خداوند متعال در آیه 43 از سورۀ رعد، شهادت به رسالت پیامبر گرامیصلیاللهعلیهوآله اسلام میدهد و میفرماید: «وَ یقُولُ الَّذینَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهیداً بَینی وَ بَینَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»؛ (1) «آنها كه كافر شدند، میگویند: تو پیامبر نیستی.» بگو: كافی است كه خداوند، و كسی كه علم كتاب نزد اوست، میان من و شما گواه باشند.»
خداوند این شهادت را با شهادت کسی که نزد او «علم الکتاب» است، قرین میسازد؛ در تفسیر این آیه اقوال مختلفی از مفسرین اهل سنت و تشیّع نقل شده است مبنی بر اینکه مراد از «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» شخص امیرالمؤمنین علیعلیهالسلام است. اکنون با بررسی این دسته از اقوال در پی اثبات مدعی هستیم.
بهانهجویی كفّار
بعثت رسول خداصلیاللهعلیهوآله موقعیت مشركین و كفار را به خطر انداخت؛ زیرا حضرت با كلمة مباركه «لا اله الاّ الله» خدایان دروغین و بتهای مشركین را از درجة اعتبار ساقط كرد و مردم را به توحید و یكتاپرستی دعوت نمود.
بزرگان قریش و مشركین كه با ترویج شرك و بتپرستی، موقعیت اجتماعی بزرگی به دست آورده بودند، و از هدایا و نذورات مردمی كه به پای بتهای بیجان میریختند، ثروت فراوانی اندوخته بودند، از ظهور اسلام و نزول ارزشمندترین كتاب آسمانی؛ یعنی قرآن كریم، به شدت نگران شدند، از این رو برای حفظ موقعیت اجتماعی خود و دفاع از بت و بتپرستی، در صدد مقابله با پیامبر خداصلیاللهعلیهوآله و معجزة جاوید او برآمدند.
گاهی با نسبتهای ناروا مانند: ساحر، مجنون و... شخصیت آن حضرت را زیر سؤال میبردند تا مردم به او توجهی نكنند: «قالَ الْكافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبینٌ»؛ (2) «كافران گفتند: این (مرد) ساحر آشكاری است.» یا: «وَ قَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ»؛ (3) «و كافران گفتند: این (مرد) ساحر بسیار دروغگویی است.» یا: «وَ قَالُوا یا أَیهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ»؛ (4) «كافران گفتند:ای كسی كه ذكر (قرآن) بر او نازل شده است، مسلّماً تو دیوانهای.»
گاهی نیز خود آن حضرت را مورد آزار و اذیت قرار میدادند و یا او را تطمیع كرده، وعدة مال و جاه میدادند تا دست از رسالتش بردارد.
و بالاخره گاهی با انكار معجزه بودن قرآن، اصل رسالت را انكار میكردند و میگفتند: «وَ یقُولُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَوْ لاَ أُنْزِلَ عَلَیهِ آیةٌ مِنْ رَبِّه»؛ (5) «كسانی كه كافر شدند، میگویند: چرا آیه (و معجزهای) از پروردگارش بر او نازل نشده است.»
در اولین آیه و بعضی آیات دیگر از سورة رعد، خداوند به اشكالها و ایرادهایی كه مشركین بر رسول خداصلیاللهعلیهوآله و یا معجزه بودن قرآن میگرفتند، پاسخ میدهد. و با جوابهای مناسب، حقانیت و معجزه بودن قرآن را اثبات میكند و میفرماید: «تِلْكَ آیاتُ الْكِتابِ وَ الَّذی أُنْزِلَ إِلَیكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا یؤْمِنُونَ»؛ (6) «اینها آیات كتاب (آسمانی) است و آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده، حق است؛ ولی بیشتر مردم ایمان نمیآورند.»
و در آخرین آیة این سوره با شهادت دادن خود و كسی كه علم كتاب نزد اوست، شبهة انكار اصل رسالت را پاسخ داده و در نتیجه نبوت آن حضرت را به اثبات میرساند: «وَ یقُولُ الَّذینَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهیداً بَینی وَ بَینَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»؛ (7) «آنها كه كافر شدند، میگویند: تو پیامبر نیستی، بگو: كافی است كه خداوند و كسی كه علم كتاب نزد اوست، میان من و شما گواه باشند.»
ضمیمة برهان به برهان
مطلب قابل توجه این است كه شهادت خداوند و كسی كه علم كتاب نزد اوست از قبیل ضمیمة شهادت به شهادتی دیگر نیست؛ بلكه از قبیل ضمیمة برهان و دلیلِ مستقل به برهان دیگر است؛ زیرا در قضاوتهای متعارف كه حداقل وجود دو شاهد ضروری است، از شهادت یك فرد، علم عادی حاصل نمیشود؛ یعنی شهادت یك نفر ناقص است كه با ضمیمة فرد دوم شهادت او كامل میشود، یا به تعبیر دیگر از ضمّ دو شهادت ناقص، شهادت كامل به وجود میآید؛ ولی در شهادت خداوند متعال نقصی وجود ندارد تا نیازی به ضمیمة شهادت دوم باشد.
