یاری خداوند

زمستان سال 1373 جهت تبلیغ اسلام و معارف دینی با لباس مقدس روحانیت به جمهوری خود مختار نخجوان اعزام شدم پس از تحمّل رنجهای بی شمار خود را به شهر شرور رساندم.

مردم نخجوان به خاطر جنگ با جمهوری ارمنستان از لحاظ سوخت و مواد غذایی و برق و غیره در مضیقه بودند. گاهی از شدّت سرما و یخبندان درختان كوچه و خیابان را می‌بریدند و برای سوخت منازلشان از آن‌ها استفاده می‌كردند.

در این اوضاع و احوال برنامه هایمان را شروع كردیم. یكی از همسایه‌ها نسبت به این لباس حسّاس بود. به من فحش و ناسزا می‌گفت و صاحب خانه را تحت فشار قرار می‌داد تا قرارداد اجاره را به هم بزند. او مصر بود كه من این منزل را تخلیه كنم. ولی ما همه این امور را تحمّل می‌كردیم و می‌گفتیم: خداوند ارحم الراحمین است انشاءاللّه كمك خواهد كرد.

اوضاع روز به روز بدتر می‌شد. سرما و یخبندان و كمبودهای دیگر از یك طرف و تحمّل فحش و ناسزاهای روزانۀ همسایه از طرف دیگر مرا به شدّت رنج می‌داد. برنامه روزانه این همسایه این شده بود كه هر روز سه یا چهار بار در خیابان یا منزل و یا در مسجد به من و همۀ مقدسات فحش و ناسزا می‌گفت. حتّی بعضی اوقات در هنگام سخنرانی میكرفون را از دست من می‌گرفت و به اسلام، روحانیت، ایران، امام و... ناسزا می‌گفت. این برای ما درد بی درمانی شده بود كه حقیقتا تحمّل‌اش بسیار گران بود. در عمرم چنین مصیبتی ندیده بودم.

ایام بدین منوال می‌گذشت تا این كه ایام محرم الحرام نزدیك شد. با همكاری استانداری آذربایجان غربی علاوه بر عزاداری در روزهای محرم، برای روز عاشورا یكی از هیئت‌های عزاداری كشور تركیه را نیز همراه با یك گروه فیلم برداری برای یكی از شبكه‌های تلویزیونی تركیه دعوت كردیم. برای میهمانان ـ كه حدودا پنج هزار نفر بودند ـ غذای مفصّلی آماده شد. مراسم بسیار با شكوهی را در روز عاشوار اجرا كردیم.

امّا این مرد فحّاش باز هم در روز عاشورا به اسلام، روحانیت، ایران، امام و همه مقدّسات ما توهین كرد و فحش و ناسزا گفت. آن همه زحمت و رنج و تلاش ما را در آن روز با برهم زدن برنامۀ عزاداری از بین برد. هیچ كاری از من ساخته نبود. حتی اگر به پلیس هم می‌گفتیم، جواب می‌دادند ایشان مست است و با مست هیچ كاری نمی‌توان كرد.

بعد از اهانت و ناسزاگویی به مسجد، اسلام و امام حسین علیه السلام با یك چاقو به من حمله ور شد. چون او را دیدم و از او دور شدم نتوانست مرا مجروح كند. آن روز سپری می‌شد و من در این فكر بودم كه با این مرد فحّاش چه كنم؟ هرچه تلاش می‌كردم، كمتر موفق می‌شدم. و از هدایت او كاملاً مأیوس بودم و امید نجات و هدایت برایش نمی‌دیدم.

بعد ازظهر دیگر نمی‌دانستم چه باید انجام دهم.

با خود حدیث نفس می‌كردم كه من سربازی بیش نیستم. مولا و سروری دارم كه با یك اشاره‌اش عالمی نابود می‌شود ناگهان به یادم آمد كه وضوئی بگیرم و دو ركعت نماز بگزارم و با خدای خویش درد و دل نمایم و نیازم را با او در میان بگذارم.

با دلی غمگین، با قلبی آكنده از عشق و ایمان و روحی بسیار امیدوار به فضل و رحمت الهی وضو ساختم و نماز خواندم دلم حقیقتا شكسته بود. چنان خود را به مولا و آقای خودم نزدیك می‌دیدم كه انگار هر دعایی در آن حال می‌كردم، قبول می‌شد و به فضل الهی یقین داشتم. بعد از راز و نیاز سر از سجده برداشتم به حاضران گفتم با چشم خود دیدید كه فلانی چقدر به اسلام، قرآن، مسجد و امام فحش و ناسزا گفت. و چگونه به مقدّسات ما توهین كرد؟ حاضران همه جواب دادند بلی. گفتم حالا كه او از پذیرش حق ابا دارد و از كار زشتش دست بر نمی‌دارد، دیگر چاره‌ای جز شكایت به مولا و آقایمان امام حسین علیه السلام نداریم. من در حق او نفرین می‌كنم؛ شما هم آمین بگویید. باشد كه خداوند متعال دعای مضطرین را مستجاب گرداند!

البته ذكر این نكته لازم است كه نفرین آخرین ابزار است. و تا سر حد امكان مبلّغ باید با سعه صدر با مردم برخورد كند. امّا من دیگر مضطر شده بودم و در غیر این صورت و بدون لطف خداوند و استجابت دعا ناچار به بازگشت به ایران بودم.

خدای بزرگ را به چندین نوع قسم دادم و بعد خدا را به حق اهل البیت علیهم السلام قسم دادم و نابودی هرچه سریع‌تر این مرد شرور را از درگاه او خواستم و حاضران آمین گفتند.

بعد از مراسم تصمیم گرفتم اگر دعایم مستجاب نشود و از دست این مرد نجات پیدا نكنم، فردای آن روز هر طور شده شهر شرور را به مقصد ایران ترك كنم ولی لطف و احسان خداوند شامل حالمان شد و در ساعت دوازده شب به من اطلاع دادند كه آن فرد فحّاش به جهنّم واصل شده است. پس از شنیدن این خبر دو ركعت نماز گزاردم و خداوند را شكر كردم. جریان مرگ او چنین بود كه بعدازظهر عاشورا میهمانی مفصلی ترتیب می‌دهد و تعدادی از افراد عیاش و اراذل و اوباش را جهت صرف شام دعوت می‌كند و شام مفصّلی همراه با مشروبات الكلی رنگارنگ آماده می‌كند ولی میهمانان از خوردن مشروبات الكلی به خاطر روز عاشورا ابا می‌كنند و او اصرار زیادی می‌كند ولی آن‌ها نمی‌پذیرند. در نتیجه عصبانی شده و همۀ مشروبات الكلی موجود را می‌خورد و بعد از لحظاتی همان جا به شدّت می‌تركد و به جهنّم واصل می‌شود.

این واقعه یك حادثۀ طبیعی نبود بلكه یك نصرت الهی بود كه موجب هدایت خیل عظیمی از گناهكاران و مشروب خواران محل شد و تعداد زیادی از آن‌ها پس از این واقعه به مسجد رو آوردند. آن‌ها با اهدای فرش و اشیای دیگر به مسجد برائت و انزجار خویش را از این نوع اعمال ابراز داشتند. مردم گروه گروه به مسجد می‌آمدند. طلب دعای خیر و سلامتی برای خویش می‌كردند.

آن‌ها اعلام می‌داشتند كه اگر مشروب هم می‌خوریم، با مسجد كاری نداریم و احترام آن را نگه می‌داریم و شما هم با ما كاری نداشته باشید.

395 دفعه
(0 رای‌ها)