لطیفه بخوانید لطیفه بگویید (5)

رسم خدایی و بندگی

مرد فقیری، غلامهای عمید خراسانی را دید كه لباسهای بسیار زیبا و پیراهنهای دیبا بر تن دارند. رو به آسمان كرد و گفت: «خدایا! بنده پروری را از عمید خراسانی یاد بگیر كه غلامهایش را با لباس زربافت و زیبا می‌‌آراید.»

از قضا پس از اندك زمانی، بین عمید و یكی از امیرانش، جنگی در گرفت و عمید شكست خورد و فرار كرد. امیر، غلامهای عمید را دستگیر كرد و هر چه به آنها وعده و وعید داد و هرچه آنها را شكنجه كرد تا جای گنجینه عمید را به او بگویند نگفتند.

وقتی آن مرد فقیر، وفا و همت والای آنها را دید، خودش انصاف داد و گفت: «بندگی را هم باید از بندگان عمید خراسانی یاد گرفت.» (1)

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مكن                         كه خواجه خود روش بنده پروری داند

ازدواج مجدد

مرد جوانی، خدمت یكی از علما رسید و عرض كرد: «زن بسیار مهربان و زیبا‌رویی دارم و هر دو به هم علاقه‌مند هستیم. ولی متأسفانه از جهت جسمی بسیار ضعیف و لاغر است و قدرت انجام كارهای خانه را ندارد. توان مالی‌اش را هم ندارم كه مستخدمی بگیرم. به همین جهت، خواستم زن دیگری بگیرم تا كارهای خانه را انجام بدهد. حال، چنین زنی را پیدا كرده‌ام و خود او راضی به ازدواج با من است؛ ولی پدر و مادرش اجازه نمی‌دهند و می‌گویند: «تا زن اولت را طلاق ندهی، دختر به تو نمی‌دهیم.»

از شما تقاضا دارم كه راه چاره‌ای به من بیاموزید تا من هم بتوانم با این زن ازدواج كنم و هم، مجبور به طلاق زن اولم نشوم.

عالم، فكری كرد و گفت: «به زنت بگو به قبرستان برود و خودت به خانه آن دختر برو و بگو: «غیر از زنم كه در قبرستان است، هر زنی كه دارم، طلاق دادم.» پدر و مادر دختر، گمان می‌‌كنند آن زن تو كه در قبرستان است، مرده است؛ و دخترشان را به تو می‌‌دهند.»

جوان هم همین كار را كرد و به مرادش رسید. (2)

فرق حرّ و خر

مرحوم شیخ حر عاملی رحمه الله صاحب وسائل الشیعه از لبنان به ایران آمد و وارد اصفهان شد، علامه مجلسی رحمه الله از شاه سلیمان صفوی خواست كه از شیخ دیدن كند. شاه سلیمان نیز در نهایت احترام، به دیدن شیخ رفت؛ و پس از چند روز، شیخ حر به همراه علامه مجلسی و چند تن از علمای دیگر، به بازدید شاه رفتند.

در آن زمان، رسم بر این بود كه وقتی علما به دیدار شاه می‌‌رفتند، سلطان جهت احترام آنها، بر فرش مخصوص شاهی نمی‌‌نشست و اگر به علما تعارف می‌‌كردند كه بر روی فرش مخصوص بنشینند، آنها هم به احترام سلطان، روی آن نمی‌‌نشستند.

اما از آنجایی كه شیخ حر به رسومات دربار ایران آشنا نبود، پس از ورود به دربار، بر روی فرش مخصوص شاهی نشست. سلطان صفوی از این كار، دلگیر شد و به شیخ حر گفت: «بین حر با خر چقدر فاصله است؟» شیخ فوراً جواب داد: «یك مسند.»

(یعنی خر، دارای مسند شاهی است و حر، این مسند را ندارد).

به حریت رسیدن مشكلی نیست                                  اگر یك نقطه گیری از خریت

چپ كوری

مرحوم ملا محسن فیض كاشانی رحمه الله چشم چپش نقص داشت.

