عاشورا، مكتبى است درسآموز و سرشار از آموزههاى تعالىبخش و بسان خوانى است گسترده، با انبوهى از مائدههاى آسمانى. بىگمان، آنان كه بر سر این سفره مهمان آیند و طعم این مائدهها را بچشند و بهدرستى، درسهاى این مكتب را فرا گیرند، آینهدار حسینعلیه السلام شده، وجودشان بازتاب خُلق حسینى خواهد شد و چون سالار شهیدان كربلاعلیه السلام صاحب عزّت و كرامت خواهند شد. ایشان همانند ابا عبد اللهعلیه السلام به قلّه ایثار و جوانمردى و آزادگى خواهند رسید و بسان سرور شهیدان، حقطلب و خدامحور خواهند شد. در یك كلام، آن مىشوند كه ابا عبد اللهعلیه السلام براى همان قیام كرد و حماسه خونین عاشورا را رقم زد. چه زیبا علامه اقبال لاهورى به ترسیم فضایل امام حسینعلیه السلام نشست و قطرهاى از آن وجود دریاگونه را در سرودههاى خویش باز تابانیده:
آن امام عاشقان پور بتول سرو آزادى ز بستان رسول
بر زمین كربلا بارید و رفت لاله در ویرانهها كارید و رفت
دشمنان چون ریگ صحرا لا تُعَد دوستان او به یزدان هم عدد
سرّ ابراهیم و اسماعیل بود یعنى آن اجمال را تفصیل بود
تا قیامت قطع استبداد كرد موج خون او چمن ایجاد كرد
عزم او چون كوهساران استوار پایدار و تند سیر و كامكار
خون او تفسیر هر اسرار كرد ملّت خوابیده را بیدار كرد
نقش الاّ اللّه بر صحرا نوشت سطر عنوان نجات ما نوشت
رمز قرآن از حسین آموختیم ز آتش او شعلهها اندوختیم
تار ما از زخمهاش لرزان هنوز تازه از تكبیر او ایمان هنوز
اى صبا اى پیك دورافتادگان اشك ما بر خاك پاك او رسان (1)
جاذبه آن حقیقت بزرگ و آن شهید جاودانه، تنها در سرزمینهاى اسلامى محصور نماند؛ بلكه در آن سوى جغرافیاى كره خاكى، یعنى مغرب زمین نیزه دلهاى بیدار و جانهاى مشتاق را مسحور خویش ساخت و زبانشان را به ستایش از خویش گویا كرد؛ براى نمونه «ارمان رنو» فرانسوى در رثاى آن حضرت و یارانش چنین مىگوید:
«حسین [علیه السلام] پس از پدر و برادر كه آن دو نیز در راه خدا شهید شدند - به زیر چكمه استبداد جان داد. یارانش هفتاد و دو تن بودند. و دشمنانش ده هزار؛ و او همسر و فرزندانش را در پسِ تپّهاى پناه داده بود. از آسمان آتش مىبارید و زمین سوزان بود. مردان، تشنه افتخار بودند و كودكان تشنه آب. سرانجام، حسین [علیه السلام] كه همه یاران و فرزندانش را از دست داده بود، خود نیز با پیكرى خونین و چاك چاك بر زمین افتاد. از آن پس، هر شامگاه، آسمان خون مىگرید و وحوش كوه و صحرا نالاناند و من بر آن رادمردانى كه آن روزها در صحراى كربلا و در راه عشق بىپایان به خدا، زندگى و هستى خود را از دست دادند، رشك مىبرم و غبطه مىخورم.» (2)
مقاله حاضر، مرورى است بر برخى آموزههاى متعالى مكتب عاشورا در زمینههاى اخلاقى، عرفانى، فرهنگى، اقتصادى و خانوادگى كه به صورت هشت سخنرانى كوتاه، تهیه و تنظیم شده است.
1. برپا داشتن نماز
چرا نماز، مورد اهتمام فوق العاده اهل بیتعلیهم السلام بوده است؟ تا آنجا كه در میدان جنگ نیز نماز را اقامه مىكردند. چرا سید الشهدا كه براى جان یاران خویش ارزش فراوانى قائل بود، حاضر شد تعدادى از اصحابش سپر او شوند و بدینگونه جان خویش را از دست بدهند، تا آن حضرت در آن دشوارترین شرایط، نماز خود را ادا كند؟
حقیقت، این است كه نماز، ارتباط بىواسطه با خداوند و معراج نمازگزار است و انسان را به مقام قرب پروردگار مىرساند، پس داراى اهمیت فراوان است؛ اما به نظر مىرسد، اقامه نماز منحصر در این دلیل نبوده و دلیل دیگرى نیز در كار باشد. علت دیگرى كه مىتوان براى آن در نظر گرفت این است كه این امر، عبادتى است كه در آن، حتى پیش از ارتباط درست با پروردگار، سخن از رابطه صحیح با بندگان خداوند و اداى حقوق آنان نیز در میان است؛ گرچه در پستوى خانه و در مكانى كاملاً خلوت، آن فریضه، اقامه شود.
پروردگار، نمازى را مىپذیرد كه در مكانى مباح خوانده شود، و غصبى نباشد و با لباسى خوانده شود كه حاصل تاراج دارایى كسى نباشد؛ و با آب وضویى ادا شود كه دزدى و مال دیگران نباشد. خلاصه اینكه پیش از حقوق پروردگار، حقوق انسانها در آن رعایت شده باشد؛ و پیش از خداگرایى، دگرگرایى در آن جلوهگر باشد. اینگونه است كه در نهاد نماز - این نماد ارتباط با خدا، یك حقوق بشر بزرگ، تعبیه شده است. این نیز مىتواند دلیل دیگر اهتمام امامان معصومعلیهم السلام بهویژه سالار شهیدانعلیه السلام به اقامه این فریضه الهى؛ حتى در ظهر عاشورا باشد.
به تعبیر استاد شهید مرتضى مطهرى: «انسان وقتى كه مىخواهد نماز بخواند، به راستى مىخواهد خود را یك انسان واقعى بكند و بنمایاند؛ زیرا یك انسان واقعى، آن كس است كه اوّلاً: حقوق اجتماعى را محترم بشمارد و نمازگزار، اوّل چیزى كه توجه دارد این است كه آب وضو و محلّ وضو و لباس و مكان او غصبى نباشد، و ثانیاً: یك انسان واقعى، وقتشناس و اهل انضباط است، و نمازگزار در پنج وقت یا سه وقت، همیشه خود را حاضر مىدارد، و ثالثاً: نمازگزار قبلهشناس است، مىداند به كدام سو متوجه شود.
قبله او جایى است كه آنجا به دست ابراهیم بنا شده است نه با دست ستمگر و دزد؛ جایى است كه آنجا مظهر فرهنگ و معارف دین است، نه مثلاً لندن و یا واشینگتن و یا مسكو، و رابعاً: نمازگزار خود را از آلودگیها و نجاستها پاكیزه نگه مىدارد، و خامساً: احساسات و غرایز خود را كنترل مىكند، و براى مدتى نه مىخورد و نه مىخوابد و نه مىگرید و نه مىخندد و نه به این طرف و آن طرف متوجه مىشود، و سادساً: عالىترین اذكار، مانند تكبیر و تسبیح و تحمید را تكرار مىكند.
پیغمبران دو هدف داشتهاند: یكى كشاندن قلبها و روحها به عالم بالا همانگونه كه در قرآن كریم مىخوانیم: «یأَیهَا النَّبِىُّ إِنَّآ أَرْسَلْنَكَ شَهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذِیرًا * وَ دَاعِیا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِى»؛ (3) «اى پیامبر! ما تو را فرستادیم تا شاهد و بشارتدهنده و بیمدهنده باشى و به اذن حق، خلق را به سوى خدا دعوت كنى.» و دیگرى برقرار كردن عدالت در اجتماع كه مىفرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَبَ وَ الْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»؛ (4) «همانا ما پیامبران را با ادّله و معجزات [به سوى خلق] فرستادیم و برایشان كتاب و میزان (عدل) نازل كردیم تا مردم به راستى و عدالت گرایند.» نماز هم به هدف اولى پیامبران كمك مىكند و هم به هدف دوّمى. نماز كه مذكّر ایمان است، پشتوانه عدالت اجتماعى و اصل مساوات و رعایت حقوق اجتماعى نیز مىباشد و سرّ موفقیت اسلام، این است كه عدالت و عبادت را به هم توأم كرده است.» (5)
نكته پایانى و قابل توجه در باره این فریضه آنكه، نماز پیش از آنكه ذكر بنده از خداوند باشد، یادكرد خدا از بنده خویش است. نخست، این خداوند است كه به یاد بندهاش مىافتد و آنگاه بنده او بر اثر این توجه پروردگار، به یاد خداوند توفیق مىیابد.
