نهی از منکر و یاری خداوند
دستگاه حکومتی پهلوی از منبر مجلس ترحیم مرحوم آیت الله چهل ستونی غافلگیر شد.
رژیم تا سرحد جنون به خشم آمده بود و لذا ساواک دست به اقدام پلیدی علیه من زد، کاری که سه سال قبل از آن نصیری مرا به انجامش تهدید نمود!
موضوع از این قرار بود:
در سال 1347 یک روز قبل از ظهرکه در تقویم جیبی خود آن روز را 12 مرداد یادداشت کردهام از ساواک به من تلفن شد. صدای تلفن کننده برایم آشنا بود چون همیشه عناصر معینی برای چنین گرفتاریهایی از ساواک تلفن میزدند. او گفت: «بعد از ظهر امروز در منزل باشید، اتومبیل به دنبال شما میآید، زیرا قرار است که ملاقات خصوصی بین شما و تیمسار نصیری صورت گیرد..»
بعدازظهر بود که ماشین آمد و سوار شدم، ماشین وارد خیابان زعفرانیه شمیران شد، از آنجا به خیابانی که به سعدآباد منتهی میگردید آمد، کمی که جلو رفت، به چهار راه رسید،دست چپ داخل خیابانی پیچید که نسبتاً کوتاه بود و تا انتهای این خیابان رفت. در آن جا وارد منزلی باغچه مانند شد که دری بزرگ داشت، اتومبیل داخل رفت و ما جلوی یک راهرو پیاده شدیم. شاید عرض راهرو 5/2 متر بود، دیدم طرف دست راست دری است و مقابل این در طرف دست چپ چند نفر که از هشت نفر کمتر نبودند ایستاده اند، من که رسیدم، یک نفر آمد در را باز کرد و من داخل رفتم.
اتاق نسبتاً وسیع و تالار مانندی بود. در آن جا نصیری روی یک مبل نشسته بود. میز کوچک و کوتاهی به اندازه یک چای گذاشتن با ظرف میوهای جلوی مبل بود. دو سه تا مبل دیگر هم بود. من روی مبل مقابل نشستم. در آنجا نصیری تنها بود، اول شروع به گله گذاری کرد که: «خلاصه از شما گله مند هستم! اعلیحضرت گله مند است، دستگاه گله مند است و لذا امروز شما را به این جا خواستهام که قدری خصوصی با شما صحبت کنم.
صحبت من این است که با زبان ملایمت به شما میگویم: «تغییر روش بدهید و دست از انتقاد به حکومت بردارید. منبر بروید ولی عادی. اگر قبول میکنید و به ما قول میدهید، خیلی خوب؛ ولی اگرقبول نکنید، عکسی تهیه شده است که حیثیت شما را بر باد میدهد..»
عکس را درآورد و به من نشان داد. عکس، سر و صورت من را که به بدن مردی مونتاژ شده بود، در کنار یک زن نشان میداد. نصیری گفت: «از این عکس تعداد کثیری تهیه شده است. اگر شرایط ما را قبول نکردید آنها را در سراسر مملکت پخش خواهیم کرد و ضربه غیرقابل جبرانی به شما وارد خواهیم ساخت. برای این بود که خواستم قبل از پخش عکس با شما ملاقات کنم، و این مطلب را بگویم..»
جوابی که به نصیری دادم
وقتی نصیری عکس را نشان داد، من با کمال خونسردی گفتم: «خیلی خوب، شما این عکس ساختگی را تهیه کرده اید، اما من هم دو سه جمله برای آگاهی شما میگویم:
اولاً، انتقادهای من یک فریضه دینی به نام امر به معروف و نهی از منکر است. اگر جلوی منبر مرا بگیرید، دیگر تکلیف خاصی در این مورد ندارم، ولی اگر منبر بروم، باید حتماً این وظیفه دینی را انجام بدهم. مردم هم در انتظار انجام وظیفه دینی من هستند. اما این نکته را هم به شما بگویم که ما خودمان روی منبر گفته پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم را میخوانیم: که «النکاح سنتی فمن رغب عن سنتی فلیس منی.» اگر من کشیش نصرانی بودم و جامعه ایرانی هم مسیحی بود، شاید پخش این عکس در افکار مردم اثر میگذاشت، زیرا آنها میگفتند که شما خود را تارک دنیا میدانید و زن نمیگیرید، ولی در عمل و پنهانی ازدواج میکنید! اما نه، ما روحانیون مسلمان هستیم. تمام مجتهدین و علما زن دارند حالا اگر عکس یک روحانی مسلمان با زن نشان بدهید، چه زیانی به او میرسانید! بنابراین، پخش این عکس در میان مسلمانان بی اثر است، اما مردمی که بدانند شما این عکس را مونتاژ کرده و پخش نمودهاید تنفر آنها از شما دو چندان میشود. آنوقت خواهید دید که ضرر کردهاید و با توجه به این که شصت و اندی سال از عمرم میگذرد، مردم به سادگی میتوانند به غیرواقعی بودن این عکس پی ببرند! به همین جهت هرگز کوچکترین اضطرابی از این که شما میخواهید این عکس را پخش کنید ندارم. من در پناه خدا و برای رضای خدا حرفهایم را میزنم و شما هم آزاد هستید تاهرکاری که میخواهید بکنید!».
