حضرت امام موسی بن جعفرعلیهما السلام در روز هفتم ماه صفر سال 128 ق در ناحیه ابواء (میان مكه و مدینه) به دنیا آمد. پدر بزرگوارش حضرت امام جعفر صادق علیه السلام و مادر با فضیلتش حمیده مصفاة است. حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در مقام ستایش از این مادر ارجمند فرمود: «حمیده از پلیدیها پاك است، همانند قطعهای از طلای ناب و خالص. او را فرشتهها مواظبت كردند تا به عضویت خاندان ما در آمد و این بر اثر لطف و كرم خداوند بر من و حجت بعد از من بود.»(1)
امام هفتم علیه السلام با كنیههای ابو ابراهیم، ابوالحسن و ابو علی و به القاب عبد صالح و كاظم موسوم گردید.
آن حضرت در بیست سالگی بعد از شهادت امام صادق علیه السلام در سال 148 ق به مقام امامت نائل گردید.
و در 25 رجب سال 183 در سن 55 سالگی در زندان هارون الرشید به شهادت رسید.
عصر امامت حضرت كاظم علیه السلام
هنگام رحلت حضرت صادق علیه السلام منصور دوانیقی دومین خلیفه ستمگر عباسی بر مسلمانان حكومت میكرد.
او در راه تثبیت حكومت خود از هیچ ستمی بر مخالفین خود فروگذاری نمیكرد و علاوه بر شیعیان، سردمداران سایر گروههای اسلامی را نیز مورد اذیت و آزار قرار داده بود. امام كاظم علیه السلام امامت خود را در عصر چنین خلیفه زورگو و مستبد آغاز كرد. علاوه بر دستگاه خلافت كه مستقیماً با امامت ائمه اطهارعلیهم السلام، پیروان و دوستداران آنان به شدت مبارزه میكردند گروههای سیاسی و مذهبی نیز در آن عصر حضور داشتند كه به نوعی در مورد پیشوائی امامان معصوم علیهم السلام تشكیك مینمودند. معتزله (2) ، قدریه (3) ، مرجئه (4) و زیدیه (5) از جمله گروهها و تشكلهای اعتقادی در عصر آن حضرت بودند. امّا با این وضعیت دلائل و نشانههای امامت حضرت كاظم علیه السلام به وضوح شیعیان و مشتاقان اهل بیت علیهم السلام را به باور حقیقی در مورد رهبری آن حضرت رهنمون میشد كه به چند مورد از آن دلائل اشاره خواهیم كرد.
آن بزرگوار در مدت 35 سال امامت خویش با وجود شرائط سخت و در جوّ خفقان به نحو شایستهای شیعیان را رهبری كرد و میراث گران بهای علم و دانش را به فرزندش حضرت رضاعلیه السلام و شاگردان تربیت یافته خویش به یادگار نهاد. در این فرصت، مواردی از نشانههای امامت آن گرامی را به نظاره مینشینیم.
حضرت امام صادق علیه السلام بارها به امامت آن حضرت تصریح و شیعیان را به امام بعد از خود آگاه كرد. شخصیتهای بزرگی از تربیت یافتگان مكتب جعفری همچون مفضل بن عمر، معاذ بن كثیر، عبدالرحمان بن حجاج، فیض بن مختار، یعقوب سراج، سلیمان بن خالد، صفوان جمّال، اسحاق بن جعفرعلیهما السلام و علی بن جعفرعلیهما السلام و افراد بسیاری شاهد سخنان امام صادق علیه السلام درباره امامت حضرت موسی بن جعفرعلیهما السلام بوده اند. از جمله، در روایتی آمده است:
«مفضل بن عمر میگوید: من در حضور پیشوایم حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بودم. در همان موقع پسرش، موسی كاظم علیه السلام كه نوجوانی بیش نبود، به آنجا آمد. امام ششم علیه السلام به من فرمود: این جوان وصی من است و پس از رحلت من منصب خطیر امامت به او منتقل میشود.ای مفضل! این سخن را در نزد یاران مورد اعتماد خود بیان كن!» (6)
پیام آشنا
در آغاز امامت حضرت موسی بن جعفرعلیهما السلام فضای اختناق چنان بر جامعه حاكم بود كه بسیاری از شیعیان، جانشین امام صادق علیه السلام را نمیشناختند. هشام بن سالم یكی از دلدادگان مكتب اهل بیت علیهم السلام و از شاگردان برجسته امام صادق است. او میگوید:
بعد از رحلت پیشوای ششم شیعیان، برای آشنایی با حجت حق به همراه صاحب الطاق (ابوجعفر احول) به مدینه آمدیم؛ اما چون حجت خدا را بعد از آن حضرت نمیشناختیم، همچنان حیران و سرگردان به دنبال یك نسیم امید و سخن آشنایی میگشتیم تا ما را به سوی جانشین امام صادق علیه السلام راهنمایی كند.