پس اقامه نماز راستین، نشانه كشش پروردگار به بنده خویش و ترك آن، علامت نبود محبت خداوند به بندهاش است. به تعبیر زیباى حافظ:
تا كه از جانب معشوقه نباشد كششى كوشش عاشق بیچاره به جایى نرسد (6)
حقیقت یادشده در تفسیر مجمع البیان، ذیل آیه شریفه «إِنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَآءِ وَ الْمُنكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ»؛ (7) «همانا نماز از كار زشت و ناپسند باز مىدارد، و قطعاً یاد خدا بالاتر است.» اینگونه آمده است: «وَلَذِكْرُ اللّه اكبر؛ یعنى خدا با ارزانى داشتن رحمت خویش بر شما، پیش از فرمانبردارى شما از او یادتان مىكند. و این یاد خدا از شما، بزرگتر است از یاد شما از او.» (8)
نماز شب عاشورا
راوى مىگوید:
«وَلَمَّا رَأىَ الْحُسَینُ حِرْصَ الْقَوْمِ عَلَى تَعْجِیلِ الْقِتَالِ وَ قِلَّةِ انْتِفَاعِهِمْ بِمَواعِظِ الْفِعَالِ وَ الْمَقَالِ، قَالَ لِاَخِیهِ الْعَبَّاسِعلیه السلام: «اِنِ اسْتَطَعْتَ اَنْ تَصْرِفَهُمْ عَنَّا فِى هَذَا الْیوْمِ فَافْعَلْ، لَعَلَّنَا نُصَلِّى لِرَبِّنَا فِى هَذِهِ اللَّیلَةِ فَاِنَّهُ یعْلَمُ اِنِّى اُحِبُّ الصَّلاَةَ لَهُ وَ تِلاَوَةَ كِتَابِهِ؛ (9) چون حسینعلیه السلام دید كه [در روز تاسوعا سپاه ابن زیاد] در شروع جنگ، بسیار عجله و شتاب دارند، و موعظه و نصیحت گفتارى و عملى در آنان اثر نمىگذارد، به برادرش عباسعلیه السلام فرمود: اگر مىتوانى این سپاه را امروز از ما منصرف كنى، این كار را بكن! تا یك امشب را به نماز بپردازیم؛ زیرا خدا مىداند كه من به نماز و تلاوت قرآن علاقه دارم.»
سپس راوى چنین ادامه مىدهد: «عباس آمد و درخواست امام حسینعلیه السلام را با آنان در میان گذاشت عمر بن سعد سكوت كرد و گویا مایل نبود در جنگ، تأخیرى رخ دهد. عمر بن حجّاج زبیدى گفت: «به خدا قسم! اگر هر كس دیگرى چنین درخواستى مىكرد، مىپذیرفتیم. چگونه از حسینعلیه السلام نپذیریم، و حال آنكه او از آل محمّد است.»
پس قبول كردند و جنگ، یك روز به تأخیر افتاد. راوى مىگوید: «وَباتَ الْحُسَینُعلیه السلام وَ اَصْحَابُهُ تِلْكَ اللَّیلَةِ، وَلَهُمْ دَوِىٌّ كَدَوِىِّ النَّحْلِ مَا بَینَ رَاكِعٍ وَ سَاجِدٍ وَ قَاعِدٍ؛ (10) حسینعلیه السلام و یارانش آن شب را در حالى كه زمزمهاى چون زمزمه زنبور عسل، [بر اثر دعا و نیایش] داشتند، در ركوع و سجود و در حال نشسته به صبح رسانیدند.»
روضه
آخرین نماز امام حسینعلیه السلام در روز عاشورا اتفاق افتاد. چون وقت نماز ظهر فرا رسید، مردى از یاران آن حضرت به نام «ابو ثمامه صیداوى» به آن حضرت عرض كرد: «اى ابا عبد اللّه! جانم به فدایت! این گروه به ما نزدیك شدهاند و به خدا سوگند كه پیش از تو، من باید كشته شوم و دوست دارم چون خدا را ملاقات مىكنم با تو نماز خوانده باشم.» امام حسینعلیه السلام سر به سوى آسمان برداشت و فرمود: «نماز را تذكّر دادى، خداى تو را از نمازگزاران قرار دهد.» آنگاه امام حسینعلیه السلام زهیر بن قین و سعید بن عبد اللّه را گفت در جلوى آن حضرت بایستند تا او نماز ظهر بگذارد، پس امامعلیه السلام با نیمى از یارانش نماز خوف به جاى آوردند.» (11)
خوشا آنان كه اللّه یارشان بى كه حمد و قل هو اللّه كارشان بى
خوشا آنان كه دایم در نمازند بهشت جاودان بازارشان بى (12)
2. خیرخواهى
یكى از وظایف مسلمانان در برابر یكدیگر، خیرخواهى است. امام صادقعلیه السلام در این باره مىفرماید: «عَلَیكُمْ بِالنُّصْحِ لِلّهِ فِى خَلْقِهِ فَلَنْ تَلْقَاهُ بِعَمَلٍ اَفْضَلَ مِنْهُ؛ (13) بر شما باد به خیرخواهى براى خدا نسبت به خلق او كه هرگز خداوند را با عملى بهتر از این كار ملاقات نخواهى كرد.»
از نگاه آموزههاى دینى، دایره خیرخواهى، تنها به دوستان، محصور نمىشود؛ بلكه انسان كامل از نگاه اسلام، فردى است كه خیرخواه همگان است؛ حتى در باره آنان كه در باره او ناسپاسى كردند و دشمنى ورزیدند.
شمس تبریزى در این باره چنین مىگوید: «انسان كامل، خودخواه نیست، دیگر خواه است، غمخوار عالَم است. او خود را در برابر مردمان، مسئول مىپندارد و در خود براى آنان احساس پیام و رسالت و وظیفه رهنمونى و دستگیرى مىكند. انسان كامل مىخواهد بیخبران را بیاگاهاند و ناپختگان را از خامى به بلوغ و كمال رهنمون گردد. او حتى در برابر ناسپاسى و حقناشناسى مردمان و نیز در برابر آزار آنان، همچنان و بیش از هر هنگام، غمخوار ایشان است.» (14)
نمونهاى از خیرخواهى را حتى براى كینهتوزان و كجاندیشان، در سوره مباركه یس مىخوانیم؛ آنجا كه یكى از پیروان راستین پیامبران در میان مردم آمد و آنها را به پیروى از انبیا و پرستش پروردگار دعوت فرمود و بر این دعوت خویش، برهان نیز اقامه كرد؛ اما آنان در برابر این خیرخواهى، وى را به شهادت رساندند و به خیال خود، او را از سر راهشان برداشتند.» (15)
در اینجا قرآن كریم، اوج خیرخواهى این پیرو راستین پیامبر را آنگاه كه كشته شد و به عالَم برزخ و بهشت وارد شد، اینگونه بیان مىفرماید: «قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یلَیتَ قَوْمِى یعْلَمُونَ * بِمَا غَفَرَ لِى رَبِّى وَ جَعَلَنِى مِنَ الْمُكْرَمِینَ»؛ (16) « [سرانجام به جرم ایمان كشته شد، و بدو] گفته شد: به بهشت در آى. [او از سر خیرخواهى و دلسوزى] گفت: اى كاش، قوم من مىدانستند كه پروردگارم چگونه مرا آمرزید و مرا در زمره عزیزان قرار داد.»
حكیم نظامى گنجهاى در این باره چه زیبا سروده است:
ز ما رنجه و راحت اندوز ما چراغ شب و مشعل روز ما (17)
در مكتب عاشورا نمونههایى از اوج خیرخواهى سالار شهیدانعلیه السلام را مىبینیم؛ آنجا كه وقتى برخى براى یارى آن حضرت عذر آوردند و بهانه تراشیدند، آن حضرت از روى خیرخواهى و براى آنكه آنان دچار عذاب الهى نشوند، توصیه مىكند كه از آن مكان فاصله گیرند؛ چرا كه اگر باشند و فریاد «هَلْ مِنْ نَاصِر» حسین را بشنوند و به یارى او برنخیزند، گرفتار دوزخ خواهند شد. اكنون دو نمونه از این خیرخواهى:
نمونه اوّل: عمرو بن قیس مشرقى گوید كه من و پسرعمویم در قصر بنى مقاتل، خدمت حسینعلیه السلام رسیدیم و بر او سلام كردیم. حضرت پرسید: «آیا به یارى من آمدهاید؟» گفتم: «مردى عیالمندم، و مال بسیارى از مردم نیز، نزد من است؛ چون نمىدانم كار شما به كجا مىانجامد. مىترسم كه امانت مردم ضایع شود. پسر عمویم نیز مانند همین سخن را به زبان آورد. حسینعلیه السلام فرمود: «پس، از اینجا بروید تا فریاد مرا نشنوید و اثرى از من نبینید كه به راستى هر كس، فریاد ما را بشنود و یا (از دور) سیاهى و شبح ما را ببیند؛ ولى درخواست ما را نپذیرد و به فریاد ما نرسد، بر خداى بلندمرتبه واجب است كه او را با خوارى به جهنم اندازد.» (18)
نمونه دوم: ضحاك بن عبد اللّه مشرقى همدانى مىگوید كه من و مالك بن نضر ارحبى بر ابا عبد اللّهعلیه السلام وارد شدیم، پس سلام كردیم و در محضر وى نشستیم. آن حضرت، خوشآمد گفت و پاسخ سلام ما را داد و پرسید: «به چه منظورى نزد من آمدهاید؟» عرض كردیم: «براى سلام و درخواست عافیت براى شما و اینكه به شما خبر دهیم كه مردم كوفه براى جنگ با شما آمادهاند.»
امامعلیه السلام فرمود: «حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوكیل نِعْمَ المولى و نعم النصیر؛ خدا براى ما بس است و او سرپرست و مددكار خوبى است.»
وقتى خواستیم از او جدا شویم و خداحافظى كنیم، فرمود: «چه مانعى دارد كه مرا یارى كنید؟» مالك بن نضر كه همراه من بود گفت: «هم قرض داریم و هم گرفتار زن و فرزند هستیم.» من گفتم: «گرچه مرا نیز همین گرفتاریهاى قرض و زن و بچه هست؛ ولى حاضرم تو را همراهى، و در راه تو فداكارى كنم؛ اما به آن شرط كه هرگاه بىكس ماندى و یارى من براى تو سودى نداشت، اجازه بدهى شما را رها كنم و در پى كار خویش بروم.»
