ارتباطبحثباجهانبینی
محور بحث، «مهدویت و آینده بشر» است. مستحضرید كه این موضوع از یك سو به هستیشناسی و جهانبینی الهی وابسته است و از سوی دیگر به انسانشناسی. آنكه برای مبدأ، آغازی قائل نیست و بر اساس «إِنْ هِی إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا»؛ (2) «نیست مگر زندگی دنیایی ما كه میمیریم و زنده میشویم.» فكر میكند، یا بر محور «وَ ما یهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ»؛ (3) «هلاک نمیکند ما را مگر روزگار و دنیا.» میاندیشد؛ نه درباره آغاز عالم، اصول بین یا مُبینی دارد، و نه درباره انجام جهان، اصول معقول و مقبول ارائه میكند. و همچنین آنكه درباره انسان حتی به مرز فرضیه داروینی هبوط میكند، معلوم نیست برای آینده بشر در كدام تیه و وادی سقوط كند. نه آن ملحد، حرفی برای آغاز و انجام جهان دارد، و نه این مادی، كلامی قابل ارائه.
معرفتشناسیوحیانی،كاملترینراهشناخت
آنها كه معرفتشناسیشان در مدار حس و تجربه خلاصه میشود، در اولین پله شناخت هستند. بعد از این، معرفتشناسی ریاضی است و بعد از آن، معرفتشناسی حِكَمی و كلامی است، و بعد از آن، معرفتشناسی عرفانی و شهودی است؛ تا برسیم به سلطان علوم و معارف كه وحی انبیاء و اولیاست. اگر كسی به حرم امن وحی بار نیافت؛ نه درباره جهان حرفی برای گفتن دارد، نه درباره انسان. بهترین منبع تبیین مهدویت و آینده بشر رجوع به كلام جهان آفرین و انسانساز است.
ذات أقدس إله در این وحی آسمانی آیاتی را درباره تكوین، تشریع، جهان و انسان ارائه كرد. در بخش تكوین آنچه به مبدأ جهان برمیگردد، فعلاً از قلمرو بحث بیرون است. آنچه به آینده جهان برمیگردد، فرمود: انسان و آنچه كه در اختیار انسان است، زمین و آنچه كه روی زمین حركت میكند، میراث ماست كه به ما برمیگردد؛ «إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیها»؛ (4) «ما زمین و آنچه بر روی آن است را به ارث میبریم.» اینها به ذات أقدس إله برمیگردند و در صحنه قیامت، آن عدل الهی ظهور میكند و هر كسی به جایگاه خاص راه پیدا میكند. عدهای بر اساس «وَ امْتازُوا الْیوْمَ أَیهَا الْمُجْرِمُونَ»؛ (5) «ای مجرمین امروز [از مؤمنین] جدا شوید.»گرفتار آن وادی سوزانند، عدهای هم وارثان فردوسند كه «یرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ» (6).
بخش دیگر مربوط به مؤمنان صالح است كه آنها وارثان زمین و زمینه بهشتند.
چگونگیمیراثبریاززمیندنیاوزمینبهشت
زمین بهشت همانطوری كه اشاره شد در اختیار مؤمنان است. آنها میگویند: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیثُ نَشَاءُ»؛ (7) «حمد و سپاس برای خدایی است كه وعدهاش را در مورد ما وفا كرد و ما را وارث این زمین نمود كه هر جایی از بهشت بخواهیم سكنی بگیریم.» آن زمین بهشت است و زمینه بهشت است كه بحثش از حریم كنونی بیرون است. عمده، زمین بهشت است و دنیاست كه این زمین به كی ارث میرسد. یك سلسله ارثهای مقطعی است كه آن هم بر اساس «تِلْكَ الْأَیامُ نُداوِلُها بَینَ النَّاسِ»؛ (8) «این روزها و دوران را بین مردم میچرخانیم و دست به دست میكنیم.» تقسیم میشود؛ «وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِیارَهُمْ»؛ (9) «زمین و سرزمین آنها را به شما ارث داد.» هست و مانند آن؛ آن هم در این ظرف گنجایش ندارد و از بحث بیرون است.
وارثانحقیقیزمینوپایانبشریت
عمده آن است كه پایان بشریت به كجا ختم میشود؛ آنكه روی زمین زمامداری میكند كیست؛ چه گروهی بر زمین حاكمند و چه گروهی وارثان زمینند. خدای سبحان فرمود: «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یورِثُها مَنْ یشَاءُ»؛ (10) «به درستی كه زمین برای خداست و به هر كس كه بخواهد ارثش میدهد.» نه «یؤتیهَا مَن یشَاء!» آنجا كه سخن از اعطا و ایتاست، بَرّ و فاجر در آن سهیمند كه «قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ»؛ (11) «بگو! خدایا كه مالِك مُلك هستی به هر كس كه بخواهی مُلك را میدهی و از هركس كه بخواهی مُلك را میگیری.» گاهی یزید اموی میگوید: «قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ»، گاهی زینب كبریعلیهاالسلام به او تَشر میزند كه: «أََ ظَنَنْتَ یا یزِیدُ حَیثُ أَخَذْتَ عَلَینَا أَقْطَارَ الْأَرْضِ وَ آفَاقَ السَّمَاءِ فَأَصْبَحْنَا نُسَاقُ كَمَا تُسَاقُ الْأُسَارَى أَنَّ بِنَا عَلَى اللَّهِ هَوَاناً وَ بِكَ عَلَیهِ كَرَامَةً؛ (12) ای یزید! گمان میكنی چون راههای زمین و اُفقهای آسمان را بر ما بَستی و ما را طوری گردانیدی كه مانند اُسرا حركت میكنیم، [این امر نشان دهنده این است كه] خداوند برای ما خواری و برای تو كرامت خواسته است؟» خیال نكن این اِیتای مُلك، ایراث زمین است! این به كافر داده میشود، به مؤمن هم داده میشود؛ «وَ لَا یحْسَبَنَّ الَّذینَ كَفَرُوا سَبَقُوا»؛ (13) «كسانی كه كافر شدند، فكر نكنند كه جلو افتادهاند.» یا «وَ لا یحْسَبَنَّ الَّذینَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیزْدادُوا إِثْماً»؛ (14) «كسانی كه كافر شدند، فكر نكنند كه اگر به آنها مهلت میدهیم، برایشان بهتر است؛ بلكه به آنها مهلت دادهایم تا گناهان را زیاد كنند.» عمده آن است كه فرمود: «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یورِثُها مَنْ یشَاءُ».
