سخنرانی مجلس ختم

(ویژه مجلس ختم بازاریان)

مقدمه

سخنرانی كه از نظر گرامیتان می‌گذرد، توسط یكی از سخنرانان محترم، در مجلس ترحیم یكی از كسبه، ایراد شده است. این مطالب علاوه بر قابل استفاده بودن در مراسم ختم بازاریها، می‌تواند مبلّغین گرامی را در جهت تهیه و تدوین سخنرانیهایی مشابه در این خصوص یاری كند. (1)

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین. حسبنا الله و نعم الوکیل، نعم المولی و نعم النصیر. و افوّض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد.

تقدیم به محضر اعلای حضرت بقیۀ الله الاعظم امام زمان‏علیه‏السلام یك صلوات بلند عنایت فرمایید!

این جلسۀ گرانقدر برای تمجید و پاس‌داشت یاد مرحوم...، تشکیل شده است. امیدوارم که خدای متعال روح آن مرحوم را با حبیب بن مظاهر و حسین بن علی محشور، و به بازماندگانش عزت و صبر عنایت نماید.

بحث کوتاهی که خدمت شما تقدیم می‌کنم، درباره لهو و الها در قرآن است. عزیزان من! یکی از مشکلات تاریخی بشر، جهل است و دیگری غفلت. این دو با هم فرق دارند؛ جهل نادانستن است؛ اما غفلت این است که انسان به مسائل اساسی زندگی‌اش بی‌توجه ‌باشد و به آنچه که باید توجه کند، توجه نکرده و به آنچه که باید اهمیت بدهد، اهمیت ندهد و مسئله‌ای را که اولویت دارد، کنار گذاشته، و آن را که اولویت ندارد، با اهمیت تلقی کند. بازیها را به جدی و جدیها را به بازی گرفته باشد؛ این غفلت است.

غفلت از جهل حساس‌تر است؛ چرا که جهل با علم زدوده می‌شود؛ ولی غفلت با آموزشگاهها و دانشگاهها، رفع نمی‌گردد. اگر کسی در مقطعی عالم شود، دیگر جاهل نیست؛ اما قلمرو غفلت، بیماری فراگیر و خطرناکی می‌تواند باشد که حتی دامنگیر عالمان نیز بشود. تفاوت در این است که برای برطرف شدن جهل به علم نیاز است؛ ولی برطرف شدن غفلت، نیاز به ذکر دارد.

یکی از مسائل مهم در باب غفلت این است که چه چیزهایی باعث غافل شدن ما می‌شود؟ بنده در ادامۀ عرایضم به بخشی از این علل فهرست وار اشاره می‌کنم:

یکی از چیزهایی که باعث غفلت ما می‌شود، امر «تماشاگری» است که امروز در دنیا رایج شده. انسانِ امروز چشمانش را به تماشا سپرده است. وقتی در خیابان راه می‌رویم و هرچیزی را می‌بینیم، دل به تماشای آن می‌سپریم؛ وقتی که به خانه می‌رسیم: اینترنت، تلویزیون و امثال اینها ما را به تماشا می‌خوانند. طبیعی است که اگر انسان غرق تماشا شود، غافل می‌شود؛ غافل از خویش، خدا، سرنوشت و مرگ خویش. او دیگر فراموش می‌کند که حساب و کتابی هست، و او پا به دنیا گذاشته است تا خود را بسازد.

