سرآغاز با نام خدا
به نام آنكه هستى، نام ازو یافت فلكْ جنبش، زمین آرام ازو یافت
(نظامى)
***
به نام آنكه نامش حِرز جانهاست ثنایش جوهر تیغ زبانهاست
(جامى)
***
به نام آنكه مُلكش بى زوال است به وصفش نطق صاحب عقل لال است
***
به نام آنكه هستى را رقم زد نشان خویش بر لوح و قلم زد
***
به نام آنكه جان را نور دین داد خِرد را در خدادادى یقین داد
***
به نام خداوند رنگین كمان خداوند بخشنده مهربان
خداوند زیبایى و عطر و رنگ خداوند پروانههاى قشنگ
(محمود پور وهاب)
توحید
از آن چرخى كه گردانَد زن پیر قیاس چرخ گردنده همى گیر
(نظامى)
نزدیك بودن خدا به انسان
دوست نزدیكتر از من به من است وین عجیبتر كه من از وى دورم
چه كنم با كه توان گفت كه او در كنار من و من مهجورم
كسب خشنودى خدا
ما را نبُوَد نظر به خوبى و بدى مقصود، رضاى او و خشنودى اوست
نور الهى
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد باللّه كز آفتاب فلك خوبتر شوى
محرم الهى بودن
تا نگردى آشنا زین پرده رمزى نشنوى گوش نامحرم نباشد جاى پیغام سروش
(حافط)
جلوه معشوق
بلبلى برگ گلى خوشرنگ در منقار داشت واندر آن برگ و نوا خوش نالههاى زار داشت
گفتمش در عین وصل، این ناله و فریاد چیست؟ گفت ما را جلوه معشوق در این كار داشت
(حافظ)
ساقى كوثر
مردى زكَننده درِ خیبر پرس اسرار كَرَم زخواجه قنبر پرس
گر تشنه آب رحمتى اى سالك سرچشمه آن زساقى كوثر پرس
حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام
در چمنِ جمعِ جمال و كمال حضرت صدّیقه ندارد مثال
(احمد عزیزى)
حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام
زهرا كه شرافت از پیامبر دارد آراسته همسرى چو حیدر دارد
بسیار جهان گلِ معطر دارد اما گل یاس، بوى دیگر دارد
امام زمان علیهالسلام
دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند سروران بر در سوداى تو خاك قدمند
***
خوشا دردى كه درمانش تو باشى خوشا راهى كه پایانش تو باشى
خوشا چشمى كه رخسار تو بیند خوشا مُلكى كه سلطانش تو باشى
خوشا آن دل كه دلدارش تو باشى خوشا جانى كه جانانش تو باشى
***
به كه مشغول كنم دیده و دل را كه مدام دل تو را مىطلبد، دیده تو را مىجوید
محبت امام زمان علیهالسلام
در دل دردیست از تو پنهان كه مپرس تنگ آمده چندان دلم از جان كه مپرس
با این همه حال و، در چنین تنگدلى جاكرده محبت تو چندان كه مپرس
غم امام زمان علیهالسلام
گفتم: چشمم! گفت: به راهش مىدار گفتم: جگرم! گفت: پر آهش مىدار
گفتم كه دلم! گفت: چه دارى در دل؟ گفتم: غم تو! گفت: نگاهش مىدار
جاى پاى مهدى علیهالسلام
چون میسر نشود بوسه زدن پایش را هركجا پاى نهد بوسه زنم جایش را
سختى انتظار
فرق است میان آنكه یارش بر در با آنكه دو چشم انتظارش بر در
امام خمینى رحمهالله
رفتى از دیده و داغت به دل ماست هنوز هر كجا مىنگر م نور تو پیداست هنوز
***
بى همگان به سر شود بى تو به سر نمىشود داغ تو دارد این دلم جاى دگر نمىشود