«خلافتالهی»؛ تنهاراهپیوندانسانباخالق
در ارث، كسب، سهمی ندارد! تنها چیزی كه در ارث، سهم تعیین كننده دارد، پیوند با مورّث است. آن كس كه با مورَّث و مُورِث پیوند دارد، از او ارث میبرد. ممكن است ذات أقدس إله چیزی به عنوان آزمون به دیگری عطا بكند، این ارث نیست كه «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یورِثُها مَنْ یشَاءُ!» تنها پیوندی كه قرآن بین انسان و خالق انسان قائل است، پیوند «خلافت» است. اگر كسی خلیفة الله شد، با مستخلف عنه در پیوند و ارتباط است. اگر قرآن كریم برای انسان، آزادی قائل است كه قائل است، به پاس كرامت اوست كه فرمود: «لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ»؛ (15) «به تحقیق كه فرزندان آدم را تكریم كردیم.» و اگر قرآن كریم برای انسان كرامتی قائل است كه قائل است، به پاس خلافت اوست كه فرمود: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً»؛ (16) «من قرار دهنده جانشین در زمین هستم.» یعنی انسانی آزاد و محترم است كه كریم باشد؛ انسانی كریم است كه خلیفة الله باشد؛ انسانی خلیفةالله است كه حرف مستخلف عنه را بزند، نه هوای خود را.
راهنیلبهمقامخلافتالهی
كسی كه به بهانه خلافت، كنار سفره كرامت الهی بنشیند؛ حرف خود را بزند، بخواهد قانون شرق را یا اصول غرب را پیاده كند؛ این غاصب است، نه خلیفه! چنین كسی كریم نیست، و چنین كسی گرفتار «خُذُوهُ فَغُلُوُّهُ * ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ»؛ (17) «او را بگیرید و غُل و زنجیر كنید. سپس در جهنمش اندازید.» است، نه آزاد و رها. آزاد تنها اصحاب میمنتاند كه «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهینَةٌ * إِلاَّ أَصْحابَ الْیمینِ»؛ (18) «هر نفسی در گرو آنچه كسب كرده میباشد مگر اصحاب یمین.» اینها هستند كه در رهن و گرو نیستند؛ چون بدهكار نیستند، اینهایند كه آزادند.
اگر كسی خلیفة الله شد، با مُورَّث و مُورِّث در ارتباط است. اگر با مُورَّث و مورِّث در پیوند و ارتباط بود، از او ارث میبرد، وقتی از او ارث برد، مالك زمین شد، حاكم زمین شد؛ حرف او را، دین او را، مرام او را پیاده میكند، و نه غیر آن! اگر فرمود: «الَّذینَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ»؛ (19) «كسانی كه اگر آنها را در زمین تمكین و جا دهیم، نماز را به پا داشته و زكات را ادا كرده و امر به معروف و نهی از منكر میكنند. عاقبت امور برای خداست.» یك مطلب تأسیسی نیست، بلكه تحلیلی است؛ زیرا خلیفة الله اگر حاكم شد، حرف مُسْتَخْلَفُ عنه را میزند. وارث اگر به جای مُورِّث نشست، كتاب مُورِّث را پیاده میكند و نه غیر آن را!
مهدویت،نقطهعطفتاریخبشریت
و اگر وجود مبارك امیر بیان، علی بن ابیطالبعلیهالسلام، نقطه عطف تاریخ را فقط به دست وجود مبارك مهدی منتظر میداند، برای همین است. گر چه گفته میشود فلان حادثه نقطه عطف است؛ اما یك عطفی از زاویه كوچك جهان وسیع. تنها نقطه عطف در پرچم فداكاری ولی عصر است كه «یعْطِفُ الْهَوَى عَلَى الْهُدَى إِذَا عَطَفُوا الْهُدَى عَلَى الْهَوَى وَ یعْطِفُ الرَّأْی عَلَى الْقُرْآنِ إِذَا عَطَفُوا الْقُرْآنَ عَلَى الرَّأْی؛ (20) هوای نفسانی را بر هدایت باز میگرداند هنگامی كه هدایت بر راه هوای نفسانی رفته است و رأی و نظر را بر قرآن باز میگرداند هنگامی كه قرآن بر رأی و نظر شخصی رفته [و تفسیر شده است.]» این عطف، عالَمی است. اگر نقطه عطفی در كل جهان پدید نیاید، مسئله خلافت، ظهور نمیكند، مسئله وراثت جلوه نمیكند، مسئله «إنَّ الْاَرْضَ لِلَّهِ یورِثُهَا مَنْ یشَاءُ»؛ «زمین متعلق به خداست و به هر كس بخواهد ارثش میدهد.» تجلی ندارد. و آن آیات، تحلیل این مطالب است و نه تأسیس. چون اگر خلیفه حاكم شد، جز حرف مُسْتَخْلَفُ عنه را نمیزند؛ «وَ الَّذینَ اِن مَكَنَّاهُمْ» دارد، آن را شرح میدهد، نه چیز جدیدی افاضه و اضافه كند. بنابراین «إنَّ الإرضَ لِلَّهِ یورِثُها» نه «یؤتیهَا»؛ «یورِثُهَا مَنْ یشَاءُ».
