اشاره
مسلمعلیهالسلام در پنجم شوال سال 60 هجرى به كوفه رسید (1) و براى رعایت تدابیر امنیتى، مخفیانه وارد شهر شد. (2) او پس از ورود به كوفه به خانه مختار ابو عبیده ثقفى رفت. (3) شیعیان پس از مدتى نزد او آمدند و از وى به گرمى استقبال كردند.
سپس حضرت مسلمعلیهالسلام نامه مولاى خود امام حسینعلیهالسلام را براى آنان خواند. كوفیان سراپا گوش شدند و با اشتیاق به كلمات امام گوش مىدادند. اشك در چشمان همگى آنان حلقه زده بود. سپس پیش آمدند و با فرستاده امام، بیعت كردند. به دنبال آن، حاضران نیز با آن جناب، همپیمان شدند. (4)
بدین ترتیب، نخستین روز حضور سفیر امام در كوفه با استقبال گرم میزبانان، به رهبرى حبیب بن مظاهر به پایان رسید؛ اما دشمن نیز بیكار ننشسته و در پى سركوب قیامى بود كه هر لحظه بیشتر بر تنوره آن دمیده مىشد. برخى از عوامل شكست قیام نماینده امام در كوفه بدین قرار است:
1. سخنچینى و جاسوسى امویان
نعمان بن بشیر، والى كوفه بود. خبر حضور مسلمعلیهالسلام در كوفه به گوش او رسید. وى تصمیم گرفت براى آرامكردن اوضاع براى مردم سخنرانى كند. نعمان، انسان مسالمتجویى بود و مردم را از خشونت برحذر داشت. پس از سخنرانى وى، برخى از هواخواهان بنى امیه از فرجام سازشكارى و مسالمتجویى نعمان در هراس افتادند و یقین كردند او فردى نیست كه مسلمعلیهالسلام را سركوب كند؛ از اینرو برخى چهرههاى شاخص طرفدار بنى امیه و نیز جاسوسان امویان طى مكاتباتى، مراتب امر را به اطلاع حكومت مركزى شام رسانیدند.
آنان طى نامههایى، یزید را از بىكفایتى نعمان در سركوب مخالفان آگاه ساختند؛ از جمله آنان عمر بن سعد، محمّد بن اشعث، عبد اللّه بن مسلم حضرمى و عمارة بن عقبه بودند.
نخست عبد اللّه بن مسلم، نامهاى به یزید نوشت. مضمون نامه او بدین شرح بود: «مسلم بن عقیل به كوفه آمده است و شیعیان با وى براى حسین بن على بیعت كردهاند. اگر به كوفه نیاز دارى، مردى نیرومند را به اینجا بفرست كه فرمان تو را به كار گیرد و آن چنان عمل كند كه تو با دشمن خود رفتار مىكنى. بدان كه نعمان بن بشیر در این امر یا ضعیف است و یا ضعیفنمایى مىكند.» (5)
پس از او عمر سعد، عمارة بن عقبه و محمّد بن اشعث نیز براى اینكه از قافله خوشخدمتى به خلیفه، جا نمانند دست به قلم بردند و نامههایى نوشتند. (6)
شاید از این نامهها به خوبى آشكار شود كه كوفیان تا چه اندازه به عهد خود پایبند بودند؛ زیرا چندان مدتى از نامهنگارى آنان با امام نمىگذشت و هنوز جوهر قلمهایشان خشك نشده بود كه شروع به مكاتبه با یزید كردند و او را به سركوبى مسلمعلیهالسلام برانگیختند.
2. روى كار آمدن عبید اللّه
ناگفته پیداست پس از رسیدن نامه هواخواهان حاكمیت به دست یزید، چه حالى به او دست داد. یزید كه از همهجا بىخبر بود، پس از آگاهى از اخبار كوفه، برآشفته و پریشان شد. او كه جوانى سبكسر و ناپخته بود، هیچ اقدامى را بهتر از سركوبى سریع و شدید بیعتكنندگان با مسلم بن عقیلعلیهالسلام ندید؛ اما براى این كار «تیغى برّنده در دست وحشىاى مست!» لازم بود. او براى این كار با مشاور خود سرژیوس مسیحى مشورت كرد.
