نكات تدریسى و تبلیغى (3)

70. چه تواضعى!

شیخ انصارى‏رحمه الله چند روزى دیرتر از وقت مقرر، براى تدریس حاضر مى‏شد. از وى سبب آن را پرسیدند. فرمود: «یكى از سادات به تحصیل علوم دینى علاقمند شده و این امر را با چند نفر در میان گذاشته است تا درس مقدمات را برایش بگویند؛ ولى هیچ یك از آنان حاضر نشده است و شأن خود را بالاتر از آن دیده‏اند. بدین جهت، خودم متصدى این امر شده‏ام و تدریس او را به عهده گرفته‏ام.‌» (1)

تواضع، سرِ رفعت افرازدت‏                                                          تكبر، به خاك اندر اندازدت‏

سعدى‏

71. یا من یا تو

در جمعى از معلمان، سخن از معلم نمونه به میان آمد. یكى از همكاران چنین نقل كرد: «در فلان مدرسه ملى بودم كه مدیرى خودساخته داشت. از شهرستان به تهران آمده، با رنج و مشقتهاى فراوان تحصیلات خود را تا درجه دكترا به پایان رسانیده، مدیریت مؤسسه فرهنگى را عهده‏دار شده بود.

علاوه بر مدیریت، در مواردى هم تدریس مى‏كرد. روزى یكى از شاگردان كلاسش به سركشى و عصیان اقدام كرده، آنچه شایسته نبود درباره معلم و مدیر نمونه ما به زبان آورد. همه شاگردان در انتظار بودند كه ببینند مدیر مدرسه چه نوع عكس العملى از خود نشان خواهد داد. پس از آنكه شاگرد همه حرفهایش را زد، معلم نمونه با متانت و آرامى گفت: یا شما باید از كلاس بیرون بروید یا باید من بروم. اگر من از كلاس بیرون بروم، حقوق شاگردان ضایع مى‏شود. با این سخن، شاگرد از كلاس خارج شده، معلم تدریس خود را دنبال كرد. روز بعد همه شاگردان در كلاس نشسته بودند. دیدند كه مدیر مدرسه با جعبه شیرینى وارد كلاس شده، از شاگرد سركش عذرخواهى كرده، شیرینیها را میان شاگردان تقسیم نمود. همه دیدند كه چگونه اشك ندامت از چشمان آن شاگرد سركش جارى بود و از خجالت سر خود را پایین انداخته بود. (2)

72. عبادت و علم با هم‏

شیخ آقا بزرگ با آن همه اشتغال پر دامنه علمى و تتبعات فرصت‏گیرى كه داشت، از انجام عبادات اسلامى و ریاضات شرعى و تهذیب نَفْس غفلت نمى‏كرد. شب چهارشنبه هر هفته، پیاده از نجف به مسجد سهله (در 10 كیلومترى نجف) مى‏رفت و در آنجا به نماز و دعا مى‏پرداخت. این كار وى تا مدتى پس از رسیدن به سن 80 سالگى همواره ادامه داشت. (3)

73. پرهیز از تحمیل

معلمى مى‏گوید: «استادى را مى‏شناختم كه به اصطلاح خود «استاد روان‏شناسى» بود؛ ولى همین استاد در محیط مدرسه چیزى كه برایش مفهوم نداشت، كرامت و شخصیت شاگرد بود. طرز برخوردش با شاگرد توهین‏آمیز بود. از نظر انضباطى فرمولى پیدا كرده بود كه مى‏گفت: بعد از اینكه من وارد كلاس شدم، كسى حق ندارد در كلاس شركت جوید. گاه اتفاق مى‏افتاد دو یا سه نفر یك لحظه دیر مى‏آمدند؛ دو ساعت تمام از كلاس محروم مى‏ماندند و دو نمره از نمرات انضباطشان كسر مى‏شد. نوع شاگردان از این نوع انضباط دلگیر و افسرده بودند و این معلم توجه نداشت كه اصول تربیتى و انضباطى با تحمیل و سختگیرى بیش از حد سازگار نیست. (4)

74. یك صبح به اخلاص بیا...