«وجهالله»بودنولیعصرعجلاللهتعالیفرجهالشریف
خداوند در بخش عظیمی از قرآن كریم، آینده را به عدل و صلاح و فلاح ختم میكند و میفرماید: اصولاً بشر برای عبادت خلق شده است در بخش (انگیزه)، و برای فهم و استدلال و فلسفه و حكمت خلق شده است در بخش (اندیشه). نه فقط درس بخواند، حكیم و متكلم بشود و نه فقط كارش بجا آوردن نمازهای پنج گانه و مانند آن باشد، خیر. آیه پیامش این نیست كه هدف خلقت این است كه بشر عبادت بكند.
آیه، تنها قضیه موجبه را ندارد. آیه دو تا قضیه است؛ یكی موجبه است، یكی سالبه و جمعش «حصر» است. یعنی آنكه بشر است و هدف خلقت است و ما او را خلق كردیم، و او هدف ماست؛ او كاری جز عبادت ندارد. نفرمود: «خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ لِیعْبُدُونِ»؛ «جن و انس را برای اینكه عبادتم كنند، خلق كردم.» فرمود: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیعْبُدُونِ»؛ (21) «جن و انس را نیافریدم مگر اینكه مرا عبادت كنند.» این «مَا خَلَقتُ» با آن «إلا» این جمله را به دو قضیه موجبه و سالبه تبدیل میكند. یعنی بشر هیچ كاری ندارد، مگر «عبادت»؛ یعنی تمام وقت او را باید عبادت پر كند؛ اما معنای عبادت، این نماز و روزه محدود نیست.
این مخلوق در جمیع 24 ساعت باید هوی را بر هُدی منطبق كند. چگونه بخوابد، چگونه درس بخواند، چگونه تجارت كند، چگونه گفتگو كند، چگونه گفتمان داشته باشد. اگر كسی این نماز 5 وقت را خواند، روزه گرفت، مكه رفت، واجبات را انجام داد، بقیه وقتش را به طور عادی گذراند؛ این عبادت كرده؛ اما «إلا لِیعبُدون» نیست. آن كسی به آیه عمل كرده كه ما به تك تك شئون او عرض ادب میكنیم.
تجلیعبادتالهیدرتمامشئونحضرتولیعصرعلیهالسلام
این زیارت آل یاسین برنامه منتظران را تبیین میكند. وظیفه همه ما، مخصوصاً شما علمای دین را تبیین میکند. در زیارت آل یاسین ما تنها به آن لِیعبُدوناش سلام نمیفرستیم! به تک تک حالت وجود مبارک ولی عصرعلیهالسلام سلام می فرستیم. نه تنها «السَّلَامُ عَلَیكَ حِینَ تَقُومُ وَتَقْعُدُ؛ سلام بر تو هنگامی كه میایستی و مینشینی»، نه «السَّلَامُ عَلَیكَ حِینَ تَرْكَعُ وَ تَسْجُدُ؛ سلام بر تو هنگامی كه ركوع و سجده میكنی.»، نه «اَلسَّلَامُ عَلَیكَ حِینَ تَقْرَأُ وَ تُبَینُ؛ سلام بر تو هنگامی كه میخوانی و بیان میكنی.»؛ بلكه «السَّلَامُ عَلَیكَ فِی آناءِ لَیلِكَ وَ اَطْرَافِ نَهَارِكَ؛ سلام بر تو در تمام لحظات شبانهروزت.»؛ (22) یعنی تو غرق عبادت خدایی، جمیع شئون تو بر اساس «یعْطِفُ الْهَوَی عَلَی الْهُدی» است.
اگر تجارت است، این است. اگر درس و بحث است، این است. اگر سیاست است، این است. اگر درایت است، این است. اگر تألیف و تصنیف است، این است. نه كسی را فریب میدهی، نه فریب كسی را میخوری، نه كیسهای دوختی، نه كاسب كارانه لباس دربركردی. تو جمیع شئونت بنده خداست، من هم به تك تك شئونت سلام میفرستم. بر خوابت سلام میفرستم، بر بیداریات سلام میفرستم.
بهرهمندیاولیایخدااز«خواب»
تو در خواب همان كار را میكنی كه در بیداری میكنی! از ما هم توقع كردند كه نخواب! مگر به ما گفتند: بخواب! مگر به ما اجازه خواب میدادند؟! این كه میبینید یك كسی عمری را در حوزه یا دانشگاه معطل است، بعد كاسب درمیآید، همین است. این را مرحوم كلینی نقل كرده، فرمود: وجود گرامی رسول خداصلیاللهعلیهوآله صبح كه میشد از اصحاب سؤال میكرد: این چند ساعتی كه خوابیدی، چه فهمیدی؟! «هَلْ مِنْ مُبَشِّرَات؛ (23) آیا خبری از بشارت دهندهها بود؟» چه رویایی دیدی؟ كجاها سفر كردی؟ تو خوابیدی یا به ملكوت سفر كردی؟! دیشب چه دیدی؟ آنكه میخوابد تا غذای خودش را هضم بكند كه بر خواب او سلام نمیفرستند. همین معنای نورانی كه برای پیغمبر است كه فرمود: «تَنَامُ عَینِی وَ لَا ینَامُ قَلْبِی؛ (24) چشمم میخوابد؛ ولی قلبم نمیخوابد.» همین معنا را در روایات وظیفه مؤمن قرار دادند، كه فرمودند: تو هم نخواب!
پس آیه سوره ذاریات نمیگوید ما بشر را خلق كردیم برای اینكه نماز بخواند، روزه بگیرد. اگر 5 ساعت در شبانه روز این وظیفه واجب و مستحب را انجام داد، آن 19 ساعت را به عادی بگذراند، به آیه عمل نكرده است. نفرمود: «خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ لِیعْبُدُونِ»، فرمود: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیعْبُدُونِ». در این صورت قهراً تجارتش میشود عبادی. سیاستش میشود عبادی. اینچنین بندگان، امامشان میشود وجود مبارك ولی عصرعلیهالسلام كه در جمیع شئون اینچنین است. البته آنچه كه از آن حضرت متوقع است، از ما متوقع نیست.