سرژیوس كه پیشتر در دربار معاویه خدمت مىكرد و با مبانى و مشى سیاسى معاویه آشنا بود، (7) پرسید: «اگر معاویه زنده بود از او مىپذیرفتى؟» یزید پاسخ داد: «آرى.» سرژیوس گفت: «پس از من نیز بپذیر كه كسى جز عبید اللّه بن زیاد درخور این كار نیست. او را فرماندار كوفه كن.»
یزید به دلیل خشمى كه بر عبید اللّه گرفته بود، چندان از او خوشش نمىآمد و با شنیدن نام او چهره درهم كشید. سرژیوس گفت: «این نظر معاویه است. او در آستانه مرگ، چنین پیشنهادى داده بود.» (8)
دل یزید با شنیدن این سخن، آرام گرفت. عبید اللّه در این هنگام، فرماندار بصره بود. یزید ضمن نامهاى، فرماندارى كوفه را نیز به او سپرد و نعمان را از ولایت كوفه عزل كرد.
او به حاكم جدید نوشت: «پیروان من در كوفه برایم نامهاى نوشتهاند مبنى بر اینكه پسر عقیل در كوفه به جمعآورى سپاه مشغول شده است تا در میان مسلمانان اختلاف بیندازد؛ چون نامه مرا خواندى رهسپار كوفه شو و پسر عقیل را همچون درّى كه در میان خاك گم شده باشد، جستجو كن و بیاب و او را در بند كن و یا بكش و یا از شهر بیرون كن.» سپس نامه را به مسلم بن عمرو باهلى داد تا به او برساند. (9)
نسب عبید اللّه
ابو حفص، عبید اللّه بن زیاد بن ابیه در سال 39 هجرى به دنیا آمد. (10) او نیز مانند پدرش به دلیل فساد پدر و مادر خویش، نسب چندان معلومى ندارد. برخى پدر عبید اللّه را منسوب به عبید ثقفى كردهاند. (11)
برخى نیز او (زیاد) را پسر ابو سفیان مىدانند؛ اما در هر حال، معاویه او را برادر خود معرفى كرد و گفت كه زیاد پسر ابو سفیان است. (12) بدینمنظور روزى معاویه، خواهر خود جویره را نزد او فرستاد تا پیش او حجاب از سر خویش بردارد. جویره، این كار را كرد و به زیاد گفت: «تو برادر من هستى و به من محرمى.» سپس معاویه، زیاد را همراه خود به مسجد برد و ابو مریم سلولى را هم حاضر كرد تا شهادت دهد.
ابو مریم در حضور مردم گفت: «من شهادت مىدهم كه ابو سفیان در عهد جاهلیت به طائف آمد. من در آن روزگار، شرابفروش بودم. او به من گفت فاحشهاى براى من بیاور. من كسى را جز سمیه، كنیز حارث بن كلده پیدا نكردم. او زن بدبو و كثیفى بود.»
در این لحظه زیاد سرش را نزدیك گوش ابو مریم آورد و گفت: «ابو مریم! بس كن! تو را براى شهادتدادن آوردهاند، نه ناسزا دادن.» ابو مریم گفت: «اگر مرا از این كار معاف مىداشتید براى شما بهتر بود. من آنچه را دیدهام مىگویم. و همچنان ادامه داد تا اینكه زیاد برخاست و گفت: «اى مردم! آنچه این شاهد گفت شنیدید. عبید، مربى من بوده است [نه پدر من].» (13)
معاویه با این كار، زیاد را آلت دست خود كرد؛ زیرا هر گاه زیاد اعتراضى مىكرد، معاویه با پرخاش مىگفت: «به خدا قسم! اگر زیاد از من پیروى نكند او را به مادرش سمیه و پدرش عبید باز مىگردانم.» (14) این از مادربزرگ عبید اللّه. مادرش مرجانه هم، شهرتى بلندآوازهتر از سمیه داشت؛ بهگونهاى كه هرگاه مىخواستند عبید اللّه را مسخره و یا به او توهین و یا او را خشمگین كنند، وى را عبید اللّه بن مرجانه مىخواندند. (15) همچنانكه در زیارت عاشورا نیز به همین نام (ابن مرجانه) خوانده مىشود.
