اجل، مفرد «آجال»، یك واژه عربى از مادّه «اَجَلَ» از باب «قَتَلَ» است. این واژه در لغت به معناى مدت شى، (1) غایت و زمان مرگ و سررسید چیزى، (2) پایان مدت عمر، سررسید بدهى و مهلت هر چیزى (3) و وقت معین و محدود است. (4) بنابراین، اجل دو معنا دارد: مدّت معین و آخر مدّت.
این واژه با مشتقاتش 54 بار در قرآن كریم آمده و اغلب به معناى مدت معین به كار رفته است؛ مانند آیات ذیل:
«لِكُلِّ اَجَلٍ كَتابٌ»؛ (5) «هر اجلى نوشتهاى دارد.» اجل در این آیه شریفه به معناى وقت و زمان معین و خاصى است. (6)
«لِكُلِّ اُمَّةِ اَجَلٌ»؛ (7) «براى هر قومى، اجل (معینى) است.»
«وَیؤَخِّرَكُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى»؛ (8) «تا زمان معین مرگ شما را مهلت مىدهد.»
«لَكُمْ فِیهَا مَنَفِعُ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى»؛ (9) «براى شما در آن (دامها) با مدتى معین سودهایى است.»
«وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ یجْرِى إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى»؛ (10) «و خورشید و ماه را رام گردانید تا هر كدام براى زمانى معین به سیر خود ادامه دهند.»
«ثُمَّ قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسَمًّى»؛ (11) «سپس زمان معینى را براى شما عمر مقرر داشت.»
در تمام این آیات، واژه «اجل» به معناى مدت معین و معلوم است (12) و آیات فراوان دیگر. (13)
این واژه، در برخى از آیات به معناى آخر مدت آمده است؛ مانند: «إِذَا تَدَاینتُم بِدَینٍ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَاكْتُبُوهُ...»؛ (14) «هر گاه وامى را تا سر رسیدى معین، با یكدیگر معامله كردید، آن را بنویسید.»
«وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَآءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ»؛ (15) «و هنگامى كه زن را طلاق دادید و به آخرین روزهاى عده رسیدند.»
«مَن كَانَ یرْجُوا لِقَآءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَأَتٍ»؛ (16) «هر كس كه به لقاى خداوند امیدوار است [بداند] كه وعده معین خدا البته فرا رسد.»
برخى مفسران كلمه «اجل» را در این آیه شریفه به معناى «وعده الهى» دانستهاند: «فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَأَتٍ، أى وَعْدُ اللّه لَاَتٍ مِنَ الثَّوابِ وَالْعِقاب»؛ (17) «وعده الهى با ثواب وعقاب فرا مىرسد.»
البته در برخى آیات «اجل» به معناى «زمان بعثت و جزا و قیامت» و «اهلاك» و «حدى از زمان» نیز تفسیر شده است. «وَبَلَغْنَا اَجَلَنَا الَّذِى اَجَّلْتَ لَنا»؛ (18) «برخى مفسران لفظ «اجل» را در این آیه به معناى روز بعثت و جزا و قیامت تفسیر كردهاند». (19)
«وَ لَوْ یعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجَالَهُم بِالْخَیرِ لَقُضِىَ إِلَیهِمْ أَجَلُهُمْ»؛ (20) «و اگر خدا براى مردم به همان شتاب كه آنان در كار خیر مىطلبند در رساندن بلا به آنها شتاب مىكرد، قطعاً به هلاكت رسیده بودند.» عدّه زیادى از مفسران كلمه «اجلهم» را به معناى «اهلاك» تفسیر كردهاند. (21)
«فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلَى أَجَلٍ هُم بَلِغُوهُ»؛ (22) «چون عذاب را تا حدى از زمان كه آنها بدان رسیدند از آنها برداشتیم.» «الى اجل» یعنى «الى حدّ من الزمان.» (23)
با این حال اگر خوب توجه شود معلوم مىشود كه واژه «اجل» در آیات شریفه نیز به همان دو معناى سابق است.
متكلمان از اجل، تعریفهاى مختلفى ارائه كردهاند. عدهاى اجل را این چنین تعریف كردهاند: «اجل، عبارت است از اینكه خداوند به بطلان حیات حیوان در آن زمان علم دارد.» (24)
عدهاى دیگر مىگویند: «اجل عبارت است از مدت زمانى كه خداوند، مرگ انسان را - چه به مرگ طبیعى و غیر طبیعى - در آن وقت مقرر كرده است.» (25)
گروه دیگرى مىگویند: «اجل عبارت است از زمانى كه براى نزول و حدوث امرى یا براى بقا یا نفى و اثبات امرى مقرر شده است.» (26)
برخى نیز مىنویسند: «اجل عبارت است از زمانى كه بندگان خداوند، در آن روز مىمیرند؛ به این شرط كه كسى آنها را نكشد یا اعمالى انجام ندهد كه باعث زیادى عمر مىشود.» (27)
در این تعریفها بیشتر «اجل مرگ» كه مربوط به پایان عمر انسان مىشود مورد توجه قرار گرفته است، و آجال دیگر را مانند: اجل دین و اجلهاى موجودات جهان آفرینش و بهطور كلى خود جهان و... شامل نمىشود.