«وجهالله»كامل
ما در عرض ادب به پیشگاه حضرت عرض میكنیم: تو وجه اللهی. یعنی تو متوجه خدایی! «أَینَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِی إِلَیهِ یتَوَجَّهُ الْأَوْلِیاءُ؛ (25) كجاست وجه اللهی كه اولیاء به او متوجه میشوند؟» اگر كسی خلفیة الله شد، میشود «وجه الله». باز یعنی چه؟؛ یعنی «فَاَینَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِِِِ»؛ (26) «هر كجا رو بگردانی،آنجا وجه خداست.» اینكه میبینید مرحوم شهید در دروس گفت: امام زمان با دیگر ائمه فرق دارد، سرّش این است. شما دروس شهید را نگاه كنید؛ فرمود: برای ائمه یك مزاری است، زیارتگاهی است، فرصتی است؛ حتی برای سید الشهداء؛ اما برای وجود مبارك ولی عصر در هر زمان، در هر زمین، با هر زبان؛ بگو: «اَلسَّلَامُ عَلَیكَ یا بَقِیةَ اللَّهِ»! چرا؟ چون «أَینَما تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»؛ «هر كجا صورتهایتان را برگردانید، همانجا وجه خداست.» این «وجه الله» است.
اگر ذات أقدس إله «أَینَما تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» است، خلیفه كامل او در زمین كه وجود مبارك ولی عصرعلیهالسلام است، او هم وجه الله است. در هر فرصت، در عمق دریا، در اوج سپهر، در هر زمان، در هر زمین، با هر زبان بگو: «اَلسَّلَامُ عَلَیكَ یا وَلِی اللهِ»؛ او آنجا حاضر است!! این میشود «وجه الله».
عدموجودهیچحجابیبرای«وجهالله»مطلق
اگر كسی وجه الله باشد، آنگاه خلف و وراء داشته باشد كه وجه الله نیست! وجود مبارك رسول گرامیصلیاللهعلیهوآله این معنا را به روشنی برای ما شفاف بیان كرد و فرمود: «من پشت سر را میبینم، همانطوری كه جلو را میبینم.»
یعنی چه؟ یعنی من قفا ندارم. باز یعنی چه؟ یعنی تمام هستی من «وجه» است. آنكه قفا دارد، بین قفا و وجه او فرق است. او در وجه میبیند، در قفا نمیبیند. آن كه فرمود: من از پشت سر میبینم، همانطوری كه از جلو میبینم؛ یعنی این ارشاد به نفی موضوع است؛ یعنی من قفا ندارم. مثل آن بیان نورانی حضرت امیرعلیهالسلام كه فرمود: «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یقِیناً؛ (27) اگر پردهها كنار رود، به یقینم افزوده نمیشود.» این ارشاد به نفی موضوع است؛ یعنی غطایی برای من نیست.
آنجا كه وجود مبارك رسول گرامیصلیاللهعلیهوآله فرمود: «من از پشت سر میبینم، همانطوری كه از جلو میبینم»؛ یعنی «لا قفاء لی» آنكه فرمود: «تَنَامُ عَینِی وَ لَا ینَامُ قَلْبِی»؛ یعنی من مظهر كسیام كه «لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لَا نَوْمٌ»؛ «نه خواب سبك (چرت) او را میگیرد و نه خواب سنگین.» مگر این چشم میبیند؟ یا آن چشم ملكوتی میبیند؟ اگر آن چشم ملكوتی میبیند، كسی که خلیفة «لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لَا نَوْمٌ» (28) باشد هم، «لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لَا نَوْمٌ.» لذا فرمود: «تَنَامُ عَینِی وَ لَا ینَامُ قَلْبِى»؛ وجود مبارك ولی عصرعلیهالسلام هم به شرح ایضا. كسانی میتوانند منتظر او باشند كه در این مسیر قدم بردارند.
و ذات أقدس إله، دین خودش را مشخص كرده است؛ فرمود: دین من این است: «لا إِكْراهَ فِی الدِّینِ»؛ (29) «در دین اكراه و اجبار نیست.» دین من این است: «إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ»؛ (30) «به تحقیق كه خدا به عدالت و نیكی كردن امر میكند.» دین من این است كه مسائل مالی، نه نظیر اقتصاد فروپاشیده شرق باشد، نه نظیر اقتصاد ناسالم كاپیتال غرب باشد. شما میدانید هم دولت سالاری نظام فروپاشیده شرق، ثروت را در یك منحنی خاص توزیع میكرد، هم نظام سرمایهداری باطل غرب ثروت را در یك منحنی خاص تقسیم میكند. آنچه در سوره مباركه حشر آمده این است كه ثروت باید تمام این منحنی را دور بزند و به دست همه برسد. «كَی لا یكُونَ دُولَةً بَینَ الْأَغْنِیاءِ مِنْكُمْ»؛ (31) «برای اینكه تنها بین ثروتمندان شما قدرت و ثروت دست به دست نشود.» نه فقط در دست دولتمردها باشد كه نظام سوسیال شرق بود؛ نه در دست گروه خاصی از مسرفین و مترفین باشد كه در غرب است. فرمود: باید به دست همه برسد.
اگر دین؛ این دینی كه لا اكراه فی الدین تابلوی اوست، این دینی كه «إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ»، «كَی لا یكُونَ دُولَةً بَینَ الْأَغْنِیاءِ مِنْكُمْ»، «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ»؛ (32) «راه گذشت را در پیش بگیر و امر به معروف كن و از نادانها دوری نما.» شعار اوست. و این دین اگر «لِیظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّه»؛ (33) «برای اینكه این دین را بر تمام دینها غالب و آشكار كند.» بشود، با «فهم» میشود، نه با شمشیر. شمشیر آن راهكار نهایی و حداقل است.