امام، شرط مرا پذیرفت. پس من نزد وى ماندم تا آنكه روز عاشورا فرا رسید و یاران او به شهادت رسیدند و از اصحاب امام جز دو نفر باقى نماند؛ آنگاه به حسینعلیه السلام عرض كردم: «اى فرزند پیامبر خدا! مرا با تو قرار بر این بود كه تا یاورانى داشته باشى همراه تو بمانم، و شما را یارى كنم، ولى هنگامى كه یاران و همراهان تو كشته شدند، آزاد باشم و بروم. هم اكنون زمان آن فرا رسیده است.»
فرمود: «راست گفتى؛ اما چگونه از دست این لشكر بزرگ مىگریزى؟ اگر مىتوانى، راهى براى فرار پیدا كن. مرا با تو كارى نیست.» هنگامى كه مرا اجازه رفتن داد، اسب خویش را كه از قبل در میان خیمهاى پنهان كرده بودم - و خود پیاده مىجنگیدم - از خیمه بیرون آوردم و سوار شدم و با تازیانه بر او زدم؛ بهگونهاى كه روى سم پاهاى خود بلند شد، آنگاه افسارش را رها كردم تا پیش بتازد؛ دشمن كه این حالت را دید، ناگزیر راه را باز كرد و من صفهاى آنان را شكافتم و بیرون آمدم و گریختم. من آن روز دو نفر از دشمنان امامعلیه السلام را كشتم و دست فرد دیگرى را قطع كردم؛ حسینعلیه السلام این كار من را تحسین كرد؛ بهگونهاى كه چند بار فرمود:
«لاَ تَشَلْ، لاَ یقْطَعَ اللّهُ یدَكَ، جَزاكَ اللَّهُ خَیراً مِنْ اَهْلِ بَیتِ نَبِیكَ صَلَّى اللّهُ علیه و آله؛ (19) دستت درد نكند و شل نشود. خدا هرگز نگذارد دست تو قطع شود و پروردگار، پاداش نیكویى به سبب خاندان پیامبرصلى الله علیه وآله به تو عنایت كند.»
روضه
امام حسینعلیه السلام خیرخواهى را بدانجا رسانیده بود، كه حتى خواهان سعادت و نجات دشمنان خویش نیز بود؛ اما آنان در برابر ایشان چه پاسخى دادند؟! آنها حتى به طفل شیرخوار او نیز رحم نكردند؛ آنگاه كه امام براى وداع، مقابل خیمه آمد و به خواهرش فرمود: «ناوِلِینِى وَلَدِىَ الصَّغِیرَ حَتّى اَوْدَعَهُ؛ فَاَخَذَهُ وَاَوَمَأَ اِلَیهِ لِیقَبِّلَهُ فَرَماهُ حَرْمَلَةُ بْنِ الْكاهِلِ الْاَسَدِى بِسَهْمٍ فَوَقَعَ فِى نَحْرِهِ فَذَبَحَهُ فَقالَ لِزِینَبَ: خُذِیهِ، ثُمَّ قالَ: هُوِّنَ عَلَىَّ ما نَزَلَ بِى اِنَّهُ بِعَینِ اللَّهِ، (20) ثُمَّ حَفَرَ لَهُ عِنْدَ الْفُسْطاطِ حَفِیرَةً فِى جَفْنِ سَیفِهِ فَدَفَّنَهُ فِیها بِدِمائِهِ؛ (21) فرزند خردسالم را بده تا با او وداع كنم؛ طفل را گرفت و خواست ببوسد كه ناگاه حرملة بن كاهل اسدى، او را هدف تیر قرار داد و آن تیر در حلق او جاى گرفت و او را ذبح كرد. پس به زینب فرمود: او را بگیر! آنگاه فرمود: چون این حادثه در برابر دیدگان خداست، بر من آسان است. در این هنگام، كنار خیمه با نوك شمشیرش، قبرى ساخت و او را با همان وضع خونآلود دفن كرد.»
بخواب اى نوگل پژمان پرپر بخواب اى غنچه نشكفته، اصغر
بخواب آسوده اندر دامن خاك ندیده دامن پر مهر مادر
بخواب و خواب راحت كن شب و روز كه خاموش است صحرا بار دیگر
همه افتاده، در خواباند و خاموش تویى صحرا و چندین نعش بىسر
3. ایثار
جهان، پیشرفتهاى مادى، علمى و معنوى خویش را وامدار ایثارگران است؛ آنها كه از مال و جسم و جان خویش، مایه گذاشتند تا آدمیان را مهمان انواع بركتها كنند؛ آنان كه سوختند تا به جمع بشر روشنایى بخشند؛ گریستند تا بر لبهاى دیگران شكوفه خنده بنشانند و بار غم به دوش كشیدند تا براى دیگران، شادمانى به ارمغان آورند.
حضرت علىعلیه السلام مىفرماید: «خَیرُ الْمَكارِمِ الْاِیثارِ؛ (22) بهترین مكارم اخلاق، ایثار است.»
آن حضرت در حدیثى دیگر در اینباره فرموده است: «عِنْدَ الْاِیثارِ عَلَى النَّفْسِ تَتَبَینُ جَواهِرَ الْكُرَماءِ؛ (23) نزد ایثار بر جان، گوهرهاى (درونى) كریمان آشكار مىشود.»
شاعره معاصر، پروین اعتصامى در داستانى نمادین، نمونه زیبایى از ایثار را به رشته نظم درآورده است. در این حكایت چنین مىخوانیم: «شبى شاهدى (شخصى) با شمعى به گفتگو پرداخت و از هنرنماییها و شاهكارهاى خویش كه در دل آن شب، موفق به انجام آن شده بود، سخن به میان آورد و آنها را به رُخ شمع مىكشید؛ و در این ستایش از خویش تا آنجا پیش رفت كه با طعنه به شمع گفت:
تو به گرد هنر من نرسى زان كه من بذل سر و تن كردم (24)
بدینگونه، آن شخص از این نكته مهم غافل شده بود كه اگر روشنایى حاصل از ایثار شمع و اشك ریختن و پرتوافكندن اونبود، وى توان انجام دادن هیچ یك از آن هنرنماییها را نداشت. اینجا بود كه شمع براى آنكه وى را از این بىخبرى بیرون آورد و متوجه ایثار خود كند، در پاسخ او مىگوید:
شمع خندید كه بس تیره شدم تا ز تاریكىات ایمن كردم
پى پیوند گهرهاى تو بس گهر اشك به دامن كردم
گریهها كردم و چون ابر بهار خدمت آن گُل و سوسن كردم
خوشم از سوختن خویش از آنك سوختم بزم تو روشن كردم
خرمن عمر من ار سوخته شد حاصل شوق تو خرمن كردم
كارهایى كه شمردى بر من تو نكردى همه را من كردم (25)
یكى از عارفان بزرگ گفت كه هیچ كس بر من، چنان غلبه نكرد كه جوانى از بلخ؛ از حج مىآمد؛ مرا گفت: «حدّ زهد نزد شما چیست؟» گفتم: «چون بیابیم بخوریم و چون نیابیم صبر كنیم.» گفت: «سگان بلخ نیز همین صفت را دارند.» پس من او را گفتم: «حدّ زهد نزد شما چیست؟» گفت: «ما چون نیابیم صبر كنیم و چون بیابیم ایثار كنیم.» (26)
بىگمان، خدمت بزرگ سالار شهیدان به جهان بشرى، در سایه ایثار و جانفشانى آن حضرت بوده است. آن حضرت و دیگر شهداى كربلا با خورشید ایثار خویش، فرا راه آدمیان را روشن كردند، و بر اثر این فروغ ایثار بود كه زمینه رویش انواع خوبیها و نیكیها در میان جامعه انسانى فراهم شد.
به تعبیر استاد شهید مرتضى مطهرىرحمه الله: «همه كسانى كه به بشریت بهگونهاى خدمت كردهاند، حقى به بشریت دارند؛ ولى هیچ كس حقى به اندازه حق شهدا بر بشریت ندارد؛ چرا كه شهید، آن كسى است كه با فداكارى و از خودگذشتگى خود و با سوختن و خاكستر شدن خود محیط را براى دیگران مساعد مىكند.
مَثَل شهید مَثَل شمع است كه خدمتش از نوع سوخته شدن و فانى شدن و پرتوافكندن است، تا دیگران در این پرتو كه به بهاى نیستى او تمام شده، بنشینند و آسایش بیابند و كار خویش را انجام دهند. آرى، شهدا شمع محفل بشریتاند؛ سوختند و محفل بشریت را روشن كردند. اگر این محفل، تاریك مىماند، هیچ دستگاهى نمىتوانست كار خود را آغاز كند یا ادامه بدهد.
انسان كه در روز در پرتو خورشید تلاش مىكند و یا شب در پرتو چراغ یا شمع، كارى انجام مىدهد، به همه چیز توجه دارد، جز به آنچه پرتوافشانى مىكند كه اگر پرتوافشانى او نبود، همه حركتها متوقف و همه جنب و جوشها راكد مىشد.
