شیوه پاسخ به پرسشهای دینی (7)

اصول پاسخ دهی

اشاره

اخلاص، عطوفت و مهربانی نسبت به پرسشگر، ارائه پاسخهای نقضی، ارائه پاسخهای حلّی، احترام و احتیاط، از جمله اصول و روشهای پاسخ‌‌‌دهی است كه در شماره قبل مطرح كردیم و اكنون چند اصل دیگر از این اصول را بررسی می‌‌‌كنیم.

6. اختصار

یکی از خصوصیات رسول اعظم‏صلی‏الله‏علیه‏وآله، رعایت اختصار بود؛ چنانکه دربارة آن حضرت نوشته‌‌‌اند: «كَانَ أَخَفَّ النَّاسِ صَلَاةً فِی تَمَامٍ وَ كَانَ أَقْصَرَ النَّاسِ خُطْبَةً وَ أَقَلَّهُمْ هَذَراً؛ رسول الله‏صلی‏الله‏علیه‏وآله نسبت به بقیه مردم در نمازهای کامل، سبک‌‌‌ترین نماز، و کوتاه‌‌‌ترین خطبه‌‌‌ها را می‌‌‌خواند و کم‌‌‌ترین کلمات غیر مرتبط را می‌‌‌گفت.» (1) برخی از سخنرانان تصور می‌‌‌کنند که خطبه خواندن، سخنرانی کردن، مقاله نویسی، پاسخ‌‌‌دهی و... به زمان و امکانات زیادی نیاز دارد، در حالی که با نگاهی به سیرة معصومان در می‌‌‌یابیم كه آنان به پرسشها، غالباً پاسخهای کوتاهی ارائه می‌‌‌دادند. غالب خطبه‌‌‌های آنان از چند دقیقه تجاوز نمی‌‌‌کرد و در بسیاری از موارد از سخنرانیهای طولانی اجتناب کرده و یاران خود را نیز از «کثرت کلام» باز می‌‌‌داشتند. (2)

در قرآن کریم نیز به این اصل عنایت شده و پاسخ پرسشهای مطروحه به کوتاه‌‌‌ترین شکل ممکن ارائه گردیده است.

نکتة مهمی که باید بدان اشاره شود این است که مقصود از اختصار، پرهیز از «اطناب ممل» (طولانی كردنی كه سبب كسالت و خستگی شود) است و پاسخ دهنده همان‌‌‌گونه که باید از ایجاز مخل (اختصار‌‌‌گویی كه غیرگویا و نارسا باشد) بپرهیزد، باید از اطناب ممل نیز پرهیز کند.

پاسخ دهنده باید با روح پرسش ارتباط برقرار کند، آن را بفهمد و به جای پرداختن به حواشی، به عین پرسش پرداخته و پاسخ آن را به صراحت بیان کند. او در پاسخ پرسش باید حتی‌‌‌الامکان از بیان فروض مختلف بپرهیزد و پاسخ را با بیان روشن‌‌‌ترین فرض پرسش بیان کند و برای رعایت احتیاط بنویسد: اگر مقصود شما چنین است، پاسخ آن چنان است. در این صورت، اگر مقصود پرسشگر مطلب دیگری باشد، دوباره بیان خواهد کرد؛ چنانکه پاسخگو باید از «اِنْ قُلت»، «قلت» کردن در پاسخ نیز بپرهیزد. این کار ممکن است در برخی از موارد در مناظرات پیشنهاد شود؛ ولی در پاسخ به سؤالات پیشنهاد نمی‌‌‌شود.

7. ارائه مثال

اگر بخواهیم تنها چند اصل از مهم‌‌‌ترین اصول پاسخ دهی را بیان کنیم، به یقین ارائة مثال، یکی از مهم‌‌‌ترین اصول خواهد بود. نه تنها در پاسخ دهی به سؤالات؛ بلکه در سخنرانیها، نوشتن مقالات عمومی، تدریس و... . کاربرد فراوانی دارد. قرآن نیز از مثالها پر است.

به عنوان نمونه، قرآن کریم در پاسخ مسیحیان که می‌‌‌گفتند: «حضرت عیسی بدون پدر متولد شده و هر کس بدون پدر متولد شود، فرزند خداوند است» از این مثال استفاده کرده است: «إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِندَ اللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَیكُونُ؛ (3) «مثل عیسى در نزد خدا، همچون آدم است كه او را از خاك آفرید و سپس به او فرمود: موجود باش! او هم فوراً موجود شد.» (بنابراین، ولادت مسیح بدون پدر، هرگز دلیل بر الوهیت او نیست).