اجازه بدهید در این رابطه به چند مورد از احوالات یكی از علما اشاره كنم: مرحوم راشد، فرزند حاج آخوند ملا عباس تربتی، نقل می‌کند كه: وقتی پدرش حاج آخوند از خیابان و بازار می‌گذشت، به اطراف نگاه نمی‌كرد. زمانی كه در مشهد مقدس دور آستانۀ امام رضا‏علیه‏السلام فلكه‌ای احداث كردند و با احداث آن فلكه، قبرستان قتلگاه، داخل مشهد و جانب شمالی صحن كهنه كه قبرستان بزرگ و مهمی بود، از بین رفت و این كارها، كارهای مهم و جالب توجه هركس بود، من همراه حاج آخوند از در غربی صحن كهنه بیرون رفتیم و در ابتدای «بالا خیابان» كه حالا (1354 شمسی) نامش «خیابان نادری» است، می‌رفتیم. وقتی به بست بالا خیابان رسیدیم كه در آنجا دو دهانه فلكه به هم می‌پیوست، گفتم: این فلكه‌ای است كه احداث كرده‌اند. مرحوم حاج آخوند نگاه نكرد. از ایشان پرسیدم: آیا نگاه كردنش گناه دارد؟ گفت: نه، گناه ندارد؛ ولی به همین اندازه حواسم پرت می‌شود.

همچنین در همان سال (1317ه‍. ‌‌ش) كه برای دیدن من - كه نمی‌توانستم به تربت بروم و مادرم بی‌تابی می‌كرد - به تهران آمد، هر جا می‌رفتیم؛ فرضاً از مقابل مجلس و میدان بهارستان می‌گذشتیم و من می‌گفتم: اینجا فلان جاست، نگاه نمی‌كرد و فقط به جلوی پایش نگاه می‌كرد كه می‌خواست راه برود.

خودش می‌گفت: پیش از آنكه با مادرت ازدواج كنم، نام دختری را در «كاریزك» برای من برده بودند كه ازدواج با او سر نگرفت و من هر گاه از كوچۀ آنها می‌گذشتم، حتی به در خانۀ آنها نگاه نمی‌كردم. (2)

خاطرۀ دیگر؛ در سال 1322. ش، پدرم مریض و در مشهد بود. من با همسرِ فعلیم كه آن زمان تازه با وی ازدواج كرده بودم، برای زیارت و همچنین عیادت حاج آخوند به مشهد رفتیم. اوایل رجعت چادر بود؛ اما هنوز کاملاً رجعت نکرده بود. همسر من همانند پیش از ازدواجش با من مانتو می‏پوشید و روسری بزرگ‌تری بر سر می‌افكند که موها و زیر گلویش را می‌پوشانید. با همین لباس به مشهد رفتیم و در همان منزلِ مرحوم حاج آخوند، اقامت كردیم.

روزی مرحوم حاج آخوند می‌خواست برای زیارت به حرم مشرف شود؛ چون مریض بود و ضعف داشت و نمی‌توانست پیاده برود، برایش درشكه آوردند. همسر من گفت: من نیز همراه او می‌آیم. من گفتم: تو چادر نداری، خوب نیست همراه پدرم باشی. پدرم متوجه گفتگوی ما شد و گفت: کو! ببینم لباسش چگونه است؟ و چنان می‏نمود که تا آن وقت درست به این زن که عروس و محرمش بود، نگاه نکرده بود. همین که او را با مانتو و روسری دید، گفت: «اینکه پوشیده است. بیا بابا سوار شو!» و او را در کنار خود در درشكه نشانید. (3)

این مسئله شرح مفصلی دارد. اگر ما بخواهیم از غفلت نجات پیدا بکنیم، باید خودمان را از تماشاگری نجات بدهیم. بزرگان و عارفان و سالکان برای اینکه در خیابان غرق تماشا نشوند، چگونه راه می‌رفتند؟

در فرصت ماه رمضان كه در آن ثواب اعمال مضاعف می‌شود، انسان هوشیار چه می‌کند؟ آیا غیر از این است که سعی می‌کند حداکثر استفاده را از این ایام ببرد؟ اما درست در همین ایام، تماشاگری باعث غفلت بعضیها می‌شود؛ سریالهای ماه رمضان آن قدر او را غرق تماشاگری می‌کند که غافل از اهمیت این شبها می‌شود.