شخصیت عبید اللّه
عبید اللّه، فردى بىفرهنگ و از دانش، بىبهره بود. او حتى یك بیت شعر هم در خاطر نداشت. وقتى معاویه او را مسخره مىكرد، براى توجیه نادانى خود مىگفت: «دوست ندارم كلام خدا (قرآن) و كلام شیطان (شعر) در قلبم در یكجا جمع شود؛ از اینرو شعر حفظ نمىكنم!» (16)
ابن زیاد نزد همگان منفور و پلید بود؛ بهگونهاى كه وقتى دوست صمیمىاش، عبد اللّه بن معقل در بستر مرگ به سر مىبرد و وى براى عیادتش رفته بود، دوستش از او خواهش كرد كه پس از مرگش بر او نماز نگذارد و حتى بر سر جنازهاش هم حاضر نشود.
عملكرد عبید اللّه
وى در سال 41 هجرى به دلیل طرفدارى از پدرش كه سر به مخالفت با معاویه برداشته بود به زندان افتاد؛ (17) ولى در سال 53 هجرى با چاپلوسى و التماس فراوان، توانست حكم فرماندارى خراسان را از آن خود كند. او در دو سال حكومت در خراسان سعى كرد با نشان دادن بیرحمى با دشمنان معاویه، اعتمادش را به خود جلب كند؛ از اینروى از خود بسیار شجاعت نشان مىداد.» (18)
وى به دلیل شعور پایین و لكنت زبان، گاه وسیله خنده و استهزاى اطرافیان مىشد. در یكى از جنگهایش كه در این دوره به وقوع پیوست، هنگامى كه خواست به لشكریان خود فرمان حمله دهد، به جاى اینكه بگوید: «اِشْهَرُوا سُیوفَكُمْ؛ شمشیرهایتان را بكشید»، گفت: «اِفْتَحُوا سُیوفَكُم؛ شمشیرهایتان را باز كنید.» سپس وقتى به پشت سر نگریست دید سربازان مشغول بازكردن حمایل شمشیرها از كمر هستند.
ابن مفزع در هجو او چنین سرود:
وَیوْمَ فَتَحْتَ سَیفَكَ مِنْ بَعِیدٍ وَأضَعْتَ وَكُلُّ اَمْرِكَ لِلضَّیاعِ
«و به یاد آر روزى را كه از دور، شمشیرت را گشودى و تباهى به بار آوردى؛ اگر چه همه كارهایت ضایع است.» (19)
او در سال 55 هجرى به فرماندارى بصره منصوب شده و در بصره، كاخى سفید ساخت؛ اما مدت زیادى در آن نماند (20) و در سال 61 هجرى، با حكم یزید - همچنانكه گذشت - به فرماندارى كوفه انتخاب شد. در پرونده سیاه عبید اللّه، جنایات بسیارى درج شده است كه بزرگترین آن، واقعه عاشورا و كشتن امام حسینعلیهالسلام است.
وى همچنین جنایات دیگرى چون: قتل مسلم بن عقیلعلیهالسلام، هانى بن عروه، میثم تمار، رشید هجرى، قیس بن مسهر، عبد اللّه بن یقطر، قتل عام توابین، و... بسیارى دیگر از دوستداران اهل بیتعلیهمالسلام مرتكب شد. (21)
ورود عبید اللّه به كوفه
ابن زیاد تمام سعىاش را به كار بست تا هر چه زودتر به كوفه برسد و پیش از ورود امام به كوفه، زمام امور را در آنجا به دست گیرد. (22)
عبید اللّه پیش از ورود به شهر، دست به نیرنگى پلید زد. او عمامهاى سیاه بر سر گذاشت و صورت خود را پوشانید و خود را شبیه هاشمیان كرد تا همگان خیال كنند، امام حسینعلیهالسلام به كوفه آمده است. (23)
او از این كار دو منظور داشت: ابتدا تلاش كرد تا جوانب امنیتى را رعایت كند؛ زیرا او براى زودتر رسیدن، نتوانسته بود افراد زیادى را با خود بیاورد و احساس خطر مىكرد؛ چرا كه همگان، سابقه ابن زیاد را مىدانستند و با نام و آوازه پلیدش آشنا بودند و هرگز علاقهاى به او نداشتند.
