پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله در طول عمر 23 ساله رسالت خويش، بارها مسئله ولايت و امامت، خلافت و وزارت علىعلیهالسلام و ديگر امامان را مطرح كرد كه مجموع آنها به بيش از 70 مورد مىرسد.
اين مقاله بنا دارد اين موارد را به ترتيب زمانى و حوادث جانبى مطرح كند. اميد كه مورد رضايت امير ولايت و استفادة دوستان قرار گيرد.
خلافت انتصابى يا انتخابى
از مسائلى كه در طول تاريخ بعد از رحلت پيامبرصلیاللهعلیهوآله به وجود آمد و بعدها به عنوان مهمترين امر اختلافى بين شيعه و اهل سنّت نمودار شد، اين مسئله است كه آيا انتخاب خليفه و جانشين پيامبر، امرى الهى و انتصابى است؟ يا اختيارى و انتخابى توسط غيرخداوند (پيامبر يا مردم و يا اهل حل و عقد و...)؟
به قول يكى از محققان «... اختلاف شيعه و سنّى قبل از هر چيز در اين است كه آيا امامت، يك مقام دينى و تابع تشريع و نصب الهى، يا يك سلطنت دنيوى و تابع عوامل اجتماعى است؟ شيعيان معتقدند كه حتّى شخص پيامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله هم نقش استقلالى در تعيين جانشين خود نداشتند؛ بلكه آن را به امر الهى، انجام دادند... .» (1)
پيامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله اين آيندهنگرى را داشت و از روزهاى اوّل رسالت خويش به اين پرسش تاريخى پاسخ داد كه مسئله امامت و خلافت به نصب الهى است و اين امر از عهده بشر خارج است. اكنون به نمونههايى در اين زمينه توجه كنيد:
1. گروهى از قبيله «بنى عامر» وارد مكّه شدند. رسول خداصلیاللهعلیهوآله آيين خود را بر آنها عرضه كرد. آنان حاضر شدند كه به وى ايمان بياورند، مشروط بر اينكه رهبرى جامعه، پس از درگذشت پيامبر با آنها باشد. پيامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله فرمود:
«اَلْاَمْرُ اِلَى اللَّهِ يَضَعُهُ حَيْثُ يَشَاءُ؛ كار در دست خدا است، آن را هر جا كه بخواهد قرار ميدهد»
بيحرة بن فراس يكى از بزرگان بنى عامر با تعجب گفت: «ما در راه تو رو در روى قبايل عرب قرار بگيريم و سينه سپر كنيم و آنگاه كه خدا تو را پيروز كرد، كار به دست ديگرى بيفتد؟ ما نيازى به آيين شما نداريم» (2)
2. نقل شده است كه چنين برخورد و پيشنهادى از ناحيه قبيله كنده نيز صورت گرفت و پاسخ پيامبر نيز همان پاسخ بود. (3)
اين پاسخ فرستاده خداوند از دو جهت جالب و در خور توجّه است: نخست، تأكيد پيامبر بر اينكه اگر جانشينى او مربوط به خداست، گواه بر انتصابى بودن جانشينى آن حضرت است؛ يعنى اين مقام، يك منصب الهى است و در اين باره، انتخاب از جانب خدا صورت مىگيرد، نه مردم.
نكته ديگر اين است كه زمامداران بشرى با منطق «هدف وسيله را توجيه مىكند»، در راه پيشرفتِ خود از هر وسيلهاى استفاده مىكنند؛ اما خاتم انبياصلیاللهعلیهوآله در امر تبليغ و دعوت از ابزار غيراخلاقى سود نجست و با آنكه پذيرش اسلام از سوى يك قبيله بزرگ در آن زمان بسيار مهم بود، حاضر نشد وعدهاى بدهد كه وفاى به آن از عهده او خارج باشد.
