خاطراتی از دفاع مقدس (12)

شجاعت حمزه

در منطقة عملیاتی والفجر8 فاصله ما با عراقیها خیلی كم بود. برای همین می‌بایست خاكریز زده می‌شد. طول آن، ده متر بود و لازم بود زدن خاكریز از سمتی انجام می‌شد كه دشمن در آنجا قرار داشت. برای همین، كسی جرئت نداشت اقدام كند. طلبة شجاعی به نام حمزة سلیم‌زاده (1) گفت: «من می‌روم و خاكریز را می‌زنم.‌» فرماندهان مانع شدند؛ ولی او به سرعت لودر را روشن كرد و زیر آتش خصم، خاكریز را كامل كرد. در لحظات آخر، لودرش را زدند؛ اما به خواست خدا حمزه سالم ماند. (2)

دو بسیجی

سردار، جعفر شیرسوار بر اثر تركش بمب خوشه‌ای در سوم دی 65 در منطقة هفت‌تپه به شهادت رسید. همرزم شهید، چگونگی عروج خونین وی را این‌گونه به تصویر كشیده است:

هنگام ظهر در هفت تپه ـ مقر لشكر 25 كربلا ـ هواپیماهای عراقی ظاهر شدند و شروع به بمباران كردند. برادر شیرسوار به هدایت نیروها به داخل سنگرها پرداخت. در آن بین، احساس كرد بمبی نزدیك آنها در حال فرود آمدن است. در كنار او دو بسیجی نوجوان ایستاده بودند. رو به روی آنها چاله‌ای كوچك بود. آن سردار با سرعت هر چه تمام‌تر پشت دو بسیجی را گرفت و داخل چاله انداخت. خود نیز بعد از آنها داخل چاله دراز كشید؛ اما بخشی از بدنش خارج از چاله بود. او بر اثر تركشهای بمب خوشه‌ای به شهادت رسید، اما آن دو بسیجی سالم ماندند. (3)

فدایی فرمانده

در والفجر 4 در پنجوین ـ گردان حبیب ـ واقع در قلة 1866 از ارتفاعات كانی‌مانگا ـ به سمت دشمن پیشروی كرد و سنگرهای مزدوران عراقی را یكی پس از دیگری به تصرف درآورد. فقط یك سنگر سرسختانه مقاومت می‌كرد؛ به گونه‌ای كه گردان زمین‌گیر شد و دلهره‌ای میان بچه‌ها به وجود آمد. در آن حال، فرماندة گردان ـ عمران پستی ـ سینه خیز به سمت دشمن رفت و با پرتاب نارنجك به سنگر مزبور حمله‌ور شد. نیروهای دشمن هم به سویش نارنجك انداختند؛ از اینرو عمران مجروح شد. وقتی خواستند برای بار دیگر به سوی عمران، نارنجك پرتاب كنند، یكی از بسیجیان جان بركف خود را به فرمانده رساند و خود را سپر بلای عمران كرد كه با انفجار نارنجك به شهادت رسید. (4)

سقای تشنه‌كام

در واحدی كه خدمت می‌كردیم، برادر سقایی بود كه حدود پنجاه سال سن داشت. در عملیات والفجر 10 با آن كه خود به شدت تشنه بود، آب نمی‌نوشید و آب را در شرایط سخت كارزار با تلاش فراوان به تشنه‌كامان می‌رساند. او در آن عملیات، با لبهای تشنه، شاهد شهادت را در آغوش ‌كشید. (5)

با همان وضع تا آخر عملیات

با تنی چند از همرزمان، با قایق در حال حركت برای انجام عملیات بودیم. به ناگاه انفجاری رخ داد و تركشی به چشم فرمانده (برادر خیرالله جهان‌دیده) خورد و خون از آن جهش كرد.

همه نگران بودیم؛ ولی ابهت او اجازه نمی‌داد، بدون دستورش قایق را نگه داریم. با اشاره و جمله‌ای ناقص از او خواستم برگردیم. با آرامشی كه از خود نشان می‌داد، پاسخم را داد؛ یعنی از برگشتن نباید حرف بزنم.

