طواف شمع چون پروانه مىكرد به دستش زلف بابا شانه مىكرد
پدر را از لب خود نوش مىداد از آن سو عمّه او گوش مىداد
سر و روى پدر را ناز مىكرد برایش عقدۀ دل باز مىكرد
به قربان سر نورانى تو چرا خون ریزد از پیشانى تو
رخ من نیلى از سیلى است اى سر لبان تو چرا نیلى است اى سر
مگر چوب جفا بوسیده بابا كه خون بر روى او خشكیده بابا
تو از چوب جفا دارى نشانه مرا باشد نشان از تازیانه
در آن شب، شام را شورى دگر بود تو گویى شام عاشورى دگر بود
سه ساله دخترى چون «ماهپاره» فرو مىریخت از چشمش ستاره
زتو دارم تمنّا جان بابا مرا با خود ببر در نزد زهرا
كه گیرم در بغل مانند جانش دهم من جاى سیلى را نشانش
وجود رقیه در هالهاى از ابهام
مهمترین بحث در این دوران درباره حضرت رقیه علیهاالسلام این است كه آیا اصلاً چنین دخترى وجود داشته؟ و آیا امام حسینعلیهالسلام فرزند دخترى سه یا چهارساله به این نام داشته است؟
پاسخ به این پرسش، آسان نیست. از یك سو وجود قبرى در شام به این نام و پذیرش وجود این دختر در جامعه شیعى، آن هم به صورت مسلم و انكارناپذیر و نقل دهها داستان درباره كرامت او و حتى بعضى غلوّها و تندرویها از ناحیه برخى مدّاحان درباره سرگذشت او، مسئله را آن چنان مسلم و حتمى جلوه داده است كه كسى به راحتى جرئت نمىكند این پرسش را مطرح كند؛ چرا كه امكان متهم شدنش از ناحیه اذهان جامعه شیعى به شدّت وجود دارد.
از سوى دیگر، كمبود منابع تاریخى دسته اوّل و قدیمى در اینباره به این پرسش دامن مىزند كه آیا به واقع، چنین دخترى وجود داشته است؟ ممكن است حتّى برخى افراد مغرض به دلیل اثر سازنده و جانسوزى كه زیارت و مصائب این سه ساله بر روح مردم دارد به این پرسش دامن بزنند و وجود او را در هالهاى از ابهام ببرند.
آنچه اكنون در پى آن هستیم، بررسى این قصّه تاریخی است، به دور از افراط و تفریطها و براساس آنچه از منابع گذشته و حال در دست ما وجود دارد.
تعداد دختران امام حسینعلیهالسلام و منابع تاریخى
مورخان و مقتلنویسان در بیان فرزندان حضرت ابا عبد اللّهعلیهالسلام هنگامى كه به دختران او رسیدهاند، به ذكر دو دختر به نامهاى «فاطمه» و «سكینه» بسنده كردهاند. (1)
برخى نام «زینب» را نیز بدانها افزودهاند. (2) و البته در منابع متأخران، گاه تا هشت دختر براى آن حضرت نام بردهاند كه عبارتاند از: فاطمه كبرى، فاطمه صغرى، زبیده، زینب، سكینه،ام كلثوم، صفیه و دخترى كه در خرابه وفات كرده است كه بعضى نامش را زبیده و بعضى رقیه گفتهاند. (3) امّا در هیچ یك از منابع تاریخى اوّلیه، نامى از دختر خردسالى سه یا چهار ساله براى امام حسینعلیهالسلام كه اسم آن رقیه یا فاطمه صغرى و یا با نامى دیگر، دیده نشده است و نیز اینكه هنگام اقامت كاروان اسیران در شام، چنین دخترى با آن صحنه غمناك و شهادت اسفناك مشاهده نشده است. آرى، در برخى كتابهاى متأخر، شرح حالِ این دختر آمده است كه به زودى بدان اشاره مىشود.
اكنون این پرسش مطرح مىشود كه چرا از چنین دخترى با آن سرنوشت غمبار، در كتابهاى تاریخى اوّلیه، سخنى به میان نیامده است و این جریان را ثبت نكردهاند. در جواب باید گفت كه شیعیان در طول تاریخ بر اثر حكومت حاكمان جور، یا فرصت و مجال ثبت حوادث تاریخى را پیدا نكردهاند و یا در صورت ثبت، ستمگران آثار علمى و تاریخىشان را سوزاندهاند و از بین بردهاند؛ مانند كتابسوزى مشهور محمود غزنوى در رى در سال 423 ق، كشتار و كتابسوزى طغرل در بغداد در عصر شیخ طوسى، داستان حسنك وزیر و آوارگى فردوسى، كشتارها و كتابسوزیهای «جزّار» حاكم مشهور عثمانى در شامات، در جنوب لبنان و... .» (4)
از اینرو ممكن است این جریان در كتب تاریخى گذشته بوده؛ ولى سپس از بین رفته باشد. شاهد این ادّعا از بین رفتن كتاب پرارج «الحاویه فی مثالب معاویه»، تألیف قاسم بن محمّد بن احمد مأمونى از علماى اهل سنّت است. كامل بهائى، اصل قصّه رقیه را از آن نقل كرده است. (5) به این سبب است كه در مسائل فقهى، گاهی منبع و مدرك یك حكم از بین رفته است. فقها، شیاع یك حكم را بین شیعه در صورت اتصال به دوران معصوم، معتبر مىدانند.
شواهدى بر وجود رقیه
با اینكه در تواریخ رسمى قرون اوّلیه، سرگذشت رقیه نیامده است؛ ولى با این حال برخى روایات و منابع به اسم او اشاره كردهاند كه به نمونههایى اشاره مىشود:
1. محدّث و مورّخ جلیل القدر، مرحوم سید بن طاووس (متوفاى 664 ق) مىنویسد: «حضرت سید الشهداء، زمانى كه اشعار معروف «یا دَهْرُ اُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِیلٍ...» را ایراد فرمود، زینب علیهاالسلام و اهل حرم، فریاد به گریه بلند كردند.
حضرت آنان را امر به صبر كرد؛ آنگاه فرمود: «یا اُخْتاهُ یاام كُلْثُوم، وَاَنْتِ یا زَینَبُ وَاَنْتِ یا رُقَیةُ وَاَنْتِ یا فاطِمَةُ، وَاَنْتِ یا رُبابُ، اُنْظُرْنَ اِذا اَنَا قُتِلْتُ فَلا تَشْقَقْنَ عَلَىَّ جَیباً وَلا تَخْمَشْنَ عَلَىَّ وَجْهاً وَلا تَقُلْنَ عَلَىَّ هَجْراً؛ (6) خواهرمام كلثوم و تو اى زینب و تو اى رقیه و تو اى فاطمه و تو اى رباب دقّت كنید زمانى كه من به قتل رسیدم، [در مرگم] گریبان چاك نزنید و صورت نخراشید و كلامى ناروا بر زبان نرانید.»