نورانیتمردمدرعصرظهورامامزمانعلیهالسلام
عالمان دین و همه ما مسئولانی كه داعیه انتظار آن حضرت را داریم، اولین وظیفه ما این است كه نور بشویم، نه تنها عالم عادل. این عالم شدن و عادل شدن طلیعه راه انتظار است. این به آیه سوره مباركه حدید عمل كردن است كه «لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»؛ (34) «تا مردم به قسط قیام كنند.» این از سایر مردم هم برمیآید. عالم شدن و عادل شدن طلیعه انتظار است. نورانی شدن وظیفه علماء است. اینكه در طلیعه سوره مباركه ابراهیم فرمود: «كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»؛ (35) «كتابی است كه آن را بر تو نازل كردیم برای اینكه مردم را از تاریكیها به سوی نور خارج كنی.» یعنی مردم را نورانی كردن.
كسی كه خوابش معلوم نیست، بیداریاش معلوم نیست، غذا خوردنش معلوم نیست، باندبازیاش معلوم نیست؛ این اصلاً نور نیست. فرمود: شما نور باش! مردم همین كه شما را دیدند، هدایت میشوند. لازم نیست حرف بزنی. «كُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِغَیرِ أَلْسِنَتِكُمْ؛ (36) مردم را با غیر زبانهایتان دعوت كنید.» مگر این برق حرف میزند؟! چون نور است، همه اهداف را تبیین میكند. فرمود: «وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یمْشی بِهِ فِی النَّاسِ»؛ (37) «و برای او نوری قرار دادیم كه بهوسیله آن در بین مردم حركت میكند.» آنوقت این سرمایه گران و گوهر نهادینه شده را انسان رایگان بفروشد؛ یا به القاب بفروشد. یا با بازیگری بفروشد! فرمود: مردم باید نورانی بشوند و در زمان ظهور آن حضرت مردم نورانیاند.
یاریونصرتالهیبامردمنورانیوتابعرهبرانراستین
در سوره مباركه ابراهیم، بعد از اینكه فرمود: تو آمدی، مردم را نورانی كنی، فرمود: مردم اگر نورانی شدند، با هر فرعونی هم میجنگند. آنگاه ما فرعون را هم غرق میكنیم.
اگر یك وقتی در برابر فرعون قرار گرفتید، نور موسای كلیم را دیدید، گفتید: شما میخواهید دست راست و پای چپ را قطع كنید، دست چپ و پای راست را قطع كنید! « لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فی جُذُوعِ النَّخْلِ»؛ (38) «هر آینه شما را به تنه درختان خرما به صلیب میكشم.» كنید! «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضی هذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا»؛ (39) «هرچه تو میخواهی داوری كن كه تو تنها در همین زندگی دنیایی قضاوت میكنی.» اگر اینچنین فداكاری شد، ما «جَاوَزْنَا بِبَنی إِسْرائیلَ الْبَحْرَ» (40) «بنیاسرائیل را از دریا عبور دادیم» داریم. دشمنان شما را جمع میكنیم، میریزیم در دریا؛ «أَخَذْنَاهُمْ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیمِّ»؛ (41) «عذاب را بر آنها نازل كردیم و آنها را در دریا انداختیم.»
سرنوشتتلخدرانتظاربیراههروندگان
اگر بیراهه رفتید، كاسب كاری كردید میشوید مثل کسانی که «أَرْبَعینَ سَنَةً یتیهُونَ فِی الْأَرْضِ»؛ (42) «چهل سال در بیابان سرگردان بودند.» اگر به دنبال موسی رفتید، دریا میپیمایید. به دنبال هوس خود رفتید، 40 سال هم كه باشد در حوزه و دانشگاه سرگردانید و بالاخره هم به جایی نمیرسید. مگر همین بنی اسرائیل نبودند؟ مگر همین دریانوردان و دریادلان و دریا غواصان نبودند؟ مگر همین «جاوَزْنا بِبَنی إِسْرائیلَ الْبَحْرَ» نبود؟ همین «وَ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ»؛ (43) «و دریا را برای شما از هم باز كردیم» نبود؟ مگر همه معجزات نبودند؟ وقتی آمدند، اینها را به دنیا و به بازیها سرگرم كردند، فرمود: حالا در این بیابان بمانید؛ «أَرْبَعینَ سَنَةً یتیهُونَ فِی الْأَرْضِ». همین مردم بودند!
همین دین است كه اگر كسی «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ»؛ «به ریسمان خدا چنگ زنید.» شد، «جاوَزْنا بِبَنی إِسْرائیلَ الْبَحْرَ» است؛ این همان خداست. و اگر خدای ناكرده باندبازی شد، «أَرْبَعینَ سَنَةً یتیهُونَ فِی الْأَرْضِ». این راه یك روزه را چهل سال سرگردانند. معنای انتظار این است كه انسان به جایی برسد كه «جاوَزْنا بِبَنی إِسْرائیلَ الْبَحْرَ» بشود. وگرنه سنگ امام زمان را به سینه بزند، حرف خودش را بزند؛ این «أَرْبَعینَ سَنَةً یتیهُونَ فِی الْأَرْضِ» هست، این باعث تأخیر ظهور حضرت است.
دین با این شاخصهای خود «لِیظْهِرَهُ عَلَى الدِّین كُلِّهِ» میشود. حالا این ضمیر «یظهر» چه به خلیفه یا رسول یا ذات أقدس إله برگردد، همهاش حق است. اگر رسول خدا، اگر امام، دین خدا را بر همه ادیان پیروز میكند، در حقیقت بر اساس «و مَا اَظْهَرْتَ اِذَا ظَهَرْتَ وَ لَكِنَّ اللهَ اَظْهَرَ» است؛ نظیر «وَ ما رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى»؛ (44) «و تو نینداختی، همان زمان كه انداختی؛ بلكه خداوند انداخت» است. ذات أقدس إله است كه پیروز میكند. این دین با این مؤلفه، با این مشخصه ظهور میكند.