یك چشمش را گرفته بود و از چشم دیگرش اشك می‌ریخت. قایق به سرعت پیش رفت و او آن شب را تا صبح به فرماندهی افراد دستة خود پرداخت. صبح كه شد به اصرار فرمانده بالاتر، عقب برگشت تا معالجه شود؛ اما بعد از دو ساعت، باز او را در جمع خود دیدیم، پرسیدم: «چرا برگشتی؟» گفت: «چرا برنگردم؟ یك تركش ناقابل كه نمی‌تواند ما را برگرداند. تركش را در آوردند. باور كن با چشم دیگرم همه چیز را می‌بینم.‌»

خیر الله تا آخر عملیات با همان وضع با ما بود. (6)

حماسه و ایثار قاسم

یك روز به گردان ما ابلاغ شد برای پدافند به سمت شلمچه برویم و ما به آنجا رفتیم. در گروهان ما سربازی بود كه همه او را قاسم صدا می‌زدند. اولین بار كه او را دیدم نگاهش مرا جذب كرد. صداقت و معنویت در چشمهایش موج می‌زد.

قاسم، فردی بسیار فعال بود و به سربازان، نحوة نگهداری از مواضع پدافندی و حفاظت در برابر گلوله را آموزش می‌داد. شبها تا صبح بیدار می‌ماند و به سنگرهای دیده‌بانی سركشی می‌كرد. او سربازی بسیار فداكار بود. یك روز وارد سنگر شد و گفت: «سقف دیده‌بانی جلوی خط، آسیب دیده است. اگر اجازه دهید من و سرباز خدادادی برویم و آن را تعمیر كنیم.‌»

گفتم: «قاسم جان، به پایان خدمت شما چیز زیادی باقی نمانده است. شنیده‌ام قصد ازدواج داری. بهتر است به مرخصی بروی و این مسئولیت را به ما واگذار كنی.‌» اما نپذیرفت و ناچار، او را همراه چند تن به خط فرستادم.

وقتی آنها مشغول بازسازی سنگر بودند، دشمن ـ كه در نزدیكی آنها قرار داشت ـ صدای تقه زدن آنها را در سنگر دیده‌بانی شنیده و چند گلولة خمپاره به اطرافشان پرتاب كرد، و همین باعث شهادت قاسم شد. (7)

خاطره‌ای از عمویم مجید

عموی من، مجید از مربیان لشكر 25 كربلا بود كه در پادگانهای مختلف كشور، فنون نظامی را به سربازان آموزش می‌داد. او هر وقت مرا می‌دید، خاطرات شگفت‌انگیزی از ایثارگریهای شهیدان تعریف می‌كرد. گاهی حرفهایش را باور نمی‌كردم. او می‌خندید و می‌گفت: «به زودی باور می‌كنی.‌»

یك روز او در پادگان هفت‌تپه، راه و روش خنثی كردن و رد شدن از میدان مین را برای 75 سرباز توضیح می‌داد. سپس از آنها خواست مینهای كار گذاشته شده در پادگان را خنثی كنند. در آن بین، چند سرباز به طرف یكی از مینهای واقعی رفتند. وقتی عمویم متوجه ماجرا شد، ناگهان با فریاد الله اكبر خود را به روی مین انداخت. صدای انفجار كه در پادگان پیچید، همه سراسیمه و هراسان به سوی عمویم دویدند. وقتی نزدیك او رسیدند، با پیكر غرق به خونش مواجه شدند. او بلا فاصله به ملكوتیان پیوست.