شهدا پرتوافشانان و شمعهاى فروزنده اجتماعاند كه اگر پرتوافشانى آنها در ظلمات استبدادها و استعبادها نبود، بشر ره به جایى نمىبرد. (27) پشت سر هر شهادتى یك روشنایى پیدا مىشود. در حقیقت، شهادت براى اجتماع، نوعى تصفیه نفس است براى اجتماع.» (28)
جان است و از محبت جانان دریغ نیست اینم كه دست مىدهد ایثار كنم (29)
مصداق بارز ایثار
براى «ایثار» و گذشتن از همه هستى خویش در راه خدا، چه نمونهاى بهتر از حضرت عباسعلیه السلام مىتوان یافت. او بزرگترین جانباز و ایثارگر كربلا بود كه بر قلّه ایثار جاى گرفت؛ كسى كه امام سجادعلیه السلام در ستایش از او فرمود: «رَحِمَ اللَّهُ الْعَباسَ، فَلَقَدْ آثَرَ وَاُبْلِىَ وَفَدّى اَخاهُ بِنَفْسِهِ حَتّى قَطَعَتْ یداهُ، فَاَبْدَلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهِما جَناحَینِ یطِیرُ بِهِما مَعَ الْمَلائِكَةِ فِى الْجَنَّةِ كَما جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ اَبِى طالِبعلیه السلام؛ (30) خدا رحمت كند عباسعلیه السلام را كه ایثار كرد و دچار مصائب شد و جانش را براى برادرش حسینعلیه السلام فدا كرد تا آنجا كه دستهایش در این راه قطع شد. خداوند به جاى آن دو دست، دو بال به او عنایت كرد كه با آن دو بال در بهشت، همراه فرشتگان پرواز مىكند؛ چنانكه خداوند به جعفر بن ابى طالبعلیه السلام نیز [به جاى دو دستش كه در جنگ موته قطع شد] دو بال عنایت كرد [كه در بهشت به پرواز درآید.] »
آنگاه امام سجادعلیه السلام افزود: «وَاِنَّ لِلْعَباسِ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ مَنْزِلَةٌ یغْبِطُهُ بِها جَمِیعُ الشُّهَداءِ یوْمَ الْقِیامَةِ؛ (31) براى عباسعلیه السلام در پیشگاه خداوند بزرگ، مقامى بس ارجمند است كه همه شهیدان در روز قیامت، از آن مقام حسرت مىخورند.»
روضه
شاعر درباره حضرت عباسعلیه السلام سروده است:
اَحَقُّ النَّاسِ اَنْ یبْكى عَلَیهِ فَتىً اَبْكَى الْحُسَینَ بِكَرْبَلاء
اَخُوهُ وَابْنُ وَالِدِهِ عَلِىٍ اَبُو الْفَضْلِ الْمُضَرَّجِ بِالدِّماءِ
وَمَنْ وَاساهُ لا یثْنِیهُ شَىءٌ وَ جادَلَهُ عَلى عَطَشٍ بِماءٍ
سزاوارترین مردم براى گریستن، جوانمردى است كه حسینعلیه السلام را در كربلا به گریه انداخت: برادر حسین و فرزند پدر او، یعنى ابو الفضل به خون آغشته؛ آنكه با حسینعلیه السلام مواسات و همراهى كرد و هیچ چیز را از همراهىاش باز نداشت [و در حال تشنگى به آب فرات رسید] و چون حسین تشنه بود، آب نیاشامید. (32)
آنگاه كه عباس براى آوردن آب براى اطفال تشنهكام، صف دشمن را درهم شكست و وارد شریعه فرات شد، خواست مقدارى آب بنوشد؛ اما یاد عطش حسین و اهل بیت و كودكان، او را از نوشیدن آب بازداشت. پس آب را ریخت و این اشعار را زمزمه كرد:
یا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَینِ هُونِى وَ بَعْدَهُ لا كُنْتِ اَنْ تَكُونِى
هذَا الْحُسَینُ شارِبُ الْمَنُونِ وَ تَشْرَبِینَ بارِدَ الْمُعِینِ
اى نفس! زندگى بعد از حسین، خوارى و ذلّت است، و بعد از او نمانى تا این ذلّت را ببینى؛ این حسین است كه شربت مرگ مىنوشد و تو آب سرد و گوارا مىنوشى؟! (33)
افسوس كه عباس به آرزویش نرسید، وبا همه اشتیاقى كه داشت، نتوانست مشك آب را به تشنهكامان برساند:
پس فرو بارید بر او تیر تیز مشك شد بر حالت او اشك ریز
آن چنان گریید بر او چشم مشك تا كه چشم مشك خالى شد ز اشك
همچنین در اینباره سرودهاند:
عشاق چون به درگه معشوق رو كنند از آب دیدگان، تن خود شستشو كنند
قربان عاشقى كه شهیدان كوى عشق در روز حشر، رتبه او آرزو كنند
درگاه او كه درگه باب الحوائج است باب الحوائجش همه جا گفتگو كنند
4. رضا و تسلیم در برابر خواست پروردگار
آنكه خداوند را به حكمت و عدالت مىشناسد و از این نكته، آگاه است كه خداوند جز به صلاح بندهاش رفتار نمىكند، در برابر مشیت او تسلیم، و به قضا و قدرش راضى مىشود. چنین كسى همانگونه كه در خوشیها خرسند است، در ناخوشیها نیز، سر بر آستان رضا مىساید و تسلیم حضرت دوست است.
خواجه نصیر الدین طوسىرحمه الله مىگوید: «مقام رضا، ثمره محبت است و اهل حقیقت را مطلوب این باشد كه از خداى تعالى راضى باشند و آن چنان باشد كه ایشان را هیچ حالى از احوال مختلف، مانند: مرگ و زندگانى و بقا و فنا و رنج و راحت و غنا و فقر، مخالف طبع او نباشد و یكى را بر دیگرى ترجیح ننهد؛ چه او مىداند كه همه آنها از بارى تعالى است. پس هر چه پیش ایشان آید بدان راضى باشند. و صاحب مرتبه رضا همیشه در آسایش باشد؛ چه او را بایست و نبایست نباشد؛ بلكه بایست و نبایست او همه بایست باشد و هر كه به رضا رسید به بهشت رسید.» (34)
در حكایتى آمده است كه نزد امام حسینعلیه السلام گفتند كه اباذررحمه الله گفته است:
«نزد من درویشى بهتر از توانگرى و بیمارى بهتر از تندرستى است.» امامعلیه السلام فرمود: «رحمت بر اباذر باد؛ اما من مىگویم كه هر كه كار خویش با خدا گذاشت (به هر چه او مقدّر كرد، راضى است) و هرگز تمنا نكند؛ مگر آن چیز را كه خدا براى وى اختیار (و مقدّر) فرموده است.» (35)
باباطاهر چه زیبا در اینباره سروده است:
یكى درد و یكى درمون پسندد یكى وصل و یكى هجرون پسندد
مو از درمون و درد و وصل و هجرون پسندم آنچه را جانون پسندد (36)
بىگمان آن اعتماد به نفس و آرامش ژرفى كه بر روح ابا عبد اللّهعلیه السلام حاكم بود - با آنكه از شهادت و مصیبتهاى پیشرو آگاه بود - ریشه در رضامندى آن حضرت در برابر مشیت پروردگار داشت؛ و اینكه آن حضرت سر تسلیم در برابر آستان معبود فرود آورده بود و از مقدّرات خداوند راضى بود.
آن حضرت در سخنى شیوا در اینباره مىفرماید: «رِضَى اللَّهِ رِضانا اَهْلَ الْبَیتِ نَصْبِرُ عَلى بَلائِهِ وَیوَفِّینا اَجْرَ الصَّابِرِینَ؛ (37) آنچه خداوند به آن خشنود است ما اهل بیت هم خشنودیم، و بر بلیاتى كه از جانب خدا است صبر مىكنیم و او مزد صابران را به ما عطا مىكند.»
اى دل بیا كه تا به خدا التجا كنیم وین درد خویش را ز در او دوا كنیم
سر در نهیم در ره او هر چه باد باد تن در دهیم و هر چه رسد مرحبا كنیم
چون دوست دوست داشت كه ما خون دل خوریم از دشمن حسود، شكایت چرا كنیم
او هر چه مىكند چو صواب است و محض خیر پس ما چرا حدیث ز چون و چرا كنیم
بر كارها چو بند مشیت نهاد حق ما نیز كار خود به مشیت رها كنیم (38)
روضه
امام حسینعلیه السلام والاترین نمونه «تسلیم و رضا» در برابر اراده پروردگار بود، كه حتى در دشوارترین شرایط نیز، جز به رضاى خداوند نیندیشید، و در سختترین لحظهها، تنها به آفریدگارش امیدوار بود و بس «زبانحال آن حضرت، این بوده است:
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم لطف آنچه تو اندیشى، حكم آنچه تو فرمایى
فكر خود و رأى خود در عالم رندى نیست كفر است در این مذهب، خودبینى و خودرایى (39)
حضرت ابا عبد اللّهعلیه السلام در صبح عاشورا، اینگونه با پروردگار خویش به مناجات نشست: «اللَّهُمَّ اَنْتَ ثِقَتِى فِى كُلِّ كَرْبٍ وَ رَجَایى فِى كُلِّ شِدَّةٍ وَ اَنْتَ لِى فِى كُلِّ اَمْرٍ نَزَلَ بِى ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ، كَمْ مِنْ هَمٍّ یضْعُفُ فِیهِ الْفُؤادُ وَ تَقِلُّ فِیهِ الْحِیلَةُ وَ یخْذُلُ فِیهِ الصَّدِیقُ وَ یشْمُتُ فِیهِ الْعَدُوُّ وَ اَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شَكَوْتُهُ اِلَیكَ رَغْبَةً مِنِّى اِلَیكَ عَمَّنْ سِوَاكَ فَكَشَفْتَهُ وَ فَرَجْتَه فَاَنْتَ وَلِىُّ كُلِّ نِعْمَةٍ وَ صَاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ وَ مُنْتَهَى كُلِّ رَغْبَةٍ؛ (40) خدایا! تو در هر گرفتارى و مصیبت، تكیهگاه من هستى و امید من در شداید؛ و مورد اعتماد و تكیهگاهم در آنچه بر من [از مصیبتها] نازل شده هستى. چه غمها كه در برابر آن، قلب انسان، ضعیف و راه چاره مسدود مىشود؛ غمهایى كه با دیدن آن، دوستان، خوار و دشمنان زبان به شماتت مىگشایند. [در چنین مواقعى]، تنها به تو شكایت آوردم و از دیگران قطع امید كردم و این تو بودى كه مرا از گرفتاریها نجات دادى؛ همانا تو صاحب هر نعمت و حسنه و منتهاى رغبت [بندگان] هستى.»