مردم در اطراف عبدالله بن جعفرعلیه السلام جمع شده بودند و میخواستند با او به عنوان جانشین حضرت صادق علیه السلام بیعت كنند. ما پیش رفتیم و برای شناختن بیشتر وی، از موضوع زكات مسئلهای پرسیدیم، اما از او پاسخ نشنیدیم. باز هم سردرگم بودیم.
در كوچههای مدینه حیران و بی هدف میگشتیم و نمیدانستیم چه باید بكنیم و به كدام در پناهنده شویم. به اتفاق ابوجعفر احول به یكی از كوچههای مدینه رفتیم و از شدت ناراحتی و نیافتن حجت خداوند گریه میكردیم و میگفتیم: به كدامین سو برویم؟ به سوی مرجئه یا قدریه یا معتزله و یا زیدیه؟ همچنان نگران و ناراحت در كوچه میگشتیم و گریه میكردیم.
به ملازمان سلطان كه رساند این دعا را كه به شكر پادشاهی ز نظر مران گدا را
همه شب در این امیدم كه نسیم صبحگاهی به پیام آشنایی بنوازد این نوا را
در همان لحظات حساس و سرنوشت ساز ناگهان پیرمردی ناشناس با اشاره دست ما را به سوی خود خواند. من از اینكه او را نمیشناختم و احتمال میدادم از كارگزاران منصور دوانیقی باشد، سخت ترسیدم. خیال كردم او از جاسوسان خلیفه در مدینه است و به دنبال جانشین امام صادق علیه السلام و پیروان او میگردد؛ چرا كه در آن روزها از سوی منصور برای سركوب شیعیان و پیشوای بعد از امام ششم علیه السلام دستور العمل سختی صادر شده بود.
به ابوجعفر احول گفتم: سریعاً از من دور شو! زیرا بیم دارم تو را هم به عنوان همراهی با من دستگیر كنند؛ چون آن مرد ناشناس با دست خود به من اشاره میكرد. او نیز از من دور شد. من با دلهره و ترس به دنبال آن پیرمرد راه افتادم و مرگ خود را در مقابل چشمانم حس میكردم تا اینكه مرا به در خانه حضرت موسی بن جعفرعلیهما السلام آورد. مرا در آنجا رها كرد و خود رفت. در آن موقع، متوجه شدم اندیشههای من خطا بوده و نفس راحتی كشیدم. خادمی كه در جلو در ایستاده بود، مرا به داخل هدایت كرد.
وارد خانه شدم، چشمم به جمال مبارك حضرت ابوالحسن موسی بن جعفرعلیهما السلام افتاد، آرام گرفتم. آن لحظه چنان خوشحال بودم كه در طول عمر هرگز چنین نبودهام.
امام موسی كاظم علیه السلام تا مرا دید، لب به سخن گشود و فرمود: بیا پیش من! بیا پیش من! نه به جانب مرجئه برو و نه به قدریه، معتزله، و زیدیه رجوع كن.
گفتم: مولای من! فدایت شوم! آیا پدر شما در گذشت؟ فرمود: بلی. دوباره پرسیدم: آیا واقعاً پدرتان از دنیا رفت؟ فرمود: آری، پدرم وفات كرد.
پرسیدم: پس از او چه كسی امام ماست؟
فرمود: ان شاءالله خداوند به زودی تو را با او آشنا خواهد كرد.
گفتم: قربانت گردم! عبدالله افطح برادر شما چنین میپندارد كه جانشین امام صادق علیه السلام است.
فرمود: عبدالله میخواهد بنده خدا نباشد.
پرسیدم: پس امام زمان ما كیست؟
فرمود: ان شاءالله خداوند به زودی تو را با او آشنا خواهد كرد.
گفتم: آیا شما امام هستید؟
فرمود: من این را نمیگویم.
پیش خود گفتم: پرسش من درست نبود، دوباره پرسیدم: آیا شما امامی دارید كه از او پیروی كنید؟
فرمود: نه. در این حال چنان هیبت و عظمت امام در دلم افتاد كه به غیر خدا كسی نمیداند.