با دیدن فداكاری عمویم باور ایثارگریهای شهدا برایم خیلی آسان شد. (8)

معطل نشوید

حسین عالی از شهدای واحد اطلاعات و عملیات و نوجوانی زابلی بود. حسین از چهره‌های خستگی‌ناپذیر واحد به شمار می‌آمد. شب عملیات كربلای 5 به عنوان مسئول محور اطلاعات، همراه گردان 410 رفت؛ چون مسیر حركت را قبلا به خوبی شناسایی كرده بود، بدون كوچك‌ترین مشكلی، گردان را پشت مواضع دشمن رساند. ما آنجا كنار سیم خاردارهای فرشی توقف كردیم و یكی از برادران تخریب، مشغول باز كردن معبر شد؛ اما عراقیها پس از چند لحظه مشكوك شدند و اولین منور را شلیك كردند. درگیری در محورهای دیگر شروع شد و كم‌كم به محور ما رسید. فرصت كافی برای باز كردن معبر نداشتیم. می‌بایست گردان را روی دژ می‌رساندم. با نگرانی به اطراف نگاه كردم. هیچ راهی برای عبور دیده نمی‌شد. ناگهان حسین به سوی سیمهای خاردار رفت و خود را روی آن انداخت و گفت: «از روی من عبور كنید، معطل نشوید!»

بچه‌ها با كراهت و ناچاری پا روی پیكر پاكش گذاشتند و به سرعت، روی دژ رفتند. (9)

مظلومان كربلا

حاج آقا اوصانلو قبل از عملیات كربلای 4 به بچه‌ها گفت: «اگر كسی از برادران در بین راه زخمی شد، در صورت امكان، خودش برگردد. دیگران نباید معطل او بشوند. اگر نتوانست برگردد یا پا به پای دیگران جلو برود، یا بدون كوچك‌ترین صدایی، طناب را رها كرده و شهادتین بگوید و زیر آب برود. چون اگر داد و بیداد كند، عملیات لو رفته، همه قتل عام می‌شوند.‌»

نزدیك ساعت 9، دستور حركت صادر شد. بچه‌ها یكی‌یكی وارد آب شدند؛ ولی هنوز چیزی از ساحل دور نشده بودند كه دشمن، ما را زیر آتش گرفت. عملیات لو رفته بود و عراق به شدت مواضع ما را می‌كوبید. تعدادی در جا شهید شدند و تعدادی مثل حسن حبیبی، رضا بیگدلی كه در ابتدا زخمی شده بودند، طناب را رها كرده، زیر آب رفتند. آنها واقعاً مظلومانه شهید شدند. (10)

 

پی‌نوشـــــــــــــت‌ها:

 

(1). وي فرماده گردان مهندسي لشكر عاشورا بود.

(2). راوي: حمزه لطف اللهي، همرزم شهيد، ر.ك: فرهنگ نامه جاودانه‌هاي تاريخ (استان اردبيل)، ج3، ص48.

(3). راوي: سيد يحيي خليلي، ر.ك: فرهنگ‌نامه جاودانه‌هاي تاريخ، ج5، (استان مازندران)، ص198.

(4). ر.ك: فرهنگ‌نامه جاودانه‌هاي تاريخ، توكلي، شاهد، تهران، اول، 1382ش، ج3، ص17 و 18.

(5). راوي: صفدر ظهيري، ر.ك: حماسه شاخ شميران، تبليغات و انتشارات سپاه پاسداران چهارمحال و بختياري، چاپ اول، 1374 ش، ص5.

(6). راوي: خدارسان زاهدی، همرزم شهيد خيرالله جهان ديده، ر.ك: خفته بيدار، جعفر طيار، شاهد، تهران، اول 1384 ش، ص45 و 46.

(7). راوي: سيد علي حسيني، ر.ك: ملكوتيان زمين، ص21 ـ 23.

(8). راوي: آرش نصيري، ر.ك: ملكوتيان زمين، به كوشش دفتر پژوهش و تحقيقات بنياد شهيد استان مازندران، اول، 1380، ص153 و 154.

(9). راوي: محمود اميني، ر.ك: شمیمم عشق، ماهنامه دفاع مقدس، مرداد 1387ش، ص28.

(10). قطعه‌اي از بهشت، ويژه‌نامه مناطق جنگي جنوب كشور، قرارگاه راهيان نور، سپاه منطقه زنجان، 1386 ش، ص7.

385 دفعه
(0 رای‌ها)