نویسنده و نویسندگی

قدر مجموعه گل، مرغ سحر داند و بس‏                                        كه نه هر كاو ورقى خواند، معانى دانست (1)

در هر نوع پیام‏رسانى، پنج ركن وجود دارد:

1. پیام؛

2. پیام‏رسان (فرستنده)؛

3. پیام‏گیر (گیرنده)؛

4. ابزار پیام‏رسانى (رسانه)؛

5. روش پیام‏رسانى.

نخست آنكه نویسندگى نیز نوعى پیام‏رسانى است كه پیام آن، نوشته و پیام‏رسان آن، نویسنده و پیام‏گیر آن، خواننده و ابزار آن، قلم است و با روشهاى ویژه نویسندگى و تأثیرگذارىِ نوشتارى، در پایان به صورت كتاب، مقاله و... در مى‏آید و جلوه‏گرى مى‏كند.

دوم آنكه خودِ هر پیامى نیز دو ركن دارد كه یكى به «چه چیز گفتن» مربوط مى‏شود، دیگرى به «چگونه گفتن» و آن دو ركن عبارت‏اند از:

الف. محتوا؛

ب. قالب.

بنابراین، فقط خوب بودن و حلاوت پیام، مهم نیست؛ بلكه خوب رساندن و ملاحت پیام نیز مهم است.

سوم آنكه در هر نوشته‏اى نیز باید با دو مسئله روبه‏رو شد و آن دو را مشاهده كرد. در غیر این صورت، شایسته است - اگر نگوییم بایسته است - دست به قلم نبریم و چیزى بر كاغذ ننشانیم و عطاى این‏گونه نوشتن را به لقاى آن ببخشیم. مسئله اوّل به محتواى نوشته و مسئله دوم به قالبِ نوشته مربوط مى‏شود كه عبارت‏اند از:

یك: دیدگاه یا نگاه نو؛

دو: نگارش نو.

با این سه نكته و مقدمه كوتاه باید گفت: «نویسنده، كسى است كه دیدگاهى نو یا نگاهى نو را با نگارشى نو به خواننده انتقال مى‏دهد» و سروده مولوى را همواره به یاد دارد و به كار مى‏گیرد:

هین سخنِ تازه بگو تا دو جهان تازه شود                                      وا رهد از حدّ جهان، بى‏حد و اندازه شود (2)

بدین سبب، هر نویسنده‏اى به هر اندازه كه پیام و نوشته خود را با بیان و كیفیت بهتر، و گستره و كمیت بیش‏ترى به مخاطب منتقل مى‏سازد، به همان اندازه نیز نویسنده‏تر است. ناگفته روشن است كه آنچه در نویسندگى مهم‏تر مى‏نماید، نخست نگارش نو و آن‏گاه دیدگاه یا نگاه نو است؛ زیرا آنكه دیدگاهى تازه را مطرح مى‏كند، اما آن را با نگارشى معمولى و كلیشه‏اى به قلم مى‏آورد، نویسنده نیست و نهایتاً پژوهنده‏اى نواندیش است. همچنین آنكه نگاهى تازه را نیز نشان مى‏دهد، اما باز آن را با نگارشى تكرارى و عادى قلمى مى‏كند، او هم نویسنده نیست و نهایتاً تصویرگرى نومنظر است.

از همین‏رو، این سروده صائب تبریزى را نیز ارج مى‏نهیم و آن را سرلوحه نگارشها و قلم‏زنیهاى خویش قرار مى‏دهیم كه:

دامن هر گل مگیر و گرد هر شمعى مگرد                      طالب حُسن غریب و معنىِ بیگانه باش‏

و از آنچه گفته شد، به این باور دست مى‏یابیم كه براى نویسنده شدن، افزون بر نواندیش بودن یا نومنظر بودن، باید نونویس و نونگار نیز بود.

یكى از نویسندگان و استادان زبان و ادب فارسى، در این باره نیكو گفته است:

اگر نویسندگى را به معنى عملِ كسى كه مى‏نویسد بگیریم، هر كس را كه بنویسد، اگرچه نوشته او سیاهه خرج خانه یا دفتر حسابِ دكانش باشد، نویسنده باید خواند. در این حال، نویسندگى كار دشوارى نیست؛ الفبا را باید شناخت و مختصر خطى باید داشت كه خواندنى باشد؛ اما در اصطلاح، این‏گونه كسان، نویسنده خوانده نمى‏شوند.