طبق این سخنان، نام رقیه به زبان امام حسینعلیهالسلام جارى شده است. پس باید یكى از بستگان نزدیك حضرت باشد و از آنجا كه بین خواهران و یا همسران، شخصى با این نام نداشتهایم به احتمال، دختر حضرت، مقصود است.
2. امام حسینعلیهالسلام پس از شهادت على اصغر به ظاهر به عنوان خداحافظى به خیمه آمد؛ آنگاه فریاد برآورد: «یاام كُلْثُومَ، وَ یا سَكِینَةُ وَیا رُقَیةُ وَ یا عَاتِكَةُ وَ یا زَینَبُ یا اَهْلَبَیتِى عَلَیكُنَّ مِنِّى السَّلامُ؛ (7) اىام كلثوم! اى سكینه! اى رقیه! اى عاتكه! اى زینب! اى اهلبیت من! خداحافظ!»
اینجا هم از رقیه در ردیف خواهران و دختران نام برده شده است.
3. آوردهاند كه امام حسینعلیهالسلام در آخرین لحظات حیات خویش، هنگام مواجهه با شِمرْ چنین فرمود: «اَلا یا زَینَبُ یا سَكِینَةُ! اَیا وُلْدِى! مَنْ ذا یكُونُ لَكُمْ بَعْدِى؛ اَلا یا رُقَیةُ! یاام كُلْثُومَ! اَنْتُمْ وَدِیعَةُ رَبِّى، الْیوْمَ قَدْ قَرُبُ الْوَعْدُ؛ (8) اى زینب! اى سكینه! اى فرزندان من! چه كسى بعد از من براى شما [و سرپرست شما] خواهد بود؟ اى رقیه! اىام كلثوم! شما امانت پروردگار من هستید. امروز وعده [شهادت] نزدیك است.»
اینجا هم در ردیف خواهران و دختران اسم او وجود دارد؛ بهویژه كلمه ودیعه مىرساند كه در این مجموعه نزدیكانى بودهاند كه حضرت در قبال آنها مسئولیت دارد و به عنوان امانت الهى براى حضرت مطرح بودهاند.
4. در برخى روایات آمده است كه حضرت سكینه در روز عاشورا به خواهر سه سالهاش كه به احتمال قوى همان رقیه باشد، گفت: «بیا دامن بابا را بگیریم و مانع رفتن و كشته شدنش شویم.»
شه سوى میدان بىامان مىرفت نو گلان تشنه باغبان مىرفت
دخترى آمد راه میدان بست سوره كوچك ره به قرآن بست
بابا! از وداعى كه با حرم كردى شد به من معلوم برنمىگردى
شه به یاد آورد روى نیلى را بوسهباران كرد جاى سیلى را
امام حسینعلیهالسلام با شنیدن این سخن، بسیار اشك ریخت و آنگاه رقیه صدا زد: «بابا! مانعت نمىشوم. صبر كن تا تو را ببینم.» آن حضرت، او را در آغوش گرفت و لبهاى خشكیدهاش را بوسید. در این هنگام، آن نازدانه ندا داد: «اَلْعَطَشُ اَلْعَطَشُ فَاِنَّ الظَّمأَ قَدْ اَحْرَقَنِى؛ [بابا] تشنهام، تشنهام، شدّت تشنگى، [جگر] مرا آتش زده است.» امام حسینعلیهالسلام به وى فرمود: «كنار خیمه بنشین تا براى تو آب بیاورم.» آنگاه امام حسینعلیهالسلام برخاست تا به سوى میدان برود. باز هم او، دامن پدر را گرفت و با گریه گفت: «یا اَبَةُ اَینَ تَمْضِى عَنَّا؟؛ باباجان چرا از پیش ما مىروى؟»
امام یك بار دیگر آن دردانه را در آغوش گرفت و آرام كرد و سپس با دلى پُرخون از او جدا شد. (9)
شبیه این قصه با تفاوتهایى از هلال و دیگران نقل شده است كه در آینده به آنها اشاره مىشود. احتمال دارد كه تعدد این داستانها به سبب وداعهاى متعدد حضرت باشد و احتمال مىرود كه یك قصه با بیانهاى مختلفى نقل شده است كه ما به اهمّ آن نقلها اشاره مىكنیم.
5. هنگامى كه زینب علیهاالسلام در كوفه با سر بریده ابا عبد اللّهعلیهالسلام مواجه شد، اشعارى سرود كه در ضمن آن آمده است: «یا اَخِى فاطِمُ الصَّغِیرَةُ كَلِّمْهَا فَقَد كادَ قَلْبُها اَنْ یذُوبا؛ (10) اى برادرم! با فاطمه كوچك سخن بگو كه نزدیك است قلبش ذوب شود [و تهى شود].»
فاطمۀ صغیره در ذهن متأخران و متقدمان بر رقیه اطلاق مىشده است. با توجه به اینكه فاطمه، دختر بزرگ امام حسینعلیهالسلام بوده و به عقد حسن مثنى در آمده است، نمىتواند این فاطمه، همان فاطمه باشد. پس باید دختر دیگرى براى ابا عبد اللّهعلیهالسلام باشد كه به سر بابا خیره خیره نگاه مىكرده است.
6. اشعار سیف بن عمیره نخعى كوفى (11) كه در دوران امام صادقعلیهالسلام مىزیسته است، در ضمن این قصیده آشكارا دوبار، نام رقیه را آورده است:
وَسكینَةُ عَنْها السَّكِینَةُ فارَقَتْ لَمَّا اَبتَدَیتَ بِفُرقَةِ وَتَغَیرِ
وَرُقَیةُ رَقَّ الْحَسُودُ لِضَعْفِها وَغدا لِیعْذِرَهَا الَّذِى لَمْ یعْذَرُ
وَلِاُمِّ كُلْثُومَ یجِدْ جَدِیدها لثم عقیبٍ دَمُوعُها لَمْ یكرر
لَمْ اَنْسِها وَسَكِینَة وَرُقَیةَ یبْكِینَهُ بَتَحسُّرٍ وَتَزَفُّرٍ
یدْعُونَ اُمَّهُم البتولة فاطماً دعوى الحزین الواله المُتَحیرُ
یا اُمَّنا هَذا الْحُسَینُ مَجدلاً مُلْقى عَفیراً مَثْلُ بَدر فرهر...
وَعَبیدُكُمْ سَیفُ فَتى ابن عُمَیرة عَبْدٌ لِعَبْدٍ عَبِید حِیدَر قَنْبَرُ... (12)
در اشعار فوق دو بار به نام رقیه اشاره شده است.
7. هلال بن نافع مىگوید كه در میان دو صف لشكر (دشمن) ایستاده بودم. كودكى از حرم امام حسینعلیهالسلام بیرون آمد. امام به سوى میدان مىآمد كه كودك با گامهاى لرزان، دوان دوان خود را به امام رسانید و دامن آن حضرت را گرفت و گفت: «یا اَبَة! اُنْظُرْ اِلَىَّ فَاِنِّى عَطْشانٌ؛ اى پدر! به من بنگر و ببین من تشنهام.»