1. اوّلين مورد
نخستين بارى كه رسول خداصلیاللهعلیهوآله به خلافت و امامت امير مؤمنان، علىعلیهالسلام تصريح كرد چه زمانى بود؟ جمعى مىگويند كه بار نخست، اين مسئله در «يوم الدار» و «انذار عشيره» تحقق يافت و حال آنكه اين درست نيست؛ بلكه نخستين بارى كه پيامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله بر اين مسئله تصريح كرد، زمانى بود كه حضرت به رسالت مبعوث شد و از غار حرا بيرون آمد.
اكنون به نمونههايى در اين زمينه توجّه شود:
1. در بحار الانوار از زبان حضرت علىعلیهالسلام مىخوانيم «وَلَمْ يَجْمَعْ بَيْتٌ وَاحِدٌ يَوْمَئِذٍ فِى الْاِسْلاَمِ غَيْرَ رَسُولِ اللّه وَخَدِيجَةَ وَاَنَا ثَالِثُهُمَا اَرَى نُورَ الْوَحْىِ وَالرِّسَالَةِ وَاَشُمُّ رِيحَ النَّبُوَّةِ وَلَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطَانِ حِيْنَ نَزلَ الْوَحْىُ عَلَيْهِصلیاللهعلیهوآله فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الرَّنَّةُ فَقَالَ هَذَا الشَّيْطَانُ قَدْ اَيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ اِنَّكَ تَسْمَعُ مَا اَسْمَعُ وَتَرَى مَا اَرَى اِلاَّ اَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِىٍّ وَلَكِنَّكَ لَوَزِيرٌ وَاِنَّكَ لَعَلَى خَيْرٍ؛ (4) [در آن روزها] در هيچ خانهاى، اسلام راه نيافت، جز خانه رسول خداصلیاللهعلیهوآله و خديجه. و من سوّمين آنان بودم، من نور وحى و رسالت را مىديدم و بوى نبّوت را استشمام مىكردم. هنگامى كه وحى بر پيامبر فرود آمد، ناله شيطان را شنيدم. گفتم: اى رسول خدا! اين ناله كيست؟ گفت: شيطان است كه از پرستش خويش مأيوس شد و فرمود: على! تو آنچه را من مىشنوم، مىشنوى و آنچه را كه من مىبينم، مىبينى؛ جز اينكه تو پيامبر نيستى؛ بلكه وزير من هستى و به راه خير مىروى»
اين مطلب، هم تصريح دارد كه حضرت وزرات دارد و هم مىرساند كه امورى را مىفهمد كه جز پيامبر، ديگران متوجّه نمىشوند. همين مضمون در جلد 14 بحار الانوار آمده است. در موارد ديگر نيز حضرت علىعلیهالسلام ناله شيطان را شنيده است؛ از جمله: «رَوَى اَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلِ فِى مُسْنَدِهِ عَنْ عَلِىِّ بْنِ اَبِى طَالِبٍعلیهالسلام قال: كُنْتُ مَعَ رَسُولِ اللّه صَبِيحَةَ اللَّيْلَةِ الَّتِى اُسْرِىَ بِهِ فِيهَا وَهُوَ بِالْحِجْرِ يُصَلِّى فَلَمَّا قَضَى صَلاَتَهُ وَقَضَيْتُ صَلاَتِى سَمِعْتُ رَنَّةً شَدِيدَةً فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللّهِ مَا هَذِهِ الرَّنَّةُ قَالَ اَلاَ تَعْلَمُ هَذِهِ رَنَّةُ الشَّيْطَانِ عَلِمَ اَنَّهُ اُسْرِىَ بِى اللَّيْلَةَ اِلَى السَّمَاءِ فَآيَسَ مِنْ أنْ يَعْبُدَ فِى هَذِه الْاَرْضِ؛ (5) ابن ابي الحديد از احمد حنبل در مسندش نقل ميكند كه على بن ابى طالبعلیهماالسلام فرمود: همراه پيامبرصلیاللهعلیهوآله بودم؛ در صبح شبى كه [به معراج رفت و] سير داده شد و او در حجره خود نماز مىخواند. وقتى نماز او و من تمام شد، ناله شديدى شنيدم. عرض كردم: اى رسول خدا! اين ناله چيست؟ فرمود: آيا نمىدانى؟ اين ناله شيطان است كه فهميد من امشب به آسمان برده شدم و مأيوس شد از اينكه در اين زمين پرستيده شود»
كاملترين متن در اين زمينه كه غالباً ديگران مطالب خويش را از آن گرفتهاند، در نهج البلاغه آمده است. در اينجا آن بخشى را كه در روايات ديگر آمده، نمىآوريم و فقط ترجمه بخش اوّل آن را مىآوريم:
«من در خردسالى، بزرگان عرب را به خاك افكندم، و شجاعان دو قبيله معروف ربيعه و مُضَر را درهم شكستم. شما موقعيّت مرا نسبت به رسول خداصلیاللهعلیهوآله در خويشاوندى نزديك، در مقام و منزلت ويژه مىدانيد. پيامبر، مرا در اتاق خويش مىنشاند؛ در حالى كه كودك بودم، مرا در آغوش مىگرفت و در استراحتگاه مخصوص خود مىخوابانيد... و بوى پاكيزه خود را به من مىبوياند و گاهى غذايى را لقمه لقمه در دهانم مىگذارد. هرگز، دروغى در گفتار من، و اشتباهى در كردارم نيافت.
از همان لحظهاى كه پيامبرصلیاللهعلیهوآله را از شير گرفتند، خداوند، بزرگترين فرشته خود را مأمور تربيت رسول خداصلیاللهعلیهوآله كرد تا شب و روز، او را به راههاى بزرگوارى و راستى و اخلاق نيكو راهنمايى كند:
«وَلَقَدْ كُنْتُ اَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِيلِ اَثَرَ اُمِّهِ يَرْفَعُ لِى فِى كُلِّ يَوْمٍ مِنْ اَخْلاَقِهِ عَلَماً وَيَأْمُرُنِى بِالْاِقْتِدَاءِ بِهِ، وَلَقَدْ كَانَ يُجَاوِرُ فِى كُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فَاَرَاهُ وَلاَ يَرَاهُ غَيْرِى؛ (6) و من همواره پيامبر را همراهي ميكردم، چونان فرزند كه همواره با مادر است. پيامبرصلیاللهعلیهوآله هر روز نشانه تازهاى از اخلاق نيكو را برايم آشكار مىفرمود و به من فرمان مىداد كه به او اقتدا كنم. پيامبرصلیاللهعلیهوآله [چند ماه] در هر سال را در غار مىگذراند. تنها من او را مشاهده مىكردم و كسى جز من او را نمىديد...» ادامه مطلب، همان است كه در روايات پيشين ذكر شد.
معنا و مفهوم وزير
وزير از مادّه «وزر» به معناى گناه و بار آمده است. به وزير، وزير گويند؛ چون بار سنگين رفيقش را برمىدارد و او را يارى مىكند. ريشه اصلى وِزْر، بارى است كه بر چيزى حمل مىشود؛ از مصداقهاى آن كوه سنگينى است بر زمين، و گناه به گردن انسان، و سلاحى كه رزمنده حمل مىكند و آنچه كه بر عهده وزراى سلطان است، از ادارۀ مملكت!