علامه شیخ محمدجواد بلاغى‏رحمه الله در كارهاى خود آن قدر متوجه خداى سبحان و خالص بودن عمل بود كه در بعضى از كتابهاى منتشر شده‏اش از قبیل رساله «التوحید و التثلیث» و كتاب «الرحلة المدرسیة» نام خود را ننوشت و مى‏فرمود: «هدف من دفاع از اسلام و تشیع و حقیقت است و كتاب به نام من چاپ شود یا به نام دیگرى، هیچ فرقى ندارد.‌» (5)

75. توجه به علّتها

استاد نباید تنها به معلولها فكر كند؛ بلكه باید به علّت اشتباه نیز بنگرد. یك سال بود كه معاونت مدرسه را قبول كرده بود. به نظم و انضباط فوق العاده اعتقاد داشت. به‏طورى كه حتى از دو دقیقه دیر آمدن هم گذشت نمى‏كرد. از كلاس رفتن همه شاگردانى كه تأخیر مى‏كردند، جلوگیرى مى‏نمود. یك ساعت یا دو ساعت، آنان را در سالن نگهدارى كرده، از نمرات انضباط آنان كسر مى‏كرد.

یك روز دو نفر از شاگردان فكر و روش معاون را عوض كردند و او دیگر به‏طور یكنواخت و یكسان شاگردان را مؤاخذه نمى‏كرد. یك بار كه یكى از شاگردان دیر آمده بود و معاون به او گفته بود كه چرا باز دیر آمدى؟ شاگرد در پاسخش گفت: آقاى ناظم! شما دائماً به من مى‏گویى كه چرا من دیر مى‏آیم؛ چرا از من نمى‏پرسید كه منزل شما كجاست؟

معاون مدرسه با شنیدن این جمله ناگهان به خود آمد و پرسید: راستى منزل شما در كجاست؟ شاگرد پاسخ داد: بنده هر روز از شاه عبد العظیم مى‏آیم؛ چون این مدرسه را دوست دارم. شاگرد دیگر گفت: آقاى معاون! به خدا قسم من هم هر روز از جاده ساوه مى‏آیم. شنیدن این دو جمله، معاون مدرسه را تحت تأثیر قرار داده، به خود چنین گفت: راستى شاگردى كه از شاه عبد العظیم و یا جاده ساوه ده دقیقه دیر مى‏آید، با آنكه خانه‏اش در كنار مدرسه است هر دو یكسان هستند؟ بعد از آن به آن دو شاگرد اجازه داد كه شما دو نفر هر وقت آمدید، به كلاس بروید. روزهاى بعد معاون مدرسه خوشحال بود و لبخند رضایت در چهره‏اش آشكار مى‏شد؛ زیرا مى‏دید آن دو شاگرد زودتر از دیگران دوان دوان به مدرسه مى‏آمدند و قبل از خوردن زنگ در مدرسه حضور داشتند. (6)

76. شاگرد نمره مى‏گیرد

یكى از معلمان ریاضى در یكى از دبیرستانهاى تهران سالیان سال تدریس مى‏كرد. من به مناسبتى با او آشنایى داشتم. در فرصتى از من پرسید: «اگر شاگردى تقاضاى تجدید نظر نماید، شما چه كار خواهید كرد؟» در پاسخ گفتم: ورقه شاگرد را گرفته، مجدداً آن را تصحیح مى‏نمایم و نمرات را دوباره جمع مى‏كنم تا اگر اشتباهى روى داده، آن را جبران نمایم. پس از شنیدن این كلمات به من گفت: «شما اشتباه مى‏كنید. هر گاه شاگردى از من تقاضاى تجدید نظر نماید، زیر همان ورقه مى‏نویسم: تجدید نظر به عمل آمده، نمره قبلى تغییر نكرد.‌» پرسیدم: اگر شاگردى استحقاق بیشترى داشته باشد، باز هم تغییر نمى‏دهید؟ گفت: نه. پرسیدم: چرا تغییر نمى‏دهید؟ گفت: «براى اینكه وقتى معلمى نمره شانزده را هجده مى‏كند، ارزش و صلابت او كاهش مى‏یابد و به اصطلاح معروف، حرف مرد یكى است.‌»

خدایش او را رحمت كند! با تمام تجربه‏اى كه در كار تدریس ریاضى داشت، به این واقعیت پى نبرده بود كه معلم نمره نمى‏دهد؛ بلكه این شاگرد است كه نمره مى‏گیرد. پس اگر نمره استحقاقى شاگرد را به او ندهیم، در حقیقت حق او را تضییع كرده‏ایم. (7)

77. گذشت و چشم‏پوشى

در بین سالهاى 1346 تا 1355 به دبیرستانى دیگر انتقال یافته بودم و در این مدرسه، علاوه بر تدریس به كارهاى پرورشى نیز اشتغال داشتم. روزى متن كتاب فارسى را براى شاگردان از رو خوانده، معنى مى‏كردم. یكى از شاگردان كلاس اجازه گرفت تا متن كتاب را از رو بخواند. وقتى به او اجازه دادم، متن را به‏گونه‏اى قرائت كرد كه یك دفعه همه كلاس را به خنده كردن واداشت. طنین خنده در همه مدرسه پیچید و مدیر و ناظم مدرسه و حتى شاگردان كلاسهاى دیگر نیز متوجه این خنده شدند. یك لحظه دچار حیرت و شگفتى شدم.