دیگر اینكه او مىخواست با این كار، مردم كوفه را بیازماید و استقبال آنها را از امام نظارهگر باشد تا آنها را محك زده، بفهمد كوفیان چقدر مشتاق ورود امام و زمامدارى او هستند؛ از این رو به این نیرنگ سیاه روى آورد. وى به هیچ كس اطمینان نداشت و مىخواست مهرورزى و یارى كوفیان از امام را با چشم خود ببیند.
وقتى عبید اللّه در شهر گام نهاد، دستهاى از مردم به استقبالش آمدند و اطرافش جمع شدند و همگان بر او سلام كردند. آنان مىگفتند: «خوش آمدى اى پسر رسول خداصلىاللهعلیهوآله! درود بر تو باد.» رفته رفته جمعیت بیشتر مىشد و عبید اللّه هم، سرعت خود را براى رسیدن به قصر دار الاماره بیشتر مىكرد. او از استقبال مردم و سلامهایشان به شدت خشمگین مىشد و خودخورى مىكرد.
مسلم بن عمرو، مردم را با جملهاى پراكنده ساخت. او به مردم گفت: «دور شوید! این امیر، عبید اللّه بن زیاد است.» این سخن، چون آب سردى بر سر مردم ریخته شد و همه شادیها را به غصه تبدیل كرد. عبید اللّه به كنارى رفت و عمامه سیاه را از سرش برداشت و یك پارچه نقشدار یمنى بیرون آورد و به سر بست و وارد محوطه دار الاماره شد. (24)
پس از اندك مدتى، عبید اللّه به مسجد كوفه رفت و جارچیان، مردم را به مسجد فرا خواندند. او بالاى منبر نشست و گفت: «امیر مؤمنان (یزید) مرا بر شهر شما و مرزهاى شما و بهرههایتان از بیت المال فرمانروا ساخته و به من دستور داده است با ستمدیدگان با انصاف باشم و به محرومان بخشش كنم و به آنان كه گوش شنوا دارند و از دستورات پیروى كنند، مانند پدرى مهربان نیكى كنم؛ اما تازیانه و شمشیر (شكنجه و قتل) من براى سرپیچىكنندگان از دستورها آماده است.
پس باید هر كس بر خود بترسد و مواظب [رفتار] خود باشد. بدانید این راستى و درستى است كه انسان را نجات مىدهد.» آنگاه از منبر پایین آمد. (25) نعمان بن بشیر نیز با دیدن وضع موجود، بار سفر بست و دست از پا درازتر به وطن خود، شام بازگشت. (26)
در یك جمعبندى مىتوان گفت سیطره عبید اللّه بر كوفه، مهمترین عامل شكست مسلمعلیهالسلام بود. در واقع، معاویه با زیركى تمام، بهترین فرد را براى سركوبى اهل بیت پیشبینى كرده بود و این، شاید الهامى شیطانى بود كه زاده ابو سفیان از ابلیس دریافت كرده بود!
3. بكارگیرى شبكه جاسوسى پیشرفته
عبید اللّه، مسئولیت اصلى خود را - كه براى آن از بصره به كوفه آمده بود - فراموش نكرده بود. هدف نهایى او سركوبى مسلم بن عقیلعلیهالسلام و متلاشى ساختن تشكیلات و سازماندهى او در كوفه بود؛ از اینرو او براى موفقیت در این كار، عریفان كوفه را جمع كرد و با آنان جلسهاى تشكیل داد.