در یك تعریف جامع مىتوان گفت: «اجل، عبارت است از مدت زمان معین و محدود درباره عمر انسان و تمام موجودات جهان آفرینش، همچنین مدت زمان مربوط به عقد و قراردادهاى شرعى، اجتماعى و شخصى، و بالاخره سرآمد و زمان محدود همه مدتهایى كه مربوط به امور دنیوى است.»
چنانكه قبلاً در آیات قرآن بررسى شد «اجل» تنها درباره پایان عمر انسان مطرح نیست؛ بلكه درباره پایان مهلت بدهى و قرض، سررسیدن عده طلاق، پایان عمر خورشید و ماه و سرآمد عمر همه موجودات و مجموع جهان آفرینش مطرح شده است؛ چنانكه مىفرماید: «مَا خَلَقْنَا السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَینَهُمَآ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُّسَمًّى وَ الَّذِینَ كَفَرُوا عَمَّآ أُنذِرُوا مُعْرِضُونَ»؛ (28) «ما آسمان و زمین و آنچه را میان آنها است، جز به حق و [براى] وقت معین نیافریدیم، كافران از آنچه بدان بیم داده مىشوند، روىگرداناند.»
این آیه بر این دلالت دارد كه مجموع جهان آفرینش، اجل معینى دارد. بدین ترتیب از مجموع آیات وارده درباره اجل استفاده مىشود كه حیات همه پدیدههاى عالم آفرینش از نخست، وقت محدود و اجل معینى دارد و آنگاه كه آن وقت معین سپرى شد، زندگى و حیات دنیوى آنها نیز پایان خواهد یافت.
انواع اجل
اجل از نظر متكلمان و فلاسفه، داراى اقسام ذیل است:
اجل حیوان: عبارت از زمانى است كه خداوند مىداند حیات حیوان در آن روز به پایان مىرسد یا وقتى است كه حیات حیوان در آن وقت باطل مىشود. متكلمان با عبارات مختلفى این موضوع را تعریف كردهاند. (29) در برخى كتب كلامى از اجل حیوان، به اجل موت وقتل تعبیر شده است.
اجل دین: عبارت است از پایان مهلت و سررسید زمان پرداخت قرض. (30) این تذكر لازم است كه این اجل بهطور استطرادى در كلام آورده شده است.
اجل حیات: مدت زمانى است كه خداوند، عالم به وقوع حیات در آن زمان است. (31)
اجل محتوم: عبارت از زمان معینى است كه خداوند آن را در كتاب لوح محفوظ (امّ الكتاب) بر پایان عمر تمام موجودات عالم مقرر و ثابت كرده است؛ و این مدت معین، تخلفناپذیر است و به محض پایان این زمان، مرگ فرا مىرسد.
اجل معلّق یا مشروط: مراد از آن، زمان معلق و مشروطى است كه خداوند آن را در كتاب محو و اثبات نوشته است كه قابل تغییر و تأخیر است؛ ولى به محض تحقق شرایط، حاصل مىشود. (32) بر این دو نوع اجل اخیر، غیر از متكلمان، مفسران نیز تأكید كردهاند و درباره آن به بحث و اظهار نظر پرداختهاند. در اصطلاح حكما دو نوع دیگر از اجل به نامهاى اجل طبیعى و اخترامى، مطرح است.