خداوند متعال با این استدلال كوتاه و روشن، به ادعاى آنها پاسخ مى‏گوید كه اگر مسیح‏علیه‏السلام بدون پدر به دنیا آمد، جاى تعجب نیست و دلیل بر فرزندى خدا یا عین خدا بودن نمى‏باشد؛ زیرا موضوع آفرینش آدم‏علیه‏السلام از این هم شگفت‏انگیزتر بود، كه او بدون پدر و مادر به دنیا آمد.

ارائه مثال برای پاسخ دهی به سؤالات کودکان و نوجوانان بسیار مهم‌‌‌تر است؛ زیرا در بسیاری از موارد آنان بدون مثال، پاسخ را تلقی نمی‌‌‌کنند. در ادامه به چند پرسش و پاسخ با مثالهایی که برای آنها مناسب است اشاره می‌‌‌شود.

پرسش: خدا چیست؟

پاسخ: فرزند عزیزم! اجازه بده قبل از آنكه درباره خدا كه آفرینندة همه چیز است، سخن بگویم، اندكى دربارة برخى از مخلوقات الهى با تو سخن بگویم:

1. تو با جاذبة زمین آشنا هستى و به خوبى مى‌‌‌دانى كه اگر جسمى را از بلندى رها كنیم، به سوى زمین سقوط مى‌‌‌كند؛ ولى ذات و حقیقت نیروى جاذبه چیست؟ این سؤالى است كه دانشمندان نیز نتوانسته‌‌‌اند به آن پاسخ دقیقى بدهند. پس ما از روى آثارِ نیروى جاذبه می‌‌‌توانیم به وجود آن اطمینان پیدا كنیم؛ ولى حقیقت آن را نمى‌‌‌توانیم درك كنیم.

2. ما از روشن شدن لامپ چراغ، پى مى‌‌‌بریم كه در سیم برق، نیروى الكتریسیته وجود دارد؛ ولى حقیقت نیروى الكتریسیته چیست؟ ما نمى‌‌‌توانیم ذات و حقیقت نیروى الكتریسیته را درك كنیم؛ بلكه تنها با دیدن آثارش (مانند روشن شدن لامپ) پى مى‌‌‌بریم كه در جایى نیروى الكتریسیته وجود دارد.

این مثالها را برایت گفتم تا توجه تو را به این نكتة مهم جلب كنم كه چون ما انسانها محدود و كم ظرفیت هستیم، نمى‌‌‌توانیم ذات خدا را بشناسیم؛ بلكه تنها از مخلوقات مى‌‌‌توانیم به وجود داشتن خداوند یقین پیدا كنیم... .

پرسش: اگر علت بوجود آمدن همه چیز خداوند است، علت بوجود آمدن خدا چیست و چه كسى خدا را بوجود آورده است؟

پاسخ: «خدا» یعنى «خود آ» یعنى كس دیگرى او را بوجود نیاورده است. حال اگر خدا را كس دیگرى بوجود آورده باشد، دیگر «خود آ» نیست.

آیا مى‌‌‌توانى عدد چهارى مثال بزنى كه زوج نباشد؟ عدد پنجى مثال بزنى كه فرد نباشد؟ یا عدد ششى مثال بزنى كه بر دو قابل قسمت نباشد؟ پاسخ همة سؤالها روشن است. اكنون ببین آیا مى‌‌‌تواند خدایى كه علت بوجود آورندة همه چیز باشد ـ دقت كن! ـ همه و همه چیز؛ ولى خودش را دیگرى بوجود آورده باشد؟ پاسخ روشن است: اگر چیز دیگرى یافت شود كه او خداوند را بوجود آورده باشد، دیگر خدا علت بوجود آمدن «همه چیز» نیست. و در واقع دیگرخدا، «خود آ» نیست. پس همة «پدیده‌‌‌ها» به علت نیاز دارند؛ ولى خداوند «پدیده» نیست كه به علت نیازمند باشد.

در پاسخ پرسش فوق از این مثالها نیز می‌‌‌توان استفاده نمود:

- آیا ممکن است نوری فرض کرد که نور نباشد و همه جا را تاریک کند؟

- یا روغنی که چرب نباشد؟

- یا آبی که آب باشد؛ ولی خیس نباشد؟

- همین طور نمی‌‌‌تواند خدایی موجود باشد که خدا (= خود آ) نباشد. (4)

8. ارائه مستند و دلیل پاسخها

صرف نظر از بیان فتوا برای مجتهدان و نقل فتوای مجتهدی برای مقلدانش - که توضیح آن خواهد آمد - در سایر پاسخها، پاسخ دهنده باید ضمن پاسخ، به مستند و دلیلِ پاسخ نیز اشاره کند؛ دلیل پاسخ ممکن است آیه و روایتى یا گفتار یکی از بزرگان باشد كه مستقیماً به مسئلة مورد سؤال مربوط مى‌‌‌باشد.

