ایشان مىدویدند و با سنگ، پیامبرصلیاللهعلیهوآله را مىزدند. این مسئله موجب ناراحتى و عصبانیت علىعلیهالسلام شد؛ از اینرو، به پیامبرصلیاللهعلیهوآله عرض كرد: پدر و مادرم به فدایت! هرگاه خواستید از منزل بیرون روید، مرا نیز با خود ببرید. روز بعد وقتى پیامبرصلیاللهعلیهوآله خارج شد، علىعلیهالسلام نیز با او همراه گردید و وقتى بچههاى كفار به سمت پیامبرصلیاللهعلیهوآله سنگ پرتاب كردند، علىعلیهالسلام به طرف آنها حمله كرد و با مشت به بینى و صورت آنها كوبید. آنان گریهكنان نزد پدران خود رفتند و گفتند: «قَضِمَنَا عَلِىٌّ؛ على ما را كوبید.» از آن روز به بعد، به علىعلیهالسلام لقب قُضَم دادند و هرگاه همدیگر را مىدیدند مىگفتند: «اِحْذَرُوا الْقُضَمَ؛ از قضم دورى كنید.» (21)
در كتاب كهن تاریخ، درخشانترین صفحههاى ایثار وفداكارى از آنِ امام علىعلیهالسلام است، از جمله: آن شبى كه رسول خداصلیاللهعلیهوآله موظف به هجرت از مكه به سوى مدینه مىگردد؛ اما به دلیل وجود جاسوسان زیاد، شرایط چنان سخت مىشود كه نمىتواند به سادگى این كار را عملى سازد؛ از اینرو، به علىعلیهالسلام فرمود: «مشركان قریش نقشه قتل مرا كشیدهاند و تصمیم دارند بهطور دستهجمعى به خانه من هجوم آورند و مرا در بستر به قتل برسانند. من از سوى خدا مأمورم كه مكه را ترك كنم. تو در بستر من بخواب و روانداز سبز مرا روى سرت بكش تا تصوّر كنند من از خانه خارج نشدهام.» حضرت علىعلیهالسلام با جان و دل پذیرفت.
لحظه خداحافظى، پیامبرصلیاللهعلیهوآله علىعلیهالسلام را به سینه چسبانید و فرمود: «اى فرزند مادر! (22) خدا تو را آزمایش كرد و مرا نیز در باره تو مورد امتحان قرار داد؛ همانگونه كه ابراهیمعلیهالسلام را با اسماعیلعلیهالسلام و اسماعیلعلیهالسلام را با ابراهیمعلیهالسلام امتحان نمود... .» پیامبرصلیاللهعلیهوآله از منزل خارج شد و مشركان كه خانه را زیر نظر داشتند، متوجه خروج او نشدند. سپس با شمشیرهاى آخته بر بالین حضرت علىعلیهالسلام آمدند و دیدند اوست كه در بستر پیامبرصلیاللهعلیهوآله آرمیده است. (23)
امام علىعلیهالسلام دستور داشت سه روز پس از هجرت پیامبرصلیاللهعلیهوآله در مكه بماند و تمام خطرات را تحمل نماید و پس از روز سوم زنان بنى هاشم و فواطم (فاطمهها) را به یثرب انتقال دهد. (24) وقتى او به یثرب رسید، پیامبرصلیاللهعلیهوآله به سویش شتافت و او را در آغوش كشید و با دیدن پاهاى تاولزده و خونین او، اشك در چشمانش حلقه زد. (25) چه بسیار شجاعتها و رشادتها كه او در راستاى حفظ جان پیامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله در جنگها از خود به نمایش گذاشت.
حضرت عباسعلیهالسلام نیز پاى خویش در جاى پاى پدر و جانفشانیها و ادب او گذاشته و از هیچ فداكارى نسبت به برادرش امام حسینعلیهالسلام دریغ نورزید. مانند پدرش علىعلیهالسلام زنان، خواهران، خواهرزادگان و برادرزادگان برادرش را همراهى نمود. سختى و رنج تشنگى را چند بار از آنان دور نمود، در دفاع از برادرش، ابتدا برادران و سپس فرزندان خود را فدا كرد و پیش چشم خود، شهادت آنان را به تماشا نشست و تا آن هنگام كه جان در بدن داشت، اجازه نداد غبارى از اندوه بر چهره امام بنشیند.
چه زیباست این فراز و چه گویاست این تعبیر در باره حضرت عباسعلیهالسلام كه گفتهاند: «یا كَاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَینعلیهالسلام اِكْشِفْ كَرْبَنَا بِحَقِّ اَخِیكَ الْحُسَینَعلیهالسلام؛
اى كه برطرفكننده اندوه از چهره امام حسینعلیهالسلام هستى! اندوه ما را نیز به حقّ برادرت حسینعلیهالسلام واگردان.»
6. میراث شهادت
شهادت، میراث ماندگارى است كه كربلا را در سرخى خود جاودانه كرد. میراثى كه علىعلیهالسلام براى فرزندان خود به جا گذاشت تا همگى در پیشگاه عدل الهى سرخروى به محشر درآیند.