راوى در بیان واپسین لحظههاى زندگى سید الشهداعلیه السلام مىگوید: چون ضعف بر امام حسینعلیه السلام غلبه كرد، لحظهاى ایستاد تا استراحت كند؛ همانگونه كه ایستاده بود، سنگى بر پیشانى او اصابت كرد (و خون از پیشانىاش جارى شد) پس دامان جامه خود را گرفت تا خون را از پیشانىاش پاك كند. كه ناگاه تیر سه شعبه زهرآلودى رسید و بر قلب او نشست. او در این هنگام فرمود: «بسم اللّه و باللّه و على ملّة رسول اللّه.» آنگاه تیر را از پشت سر بیرون آورد، و خون چون ناودان از بدن او جارى شد. پس سرش را به آسمان بلند كرد و عرض كرد: «خداى من! تو مىدانى كه این لشكر، كسى را مىكشند كه جز او پسر دختر پیغمبرى بر روى زمین وجود ندارد.» (41)
روى بنما و مرا گو كه ز جان، دل برگیر پیش شمع آتش پروانه به جان گو درگیر
در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ بر سر كشته خویش آى و ز خاكش برگیر(42)
5. نگرش زیبا به مرگ
نهراسیدن از مرگ و نگرش درست و زیبا به مرگ داشتن، یكى از آموزههاى عرفانى مكتب عاشورا است. حقیقت، آن است كه صرفنظر از چگونگى احوال انسان در جهان پس از مرگ، موضوع مردن یا همان انتقال از جهانى به جهان دیگر، همانگونه كه حضرت سید الشهداعلیه السلام فرمود، امرى زیبا و در حكم زینت براى فرزندان آدم به شمار مىآید.
آن حضرت در بیانى دلنشین در این باره مىفرماید: «خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلاَدَةِ عَلَى جِیدِ الْفَتَاةِ، وَمَا اَوْلَهَنِى اِلَى اَسْلاَفِى اشْتِیاقَ یعْقُوبَ اِلَى یوسُفَ؛ (43) مرگ براى فرزندان آدم به مثابه گردنبند بر گردن دختر جوان، كشیده و بسته شده است؛ چقدر مشتاق دیدن پیشینیان خویشم؛ مانند اشتیاقى كه یعقوب به دیدار یوسف داشت.»
حكیم نظامى گنجهاى در این باره مىگوید:
گر مرگ رسد چرا هراسم كان راه به توست مىشناسم
تا چند كنم ز مرگ فریاد گر مرگ از اوست، مرگ من باد
گر بنگرم آن چنانكه رأى است این مرگ نه مرگ، نقل جاى است
از خوردگهى به خوابگاهى وز خوابگهى به بزم شاهى
خوابى كه به بزم توست راهش گردن نكشم ز خوابگاهش
چون شوق تو هست خانه خیزم خوش خسبم و شادمانه خیزم (44)
به تعبیر یكى از دانشمندان «هر آنچه هست براى همیشه مىماند. همین هستىِ هستى، دلیل جاودانگى آن است. اگر هستىِ جاودانه عوض مىشود پس باید زیباتر شود و اگر ناپدید مىشود پس باید به صورتى متعالىتر باز گردد و اگر به خواب مىرود، پس باید خواب بیدارى بهترى را ببیند؛ زیرا هستى در تولدهاى دوباره خود، همواره زیباتر بوده است.» (45)
سالار شهیدانعلیه السلام در این باره مىفرماید: «لَیسَ شَأْنِى شَأْنَ مَنْ یخَافُ الْمَوْتَ، مَا اَهْوَنَ الْمَوْتَ عَلَى سَبِیلِ نَیلِ الْعِزِّ، وَ اِحْیاءِ الْحَقِّ، لَیسَ الْمَوْتُ فِى سَبِیلِ الْعِزِّ اِلاَّ حَیاةً خَالِدَةً، وَ لَیسَتِ الْحَیاةُ مَعَ الذُّلِّ اِلاَّ الْمَوْتَ الَّذِى لاَ حَیاةَ مَعَهُ. اِنَّ نَفْسِى لَاَكْبَرُ مِنْ ذَلِكَ؛ وَ هِمَّتِى لَاَعْلَى مِنْ اَنْ اَحْمِلَ الضَّیمَ خَوْفاً مِنَ الْمَوْتِ؛ مَرْحَباً بِالْقَتْلِ فِى سَبِیلِ اللّهِ وَلَكِنَّكُمْ لاَ تَقْدِرُونَ عَلَى هَدْمِ مَجْدِى وَ مَحْوِ عِزَّتِى وَ شَرَفِى؛ فَاِذاً لاَ اُبَالِى مِنَ الْقَتْلِ؛ (46) شأن من، شأن كسى نیست كه از مرگ بترسد! چقدر مرگ در راه وصول به عزّت و احیاى حق، سبك و راحت است. مرگ در راه عزتمندى، چیزى جز زندگانى جاویدان نیست، و زندگانى با ذلّت و خوارى، جز مرگ مطلق نیست. نفس من بزرگتر از این است (كه از مرگ بهراسد)؛ و همت من عالىتر است از آن است كه از ترس مرگ، بار ستم و ظلم را به دوش بكشم. مرحبا و آفرین به كشته شدن در راه خدا! ولى شما توانایى نابودى مجد و عزت و شرف مرا ندارید؛ پس در این صورت من از كشته شدن، باكى ندارم.»
مرگ اگر مرد است گو نزد من آى تا كِشم خوش در كنارش تنگ تنگ
من از او جانى ستانم پر بها او ز من دَلقى (47) ستاند رنگ رنگ (48)
روضه
نه تنها مرگ در راه حق در كام اباعبد اللّه الحسینعلیه السلام شیرین و گوارا بود، یاران و بستگان و اصحاب او نیز اینگونه بودند. عقبة بن سمعان مىگوید كه در مسیر راه حركت حسینعلیه السلام از مكه به عراق، با ایشان همراه بودم. در یكى از لحظهها امام، همانگونه كه بر اسب، سوار بود، به خواب سبكى فرو رفت، و پس از چند لحظه بیدار شد؛ در حالى كه مىفرمود: «اِنَّا لِلَّه وَ اِنَّا اِلَیهِ رَاجِعُونَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِین» و دو یا سه مرتبه این جمله را تكرار كرد.
على اكبر به پدر رو كرد و گفت: «اى پدر! جانم به فداى تو باد! خدا را حمد كردى و آیه استرجاع خواندى. علت چیست؟» امام فرمود: «پسرم! شخصى را در خواب دیدم كه بر اسب، سوار بود و مىگفت:» این قافله به طرف مرگ پیش مىرود.» على اكبر گفت: «اى پدر! آیا ما بر حق نیستیم؟» آن بزرگوار فرمود: «سوگند به آن كسى كه بازگشت بندگان به سوى اوست! ما بر حقیم.» على اكبر گفت: «پس حال كه بر حقیم، از مرگ، باكى نیست.» (49)
در شب عاشورا نیز آنگاه كه قاسم بن حسنعلیه السلام به امام عرض كرد: «آیا من هم در شمار شهیدانم؟» آن جناب با عطوفت و مهربانى فرمود: «اى فرزندم! مرگ نزد تو چگونه است؟» عرض كرد: «اى عمو! مرگ در كام من از عسل شیرینتر است.» آن حضرت فرمود: آرى، تو نیز از شهیدان خواهى، آن هم پس از رنجى سخت. (50)
توانى گر در این ره ترك جان كرد توانى عیش با جان جهان كرد
اگر جان رفت، جانان هست بر جاى به جانان زندگى خوشتر توان كرد
چه باشد جان و صد جان در ره دوست جهانى جان به قربان مىتوان كرد
اگر دل از جهان كندن توانى توانى هر چه خواهى در جهان كرد
اگر دل از زمین كندن توانى توانى رخنهاى در آسمان كرد (51)
6. اداى زكات
در زیارتنامه سالار شهیدان، حسین بن علىعلیه السلام مىخوانیم: «اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلَوةَ وَ آتَیتَ الزَّكَاةَ...؛ (52) شهادت مىدهم كه تو اقامه نماز و اداى زكات كردى.»
زكات - صرفنظر از حكم فقهى و وجود آن - نماد مردمدوستى است كه بارها در قرآن كریم - آن هم - بعد از واژه نماز تكرار شده است. بىگمان، پیام اصلى این همجوارى زكات با نماز در قرآن، تأكید خداوند بر ارتباط مردم در كنار ارتباط با خداست، و اینكه خداوند، نمازى را به بندگانش سفارش مىكند كه همراه زكات، انفاق و گرهگشایى باشد، و نمازگزار خود را در گرفتارى و رنج و غم دیگران شریك بداند.