اين كلمه از نظر اصطلاحى، ريشه قرآنى دارد؛ آنجا كه حضرت موسىعلیهالسلام عرض مىكند: «وَاجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ اَهْلِى هَارُونَ اَخِى اُشْدُدْ بِهِ اَزْرِى؛ وَاَشْرِكْهُ فِى اَمْرِى»؛ (7) «و وزيرى از خاندانم براى من قرار ده؛ هارون برادرم را؛ با او پشتم را محكم كن و او را در امورم شريك نما»
در واقع، اين خواسته حضرت موسىعلیهالسلام، درخواست وصايت و امامت براى هارون بود. و اين منصب را پيامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله براى امام علىعلیهالسلام از خداوند درخواست كرده است؛ چنانكه محب الدين نقل نموده است: «عَنْ اَسْمَاءِ بِنْتَ عُمَيْسٍ قَالَتْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ؟ يَقُولُ اَللَّهُمَّ اِنِّى اَقُولَ كَمَا قَالَ اَخِى مُوسَى اَللَّهُمَّ اجْعَلْ لِى وَزِيراً مِنْ اَهْلِى اَخِى عَلِيّاً اُشْدُدْ بِهِ اَزْرِى وَاَشْرِكْهُ فِى اَمْرِى كَيْ نُسَبِّحَكَ وَنَذْكُرَكَ كَثِيراً؛ (8) اسما دختر عميس مىگويد: از رسول خداصلیاللهعلیهوآله شنيدم كه مىفرمود: خدايا من همان گونه كه برادرم موسي گفت ميگويم: خدايا وزيرى از اهلم، يعنى على برادرم برايم قرار بده و به وسيله او پشتم را محكم كن و در امر و كارم شريك گردان تا تو را تسيبح كنيم و فراوان ياد كنيم»
مراد شريك در امر، مشاركت در رسالت نيست؛ چون در حديث قبل تصريح شده است كه تو رسول نيستى؛ بلكه مراد، شركت در تبليغ دين (9) و امامت است و اين حديث در واقع، همان مطلبى را مىرساند كه حضرت در حديث منزلت بارها براى علىعلیهالسلام ثابت كرد؛ يعنى تمام منزلتهاى پيامبرصلیاللهعلیهوآله غير از رسالت براى او درخواست شده است كه يكى از آنها امامت است.
در نتيجه مىتوان گفت حضرت در لحظات آغاز بعثت خود مسئله امامت علىعلیهالسلام را براى نخستين بار، تحت عنوان وزارت مطرح كرده است.
ادامه دارد... .
پینوشـــــــــــــتها:
(1). آموزش عقائد، مصباح يزدى، سازمان تبليغات اسلامى، ص 304.
(2). السيرة الحلبيّه، حلبى، بيروت، دار المعرفه، ص154؛ السيرة النبويّة والآثار المحمديه، زينى دحلان، بيروت، دار المعرفه، دوم، ج 1، ص 147؛ الصحيح من سيرة النبى، مرتضى عاملى، ج 2، ص175و 176؛ سيره، ابن هشام، مطبعة مصطفى البابى، قاهره، ج 2، ص 166 و فروغ ابديت، سبحانى، دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1383 ش، ص 389.
(3). البداية والنهاية، ابن كثير، بيروت، مكتبة المعارف، اوّل، 1966 م، ج 3، ص 140 و تاريخ اسلام، مهدى پيشوايى، دفتر نشر معارف، ششم، 1386 ش، ص 186.
(4). بحار الانوار، محمّد باقر مجلسى، بيروت، مؤسسة الوفا، ج 18، ص 223، باب 1، ج 61، و ج 14، همان، ص 476، باب 31 و ر. ك: ينابيع المودّة، قندوزى، دار الاسوة، ج 1، ص 208.
(5). شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، تحقيق:ابوالفضل ابراهيم، مؤسسه اسماعيليان، قم، چ اوّل، ج 13، ص209.
(6). نهج البلاغه، محمّد دشتى، آستان قدس رضوى، ص 398، خ 192 (قاصعه).
(7). التحقيق، علاّمه مصطفوى، مركز نشر آثار علاّمه مصطفوى، ج 13، ص 101 و 102.
(8). نفحات الازهار، سيد على ميلانى، ج 17، ص 359.
(9). همان.