عریفان، كار مأموران مخفى امنیت و اطلاعات امروز را انجام مىدادند. هر عریف، مسئولیت اطلاعاتى و امنیتى افراد گروه خود را - كه بین ده تا پنجاه نفر بودند - بر عهده داشت. آنان لیستى از اسامى این افراد در اختیار داشتند و باید تمام حركات و رفتارهاى آنان را تحت نظارت بگیرند و كوچكترین حركتهاى مخالفتآمیز آنان با حاكمیت را گزارش كنند. البته آنان صرفاً جاسوس نبودند؛ اما جاسوسى از وظایف مهمشان بود.
از جمله مسئولیتهاى آنان، پرداخت حقوق افراد گروه خود از بیت المال و اخذ مالیاتهایشان بود. در این باره اگر كسى از این افراد از دنیا مىرفت، مىبایستى نام او را از لیست مستمرىبگیران حذف و با دنیا آمدن نوزادى، نام او را به ردیف آنان مىافزودند. بنابراین آنها از مرگ و میرها و زاد و ولدها نیز اطلاع كامل داشتند و هر ماه، تعداد افراد لیست خود را كنترل و بررسى مىكردند.
از دیگر وظایف مهم آنان، تشویق و ترغیب مردم و بسیج آنان براى شركت در جنگها بود. همچنین قطعِ حقوق و مزایاى افراد غایب در جنگ بر عهده ایشان بود. آنان در عملكردهاى تبلیغاتى خود براى حاكمیت، گاه به ابلاغ دیگر دستور العملها و آییننامهها نیز مىپرداختند.
باید به خاطر داشت در آن دوران، بیشترِ این ابلاغها و تبلیغها بهگونه شفاهى بود؛ چرا كه اكثر مردم، از سواد خواندن و نوشتن محروم بودند و راهى جز اطلاعرسانى و تبلیغ شفاهى وجود نداشت. با توجه به نكات پیشگفته، حساسیت نقش عریفان در بافت عمومى جامعه مشخص مىشود. عبید اللّه با آگاهى كامل از كارآیى و كارآمدى این شبكه گسترده، از آنان به عنوان حربهاى براى ایجاد رعب و وحشت در بین مردم سود جست. (27)
او در جلسهاى به عریفان گفت: «همه شما بایستى لیستى از مخالفان و نفاقپیشگان و خوارج و افراد مورد غضب امیر مؤمنان یزید براى من تهیه كنید. پس هر كدامتان، نام فردى از آنها را بنویسد، در امان است؛ اما اگر نمىخواهد بنویسد باید تعهد بدهد كه در اتباع او مخالفى وجود ندارد و ضمانت بدهد كه كسى از افراد او شورش و مخالفت نخواهد كرد و خود باید مسئولیت فرد خاطى را بر عهده بگیرد؛ اما اگر كسى تعهد ندهد و یا نام آنها را براى ما ننویسد، از حمایت من خارج و خون او مباح است.
اگر در افراد هر كدام از شما حتى یك مورد، تمرّد مشاهده شود و كسى از گروه او تحت تعقیب قرار گیرد و شما او را به ما معرفى نكرده باشید، مقابل خانهتان به دار كشیده خواهید شد و بهره خانوادهتان هم از بیت المال قطع مىشود و آنها به عمان تبعید خواهند شد.» (28)
4. ایجاد فضاى رعب و وحشت
عبید اللّه با در پیشگرفتن سیاست ایجاد رعب و وحشت، فضاى سنگین و خفقانزدهاى بر كوفه حاكم كرد. انتشار خبر سركوبى افرادى كه به مسلمعلیهالسلام كمك كنند، موجى از نگرانى را بین مردم به راه انداخت. فشار سیاسى عبید اللّه به مردم، اسباب شكست فرستاده امام را فراهم آورد. بسیارى از كسانى كه در ابتدا سنگ همیارى و بیعت را با آن جناب به سینه مىزدند، پا پس كشیدند، اظهارات حاكم جدید و فعالیت گروههاى فشار كه اغلب جیرهخواران حكومت، از جمله عریفان بودند، فضاى مسمومى را ایجاد كرد.