پس شهادت خداوند مسلماً شهادت قطعی و كامل میباشد. در نتیجه، شهادت كسی كه علم كتاب نزد اوست نیز باید شهادت قطعی و كامل باشد؛ زیرا با شهادت خداوند متعال علم حاصل میشود و اگر شهادت فرد دوم ناقص باشد، معنایی ندارد كه به شهادت كامل ضمیمه گردد؛ چون با وجود شهادت قطعی و علمآور، كسی به دنبال شهادت ظنی نمیرود.
علاوه بر این، قرآن كریم آنان را كه در اصول دین از ظن و گمان پیروی میكردند، مذمت نموده است: «إِنْ یتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یغْنی مِنَ الْحَقِّ شَیئاً»؛ (8) «آنها تنها از گمان بیپایه پیروی میكنند، با اینكه «گمان» هرگز انسان را از حق بینیاز نمیكند.» پس چگونه ممكن است كه خود، برای اثبات اصلی از اصول دین (نبوت) دلیل ظنی اقامه نماید؟
پس معلوم میشود كه شهادت خداوند و «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَاب» از قبیل ضمیمة برهان مستقل به برهان و دلیل مستقل دیگر میباشد، كه وجود هر یك برای اثبات مدعا كافی است. حال باید ببینیم كه مقصود از «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَاب» كیست كه خداوند شهادت او را به عنوان برهان مستقل در كنار شهادت خود ذكر فرموده است؟
اقسام شهادت
قبل از آنكه مقصود از «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَاب» را بررسی نماییم، مناسب است كه ابتدا اقسام شهادت و معنای آنها و اینكه منظور از شهادت خداوند، كدام یك از این اقسام میباشد را بیان كرده، سپس به مطلب مورد نظر بپردازیم.
شهادت بر دو قسم است: «شهادت تأدیه» و «شهادت تحمّل» و شهادت تأدیه نیز بر دو قسم است: «شهادت قولی» و «شهادت فعلی.»
شهادت تأدیه؛ یعنی آنچه را كه شاهد میداند (اعم از اینكه شنیده و یا دیده) در مقابل غیر اظهار و ادا نماید كه اگر با گفتار اظهار نمود «شهادت قولی» است و اگر با فعل و كردار باشد «شهادت فعل» نامیده میشود.
شهادت تحمّل؛ یعنی اینكه شاهد با دیدن و یا شنیدن فقط به مورد شهادت علم دارد؛ امّا در مقام اظهار و ادای آن برنمیآید.
مقصود از شهادت خداوند
با توجه به اقسام شهادت میگوییم: شهادت خداوند، شهادت تأدیه است، نه شهادت تحمّل؛ چون شهادت تحمّل به معنای دیدن و ناظر بودن و علم داشتن است و معنا ندارد كه در مسئلة مورد بحث؛ یعنی تصدیق ادعای رسول اكرمصلیاللهعلیهوآله را در نبوت، به علم خدا ارجاع داده و علم خدا را حجت بر علیه كفار بدانیم؛ چون آنها راهی به علم خداوند ندارند تا بفهمند آیا رسول خداصلیاللهعلیهوآله در ادعای خود صادق است یا نه؟ و همچنین مقصود از ادای شهادت، شهادت قولی است، نه فعلی؛ زیرا ادلهای كه دلالت بر حقانیت رسالت پیامبر اسلامصلیاللهعلیهوآله مینماید یا قرآن است كه خود معجزهای جاوید میباشد و یا غیر قرآن مانند سایر معجزات. از طرفی آیات سورة رعد پیشنهاد كفار را كه تقاضای معجزهای به غیر از قرآن نموده بودند، رد كرده است؛ یعنی معجزهای برای آنان نازل نفرمود، پس معنا ندارد كه خداوند از همان راهی كه نفی نموده، به رسالت پیامبر شهادت بدهد.
بنابراین قطعاً مقصود از شهادت خداوند، استشهاد به قرآن است و استناد به قرآن نیز از این جهت است كه معجزه و آیت به صدق رسالت است؛ یعنی كلام الهی است كه به رسالت پیامبر اسلامصلیاللهعلیهوآله شهادت میدهد و چون قرآن از مقولة كلام و گفتار است، معلوم میشود كه شهادت خداوند بر رسالت پیامبرشصلیاللهعلیهوآله شهادت قولی است و دیگر نیازی نیست كه به مانند فخر رازی در «تفسیر كبیر» (9) شهادت خداوند را از مقولة فعل بدانیم. (10)
چنانكه در قرآن میفرماید: «وَ الْقُرْآنِ الْحَكِیمِ اِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ عَلَی صِرَاطٍ مُستَقِیمِ»؛ (11) «سوگند به قرآن حكیم! تو قطعاً از رسولان (خداوند) هستی و بر راه راست (قرار) داری.»