از ناصرالدین شاه جمله‌ای نقل شده است كه: «کی شود که ماه رمضان برسد تا شکم سیر زولبیا بامیه بخوریم.‌» این جمله شرح حال عده‌ای است که با خودشان می‌گویند: «کی شود ماه رمضان برسد تا حسابی سریال ببینیم.‌»

یکی از عوامل دیگری که ما را به غفلت می‌کشاند، تکاثر و یا زیاده خواهی است. «اَلْهَاکُمُ التَّکَاثُر» (4)، لهو؛ یعنی مشغول شدن. الهاء؛ یعنی مشغول کردن. زیاده خواهی ما را از چیزهای مهم به چیزهایی که در زندگی و آینده ما هیچ نقشی ندارد، مشغول می‌گرداند. زیاده‌خواهی همیشه مادی نیست؛ گاهی نیز فرهنگی است. گاهی دل ما می‌خواهد خانۀ بیش‌تر، ماشین با مدل بالاتر و وسایلی با کیفت و یا کمیت بهتری داشته باشیم؛ ولی گاهی این تکاثر، تکاثر فرهنگی است؛ یعنی کسی می‌خواهد بیش‌تر کتاب بنویسد، بیش‌تر مقاله چاپ بکند. همانند گروه اول، این فرد نیز، اگر با اخلاص نباشد، اهل تکاثر است.

یکی می‌گوید: «من صد و ده کتاب نوشتم»، دیگری می‌گوید: «من سیصد کتاب نوشتم»، آن دیگری می‌گوید: «سی سفر تبلیغی رفتم»، اینها هم نوعی تکاثر است. اگر اخلاص باشد، تکاثر نیست؛ البته ما نمی‌گوییم کثرت کتاب نباشد؛ بلکه باید مواظب بود که این کثرت، موجب غفلت نگردد.

از دیگر امور موجب غفلت، روزمرّگی است؛ در قرآن می‌خوانیم: «لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِاللَّه»؛ (5) «اموال و اولاد شما، باعث غفلتتان از یاد خدا نگردد.‌» جالب اینجاست که اولاد بعد از اموال ذکر شده است؛ یعنی آن‌چیزی که بیش‌تر عامل غفلت می‌شود، اموال و ثروت‌اندوزی است؛ كه بعضاً آنچنان در کسب و کار غرق می‌شویم كه حلال و حرام، انصاف و وجوهات را فراموش می‌کنیم.

اما به این مناسبت که شغل این مرحوم کسب و تجارت بوده است، این نکته را بدانیم که قرآن کریم گروهی از تاجران و کاسبان را نام می‌برد که اهل داد و ستد، و تجارت هستند؛ ولی كار آنها را از یاد خدا غافل نمی‌کند: «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّه‏»؛ (6) «مردانی كه تجارت و خرید و فروش آنها را از یاد خدا باز نمی‌دارد.‌» (7)

مردانی که تجارت آنها را مشغول نمی‌کند؛ از چه؟ از اولویتها، از چیزهایی که در سرنوشت ما اهمیت دارد؛ یعنی اینها اهل تجارت و كسب هستند؛ ولی غافل نیستند.

به برخی از نمونه‌های تاریخی این‌گونه مردان اشاره‌ای کنم. گویی حق این صنف به‌خوبی ادا نشده است. بزرگ مردانی در بین تاجران و کاسبان بودند که به مقامات عالیه‌ای رسیدند و هیچگاه پول و اشتغال نتوانست آنها را از یاد خدا باز گرداند. عنوانهای روایی اصحاب را ببینید! بسیارشان عنوان شغلی آنها است.

از جمله، «صفوان جمال» که از شخصیتهای بزرگ تاریخ تشیع بوده است، درباره ایشان «کامل الزیارت» چنین نقل می‌كند: ایشان بیست سال به زیارت امیرالمؤمنین‏علیه‏السلام می‌رفته و گاهی در این زیارت رفتنها همراه امام صادق‏علیه‏السلام بوده است. آن هم زمانی به زیارت قبر امیرالمؤمنین‏علیه‏السلام علی‏علیه‏السلام می‌رفت که قبر حضرت بر تودۀ مردم آشکار نبود. (8)