اجل طبیعى: آن است كه انسان، مدت زمان معینى، عمر خویش را مصون از هرگونه عوارض و حوادثى به ا نتها برساند. (33)
اجل اخترامى: آن است كه بر اثر یك حادثه مرگبار، قبل از تمام شدن عمر طبیعى پیش مىآید. (34)
نگاهى كوتاه به تاریخچه بحث اجل
تاریخ بحث از اجل را باید در تاریخ مباحث موضوعات قضا و قدر، بدا و سرنوشت جستجو كرد؛ چرا كه بحث اجل یكى از مسائل مورد بحث در این مسائل است؛ از اینرو با مراجعه به تاریخ مىبینیم، یكى از مسائلى كه پیوسته توجه بشر را به خود جلب كرده، این است كه آیا جریان كارهاى جهان، طبق یك برنامه و طرح قبلى غیر قابل تغییر و تخلف صورت مىگیرد؛ به این توضیح كه قدرتى نامرئى، ولى بىنهایت مقتدر، به نام سونوشت و قضا و قدر بر تمام وقایع عالم حكمرانى مىكند و آنچه در زمان گذشته و حال و آینده صورت گرفته و مىگیرد و صورت خواهد پذیرفت، معین و قطعى شده است و انسان مقهور و مجبور به دنیا مىآید و از دنیا مىرود؟ یا اینكه انسان به عنوان یكى از موجودات این جهان، بر مقرّرات خویش، مسلّط است و مىتواند با انجام كارهایى، اجل خود را طولانى و یا كوتاه كند؟
در زمان طلوع اسلام و نزول آیات مربوط به قضا و قدر، بداء و سرنوشت و اجل، ظاهراً فهم این نوع آیات براى مردم آن عصر با وجود مقدس پیامبر رحمتصلىاللهعلیهوآله مشكلى نداشت، تا اینكه پس از ارتحال آن حضرت و پدید آمدن اختلاف عقاید و مباحث كلامى، مسئله سرنوشت و قضا و قدر كه امروزه از مسائل بسیار مهم و اساسى كلام و فلسفه به شمار مىرود، در قرن اوّل هجرى در میان متفكران اسلامى مطرح شد و عقاید متفاوتى كه در این زمینه مطرح شد، باعث گروهبندیها، كشمكشها و پیدایى فرقههایى در جهان اسلام شد. (35)
تعدد یا وحدت اجل انسان
متكلمان و فلاسفه در باب تعدد و وحدت اجل انسان اختلاف دارند. متكلمان اشعرى وجمهور معتزله و برخى امامیه بر این باورند كه انسان یك اجل بیشتر ندارد و آن اجل معین است كه خداوند حیات انسان را در آن زمان به پایان مىرساند؛ چه به سبب حوادث و چه غیر آن! (36)
برخى معتزله مانند: كعبى و عدهاى از بغدادیین و جمهور فلاسفه، و گروهى از امامیه بر این عقیدهاند كه خداوند براى انسان دو اجل مقرر كرده است: یكى اجل معین و حتمى و دیگرى اجل معلّق یا مشروط و یا به قول فلاسفه، اجل طبیعى و اجل اخترامى. (37)
مرحوم علامه طباطبایى مىگوید:
«ظاهر كلام خداى تعالى در آیه «ثُمَّ قَضى اَجَلا وَاَجَلٌ مُسمَّى عِنْدَهُ» این است كه منظور از «اجل» و «اجل مسمى»، آخر مدت زندگى است، نه تمامى آن، و معلوم مىشود كه اجل دوگونه است: یكى «اجل مبهم» و دیگرى «اجل مسمى»، یعنى معین نزد خداى تعالى، و این همان اجل محتوم است كه تغییر نمىپذیرد و به همین دلیل، آن را به «عنده = نزد خدا» مقید كرده و معلوم است چیزى كه نزد خداست دستخوش تغییر نمىشود؛ زیرا فرمود: «مَا عِندَكُمْ ینفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ»؛ (38) «آنچه نزد شماست نابودشدنى است و آنچه نزد خداست باقى مىماند.» این همان اجل محتوم است كه تغییر و تبدیل برنمىدارد. خداى متعال مىفرماید: «فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمْ لَا یسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا یسْتَقْدِمُونَ» (39)؛
پس نسبت اجل مسمّى به اجل غیرمسمّى، نسبت مطلق و منجز است به مشروط و معلق؛ به این معنا كه ممكن است اجل غیرمسمى به سبب تحقق نیافتن شرطى كه اجل معلق بر آن شرط شده، تخلف كند و در موعد مقرر فرا نرسد؛ ولى اگر اجل، حتمى و مطلق، باشد راهى براى تحقق نیافتن آن نیست، و به هیچوجه نمىتوان از رسیدن وتحقق آن جلوگیرى كرد. اگر آیات سابق با ضمیمه آیه شریفه «یمْحُوا اللَّهُ مَا یشَآءُ وَ یثْبِتُ وَ عِندَهُوام الْكِتَبِ»؛ (40) «خداوند محو مىكند نوشتهاى را كه بخواهد و تثبیت مىكند آن را كه بخواهد و نزد او استام الكتاب»، مورد دقت قرار گیرند، به دست مىآید كه اجل مسمى، همان اجل محتوم است كه در «ام الكتاب» ثبت شده، و اجل غیرمسمى، آن اجلى است كه در «لوح محو و اثبات» نوشته شده است.
امّ الكتاب بر حوادثى قابل انطباق است كه در خارج ثابت است؛ یعنى حوادثى كه مستند است به اسباب عامى كه تخلّف از تأثیر ندارد، لوح محو و اثبات، قابل انطباق بر همه حوادث است؛ ولى نه از جهت استناد به اسباب عامه؛ بلكه از نظر استناد به اسباب ناقصى كه در خیلى از موارد از آنها به «مقتضى» تعبیر مىكنیم، كه ممكن است برخورد با موانعى بكند و از تأثیر بازبماند و ممكن است بازنماند.