«وَمَا مُحَمَّدٌ اِلَّا رَسُول قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُل»؛ (12) «محمدصلیاللهعلیهوآله فقط فرستادة خدا است و پیش از او فرستادگان دیگری نیز بودند.»
«مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أبَا أحَدٌ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولُ اللهِ وَخَاتَمَ النَّبِیینَ»؛ (13) «محمدصلیاللهعلیهوآله پدر هیچ یك از مردان شما نبوده و نیست؛ ولی رسول خداصلیاللهعلیهوآله و ختم كننده و آخرین از پیامبران است.»
و نظیر این آیات كه خداوند به وسیلة آنها به رسالت پیامبر اسلامصلیاللهعلیهوآله شهادت داده است، در قرآن بسیار است و تمام آنها از مقولة قول و گفتار هستند، نه از مقولة فعل و كردار.
مراد از «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَاب» در اقوال مفسران
در این زمینه اقوال زیادی ذكر شده است كه در اینجا به ذكر چند قول بسنده كرده و هر یك از آنها را مورد بررسی قرار میدهیم:
قول اول: بعضی از مفسرین گفتهاند كه مراد «خداوند متعال» میباشد. این قول را مرحوم طبرسی (14)، فخر رازی (15) و زمخشری (16) به «حسن بصری» و «سعید بن جبیر» و «زجاج» نسبت دادهاند. زمخشری و فخر رازی از حسن بصری نقل كردهاند كه او گفته است:
«لا والله یعنی الا الله؛ سوگند به خدا كه خداوند در اینجا خودش را قصد كرده است.»
این تفسیر صحیح نیست؛ زیرا:
اوّلاً: خلاف مقصود عطف است؛ چون عطف بر مغایرت بین معطوف و معطوف علیه دلالت دارد، در حالی كه اگر مقصود ذات خداوند باشد، مغایرتی وجود نخواهد داشت.
ثانیاً: لازمة این تفسیر، عطف كردن صفت خدا بر ذات او است، در صورتی كه عطف صفت بر ذات قبیح و غیر صحیح است (17)، چنانكه فخر رازی میگوید: صحیح نیست كه بگوییم: «شَهِدَ بِهَذَا زَیدٌ وَالْفَقِیهُ؛ به این امر زید و فقیه گواهی دادند.» و مراد از فقیه خود زید باشد؛ چون این عطف، عطف صفت بر ذات میباشد و این قبیح است؛ بلكه باید گفت: «شَهِدَ بِهِ زِیدٌ الْفَقِیه؛ زید فقیه به این امر شهادت داده است.» (18)
قول دوم: عدهای مانند «ابن كثیر» گفتهاند: مقصود از كتاب، تورات و انجیل و مقصود از كسانی كه علم كتاب در نزد آنها است، علمای یهود و نصارا میباشند؛ زیرا اینها از بشارتهایی كه دربارة رسول خداصلیاللهعلیهوآله در كتابهایشان آمده است، خبر دارند، و اوصاف پیامبرصلیاللهعلیهوآله را در كتابهای خود خواندهاند. (19)
«ابن جریر» از ابن عباس نقل كرده است كه از او سؤال شد: ««وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَاب»؟ قَالَ: هُمْ اَهْلُ الْكِتَابِ مِنَ الْیهُودِ وَالنَّصَارَی؛ (20) چه كسی است كه علم كتاب نزد او است؟ گفت: ایشان اهل كتاب از یهود و نصارا هستند.»
این تفسیر نیز صحیح نیست؛ زیرا همانگونه كه قبلاً گفتیم، مقصود از شهادت در اینجا ادای شهادت میباشد، نه تحمّل شهادت، به تعبیر دیگر، مقصود این است كه عالم به كتاب، شهادت بدهد، نه اینكه فقط بداند. در صورتی كه سورة رعد در مكه نازل شده است و در آن هنگام هیچكس از علمای یهود و نصارا به رسول خداصلیاللهعلیهوآله ایمان نیاورده بودند و به رسالت او شهادت نداده بودند. مبارزة رسول خداصلیاللهعلیهوآله و دعوت آن حضرت در مكه فقط با مشركین قریش بوده است، با این حال معنی ندارد كه رسول خداصلیاللهعلیهوآله در رسالت خود به شهادت كسی كه به نبوت او ایمان نیاورده و گواهی نداده است، احتجاج كند.
قول سوم: بعضی دیگر گفتهاند: مقصود آن دسته از علمای یهود و نصارا هستند كه ایمان آورده و به رسالت پیامبر اسلامصلیاللهعلیهوآله گواهی دادهاند، مانند: «عبد الله بن سلام»، «سلمان فارسی»، «جارود» و «تمیم داری» و... .
