ملاقات‌هاى امام حسین‏ علیه‏ السلام از مدینه تا كربلا

آغاز سخن

حضرت ابا عبد اللّه الحسین‏علیه‏السلام براى قیام جاودانه كربلا، علاوه بر زمینه‏سازى چندین ساله دوران گذشته، از آغاز حركت خویش نیز دست به فعالیتهاى گسترده‏اى زد: وداع جانسوز با قبر پیامبر اكرم‏صلى‏الله‏علیه‏وآله و افراد مختلف، نوشتن وصیت‏نامه و نیز نگارش نامه‏هاى بسیار براى قبیله‏ها و افراد مختلف، ماندن در مكّه از ماه مبارك شعبان تا هشتم ماه مبارك ذى الحجّه. از دیگر فعالیتهاى حضرت، ملاقاتهایى است كه از زمان آغاز حركت از شهر مدینه تا كربلا داشته. این مجموعه ملاقاتها، نشان‏دهنده تلاش حضرت براى هدایت انسانها، بیان اهداف بلند قیام، دفاع جانانه از حقیقت اسلام، برخورد شدید با یزید و یزیدیان و اتمام حجّت براى شكّاكان و دو دلان مى‏باشد.

آنچه پیش‏رو دارید، بیان مهمترین ملاقاتهاى آن حضرت در سه بخش است: 1. ملاقاتهایى كه در مدینه از آغاز حركت داشته‏اند؛ 2. ملاقاتهایى كه در مكّه معظمه با افراد گوناگون داشته‏اند؛ 3. ملاقاتهایى كه در مسیر راه كوفه تا كربلا و در خود كربلا با افراد مختلف داشته‏اند.

الف. ملاقات‌هاى مدینه

1. ملاقات با ولید بن عتبه

پس از درگذشت معاویه، یزید طى نامه‏اى به ولید بن عتبه، حاكم مدینه، دستور داد كه حسین بن على‏علیه‏السلام و عبد اللّه بن زبیر را احضار كند و از آنها براى خلافتش بیعت بگیرد و اگر از بیعت سرپیچى كردند، سرِ آنها را از بدن جدا كرده، براى او به دمشق بفرستد و از مردم مدینه نیز بیعت بگیرد و اگر كسى نپذیرفت، حكمى را كه بیان شد، درباره آنها اجرا كند. (1)

ولید بعد از آگاهى از محتوى نامه، شبانه مروان بن حكم - حاكم پیشین مدینه - را احضار كرد و از او درباره نامه یزید نظرخواهى كرد. مروان گفت: هم اكنون آنها را احضار كن و از آنها براى یزید بیعت بگیر! اگر پذیرفتند، دست از آنها بردار و اگر خوددارى كردند، سر از بدن آنها جدا كن، قبل از آنكه از مرگ معاویه آگاه شوند و علیه یزید قیام نمایند.

ولید فوراً عبد اللّه بن عمرو بن عثمان را به سراغ حسین‏علیه‏السلام و ابن زبیر فرستاد و آنها را نزد خود فراخواند.

در حالى كه امام حسین‏علیه‏السلام و ابن زبیر در مسجد نشسته بودند، پیك ولید پیام را ابلاغ نمود.

امام حسین‏علیه‏السلام فرمود: گمان مى‏كنم كه معاویه رهسپار دیار آخرت شده است [؛ زیرا من در خواب دیدم كه منبر معاویه واژگون و خانه او در آتش مى‏سوزد. (2)] و یزید ما را براى بیعت فرا خوانده است.

حضرت با جمعى از جوانان هاشمى به سمت دار الاماره مدینه حركت كردند و به آنها فرمودند: من داخل مى‏شوم و هنگامى كه شما را فراخواندم یا صداى فریاد مرا شنیدید، وارد دار الاماره شوید. (3)

حضرت وارد شدند، در حالى كه مروان بن حكم نیز نزد او بود. ولید نامه یزید را براى امام حسین‏علیه‏السلام قرائت كرد.

حضرت فرمودند: «ما كُنْتُ اُبایعُ لِیزِیدَ؛ من هرگز با یزید بیعت نخواهم كرد.‌»

مروان گفت: با امیر المؤمنین بیعت كن! امام حسین‏علیه‏السلام فرمودند: واى بر تو كه سخن به گزاف گفتى! چه كسى یزید را بر مؤمنین امیر كرده است؟ (4)

2. مروان‏

فرداى آن روز، امام حسین‏علیه‏السلام در بین راه با مروان بن حكم ملاقات كرد. مروان گفت: من شما را نصیحت مى‏كنم به شرطى كه بپذیرى! حضرت فرمود: نصیحت تو چیست؟ گفت: من شما را امر مى‏كنم كه با امیر المؤمنین یزید بیعت كنى كه این بیعت به نفع دین و دنیاى شما است.

حضرت با ناراحتى فرمود: «اِنّاَ لِلَّهِ وَاِنَّا اِلَیهِ راجِعُون» و ادامه داد: «عَلَى الْاِسْلامِ السَّلامُ اِذْ بُلِیتِ الْاُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ یزِیدَ وَیحَكَ یا مَرْوانَ اَتَاْمُرُنِى بِبَیعَةِ یزِیدَ وَهُوَ رَجُلٌ فاسِقٌ؛ فاتحه اسلام را باید خواند آن زمانى كه امت گرفتار امیرى چون یزید گردد. واى بر تو اى مروان آیا مرا به بیعت یزید فرمان مى‏دهى، در حالى كه او مرد فاسقى است!»

سپس فرمود: این سخن ناروا و بیهوده را چرا مى‏گویى؟ من تو را بر این گفتار ملامت نمى‏كنم؛ زیرا تو همان كسى هستى كه پیامبر اكرم‏صلى‏الله‏علیه‏وآله تو را هنگامى كه هنوز در صلب پدرت حكم بن العاص بودى لعنت كرد.

آنگاه فرمود: دور شو اى دشمن خدا! ما اهل بیت رسول خدا هستیم و حق با ما و در میان ما است و زبان ما جز به حق سخن نمى‏گوید. من خود از پیامبر خدا شنیدم كه مى‏فرمود: «خلافت بر فرزندان ابو سفیان و فرزندزادگان آنها حرام است.‌» و فرمود: «اگر معاویه را بر فراز منبر من دیدید، بى‏درنگ شكم او را پاره كنید.‌» به خدا سوگند كه مردم مدینه او را بر فراز منبر جدّم رسول خداصلى‏الله‏علیه‏وآله مشاهده كردند؛ ولى به آنچه مأمور شدند، عمل نكردند.‌»

در این هنگام بود كه مروان از روى خشم فریاد برآورد: «هرگز تو را رها نمى‏كنم، مگر اینكه با یزید بیعت كنى! شما فرزندان على كینه آل ابوسفیان را در سینه دارید و جا دارد كه با آنها دشمنى كنید و آنها [نیز] با شما دشمنى ورزند.‌»

امام حسین‏علیه‏السلام در جواب فرمود: «دور شو اى پلید كه ما از اهل بیت طهارتیم و خداوند درباره ما به پیامبرش وحى كرده است كه «إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا‌»؛ (5) «خداوند مى‏خواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور كند، و كاملاً شما را پاك سازد.‌»