همو كه چون كودكى علاقمند به سینه مادر، آرزومند شهادت بود. در جنگ ذات السلاسل وقتى امام علىعلیهالسلام به سوى آوردگاه مىشتافت، همسرش فاطمهعلیهاالسلام مىگریست. پیامبرصلیاللهعلیهوآله به او فرمود: «چرا گریه مىكنى دخترم؟ آیا مىترسى شوهرت در این جنگ كشته شود؟ نه، به خواست خدا او در این جنگ كشته نخواهد شد.» در این لحظه اشك در چشمان علىعلیهالسلام حلقه زد و با بغضى سنگین در گلو عرض كرد: «یا رسول اللّه! بهشت را از من دریغ مدار.» (26)
همو كه چنان به شهادت مشتاق بود كه به سستىورزان در جهاد فرمود: «وَاللَّهِ لَوْلاَ رَجَائِى الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِى الْعَدُوَّ لَقَرَّبْتُ رِكَابِى ثُمَّ شَخَّصْتُ عَنْكُمْ فَلاَ اَطْلُبُكُمْ مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَشَمَالٌ؛ (27) به خدا سوگند! اگر هنگام برخورد با دشمن، آرزومند شهادت [در راه خدا] نبودم، پاى در ركاب كرده، از میان شما مىرفتم و تا زمانى كه نسیم جنوب و شمال مىوزید، شما را طلب نمىنمودم.»
همو كه همواره در آستانه جنگهایش مىگفت: «اِنْ اَظْهَرْتَهُمْ عَلَینَا فَارْزُقْنَا الشَّهَادَةَ؛ (28) [پروردگارا!] اگر دشمنان را بر ما پیروز گردانیدى، پس [در مقابل] شهادت را روزىمان كن.»
خود او مىفرماید: «پس از جنگ احد، آنگاه كه بسیارى از مسلمانان به شهادت رسیده بودند و شهادت نصیب من نشده بود، با چشمانى پر اشك و دلى آكنده از اندوه، نزد او (پیامبرصلیاللهعلیهوآله ) رفتم و او به من فرمود: اى على! مژده باد بر تو كه روزى شهادت نصیب تو خواهد شد و من در پاسخش گفتم: براى چنین چیزى جاى صبر و بردبارى وجود ندارد؛ بلكه باید مژدگانى داد و خدا را به خاطر آن شكر گفت.» (29)
و اینك این فرزند او عباسعلیهالسلام است كه بر پهندشت كربلا ایستاده و بدنهاى بىسر شهیدان را در نسیم گرم كربلا تماشا مىكند و بر مستى پاكبازان به خون خفته، حسرت مىخورد؛ سینهاش تنگ مىشود و خدمت امام رسیده، مىگوید: «قَدْ ضَاقَ صَدْرِى وَسَمِئْتُ مِنَ الْحَیاةِ وَاُرِیدُ اَنْ اَطْلُبَ ثَارِى مِنْ هَؤُلاَءِ الْمُنَافِقِینَ؛ (30) سینهام تنگ شده و از زندگى بیزار شدهام و مىخواهم انتقام خود را از این دو رویان بگیرم.» پس به میدان مىشتابد و سرمست از باده گلگون شهادت بر زمین مىافتد.
بر لب آبم و از داغ لبت مىمیرم هر دم از غصه جانسوز تو آتش گیرم
مادرم داد به من درس وفادارى را عشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم
گاه سردار علمدارم و گاهى سقّا گه به پاس حَرمت گشتزنان چون شیرم
بوته عشق تو كرده است مرا چون زر ناب دیگر این آتش غمها ندهد تغییرم
غیرتم گاه نهیبم زد از جا برخیز! لیك فرمان مطاع تو شود پاگیرم
تا كه مأمور شدم علقمه را فتح كنم آیت قهر بیان شد به لب شمشیرم
كربلا، كعبه عشق است و منم در احرام شد در این قبله عشاق، دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبى كه نصیب تو نشد چشم من داد از آن آب روان تصویرم
باید این دیده و این دست كنم قربانى تا كه تكمیل شود حج من، آنگه میرم
زین جهت دست به پاى تو فشاندم بر خاك تا كنم دیده فدا، چشم به راه تیرم
اى قد و قامت تو معنى «قد قامت» من اى كه الهام عبادت ز وجودت گیرم
وصل شد حال قیامم ز عمودى به سجود بىركوع است نماز من و این تكبیرم
جسدم را به سوى خیمه اصغر مبرید كه خجالتزده زآن تشنهلب بىشیرم (31)
پینوشـــــــــــــتها:
(1). «قيمۀ كل امرء ما يحسنه؛ ارزش هر كس به آن چيزي است (از دانايي و تخصص) كه او را نيكو ميكند.» (نهج البلاغه، حكمت 81).
(2). البيان والتبيين، ابو عثمان عمرو بن بحر جاظ، بيروت، دار مكتبۀ الهلال، بي تا، ج1، ص87.