سیره پیامبر اکرم‏صلی‏الله‏علیه‏وآله نیز این‌‌‌گونه بود که کلام خود را در غالب موارد، به خداوند مستند می‌‌‌فرمود، هر چند عموم آیة «وَ مَا ینطِقُ عَنِ الهَْوَى*إِنْ هُوَ إِلا وَحْىٌ یوحَى» (5)ثابت می‌‌‌کند که تمام کلمات و سخنان حضرت ختمی مرتبت از جانب خداوند است؛ در عین حال آن حضرت کلام خود را به خداوند مستند می‌‌‌کرد:

روزی «عبدالله بن سلام» یهودی، خصوصی به حضور پیامبر‏صلی‏الله‏علیه‏وآله آمد و گفت: من سه سؤال دارم كه جز پیامبران جواب آن‌‌‌ را نمی‌‌‌دانند، آیا اجازه هست مطرح كنم؟ پیامبر فرمود: مطرح كن. عبدالله سؤالات خود را پرسید. پیامبر فرمود: هم اکنون جبرئیل پاسخ سؤالاتت را از طرف خدا می‌‌‌آورد و من به تو خواهم گفت. (6)

امامان‏علیهم‏السلام نیز در بسیاری از موارد، کلام خود را به پیامبر‏صلی‏الله‏علیه‏وآله مستند می‌‌‌کردند. به عنوان نمونه: در حدیث مشهور «سلسلة الذهب» می‌‌‌خوانیم: وقتی امام هشتم‏علیه‏السلام از نیشابور عبور کرد، آنگاه که می‌‌‌خواست از آن شهر خارج شود، اصحاب حدیث گرد آن حضرت جمع شدند و از او خواستند برایشان حدیثی بیان کند. آن حضرت سر مبارکش را از هودج بیرون آورده و فرمود: «سَمِعْتُ أَبِی مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ یقُولُ سَمِعْتُ أَبِی جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ یقُولُ سَمِعْتُ أَبِی مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی یقُولُ سَمِعْتُ أَبِی عَلِی بْنَ الْحُسَینِ یقُولُ سَمِعْتُ أَبِی الْحُسَینَ بْنَ عَلِی یقُولُ سَمِعْتُ أَبِی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِی بْنَ أَبِی طَالِبٍ‏علیه‏السلام یقُولُ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ‏صلی‏الله‏علیه‏وآله یقُولُ: سَمِعْتُ جَبْرَئِیلَ یقُولُ: سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی؛ از پدرم موسی بن جعفر‏علیه‏السلام شنیدم كه می‌‌‌فرمود: از پدرم جعفر بن محمد شنیدم كه می‌‌‌فرمود: از پدرم محمد بن علی شنیدم كه می‌‌‌فرمود: از پدرم علی بن الحسین شنیدم كه می‌‌‌فرمود: از پدرم حسین بن علی شنیدم كه می‌‌‌فرمود: از پدرم امیرالمؤمنین علی بن ابیطاب شنیدم كه می‌‌‌فرمود: از رسول خدا شنیدم كه می‌‌‌فرمود: از جبرئیل شنیدم كه می‌‌‌گفت: از خدای عزیز و جلیل شنیدم كه می‌‌‌فرمود: كلمة «لا اله الا الله» دژ من است؛ پس [هر كس بدان گواهى دهد، داخل دژ امن من شده است و] كسى كه در حصار امن من داخل شود، از عذاب من ایمن خواهد بود.» سپس مركب امام مقدارى حركت كرد و امام‏علیه‏السلام ادامه داد: «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا؛ آنچه گفته شد، شرایطى دارد و [اقرار به ولایت و امامت] من از جملة آن شرائط است.» (7)

ارائه مستند پاسخها فواید فراوانی دارد. وقتی پرسشگران دلیل پاسخ را می‌‌‌بینند، با اطمینان بیش‌‌‌تری پاسخ را دریافت می‌‌‌کنند و در صورتی که مایل باشند، می‌‌‌توانند به سندهایی که در پاسخ آمده مراجعه کنند و اطلاعات خود را کامل کنند. همچنین نویسنده‌‌‌ای به سرقت ادبی متهم نشده؛ چنانکه اگر احیاناً مطلب ناصواب بود، خرده‌‌‌ای بر ناقل وارد نخواهد شد.