با این بیان، دیگر براى مروان قدرت سخن باقى نماند. امام افزود: «اى پسر زرقاء! به خاطر آنچه كه از رسول خدا ناخشنودى، تو را بشارت [و خبر] مى‏دهم به عذاب دردناك الهى روزى كه نزد خدا خواهى رفت و جدّم رسول خداصلى‏الله‏علیه‏وآله درباره من و یزید از تو پرسش خواهد كرد.‌» (6)

در این ملاقات امام حسین‏علیه‏السلام حقیقت و پستى مروان و آل ابو سفیان را به او معرفى كرد و حقیقت و حقّانیت خویش و اهل بیت را به اثبات رساند و با قاطعیت تمام با این مرد جسور برخورد نمود. در پى این ملاقاتها بود كه یزید بلافاصله ولید را از فرماندارى مدینه عزل نمود و مروان بن حكم را به جاى او برگزید. (7)

3. محمّد بن حنفیة (8)

محمّد بن حنفیه، قبل از حركت امام حسین‏علیه‏السلام به ملاقات او آمد و گفت: «اى برادر! تو محبوب‏ترین مردم نزد منى و من از هیچ كس نصیحتم را دریغ نمى‏دارم، تا چه رسد به شما... . از بیعت با یزید كناره گیر و از سكونت در شهرها تا مى‏توانى پرهیز كن. سپس نمایندگان خود را به سوى شهرها اعزام كن و [به این وسیله‏] آنها را به سوى خودت دعوت كن؛ اگر تو را اجابت كردند و به بیعت با تو تن دادند، خدا را بر این نعمت شكر كن و اگر با دیگرى بیعت كردند، این انتخاب بد به هیچ وجه مزیت و موقعیت تو را به دست فراموشى نخواهد سپرد... .‌»

امام حسین‏علیه‏السلام فرمود: «برادر! به كجا روم؟» محمّد گفت: «به سوى مكه حركت كن. اگر آن شهر را مناسب اقامت دیدى، در آنجا بمان و اگر احساس كردى كه مكه نیز جاى امنى براى تو نیست، به بیابانها و كوهها رو كن و همیشه از نقطه‏اى به نقطه‏اى در حركت باش تا آنكه سرانجام كار را دریابى.‌»

امام حسین‏علیه‏السلام در پاسخ فرمود: «اى برادر! تو نصیحت ملاطفت‏آمیز خود را از من دریغ نداشتى. امیدوارم كه پیشنهاد تو مقبول و پسندیده باشد.‌» (9)

و اضافه فرمود: «یا اَخِى وَاللَّهِ لَوْلَمْ یكُنْ مَلْجَاٌ وَلا ماْوى‏ لا بایعْتُ یزِیدَ بْنَ مُعاوِیةَ؛ اى برادر! به خدا قسم اگر [در دنیا] پناهگاه و محل سكونتى نداشته باشم، هرگز با یزید بن معاویه بیعت نخواهم كرد.‌» محمّد گریست، امام از او تشكر كرد و فرمود: «اى برادر! خداوند تو را جزاى خیر دهد كه از سر خیر [خواهى] پیشنهاد كردى. من قصد عزیمت به مكه را دارم و خود و برادرانم و فرزندان آنها و پیروان من نیز بر این رأى‏اند. و امّا تو اى برادر! پس مى‏توانى در مدینه بمانى و گزارشهاى لازم را از اخبارى كه مى‏شنوى برایم بفرستى و چیزى از نظر من پنهان نگاه ندارى.‌» (10)

محمّد بن حنفیه ملاقاتى نیز در مكّه با امام حسین‏علیه‏السلام دارد كه در آن ملاقات چنین عرض مى‏كند: «اى برادر! تو مردم كوفه را خوب مى‏شناسى و مى‏دانى كه با پدر و برادرت چه كردند و من مى‏ترسم كه سرنوشت شما نیز همان سرنوشت گذشتگان بشود. اگر مصلحت بدانى، در مكه بمان كه هم جانت سالم مى‏ماند و هم عزّت و احترامت محفوظ است.‌»

حضرت فرمود: «خوف این را دارم كه یزید به‏طور ناگهانى مرا بكشد و من همان كسى باشم كه با كشته شدنش حرمت حرم شكسته مى‏شود.‌» (11)

محمّد گفت: «پس به اطراف یمن بروید كه مناطق امنى است.‌» حضرت فرمود: «در گفته شما تأمّل مى‏كنم.‌» ولى فرداى آن روز حضرت به سوى كوفه حركت كرد. محمّد گفت: «چه شد كه در حركت عجله مى‏كنى؟»

حضرت فرمود: بعد از رفتن تو، پیامبر را در خواب دیدم كه فرمود: «یا حُسَینُ اُخْرُجْ فَاِنَّ اللَّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یراكَ قَتِیلاً؛ اى حسین! بیرون برو كه خداوند خواسته تو را كشته ببیند.‌» محمّد كلمه استرجاع را بر زبان آورد و گفت: «اكنون كه عازم هستى، پس چرا زنان را با خودت مى‏برى؟»

فرمود: «اِنَّ اللَّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یراهُنَّ سَبایا؛ خدا خواسته كه آنها را اسیر ببیند.‌» (12)

بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب‏                                       ور نه این بى‏حرمتى را كى روا دارد حسین‏

4. عبد اللّه بن مطیع‏

عبد اللّه بن مطیع امام حسین را در بین راه مدینه به مكه ملاقات كرد و به ایشان عرض كرد: «جانم به فداى تو باد! عزم كجا دارى؟» امام حسین‏علیه‏السلام فرمود: «در حال حاضر قصد رفتن به مكه را دارم و از خداى متعال طلب خیر مى‏كنم.‌»

عبد اللّه عرض كرد: «به فدایت گردم! از خدا براى شما طلب خیر مى‏كنم، مبادا از مكه به سوى كوفه حركت كنى؛ چرا كه كوفه همان شهر بدخاطره‏اى است كه پدرت را در آنجا كشتند و برادرت امام حسن مجتبى‏علیه‏السلام را در چنگ دشمن رها كردند و خود نیز با او از در نیرنگ درآمدند و او را زخم كارى زدند كه نزدیك بود او نیز كشته شود. در حرم و خانه خدا بمان؛ زیرا تو بزرگِ نژاد عربى و از مردم حجاز كسى نیست كه با تو در رتبه و مقام برابر باشد. در آنجا بمان تا مردم از اطراف به گرد تو جمع گردند. بخدا سوگند كه بعد از تو ما را به زنجیر بردگى مى‏كشند.‌» (13)

ب. ملاقاتهاى مكه

كاروان امام روز جمعه، سوم ماه مبارك شعبان وارد مكه شد. حضرت تاهشتم ماه ذى حجّه در آنجا باقى ماند. در این مدت، ملاقاتهاى مختلفى داشته‏اند كه به اهم آنها اشاره مى‏شود:

1. گروهى از مردم و عبد اللّه بن زبیر

با ورود امام حسین‏علیه‏السلام به مكه، مردم و كسانى كه براى حجّ به مكه مشرف شده بودند، به محضر آن حضرت مى‏رسیدند، از جمله عبد اللّه بن زبیر كه در جوار كعبه اقامت گزیده و سرگرم نماز و طواف بود، هر روز یا دو روز یك بار به محضر آن حضرت مى‏آمد. وى در اضطراب شدیدى بسر مى‏برد؛ زیرا به خوبى مى‏دانست كه امام حسین تا زمانى كه در مكه شرف حضور داشته باشد، اهل حجاز با او بیعت نخواهند كرد؛ زیرا امام‏علیه‏السلام داراى موقعیت خاص اجتماعى بود و مردم بیش‏تر از او اطاعت مى‏كردند. (14)