پرسیدم: آیا اجازه میدهید، همانند پدر بزرگوارتان از شما سؤالاتی داشته باش م؟
فرمود: بلی، هر چه میخواهی بپرس! اما مواظب باش شنیدههای خود را به كسی نگویی كه كشته میشوی! بعد از طرح پرسشها و پاسخها، آن حضرت را دریای عمیقی از علوم و معارف یافتم كه به انتهایش نمیتوان رسید.
عرض كردم: شیعیان پدرتان حیران شده اند و در مورد امامت و رهبری پناهگاهی ندارند، آیا شما را به عنوان امام معرفی بكنم و مردم را به امامت شما دعوت نمایم؟ شما كه از من پیمان گرفتید این مسئله را با كسی در میان نگذارم!
فرمود: با هر كدام از آنان كه شایسته میدانی و اعتماد داری موضوع را در میان بگذار و پیمان بگیر كه نزد همه كس آشكار نكند؛ چرا كه در این صورت با خطر مرگ مواجه خواهد شد.
در آن حال، به گلوی مبارك خود اشاره كرد.
هشام بن سالم میگوید: بعد از یافتن حقیقت از حضرت اجازه گرفتم و بیرون آمدم. دوستم ابوجعفر احول كه از شیعیان راستین و به دنبال سعادت بود، به نزدم آمد و گفت: قضیه تو به كجا انجامید؟
گفتم: الحمدلله هدایت یافتم و داستان ملاقات خود را با امام كاظم علیه السلام در میان نهادم. بعد با زراره و ابو بصیر ملاقات كردم و آنان نیز به محضر امام رسیدند و با آن حضرت گفتگو كردند و به حقیقت واقف شدند. همینطور به شیعیان دیگر نیز كه اهل اعتماد بودند، واقعیت را گفتیم و همه امام را شناختند و از دور عبدالله افطح پراكنده شدند؛ اما گروهی اندك همچنان در اعتقاد به امامت عبدالله افطح اصرار كردند و در كنار او ماندند. (7)
در جستجوی حجت خدا
ابو جعفر محمد نیشابوری از سوی شیعیان نیشابور مأموریت یافت تا اجناس و وجوهی را در مدینه به محضر امام صادق علیه السلام تقدیم كند. او در سر راه خود به مدینه از كوفه عبور كرد تا قبر حضرت علی علیه السلام را در آنجا زیارت كند. (8)
ابو جعفر وقتی به كوفه رسید، مستقیماً به كنار قبر امیر مؤمنان علی علیه السلام مشرف شد. در كنار قبر پیرمردی را مشاهده كرد كه فقهاء شیعه از اهل كوفه گرداگرد او حلقه زده بودند و از وی موضوعات علمی در زمینههای فقه و حدیث و معارف الهی میآموختند.
عدهای از مردم نیز پیرامون آن پیرمرد روشن ضمیر جمع شده بودند و احكام شرعی و مسائل دینی خود را جویا میشدند. آن عالم وارسته نیز با الهام از مكتب امیرمؤمنان علیه السلام آنها را پاسخ میداد.
ابو جعفر پرسید: این مرد كیست؟
گفتند: او ابوحمزه ثمالی از دانشمندان مكتب اهل بیت علیهم السلام است.
ابو جعفر نیشابوری سلام كرد و در حلقه شاگردان وی زانو زد.
ابو حمزه از شخص تازه وارد پرسید:ای مرد كیستی و از كجا میآیی؟
او نیز خود را معرفی كرد و اهداف و برنامههای سفرش را به اطلاع ابوحمزه رسانید.
ابو حمزه از دیدار وی خوشحال شد، او را در آغوش گرفت و پیشانیش را غرق بوسه كرد. و به او مژده داد كه به زودی به اهداف سفر خود خواهد رسید.
در اثناء این گفتگو بودند كه ابوحمزه به بیابان دور دست خیره شد و به دقت گوشهای را برانداز كرد و از اطرافیان پرسید: آیا شما آن شتر سواری را كه به سوی ما میآید، مشاهده میكنید؟ حاضران وقتی به نقطهای كه او اشاره میكرد، متمركز شدند، سخن او را تأیید كردند. طولی نكشید كه مرد شترسوار خود را به كنار جمعیت رسانید و از مركب پیاده شد، سلام كرد و در گوشهای نشست. ابوحمزه پرسید:ای مسافر! از كجا میآیی؟
- یثرب (مدینه) .
- از یثرب چه خبر؟
- جعفر بن محمد صادق علیه السلام از دنیا رفت.
ابو حمزه با شنیدن این خبر منقلب شد، با سوز دل نعرهای كشید و دستش را به شدت بر زمین كوبید و بی هوش شد.
