گفت وگو با استاد صادق لاریجانی
اشاره
ما در جهانی زندگی میكنیم كه مردم با اعتقادات دینی متفاوت در آن زیست میكنند. از سوی دیگر ارتباطات بین المللی سبب توجه اندیشمندان به ادیان مختلف و اختلاف آنها گردیده است. با وجود تنوع و تكثر ادیان و مذاهب، نمیتوان از ترابط و تشابه آنها غافل ماند، گرچه شاید نتوان در میان تمام ادیان و مذاهب، یك عقیده یا عمل مشترك یافت ولی پارهای از عقاید و مناسك و مراسم در برخی از ادیان و مذاهب بی شباهت نیستند.
سخن اصلی در مساله پلورالیسم، تبیین كثرتها و اختلافات است نه بحث از مشتركات. مساله پلورالیسم، پرسش معرفت شناسانه و كلامی در زمینه تنوع ادیان دارد و از حقانیت آنها سخن میگوید.
آنچه پیش رو دارید متن سخنرانی استاد صادق لاریجانی است كه در نشست دوم كانون گفتمان دینی ایراد گردیده و به تبیین پلورالیزم دینی میپردازد. در پایان، پرسشهایی از سوی مخاطبان مطرح گردیده و توسط سخنران محترم پاسخ داده شده است.
پلورالیسم در ساحتهای مختلف
پلورالیسم به معنای كثرت گرایی است. پلورالیسم را در حیطههای مختلفی میتوان تصور كرد و عملا هم در حیطههای مختلفی تعبیر پلورالیسم به كار برده میشود.
1 - در ساحت امور سیاسی، پلورالیسم یا كثرت گرایی، به معنای رسمیت شمردن آرا و احزاب مختلف است. كسانی كه در عالم سیاست پلورالیست هستند، قبول میكنند كه جریان سیاست از یك مجرای كثرت گرایانه اداره بشود؛ به این صورت كه احزاب مختلف و آرای مختلفی وجود داشته باشند كه با هم رقابت كرده و امور حكومت را اداره كنند.
2 - در ساحت هستی شناسی و متا فیزیك، مقصود از نگاه پلورالیستیك به هستی یا به آنتولوژی، این است كه بنیان این عالم را كثرت بدانیم؛ در مقابل وحدت نگری.
3 - در پلورالیسم دینی، دو بحث عمده مطرح میشود: الف - كثرت گرایی در فهم دین؛ ب - كثرت گرایی در خود دین.
مقصود از كثرت گرایی در فهم دین، معتقد بودن به برداشتها و فهمهای مختلفی از دین و به تعبیر امروزی، قرائتهای مختلف از دین است. مقصود از كثرت گرایی در نفس دین این است كه خود ادیان راههای مختلفی به سوی حقیقت واحد هستند، و در مقام سعادت و مصوبت و حقانیت، ادیان مختلف پیروان خودشان را به امر واحدی رهبری و راهنمایی میكنند.
بحث پلورالیسم در فهم دین، كاری به خود دین ندارد؛ بحث فهم دین و كثرت در آن، بحثی است كه به مخاطبین دین و كسانی كه كارشان فهم دین است بر میگردد، اما برگشت كثرت گرایی در دین به نظری در باب تبیین كثرتی كه در ادیان وجود دارد میباشد.
البته این دو مقوله متضمن بحثهای عمدهای است و در این جا فقط به بعضی از ادعاهای مطرح كنندگان این بحثها و به پارهای از استدلالهای آنها و این كه این سخنان چه مقدار - هم از لحاظ عقلی و هم نقلی (آیات و روایات) - قابل قبول میباشد، اشارهای میكنیم.
در پشت بحث كثرت گرایی در فهم دین و نیز در خود دین به این صورت كه امروز در جامعه ما مطرح میشود یك كار سیاسی هم نهفته است. علمای ما - مخصوصا اصولیین - در زمینه فهم دین، سخنان بسیاری داشته اند كه از اهمیت ویژهای برخوردار است. غربیها نیز برخلاف روشن فكران جدید ما، یك طرفه قضاوت نمیكنند بلكه فیلسوفان غربی و علمای تفسیر آنها این مباحث را با این افراط و تفریطی كه مدعیان روشنفكری امروزی جامعه ما میگویند، مطرح نمیكنند.
وقتی كه بعضی از بحثها وارد جامعه ما میشود، به جای این كه طبق روال خود حركت كند، این طور به نظر میرسد كه تبدیل به یك بحث سیاسی میشود و یا پشت سر آن اغراض دیگری نهفته است. در حالی كه معلوم نیست كه صاحب این نظر، خود این اغراض را داشته باشد یا نه؟
بحث نسبی گرایی در فهم دین، یكی از بهترین سلاحهایی است كه غربیها برای خلع سلاح كردن حكومت دینی به كار میبرند و هیچ حربهای بهتر از نسبی گرایی نیست كه یك حكومت دینی را از محتوای خودش خالی كرده و شدت و صلابت را از آن بگیرد؛ از این رو لازم است كه مخاطبان، یك مقدار نسبت به این بحثها حساسیت نشان بدهند؛ زیرا اینها به این صورت كه امروز مطرح میشود، صرف یك بحث دینی نیست؛ بلكه به حربهای تبدیل شده است كه آرام آرام به وسیله آن حكومت دینی را تضعیف كنند؛ زیرا كه یكی از لوازم بحث نسبی گرایی، بحث سكولاریزم و جدایی دین از سیاست است؛ علاوه بر این كه آثار دیگری نیز دارد.