اندیشههاوانگیزههایبشریدرعصرظهورامامزمانعلیهالسلام
وجود مبارك ولی عصرعلیهالسلام كه آمد، اندیشهها كامل میشود؛ «وَضَعَ اللَّهُ یدَهُ عَلَى رُءُوسِ الْعِبَادِ؛ خداوند دستش را بر سر بندگان قرار میدهد.» حالا یا خدا وَضَعَ، یا خَلیفةُ الله وَضَعَ. بالاخره مردم فهمشان بالا میآید، فرهنگشان بالا میآید، علم و عقلشان بالا میآید. این از نظر اندیشه. از نظر انگیزه هم فرمود: «یمْلَاُ قُلُوبَ اُمَّتِهِ غِنَا؛ قلبهای امّتش را از بینیازی، سرشار میكند.» این گداطبعی و كاسبكاریها را برمیدارد، روح بینیازی به پیروانش میدهد. ملتی مستقل است كه مسبوق به استغناء باشد. تا از بیگانه بینیاز نباشد، داعیه استقلال ندارد. كدام ملت محتاج و گدا و گرسنه است كه داعیه استقلال دارد؟
وجود مبارك حضرت قبل از استقلال، «استغنا» میبخشد. استغنا هم یك ملكه نفسانی است. آنگاه نه از رشوه خبری هست، نه از عشوه و جاه طلبی؛ ملت مستغنی، مستقل است. آنگاه در بخش سوم «یمْلَأُ اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا؛ (45) خداوند به وسیله او زمین را پر از عدل و داد میكند.» ملت بِفَهم و ملت بینیاز روحی، قهراً عدلپرور است، قسط پرور است، عدالت خواه است. قسط خواه است؛ چنین ملتی اداره كردنش آسان است.
ظهور313صحابهوشاگردهمراهباامامعصرعلیهالسلام
وجود مبارك حضرت كه ظهور كند، 313 شاگرد دارد كه هر كدامشان در حد امام راحلند یا بالاتر. امام راحل به تنهایی آمد، یك اقلیم وسیعی را هدایت كرد. این روحیه آزادی و استقلال كه در شرق و غرب عالم طنین انداخت، به بركت این روح الله است. وجود مبارك ولی عصر 313 شاگرد و اصحاب خاص دارد كه هر كدامشان مثل امام یا بالاتر از امامند. آنوقت اداره چنین كشور و جهانی آسان است.
بالاترین مرتبه بینیازی تحت تربیت و ظهور حضرت حجتعلیهالسلام
از یك طرف هم عقل مردم رفته بالا، «وَضَعَ اللَّهُ یدَهُ عَلَى رُءُوسِ الْعِبَادِ». از طرف دیگر روحیه بینیازی در مردم پیدا شده است كه هیچ كس به فكر احتكار و كم فروشی و گران فروشی و اینها نیست. روحیه غنا حاكم خواهد بود، آن هم استغنای عن المال، نه استغنای بالمال. این بیان نورانی امیر بیانعلیهالسلام است كه فرمود: «اِسْتِغْنَائُكَ عَنِ الشَّیءِ خَیرٌ مِنْ اِسْتِغْنَائِكَ بِهِ؛ بینیازیت از چیزی، بهتر از بینیازیت بهوسیله آن چیز است.» به حضرت كه نمیآید، استغنای بالمال بدهد؛ بلكه مردم را مثل خودش تربیت میكند. استغنای عن المال دارد، نه استغنای بالمال.
استقراردینالهی
اگر استغنای عن المال شد، دیگر احتكار و گرانفروشی و كم فروشی و تورم و بیكاری و گرانی نیست؛ همه میشوند راضی. اگر استغنای عن المال عطا كرده است، آنگاه در بخش سوم «یمْلَأُ اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا» سهل است، و زمین به آن سمت میرود تا «لِیظْهِرَهُ عَلَى الدِّین كُلِّهِ» بشود. آن روز «وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِروُنَ»؛ «اگر چه كافران بدشان بیاید» باشد، «وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»؛ (46) «اگر چه مشركان بدشان بیاید» باشد، «... كَفَى بِاللَّهِ شَهیداً»؛ (47) «كافی است كه خداوند گواه است.» او را همراهی میكند؛ این آسان است. تاكنون این اهداف عملی نشده و بدست بشر باید بشود. و هرگز این فكر بنی اسرائیلی در ما ظهور و رسوب نكند كه بگوییم: وجود مبارك حضرت بیاید، اصلاح بكند.
این همان فكر بنی اسرائیلی است كه به موسی و هارونعلیهماالسلام گفتند: «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ، فَقاتِلاَ إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ»؛ (48) «تو و پروردگارت بروید و بجنگید! ما اینجا نشسته [و منتظریم].» این فكر را خدا نپسندید و نمیپسندد. به ما یك وقتی میگویند: اِنَّا مَعَكَ؛ عمار یاسر گفت: «اِنَّا مَعَكَ، نَمُوتُ مَعَكَ». ما را اینچنین میطلبند و ما هم اینچنین خواهیم بود.
بهترین راه آن است كه خودمان (قشر روحانی) نورانی بشویم، عقل و ایمان مردم را بالا ببریم تا زمینه ظهور برای حضرت فراهم بشود. این با وفاق ملی و با تشكیل همین محافل هست كه هم از معارف قرآن طرفی ببندیم و هم از مآثر عترت طاهرینعلیهمالسلام بهرهای ببریم. و رسالت مهم به عهده شما مخصوصاً علمای شیعه در سراسر كشور است كه مردم را به فرهنگ مهدویت، به هدف خلقت، به آینده بشریت، بیش از پیش آشنا كنید؛ وگرنه آن انتظار، یك جانبه، خواهد بود و انتظار یك جانبه سودی ندارد.