مردان الهى
مردان خدا پرده پندار دریدند یعنى همه جا غیر خدا هیچ ندیدند
هر دست كه دادند همان دست گرفتند هر نكته كه گفتند همان نكته شنیدند
(فروغى بسطامى)
جانباز
هر شهیدى مرگ را یك بار مىبیند به چشم من كه جانبازم هزاران بار آن را دیدهام
(مرتضى دانشمند)
دعا
شاخهها گل مىكنند لحظه سبز دعا دستها پل مىزنند بین دلهاو خدا
(قیصر امین پور)
اخلاص
در درگه ما دوستى یكدله كن هر چیز كه غیر ماست آن را یله كن
یك صبح به اخلاص بیابر در ما گر كار تو بر نیامد آنگه گله كن
***
چیست اخلاص، دل از خود كندن كار خود رابه خدا افكندن
نقد دل از همه خالص كردن روى چون زربه خلاص آوردن
دل به اسباب جهان نادادن دیده بر حور جهان ننهادن
ولایت و بلا
حسین بن على در خون شنا كر مرا با این حقیقت آشنا كرد
ولایت بى بلا معنا ندارد نجف بى كربلا معنا ندارد
(آقاسى)
هواى نفس
اى شهان، كُشتیم ما خصم بُرون ماند خصمى زوبَتَر در اندرون
كشتن این، كار عقل و هوش نیست شیر باطن، سُخره خرگوش نیست
(مولوى)
لغزش و اضطراب
بى خطایى نیست «بیدل»، اضطراب اهل درد اشك چون بى تاب گردد لغزشى پیدا كند
مدح بزرگان
مدح این آدم كه نامش مىبرم عاجزم من تا قیامت بِشمُرم
آوارگى
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون او به مقصدها رسید و ما هنوز آوارهایم
مطالعهتخصصى
از طب و طبیعى و ریاضى قلب تو به هر چه هست راضى
یك فن بپسند و خاص خود كن تحصیل به اختصاص خود كن
چون خوبِ كم از بدِ فزون بِهْ ذى فن به جهان ز ذى فنون بِهْ
(ایرج میرزا)
نقدپذیرى
ستایش سرایان نه یارِ تو اَند نكوهش كنان دوستارِ تو اَند...
هرآن كس كه عیبش نگویند پیش هنر داند از جاهلى، عیب خویش
(سعدى)
نكته یابى
آن كس است اهل بشارت كه اشارت داند نكتهها هست بسى، محرم اَسرار كجاست؟
(حافظ)
حفظ آبرو
در حفظ آبرو زگُهر باش سختتر كاین آب رفته باز نیاید به جوى خویش
شیوه سیرو سلوك
رهرو آن نیست كه گَه تندو گهى خسته رود رهرو آن است كه آهسته و پیوسته رود
عاشق بودن در سیروسلوك
در ره منزل لیلى كه خطرهاست در آن شرط اوّل قدم آن است كه مجنون باشى
دوستان نااهل
هر كس به طریقى دل ما مىشكند بیگانه جدا، دوست جدا مىشكند
بشكست دلم كسى صدایش نشنید من در عجبم دوست چرا مىشكند؟
بى پایانى دانش
علم، دریایى است بى حدّ و كنار طالب علم است غواص بحار
گر هزاران سال باشد عمر او او نگردد سیر، خود از جست و جو
كان رسولِ حق بگفت اندر بیان این كه مَهنومانْ هُما لا یشْبَعان
(مولوى)
پرهیز از كبر
دعوى مكن كه برترم از دیگران به علم چو كبركردى، از همه دونان فروترى
فراق فرزند
در روزگار، هر پسرى بى پدر شود یا رب روا مدار پدر بى پسر شود
پرهیز از غرور
بهرام كه گور مىگرفتى همه عمر دیدى كه چگونه گور، بهرام گرفت
تشویق كردن
نوآموز را ذكر و تحسین و زِهْ ز توبیخ و تهدید استاد بِهْ
(سعدى)
خلاقیت
هر كه او را قوّت تخلیق نیست پیش ما جز كافر و زندیق نیست