سیوطی میگوید: «عدهای مانند عبد الرزاق و ابن جریر و ابن منذر از قتاده روایت كردهاند كه او گفته است: از اهل كتاب كسانی بودند كه حق را میشناختند و به آنها شهادت میدادند، مانند: عبد الله بن سلام و جارود و تمیم داری و سلمان فارسی. (21)
این قول نیز مانند دو قول سابق مورد قبول نیست؛ زیرا تمام افرادی كه نام برده شدهاند، در مدینه اسلام آوردهاند؛ ولی آیة مباركة مورد بحث در مكه نازل شده است، پس چگونه ممكن است كه رسول خداصلیاللهعلیهوآله دلیل رسالت خود را شهادت افرادی قرار دهد كه بعداً در مدینه ایمان خواهند آورد؟
قول چهارم: گروهی دیگر گفتهاند: مقصود از «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَاب» خصوص «عبد الله بن سلام» میباشد كه از علمای یهود بوده، و در مدینه ایمان آورده است. (22)
سیوطی میگوید: «عدهای از مجاهد نقل كردهاند كه وقتی وی آیة «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَاب» را میخواند، میگفت: او عبد الله بن سلام است.» (23)
این قول نیز مردود است؛ زیرا همانطور كه قبلاً گفتیم، تمام سورة رعد در مكه نازل شده است؛ ولی عبد الله بن سلام در مدینه ایمان آورد و معنی ندارد كه پیامبر خداصلیاللهعلیهوآله شهادت كسی را كه بعداً ایمان خواهد آورد، به عنوان دلیل بر نبوتش ذكر نماید.
عدهای در طرفداری از این قول گفتهاند: مكی بودن سوره منافات ندارد كه بعضی از آیات آن در مدینه نازل شده باشد، و لذا ممكن است تمام آیات سورة رعد در مكه نازل شده باشد؛ لكن خصوص این آیه در مدینه و در شأن عبد الله بن سلام باشد.
علّامه طباطباییرحمهالله در پاسخ این احتمال میفرماید: مجرد احتمال كه اثبات نمیكند این آیه در مدینه نازل شده است؛ بلكه باید برای اثبات مدعا، روایت صحیحی كه بتوان به آن اعتماد كرد وجود داشته باشد، و در اینجا علاوه بر آنكه چنین روایتی نیست، مفسرین نیز تصریح كردهاند كه تمام این سوره در مكه نازل شده است. (24)
سیوطی میگوید: «عدهای نقل كردهاند: از سعید بن جبیر سؤال شد: آیا مراد از عالم به كتاب در این آیه عبد الله بن سلام است؟ در پاسخ گفت: چگونه این كلام صحیح است، در حالی كه سورة رعد در مكه نازل شده است؛ ولی عبد الله بن سلام در مدینه و بعد از هجرت پیامبرصلیاللهعلیهوآله، اسلام آورده است؟» (25)
«ابن عبد الله» در شرح حالات عبد الله بن سلام میگوید: «در مورد این آیة مباركه گفته شده است كه مقصود از عالم به كتاب عبد الله بن سلام است؛ لكن عكرمه و حسن بصری این كلام را رد كردهاند و گفتهاند: چگونه این حرف صحیح میباشد، با اینكه سورة رعد در مكه نازل شده و اسلام عبد الله بن سلام بعد از آن بوده است؟» (26)
شاهد دیگر بر این مطلب نقل «زُهری» است كه میگوید: «عمر بن خطاب با رسول خداصلیاللهعلیهوآله سخت دشمن بود تا آنكه روزی آمد، و در حالی كه رسول خداصلیاللهعلیهوآله مشغول نماز بود، به آن حضرت نزدیك شد، شنید كه پیامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله این آیه را میخواند كه خدا به او خطاب نموده «قبل از رسالت، تو كتاب نمیخواندی، و با دست خود چیزی نمینوشتی، اگر چنین بود منكران به شك میافتادند.» (27)
و باز شنید كه پیامبرصلیاللهعلیهوآله این آیه را میخواند: «مردم كافر میگویند: تو رسول خدا نیستی، بگو بهترین شاهد من خدا است و كسی كه نزد او علم كتاب است.» عمر صبر كرد تا نماز رسول خداصلیاللهعلیهوآله تمام شد و به سرعت به دنبال حضرت رفت و اسلام آورد. (28)
همه میدانند كه اسلام عمر در سال ششم بعثت و در مكه بوده است و همین دلیل است بر اینكه آیة «كَفَی بِاللهِ شَهِیداً» در مكه نازل شده است، نه در مدینه و به اسلام عبد الله بن سلام ربطی ندارد.
قول پنجم: عدهای دیگر از مفسرین عامه و علمای شیعه میگویند: مقصود از كتاب، قرآن مجید و مقصود از عالم به كتاب، عالم به قرآن میباشد.
