خاطرات و تجارب تبلیغی (2)

شناخت حساسیت‌های مردم

همراه با همسر و فرزند دو ساله‌ام به منطقه‌ای از استان فارس برای تبلیغ عزیمت کردیم و در روستایی مستقر شدیم. طبق عادت سعی داشتم با مردم برخوردی خوب و گرم داشته باشم و صفات خوب آنان را بر زبان جاری سازم.

پس از آشنا شدن با میزبان و همسایه‌های اطراف، در یکی از همان روزهای اوّل در مسیر رفتن به مسجد، کودک شیرین زبانی را دیدم که علی رغم سنّ کمش با من احوالپرسی گرمی کرد. یکی از همسایه‌ها که همراه من بود گفت: آقا این فرزند من است و غلام شما. گفتم: خدا حفظش کند. ماشاء الله چقدر شیرین زبان است.

بعد از نماز و سخنرانی در مسجد به خانه برگشتیم و خبر دادند که شاخه درختی در چشم همان کودک فرو رفته و او را مجروح ساخته است. آن قضیه گذشت ولی از آن پس نگاه‌های پدر آن طفل به من و برخوردش تفاوت کرده بود. به نحوی پی بردم که مردم ان روستا اعتقاد عجیبی به چشم زدن دارند وگر چه اصل این مسأله درست است، امّا برای آن‌ها یکی از مسائل بسیار مهم زندگیشان شده بود و معیاری بسیار مهم در رفت و آمدها و خرید و فروش و... به حساب می‌آمد و افراد زیادی به جرم شور بودن چشمشان منزوی شده بودند.

دیگر می‌توانستم حدس بزنم که در دِل پدر آن طفل چه می‌گذرد. چیزی نگذشته بود که خبر آوردند طفل شیرخوار همان شخص در حالی که در کنار مادرش شیر می‌خورده و مادرش به خواب رفته بود، خفه شده است. بعد از این اتفاق دیگر پدر آن طفل نبود که با حالت خشم و غضب به من نگاه می‌کرد، بلکه مردم دیگر نیز این گونه بودند. یک روز یکی از آن‌ها به من گفت: آقا شنیده‌ام به فلانی که فرزندش مرده است گفته‌اید چقدر فرزندان زیادی داری؟!

با شنیدن این جمله دلم لرزید و برایم مسلم شد که نامم در کنار افرادی قرار گرفته است که چشمشان شور است. آن هم چشم شوری که در یک مدت کوتاه دو تا بچه را چشم زده است. یکی را مجروح کرده و دیگری را با چشمانش کشته است. از آن پس احساس می‌کردم که به دیده یک قاتل به من می‌نگرند.

گرچه چند روز آخر تبلیغ را نیز ماندیم، اما خدا می‌داند که تا روز آخر بر ما چه گذشت. این اتفاق درسی بود که قبل از رفتن به منطقه تبلیغی، از آداب و رسوم و حساسیت‌های مردم آگاه شوم تا برخورد مناسب داشته و این گونه دچار دردسر نشوم. [1]

اتقّوا مواضع التّهم، طلبه تو هم

به منطقه‌ای از استان فارس عزیمت کرده بودم. پس از مدتی تبلیغ متوجه شدم که یکی از مسئولین منطقه به یک جوان دندانپزشک که تنها دندانپزشک آن منطقه هم بود نسبت بهائیت داده است، در حالی که خود آن جوان بارها شهادتین داده و اعلام کرده بود که مسلمان است و تقریباً تمام مردم منطقه‌ای که با او زندگی می‌کردند شهادت می‌دادند که او مسلمان است و روزهای تاسوعا و عاشورا به مردم شربت می‌دهد و زیر علم امام حسین سینه می‌زند.

برای این که به مردم بفهمانم اگر کسی شهادتین گفت و اعلام کرد که مسلمان است هیچ کس حق ندارد به او نسبت کفر بدهد، تصمیم گرفتم به منزل او بروم و به بهانه معاینه دندان هایم با این کار، او را مورد تأیید قرار دهم.

چند ساعتی از این حرکت من نگذشته بود که خبر دار شدم همان شخص مسؤول، تبلیغات شدیدی را علیه من آغاز کرده است، به طوری که مردم روستاهای دیگر که یک بار هم مرا ندیده بودند، مرا به عنوان ضد انقلاب و طرفدار بهائیت و طرفدار خان و سرمایه دار می‌شناسند.

مدتی گذشت و تبلیغات شدیدتر شد و آن چنان در مرکز منطقه‌ای که در آن تبلیغ می‌کردم و روستاهای دیگر علیه من جو سازی شدکه در روز قدس، روز جهانی مبارزه با اسرائیل خون آشام و طرفداری از فلسطینیان، بخشدار منطقه چهل دقیقه علیه من سخنرانی کرد و یکی از خطبه‌های نماز جمعه نیز کاملاً به من اختصاص پیدا کرد.

بعدها که به قم مراجعت کردم شنیدم که همان فرد مسؤول به روستای محل تبلیغ من رفته و در ابتدای سخنرانی‌اش گفته بود: «اتّقوا مواضع التّهم، طلبه تو هم» [2]

پدری همچون شمر

یک سال در مسجدی که مقلدین حضرت امام قدّس سره آن را ساخته بودند منبر می‌رفتم. شبی در سخنرانی‌ام گفتم که پدر باید با فرزندان خود مهربان باشد. گفتم به قول آقای فلسفی بعضی پدرها طوری رفتار می‌کنند که با ورودشان به خانه، فرزندان، هر یک از ترس در گوشه‌ای پنهان می‌شوند. این پدر نیست این «شمر» است که وارد خانه شده است.

با شنیدن کلمه «شمر» مردم خندیدند اما من نفهیمدم که علت آن خنده چه بود. صبح روز بعد مردی به محل سکونت من آمد و با عصبانیت گفت: آقا شما دیشب آبروی مرا بردید. گفتم: من که شما را نمی‌شناسم. گفت: مردم به من می‌گویند «شمر» دیشب که کلمه شمر را گفتی، همه به من خندیدند.

آری! حتی المقدور باید از گفتن لقب‌ها و نام‌هایی که ممکن است مصداقی در مجلس داشته باشد پرهیز نمو د. [3] *

 

  • پاورقــــــــــــــــــــی

 

[1] . حسین دهنوی.

[2] . همو.

[3] . آقای سید محمد شاهچراغی.

* برگرفته از خاطرات و تجارب تبلیغی، حسین دهنوی.

347 دفعه
(0 رای‌ها)