این تقاضا آنچنان جانسوز بود كه اشك از دیدگان امام حسینعلیهالسلام جارى ساخت و فرمود: «بُنَیةُ اَللَّهُ یسْقِیكَ فَاِنَّهُ وَكِیلِى؛ دخترم [مىدانم تشنهاى] خداوند تو را سیراب كند كه او وكیل [و پناهگاه] من است.» هلال گفت: «پرسیدم این دختر چه كسى بود و با امام حسینعلیهالسلام چه نسبتى داشت؟» گفتند: «او رقیه دختر سه ساله امام حسینعلیهالسلام بود.» (13)
در قصّۀ كربلا داستان به این صورت آمده است كه چون حضرت خواست به میدان برود، التفاتی به سوی دخترش كرد. او از زنان جدا شده بود و در گوشهای میگریست و ندبه میكرد. امام نزد او آمد و وی را تسلّی داد و این زبانحال اوست:
هَذَا الْوَدَاعُ عَزیزَتِی وَ الْمَلْتَقَی یوْمَ الْقِیامَۀِ عِنْدَ حَوْضِ الْكَوْثَرِ
ای عزیز من! این آخرین وداع است و ملاقات روز قیامت نزد حوض كوثر خواهد بود.
فَدَعَی الْبُكَاءَ وَ لِلْاَسَارِ تَهَییء وَاسْتَشْعِرِی الصَّبْرَ الْجَمِیلَ وَ بَادِرِی
گریه را رها كن، برای اسارت مهیا باش و بردباری نیكو را شعار خود قرار بده:
وَ اِذَا رَاَیتَنِی عَلَی وَجْهِ الثَّرَی دامِی الْوَریدِ مُبَضَّعاً فَتَصَبِّرِی
و چون پیكر قطعهقطعۀ من را روی خاك مشاهده كردی، در حالی كه از رگهایم خون جاری است، شكیبایی كن.
در پاورقى، صفحه ص 518، اضافه كرده است كه در لحظه وداع، دختركى از آن حضرت، آب مطالبه كرد. حضرت به او فرمود كه به نزد تو باز خواهم گشت و شاید مراد از بازگشت، سر مقدس آن حضرت بوده است. [كه نزد رقیه بازگشت]؛ واللّه العالم. (14)
8. عصر عاشورا كه دشمنان براى غارت به خیمهها ریختند، آنجا در مجموع 23 كودك از اهلبیتعلیهم السلام را یافتند. به عمر سعد گزارش دادند كه این 23 كودك بر اثر شدّت تشنگى در خطر مرگ هستند. وى اجازه داد به آنها آب بدهند. وقتى نوبت به حضرت رقیه رسید، آن حضرت، ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوى قتلگاه حركت كرد.
یكى از سپاهیان دشمن پرسید: «كجا مىروى؟» حضرت رقیه فرمود: «بابایم تشنه بود. مىخواهم او را پیدا كنم و برایش آب ببرم.» او گفت: «آب را خودت بنوش كه پدرت را با لب تشنه شهید كردند.» حضرت رقیه گریهكنان گفت: «پس من هم آب نمىآشامم.» (15)
البته این نقل سازگارى ندارد با آنچه كه در رابطه با قصّه خرابه آمده است كه حضرت رقیه، سراغ بابا را مىگرفت وگویا از شهادت او اطلاع نداشت؛ ولى به این مقدار مىتواند مؤید باشد كه دخترى به این نام، از دختران امام حسینعلیهالسلام بوده است. همچنین نقل شده است كه رقیه لحظه نماز ظهر، سجّاده بابا را پهن كرد و منتظر آمدن او بود كه نماز گزارد. (16)
همچنین نقل شده است كه این نازدانه در شب شام غریبان، كنار جَسَد بابا بوده است. (17) این مطلب، ناسازگار است با آنچه در كتب معتبر تاریخى قرن هفتم به بعد آمده است، یعنى اینكه بانوان، مرگ و شهادت پدران را از كودكان پنهان مىكردند و گویا شخص رقیه از شهادت بابا خبر نداشته است.
رقیه در كتب تاریخى قرن هفتم به بعد
1. قدیمىترین موّرخى كه درباره این كودك به عنوان دختر امام حسینعلیهالسلام و قصّه او در شام سخن گفته است، مورّخ خبیر عماد الدین حسن بن علی بن محمّد طبرى، معاصر خواجه نصیر الدین طوسى در كتاب «كامل بهائى» است. (18)
او مىنویسد: «زنان خاندان نبوّت، در حال اسیرى، حال مردانى را كه در كربلا شهید شده بودند، بر پسران و دختران ایشان پوشیده مىداشتند و هر كودكى را وعده مىدادند كه پدر تو به فلان سفر رفته است و بازمىآید؛ تا اینكه ایشان را به خانه یزید آوردند. دختركى چهارساله بود. شبى از خواب بیدار شد و گفت: «پدر من حسین كجاست؟ این ساعت، او را در خواب دیدم كه سخت پریشان بود.» زنان و كودكان جمله در گریه افتادند و صداى زارى از ایشان برخاست. یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و از ماجرا سؤال كرد. خبر بردند كه ماجرا چنین است. آن لعین در حال [و بىدرنگ] گفت: «بروند سر پدر [ش] را بیاورند و در كنار او نهند.» سپس آن سر مقدّس را بیاوردند و در كنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسید: «این چیست؟» گفتند: «سر پدر توست. آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز، جان به حق تسلیم كرد.» (19)
2. مرحوم شیخ عباس قمى نیز عین نقل طبرى را در منتهى الآمال (20) آورده و بیان كرده است كه رقیه دختر امام حسینعلیهالسلام در كنار سر بریده بابا جان داد.
به قربان سرت بابا بگردد دختر بابا كدامین دست كین آخر بریده حنجرت بابا
تو را اى لاله زهرا، كه از شاخه جدا كرده مرا چون بلبل شیدا به داغت مبتلا كرده
الهى بشكند دستى كه رگهاى تو ببریده نداده گوئیا آبت كه لبهاى تو خشكیده
3. در چند كتاب دیگر كه به اسامى آنها اشاره مىشود، به صورت مفصل مطرح شده است كه حسین، دختر خردسالى به نام رقیه داشت كه چهار سال از عمر مباركش مىگذشت. شبى از خواب بیدار شد، در حالى كه سخت پریشان به نظر مىرسید و جویاى پدر شد و پرسید: «پدرم كجاست كه من هماكنون او را [در خواب] دیدم. سرانجام، سر بریده پدر را براى او آوردند. او با دیدن سر بریده، ناله و گریه سر داد؛ آنگاه لب كوچك خود را بر لبهاى پدر نهاد و گریه شدیدى كرد و از هوش رفت! هر چه تلاش كردند، به هوش نیامد، و این عزیز حسینعلیهالسلام در شام به شهادت رسید. (21)
4. محمّد حسن قزوینى به نقل از بعضى آثار اصحاب نقل كرده است كه نام یكى از دختران امام حسینعلیهالسلام فاطمه صغرى بوده است (22) كه همان رقیه باشد.