علامه طباطباییرحمهالله مینویسد: مقصود از كتاب، قرآن كریم است و معنای آیه چنین میباشد: «هر كس این كتاب را فرا گرفته و بدان عالم گشته و در آن تخصّص یافته باشد، گواه است بر اینكه قرآن از ناحیه خدا است و من هم كه آورندة آن هستم، فرستادة خدایم.» (29)
سپس میفرماید: با این احتمال (قول پنجم)، آخر سوره (آیه مورد بحث) ناظر به اول آن میباشد كه میفرماید: «تِلْكَ آیاتُ الْكِتَابِ وَالَّذِی اُنْزِلَ اِلَیكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقَّ وَلَكِنَّ اَكْثَرَ النَّاسُ لَا یؤْمِنُون»؛ (30) «اینها آیات كتاب (آسمانی) میباشد و آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده، حق است؛ ولی بیشتر مردم ایمان نمیآورند.»
و نیز ناظر به وسط سوره میباشد كه میفرماید: «أَ فَمَنْ یعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى إِنَّما یتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ»؛ (31) «آیا كسی كه میداند آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده، حق میباشد، همانند كسی است كه نابیناست؟ تنها صاحبان اندیشه متذكر میشوند.»
این گفتار از خدای سبحان در حقیقت یاری كردن قرآن، و دفاع از آن است در قبال توهین كفار كه مكرر میگفتند: «لَوْ لاَ أُنْزِلَ عَلَیهِ آیةٌ مِنْ رَبِّه»؛ (32) «چرا آیه «و معجزهای» از پروردگارش بر او نازل نشده است؟» و در آیة مورد بحث گفتند: «لَسْتَ مُرْسَلاً»؛ «اصلاً تو فرستادة خدا نیستی.»؛ ولی در این آیه جواب آنها داده شد كه: خدای من در این قرآن به رسالت من گواهی داده است و آنكه عالم به قرآن میباشد نیز به رسالت من شهادت داده است.
زمخشری نیز میگوید: «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ وَالَّذِی عِنْدَهُ عِلْمُ الْقُرْآن؛ (33) یعنی مراد از كتاب، قرآن، و مقصود از عالم، كسی است كه عالم به قرآن میباشد. فخر رازی همین قول را به «اَصَم» نسبت داده و مفصل توضیح میدهد و در پایان مینویسد: مقصود از كسی كه علم كتاب نزد اوست؛ كسی است كه علم قرآن نزد او میباشد. با توجه به اینكه هر یك از اقوال گذشته از جهاتی دچار اشكال و ضعف بودند، قول صحیح همین قول پنجم میباشد؛ زیرا در این قول هیچ یك از ضعفها و اشكالاتی كه سایر اقوال داشتند، وجود ندارد.
ویژگیهای «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَاب»
بحث مهمی كه در اینجا وجود دارد این است، آن كس كه عالم به قرآن است و شهادتش به عنوان برهانی مستقل در كنار شهادت پروردگار متعال ذكر شده، كیست و چه ویژگیهایی دارد؟ مسلّماً چون سورة مباركة رعد در مكه نازل شده است، او باید در مكه و قبل از نزول این سوره اسلام آورده و عالم به قرآن باشد؛ یعنی قرآن را از نظر فصاحت و بلاغت، مشتمل بر اخبار غیبی و از سایر جهات به عنوان معجزه پذیرفته باشد تا بتواند در مقابل مشركین مكه به رسالت پیامبرصلیاللهعلیهوآله و معجزه بودن آن شهادت بدهد.
بهترین مصداقی كه در بین اصحاب این ویژگیها را در حدّ اعلا دارا بود، حضرت علیعلیهالسلام میباشد؛ زیرا آن حضرت اولین كسی بود كه اسلام آورد (34) و همواره در تمام فراز و نشیبها، پیامبر اسلامصلیاللهعلیهوآله را همراهی میكرد و او بعد از رسول خداصلیاللهعلیهوآله اول كسی بود كه از آیات الهی آگاهی مییافت و آنها را مینوشت؛ فلذا آن حضرت از تمام صحابه به كتاب خدا داناتر بود.
بدین جهتام سلمه میگوید: پیامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله فرمود: «عَلِی مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِی وَ لَنْ یفْتَرِقَا حَتَّى یرِدَا عَلَی الْحَوْضَ؛ (35) قرآن و علی با هم هستند و از یكدیگر جدا نمیشوند تا اینكه در كنار حوض بر من وارد شوند.» و خود حضرت علیعلیهالسلام نیز این حقیقت را اینگونه بیان میفرماید كه: «مَا نَزَلَتْ آیةٌ فِی كِتَابِ اللهِ جَلَّ وَعَزَّ اِلَّا وَقَدْ عَلِمْتُ مَتَی نَزَلَتْ وَ فیمَا نَزَلَتْ؛ (36) هیچ آیهای در كتاب خدا نازل نشد؛ مگر اینكه من میدانم چه زمانی و در مورد چه شخصی نازل شده است.»
بنابراین نتیجهای كه از مطالب گذشته گرفته میشود، این است كه مصداق بارز «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابَ» امام علیعلیهالسلام میباشد، و شهادت آن حضرت است كه به عنوان برهانی مستقل در قرآن كریم ذكر شده است.