سلطهوحیخدابرتماماندیشههاوانگیزهها
اگر ما (روحانیان) صالح باشیم، جامعه یقیناً صالح میشود. مردم تشنه طهارتند. از ما بیش از هر كسی و هر چیزی؛ قبل از اینكه از ما علم طلب بكنند، از ما «طهارت» میطلبند. یك طهارت، جاذبه ایجاد میكند. این مغناطیس را ذات أقدس إله برای این آفرید كه دلهای دیگران به آن سمت حركت میكند. اگر ما انسان صالحی بودیم، همین كه از كوی و برزن عبور میكنیم، به مردم نور میدهیم؛ «وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یمْشی بِهِ فِی النَّاسِ»؛ (49) «و برای او نوری قرار دادیم كه با آن نور در بین مردم حركت میكند.»
اینطور نیست كه نیازی به منبر و سخنرانی باشد. آنها یك مقدارش حرفه است. اگر یك كسی وارسته بود، همین كه در كوی و برزن راه می رود؛ به درس و بحث، و انجام كار میرود، آشنایان او كه این را میبینند، متعظ میشوند. این میشود جاذبه. بعد كم كم میشود كیمیاگری. خود ائمهعلیهمالسلام این كیمیاگری را با یك سبك خاصی برای تعدادی از شاگردانشان داشتند، و تمام این صنعت در اختیار وجود مبارك ولی عصرعلیهالسلام است.
استخلافجهانشمولمستضعفان
آنگاه كه ذات مقدس آن حضرت ظهور كرد، به این دو آیه كاملاً عمل میكند. خدا یك عده را وعده داد، «وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ»؛ «خداوند به كسانی كه از شما ایمان آوردهاند و عمل صالح انجام میدهند، وعده داده كه آنها را در زمین جانشین میكند.» امّا این یك استخلاف كلان و جهانشمول نیست؛ برای اینكه فرمود: «كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیمَكِّنَنَّ لَهُمْ دینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ وَ لَیبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یعْبُدُونَنی لا یشْرِكُونَ بی شَیئاً...»؛ (50) «همان گونه كه پیشینیان آنها را جانشین كرده بود. و استقرار و تمكّن میبخشد برایشان نسبت به دینی كه برایشان رضایت داده [و در نظر گرفته] است. و ترس آنها را به امنیت تبدیل میكند. مرا میپرستند، برایم چیزی را شریك قرار نمیدهند.» و این به تعبیر سیدنا الاستاد مرحوم علامهرحمهالله، همه آن بخشها را با «واو» عاطفه، عطف میكند؛ اما به این دو جمله كه میرسد، بدون «واو» عاطفه اینها را كنار هم ذكر میكند. همه را با «واو» بیان میكند تا به اینجا برسد: «یعْبُدُونَنی لا یشْرِكُونَ بی شَیئاً»، نه «وَلَایشْرِكُونَ»؛ یعنی عبادتشان آنقدر خالص است كه هیچ شركی در مرز عبادت آنها نیست. این پرهیز از شرك جدای از عبادت نیست تا نیاز به «واو» عاطفه داشته باشد. «یعْبُدُونَنِی لایشْرِكُونَ بی شَیئاً» كه این «شیئاً» میشود نكره در سیاق نفی. آنوقت نه هوای خود، نه هوای دیگری.
خدا به چنین گروهی وعده داد و بعد فرمود: وقتی ما درباره اینها وعده نور و انجاز كردیم، اینها كسانیاند كه «الَّذینَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ»؛ (51) «كسانی هستند كه اگر آنها را در زمین قدرت و تمكّن دهیم اقامه نماز و ایتاء زكات و امر به معروف و نهی از منكر میكنند و عاقبت امور برای خداست.» هم نسبت به آنها گزارش است، هم نسبت به ما جمله خبریهای است كه به داعی انشاء القا شده. اگر درباره یك عده خبر است، برای ما انشاء است. اینكه فرمود: «الَّذینَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ؛ یعنی اَقیمُوا الصَّلَاة؛ آتَوُا الزَّكَاةَ»؛ یعنی آتُوا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ؛ یعنی وَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ؛ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ، یعنی وَانْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ؛ وَ لِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ.
منّتخدابرمردم
وجود مبارك حضرت كه به این صورت درآمده است، همه اینها به نحو اتم جاری میشوند. آنگاه «وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُها عِبادِی الصَّالِحُونَ»؛ (52) «و به تحقیق در زبور نوشتیم بعد از اینكه در ذكر نوشته بودیم كه بندگان صالح من زمین را به ارث میبرند.» و ذات أقدس إله زمین را بالاخره بر اساس «لِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ» به این سمت و سو حركت میدهد. و منّت خدا بر مردم به این است كه مستضعفان زمین و مُستعظَمان ملكوت را ائمه مردم بكند. و این كار را خواهد كرد. و چون اراده ذات أقدس إله تعلق گرفت، «لِیظْهِرَهُ عَلَى الدِّین كُلِّهِ»؛ اراده خدا، سلطان همه ارادههاست.
سلطهوحیخدابرتماماندیشههاوانگیزهها
هم در بخش علوم، وحی خدا ملكه علوم است، هم در بخش اعمال، اراده خدا سلطان و ملكه اعمال و قدرتهاست. در علوم از نظر معرفت شناسی، بخش اولش علوم تجربی است، بالاتر ریاضی است، بالاتر فلسفه و كلام است، بالاتر عرفان است و ملكه همه علوم و سلطان همه معارف، وحی خداست؛ این در بخش اندیشه.
اما در بخش انگیزه؛ وقتی وحی خدا تعلق میگیرد، تمام قدرتها تحتالشعاع قرار میگیرد، ولو قدرتی كه مربوط به خود آدم و در شئون داخلی آدم باشد.
تفاوت«وحیعلمی»و«وحیعملی»
گاهی خدا «وحی علمی» دارد؛ مثل اینكه برای انبیا اینچنین است، برای گروهی اینچنین است و مانند آن. گاهی «وحی عملی» دارد؛ آن عزم را، آن نیت را در دل القا میكند، نه یك مطلبی را به كسی بفهماند. این «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ؛ (53) خداوند سبحان را با برهم زدن تصمیمات قطعی و باز كردن گرهها و شكستن همتها شناختم.» ناظر به این بخش است كه كارهای عملی ما را دیگری دستكاری میكند.