(3). رسائل الجاحظ، ابو عثمان عمرو بن جاحظ، بيروت، دار مكتبۀ الهلال،1998 م، ج3، ص29.
(4). موسوعة الامام على، محمّد محمدى رى شهرى، قم، دار الحديث، چاپ اوّل، 1421 هـ. ق، ج 10، ص 280
(5). افرادى كه بسيار عمر كردهاند.
(6). ر. ك: بحار الانوار، ج 89، ص 132.
(7). ر. ك: رسالة فى المعنى المولى، محمّد بن محمّد بن النعمان الشيخ المفيد، بيروت، دار المفيد، چاپ دوم، 1414 هـ. ق، ج 1، ص 45.
(8). ر. ك: بحار الانوار، ج 89، ص 132.
(9). ر. ك: الغدير، عبد الحسين امينى، بيروت، دار الكتب العربية، 1379 هـ. ق، ج 7، ص 23.
(10). آنان به دليل داشتن نامداران، پهلوانان و جنگجويان بىباك بسيار، قبيلهاى پر افتخار و مورد احترام در بين اعراب جاهلى بودند.
(11). نام طايفهاى از قبيله مضر.
(12). ر. ك: الخرائج والجرائح، ابو الحسين هبة اللّه قطب الدين الراوندى، قم، مؤسسة الامام الهادى، بىتا، ج 3، ص 994؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص72؛ مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 101؛ الكنى و الالقاب، شيخ عباس قمى، بىجا، بىتا، ج1، ص 17.
(13). مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، ج 1، ص 166.
(14). ر. ك: بحار الانوار، ج 89، ص 133؛ كنزالعمال، ج 3، ص 85، شماره 8935.
(15). مستدرك سفينة البحار، الشيخ على النمازى الشاهرودى، قم، انتشارات جامعه مدرسين، 1419 هـ. ق، ج 9، ص 97؛ الانساب، ابو سعد عبد الكريم بن محمّد بن منصور التميمى السمعانى، بيروت، دار الجنان، چاپ اوّل، 1408 هـ. ق، ج4، ص 117؛ تناقضات الابانى الواضحات، حسن بن على السقاف، بيروت، دار الامام النورى، 1412 هـ. ق، ج 2، ص 342؛ مسند احمد بن حنبل، امام احمد بن حنبل، بيروت، دار صادر، بىتا، ج2، ص 444؛ البداية و النهاية، ج 7، ص247.
(16). ر. ك: مدينة المعاجز، سيد هاشم البحرانى، قم، مؤسسة المعارف الاسلامى، چاپ اوّل، 1413 هـ. ق، ج 3، ص 410؛ تفسير مجمع البيان، فضل بن الحسن الطبرسى، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1415 هـ. ق، ج 10، ص 259؛ الغدير، ج 7، ص 23.
(17). اشعارى كه در عصر جاهليت بر ديوار كعبه آويخته بود.
(18). ر. ك: بحار الانوار، ج 67، ص 295.
(19). اشعارى در دو تا سه بيت است و در يكى از بحرهايى كه با تكرار سه يا چهار مرتبه وزن مستفعلن حاصل شده، سروده مىشود و در هنگام جنگ مىخوانند.
(20). دايرة المعارف تشيّع، احمدصدر حاج سيد جوادى، بهاء الدين خرمشاهى، كامران فانى، تهران، انتشارات شهيد محبّى، چاپ اوّل، 1379 هـ. ش، ج 8، ص 178.
(21). ر. ك: بحار الانوار، ج 20، ص 67.
(22). به دليل علاقه و احترام زيادى كه پيامبر اكرم براى فاطمه بنت اسد قائل بودند، علىعلیهالسلام را اينگونه صدا مىزدند.
(23). ر. ك: مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 183؛ تاريخ الطبرى، ج 2، ص 97.
(24). ر. ك: سيرة الحلبى، ج 2، ص 37؛ انساب الاشراف، على بن برهان الدين، مصر، مطبعة مصطفى البابى، 1349 هـ. ق، ج 2، ص 91؛ سيرة ابن هشام، ج 1، ص 493.
(25). ر. ك: الكامل فى التاريخ، عزّ الدين ابوالحسن على بن محمّد ابن الاثير الجزرى، بيروت، دار الكتاب العربية، چاپ دوم، 1378 هـ. ق، ج2، ص 75؛ طبقات الكبرى، ج 3، ص 22؛ اعلامالورى، ص 192.
(26). ر. ك: بحار الانوار، ج 21، ص 81.
(27). نهج البلاغه، خ 119، ص 228.
(28). همان، خ 171، ص 324.
(29). ر. ك: نهج البلاغه، خ 156، ص 290.
(30). مقتل الحسينعلیهالسلام بحر العلوم، ص 318؛ جلاءالعيون، ص 678؛ ناسخ التواريخ، ج 2، ص343؛ بحار الانوار، ج 45، ص 41؛ مثيرالاحزان، ص83.
(31). شعر از حبيب اللّه چايچيان.