نفوذ معنوی در زندانبانان
در سال 1350 هجری شمسی كه قضیه جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی پیش آمد، ندای امام از نجف اشرف باعث حركتهایی در حوزه علمیه مشهد گردید و ساواك با اطلاع از اینكه همه این تحریكها به محوریت چند نفر انجام میپذیرد كه در راس آنها حضرت آیت الله خامنهای است، ایشان را دستگیر و روانه زندان كرد. بنده نیز به همین دلیل در زندان بودم. فردای آن روز حضرت آیة الله خامنهای كه در سلول مجاور من بود بر اثر نفوذی كه در زندانیان گذاشته بود موفق شد از سلول بیرون بیاید. ایشان وقتی مرا با آن وضع رقت بار دیدند، فرمودند: دیشب تو بودی كه ناله میكردی؟ پاسخ دادم بله. و ادامه دادم: با همین وضع خون آلود مجبور شدم نماز صبح را برای اینكه قضا نشود بجا آورم، آیا نمازم صحیح است؟ آقا فرمودند: بهترین نمازی كه شاید در عمرت موفق به خواندن آن شدی همین دو ركعت بوده است. دیشب كه نالههای تو را به این نحو میشنیدم با خود میگفتم: این شخص كیست؟ یك لحظه در دلم به جدهام زهرا علیها السلام متوسل شدم كه صاحب این ناله هركه هست از شكنجه خلاصی یابد.
این سخن و ملاقات چنان در من تاثیر گذاشت كه دردهای ناشی از شكنجه را به فراموشی سپردم.
حجة الاسلام صادقی (مشهد)
نگرشی هنرمندانه به جانباز
من یك زمانی به یك نویسنده خوبی گفتم، شما به یكی از آسایشگاههای بنیاد شهید كه مربوط به جانبازان است، برو و مثل پرستارها لباس سفید بپوش و در آن آسایشگاه خدمت كن. برو یك ماه در آنجا بمان؛ لگنش را خالی كن، غذا در دهانش بگذار، ملافهاش را جمع كن و كلا با رنجها و كمبودهای او آشنا شو و ببین جانباز كیست. گفتم شما برو با آن دید هنرمندانه جانباز را شناسایی كن؛ بعد بیا یك رمان درباره واردات ذهنی جانباز بنویس و در این میان زخمهای او را شفا بده و بر آن مرهم بگذار؛ كما اینكه دیگران این كار را كرده اند.
رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنهای
هدایت و ارشاد غیرمستقیم
9/5 شب بود كه متوجه ایستادن یك پیكان شدیم. یكی از اهالی فریاد زد برای سلامتی آقا صلوات بفرستید. ما كه در مغازه حضور داشتیم از روی كنجكاوی بیرون آمدیم و متوجه شدیم مقام معظم رهبری از آن ماشین پیاده شدند. دور آقا را گرفتیم، ایشان پس از سلام و احوالپرسی تشریف آوردند و در مغازه مدتی نشستند. آقا پس از گوش دادن به درد دل صاحب مغازه و یكی دو نفر از دوستان فرمودند كه ما برای دیدار خانواده شهیدی آمده ایم. خداحافظی كردند و تشریف بردند. صاحب مغازه كه چندان مذهبی نبود و حتی گاه و بی گاه در مورد آقا حرفهایی میزد، باورش نمیشد كه آقا به مغازه ایشان بیایند، بعدها متوجه شدیم آمدن آقا به مغازه ایشان موضوعیتی داشته و این عمل، صاحب مغازه را از رفتار خود پشیمان كرده است و امروزه یكی از علاقه مندان واقعی آقا میباشد.
ر - م (از بسیجیان تهران)
هدیه پانصد تومانی برای قرآن نخواندن!!!
قبل از انقلاب من سیزده ساله بودم كه از طرف اداره اوقاف در مسابقات سراسری قرائت قرآن مشهد شركت كردم. در افتتاحیه مسابقات یكی از داوران از من خواست تا قرآن بخوانم. من به علت اینكه جلسات از طرف دستگاه شاهنشاهی بود نپذیرفتم. او اصرار كرد و من باز جواب رد دادم. در كنار من پیرمرد تاجری بود كه مرا میشناخت. به من گفت: جواد، چرا نمیروی قرآن بخوانی؟ من گفتم: نمیخوانم. گفت: اگر بروی پنجاه تومان به تو خواهم داد، گفتم: نمیروم. گفت: اگر بروی صد تومان میدهم، گفتم: نمیروم. گفت: دویست تومان میدهم، گفتم: حتی اگر 500 تومان هم به من بدهی، قرآن نخواهم خواند. بعدها پیرمرد جریان را برای پدرم نقل كرده بود.
روزی خدمت حضرت آیت الله خامنهای بودم، همین طور كه آقا مشغول صحبت بودند، یك دفعه صحبتشان را قطع كردند و فرمودند: من یك بدهی به جواد آقا دارم و پانصد تومان از جیب خود درآوردند و به من دادند. من متعجب ماندم. آقا فرمودند: خودت هم نمیدانی برای چه به تو بدهكارم؟! ما همیشه به خاطر قرآن خواندن شما جایزه میدادیم ولی این بار به خاطر قرآن نخواندنت به شما هدیه میدهیم. بعدها فهمیدم كه جریان قرآن نخواندن مرا پدرم برای ایشان نقل كرده بود. سید جواد سادات فاطمی
از قاریان قرآن - مشهد
یا ابانا استغفر لنا ذنوبنا
در اوایل انتصاب حضرت آیة الله خامنهای به رهبری، عدهای از دانشگاهیها موضعگیری علنی و صریحی درباره ایشان داشتند و افرادی از گروهكها بودند ك ه موضوع ولایت مقام معظم رهبری را جدی نمیگرفتند، ولی زمانی كه محضر ایشان میرسیدند و معظم له برای آنان صحبت میفرمودند و آنها را تحویل میگرفتند، بعد از صحبت گاهی بعضی از آنها در مقابل آقا آیاتی میخواندند كه اشك ما را درمی آورد. «یا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا كنا خاطئین.» (1) آیاتی كه فرزندان حضرت یعقوب علیه السلام برای پدرشان میخواندند، اینها گریه میكردند و از اعمال و افكار خود پشیمان بودند.
حجة الاسلام والمسلمین موسوی كاشانی (از اعضای بیت - تهران)
پینوشـــــــــــتها:
1) یوسف/97.