شام و شراب
یك نفر از اهالی اصفهان شراب خورده بود. او را در همان حال مستی، نزد مرحوم آیة اللَّه نجفی اصفهانی بردند. ایشان حكم كردند كه حدّش بزنند. ولی چون مست بود، امر كردند تا فردا صبح صبر كنند تا از حالت مستی خارج شود. بعد هم، شام خوبی به او دادند و فردا هم هشتاد ضربه شلاق خورد و مرخص شد.
دوباره فردا شب، آن شخص با پای خودش خدمت آقای نجفی آمد و عرض كرد: «آقا! امشب هم شرابم را خوردهام و آمدهام شامم را بخورم و بعد هم شلاق بزنید و بروم»
البته، شراب را به شوخی میگفت؛ ولی شامش را خورد و رفت و از همان شب نسیم توفیق بر او وزید و از مستی غفلت به هوش آمد و صدای گریه و مناجاتش هر شب بلند بود. (1)
به خلق و لطف توان كرد صید اهل نظر به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ سرود زهره به رقص آورد مسیحا را
تأثیر الفاظ
ناصر الدین شاه به ملاّ علی كنی رحمه الله گفت: «این مسخره بازیها چیست كه شما آخوندها در آورده اید؟ مگر چند تا لفظ چه تأثیری دارد كه با «انكحت و زوّجت» زنی حلال میشود و با چند كلمه، زنی حرام میگردد»
ملاعلی كنی تا این را شنید، شروع كرد به ناسزا گفتن؛ و چند فحش ناموسی جانانه، نثار ناصر الدین شاه كرد. شاه عصبانی شد و در حالی كه صورتش سرخ شده بود گفت: «آقا! از شما بعید است. چرا فحش میدهید»
ملاعلی خندید و گفت: «شما كه گفتید چند كلمه، هیچ تأثیری ندارد! پس چطور شد كه همین چند كلمه شما را غضبناك كرد؟!»
پوزمالی متكبّرین
در منزل شیخ هادی نجم آبادی، به فقرا سور میدادند؛ و برای هر سه نفر، یك سینی غذا داده بودند و سینی جداگانهای در مقابل شیخ گذاشته بودند.
از قضا، یكی از ثروتمندان شهر كه میهمان ناخوانده بود، به دیدن شیخ آمد و در كنار سینی وی نشست. در همان لحظه، مرد فقیری هم از در وارد شد و منظره سینی غذاها را دید؛ و از آنجائی كه سینیها سه نفره بود و سینی شیخ، دو نفره بود، رفت و در كنار مرد ثروتمند نشست.
خان كه برای خودش كسر شأن میدانست با مرد فقیری هم غدا شود، به مرد بیچاره گفت: «آیا تو تنها زندگی میكنی؟» مرد گفت: «خیر، با مادر پیرم زندگی میكنم»
خان مقداری از غذا در ظرف جداگانهای ریخت و یك تومان هم از كیسه لئامتش بیرون آورد و به مرد فقیر داد و گفت: «برخیز و اینها را پیش مادرت ببر تا با هم غذا بخورید كه ثواب بیشتری دارد» و با این حیله، او را از كنار سفره بلند كرد.
شیخ كه به منظور خان پی برده بود گفت: «آهای عمو! غذا و پول را به مادرت برسان و خودت هر چه زودتر برگرد. ما غذا نمیخوریم تا تو برگردی و با ما غذا بخوری. زود بیا كه خان، گرسنه است»
مرد، خندان و شتابان به نزد مادر رفت و فوراً برگشت و به اتفاق شیخ و خان، غذا خورد و به ریش تمام متكبرین عالم خندید. (2)
نظر كردن به درویشان بزرگی كم نگرداند سلیمان با همه حشمت نظرها داشت با موران
تبرك به فرات
شخصی كتابی نوشته و آن را خدمت مرحوم شیخ انصاری برد و عرض كرد: «در تألیف این كتاب، زحمت زیادی كشیدهام و رنجها بردهام. آن را به ضریح ائمه: متبرك كردهام. حال، آوردهام شما هم بر آن تقریظی مرقوم فرمائید»
شیخ فرمود: «خوب بود این كتاب را به آب فرات هم متبرك میكردید. » (3)
مَحرَم و مُحَرَّم
شاعری با تخلّص «مَحرَم» شعری در باب مصیبت عاشورا سرود؛ و در دربار ناصر الدین شاه حاضر شد و شروع كرد به خواندن آن. وقتی مصرع اول را خواند كه: دیوانه شود مَحرَم در ماه مُحرَّم.
ناصر الدین شاه ادامه داد: در ماه صفر هم، ده ماه دگر هم. (4)
- پاورقــــــــــــــــــــی
1) الكلام یجرّ الكلام، ج 1، ص 12.
2) مردان علم در میدان عمل، ج 4، ص 471.
3) همان، ج 1، ص 458.
4) همان، ج 1، ص 485.