(اقبال لاهورى)
نوآورى
گر متاع سخن امروز كساد است «كلیم» تازه كن طرز كه در چشم خریدار آید
(كلیم كاشانى)
فراوان بودن موضوعات علمى
گمان مبر كه به آخر رسید كار مُغان هزار باده ناخورده، در رگ تاك است
دوستان بد
آن را كه به خویش یاورش مىدانم با دشمن خود برابرش مىدانم
از بس كه بد از برادرانم دیدم بد هر كه كند برادرش مىدانم
وفا
پروانه صفت چشم بر او دوخته بودم آنگه كه خبردار شدم سوخته بودم
خاكستر جسمم به سر شمع فرو ریخت این بود وفایى كه من آموخته بودم
جوینده بودن
سایه حق بر سر بنده بُوَد عاقبتْ جوینده، یابنده بُوَد
گفت پیغمبر كه چون كوبى درى عاقبت زان در برون آید سَرى
چون نشینى بر سر كوى كسى عاقبت بینى تو هم روى كسى
چون ز چاهى مىكَنى هر روز خاك عاقبت اندر رسى در آب پاك
(مولوى)
خنده تلخ
خنده تلخ من از گریه غمانگیزتر است كارم از گریه گذشته است و به آن مىخندم
دوست واقعى
اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر رفت باقى، همه بى حاصلى و بى خبرى بود
(حافظ)
اهمیت دانش
هر آن كو ز دانش برَد توشهاى جهانى است بنْشسته در گوشهاى
تأثیر همنشین
گِلى خوشبوى در حمام روزى رسید از دست مخدومى به دستم
بدو گفتم كه مُشكى یا عبیرى كه از بوى دلاویز تو مستم؟
بگفتا من گِلى ناچیز بودم و لیكن مدتى با گُل نشستم
كمال همنشین بر من اثركرد و گر نه من همان خاكم كه هستم
(سعدى)
جوانى
خمیده پشت از آن بینى، تو پیرانِ جهانْ دیده كه اندر خاك مىجویند ایام جوانى را
حال زار
كه بر احـوال زار مـا نِگَـریست كه بر احـوال زار مـا نَگِـریست؟
اهمیت عمر
در بستر روزگار، خوابیم همه پیوسته به دنبال سرابیم همه
آنجا كه بپرسند ز سرمایه عمر هنگام جواب، بىجوابیم همه
پرهیز از بیهوده رفتارى
عمرى به جز بیهوده بودن سر نكردیم تقویمها گفتند و ما باور نكردیم
(قیصر امین پور)
ارزش وقت
هیزمِ سوخته، شمع ره منزل نشود باید افروخت چراغى كه ضیایى دارد
گوهر وقت، بدین خیرگى از دست مده آخَر این عمر گرانمایه، بهایى دارد
دورى از غفلت
جهان، سر به سر، حكمت و عبرت است چرا بهره ما همه غفلت است؟
دل و دیده
من هر چه دیدهام، ز دل ودیده دیدهام گاهى زدل بُوَد گِله گاهى ز دیدهام
من هر چه دیدهام، ز دل و دیده تاكنون از دل ندیدهام همه از دیده دیدهام
دِرَم و كَرَم
كریمان را به دست اندر درم نیست خداوندان نعمت را كَرَم نیست
(سعدى)
فراست
چو بسا ابلیس آدم روى هست پس به هر دستى نباید داد دست
فراق یار
بهر من بدتر از این روزى نیست زندگىاش دهن سوزى نیست
زنده بودن زِ بَرِ یار، جدا زندگانى است شما را به خدا؟
(پژمان بختیارى)
سرنگونى دشمن
اقبال خصم هر چه فزونتر شود نكوست فواره چون بلند شود سرنگون شود
(صائب تبریزى)
به راه خونین رفتن
گر مرد رهى میان خون باید رفت از پاى فتاده سرنگون باید رفت
تو پاى به راه در نِه و، هیچ مپرس خود، راه بگویدت كه چُون باید رفت
قدر یكدیگر دانستن
بیا تاقدر یكدیگر بدانیم كه تا ناگه ز یكدیگر نمانیم