مثالى كه با در نظر گرفتن آن، این دو قسم سبب، یعنى «سبب تام» و «سبب ناقص» روشن مىشود، نور خورشید است؛ زیرا در شب اطمینان داریم كه بعد از گذشت چند ساعت، آفتاب طلوع خواهد كرد و زمین را روشن خواهد نمود؛ ولى ممكن است مقارن طلوع آفتاب، كره ماه و یا ابر و یا چیز دیگرى بین آن و كره زمین حائل شود و از روشنشدن زمین جلوگیرى كند؛ همچنانكه ممكن هم هست كه چنین مانعى پیش نیاید كه در این صورت، قطعاً زمین، روشن خواهد شد.
پس طلوع آفتاب به تنهایى نسبت به روشنكردن زمین «سبب ناقص» و به منزله «لوح محو و اثبات» در بحث ما است و همین طلوع به ضمیمه نبود مانعى از موانع، نسبت به روشن كردن زمین، «علت تامه» و به منزله «امّ الكتاب» و «لوح محفوظ» در بحث ما است.
همچنین است اجل آدمى؛ زیرا تركیب خاصى كه ساختمان بدن آدمى را تشكیل مىدهد با همه اقتضائات محدودى كه در اركان آن هست، اقتضا مىكند كه این ساختمان، عمر طبیعى خود را داشته باشد كه چه بسا به صد و یا صد و بیست سال تحدیدش كردهاند. این است اجلى كه مىتوان گفت در لوح محو و اثبات ثبت شده است؛ ولى این نیز هست كه تمامى اجزاى هستى با این ساختمان، ارتباط و در آن تأثیر دارند، و چه بسا اسباب و موانعى كه در این اجزاى كون از حیطه شمارش بیرون است با یكدیگر برخورد كند و همین اصطكاك و برخورد باعث شود كه اجل انسان، قبل از رسیدن به حد طبیعى خود، منقضى شود و این همان «مرگ ناگهانى است».
با این بیان، تصور و فرض اینكه نظام كون، محتاج به هر دو قسم اجل، یعنى مسمى و غیرمسمى باشد، آسان مىشود. همچنین روشن مىشود كه منافاتى بین ابهام در اجل غیرمسمى و تعیین آن در مسمى نیست؛ چه بسا این دو اجل در موردى در یك زمان توافق كنند و چه بسا نكنند، و البته در صورت تخالف آن، اجل مسمى تحقق مىپذیرد نه غیرمسمى. این، همان معنایى است كه گفتیم، دقت در آیه «ثُمَّ قَضى اَجَلاً وَاَجَلٌ مُسَّمّىً عِنْدَهُ...» آنرا افاده مىكند. (41)
همچنین برخى دیگر بر دوتا بودن اجل انسان تأكید مىكنند و در اثبات آن مىگویند: «بسیارى از موجودات از نظر ساختمان طبیعى و ذاتى، استعداد و قابلیت بقا براى مدتى طولانى دارند؛ ولى در اثناى این مدت، ممكن است موانعى ایجاد شود كه آنها را از رسیدن به حداكثر عمر طبیعى باز دارد؛ مثلاً یك چراغ نفتسوز با توجه به مخزن نفت آن، ممكن است مثلاً بیست ساعت استعداد روشنایى داشته باشد؛ امّا وزش یك باد شدید و ریزش باران و یا عدم مراقبت از آن، سبب مىشود كه عمر آن كوتاه شود.
در اینجا اگر چراغ با هیچ مانعى برخورد نكند و تا آخرین قطره نفت آن بسوزد و سپس خاموش شود، به اجل حتمى خود رسیده است و اگر موانعى قبل از آن، باعث خاموشى چراغ شود، مدت عمر آن را «اجل غیر حتمى» مىگوییم. درباره یك انسان نیز چنین است كه اگر تمام شرایط براى بقاى او جمع، و موانع برطرف شود، ساختمان و استعداد او ایجاب مىكند كه مدتى طولانى - هر چند كه این مدت، پایان و حدى دارد - عمر كند؛ امّا ممكن است بر اثر سوء تغذیه یا ابتلا به اعتیاد یا دست زدن به خودكشى و یا ارتكاب گناهان، خیلى زودتر از آن مدت بمیرد. با توجه به این مطالب، مرگ را در صورت اوّل، اجل حتمى و در صورت دوم، اجل غیرحتمى مىنامند.