بحث روایی
مؤید مطالب فوق روایات فراوانی است كه از شیعه و اهل سنت در ذیل آیة مورد بحث نقل شده و نزول این آیه را در شأن حضرت علیعلیهالسلام میدانند كه به جهت رعایت اختصار بخشی از آنها را نقل میكنیم:
الف. روایات اهل سنت
1. علی بن عابس گفت: من و ابومریم نزد «عبد الله بن عطا» رفتیم، ابو مریم به ابن عطا گفت: حدیثی را كه برای من از حضرت باقرعلیهالسلام روایت كردی، برای «علی بن عابس» روایت كن! ابن عطا گفت: من نزد حضرت باقرعلیهالسلام بودم كه فرزند «عبد الله بن سلام» از آنجا عبور كرد، عرض كردم: فدایت شوم! آیا این فرزند کسی است که علم کتاب نزد او است؟ امام باقرعلیهالسلام فرمود: نه، عالم به کتاب صاحب شما علی بن ابی طالبعلیهماالسلام است كه در مورد او آیاتی از كتاب نازل شده است، مانند: «الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»؛ (37) «أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَینَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْه»؛ (38) «إِنَّما وَلِیكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا (39)». (40)
2. سعید بن جبیر از ابن عباس نقل میكند كه او گفت: مراد از كلام خداوند كه فرمود: «وَ مَنْ عِنَدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» علی بن ابی طالب است. (41)
3. ابو صالح در مورد آیة علم الكتاب گفته است: مقصود علی بن ابی طالبعلیهماالسلام است كه عالم به تفسیر و تأویل، ناسخ و منسوخ، حلال و حرام بود. (42)
4. وقتی «معاویة بن ابی سفیان» با «قیس بن سعد بن عباده» در مدینه رو به رو شد، قیس گفت: «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» علی بن ابی طالبعلیهالسلام است، معاویه در پاسخ گفت: عبد الله بن سلام است. قیس گفت: مراد علیعلیهالسلام است و سپس آیاتی را از قرآن قرائت كرد، مانند: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» (43) و «أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَینَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْه» (44) و گفت: مراد از «هادی» در آیة اول «شاهد» در آیة دوم علی بن ابی طالبعلیهماالسلام است؛ چون رسول خداصلیاللهعلیهوآله او را در روز غدیر به خلافت نصب نمود و فرمود: «هر كه من مولای اویم، پس علی نیز مولای اوست» و همچنین فرمود: «ای علی! تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسی هستی، جز اینكه بعد از من پیامبری نخواهد بود.» معاویه در جواب قیس ساكت شد، و نتوانست كلام قیس را انكار كند. (45)
ب. روایات امامیه
1. «برید بن معاویه» گفته است: از حضرت باقرعلیهالسلام دربارة شأن نزول آیة علم الكتاب سؤال كردم، حضرت فرمود: خداوند در این آیه ما را اراده كرده است و علیعلیهالسلام بعد از پیامبر اسلامصلیاللهعلیهوآله اولین و بافضیلتترین و بهترین ما میباشد. (46)
2. «ولید سمّان» گفته ا ست: حضرت صادقعلیهالسلام به من فرمود: مردم دربارة پیغمبران اولوا العزم و صاحب شما امیرالمؤمنینعلیهالسلام چه نظری دارند؟ عرض كردم: آنها هیچ كس را بر انبیای اولوا العزم مقدم نمیدانند، حضرت فرمود: خداوند عزوجل دربارة موسیعلیهالسلام میفرماید: «ما در الواحی كه از آسمان بر او فرو فرستادیم از هر چیز یك موعظهای نوشتیم.» (47) و نفرمود: همه چیز، و دربارة عیسیعلیهالسلام میفرماید: «او از طرف خدا آمده است تا بعضی از چیزهایی را كه شما در آن اختلاف دارید، روشن و بیان كند.» (48) و نفرمود: همه چیز؛ لكن دربارة صاحب شما امیرالمؤمنینعلیهالسلام میگوید: «ای پیغمبر! بگو: بهترین گواه بین من و شما خداست و كسی كه علم تمام كتاب نزد اوست.» (49)
و از طرفی خداوند میفرماید: «هیچتر و خشكی نیست؛ مگر اینكه در كتابی آشكار (كتاب علم خدا) ثبت است.» (50) و خدا علم این كتاب را به امیر المؤمنینعلیهالسلام داده است. (51)
3. «عمر بن اذینه» گفته است: امام صادقعلیهالسلام فرمود: آن كسی كه عالم به كتاب است، امیر المؤمنینعلیهالسلام میباشد و چون از آن حضرت سؤال شد آیا كسی كه نزد او علم بعض از كتاب است، داناتر میباشد یا كسی كه نزد او علم تمام كتاب است؟ حضرت فرمود: كسی كه نزد او علمی از كتاب میباشد، دانش او به اندازة آبی است كه بال پشه با خود از دریا برمیدارد. و امیر المؤمنینعلیهالسلام فرمودهاند: تمام علمی را كه آدمعلیهالسلام با خود از آسمان به زمین آورد و تمام مقامات و علوم انبیا تا خاتم النبیینصلیاللهعلیهوآله همگی در ما عترت پیامبرصلیاللهعلیهوآله وجود دارد. (52)
4. «ابو سعید خدری» گفته است: از رسول خداصلیاللهعلیهوآله دربارة آیة «الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ» (53) سؤال كردم، فرمود: این آیه در مورد وصی برادرم «سلیمان بن داود» نازل شده است. عرض كردم:ای رسول خدا! پس مراد از آیه شریفة «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَاب» كیست؟ فرمود: برادرم علی بن ابی طالبعلیهماالسلام میباشد. (54)
دلالت آیه بر خلافت امام علیعلیهالسلام
از مجموع بحثهای گذشته و روایاتی كه نقل شد این نتیجه به دست میآید كه حضرت علیعلیهالسلام عالم به كلّ قرآن بود؛ و لذا در روایات تنها كسی كه به عنوان مصداق «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَاب» معرفی شده، آن حضرت میباشد، و در بین اصحاب كسی دارای چنین مقام علمی نبوده است، پس حضرت داناترین اصحاب به كتاب خدا بود.