الف - كثرت گرایی در فهم دین
ادعای مطرح كنندگان بحث
بسیاری از كسانی كه بحث تعدد قرائت از دین و تعدد افهام را مطرح میكنند، به اختلاف آرای مجتهدین تمسك كرده و میگویند : در اسلام مجتهدانی مختلف بوده اند كه آرای آنها با هم متفاوت بوده است و این معنای اختلاف افهام و اختلاف قرائتها در دین است. ولی واقعیت چیز دیگری است و این حرف، یك سوء استفاده از یك امر بدیهی و روشن، برای استنتاج و انتاج نتیجهای كه قطعا درست نمیباشد، است. نزاع در بحث قرائتهای مختلف از دین، بر سراین نیست كه مرحوم سید و یا مرحوم آخوند خراسانی در فلان فرع فقهی چه اختلافی با هم دارند؛ بلكه بحث در زمینه قرائتهای مختلف بر سر نسبی گرایی كلی است؛ یعنی این كه آیا تمام فهمهای ما و عالمان دین، حكما و فیلسوفان دینی و همه آن چه كه یك مفسر از سنت رسول خدا و كتاب خدا میفهمد نسبی است؟ و ما هیچ فهم یقینی از كتاب و سنت نمیتوانیم داشته باشیم؟ و الا، مگر میشود كه مرحوم نائینی و محقق اصفهانی و مرحوم امام با آن دقتهایی كه در فقه و اصول داشته اند، از اختلاف مجتهدین غفلت كرده باشند؟
بحث سر این است كه آیا ما ضروریات دینی و فقهی داریم یا خیر؟ و آیا میشود كسی در زمان حاضر بگوید كه با توجه به فهم علمای اسلام از صدر اسلام تاكنون، بنده مثلا این آیه را این طور معنا میكنم؟ البته این بحثها در ضروریات دین است. حال ممكن ست یك آیهای یك استفادهها و تطبیقها و جریهایی داشته باشد كه شخصی بگوید من حرف نویی میزنم. این مساله با اشكال مواجه نیست. اما وقتی مساله ضروری دین باشد، مثلا در باب معاد، كه در اوایل انقلاب آن را به «برآیند نیروهای پرولتاریا» تعریف میكردند؛ آیا باز هم میتوان گفت كه این نیز یك فهم از اسلام است؟
گاهی گفته میشود كه در توحید هم اختلاف نظر وجود دارد. بله! اختلاف هست؛ اما زمانی كه قائل به عدم توحید در اسلام میشوند، آیا در مقابل او سخنی برای گفتن داریم و آیا اختلاف و تغییرات فهمها به جایی هم میرسد كه ضروریات دینی و فقهی را كنار بزند؟ این یك مورد نزاع است كه بعضی از نویسندگان هم بارها گفته اند: ما هیچ فهم مقدسی از اسلام نداریم؛ در حالی كه ضروریات دینی مسلم (توحید، نبوت و معاد) كه از كتاب و سنت است، مقدس میباشند.
نكته دیگری كه محل بحث است، این است كه در غیر فهمهای ضروری و در غیر ضرورتهای فقهی، آیا از كتاب و سنت، مشی خاصی استفاده نمیشود؟ یعنی در فهمهای ظنی هم آیا بین این فهمهای ظنی مستنبط و حجت و غیر حجت فرق نیست؟ شت سر این بحثها چیز دیگری نهفته است؛ مثلا اگر نویسندهای بگوید: این فرمایش فقها را ما قبول نداریم، حال میخواهیم بدانیم كه این سخن در افهام ظنی هم مجال دارد یاخیر؟
بسیاری از احكامی كه در رسالهها وجود دارد، ممكن است از ظنیات باشد؛ اما ظنی حجت است؛ یعنی یك مجتهدی سعی خودش را كرده است و در به دست آوردن روش استنباط حكم از كتاب و سنت و عقل، راههایی را كشف كرده و با توجه به آن، به یك فهم ظنی رسیده است كه ظن حجت است.
صرف ظنی بودن پارهای از آرای مجتهدین، این آراء را معادل مساوی ظنون فلان نویسنده كه بهرهای از این معارف نبرده است نمیسازد؛ زیرا كه برداشت او مستند نیست.
ممكن است كه فهم فقیه، ظنی باشد؛ اما ظنی مستند است. تمام تلاشی كه مجتهدان و فقیهان در استنباط و اجتهاد و تحقیق قواعد استنباط به خرج میدهند، برای این است كه روشی باشد كه بشود ظن را به آن مستند كرد كه خداو پیامبر راضی به اخذ این ظن هستند.
در بحث پلورالیسم دینی، بعضی به یك هرج و مرج فكری رسیده اند و میگویند : دینی كه فهمهای ما از آن ظنی است، به این صورت كه علامه طباطبایی از آن یك فهم دارد؛ فخر رازی از آن یك فهم دارد؛ اشعری و معتزلی و تشیع فهمهای مختلفی از قرآن دارند؛ چنین دینی كه كثرت افهام در آن است، مستند نمیباشد و بار زیادی نمیتوان از این دین بربست.
مدعیان این نظریه، در صدد هستند كه یك جور اباحی گری عصر جدید را ترویج كنند و ما بسیاری از مریدهای این افكار را میبینیم كه به یك نحو اباحی گریی رسیده اند. ادعا میكنند كه وجوب حد و وجوب صوم و این دقتها كه در بابهای احكام است، همه فهم فقها است. اما این كه خود دین چه میگوید،معلوم نیست.