پس در پاسخ دهی به سؤالات غیر فتوایی مناسب است منبع و سند مطلب و احیاناً علت مطلب نیز بیان شود؛ ولی در پرسشهای فتوایی اختلاف نظر وجود دارد. شهید ثانی در این باره می‌‌‌نویسد: «اگر فتوا دهنده دلیل مختصر فتوایش را که شامل آیه یا روایت است، بنویسد اشکالی ندارد؛ ولی برخی از این کار منع کرده‌‌‌اند تا تفاوت فتوا دادن و کتاب نوشتن روشن شود. برخی دیگر قائل به تفصیل شده، معتقدند: اگر فتوا را برای افراد عامی و عموم مردم می‌‌‌نویسد، نباید دلیل فتوا را بنویسد؛ ولی اگر فتوا را برای مجتهدان می‌‌‌نویسد باید دلیل فتوایش را هم بنویسد»

شهید این نظر را پسندیده است و ادامه می‌‌‌دهد: «در برخی از موارد فتوا دهنده باید با شدت و مبالغه، دلیل فتوایش را هم بنویسد؛ مثلا بگوید: در این مسئله همه مسلمانان اتفاق نظر دارند. یا بنویسد: کسی که با این فتوا مخالفت کند، با واجب مخالفت کرده و از راه راست منحرف شده است و... .» (8)

9. ارائه پاسخهای متعدد به یك پرسش در موارد لازم

مقصود از ارائه پاسخهای متعدد این است که در پاسخ یک سؤال، با توجه به خصوصیات پرسشگر، جوابهای مختلفی ارائه شود. به عنوان نمونه: یکی از سؤالات معمایی که در بسیاری از موارد پرسیده می‌‌‌شود این است که «آیا خداوند می‌‌‌تواند جهان را در تخم مرغی جای دهد، بدون اینکه جهان را کوچک یا تخم مرغ را بزرگ کند؟ و... .

برای این‌‌‌گونه پرسشها جوابی استدلالی و جوابی اسکاتی وجود دارد که پاسخ برهانی آن این است که این‌‌‌گونه کارها از محالات است و قدرت بر محال تعلق نمی‌‌‌گیرد؛ (9) ولی پاسخ اسکاتی آن مثبت است؛ به روایات زیر توجه فرمایید:

1. از امیرالمؤمنین‏علیه‏السلام پرسیدند: آیا پروردگارت می‌‌‌تواند دنیا را داخل تخم مرغی جای دهد، بدون اینکه دنیا را کوچک یا تخم مرغ را بزرگ کند؟ حضرت فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا ینْسَبُ إِلَى الْعَجْزِ وَ الَّذِی سَأَلْتَنِی لَا یكُون؛ ‏خداوند به عجز و ناتوانی نسبت داده نمی‌‌‌شود؛ ولی آنچه پرسیدی امکان تحقق ندارد.» (10)

2. مردی نزد امام رضا‏علیه‏السلام آمد و پرسید: آیا خداوند می‌‌‌تواند آسمان و زمین و آنچه در آن است را در تخم مرغی جای دهد؟ حضرت فرمود: «نَعَمْ وَ فِی أَصْغَرَ مِنَ الْبَیضَةِ قَدْ جَعَلَهَا فِی عَینِكَ وَ هِی أَقَلُّ مِنَ الْبَیضَةِ لِأَنَّكَ إِذَا فَتَحْتَهَا عَاینْتَ السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَینَهُمَا وَ لَوْ شَاءَ لَأَعْمَاكَ عَنْهَا؛ (11) بله، در کوچک‌‌‌تر از تخم مرغی نیز می‌‌‌تواند جای دهد؛ چنانکه در چشم تو که از تخم مرغ کوچک‌‌‌تر است جای داده؛ زیرا وقتی چشم خود را می‌‌‌گشایی، زمین و آسمان و آنچه بین این دو است را می‌‌‌بینی و اگر خداوند می‌‌‌خواست تو را کور قرار می‌‌‌داد و نمی‌‌‌توانستی ببینی.» روشن است که پاسخ امیرمؤمنان به سؤال فوق برهانی و پاسخ حضرت امام رضا اسکاتی است. (12)

در این باره شواهد و مثالهای دیگری نیز وجود دارد: روشن است که پاسخگو باید به این نکتة دقیق توجه کند و با توجه به خصوصیات پرسشگر، به سؤالش پاسخ دهد. در برخی موارد باید به پرسش پاسخ داده نشود، در مواردی باید به پاسخ اسکاتی و در مواردی به پاسخ برهانی اکتفا کند که در بحث توجه به مخاطب، توضیح بیش‌‌‌تر و ارائه نمونه‌‌‌ها خواهد آمد.

البته در مواردی که پرسش عمومی باشد، یا پاسخ برای عموم تهیه شده باشد، یا پرسشگر یک نفر باشد، پاسخگو باید از ارائة پاسخهای متفاوت و مختلف خودداری کند و باید به پرسش، پاسخ یکسان و هماهنگی داده شود؛ چنانکه در روایت منقول امام عسکری‏علیه‏السلام می‌‌‌خوانیم: وقتی مسئله و پرسش یکی باشد، پاسخ ما امامان نیز یکسان خواهد بود، (13) و به نظر می‌‌‌رسد مقصود از روایت منقول از امیرمؤمنان‏علیه‏السلام که فرمود: «چون پاسخها فراوان و پریشان شود، پاسخ درست پنهان ماند.» (14) نیز همین است که در پاسخ به سوال یک پرسشگر باید پاسخ واحدی ارائه شود.