كریمان جان فداى دوست كردند سگى بگذار، آخر مردمانیم
حرص
آدمى چو پیر شد حرص، جوان مىگردد خواب در وقت سحر گاه گران مىگردد
(صائب تبریزى)
***
ریشه نخل كهنسال از جوان افزونتر است بیشتر، دلبستگى باشد به دنیا پیررا
(صائب تبریزى)
دورى از دل شكستن
دنیا نیرزد آنكه پریشان كنى دلى زنهار بد مكن كه نكرده است عاقلى
(سعدى)
فروتنى
خاك آفریدت خداونـد پـاك پس اى بنده افتـادگى كن چو خـاك
(سعدى)
دوستى
درخت دوستى بِنْشان كه كام دل به بار آرد نهال دشمنى بركن كه رنج بى شمار آرد
(حافظ)
اظهار عجز نكردن
اظهار عجز پیش ستم پیشگان خطاست اشك كبابْ باعث طغیان آتش است
(صائب تبریزى)
درد دل
جز من اگرت عاشق شیداست، بگو ور میلِ دلت به جانب ماست، بگو
ور هیچ مرا در دل تو جاست، بگو گر هست بگو، نیست بگو، راست بگو
نمك بر زخم نپاشیدن
تو كه نُوشم نِهاى نیشُم چرایى؟ تو كه یارُم نِهاى پیشُم چرایى؟
تو كه مرهم نِهاى زخم دلُم را نمك پاشِ دل ریشُم چرایى؟
(باباطاهر)
لقاى معشوق
در دیده به جاى خوابْ آب است مرا زیرا كه به دیدنت شتاب است مرا
گویند به خواب تا به خوابش بینى اى بى خبران! چه جاى خواب است مرا
(منسوب به شیخ ابوسعید ابوالخیر)
پرهیز از طلب و طمع
دست طلب چو پیش خسان مىكنى دراز پل بستهاى كه بگذرى از آبروى خویش
خود بزرگ بینى
نشنیدهاى كه زیر چنارى كدو بُنى بر رست و بر دوید بر او به روز بیست
پرسید از آن چنار كه تو چند روزهاى گفتا چنار: سالْ مرا بیشتر زسى است
خندید پس بدو كه من از تو به بیست روز برتر شدم، بگوى كه این كاهلیت زچیست
او را چنار گفت كه امروزه اى كدو با تو مرا هنوز نه هنگام داورى است
فردا كه بر من و تو وزد باد مهرگان آن گه شود پدید كه از ما دو، مرد كیست
(ناصر خسرو)
شعر
شعر دانى چیست؟ مرواریدى از دریاى عقل شاعر، آن افسونگرى كاین طرفه مروارید سُفت
صنعت و سجع و قوافى هست نظم و نیست شعر اى بسا ناظم كه نظمش نیست الا حرف مفت
شعر آن باشد كه خیزد از دل و جوشد ز لب باز در دلها نشیند هر كجا گوشى شنفت
اى بسا شاعر كه او در عمر خود نظمى نساخت و اى بسا ناظم كه او در عمر خود شعرى نگفت
(ملك الشعراى بهار)
وصل و هجران
اى خدا این وصل را هجران مكن سرخوشان عشق را نالان مكن...
نیست در عالم ز هجران تلختر هر چه خواهى كن و لیكن آن مكن
(مولوى)
در پى استاد بودن
عاشقى آموز و محبوبى طلب چشم نوحى، قلب ایوبى طلب
كیمیا پیدا كن از مُشت گِلى بوسه زن بر آستان كاملى
(اقبال لاهورى)
پرهیز از غرور علمى
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت یك موى ندانست ولى موى شكافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت آخر به كمال ذرهاى راه نیافت
(ابوعلى سینا)
ترو خشك رابا هم نسوزاندن
چو پرده دار به شمشیر مىزند همه را كسى مقیم حریم حرَم نخواهد ماند
(حافظ)
شرایط مقبولیت
بس نكته غیر حُسن بباید كه تا كسى مقبول طبعِ مردمِ صاحبْ نظر شود
(حافظ)