نقطه نزاع این جا است كه یك سری از این فهمها از ضروریات دین است و پارهای ضروریات فقهی است و بقیه هم ظنون حجت است. حال اگر شما هم سالها زحمت كشیدید و قواعد استنباط را تنقیح كردید و به فهمی غیر از این فهمها رسیدید؛ یك فهم حجت دیگری میشود، نه این كه به راحتی بگویید این كه علما گفتند، افهام خودشان بوده است.
استدلال نسبی گرایان
استدلالهایی كه برای روش نسبی گرایی كلی ذكر شده است، متعدد میباشد كه در این جا به یكی دو استدلال آنها اشاره میشود.
یكی از مهمترین ادعاهایی كه در باب كثرت گرایی در فهم دین مطرح میكنند، تز «شریعت، صامت است» میباشد. مدعی هستند كه خود شریعت و متن كتاب و سنت، صامت است و ما هستیم كه این متن را به نطق در میآوریم و از آن مطلب میفهمیم. پرسشهایی كه به كتاب و سنت عرضه میشود، كتاب و سنت را به نطق در میآورد؛ اما خود كتاب و سنت ساكت است. حال این پرسشها از كجا میآید؟ مسلما از خود كتاب و سنت نمیآید؛ بلكه از علوم و معارف روز و فلسفه، ریاضی، شیمی و... میآید؛ بنابراین، هر چه ذهن یك عالم از علوم اصلی انباشتهتر باشد، فهم او از دین، اصلیتر و دقیقتر و به واقع نزدیكتر میباشد و بدون تنفیح علوم اصلی، علمای ما فهم شان منقح و حجت نیست.
این كه «شریعت صامت است» ، یك پیش فرضهای زبانی و اصولی دارد كه باید در مورد آن بحث كرد؛ ولی در واقع باید دید كه آیا اصل این ادعا موجه است یاخیر؟ و آیا شریعت صامت است؟ به عنوان مثال، فرض كنید كه ما در مسجدی نشسته ایم و پیامبرصلی الله علیه وآله وارد میشود و حكمی را بیان میكند. دلیل صامت بودن حكم چیست و چرا میگویید كه فهم ما از كتاب، دائر مدار پرسشهای ما است؟ گاهی آن قدر افراط میكنند كه میگویند: فهم ما درست به اندازه سؤالهای ما است؛ یعنی اگر ما سؤال نكنیم، قرآن و سنت چیزی برای ما ندارند.
آیا نمیشود قبل از این كه ما از قرآن سؤال كنیم، قرآن با ما سخن بگوید؟ اصلا این كه قرآن دارای محتوا است و معانی و مفاهیم را به ما القا میكند عین سخن گفتن است. بنده حدس میزنم كه قائلین به این نظریه، سخنی را خلط میكنند. برخی از فیلسوفان هرمونوتیك در باب سؤال سخنی دارند: آنها سؤال را به این معنا نگرفته اند كه ما از بیرون چیزی بیاوریم؛ بلكه نفس آن حالت گشودگی در مقابل یك متن را، سؤال میگویند و به تعبیر آنها انسان نسبت به متن گشوده است و البته این شرط درستی است؛ وقتی بنده با شما رو به رو میشوم و میخواهم كلام شما را بشنوم، باید نسبت به حرف شما حالت گشودگی داشته باشم؛ یعنی خودم را آماده كرده باشم و آن چه شما میگویید بفهمم و بشنوم و این حالت، ربطی به این بحث ندارد.
این كه انسانها باید آماده فهم یك متن باشند، غیر از این است كه بگوئیم: چون انسان، سؤال هایش را از بیرون و از معارف عصری میآورد، پس متن صامت است.
در این كه چرا شریعت صامت است؟ اینها این سؤال را به یك بحث زبانی برمی گردانند و میگویند: زبان، معانی خودش را به ما القا نمیكند؛ بلكه ماییم كه به زبان معنا میبخشیم؛ در صورتی كه تا به حال، علمای ما میگفتند كه الفاظ، بعد از وضع یك معنایی دارند كه این معنا دل بخواهی ما نیست. زبان طبیعی انسان، گرچه اصل آن قراردادی است، ولی بعد از قرارداد موجب میشود كه الفاظ در معانی ظهورات واقعی پیدا كنند و دیگر ربطی به خواست ما ندارد. این تفكری است كه علمای ما داشته اند، اما اینها میگویند كه معنا را ما به متن میبخشیم.
در جواب باید گفت: اصل این حرف نادرست است؛ زیرا این سخن علاوه بر این كه تالی فاسدی دارد، بنای معقولی نیز ندارد. تالی فاسد آن این است كه انسان میتواند آزاد باشد و هر معنایی به لفظ ببخشد. اگر بنا است كه ما معنا را به لفظ ببخشیم، پس - به عنوان مثال - میگوییم: اگر بگویید لا اله الا الله، باران میآید و این جاست كه میگویند: ما نمیخواهیم بگوییم كه متن هر معنایی را میپذیرد.