5. علّامه حائرى مىنویسد كه بعضى مانند محمّد بن طلحه شافعى و دیگران از علماى اهل تسنّن و شیعه مىنویسند: «امام حسینعلیهالسلام داراى ده فرزند، [یعنى] شش پسر و چهار دختر بوده است.» سپس مىنویسد: «دختران او عبارتاند از: سكینه، فاطمه صغرى، فاطمه كبرى و رقیه علیهنّ السّلام.» و در ادامه مىگوید: «رقیه پنج سال یا هفت سال داشت و در شام وفات كرد.» (23)
6. مرحوم آیت اللّه حاج میرزا حبیب اللّه كاشانى از فقهاى گرانقدر اسلام، یكى از دختران امام حسینعلیهالسلام را رقیه دانسته و در منتخب التواریخ نیز چنین آمده است: آن دخترى كه در خرابه شام از دنیا رحلت فرمود و شاید اسم شریفش رقیه بود، از صبایاى (24) حضرت ابا عبد اللّهعلیهالسلام بوده است؛ چون مزارى موجود در خرابه شام، منسوب به این مخدّره و معروف است به مزار رقیه. (25)
7. عبد الوهّاب بن احمد شافعى مصرى، مشهور به شعرانى (متوفاى سال 937 ق) در كتاب المنن، باب دهم مىنویسد: «نزدیك مسجد جامع دمشق، بقعه و مرقدى وجود دارد كه به مرقد حضرت رقیه دختر امام حسینعلیهالسلام معروف است. بر روى سنگى واقع در درگاه این مرقد چنین نوشته است: «هَذا الْبَیتُ بُقْعَةٌ شُرِّفَتْ بِآلِ النَّبِیصلیاللهعلیهوآله وَبِنْتِ الْحُسَینِ الشَهِیدِ رُقَیةِ؛ این خانه، مكانى است كه به ورود آل پیامبر و دختر امام حسینعلیهالسلام [حضرت] رقیه شرافت یافته است.» (26)
8. ریاحین الشریعه نیز تحت عنوان «بانوان دشت كربلا» رقیه را یكى از دختران امام حسینعلیهالسلام دانسته است. (27)
همچنین در اخبار الطوال دینورى، صفحه 262، ابصار العین فی انصار الحسین، صفحه 368، كشف الغمّه، جلد 2، صفحه 216، علائم، جلد امام حسین، صفحه 331، مصباح الحرمین، عبد الجبار بن زین العابدین اشكوئى و... نام رقیه به عنوان دختر امام حسین آمده است.
از مجموع آنچه گفتیم به خوبى براى انسان اطمینان حاصل مىشود كه امام حسینعلیهالسلام دخترى به نام رقیه داشته است كه با وضع دلخراش در خرابه شام جان داده است.
مادر رقیه كیست؟
از پرسشهاى دیگرى كه فراوان درباره این نازدانه، مطرح مىشود، این است كه مادر حضرت، كدام یك از همسران امام حسینعلیهالسلام بوده است؟ متأسفانه تاریخ نویسان در این زمینه نیز اختلاف دارند كه به آنها اشاره مىشود:
1. شاه زنان؛ علّامه حائرى مىگوید: «رقیه پنج سال یا هفت سال داشت و در شام وفات كرد. مادرش «شاه زنان» دختر یزدجرد بود.» (28) در نتیجه، وى خواهر تنى حضرت امام سجادعلیهالسلام بوده است.
2.اماسحاق؛ جمعى گفتهاند مادر او «امّ اسحاق» بوده كه قبلاً همسر امام حسنعلیهالسلام بود و آن حضرت به برادرش امام حسینعلیهالسلام وصیت كرد كه با او ازدواج كند، و فضایل بسیارى براى او برشمرد و این دختر از او به دنیا آمده است. (29)
3.امجعفرقضاعیه؛ نقل دیگر این است كه مادر وى، «امّ جعفر قضاعیه» بوده است؛ ولى در این باره، هیچ مستند تاریخى در بین نیست. (30)
و شیخ مفید، «امّ اسحاق بنت طلحه» را مادر فاطمه بنت الحسین معرّفی كرده است.» (31)
وفات جانسوز
ز اشك دیده به خاك خرابه بنوشتم به طفل خانه به دوش خانه لازم نیست
نشانه آبله و سنگ و كعب و نى كافیست دگر به لاله رویم نشانه لازم نیست
به سنگ قبر من بىگناه بنویسید سیر سلسله را تازیانه لازم نیست
عدو بهانه گرفت و زد به او گفتم بزن مرا كه یتیم را بهانه لازم نیست
سن مبارك حضرت رقیه در لحظه وفات شهادتگونهاش، سه یا چهار سال بوده است و برخى نیز آن را پنج سال و هفت سال گفتهاند.
علّامه بیرجندى در «وقایع الشهور» و «ریاض القدس» وفاتش را در روز پنجم صفر سال 61 ق دانستهاند. (32)
آنچه خیلى دلخراش و جانسوز است، نحوه وفات و جان دادن رقیه است كه در این جا به كیفیت وفات آن نازدانه با توجّه به منابع موجود اشاره مىشود:
1. آنچه در كامل بهائى آمده است كه پیشتر به آن اشاره شد. (33)
2. آنچه در برخى كتابها همچون: نفس المهموم، دمعة الساكبه و... آمده، به این شرح است:
حسینعلیهالسلام دختر خردسالى داشت كه سن مباركش 3 یا 4 سال بود. شبى از خواب پرید، در حالى كه سخت پریشان به نظر مىرسید، جویاى پدر شد و پرسید: «پدرم كجاست كه من هماكنون او را در خواب دیدم؟» بانوان وقتى این سخن را از او شنیدند گریستند و كودكان دیگر نیز ناله و زارى سردادند.
چون صداى شیون آنان بلند شد، یزید از خواب برخاست و پرسید: «این گریه و زارى از كجاست؟» پس از جستجو وى را از جریان با خبر كردند.
آن ملعون گفت: «سر پدرش را نزد او ببرید!»