از این رهگذر مىتوان نتیجه گرفت كه ثمره كامل نماز در صورتى بر دل و جان نمازگزار به بار خواهد نشست كه با اجتماع، پیوندى تنگاتنگ داشته باشد، و دغدغه رفاه و خوشبختى دیگران را در سر داشته و بر این باور باشد كه تا جامعه بر اثر همكارى و همیارى افراد با یكدیگر به نیكى سامان نیابد، كار فرد نیز سامان نخواهد یافت، و تا افراد خود را در برابر مشكلات یكدیگر مسئول ندانند، كار فروبسته این افراد نیز گشوده نخواهد شد.
به تعبیر سقراط «سعادت افراد، در ضمن سعادت جماعت است. بنابراین سعادت هر كس در این است كه وظایف خود را در قبال دیگران به نیكى انجام دهد.» (53)
«افلاطون، ارسطو و فارابى نیز بر این باورند: «فضایل اخلاقى، جز در پرتو زندگى جمعى، مجال بروز و امكان تحقق نمىیابند. اخلاق، قانون و عدالت، در ارتباط با جامعه معنا پیدا مىكند و هویت مىیابد. به این ترتیب، تنها با میانجیگرى اجتماع، انسان مىتواند به [همه] نیازهاى فطرى خویش پاسخ گوید.» (54)
بر این اساس از اینكه امام صادقعلیه السلام در زیارت وارث، یكى از آموزههاى مكتب سید الشهداعلیه السلام و ویژگیهاى برجسته آن حضرت را «اداى زكات» نام مىبرد، استفاده مىشود كه امام حسینعلیه السلام به همراه ارتباط با خداوند با جامعه نیز در ارتباط بوده و سامان دادن امور اقتصادى آنان را از راه پرداخت «زكات» وجهه همت خویش قرار داده بود.
به تعبیر یكى از علما «زكات عبادتى مالى است، و اسلام از اینكه ثروتمندان، دست مستمندان را بگیرند و یاریشان دهند و نیازهایشان را برآورده سازند، و سرمایه لازم براى تحقق مصالح عمومى فراهم شود، اهتمام فراوان مىورزد. اسلام از طریق واجب گردانیدن این عبادت مالى - همانند بقیه ادیان آسمانى - به صورتى حكیمانه و میانهروانه به مبارزه برخاسته است تا از فاصله طبقاتى و گرد آمدن ثروت و سامان بیش از حد در دست عدهاى اندك جلوگیرى كند.
زكات، حكم و قانونى است كه در صورت مراعات آن، به انسان از نظر فردى، آزادى كار و تلاش مىدهد، و از حق همكارى اجتماعى و تعاون و برادرى میان مردم محافظت مىكند. و بر این اساس آن، اصل و مبدأ مهم اسلامى یعنى احساس مسئولیت فرد در برابر جامعه و احساس تكلیف جامعه در برابر دیگران، تبلور پیدا مىكند.» (55)
روضه
حسینعلیه السلام زكات جاودانگى، سعادت ابدى و سرورى كردن بر جوانان اهل بهشت را با نثار جان گرامى خویش و فرزندانش در راه حق تعالى، پرداخت كرد.
سید بن طاووس در لهوف مىنویسد كه وقتى یاران باوفاى حسینعلیه السلام به شهادت رسیدند و جز اهل بیتش كسى زنده نماند، فرزندش على اكبر كه از زیباترین و خوشخلقترین مردم بود، برابر پدر قرار گرفت و از او اجازه رفتن به میدان خواست: «فَاَذِنَ لَهُ ثُمَّ نَظَرَ اِلَیهِ نَظْرَةَ آیسٍ مِنْهُ وَ اَرْخَى عَینُهُ وَ بَكَى ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ اِلَیهِمْ غُلاَمٌ اَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ وَ كُنَّا اِذَا اشْتَقْنَا اِلَى نَبِیكَ نَظَرْنَا اِلَیهِ؛ حسینعلیه السلام اجازه میدان داد، و آنگاه نگاهى مأیوسانه بر او انداخت و قطرات اشك بر صورتش جارى شد و گفت: «خدایا! تو شاهد باش كه جوانى به سوى این لشكر رفت كه از لحاظ اندام، اخلاق و گفتار، شبیهترین مردم به رسول خداصلى الله علیه وآله بود، و ما هرگاه مشتاق دیدار پیغمبرت مىشدیم به این جوان مىنگریستیم.»
پس على اكبر به میدان رفت و به جنگ پرداخت و پس از قتالى سخت و كشتن عده زیادى از دشمنان به سوى پدر آمد و گفت: «اى پدر! تشنگى، جانم را به لب رسانیده و سنگینى اسلحه مرا به تعب انداخته است. آیا ممكن است با اندكى آب از تشنگى نجاتم دهى؟»
حسینعلیه السلام گریست و فرمود: «واغوثاه! فرزندم باز گرد و كمى دیگر بجنگ! كه بسیار نزدیك است كه جدّت رسول اللّهصلى الله علیه وآله را دیدار كنى و از دست او جام سرشارى از آب بنوشى كه از آن پس هرگز تشنه نشوى.»
سپس على به سوى میدان رفت و آماده شهادت شد و حمله شدیدى را آغاز كرد. به ناگاه «منقذ بن مره عبدى» او را هدف تیرى قرار داد كه بر اثر آن، روى زمین افتاد، و فریاد زد: «یا اَبَتَاهُ عَلَیكَ مِنِّى السَّلاَمُ هَذَا جَدِّى یقْرِئُكَ السَّلاَمُ وَ یقُولُ لَكَ عَجِّلِ الْقُدُومَ عَلَینَا، ثُمَّ شَهِقَ شَهْقَةً فَمَاتَ، فَجَاءَ الْحُسَینعلیه السلام حَتَّى وَقَفَ عَلَیهِ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ وَ قَالَ: قَتَلَ اللّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ مَا اَجْرَأَهُمْ عَلَى اللّهِ وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ، عَلَى الدُّنْیا بَعْدَكَ الْعَفَا؛ (56) پدر جان! خداحافظ و سلام بر تو! اینك جدّم رسول خداصلى الله علیه وآله تو را سلام مىرساند و مىگوید: اى حسین! زودتر نزد ما بیا! سپس فریادى كشید و جان داد. حسینعلیه السلام آمد و بر بالین فرزند شهیدش ایستاد و صورت بر صورت او نهاد و فرمود: پسر جانم! خدا بكشد كسانى را كه تو را كشتند. چقدر بر خدا گستاخى كردند؟! چقدر حرمت رسول خداصلى الله علیه وآله را شكستند؟! پس از تو خاك بر سر این دنیا باد.»
7. حلالخوارى
یكى از آموزههاى مهم اقتصادى مكتب عاشورا - چنانچه اشاره خواهد شد - «حلالخوارى» و پرهیز از «غذاى حرام» است. اهل بیتعلیهم السلام به دلیل آثار ویرانبارى كه حرامخوارى بر جسم و روح انسان به جا مىگذارد، به شدّت از آن پرهیز مىكردند و پیروانشان را نیز از آن باز مىداشتند. حضرت علىعلیه السلام باطن غذاهاى حرامى چون رشوه را قِى كرده مار سمّى و یا غذایى مىداند كه با آب دهان مار سمّى مخلوط شده باشد.