به تعبیر دیگر، اجل حتمى در صورتى است كه به مجموع علل تامه بنگریم و اجل غیرحتمى در صورتى است كه تنها مقتضیات را در نظر بگیریم. با توجه به این دو نوع «اجل»، بسیارى از مطالب روشن مىشود؛ از جمله اینكه در روایات مىخوانیم صله رحم، عمر را زیاد و قطع رحم عمر را كوتاه مىكند. منظور از عمر و اجل در این موارد، اجل غیرحتمى است. و یا اینكه در آیهاى مىخوانیم «فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمْ لَا یسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا یسْتَقْدِمُونَ»؛ (42) در اینجا، منظور از اجل، همان مرگ حتمى است. بنابراین آیه مزبور، تنها مربوط به موردى است كه انسان به عمر نهایى خود رسیده است، و به هیچ وجه، مرگهاى زودرس را شامل نمىشود.
در هر صورت باید توجه داشت كه هر دو اجل از ناحیه خدا تعیین مىشود؛ یكى بهطور مطلق و دیگرى به عنوان مشروط و یا معلق. درست مثل اینكه مىگوییم: این چراغ بعد از بیست ساعت بدون هیچ قید و شرطى خاموش مىشود و نیز مىگوییم اگر طوفانى بود، پس از دو ساعت، خاموش خواهد شد. درباره انسان و اقوام و ملّتها نیز چنین است. مىگوییم خداوند اراده كرده است كه فلان شخص یا ملت پس از فلان مقدار عمر، بهطور قطع از میان برود و نیز مىگوییم اگر ظلم و ستم و نفاق و تفرقه و سهلانگارى و تنبلى را پیشه كنند، در یك سوم آن مدت از بین خواهند رفت. در اینجا هر دو اجل از ناحیه خدا است؛ ولى یكى مطلق و دیگرى مشروط. (43)
علامه مجلسى مىگوید: «از ظاهر آیات و اكثر روایات برمىآید كه براى انسان دوگونه اجل است: اجل موقوف و اجل مسمّى یا محتوم». (44)
علاوه بر تأیید این نظریه (تعدد اجل) و قبول بیانات و استدلالهاى گذشته باید گفت: از آنجا كه بحث از اجل و طولانى یا كوتاهى عمر انسان یكى از مسائل اساسى مباحث قضا و قدر و سرنوشت و بداء است، مىتوان گفت دلایل اثبات آنها تعدد اجل انسان را نیز به اثبات مىرساند؛ چرا كه محور بحث در این موضوعات، حیات و سرنوشت انسان است.
در واقع، این دو موضوع (اجل و قضا و قدر و بداء) لازم و ملزوم یكدیگرند؛ به این معنا كه نفى و اثبات هر كدام، سبب نفى و اثبات دیگرى است؛ از اینرو، كسانى كه قائل به قضاو قدر غیر حتمى و بداء هستند، لزوماً باید تعدد اجل را نیز بپذیرند. روایات فراوانى درباره تعدد اجل، وارد شده است كه نمونههاى آنها عبارتاند از:
از امام صادقعلیهالسلام درباره آیه شریفه «قَضى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُسَمّى عِنْدَهُ» سؤال شد. حضرت فرمود: «هُما اَجَلانِ، اَجَلٌ مَحْتُومٌ وَ اَجَلٌ مَوْقُوفٌ؛ (45) آنها، دو اجل هستند؛ اجل حتمى و اجل غیرحتمى.»
در روایت دیگر در پاسخ این سؤال مىفرماید: «هُما اَجَلانِ، اَجَلٌ مَوْقُوفٌ یصْنَعُ اللَّهُ ما یشاءُ وَاَجَلٌ مَحْتُومٌ؛ (46) آنها دو اجل هستند؛ اجل غیرحتمى كه هر آنچه خدا بخواهد عمل مىكند و اجل حتمى.»
همچنین در روایتى دیگر مىفرماید: «ما مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ ضَرَبَ اللَّهُ لَهُ اَجَلَینِ أَدْنى وَ أَقْصى فَاِنْ وَصَلَ رَحِمَهُ فِى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ مَدَّ اللَّهُ لَهُ اِلى الْاَجَل الْأَقْصى وَاِنْ عُقَّ وَظَلَمَ أُعْطِىَ الْأَدْنى، وَهُوَ قَوْلُهُ تَعالى «قَضى أَجَلاً وَأَجلٌ مُسَمّى»؛ (47) هیچ بندهاى نیست مگر آنكه خداوند دو اجل برایش قرار داده است؛ اجل نزدیك و اجل دور. اگر در راه خدا صله رحم كند، خداوند او را به اجل دور مىرساند و اگر عاق والدین واقع شود و ظلم كند، اجل نزدیك داده مىشود، و این همان معناى قول خداوند متعال است كه: مقرر كرد اجلى را و اجل حتمى را.»
در اینباره روایات فراوان دیگرى وجود دارد كه براى اطلاع به كتابهاى حدیثى مراجعه شود.