یكی از علمای اهل سنت نامه‌‌ای به مرحوم فیض ارسال كرد و در آن نوشت:

روبـه صفتا اگـر تـو روبـاه نـه‌ای                                          چشم چپ تو، راست بگو، كور چراست؟

مرحوم فیض در جواب نوشت:

در مذهب رندان جهان عین عطاست                                         چپ كوری و راست بینی، این شیوه ماست

روبـه صفتـا اگــر تـو روبـاه نـه‌ای                                       بغض علی و آل علی در تو چراست؟ (3)

بدتر از تكفیر

حكیم، شیخ حسین ابن ابراهیم تنكابنی كه از شاگردان مرحوم ملاصدرای شیرازی بود؛ چون شنیده بود كه ملا فاضل قزوینی، حكماء و فلاسفه را تكفیر می‌‌كند، به همین جهت به شهر قزوین نمی‌‌رفت و می‌‌گفت: «من حكیم هستم و می‌‌ترسم ملافاضل از رفتن من به قزوین، ناراحت شود.»

ملافاضل به حكیم تنكابنی نوشت: « شما نترسید. من از شما ناراحت نمی‌‌شوم؛ من كسانی را تكفیر می‌‌كنم و از آنها ناراحت می‌‌شوم كه فلسفه را خوانده و فهمیده اند وبه آراء آنها اعتقاد پیدا كرده اند؛ اما تو این گونه نیستی.» حكیم تنكابنی كه این را دید، گفت: « فاضل قزوینی اگر تكفیرم می‌‌كرد، بهتر از این بود كه نسبت جهل و نفهمی به من بدهد.»

البته، بعدها بین این دو بزرگوار ملاقاتی صورت گرفت و رشته محبت و صداقت در بینشان مستحكم شد. (4)

ادای شهادت

در حالات مرحوم حاجی كلباسی آمده است كه اگر شاهدی جهت اداء شهادت خدمت ایشان می‌‌رسید، مرحوم حاجی سؤالات زیادی می‌‌كرد تا به تدین او پی ببرد.

یك روز شخصی جهت ادای شهادت، خدمت ایشان رسید. حاجی شغلش را پرسید. گفت: «غسال هستم.» حاجی سؤالاتی در مورد غسل و كفن و دفن ار او پرسید. غسال، پس از اینكه به پرسشهای مرحوم كلباسی جواب داد، گفت: «در ضمن، ما در موقع دفن كردن میت، زیر گوشش چیزی می‌‌گوییم، بعد، ذفنش می‌‌كنیم.»

حاجی پرسید: «چه می‌‌گویید؟» گفت: «می‌‌گوییم خوشا به حالت كه مردی و برای ادای شهادت، خدمت حاجی كلباسی نرسیدی.» (5)

فرار از درس

علامه حلی رحمه الله در دوران طفولیت، نزد دائی‌‌اش مرحوم محقق حلی رحمه الله درس می‌‌خواند.

نقل است كه گاهی شیطنت كودكانه علامه گل می‌‌كرد و از پای درس فرار می‌‌كرد. محقق نیز به دنبال او راه می-افتاد تا او را بگیرد؛ ولی همین كه به علامه نزدیك می‌‌شد، علامه آیه سجده را می‌‌خواند و محقق به سجده می-افتاد، علامه نیز كه كودك بود و بر خودش سجده واجب نبود، فرصت را غنیمت می‌‌شمرد و پا به فرار می-گذاشت. (6)

مهر خداوند

در گذشته، علما و سلاطین، مهرهایی را كه برای خود می‌‌ساختند، همراه القاب و عناوین و سجعیاتی بود. مثلاً كسی كه اسمش عباس بود، می‌‌نوشت: «بنده شاه ولایت، عباس» یا «سگ درگاه رضا، عباس» و....

یك روز، شخص دروغگویی كه همه او را به این صفت می‌‌شناختند، در میان جمعی ادعا كرد كه: «چند سال پیش، از خداوند نامه‌ای به من رسید.» پرسیدند: « از كجا دانستی كه آن نامه از طرف خدا بود؟» گفت: «از مهری كه در پای نامه بود.» پرسیدند: « نوشته مهر چه بود؟» گفت: « بنده آل محمد، خدا.»

 

پی‌نوشــــــــــــت‌ها:

 

1. الكلام یجر الكلام، ج 1، ص 181.

2. قصص العلماء، ص 292.

3. همان، ص371.

4. مردان علم در میدان عمل، ج1، ص454.

5. قصص العلماء، ص118.

6. همان، ص358.

475 دفعه
(0 رای‌ها)