نویسنده، كسى را مى‏گویند كه كارش این است؛ یعنى معانى و مطالبى در ذهن دارد كه از آن سودى یا لذتى عام براى خوانندگان حاصل مى‏شود و آن معانى را به طریقى مى‏نویسد كه همه به خواندن نوشته او رغبت مى‏كنند و از آن لذت یا سود مى‏برند.

معنى نویسنده در عرف، باز هم از این خاص‏تر است. كسى كه كتابى در نجوم بنویسد، اگرچه اصول این علم را درست بیان كرده و نكته‏هاى تازه‏اى در آن به میان آورده باشد، نویسنده نیست، منجم است. مؤلف كتابهاى تاریخ و جغرافیا و فیزیك و شیمى را هم نویسنده نمى‏خوانند. عنوان این نویسندگان، مورخ و فیزیكدان و شیمیدان است؛ اما اگر كسى در یكى از این رشته‏ها كتابى بنویسد كه هنرش در انشاى عبارت و بیان مطلب، دلنشین و ستودنى باشد، او را گذشته از عنوانى كه دارد، نویسنده هم مى‏خوانند. پس نویسندگى، هنرِ خوب و زیبا نوشتن است. (3)

با توجه به آنچه گفته آمد، نویسنده كسى است كه آنچه را دیگران حس نمى‏كنند، او حس مى‏كند؛ یا آنچه را دیگران حس مى‏كنند، او به‏گونه‏اى دیگر حس مى‏كند. آن‏گاه درباره این احساسهاى خود، خوب مى‏اندیشد و سپس احساسها و اندیشه‏هاى خویش را خوب نشان مى‏دهد و به قلم مى‏آورد؛ به‏گونه‏اى كه دیگران نمى‏توانند آن احساسها و اندیشه‏ها را به خوبىِ وى نشان دهند و به زیبایى و شیوایىِ او به قلم آورند. از همین‏روست كه گفته‏اند:

دستور نویسندگى را به سالها مى‏آموزند؛ اما زبده آن دو حرف است: چشم باز و بیان ساده. باید نگاه كرد و دید. شنید و فهمید. آن‏گاه دیده و فهمیده را آسان گفت و نوشت. یكى دنیا را مى‏گردد و توشه نمى‏گیرد. دیگرى از گردش كوى و برزن، یك دنیا گفتنى مى‏آورد؛ چه آن یكى ندیده و نفهمیده، گذشته و این براى دیدن و فهمیدن، نگاه كرده و شنیده است. (4)

پس به درستى و نیكى مى‏توان گفت كه نویسندگى بر این سه پایه استوار است:

1. هنر خوب حس كردن (به‏ویژه خوب دیدن و خوب شنیدن)؛

2. هنر خوب اندیشیدن؛

3. هنر خوب نوشتن.

اگر بخواهیم هنرهاى سه‏گانه فرازین را فشرده‏تر و در یك جمله بیان كنیم و با آنها نویسندگى را نیز تعریف كنیم، باید بگوییم: «نویسندگى، یعنى هنر نگارش پیامى نو با بیانى نو.‌»

از این تعریف، به نكته‏اى دقیق و عمیق دست مى‏یابیم كه میان نویسنده (مُصنّف) و نگارنده (مؤلف)، تفاوت از زمین تا آسمان است. چه بسا كسانى كه بسیار قلم هم به دست مى‏گیرند و بسیار چیز هم مى‏نویسند؛ اما نویسنده نیستند؛ بلكه نگارنده و مؤلف و الفت‏دهنده كلمات و جملات با یكدیگرند و هنرى بیش از یك مونتاژ كارِ فنى و صنعتى ندارند و فقط شباهتِ كارى با نویسنده دارند و به گفته زیباى سعدى:

بوریاباف اگرچه بافنده است‏                                      نبرندش به كارگاهِ حریر (5)

