1. نسبت سلمان
امام باقرعلیه السلام فرمودند: «سلمان فارسی با جمعی از قریش در مسجد نشسته بود، آنان به افتخارات نسبی و رفعت خانوادگی آغاز سخن كردند و هر یك خود را معرّفی نمودند تا نوبت به سلمان رسید. عمر به وی گفت: بگو تو كیستی؟ پدرت كیست و اصلت از كجاست؟ سلمان گفت: من فرزند بنده خدا هستم. گمراه بودم، خداوند به وسیله حضرت محمّدصلی الله علیه وآله مرا هدایت كرد. فقیر بودم، خداوند توسط محمّدصلی الله علیه وآله مرا غنی ساخت. برده بودم، خداوند بوسیله پیامبرصلی الله علیه وآله مرا آزاد كرد. این است حسب و نسب من.» (1)
2. زمان شناسی
علی علیه السلام فرمود: «مَنْ عَرَفَ الْاَیامَ لَمْ یغْفُلْ عَنِ الْاِسْتِعْدادِ؛ (2) آن كس كه زمان را شناسد، از حوادث و رویدادهای آن غافل نباشد.»
سخنگوی باشد زبان زمان كه جان زمان را بود ترجمان
زمان را كسی ترجمانی كند كه با منطقش همزبانی كند
درخت كهن كآیدش بوی مرگ به پیوند نو نو كند بار و برگ
كهن تا نگشتی نوآموز باش به هر روز دانای آن روز باش
3. كلمه حق در برابر ستمگر
در گذشته گاه چنین بود كه یكی از صاحبان قدرت و مقام، به عنوان گردش یا شكار از شهر خارج میشد و عدهای از رجال كشوری و لشكری به همراهش حركت میكردند.
روزی برای عبد الملك بن مروان چنین پیش آمد: از مركز مملكت خارج شد و جمعی از خواص با او از شهر خارج شدند. پس از آنكه مقداری راه پیمودند، عبدالملك ركاب زد، از همراهان جدا شد و اسب او را به نقطه دور دستی رساند. در بیابان به یك مرد اعرابی رسید. عنان كشید و توقف كرد تا با او صحبت كند. گفت: عبد الملك بن مروان را میشناسی؟ پاسخ داد: آری، او ستمگری است غیر قابل هدایت. گفت: وای بر تو! من عبد الملك بن مروانم.
عبد الملك تصور میكرد اگر اعرابی او را بشناسد، از تندگویی خودداری میكند و از آنچه گفته است، عذر میخواهد؛ ولی بر خلاف انتظار همچنان پیر مرد به تندگویی ادامه داد.
او گفت: نه خداوند به تو عمر طولانی دهد و نه مال و ملك بخشد كه مال خدا را خوردی و حرمت او را تضییع نمودی.
عبد الملك كه خشمگین شده بود، گفت: وای بر تو! من قادرم به تو ضرر بزنم و قدرت دارم به تو نفع برسانم. اعرابی جواب داد: خداوند نفع تو را روزی من ننماید و خداوند اضرارت را از من برگرداند. هر دو ساكت شدند. وقتی سواران همراه عبد الملك نزدیك رسیدند، اعرابی گفت: آنچه بین من و تو گذشت، از سواران خود پنهان بدار كه به گفته رسول گرامی صلی الله علیه وآله مجالست امانت است. (3)
4. هر روز دوبار گرفتار جنون میشوم
روزی حجاج بن یوسف برای تفریح و گشتن در باغها با چند نفر از خواص از شهر خارج شد. پس از پایان تفریح، همراهان را مرخص كرد و خود به تنهایی قدم میزد. در راه به پیرمردی برخورد نمود. پرسید: پیرمرد! اهل كجایی؟ گفت: اهل این قریه هستم. پرسید: مأمورین دولت در قریه شما چگونهاند؟ پاسخ داد: بدترین مأمورین هستند. به مردم ستم میكنند و اموالشان را حلال میدانند. گفت: درباره حجاج چه میگویی؟ جواب داد: استاندار عراق از مأمورینش بدتر است. خداوند او و مأمورینش را رو سیاه كند!
حجاج به پیرمرد گفت: مرا میشناسی؟ جواب داد: نه. گفت: من حجاج هستم. پیرمرد گفت: نه! او گفت: من حجاج هستم. پیرمرد جواب داد: فدایت شوم! آیا شما مرا میشناسی؟
پاسخ داد: نه. گفت: من فلان، پسر فلان دیوانه بنی عجل هستم. هر روز دوبار گرفتار جنون میشوم. حجاج از گفته او خندید. سپس دستور داد به وی صله دادند. (4)
5. جواب دندان شكن امام صادق علیه السلام
منصور دوانیقی خلیفه مقتدر عباسی برای آنكه حضرت صادق علیه السلام را به دربار بیاورد و از رفت و آمد آن حضرت به نفع حكومت خود استفاده نماید، پیام فرستاد و چنین درخواست كرد: شما مصاحبت ما را برای موعظه و نصیحت پذیرا شوید! حضرت در پاسخ منصود و ردّ او فرمود: «مَنْ أَرادَ الدُّنْیا فَلا ینْصَحُكَ وَ مَنْ اَرادَ الآخِرَةَ فَلا یصْحَبُكَ؛ (5) كسی كه هدفش [از معاشرت با تو] دنیا باشد، تو را نصیحت نمیكند و آن كس كه هدفش آخرت باشد، با تو مصاحبت نمیكند.»
- پاورقــــــــــــــــــــی
1) سفینة البحار، ج 2، ص 348، به نقل از: سخن و سخنوری، مرحوم فلسفی، ص 162.
2) فهرست غرر الحكم، ص 148.
3) مجموعه ورّام، ج 1، ص 31، سخن و سخنوری، مرحوم فلسفی، ص 258.
4) المستطرف، ج 1، ص 59؛ سخن و سخنوری، مرحوم فلسفی، ص 259.
5) الامام الصادق علیه السلام، اسد حیدر، ج 1 و 2، ص 108؛ سخن و سخنوری، مرحوم فلسفی، ص 123.