خاطرات و تجارب تبلیغی (3)

منبر یك هنر است

واعظ علاوه بر اینكه باید از آیات، اخبار، تاریخ، احادیث، اشعار و مسائل فقهی مورد احتیاج مردم استفاده كند، باید هنرمند هم باشد تا مطالب دینی را در هر مورد با آهنگ و قیافه و حركات مناسب آن ادا كند و بتواند از این راه در شنوندگان اثر فوری و عمیق بگذارد. به همین مناسبت به یاد دارم در یكی از دفعاتی كه منبر من مدتی ممنوع شد و بعد آزاد گردید، به مسجد مجد برای یك مجلس ترحیم دعوت شده بودم. منبر رفتم، از منبر پایین آمدم و نزدیك منبر نشستم تا مستمعین بروند و راه باز شود. در این موقع دیدم مردی كنار من نشست و گفت من هنرپیشه هستم و تحصیلات هنری‌ام در خارج از مملكت بوده و اكنون هم در امور هنری از افراد شناخته شده و ممتاز هستم. من مرتب در این مسجد كه تشكیل فاتحه می‌شود و شما منبر می‌روید، شركت می‌كنم برای اینكه از هنرهای اختصاصی كه به كار می‌برید، استفاده كنم؛ او اظهار داشت شما یك روز قضیه‌ای را در باره امیر المؤمنین علیه السلام و مجلس بازپرسی از چند نفر متهم كه شخصی را كشته و مالش را برده بودند، بر روی منبر به گونه‌ای جالب نقل می‌كردید و ژست‌های مختلف به خود می‌گرفتید، كه برای من بسیار جالب توجه بود. وقتی نقل قول از بازپرس می‌كردید، با ست بازپرس بیان مطلب می‌كردید و وقتی به متهم اشاره داشتید با ژست متهم سخن می‌گفتید. آن وقت با ژست دیگری داوری امیر المؤمنین را [مطرح می‌كردید] كه برای من این حركات بسیار جالب و مهم است. لذا با آنكه صاحبان مجالس ترحیم را نمی‌شناسم، فقط برای دیدن هنر و سخنان شما به اینجا می‌آیم. در این مدت كه دولت منبر شما را ممنوع كرده بود، عصبانی بودم كه چرا دولت به هنر احترام نمی‌كند... سپس خداحافظی كرد و رفت.

مقصودم از بیان این خاطره این است كه اساسا منبر از نظر صحبت، آهنگهای صدا، حركات دست، وضع قیافه، به كار بردن لغت مناسب و هر لغتی را با آهنگ مناسب خود ادا كردن یك هنر است.

فاجعه خونین مسجد گوهرشاد

من در فاجعه خونین گوهرشاد كه در تیر ماه 1314 شمسی اتفاق افتاد در تهران بودم و ناظر ماجرا نبودم. این طور كه به من گفتند، واعظی به نام شیخ بهلول در مسجد گوهرشاد بر منبر بوده است. مردم به عنوان اعتراض به اتحاد شكل رضاخانی و زمزمه كشف حجاب، در مسجد گوهرشاد جمع شدند. بهلول هم به منبر رفته و مدت دو سه ساعت منبر بود. غیر از او، دیگران هم به منبر می‌رفته اند و اعتراض می‌كرده اند. قاطبه مردم هم مصمم بوده اند كه در برابر دستور اتحاد شكل و تشبه به فرنگی تمكین نكنند.

دژخیمان رضاخانی هم درب‌های مسجد را بستند و تا توانستند زن و مرد و پیر و جوان را كشتند، به طوری كه خون در و دیوار مسجد را فرا گرفت.

در آن گیر و دار كه درهای مسجد باز بود و كشتگان را از صحن مسجد جمع می‌كردند و بیرون می‌بردند و بقیه مردم را متفرق می‌كردند، بهلول كه قبا و عمامه را در آورده بود، در میان جمعیت در حلقه محاصره ماموران گریخت. او بعد از مدتی اختفاء، به طرف افغانستان فرار كرد.

از جمله دستگیر شدگان، تعدادی از علماء مشهد هم بودند. یكی از آنها آقا شیخ مرتضی آشتیانی بود كه عالمی موجه به شمار می‌رفت. دیگری آقا شیخ محمد آقا فرزند ارشد مرحوم آیة الله آخوند خراسانی بود. مرحوم آیة الله آقا سید یونس اردبیلی كه بعدها از مراجع تقلید شد، نیز از جمله آنهایی بود كه دستگیر شدند.

عده‌ای از وعاظ را هم دستگیر كردند كه از آن جمله مرحوم حاج محقق خراسانی بود. ایشان بعدها كه آزاد شد، می‌گفت: «در محكمه به عنوان مجرم نشسته بودیم و قضات هم در جایگاه خود بودند. وقتی رای نهایی صادر شد و دادستان كه در جایگاه قضات بود، رای را خواند و همه را اسم برد، گفت: تمام اینها محكوم به اعدام هستند. من بلافاصله از جا بلند شدم و با انگشت به همه اشاره كردم و گفتم: فاتحه! همه محكومین به شدت خندیدند و بعضی از قضات هم خنده شان گرفت!!»

وقتی محكومیت آنها در بین مردم منعكس شد، شاه یك درجه تخفیف داد و آن را به زندان ابد و طویل المدت مبدل كرد. پس از آن فاجعه، تمام منبرهای مسجد گوهرشاد را - نمی‌دانم ده یا پانزده تا بود - جمع كردند و در یكی از شبستانها گذاشتند. شهربانی هم یك زنجیر بیست متری آورد و همه آن منبرها را به هم بست.