هدف از تظاهر عبد اللّه به عبادت، به دام انداختن افراد بود. على‏علیه‏السلام درباره او فرمود: «ینْصِبُ حِبالَةَ الدِّینِ لِاصْطِفاءِ الدُّنْیا؛ (15) دام دینى مى‏گستراند تا دنیا را بدست آورد.‌»

با این حال، ابن زبیر به امام حسین‏علیه‏السلام پیشنهاد كرد كه در مكه اقامت كند تا او با امام بیعت نموده، مردم نیز با امام بیعت نمایند. این كار بدین جهت بود كه از خود رفع تهمت كند و مردم این پیشنهاد را به عنوان حسن نیت و خیرخواهى اوتلقى كنند. (16)

حضرت فرمود: «یابْنَ زُبَیر لَئِنْ اُدْفَنُ بِشاطِى‏ء الْفُراتِ اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ اَنْ اَدْفَنَ بِفِناءِ الْكَعْبَةِ؛ پسر زبیر! اگر در سرزمین فرات دفن شوم، برایم بهتر است از اینكه در آستانه كعبه به خاك سپرده شوم.‌»

و در ادامه فرمود: «اِنَّ اَبِى حَدَّثَنِى اَنَّ بِها كَبْشاً یسْتَحِلُّ حُرْمَتَها فَما اُحِبُّ اَنْ اَكُونَ ذلِكَ الْكَبْشُ؛ (17) پدرم به من خبر داد كه در مكه قوچى كشته مى‏شود كه به وسیله او حرمت خانه خدا شكسته مى‏گردد و من دوست ندارم (هتك حرمت الهى با كشته شدن من باشد و) آن قوچ با شم.‌»

در نقل دیگر آمده هنگامى كه عبداللّه متوجه شد امام حسین‏علیه‏السلام عازم كوفه است، به ملاقات امام آمد و گفت: «چه تصمیمى دارید؟ به خدا سوگند كه من از عدم مبارزه و جهاد علیه بنى امیه به خاطر ستمهایى كه بر بندگان صالح خدا روا مى‏دارند، بسیار بیمناكم و از عذاب الهى مى‏ترسم!» امام حسین‏علیه‏السلام فرمود: «تصمیم دارم به كوفه بروم.‌» عبد اللّه گفت: «خدا تو را موفق بدارد؛ اگر من هم یارانى همانند انصار و یاران تو داشتم، از رفتن به آن دیار امتناع نمى‏كردم.‌»

ابن زبیر با اینكه قلباً از رفتن امام حسین به كوفه خوشحال بود؛ ولى براى حفظ ظاهر و رفع اتهامات احتمالى گفت: «اگر شما در همین‏جا بمانید و ما و مردم حجاز را به بیعت با خود فرا خوانید، به سوى تو خواهیم شتافت و با تو بیعت خواهیم كرد؛ چرا كه تو را به امر خلافت سزاوارتر از یزید و پدر یزید [معاویه] مى‏دانیم.‌» (18)

شاهد این ظاهرسازى، سخنان عبد اللّه بن عباس است كه دست بر شانه ابن زبیر گذاشت و گفت: «اى پسر زبیر! فضا براى تو باز شد و حسین به سوى عراق كوچ كرد.‌» و در ادامه گفت: «چرا خود را نامزد خلافت نموده‏اى؟» گفت: به جهت شرافتم.‌» ابن عباس گفت: «به چه چیز شرافت پیدا كرده‏اى؟ اگر براى تو شرافتى باشد، از ناحیه ما است و ما از تو شریف‏تریم... .‌» (19)

این ملاقاتها ماهیت اصلى زبیر را رو كرد و نشان داد كه نامزدى خلافت با درخواست بیعت با امام حسین‏علیه‏السلام و ماندن در مكه سازگارى ندارد.

2. عبد اللّه بن عمر

عبد اللّه وقتى از جریان حركت امام حسین‏علیه‏السلام به سوى كوفه با خبر شد، محضر آن حضرت رسید و از ایشان خواست كه با گمراهان سازش كند. همچنین او را از جنگ و كشته شدن برحذر داشت.

امام‏علیه‏السلام در پاسخ او فرمود: «اى ابا عبد الرحمن! مگر نمى‏دانى كه یك نمونه ناچیز بودن دنیا در نزد خداى تعالى این است كه سر یحیى بن زكریا به عنوان هدیه نزد زنى بدكاره از بنى اسرائیل فرستاده شد؟ آیا نمى‏دانى كه بنى اسرائیل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پیامبر خدا را مى‏كشتند و بعد مثل اینكه هیچ اتفاقى نیفتاده و حركت ناروایى رخ نداده است، در بازارها نشسته و مشغول خرید و فروش مى‏شدند؟ خداوند در كیفر آنان شتاب نكرد و به موقع از آنها انتقام گرفت. اى ابا عبد الرحمن! از خدا بترس و از یارى من روى برمگردان.‌» (20)

جالب است بدانید همین عبد اللّه با حَجّاج جنایتكار به عنوان نماینده عبد الملك مروان بیعت كرد؛ امّا حاضر نشد با امام معصوم بیعت نماید؛ لذا در لحظه مرگ گفت: «بر هیچ چیز دنیا تأسف نمى‏خورم، مگر بر اینكه با فئه باغیه (معاویه و اهل شام) نجنگیدم و على را در این امر یارى نكردم.‌» (21)

عبد اللّه وقتى از شهادت امام حسین‏علیه‏السلام آگاه شد، نامه‏اى با این مضمون براى یزید نوشت: «سوگوارى عظیم و بزرگ است و مصیبت سترگ و در اسلام حادثه بزرگى پیش آمد. هیچ روزى مانند روز حسین نیست.‌»

یزید در پاسخ نوشت: «اى احمق! اگر ما بر حق هستیم، پس از حق خود دفاع كرده‏ایم و اگر هم بر حق نیستیم، پدرت اوّل كسى بود كه این اساس را بنا گذاشت.‌» (22)

3. عبد اللّه بن عباس‏

آنگاه كه هجرت حضرت از مكه به سمت عراق قطعى شده بود. عبد اللّه بن عباس به ملاقات امام حسین‏علیه‏السلام آمد و امام را سوگند داد كه در مكه بماند. وى اهالى كوفه را مذمّت نمود و به حضرت عرض كرد: شما نزد كسانى مى‏روید كه پدرتان را كشته و برادرتان را مجروح ساخته‏اند و مسلّماً با شما چنین رفتار خواهند كرد.

