توصیف خلیفه
در منزل والى بصره، بین بهلول و عمر بن عطاء عدوى مناظرهاى صورت گرفت. پس از بحثهاى زیادى كه انجام شد، عمر عدوى از بهلول پرسید: «امام تو كیست؟».
بهلول گفت: «سَبَّحَ فى كفِّهِ الحِصى و كَلَّمَهُ الذِّئْبُ اذا عَوى و رُدَّتِ الشّمْسُ لَهُ بَینَ المَلأ و أَوْجَبَ الرَّسُولُ عَلَى الخَلْقِ لَهُ الوِلاء، فذلك امامى و امام البریات» یعنى امام من كسى است كه سنگریزه در كف دستش تسبیح گفت و گرگ با او صحبت كرد و خورشید به خاطر او برگشت و حضرت رسول صلىاللهعلیهوآله ولایت او را بر تمام خلق، واجب كرد. او امام من و امام همه جهانیان است.
عدوى گفت: «واى بر تو! آیا هارون الرشید را به عنوان امام و خلیفه، قبول ندارى؟»
بهلول گفت: «واى بر تو اى ملعون! یعنى تو مىگویى هارون الرشید، فاقد این اوصاف است؟ پس تو دشمن خلیفه هستى و به دروغ، او را خلیفه مىدانى».
و با این ترفند، او را رسوا نمود و والى، عدوى را از مجلس بیرون كرد. (1)
پیامبر خوش ذوق
مردى را كه ادعاى نبوّت مىكرد، نزد هارون الرّشید بردند. هارون پرسید: «معجزهات چیست؟» گفت: «هر چه بخواهى». هارون گفت: «این چند نوجوان بىریش را كه در مجلس حضور دارند، ریشدار كن». گفت: «حیف است كه این صورتهاى زیبا و نیك را زشت كنم. اگر بخواهى، تو را بىریش مىكنم» (2)
خطبه در چاه
روزى، متوكّل به همنشینان خود گفت: «از مطاعنى كه به عثمان، نسبت داده مىشود این است كه وقتى ابوبكر خلیفه شد و از منبر بالا رفت، یك پله پایینتر از جایگاه پیامبر صلىاللهعلیهوآله نشست؛ و وقتى عمر خلیفه شد، یك پله پایینتر از جایگاه ابوبكر نشست. ولى هنگامى كه عثمان به خلافت رسید، احترام پیامبر صلىاللهعلیهوآله و خلفا را رعایت نكرد و در بالاترین نقطه منبر جلوس نمود».
یكى از حضّار گفت: «پس عثمان، حق زیادى بر گردن شما دارد. زیرا اگر او سنّت شیخین را نمىشكست و هر یك از خلفاى بعد او، یك پله پایینتر مىآمدند، حالا مىبایست شما در درون چاه، براى ما خطبه مىخواندید». (3)
پیامبر زن
در زمان خلافت الواثق باللّه، زنى را به جرم ادعاى نبوّت، دستگیر كردند و به نزد خلیفه بردند. خلیفه پرسید: «آیا تو قبول دارى كه محمّد بن عبدالله صلىاللهعلیهوآله پیامبر و فرستاده خداست؟» گفت: «بله». خلیفه گفت: «مگر ایشان نفرمودهاند كه لا نَبِىَّ بَعْدى».
زن گفت: «آرى، ولى ایشان نگفتند: لا نَبِیةَ بَعْدى». (4)
فرعونِ پیامبر
به مردى گفتند: «نام پیامبرانى را كه در قرآن آمده، بگو». گفت: «موسى، عیسى، یحیى،... فرعون». گفتند: «فرعون كه پیامبر نبود». گفت: «او ادعاى خدائى داشت؛ شما او را به اندازه یك پیغمبر هم قبول ندارید؟!»
لاى نبىّ
مردى ادّعاى پیامبرى كرد. گفتند: «دلیل نبوت تو چیست؟»
گفت: سخن محمد بن عبدالله كه گفته است «لا نَبِىَّ بَعْدى» و من «لا» هستم.
سیاست علم الهدى
مرحوم سید مرتضى رحمهالله كه در زمان خود، مرجعیت شیعه را به عهده داشت، عازم زیارت خانه خدا شد. علما و مجتهدین عراق، خواستند در این سفر، همراه سید باشند. سید نیز به این شرط همراهى آنها را پذیرفت كه همه آنها لباس روحانیت را كنار بگذارند و در این سفر، با لباس عادى و به عنوان خدمه، آشپز، اسطبل دار و... با او همراه شوند.
همه پذیرفتند و راهى شدند و در میان آنها، فقط خود سید مرتضى معمّم بود.
وقتى وارد مكّه شدند، علماى مخالف شیعه، از سید مرتضى خواستند تا مجلس مناظرهاى با هم تشكیل بدهند و در مورد مذهب حقّه و دیگر مسائل علمى، بحث و تبادل نظر كنند. سید نیز از این پیشنهاد، استقبال كرد.
در روز مناظره، سؤال بسیار مشكل و پیچیدهاى از سید پرسیدند. سید پوزخندى زد و گفت: «جواب این سؤال، بسیار واضح و روشن است؛ به طورى كه اسطبل دار من هم مىتواند به آن جواب دهد» سپس اسطبل دار را احضار كرد و از او خواست كه جواب مسئله را بازگو نماید. او نیز به نحو احسن، جواب مسئله را گفت و رفت. سؤال دیگرى پرسیدند. این بار، سید جواب مسئله را به آشپز ارجاع داد و او نیز، به طور كافى و وافى، سؤال مطرح شده را پاسخ گفت. و همین طور، هر سؤالى كه طرح مىشد، سید به یكى از خدمهاش ارجاع مىداد.
وقتى مخالفان، این منظره را دیدند، با خود گفتند: «وقتى اسطبل دار و آشپز سید مرتضى اینقدر با سواد و ملاّ باشند، پس خود سید چگونه است؟»
و این قضیه، موجب اعزاز و احترام شیعه، در نزد مخالفان گردید.
على علیهالسلام و حوضش
آقائى بالاى منبر گفت: «روز قیامت، على علیهالسلام در كنار حوض كوثر مىایستد و به شیعیان، آب مىدهد. البته كسانى مىتوانند از آن آب بخورند كه نماز بخوانند، روزه بگیرند، خمس و زكات بدهند، زنا نكنند، شراب نخورند، دزدى نكنند، دروغ نگویند، تهمت نزنند، غیبت نكنند و..»
یكى از مستمعین بلند شد و گفت: «اگر واقعا اینطور باشد كه شما مىگویید، پس على علیهالسلام مىماند و حوضش»
از سگ كمتر
مرد مسلمانى، وارد شهر یهودى نشین شد. مردى یهودى او را دید و گفت: «این روزها چقدر مسلمان بدینجا مىآید! هم اكنون در این شهر، مسلمان از سگ بیشتر است».
مرد مسلمان با خونسردى گفت: «ولى در شهر ما، یهودى از سگ كمتر است».
- پاورقــــــــــــــــــــی
1. مردان علم در میدان عمل، ج1، ص492.
2. ریاض الحكایات، ص124.
3. زهر الربیع، ص332.
4. ریاض الحكایات، ص124.