«جَمّال»؛ یعنی شتردار. ایشان از همان کسانی هستند که «دعای علقمه» (9) و «زیارت اربعین» (10) بوسیله ایشان نقل شده است. وی همان کسی است که وقتی امام کاظم‏علیه‏السلام فرمودند: شترهایت را به چه کسی اجاره داده‌ای؟ عرض كرد: به هارون الرشید برای سفر حج، نه برای لهو و لعب. امام فرمودند: دوست داری اینها زنده بمانند و کرایۀ تو را بدهند؟ گفت: بله. حضرت او را نکوهش کردند و فرمودند: کسی که به زنده ماندن اینها راضی باشد، از آنها بوده و جایش دوزخ است. پس صفوان شترهایش را فروخت. وقتی خبر به هارون الرشید رسید، صفوان را خواست و گفت: اگر سابقۀ دوستی ما با تو نبود، تو را می‌کشتم. (11)

کاسبان محترم توجه دارند که طبق متن روایات، هر کس به انجام عملی راضی باشد در ثواب و عقاب آن عمل شریک است. (12) بنابر این، از معامله با افراد ربا خوار و آنهایی که اهل خمس نیستند، باید پرهیز کنیم. اگر این‌گونه شود، آنها نیز مجبور به اصلاح اعمالشان خواهند بود.

این یک کاسب بود. ببینید در تاریخ ما چه کاسبان عظیمی بودند كه راوی و اصحاب ائمه‏علیهم‏السلام نیز بودند، و در تاریخ با عنوان تجاریشان مشهور شده‌اند.

یکی از راویان، «صفوان بن یحیی است» که عنوان تجاری بیاع، «بیاع سابوری» دارد. او از اصحاب چند امام است و در سال 210 هـ. ق از دنیا رفته است. گرچه در بازار به‌ظاهر مشغول خرید و فروش متاع دنیوی بود؛ ولی یکی از وکیلان امام رضا‏علیه‏السلام بوده است. (13)

یکی از عنوانهای شغلی دیگر در روایات «زید شحام» یعنی پی فروش است. او مقامش خیلی بالا است؛ از جمله در روایات و رجال نقل شده این است که روزی به امام صادق‏علیه‏السلام عرض كرد: «من از اصحاب یمین هستم؟ امام صادق‏علیه‏السلام فرمودند: بله.» (14)

معلوم می‌شود که انسان می‌تواند در عین اینکه در بازار مشغول کسب و کار دنیایی است، از درجۀ ایمان بالایی نیز برخوردار باشد. در حدیثی از حضرت صادق‏علیه‏السلام آمده است که فرمودند: «هر گاه در كسی جهل، حماقت، شتابكاری در امور (بدون تدبر و تفكر) و بد اخلاقی را دیدی، بدان كه (طینت) او از أصحاب شمال است (و از أهل جهنم)؛ و اگر دیدی كسی با وقار و خوش اخلاق است، بدان كه (طینت) او از أصحاب یمین (و از أهل بهشت) می‌باشد. (15)

اخلاق خوش، وقار و حوصله هم نشانۀ ایمان است و هم زینت کسب و کار؛ پس ایمانِ یک کاسب باید باعث جذب مشتری و رضایت آنها شود.

جایگاه کاسبان و تاجران را ببینید. عنوان شغلی دیگر، «بشار مکاری» است. ایشان از یاران خاص امام صادق‏علیه‏السلام بوده است. مکاری؛ یعنی کرایه دهنده؛ ایشان مرکبهایی داشته كه کرایه می‌داده است. از جمله خصوصیتی که برای این کاسب در روایات نقل شده این است که: روزی خدمت امام صادق‏علیه‏السلام رسید، امام از ظرف خرمایی که پیش رویش بود به بشار تعارف کرد، بشار جواب داد: در راه با صحنه‌ای مواجه شدم که اشتهایم را کور کرد؛ نمی‌توانم چیزی بخورم. امام اصرار کرد و او در اثر این اصرارِ امام نشست و مشغول خوردن شد.