امام در جواب ابن عباس فرمود: «یا ابْنَ عَمّ ا ِنِّى وَاللَّهِ لَاَعْلَمُ اَنَّكَ ناصِحٌ مُشْفِقٌ وَلكِنِّى اَزْمَعْتُ وَاَجْمَعْتُ عَلَى الْمَسِیرِ؛ (23) اى پسر عمو! به خدا قسم مى‏دانم تو نصیحت‏گر دلسوزى هستى؛ ولى من تصمیم گرفته‏ام كه [به سوى عراق] بروم.‌»

در منابع مختلف جوابهاى متفاوتى از امام حسین‏علیه‏السلام نقل شده است كه موارد زیر از آن جمله‏اند:

1. اینها نامه‏هاى اهالى كوفه است كه براى من فرستاده‏اند و این نامه مسلم بن عقیل است مبنى بر اینكه مردم كوفه با من بیعت كرده‏اند. (24)

2. پیامبر خدا مرا امر [به خروج] كرده است و من هم آن را انجام مى‏دهم. (25)

3. در بیرون مكه و حرم كشته شوم، بهتر از آن است كه در داخل حرم كشته شوم. (26)

ابن عباس براى نجات حضرت پیشنهاد داد كه به یمن بروند و گفت: در یمن قلعه‏هاى استوارى است و براى پدرت در آنجا شیعیانى است. (27)

ولى امام حسین‏علیه‏السلام از تصمیم خویش برنگشت. ابن عباس گفت: اگر تصمیم شما قطعى است، اهل بیت و فرزندان خود را به همراه نبرید. مى‏ترسم شما را به قتل برسانند و آنان نظاره‏گر این صحنه فجیع باشند؛ ولى امام‏علیه‏السلام بردن اهل بیت را نیز به اراده الهى مستند نمود.

هنگامى كه باز مخالفت امام را با پیشنهاد خود احساس كرد، از روى ناامیدى گفت: چشم ابن زبیر را روشن ساختى كه خود به پاى خود از مكه بیرون مى‏روى و حجاز را جولانگاه او قرار مى‏دهى؛ چرا كه ابن زبیر كسى است كه با وجود تو كسى به او اعتنا نمى‏كند. (28)

4. یحیى بن سعید با جماعتى‏

عمرو بن سعید بن العاص برادرش یحیى بن سعید را با جماعتى فرستاد تا امام حسین‏علیه‏السلام را از رفتن به عراق بازدارد؛ اما موفق نشدند و حتى كار به مشاجره لفظى و درگیرى با تازیانه انجامید كه مقاومت یاران حضرت مانع موفقیت آنها گردید.

آن گروه گفتند: اى حسین! آیا تقواى الهى را پیشه نمى‏سازى و از جماعت بیرون رفته و بین امت را جدایى مى‏افكنى؟

امام در جواب آنها این آیه را قرائت كرد: «لِى عَمَلِى وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنتُم بَرِیونَ مِمَّآ أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِى‏ءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ‌»؛ (29) «عمل من براى خودم و عمل شما از آن شما است. شما از آنچه من مى‏كنم بیزارید و من نیز از اعمال شما بیزارى مى‏جویم.‌»

5. جمعى از طرفداران یزید

گروهى نیز به این هدف كه حضرت را از رفتن به عراق باز دارند و در واقع، مأمور مخفى امویان بودند، به ملاقات آن حضرت آمدند و او را با عبارات زننده از رفتن به عراق نهى كردند كه به سه مورد اشاره مى‏شود:

1. ابو سعید خدرى به امام حسین‏علیه‏السلام گفت: «اِتَّقِ اللَّهَ فِى نَفْسِكَ وَاَلْزِمْ بَیتَكَ فَلا تَخْرُجُ عَلى‏ اِمامِكَ؛ (30) از خدا بترس و ملازم خانه خود باش و بر علیه پیشواى خود شورش نكن!»

2. عمرة دختر عبد الرحمن بن سعد بن زراره انصارى نیز امام حسین‏علیه‏السلام را ملاقات كرد و او را به طاعت از جماعت امر نمود و هشدار داد كه به قتلگاه خود مى‏رود. (31)

ج. ملاقاتهاى مسیر راه مكه تا كربلا

1. فرزدق شاعر

در «صفاح» فرزدق، فرزند غالب بن صعصعه، شاعر معروف، به ملاقات امام شتافت و عرض كرد: هر چه از خدا مى‏خواهید، خداوند به شما عطا كند.

امام حسین‏علیه‏السلام فرمود: براى من از اوضاع مردم عراق بگو! عرض كرد: از مرد آگاهى سؤال فرمودى. دلهاى مردم با شما است و شمشیرهاى آنان با بنى امیه. (32) امام حسین‏علیه‏السلام به او فرمود: «ما اَشُكُّ فِى اَنَّكَ صادِقٌ، النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنیا وَالدِّینُ لَعِقٌ عَلى‏ اَلْسِنَتِهِمْ یحُوطُونُهُ ما دَرَّتْ بِهِ مَعایشَهُمْ فَاِذا اسْتَنْبِطُوا قَلَّ الدَّیانُونَ؛ (33) تردیدى ندارم كه تو راستگوهستى. مردم بنده دنیایند و دین تنها بر زبانشان جارى است. از آن سخن مى‏گویند تا وقتى كه معیشتشان بگذرد؛ امّا در وقت سختى دیندار [واقعى‏] اندك است.‌»

2. عبد اللّه بن جعفر

عبداللّه نزد عمرو بن سعید - حاكم مكه - رفت و براى امام حسین‏علیه‏السلام امان‏نامه گرفت و آن را به همراه نامه‏اى توسط برادر عمرو بن سعید به خدمت امام فرستاد. خود نیز در منزل «ذات عرق» به ملاقات امام حسین‏علیه‏السلام آمد و امان‏نامه را براى ایشان تقدیم كرد.

در امان‏نامه آمده بود كه: دست از شقاق بردار! من مى‏توانم از یزید برایت بیعت بگیرم.

امام به او نوشت: «كسى كه به خدا و عمل صالح دعوت مى‏كند، دعوتش به شقاق نیست! بهترین امان هم امان الهى است.‌» (34)

حضرت از مراجعت به مكه امتناع ورزیده، فرمود: «رسول خدا را در خواب دیدم كه مرا فرمان داد تا به حركت خود ادامه دهم و من چیزى را كه رسول خدا فرمان داده است، انجام خواهم داد.

سپس امام حسین‏علیه‏السلام جواب نامه عمرو بن سعید را نوشت و عبد اللّه جعفر همراه یحیى بن سعید از امام جدا شدند؛ اما دو فرزند عبد اللّه، عون و محمّد ماندند و عبد اللّه به آن دو سفارش كرد تا در ملازمت امام باشند؛ ولى خود عذرخواهى نمود و بازگشت. (35)

3. بشر بن غالب‏

روز دوشنبه، چهاردهم ذیحجّه امام حسین‏علیه‏السلام وارد «ذات عرق» شدند و با مردى از قبیله بنى اسد به نام بشر بن غالب ملاقات نمود و از اوضاع مردم كوفه پرسید. او در جواب [همان پاسخ فرزدق را] گفت: «دلها با شما و شمشیرها با بنى امیه.‌» امام فرمود: «راست گفتى اى برادر اسدى.‌»

بشر از امام درباره این آیه پرسید: «یوْمَ نَدْعُوا كُلُّ اُناسٍ بِاِمامِهِمْ»؛ (36) روزى كه هر كس با امامش خوانده مى‏شود.‌» حضرت فرمود: «هُمْ اِمامانِ اِمامٌ هُدىً دَعا اِلى‏ هُدى‏ وَاِمامٌ ضَلالَةٌ دَعا اِلى‏ ضَلالَةٍ فَهُدىً مَنْ اَجابَهُ اِلَى الْجَنَّةِ وَمَنْ اَجابَهُ اِلَى الضَّلالَةِ دَخَلَ النَّار؛ (37) دو دسته امام وجود دارد: امام هدایت كه [مردم را] به هدایت مى‏خواند و امام گمراهى كه به ضلالت دعوت مى‏كند. كسى كه امام هدایت را پیروى كند، به بهشت مى‏رود و كسى كه امام ضلالت را پیروى كند، داخل در جهنّم خواهد شد.‌» بشر با امام همراه نشد. بعدها او را دیدند كه بر سر قبر امام حسین‏علیه‏السلام گریه مى‏كند و از اینكه او را یارى نكرده است، پشیمان است. (38)