آن سر مقدس را در زیر سرپوشى قرار دادند و در مقابل او نهادند. كودك پرسید: «این چیست؟» گفتند: «سر پدرت حسین است.» دختر امام حسینعلیهالسلام سرپوش را برداشت، و چون چشمش به سر مبارك پدر افتاد، نالهاى از دل كشید و بىتاب شد و گفت: «یا اَبَتاه! مَنْ ذَا الَّذِى خَضَبَكَ بِدِمائِكَ؟ یا اَبَتاهُ! مَنْ ذَا الَّذِى قَطَعَ وَرِیدَكَ؟ یا اَبَتاهُ! مَنْ ذَا الَّذِى اَیتَمَنِى عَلى صِغَرِ سِنِّى؟ یا اَبَتاهُ! مَنْ لِلْیتِیمَةِ حَتّى تَكْبُرَ...؟ یا اَبَتاهُ؛ لَیتَنِى تَوَسَّدْتُ التُّرابَ وَلا اَرى شَیبَكَ مُخْضِباً بِالدِّماءِ؛ اى پدر! چه كسى تو را به خونت رنگین كرد؟! چه كسى رگهاى تو را برید؟! اى پدر! چه كسى مرا در خردسالی یتیم كرد؟!ای پدر! چه كسى یتیم تو را بزرگ خواهد كرد؟!ای پدر اى كاش من در خاك آرمیده بودم و محاسن به خون خضاب شده تو را نمىدیدم.» آنگاه لبهاى كوچك خود را بر لبهاى پدر نهاد و گریه شدیدى كرد و از هوش رفت. هر چه تلاش كردند به هوش نیامد و این عزیز حسینعلیهالسلام در شام به شهادت رسید. (34)
محدث قمى اضافه مىكند: «بعضى این خبر را به وجه ابسط نقل كردهاند و مضمونش را یكى از اعاظمرحمه الله به نظم آورده است و من در این مقام به همان اشعار اكتفا مىكنم.» (35)
یكى نو غنچهاى از باغ زهرا بجست از خواب نوشین بلبل آسا
به افغان از مژه خوناب مىریخت نه خونابه كه خون ناب مىریخت
بگفت: اى عمّه بابایم كجا رفت؟ بُد این دم در برم، دیگر چرا رفت؟
بناگه گشت غایب از بر من ببین سوز دل و چشمتر من
حجازى بانوان دل شكسته به گرداگرد آن كودك نشسته
ز آه و ناله و از بانك افغان یزید از خواب برپا شد هراسان
بگفتا كاین فغان و ناله از كیست خروش و گریه و فریاد از چیست؟
یكى كودك ز شاه سر بریده در این ساعت پدر در خواب دیده
كنون خواهد پدر از عمّه خویش وزین خواهش جگرها را كند ریش
سر بابش برید این دم به سویش چو بیند سر، برآید آرزویش
به پیش روى كودك سر نهادند زنو بر دل، غم دیگر نهادند
بگفتش دختر سلطان والا كه آن كس را كه خواهی، هست اینجا
چو این بشنید خود برداشت سرپوش چون جان بگرفت آن را در آغوش
بگفت: اى سرور و سالار اسلام ز قتلت مر مرا روز است چون شام
پدر، بعد از تو محنتها كشیدم بیابانها و صحراها دویدم
مرا بعد از تو اى شاه یگانه پرستارى نبُد جز تازیانه
ز كعب نیزه و از ضرب سیلى تنم چون آسمان، گشته است نیلى
بیان كرده بگفت اى شاه محشر تو برگو كى بریدت سر ز پیكر
مرا در خردسالى دربدر كرد اسیر و دستگیر و بىپدر كرد
همى گفت و سر شاهش در آغوش به ناگه گشت از گفتار خاموش
خدیو بانوان دریافت آن حال كه پر زد زآشیان آن بىپر و بال
از این غم شد به آل اللّه اطهار دوباره كربلا از نو نمودار (36)
3. نقل طاهر دمشقی، كه این نقل، نكات جانسوزی دارد و بدین سبب به مطلب، افزوده شد. طاهر بن عبدالله دمشقی گوید كه من ندیم یزید بودم و شبها برای او صحبت میكردم [تا خوابش ببرد].
شبی به من گفت: «امشب، وحشت [شدیدی] بر من غالب آمده و قلبم در تپش افتاده و دلم از غصّه و غم پر شده است و حال نشستن و صحبت ندارم.» طاهر میگوید: «سر او را به دامن گرفتم تا خوابش برد و سر نورانی سیدالشهداء در طشت طلا مقابل ما قرار داشت. ساعتی گذشت كه صدای گریۀ اسرا از خرابۀ شام بلند شد. به طرف طشت نگاه كردم دیدم كه از چشمهاى امام حسینعلیهالسلام اشك جارى شده است. تعجب كردم! پس دیدم آن سر نورانى به قدر چهار ذراع گویا بلند شد و لبهاى مباركش به حركت آمد و به آواز اندوهناك و ضعیفى از آن دهان معجزبیان بلند شد و گفت: «اللَّهُمَّ هؤُلاءِ اَوْلادُنا وَاَكْبادُنا وَهؤُلاءِ اَصْحابُنا؛ خداوندا! اینان اولاد و جگرگوشههاى ما و اینها اصحاب ما هستند.»
طاهرى گوید كه از مشاهده این حال، وحشت و دهشت بر من غلبه كرد. شروع به گریه كردم و بالاى قصر رفتم. دیدم تمامى اهلبیت اطهارعلیهمالسلام طفل صغیرى را در میان گرفتهاند و آن دختر، خاك بر سر مىریزد و با ناله و فغان مىگوید: «یا عَمَّتِى وَیا اُخْتَ اَبِى اَینَ اَبِى اَینَ اَبِى؛ اى عمّه! و اى خواهر پدر [بزرگوار] من! پدر من كجاست؟! پدر من كجاست؟!» از آنها پرسیدم: «چه چیز باعث این همه ناله و گریه شده است؟» گفتند: «طفل صغیر سید الشهداء پدرش را در خواب دیده و بیدار شده است و از ما پدر خود را مىخواهد. هر چه به وى تسلّى مىدهیم آرام نمىگیرد.»
طاهر میگوید نزد یزید برگشتم و دیدم از خواب بیدار شده است و از وحشت، مانند برگ بید مىلرزد. آنگاه، سر بریده به یزید رو كرد و گفت: «اى پسر معاویه! من در حق تو چه كردم كه با این ظلم و ستم، اهلبیتم را در خرابه جا دادهاى؟»
«ثُمَّ تَوَجَّهَ الرَأْسُ الشَّرِیفُ اِلَى اللَّهِ الْخَبِیرِ اللَّطِیفِ وَقَالَ: اَللَّهُمَّ [اِنْتَقِمْ] مِنْهُ بِما عامَلَ بِى وَظَلَمَنِى وَاَهْلِى «وَسَیعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَبٍ ینْقَلِبُون»؛ (37) آنگاه، آن سر مبارك و شریف به سوى خداوند خبیر و لطیف توجّه و عرض كرد: خداوندا! از یزید به كیفر رفتارش با من و ظلمش به من و اهلبیتم انتقام بگیر؛ و به زودی ستمگران خواهند دانست به چه جایگاهی منتقل میشوند.»
وقتى یزید این جملات را شنید بدنش به لرزه در آمد و نزدیك بود كه بندهایش از هم بگسلد. سپس از سبب گریه اهلبیتعلیهمالسلام پرسید، و دستور داد كه سر بریده را به خرابه، نزد آن صغیره ببرند.