امام از او پرسید: که در راه چه دیدی؟ عرض كرد: مأموران پیرزنی از محبان شما را گرفته بودند و در حالی که بر سرش می‌زدند، به سمت زندان می‌بردند. (16) داستان ادامه دارد؛ ولی من می‌خواهم به این خصوصیت بشار اشاره کنم که نسبت به رنج دیگر شیعیان بی تفاوت نبوده است؛ این آقای کاسب و بازاری با دیدن رنج یک شیعه به قدری ناراحت می‌شود که اشتهایش کور می‌گردد.

این کاسب را با کاسبانی که به نیازمندی مشتریانشان توجه نمی‌کنند و کاملاً بی‌تفاوت، فکر گرفتن پول خود هستند، مقایسه كنید! حتی حاضر نیستند برای او اندکی تخفیف قائل شوند؛ دکتری که شیعۀ علی بن ابی‌طالب‏علیهماالسلام را به‌خاطر فقر، ویزیت نمی‌کند یا قصابی که گرسنه‌ای از شیعیان علی‏علیه‏السلام را دست خالی بر می‌گرداند.

یکی دیگر از عنوانهای شغلی در اصحاب ائمه‏علیهم‏السلام بزاز است، به‌نام «محمد بن ابی عمیر‌» او پارچه فروش مشهوری بود كه نود و چهار کتاب روایی تألیف کرده و سرمایه‌اش پانصد هزار درهم بوده است. وقتی توسط بنی عباس به زندان افتاد، آنها تمام سرمایه‌اش را خوردند و وقتی که او از زندان آزاد شد، کاملاً فقیر بود. یکی از شیعیانی که به او بدهکار بود، در جریان این فقر قرار گرفت. خانه‌اش را به ده هزار درهم فروخت و به نزد محمد بن ابی عمیر برد تا بدهکاری‌ خود را بدهد. وقتی که پول را نزد محمد بن ابی عمیر آورد -چقدر این کاسبان ساخته شده بودند. شغل ‌او بزازی بود؛ ولی به چه مقاماتی رسیده بود! - محمد بن ابی عمیر گفت: این پول را از کجا آوردی؟ به تو ارثی رسیده و یا کسی آن‌را به تو بخشیده است؟

گفت: نه به ارث رسیده، و نه کسی به من بخشیده است. پرسید: پس چگونه بدست آوردی؟ گفت: خانه‌ام را فروختم. ابن ابی عمیر گفت: درست است که من در حال حاضر به یک درهم محتاجم؛ ولی آن را از تو قبول نمی‌کنم؛ چرا که امام صادق‏علیه‏السلام فرموده است: «لاََیَخرُجُ الرَّجُلُ عَنْ مَسْقَطِ رَأْسِهِ بِدِینٍ؛ کسی به‌خاطر بدهکاری از خانه و زادگاهش رانده نمی‌شود.‌» (17) خانه از مستثنیات دِیْن است.

خودش فقیر و محتاج یک درهم پول است؛ ولی هنوز پایبند احکام شرعیِ معامله است. در زمان ما چطور؟ بعضاً کاسبی که بیست سال در بازار مغازه دارد، یک بار هم احکام تجارت را نخوانده است. مشتری جنسی را که خریده است و می‌خواهد برگرداند؛ اما او پس نمی‌گیرد، یا شرایطی را که موجب رِبایی شدن معامله می‌شود، نمی‌داند و به‌راحتی برنج با کیفیت را با برنج کم کیفیت معاوضه می‌کند، مقداری پول هم سر می‌گیرد، بدون اینکه توجه داشته باشد كه آیا مرجع او این کار را حرام می‌داند یا نه؟ کاسبان محترم باید به رسالۀ مرجع تقلید خودشان مراجعه کنند و حتماً یک دور احکام تجارت را بخوانند تا مبادا در معاملاتشان گرفتار حرام شوند.