4. ابو هرة

در منطقه ثعلبیه، فردى به نام ابو هرّه ازدى با امام ملاقات كرد و علت سفر حضرت را جویا شد. امام حسین‏علیه‏السلام در جواب فرمود: «امویان مالم را گرفتند، صبر كردم. دشنامم دادند، تحمّل نمودم. خواستند خونم را بریزند، فرار كردم. اى ابو هرّه! بدان كه من به دست فرقه‏اى یاغى كشته خواهم شد و خداوند لباس مذلّت را به‏طور كامل به تن آنان خواهد پوشاند و شمشیر برنده بر آنان حاكم خواهد كرد. كسى كه آنان را ذلیل سازد.‌» (39)

5. زهیر بن قین‏

روز 21 ذى حجّه، امام حسین‏علیه‏السلام به منطقه «زرود» وارد شدند. در نزدیكى اردوى امام، زهیر بن قین بجلى خیمه‏هایى برپا كرده بود كه به همراه خانواده و برخى اطرافیانش در حال بازگشت از حج به سوى كوفه بودند. او فردى عثمانى بود و با خاندان على‏علیه‏السلام میانه‏اى نداشت. امام به دنبال وى فرستاد؛ ولى او حاضر به ملاقات با امام حسین‏علیه‏السلام نشد.

همسرش دیلم (و یا دُلهم) كه دختر عمرو بود، گفت: سبحان اللّه، فرزند پیامبر تو را فرا خوانده و كسى را به دنبالت فرستاده و تو از رفتن خوددارى مى‏كنى!

زهیر از جاى برخاست و به سوى امام رفت. طولى نكشید كه مراجعت نمود، در حالى كه چهره‏اش مى‏درخشید و مسرور بود و یك‏باره دگرگون شد. وى همسرش را همراه برادرزنش فرستاد و مهریه او را پرداخت وگفت: «اِنِّى قَدْ وَطَّنْتُ نَفْسِى عَلَى الْمَوْتِ مَعَ الْحُسَین؛ من جان خود را براى كشته شدن در راه امام حسین‏علیه‏السلام آماده كرده‏ام.‌»

و به همراهانش گفت: هر كسى از شما دوست دارد، با من بیاید. و اِلّا این آخرین دیدار ما است. و بعد حدیثى را نقل كرد كه ما در «بلنجر» [شهرى است در نواحى دریاى خزر] مى‏جنگیدیم، خداوند ما را پیروز كرد و غنایمى را به دست آوردیم. سلمان باهلى (یا سلمان فارسى) به ما گفت: «اِذا اَدْرَكْتُمْ سَید شَبابِ آلِ مُحَمَّدٍ فَكُونُوا اَشَدُّ فَرَحاً بِقِتالِكُمْ مِمَّا اَصَبْتُمُ الْیوْمَ مِنَ الْغَنائِمِ؛ (40) زمانى كه محضر سید شباب آل محمدصلى‏الله‏علیه‏وآله را درك كردید، به جنگ نمودن در كنار او [و یارى نمودن او] بیش‏تر شاد باشید، از آنچه امروز از غنائم به دست آورده‏اید.‌»

6. مرد نصرانى‏

در برخى مقاتل نقل شده است كه چون امام حسین‏علیه‏السلام به «ثعلبیه» رسید، مردى نصرانى به همراه مادرش نزد آن حضرت آمدند و اسلام آوردند و همراه او رهسپار كربلا شدند. (41) شاید این مرد همان وهب باشد كه در برخى مقاتل ذكر شده است.

7. حرّ ریاحى‏

روز یكشنبه، بیست و هفتم ذى حجّه، امام وارد منزل ذوحُسَمْ شد. در این روز حر بن یزید ریاحى با هزار نفر سر راه ایشان قرار گرفت. لشكریان حرّ تشنه بودند؛ بنابراین حضرت دستور داد كه به آنها و اسبهایشان آب دادند و خود نیز در این امر شركت جُست و برخى از افراد، از جمله على بن طعان و اسبش را آب داد.

هنگام ظهر حضرت خطبه مختصرى ایراد نمود و فرمود: «من به سوى شما نیامدم تا اینكه نامه‏هاى شما به من رسید و فرستادگان شما نزد من آمدند و از من خواستند كه به نزد شما آیم... . پس اگر بر سر پیمان خود هستید، به شهر شما مى‏آیم، و اگر آمدنم را ناخوش مى‏دارید، من بازگردم. حرّ در مقابل امام سكوت كرد و حضرت دستور داد حجّاج بن مسروق اذان و اقامه را بگوید؛ سپس به حر فرمود: تو با اصحاب خود نماز مى‏گذارى؟ عرض كرد: خیر، ما به شما اقتدا مى‏كنیم. نماز ظهر اقامه شد و هر كس به جایگاه خود بازگشت. پس از آن، حضرت مجدداً از دعوت كوفیان و نامه‏هاى آنها سخن به میان آورد. حرّ پاسخ داد: ما از جمله نویسندگان نامه‏ها نبودیم و مأموریت داریم به محض روبرو شدن، شما را نزد عبید اللّه بن زیاد ببریم.

خوارزمى گوید: امام حسین‏علیه‏السلام لبخندى زد و فرمود: «اَلْمَوْتُ اَدْنى‏ اِلَیكَ مِنْ ذلِك؛ (42) مرگ به تو از این پیشنهاد نزدیك‏تر است.‌» پس حضرت و همراهانش تصمیم برگشت گرفتند؛ اما حرّ و لشكریانش مانع آنها شدند. حضرت فرمود: مادرت به عزایت بگرید! چه مى‏خواهى؟ حرّ گفت: اگر غیر از شما چنین سخنى گفته بود، در نمى‏گذشتم؛ ولى به خدا سوگند كه نمى‏توانم نام مادر شما را جز به نیكى ببرم. (43)

سپس گفت: من مأمور به جنگ نیستم؛ ولى مأمورم از شما جدا نگردم تا شما را به كوفه ببرم؛ پس اگر شما از آمدن خوددارى مى‏كنید، راهى را انتخاب كنید كه به كوفه ختم و به مدینه پایان نیابد تا دستورى از ابن زیاد برسد و شما هم نامه براى یزید بنویسید تا شاید این امر به عافیت و صلح منتهى گردد كه در نزد من بهتر از آن است كه به جنگ و ستیز با شما آلوده شوم.