و دو طرف زنجیز را قفل بزرگی زد كه هیچ كس نتواند یكی از آنها را بردارد و در صحن مسجد یا شبستانها بگذارد و منبر برود. آن منبرها مدتها به همین صورت قفل بود.

ماجرای مرحوم بافقی

زنان و دختران رضاخان با لباس نازك و سر و روی باز به هنگام تحویل سال 1306 شمسی كه مصادف با ماه مبارك رمضان نیز بود، در حرم حضرت معصومه (علیها السلام) حضور یافته بودند. مرحوم بافقی هم در حرم آنها را می‌بیند و اعتراض می‌كند كه چرا حرمت آن مكان مقدس را نگاه نمی‌دارند و بر خلاف دستورات اسلامی این طور خودنمایی می‌كنند؟

وقتی خبر به رضا خان دادند از شدت خشم خودش به قم آمد و آقا شیخ محمد تقی را در همان حرم مطهر به زیر لگد انداخت. آن جرثومه توحش، مدتی با لگد به سر و صورت و سینه آن مرد الهی كوفت. حاضران می‌گفتند كه مرحوم بافقی در زیر لگدهای او فریاد می‌زد: یا الله! یا صاحب الزمان!!!

بعد او را به حضرت عبدالعظیم تبعید كردند. پس از خلع و اخراج رضاخان در سال 1320 شمسی از كشور، با این كه آن بزرگوار آزاد شده بود، دیگر به قم برنگشت تا در همان جا وفات یافت و همان جا هم دفن شد (رحمة الله علیه).

ممنوع المنبر شدنم

در سال 1316 شمسی در ایام حكومت رضاخان شبها در مسجد میرزا موسی معروف به مسجد بزازها منبر می‌رفتم. مدتی از قضیه مسجد گوهرشاد گذشته بود. در یك جلسه به مناسبتی كه هیچ نظری هم نداشتم، گفتم: «در اسلام مسجد، مكتب برادری است. محیط مسجد، محل صلح و صفا، مصافحه و معانقه، دوستی، تبسم، گرمی و تعاون است. آیا شنیده اید كه در مسجد كسی به كسی فحش بدهد؟ كسی به كسی بد بگوید؟ سیلی بزند؟ آدم بكشد؟ این امور متعلق به فرهنگ مسجد نیست؟

همین كه این مطلب را گفتم و از منبر پایین آمدم، رئیس كمیسری (كلانتری) بازار گفت: آدم كشی در مسجد، طعنه زدن به واقعه گوهرشاد است. او گفت ما گزارش نمی‌كنیم، ولی مامور شهربانی مركز نشسته است و گزارش می‌كند.

همان شب مرا از منزل احضار كردند. سرهنگ سیف رئیس كارآگاهی در آن موقع شب آمد و گفت: «آقای فلسفی! گزارش داده اند كه شما به حادثه قتل مردم در مسجد گوهرشاد كنایه زده اید. باید التزام بدهید كه لباستان را عوض كنید و دیگر قدم به منبر نگذارید چون منبر شما ممنوع شده است‌»

گاهی از من می‌پرسند: پس از منع منبرتان در زمان رضاخان، عكس العمل علما و مردم در قبال آن چه بود؟ پاسخ می‌دهم: فقط ابراز تاسف! كسی از علما و مردم قدرت نداشت در مجلسی كه پنج نفر حاضر بودند، به من بگوید خیلی متاثرم كه منبر شما ممنوع شده است؛ زیرا امكان داشت بااظهار همان مطلب مورد تعقیب قرار بگیرد.

اختناق تا این حد بود. با این وصف بعضی علماء و محترمین و تجار گاهی كه در رهگذر به من می‌رسیدند و سلام و علیك می‌كردیم، آهسته می‌گفتند از ممنوعیت منبر شما متاسفیم. همین!

البته بسیاری از وعاظ دیگر نیز در دوره اختناق حكومت ضد اسلامی رضاخان خلع لباس شده بودند و با سر برهنه و بدون عمامه منبر می‌رفتند، اما به یاد ندارم منبری كه جنبه سیاسی داشته باشد، غیر از منبر من ممنوع شده باشد. زیرا سیاست الحادی رضا خان و عواملش مخالفت با اصل دین و مسجد و محراب و منبر بود و برای آنها الزامی نداشت كه عالم روحانی یا منبری حتما جرمی سیاسی داشته باشد تا خلع لباس شود یا از منب ر منع گردد.

در آن زمان منبری‌هایی كه خلع لباس شدند، زیاد بودند. یكی از آنها سیدی شیرازی به نام «آقا نور» بثود. عمامه او را برداشتند. ولی او با سر برهنه به مجالس روضه خوانی و مجالس زنانه هفتگی و ماهانه می‌رفت. مستمعین هم قبل از این كه برای امام حسین علیه السلام گریه كنند برای او گریه می‌كردند. و خود این معنی، موجب محبوبیت بیشتر او شده بود.

در آن مدتی كه منبر من ممنوع بود، به صورت پنهانی گاهی در محافل خصوصی فامیل و بستگان منبر می‌رفتم. تمام مستمعین فامیل بودند و افراد غریبه را راه نمی‌دادند. درب منزل هم باز نمی‌ماند كه جلب توجه پاسبانها را بكند. افراد فامیل یكی، دو تا، سه تا در می‌زدند و داخل می‌شدند و بعد از تجمع، برای آنها منبر می‌رفتم. گاهی افراد غیر فامیل مورد اعتماد هم چنین مجلس‌های خصوصی برپا می‌كردند و از من دعوت به عمل می‌آوردند تا برای آنها منبر بروم و من هم قبول می‌كردم. (1)

 

پی‌نوشـــــــــــت‌ها:

 

1) خاطرات و خطرات، علی اكبر نیكزاد

367 دفعه
(0 رای‌ها)