رابطه اجل، بداء و قضا و قدر
چنانكه قبلاً اشاره شد، اجل یكى از مسائل اساسى و محورى مبحث بداء و قضا و قدر است؛ چرا كه موضوع مورد بحث در این امور، فعل خداوند و سرنوشت انسان و كوتاهى و درازى عمر و زیادى روزى ایشان بر اثر اعمال است. در بحث بداء بحث از كتاب محو و اثبات است، به این معنا كه مثلاً ترك صله ارحام، سبب كوتاهى عمر و انجام آن، باعث طولانى شدن عمر مىشود.
همین بحث در اجل نیز مورد بحث است و همچنین در قضا و قدر بحث از تقدیر خداوند در باره انسان و قضاى حتمى و غیرحتمى است و در اجل نیز بحث از اجل معین و غیرمعین است كه هر دو مربوط به سرنوشت انسان است. از اینرو این مباحث به هم ارتباط دارد.
رابطه اجل و اعمال انسان
از نظر جهانبینى الهى كه واقعیت را در چهارچوب مادّه و جسم و كیفیات و انفعالات جسمانى محدود و محصور نمىداند، دنیاى حوادث داراى تار و پودهایى بیشتر و پیچیدهتر است و عواملى كه در پدید آمدن حوادث شركت دارد، بسى افزونتر است. از نظر مادّى، عوامل مؤثّر در اجل و روزى، سلامت، سعادت و خوشبختى، منحصراً مادى است؛ یعنى تنها عوامل مادّى است كه اجل را نزدیك یا دور مىكند و سعادت و خوشبختى انسان را تأمین یا نابود مىسازد؛ امّا از نظر جهانبینى الهى، علل و عوامل دیگرى كه عوامل روحى و معنوى نامیده مىشود، نیز در كنار عوامل مادّى در اجل و سعادت و امثال این امور مؤثّر است.
از نظر این جهانبینى، جهان، یك واحد زنده و با شعور است؛ اعمال و رفتار بشر، حساب و عكسالعمل دارد؛ خوب و بد در مقیاس جهان، بىتفاوت نیست. اعمال خوب و بد بشر با عكس العملهایى از جهان مواجه مىشود كه احیاناً در دوره حیات و زندگى خود فرد به او مىرسد. (48)
بهطور كلى گناه، اطاعت، توبه، حسن خلق، خوشحال كردن پدر و مادر، انجام صله ارحام، عدل و ظلم، نیكوكارى و بدكارى، دعا و نفرین و امثال اینها از امورى است كه در سرنوشت انسان از نظر كوتاهى و طول عمر مؤثر است. در اینجا به چند نمونه روایت اشاره مىكنیم:
الف. طبق برخى روایات، گناه و كارهاى بد، از اعمالى است كه باعث كوتاهى عمر مىشود؛ چنانكه امام صادقعلیهالسلام مىفرماید: «مَنْ یمُوتُ بِالذُّنُوبِ اَكْثَرُ مِمَّنْ یمُوتُ بِالاجال؛ (49) كسانى كه با گناهان مىمیرند، بیشتر از كسانى هستند كه با مرگ طبیعى از دنیا مىروند.»
ب. در روایات همچنین اعمالى معرفى شده كه سبب طول عمر انسان مىشود. به دو مورد از این روایات توجه كنید.
1. حسن نیت: امام صادقعلیهالسلام مىفرماید: «مَنْ حَسُنَتْ نِیتُهُ زِیدَ فِى عُمْرِهِ؛ (50) هر كس خوشنیت باشد، عمرش زیاد شود.»
2. خوشحال كردن پدر و مادر و نیكى به آنها: امام صادقعلیهالسلام فرمود: «اِنْ اَحْبَبْتَ اَنْ یزِیدَ اللَّهُ فِى عُمْرِكَ فَسُرَّ اَبَوَیكَ؛ (51) اگر دوست دارى خداوند بر عمرت بیفزاید، پدر و مادرت را خوشحال كن.»
پینوشـــــــــــــتها:
1) ر. ك: الصحاح تاج اللّغة (صحاح العربیة)، اسماعیل بن حماد جوهرى، تحقیق: احمد بن عبد الغفور عطارى، بیروت، دار العلم للملایین، چهارم، 1407، ج 4، ص 1621.
2) لسان العرب، ابن منظور، قم، نشر ادب الحوزه، اوّل، 1405 ق، ج 11، ص 11؛ المفردات الفاظ القرآن فى غریب القرآن، ابو القاسم حسین بن محمّد راغب اصفهانى، تحقیق: محمّد سید گیلانى، قم، مكتبة المرتضویة، 1362 ق، ماده «اَجَلَ».
3) ر. ك: تاج العروس من جواهر القاموس، محمّد مرتضى زبیدى، بیروت، المكتبة الحیاة، بىتا، ج 7، ص 203؛ القاموس المحیط، شیخ نصر هورینى، بىجا، بىنا، بىتا، ج 3، ص 327 و كتاب العین، عبد الرحمن فراهیدى، تحقیق: مهدى مخزومى و ابراهیم سامرایى، قم، دار الهجرة، دوم، 1409 ق، ج 6، ص 178.
