چطور كولر روشن كنم
دكتر چمران را كه از اتاق عمل مىآوردند، مىخندید. فكر مىكردم كه به تهران منتقل و تا مدتى راحت مىشویم. به او گفتم: مىرویم؟
با خنده گفت: نمىروم. اگر بروم تهران، روحیه بچهها ضعیف مىشود. هنوز كار از دستم بر مىآید، نمىتوانم بچهها را رها كنم، در تهران كارى ندارم.
حتى حاضر نبود در آن شرایط كه پایش در گچ بود، كولر روشن كند. خون ریزى داشت؛ اما در عین حال مىگفت: چطور كولر روشن كنم، وقتى بچهها در جبهه زیرگرما مىجنگند؟ (1)
با اتوبوس مىرویم
براى مرخصى مىخواستیم با شهید خرازى، فرمانده لشكر 14 امام حسین7، به اصفهان برویم. گفت: بیا با اتوبوس برویم.
گفتم: حاجى، خیلى گرم است!
گفت: گرما؟! پس این بسیجیها در این گرما چه كار مىكنند؟ با اتوبوس مىرویم تا كمى حالمان جا بیاید. (2)
نگاه نمىكنم مهندس هستم
از جمله نكات بارز و درخشنده در زندگى مهندس جواد تندگویان این بود كه اهل مقام نبود. مىگفت: اگر به من بگویند جارو بكش، جارو مىكشم و نگاه نمىكنم كه مهندس هستم. (3)
یك تصویر زیبا از حاج احمد
منطقه «اورامان» به دلیل وضعیت خاص جغرافیایى و ارتفاعات مختلف، اهمیت ویژهاى داشت. یك سلسله از كوههاى آن منطقه در اختیار عناصر ضد انقلاب بود. در جلسهاى كه با حضور جمعى برادران رزمنده از جمله حاج احمد متوسلیان داشتیم، تصمیم گرفتیم این ارتفاعات را پاك سازى كنیم. طرح عملیات ریخته و با موفقیت اجرا شد و روى یكى از ارتفاعات منطقه مزبور پایگاهى ایجاد كردیم. یك روز متوجه شدیم یك نفر كه بار به دوش دارد و حامل یك گالن 20 لیترى است، به طرف پایگاه مىآید. نزدیكتر كه آمد، فهمیدیم حاج احمد متوسلیان است. او براى رزمندگان مستقر در پایگاه نفت و خرما آورد. خواستیم بار را از او بگیریم كه اجازه نداد. او گفت: من دارم وظیفهام را انجام مىدهم. (4)
حاج احمد متوسلیان همیشه آخرین نفرى بود كه غذا مىخورد. تا مطمئن نمىشد غذا به همه رسیده، لب به آن نمىزد. همیشه در حال نماز، در وقت استراحت و غذا در كنار برادران بود. (5)
نگرانى فرمانده
بعد از عملیات موفقیتآمیز خیبر، به ترتیب سوار قایق مىشدیم تا به عقب برگردیم. شهید سهراب نوروزى، فرمانده تیپ 44 قمر بنى هاشم - علیهالسلام -، هنوز در جزیره بود. با آنكه طبق قاعده، فرمانده باید موقع عملیات و نیز برگشتن به عقب، جلو باشد؛ اما فرمانده تیپ 44 تلاش مىكرد اوّل بچهها را به عقب بفرستد؛ زیرا بمباران هوایى دشمن حتى بعد از عملیات ادامه داشت. منتظر بودیم نوبت ما شود و سوار قایق شویم كه عراق دست به بمباران شیمیایى جزیره زد. نوروزى با آنكه مىتوانست؛ اما از جزیره نرفت. زمانى كه حالش خیلى بد شد و بى حال و بى رمق روى زمین افتاد، مرتّب مىگفت: آقا سید! تو را به جدّت قسم مىدهم كه بچهها را زودتر از منطقه بیرون ببرى. نكند بچهها را به حال خودشان بگذارى و بروى! شهید نوروزى از شدّت مصدومیت شیمیایى قادر به حرف زدن نبود. به او قول دادم تا جان در بدن دارم، در منطقه بمانم و بچهها را عقب بفرستم. من و فرمانده تیپ، جزو آخرین نفراتى بودیم كه از جزیره مجنون خارج شدیم. سرانجام فرمانده ما بر اثر همان جراحات ناشى از بمباران شیمیایى به شهادت رسید. (6)
زیارت بدون شرط
یك روز مسئول اردوگاه اعلام كرد: اسیران اردوگاه را به زیارت كربلا مىبریم، اما به یك شرط.
بچهها پرسیدند: چه شرطى؟
گفت: به نفع ایران تبلیغات نكنید.
بچهها یك صدا گفتند: پس شما هم باید قول بدهید به نفع عراق و ارتش خود تبلیغ نكنید. او پذیرفت.
بعد از بازگشت از كربلا، اتوبوسهاى حامل بچهها یك ساعت در بغداد توقف كرد. عراقیها بچهها را در گوشهاى از میدان بزرگ شهر پیاده كردند.
یكى از برادران سپاهى به نام جبار نصر عكس بزرگى از صدام روى یكى از اتوبوسها دید. بعد هم دیگر اسیرها به موضوع پى بردند و همه با هم فریاد كشیدند: تا وقتى عكس صدام را از بدنه اتوبوس جدا نكنید، حتى اگر همه را تیر باران كنید، سوار اتوبوس نمىشویم.
افسران عراقى خواستند بچهها را فریب دهند، ولى آنها یك صدا گفتند: چون شما به قول خود وفا نكردید، سوار اتوبوس نمىشویم، مگر آنكه عكس صدام را بردارید.
رفته رفته به تعداد عابران هم افزوده مىشد. آنها در گوشهاى ایستاده و با اضطراب به اسراى ایرانى چشم دوخته بودند.
افسرى كه به دستور او عكس صدام را به اتوبوس چسبانده بودند، مىدانست هیچ سرباز و درجه دارى شهامت كندن عكس را ندارد. براى همین، ستونى از نیروهاى نظامى را مانند دیوارى جلوى اتوبوس مزبور نگاه داشتند، آن گاه عكس را برداشت. (7)
فرمانده و پیكر برادر
وقتى حمید باكرى فرمانده عملیات خیبر، به شهادت رسید، مرتضى یاغچیان كه به دستور مهدى باكرى، فرمانده لشكر عاشورا، به جایش منصوب شده بود، از مهدى خواست پیكر حمید را به عقب منتقل سازد.
مهدى گفت: اگر چنین امكانى براى دیگر شهدا هم هست، اجازه دارى وگرنه نباید این كار را بكنى. (8)
این در حالى بود كه همه مىدانستند تا چه اندازه مهدى به حمید علاقه دارد.
پینوشـــــــتها:
1) راوى: مرتضى اللَّ ه اكبرى، ر. ك: عطش (ویژه نامه یادیاران)، 30 /3/ 81، ص 24.
2) سرزمین مقدس، ص 118.
3) راوى: پدر شهید بزرگوار جواد تندگویان (وزیر نفت دولت شهید رجایى)، ر. ك: سلام، 28/9/71.
4) راوى: محمد صالح عبدى، ر. ك: روزهاى سبز كردستان، ص 126.
5) راوى: صالح بازرگان، ر. ك: همان، ص 147.
6) راوى: سید مرتضى هاشمى، ر. ك: در امتداد دیروز، ص 49.
7) راوى: آزاده محمد حسین صیادیان، ر. ك: روزنامه ایران، شماره 3869، ص 15.
8) ر. ك: صنوبرهاى سرخ، ص 58.