در صورتی كه این طور نیست. وقتی كه ما ریشه آن را مورد جست و جو قرار میدهیم، به این بازگشت میكند كه رابطه الفاظ و معانی، بعد از وضع، دیگر قراردادی نیست؛ همان طور كه ظهورات قراردادی نیست. درست است كه وضع یك قرارداد است، ولی ظهور الفاظ بعد از وضع، دیگر قراردادی نیست؛ بلكه یك امر تكلیمی است و این كه ما از الفاظ قرآن، معانی به ذهنمان خطور كند، چه به دلالت تصدیقی یا تصوری، اینها قراردادی نیست؛ بلكه یك واقعیت است. لذا بنا به تعریف فلسفی و كلامی معانی قرآن و سنت، عینی است. از این رو میتوان گفت كه من معنای قرآن را فهمیدم یا نفهمیدم.
قرائتهای مختلف از دین، بنا به اعتراف آنها، مشتمل بر خطا و صحیح و سقیم است؛ یعنی قرائتهایی كه از دین داریم، یك اموری است از مجموعه خطا و صحت؛ و این خطا نمیتواند بطن قرآن باشد؛ در صورتی كه بتون قرآن - همه آن - عین حق است. پس قرائتهای مختلف كه به زعم آنها، امری است مشتمل بر صحت و وثوق، این نمیشود كه همان بتون قرآن باشد كه در روایات به آن اشاره شده است.
ب - كثرت گرایی در نفس دین
منشا این بحث، عمدتا یك نگاه بیرون از دین است. عدهای گفته اند: ما در عالم، ادیان مختلفی داریم و بین اینها تشابهات فراوان است و اختلافاتی هم وجود دارد.
بحث تساهل و تسامح، واقعا با این بحث مرتبط است؛ به این معنا كه عمده نتیجهای كه از بحث كثرت گرایی دینی میخواهند بگیرند، تساهل و تسامح است. نه تنها در مصوبت بلكه در حقانیت هم میخواهند تساهل و تسامح قرار دهند.
سه نظریه درباره تبیین كثرت در ادیان معروف است:
1 - كثرت گرایی یا Ploralism
2 - شمول گرایی یا Inclusivism
3 - انحصارگرایی یا Exclusivism
انحصارگرایی یعنی این كه یك دین حق است و بقیه همه باطل است. شمول گرایی یعنی یك دین حق است، ولی ادیان دیگر تحت پوشش همین دین قرار میگیرند و حق میشوند؛ مثلا مسیحی مدعی است كه مسیحیت حق است و مسلمانها و یهودیها و زرتشتیها و... خیال میكنند كه به چیزی غیر مسیحیت تعبد نشان میدهند؛ در صورتی كه اینها در واقع مسیحی هستند؛ یعنی همه ادیان در واقع داخل در مسیحیت است یا در اسلام است و خودشان خبر ندارند.
ادعای پلورالیسم این است كه هر دینی خودش است؛ ولی همه این دینها چهرههای یك واقعیت هستند و بنابراین، راههای مختلف به یك واقعیت میباشند و این طور نیست كه پیروان ادیان دیگر، همه اهل عقاب باشند.
پیروان این عقیده میگویند: ما چگونه قبول كنیم كه شیعیان اثنی عشری، پیرو حق باشند و نجات پیدا كنند و همه عالم در دوزخ باشند. این بدین جا منتهی میشود كه بگوییم كه ادیان دیگر هم حق میباشند؛ منتها هر كدام بهرهای و چهرهای از حق هستند.
قبل از ورود به این بحث به چند نكته اشاره میكنم:
1 - این سه مسلك و نظریه، دلیلی بر انحصار در همینها نمیباشد؛ چه بسا كه معارف قرآنی، چیز دیگری را ذكر كند كه نه پلورالیسم باشد، نه شمول گرایی و نه انحصارگرایی؛ بلكه یك قسم معقول دیگری باشد. بعضی از آیات قرآن دلالت بر این دارد كه نظر قرآن یكی از این سه نیست؛ بلكه چیز دیگر است.
2 - آیا بحث قرائتهای مختلف از دین، در ادیان الهی همان طور كه نازل شده اند، میباشد یا در این ادیانی كه هم اكنون در دست ما است؟ یعنی بحث در این است كه آیا اسلام و مسیحیت و یهودیت، آن طور كه انبیای الهی آورده اند، با هم اتفاق دارند و به یك جا میرسند و یا بحث در ادیان امروزی است؟ این بحث باید در استدلالهای طرفین مورد توجه قرار گیرد كه بر چه اساس استدلال میكنند.
3 - ادیان الهی، تدریج زمانی داشته اند؛ در هر برههای از زمان، یك نبی از انبیای الهی برای تبلیغ دین خدا ارسال شده است؛ پس زمان، مساله مهمی بوده است كه شاید شریعت اگر چه از طرف نبی بود، منسوخ شده باشد و یا احكامی از آن منسوخ شده باشد؛ حتی شریعت حقه مسیح علیه السلام بعد از آن، توسط ادیان و پیامبران دیگر نسخ شده است؛ پس مساله زمان نیز باید مورد توجه قرار گیرد.
اگر بحث را روی ادیان واقعی ببریم، حق مساله این است كه پیامبران الهی در امهات تعالیم، با هم یكی بوده اند. آیات قرآن نیز صریحا بر این مطلب دلالت میكند و به تعابیر مختلف در قرآن به این مساله اشاره شده است؛ مثلا در جایی میفرماید: «تعالوا الی كلمة سواء بیننا و بینكم» (1) در این آیه اهل كتاب را دعوت میكند تا به سوی كلمهای بیایند كه بین پیامبر اسلام و آنها یكی است و آن این است كه غیر خداوند را نپرستند. و یا میفرماید: «ان الدین عند الله الاسلام» (2) همان طور كه مرحوم علامه طباطبایی استفاده میكنند به نظر میآید كه اسلام در این آیه اشاره به اسلام به معنای یك دین خاص نباشد، بلكه به معنای تسلیم است.
