آخرین تصاویر مذهبی

آخرین فیلم های مذهبی

آموزش تصویری احکام - آموزش وضو، نماز، غسل، تیمم و...

آموزش تصویری احکام - آموزش وضو، نماز، غسل، تیمم و...

در آموزشی نوشته شده در پنج شنبه, 23 آذر 1402
مجموعه تصویری احکام شامل آموزش مطهرات، نجاست و نجس شدن چیزهای پاک، تطهیر لباس، پارچه، فرش و دیگر اشیا، آموزش وضو، آموزش نماز، آموزش غسل، تیمم، احکام محتضر، آموزش کفن…
دانلود مجموعه سخنرانی های  تصویری از مرحوم دولابی

دانلود مجموعه سخنرانی های تصویری از مرحوم دولابی

در بزرگان و شخصیت ها نوشته شده در سه شنبه, 21 آذر 1402
دانلود مجموعه سخنرانی ها و نکات اخلاقی از مرحوم دولابی با موضوعات: رزق و روزی انسان، دوست داشتن، قلب مومن، گرفتاری بشر، رحمت الهی و ... شامل 10 فایل تصویری
دانلود مجموعه نماهنگ ها و تصاویر جدید ویژه فلسطین و غزه

دانلود مجموعه نماهنگ ها و تصاویر جدید ویژه فلسطین و غزه

در انقلاب، دفاع مقدس، مقاومت نوشته شده در چهارشنبه, 08 آذر 1402
دانلود و تماشای مجموعه نماهنگ های جدید ویژه فلسطین و غزه
مجموعه نماهنگ ها و مداحی های جدید ویژه ایام فاطمیه - تنظیم استودیویی

مجموعه نماهنگ ها و مداحی های جدید ویژه ایام فاطمیه - تنظیم استودیویی

در مداحی تصویری نوشته شده در چهارشنبه, 08 آذر 1402
دانلود و تماشای مجموعه مداحی های جدید ویژه شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها با تنظیم استودیویی
مجموعه نماهنگ های جدید ویژه محرم | تنظیم استودیویی

مجموعه نماهنگ های جدید ویژه محرم | تنظیم استودیویی

در مداحی تصویری نوشته شده در یکشنبه, 19 تیر 1401
مجموعه نماهنگ های جدید ویژه محرم با تنظیم استودیویی
مجموعه نماهنگ های زیبا ویژه عید غدیر | هدیه اسباب بازی | نادعلی ...

مجموعه نماهنگ های زیبا ویژه عید غدیر | هدیه اسباب بازی | نادعلی ...

در مداحی تصویری نوشته شده در یکشنبه, 19 تیر 1401
مجموعه کلیپ های تصویری زیبا ویژه عید غدیر خم با کیفیت بالا

آخرین مطالب سایت

خاطراتى از دفاع مقدس (7)‏

اقتدا به امیر مؤمنان‏علیه‏السلام

نزدیك عملیات بیت المقدس بود كه هواپیماهاى دشمن، منطقه را بمباران كردند. در پى آن، صحنه‏اى دیدم كه در آن، اقتدا به امیر مؤمنان‏علیه‏السلام تصویر شده بود. چند تن از بچه‏ها با وجود مجروح شدن، نماز خود را ترك نكرده بودند؛ مثلاً یكى در حال قنوت بود و بازویش تركش خورده بود. دیگرى به رانش تركش خورده بود؛ سجده‏اش را ادامه مى‏داد. (1)

قدرت اللّه اكبر

در جریان آزادسازى سوسنگرد، در موقعیتى قرار گرفتیم كه حتى یك گلوله آرپى جى براى ما باقى نمانده بود. یك تانك عراقى از این موضوع اطلاع پیدا كرد و به سمت ما نشانه گرفت. درمانده شدم كه چه كنم. ناگهان دیدم كه تعدادى از بچه‏ها با مشتهاى گره كرده و فریاد اللّه اكبر به طرف تانك حمله كردند.