اهلبیتعلیهمالسلام وقتى متوجّه آوردن سر بریده شدند همه به استقبال آن سر شتافتند و با تحویل گرفتن سر، پروانهوار، گرد آن سر، عزادارى برپا كردند. نگاه [رقیه] صغیره به سر مبارك افتاد. پرسید: «ما هذا الرَّأْسُ؟؛ این سر كیست؟» گفتند: «این سر پدرت [حسین] است.» سپس آن مظلومه سر مبارك را از طشت برداشت و در بر گرفت و شروع به گریه كرد و گفت: «پدرجان! كاش من فداى تو مىشدم. كاش قبل از امروز كور و نابینا بودم! كاش مىمردم و در زیر خاك مىبودم و نمىدیدم محاسن مبارك تو به خون خضاب شده است! سپس آن مظلومه، دهان خود را بر دهان پدر نهاد و آنقدر گریست كه بیهوش شد. وقتى اهلبیتعلیهمالسلام او را حركت دادند، دیدند كه روح مقدسش از دنیا مفارقت كرده است.
این مظلومه، همان رقیه است كه مزارى در خرابه شام به او منسوب است. (38)
شب غریبان به شام ویران سحر ندارد چرا نمیرد كسى كه دیگر پدر ندارد
به صورت من به بازوى من بود نشانه ز ضرب سیلى ز كعب نیزه و تازیانه
غوغا در خرابه شام
در تاریخ آمده است كه حضرت زینب (و یاام كلثوم) اجازه خواست تا براى حسینعلیهالسلام سوگوارى كنند. یزید هم موافقت كرد و دستور داد كه اهلبیتعلیهمالسلام را به دار الحجارۀ ببرند تا در آنجا به سوگوارى بپردازند. اهلبیت علیهمالسلام در آن مكان، هفت روز عزادارى كردند و هر روز، گروه زیادى از زنان شام، گرد آنان جمع مىشدند و عزادارى داشتند. این سوگوارى به قدرى شدید بود كه اطرافیان یزید از جمله مروان پیشنهاد دادند كه اهلبیتعلیهمالسلام را به مدینه برگردانند وگرنه حكومت یزید به خطر خواهد افتاد. (39) این ماجرا، بنابر قاعده، قبل از رحلت رقیه بوده است؛ چون ورود اهلبیتعلیهمالسلام به شام، اوّل صفر سال 61 ق و رحلت این شاهزاده خانم، پنجم و یا بعد از آن بوده است.
به هر حال، مرگ رقیه در خرابه شام غوغا برپا كرد و به قدرى زنان، بهویژه عمّهها گریه كردند كه قابل انعكاس و تصور نیست؛ بهویژه در آن زمانى كه فردى را آوردند تا بدن نازنین نازدانه حسین را غسل دهد. برخى نقل كردهاند كه زن غسّاله، دست از غسل كشید و پرسید: «سرپرست این اسیران كیست؟» حضرت زینب علیهاالسلام فرمود: «چه مىخواهی؟» غساله گفت: «بیمارى این دخترك چه بوده است كه بدنش كبود شده است؟»
حضرت زینب علیهاالسلام در پاسخ فرمود: «اى زن! او بیمار نبود، این كبودیها آثار تازیانه و ضربههاى دشمنان است.» (40)
بیا غساله در ویران بشو این پیكر بىجان ولى آهسته آهسته
رقیه مرغ خوش الحان فداى گل نموده جان
به گردش عمّهها نالان ولى آهسته آهسته
نگه كن زردى رویش سیه گردیده بازویش
بشو غساله گیسویش ولى آهسته آهسته
كرامتى از رقیه
مرقد شریف این نازدانه در خرابه شام، خاطرات تلخ و شیرین فراوانى از خود در سینه تاریخ ثبت كرده است. جا دارد انسان در مقابل ضریح این نازدانه عرض كند:
اینجا محیط سوز و اشك و آه و ناله است اینجا زیارتگاه زهراى سه ساله است
اینجا دمشقیها گلى پژمرده دارند در زیر گل مهمان سیلى خورده دارند
اینجا دل شب كودكى هجران كشیده گلبوسه بگرفته زرگهاى بریده
اینجا بهشت دسته گلهاى مدینه است اینجا عبادتگاه كلثوم و سكینه است
اینجا زچشم خود گلاب افشانده زینب اینجا نماز شب نشسته خوانده زینب
اینجا به خاكش هر وجب دردى نهفته اینجا سه ساله دخترى بىشام خفته
اینجا نخفته چشم بیدار رقیه اینجا حسین آمد به دیدار رقیه
اینجا قضا بر دختر هجران ورق زد اینجا رقیه پرده یكسو از طبق زد
اینجا همای فاطمه آواز كرده اینجا كبوتر از قفس پرواز كرده
اینجا شرر از دامن افلاك مىریخت زینب بر اندام رقیه خاك مىریخت
از جمله قضایاى خرابه شام، داستان ذیل است كه خود كرامتى براى این نازدانه حسین است:
حاج میرزا هاشم خراسانى مىنویسد: عالم بزرگوار، شیخ محمّد على شامى، از جمله علما و محصلان نجف بود. او به حقیر فرمود: «جدّ مادرى بدون واسطه من، جناب آقا سید ابراهیم دمشقى كه نسبش منتهى مىشود به سید مرتضى علم الهدى و سن شریفش بیش از 90 سال بوده، بسیار شریف و محترم بودند.
وى، سه دختر داشت و اولاد ذكور نداشت. شبى دختر بزرگ ایشان، جناب رقیه بنت الحسینعلیهالسلام را در خواب مىبیند كه مىفرماید: «به پدرت بگو به والى بگوید میان قبر و لحد من آب افتاده و بدن من در اذیت است. بیاید و قبر و لحد مرا تعمیر كند.»
دختر، جریان را به پدر مىگوید، و سید از ترس اهل تسنن، به خواب ترتیب اثر نمىدهد. شب دوم، دختر وسطى سید باز همین خواب را مىبیند و به پدر مىگوید؛ ولى او همچنان ترتیب اثرى نمىدهد. شب سوّم، دختر كوچكتر سید همین خواب را مىبیند و به پدر مىگوید؛ باز ترتیب اثر نمىدهد.
شب چهارم، خود سید، آن مخدّره را در خواب مىبیند كه به طریق عتاب مىفرماید: «چرا والى را خبردار نكردى؟!»
صبح، سید نزد والى شام مىرود و خوابش را براى او بیان مىكند. وى دستور مىدهد علما و صلحاى شام، از سنّى و شیعه غسل كنند و لباسهاى لطیف در بر كنند. آنگاه به دست هر كس كه قفل درب حرم مقدس باز شد، همان كس برود، نبش قبر كند و جسد مطهر را بیرون آورد تا قبر تعمیر شود.