در منزل «ذوحُسَمْ» در بخشى از خطبه خود خطاب به لشكریان حُر فرمود: «اَنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الْاَمْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ... اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لا یعْمَلُ بِهِ وَاَنَّ الْباطِلَ لا یتَناهى‏ عَنْهُ لِیرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِى لِقاءِ اللَّهِ مُحِقّاً فَاِنِّى لا اَرَى الْمَوْتَ اِلَّا شَهادَةً وَلَا الْحَیاةَ مَعَ الظَّالِمِینَ اِلَّا بَرَماً؛ (44) آنچه را كه روى داده و پیش آمده مى‏بینید. مگر نمى‏بینید كه به حق عمل نمى‏شود و از باطل دورى نمى‏شود؟ مؤمن باید [در این حال] راغب لقاى حق باشد. من مرگ را جز شهادت نمى‏یابم و زندگانى با ستمگران را غیر از ننگ و عار نمى‏دانم.‌»

حرّ امام حسین‏علیه‏السلام را از كشته شدن ترساند، حضرت فرمود: «اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِى؟ هَیهات طاشَ سَهْمُكَ وَخابَ ظَنُّكَ؛ مرا از مرگ مى‏ترسانى! هرگز، تیرت به خطا رفت و گمانت واهى است.‌» آنگاه اشعارى را در مدح شهادت خواند كه یكى از آنها این است:

سَاَمْضِى وَما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَى الْفَتى‏                              اِذا ما نَوى‏ حَقّاً وَجاهَدَ مُسْلِماً (45)

«من مى‏روم و مرگ براى جوانمرد ننگ نیست، به این شرط كه براى خدا باشد و خالصانه بكوشد.‌»

در منزل اَلْبِیضَة نیز حضرت خطاب به حُر و یارانش فرمود: «اَیهَا النَّاسُ اِنَّ رَسُولَ اللَّه قالَ مَنْ رَاى‏ سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلّاً لِحَرامِ اللَّهِ ناكِثاً عَهْدَهُ مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ یعْمَلُ فِى عِبادِ اللَّهِ بِالْاِثْمِ وَالْعُدْوانِ فَلَمْ یغَیرْ عَلَیهِ بِفِعْلٍ وَلا قَوْلٍ كانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ اَنْ یدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ؛ (46) اى مردم! رسول خداصلى‏الله‏علیه‏وآله فرمود: هر كس سلطان ستم‏پیشه‏اى را كه محرّمات الهى را حلال و پیمان خداوندى را شكسته و با سنّت رسول خدا مخالفت كرده و ستم بر بندگان خدا روا داشته ببیند و با رفتار و گفتار علیه او بر نخیزد، بر خداوند است كه او را در عذاب داخل كند.‌»

8. چهار سوار

28 ذى الحجّه چهار سوار به نامهاى نافع بن هلال، مجمع بن عبد اللّه، عمرو بن خالد و طَرِمّاح بر امام حسین‏علیه‏السلام وارد شدند. حرّ گفت: این چند تن از مردم كوفه‏اند. من آنها را بازداشت كرده و یا به كوفه برمى‏گردانم.

امام حسین‏علیه‏السلام فرمود: «من اجازه چنین كارى را نمى‏دهم و از آنان محافظت مى‏كنم؛ زیرا اینها یاران من هستند، همانند اصحابى كه از مدینه با من آمده‏اند؛ پس اگر بر آن پیمانى كه با من بستى استوارى، آنها را رها كن؛ و گرنه با تو مى‏جنگم.‌» و حر از بازداشت آنها صرف‏نظر كرد.

امام حسین از آنها پرسید كه از كوفه چه خبر دارید؟ مجمع گفت: «به اشراف كوفه رشوه‏هایى گزاف داده‏اند و چشم مال پرست آنها را پر كرده‏اند تا دلهاى آنان را نسبت به بنى امیه نرم كنند و اینك یك دل و یك زبان با تو دشمنى مى‏ورزند؛ اما سایر مردم دلشان با تو است؛ ولى فردا شمشیرهایشان به روى تو كشیده خواهد شد. حضرت در این منزل از شهادت قیس بن مسهر صیداوى اطلاع یافت و اشك در چشمانش حلقه زد و بعد از تلاوت آیه «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ»؛ (47) فرمود: «اَللَّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلِشِیعَتِنا مَنْزِلاً كَرِیماً عِنْدَكَ وَاَجْمَعْ بَینَنا وَاِیاهُمْ فِى مُسْتَقَرِّ رَحْمَتِكَ؛ (48) خدایا [بهشت را] براى ما و شیعیان ما منزل كریم در نزد خودت قرار بده و ما و آنها را در سراى رحمتت جمع كن.‌»

9. عبید اللّه بن حرّ

در قصر بنى مقاتل، حضرت امام حسین‏علیه‏السلام حجّاج بن مسروق را نزد عبید اللّه بن حرّ جعفى فرستاد.

عبید اللّه پرسید: اى حجّاج بن مسروق چه پیامى آورده‏اى؟ گفت: هدیه و كرامتى اگر پذیرا باشى! این حسین است كه تو را به یارى خود خوانده است. اگر او را یارى كنى، مأجور خواهى بود و اگر كشته گردى به فیض شهادت نائل خواهى آمد.

عبید اللّه گفت: به خدا سوگند! از كوفه خارج نشدم، مگر اینكه دیدم جماعت كثیرى به قصد جنگیدن با حسین بیرون مى‏آیند و شیعیان او را مخذول ساخته، فهمیدم كه حسین كشته خواهد شد. و چون من قدرت بر یارى او را ندارم، مایل نیستم نه او مرا ببیند و نه من او را.

حجّاج بن مسروق نزد امام بازگشت و پاسخ عبید اللّه بن حرّ را به عرض امام رساند.

آن حضرت با عده‏اى از اهل بیت و یارانش برخاست و به خیمه عبید اللّه بن حر رفت و در قسمت بالاى مجلس در جایى كه براى او تهیه شده بود، نشست.

عبید اللّه بن حر مى‏گوید: من در طول عمرم هرگز كسى را همانند حسین‏علیه‏السلام ندیدم. وقتى نگاهم به او افتاد در آن لحظه كه به سوى خیمه‏ام مى‏آمد، آن منظره و هیئت گیرایى داشت كه در هیچ چیزى آن جاذبه وجود نداشت و چنان رِقّتى در من پدیدار شد كه تاكنون هرگز نسبت به كسى در من این‏گونه رقّت پیدا نشده بود. آن لحظه‏اى كه مشاهده نمودم امام حسین‏علیه‏السلام راه مى‏رفت و كودكان [و جوانان] پروانه‏وار گرد شمع وجودش حركت مى‏كردند، به محاسنش نظر كردم همانند بال غراب سیاه بود. عرض كردم: آیا این رنگ سیاهى موى شما است یا اثر خضاب است؟

فرمود: «اى پسر حُر! پیرى‏ام فرا رسید.‌» متوجه شدم كه اثر خضاب است.

آنگاه امام حسین‏علیه‏السلام فرمود: «اى پسر حُر! اهل شهر شما به من نامه نوشتند كه به یارى من هماهنگ‏اند و از من خواستند تا نزد آنها بیایم؛ ولى به آنچه وعده داده بودند، وفا نكردند. و تو [نیز] داراى گناهان زیادى هستى (49). آیا نمى‏خواهى به وسیله توبه آن اعمال ناشایسته را از بین ببرى؟»

عبید اللّه گفت: «چگونه جبران آن همه گناه ممكن است اى پسر پیامبر!» حضرت فرمود: «فرزند دختر پیامبرت را یارى كن!»