از این حركتِ خودجوش بچه‏ها تعجب كردم. مگر ممكن بود با شعار اللّه اكبر بر تانك هم غلبه كرد؟! ترس بر همه وجودم چنگ انداخته بود. با خود مى‏گفتم تا لحظاتى دیگر با رگبار تانك، عزیزان ما به شهادت مى‏رسند؛ اما این‏طور نشد؛ بلكه تانك با یك گردش، به سمت جنوب گریخت. رزمندگان در پى تانك مى‏رفتند و من هم ناخواسته به دنبالشان.‌» (2)

پنج تن

روزهاى آخر سال 1379 ش (سال امام على‏علیه‏السلام) بود. در منطقه جنوب با عراقیها در خاك عراق، به‏طور مشترك در حال تفحص بودیم. هنگام صبح براى گروهى از شهدا، زیارت عاشورا خواندیم. خیلى لذت بردیم.

در بین زیارت، به ذهنم خطور كرد كه روزهاى آخر سالِ امام على‏علیه‏السلام است. بى‏اختیار، روضه كوچه بنى هاشم‏و غربت على‏علیه‏السلام بر زبانم جارى شد. بعد از اتمام مجلس، وقتى به تقویم نگاه كردم، متوجه شدم روز مباهله است؛ روز افتخار پنج تن آل عبا، و نیز روزى بود كه حضرت على‏علیه‏السلام به سائل، انگشتر داده بود. فوراً به بچه‏ها گفتم: «ما لشكر على بن ابى طالب‏علیه‏السلام هستیم و امروز شهید پیدا مى‏كنیم»؛ زیرا در آن منطقه مدتى بود كه شهید، كم پیدا كرده بودیم.

شهداى عملیات رمضان در آن منطقه بودند. به امید و اعتقاد كامل، مشغول كار شدیم. اوّلین شهیدى كه پیدا شد، «عشق‏على» نام داشت و جالب آن كه جزو لشكر على بن ابى طالب‏علیه‏السلام بود.

دوست داشتیم بدانیم افرادى كه در منطقه در عملیات شركت كرده بودند، چند نفر و كجا بودند. عجیب آنكه در جیب دومین شهید، اسامى افراد گروهانى را پیدا كردیم كه شهید شده بودند و جنازه‏هایشان جا مانده بود. (3)

دست نگه‏دار

در معراج، روى كفنش نوشته بودیم: «شهید گمنام.‌» بارها مى‏خواستیم براى تشییع بفرستیمش تهران؛ ولى دلم نمى‏آمد. در دلم یكى مى‏گفت: دست نگه‏دار تا موقعش برسد. به خودم گفتم: «همتى - مكانیك تفحص - وقتى دنبال آچار مى‏گردد، صلوات مى‏فرستد؛ چرا من با صلوات، دنبال پلاك شهید نگردم؟»

همین كار را كردم و دوباره سراغ پیكر رفتم و كفنش را باز كردم. در جمجمه شهید، قطعه‏اى گِل بود. آن را درآوردم، دیدم پلاك شهید است. اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد. (4)

ایثار صالحى

در موقعیتى از عملیات بیت المقدس، آتش دشمن، بى‏امان مى‏بارید. عراقیها بر روى خاكریز، توپهاى هوایى 23 میلى مترى گذاشته بودند.

از این توپها، فقط براى زدن هواپیماى جنگى در آسمان استفاده مى‏شود؛ اما دشمن براى مقابله با نیروهاى پیاده از آنها استفاده مى‏كرد.

بچه‏ها در جاده به كندى حركت مى‏كردند. شدت آتش، بچه‏ها را زمین گیر كرده بود. ناگهان ناصر صالحى - از مسئولان گردان انصار از تیپ 27 - ضامن سه نارنجك را كشید و خود را به خاكریز دشمن رساند.

توپها با انفجار نارنجكها خاموش شدند؛ ولى صالحى، آماج گلوله‏هاى دشمن قرار گرفت و درجا شهید شد. رزمندگان با دیدن این صحنه، تكبیرگویان به خاكریز دشمن هجوم بردند و سپس خود را به جاده خرمشهر - شلمچه رساندند. (5)

به موقع مى‏گم

پنجمین شب از عملیات خیبر بود. یك بسیجىِ اهل مراغه به نام حضرتى از من پرسید: «برادرعابدى! چرا اجازه ندادى خط اوّل بروم؟»

مى‏دانستم معلم است و چهار بچه قد و نیم قد دارد. گفتم: «به موقع مى‏گم.‌»