برخی از شارحان نهج البلاغه در شرح این گفتار حضرت معتقدند كه سخن حضرت در موردی است که کسی نزد عده‌‌‌ای از دانشمندان و اهل نظر مطلبی بپرسد؛ در این هنگام اگر هر کدام از این افراد نظر خودشان را بگویند، با توجه به اختلاف نظر افراد، پرسشگر حیران مانده و پاسخ صحیح نیز از بین پاسخها قابل تشخیص نیست. (15) چنانکه اگر پرسشگری مسئله‌‌‌ای شرعی را از کارشناسان مختلف و دفاتر چند نفر از مراجع تقلید بپرسد، در بسیاری از موارد پاسخهای متفاوت خواهد شنید و بر تحیر او افزوده خواهد شد.

نکتة مهم دیگری که در این باره باید بدان اشاره شود این است که در برخی موارد پاسخگو می‌‌‌باید به یک سؤال چند پاسخ دهد؛ ولی این پاسخها مکمل و پشتیبان یکدیگر هستند که اگر پرسشگر به هر دلیل یکی از پاسخها را به روشنی درک نکرد و برایش مفهوم نبود، یا به نظرش اشکالی بر یکی از پاسخها وارد بود، سایر پاسخهای ارائه شده خالی از اشکال باقی بماند. این روش نیز گاهی در سیرة معصومان‏علیهم‏السلام دیده می‌‌‌شود؛ چنانکه در یکی از مناظرات رسول خدا‏صلی‏الله‏علیه‏وآله با یهودیان گذشت. (16)

10. ارجاع به دیگران

یکی از وظایف پاسخگویان این است که اگر پاسخ پرسشی را نمی‌‌‌دانند، پرسشگر را به کارشناسان ارجاع دهند. یكى از تابعین گوید: «من محضر صد و بیست نفر از انصار را درك كردم كه همگى آنها از اصحاب و یاران رسول خدا‏صلی‏الله‏علیه‏وآله بوده‌‌‌اند، اگر یكى از آنان از دیگرى درباره مسأله‌‌‌اى پرسش مى‌‌‌كرد، پاسخ را این یك به آن دیگرى و آن دیگرى به شخصى دیگر، ارجاع مى‌‌‌داد تا آنگاه كه ارائة پاسخ به همان فرد اول بازمى‌‌‌گشت. همو اضافه مى‌‌‌كند: «من در همین مسجد، محضر صد و بیست نفر از اصحاب رسول خدا‏صلی‏الله‏علیه‏وآله را درك نمودم، هیچ‌‌‌یك از آنها حدیثى را بازگو نمى‌‌‌كرد مگر آنكه علاقه‌‌‌مند بود برادر دینى او به جاى او سخن گوید، و هیچكس راجع به فتوایى مورد پرسش قرار نمى‌‌‌گرفت، مگر آنكه مى‌‌‌خواست برادر ایمانى او آن فتوا را بیان كند.»

«بُراء» مى‌‌‌گوید: «من سیصد نفر از یاران پیامبر گرامى اسلام‏صلی‏الله‏علیه‏وآله را كه در جنگ بدر شركت كرده بودند، دیدم. همة آنها مایل بودند یار و رفیقشان به جاى آنها فتوا صادر كند.»

«عطاء بن سائب تابعى» گفته است: «بدن گروهى از بزرگان دینی هنگام پاسخ دهی به لرزه می‌‌‌افتاد.» (17)

در حدیث مرفوعی از پیامبر اسلام‏صلی‏الله‏علیه‏وآله می‌‌‌خوانیم: «سَیكونُ أَقوامٌ مِن أُمَّتی یتَعاطى فُقَهاؤُهُم عُضَلَ المَسائِل أُولئِكُ شِرارُ أُمَتی؛ (18) به زودی در میان امت من، گروههایى به‌‌‌وجود خواهند آمد كه فقهاى آنها مسائل را پیچیده (و ناآگاهانه) میان خود مطرح مى‌‌‌سازند و (بدانها پاسخ مى‌‌‌گویند. بدانید كه) آنان بدترین امت من مى‌‌‌باشند.»