حقیقت دین در نزد خداوند متعال، اسلام یعنی اصل خضوع و تسلیم الی الله است. گرچه ادیان كما و كیفا با هم فرق داشتند، اما همه آنها مصداق تسلیم الی الله بوده اند؛ چه در معارف و چه در عمل. البته ممكن است برخی با نظر علامه در اینجا مخالف باشند، بنابراین یك بحث تحقیقی است. البته در روایات، اسلام به معنای اصطلاحی است و حتی اركان آن را هم ذكر كرده اند و در مورد قرآن، احتمال زیادی وجود دارد كه به معنای لغوی یعنی تسلیم باشد.
پس اگر ادیان واقعی مورد بحث قرار گیرد، منكری ندارد كه آنها در اصول و امهات الهی یكی بوده اند؛ زیرا آنها همه به توحید و معاد دعوت میكردند و جالب این كه در بعضی از آیات تصریح میكنند كه حتی انبیا بشارت به نبی بعدی میدادند؛ یعنی دین مسیح فقط اكتفا به حضرت مسیح نكرده بود؛ بلكه بشارت به نبی بعدی نیز جزء دین مسیح است؛ پس در اینها با هم وحدت داشته اند.
اختلافی كه بین ادیان است، یكی اختلاف به رتبه و ضعف و شدت است و یكی به خاطر كمال و معارفی كه القا میكنند كه ممكن است یك دین از دین دیگر مهمتر یا كاملتر باشد.
گاهی دعاوی بر سر این است كه ادیان امروزی، متعارض است. مسیحیت فعلی، پیامبر اسلام را نفی میكند و غالبا قائل به تثلیث، اقانیم ثلاثه و نعوذ بالله خدا و یا ابن الله بودن حضرت مسیح است. در قرآن به صراحت آمده است كه این عقیده كفر است و در مورد به صلیب كشیده شدن حضرت مسیح نیز قرآن به صراحت میگوید كه اینها اشتباه كردند. این بدین معناست كه یك سری از اعتقادات در این ادیانی كه در دست ما است باطل بوده و این ادیان تحریفهایی را پذیرفته اند. جمع این ادیان و قول به اینكه همه اینها حق هستند و راههایی به سوی خدا میباشند، اصلا نامعقول است؛ حتی اگر ما كاری هم به قرآن نداشته باشیم؛ چرا كه پلورالیسم به این معنا كه هم اسلام حق است و هم مسیحیت و هم یهودیت، نامعقول است؛ زیرا یهودیت و مسیحیتی كه فعلا وجود دارد دارای دعاوی متعارض اند و مگر میشود دعاوی متعارض، همگی حق باشند؟
ما میگوییم تثلیث باطل است؛ در صورتی كه آنها قائل به تثلیث هستند و اینها با هم قابل جمع نیست و پلورالیسم به این معنا باطل است. یك انسان متدین به دین اسلام، نمیتواند این پلورالیسم را بپذیرد. آیات قرآنی به صراحت برخی از این تعالیمی را كه در دست این ادیان است، نفی میكند؛ پس پلورالیسم به معنای جمع بین این ادیان در حقانیت و رسیدن به سعادت، به نظر نامعقول میآید.
مقولههای سه گانه
ما در این جا باید سه مقوله را از هم جدا كنیم:
1 - مقوله سعادت؛
2 - مقوله مثوبث و عقوبت؛
3 - مقوله حقانیت؛
ما اگر معتقدیم كه فقط اسلام حق است، معلوم نیست این طور بگوییم كه همه پیروان ادیان در دوزخ اند یا هیچ بهرهای از سعادت ندارند. مرحوم علامه در یكی از كتابهای خود میفرمایند: ما نمیتوانیم مدعی شویم كه غیر مسلمانان، هیچ بهرهای از سعادت ندارند؛ چون سعادت دائر مدار اطاعت است؛ چه بسا كه یك مسیحی، جست و جو و فحص و بررسی كرده است و به دلیل شرایط خاص اجتماعی، نتوانسته باشد به حق هدایت یابد؛ ولی به همان كه میدانسته عمل كرده است. این شخص از حق اطاعت كرده و داخل در دوزخ نمیشود؛ علاوه بر این كه مساله قبح عقاب بلا بیان هم داریم كه بیشتر علمای ما آن را قبول دارند كه این دلیل، هم در معارف و هم در احكام میآید و كسی كه فحص میكند و بیانی بر واقع پیدا نمیكند، عقاب او قبیح است و خداوند چنین نمیكند. صرف گرویدن به ادیان دیگر، موجب نمیشود كه بگوییم آنها در عذاب و عقاب هستند. پس ممكن است كسانی حق نباشند، اهل دوزخ هم نباشند. این بستگی به عمل آنها دارد.
ما میتوانیم ادعا كنیم كه با توجه به ادیانی كه امروزه در دست ما است، پلورالیسم در اینها بی معنا است؛ چه از نظر عقل و چه از نظر نقل. اما ادیانی كه واقعا بر انبیای الهی نازل شده، در گوهر اصلی با هم یكی هستند ولی بعضی از تعالیم ادیان گذشته نسخ شده است؛ از این رو باید دین كامل را اخذ كرد كه در زمان ما اسلام است.