هفتمین روز از عملیات بود. جنگ سختى داشتیم. خسته و كوفته برگشتیم تا كمى استراحت كنیم. كانكس اورژانس، پنج تخت بیمارستانى داشت. مى‏خواستم روى تخت اوّل بخوابم كه حضرتى آمد و گفت: «برادر عابدى! شما جاى من بخواب و من جاى شما مى‏خوابم.‌»

پرسیدم: «چرا؟» گفت: «كلیه‏هاى من ناراحت است. شبها زیاد بیرون مى‏روم. نمى‏خواهم شما را زیاد اذیت كنم.‌» جایمان را عوض كردیم و خیلى زود خوابم برد. سپس، عراقیها با توپ فرانسوى، آنجا را سخت كوبیدند؛ به حدى كه دو گردان از لشكر عاشورا عقب‏نشینى كردند؛ ولى با این حال، ما بیدار نشدیم تا اینكه یكى از گلوله‏ها به كنار كانكس خورد و از خواب پریدم.

به بچه‏ها گفتم بروید بیرون. صداى حضرتى نمى‏آمد. چراغ قوه را كه روشن كردم، دیدم مغزش روى صورتش ریخته و در حال شهادت است. (6)

بدون آنكه خم به ابرو بیاورد

در عملیات خیبر، یك بریدگى در طول خاكریزى بود كه از آن ناحیه، آتش شدیدى روى بچه‏ها ریخته مى‏شد. هیچ كس جرئت نمى‏كرد براى آن قسمت فكرى بكند.

یك لودر از لشكر نجف آنجا بود. راننده‏اش مى‏ترسید روى آن برود. آقا مهدى باكرى - فرمانده لشكر - كه به نیروهاى مستقر در خط پیوست، دل و جرئتمان بیشتر شد. به راننده لودر گفت: «آقاجان! اینجا یك خاكریز بزن. بچه‏ها قتل عام مى‏شوند!»

او كه آقا مهدى را نمى‏شناخت، گفت: «برو بابا، تو هم دیوانه شده‏اى! در این بحبوحه كى مى‏تونه بره رو لودر! اگه خواستى خودت برى، مانعى نداره، من كه نمى‏تونم.‌»

آقا مهدى بدون آنكه خم به ابرو بیاورد، رفت روى لودر. نفسها در سینه حبس شده بود. رفت جلوتر و خاكریزى زد و آمد پایین. چشمها از حیرت بیرون زده بود. (7)

من نمى‏توانم...

در والفجر مقدماتى از ناحیه شكم مجروح شده بود. جراحتش خوب نشده بود؛ ولى در همه مراحل آموزش حضور داشت؛ حتّى گاهى در این كارها از محل زخمش خون جارى مى‏شد؛ ولى به روى خود نمى‏آورد. یك دفعه كه محل زخمش عفونت كرد، گفتم: «آقا رضا! (8) آخه تو مربّى هستى و باید آموزش بدى، چه ضرورتى داره خودت هم سینه خیز برى...؟!»

گفت: «من نمى‏توانم كارى رو كه نمى‏كنم، به بسیجیها تكلیف كنم.‌»

محمدرضا در منطقه تمرچین - از حاج عمران در عملیات والفجر دو - كه به مین آلوده بود، بر اثر انفجار یك مین ضد تانك به شهادت رسید. بدن او از ناحیه كمر دو نیم شده بود. (9)

 

پی‌نوشــــــــــت‌ها:

 

1) ر. ك: پلاك هشت، ص 78.

2) خاطره‏اى از: شهید چمران، ر. ك: سوسنگرد، ص 37.

3) راوى: سردار حسین كاجى، ر. ك: به سمت شقایق، ص 31 و 32 (گروه فرهنگى معراج قم).

4) راوى: گل محمدى، به نقل از: محمّد احمدیان، ر. ك: نشانه، قم، مؤسسه فرهنگى طلایه‏داران نور، اوّل، 1385، ص 24.

5) ر. ك: خرمشهر، ص 50 و 51.

6) ر. ك: آشنایى‏ها، ص 56 و 57.

7) راوى: آفاقى، ر. ك: آشنایى‏ها، ص 66 و 67.

8) محمدرضا احمدى گوگانى، مسئول آموزش تخریب.

9) راوى: آفاقى، ر. ك: آشنایى‏ها، ص 61 - 64.

2783 دفعه
(0 رای‌ها)