4) لغتنامه، علىاكبر دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، اوّل، 1352 ش، ص 1041 و 1402.
5) رعد/38.
6) ر. ك: تقریب القرآن الى الاذهان، سید محمّد شیرازى، بیروت، مؤسسة الوفاء، اوّل، 1400 ق، ج 13، ص 118؛ تفسیر المعین، نور الدین كاشانى، قم، مكتبة المرعشى، اوّل، بىتا، ج 2، ص 630 و تفسیر القرآن الكریم، سید عبد اللّه شبّر، دار البلاغه، بیروت، اوّل، 1312 ق، ج 1، ص 254.
7) اعراف/34.
8) ابراهیم/10.
9) حجّ/33.
10) لقمان/29؛ فاطر/13؛ زمر/5 و احقاف/3.
11) انعام/2.
12) ر. ك: الجامع لاحكام القرآن، ابوعبد اللّه محمّد بن احمد انصارى قرطبى، بیروت، دار احیاء التراث العربى، اوّل، 1405 ق، ج 9، ص 279 و 347؛ تقریب القرآن، ج 7، ص 56؛ الصافى فى تفسیر كلام اللّه، محسن فیض كاشانى، مشهد، دار المرتضى، اوّل، بىتا، ج 3، ص 81؛ تفسیر كنز الدقائق و بحر الغرائب، محمّد قمّى، تهران، وزارت ارشاد، اوّل، 1366 ش، ج 4، ص 291 و المیزان فى تفسیر القرآن، سید محمدحسین طباطبایى، تهران، دار الكتب الاسلامیه، سوم، 1397 ق، ج 7، ص 5.
13) نحل/61؛ هود/3؛ مؤمنون/43؛ شورى/14؛ طه/126؛ یونس/41؛ منافقون/91؛ غافر/67؛ نوح/4؛ زمر/42؛ حجر/5؛ قصص/28 و 29؛ عنكبوت/53؛ آل عمران/145؛ انعام/60؛ هود/104؛ حج/5.
14) بقره/282.
15) بقره/231.
16) عنكبوت/5.
17) تفسیر المیزان، ترجمه: سید محمدباقر موسوى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1379 ش، ج 16، ص 114؛ تفسیر المعین، ج 2، ص 1049؛ تبیان فى تفسیر القرآن، ابوجعفر حسن بن على طوسى، تحقیق: احمد حبیب قصیر عاملى، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، اوّل، 1409 ق، ج 8، ص 187.
18) انعام/128.
19) ر. ك: تفسیر جوامع الجامع، فضل بن حسن طبرسى، تهران، دانشگاه تهران، سوم، 1412 ق، ج 1، ص 4؛ تفسیر القمى، على بن ابراهیم قمى، قم، دار الكتاب، سوم، بىتا، ج 1، ص 216؛ فتح القدیر، محمّد شوكانى، بىجا، عالم الكتب، بىتا، ج 2، ص 161؛ تفسیر الجلالین، جلال الدین حلى و سیوطى، بیروت، دار المعرفة، بىتا، ص 184؛ الجدید فى تفسیر القرآن المجید، شیخ محمّد سبزوارى، بیروت، دار التعارف، اوّل، 1402 ق، ج 3، ص 9.
20) یونس/11.
21) ر. ك: تفسیر مجاهد، ابن المصباح مجاهد بن جبر تابعى مكى مخزومى، تحقیق: عبد الرحمن طاهر بن محمّد صورتى، اسلام آباد، مجمع البحوث الاسلامیه، بىتا، ج 1، ص 292؛ معانى القرآن، ابو جعفر النحاس، تحقیق: محمدعلى صابونى، السعودیة، جامعةام القرى، اوّل، 1409 ق، ج 3، ص 280؛ تفسیر القرآن العظیم، اسماعیل بن كثیر، بیروت، دار المعرفة، 1412 ق، ج 2، ص 423 و الجواهر الحسان فى تفسیر القرآن، عبد الرحمن ثعالبى مالكى، تحقیق: عبد الفتاح ابو سنة وعلى محمّد معرض و عادل احمد عبد الموجود، بیروت، دار احیاء التراث العربى، ج 3، ص 231.
22) اعراف/135.
23) ر. ك: انوار التنزیل و اسرار التأویل،عمر بن محمّد بیضاوى، دار الكتب العلمیة، اوّل، 1408 ق، ج 1، ص 357؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 465؛ تفسیر النسفى، عبد اللّه بن احمد بن محمود نسفى، بیروت، دار الكتاب العربى، 1408 ق، ج 2، ص 73؛ تفسیر ابى السعود، ج 3، ص 266؛ صافى، ج 2، ص 23 و كنز الدقائق، ج 5، ص 160.