یکی دیگر از عنوانهای شغلی اصحاب و راویان «نخاس» است كه به دو معنا می‌باشد؛ مرکب فروش، کسانی که قاطر و الاغ و امثال اینها را می‌فروشند، و همچنین به برده فروش نخاس گفته می‌شود. برخی از راویانِ روایات ما عنوان نخاس در هر دو معنا را دارند؛ برخی مرکب فروش و برخی برده فروش بودند؛ با این وجود صاحب مقامات عظیم نیز بودند. از جملۀ این افراد «بُشر بن سلیمان» می‌باشد که از اصحاب امام هادی و امام عسكری‏علیهماالسلام بوده است.

افتخار بزرگ تاریخی ایشان این است که از نسل «ابو ایوب انصاری» است که پیامبر اکرم ‌صلی‌الله‌علیه‌وآله در هنگامی که وارد مدینه شدند، به خانۀ او رفتند. افتخار بزرگ دیگر بشر بن سلیمان نخاس (برده فروش) این است که امام هادی‏علیه‏السلام نامه‌ای به زبان فرنگی نوشتند - که در تاریخ ضبط شده است - و به بشر دادند و او را مأمور خرید حضرت نرجس خاتون کردند. امام هادی‏علیه‏السلام به ایشان فرمودند: «به جهت قرابت معنویی که با ما داری، می‌خواهیم این افتخار را به تو بدهیم.‌» (18)

این افتخار عظیم به مردی داده شد که عنوان شغلی نخاس داشت. از این نمونه در تاریخ تشیع و اسلام فراوان است كه شناخته شده نیست.

«قال الله تعالی عزّوجلّ: إنَّ أَوْلِیائِی تَحْتَ قَبَایی لاَ یعْرِفُهُمْ غَیرِی؛ (19) دوستان من زیر قبا و پوشش من به سر می‌برند و کسی جز من از آنان خبر ندارد.‌»

از جملۀ كاسبان مؤمن، «میثم تمار» است؛ تمار عنوان شغل خرما فروشی است. ببینید این تاجر به کجا رسیده است که وقتی دختر امیرالمؤمنین علی‏علیه‏السلام، خدیجه - که از زن دیگری غیر از حضرت زهرا‌علیهاالسلام بود- از دنیا رفت به امیرالمؤمنین علی‏علیه‏السلام گفتند: این دختر را در کدام قبرستان به خاک بسپاریم؟ امیرالمؤمنین فرمودند: در مغازۀ میثم تمار. گفتند: آنجا كه قبرستان نیست. حضرت فرمودند: «آنجا به‌خاک بسپارید که روزها، هم به زیارت میثم تمار بروم و هم قبر دخترم.‌» قبر روبروی مسجد کوفه می‌باشد كه مغازۀ میثم تمار بوده است. مورخین نقل کرده‌اند که: امیرالمؤمنین بارها به مغازۀ میثم تمار می‌رفتند و به او در فروختن خرما کمک می‌کردند. باز مورخان نقل کرده‌اند که امیرالمؤمنین علی‏علیه‏السلام چیزهایی را به میثم تمار آموختند که پرده‌برداری از عالم غیب بود.

از جمله خبرهای غیبی که حضرت علی‏علیه‏السلام به میثم داده بود، خبر دار زدن او به وسیلۀ ابن زیاد بود كه با حربۀ دهم (20) بر در خانه «عمرو بن حریث»، مضروب واقع می‏شود امام‏علیه‏السلام نخلی را كه در آینده میثم بر آن مصلوب می‏شود، به او نشان داد؛ لذا میثم كنار آن درخت می‏آمد، نماز می‏خواند و به عمرو بن حریث می‏گفت: «من همسایۀ تو خواهم شد؛ پس برای من همسایه خوبی باش!» پس از چندی «عبید اللَّه بن زیاد» روی كار آمد و او را مصلوب نمود و با حربه‏ای او را مضروب ساخت‏. (21)

«فضیل بن زبیر» نقل می‌کند که: «روزی میثم در كوفه و در مجمع گروهی از بنی اسد با حبیب بن مظاهر مواجه گردید. این دو نفر شروع به صحبت كردند؛ حبیب سخن را به اینجا رسانید: من پیرمردی را با این خصوصیات كه موی سرش رفته و شكمش به جلو آمده و شغلش خربزه فروشی در دارالرزق است می‌بینم كه در آیندۀ نه چندان دور در راه محبت خاندان پیامبر به دار آویخته می‌شود (منظور وی میثم تمار بود).