بزرگان و صلحاى شیعه و سنّى با غسل و لباس نظیف حاضر مىشوند، قفل به دست هیچ یك باز نمىشود؛ جز با دست مرحوم سید ابراهیم. هنگامى كه كنار قبر مىروند، تك تك افراد حاضر بر قبر كلنگ مىزنند؛ ولى اثر نمىكند تا اینكه سید مزبور، كلنگ مىزند و قبر شكافته مىشود؛ آنگاه حرم را خلوت مىكنند و لحد را مىشكافند و مىبینند كه كفن آن مخدّره سالم است؛ ولى آب زیادى میان لحد جمع شده است. سید، بدن شریف مخدّره را از میان لحد بیرون مىآورد و بر زانوى خود قرار مىدهد. و سه روز به همین حالت بالاى زانوى خود نگه مىدارد. او مرتب گریه مىكند تا آنكه لحد آن مخدّره تعمیر مىشود. اوقات نماز، سید بدن مخدرّه را بر بالاى چیز نظیفى قرار مىدهد و نماز مىگذارد. از كرامت بدن این مخدّره در این سه روز این بود كه سید نه محتاج غذا و آب مىشود و نه محتاج تجدید وضو.
سید بعد از دفن آن مخدّره، دعا مىكند تا خداوند پسرى به او عنایت كند. در نتیجه خداوند پسرى به او عنایت مىكند كه نامش را مصطفى مىگذارند.
در پایان، والى تفصیل ماجرا را به سلطان «عبد الحمید عثمانى» نوشت، و او هم تولیت زینبیه و مرقد شریف رقیهام كلثوم و سكینه را به سید واگذار كرد. اكنون هم آقاى حاج سید عبّاس پسر آقا سید مصطفى پسر سید ابراهیم كه ماجرایش ذكر شد، متصدّى تولیت این اماكن شریفه است.
حاج میرزا هاشم خراسانى سپس مىگوید: «گویا این قضیه در حدود 1280 ق اتفاق افتاده است.» (41)
مرحوم آیت اللّه سید هادى خراسانى نیز ماجرایى را نقل مىكند كه مؤید قضیه فوق است. وى مىنویسد: «روى پشت بام خوابیده بودیم كه ناگهان مار، دست یكى از خویشان ما را گزید. وى مدّتى مداوا كرد؛ ولى سود نبخشید. سرانجام فردى به نام سید عبد الامیر نزد ما آمد و گفت: «مار، كجاى دست او را گزیده است؟» چون محل را به او نشان داد، بىدرنگ دستى به آن موضع كشید و درد به كلى از بین رفت. سپس گفت: «من نه دعایى دارم و نه دوایى. فقط كرامتى است كه از اجداد ما به ما رسیده است. هر سمّى كه از زنبور یا عقرب یا مار باشد، اگر آب دهان یا انگشت به آن بگذاریم خوب مىشود. علّتش نیز این است كه جدّ ما، در شام، موقعى كه آب به قبر شریف حضرت رقیه افتاد، جسد حضرت رقیه علیهاالسلام را سه روز روى دست گرفت تا قبر شریف را تعمیر كردند، و از آنجا این اثر در خود، اولاد و نسلهاى بعد از او باقى مانده است.» (42)
مرغ دلم خرابه شام آرزو كند تا با سه ساله دختر كى گفتگو كند
آن دخترى كه قبله ارباب حاجت است حاجت رواست هر كه بدین قبله رو كند
تاریكى خرابه به چشمان اشكبار با رأس باب شكوه ز جور عدو كند
خونین چو دید رأس پدر را رقیه خواست با اشك خویش خون ز رخش شستشو كند
خوابید در خرابه كه تا كاخ ظلم را با ناله یتیمى خود زیر و رو كند (43)
از آنچه گفتیم به خوبى به دست مىآید كه شواهد روایى روز عاشورا و بعد از آن، و منابع تاریخى قرن هفتم به بعد و شیاع و تسالم بین شیعیان به خوبى اثبات مىكند كه رقیه یكى از دختران امام حسینعلیهالسلام بوده است كه در خرابه شام جان سپرده است.
البته به این مسئله نیز اذعان داریم كه هر چه بر زبانها نسبت به ایشان جارى مىشود، بهویژه بر زبان برخى مداحان بىاطلاع، قابل اثبات و تأیید نیست.
پینوشـــــــــــــتها:
(1). مناقب آل أبی طالب، ابن شهرآشوب، قم، مؤسسه انتشارات علّامه، ج 4، ص 77؛ الارشاد، سلسله مؤلّفات شیخ مفید، بیروت، دار المفید، 1414 ق، ج 2، ص 135، اعلام الورى، طبرسى، قم، مؤسسة آل البیتعلیهالسلام، اوّل، 1417 ق، ج 1، ص 478؛ نسب قریش، مصعب الزبیرى، قاهره، دار المعارف، سوم، ص 59؛ انساب الاشراف، بلاذرى، بیروت، دار الفكر، اوّل، 1401 ق، ج 3، ص 1288؛ تذكرة الخواص، سبط بن جوزى، مؤسسة اهل البیتعلیهالسلام، ص 249.
(2). كشف الغمّة فی معرفة الائمّة، اربلى، تبریز، سوق مسجد الجامع، تحقیق رسولى، ج 2، ص38.
(3). ر. ك: تذكرة الشهداء، حبیب اللّه كاشانى، ص193، به نقل از: ستاره درخشان شام، ص195.
(4). ستاره درخشان شام، على ربّانى خلخالى، قم، انتشارات مكتب الحسین، اوّل، ص 17.
(5). ر. ك: ستاره درخشان شام، همان، ص 15، فوائد الرضویه، شیخ عباس قمى، دار الكتب الاسلامیة، ص 111.
(6). اللهوف، سید بن طاووس، تحقیق شیخ فارس تبریزیان (حسّون)، قم، انتشارات اسوه، 1414 ق، ص 140 و 141 و ستاره درخشان شام، ص 16.
(7). مقتل الحسین و مصرع اهلبیته وأصحابه فی كربلاء، المشتهر بمقتل ابى مخنف، قم، منشورات
الرضى، 1362 ش، ص 131 و ر. ك: ینابیع المودّة، قندوزى، ص 346 و احقاق الحق، ج 11، ص 633.
(8). موسوعة كلمات الامام الحسین، معهد تحقیقات باقر العلوم، قم، دار المعروف، اوّل، 1415 ق، ص511 و ینابیع المودة، ج 2، ص 416.
(9). وقایع عاشورا، سید محمّد تقى مقدّم، ص 455 و حضرت رقیه، شیخ على فلسفى، ص 550؛ به نقل از: ستاره درخشان شام، ص 200.
(10). بحار الانوار، محمّد باقر مجلسى، بیروت، مؤسسة الوفاء، ج 45، ص 115.
(11). سیف از اصحاب بزرگوار امام صادقعلیهالسلام و امام كاظمعلیهالسلام و از راویان برجسته و مشهور شیعه بوده است كه رجال شناسان بزرگى چون شیخ طوسى در فهرست، نجاشى در رجال، علّامه حلّى در خلاصة الاقوال، ابن داوود در رجال و علّامه مجلسى در وجیزه به وثاقت وى تصریح كردهاند.