عبید اللّه گفت: «به خدا سوگند! من مى‏دانم كسى كه از تو پیروى كند، در روز قیامت سعادتمند خواهد شد؛ ولى نصرت من تو را در قتال با دشمن بى‏نیاز نمى‏كند و در كوفه براى شما یاورى نیست و من [نیز] چنین نكنم؛ زیرا نفسم به مرگ راضى نمى‏شود؛ (50) ولى اسبم به نام «ملحقه» و شمشیرم را در اختیار شما قرار مى‏دهم.‌»

حضرت فرمود: «ما جِئْناكَ لِفَرَسِكَ وَسَیفِكَ اِنَّما اَتَیناكَ لِنَسْأَلَكَ النُّصَرَةَ؛ ما براى اسب و شمشیرت به نزد تو نیامدیم. ما آمدیم كه [تو راه سعادت را انتخاب كنى و] از تو یارى بخواهیم.‌»

آنگاه فرمود: «حال كه ما را یارى نمى‏كنى، به اسب و شمشیرت نیازى نیست و ما گمراهان را به یارى خویش نطلبیم؛ ولى تو را نصیحت مى‏كنم، اگر مى‏توانى به جایى برو كه فریاد ما را نشنوى و مقاتله ما را نظاره‏گر نباشى. از رسول خداصلى‏الله‏علیه‏وآله شنیدم كه فرمود: «مَنْ سَمِعَ واعِیةَ اَهْلَ بَیتِى وَلَمْ ینْصُرْهُمْ عَلى‏ حَقِّهِمْ اَكَبَّهُ اللَّهُ عَلى‏ وَجْهِهِ فِى النَّارِ؛ هر كس بانگ اهل بیت من را بشنود و بر گرفتن حقشان یارى نكند، خدا او را به روى در آتش مى‏افكند.‌»

بعدها عبید اللّه بن حرّ اشعارى در ندامت و پشیمانى از عدم حمایت از امام حسین‏علیه‏السلام سرود و در حالى كه از ابن زیاد خشمگین بود كوفه را به قصد جبل ترك كرد. (51)

10. عمرو بن قیس‏

عمرو بن قیس مشرقى با پسر عمویش «در قصر بنى مقاتل» بر امام حسین‏علیه‏السلام وارد شدند. بعد از سلام از امام‏علیه‏السلام پرسیدند: «این سیاهى كه در محاسن شما مى‏بینیم، از خضاب است یا رنگ موى شما است؟» حضرت فرمود: «خضاب است، موى ما بنى هاشم زود سفید مى‏شود.‌» آنگاه پرسید: «آیا به یارى من مى‏آیى؟»

عمرو گفت: «من مرد عائله‏مندى هستم و مال بسیارى از مردم نزد من است و نمى‏دانم كار به كجا مى‏انجامد و خوش ندارم امانت مردم از بین برود.‌» البته پسر عموى او نیز همین پاسخ را داد.

امام‏علیه‏السلام فرمود: «پس از اینجا بروید كه هر كس فریاد ما را بشنود و یا ما را ببیند و لبیك نگوید و به فریاد ما برنخیزد، بر خداوند است كه او را با صورت در آتش اندازد.‌» (52)

11. عمر سعد

امام حسین‏علیه‏السلام شخصى به نام عمرو بن قرظه انصارى را نزد عمر بن سعد فرستاد و از او خواست كه شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتى داشته باشند. عمر سعد پذیرفت. شب هنگام، امام حسین با بیست نفر از یارانش و عمر بن سعد با بیست نفر از سپاهیانش در محل موعود حضور یافتند. امام حسین‏علیه‏السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادرش عباس و فرزندش على اكبر را در نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقیه همراهان دستور بازگشت داد.

در ابتدا امام حسین‏علیه‏السلام فرمود: «اى پسر سعد! آیا با من مقاتله مى‏كنى و از خدایى كه بازگشت تو به سوى او است، هراسى ندارى؟ من فرزند كسى هستم كه تو بهتر مى‏دانى [و مى‏شناسى‏]. آیا این گروه را رها نمى‏كنى تا با ما باشى و این موجب نزدیكى تو به خداوند مى‏شود؟»

عمر بن سعد گفت: «اگر از این گروه جدا شوم، مى‏ترسم كه خانه‏ام را خراب كنند!» حضرت فرمود: «من خانه‏ات را [دو باره‏] مى‏سازم.‌» عمر گفت: «من بیمناكم كه املاكم را از من بگیرند!»

حضرت فرمود: «من از اموالى كه در حجاز دارم، بهتر از آن به تو خواهم داد.‌» و به نقل دیگرى حضرت فرمود: كه من «بغینجه» را به تو خواهم داد. و آن مزرعه بسیار بزرگى بود كه نخلهاى زیاد و زراعت كثیرى داشت و معاویه حاضر شد آن را به یك میلیون دینار خریدارى كند؛ ولى امام آن را به او نفروخت.

عمر بن سعد گفت: «من در كوفه بر جان افراد خانواده‏ام از خشم ابن زیاد بیمناكم و مى‏ترسم كه آنها را از دم شمشیر بگذراند!»

امام حسین‏علیه‏السلام هنگامى كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمى‏گردد، از جاى برخاست و فرمود: «تو را چه مى‏شود؟ خداوند جان تو را به زودى در بسترت بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد. به خدا سوگند من مى‏دانم از گندم عراق جز به مقدار اندك نخواهى خورد!»

عمر بن سعد با تمسخر گفت: «جو ما را بس است.‌» (53)

برخى نیز نوشته‏اند كه امام حسین به عمر بن سعد فرمود: مرا مى‏كشى و گمان مى‏كنى كه عبید اللّه ولایت رى و گرگان را به تو خواهد داد! به خدا سوگند كه گواراى تو نخواهد بود و این عهدى است كه با من بسته شده است و تو هرگز به این آرزوى دیرینه خود نخواهى رسید! پس هر كارى كه مى‏توانى انجام ده كه بعد از من روى شادى را در دنیا و آخرت نخواهى دید و مى‏بینم كه سر تو را در كوفه بر سر نى مى‏گردانند و كودكان سر تو را هدف قرار داده، به طرف آن سنگ پرتاب مى‏كنند. (54)

بنابر آنچه مرور كردیم امام حسین‏علیه‏السلام در ملاقاتهاى خویش، هم اهداف قیام خویش را كه اصلاح امت و بیعت نكردن با یزید و اجابت دعوت كوفیان بود، تبیین كرد و هم با استقامت و جدّیت تمام در مقابل طرفداران یزید همچون مروان بن حكم ایستاد و هم عده‏اى نظیر زهیر بن قین و حر بن یزید ریاحى را هدایت نمود و بر جمع دیگر همچون: عبد اللّه بن عمر، عبید اللّه بن حر جعفى و عمر بن سعد اتمام حجّت كرد. برخى ملاقاتها نیز جنبه كسب اطلاعات از اوضاع كوفه و مخالفان داشته و در یك كلام مى‏توان گفت: حضرت براى تبیین اهداف و هدایت افراد و اتمام حجّت از هیچ كوششى دریغ نورزید.

 

پی‌نوشـــــــــــــت‌ها:

 

1) ر. ك: تاریخ یعقوبى، احمد بن ابى یعقوب، بیروت، دار صادر، ج 2، ص 241؛ نفس المهموم، شیخ عباس قمى، قم، بصیرتى، ص 66؛ انساب الاشراف، بلاذرى، بیروت، دار التعارف، ج 3، ص 155.

2) ر. ك: مثیر الاحزان، ابن نما حلّى، قم، مؤسسه امام مهدى، ص 24.