اگر به این نظر توجه شود، به یك معنا انحصارگرایی است؛ چرا كه میگوییم دین اسلام حق است؛ اما اگر دقت شود، میگوییم كه هم در اصل و هم در گوهر، همه انبیای الهی به یك حقیقت واحد دعوت میكردند و آن تسلیم حق بودن است كه مصداقهای آن به حسب زمان، مختلف میشود و انبیای الهی به آمدن نبی بعد بشارت میدادند كه در آیه شریفه «الذین یتبعون الرسول النبی الامی الذی یجدونه مكتوبا عندهم فی التوریة و الانجیل» (3) به آن تصریح شده است. قرآن میگوید كه در تورات و انجیل، به همین نبی امی اشاره شده است؛ حال آن كه اینها دین فعلی را قبول ندارند.
دو تبیین از كثرت گرایان
كثرت گرایان میگویند: ما ادیان مختلفی داریم و كثرتی موجود است. این كثرت باید تبیین شود.
یك تبیین این است كه بر همه انبیا یك چیز نازل شده و پیامبران، مفسران آن عنوان تفسیر ناشده هستند؛ بنابراین، پیامبر اسلام كه دین اسلام را آورد، این یك تفسیری است كه تجربه عرفانی پیامبر آن را به دست داده است. در مسیحیت و یهودیت و... نیز چنین است.
یك چیز واحد از ناحیه خداوند بر انبیا نازل میشود؛ اما این چیز واحد، تفسیر نشده است كه تفسیر آن را خود پیامبر میكند. مثلا تنعم در بهشت، گاهی تفسیر به حورالعین شده است؛ یعنی چشم سیاهان. ولی زیبایی فقط چشم سیاهی نیست، بلكه چون در آن محیط، زیبایی در سیاهی چشم بوده، قرآن گفته است حورالعین؛ چه بسا اگر در جای دیگر واقع میشد، میگفتند چشم آبی. یعنی ذهن خود پیامبر آن چیز الهام شده را تفسیر میكند.
نویسنده كتاب صراطهای مستقیم، قائل به همین مطلب است و در جای دیگری میگوید: این قرآن با این حجم، به دلیل این است كه ظرف 23 سال نازل شده است و اگر پیامبرصلی الله علیه وآله عمر بیشتری داشت، قرآن چند برابر میشد زیرا قرآن تفسیری است كه پیامبر از آن امر واحدی كه بر او نازل شده است میكند و این تفسیر، ممكن است در طول زمان، كم یا زیاد شود.
واقعیت این است كه این ادعا، ادعای دینی نیست و قرآن صریحا این سخن را رد كرده و میفرماید: «و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی» ؛ (4) «پیامبر از سر هوس سخن نمیگوید. این سخن به جز وحیی كه وحی میشود نیست.»
اگر بنا باشد معارف قرآن یا انجیل و تورات، تجلیات ذهنی خود انبیا باشد، پس «ما ینطق عن الهوی» چه میشود؟ و یا این كه میفرماید: «بالحق انزلناه و بالحق نزل» (5) ؛ «آن [قرآن] را به حق فرود آوردیم و به حق فرود آمد.» و یا این كه میفرماید: «انك لتلقی القرآن من لدن حكیم علیم» (6) كه مرادش همین قرآن است چه میشود؟ اگر این تفاسیر از خود پیامبر باشد، پس دیگر تعبیر «لتلقی القرآن» غلط میباشد؛ زیرا ذهنیات پیامبر میشود؛ نه «من لدن حكیم علیم»
این سخنان نتایجی دارد كه كثرت گرایان از آنها استفاده میكنند؛ مثل این كه اگر قرآن با علوم روز مخالف شد، قرآن را كنار میگذاریم؛ زیرا اینها تفسیرهای پیامبر است. البته آنها جرات نمیكنند این حرف را به صراحت بگویند؛ بلكه میگویند: ما حرفها را میزنیم و نتایج را میگذاریم كه خود مردم بگویند. و به این صورت میخواهند حقانیت و تقدس قرآن را كه از ضروریات دین است، كم رنگ كنند. اگر آنها قرآن را از بین ببرند، دیگر چیزی برای ما باقی نمیماند.
بیان دیگری كه برای كثرت گرایی است، این است كه میگویند: آن چه كه بر پیامبران نازل میشود، واحد نیست؛ بلكه چهرههای مختلف یك حقیقت است كه در عالم وجود دارد و انبیا به اندازه درجاتشان، این واقعیت را میگیرند. اختلاف ادیان، نه فقط به خاطر تفاسیر بلكه به خاطر این است كه تجربههای انبیا هم متعدد است؛ چون قدرتهایی كه انبیا در تلقی عالم دارند، مختلف است؟ این سخن - فی الجمله - درست است؛ همان طور كه در قرآن درجات مختلفی برای انبیا ذكر شده است. ولی سؤال این است كه این مطلب چه ربطی به پلورالیسم دینی در میان ادیان موجود دارد؟ این مطلب كه آن چه انبیا آورده اند، تجلی یك واقعیت است، سخن درستی است و آن چه كه حضرت مسیح آورد، مسلما مخالف و متضاد با آن چه كه پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله آورد، نیست؛ ولی ربط آن با پلورالیسم دینی چیست؟ ادیان واقعی گذشته نباید با این ادیان تحریف شده امروزی مخلوط شود؛ چرا كه خلط مبحث است؛ زیرا این سخن راجع به خود انبیا درست است؛ نه ادیانی كه امروزه در دست ما است.