آن حضرت در این باره در ضمن حكایتى مىفرماید: «... وَ اَعْجَبُ مِنْ ذَلِكَ طَارِقٌ طَرَقَنا بِمَلْفُوفَةٍ فِى وِعَائِهَا، وَ مَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا، كَاَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِیقِ حَیةٍ اَوْ قَیئِهَا، فَقُلْتُ: اَصِلَةٌام زَكَاةٌ،ام صَدَقَةٌ؟ فَذَلِكَ مُحَرَّمَ عَلَینَا اَهْلَ الْبَیتِ! فَقَالَ: لاَ ذَا وَلاَ ذَاكَ، وَلَكِنَّهَا هَدِیةٌ. فَقُلْتُ: هَبِلَتْكَ الْهَبُولُ! أَ عَنْ دِینِ اللّهِ اَتَیتَنِى لَتَخْدَعَنِى؟ أَ مُخْبِطٌ اَنْتَام ذُو جِنَّةٍ،ام تَهْجُرُ؟...؛ (57) و (58) و از این شگفتآورتر اینكه شب هنگام، كسى به دیدار ما آمد و ظرفى سرپوشیده پر از حلوا داشت. معجونى در آن ظرف بود كه چنان از آن متنفر شدم كه گویا آن را با آب دهان مار سمّى، یا قىكرده آن مخلوط كردند! به او گفتم: هدیه است یا زكات یا صدقه؟ كه این دو بر ما اهل بیت پیامبر حرام است. گفت: نه زكات و نه صدقه است؛ بلكه هدیه است. گفتم: زنان بچهمرده بر تو بگریند. آیا از راه دین وارد شدى كه مرا بفریبى؟ یا عقلت آشفته شده؟ یا جنزده شدى؟ یا هذیان مىگویى؟»
مرحوم آیت اللّه طالقانىرحمه الله مىنویسد: «حكمت تحریم غذاهایى چون مردار، خون و گوشت خنزیر را باید در آثار روحى و اخلاقى یا جسمى آنها بررسى كرد. در حقیقت، هرگونه غذاى حیوانى یا گیاهى و نوع تركیبات آنها اثر خاصى در تكوین و تركیب نسوج بدنى و خُلقى انسان دارد كه مجموع این آثار، زمینه چگونگى اخلاق و اندیشه را فراهم مىسازد. گوشت درّندگان، خوى درّندگى را تهییج و تقویت مىكند و گوشت خوك، شهوات بىبند و بىغیرتى را تهییج مىكند.» (59)
بارى:
لقمه كاید از طریق مشتبه خاك خور، خاك و بر آن دندان منه
كان ترا در راه دین مغبون كند نور عرفان از دلت بیرون كند
لقمه نانى كه باشد شبههناك در حریم كعبه، ابراهیم پاك
گر به دست خود فشاندى تخم آن ور به گاو چرخ كردى شخم آن
ور مه نو در حصادش داس كرد ور به سنگ كعبهاش دست آس كرد
ور به آب زمزمش كردى عجین مریم آیین پیكرى از حور عین
وربخواندى بر خمیرش بىعدد فاتحه با قل هو اللّه احد
ور بود از شاخ طوبى آتشش ور شدى روح الامین هیزم كشش
ور تو برخوانى هزاران بسمله بر سر آن لقمه پر ولوله
عاقبت خاصیتش ظاهر شود نفس از آن لقمه تو را قاهر شود
در ره طاعت تو را بىجان كند خانه دین تو را ویران كند
درد دینت گر بوَد اى مرد راه چاره خود كن كه دینت شد تباه (60)
اثر ویرانبار حرامخوارى تا آنجاست كه به فرموده سالار شهیدانعلیه السلام، آدمى را به وادى هلاكتبار نافرمانى از امام زمان خویش، مىافكند و وى را در مقابله و رویارویى با امام عصر خویش قرار مىدهد. حقیقتى كه امام حسینعلیه السلام وقتى در برابر سپاه كوفه ایستاد، از آن، اینگونه یاد كرد:
«وَیلَكُمْ مَا عَلَیكُمْ اَنْ تُنْصِتُوا اِلَىَّ فَتَسْمَعُوا قَوْلِى وَ اِنَّمَا اَدْعُوكُمْ اِلَى سَبِیلِ الرَّشَادِ فَمَنْ اَطَاعَنِى كَانَ مِنَ الْمُرْشَدِینَ وَ مَنْ عَصَانِى كَانَ مِنَ الْمُهْلَكِینَ، وَ كُلُّكُمْ عَاصٍ لِاَمْرِى غَیرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلِى فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرَامِ وَ طُبِعَ عَلَى قُلُوبِكُمْ، وَیلَكُمْ اَلاَ تُنْصِتُونَ! اَلاَ تَسْمَعُونَ؟!؛ (61) واى بر شما! چه زیانى مىبرید اگر بن من توجه كنید و سخن مرا بشنوید؟ من شما را به راه راست مىخوانم. هر كس فرمان من برَد بر راه صواب باشد، و هر كه از من نافرمانى كند هلاك شود. شما از همه فرامین من سر باز مىزنید، و سخن مرا گوش نمىدهید؛ چرا كه شكمهاى شما از حرام پر شده و بر دلهاى شما مهر شقاوت نهاده شده است. واى بر شما چرا خاموش نمىشوید؟! چرا گوش نمىدهید؟!»
روضه
اگر حرامخوارى همانگونه كه سالار شهیدانعلیه السلام فرمود، آدمى را به ورطه هلاكت مىكشاند؛ در مقابل، حلالخوارى، زمینهساز سعادت انسانها و عاقبت به خیرى آنها مىشود. بىگمان باید كسانى چون زهیر بن قین كه در واپسین لحظات، به حسین پیوستند و با آنكه از آن حضرت گریزان بودند، به ناگه با یك دیدار با ابا عبد اللّه الحسینعلیه السلام، منقلب شدند و به آن حضرت پیوستند كه این افراد خواسته یا ناخواسته از حرامخوارى و مال مردم را به ناحق خوردن، پرهیز مىكردند، تا آنكه چنین عاقبت درخشانى نصیبشان شد.
راوى مىگوید كه ما با زهیر بن قین از مكه مىآمدیم و با حسینعلیه السلام همسفر بودیم. زهیر، اكراه داشت كه با او یكجا منزل كند، به همین سبب، هر وقت حسین بن علىعلیهما السلام كوچ مىكرد، زهیر بار مىانداخت و آنجا كه حسینعلیه السلام منزل مىكرد، زهیر كوچ مىكرد؛ تا آنكه یك روز ناچار شدیم با حسینعلیه السلام هممنزل شویم. پس هر كدام در سویى بار انداختیم.
ما سر سفره نشسته بودیم كه فرستاده حسینعلیه السلام آمد و سلام داد و وارد شد و به زهیر بن قین گفت: «ابا عبد اللّه الحسین! مرا به دنبال تو فرستاده است كه نزد او بیایى.» چون فرستاده حسینعلیه السلام چنین سخنى را گفت: «همه لقمه را به زمین گذاشتیم و در جاى خویش خشك شدیم.»
در این هنگام، همسر زهیر گفت: «پسر رسول خدا تو را خواسته است و تو نمىروى؟!»
زهیر از جاى برخاست و نزد حسینعلیه السلام رفت و پس از دیدارى كوتاه برگشت؛ در حالى كه چهره او برافروخته و شادمان بود. دستور داد چادر و بار و بنه او را نزد حسین ببرند؛ آنگاه به همسرش گفت: من تصمیم گرفتم كه در خدمت حسین باشم، تا جانم را قربان او كنم و با همسرش خداحافظ كرد. همسرش گریست و با او وداع كرد و گفت: «خدا! یار و مددكارت باشد و برایت خیر پیش آورد، از تو خواهش دارم كه در قیامت نزد جدّ حسینعلیه السلام به یاد من نیز باشى.» (62)
8. غیرت
یكى از ویژگیهاى شایسته و متعالى، «غیرت» است. این واژه در لغت یعنى «نَفْرَةُ طَبِیعَةٍ تَكونُ عَنْ بُخْلِ مُشَارِكَةِ الْغَیرِ فِى اَمْرِ مَحْبِوبٍ لَهُ؛ (63) غیرت، یعنى آنكه سرشت و طبیعت انسان از مشاركت غیر، در امر مورد علاقهاش نفرت داشته باشد.»
این لغت در اصطلاح، یعنى آنكه كسى نسبت به ناموس خود و همسر خود، تا آنجا اهتمام ورزد كه به دیگرى اجازه تعرّض به حریم خویش ندهد.
امیر مؤمنانعلیه السلام مىفرماید: «اِنَّ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَیمْقُتُ الرَّجُلَ یدْخَلُ عَلَیهِ فِى بَیتِهِ فَلاَ یقَاتِلُ؛ (64) خداوند تبارك و تعالى دشمن مىدارد مردى را كه به خانهاش هجوم آوردهاند و او دفاع نكند.»
امام صادقعلیه السلام نیز فرمود: «اِنَّ اللّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى غَیورٌ یحِبُّ كُلَّ غَیورٍ وَ لِغَیرَتِهِ حَرَّمَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ؛ (65) خداوند تبارك و تعالى غیرتمند است و هر غیرتمندى را دوست مىدارد، و براى همین غیرت است كه فواحش را حرام كرده است؛ چه ظاهر باشد و چه پنهان.»
نمونه اى از اوج غیرتمندى سالار شهیدانعلیه السلام را در واپسین لحظههاى حیات پربار آن حضرت مىبینیم. آنگاه كه متوجه تعرّض لشكر دشمن به خیام حرم شد، بانگ برآورد و در خطاب به آنان فرمود: «وَیلَكُمْ یا شِیعَةَ آلِ اَبِى سُفْیانٍ اِنْ لَمْ یكُنْ لَكُمْ دِینٌ وَ كُنْتُمْ لاَ تَخَافُونَ الْمَعَادَ، فَكُونُوا اَحْرَاراً فِى دُنْیاكُمْ اِنِّى اُقَاتِلُكُمْ وَ تُقُاتِلُونَنِى وَ النِّسَاءُ لَیسَ عَلَیهِنَّ جُنَاحٌ فَامْنَعُوا عُتَاتِكُمْ وَ جُهَّالِكُمْ وَ طُغَاتِكُمْ مِنَ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِى مَا دُمْتُ حَیاً؛ (66) واى بر شما اى پیروان آل ابى سفیان! اگر دین ندارید و از روز معاد ترس ندارید، پس دست كم در دنیاى خود آزادمرد باشید. من با شما جنگ مىكنم و شما با من مىجنگید. زنان كه گناهى ندارند. تا من زنده هستم نگذارید سركشان و نادانان و طاغیان شما، متعرّض حرم من شوند.»
«بارى، بنى هاشم، غیرتمندان روزگار خویش بودند، و جوانان بنى هاشم پیوسته اهل بیت امام حسینعلیه السلام را در طول سفر به كربلا محافظت مىكردند. شبها نیز با حراست این جوانان بهویژه قمر بنى هاشم، زنان حرم آسوده و بىهراس مىخفتند. امام حسینعلیه السلام روز عاشورا خانواده و دختران و خواهران خود را توصیه كرد كه پس از شهادتش گریبان ندرند و چهره مخراشند و پیش دشمنان صدایشان را به گریه بلند نكنند.