3) كامل ابن اثیر، بیروت، دار صادر، ج 4، ص 14؛ مقتل الحسین، مقرّم، بیروت، دار الكتاب، ص 129.

4) ر. ك: مناقب ابن شهر آشوب، قم، انتشارات علّامه، ج 4، ص 88؛ ارشاد شیخ مفید، قم، آل البیت،ج 2، ص 33.

5) احزاب/33.

6) ر. ك: الفتوح، ابن اعثم، بیروت، دار الندوة، ج 5، ص 24؛ حیاة الامام الحسین، ج 2، ص 256؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 88.

7) مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 88.

8) حنفیة، لقب مادر او است. نام مادرش خوله بود، و پدر بزرگوارش امیر مؤمنان على‏علیه‏السلام است.

9) ر. ك: ارشاد شیخ مفید، ج 2، ص 34.

10) ر. ك: بحار الانوار، محمّدباقر مجلسى، بیروت، مؤسسة الوفاء، ج 44، ص 329.

11) كلام امام‏علیه‏السلام اشاره به عبد اللّه بن زبیر دارد كه با كشته شدنش، حرمت خامه خدا هتك شد.

12) ر. ك: لهوف، سید بن طاووس، قم، انتشارات داورى، ص 27.

13) ر. ك: كامل ابن اثیر، ج 4، ص 19. قابل یادآورى است كه مورخان دیگر همچون شیخ مفید، زمان به وقوع پیوستن این ملاقات را هنگام آمدن از مكه به سوى عراق مى‏دانند و برخى نیز احتمال داده‏اند كه دو ملاقات با دو نفر متفاوت بوده است؛ هنگام رفتن به مكه با عبد اللّه بن مطیع و هنگام رفتن به عراق با عبد اللّه بن ابى مطیع. (ر. ك: الامام الحسین و اصحابه، فضلعلى قزوینى، قم، باقرى، ص 163.)

14) ر. ك: ارشاد مفید، ج 2، ص 35.

15) ر. ك: حیاة الحسین‏علیه‏السلام، دمیرى، قم، منشورات رضى، ج 2، ص 310؛ قصّه كربلا، ص 81 - 82.

16) قصّه كربلا، ص 157.

17) كامل الزیارات، ابن قولویه، نجف، مرتضویه، باب 23، ص 72.

18) ر. ك: نفس المهموم، ص 167؛ قصه كربلا، ص 158.

19) ر. ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 20، ص 134؛ قصه كربلا، ص 158؛ تأمّلى در نهضت عاشورا، رسول جعفریان، نشر مورّخ، قم، 1386، ص 75.

20) ر. ك: بحار الانوار، ج 44، ص 365؛ قصه كربلا، ص 156؛ امالى شیخ صدوق، مجلس 30، ح 1.

21) ر. ك: الاستیعاب، ابن عبد البر، قاهره، الفجاله، ج 3، ص 950.

22) ر. ك: بحار الانوار، ج 45، ص 328.

23) تاریخ طبرى، جریر طبرى، بیروت، دار سویدان، ج 5، ص 384.

24) ر. ك: قصه كربلا، ص 15؛ تجارب الامم، مسكویه رازى، تهران، سروش، ج 2، ص 56.

25) ر. ك: مقتل الحسین، خوارزمى، قم، دار انوار الهدى، ج 1، ص 192 - 193.

26) ر. ك: معجم الكبیر، طبرانى، بیروت، دار احیاء التراث العربى، ج 3، ص 128.

27) ر. ك: البدایة والنهایة، ابن كثیر دمشقى، دار الكتب، 1407 ق، ج 8، ص 160؛ تأمّلى در نهضت عاشورا، ص 75.

28) تجارب الامم، ص 56؛ قصه كربلا، ص 155.

29) یونس/41.

30) ترجمة الامام الحسین من تاریخ دمشق، ابن عساكر، تحقیق علّامه محمودى، بیروت، ص 57.

31) ر. ك: همان، ص 58.

32) قُلُوبُ الناسِ مَعَكَ وَسُیوفُهُمْ مَعَ بَنِى اُمَیة.

33) بُغیة الطالب، عمر بن احمد، بیروت، دار الفكر، ج 6، ص 2614؛ تأمّلى در نهضت عاشورا، ص 78؛ كامل ابن اثیر، ج 4، ص 40؛ العقد الفرید، ج 4، ص 171.

34) تأمّلى در تهضت عاشورا، ص 76.

35) ر. ك: ابصار العین، محمّد سماوى، قم، بصیرتى، ص 39؛ الامام حسین و اصحابه، فضلعلى قزوینى، قم، باقرى، ص 64؛ قصه كربلا، ص 169.

36) اسراء/71.

37) الفتوح، ترجمه محمّد بن احمد هروى، تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، 1372 ش، ج 5، ص 120.

38) ر. ك: ترجمة الحسین، ص 88؛ مثیر الاحزان، ص 42؛ قصه كربلا، ص 170.

39) ر. ك: الفتوح، ج 5، ص 123، و با اختلافى در البدایة والنهایة، ج 8، ص 183، و بحار الانوار، ج 44، ص 368 آمده.

40) حیاة الامام الحسین‏علیه‏السلام، ج 3، ص 66؛ ارشاد مفید، ج 2، ص 73؛ قصه كربلا، ص 179؛ الاستیعاب، ج 2، ص 632؛ تأمّلى در نهضت عاشورا، ص 84 - 85.

41) ر. ك: الامام الحسین واصحابه، ص 170.

42) مقتل الحسین، خوارزمى، قم، مكتبة المفید، ج 1، ص 233.

43) حُر در جواب امام ادب را مراعات كرد. همین مراعات ادب و اقتدا كردن به آن حضرت و اعتقاد به شفاعت جدّ او و سخنان امام حسین‏علیه‏السلام، مجموعاً زمینه هدایت او را فراهم كرد.

44) تاریخ طبرى، ج 5، ص 403.

45) كامل ابن اثیر، ج 4، ص 48؛ قصه كربلا، ص 196.

46) مقتل الحسین، مقرم، ص 184.

47) احزاب/23.

48) كامل ابن اثیر، ج 4، ص 49؛ الفتوح، ج 5، ص 147.

49) عبید اللّه بن حر در گذشته از هواداران عثمان بود و در جنگ صفین نیز جزء سپاه معاویه بود و بعد از شهادت امیر مؤمنان‏علیه‏السلام، ساكن كوفه شد. (وسیلة الدارین، موسوى، بیروت، مؤسسة الاعلمى، ص 67.)

50) مقایسه بین برخورد زهیر با دعوت امام حسین‏علیه‏السلام و برخورد عبید اللّه بن حر كه هر دو عثمانى بودند، مى‏رساند كه انتخاب سعادت به دست خود انسان است، منتهى همّت مردانه مى‏خواهد.

51) مقتل الحسین، مقرّم، ص 189، الفتوح، ج 5، ص 131 - 133؛ تأمّلى در نهضت عاشورا، همان، ص 89.

52) ر. ك: ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، شیخ صدوق، تهران، مكتبة الصدوق، ص 308؛ قصه كربلا، ص 206.

53) ر. ك: بحار الانوار، ج 44، ص 388.

54) ر. ك: سفینة البحار، ج 2، ص 270؛ قصه كربلا، ص 235 - 236.

314 دفعه
(0 رای‌ها)