به همین روى است كه دیگر، ملاك و میزان اصیل و صحیحِ تشخیص نویسنده از غیرنویسنده را پُركارى و پُرنویسى نمى‏توان و نباید دانست؛ بلكه باید پُربارى و دُرنویسى را میزان نویسندگى و نویسنده بودنِ این یا آن قرار داد. آن‏گاه با همین ملاك و میزان مى‏توان به این نتیجه نیز دست یافت كه چه بسا كسى، فقط یك كتاب یا مقاله نوشته باشد و همان نشان دهد كه او نویسنده است. از سوى دیگر نیز كسى دهها كتاب و مقاله نوشته باشد، ولى هیچ شمیم نویسندگى از نوشته‏هایش به مشام نرسد و نگارنده و مؤلفى بیش نباشد و سروده ملك الشعراى بهار را درباره او و نویسندگى او به خاطرمان آورَد؛ هرچند كه آن سروده درباره شعر و شاعرى باشد:

شعر دانى چیست؟ مرواریدى از دریاى عقل‏                                   شاعر آن افسونگرى كاین طرفه مروارید سُفت‏

صنعت و سجع و قوافى، هست نظم و نیست شعر                            اى بسا ناظم كه نظمش نیست الاّ حرف مفت‏

شعر آن باشد كه خیزد از دل و جوشد ز لب‏                                  باز در دلها نشیند هر كجا گوشى شنُفت‏

اى بسا شاعر كه او در عمر خود نظمى نساخت‏                              وى بسا ناظم كه او در عمر خود شعرى نگفت (6)

مى‏خواهیم كلى‏گویى نكنیم و كلیاتى ابوالبقاءگونه را به قلم نیاوریم. بدین منظور، تفاوت مؤلف و نویسنده را - هم از نظر بینش و هم از نظر نگارش - به صورت كاربردى و مصداقى، با دو نوشته ذیل نشان مى‏دهیم و گفته مولوى را در مثنوى نیز فرایاد مى‏آوریم:

یك كف گندم ز انبارى ببین‏

فهم كن كآن جمله باشد همچنین (7)

جالب آن است كه هر دو نوشته در موضوعى واحد و آن هم «تعریف نویسندگى» است؛ ولى نوشته اوّل از یك مؤلف و نكوهیدنى و نوشته دوم از یك نویسنده و ستودنى است:

1. نویسندگى، یعنى اینكه نویسنده مطالبى از خودش را به قلم آورد و یا مطالبى از این و آن را جمع‏آورى كند و كنار هم به‏گونه‏اى تألیف نماید و به خواننده منتقل سازد كه خواننده سرانجام بفهمد به مطلبى جدید دست یافته و وقتش تلف نشده است.

2. در نویسندگى، مهارت در پروراندن مطلب بسیار مهم است. شاید بتوان گفت كه نویسندگى همان هنرِ پروراندن مطلب است. همین هنر است كه فرق پدید مى‏آورد میان آنكه مى‏داند و مى‏نویسد و آنكه مى‏داند و نمى‏تواند بنویسد. اینكه نویسنده به روشنى بداند كه چه مى‏خواهد بگوید، لازم هست ولى كافى نیست؛ مهم آن است كه مقصود خود را بتواند نیك بپروراند. مشكل این كار، همان مشكل معلمان است. در تدریس نیز چگونه درس دادن از چه درس دادن، اگر مهم‏تر نباشد، كم‏تر نیست. (8)

باز براى اینكه هم تفاوت مؤلف و نویسنده و هم تفاوت نگاه و زاویه دیدِ آن دو را دریابیم، به دو متن ذیل نظر افكنیم. این دو متن نیز در موضوعى یكسان و آن هم «اقامت در نیشابور و وصف آن» است؛ اما اولى از یك مؤلف و ناستودنى و دومى از یك نویسنده و شایان ستودن است:

1. دو روز بیش‏تر، من در نیشابور نماندم. روز اوّل هوا صاف بود. من در شهر، مختصر گردشى كردم. یكى از دوستان قدیم من در نیشابور زندگى مى‏كند. دلم مى‏خواست او را ببینم؛ اما آدرس نداشتم. فرداى آن روز باران آمد. من چتر همراه نداشتم...؛ ولى هوا ملایم بود و احتیاجى به پالتو پیدا نكردم. (9)

2. كم‏تر شهرى در سراسر ایران مى‏توان یافت كه به اندازه نیشابور، عبرت‏انگیز و پرخاطره و بارور باشد.... من در اقامت دو روزه نوروزى خود در این شهر، موهبت آن را یافتم كه نیشابور را در حالتهاى گوناگونش ببینم؛ در شب كه آسمانْ نیلگون بود، نزدیك به سیاه و ستاره‏ها بى‏اندازه فروزان و درشت مى‏نمودند به گاهِ صبح و به گاهِ غروب و حتى ساعتى در هواى بارانى كه ابر آمد و باز بر سرِ سبزه گریست... و سبزه‏هاى شفاف در زیر قطره‏هاى آب شسته شدند.