و از طرفی، به لحاظ اینكه امامت و خلافت همان ادامة راه پیامبر اسلامصلیاللهعلیهوآله و رهبری و هدایت مردم به طریق سعادت و بیان احكام الهی از قرآن و سنت نبوی و تفسیر آن دو میباشد و كسی شایستة این مقام است كه عالم به كتاب و سنت باشد؛ زیرا تشكیل حكومت اسلامی تنها بر اساس علم به منابع اصیل اسلام؛ یعنی قرآن و سنت پیامبرصلیاللهعلیهوآله میسر است و چون حضرت علیعلیهالسلام به عنوان تنها مصداق عالم به كتاب معرفی شده است، پس اوست كه شایستة مقام امامت و رهبری امت اسلام بعد از پیامبر خداصلیاللهعلیهوآله میباشد؛ زیرا رهبری امت اسلام به ادارة امور مالی و اقتصادی منحصر نیست؛ بلكه قضاوت، تفسیر قرآن، بیان احكام، ایجاد وحدت و برادری در بین مسلمین، اجرای عدالت، شناخت عوامل تقویت اسلام و نظام اسلامی، هدایت مردم در مسیر حق و صراط مستقیم و بالاخره پیاده نمودن احكام الهی در متن جامعه كه تفسیر عملی از قوانین حیاتبخش اسلام میباشد، از وظایف بزرگ امام در حكومت اسلامی است.
و طبعاً كسی میتواند این اهداف و وظایف را در حكومت و جامعة اسلامی عملی سازد كه خود عالم و آگاه به آنها باشد، و قطعاً بعد از پیامبر اسلامصلیاللهعلیهوآله كسی سزاوارتر از علیعلیهالسلام به این منصب وجود نداشت؛ زیرا او از تمام اصحاب پیامبرصلیاللهعلیهوآله داناتر وآشناتر به قرآن كریم بود. به همین جهت بود كه خلفا در مواردی كه مشكل علمی پیدا كرده و حكمی را نمیدانستند و یا به خطا حكم میكردند، به امیر المؤمنینعلیهالسلام مراجعه مینمودند و آن حضرت آنها را راهنمایی میفرمود؛ ولی حضرت علیعلیهالسلام در تمام دوران زندگی پرافتخار خویش، حتی در یك مورد هم محتاج به غیر پیامبرصلیاللهعلیهوآله نشد و موردی پیش نیامد كه حكم آن را نداند. ما به جهت رعایت اختصار فقط یك نمونه از رجوع خلفا به حضرت علیعلیهالسلام را نقل میكنیم:
داستان مراجعة خلفا به امیر المؤمنینعلیهالسلام
«محمد بن یعقوب» از حضرت صادقعلیهالسلام روایت نموده است: در زمان خلافت ابوبكر مردی كه شراب نوشیده بود، نزد خلیفه آوردند، ابوبكر پرسید: آیا تو خمر نوشیدهای؟ گفت: آری. خلیفه گفت: نوشیدن خمر حرام است.
مرد شرابخوار گفت: من اسلام اختیار كردهام و اسلامم قوی است؛ لكن محل زندگی من در جایی است كه مردم آنجا خمر مینوشند و آن را حلال میشمرند. اگر میدانستم كه نوشیدن خمر حرام است؛ البته اجتناب مینمودم. ابوبكر به عمر رو كرد و گفت: رأی تو در این باره چیست؟
عمر گفت: مشكلی است كه راه حلّ آن جز نزد علیعلیهالسلام پیدا نشود. علی را بخوانید.
سپس عمر گفت: حكم و قضای این واقعه در خانه علیعلیهالسلام قرار دارد.