ابن ندیم در فهرست خویش، وى را از آن دسته از مشایخ شیعه مىشمارد كه فقه را از ائمهعلیهالسلام روایت كردهاند. شیخ طوسى در رجال خویش، وى را صاحب كتابى مىداند كه در آن از امام صادقعلیهالسلام روایت نقل كرده است. مرحوم سید بحرالعلوم در الفوائد الرجالیه لیستى از راویان شهیر شیعه، همچون: محمّد بن أبی عمیر و یونس بن عبد الرحمان را آورده است كه از وى روایت نقل كردهاند. همچنین وى، طبق نقل امام باقرعلیهالسلام از جمله راویان زیارت معروف عاشورا است.
(ر. ك سیاهپوشى در سوگ ائمه نور، شیخ على ابو الحسنى (منذر)، ص 140 و 141، به نقل از: ستاره درخشان شام، ص 20.)
(12). المنتخب فی جمع المراثى والخطب المشتهر بالفخرى، شیخ فخر الدین طریحى، بیروت، مؤسسة الاعلمى، 1412 ق / 1992م، ج 2، ص436؛ سیاهپوشى در سوگ ائمّه نور، همان، ص 320؛ اعیان الشیعه، سید محسن امین، تحقیق سید حسن امین، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1403 ق، ج 7، ص 326؛ ستاره درخشان شام، همان، ص 21 و ادب الطف، سید جواد شبّر، بیروت، مؤسسة البلاغ، ج 1، ص 196.
(13). الوقایع والحوادث، محمّد باقر ملبوبى، قم، انتشارات دین و دانش، ج 3، ص 192؛ سوگنامه آل محمدصلیاللهعلیهوآله، محمدى اشتهاردى، قم، انتشارات ناصر، 1375 ش، ص 340، نامبرده از انوار الشهاده نقل كرده است؛ سرگذشت جانسوز حضرت رقیه، ص 22.
(14). همان، ص 518 و 519.
(15). سرگذشت جانسوز رقیه، ص 29؛ ثمرات الحیاة، ج 2، ص 38؛ به نقل از: ستاره درخشان شام، ص 202.
(16). حضرت رقیه، على فلسفى، ص 7، به نقل از: ستاره درخشان شام، ص 203.
(17). ر. ك: ستاره درخشان شام، ص 204 و سرگذشت جانسوز رقیه، ص 27.
(18). مرحوم شیخ عباس قمى درباره كتاب كامل بهائى مىنویسد: «كتاب كامل بهائى نوشته عماد الدین طبرى، شیخ عالم ماهر خبیر متدرّب نحریر متكلّم جلیل محدّث نبیل و فاضل فهّامه، كتابى پرفایده است كه در سنه 675 ق تمام شده و قریب به 12 سال همّت شیخ مصروف بر جمعآورى آن بوده است؛ اگر چه در اثناى آن چند كتاب دیگر تألیف كرده است. سپس مىافزاید از وضع آن كتاب معلوم مىشود كه نُسخِ اصول و كتب قدماى اصحاب نزد او موجود بوده است؛ از جمله كتاب «الهاویه فی مثالب معاویه» تألیف قاسم بن محمّد بن احمد مأمونى از علماى اهل سنّت. ر. ك: ستاره درخشان شام، همان، ص 15 و فوائد الرضویة، ص 111.
(19). كامل بهائى، عماد الدین طبرى، قم، مكتبة المصطفوى، ج 2، ص 179.
(20). منتهى الآمال، شیخ عباس قمى، چاپ اسلامیة، ج 1، ص 316؛ همان، چاپ مؤسسة انتشارات هجرت، ج 1، ص 807.
(21). نفس المهموم، شیخ عباس قمى، قم، انتشارات بصیرتى، و چاپ انتشارات مكتبة الحیدریة، اوّل، 1379 ش، ص 415 و 416؛ معالى السبطین، حائرى، بیروت، مؤسسة النعمان، 1412 ق، ج 2، ص 170؛ الدمعة الساكبة، محمّد باقر بهبهانى، بیروت، مؤسسة الاعلمى، ج 5، ص 141.
(22). ریاض الاحزان، محمّد حسن قزوینى، ص 144، به نقل از: قصّه كربلا، ص 518.
(23). معالى السبطین، همان، ج 2، ص 214؛ سرگذشت جانسوز حضرت رقیه، ص 9، به نقل از ستاره درخشان شام، همان، ص 197.
(24). دختران.
(25). تذكرة الشهداء، ملا حبیب اللّه كاشانى، منتخب التواریخ، ص 299، به نقل از: ستاره درخشان شام، همان، ص 195 و 196.
(26). سرگذشت جانسوز حضرت رقیه، ص 53 و ستاره درخشان شام، همان، ص 13 - 14.
(27). ریاحین الشریعه، محلّاتى، كتابفروشى اسلامیه، ج 3، ص 309.
(28). معالى السبطین، همان، ج 2، ص 214؛ سرگذشت جانسوز حضرت رقیه، ص 9، به نقل از: ستاره درخشان شام، ص 197.
(29). زندگانى چهارده معصوم، عمادزاده، ج 1، ص 633؛ كشف الغمّه، اربلى، همان، ج 2، ص 216؛ ابصار العین فی انصار الحسین، ص 368؛ اخبار الطوال، دینورى، قم، منشورات الرضى، ص 262.
(30). السیده رقیه، عامر الحلو، ص 42، به نقل از: ستاره درخشان شام.
(31). ترجمه ارشاد شیخ مفید، ج 2، ص 137.
(32). ر. ك: ستاره درخشان شام، ص 199.
(33). كامل بهائى، ج 2، ص 179.
(34). نفس المهموم، ص 456؛ معالى السبطین، ص170 والدمعة الساكبه، ص 141.
(35). منتهى الآمال، همان (چاپ اسلامیه)، ج 1، ص317.
(36). منتهى الآمال، همان، ج 1، ص 317، با تلخیص.
(37). شعراء/227.
(38). منتخب التواریخ، میرزا هاشم خراسانى، انتشارات علمیه اسلامیه، باب پنجم، ص 299 و ستاره درخشان شام، ص 211.
(39). قمقام زخار، فرهاد میرزا، تهران، انتشارات اسلامیه، ص 579 و قصّه كربلا، ص 520.
(40). الوقایع والحوادث، ج 5، ص 81؛ ستاره درخشان شام، همان، ص 220؛ زینب، فروغ تابان كوثر، ص 366.
(41). منتخب التواریخ، میرزا هاشم خراسانى، انتشارات علمیه اسلامیه، ص 388، باب ششم و ستاره درخشان شام، ص 11 و 12، با تلخیص و تغییر عبارات.
(42). كرامات و معجزات، سید هادى خراسانى، ص 9، به نقل از: ستاره درخشان شام، ص 13.
(43). همان، ص 279.