من حرفها را با کمال صراحت گفتم، نصیری هم خیلی تعجب کرد که من در مقابل دیدن آن عکس کوچکترین اضطراب و ناراحتی از خود نشان ندادم. فردای آن روز به آقایان اهل علم که روزها به منزل من میآمدند، اجمالاً گفتم: «ممکن است برای من یک عکس ساختگی پخش کنند. الان ذهنتان را متوجه میکنم که این کار ساواک است و پخش آن را هم ساواک به عهده دارد..» اما از ملاقات با نصیری چیزی نگفتم.
هنوز مدت زیادی از این ملاقات نگذشته بود که آنها برای این که نشان بدهند در تصمیم خود جدی هستند یک روز که برای سخنرانی به مسجد مجد رفته بودم، این عکس را به رانندهام دادند و عکسی را نیز برای مرحوم حاج عباس علی اسلامی ـ متصدی مسجد سید عزیزالله ـ فرستادند. آن بیچارهها این عکس مونتاژ را آخرین تیر در ترکش خود، برای به سکوت کشاندن من به حساب میآوردند و نمیخواستند آنرا به آسانی خرج کنند؛ تا در موقع مناسب آن را برای ضربه زدن به من به کار گیرد.
واکنش مردم نسبت به آن نقشه پلید
از نظر ساواک، بعد از سخنرانی تند در مسجد جامع تهران دیگر زمان آن رسیده بود که تهدید مذکور عملی شود و آنها مرا ترور شخصیت کنند؛ لذا به سرعت و به طور گسترده آن عکس ساختگی را در سراسر کشور پخش کردند.
بعضی از اشخاص که آن را دیده بودند، به من تلفن میکردند و از این حرکت مذبوحانه اظهار تاسف مینمودند، و من جواب میدادم: «این مساله برای من مهم نیست؛ اما از آن جا که حاکی از شرف سوزی و فضیلت سوزی است، باعث میشود که در این مملکت هیچ کس احساس امنیت خاطر نکند و امنیت از مردم سلب میشود وآنها همیشه در نگرانی به سر میبرند..»
خدا شاهد اذست که پس از پخش عکس مزبور، حتی یک تلفن هم به من نشد که اسائه ادبی صورت گیرد، یاچیز ناروایی گفته شود. بلکه برعکس همه احساس همدردی با من و نفرت و انزجار نیز نسبت به اقدام ضدانسانی ساواک میکردند. لذا این قضیه برای ساواک نتیجه معکوس داشت.
مردی مسلمان و آزاده و فهیم که بسیار اهل درک بود و گاهی درمجالس با هم برخورد میکردیم و سلام و علیکی داشتیم، با این که هرگز منزل من نیامده بود، تلفن کرد و گفت: «می خواهم چند دقیقه منزل شما بیایم و شمارا ببینم..»
آمد و گفت: «از این عکس که پخش کرده اند به هم دادند..» عکس را نشان دادو جلوی من پاره کرد و دو ریخت و گفت: «آمدهام به شما تبریک بگویم. میدانستم و میدیدم که شما از اعمال دستگاه انتقاد میکنید، اماذ فکر نمیکردم انتقادهای شما این قدر روی دستگاه اثر گذاشته باشد و آنها را تا این اندازه در فشار سیاسی قراردهد که دست به چنین کاری بزنند، وقتی که این عکس را ساواک منتشر کرد، فهمیدم انتقادات شما برای اینها کشنده است که به این فکر پلید افتاده اند و اقدام به چنین سیاهکاری نمودند..»
نکته دیگر اینکه من در مجالس فواتح، یا صبح منبر میرفتم یا عصر، و یا این که هم صبح و هم عصر منبر میرفتم. در بعضی از مساجد وقت نبود، و لذا هر چند ساعت دو مجلس میگرفتند.
روزی ساعت یک تا سه بعدازظهر به مسجدالجواد وعده داده بودم، تا بعد از آن برای استراحت به منزل بروم. اما برای مجلس دیگری که از ساعت سه تا پنج مرا دعوت کردند.
گفتم: «نمی توانم دو منبر متولی بروم. منبر اول را ـ در ساعت قبل از آن ـ وعده دادم؛ اگر میتوانید اولی را موافق کنید که از من صرف نظر کند، میآیم، وگرنه نمیشود..»
شخص دعوت کننده گفت: «غیر ممکن است و باید بیایید»، تعجب کردم که چرا وی این همه اصرار میکند. بعد گفت: «انتقادات شما از دستگاه باعث پخش عکس از طرف ساواک شده است. من میخواهم شما در مجلس ختم ما منبر بروید، تا ثواب این انتقادها برای روح مادر من که ازدنیا رفته است باشد؟» من هم ناچار دعوت او را پذیرفتم.
بنابراین پخش آن عکس نه تنها به شخصیت من ضربه نزد، بلکه برعکس، عوارضی پیدا کرد که دستگاه را از عمل خود پشیمان نمود. [1]
- پاورقــــــــــــــــــــی
[1] ـ خاطرات و خطرات.