همچنین این غیرت دینى او و یارانش بود كه زمینهساز آن حماسه بزرگ شد. یاران شهیدش نیز غیرتشان اجازه نداد كه امام و اهل بیت ایشان را در صحرا و میان انبوه دشمن رها كنند و خود، در پى زندگى و عافیت خویش روند. پیروان عاشورا، هم درس عفاف و حجاب را به عنوان «غیرت ناموسى» از كربلا مىآموزند، هم دفاع از مظلوم و نصرت حق و مبارزه با باطل و بدعت را به عنوان «غیرت دینى» از حماسهآفرینان كربلا الهام مىگیرند.» (67)
روضه
آنگاه كه سالار شهیدانعلیه السلام با اهل حرم وداع فرمود و اراده رفتن به میدان كرد، دختر سه ساله خود را بوسید و آن طفل، از شدت تشنگى فریاد برآورد: «یا اَبَتَاهُ الْعَطَشَ» آن حضرت فرمود: «اى دختر كوچك من! صبر كن تا برایت آبى بیاورم.» پس آن حضرت روانه میدان شد و به سوى فرات رفت؛ اما در این هنگام، مردى از سپاه كوفه آمد و گفت: اى حسین! لشكر به خیمهها حمله كردند.»
آن حضرت پیش از آنكه به فرات رود، براى حفاظت و دفاع از حریم اهل بیت و ساكنان خیمهها، خود را به سرعت به خیمهها رسانید. آن دختر كوچك به استقبال پدر آمد و گفت: «اى پدر مهربان! براى من آب آوردهاى؟» امام از شنیدن این سخن، اشك از دیدگانش جارى شد و فرمود: «عزیزم! به خدا سوگند كه تحمل تشنگى و بیقرارى تو بر من دشوار است.»
پس بر پیشانى او دست كشید و وى را تسلّى داد و چون امام خواست از خیمهها بیرون رود، آن طفل به سوى امام دوید و دامان پدر را گرفت. امام فرمود: «فرزندم به زودى نزد تو خواهم آمد.» (68)
پینوشــــــــــــــتها:
1) كلیات اشعار اقبال لاهورى، تهران، سنایى، هفتم، 1376 ش، ص 74 و 75.
2) به نقل از: شاعران فرانسوى در مكتب عارفان ایرانى، دكتر جواد حدیدى، تهران، بقعه، اوّل، 1379 ش، ص 28 و 29.
3) احزاب/ 45 و 46.
4) حدید/ 25.
5) یادداشتهاى استاد مطهرى، تهران، صدرا، دوم، 1385 ش، ج 7، ص 266، 271 و 272.
6) دیوان حافظ، تصحیح: غنى - قزوینى، تهران، ققنوس، اوّل، 1377 ش، ص 173.
7) عنكبوت/ 45.
8) مجمع البیان، ابو على فضل بن حسن طبرسى، تحقیق و نگارش: على كرمى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1380 ش، ج 10، ص 752.
9) لهوف، سید بن طاووس، ترجمه: عقیقى بخشایشى، قم، نوید اسلام، دوم، 1378 ش، ص 107.
10) همان، ص 111 و 112.
11) قصه كربلا، على نظرى منفرد، تهران، سرور، سوم، 1377 ش، ص 307 و 308.
12) رباعیات ابو سعید ابو الخیر، بابا طاهر، تصحیح: جهانگیر منصور، تهران، ناهید، دوم، 1381 ش، ص 264.
13) الكافى، ثقة الاسلام كلینى، تحقیق: على اكبر غفارى، تهران، دار الكتب الاسلامیه، سوم، 1388 ش، ج 2، ص 208.
14) به نقل از: خط سوم، دكتر ناصر الدین صاحب الزمانى، شانزدهم، 1379 ش، ص 596 - 598.
15) مضمون آیات 20 - 25 سوره مباركه یس.
16) یس/ 26 و 27.
17) كلیات حكیم نظامى گنجهاى، تهران، امیر كبیر، هفتم، 1377 ش، ص 1167.
18) مقتل الشمس، محمدجواد صاحبى، تهران، هجرت، اوّل، 1372 ش، ص 155 و 156.
19) تاریخ طبرى، محمّد بن جریر طبرى، بیروت، دار التراث العربى، 1387 ق، ص 444 و 445.
20) لهوف، سید بن طاووس، ص 134.
21) ابصار العین، محمّد السماوى، قم، مكتبة بصیرتى، 1408 ق، ص 24.
22) غرر الحكم و درر الكلم، محمّد تمیمى آمدى، انتشارات دانشگاه تهران، چهارم، 1373 ش، ج 3، ص 421.
23) غرر الحكم و درر الكلم، ج 4، ص 326.
24) دیوان پروین اعتصامى، به كوشش: احمد دانشگر، تهران، حافظ نوین، اوّل، ص 422.
25) همان.
26) عوارف المعارف، شیخ شهاب الدین سهروردى، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چهارم، 1386 ش، ص 112.
27) قیام و انقلاب مهدى، شهید مطهرى، تهران، صدرا، سى و دوم، 1373 ش، ص 66 و 67.
28) یادداشتهاى استاد مطهرى، ج 6، ص 89.
29) كلیات سعدى، تصحیح: محمدعلى فروغى، تهران، ناهید، اوّل، 1375 ش، ص 515.
30) امالى، شیخ صدوق، ترجمه: كریم فیضى، قم، وحدت بخش، اوّل، 1384 ش، ص 730، مجلس 70، ح 10.
31) همان.
32) لهوف، ص 136.
33) قصه كربلا، ص 348.
34) اوصاف الاشراف، خواجه نصیر الدین طوسى، به اهتمام: سید مهدى شمس الدین، تهران،وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، چهارم، 1377 ش، ص 87 و 88.
35) مفاتیح الاعجاز فى شرح گلشن راز، شمس الدین محمّد لاهیجى، تصحیح و تعلیق: محمدرضا برزگر خالقى و عفت كرباسى، تهران، زوّار، سوم، 1378 ش، ص 225.
36) رباعیات ابو سعید ابو الخیر، خیام، باباطاهر، تصحیح: جهانگیر منصور، تهران، ناهید، دوم، 1381 ش، ص 221.
37) لهوف، سید بن طاووس، ص 76.
38) كلیات اشعار فیض كاشانى، تصحیح: محمّد پیمان، تهران، سنائى، 1354 ش، ص 297 و 298.
39) دیوان حافظ، ص 368، غزل 493.
40) البدایة و النهایة، ابن كثیر،بیروت، دار الفكر، دوم، 1403 ق، ج 8، ص 169.
41) لهوف، ص 138.
42) دیوان حافظ، ص 224، غزل 257.
43) لهوف، ص 76.
44) كلّیات خمسه، ص 430.
45) عشق، خنده، زندگى، جبران خلیل جبران، ترجمه: مسیحا برزگر، تهران، اجتماع، اوّل، 1384 ش، ص 18.
46) لمعات الحسین، سید محمّد حسین تهرانى، تهران، صدرا، دوم، 1407 ق، ص 40 و 41.
47) در اینجا كنایه از جسم است كه مرگ آن را در مىرباید.
48) كلیات شمس تبریزى، تصحیح: بدیع الزمان فروزانفر، تهران، دوستان، سوم، 1384 ش، ص 406.
49) تاریخ طبرى، محمّد بن جریر طبرى، بیروت، دار سویدان، 1387 ق، ج 5، ص 407.
50) نفس المهموم، شیخ عباس قمى، ترجمه: آیت اللّه شیخ محمّد باقر كمرهاى، قم، انتشارات مسجد مقدّس جمكران، چهارم، 1373، ص 285.
51) دیوان اشعار فیض كاشانى، تهران، سنایى، 1354 ش، ص 179.
52) مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ششم، 1373 ش، ص 758 (زیارت وارث).
53) اصول و مبادى فلسفه سیاسى فارابى، تحقیق و نگارش: دكتر فرناز ناظرزاده كرمانى، دانشگاه الزهرا، اوّل، 1376 ش، ص 143.
54) همان.
55) اسلام، آیین زندگى، محمود شلتوت، ترجمه: عبد العزیز سلیمى، تهران، احسان، اوّل، 1382 ش، ص 147 و 148.
56) لهوف، ص 130 و 131.
57) نهج البلاغه، ترجمه دشتى، خ 224.
58) نوشتهاند كه این شخص، اشعث بن قیس بود. چون قرار بود فرداى آن روز در دادگاه اسلامى به پرونده او رسیدگى شود، شبانه به عنوان رشوه، حلوا خدمت امامعلیه السلام برد تا به خیال خام خود توجّه آن حضرت را به خود جلب كند (همان، ذیل همان خطبه).
59) پرتوى از قرآن، محمود طالقانى، تهران، انتشار، 1350 ش، ج 2، ص 45.
60) دیوان شیخ بهایى، به اهتمام: سید جواد معصومى، تهران، طوباى محبت، اوّل، 1384 ش، ص 113 و 114.
61) قصه كربلا، نظرى منفرد، تهران، سرور، سوم، 1377 ش، ص 269.
62) نفس المهموم، ص 225 و 226.
63) مجمع البحرین، طریحى، تهران، مرتضوى، دوم، 1362 ش، ج 3 و 4، ص 432 (واژه «غیر»).
64) التهذیب، شیخ طوسى، بیروت، دار التعارف، اوّل، 1401 ق، ج 6، ص 157.
65) مشكاة الانوار فى غرر الاخبار، حسن بن فضل بن حسن طبرسى، قم، دار الثقلین، اوّل، 1379 ش، ص 489
66) لهوف، ص 138.
67) پیامهاى عاشورا، جواد محدّثى، قم، زمزم هدایت، هفتم، 1385 ش، ص 96 و 97.
68) مخزن البكاء، ملا صالح برغانى، (بدون شناسنامه)، ص 70 (مجلس نهم).