نمى‏دانستم در برابر این كار خلاف چگونه عكس العملى نشان دهم تا هم شاگرد را بازسازى كرده و هم كنترل كلاس را از دست نداده باشم.

در یك لحظه افكار مختلف و گوناگونى به ذهنم خطور كرد. به عنوان مثال: به خاطرم گذشت كه در دفترچه خود اسم او را علامت‏گذارى نمایم و باز با خود مى‏گفتم كه به او بگویم از كلاس خارج شود. همچنین با خود مى‏گفتم كه نزدیك او رفته، وى را از كلاس اخراج نمایم. هیچ یك از این شیوه‏ها را نپذیرفتم؛ زیرا با خود مى‏گفتم كه با این كارها نمى‏توانم در او تحوّل و دگرگونى به‏وجود آورم. ناگهان آیه 63 سوره فرقان به ذهنم خطور كرد:

«عِبادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یمْشُونَ عَلَى الْاَرْضِ هَوْناً وَاِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً»؛ «بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه بر روى زمین به تواضع و فروتنى راه مى‏روند و هر گاه مردم جاهل به آنها خطاب و عتابى كنند، با سلام [و زبان خوش‏] پاسخ مى‏دهند.‌»

این شیوه را پسندیدم. لحظه‏اى درنگ و سكوت كرده، چیزى نگفتم. كلاس در حالت انتظار به سر مى‏برد؛ زیرا همه منتظر عكس العمل من بودند.

پس از گذشت لحظاتى با وقار و طمأنینه به ادامه درس پرداختم. همه مى‏دانستند كه من عاجز نبوده، مى‏توانستم او را از كلاس اخراج نمایم؛ ولى با بزرگوارى گذشت كرده، عمل آن شاگرد را نادیده گرفتم. انجام این عمل دو اثر عجیب از خود به جاى گذاشت: اوّل آنكه همه كلاس به خضوع و خشوع درآمدند و این گذشت واغماض را پسندیده، در دل به من آفرین گفتند. دوم آنكه آن شاگرد هم وقتى عفو و گذشت مرا دید، از عمل خود شرمنده شده، آثار ندامت و پشیمانى در چهره‏اش نمایان شد. رفتار نیكوى من آن‏چنان در او اثر گذاشته بود كه تا پایان سال كه چهار ماه مانده بود، حتى براى یك بار هم به من نزدیك نشده، از خجالت از بیست قدمى من عبور كرده و رد مى‏شد و شرمندگى به او اجازه نمى‏داد به من نزدیك شود. به خاطر داشته باشیم كه نادیده گرفتنها و گذشت كردنها در مواردى از هر تنبیه و اخراجى اثرش بیشتر است. (8)

78. تبعیض چرا؟

در دانشگاههاى كشور رسم بر این بود و هست كه تمام استادان، غذاى مخصوصى به غیر از دانشجویان دارند، لكن استاد مطهرى چون از مناعتِ طبع و شرافت بسیار بالایى برخوردار بود، رسمش بر این بود كه بعد از به جا آوردن نماز اول وقت، همان غذاى ساده و خوبى كه از خانه مى‏آورد مى‏خورد. اصلاً حاضر نبود از غذاى دانشگاه بخورد. یكى از خدمتگزاران دانشگاه از استاد مطهرى سؤال مى‏كند كه استاد، چرا شما از این غذا نمى‏خورید؟ غذا مال استادان است. شهید مطهرى گفته بودند: از كجا مى‏دانید غذا مال استادان است. این مال بیت المال است. به شما هم چنین غذایى مى‏دهند؟ خدمتگزار گفته بود كه نه آقا، به ما كوبیده مى‏دهند ولى آنها چلوكباب دوبله مى‏گیرند. استاد خیلى ناراحت شده بود.