24) اللوامع الالهیة فى المباحث الكلامیة، مقداد بن عبد اللّه سیورى حلّى، تحقیق و تعلیق: سید محمدعلى قاضى طباطبایى، تبریز، بىنا، 1396 ق، ص 158 و شرح المواقف، سید شریف على بن محمّد جرجانى، قم، منشورات شریف رضى،1412 ق، ج 4، ص 314.
25) الاقتصاد فى الاعتقاد، ابو حامد غزالى، تعلیق: على بو ملحم، بیروت، دار الهلال، اوّل، 1993 م، ص 244؛ كتاب مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ابو الحسن على بن اسماعیل اشعرى، بىجا، دار النشر، فرانز شتابز، سوم، 1400 ق، ص 256.
26) رسائل (رسالة الحدود والحقائق)، شریف مرتضى علم الهدى، اعداد: سید مهدى رجالى، بیروت، مؤسسة النور، بىتا، ج 1، ص 263 و كشف البراهین فى شرح رسالة زاد المسافر، محمّد ابو جمهور احسایى، تحقیق: وجیه بن محمّد المسبّح، بیروت، دار الهدى، اوّل، 1380 ق، ص 276.
27) المغنى فى ابواب التوحید والعدل، قاضى عبد الجبار اسدآبادى، بىجا،، بىنا، بىتا، ج 11، ص 3.
28) احقاف/3.
29) كشف المراد، ص 267 و ارشاد الطالبین الى نهج المسترشدین، ص 290.
30) الذخیرة فى علم الكلام، ص 261؛ كشف البراهین فى شرح رسالة زاد المسافر، ص 276، و الاقتصار الهادى الى طریق الرشاد، ص 101 و 102.
31) انوار الملكوت فى شرح الیاقوت، جلال الدین مقداد بن عبد اللّه سیورى حلى، تحقیق: سید مهدى رجائى، قم، مكتبة المرعشى، 1405 ق، ص 194.
32) تصحیح الاعتقاد الامامیة، ص 66؛ كشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، (قسمت الالهیات با تعلیق استاد جعفر سبحانى)، ص 140.
33) ر. ك: الحكمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ج 9، ص 242.
34) شرح منظومه، ج 2، ص 430.
35) ر. ك: مجموعه آثار، شهید مطهرى، تهران، صدرا، ج 1، ص 366.
36) شرح المقاصد، مسعود بن عمر بن عبد اللّه تفتازانى، تحقیق: عبد الرحمن عمیره، تهران، مجمع البحوث الاسلامیه، اوّل، 1409 ق، ج 4، ص 314؛ المنقذ من التقلید، محمود حمصى رازى، قم، مؤسسه نشر اسلامى، اوّل، 1412 ق، ج 1، ص 355؛ الاقتصاد الهادى الى طریق الرشاد، ابو جعفر بن حسن طوسى، تحقیق: شیخ حسن سعید، تهران، مكتبة جامع چلهستون، 1400 ق، ص 201؛ الذخیرة فى علم الكلام، شریف مرتضى علم الهدى، تحقیق: سید احمد حسینى، قم، مؤسسه نشر اسلامى، 1411 ق، ص 261.
37) كشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، یوسف بن مطهر حلى، تعلیق: جعفر سبحانى، قم، مؤسسه امام صادقعلیهالسلام، اوّل، 1375 ق، ص 140؛ تصحیح الاعتقاد الامامیه، محمّد بن نعمان شیخ مفید، تحقیق: حسین درگاهى، بیروت، دار المفید، دوم، 1414 ق، ص 66 و الالهیات، جعفر سبحانى، قم، المركز العالمى للدراسات الاسلامیة، 1411 ق، ج 2، ص 243.
38) نحل/96.
39) اعراف/34.
40) رعد/39.
41) تفسیر المیزان، ج 7، ص 8 - 10.
42) اعراف/34.
43) تفسیر نمونه، ج 5، ص 149 و 150.
44) بحار الانوار، ج 5، باب الآجال، ص 141.
45) اصول كافى، ج 1، ص 147، باب بداء، ح 4.
46) كتابالتفسیر، ابو نصر محمّد بن مسعود عیاشى سمرقندى، تحقیق و تعلیق: سید هاشم رسولى محلاتى، تهران، المكتبة العلمیة الاسلامیة، بىتا، ج 1، ص 354، ح 7.
47) مستدرك الوسائل، ج 15، ص 249، باب 11، ح 46.
48) ر. ك: مجموعه آثار، ج 1، ص 405.
49) الامالى، شیخ طوسى، ص 305، مجلس 11 و تنبیه الخواطر، ج 2، ص 87.
50) بحار الانوار، ج 66، ص 407، باب 37، ح 14.
51) كتاب الزهد، ص 33، ح 87.