میثم در پاسخ وی گفت: من نیز مردی را با این خصوصیات كه دارای صورت سرخ و موهای پرپشت است، می‌شناسم كه برای یاری فرزند پیامبر حركت می‌كند و در این راه كشته می‌شود و سرش را در شهر كوفه می‌گردانند (منظورِ میثم، حبیب بن مظاهر بود).

حبیب و میثم پس از گفتگو از آن محل دور شدند. كسانی كه در آنجا نشسته بودند و گفتگوی این دو شاگرد علی‏علیه‏السلام را می‌شنیدند، گفتند: ما در تمام عمر دروغگوتر از این دو ندیده‌ایم. بلافاصله «رشید حجری» رسید و از آنها سراغ حبیب و میثم را گرفت، گفتند: چند لحظه پیش در اینجا بودند و ضمناً گفتگویشان را كه برای آنان اعجاب انگیز و غیرقابل قبول بود، به رشید بازگو نمودند.

رشید گفت: خدا میثم را رحمت كند كه در باره حبیب این جمله را فراموش كرده است كه بگوید: به كسی كه سر بریدۀ او را به كوفه می‌آورد، یكصد درهم بیش از دیگران جایزه خواهند داد. رشید این بگفت و از آنجا دور شد. آن چند نفر به صورت همدیگر نگاه كردند و گفتند: این سومی را دروغگوتر از دو نفر اول دریافتیم.

فضیل می‌گوید: ولی طولی نكشید با چشم خود دیدیم كه میثم را در كنار خانه عمرو بن حریث به دار زده‌اند و حبیب به امام حسین‏علیه‏السلام پیوست.‌» (22)

ذكر مصیبت

سپاه شام در مقابل اهل بیت‏علیهم‏السلام صف کشیده بودند، و هر لحظه نیروهای کمکی به آنها افزوده می‌شد. فزونی سپاه دشمن و نیروی اندك برادر، بیش از همه قلب زینب‌علیهاالسلام را آماج دردها و غصه‌های فراوان می‌كرد، و بدین جهت؛ چون روز ششم محرم، حبیب بن مظاهر برای یاری حسین‏علیه‏السلام به كربلا آمد، و دختر امیرالمؤمنین‏علیه‏السلام از این فداكاری باخبر گشت، به حبیب پیغام سلام داد. (23) چون این پیغام به حبیب رسید، روی خاك كربلا نشست و مشتی از آن برداشته، بر سر و صورت خویش ریخت و گفت: خاكم به سر! سختی كار زینب به جایی رسیده است كه به مثل من سلام می‌رساند! (24)

شب عاشورا زینب‌علیهاالسلام برای حسین ‏علیه‏السلام متكایی گذاشت، و آن حضرت با خواهر خود آهسته به سخن پرداختند و زمانی كه صدای زینب به خاطر بی‌سرپرستی فردای بانوان به گریه بلند شد، حسین ‏علیه‏السلام او را دلداری داد. بعد زینب ادامه داد: برادرم! آیا برای وفاداری و مقاومت لازم فردا، اصحاب را كاملاً امتحان كرده‌ای كه مبادا فردا تو را تنها بگذارند؟

حسین ‏علیه‏السلام فرمود: بلی، آنان را بارها آزمایش كرده‌ام، و تا زنده هستند، از من و بانوان و اطفال حمایت و حفاظت خواهند كرد! بعد حسین‏علیه‏السلام از خیمۀ زینب بیرون آمد، و به خیمۀ حبیب بن مظاهر رفت و مشاهده كرد كه حبیب برای اطمینان خاطر و دلداری زینب، مطلب را با سایر یاران در میان گذاشت و آنان سرهای خود را برهنه كردند و قبضۀ شمشیرها را در دست فشردند و برای حفاظت از بانوان و ناموس پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله - كه زینب ‌علیهاالسلام روی آن حساسیت فوق العاده داشت - با ادای سوگند، برای چندمین بار اعلام وفاداری كردند. (25)