بالاخره یك روز اعتراض كردند شما آخر چرا تبعیض مى‏گذارید؟ چرا این قدر اینها را ضعیف حساب مى‏كنید؟ اینها هم شخصیتى دارند. (9)

79. هر كسى را بهر كارى ساختند

كمال در دبیرستان دار الفنون درس مى‏خواند. قدى بلند و شانه‏اى پهن داشت و معلمان ریاضى و هندسه هرگاه از او درس مى‏پرسیدند چیزى نمى‏دانست. معلمان و شاگردان او را مسخره مى‏كردند تا روزى كه معلم نقاشى او را پاى تخته برد و از او خواست كه از روى مدل، كبوترى را بر روى تخته بكشد. معلم نقاشى وقتى مشاهده كرد كه این شاگرد گچ را چگونه در لاى انگشتان خود قرار داده، به نبوغ او پى برد. معلم نقاشى گاه كار كمال را رها ساخته، به مدل و گاه به تخته نگاه مى‏كرد تا برایش آشكار شود كه مدل كدام یك از این دو است. آیا مدل آن است كه در جزوه آمده، یا آن است كه آقا كمال بر روى تخته رسم كرده است. پس، این معلم نقاشى بود كه بر خلاف تصوّرات واهى كه كمال را بى‏عرضه تلقى مى‏كردند، او را با عرضه تشخیص داد و به استخراج معدن وجودى او اقدام كرد و بعدها این آقاكمال، نقاش معروفى به نام «كمال الملك» گردید. (10)

80. ایثار

از قدیم رسم بود ریش سفیدهاى وعظ و منبر در انتهاى مجالس سخنرانى كنند؛ اما آن روز آقا شیخ مرتضى زاهد این رسم را بر هم زد. او آن روز اولین نفرى بود كه بر بالاى منبر رفت و شروع به صحبت كرد. در آن جلسه صحبتهاى او با جلسه‏هاى دیگرش بسیار متفاوت بود. در واقع، صحبتهاى او ضعیف و نامرتب بود و نمى‏توانست براى مردم جذاب و دلنشین باشد. بعداً كه علت را با اصرار از ایشان مى‏پرسند، پاسخ مى‏دهد: «راستش امروز در این مجلس یك آقایى قرار بود به منبر برود كه هنوز در بیان و منبر خیلى مسلّط و توانا نبود. به همین خاطر من سعى كردم صحبتهایم زیاد جذّاب نباشد تا ان شاء اللَّه بعد از صحبتهاى من، صحبتهاى این آقاى تازه كار براى مردم دلنشین‏تر و چشم‏گیرتر جلوه كند تا یك تشویق و القاى روحیه‏اى براى ایشان شده باشد. (11)

81. تأثیر خوش اخلاقى

مرحوم روزبه كه یكى از معلمان و بنیانگذاران مدارس علوى بود، در عین اینكه به علوم گوناگون چون فیزیك، مكانیك، فقه و علوم اسلامى و فلسفه آگاهى كامل داشت، ولى تنها عاملى كه همگان را جذب مى‏كرد، زهد و تواضع و اخلاق اسلامى او بود. چهره‏هاى اشك‏آلود علاقمندانش در روز مرگ او نمایانگر این شیفتگى و انجذاب بود. اشكها با كمال اخلاص ریخته مى‏شد و هیچ عاملى نمى‏توانست از ریزش آنها جلوگیرى نماید؛ زیرا عینیت خلوص و دلدادگى را در رفتار این مرد به‏طور مجسّم مشاهده كرده بودند. (12)

82. ضعف هوش و بى‏اعتنایى معلم

شاگردى مى‏گفت: «معلمان همان‏طور كه از نظر آموزشى مكلّف‏اند همه شاگردان را زیر پوشش آموزشى خود درآورند، از نظر تربیتى و عاطفى نیز این تكلیف را دارند. چرا محبتهاى خود را بین همه شاگردان به‏طور مساوى تقسیم نمى‏كنند؟ از این گذشته، اگر دانش‏آموزى از نظر استعداد و هوش متوسط یا ضعیف باشد، چرا باید از مهر و محبت معلم محروم بماند؟ عقب ماندگى هوشى او كه در اختیار او نمى‏باشد.‌» او اضافه مى‏كرد: «اگر كودكى در كلاس كودن یا ضعیف باشد، كار صحیحى نیست كه معلم او را به حال خود رها ساخته، به آموزش او نپردازد. این بى‏اعتنایى خود یك نوع اجحاف و تبعیض محسوب مى‏گردد.‌» (13)

83. فقط معلم تأخیر داشت

یكى از معلمان مدرسه كه در سازندگى و پرورش شاگردان نقش حساسى داشت، فقط یك عیب بزرگ داشت كه همه كمالات او را در مواردى تحت الشعاع قرار مى‏داد و آن تأخیر ورودش به كلاس بود كه نوعاً دیر به مدرسه مى‏آمد. یك روز نماینده كلاس كه مى‏خواست اسامى غایبین و تأخیر ورودیها را به ناظم مدرسه بدهد، در برگه‏اى چنین نوشته بود: «همه بچه‏ها حاضر بودند و كسى تأخیر ورود نداشت. فقط آقاى معلم تأخیر ورود داشت.‌» (14)

84. ملاكهایى براى انتخاب راه‏

حدود سال 1347 بود كه دروس «دوره سطح» را در حوزه علمیه قم به پایان رساندم و وقت آن رسیده بود كه تصمیم بگیرم كدام راه را انتخاب كنم: فقه را؟ تبلیغ را؟ نویسندگى را؟ فلسفه را؟ تفسیر را؟ و... .