اصل ارجاع به دیگران، به ویژه در مسائلی که مسئول پاسخ دهی، به آن آگاهی کاملی ندارد، از اصولی است که عقل و شرع بر آن تکیه دارند؛ چنانکه اگر در محضر چند تن از اهل علم، پرسشگری مسئله‌‌‌ای را از شخصی پرسید، مناسب است آن شخص از سایر افراد بخواهد که پاسخ را ارائه کنند؛ ولی برای سایر افراد مناسب است که پاسخ دهی را به کسی که پرسش از او پرسیده شده است، واگذارند. و ممکن است مقصود از روایتی که از یاران پیامبر‏صلی‏الله‏علیه‏وآله گذشت ـ که پاسخ دهی را به یکدیگر واگذار می‌‌‌کردند و سپس پاسخ را همان فردی که از او پرسیده شده بود، ارائه می‌‌‌کرد ـ نیز همین باشد.

11. اجازه برای تکمیل پرسش

برخی پاسخگویان قبل از اینکه پرسشگر سؤال خود را به طور کامل بپرسد و ساکت شود، با تصور اینکه پرسش را به خوبی فهمیده‌‌‌اند، شروع به پاسخ دهی می‌‌‌کنند. این مطلب در کلاسهای درس یا مواردی که پرسشگران زیادی می‌‌‌خواهند سؤالات خود را از پاسخگویان بپرسند، فراوان دیده می‌‌‌شود در حالی که اجازه دادن به پرسشگر برای ارائه پرسش به طور كامل یکی از اصول مهم پاسخگویی است؛ چنانکه امام صادق‏علیه‏السلام فرمود: «مِنْ أَخْلَاقِ الْجَاهِلِ الْإِجَابَةُ قَبْلَ أَنْ یسْمَعَ وَ الْمُعَارَضَةُ قَبْلَ أَنْ یفْهَمَ وَ الْحُكْمُ بِمَا لَا یعْلَم؛ (19) از اخلاق نادان، پاسخ دادن پیش از شنیدن و معارضه و گفتگو پیش از فهمیدن، و حكم کردن به آنچه نمی‌‌‌داند است.» برخی از پاسخ دهندگان تصور می‌‌‌کنند كه قطع کلام پرسشگر باعث می‌‌‌شود او تصور کند که پاسخگو بسیار داناست و قبل از ارائة سؤال، پرسش را نیک فهمیده و اینک در صدد پاسخ دهی است؛ در حالی که قطع کردن کلام پرسشگر، بر وی آثار روانی منفی باقی می‌‌‌گذارد و باعث می‌‌‌شود او تصور کند كه پاسخگو حوصلة شنیدن و پاسخگویی ندارد یا می‌‌‌خواهد به گونه‌‌‌ای از فهم پرسش شانه خالی کند و موجب می‌‌‌شود پاسخگو ادب را دربارة او رعایت نکند.

اگر پرسشگر اجازه نیابد كه پرسش خود را به طور کامل بپرسد، نمی‌‌‌توان انتظار داشت كه پاسخ مناسبی به او ارائه شود.

در باره حضرت رسول‏صلی‏الله‏علیه‏وآله می‌‌‌خوانیم که ایشان اصحاب خود را چنان تربیت كرده بود كه حرف گوینده را تا پایان با سكوت كامل گوش می‌‌‌دادند تا وی از سخن گفتن فراغت یابد؛ (20) و خود آن حضرت نیز هرگز كلام كسی را قطع نمی‌‌‌كرد. (21)

 

پی‌نوشـــــــــــــت‌ها:

 

(1). مكارم الأخلاق، شيخ طبرسي، ص 23.

(2). براي آگاهي از اين روايات ر ک: ميزان الحكمة، محمدي ري شهري، ج3، ص2736.

(3). آل عمران/ 59.

(4). براي آگاهي بيش‌تر از مثالهاي مناسب براي پاسخ دهي به سؤالات ر ک: برايم از قرآن بگو، حيدري ابهري؛ سر سفره خدا، محمد علي محمدي؛ با بهار دلها، همان؛ پرسشهاي کوتاه و پاسخهاي کوتاه‌تر، محسن قرائتي.

(5). و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گويد! * آنچه مى‏گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست!» (نجم / 3-4)

(6). ر ک: بحار الأنوار، ج91 ، ص131؛ الغارات، ابراهيم بن محمد ثقفي، ج1، ص43؛ كتاب الغيبة، محمد بن ابراهيم نعماني، ص248.