حضرت صادقعلیهالسلام فرمودند: ابوبكر و عمر برخاستند، و آن مرد را با خود آوردند و جماعتی كه در محضر بودند همگی به حضور امیر المؤمنینعلیهالسلام آمدند. ابوبكر داستان را تعریف كرد و آن مرد نیز قصه خود را بازگو نمود.
حضرت فرمودند: كسی را با او در مجالس مهاجرین و انصار بفرستید تا تفحص كند كه آیا تا به حال كسی از آنان آیة حرمت را بر آن مرد خوانده است؟ و اگر خوانده است، بر خواندنش شهادت بدهد. همین دستور را اجرا كردند، و هیچ كس از مهاجرین و انصار بر قرائت و تلاوت آیة تحریم شراب دربارة وی گواهی ندادند.
حضرت علیعلیهالسلام او را آزاد كرده و فرمودند: اگر از این پس خمر بنوشی، ما بر تو حدّ جاری خواهیم ساخت. (55)
پینوشـــــــــــــتها:
(1). رعد/ 43.
(2). یونس/ 2.
(3). ص/ 4.
(4). حجر/ 6.
(5). رعد/ 7 و 27.
(6). رعد/ 19 و 31.
(7). رعد/ 43.
(8). النجم/ 28.
(9). التفسیر الكبیر، فخر رازی، طبع سوم، ج 19، ص 69.
(10). المیزان، محمد حسین طباطبایی، نشر بنیاد علمی و فكری علامه طباطبایی، سال 1363 ش، ج 11، ص 587.
(11). یس / 4 ـ 2.
(12). آل عمران/144.
(13). احزاب/40.
(14). مجمع البیان، طبرسی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1329 هـ ش، ج 3، ص 301.
(15). التفسیر الكبیر، ج 19، ص 70.
(16). الكشاف، جار الله زمخشری، بیروت، دارالكتاب العربی، ج 2، ص 536.
(17). المیزان، ج 11، ص 588 (مترجم).
(18). التفسیر الكبیر، ج 19، ص 70.
(19). تفسیر القرآن العظیم، ابن كثیر، بیروت، دارالمعرفة، طبع اول، 1406 ق، ج 2، ص 540.
(20). التفسیر الكبیر، ج 19، ص 70.
(21). الدر المنثور، جلال الدین عبد الرحمن السیوطی، چاپ كتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1404 ق، ج 4، ص 69.
(22). روح المعانی، شهاب الدین سید محمد آلوسی، احیاء التراث العربی، بیروت، طبع چهارم، 1045 ق، ج 13، ص 175.
(23). الدر المنثور، ج 4، ص 69.
(24). المیزان، ج 11، ص 589.
(25). الدر المنثور، ج 4، ص 69.
(26). الاستیعاب، یوسف بن عبد الله بن عبد البر، مكتبۀ نهضۀ، مصر، ج 3، ص 922.
(27). عنكبوت / 48.
(28). الدر المنثور، ج 4، ص 69.
(29). المیزان، ج 11، ص 386 (مترجم).
(30). رعد / 1.
(31). رعد/ 19.
(32). رعد/ 7 و 27.
(33). الكشاف، زمخشری، ج 2، ص 536.
(34). ترجمة الامام علی بن ابی طالب، ابن عساكر، مؤسسه محمودی، بیروت، طبع دوم، 1398 ق، ج 1، ص 64.
(35). المستدرك علی الصحیحین، ابو عبد الله الحاكم النیشابوری، دارالمعرفة، بیروت، ج 3، ص 124.
(36). شواهد التنزیل، حاكم حسكانی، مجمع احیای فرهنگ اسلامی، طبع اول، 1411 ق، ج 1، ص281.
(37). رعد/ 43.
(38). هود/ 17.
(39). مائده/ 55.
(40). مناقب علی بن ابی طالب، ابن مغازلی، المكتبة الاسلامیة، تهران، ص 313، ح 358.
(41). شواهد التنزیل، حاكم حسكانی، ج 1، ص401.
(42). شواهد التنزیل، حاكم حكانی، ج 1، ص405.
(43). رعد/ 7.
(44). هود/ 17.
(45). ینابیع المودة، سلیمان بن ابراهیم قندوزی، منشورات دار الكتب العراقیه، طبع هشتم، 1385ق، ص 104، باب 30.
(46). اصول كافی، كلینی، ترجمه سید جواد مصطفوی، دفتر نشر فرهنگ اهلبیتعلیهمالسلام، ج 1، ص 333، ح 6.
(47). اعراف/ 145.
(48). زخرف، 63.
(49). رعد/ 43.
(50). انعام/ 59.
(51). الاحتجاج، طبرسی، نشر المرتضی، سال 1403 ق، ج 2، ص 375.
(52). البرهان فی تفسیر القرآن، محدث بحرانی، دارالكتب العلمیة، قم، ج 2، ص 302، ح 4.
(53). نمل/ 40.
(54). البرهان فی تفسیر القرآن، محدث بحرانی، ج2، ص 303، ح 13.
(55). غایة المرام، محدث بحرانی، باب 42، ص535، ح 5.