ابو جعفر نیشابوری میگوید: من هم از شنیدن این خبر هولناك به شدت متأثر شدم، پشتم لرزید و احساس عجیبی تمام وجودم را فرا گرفت. با خود گفتم: پس حالا به كجا بروم؟ این همه امانتهای مردم را به دست چه كسی بسپارم و بالاخره كار امامت و رهبری امت به كجا منتهی خواهد شد؟
ابو حمزه وقتی به هوش آمد، در حالی كه اشكهایش را پاك میكرد، از مرد مسافر پرسید: امام چه كسی را برای جانشینی خود برگزید؟
او پاسخ داد: آن حضرت سه نفر را جانشین خود قرار داده است: 1. منصور، خلیفه عباسی؛ 2. فرزندش عبدالله افطح؛ 3. فرزند كوچك ترش موسی بن جعفرعلیهما السلام.
ابو حمزه از شنیدن این خبر خوشحال شد و گفت: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یضِلَّنَا دَلَّ عَلَی الصَّغِیرِ وَ بَینَ عَلَی الْكَبِیرِ وَ سَتَرَ الْاَمْرَ الْعَظِیمِ؛ سپاس خداوندی را كه ما را متحیر و سرگردان نگذاشت. [امام صادق علیه السلام] شیعیان را به فرزند كوچكش راهنمایی كرد و دلیل امام نبودن فرزند بزرگ را نیز آشكار ساخت و امر بزرگ امامت را مخفی گذاشت.»
سپس گفت:ای مرد نیشابوری! غمگین مباش امام زمان علیه السلام را شناختم. آن گاه ابوحمزه در كنار مرقد علوی علیه السلام مشغول نماز شد و همه به نماز ایستادند. بعد از سلام نماز، ابوحمزه گفت: وصیت امام صادق علیه السلام به منصور دوانیقی به خاطر كوتاه كردن شر اوست. امام صادق علیه السلام برای حفظ جان امام بعدی، تقیه كرده است. از وصیت امام به دو فرزند بزرگتر و كوچك ترش معلوم میشود كه فرزند كوچكتر امام است؛ زیرا پیامبر گرامی اسلام به حضرت علی علیه السلام فرمود: در صورتی كه بزرگترین فرزندت عیبی نداشته باشد، امامت از آن اوست. وقتی امام فرزند كوچك را در ردیف فرزند بزرگ وصیت كرد، معلوم میشود كه مانعی در فرزند بزرگ هست. پس عبدالله در بدن و دین عیبی دارد.
ابو جعفر میگوید: من سخنان ابو حمزه را كاملاً متوجه نشدم تا اینكه به همراه اموال و وجوه اهدایی شیعیان به مدینه رفتم. بعد از ورود و اسكان به جستجوی جانشین امام صادق علیه السلام پرداختم. فرزندش عبدالله را به من نشان دادند. وقتی با او ملاقات كردم، هیچ كدام از حركات، طرز رفتار، گفتار، آداب و معاشرت و پاسخ سؤالات وی را مطابق با عمل یك امام معصوم نیافتم. سرگردان بودم كه به قبر رسول خداصلی الله علیه وآله پناه بردم.
در آن حال، غلامی آمد و مرا به نزد حجت الهی و پیشوای معصوم شیعیان، حضرت موسی كاظم علیه السلام راهنمایی كرد. وقتی به محضر امام شرفیاب شدم، تمام علامتها و نشانههای امام معصوم را در وجود آن گرامی یافتم و قلبم آرام گرفت. اموال و وجوهات شیعیان نیشابور را به محضرش تقدیم كردم. امام بعضی را پذیرفت، اما از پذیرفتن برخی دیگر ابا كرد و آنها را به من برگرداند. امام در آن حال به امانتهای پیرزن نیشابوری اشاره كرد و فرمود: آن درهم فرسوده و پارچه شطیطه نیشابوری را بیاور! و این آیه را قرائت فرمود «وَ اللَّهُ لَا یسْتَحْیی مِنَ الْحَقِّ»؛ [یعنی گرچه اموال تقدیمی آن پیرزن اندك است، ولی چون از راه حق به دست آمده، ما میپذیرم و خجالت در راه حق معنا ندارد.]