(7). أمالي، شیخ طوسي،‏ ص589؛ بحارالأنوار،ج‏27، ص73؛ احتجاج، ج1، ص47. حديث مذکور را اين‌گونه به نظم کشيده‌اند:

شه سرير ولايت خديو كشور طوس                               كه چاكرى بدرش حضرت سليمان شد

چو ماه عارض او جلوه گر به نيشابور                             ز برج محمل خويش آمد و نمايان شد

 تمام خلق ز شوق لقاى آن سرور                                 به لب تبسم و از شوق ديده گريان شد

 بيان نموده حديثى ز خواجه «لولاك»                              حديث و سلسله‏اش زيب و زينت جان شد

 كه گفته است خدا «لا اله الا الله»                                  حصار محكم من از عذاب نيران شد

ولى ولاى من از شرطهاى توحيد است                           عقيده به امامت اساس ايمان شد

(گنج حكمت يا احاديث منظوم، باقرى بيدهندى‏، ص 65‏.)

(8). منيۀ المريد، ص301.

(9). در بسياري از مواقع پرسشگران مي‌پرسند: - آيا خداوند مي‌تواند سنگي بسازد که خودش نتواند آن را بلند کند؟ - آيا خداوند مي‌تواند شتري يا فيلي را از سوراخ سوزني رد کند، بدون اينکه شتر و فيل را کوچک و سوراخ سوزن را بزرگ کند؟

پاسخ حلي به اينگونه پرسشها اين است که: در عموميت قدرت خداوند ترديدى نيست؛ ولى از اين نكته نبايد غافل شد كه وقتى سخن از «قدرت» به ميان مى‌آيد، بايد متعلق قدرت (شىء) يك امر ممكن باشد؛ زيرا قدرت به مُحال تعلق نمى‌گيرد. محال، هيچ و پوچ است، و هيچ و پوچ قابل تعلق قدرت نيست؛ به عبارت روشن‌تر، هنگامي كه مى‌گوييم: آيا خدا قادر است چنين موضوعى را ايجاد كند؟ مفهومش اين است كه آن شىء جزو ممكنات است و مى‌خواهيم از طريق قدرت خداوند، لباس وجود بر آن پوشانده شود؛ اما اگر مطلبى ذاتاً محال است، اصلاً سؤال «آيا مى‌تواند» درباره آن نادرست و بى‌معناست؛ به عنوان مثال، اگر كسى مسئله‌اى به اين صورت طرح كند كه «ما بيست عدد پرتقال داريم و مى‌خواهيم در ميان چهل نفر تقسيم كنيم؛ به طورى كه به هر كدام از آنها يك پرتقال كامل برسد»، در جواب گفته مى‌شود: صورت مسئله شما غلط است؛ زيرا سؤال مزبور، خود داراى نوعى تناقض است و اصلاً قابل طرح نيست؛ چون وقتى مى‌گوييم بيست عدد پرتقال داريم، مفهومش اين است كه چهل عدد نيست؛ امّا هنگامي كه مى‌گوييم: آنها را در ميان چهل نفر چنان تقسيم كنيم كه نصيب هر كدام يك پرتقال شود، معنايش اين است كه تعداد آنها چهل عدد است؛ نتيجه اين مى‌شود كه تعداد پرتقالها در عين اينكه 20 عدد است، 40 عدد باشد! مسلماً هيچ انسان عاقلى چنين حرفى نمى‌زند. آفرينش محالات عقلى يا تعلق قدرت بر محالات عقلى نيز چنين است؛ مثلاً در سؤال از اينكه خداوند موجودى را بيافريند كه نتواند آن را حركت دهد، سؤال از امكان جمع بين دو متناقض است؛ زيرا از اين نظر كه «سنگ» مخلوق خداست، بايد «محدود و متناهى» و طبعاً قابل حركت دادن باشد و از اين نظر كه نمى‌تواند آن را حركت دهد، بايد فرض شود كه «نامتناهى و نامحدود» است و يك چنين تَمنّايي، تمناى يك شىء متناقض و در عين حال نامفهوم و بى‌معناست؛ بنابراين، روشن شد كه ضعف و عجزى از ناحيه قدرت خداوند و فاعل وجود ندارد؛ بلكه محل (موجودات ممتنع و محال) اصلاً قابليت وجود يافتن را ندارند تا قدرت به آنها تعلق بگيرد و كاستى و نقص از ناحيه محل است. (ر ک: پيام قرآن، آية الله مكارم شيرازى، ج4، ص184).

(10). توحيد، شيخ صدوق، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1398 هـ . ق، ص130.

(11). همان.

(12). تفسير القرآن الکريم، سيد مصطفي خميني، ج4، ص257.