هوا چنان بود كه مى‏باید؛ نه گرم و نه سرد؛ بسیار سبك و لطیف؛ به نرمى در ریه‏ها فرو مى‏شد و بر پوست كه مى‏وزید، به مَسامات (10) بدن راه مى‏یافت. حالت نوازش خواهرانه‏اى در هوا بود؛ نسیم، گویى دستِ مهربانى بود كه بر پیشانى نهاده شود.

آنچه در این سفر بر من كشف شد، پیوند بین خیام و نیشابور بود. دریافتم كه شاید هیچ شعرى در زبان فارسى به اندازه رباعیهاى خیام، رنگ محلى ندارد و هیچ شاعرى - حتى حافظ - مانند خیام با شهر خود و گذشته و آینده آن ممزوج نشده است.

در هر گوشه نیشابور كه پاى مى‏نهید، نشانه‏اى و كنایه‏اى از رباعیهاى خیام مى‏یابید. یاد او و نَفَس او در همه جا حضور دارد: در ابر، در غبار، در باران و گیاه، در كودكى كه خاك مى‏بیزد، در مردى كه خشت مى‏زند، در دكه‏هاى كوزه‏فروشى، در گورستان عظیمى كه در زیرِ كُشته پنهان است، حتى در تضاد بین حقارت شهر و عظمت دشت. در همه اینها گویى معنایى نهفته است؛ حالتى است كه با شما نجوا مى‏كند و مى‏توان آن را حالت «خیامى» نامید.

خیام كه نامدارترین سراینده «بى‏اعتبارى دنیا» است، گویى تقدیر خواسته است كه نیشابور، تجسمى از شعرهاى او باشد؛ گویى شهرى با آن همه رونق و زیبایى و غنا، به ویرانه‏اى پهناور تبدیل شده است تا در تأیید آنچه او گفته بود، بینه‏اى قرار گیرد.

نیشابور واقعى را در خارج شهرِ كنونى باید جست. من در آنجا ساعتها یله شدم؛ مانند كسى كه بیرون از دنیاى موجود، در میان خاطره‏ها راه مى‏رود. حالت كسى را داشتم كه از هوا مست شده است و سبُكى و منگىِ خاصى در خود احساس مى‏كند. چون بر خاك و سبزه پاى مى‏نهادم، گفتى حركتى در آنها بود و ناله‏اى از آنها برمى‏خاست. گفتى روحى گنگ و فسرده و دردمند در زیر آنها پنهان مانده بود؛ احساسى وصف‏ناپذیر بود.... (11)

از آنچه گفته شد، مى‏توان براى كسانى كه قلم به دست مى‏گیرند و چیز مى‏نویسند، سه عنوان را در نظر گرفت و به كار برد:

الف. نویسا

نویسا كسى است كه كار و حتى شغل او نوشتن و بسیار نوشتن است و دیگر هیچ؛ یعنى هیچ‏گونه فكرى براى چگونگى معانى و محتواى نوشته و هیچ‏گونه ذوقى براى چگونگى الفاظ و شكلِ نوشته به كار نمى‏گیرد. اینان در واقع، نظیر همان میرزابنویسهاى قدیم‏اند كه امروزه مثلاً در ادارات، نامه‏هاى ادارى را در جلو دادگستریها، دادخواستها و شكایت‏نامه‏هاى قضایى را مى‏نویسند. برخى مؤلفان و كتاب‏نویسانِ عصر ما نیز میرزابنویس هستند؛ اما میرزابنویسِ شیك و مدرن و امروزى.