بعد فرمود:ای ابا جعفر! به شطیطه سلام مرا برسان! و این كیسه امانتی را از طرف من به او بده! امام در ادامه گفتگو به سخنان ابو حمزه اشاره كرد و تمام گفتار وی را برایم چنان بازگو كرد كه گویا در آنجا حضور داشته است. سپس فرمود: «كَذَلِكَ یكُونُ الْمُؤْمِنُ اِذَا نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ كَانَ عِلْمُهُ بِالْوَجْهِ؛ مؤمن این گونه است كه هر گاه خداوند دلش را نورانی كند، او واقعیت را آن طور كه هست، میفهمد.»آن گاه به من فرمود: «ای ابا جعفر! حال بلند شو! و از بزرگترین اصحاب پدرم در مورد مسئله امامت تحقیق كن!»
ابو جعفر وقتی تحقیق كرد، همه اصحاب به نص حضرت صادق علیه السلام بر امامت امام هفتم علیه السلام شهادت دادند. (9)
ره توشههای فضیلت
حسن ختام، آموزههایی از مكتب حضرت امام كاظم علیه السلام است كه آن را زینت بخش این مقال قرار میدهیم:
آثار زیانبار تكبر
امام كاظم علیه السلام به هشام فرمود: «اِیاكَ وَ الْكِبْرَ فَاِنَّهُ لَا یدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ كَانَ فِی قَلْبِهِ مِثْقَالُ حَبَّةٍ مِنْ كِبْرٍ اَلْكِبْرُ رِدَاءُ اللَّهِ فَمَنْ نَازَعَهُ رِدَاءَهُ اَكَبَّهُ اللَّهُ فِی النَّارِ عَلَی وَجْهِهِ؛ (10) ای هشام! از خود بزرگ بینی و تكبر دوری كن؛ زیرا هر كس در گوشه دلش به اندازه دانهای كوچك تكبر داشته باشد، وارد بهشت نمیشود. كبریاء و عظمت فقط برازنده وجود خداست. پس هر كس در این ویژگی به نزاع با خدا برخیزد، خداوند او را به صورت وارد جهنم خواهد كرد. «
نتیجه خودداری از انفاق
آن حضرت در مورد نتیجه سوء خودداری از انفاق در راه خدا فرمود: «ایاكَ اَنْ تَمْنَعَ فِی طَاعَةِ اللَّهِ فَتُنْفِقَ مِثْلَیهِ فِی مَعْصِیةِ اللَّهِ؛ (11) تلاش كن تا در راه طاعت خدا از انفاق دارایی خود مضایقه نكنی؛ زیرا در صورت مضایقه، دو برابر آن مبلغ را در راه معصیت خدا خرج خواهی كرد. «
پرهیز از گناهان كوچك
بی باكی در برابر گناهان به ظاهر كوچك، انسان را در ردیف گناهكاران بزرگ قرار میدهد. آن حضرت فرمود: «لَا تَسْتَقِلُّوا قَلِیلَ الذُّنُوبِ فَاِنَّ قَلِیلَ الذُّنُوبِ یجْتَمِعُ حَتَّی یكُونَ كَثِیراً؛ (12) گناهان كوچك را كم نشمارید كه همان معصیتهای به ظاهر كوچك وقتی جمع شود، خیلی خواهد شد. «
پاورقــــــــــــــــــــی
1) الكافی، ج 1، ص 477.
2) معتزله پیروان واصل بن عطا و به اصالت عقل باور دارند و یكی از مكاتب كلامی است. آنان مطالب و باورهای دینی را به عقل عرضه میكنند و آنچه عقلشان تأیید كند، میپذیرند.
3) قدریه به كسانی میگویند كه افعال خداوند و انسانها را محكوم تقدیر میدانند تا بدین وسیله اعمال غاصبین خلافت را توجیه كنند.
4) مرجئه گروه منحرفی بودند كه صرف داشتن اعتقاد را كافی میدانستند و عمل به تكلیف را جزء ایمان به حساب نمیآوردند.
5) زیدیه به گروهی از شیعه اطلاق میشود كه به امامت زید بن علی بن الحسین علیهما السلام اعتقاد دارند.
6) الارشاد، شیخ مفید، صص 559 - 560.
7) همان، ص 564.
8) گفتنی است كه در آن سالها مرقد منور مولای متقیان علی علیه السلام همچنان ناشناخته و به صورت بیابان باقی مانده بود و فقط شیعیان خالص با اشاره پیشوایان خود آنجا را میشناختند و با عشق و علاقه در بیابان نجف گرد میآمدند.
9) الخرائج، ج 1، ص 330؛ اعیان الشیعة، ج 4، ص 294؛ مدینه المعاجز، ص 463.
10) تحف العقول، ص 395، دستور العمل امام كاظم علیه السلام به هشام.
11) بحارالانوار، ج 75، ص 320.
12) الكافی، ج 2، ص 287، ح 2.