(13). در روايتي مي‌خوانيم: «سَأَلَ الْفَهْفَكِيُّ أَبَا مُحَمَّدٍ‏علیه‏السلام مَا بَالُ الْمَرْأَةِ الْمِسْكِينَةِ الضَّعِيفَةِ تَأْخُذُ سَهْماً وَاحِداً وَ يَأْخُذُ الرَّجُلُ سَهْمَيْنِ فَقَالَ أَبُو مُحَمَّد‏علیه‏السلام إِنَّ الْمَرْأَةَ لَيْسَ عَلَيْهَا جِهَادٌ وَ لَا نَفَقَةٌ وَ لَا عَلَيْهَا مَعْقُلَةٌ إِنَّمَا ذَلِكَ عَلَى الرِّجَالِ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي قَدْ كَانَ قِيلَ لِي إِنَّ ابْنَ أَبِي الْعَوْجَاءِ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‏علیه‏السلام عَنْ هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ فَأَجَابَهُ بِهَذَا الْجَوَابِ فَأَقْبَلَ أَبُو مُحَمَّدٍعلیه‌السلام عَلَيَّ فَقَالَ نَعَمْ هَذِهِ الْمَسْأَلَةُ مَسْأَلَةُ ابْنِ أَبِي الْعَوْجَاءِ وَ الْجَوَابُ مِنَّا وَاحِدٌ إِذَا كَانَ مَعْنَى الْمَسْأَلَةِ وَاحِداً؛ فهفكي از امام حسن عسكري‏علیه‏السلام پرسيد: چرا زن ناتوان ضعيف (از سهم ارث] يك سهم مي‌گيرد و مرد دو سهم مي‌گيرد؟ امام عسكري‏علیه‏السلام فرمود: جهاد، پرداخت نفقه و حق عاقله (وجهي كه در هنگام قتل خطاي محض، اقوام قاتل پرداخت مي‌كنند) بر عهده زن نيست و اينها تنها بر عهده مرد است. فهفكي مي‌گويد:‌خودم گفتم قبلاً شنيده‌ام كه ابن ابي العوجا همين مسئله را از امام صادق‏علیه‏السلام پرسيده و امام هم همين جواب را داده است. در اين هنگام امام عسكري‏علیه‏السلام به من رو كرد و فرمود:‌بله اين مسئله (كه تو پرسيدي] مسئله ابن ابي العوجا است و جواب از ما (اهل بيت) هنگامي كه مفهوم و معناي مسئله واحد باشد، يكسان است.» (كافي، ج 7، ص85).

(14). «إِذَا ازْدَحَمَ الْجَوَابُ نُفِيَ الصَّوَابُ» (تصنيف غرر‌الحكم و درر الكلم، ص442؛ بحار الأنوار، ج‏1، ص221؛ همان، ج‏72، ص97؛ نهج البلاغة، حکمت243).

(15). شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد، ج91، ص76.

(16). ر ک: الإحتجاج، ج‏1، ص21؛ بحار الأنوار، ج‏9، ص255؛ التفسير المنسوب بإمام الحسن العسكري‏علیه‏السلام ، ص530.

(17). منية المريد، الشهيد الثاني، ص285.

(18). همان؛ مجمع الزوائد، هيثمى، ج1، ص155؛ المعجم الكبير، طبراني، ج2، ص98؛ الجامع الصغير، جلال الدين سيوطي، ج2، ص 61؛ فيض‌القدير شرح الجامع الصغير، مناوي، ج4، ص167.

(19). بحارالأنوار، ج‏2، ص59.

(20). چنانکه مولاي متقيان در باره ياران  رسول خدا‏صلی‏الله‏علیه‏وآله مي‌فرمايد: «مَنْ تَكَلَّمَ أَنْصَتُوا لَهُ حَتَّى يَفْرُغ؛ اگر كسى از ايشان صحبت مي‌كرد. همه ساكت مى‏شدند تا سخنش پايان يابد.» (معاني الأخبار،ص79؛ مكارم الأخلاق، ص11).

در روايت ديگري درباره ياران رسول خدا‏صلی‏الله‏علیه‏وآله مي‌خوانيم: «إِذَا تَكَلَّمَ أَطْرَقَ جُلَسَاؤُهُ كَأَنَّمَا عَلَى رُؤُوسِهِمْ الطَّيْرُ، فَإِذَا سَكَتَ تَكَلَّمُوا؛ وقتي سخن مي‌گفت، همنشينان او چنان با آرامش گوش مي‌دادند که گويا پرنده‌اي روي سرشان نشسته است پس زماني كه ساكت مي‌شد، سخن مي‌گفتند.» (معاني الأخبار, همان)

(21). «وَ لَا يَقْطَعُ عَلَى أَحَدٍ كَلَامَهُ حَتَّى يَجُوزَهُ فَيَقْطَعَهُ بِنَهْيٍ أَوْ قِيَامٍ» (عيون أخبار الرضاعلیه‌السلام، ج‏1، ص315؛ مسند الإمام الرضاعلیه‌السلام، ج‏1، ص76؛ معاني الأخبار، ص79؛ سنن النبي‏صلی‏الله‏علیه‏وآله ، علامه طباطبائي، ص 105).

474 دفعه
(0 رای‌ها)