 

پی‌نوشـــــــــــــت‌ها:

 

(1). در مجلس ختم یکی از تجار اصفهان، پای منبر حضرت حجۀ الاسلام عرفان حاضر شدم و از سخنرانی ایشان بسیار لذت بردم. این نوشته برداشت آزادی برگرفته از سخنرانی ایشان است. امیدوارم طلاب محترم از آن بهره کافی ببرند؛ و اگر در نوشته نقصانی است، به حساب ضعف قلم بنده و مطالبي که خود به آن افزوده‌ام بگذارند.

(2). فضیلتهای فراموش شده، مرحوم حسينعلی راشد، انتشارات روزنامه اطلاعات، چاپ بيست و نهم، ص164.

(3). همان، ص151.

(4). تکاثر/1.

(5). منافقون/9.

(6). نور / 37.

(7). بهتر است سخنران مستندات برخی از روایات و آیات را در بین سخنرانی اش بیان کند.

(8). کامل الزیارات، ابن قولويه، نشر مرتضوی، ص33.

(9). مصباح المجتهدین، شیخ طوسی، مؤسسة فقه الشيعة، چاپ اول، بيروت، 1411 هجري، ص777.

(10). مفاتیح الجنان، حاج شیخ عباس قمی، اسوه، ص467.

(11). من لا يحضره الفقيه، شیخ صدوق، ترجمه غفاري، ج‏6، ص410.

(12). عن الجابر: سَمِعْتُ حَبِيبِي رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله يَقُولُ: «مَنْ أَحَبَّ قَوْماً حُشِرَ مَعَهُمْ؛ هر كس قومي را دوست داشته باشد، با آنها محشور مي‌شود.» بحار الانوار، علامه مجلسی، موسسه وفاء، البیروت، 1404 هجری قمری، جلد 65، ص130.

(13). رجال ‏ابن ‏داوود، ابن داوود حلی، انتشارات دانشگاه تهران، ص 188.

(14). رجال کشّی، محمد بن عمر کشی، انتشارات دانشگاه مشهد، 1348، ص337.

(15). علل الشرائع، شیخ صدوق، سيد هدايت الله مسترحمي‏، ترجمه مسترحمي، ص 188.

(16). مستدرک الوسایل، محدث نوری، مؤسسه آل‌البیت، قم، 1408 هـ. ق، ج 3، ص 418.

(17). علل الشرائع، ج‏2، ص 529.

(18). بحار الانوار، علامه مجلسي، مؤسسة الوفاء، بيروت - لبنان، ج51، ص6.

(19). چهل حديث‏، حضرت امام خميني‏رحمه‏الله، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني‏رحمه‏الله، چاپ بيستم‏، ص435.

(20). زندگاني چهارده معصوم‏علیهم‏السلام‏، عزيز الله عطاردي‏، نشر اسلاميه، ‏ ص 252. «و تو دهمين نفري هستي كه به اين مصيبت گرفتار مي‌شوند.»

(21). إرشاد القلوب إلي الصواب‏، شيخ حسن ديلمي‏، نشر شريف رضي‏، چاپ اول‏، ج 2، ص225.

(22). رجال كشّي، محمد بن عمر كشي، انتشارات دانشگاه مشهد، ص 78.

(23). فرسان الهيجاء فی تراجم حالات اصحاب حضرت سیدالشهداء‏علیه‏السلام، نويسنده و مترجم؛ شيخ ذبيح الله محلاتي، انتشارات مركز نشر كتاب، ج1، ص 92.

(24). سيماي زينب كبري، علی اکبر بابازاده، انتشارات ميکايیل، ص 89.

(25). مقتل الحسین، سیدعبدالرزاق مقرم، نشر آل علی‏علیه‏السلام، ص 266.

458 دفعه
(0 رای‌ها)