پرسش و پاسخ
- آیا نمیتوان از اختلاف فتواهای مراجع تقلید یا نظریات مختلفی كه بزرگان فلسفه دارند، كثرت گرایی دینی را اثبات كرد؛ در صورتی كه مدعیان پلورالیسم دینی، اختلاف فتواهای فقها در مسائل مختلف را دلیل بر پلورالیسم دینی میدانند.
o گفتیم كه یك نوع از پلورالیسم در فهم دین است كه طبیعتا اختلاف فقها به همین برمی گردد. ولی اصل اختلاف آراء را كسی منكر نمیشود؛ بلكه حساسیت در قرائتهای مختلف از دین، بر سر نسبی گرایی كلی است.
بحث در این است كه آیا ما فهم مشتركی داریم یا نه؟ در این جا نمیتوان اختلاف كرد. ما میخواهیم بگوییم تاریخ فقه و معارف و تاریخ ضروریات كلامی، همه به این منتهی میشود كه ما مشتركات داریم و تكیه بر اختلاف آرای فقها، گاهی مشتركات را كم رنگ میكند؛ مثلا كسی شك میكند كه آیا در اسلام نماز جعل شده است یا نه؟ كه این درست نیست و كسی منكر این مساله كه در اسلام - در اصل - نماز، روزه و حج هست، نمیباشد. پس بحث بر سر ضروریات دینی و فهمهای حجت است و ما این را ادعا میكنیم كه بین فهم یك مجتهد و فهم یك نویسنده فرق است؛ زیرا كه فهم مجتهد حجت است؛ ولی مبانی استنباط نویسندهای كه فحص در كتاب و سنت نكرده است، حجت نمیباشد. نزاع بر سر این موارد است؛ نه سر اختلاف آرا كه از بدیهیات است.
- بعضی میگویند: این اشتراكاتی كه فقها و متكلمان دارند، زاییده اشتراكی است كه در پیش فرض دارند (همان گونه كه اختلاف فتوا زاییده اختلاف در پیش فرض است. اشتراك در فتوا نیز زاییده اشتراك در پیش فرض است) آیا اگر در آن پیش فرض اختلاف پیدا كنند، فتوا هم عوض میشود؟
o بله! این درست است، ولی آیا میشود گفت كه پیش فرضها هم تماما قابل خدشه و تغییر است؟ این مورد قبول نیست؛ به این دلیل كه، مثلا یكی از پیش فرضها مساله پیش فرضهای زبانی در فهم محاورات است؛ مثلا به ظواهر الفاظ عمل میكنیم، این یك مقدمه و پیش فرض زبانی است و همه ما آن را قبول داریم و این دلیل میشود كه به فهمهایی از كتاب و سنت برسیم و اگر كسی بگوید بنده این پیش فرض را قبول ندارم، باب فهم و مخاطبه بسته میشود؛ نه تنها در فهم كتاب و سنت، بلكه در فهم عادی و معمولی هم همین طور است؛ یعنی عقلا یك بناهایی در باب فهم دارند كه اگر از آن رفع ید كنند، زندگی اجتماعی آنها مختل میشود.
ما زمانی حرف همدیگر را میفهمیم كه الفاظ، طبق یك قرارداد و بنای عقلایی، كاشف از یك معنایی باشد كه بنده آن را القا میكنم. اگر این كشف و این بنا - كه گوینده هم ملتزم به آن است و این ظهور حال را رعایت میكند - را قبول نكنیم، دیگر با هم نمیتوانیم حرف بزنیم؛ چرا كه حرف یكدیگر را نمیفهمیم.
پس درست است كه فهمها تابع پیش فرضها است و ثبات بعضی از فهمها، تابع ثبات بعضی از پیش فرضها است، ولی بعضی از پیش فرضها قابل رفع ید نیست؛ به همین دلیل است كه میتوانیم حرف یكدیگر را بفهمیم؛ مثلا فرض كنید كه قرآن حق است؛ این یك پیش فرض است و اگر شما این پیش فرض را بردارید، یك ركن اسلام را برداشته اید. یا مثلا یكی از مقدمات اسلام، توحید است و این یك پیش فرض است و اگر شما بخواهید این پیش فرض را بردارید، دیگر صحیح نیست كه بگویید ما مسلمانیم. پیش فرضهای ثابتی وجود دارد كه نتیجه آنها فهمهای مشترك میشود.
- آیا كثرت گرایی دینی از منابع دینی قابل استنباط است یا فقط باید با شیوه برون دینی از آن بحث كرد؟
o كسانی كه بحث نسبی گرایی را مطرح میكنند، تماما نگاه برون دینی دارند و مدعی هستند كه دعاوی قبض و بسط، دعاوی نسبی گرایی دینی بیرون دینی است و درجه دوم است؛ مثل تفسیر و فقه و... از بیرون نگاه میكنیم كه سیر اینها چگونه است و این كه چه چیزهایی در این افهام تاثیر میگذارد؛ ولی واقعیت این است كه كثرت گرایی، به معنای نسبی گرایی، هم بحث برون دینی دارد و هم درون دینی. چه اشكال دارد مساله كثرت گرایی را - مثل مسائل دیگر - به كتاب و سنت عرضه كنیم؟ چه بسا ما از قرآن و سنت این را بفهمیم كه این دو، كثرت گرایی را قبول نداشته و نسبی گرایی را هم قبول ندارند.