دو چیز مى‏توانست راهنماى من در انتخاب باشد:

1. جامعه ما به چه چیزى بیش‏تر نیازمند است.

2. ذوق شخصى و آمادگى روحى‏ام مرا به كدام سو مى‏كشاند.

فكر كردم همان طور كه در جامعه به اصل تخصص عقیده داریم و در هر رشته، متخصّص را بر غیرمتخصص ترجیح مى‏دهیم، خوب است كه من نیز آموزش اصول اعتقادات و مبانى ایدئولوژى اسلام با روش سمعى و بصرى را به نوجوانان بررسى كنم و همت خویش را بر این مهم بگمارم و توان خود را در این راه تكامل بخشم... . (15)

85. زبان كودكانه

خداوند مرحوم نیرزاده را بیامرزد. او به خوبى دریافته بود كه با كودك سروكار دارد. او فهمیده بود كه كودك زبان به‏خصوصى دارد و ابتكار مرحوم نیرزاده در این قسمت بود كه با زبان كودكى با كودكان ارتباط پیدا مى‏كرد... او به خوبى دریافته بود كه كودكان شیفته قصه و داستان هستند؛ از اینرو، با ذكر داستانها به تدریس مشغول مى‏شد. (16)

86. دوازده ساعت مطالعه

مرحوم استاد روزبه براى تدریس فیزیك دوازده ساعت مطالعه مى‏كرد و سپس راهى كلاس شده، به تدریس اشتغال مى‏ورزید. (17)

87. خوش‏سلیقگى

معلمى در كار تدریس موفق بود و همه از او تعریف مى‏كردند. وقتى فردى علّت را جویا شد، گفته بودند: «این معلم از امام جمعه شهر مبلغ پولى را به عنوان قرض گرفت و تعدادى لباس ورزشى و توپ و... خرید و در مسجد گذاشت و كلاسهاى آموزش قرآن، احكام و... برقرار نمود و جایزه مسابقات را نیز در معرض دید شاگردان گذاشت و بدین وسیله تعدادى از نوجوانان و جوانان را با مسائل دینى آشنا نمود. (18)

 

پی‌نوشـــــــــت‌ها:

 

1) با اقتباس از: سیماى فرزانگان، رضا مختارى، چاپ ششم، قم، مركز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، 1372 ش، ص‏291.

2) با اقتباس از: چگونه باید تربیت كرد، مجید رشیدپور، ص 98 و 99.

3) با اقتباس از: شیح آقا بزرگ، محمدرضا حكیمى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلاى، بى تا، ص‏7.

4) با اقتباس از: چگونه باید تربیت كرد، ص‏155.

5) با اقتباس از: سیماى فرزانگان، رضا مختارى، چاپ ششم، قم، مركز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، 1372، ص‏151.

6) با اقتباس از: چگونه باید تربیت كرد، ص 77 و 78.

7) با اقتباس از: معلم نمونه، مجید رشیدپور، ص 97 و 98.

8) همان، ص 84 و 85.

9) رمز موفقیت استاد مطهرى، على باقى نصرآبادى و حمید نگارش، چاپ پنجم، قم، مؤسسه انتشاراتى امام عصرعلیه‏السلام، 1384، ص‏60 - 61.

10) با اقتباس از: معلم نمونه، ص 143 و 144.

11) با اقتباس از: آقا شیخ مرتضاى زاهد، محمدحسن سیف اللهى، چاپ اول، قم، انتشارات مسجد مقدس جمكران، 1382، ص‏72 - 73.

12) با اقتباس از: چگونه باید تربیت كرد، ص 22.

13) همان، ص 109.

14) با اقتباس از: همان، ص 147.

15) با اقتباس از: توحید، محسن قرائتى، قم، انتشارات مؤسسه در راه حق، بى تا، ص 3 - 4.

16) همان، ص 163 و 164.

17) همان، ص 132.

18) با اقتباس از: تجارب و نكات تبلیغى، مهدى چراغى، ص 15.

273 دفعه
(0 رای‌ها)