در واقع، پیشبینى حكومت مركزى براى تغییر فرماندار كوفه تا حد زیادى درست از آب در آمده بود و در گامهاى نخست، اوضاع را اندكى به نفع رژیم و طبق میل آنها رقم زد؛ اما قضیه در همینجا به فرجام خود نرسید. هوشیارى و دوراندیشى فرستاده امام حسینعلیهالسلام بیش از آن بود كه با یك تغییر، ابتكار عمل خود را از دست بدهد و هنگامى كه اوضاع را بر وفق مراد خود نبیند، میدان مبارزه را تهى كند.
مسلم بن عقیلعلیهالسلام در این مقطع، بیشتر دقت كرد و با احتیاط، عزم و اراده جدى به فعالیتهاى خود ادامه داد. نخستین تصمیم او این بود كه محل استقرار خود را تغییر دهد؛ چرا كه در جریان بیعتگیرى از مردم و دیدار با بزرگان و سران كوفه، محل اختفایش شناسایى شد. به همین دلیل وى شبانه محل اقامت خود (خانه مختار) را ترك كرد و به خانه یكى دیگر از بزرگان كوفه به نام هانى بن عروه رفت. (29)
هانى از صحابه رسول خداصلىاللهعلیهوآله و شیعیان راستین امیر مؤمنانعلیهالسلام بود كه در جنگهاى گوناگونى پا در ركاب عزم كرده و شانه به شانه علىعلیهالسلام در دفاع از حق شمشیر زده بود. میدان كارزار جمل، صفین و نهروان، رشادتهاى بسیارى از او بر لوح سینه دارد.
هانى، بزرگ قبیله مراد بود و رهبرى چهار هزار سواره و هشت هزار پیاده را بر عهده داشت. او هرگاه همپیمانانش از قبیله كنده را فرا مىخواند، شمار آنها، به سى هزار نفر مىرسید. (30)
ادامه دارد... .
پینوشـــــــــــــتها:
1) مقتل الحسینعلیهالسلام، محمّد تقى آل بحر العلوم، بیروت، دار الزهراء، دوم، 1405 ق، ص 217 و مقتل الحسین المقرم، عبد الرزاق الموسوى المقرم، قم، مكتبة بصیرتى، پنجم، 1394 ق، ص 167.
2) الحسینعلیهالسلام، محمّد بن سعد، بیروت، مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، اوّل، 1415 ق، ص 65.
3) الاخبار الطوال، ابو حنیفه احمد بن داود الدینورى، مصر، مطبعة السعاده، اوّل، 1330 ق، ص 232، الارشاد، محمّد بن محمّد بن النعمان المفید، تهران، انتشارات علمیة الاسلامیة، بىتا، ج 2، ص 38؛ الفتوح، احمد بن اعثم الكوفى، حیدر آباد هند، دائرة المعارف العثمانیة، اوّل، 1391 ق، ج 5، ص 56 و السیرة النبویة، محمّد بن حبّان، بیروت، مؤسسة الكتب الثقافیة، اوّل، 1407 ق، ص 556.
4) الفتوح، ج 5، ص 57؛ تاریخ الطبرى، ابو جعفر محمّد بن جریر بن یزید طبرى، مصر، دار المعارف، دوم، بىتا، ج 5، ص 355.
5) الاخبار الطوال، ص 233؛ تاریخ الطبرى، ج 5، ص 356؛ الارشاد، ج 2، ص 39؛ اعلام الورى باعلام الهدى، الفضل بن الحسن الطبرى، نجف، مكتبة الحیدریه، سوم، 1390 ق، ص 224 والفتوح، ج 5، ص 59.
6) الكامل فى التاریخ، ابن اثیر جزرى، بیروت، دار الكتاب العربیه، دوم، 1387 ق، ج 3، ص 267؛ نهایة الارب فى فنون الادب، شهاب الدین احمد بن عبد الوهاب النویرى، قاهره، مكتبة العربیه، 1395 ق، ج 20، ص 388؛ تاریخ الطبرى، ج 5، ص 356؛ جمل من انساب الاشراف، احمد بن یحیى بن جابر البلاذرى، بیروت، دار الفكر، اوّل، 1417 ق، ج 2، ص 335.
7) الارشاد، ج 2، ص 39 و الفتوح، ج 5، ص 60.