یك وقت وحی است، مطالب علمی است. یك وقت مطالب عملی است. آن «وَ أَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ»؛ (54) «و پروردگارت به زنبور عسل وحی كرد» در بخشهای عملی است. تا برسیم به جریان مادر حضرت موسیعلیهالسلام كه «وَ أَوْحَینَا إِلَىام مُوسَى»؛ (55) «و به مادر موسی وحی كردیم.» كه این را شیر بده، «لَا تَخَافِی وَ لا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلینَ»؛ (56) «نترس و نگران نباش! ما او را به تو برمیگردانیم و او را از پیامبران قرار میدهیم.» تو بینداز دریا! این وحی علمی نیست، به جزم برنمیگردد، به اندیشه برنمیگردد؛ بلکه وحی عملی است، به عزم برمیگردد، به انگیزه برمیگردد؛ یعنی بكن! این غیر از «تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیبِ نُوحیها إِلَیكَ»؛ (57) «این از خبرهای غیبی است كه به تو وحی میكنیم» است كه آنها بر مبنای علمی است.
چگونگیسلطنت«وحیعملی»خدابرتمامیارادههاواعمال
وحی علمی كه بیاید، سلطان همه علوم است. وحی عملی هم كه بیاید، سلطان همه تصمیمهاست. مادر است، به بچهاش دل بسته است و تمام تلاش و كوششاش این است که موسی را حفظ بكند؛ ولی وقتی آن وحی آمد، بر همه خواستهها مسلط میشود، این بچه را به دریا میاندازد. این خاصیت سلطنت است. انسان در درون خودش، سلطان خودش است، نسبت به مادون سلطان خودش است؛ اما در برابر او عبد مسكین مُستكین مُستجیر است كه «لَا یمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لَا ضَرّاً وَ لَا مَوْتاً وَ لَا حَیاةً وَ لَا نُشُوراً؛ (58) برای نفس خودش، نه نفعی و نه ضرری و نه مرگی و نه زندگی و نه زنده شدن پس از مرگی، مالك نیست.»
تجلیمكرروحیهایعلمیوعملیدرعصرظهور
وجود مبارك حضرت كه ظهور كند، این وحیهای عملی، فراوان است. آن وحیهای علمی كه به شریعت برنگردد؛ بلكه به نبوت اِنبائی، تعدیدی، تسدیدی و امثال ذلك برگردد؛ به ملاحم برگردد، به وقایع برگردد، فراوان است. و اینها هم در بخشهای علمی سلطان معارف است، هم در بخشهای عملی سلطان علوم و اقتدار. ما با چنین امامی پیوند داریم و آن حضرت از ما به هیچ وجه غیبت ندارد. مائیم كه غائبیم. و انتظار آن حضرت ما را از غیبت به بروز و ظهور درمیآورد، تا ان شاءالله «... لِیظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ...»، «لَقَدْ كَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُها عِبادِی الصَّالِحُونَ»، «... لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْض...»، «الَّذینَ إِنْ مَكَّنَّا...» و سرانجام «وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثین»؛ (59) «و اراده كردیم كه بر مستضعفین در زمین، منّت بگذاریم و آنها را جلودار و امام قرار دهیم و آنها را وارث قرار دهیم» جامه عمل بپوشد؛ به امید ظهور آن روز.
پینوشـــــــــــــتها:
*. سخنرانی آیت الله جوادی آملی دامت بركاته در اجلاس مقدماتی كنگره بینالمللی مصلح موعودعلیهالسلام، قم، مدرسه علمیه امام خمینیرحمهالله، 22/7/82.
(2). مؤمنون/ 37.
(3). جاثیه/ 24.
(4). مریم/ 40.
(5). یس/ 59.
(6). مؤمنون/ 11.
(7). زمر/ 74.
(8). آل عمران/ 140.
(9). احزاب/ 27.
(10). اعراف/ 128.
(11). آل عمران/ 26.
(12). بحارالانوار، ج 45، ص 133.
(13). انفال/ 59.
(14). آل عمران/ 178.
(15). اسراء/ 70.
(16). بقره/ 30.
(17). حاقه/ 30 و 31.
(18). مدثر/ 38 و 39.
(19). حج/ 41.
(20). نهج البلاغه، خطبه 138.
(21). ذاریات/ 56.
(22). مفاتیح الجنان، زیارت آل یاسین.
(23). الكافی، ج 8، ص 90.
(24). بحار الانوار، ج 73، ص 189.
(25). مفاتیح الجنان، دعای ندبه.
(26). بقره/ 115.
(27). بحار الانوار، ج 84، ص 304.
(28). بقره/255.
(29). بقره/ 256.
(30). نحل/ 90.
(31). حشر/ 7.
(32). اعراف/ 199.
(33). توبه/ 33.
(34). حدید/ 25.
(35). ابراهیم/ 1.
(36). برداشت از: بحار الانوار، ج 67، ص 299.
(37). انعام/ 122.
(38). طه/ 71.
(39). طه/ 72.
(40). اعراف/ 138.
(41). ذاریات/ 40 - با تلخیص.
(42). مائده/ 26.
(43). بقره/ 50.
(44). انفال/ 17.
(45). بحار الانوار، ج 36، ص 315.
(46). توبه/ 33.
(47). فتح/ 28.
(48). مائده/24.
(49). انعام/ 122.
(50). نور/ 55.
(51). حج/41.
(52). انبیا/ 105.
(53). نهج البلاغه، قصار، ص 250.
(54). نحل/ 68.
(55). قصص/ 7.
(56). همان.
(57). هود/ 49.
(58). مستدرك الوسائل، محدث نوری، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، قم، چ اول، 1408 هـ. ق، ج 5، ص120
(59). قصص/ 5.