ب. رونویسنده‏

رونویسنده، كسى است كه كاملاً چهره نویسنده به خود مى‏گیرد؛ اما در واقع از نوشته‏هاى دیگران فقط كپى‏بردارى و رونویسى مى‏كند؛ یعنى تكه‏اى از این نوشته و تكه‏اى از آن نوشته را برمى‏دارد. سپس آنها را با چسب و قیچى و بدون هیچ‏گونه به كارگیرىِ ذوق و ابتكارى در پیام و محتواى نوشته یا بیان و قالب آن، به یكدیگر مى‏چسباند و مونتاژكارى و تكه‏نویسى مى‏كند و حتى گاه به منابع و مآخذ رونویسیهاى خود هیچ اشاره‏اى نمى‏نماید.

گفتنى است كسى كه قلم به دست مى‏گیرد، اگر هم در زمینه محتوا و هم در زمینه چگونگى ارائه محتوا، مانند زنبور عسل عمل كند و از هر گلى شهدى برگیرد و در نهایت، چیزى جدید، مانند عسل را تولید كند، او نیز به نوعى نویسنده است و دیگر نمى‏توان او را رونویسنده دانست.

ج. نویسنده‏

نویسنده كسى است كه حرفى نو یا نگاهى نو را با بیانى نو ارائه مى‏كند و با كاربست روشها و شگردهاى گوناگون نویسندگى، بر مخاطب خود تأثیر مستقیم یا غیرمستقیم مى‏گذارد؛ البته برخى براى نویسنده، درجه و سطحى نازل‏تر را نیز قائل شده و گفته‏اند: «نویسنده، كسى است كه حرفى تازه یا نگاهى تازه را با استفاده از ابزار قلم ارائه مى‏دهد؛ هرچند بیان و شیوه نگارش او تازه نباشد و یا اینكه حرفى یا نگاهى را - هرچند تازه نباشد - اما با نگارشى تازه به قلم آورد.‌»

در هر حال، نمى‏توان سخن ملك الشعراى بهار را كه در زمینه شعر و شاعرى است، به نویسندگى نیز تعمیم و تسرّى نداد و در این قلمرو نادیده انگاشت. او گفته است: «هر شعرى كه شما را تكان ندهد، به آن گوش ندهید.‌» (12) بنابراین در نویسندگى نیز باید بگوییم: «هر نوشته‏اى كه شما را تكان ندهد، به آن چشم ندوزید.‌»

 

پی‌نوشـــــــــــــت‌ها:

 

1) دیوان حافظ.

2) قدر مجموعه گل (برگزیده‏اى از غزل فارسى از آغاز تا امروز، همراه با شرح و توضیح)، به كوشش مرتضى كاخى، تهران، انتشارات فرزان، دوم، 1376، ص 58.

3) هفتاد سخن، پرویز ناتل خانلرى، تهران، انتشارات توس، دوم، 1377، ج 1 (شعر و هنر)، ص 85.

4) اندیشه، محمّد حجازى، پیشگفتار، به نقل از: آیین نگارش، حسین آذران، تهران، انتشارات شرق، اوّل، 1370، ص 82.

5) گلستان سعدى، تصحیح و توضیح از: غلامحسین یوسفى، تهران، انتشارات خوارزمى، پنجم، 1377، باب هفتم، حكایت 14، ص 160.

6) برگهایى در آغوش باد، غلامحسین یوسفى، تهران، انتشارات علمى، سوم، 1378، ج 1، ص 463.

7) مثنوى معنوى (نسخه قونیه)، به كوشش محمدرضا برزگر خالقى، تهران، انتشارات زَوّار، اوّل، 1380، دفتر چهارم، بیت 140، ص 551.

8) آیین نگارش، احمد سمیعى، تهران، مركز نشر دانشگاهى، اوّل، 1366، ص 18.

9) مثال ذكر شده، برگرفته از: آیین نگارش (سال اوّل دبیرستان)، حسن انورى، تهران، انتشارات وزارت آموزش و پرورش، 1357، ص 97.

10) مَسامات: سوراخهاى ریز پوست بدن.

11) جام جهان‏بین (در زمینه نقد ادبى و ادبیات تطبیقى)، محمّد على اسلامى ندوشن، تهران، انتشارات ابن سینا، سوم، 1349، ص 216 - 218.

12) برگهایى در آغوش باد، همان، ص 387.

426 دفعه
(0 رای‌ها)