به اعتقاد بنده، آیات متعددی وجود دارد كه جمع آنها دلالت بر این دارد كه نسبی گرایی مطلق در فهم دین، حرف باطلی است؛ نمونه آن همین آیه است كه میفرماید: «هذا بیان للناس» منظور از بیان للناس، این قرآن است و اگر بنا باشد كه ما به قرآن نرسیم و هر فهمی كه از قرآن به دست میآید، یك فهم بشری مخلوط با صواب و خطا باشد، دیگر «هذا بیان للناس» درست نیست.
روایات و آیات زیادی كه امر به پیروی از نبی میكنند، چه معنایی دارند؟ اگر ما نمیتوانیم به فرمایشات پیامبر واصل شویم، هر چه بفهمیم ممكن است خطا باشد، در این صورت اتباع و پیروی نبی چه معنایی دارد؟ در این صورت پیروی از هوا و نظر خودمان میشود و اتباع فهمهایی میشود كه خطا و صواب در آن صحیح است.
منظور از این آیات این است كه ما میتوانیم به مرتبهای از كلام پیامبر و خداوند واصل شویم؛ بنابراین، اتباع كلام خدا و پیامبر معنایی دارد. به نظر بنده، این مساله كاملا معقول است كه از درون دین سؤال كنیم كه آیا نسبی گرایی كار درستی است یا نه؟
- برای تكافوء ادله كه یكی از دلایل كثرت گرایی دینی است، چه پاسخی میتوان داد؟
o ادلهای كه برای كثرت گرایی آورده اند، متعدد است كه یكی از آنها تكافوء ادله است. اینها مدعی هستند كه ادیان مختلف، هر كدام بر صحت دین خود اقامه دلیل میكنند و هیچ كدام از این ادله نمیتواند دیگری را دفع كند. لذا ادله متكافی ء است و در ظرفی كه ادله متكافی ءاند، ما باید قائل به پلورالیسم دینی بشویم.
دو مطلب در این زمینه میتوان گفت:
اول این كه پیش فرض شما قابل بحث و بلكه یك ادعا است. ما ادعا میكنیم كه میتوانیم دین خود را به طور قاطع اثبات كنیم و لازمه آن نفی ادیان دیگر است.
دوم این كه پلورالیسم در نهایت میخواهد بگوید كه همه ادیان، راهی به واقعیت دارند؛ مگر تكافوء ادله این را ثابت نمیكند كه همه ادیان حق اند.
فرض كنید كه دو نفر با هم نزاع دارند و به محضر قاضی میروند. قاضی هر دو دلیل را متكافی ء میبیند. هر دو شهودی آورده اند. آیا تكافوء، واقعیت را عوض میكند؟ اگر ادله در مقابل هم برای ما مساوی شد، مگر واقعیت عوض میشود؟
اگر مدعای پلورالیسم این باشد كه با ادیان دیگر خوش رفتار باشید؛ با ادیان دیگر محاجه نكنید؛ این بحث دیگری است و اگر حث سر این بود كه همه ادیان حق اند و همه آنها چهرههای یك حقیقت اند، این چه ربطی به تكافوء ادله دارد. ادله میتواند متكافی ء باشد ولی یكی حق باشد و دیگری باطل؛ مخصوصا این كه ادله ادیان امروزی، متعارض است و نمیتواند با هم جمع شود، و جمع نقیضین ممكن نیست. یكی میگوید: تثلیث درست است؛ دیگری میگوید: درست نیست؛ پس دیگر جایی برای تكافوء ادله نمیباشد.
- لطفا كتابهایی را برای مطالعه بیشتر در مورد پلورالیسم معرفی بفرمایید.
o در فارسی، بنده كتاب معتنابهی نمیبینم؛ البته كتاب صراطهای مستقیم آقای سروش موجود است؛ اما ایشان در واقع یك طرفه بحث كرده و مثل بقیه كارهای ایشان، یك كار عمیق فكری نمیباشد و در این مورد، خیلی از چیزهایی را كه به مزاج خودش خوب است، نقل میكند؛ مثل سخنان جان هیك كه در این كتاب نقل شده است. جان هیك یكی از متكلمین مسیحی است و قائل به پلورالیسم دینی میباشد؛ اما در این كتاب، حرف مخالفین را نمیآورد؛ در صورتی كه حتی در میان فیلسوفان غربی، ما افرادی دقیقتر از جان هیك داریم كه ضد پلورالیسم هستند؛ اما آقای سروش یك كلمه از آنها نمیآورد.
این كتاب به نظر بنده منصفانه نیست و آنچه خودشان خواسته اند در آن آورده اند.
البته نقد این سخنان، در مقالهای در مجله صبح چاپ شده است كه بنده بیشتر حرفهای «صراطهای مستقیم» را در آن جا نقادی كردهام. اما در كتابهای غربی این جور مباحث چه به صورت كتاب و چه مقاله زیاد است. (7)
- پاورقــــــــــــــــــــی
1) آل عمران/ 64.
2) آل عمران/ 19.
3) اعراف/ 157.
4) نجم/ 3 و 4.
5) نمل/ 6.
6) اسرا/ 105.
7) برای اطلاع بیشتر در زمینه پلورالیسم به شماره 4 فصلنامه «كتاب نقد» و كتاب «تبیین و تحلیل پلورالیسم دینی» اثر حجت الاسلام والمسلمین ربانی گلپایگانی مراجعه نمایید.