8) تاریخ طبرى، ج 5، ص 356؛ الارشاد، ج 2، ص 39؛ بحار الانوار، محمدباقر مجلسى، بیروت، مؤسسة الرسالة، اوّل، 1403 ق، ج 44، ص 336؛ مقتل الحسینعلیهالسلام، ابو المؤید الموفق بن احمد الملكى الخوارزمى، قم، مكتبة المفید، بىتا، ج 1، ص 198 والفتوح، ج 5، ص 60.
9) همان.
10) مختصر تاریخ مدینة دمشق، محمّد بن مكرم بن منظور، بیروت، دار الفكر، اوّل، 1410 ق، ج 15، ص 312.
11) همان.
12) العقد الفرید، ابن عبد ربّه القرطبى، قاهره، لجنة التألیف و الترجمة والنشر، 1359 ق، ج 1، ص 60.
13) مروج الذهب، ج 2، ص 11.
14) تاریخ الیعقوبى، احمد بن ابى یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، بىتا، ج 2، ص 148.
15) تاریخ مدینة دمشق، على بن الحسن بن هبة اللّه ابن عساكر الشافعى، بیروت، دار الفكر، اوّل، 1419 ق، ج 5، ص 312.
16) همان، ص 313.
17) تاریخ الطبرى، ج5، ص 168.
18) همان، ص 295.
19) مبعوث الحسینعلیهالسلام، محمّدعلىّ عابدین، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1408 ق، ص 133.
20) تاریخ الطبرى، ج 5، ص 299.
21) ر. ك: الارشاد، ج 2، ص 325 و تاریخ الطبرى، ج 5، ص 379 و ص 530 وج 6، ص 38.
22) الكامل فى التاریخ، ج 3، ص 268 و نهایة الارب، ج 20، ص 389.
23) تاریخ حبیب السیر، خواند امیر، تهران، كتابفروشى خیام، دوم، 1353 ش، ج 2، ص 41.
24) تاریخ الطبرى، ج 5، ص 358 - 360؛ عبرات المصطفین فى مقتل الحسینعلیهالسلام، شیخ محمدباقر محمودى، قم، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیه، اوّل، 1415 ق، ج 1، ص 307؛ الارشاد، ج 2، ص 41؛ بحار الانوار، ج 44، ص 330؛ العوالم، الشیخ عبد اللّه البحرانى الاصبهانى، قم، مدرسة الامام المهدى، اوّل، 1407 ق، ج 17، ص 190؛ مقتل الحسین، خوارزمى، ج 1، ص 199 و الكامل فى التاریخ، ج 3، ص 268.
25) الارشاد، ج 2، ص 42؛ مثیر الاحزان، نجم الدین جعفر بن محمّد ابن نمان الحلى، تهران، دار الخلافه، چاپ سنگى، 1318 ق، ص 16؛ مقاتل الطالبیین، ابو الفرج على بن الحسین الاصبهانى، نجف، المطبعة الحیدریه، دوم، 1965م، ص 63؛ الفتوح، ج 5، ص 66؛ الاخبار الطوال، ص 234 و الكامل فى التاریخ، ج 3، ص 269.
26) الاخبار الطوال، ص 234.
27) مبعوث الحسین، ص 139؛ الحیاة الاجتماعیة والاقتصادیة فى الكوفة، محمّد حسین الزبیدى، بغداد، بىنا، 1970م، ص 52.
28) الارشاد، ج 2، ص 42؛ تاریخ الطبرى، ج 5، ص 359؛ مقتل الحسین، بحر العلوم، ص 222؛ الكامل فى التاریخ، ج 3، ص 269؛ نهایة الارب، ج 2، ص 390 و بحار الانوار، ج 44، ص 341.
29) الارشاد، ج 5، ص 42؛ تاریخ الطبرى، ج 5، ص 348؛ المنتظم فى تاریخ الملوك و الامم، ابن جوزى، بیروت، دار الكتب الاسلامیه، اوّل، 1412 ق، ج 5، ص 325 و بحار الانوار، ج 44، ص 341.
30) مقتل الحسین، المقرم، ص 151 و الاخبار الطوال، ص 233.